آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

اگر یکى از دشمنان بخواهد با مسلمانان وارد مذاکره شود، و خواسته خود را در محیط آرام در میان بگذارد، یا بخواهد درباره دین اطلاعاتى کسب کند و یا در موقع گرفتارى به مسلمانان پناهنده شود، طبق دستور صریح اسلام باید مسلمانان به او امان دهند و در ضمن کلام خدا را بر وى بخوانند تا با آن آشنا شود و سپس اگر مایل شد، در میان مسلمین اقامت مى‏کند و اگر خواست‏برمى‏گردد درصورتى که خواست مراجعت کند، براى این که خطرى متوجه او نشود، باید مسلمانان او را به محل امن خود، برسانند.
به این مطلب در سوره توبه تصریح شده است، آنجا که مى‏خوانیم: «اگر یکى از مشرکین از تو پناه خواست او را پناه ده، تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زیرا آنان از حقایق اسلام اطلاع کافى ندارند» نه تنها فرمانده لشگر مى‏تواند امان بدهد بلکه افراد عادى هم مى‏توانند به دشمن امان بدهند، چنانکه اگر یکى از مسلمانان به یک نفر از کفار پناه داد بر تمامى مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وى نشوند.
یکى از یاران امام صادق علیه السلام به نام «سکونى‏» نقل مى‏کند که از آن حضرت معناى کلام پیامبر «یسعى بذمتهم ادناهم‏» را پرسیدم: فرمود: اگر لشگرى از مسلمانان عده‏اى از کفار را محاصره کنند و در این حال یکى از کفار از مسلمانان تقاضاى امان کند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاکره نماید، اگر یک فرد عادى از مسلمانان مبادرت کند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتى شخصیتهاى بزرگ واجب است که قول او را محترم شمارند به امان او وفا کنند (1) .
حتى در زمان خلافت على علیه السلام یک همچو پیشامدى اتفاق افتاد و یکى از بردگان به اهل یک قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: این هم از مؤمنان است «ان علیا اجاز امان عبد مملوک لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنین‏» (2) .
و همچنین در موقع فتح شهرهاى ایران نیز توسط مسلمانان همچون وضعى پیش آمد و آن موقعى بود که «جندى شاپور» به وسیله فرمانده اسلام «زرین عبدالله‏» محاصره گردید و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره‏» فاتح شوش به یارى او رفت و مدتى شهر همچنان در محاصره بود.
روزى مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به کارهاى عادى روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز کردند و کشاورزان در اطراف شهر پراکنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادى به خود گرفتند مثل این که اصلا جنگى واقع نشده است.
سپاه اسلام از مشاهده این وضع تعجب کردند، علت آن را پرسیدند، مردم جندى‏شاپور گفتند: شما خود به ما امان دادید و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به کلى منکر شدند اهل شهر تیرى آوردند که از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روى آن نوشته بود که مردم این شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در این باره تحقیق کردند سرانجام معلوم شد یکى از ایرانیان که برده یکى از مسلمین بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندى‏شاپور هم آن را وسیله نجات خود دانسته و به اطمینان آن تیر، دروازه را گشوده‏اند. فرمانده لشگر گفت: این امان از طرف یک غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام میان برده و آزاد تفاوتى نیست ناگزیر امان او را امضا کردند (3) .
اسلام به موضوع پناهندگى اهمیت زیادى داده به‏طورى که اگر کفار از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان روى مصالحى به آنان امان ندهند ولى وضع طورى باشد که کفار خیال کنند که از طرف مسلمانان امان یافته‏اند و به همین جهت، به سوى مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هیچ‏کس حق ندارد نسبت‏به آنان ایجاد مزاحمت نماید. و این موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان‏» نامیده مى‏شود
چنانکه امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:
«لو ان قوما حاصروا مدینة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا الیهم کانوا آمنین‏» (4) .
«اگر جمعى از مسلمانان شهرى را محاصره کنند و آنان را در مضیقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان از دادن امان خوددارى نمایند و در جواب «لا» (نه) بگویند، ولى محاصره شدگان خیال کنند که موافقت کرده‏اند و با این پندار به سوى لشگر اسلام حرکت کنند، آنان باز در امان هستند» .
پست‏ترین افراد بشر در نظر اسلام کسى است که به انسانى امان بدهد ولى بعدا به وعده خود وفا نکند و او را بکشد. یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام مى‏گوید:
امام صادق علیه السلام مى‏فرمود:
«ما من رجل امن رجلا على ذمة ثم قتله الا جاء یوم‏القیامة یحمل لواء الغدر» (5) .
