براهین ابن سینا در اثبات وجود روح
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا این مساله حقیقت دارد که برخى از مسائل قابل بحث و بررسى را در همان ابتداء و در اولین وهله، باید پذیرفت؟ پاسخ این سؤال مثبت است زیرا اگر بخواهیم به اثباتشان بپردازیم از آنچه تصورش را مىکردیم، چهبسا دشوارتر باشد!
از جمله این مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانى است زیرا اگر آن را به دست عقل و اندیشه دورپرواز فلسفى بسپاریم به این زودیها قانع نمیشود! و مىخواهد پرده از روى غوامض آن فروکشد و اثبات آنچه را که اثباتش دشوار استبر عهده گیرد، از اینرو مىبینیم که فلاسفه کوشیدهاند تا براى اثبات وجود نفس استدلال کنند و این بحث و استدلال قسمت زیادى از نظریات و آراء آنها را دربر گرفته است.
روزگارى مىگفتند که نفس منبع حیات است و هرکه نفس را انکار کند، همراه آن حیات را انکار کرده است! و امروز نیز مىگویند: که نفس مصدر ادراک و تفکر است چون مورد انکار قرار گیرد، تفسیر و توجیه اعمال نفسانى دشوار خواهد بود. از اینها گذشته تحقق امور دنیائى ومسائل دینى بر وجود نفس انسانى متوقف است زیرا با ملاحظه موازین و اصول دینى، و نفس جاى ایمان و عقیده و مناط تکلیف و مسؤلیت است از اینرو، همواره ادیان و شرایع نفس را پیش از جسم آدمى مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دورى از عقاب وعده دادهاند و بزرگان دین در بیان اصل وجود نفس پیش از بدن و نیز توضیح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان کردهاند، اینان در اینگونه مباحث، بیشتر متکى بر منقولند ولى گاه نیز دلیلى از معقول بر آن افزودهاند.
با وجود این، در میان فلاسفه و همچنین علماء دینى کمتر کسى به قدر «ابنسینا» به نفس توجه داشته است، ابن سینا موضوع نفس را یکى از هدفهاى مهم فلسفه خود قرار داده و براى اثبات آن دلائل متعددى آورده و هر یک را به مناسبتهائى در مجموعه آثار خویش بیان نموده است و ما در این مقاله به بررسى این براهین و دلائل و توضیح آنها مىپردازیم.
برهان اول - برهان طبیعى پسیکولوژى
حاصل این برهان این است که در مجموع وجود و هستى در طول زندگى و حیات، آثارى ظاهر مىشود که قادر به تفسیر آنها نیستیم مگر آن که به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشیم.
یکى از این آثار حرکت است و دیگرى ادراک، مراد از حرکت، حرکت ارادى است، این حرکت ارادى نیز گاهى به مقتضاى طبیعتحاصل مىشود چون سقوط سنگى از بالا به پائین و گاهى نیز خلاف مقتضاى طبیعت است مثل انسان که بر روى زمین راه مىرود در حالى که سنگینى جسمش او را به سکون مىخواند، این حرکتى که برخلاف طبیعت است، باید محرک خاصى علاوه بر عناصر جسم متحرک داشته باشد و آن نفس است (1) .
اما ادراک چیزى است که برخى از موجودات از آن برخوردارند و بعضى داراى ادراک نیستند; بدیهى است که باید موجودات ادراک کننده، قوهاى در باطن خود داشته باشد که موجودات غیر ادراک کننده، آن را نداشته باشد (2) .
از این برهان به نام «برهان طبیعى پسیکولوژى» تعبیر آوردهاند. که ابن سینا در اثبات نفس بر آن اعتماد مىکند و در حقیقتبه تعبیر «لانداور» دانشمند اروپائى اغلب اجزاى این برهان از دو کتاب «نفس» و «طبیعت» تالیف: «ارسطو» استفاده شده است زیرا حکیم یونانى در کتاب «نفس» خود تصریح مىکند که موجود زنده با موجود غیر زنده دو فرق اصلى دارد: یکى حرکت و دیگرى احساس. و در کتاب «طبیعت» نیز حرکت را به چند قسم تقسیم نموده است.
