اسماء و صفات خدا در قرآن (تفسیر قرآن مجید)(حرف غ)
آرشیو
چکیده
متن
غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
«تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم; غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر» (غافر، آیه 2 - 3) .
کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشتبه سوى خداست .
«غافر» به صورت جمع همراه با کلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن هم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
«... فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین» (اعراف، آیه 155) .
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى .
از ماده «غفر» که به معنى «ستر» است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر «غافرالذنب» (غافر، 3) بخشنده گناه .
2 - غفور «ربک الغفور ذوالرحمة» (کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است .
3 - غفار «و انى لغفار لمن تاب» (طه، 82): و من کسى را که توبه کند، مىآمرزم .
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است .
1 - ظالم «... فمنهم ظالم لنفسه ...» (فاطر، 32): برخى از آنها بر خویش ستمگرند .
2 - ظلوم «... انه کان ظلوما جهولا» (احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان اسست .
3 - ظلام «قل یا عبادی الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله ...» زمر، 53): اى بندگان من که در حق خود اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید، و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام» است .
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن و انسان نیز دارد مىتوان چنین گفت: خدا مىخواهد برساند که بنده من، تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم .
اگر تو ظلومى من غفورم .
اگر تو ظلامى من غفارم (1) .
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنى لغوى آن ستر و پوشاندن است . تو گوئى خدا گناهان بنده را مىپوشاند . و اگر هم به کلاه خود «مغفر» مىگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مىکند .
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید .
هشتاد و پنجم ; الغالب
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است . چنان که مىفرماید:
«... و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون» (یوسف، 21): این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است، ولى اکثر مردم نمىدانند .
مقصود از جمله «والله غالب على امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد، دیگرى این که به خدا بر گردد .
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف تواناست، او را حفظ مىکند، روزى مىدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مىرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است .
و بنابر احتمال دوم، مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است . چهان را مىآفریند و آن را تدبیر مىکند، و مغلوب کسى نمىشود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست .
در آیه دیگر مىفرماید:
«... ان الله بالغ امره ...» (طلاق، 3): خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مىرساند . سرانجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است .
هشتاد و ششم ; الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنان که مىفرماید:
«و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى» (طه، 82): من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد .
و نیز مىفرماید:
«فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا» (نوح، 10): نوح مىگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید او آمرزنده گناهان است .
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که مىفرماید:
«رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار» (ص، 66): پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است .
و نیز مىفرماید: «کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار» (زمر، 5): هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است .
و در جاى دیگر مىفرماید: «و انا ادعوکم الى العزیز الغفار» (غافر، 62): من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مىکنم .
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مىبخشد، و این خود کمال است .
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مىکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال، گذشت در عین قدرت است .
هشتاد و هفتم ; الغنی
اسم غنى در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائى مانند «حمید; حلیم; کریم» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - «... واعلموا ان الله غنی حمید» (بقره، 267): بدانید که خدا بىنیاز و ستوده است .
2 - «قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم» (بقره، 263): زبان خوش و گذشت، بهتر است از صدقهاى که آزارى به دنبال داشته باشد خداوند بىنیاز و بردبار است .
3 - «و من کفر فان ربی غنی کریم» (نمل، 40): هر کس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد)، پروردگار من بىنیاز و بزرگوار در احسان است .
اما معنى لغوى «کریم»
«ابن فارس» مىگوید: دو معنى اصلى دارد . یکى از کفایت و بىنیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است .
«راغب» مىگوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بىنیازى مطلق و این مخصوص خداست . چنان که مىفرماید: «ان الله هو الغنی الحمید» .
2 - بىنیازى نسبى چنان که مىفرماید: «و وجدک عائلا فاغنى» تو را فقیر یافتبىنیاز کرد .
ولى بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوتها مربوط به مصداق است، برخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بىنیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بىنیاز غنا و بىنیازى عرضى و نسبى پیدا مىکند .
