گسترهای گستردهتر
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
صدرالمتالهین در حکمت متعالیه، ابتکاراتى دارد. از جمله ابتکارات مهم او قاعده «بسیطالحقیقة» است. مقتضاى این قاعده این است که موجود تامى که از هر لحاظ بسیط است و هیچگونه ترکیبى در ساحت قدس او راه ندارد، همه اشیاء است و در عین حال، هیچیک از آنها نیست. در حقیقت، واجبالوجود چنین موجودى است. او هیچ کمالى از کمالات ممکن را فاقد نیست، بلکه همه را به نحو اعلى و اشرف و ابسط، واجد است.
اما او این ابتکار خود را مرهون و مدیون کتاب و سنت مىداند. او تنها فیلسوف نیست. او هم مفسر و هم محدث است. از اینرو پس از تبیین قاعده و ذکر نتائجى که در توحید و علم ذاتى بارى و عینیت صفات با ذات در مصداق، از آن به دست مىآورد، به آیاتى اشاره مىکند که منبع الهام و استفاده و استکشاف اوست.
او مىگوید:
«فالمسلوب عنه لیس الا قصورات الاشیاء; لانه تمامها و تمام الشیئ احق به و اوکد له من نفسه». (1)
«آنچه از ذات خداوند سلب مىشود، چیزى جز قصور و نقص اشیا نیست; چرا که او تمام اشیاء است و تمام شیئ، احق به آن شیئ و براى آن شیئ از خود آن شیئ، مؤکدتر است». (2)
هرگاه صدرالمتالهین مدعى باشد که این قاعده مهم فلسفى ریشه قرآنى دارد و از معارف وحیانى است، نوبتبه فلسفه دین مىرسد، تا درباره آن به تحلیل آزاد عقلانى بپردازد و معلوم دارد که آیا دین اسلام، چنین قاعدهاى را مىپذیرد، یا نمىپذیرد.
اگر صدرالمتالهین قاعده مزبور را از ابتکارات و استنتاجات عقلى خود مىدانست، فلسفه دین را با او و قاعده او کارى نبود. اما از آنجا که وى مدعى وحیانى بودن قاعده است، و هنر خود را در این مىداند که این قاعده را از آیات قرآنى -بلکه روایات- استفاده کرده، فلسفه دین باید وارد میدان شود و تکلیف را روشن سازد.
شاهد اول
او سپس مىگوید:
و الیه الاشارة فى قوله: (...وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى...). (3)
به نظر او آیه شریفه (و ما رمیت اذ رمیت..) اشاره به قاعده مزبور دارد، چرا که قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «هنگامى که سنگریزه به طرف دشمن افکندى، تو سنگریزه نیفکندى، بلکه خدا افکند».
مىگویند: این آیه اشاره استبه ماجراى جنگ بدر و لذا در آغاز آیه فرموده است: (فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم) «شما مسلمانان دشمنان را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت». (4)
طبق آیه، رامى (5) هم خدا هست و هم خدا نیست. هم پیامبر خدا هست و هم نیست.
قاعده مىگوید: بسیطالحقیقة هم همه اشیاء هست و هم هیچیک از آنها نیست. مدققین مىگویند: به حمل اولى ذاتى و حمل شایع صناعى، هیچیک از اشیاء نیست. به حمل حقیقه و رقیقه، همه چیز هست. بنابراین، تناقضى در کار نیست. چرا که در تناقض، وحدت حمل شرط است و در اینجا وحدت حمل نیست.
قطعا قرآن کریم، مشتمل بر تناقض نیست. حتى یکى از دلائل حقانیت قرآن عدم اشتمال آن، براختلاف است. چنان که مىفرماید:
(افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا). (6)
«آیا در آیات قرآنى -یکى بعد از دیگرى- تامل نمىکنند؟ و اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیارى مىیافتند».