در هر حال گرچه ممکن است این برهان از جهاتى قابل بحث و بررسى باشد، اما ابن سینا در کتاب «شفا» و «اشارات» و سایر کتب فلسفى خویش که بعدها آنها را به رشته تحریر درآورده است، سعى مىکند تا وجود نفس را با تکیه بر آثار عقلى آن اثبات کند.
«سمیح عاطف الزین» مولف کتاب «علمالنفس» (3) . (معرفةالنفس الانسانیة فى الکتاب و السنة) این برهان را به عبارت زیر تعبیر آورده است:
«البرهان الطبیعى الذى یدل على ان الحرکة فى الجسم یاتى من شىء و هذا الشىء هو النفس» .
یعنى: «برهان طبیعى براى اثبات وجود نفس همان وجود حرکت در اجسام متحرک داراى نفس مىباشد و مبدا آن جز نفس نمىتواند باشد» .
مرحوم «محمد حسین فاضل تونى» نیز در تقریرات «حکمت قدیم» (4) در توضیح این برهان چنین مىنویسد:
اولین دلیل بر وجود «نفس» آن است که بدن دائما در حال تغییر و تبدل استبه حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حرکت جوهرى که ثابتشده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است و آنچه متبدل است، غیر از چیزى است که متبدل نیست پس نفس غیر از بدن و مزاج است» .
برهان دوم: اندیشه من و وحدت اعمال نفسانى
انسان موقعى که با خود و از خود سخن مىگوید یا دیگرى را مخاطب قرار مىدهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعى که مىگوید: من مىروم و مىآیم و من مىخوابم و... تمام نظرش در مبدا این افعال است لذا حرکت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمىگذرد و بهطور کلى انسان در کارى که انجام مىدهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا که مىگوید من چنین و چنان کردم و از جمیع اعمال بدنش چهبسا غفلت دارد (صغرى) و آنچه بالفعل معلوم او است، غیر از چیزى است که از آن غفلت دارد (کبرى) پس ذات انسان و نفس او مغایر بدن او است (نتیجه) (5) .
در این استدلال آنچه به آن بیشتر برخورد مىکنیم، کلمه «من» که معرف نفس و قواى نفسانى است نه جسم و آثار او.... یعنى در احوال و اعمال نفسانى، نظم و انسجامى است که حکایت از قوه نیرومندى مىکند که بر نظام او اشراف دارد، این احوال و اعمال نفسانى بر دور یک مرکز ثابت مىچرخند و به یک غیر متغیر متصل و سختبهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصیت انسان ثابتبوده، یکى مىباشد.
شیخ الرئیس در آثار متعدد خویش اینگونه تعبیر مىآورد که نسبت نفس به آثارش چون نسبتحس مشترک به محسوسات مختلف است، هر دوى اینها، پراکنده را گرد مىآورند و موجب نظم و ترتیب مىشوند (6) .
این دلیل و برهان ابن سینا اشاره دارد به برهان مشهورى که مورد توجه دانشمندان علم النفس است که پیرو مذهب روحى هستند و خلاصه آن این است که لازمه وحدت اعمال نفسانى، این است که اصلى باشد که از آن اصل صادر شوند و اساسى باشد که بر آن متکى گردند، فقدان این اصل و یا معدوم شدن آن به معناى ضعف حیات عقلى یا پایان یافتن آن مىباشد پس وحدت اعمال نفسانى مستلزم اصلى براى آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.
بدیهى است که این خصلتها و خصایص انسانى که در بالا ذکر شد، در سایر حیوانات دیده نمىشود مثل تکلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشى از خنده یا گریه یا خجالت و شرمندگى و...
این خصلتها در انسان به این جهت موجود هستند که انسان، نفسى دارد که سایر حیوانات آن را ندارند و از آن تعبیر به نفس ناطقه مىآورند.
«سمیح عاطف الزین» در کتاب «علمالنفس» خود (7) به عنوان دلیل دوم ابن سینا چنین مىنویسد:
«خصائص الانسان التى لا توجد عند الحیوان کالنطق والانفعالات من ضحک او بکاء او خجل ... و هى خصائص موجودة بسبب النفس التى اریه...» .
