اسماء و صفات خدا در قرآن (حرف ق)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
99 - القاهر
اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید:
و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر(انعام، آیه 18)(اوست غالب و بالاى (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).
و باز مىفرماید:
و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة(انعام، آیه 61).
(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهبانانى بر شما گمارد).
درباره معنى «قاهر» در اسم بعدى بحثخواهیم کرد.
100 - القهار
لفظ «قهار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پیوسته با اسم «الواحد» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار(یوسف، آیه 39).
(آیا خدایان پراکنده خوب است، یا خداى یگانه غالب).
2 - قل الله خالق کل شی و هو الواحد القهار(رعد، آیه 16).
(بگو خدا آفریدگار همه چیز است و اوستیگانه و غالب).
3 - و برزوا لله الواحد القهار(ابراهیم، آیه 48).
(آنها در پیشگاه خداوند یکتاى قهار آشکار مىشوند). (1)
«ابن فارس» درباره معنى «قهر» که قاهر و قهار از آن گرفته شده است، مىگوید: این کلمه بر پیروزى و برترى دلالت مىکند. و قاهر به معنى غالب است.
«راغب» مىگوید: «قهر» به معنى غلبه و ذلیل کردن طرف مقابل است چنانکه مىفرماید: فاما الیتیم فلا تقهر(ضحى، آیه 9) (اما یتیم را ذلیل مکن).
ولى ظاهر این است که «ذلت» معنى مستقیم «قهر» نیست، بلکه از لوازم آن مىباشد، زیرا لازمه غلبه بر کسى ذلیل و سرکوب کردن اوست که ملازم با ذلت است.
«صدوق» مىگوید: قدیر و قاهر دو معنى نزدیک به هم دارند و آن این که اشیاء در مقابل آن دو سرپیچى نمىکنند و پذیراى اراده او مىباشند. (2)
«علامه طباطبائىقدس سره» مىگوید: قهر نوعى از غلبه است و آن این که چیزى بر چیزى پیروز گردد او را به پیروى از اثر خود مجبور سازد، اثرى که با طبع او سازگار نیست، مانند غلبه آب بر آتش که آن را خاموش مىسازد.
اسم «قاهر» همانگونه که بر دیگران صدق مىکند بر خدا نیز صدق مىکند ولى بااین تفاوت که در غیر خدا قاهر و مقهور از نظر وجودى در رتبه واحدى قرار دارند. مثلا آب و آتش هر دو موجود طبیعى است، درحالى که قاهریتخدا بر جهان با بندگان از این مقوله نیست، قاهریت او معلول برترى و احاطه اوست، درست استخدا بر بندگانش غالب است، لکن چون از نظر وجودى برتر است، از این جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده» همراه مىباشد و عنایت دارد که این مطلب با بکار بردن کلمه «فوق عباده» بیان کند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلکه بالا و برتر از آنها است. (3)
شگفت این جاست که برخى از حنابله، از جمله «فوق عباده» استنباط مىکنند که خدا در جهتى فوق بندگان قرار گرفته است، درحالى که این جمله براى بیان علت قاهریت است و ناگفته پیداست که علت قاهریتخدا به خاطر برترى حسى نیست، مثلا او در افق بالاتر قرار گیرد، بلکه به خاطر برترى وجودى است و آیه یاد شده نظیر دو آیه یاد شده در زیر است:
1 - و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامة(آل عمران، آیه 55).
(کسانى که از تو پیروى کردهاند، را تا روز قیامت فوق کسانى قرار مىدهیم که کفر ورزیدهاند).
مسلما فوق در اینجا، فوق حسى نیست، بلکه فوق معنوى است.
2 - سنقتل ابنائهم و نستحیی نساءهم و انا فوقهم قاهرون9(اعراف، آیه 127).
(فرزندانشان را خواهیم کشت، زنانشان را اسیر خواهیم کرد و ما برتر از آنان و غالبیم).