اختلاف، اعم است از اختلافى که از راه تناقض پدید مىآید و اختلافى که از راه تفاوت به وجود مىآید. تناقض این است که دو قضیه یکدیگر را دفع کنند و تفاوت، بدین لحاظ است که برخى از آیات به لحاظ متانت تعبیر و معنى و مقصود، از برخى دیگر مستحکمتر و رساتر و فصیحتر و بلیغتر باشند. خیر، هیچکدام نیست. نه تناقض، نه تفاوت، بلکه:
(....کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم...). (7)
«کتابى به هم پیوسته و متشابه که میان آیات آن، التیام و ارتباط و انعطاف وجود دارد و پوست کسانى که در برابر پروردگارشان خشیت دارند، از آن مىلرزد».
آرى همه قرآن، در عین تنوع مطالب، متشابه و یکنواخت است و به فرمایش نبىاکرم(ص) بعضى بعض دیگر را تصدیق مىکند و از على(ع) منقول است که بعضى بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است. (8)
هنگامى که میان چند هزار آیه از 114 سوره قرآن هیچگونه اختلافى نیست، چگونه ممکن است که در بین جملات یک آیه، تناقض و اختلاف باشد؟
قطعا در آیه (وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى) (9) هم اختلافى وجود ندارد. نمىتوان گفت که خدا و پیامبر در مساله رمى به حمل اولى ذاتى و به حمل شایع، یکى هستند. ولى مانعى نیست که به حمل حقیقه و رقیقه یکى باشند. به حمل حقیقه و رقیقه، فعل پیامبر، فعل خداست و به حمل اولى ذاتى و شایع، فعل پیامبر فعل خدا نیست.
آیا اینگونه دقتها را فلسفه بر تفسیر قرآن تحمیل کرده، تا مصداق تفسیر به راى باشد یا قرآن، الهامبخش فیلسوف شده؟ در صورت اول، تفسیر قرآن، معرفتى درجه دوم و در صورت دوم، معرفتى درجه اول است. در صورت اول، رهیاب و در صورت دوم، رهنما و رهبر است. در صورت اول، متنور و در صورت دوم، منو است.
شاهد دوم
به همین ترتیب، دومین آیهاى که اشاره به قاعده مزبور دارد، این است:
(...ما یکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا...) . (10)
«هیچ نجواى سه نفرى نیست، جز این که او چهارم آنهاست و نه پنج نفرى، جز این که او ششم آنهاست و نه کمتر و نه بیشتر جز این که هرجا باشند، با آنهاست».
مع ذلک در آیه دیگرى مىفرماید:
(لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة). (11)
«آنها که گفتند: خداوند سومى از سه اقنوم است، کافر شدند».
پس فرق استبین چهارمى سه و سومى سه. اولى توحید محض و دومى شرک محض است. چرا که اولى خدا را فوق همه و محیط بر همه قرار داده و دومى خدا را در عرض دیگران آورده و قائل به تثلیثشده است.
ره به وحدت نیافتن تا کى؟ ننگ تثلیث داشتن تا چند؟ (12)
اگر مسیحیان گفته بودند: خداوند سومى از دو موجود است، نه تنها مشرک و کافر نمىشدند، بلکه به توحید خالص روى آورده بودند.
این قبیل آیات، فیلسوف دین را در برابر معارف گسترده دینى و الهى قرار مىدهد و او را وادار به تامل و تدبر بیشتر مىکند. اگر بگویى سومى از سه عنصر است، داخل در اشیاء است و اگر بگویى نیست، خارج از اشیاء است. نمىتوانى بگوئى داخل است و نمىتوانى بگویى: خارج است. بهتر است هم بگویى: داخل است و هم بگویى خارج است. اما توجه کن که این داخل بودن و خارج بودن، فوق محسوسات و تجارب ماست. چنان که امیر المؤمنین(ع) فرمود:
«لیس فى الاشیاء بعالج و لا عنها بخارج». (13) «خداوند نه داخل در اشیاء است و نه خارج از آنهاست».
در اینجا هم نفى دخول کرده و هم نفى خروج. ولى در جایى دیگر، هر دو را اثبات کرده و فرموده است:
«داخل فى الاشیاء لا کشیئ داخل فى شیئ و خارج عن الاشیاء لا کشیئ خارج من شیئ». (14)
«او داخل است در اشیاء نه مانند چیزى که داخل است در چیزى و او خارج است از اشیاء، نه مانند خارج بودن چیزى از چیزى».