یعنى: «انسانها خصایص و خصلتهایى دارند که نزد حیوانات موجود نیست از قبیل تکلم و سخن گفتن و انفعالات ناشى از حالتخنده و گریه یا شرمندگى در انسانها (صغرى) و این خصلتها به سبب مبدائى به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، داراى هستى است (نتیجه) .
«محمد حسین فاضل تونى» در کتاب «حکمت قدیم» از این دلیل ابنسینا اینگونه تعبیر مىآورد:
«آنچه از آن در زبان عربى به لفظ «انا» و در فارسى به لفظ «من» تعبیر مىشود، مغایر استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى تعبیر مىگردد پس ناچار باید بدن و اعضا، غیر چیزى باشد که از آن به لفظ «انا و من» تعبیر مىشود. و از «انا و من» مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر استیعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و مغایر همدیگر مىباشند.
برهان سوم: برهان استمرار
ابنسینا برهان دیگرى براى اثبات وجود نفس و روح اقامه مىکند و ما آن را «برهان استمرار» مىنامیم. و حاصل این برهان این است که زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آینده است، زندگى امروز ما بازندگى دیروز ما بههم پیوسته استبدون این که خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعى در آن پدید آورند، بلکه این سلسله تا سالهاى پیش نیز حلقههایش با یکدیگر مرتبط است.
بدیهى است که این تسلسل از این جهت است که احوال نفس از یک سرچشمه، فیضان مىکند و چون دائرهاى برگرد یک نقطه حرکت مىنماد.
«ابن سینا» در کتاب «رسالة فى معرفةالنفس الناطقة» ص 44 چنین مىنویسد:
«اى عاقل بدان که امروز درست همان کسى هستى که در همه عمرت بودهاى حتى بسیارى از آنچه را که بر تو گذشته است، به یاد دارى و تو ثابت و مستمرى و در این شکى وجود ندارد ولى بدن تو همه در تحلیل و تجزیه و نقصان است از اینرو آدمى به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد. اما تو خود مىدانى که مدت بیستسال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چیزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام این مدت به بقاى ذات خویش معترف هستى و در تمام عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغایر است» (8) .
این مساله یعنى استمرار حیات عقلى و اتصال آن، از جمله مسائلى است که از دانشمندان اروپائى به نام «ویلیام جیمز» و «برگسون» نیز به آن اعتراف نمودهاند و آن را از خصلتهاى اعمال نفس و از بزرگترین دلائل بر وجود «من» یا شخصیتبه شمار آوردهاند به نظر آنان حرکات فکرى را نه سکون و نه انقسام، بلکه یک جریان متصل و مستمر است.
از این دلیل «سمیح عاطف الزین» در کتاب علمالنفس خود ص 15 چنین تعبیر مىآورد و آن را چنین نقل مىکند:
«برهان الاستمرار یعنى ان النفس ثابتة و مستمرة بینما البدن فى تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغایر للبدن» .
یعنى: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالى که بدن و اعضاى بدن و افعال آن در مرحله کاستى و نقص و زیادى قرار دارند از اینرو نفس با بدن مغایر است» .
پىنوشتها:
1) رسالة فى القوى النفسانیة، تالیف ابن سینا: ص 20- 21.
2) کتاب «درباره فلسفه اسلامى و روش تطبیق آن» ص 188 تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى تاریخ نشر 1360ش.
3) جلد اول تاریخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالکتاب المصرى: ص 15.
4) از انتشارات مولى خیابان انقلاب، تاریخ نشر سال 1360ش ، ص 119.
5) رسالة فى معرفة النفس الناطقة. تالیف: شیخ الرئیس بوعلى سینا: ص 9.
6) رسالة فى معرفةالنفس الناطقة تالیف ابن سینا: ص 9- 10- شفا: ج1، ص 362- النجاة : ص310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائید.
7) ص 15.
8) به نقل ازکتاب: «درباره فلسفه اسلامى، روش و تطبیق آن» : ص 121.
از جمله این مسائل، مساله اثبات وجود نفس انسانى است زیرا اگر آن را به دست عقل و اندیشه دورپرواز فلسفى بسپاریم به این زودیها قانع نمیشود! و مىخواهد پرده از روى غوامض آن فروکشد و اثبات آنچه را که اثباتش دشوار استبر عهده گیرد، از اینرو مىبینیم که فلاسفه کوشیدهاند تا براى اثبات وجود نفس استدلال کنند و این بحث و استدلال قسمت زیادى از نظریات و آراء آنها را دربر گرفته است.