گاهى گفته مىشود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر این، تفاوت جوهرى، توصیف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالى که توصیف او به «قاهر» به اعتبار فعل است. (4)
و اما نمایش این اسم در زندگى ما این است که بر دشمنان خود قاهر و پیروز شویم و بدترین دشمنها نفس اماره است آنگاه که بر شهوت و خشم غلبه کردیم بر دشمن خود پیروز شدهایم.
101 - القدوس
لفط «قدوس» در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1 - و هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون(حشر، آیه 23).
(اوستخدائى که جز او خدائى نیست، فرمانرواى منزه و بىعیب، ایمنىبخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه استخدا از آنچه براى او شریک قرار مىدهند).
2 - یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم(جمعه، 1).
(تنزیه مىکند خدا را آنچه در آسمانها و زمین است، فرمانرواى منزه، قدرتمند و حکیم).
اکنون باید دید معنى قدوس چیست؟ با توجه به آیاتى که مشتقاتى از ماده این کلمه در آنها آمده، مىتوان گفت: معناى آن پاکى از آلودگىهاى ظاهرى و باطنى است چنانکه مىفرماید:
اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى(نازعات، 16).
(آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوى صداکرد).
فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى(طه، 12).
(کفشهاى خود را بیرون آر، تو در سرزمین مقدس «طوى» هستى).
از آنجا که کفشها غالبا آلوده است، و طوى یک مکان مقدس مىباشد، دستور مىدهد که کفشها را درآورد.
اکنون که روشن شد این لفظ به معنى طهارت و پاکیزگى است، باید متعلق آن را از قرائن موجود در کلام به دست آورد، مثلا فرشتگان به هنگام آفریدن آدم به خدا چنین خطاب کردند: و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره، آیه 37).
(ما تو را با ستاییش تنزیه مىکنیم، و تو را پاکیزه مىشماریم).
از آنجا که متعلق تقدیس ذات خدا است طبعا مقصود تنزیه خدا از شریک و مثل خواهد بود.
از این بیان مىتوان استفاده کرد که تمام صفات سلبى خداوند شاخههاى این وصف عمومى هستند متکلمان صفات سلبى را چنین بیان کردهاند:
1 - یگانه است، نظیر و همتائى ندارد.
2 - جسم نیست و در جهتى قرار نگرفته، براى چیزى محل واقع نشده و در چیزى حلول نکرده، با چیزى متحد نشده است.
3 - ذات او محل حوادث نیست.
4 - لذت و الم به ذات او راه ندارد.
5 - او دیده نمىشود.
6 - کنه ذات او بر کسى معلوم نیست.
7 - جوهر و عرض نیست.
متکلمان براى نفى اینگونه صفات اقامه برهان کردهاند و همگى مصادیق اسم «قدوس» مىباشند.
گاهى سؤال مىشود که چرا در قرآن پس از اسم «ملک» اسم «قدوس» آمده است؟
شاید علت آن این باشد که متبادر از «ملک» در اذهان مردم، قدرتمندانى هستند که گهگاهى از طریق ظلم و چپاول به حکومتخود دوام مىبخشند و در برخى از آیات این نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلا ملکه سبا به وزیران خود مىگوید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة(نمل، آیه 34).
(پادشاهان هرگاه وارد شهرى شوند آنجا را ویران کرده و عزیزان را ذلیل مىکنند).
و در جاى دیگر مىفرماید: ...و کان ورائهم ملک یاخذ کل سفینة غصبا(کهف، آیه 79).
(در پیشاپیش آنها فرمانروائى بود که کشتىها را ضبط و مصادره مىکرد).
این نکتهاى است که به نظر ما رسید، ممکن است نکتهاى دیگر نیز داشته باشد.
102 - القریب
لفظ «قریب» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان(بقره، آیه 186).
(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم، درخواست درخواست کننده را پاسخ مىگویم، آنگاه که مرا بخواند).
2 - فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب(هود، آیه 61).