همه اینها به احاطه قیومیه خداوند بازگشت مىکند. به خاطر همین احاطه است که با همه چیز هست. ولى این معیت، ریشه در همان احاطه قیومیه دارد. به همین جهت است که قرآن، تعبیر «خدا با شماست» یا «خدا با ایشان است». (15) دارد; ولى تعبیر «شما با خدایید» یا «ایشان با خدایند» ندارد. چرا که اگر معیت، از طرفین باشد، به معناى ممازجه و مداخله و حلول و اتحاد یا به معناى معیت در مرتبه و درجه وجود و زمان و مکان و وضع خواهد بود. ولى اگر از یک طرف باشد، معیت قیومیه است که یک طرف، مستقل در وجود و دیگرى وابسته است. یا این که یک طرف، محیط و دیگرى محاط است.
شاهد سوم و چهارم
به همین جهت است که صدرالمتالهین سومین شاهد مدعاى خود را آیه زیر قرار مىدهد:
(...و هو معکم اینما کنتم...). (16) «او هرکجا باشید، با شماست».
همچنین چهارمین شاهد او بر مدعایش این آیه است:
(هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن و هو بکل شیئ علیم). (17)
«او اول و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزى داناست».
چگونه ممکن است که موجود واجب، هم اول و هم آخر، هم ظاهر و هم باطن باشد. آیا اینها تناقض نیست؟
امیرالمؤمنین(ع) هم با الهام از قرآن است که مىفرماید:
«قرب فناى و علا فدنى و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان و لم یدن». (18)
«خداوند نزدیک و از دسترش دور است. بالاست و پایین است. ظاهر و باطن و باطن و آشکار است. حساب همه با اوست و حساب او با دیگران نیست».
تحلیل و بررسى صفات متضاد
ممکن نیست که خداوند به حمل اولى ذاتى یا شایع، متصف به همه این صفات متضاد باشد. صفاتى از قبیل «اولیت» و «آخریت»، علو و دنو، ظهور و بطون، بطون و علن، با یکدیگر متضادند و جمع آنها با ملاکهاى حسى و تجربى و طبیعى ممکن نیست. اما با ملاکهاى مافوق حسى و تجربى و طبیعى، همه اینها با یکدیگر قابل جمعند. پس کسى که در معارف دینى و الهى غور مىکند، باید بتواند از مجموع این تعبیرات، قاعدهاى استخراج کند که هم علماى دین را مفید افتد و هم فیلسوف و متکلم و عارف را.
فیلسوف دین مجاز است که به تحلیل عقلانى قاعده بپردازد، تا معلوم شود که قابل قبول و ممهور به مهر تایید استیا نه.
نکته جالب این است که هر یک از اوصاف متضاد را اگر به تنهایى به خداوند نسبت دهیم، تشبیهآمیز است. در معارف دینى و الهى همواره به دینداران توصیه شده است که از تشبیه بپرهیزند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«تعالى الله عما یقول المشبهون به و الجاهدون علوا کبیرا». (19)
«خداوند متعال، از آن چه تشبیه کنندگان و منکران دربارهاش گویند، برترى دارد».
نه او شبیه چیزى است و نه چیزى شبیه اوست.
نیز حضرتش فرمود:
«الحمد لله الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازلیته و باشتباههم على ان لا شبه له». (20)
«ستایش خداى را که به آفرینش، بر وجود خود راهنماست و حدوث خلق بر ازلیت او گواه است و شباهت آفریدهها بر این که او را شبیهى نیست، نشان است».
و نیز فرمود:
«الحمد لله العلى عن شبه المخلوقین». (21) «ستایش خداى را که از شباهت آفریدهها برتر است».