روزگارى مىگفتند که نفس منبع حیات است و هرکه نفس را انکار کند، همراه آن حیات را انکار کرده است! و امروز نیز مىگویند: که نفس مصدر ادراک و تفکر است چون مورد انکار قرار گیرد، تفسیر و توجیه اعمال نفسانى دشوار خواهد بود. از اینها گذشته تحقق امور دنیائى ومسائل دینى بر وجود نفس انسانى متوقف است زیرا با ملاحظه موازین و اصول دینى، و نفس جاى ایمان و عقیده و مناط تکلیف و مسؤلیت است از اینرو، همواره ادیان و شرایع نفس را پیش از جسم آدمى مورد خطاب قرار داده، نفس را نه جسم را به ثواب و دورى از عقاب وعده دادهاند و بزرگان دین در بیان اصل وجود نفس پیش از بدن و نیز توضیح عاقبت و اثبات بقاء نفس تلاش فراوان کردهاند، اینان در اینگونه مباحث، بیشتر متکى بر منقولند ولى گاه نیز دلیلى از معقول بر آن افزودهاند.
با وجود این، در میان فلاسفه و همچنین علماء دینى کمتر کسى به قدر «ابنسینا» به نفس توجه داشته است، ابن سینا موضوع نفس را یکى از هدفهاى مهم فلسفه خود قرار داده و براى اثبات آن دلائل متعددى آورده و هر یک را به مناسبتهائى در مجموعه آثار خویش بیان نموده است و ما در این مقاله به بررسى این براهین و دلائل و توضیح آنها مىپردازیم.
برهان اول - برهان طبیعى پسیکولوژى
حاصل این برهان این است که در مجموع وجود و هستى در طول زندگى و حیات، آثارى ظاهر مىشود که قادر به تفسیر آنها نیستیم مگر آن که به وجود نفس و روح اعتراف داشته باشیم.
یکى از این آثار حرکت است و دیگرى ادراک، مراد از حرکت، حرکت ارادى است، این حرکت ارادى نیز گاهى به مقتضاى طبیعتحاصل مىشود چون سقوط سنگى از بالا به پائین و گاهى نیز خلاف مقتضاى طبیعت است مثل انسان که بر روى زمین راه مىرود در حالى که سنگینى جسمش او را به سکون مىخواند، این حرکتى که برخلاف طبیعت است، باید محرک خاصى علاوه بر عناصر جسم متحرک داشته باشد و آن نفس است (1) .
اما ادراک چیزى است که برخى از موجودات از آن برخوردارند و بعضى داراى ادراک نیستند; بدیهى است که باید موجودات ادراک کننده، قوهاى در باطن خود داشته باشد که موجودات غیر ادراک کننده، آن را نداشته باشد (2) .
از این برهان به نام «برهان طبیعى پسیکولوژى» تعبیر آوردهاند. که ابن سینا در اثبات نفس بر آن اعتماد مىکند و در حقیقتبه تعبیر «لانداور» دانشمند اروپائى اغلب اجزاى این برهان از دو کتاب «نفس» و «طبیعت» تالیف: «ارسطو» استفاده شده است زیرا حکیم یونانى در کتاب «نفس» خود تصریح مىکند که موجود زنده با موجود غیر زنده دو فرق اصلى دارد: یکى حرکت و دیگرى احساس. و در کتاب «طبیعت» نیز حرکت را به چند قسم تقسیم نموده است.
در هر حال گرچه ممکن است این برهان از جهاتى قابل بحث و بررسى باشد، اما ابن سینا در کتاب «شفا» و «اشارات» و سایر کتب فلسفى خویش که بعدها آنها را به رشته تحریر درآورده است، سعى مىکند تا وجود نفس را با تکیه بر آثار عقلى آن اثبات کند.
«سمیح عاطف الزین» مولف کتاب «علمالنفس» (3) . (معرفةالنفس الانسانیة فى الکتاب و السنة) این برهان را به عبارت زیر تعبیر آورده است:
«البرهان الطبیعى الذى یدل على ان الحرکة فى الجسم یاتى من شىء و هذا الشىء هو النفس» .