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است .
و به قول شاعر عرب که مىگوید:
ارایتحسن الروض فى آصاله
ارایتبدر التم عند کماله
هذا، و ذاک کل شئ رائق
اخذ التجمل من فروع جماله
هلک القلوب باسرها فى اسره
شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائىهاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال اوست، دلها در عشق به این جمال بىطاق شدند، و خردهاى ما بسته به عقال اوست .
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
هشتاد و هشتم; الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند «رحیم; عفو; عزیز; شکور; ودود; حلیم» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - «ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم» (توبه، 27): خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
2 - «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور» (حج، 6): هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند، آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد . خدا بخشایشگر و آمرزنده است .
3 - «... انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور» (فاطر، 28): فقط بندگان دانا از خدا مىترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است .
4 - «لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور» (فاطر، 30): خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است .
5 - «انه هو یبدئ و یعید و هو الغفور الودود» (بروج، 13 - 14): او است که ایجاد و ابداع مىکند (پس از میراندن) باز مىگرداند و اوست آمرزنده و بسیار مهربان .
6 - «... و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا» (فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمىتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است .
سرانجام یادآور مىشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالتبر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت .
حرف ف
هشتاد و نهم; الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مىشویم:
1 - «قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض ...» (انعام، 14): بگو آیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است .
2 - «... فاطر السموات و الارض انت ولى فی الدنیا و الآخرة ...» (یوسف، 101): اى خدا آفریننده آسمانها و زمین، تو سرپرست من در دنیا و آخرتى .
3 - «قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض ...» (ابراهیم، 10): پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است (3) .
دراین موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض» به کار رفته است .
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهتخوردن غذا هنگام مغرب را افطار مىگویند، زیرا روزهدار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مىکند . و نیز در دوشیدن گوسفند به کار مىرود، مىگویند: «فطرت الشاة فطرا» ، حلبتها زیرا با دوشیدن، چشمه پستان باز مىشود .
از کلام «راغب» استفاده مىشود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان که مىفرماید: «السماء منفطر به کان وعده مفعولا» در آن روز آسمان شکافته مىشود، و وعده او تحقق مىیابد .
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات، کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت; عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مىشود و شاید معنى «فاطر السموات و الارض» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد .
«علامه طباطبائى (ره) مىفرماید:
«فاطر در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مىشکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مىکشد . و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است، و دراین صورت با اسم «بدیع» و «مبدع» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در بکار بردن «مبدع» عنایتبه این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایتبه این است که از عدم پدید آورده، و نبود را بود کرده است و این که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازندههاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مىآورند» .
و در هر حال اسم «فاطرالسموات» حاکى از استمرار این فعل است، نه این که تنها در گذشته انجام داده است .
نودم; فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید:
«فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم» (انعام، 96): او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است اندازهگیرى خداى قدرتمند و دانا .
اکنون باید دید معنى «فلق» چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است .
«راغب» مىگوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنان که مىفرماید: «فالق الاصباح» و «ان الله فالق الحب والنوى» خدا شکافنده دانه و هستهها است، و باز مىفرماید: «اعوذ برب الفلق» (فلق، 1): پناه مىبرم به خداى صبح .
و در هر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مىشکافد .
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم:
1 - «فالق الاصباح» شکافنده صبح، و اصباح به معنى صبح است، نه به معنى مصدرى .
2 - «و جعل اللیل سکنا» شب را آرامگاه قرار داد . روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب و آرامش مىیابند .
3 - «والشمس والقمر حسبانا» خورشید و ماه با نظم معینى مىگردند، و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مىباشد .
و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مىفرماید:
«هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ...» (یونس، 5): اوست که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد، و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند .
پىنوشت:
1) رازى، لوامع البینات، ص 212 .
2) سبزوارى، شرح الاسماء الحسنى، ص 40 .
3) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است، عبارتند از: فاطر، 1 - زمر، 46 و شورى، 11 .