با توجه به این معارف ناب دینى و الهى -که هر فیلسوف و متکلمى باید در برابر گوینده آنها به زانوى ادب و خضوع درآید- معلوم مىشود که اصولا باید از تشبیه، درباره خداوند پرهیز کرد. هر تشبیهى دو طرف دارد: مشبه و مشبهبه. وقتى تشبیه درباره خداوند روا نیست. نمىتوان خداى را مشبه قرار داد و نمىتوان او را مشبهبه شناخت. اما پرهیز از تشبیه نباید ما را در دام تعطیل بیفکند.
ما باید از این که یک طرف از دو طرف صفات متضاد را به او نسبت دهیم، پرهیز کنیم. چرا که اگر پرهیز نکنیم، گرفتار دام تشبیه مىشویم. اما از آن طرف، با پرهیز از توصیف خداوند، خطر دیگرى ما را تهدید مىکند و آن هم افتادن در دام تعطیل است.
برخى از متکلمان، در دام تشبیه گرفتارند و برخى در دام تعطیل، دسته اول را مشبهه و دسته دوم را معطله مىگوییم.
یک راه براى فرار از ورطه تشبیه و تعطیل این است که هر دو طرف ضد را از خداوند نفى کنیم و بگوییم: نه داخل در اشیاء است نه خارج.
راه دیگر این است که هر دو طرف را اثبات کنیم و بگوییم: هم اول است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن، هم دور است و هم نزدیک، هم عالى است و هم دانى، هم اشیاء هست و هم اشیاء نیست.
هر دو راه به یک مقصود مىرسند. وقتى مىگوییم: هست، تشبیه است و وقتى مىگوییم: نیست، تنزیه است.
اگر به تشبیه تنها اکتفاء مىکردیم، پیرو مشبهه بودیم، اگر به تنزیه تنها اکتفا مىکردیم، پیرو معطله بودیم. اینها سزاوار پیروى نیستند. اینها نابینایانى هستند که در چاه ضلالت فرو غلتیدهاند.
ما از راه تشبیه به صفات کمالیه خداوند پى بردیم و از راه تنزیه، او را از کمالات حسى و طبیعى و تجربى منزه شمردیم و او را با یک دید فوق حسى و طبیعى و تجربى جامع مطلق کمال دانستیم و کمالات را عین ذاتش و ذاتش را عین کمالاتش شمردیم و قاعده بسیطالحقیقة را از مجموعه معارف الهى اقتناص کردیم و چنین است که در فلسفه دین اسلام با مباحث و مسائلى سروکار پیدا مىکنیم که در فلسفههاى دین مسیحى و یهودى و زرتشتى و بودایى از آنها خبرى نیست. این مباحث و مسائل، هرچند در فلسفه و کلام هم مطرح است، ولى فلسفه دین بدین لحاظ به تحلیل عقلانى آنها مىپردازد که مستقیما از خود متون و منابع دینى استفاده شدهاند.
پىنوشتها:
1) الشواهد الربوبیة، ص 48 به تصحیح استاد آشتیانى.
2) توضیح این مطلب به ذکر مثالى از قرآن بستگى دارد. قرآن مىفرماید: (النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم)(الاحزاب، 6) پیامبر از خود مؤمنین به آنها برتر است. اولویت پیامبر اکرم به خاطر این است که همه کمالاتى که در مؤمنین هست، در وجود حضرتش جمع است. بلکه همه کمالات انبیاء را هم به تنهائى داراست.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
بنابراین، تمام علائقى که انسان به خود دارد و تمام مزایائى که براى خود قائل است، باید به نحوى تمامتر و کاملتر براى پیامبر خدا قائل باشد. چرا که او پس از واجبالوجود، واجد همه کمالات ممکن اس
3) الانفال:17.
4) المیزان: ج9، ص 35.
5) پرتاب کننده سنگریزه.
6) النساء: 82.
7) الزمر:23.
8) قاموس قرآن جلد 1 و 2 ص 320: ثنى(ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض).(نهجالبلاغه، خطبه133).
9) الانفال:17.
10) المجادله:7.
11) المائدة:73.
12) بیتى از ترجیع بند زیباى هاتف اصفهانى.
13) نهج البلاغه، خطبه186(ترجمه دکتر شهیدى، ص 201).
14) الکافى، ج1، ص86.
15) المجادله:7.
16) الحدید: 4.