یعنى: «برهان طبیعى براى اثبات وجود نفس همان وجود حرکت در اجسام متحرک داراى نفس مىباشد و مبدا آن جز نفس نمىتواند باشد» .
مرحوم «محمد حسین فاضل تونى» نیز در تقریرات «حکمت قدیم» (4) در توضیح این برهان چنین مىنویسد:
اولین دلیل بر وجود «نفس» آن است که بدن دائما در حال تغییر و تبدل استبه حسب کم و کیف و عوارض دیگر و به حسب جوهر ذات بناء بر حرکت جوهرى که ثابتشده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقى است و آنچه متبدل است، غیر از چیزى است که متبدل نیست پس نفس غیر از بدن و مزاج است» .
برهان دوم: اندیشه من و وحدت اعمال نفسانى
انسان موقعى که با خود و از خود سخن مىگوید یا دیگرى را مخاطب قرار مىدهد، تمام توجهش به نفس است نه به جسم مثلا موقعى که مىگوید: من مىروم و مىآیم و من مىخوابم و... تمام نظرش در مبدا این افعال است لذا حرکت پاها و برهم نهادن چشم از خاطرش نمىگذرد و بهطور کلى انسان در کارى که انجام مىدهد به ذات خود توجه دارد تا آنجا که مىگوید من چنین و چنان کردم و از جمیع اعمال بدنش چهبسا غفلت دارد (صغرى) و آنچه بالفعل معلوم او است، غیر از چیزى است که از آن غفلت دارد (کبرى) پس ذات انسان و نفس او مغایر بدن او است (نتیجه) (5) .
در این استدلال آنچه به آن بیشتر برخورد مىکنیم، کلمه «من» که معرف نفس و قواى نفسانى است نه جسم و آثار او.... یعنى در احوال و اعمال نفسانى، نظم و انسجامى است که حکایت از قوه نیرومندى مىکند که بر نظام او اشراف دارد، این احوال و اعمال نفسانى بر دور یک مرکز ثابت مىچرخند و به یک غیر متغیر متصل و سختبهم مرتبطند و در همه احوال مختلف شخصیت انسان ثابتبوده، یکى مىباشد.
شیخ الرئیس در آثار متعدد خویش اینگونه تعبیر مىآورد که نسبت نفس به آثارش چون نسبتحس مشترک به محسوسات مختلف است، هر دوى اینها، پراکنده را گرد مىآورند و موجب نظم و ترتیب مىشوند (6) .
این دلیل و برهان ابن سینا اشاره دارد به برهان مشهورى که مورد توجه دانشمندان علم النفس است که پیرو مذهب روحى هستند و خلاصه آن این است که لازمه وحدت اعمال نفسانى، این است که اصلى باشد که از آن اصل صادر شوند و اساسى باشد که بر آن متکى گردند، فقدان این اصل و یا معدوم شدن آن به معناى ضعف حیات عقلى یا پایان یافتن آن مىباشد پس وحدت اعمال نفسانى مستلزم اصلى براى آنها است پس لازم است نفس موجود باشد.
بدیهى است که این خصلتها و خصایص انسانى که در بالا ذکر شد، در سایر حیوانات دیده نمىشود مثل تکلم و سخن گفتن و نطق و انفعالات ناشى از خنده یا گریه یا خجالت و شرمندگى و...
این خصلتها در انسان به این جهت موجود هستند که انسان، نفسى دارد که سایر حیوانات آن را ندارند و از آن تعبیر به نفس ناطقه مىآورند.
«سمیح عاطف الزین» در کتاب «علمالنفس» خود (7) به عنوان دلیل دوم ابن سینا چنین مىنویسد:
«خصائص الانسان التى لا توجد عند الحیوان کالنطق والانفعالات من ضحک او بکاء او خجل ... و هى خصائص موجودة بسبب النفس التى اریه...» .
یعنى: «انسانها خصایص و خصلتهایى دارند که نزد حیوانات موجود نیست از قبیل تکلم و سخن گفتن و انفعالات ناشى از حالتخنده و گریه یا شرمندگى در انسانها (صغرى) و این خصلتها به سبب مبدائى به نام نفس ناطقه در انسان موجودند پس نفس ناطقه موجود بوده، داراى هستى است (نتیجه) .