«اگر کسى به کسى امان دهد و سپس او را بکشد، این مرد درحالتى وارد قیامت مى‏شود که پرچم غدر و حیله را بر دوش دارد» .
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مسلمانان را پیوسته به مراعات اصول اخلاقى و انسانى دعوت مى‏نمود و اگر از لشگر اسلام، کسى برخلاف مقررات اخلاقى و انسانى رفتار کند، به شدت مورد توبیخ و سرزنش قرار مى‏داد، این موضوع در تاریخ اسلام نمونه‏هاى زیادى دارد که ما در اینجا یکى را نقل مى‏کنیم:
رسول خدا صلى الله علیه وآله بعد از فتح مکه، سریه‏اى را به سرپرستى «خالد بن ولید» به طرف طایفه «بنى خذیمة‏» فرستاد تا بنى خذیمه را به سوى خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهیزد. بنى‏خذیمه تا سپاه اسلام را از دور دیدند، سلاح برداشتند و آماده پیکار شدند. خالد اعلام کرد که به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذیمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحه‏شان را بر زمین بگذارند. اما مردى به نام «جحدم‏» که خالد را خوب مى‏شناخت، فریاد کرد: اى بنى‏خذیمه به خدا! این خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غیر از کشته شدن ما، چیزى نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمین نمى‏گذارم ولى عده‏اى که سرنوشت مکه و رفتار پیامبر را با مردم مکه شنیده بودند، گفتند: اى جحدم مى‏خواهى خون ما را بریزى؟ مردم همه تسلیم شده‏اند و جنگ تمام گردیده و مردم امان یافته‏اند.
لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمین نهادند و خود را تسلیم کردند، خالد که از جاهلیت‏با این قبیله کینه داشت، دستور داد دستهاى همه را بستند و به عنوان اسیر آنان بر سپاهیان خود قسمت کرد و فرمان داد همه را بر شمشیر عرضه کنند آنان که از تعالیم و اصول اسلامى اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازه‏مسلمان بودند، اسیران خویش راکشتند اما مهاجران و انصار که با روح اسلام آشنا بودند، دانستند که کار خالد خیانت است و اسیران خویش را آزاد کردند. خبر به پیامبر رسید، به شدت خشمگین شد و دست‏به آسمان برداشت و گفت:
«اللهم انى ابرا الیک مما صنع خالد بن ولید»
«بار خدایا من از آنچه خالد بن ولید انجام داد، در نزد تو بیزارى مى‏جویم و این جمله را سه بار تکرار کرد» .
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله براى جبران خیانت‏خالد بن ولید على علیه السلام را به طرف طائفه خذیمه اعزام نمود، على علیه السلام با اموالى که پیغمبر به او داده بود، رفت‏خونبهاى همه کشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتى قیمت ظرف آبخورى سگهایشان را که از چوب ساخته شده بود، تاوان داد.
در پایان کار، على علیه السلام دید از آنچه پیغمبر براى پرداخت‏بهاى جان و مال آنان به وى سپرده است، هنوز مقدارى باقى مانده است پرسید: آیا از شما جانى و یا مالى که دیه‏اش را نپرداخته باشم باقى است؟ گفتند: نه. فرمود: پس براى احتیاط این باقى مانده اموال را به شما مى‏بخشم که شاید از اموال شما چیزى از میان رفته باشد که شما ندانید و رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‏داند على علیه السلام از ماموریت‏باز گشت و به حضرت گزارش داد که چه کرده است. رسول خدا صلى الله علیه وآله درحالى که با نگاههاى پدرانه‏اى، این خویشاوند پاک و فداکار و دلیر خویش را مى‏نواخت، فرمود: احسنت، خوب کردى! و بار دیگر کار خلاف خالد را با شدت مورد نکوهش قرار داد (6) .
5- اسلام و احترام به پیمانها
در دین اسلام، به این حکم اخلاقى و انسانى اهمیت زیادى داده شده به‏طورى که شخص پیغمبر صلى الله علیه وآله آن را لازمه ایمان و دین معرفى کرده است آنجا که مى‏فرماید: «لا دین لمن لا عهد له‏» «کسى که به عهدش پایبند نیست، از دین و ایمان بهره‏اى ندارد» .
قرآن مجید مؤمنان را ملزم مى‏کند که به عهد خود وفادار باشند:
«یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود..» . (7)
«و در آیه دیگر مى‏فرماید:
«...اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (8) .
«به عهد و پیمان وفا کنید زیرا از آن پرسش خواهد شد» .
