پناهندگان را باید پناه داد
آرشیو
چکیده
متن
اگر یکى از دشمنان بخواهد با مسلمانان وارد مذاکره شود، و خواسته خود را در محیط آرام در میان بگذارد، یا بخواهد درباره دین اطلاعاتى کسب کند و یا در موقع گرفتارى به مسلمانان پناهنده شود، طبق دستور صریح اسلام باید مسلمانان به او امان دهند و در ضمن کلام خدا را بر وى بخوانند تا با آن آشنا شود و سپس اگر مایل شد، در میان مسلمین اقامت مىکند و اگر خواستبرمىگردد درصورتى که خواست مراجعت کند، براى این که خطرى متوجه او نشود، باید مسلمانان او را به محل امن خود، برسانند.
به این مطلب در سوره توبه تصریح شده است، آنجا که مىخوانیم: «اگر یکى از مشرکین از تو پناه خواست او را پناه ده، تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زیرا آنان از حقایق اسلام اطلاع کافى ندارند» نه تنها فرمانده لشگر مىتواند امان بدهد بلکه افراد عادى هم مىتوانند به دشمن امان بدهند، چنانکه اگر یکى از مسلمانان به یک نفر از کفار پناه داد بر تمامى مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وى نشوند.
یکى از یاران امام صادق علیه السلام به نام «سکونى» نقل مىکند که از آن حضرت معناى کلام پیامبر «یسعى بذمتهم ادناهم» را پرسیدم: فرمود: اگر لشگرى از مسلمانان عدهاى از کفار را محاصره کنند و در این حال یکى از کفار از مسلمانان تقاضاى امان کند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاکره نماید، اگر یک فرد عادى از مسلمانان مبادرت کند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتى شخصیتهاى بزرگ واجب است که قول او را محترم شمارند به امان او وفا کنند (1) .
حتى در زمان خلافت على علیه السلام یک همچو پیشامدى اتفاق افتاد و یکى از بردگان به اهل یک قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: این هم از مؤمنان است «ان علیا اجاز امان عبد مملوک لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنین» (2) .
و همچنین در موقع فتح شهرهاى ایران نیز توسط مسلمانان همچون وضعى پیش آمد و آن موقعى بود که «جندى شاپور» به وسیله فرمانده اسلام «زرین عبدالله» محاصره گردید و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره» فاتح شوش به یارى او رفت و مدتى شهر همچنان در محاصره بود.
روزى مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به کارهاى عادى روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز کردند و کشاورزان در اطراف شهر پراکنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادى به خود گرفتند مثل این که اصلا جنگى واقع نشده است.
سپاه اسلام از مشاهده این وضع تعجب کردند، علت آن را پرسیدند، مردم جندىشاپور گفتند: شما خود به ما امان دادید و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به کلى منکر شدند اهل شهر تیرى آوردند که از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روى آن نوشته بود که مردم این شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در این باره تحقیق کردند سرانجام معلوم شد یکى از ایرانیان که برده یکى از مسلمین بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندىشاپور هم آن را وسیله نجات خود دانسته و به اطمینان آن تیر، دروازه را گشودهاند. فرمانده لشگر گفت: این امان از طرف یک غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام میان برده و آزاد تفاوتى نیست ناگزیر امان او را امضا کردند (3) .
اسلام به موضوع پناهندگى اهمیت زیادى داده بهطورى که اگر کفار از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان روى مصالحى به آنان امان ندهند ولى وضع طورى باشد که کفار خیال کنند که از طرف مسلمانان امان یافتهاند و به همین جهت، به سوى مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هیچکس حق ندارد نسبتبه آنان ایجاد مزاحمت نماید. و این موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان» نامیده مىشود
چنانکه امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«لو ان قوما حاصروا مدینة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا الیهم کانوا آمنین» (4) .
«اگر جمعى از مسلمانان شهرى را محاصره کنند و آنان را در مضیقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان از دادن امان خوددارى نمایند و در جواب «لا» (نه) بگویند، ولى محاصره شدگان خیال کنند که موافقت کردهاند و با این پندار به سوى لشگر اسلام حرکت کنند، آنان باز در امان هستند» .
پستترین افراد بشر در نظر اسلام کسى است که به انسانى امان بدهد ولى بعدا به وعده خود وفا نکند و او را بکشد. یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام مىگوید:
امام صادق علیه السلام مىفرمود:
«ما من رجل امن رجلا على ذمة ثم قتله الا جاء یومالقیامة یحمل لواء الغدر» (5) .
«اگر کسى به کسى امان دهد و سپس او را بکشد، این مرد درحالتى وارد قیامت مىشود که پرچم غدر و حیله را بر دوش دارد» .