17) الحدید:3.
18) نهج البلاغه، خطبه 195(ترجمه دکتر شهیدى).
19) نهج البلاغه، خطبه49.
20) همان، خطبه 152.
21) همان، خطبه213.
اما او این ابتکار خود را مرهون و مدیون کتاب و سنت مىداند. او تنها فیلسوف نیست. او هم مفسر و هم محدث است. از اینرو پس از تبیین قاعده و ذکر نتائجى که در توحید و علم ذاتى بارى و عینیت صفات با ذات در مصداق، از آن به دست مىآورد، به آیاتى اشاره مىکند که منبع الهام و استفاده و استکشاف اوست.
او مىگوید:
«فالمسلوب عنه لیس الا قصورات الاشیاء; لانه تمامها و تمام الشیئ احق به و اوکد له من نفسه». (1)
«آنچه از ذات خداوند سلب مىشود، چیزى جز قصور و نقص اشیا نیست; چرا که او تمام اشیاء است و تمام شیئ، احق به آن شیئ و براى آن شیئ از خود آن شیئ، مؤکدتر است». (2)
هرگاه صدرالمتالهین مدعى باشد که این قاعده مهم فلسفى ریشه قرآنى دارد و از معارف وحیانى است، نوبتبه فلسفه دین مىرسد، تا درباره آن به تحلیل آزاد عقلانى بپردازد و معلوم دارد که آیا دین اسلام، چنین قاعدهاى را مىپذیرد، یا نمىپذیرد.
اگر صدرالمتالهین قاعده مزبور را از ابتکارات و استنتاجات عقلى خود مىدانست، فلسفه دین را با او و قاعده او کارى نبود. اما از آنجا که وى مدعى وحیانى بودن قاعده است، و هنر خود را در این مىداند که این قاعده را از آیات قرآنى -بلکه روایات- استفاده کرده، فلسفه دین باید وارد میدان شود و تکلیف را روشن سازد.
شاهد اول
او سپس مىگوید:
و الیه الاشارة فى قوله: (...وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى...). (3)
به نظر او آیه شریفه (و ما رمیت اذ رمیت..) اشاره به قاعده مزبور دارد، چرا که قرآن خطاب به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «هنگامى که سنگریزه به طرف دشمن افکندى، تو سنگریزه نیفکندى، بلکه خدا افکند».
مىگویند: این آیه اشاره استبه ماجراى جنگ بدر و لذا در آغاز آیه فرموده است: (فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم) «شما مسلمانان دشمنان را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت». (4)
طبق آیه، رامى (5) هم خدا هست و هم خدا نیست. هم پیامبر خدا هست و هم نیست.
قاعده مىگوید: بسیطالحقیقة هم همه اشیاء هست و هم هیچیک از آنها نیست. مدققین مىگویند: به حمل اولى ذاتى و حمل شایع صناعى، هیچیک از اشیاء نیست. به حمل حقیقه و رقیقه، همه چیز هست. بنابراین، تناقضى در کار نیست. چرا که در تناقض، وحدت حمل شرط است و در اینجا وحدت حمل نیست.
قطعا قرآن کریم، مشتمل بر تناقض نیست. حتى یکى از دلائل حقانیت قرآن عدم اشتمال آن، براختلاف است. چنان که مىفرماید:
(افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا). (6)
«آیا در آیات قرآنى -یکى بعد از دیگرى- تامل نمىکنند؟ و اگر از جانب غیر خدا بود، در آن اختلاف بسیارى مىیافتند».
اختلاف، اعم است از اختلافى که از راه تناقض پدید مىآید و اختلافى که از راه تفاوت به وجود مىآید. تناقض این است که دو قضیه یکدیگر را دفع کنند و تفاوت، بدین لحاظ است که برخى از آیات به لحاظ متانت تعبیر و معنى و مقصود، از برخى دیگر مستحکمتر و رساتر و فصیحتر و بلیغتر باشند. خیر، هیچکدام نیست. نه تناقض، نه تفاوت، بلکه:
(....کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم...). (7)
«کتابى به هم پیوسته و متشابه که میان آیات آن، التیام و ارتباط و انعطاف وجود دارد و پوست کسانى که در برابر پروردگارشان خشیت دارند، از آن مىلرزد».