«محمد حسین فاضل تونى» در کتاب «حکمت قدیم» از این دلیل ابنسینا اینگونه تعبیر مىآورد:
«آنچه از آن در زبان عربى به لفظ «انا» و در فارسى به لفظ «من» تعبیر مىشود، مغایر استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى تعبیر مىگردد پس ناچار باید بدن و اعضا، غیر چیزى باشد که از آن به لفظ «انا و من» تعبیر مىشود. و از «انا و من» مراد، نفس ناطقه است پس معلوم شد که نفس با بدن مغایر استیعنى نفس غیر از بدن و بدن غیر از نفس است و نفس و بدن یک چیز نیستند و مغایر همدیگر مىباشند.
برهان سوم: برهان استمرار
ابنسینا برهان دیگرى براى اثبات وجود نفس و روح اقامه مىکند و ما آن را «برهان استمرار» مىنامیم. و حاصل این برهان این است که زمان حال ما در درون خود، حامل گذشته ما است و آماده رفتن به آینده است، زندگى امروز ما بازندگى دیروز ما بههم پیوسته استبدون این که خواب و امثال آن، خدشه و انقطاعى در آن پدید آورند، بلکه این سلسله تا سالهاى پیش نیز حلقههایش با یکدیگر مرتبط است.
بدیهى است که این تسلسل از این جهت است که احوال نفس از یک سرچشمه، فیضان مىکند و چون دائرهاى برگرد یک نقطه حرکت مىنماد.
«ابن سینا» در کتاب «رسالة فى معرفةالنفس الناطقة» ص 44 چنین مىنویسد:
«اى عاقل بدان که امروز درست همان کسى هستى که در همه عمرت بودهاى حتى بسیارى از آنچه را که بر تو گذشته است، به یاد دارى و تو ثابت و مستمرى و در این شکى وجود ندارد ولى بدن تو همه در تحلیل و تجزیه و نقصان است از اینرو آدمى به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد. اما تو خود مىدانى که مدت بیستسال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چیزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام این مدت به بقاى ذات خویش معترف هستى و در تمام عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغایر است» (8) .
این مساله یعنى استمرار حیات عقلى و اتصال آن، از جمله مسائلى است که از دانشمندان اروپائى به نام «ویلیام جیمز» و «برگسون» نیز به آن اعتراف نمودهاند و آن را از خصلتهاى اعمال نفس و از بزرگترین دلائل بر وجود «من» یا شخصیتبه شمار آوردهاند به نظر آنان حرکات فکرى را نه سکون و نه انقسام، بلکه یک جریان متصل و مستمر است.
از این دلیل «سمیح عاطف الزین» در کتاب علمالنفس خود ص 15 چنین تعبیر مىآورد و آن را چنین نقل مىکند:
«برهان الاستمرار یعنى ان النفس ثابتة و مستمرة بینما البدن فى تخلل و انتقاص و لذا فالنفس مغایر للبدن» .
یعنى: «همانا نفس ثابت و مستمر است درحالى که بدن و اعضاى بدن و افعال آن در مرحله کاستى و نقص و زیادى قرار دارند از اینرو نفس با بدن مغایر است» .
پىنوشتها:
1) رسالة فى القوى النفسانیة، تالیف ابن سینا: ص 20- 21.
2) کتاب «درباره فلسفه اسلامى و روش تطبیق آن» ص 188 تالیف: ابراهیم بیومى مذکور ترجمه عبدالمجید آیتى تاریخ نشر 1360ش.
3) جلد اول تاریخ نشر 1411ه - 1991م از انتشارات دارالکتاب المصرى: ص 15.
4) از انتشارات مولى خیابان انقلاب، تاریخ نشر سال 1360ش ، ص 119.
5) رسالة فى معرفة النفس الناطقة. تالیف: شیخ الرئیس بوعلى سینا: ص 9.
6) رسالة فى معرفةالنفس الناطقة تالیف ابن سینا: ص 9- 10- شفا: ج1، ص 362- النجاة : ص310- 133- الاشارات: ص 121 مراجعه فرمائید.
7) ص 15.
8) به نقل ازکتاب: «درباره فلسفه اسلامى، روش و تطبیق آن» : ص 121.