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مسلمانان را پیوسته به مراعات اصول اخلاقى و انسانى دعوت مىنمود و اگر از لشگر اسلام، کسى برخلاف مقررات اخلاقى و انسانى رفتار کند، به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار مىداد، این موضوع در تاریخ اسلام نمونههاى زیادى دارد که ما در اینجا یکى را نقل مىکنیم:
رسول خدا صلى الله علیه وآله بعد از فتح مکه، سریهاى را به سرپرستى «خالد بن ولید» به طرف طایفه «بنى خذیمة» فرستاد تا بنى خذیمه را به سوى خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهیزد. بنىخذیمه تا سپاه اسلام را از دور دیدند، سلاح برداشتند و آماده پیکار شدند. خالد اعلام کرد که به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذیمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحهشان را بر زمین بگذارند. اما مردى به نام «جحدم» که خالد را خوب مىشناخت، فریاد کرد: اى بنىخذیمه به خدا! این خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غیر از کشته شدن ما، چیزى نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمین نمىگذارم ولى عدهاى که سرنوشت مکه و رفتار پیامبر را با مردم مکه شنیده بودند، گفتند: اى جحدم مىخواهى خون ما را بریزى؟ مردم همه تسلیم شدهاند و جنگ تمام گردیده و مردم امان یافتهاند.
لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمین نهادند و خود را تسلیم کردند، خالد که از جاهلیتبا این قبیله کینه داشت، دستور داد دستهاى همه را بستند و به عنوان اسیر آنان بر سپاهیان خود قسمت کرد و فرمان داد همه را بر شمشیر عرضه کنند آنان که از تعالیم و اصول اسلامى اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازهمسلمان بودند، اسیران خویش راکشتند اما مهاجران و انصار که با روح اسلام آشنا بودند، دانستند که کار خالد خیانت است و اسیران خویش را آزاد کردند. خبر به پیامبر رسید، به شدت خشمگین شد و دستبه آسمان برداشت و گفت:
«اللهم انى ابرا الیک مما صنع خالد بن ولید»
«بار خدایا من از آنچه خالد بن ولید انجام داد، در نزد تو بیزارى مىجویم و این جمله را سه بار تکرار کرد» .
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى جبران خیانتخالد بن ولید على علیه السلام را به طرف طائفه خذیمه اعزام نمود، على علیه السلام با اموالى که پیغمبر به او داده بود، رفتخونبهاى همه کشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتى قیمت ظرف آبخورى سگهایشان را که از چوب ساخته شده بود، تاوان داد.
در پایان کار، على علیه السلام دید از آنچه پیغمبر براى پرداختبهاى جان و مال آنان به وى سپرده است، هنوز مقدارى باقى مانده است پرسید: آیا از شما جانى و یا مالى که دیهاش را نپرداخته باشم باقى است؟ گفتند: نه. فرمود: پس براى احتیاط این باقى مانده اموال را به شما مىبخشم که شاید از اموال شما چیزى از میان رفته باشد که شما ندانید و رسول خدا صلى الله علیه وآله مىداند على علیه السلام از ماموریتباز گشت و به حضرت گزارش داد که چه کرده است. رسول خدا صلى الله علیه وآله درحالى که با نگاههاى پدرانهاى، این خویشاوند پاک و فداکار و دلیر خویش را مىنواخت، فرمود: احسنت، خوب کردى! و بار دیگر کار خلاف خالد را با شدت مورد نکوهش قرار داد (6) .
5- اسلام و احترام به پیمانها
در دین اسلام، به این حکم اخلاقى و انسانى اهمیت زیادى داده شده بهطورى که شخص پیغمبر صلى الله علیه وآله آن را لازمه ایمان و دین معرفى کرده است آنجا که مىفرماید: «لا دین لمن لا عهد له» «کسى که به عهدش پایبند نیست، از دین و ایمان بهرهاى ندارد» .
قرآن مجید مؤمنان را ملزم مىکند که به عهد خود وفادار باشند:
«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود..» . (7)
«و در آیه دیگر مىفرماید:
«...اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (8) .
«به عهد و پیمان وفا کنید زیرا از آن پرسش خواهد شد» .
در نظر قرآن مجید وقتى کسى با کسى عهد و پیمان مىبندد گوئى با خدا بسته است و باید به عهد و پیمان خدا وفادار باشد. «هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از استوار کردن، نقض نکنید درحالى که خدا را بر خود نگهبان قرار دادهاید همانا خدا آنچه را که بجا مىآورید، مىداند، مانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهاى تابیده خود را پس از استحکام وا مىتابید! درحالى که سوگند (و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار مىدهید به خاطر این که گروهى، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است» (9) .
بدینترتیب قرآن مجید تصریح مىکند که نباید عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود.
خداوند به همان مقدار که وفا کنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشکنان را کوچک به حساب آورده است تا جائى که آنان را ازمقام عالى انسانیت طرد کرده و در زمره حیوانات قرار داده است. در مورد پیمانها عدم تعرض که مسلمانان با دیگران بستهاند، اسلام مقرر مىدارد مادامى که پیمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان باید آن رامحترم شمارند.
«...فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم..» . (10)
البته این دستور عمومى اسلام حتى شامل حال مشرکانى هم مىشود که با اسلام و مسلمانها مبارزه کرده و نسبتبه آنها اذیتها و آزارها نمودهاند و بلکه شامل آن عدهاى که خدا از آنها براى مسلمین چنین نقل کرده است:
«...و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمة...»
«و اگر بر شما چیره شوند، در حق شما رعایتخویشاوندى و همپیمانى را نخواهند نمود» .