آرى همه قرآن، در عین تنوع مطالب، متشابه و یکنواخت است و به فرمایش نبىاکرم(ص) بعضى بعض دیگر را تصدیق مىکند و از على(ع) منقول است که بعضى بر بعضى ناطق و بعضى بر بعضى شاهد است. (8)
هنگامى که میان چند هزار آیه از 114 سوره قرآن هیچگونه اختلافى نیست، چگونه ممکن است که در بین جملات یک آیه، تناقض و اختلاف باشد؟
قطعا در آیه (وما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى) (9) هم اختلافى وجود ندارد. نمىتوان گفت که خدا و پیامبر در مساله رمى به حمل اولى ذاتى و به حمل شایع، یکى هستند. ولى مانعى نیست که به حمل حقیقه و رقیقه یکى باشند. به حمل حقیقه و رقیقه، فعل پیامبر، فعل خداست و به حمل اولى ذاتى و شایع، فعل پیامبر فعل خدا نیست.
آیا اینگونه دقتها را فلسفه بر تفسیر قرآن تحمیل کرده، تا مصداق تفسیر به راى باشد یا قرآن، الهامبخش فیلسوف شده؟ در صورت اول، تفسیر قرآن، معرفتى درجه دوم و در صورت دوم، معرفتى درجه اول است. در صورت اول، رهیاب و در صورت دوم، رهنما و رهبر است. در صورت اول، متنور و در صورت دوم، منو است.
شاهد دوم
به همین ترتیب، دومین آیهاى که اشاره به قاعده مزبور دارد، این است:
(...ما یکون من نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا...) . (10)
«هیچ نجواى سه نفرى نیست، جز این که او چهارم آنهاست و نه پنج نفرى، جز این که او ششم آنهاست و نه کمتر و نه بیشتر جز این که هرجا باشند، با آنهاست».
مع ذلک در آیه دیگرى مىفرماید:
(لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة). (11)
«آنها که گفتند: خداوند سومى از سه اقنوم است، کافر شدند».
پس فرق استبین چهارمى سه و سومى سه. اولى توحید محض و دومى شرک محض است. چرا که اولى خدا را فوق همه و محیط بر همه قرار داده و دومى خدا را در عرض دیگران آورده و قائل به تثلیثشده است.
ره به وحدت نیافتن تا کى؟ ننگ تثلیث داشتن تا چند؟ (12)
اگر مسیحیان گفته بودند: خداوند سومى از دو موجود است، نه تنها مشرک و کافر نمىشدند، بلکه به توحید خالص روى آورده بودند.
این قبیل آیات، فیلسوف دین را در برابر معارف گسترده دینى و الهى قرار مىدهد و او را وادار به تامل و تدبر بیشتر مىکند. اگر بگویى سومى از سه عنصر است، داخل در اشیاء است و اگر بگویى نیست، خارج از اشیاء است. نمىتوانى بگوئى داخل است و نمىتوانى بگویى: خارج است. بهتر است هم بگویى: داخل است و هم بگویى خارج است. اما توجه کن که این داخل بودن و خارج بودن، فوق محسوسات و تجارب ماست. چنان که امیر المؤمنین(ع) فرمود:
«لیس فى الاشیاء بعالج و لا عنها بخارج». (13) «خداوند نه داخل در اشیاء است و نه خارج از آنهاست».
در اینجا هم نفى دخول کرده و هم نفى خروج. ولى در جایى دیگر، هر دو را اثبات کرده و فرموده است:
«داخل فى الاشیاء لا کشیئ داخل فى شیئ و خارج عن الاشیاء لا کشیئ خارج من شیئ». (14)
«او داخل است در اشیاء نه مانند چیزى که داخل است در چیزى و او خارج است از اشیاء، نه مانند خارج بودن چیزى از چیزى».