در نظر قرآن مجید وقتى کسى با کسى عهد و پیمان مى‏بندد گوئى با خدا بسته است و باید به عهد و پیمان خدا وفادار باشد. «هنگامى که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید و سوگندها را بعد از استوار کردن، نقض نکنید درحالى که خدا را بر خود نگهبان قرار داده‏اید همانا خدا آنچه را که بجا مى‏آورید، مى‏داند، مانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشمهاى تابیده خود را پس از استحکام وا مى‏تابید! درحالى که سوگند (و پیمان) خود را وسیله خیانت و فساد قرار مى‏دهید به خاطر این که گروهى، جمعیتشان از گروه دیگر بیشتر است‏» (9) .
بدین‏ترتیب قرآن مجید تصریح مى‏کند که نباید عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود.
خداوند به همان مقدار که وفا کنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشکنان را کوچک به حساب آورده است تا جائى که آنان را ازمقام عالى انسانیت طرد کرده و در زمره حیوانات قرار داده است. در مورد پیمانها عدم تعرض که مسلمانان با دیگران بسته‏اند، اسلام مقرر مى‏دارد مادامى که پیمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان باید آن رامحترم شمارند.
«...فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم..» . (10)
البته این دستور عمومى اسلام حتى شامل حال مشرکانى هم مى‏شود که با اسلام و مسلمانها مبارزه کرده و نسبت‏به آنها اذیتها و آزارها نموده‏اند و بلکه شامل آن عده‏اى که خدا از آنها براى مسلمین چنین نقل کرده است:
«...و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمة...»
«و اگر بر شما چیره شوند، در حق شما رعایت‏خویشاوندى و هم‏پیمانى را نخواهند نمود» .
در آن فرمان که على علیه السلام به مالک اشتر نوشته است، این جملات در اواخر نامه جلب توجه مى‏کند: «مالک! اگر با دشمنان، پیمان بستى و آنها را امان دادى به پیمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زیرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتى که دارند، چیزى مهمتر و مقبول‏تر از درستى پیمان نیست... پس پیمان را هیچ‏گاه نشکن و دشمنت را هم فریب مده، زیرا (پیمان شکنى جرات و دلیرى بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخى بر خذا روا نمى‏دارد و خداوند همین پابند بودن به عهد را پناهگاهى براى آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نباید در آن مکر و فریب راه یابد، عهد و پیمانى مبند که در آن تاویل و بهانه و مکر و فریب راه داشته باشد و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پیمان سخنان دوپهلو مگو» (11) .
از نظر اسلام وفا به عهد و پیمان به قدرى اهمیت دارد که حتى اگر مسلمانى با دشمن خود پیمان عدم تعرض ببندد، حتى اگر مسلمان دیگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با این که اگر پیمان نمى‏بست طبق وظیفه شرعى مى‏بایست‏به یارى برادران دینى خود بشتابد ولى چون قبلا با کفار و دشمنان پیمان بسته است، اسلام به او اجازه نمى‏دهد عهدى که قبلا با دشمنان بسته است، بشکند و به برادران دینى خود یارى کند چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«...و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر الا على قوم بینکم و بینهم میثاق..» . (12)
«واگر از شما در دین یارى خواستند، یارى کنید مگر نسبت‏به قومى که میان شما و آنان پیمانى است‏».
و این عالى‏ترین مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پیمان و تعهد، زیاد اهمیت داده شده است و مسلمانان نباید به هیچ عنوانى تعهد و پیمان خود را زیرپا بگذارند و لذا رسول اکرم صلى الله علیه وآله باهر قوم و قبیله‏اى که پیمان مى‏بست مادامى که طرف نقض عهد و پیمان‏شکنى نمى‏کرد، آن حضرت پیمان خود را محترم مى‏شمرد و حاضر به نقض عهد نمى‏گشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد.
البته اینها یک سلسله حقایقى است که در زندگى مسلمانان و در روابط بین‏المللى آنها تحقق و واقعیت پیدا کرده است. این موضوع در متن تاریخ اسلام نمونه‏هاى زیادى دارد که ما در اینجا به چند نمونه اشاره مى‏کنیم:
1- حذیفة بن یمان مى‏گوید: علت این که من نتوانستم در جنگ بدر شرکت کنم، این بود که من و «ابوالحسیل‏» از مدینه خارج شدیم و به کفار قریش برخوردیم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماکجا مى‏روید ماهم در جواب گفتیم به مدینه مى‏رویم و از ما عهد و پیمان خدائى گرفتند که به شهر وارد شویم ولى با مسلمانان همکارى نداشته باشیم.