در آن فرمان که على علیه السلام به مالک اشتر نوشته است، این جملات در اواخر نامه جلب توجه مىکند: «مالک! اگر با دشمنان، پیمان بستى و آنها را امان دادى به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتى که دارند، چیزى مهمتر و مقبولتر از درستى پیمان نیست... پس پیمان را هیچگاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده، زیرا (پیمان شکنى جرات و دلیرى بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخى بر خذا روا نمىدارد و خداوند همین پابند بودن به عهد را پناهگاهى براى آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد، عهد و پیمانى مبند که در آن تاویل و بهانه و مکر و فریب راه داشته باشد و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پیمان سخنان دوپهلو مگو» (11) .
از نظر اسلام وفا به عهد و پیمان به قدرى اهمیت دارد که حتى اگر مسلمانى با دشمن خود پیمان عدم تعرض ببندد، حتى اگر مسلمان دیگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با این که اگر پیمان نمىبست طبق وظیفه شرعى مىبایستبه یارى برادران دینى خود بشتابد ولى چون قبلا با کفار و دشمنان پیمان بسته است، اسلام به او اجازه نمىدهد عهدى که قبلا با دشمنان بسته است، بشکند و به برادران دینى خود یارى کند چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«...و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر الا على قوم بینکم و بینهم میثاق..» . (12)
«واگر از شما در دین یارى خواستند، یارى کنید مگر نسبتبه قومى که میان شما و آنان پیمانى است».
و این عالىترین مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پیمان و تعهد، زیاد اهمیت داده شده است و مسلمانان نباید به هیچ عنوانى تعهد و پیمان خود را زیرپا بگذارند و لذا رسول اکرم صلى الله علیه وآله باهر قوم و قبیلهاى که پیمان مىبست مادامى که طرف نقض عهد و پیمانشکنى نمىکرد، آن حضرت پیمان خود را محترم مىشمرد و حاضر به نقض عهد نمىگشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد.
البته اینها یک سلسله حقایقى است که در زندگى مسلمانان و در روابط بینالمللى آنها تحقق و واقعیت پیدا کرده است. این موضوع در متن تاریخ اسلام نمونههاى زیادى دارد که ما در اینجا به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1- حذیفة بن یمان مىگوید: علت این که من نتوانستم در جنگ بدر شرکت کنم، این بود که من و «ابوالحسیل» از مدینه خارج شدیم و به کفار قریش برخوردیم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماکجا مىروید ماهم در جواب گفتیم به مدینه مىرویم و از ما عهد و پیمان خدائى گرفتند که به شهر وارد شویم ولى با مسلمانان همکارى نداشته باشیم.
خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیدیم جریان را به عرض رساندیم، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
«شما حق شرکت در جنگ ندارید زیرا با کفار پیمان عدم همکارى با مسلمانان بستهاید، ما از خدا یارى مىطلبیم» (13) .
2- صلح حدیبیه که با شرائط نامناسبى روى مصالح خاصى بین کفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفین متعهد شده بودند که اگر کسى از پیروان محمد صلى الله علیه وآله به سوى قریش آمد، قریش مىتواند او را قبول کرده و بپذیرد و هرکس از قریش به سوى محمد صلى الله علیه وآله بیاید، پذیرفته نشود پیامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و کسى از افراد قریش را در آن مدت نپذیرفت، «ابو رافع» مىگوید: قریش مرا پیش پیامبر فرستادند، من هنگامى که پیامبر را دیدم در دلم نور اسلام تابید، به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله من دیگر به سوى کفار برنمىگردم، پیامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمىکنم و سفیر آنان را نگه نمىدارم تو به سوى آنها بر گرد و اگر دیدى که باز اسلام را مىخواهى، از نو به سوى ما باز آى (14) .
3- واقعه دیگرى که بعد از صلح حدیبیه اتفاق افتاد این است که شخصى به نام «ابوبصیر» از ارباب خود گریخته بود از مکه به مدینه پناهنده شد، به امید این که چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حدیبیه» مىبایست پیامبر او را به مکه تحویل دهد. از مکه دو نفر براى تحویل گرفتن او به مدینه آمدند، پیامبر صلى الله علیه وآله صریحا فرمود: «اى ابوبصیر! ما با قریش قراردادى بستهایم و تو مىدانى و البته شایسته نیست که در آن خیانت ورزیم، خدا براى تو و دیگر مستضعفین راه نجاتى پدید مىآورد، به سوى قوم خود باز گرد» .
این رفتار، سختبر ابوبصیر گران آمد که او به خاطر حق به سوى خدا روى کرده و به رسول خدا صلى الله علیه وآله و یارانش پناه آورده است و اینان با دستخود او را به دشمنان خدا باز مىدهند چگونه است که اگر به یک عرب با حمیتى پناهنده مىشد او را پناه مىداد و اکنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلى الله علیه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن مىسپارند؟ گفت: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا با دستخود به مشرکان مىسپارى که دین و ایمانم را تباه کنند؟ !
پیامبر فرمود: در برابر این پناهنده بىچاره و سایر مسلمانان که از این ننگ، وجدانشان جریحهدار شده بود باز جمله خود را بىکم و کاست تکرار کرد.