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
«تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم; غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر» (غافر، آیه 2 - 3) .
کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشتبه سوى خداست .
«غافر» به صورت جمع همراه با کلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن هم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
«... فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین» (اعراف، آیه 155) .
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى .
از ماده «غفر» که به معنى «ستر» است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر «غافرالذنب» (غافر، 3) بخشنده گناه .
2 - غفور «ربک الغفور ذوالرحمة» (کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است .
3 - غفار «و انى لغفار لمن تاب» (طه، 82): و من کسى را که توبه کند، مىآمرزم .
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است .
1 - ظالم «... فمنهم ظالم لنفسه ...» (فاطر، 32): برخى از آنها بر خویش ستمگرند .
2 - ظلوم «... انه کان ظلوما جهولا» (احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان اسست .
3 - ظلام «قل یا عبادی الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله ...» زمر، 53): اى بندگان من که در حق خود اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید، و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام» است .
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن و انسان نیز دارد مىتوان چنین گفت: خدا مىخواهد برساند که بنده من، تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم .
اگر تو ظلومى من غفورم .
اگر تو ظلامى من غفارم (1) .
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنى لغوى آن ستر و پوشاندن است . تو گوئى خدا گناهان بنده را مىپوشاند . و اگر هم به کلاه خود «مغفر» مىگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مىکند .
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید .
هشتاد و پنجم ; الغالب
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است . چنان که مىفرماید:
«... و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون» (یوسف، 21): این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است، ولى اکثر مردم نمىدانند .
مقصود از جمله «والله غالب على امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد، دیگرى این که به خدا بر گردد .
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف تواناست، او را حفظ مىکند، روزى مىدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مىرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است .
و بنابر احتمال دوم، مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است . چهان را مىآفریند و آن را تدبیر مىکند، و مغلوب کسى نمىشود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست .
در آیه دیگر مىفرماید:
«... ان الله بالغ امره ...» (طلاق، 3): خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مىرساند . سرانجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است .
هشتاد و ششم ; الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنان که مىفرماید:
«و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى» (طه، 82): من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد .
و نیز مىفرماید:
«فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا» (نوح، 10): نوح مىگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید او آمرزنده گناهان است .
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که مىفرماید:
«رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار» (ص، 66): پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است .
و نیز مىفرماید: «کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار» (زمر، 5): هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است .
و در جاى دیگر مىفرماید: «و انا ادعوکم الى العزیز الغفار» (غافر، 62): من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مىکنم .
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مىبخشد، و این خود کمال است .
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مىکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال، گذشت در عین قدرت است .
هشتاد و هفتم ; الغنی
اسم غنى در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائى مانند «حمید; حلیم; کریم» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - «... واعلموا ان الله غنی حمید» (بقره، 267): بدانید که خدا بىنیاز و ستوده است .
2 - «قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم» (بقره، 263): زبان خوش و گذشت، بهتر است از صدقهاى که آزارى به دنبال داشته باشد خداوند بىنیاز و بردبار است .
3 - «و من کفر فان ربی غنی کریم» (نمل، 40): هر کس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد)، پروردگار من بىنیاز و بزرگوار در احسان است .
اما معنى لغوى «کریم»
«ابن فارس» مىگوید: دو معنى اصلى دارد . یکى از کفایت و بىنیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است .
«راغب» مىگوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بىنیازى مطلق و این مخصوص خداست . چنان که مىفرماید: «ان الله هو الغنی الحمید» .
2 - بىنیازى نسبى چنان که مىفرماید: «و وجدک عائلا فاغنى» تو را فقیر یافتبىنیاز کرد .
ولى بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوتها مربوط به مصداق است، برخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بىنیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بىنیاز غنا و بىنیازى عرضى و نسبى پیدا مىکند .
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است .
