آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۹

چکیده

مسیحیت، هرچند تا قرن چهارم امکان حضور نظری و عملی در سیاست و اجتماع را نداشت، اما بر اثر عواملی وارد عرصة اجتماع و حاکمیت شد و این حاکمیت تجربة ناخوشایندی برای جوامع مسیحی به بار آورد. در نهایت، موجب طرد کلیسا از اجتماع شد. این نوشتار، به بررسی علل و عوامل حضور ناگهانی و این طرد ناخوشایند می پردازد. به نظر می رسد، علت اصلی این امر ناشی از عدم برخورداری مسیحیت از بنیان های نظری سیاسی اجتماعی است. هرچند همة پیامبران، در صورت وجود زمینه، برای حکومت گام برمی داشتند، اما چنین زمینه ای برای حضرت عیسی علیه السلام به وجود نیامد. نظام دوگانة دنیوی و اخروی موجود در الهیات مسیحیت، نظیر آنچه در کتاب شهر خدای آگوستین شاهدیم و این رویکرد آکوئیناس، که باید میان دو حوزة تدبیر امور سیاسی و رستگاری و سعادت اخروی تمایز نهاد، شاهدی بر این مدعاست. بنابراین، هرچند مسیحیان، علاوه بر ورود به اجتماع و سیاست، به نظریه پردازی سیاسی نیز پرداختند، اما ازآنجا که این ورود، به صورت عارضی و ناگهانی رخ داد و نیز از آن سوءاستفاده کردند، به همان اصل خود، یعنی کنج کلیسا و معلم صرف اخلاق بودن بازگشتند.

تبلیغات