(از او آمرزش بخواهید آنگاه به سوى او باز گردید، پروردگار من نزدیک است و پاسخگو).
3 - و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربی انه سمیع قریب(سبا، آیه 50).
(اگر هدایتشدم به خاطر پیامى است که پروردگار به من مىفرستد، او شنوا و نزدیک است).
از آنجا که لازمه نزدیک بودن خدا شنوائى واجابت است، قرآن اسم «قریب» را همراه با «سمیع» و «مجیب» بکار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب» سخن گفتیم.
103 - القوی
لفظ «قوى» در قرآن به صورت معرفه و نکره یازده بار آمده و در هشت مورد صفتخدا قرار گرفته است که به برخى از موارد اشاره مىکنیم:
1 - ان الله قوى شدید العقاب(انفال، آیه 52).
(خدا نیرومند و سخت کیفر است).
2 - ان ربک هو القوى العزیز(هود، آیه 66).
پروردگار تو نیرومند و قدرتمند است).
3 - و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوى عزیز(حج، آیه 40).
(آن کس که خدا را یارى کند، خدا او را یارى مىکند، حقا که خدا نیروند و قدرتمند است). (5)
در این آیات این اسم گاهى با «شدید العقاب» و گاهى با «عزیز» همراه آمده است و از اسم قرین مىتوان به معناى قوى پى برد.
«قوى» در لغت در مقابل ضعیف است، «راغب» مىگوید: لفظ «قوه» گاهى در معنى قدرت به کار مىرود چنانکه مىفرماید: خذوا ما آتیناکم بقوة (آنچه را به شما دادهایم به قدرت بگیرید). و گاهى استعداد و آمادگى که در شئ است، «قوه» نامیده مىشود.
ولى با توجه به موارد استعمال «قوه» در قرآن مىتوان گفت: قوه مرتبه شدیده قدرت است، «خواه قدرت بدنى باشد، چنان که مىفرماید: قالوا من اشد منا قوة(فصلت، آیه 15) یا قوت روحى چنان که مىفرماید: یا یحیى خذ الکتاب بقوة(مریم، آیه 12) و یا مقصود نیروهاى کمک دهنده چنان که لوط آرزو مىکند که اى کاش قوه و قدرتى مىداشت تا بدکاران را از عمل زشتباز مىداشت، چنان که مىفرماید: لو ان لی بکم قوة(هود، 80) و نظیر همین است گفتار وزیران ملکه سبا که خود را چنین توصیف کردند نحن اولوا قوة و اولوا باس شدید(نمل، آیه 33) (ما دارندگان نیرو و جنگجویان با قدرتى هستیم).
در هر حال قوى کسى است که داراى قدرت مطلقه است و به خاطر همین معنا با دو اسم «عزیز» و «شدیدالعقاب» همراه مىباشد.
«صدوق» مىگوید: قوى معناى معروفى دارد و آن این است که کار را بدون زحمت و کمکگیرى از کسى انجام مىدهد.
104 - القیوم
لفظ «قیوم» در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم(بقره، 255) : (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به ذات و قوامبخش موجودات است، نه خواب سبک او را مىگیرد ونه خواب سنگین).
2 - الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتاب بالحق(آل عمران، آیه 2 - 3).: (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به نفس و قوامبخش موجودات است، کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).
3 - و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما(طه، 111): (چهرهها در برابر خداى زنده قائم به نفس و قوامبخش موجودات خضوع مىکنند و آن کس که بار ظلم بر دوش کشیده است نومید مىگردد).
اکنون ببینیم معنى «قیوم» چیست؟
«راغب» مىگوید: «قیوم» قائم به ذات و نگهدارنده همهچیز و قوامبخش موجودات است، چنان که در آیه دیگر مىفرماید: الذی اعطى کل شى خلقهثم هدى(طه،50): (خدائى که آفرینش شایسته هر موجودى را به او داده آنگاه او را (در مسیر زندگى) هدایت کرده اسست).