ملاحظه مىکنید که در اسلام تا چه اندازه به درستى پیمان و محترم شمردن قول و قرار، اهمیت داده شده است ولى متاسفانه در دنیاى امروز این حکم اخلاقى نیز مانند سایر فضائل انسانى فراموش گشته و هر دولتى که منافع خود را در خطر مىبیند، تمام تعهدات و پیمانها را زیر پا مىگذارد فقط کم و بیش دولتهاى کوچک و ضعیف به این نوع مسائل اخلاقى التزام دارند اما دولتهاى بزرگ که حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقى و انسانى، خود را بىنیاز مىدانند گویا اخلاق با زور و قدرت سازگار نیست! مىبینیم از یک طرف پیمان صلح نوشته مىشود و دولتهاى بزرگ و به تبعیت از آنها دولتهاى کوچک امضا مىکنند ولى همین که صلاح خود را در خلاف آن دیدند، با کمال بىشرمى و وقاحت، آن را انکار مىکنند و تمام تعهدات را زیر پا مىگذارند و عهدنامه راورق پاره مىنامند و یا باتبصره و تفسیرهاى دلخواه خود آن را تغییر داده کم یا زیاد مىکنند و با نیرنگ و اغفال مردم، نتیجه را به نفع خود تمام مىکنند.
6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال یکى از مسائلى که در بین قوانین جهاد جلب توجه مىکند، مساله تعطیل جنگ در ماههاى حرام است (15) . این قانون بر اساس حکم قرآن است که مىفرماید: «چهار ماه از سال ماههاى حرام است» .
این قانون قبل از اسلام در میان عربها نیز معمول بوده واعراب طبق این سنت، چهار ماه دست از جنگ برمىداشتند و به کارهاى دیگر خود مىپرداختند این قانون و سنت پسندیده بهطورى که از بعضى از آیات استفاده مىشود یک دستور آسمانى قدیمى بوده است و لذا مسلمانان در ماههاى مقدس (اشهر حرم) آتشبس اعلام مىکردند، چون این چهار ماه مورد رحمت و برکتخداست، بایستى همه مردم از جنگ احتراز کنند و هرگاه دشمنان هم به ماههاى حرام احترام گذاردند و این قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتشبس اعلام مىگردد ولى اگر دشمنان آتشبس رانقض کردند، به مسلمانان اجازه داده شده است که جلو تعدى آنان را بگیرند.
بهطورى که از تفسیر و تاریخ استفاده مىشود، مشرکان در این چهار ماه قانون آتشبس را مراعات نمىکردند به این معنى موقعى که مسلمانان در «اشهر حرم» دست از جنگ مىکشیدند و آتشبس اعلام مىنمودند مشرکان ازموقعیتسوء استفاده مىکردند و به عملیات تخریبى خود همچنان ادامه مىدادند و مطمئن بودند که مسلمانان طبق وظیفه مذهبى اقدام به جنگ نخواهند کرد. از این جهت مسلمانان در این چهار ماه متحمل خسارات سنگینى مىشدند. و لذا با نزول آیه شریفه، حکم مزبور تفسیر گردید
«یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه، قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل الله و کفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اکبر عند الله..» . (16)
«درباره جنگ در ماه مقدس از تو مىپرسند، بگو جنگ در این موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بىایمانى به او و به مسجدالحرام مىباشد ولى بیرون کردن مردم آن در نظر خدا بدتر است» .
ناگفته پیداست در این چهار ماه که جنگ بهطور موقت تعطیل گردید، طرفین در این مدت بیشتر فرصتخواهند داشت که درباره جنگ، تامل کنند و خسارات سنگین و کمرشکن آن را مورد بررسى قرار دهند. مسلما طرفین بعد از آتشبس به نتیجه و ضایعات جنگ مىپردازند و آن وقت مىفهمند که جنگ جز بدبختى و سیهروزى ثمرهاى ندارد و روى این اصل طرفین به صلح بیشتر تمایل نشان مىدهند و این موضوع در موقع بحران جنگ ممکن نیست زیرا هنگامى که آتش جنگ به شدت شعلهور است، احساسات انسان اجازه نمىدهد که درباره صلح و سازش فکر کند و لذا در جنگهاى امروز، چون اصلا تعطیلى و آتشبس در کار نیست، صلح و سازش نیز بسیار مشکل است، همین که کنفرانسى تشکیل مىگردد تا در باره صلح مذاکره شود، حملات شدید دیگرى اتفاق مىافتد و زمینه صلح را از بین مىبرد بسیار دیده شده است در بعضى مواقع به مناسبتى طرفین به مدت کوتاه آتشبس اعلام کردهاند و چند روز جنگ تعطیل شده است، این تعطیلى موقت راه صلح رانزدیک مىکند.
اسلام روى این جهات ماههاى حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در این ماهها از جنگ و جهاد و خونریزى باز داشته است و این یک موضوع اخلاقى و انسانى است که اسلام آن را مراعات نموده است.
پىنوشتها:
1) وسائل الشیعة، ج11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث اول.
2) وسائل الشیعة: ج1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث دوم.
3) تاریخ طبرى، ج3، ص 93، چاپ قاهره - کامل ابن اثیر، ج2، ص 231- 234.
4) وسائل الشیعة: ج11، ص 50 کتاب الجهاد، باب 20 ح4.
5) وسائل الشیعة: ج11، ص 50، باب20، ح 3.
6) سیره ابن هشام: ج4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه.