خدمت رسول خدا صلى الله علیه وآله رسیدیم جریان را به عرض رساندیم، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
«شما حق شرکت در جنگ ندارید زیرا با کفار پیمان عدم همکارى با مسلمانان بسته‏اید، ما از خدا یارى مى‏طلبیم‏» (13) .
2- صلح حدیبیه که با شرائط نامناسبى روى مصالح خاصى بین کفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفین متعهد شده بودند که اگر کسى از پیروان محمد صلى الله علیه وآله به سوى قریش آمد، قریش مى‏تواند او را قبول کرده و بپذیرد و هرکس از قریش به سوى محمد صلى الله علیه وآله بیاید، پذیرفته نشود پیامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و کسى از افراد قریش را در آن مدت نپذیرفت، «ابو رافع‏» مى‏گوید: قریش مرا پیش پیامبر فرستادند، من هنگامى که پیامبر را دیدم در دلم نور اسلام تابید، به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله من دیگر به سوى کفار برنمى‏گردم، پیامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمى‏کنم و سفیر آنان را نگه نمى‏دارم تو به سوى آنها بر گرد و اگر دیدى که باز اسلام را مى‏خواهى، از نو به سوى ما باز آى (14) .
3- واقعه دیگرى که بعد از صلح حدیبیه اتفاق افتاد این است که شخصى به نام «ابوبصیر» از ارباب خود گریخته بود از مکه به مدینه پناهنده شد، به امید این که چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حدیبیه‏» مى‏بایست پیامبر او را به مکه تحویل دهد. از مکه دو نفر براى تحویل گرفتن او به مدینه آمدند، پیامبر صلى الله علیه وآله صریحا فرمود: «اى ابوبصیر! ما با قریش قراردادى بسته‏ایم و تو مى‏دانى و البته شایسته نیست که در آن خیانت ورزیم، خدا براى تو و دیگر مستضعفین راه نجاتى پدید مى‏آورد، به سوى قوم خود باز گرد» .
این رفتار، سخت‏بر ابوبصیر گران آمد که او به خاطر حق به سوى خدا روى کرده و به رسول خدا صلى الله علیه وآله و یارانش پناه آورده است و اینان با دست‏خود او را به دشمنان خدا باز مى‏دهند چگونه است که اگر به یک عرب با حمیتى پناهنده مى‏شد او را پناه مى‏داد و اکنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلى الله علیه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن مى‏سپارند؟ گفت: اى رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا با دست‏خود به مشرکان مى‏سپارى که دین و ایمانم را تباه کنند؟ !
پیامبر فرمود: در برابر این پناهنده بى‏چاره و سایر مسلمانان که از این ننگ، وجدانشان جریحه‏دار شده بود باز جمله خود را بى‏کم و کاست تکرار کرد.
ملاحظه مى‏کنید که در اسلام تا چه اندازه به درستى پیمان و محترم شمردن قول و قرار، اهمیت داده شده است ولى متاسفانه در دنیاى امروز این حکم اخلاقى نیز مانند سایر فضائل انسانى فراموش گشته و هر دولتى که منافع خود را در خطر مى‏بیند، تمام تعهدات و پیمانها را زیر پا مى‏گذارد فقط کم و بیش دولتهاى کوچک و ضعیف به این نوع مسائل اخلاقى التزام دارند اما دولتهاى بزرگ که حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقى و انسانى، خود را بى‏نیاز مى‏دانند گویا اخلاق با زور و قدرت سازگار نیست! مى‏بینیم از یک طرف پیمان صلح نوشته مى‏شود و دولتهاى بزرگ و به تبعیت از آنها دولتهاى کوچک امضا مى‏کنند ولى همین که صلاح خود را در خلاف آن دیدند، با کمال بى‏شرمى و وقاحت، آن را انکار مى‏کنند و تمام تعهدات را زیر پا مى‏گذارند و عهدنامه راورق پاره مى‏نامند و یا باتبصره و تفسیرهاى دلخواه خود آن را تغییر داده کم یا زیاد مى‏کنند و با نیرنگ و اغفال مردم، نتیجه را به نفع خود تمام مى‏کنند.
6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال یکى از مسائلى که در بین قوانین جهاد جلب توجه مى‏کند، مساله تعطیل جنگ در ماه‏هاى حرام است (15) . این قانون بر اساس حکم قرآن است که مى‏فرماید: «چهار ماه از سال ماههاى حرام است‏» .