و در آیه دیگر نیز به قوامبخش بودن خدا اشاره شده است چنانکه مىفرماید: افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت(رعد، 33): (آیا آن کس که مراقب اعمال همه انسانهاست...).
در اینجا یادآور مىشویم که «قائم» در این آیه که قریب به معنى مراقب است، یکى از شؤون قیوم است موجود یکه قائم به ذات و قوامبخش دیگران است همه شؤون اشیاء از ایجاد و تربیت و مراقبتبر عهده اوست.
صدوق مىگوید: «قیوم»، «قیام» بر وزن «فیعول» و «فیعال» از جمله «قمتبالشئ» گرفته شده است. این جمله را موقعى مىگویند که انسان متولى نگهدارى و اصلاح و اندازهگیرى وجود چیزى باشد که سرپرستى آن بر عهده اوست.
رازى مىگوید: «قیوم» به این معنا است که او قائم به ذات است و مقصود از «قیوم» نگهدارى و تدبیر و تربیت و راقبتشئ است، بکار بردن واژه «قیام» در این معنا به خاطر این است که قیام به معنى ایستادگى است که ملازم بااستوارى مىباشد و مسلما تدبیر جهان آفرینش بدون استوارى امکانپذیر نیست.
در آیه دیگر خدا شیوه تدبیر خود را چنین بیان مىکند: شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهى مىدهند که خدائى جز او نیست، خدائى که قائم به قسط است و جز او که خداى قدرتمند و حکیم استخدائى نیست).
در این آیه یکى از شؤون قیام به تدبیر موجودات اشاره شده و آن این که او مواهب خود را به صورت عادلانه میان موجودات تقسیم مىکند و هر چیزى که شایسته وجود اوست، را به او مىبخشد و در آخر آیه دو اسم «عزیز و حکیم» آمده است و این برهان قیام به قسط خداست، چون قدرتمند و حکیم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.
در اینجا نکتهاى را یادآور مىشویم و آن این که موجودات امکانى با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستى دارند ولى این به آن معنا نیست که همه افعال ما فعل مباشرى خدا باشد، بلکه بخشى از پدیدهها فعل مباشرى موجودات امکانى است، مثلا خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غیره است که پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود این نوع افعال بدون این جوارح قابل فرض نیست، قهرا نمىتوانند فعل مباشرى خدا باشند.
ولى در عین حال همه جهان امکانى نسبتبه واجب حالت معنى اسمى و حرفى دارد که اگر از معنى اسمى صرف نظر شود، هیچ نوع جلوهاى ندارند.
نکته دیگر این که یک رشته از اسماء الهى، اسماء اضافى است مانند خالق، رازق، مبدئ، معید، محیى، ممیت، غفور، رحیم، ودود، و مقصود از اسماء اضافى اسمهائى است که از خارج از ذات خدا، نیز حکایت مىکند مثلا خالق علاوه بر این که بر ذات حق دلالت دارد بر غیر او(مخلوق) نیز دلالت مىکند و همچنین است دیگر اسمهاى اضافى، ولى همه آنها تحت اسم واحدى به نام «قیوم» قرار دارند.
پىنوشتها:
1) سایر آیات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26..
2) صدوق، توحید، ص 198..
3) المیزان، ج7، ص 33 - 34..
4) همدانى، سید حسین، شرح اسماء حسنى، ص 86..
5) راجع به موارد دیگر صفت قوى به سورههاى غافر، آیه 22، شورى، آیه 19، حدید آیه 25، مجادله آیه 21 و احزاب آیه25 رجوع شود..
اسم «قاهر» در قرآن دو بار آمده و در هر دو مورد وصف خدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید:
و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر(انعام، آیه 18)(اوست غالب و بالاى (برتر از) بندگانش و اوست فرزانه و آگاه).
و باز مىفرماید:
و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة(انعام، آیه 61).
(اوست غالب و برتر از بندگانش، نگهبانانى بر شما گمارد).