7) سوره مائده: 1.
8) سوره اسراء: 34.
9) سوره نحل: 90 و 91.
10) سوره توبه: 8.
11) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 1018 و 1019.
12) سوره انفال: 72.
13) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تالیف نگارنده.
14) تاریخ طبرى: ج2، ص 288.
15) ماههاى حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب.
16) سوره بقره: 217.
به این مطلب در سوره توبه تصریح شده است، آنجا که مىخوانیم: «اگر یکى از مشرکین از تو پناه خواست او را پناه ده، تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زیرا آنان از حقایق اسلام اطلاع کافى ندارند» نه تنها فرمانده لشگر مىتواند امان بدهد بلکه افراد عادى هم مىتوانند به دشمن امان بدهند، چنانکه اگر یکى از مسلمانان به یک نفر از کفار پناه داد بر تمامى مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وى نشوند.
یکى از یاران امام صادق علیه السلام به نام «سکونى» نقل مىکند که از آن حضرت معناى کلام پیامبر «یسعى بذمتهم ادناهم» را پرسیدم: فرمود: اگر لشگرى از مسلمانان عدهاى از کفار را محاصره کنند و در این حال یکى از کفار از مسلمانان تقاضاى امان کند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاکره نماید، اگر یک فرد عادى از مسلمانان مبادرت کند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتى شخصیتهاى بزرگ واجب است که قول او را محترم شمارند به امان او وفا کنند (1) .
حتى در زمان خلافت على علیه السلام یک همچو پیشامدى اتفاق افتاد و یکى از بردگان به اهل یک قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: این هم از مؤمنان است «ان علیا اجاز امان عبد مملوک لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنین» (2) .
و همچنین در موقع فتح شهرهاى ایران نیز توسط مسلمانان همچون وضعى پیش آمد و آن موقعى بود که «جندى شاپور» به وسیله فرمانده اسلام «زرین عبدالله» محاصره گردید و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره» فاتح شوش به یارى او رفت و مدتى شهر همچنان در محاصره بود.
روزى مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به کارهاى عادى روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز کردند و کشاورزان در اطراف شهر پراکنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادى به خود گرفتند مثل این که اصلا جنگى واقع نشده است.
سپاه اسلام از مشاهده این وضع تعجب کردند، علت آن را پرسیدند، مردم جندىشاپور گفتند: شما خود به ما امان دادید و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به کلى منکر شدند اهل شهر تیرى آوردند که از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روى آن نوشته بود که مردم این شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در این باره تحقیق کردند سرانجام معلوم شد یکى از ایرانیان که برده یکى از مسلمین بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندىشاپور هم آن را وسیله نجات خود دانسته و به اطمینان آن تیر، دروازه را گشودهاند. فرمانده لشگر گفت: این امان از طرف یک غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام میان برده و آزاد تفاوتى نیست ناگزیر امان او را امضا کردند (3) .
اسلام به موضوع پناهندگى اهمیت زیادى داده بهطورى که اگر کفار از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان روى مصالحى به آنان امان ندهند ولى وضع طورى باشد که کفار خیال کنند که از طرف مسلمانان امان یافتهاند و به همین جهت، به سوى مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هیچکس حق ندارد نسبتبه آنان ایجاد مزاحمت نماید. و این موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان» نامیده مىشود
چنانکه امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«لو ان قوما حاصروا مدینة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا الیهم کانوا آمنین» (4) .
«اگر جمعى از مسلمانان شهرى را محاصره کنند و آنان را در مضیقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان از دادن امان خوددارى نمایند و در جواب «لا» (نه) بگویند، ولى محاصره شدگان خیال کنند که موافقت کردهاند و با این پندار به سوى لشگر اسلام حرکت کنند، آنان باز در امان هستند» .
پستترین افراد بشر در نظر اسلام کسى است که به انسانى امان بدهد ولى بعدا به وعده خود وفا نکند و او را بکشد. یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام مىگوید:
امام صادق علیه السلام مىفرمود:
«ما من رجل امن رجلا على ذمة ثم قتله الا جاء یومالقیامة یحمل لواء الغدر» (5) .
«اگر کسى به کسى امان دهد و سپس او را بکشد، این مرد درحالتى وارد قیامت مىشود که پرچم غدر و حیله را بر دوش دارد» .
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مسلمانان را پیوسته به مراعات اصول اخلاقى و انسانى دعوت مىنمود و اگر از لشگر اسلام، کسى برخلاف مقررات اخلاقى و انسانى رفتار کند، به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار مىداد، این موضوع در تاریخ اسلام نمونههاى زیادى دارد که ما در اینجا یکى را نقل مىکنیم:
رسول خدا صلى الله علیه وآله بعد از فتح مکه، سریهاى را به سرپرستى «خالد بن ولید» به طرف طایفه «بنى خذیمة» فرستاد تا بنى خذیمه را به سوى خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهیزد. بنىخذیمه تا سپاه اسلام را از دور دیدند، سلاح برداشتند و آماده پیکار شدند. خالد اعلام کرد که به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذیمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحهشان را بر زمین بگذارند. اما مردى به نام «جحدم» که خالد را خوب مىشناخت، فریاد کرد: اى بنىخذیمه به خدا! این خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غیر از کشته شدن ما، چیزى نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمین نمىگذارم ولى عدهاى که سرنوشت مکه و رفتار پیامبر را با مردم مکه شنیده بودند، گفتند: اى جحدم مىخواهى خون ما را بریزى؟ مردم همه تسلیم شدهاند و جنگ تمام گردیده و مردم امان یافتهاند.
لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمین نهادند و خود را تسلیم کردند، خالد که از جاهلیتبا این قبیله کینه داشت، دستور داد دستهاى همه را بستند و به عنوان اسیر آنان بر سپاهیان خود قسمت کرد و فرمان داد همه را بر شمشیر عرضه کنند آنان که از تعالیم و اصول اسلامى اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازهمسلمان بودند، اسیران خویش راکشتند اما مهاجران و انصار که با روح اسلام آشنا بودند، دانستند که کار خالد خیانت است و اسیران خویش را آزاد کردند. خبر به پیامبر رسید، به شدت خشمگین شد و دستبه آسمان برداشت و گفت:
«اللهم انى ابرا الیک مما صنع خالد بن ولید»
«بار خدایا من از آنچه خالد بن ولید انجام داد، در نزد تو بیزارى مىجویم و این جمله را سه بار تکرار کرد» .
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى جبران خیانتخالد بن ولید على علیه السلام را به طرف طائفه خذیمه اعزام نمود، على علیه السلام با اموالى که پیغمبر به او داده بود، رفتخونبهاى همه کشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتى قیمت ظرف آبخورى سگهایشان را که از چوب ساخته شده بود، تاوان داد.
در پایان کار، على علیه السلام دید از آنچه پیغمبر براى پرداختبهاى جان و مال آنان به وى سپرده است، هنوز مقدارى باقى مانده است پرسید: آیا از شما جانى و یا مالى که دیهاش را نپرداخته باشم باقى است؟ گفتند: نه. فرمود: پس براى احتیاط این باقى مانده اموال را به شما مىبخشم که شاید از اموال شما چیزى از میان رفته باشد که شما ندانید و رسول خدا صلى الله علیه وآله مىداند على علیه السلام از ماموریتباز گشت و به حضرت گزارش داد که چه کرده است. رسول خدا صلى الله علیه وآله درحالى که با نگاههاى پدرانهاى، این خویشاوند پاک و فداکار و دلیر خویش را مىنواخت، فرمود: احسنت، خوب کردى! و بار دیگر کار خلاف خالد را با شدت مورد نکوهش قرار داد (6) .
5- اسلام و احترام به پیمانها
در دین اسلام، به این حکم اخلاقى و انسانى اهمیت زیادى داده شده بهطورى که شخص پیغمبر صلى الله علیه وآله آن را لازمه ایمان و دین معرفى کرده است آنجا که مىفرماید: «لا دین لمن لا عهد له» «کسى که به عهدش پایبند نیست، از دین و ایمان بهرهاى ندارد» .
قرآن مجید مؤمنان را ملزم مىکند که به عهد خود وفادار باشند:
«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود..» . (7)
«و در آیه دیگر مىفرماید:
«...اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (8) .
«به عهد و پیمان وفا کنید زیرا از آن پرسش خواهد شد» .
در نظر قرآن مجید وقتى کسى با کسى عهد و پیمان مىبندد گوئى با خدا بسته است و باید به عهد و پیمان خدا وفادار باشد. «هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از استوار کردن، نقض نکنید درحالى که خدا را بر خود نگهبان قرار دادهاید همانا خدا آنچه را که بجا مىآورید، مىداند، مانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهاى تابیده خود را پس از استحکام وا مىتابید! درحالى که سوگند (و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار مىدهید به خاطر این که گروهى، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است» (9) .
بدینترتیب قرآن مجید تصریح مىکند که نباید عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود.
خداوند به همان مقدار که وفا کنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشکنان را کوچک به حساب آورده است تا جائى که آنان را ازمقام عالى انسانیت طرد کرده و در زمره حیوانات قرار داده است. در مورد پیمانها عدم تعرض که مسلمانان با دیگران بستهاند، اسلام مقرر مىدارد مادامى که پیمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان باید آن رامحترم شمارند.
«...فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم..» . (10)
البته این دستور عمومى اسلام حتى شامل حال مشرکانى هم مىشود که با اسلام و مسلمانها مبارزه کرده و نسبتبه آنها اذیتها و آزارها نمودهاند و بلکه شامل آن عدهاى که خدا از آنها براى مسلمین چنین نقل کرده است:
«...و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمة...»
«و اگر بر شما چیره شوند، در حق شما رعایتخویشاوندى و همپیمانى را نخواهند نمود» .
در آن فرمان که على علیه السلام به مالک اشتر نوشته است، این جملات در اواخر نامه جلب توجه مىکند: «مالک! اگر با دشمنان، پیمان بستى و آنها را امان دادى به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتى که دارند، چیزى مهمتر و مقبولتر از درستى پیمان نیست... پس پیمان را هیچگاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده، زیرا (پیمان شکنى جرات و دلیرى بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخى بر خذا روا نمىدارد و خداوند همین پابند بودن به عهد را پناهگاهى براى آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد، عهد و پیمانى مبند که در آن تاویل و بهانه و مکر و فریب راه داشته باشد و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پیمان سخنان دوپهلو مگو» (11) .