همه اینها به احاطه قیومیه خداوند بازگشت مىکند. به خاطر همین احاطه است که با همه چیز هست. ولى این معیت، ریشه در همان احاطه قیومیه دارد. به همین جهت است که قرآن، تعبیر «خدا با شماست» یا «خدا با ایشان است». (15) دارد; ولى تعبیر «شما با خدایید» یا «ایشان با خدایند» ندارد. چرا که اگر معیت، از طرفین باشد، به معناى ممازجه و مداخله و حلول و اتحاد یا به معناى معیت در مرتبه و درجه وجود و زمان و مکان و وضع خواهد بود. ولى اگر از یک طرف باشد، معیت قیومیه است که یک طرف، مستقل در وجود و دیگرى وابسته است. یا این که یک طرف، محیط و دیگرى محاط است.
شاهد سوم و چهارم
به همین جهت است که صدرالمتالهین سومین شاهد مدعاى خود را آیه زیر قرار مىدهد:
(...و هو معکم اینما کنتم...). (16) «او هرکجا باشید، با شماست».
همچنین چهارمین شاهد او بر مدعایش این آیه است:
(هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن و هو بکل شیئ علیم). (17)
«او اول و آخر و ظاهر و باطن است و به هر چیزى داناست».
چگونه ممکن است که موجود واجب، هم اول و هم آخر، هم ظاهر و هم باطن باشد. آیا اینها تناقض نیست؟
امیرالمؤمنین(ع) هم با الهام از قرآن است که مىفرماید:
«قرب فناى و علا فدنى و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان و لم یدن». (18)
«خداوند نزدیک و از دسترش دور است. بالاست و پایین است. ظاهر و باطن و باطن و آشکار است. حساب همه با اوست و حساب او با دیگران نیست».
تحلیل و بررسى صفات متضاد
ممکن نیست که خداوند به حمل اولى ذاتى یا شایع، متصف به همه این صفات متضاد باشد. صفاتى از قبیل «اولیت» و «آخریت»، علو و دنو، ظهور و بطون، بطون و علن، با یکدیگر متضادند و جمع آنها با ملاکهاى حسى و تجربى و طبیعى ممکن نیست. اما با ملاکهاى مافوق حسى و تجربى و طبیعى، همه اینها با یکدیگر قابل جمعند. پس کسى که در معارف دینى و الهى غور مىکند، باید بتواند از مجموع این تعبیرات، قاعدهاى استخراج کند که هم علماى دین را مفید افتد و هم فیلسوف و متکلم و عارف را.
فیلسوف دین مجاز است که به تحلیل عقلانى قاعده بپردازد، تا معلوم شود که قابل قبول و ممهور به مهر تایید استیا نه.
نکته جالب این است که هر یک از اوصاف متضاد را اگر به تنهایى به خداوند نسبت دهیم، تشبیهآمیز است. در معارف دینى و الهى همواره به دینداران توصیه شده است که از تشبیه بپرهیزند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«تعالى الله عما یقول المشبهون به و الجاهدون علوا کبیرا». (19)
«خداوند متعال، از آن چه تشبیه کنندگان و منکران دربارهاش گویند، برترى دارد».
نه او شبیه چیزى است و نه چیزى شبیه اوست.
نیز حضرتش فرمود:
«الحمد لله الدال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على ازلیته و باشتباههم على ان لا شبه له». (20)
«ستایش خداى را که به آفرینش، بر وجود خود راهنماست و حدوث خلق بر ازلیت او گواه است و شباهت آفریدهها بر این که او را شبیهى نیست، نشان است».
و نیز فرمود:
«الحمد لله العلى عن شبه المخلوقین». (21) «ستایش خداى را که از شباهت آفریدهها برتر است».
با توجه به این معارف ناب دینى و الهى -که هر فیلسوف و متکلمى باید در برابر گوینده آنها به زانوى ادب و خضوع درآید- معلوم مىشود که اصولا باید از تشبیه، درباره خداوند پرهیز کرد. هر تشبیهى دو طرف دارد: مشبه و مشبهبه. وقتى تشبیه درباره خداوند روا نیست. نمىتوان خداى را مشبه قرار داد و نمىتوان او را مشبهبه شناخت. اما پرهیز از تشبیه نباید ما را در دام تعطیل بیفکند.