و به قول شاعر عرب که مىگوید:
ارایتحسن الروض فى آصاله
ارایتبدر التم عند کماله
هذا، و ذاک کل شئ رائق
اخذ التجمل من فروع جماله
هلک القلوب باسرها فى اسره
شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائىهاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال اوست، دلها در عشق به این جمال بىطاق شدند، و خردهاى ما بسته به عقال اوست .
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
هشتاد و هشتم; الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند «رحیم; عفو; عزیز; شکور; ودود; حلیم» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - «ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم» (توبه، 27): خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .
2 - «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور» (حج، 6): هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند، آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد . خدا بخشایشگر و آمرزنده است .
3 - «... انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور» (فاطر، 28): فقط بندگان دانا از خدا مىترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است .
4 - «لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور» (فاطر، 30): خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است .
5 - «انه هو یبدئ و یعید و هو الغفور الودود» (بروج، 13 - 14): او است که ایجاد و ابداع مىکند (پس از میراندن) باز مىگرداند و اوست آمرزنده و بسیار مهربان .
6 - «... و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا» (فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمىتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است .
سرانجام یادآور مىشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالتبر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت .
حرف ف
هشتاد و نهم; الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مىشویم:
1 - «قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض ...» (انعام، 14): بگو آیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است .
2 - «... فاطر السموات و الارض انت ولى فی الدنیا و الآخرة ...» (یوسف، 101): اى خدا آفریننده آسمانها و زمین، تو سرپرست من در دنیا و آخرتى .
3 - «قالت رسلهم افى الله شک فاطر السموات والارض ...» (ابراهیم، 10): پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است (3) .
دراین موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض» به کار رفته است .
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهتخوردن غذا هنگام مغرب را افطار مىگویند، زیرا روزهدار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مىکند . و نیز در دوشیدن گوسفند به کار مىرود، مىگویند: «فطرت الشاة فطرا» ، حلبتها زیرا با دوشیدن، چشمه پستان باز مىشود .
از کلام «راغب» استفاده مىشود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان که مىفرماید: «السماء منفطر به کان وعده مفعولا» در آن روز آسمان شکافته مىشود، و وعده او تحقق مىیابد .
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات، کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت; عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مىشود و شاید معنى «فاطر السموات و الارض» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد .
«علامه طباطبائى (ره) مىفرماید:
«فاطر در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مىشکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مىکشد . و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است، و دراین صورت با اسم «بدیع» و «مبدع» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در بکار بردن «مبدع» عنایتبه این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایتبه این است که از عدم پدید آورده، و نبود را بود کرده است و این که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازندههاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مىآورند» .
و در هر حال اسم «فاطرالسموات» حاکى از استمرار این فعل است، نه این که تنها در گذشته انجام داده است .
نودم; فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید:
«فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم» (انعام، 96): او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است اندازهگیرى خداى قدرتمند و دانا .
اکنون باید دید معنى «فلق» چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است .
«راغب» مىگوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنان که مىفرماید: «فالق الاصباح» و «ان الله فالق الحب والنوى» خدا شکافنده دانه و هستهها است، و باز مىفرماید: «اعوذ برب الفلق» (فلق، 1): پناه مىبرم به خداى صبح .
و در هر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مىشکافد .
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم:
1 - «فالق الاصباح» شکافنده صبح، و اصباح به معنى صبح است، نه به معنى مصدرى .
2 - «و جعل اللیل سکنا» شب را آرامگاه قرار داد . روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب و آرامش مىیابند .
3 - «والشمس والقمر حسبانا» خورشید و ماه با نظم معینى مىگردند، و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مىباشد .
و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مىفرماید:
«هو الذی جعل الشمس ضیاء والقمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب ...» (یونس، 5): اوست که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد، و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند .
پىنوشت:
1) رازى، لوامع البینات، ص 212 .
2) سبزوارى، شرح الاسماء الحسنى، ص 40 .
3) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است، عبارتند از: فاطر، 1 - زمر، 46 و شورى، 11 .