از نظر اسلام وفا به عهد و پیمان به قدرى اهمیت دارد که حتى اگر مسلمانى با دشمن خود پیمان عدم تعرض ببندد، حتى اگر مسلمان دیگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با این که اگر پیمان نمىبست طبق وظیفه شرعى مىبایستبه یارى برادران دینى خود بشتابد ولى چون قبلا با کفار و دشمنان پیمان بسته است، اسلام به او اجازه نمىدهد عهدى که قبلا با دشمنان بسته است، بشکند و به برادران دینى خود یارى کند چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«...و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر الا على قوم بینکم و بینهم میثاق..» . (12)
«واگر از شما در دین یارى خواستند، یارى کنید مگر نسبتبه قومى که میان شما و آنان پیمانى است».
و این عالىترین مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پیمان و تعهد، زیاد اهمیت داده شده است و مسلمانان نباید به هیچ عنوانى تعهد و پیمان خود را زیرپا بگذارند و لذا رسول اکرم صلى الله علیه وآله باهر قوم و قبیلهاى که پیمان مىبست مادامى که طرف نقض عهد و پیمانشکنى نمىکرد، آن حضرت پیمان خود را محترم مىشمرد و حاضر به نقض عهد نمىگشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد.
البته اینها یک سلسله حقایقى است که در زندگى مسلمانان و در روابط بینالمللى آنها تحقق و واقعیت پیدا کرده است. این موضوع در متن تاریخ اسلام نمونههاى زیادى دارد که ما در اینجا به چند نمونه اشاره مىکنیم:
1- حذیفة بن یمان مىگوید: علت این که من نتوانستم در جنگ بدر شرکت کنم، این بود که من و «ابوالحسیل» از مدینه خارج شدیم و به کفار قریش برخوردیم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماکجا مىروید ماهم در جواب گفتیم به مدینه مىرویم و از ما عهد و پیمان خدائى گرفتند که به شهر وارد شویم ولى با مسلمانان همکارى نداشته باشیم.
خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیدیم جریان را به عرض رساندیم، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
«شما حق شرکت در جنگ ندارید زیرا با کفار پیمان عدم همکارى با مسلمانان بستهاید، ما از خدا یارى مىطلبیم» (13) .
2- صلح حدیبیه که با شرائط نامناسبى روى مصالح خاصى بین کفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفین متعهد شده بودند که اگر کسى از پیروان محمد صلى الله علیه وآله به سوى قریش آمد، قریش مىتواند او را قبول کرده و بپذیرد و هرکس از قریش به سوى محمد صلى الله علیه وآله بیاید، پذیرفته نشود پیامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و کسى از افراد قریش را در آن مدت نپذیرفت، «ابو رافع» مىگوید: قریش مرا پیش پیامبر فرستادند، من هنگامى که پیامبر را دیدم در دلم نور اسلام تابید، به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله من دیگر به سوى کفار برنمىگردم، پیامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمىکنم و سفیر آنان را نگه نمىدارم تو به سوى آنها بر گرد و اگر دیدى که باز اسلام را مىخواهى، از نو به سوى ما باز آى (14) .
3- واقعه دیگرى که بعد از صلح حدیبیه اتفاق افتاد این است که شخصى به نام «ابوبصیر» از ارباب خود گریخته بود از مکه به مدینه پناهنده شد، به امید این که چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حدیبیه» مىبایست پیامبر او را به مکه تحویل دهد. از مکه دو نفر براى تحویل گرفتن او به مدینه آمدند، پیامبر صلى الله علیه وآله صریحا فرمود: «اى ابوبصیر! ما با قریش قراردادى بستهایم و تو مىدانى و البته شایسته نیست که در آن خیانت ورزیم، خدا براى تو و دیگر مستضعفین راه نجاتى پدید مىآورد، به سوى قوم خود باز گرد» .
این رفتار، سختبر ابوبصیر گران آمد که او به خاطر حق به سوى خدا روى کرده و به رسول خدا صلى الله علیه وآله و یارانش پناه آورده است و اینان با دستخود او را به دشمنان خدا باز مىدهند چگونه است که اگر به یک عرب با حمیتى پناهنده مىشد او را پناه مىداد و اکنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلى الله علیه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن مىسپارند؟ گفت: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا با دستخود به مشرکان مىسپارى که دین و ایمانم را تباه کنند؟ !
پیامبر فرمود: در برابر این پناهنده بىچاره و سایر مسلمانان که از این ننگ، وجدانشان جریحهدار شده بود باز جمله خود را بىکم و کاست تکرار کرد.