ما باید از این که یک طرف از دو طرف صفات متضاد را به او نسبت دهیم، پرهیز کنیم. چرا که اگر پرهیز نکنیم، گرفتار دام تشبیه مىشویم. اما از آن طرف، با پرهیز از توصیف خداوند، خطر دیگرى ما را تهدید مىکند و آن هم افتادن در دام تعطیل است.
برخى از متکلمان، در دام تشبیه گرفتارند و برخى در دام تعطیل، دسته اول را مشبهه و دسته دوم را معطله مىگوییم.
یک راه براى فرار از ورطه تشبیه و تعطیل این است که هر دو طرف ضد را از خداوند نفى کنیم و بگوییم: نه داخل در اشیاء است نه خارج.
راه دیگر این است که هر دو طرف را اثبات کنیم و بگوییم: هم اول است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن، هم دور است و هم نزدیک، هم عالى است و هم دانى، هم اشیاء هست و هم اشیاء نیست.
هر دو راه به یک مقصود مىرسند. وقتى مىگوییم: هست، تشبیه است و وقتى مىگوییم: نیست، تنزیه است.
اگر به تشبیه تنها اکتفاء مىکردیم، پیرو مشبهه بودیم، اگر به تنزیه تنها اکتفا مىکردیم، پیرو معطله بودیم. اینها سزاوار پیروى نیستند. اینها نابینایانى هستند که در چاه ضلالت فرو غلتیدهاند.
ما از راه تشبیه به صفات کمالیه خداوند پى بردیم و از راه تنزیه، او را از کمالات حسى و طبیعى و تجربى منزه شمردیم و او را با یک دید فوق حسى و طبیعى و تجربى جامع مطلق کمال دانستیم و کمالات را عین ذاتش و ذاتش را عین کمالاتش شمردیم و قاعده بسیطالحقیقة را از مجموعه معارف الهى اقتناص کردیم و چنین است که در فلسفه دین اسلام با مباحث و مسائلى سروکار پیدا مىکنیم که در فلسفههاى دین مسیحى و یهودى و زرتشتى و بودایى از آنها خبرى نیست. این مباحث و مسائل، هرچند در فلسفه و کلام هم مطرح است، ولى فلسفه دین بدین لحاظ به تحلیل عقلانى آنها مىپردازد که مستقیما از خود متون و منابع دینى استفاده شدهاند.
پىنوشتها:
1) الشواهد الربوبیة، ص 48 به تصحیح استاد آشتیانى.
2) توضیح این مطلب به ذکر مثالى از قرآن بستگى دارد. قرآن مىفرماید: (النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم)(الاحزاب، 6) پیامبر از خود مؤمنین به آنها برتر است. اولویت پیامبر اکرم به خاطر این است که همه کمالاتى که در مؤمنین هست، در وجود حضرتش جمع است. بلکه همه کمالات انبیاء را هم به تنهائى داراست.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
بنابراین، تمام علائقى که انسان به خود دارد و تمام مزایائى که براى خود قائل است، باید به نحوى تمامتر و کاملتر براى پیامبر خدا قائل باشد. چرا که او پس از واجبالوجود، واجد همه کمالات ممکن اس
3) الانفال:17.
4) المیزان: ج9، ص 35.
5) پرتاب کننده سنگریزه.
6) النساء: 82.
7) الزمر:23.
8) قاموس قرآن جلد 1 و 2 ص 320: ثنى(ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض).(نهجالبلاغه، خطبه133).
9) الانفال:17.
10) المجادله:7.
11) المائدة:73.
12) بیتى از ترجیع بند زیباى هاتف اصفهانى.
13) نهج البلاغه، خطبه186(ترجمه دکتر شهیدى، ص 201).
14) الکافى، ج1، ص86.
15) المجادله:7.
16) الحدید: 4.
17) الحدید:3.
18) نهج البلاغه، خطبه 195(ترجمه دکتر شهیدى).
19) نهج البلاغه، خطبه49.
20) همان، خطبه 152.
21) همان، خطبه213.