این قانون قبل از اسلام در میان عربها نیز معمول بوده واعراب طبق این سنت، چهار ماه دست از جنگ برمى‏داشتند و به کارهاى دیگر خود مى‏پرداختند این قانون و سنت پسندیده به‏طورى که از بعضى از آیات استفاده مى‏شود یک دستور آسمانى قدیمى بوده است و لذا مسلمانان در ماههاى مقدس (اشهر حرم) آتش‏بس اعلام مى‏کردند، چون این چهار ماه مورد رحمت و برکت‏خداست، بایستى همه مردم از جنگ احتراز کنند و هرگاه دشمنان هم به ماههاى حرام احترام گذاردند و این قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتش‏بس اعلام مى‏گردد ولى اگر دشمنان آتش‏بس رانقض کردند، به مسلمانان اجازه داده شده است که جلو تعدى آنان را بگیرند.
به‏طورى که از تفسیر و تاریخ استفاده مى‏شود، مشرکان در این چهار ماه قانون آتش‏بس را مراعات نمى‏کردند به این معنى موقعى که مسلمانان در «اشهر حرم‏» دست از جنگ مى‏کشیدند و آتش‏بس اعلام مى‏نمودند مشرکان ازموقعیت‏سوء استفاده مى‏کردند و به عملیات تخریبى خود همچنان ادامه مى‏دادند و مطمئن بودند که مسلمانان طبق وظیفه مذهبى اقدام به جنگ نخواهند کرد. از این جهت مسلمانان در این چهار ماه متحمل خسارات سنگینى مى‏شدند. و لذا با نزول آیه شریفه، حکم مزبور تفسیر گردید
«یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه، قل قتال فیه کبیر و صد عن سبیل الله و کفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اکبر عند الله..» . (16)
«درباره جنگ در ماه مقدس از تو مى‏پرسند، بگو جنگ در این موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بى‏ایمانى به او و به مسجدالحرام مى‏باشد ولى بیرون کردن مردم آن در نظر خدا بدتر است‏» .
ناگفته پیداست در این چهار ماه که جنگ به‏طور موقت تعطیل گردید، طرفین در این مدت بیشتر فرصت‏خواهند داشت که درباره جنگ، تامل کنند و خسارات سنگین و کمرشکن آن را مورد بررسى قرار دهند. مسلما طرفین بعد از آتش‏بس به نتیجه و ضایعات جنگ مى‏پردازند و آن وقت مى‏فهمند که جنگ جز بدبختى و سیه‏روزى ثمره‏اى ندارد و روى این اصل طرفین به صلح بیشتر تمایل نشان مى‏دهند و این موضوع در موقع بحران جنگ ممکن نیست زیرا هنگامى که آتش جنگ به شدت شعله‏ور است، احساسات انسان اجازه نمى‏دهد که درباره صلح و سازش فکر کند و لذا در جنگهاى امروز، چون اصلا تعطیلى و آتش‏بس در کار نیست، صلح و سازش نیز بسیار مشکل است، همین که کنفرانسى تشکیل مى‏گردد تا در باره صلح مذاکره شود، حملات شدید دیگرى اتفاق مى‏افتد و زمینه صلح را از بین مى‏برد بسیار دیده شده است در بعضى مواقع به مناسبتى طرفین به مدت کوتاه آتش‏بس اعلام کرده‏اند و چند روز جنگ تعطیل شده است، این تعطیلى موقت راه صلح رانزدیک مى‏کند.
اسلام روى این جهات ماههاى حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در این ماهها از جنگ و جهاد و خونریزى باز داشته است و این یک موضوع اخلاقى و انسانى است که اسلام آن را مراعات نموده است.
پى‏نوشت‏ها:
1) وسائل الشیعة، ج‏11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث اول.
2) وسائل الشیعة: ج‏1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حدیث دوم.
3) تاریخ طبرى، ج‏3، ص 93، چاپ قاهره - کامل ابن اثیر، ج‏2، ص 231- 234.
4) وسائل الشیعة: ج‏11، ص 50 کتاب الجهاد، باب 20 ح‏4.
5) وسائل الشیعة: ج‏11، ص 50، باب‏20، ح 3.
6) سیره ابن هشام: ج‏4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه.
7) سوره مائده: 1.
8) سوره اسراء: 34.
9) سوره نحل: 90 و 91.
10) سوره توبه: 8.
11) نهج‏البلاغه، فیض الاسلام، ص 1018 و 1019.
12) سوره انفال: 72.
13) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تالیف نگارنده.
14) تاریخ طبرى: ج‏2، ص 288.
15) ماههاى حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب.
16) سوره بقره: 217.

تبلیغات