ملاحظه مىکنید که در اسلام تا چه اندازه به درستى پیمان و محترم شمردن قول و قرار، اهمیت داده شده است ولى متاسفانه در دنیاى امروز این حکم اخلاقى نیز مانند سایر فضائل انسانى فراموش گشته و هر دولتى که منافع خود را در خطر مىبیند، تمام تعهدات و پیمانها را زیر پا مىگذارد فقط کم و بیش دولتهاى کوچک و ضعیف به این نوع مسائل اخلاقى التزام دارند اما دولتهاى بزرگ که حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقى و انسانى، خود را بىنیاز مىدانند گویا اخلاق با زور و قدرت سازگار نیست! مىبینیم از یک طرف پیمان صلح نوشته مىشود و دولتهاى بزرگ و به تبعیت از آنها دولتهاى کوچک امضا مىکنند ولى همین که صلاح خود را در خلاف آن دیدند، با کمال بىشرمى و وقاحت، آن را انکار مىکنند و تمام تعهدات را زیر پا مىگذارند و عهدنامه راورق پاره مىنامند و یا باتبصره و تفسیرهاى دلخواه خود آن را تغییر داده کم یا زیاد مىکنند و با نیرنگ و اغفال مردم، نتیجه را به نفع خود تمام مىکنند.
6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال یکى از مسائلى که در بین قوانین جهاد جلب توجه مىکند، مساله تعطیل جنگ در ماههاى حرام است (15) . این قانون بر اساس حکم قرآن است که مىفرماید: «چهار ماه از سال ماههاى حرام است» .
این قانون قبل از اسلام در میان عربها نیز معمول بوده واعراب طبق این سنت، چهار ماه دست از جنگ برمىداشتند و به کارهاى دیگر خود مىپرداختند این قانون و سنت پسندیده بهطورى که از بعضى از آیات استفاده مىشود یک دستور آسمانى قدیمى بوده است و لذا مسلمانان در ماههاى مقدس (اشهر حرم) آتشبس اعلام مىکردند، چون این چهار ماه مورد رحمت و برکتخداست، بایستى همه مردم از جنگ احتراز کنند و هرگاه دشمنان هم به ماههاى حرام احترام گذاردند و این قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتشبس اعلام مىگردد ولى اگر دشمنان آتشبس رانقض کردند، به مسلمانان اجازه داده شده است که جلو تعدى آنان را بگیرند.
بهطورى که از تفسیر و تاریخ استفاده مىشود، مشرکان در این چهار ماه قانون آتشبس را مراعات نمىکردند به این معنى موقعى که مسلمانان در «اشهر حرم» دست از جنگ مىکشیدند و آتشبس اعلام مىنمودند مشرکان ازموقعیتسوء استفاده مىکردند و به عملیات تخریبى خود همچنان ادامه مىدادند و مطمئن بودند که مسلمانان طبق وظیفه مذهبى اقدام به جنگ نخواهند کرد. از این جهت مسلمانان در این چهار ماه متحمل خسارات سنگینى مىشدند. و لذا با نزول آیه شریفه، حکم مزبور تفسیر گردید
«یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه، قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل الله و کفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اکبر عند الله..» . (16)
«درباره جنگ در ماه مقدس از تو مىپرسند، بگو جنگ در این موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بىایمانى به او و به مسجدالحرام مىباشد ولى بیرون کردن مردم آن در نظر خدا بدتر است» .
ناگفته پیداست در این چهار ماه که جنگ بهطور موقت تعطیل گردید، طرفین در این مدت بیشتر فرصتخواهند داشت که درباره جنگ، تامل کنند و خسارات سنگین و کمرشکن آن را مورد بررسى قرار دهند. مسلما طرفین بعد از آتشبس به نتیجه و ضایعات جنگ مىپردازند و آن وقت مىفهمند که جنگ جز بدبختى و سیهروزى ثمرهاى ندارد و روى این اصل طرفین به صلح بیشتر تمایل نشان مىدهند و این موضوع در موقع بحران جنگ ممکن نیست زیرا هنگامى که آتش جنگ به شدت شعلهور است، احساسات انسان اجازه نمىدهد که درباره صلح و سازش فکر کند و لذا در جنگهاى امروز، چون اصلا تعطیلى و آتشبس در کار نیست، صلح و سازش نیز بسیار مشکل است، همین که کنفرانسى تشکیل مىگردد تا در باره صلح مذاکره شود، حملات شدید دیگرى اتفاق مىافتد و زمینه صلح را از بین مىبرد بسیار دیده شده است در بعضى مواقع به مناسبتى طرفین به مدت کوتاه آتشبس اعلام کردهاند و چند روز جنگ تعطیل شده است، این تعطیلى موقت راه صلح رانزدیک مىکند.
اسلام روى این جهات ماههاى حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در این ماهها از جنگ و جهاد و خونریزى باز داشته است و این یک موضوع اخلاقى و انسانى است که اسلام آن را مراعات نموده است.
پىنوشتها:
1) وسائل الشیعة، ج11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث اول.
2) وسائل الشیعة: ج1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث دوم.
3) تاریخ طبرى، ج3، ص 93، چاپ قاهره - کامل ابن اثیر، ج2، ص 231- 234.
4) وسائل الشیعة: ج11، ص 50 کتاب الجهاد، باب 20 ح4.
5) وسائل الشیعة: ج11، ص 50، باب20، ح 3.
6) سیره ابن هشام: ج4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه.
7) سوره مائده: 1.
8) سوره اسراء: 34.
9) سوره نحل: 90 و 91.
10) سوره توبه: 8.
11) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 1018 و 1019.
12) سوره انفال: 72.
13) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تالیف نگارنده.
14) تاریخ طبرى: ج2، ص 288.
15) ماههاى حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب.
16) سوره بقره: 217.