درباره معنى «قاهر» در اسم بعدى بحثخواهیم کرد.
100 - القهار
لفظ «قهار» در قرآن در شش مورد آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته و پیوسته با اسم «الواحد» همراه مىباشد چنان که مىفرماید:
1 - اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار(یوسف، آیه 39).
(آیا خدایان پراکنده خوب است، یا خداى یگانه غالب).
2 - قل الله خالق کل شی و هو الواحد القهار(رعد، آیه 16).
(بگو خدا آفریدگار همه چیز است و اوستیگانه و غالب).
3 - و برزوا لله الواحد القهار(ابراهیم، آیه 48).
(آنها در پیشگاه خداوند یکتاى قهار آشکار مىشوند). (1)
«ابن فارس» درباره معنى «قهر» که قاهر و قهار از آن گرفته شده است، مىگوید: این کلمه بر پیروزى و برترى دلالت مىکند. و قاهر به معنى غالب است.
«راغب» مىگوید: «قهر» به معنى غلبه و ذلیل کردن طرف مقابل است چنانکه مىفرماید: فاما الیتیم فلا تقهر(ضحى، آیه 9) (اما یتیم را ذلیل مکن).
ولى ظاهر این است که «ذلت» معنى مستقیم «قهر» نیست، بلکه از لوازم آن مىباشد، زیرا لازمه غلبه بر کسى ذلیل و سرکوب کردن اوست که ملازم با ذلت است.
«صدوق» مىگوید: قدیر و قاهر دو معنى نزدیک به هم دارند و آن این که اشیاء در مقابل آن دو سرپیچى نمىکنند و پذیراى اراده او مىباشند. (2)
«علامه طباطبائىقدس سره» مىگوید: قهر نوعى از غلبه است و آن این که چیزى بر چیزى پیروز گردد او را به پیروى از اثر خود مجبور سازد، اثرى که با طبع او سازگار نیست، مانند غلبه آب بر آتش که آن را خاموش مىسازد.
اسم «قاهر» همانگونه که بر دیگران صدق مىکند بر خدا نیز صدق مىکند ولى بااین تفاوت که در غیر خدا قاهر و مقهور از نظر وجودى در رتبه واحدى قرار دارند. مثلا آب و آتش هر دو موجود طبیعى است، درحالى که قاهریتخدا بر جهان با بندگان از این مقوله نیست، قاهریت او معلول برترى و احاطه اوست، درست استخدا بر بندگانش غالب است، لکن چون از نظر وجودى برتر است، از این جهت در قرآن لفظ قاهر با جمله «فوق عباده» همراه مىباشد و عنایت دارد که این مطلب با بکار بردن کلمه «فوق عباده» بیان کند تا برساند نه تنها خدا قاهر بر بندگان است، بلکه بالا و برتر از آنها است. (3)
شگفت این جاست که برخى از حنابله، از جمله «فوق عباده» استنباط مىکنند که خدا در جهتى فوق بندگان قرار گرفته است، درحالى که این جمله براى بیان علت قاهریت است و ناگفته پیداست که علت قاهریتخدا به خاطر برترى حسى نیست، مثلا او در افق بالاتر قرار گیرد، بلکه به خاطر برترى وجودى است و آیه یاد شده نظیر دو آیه یاد شده در زیر است:
1 - و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامة(آل عمران، آیه 55).
(کسانى که از تو پیروى کردهاند، را تا روز قیامت فوق کسانى قرار مىدهیم که کفر ورزیدهاند).
مسلما فوق در اینجا، فوق حسى نیست، بلکه فوق معنوى است.
2 - سنقتل ابنائهم و نستحیی نساءهم و انا فوقهم قاهرون9(اعراف، آیه 127).
(فرزندانشان را خواهیم کشت، زنانشان را اسیر خواهیم کرد و ما برتر از آنان و غالبیم).
گاهى گفته مىشود: «قهار» مبالغه قاهر است، و علاوه بر این، تفاوت جوهرى، توصیف خدا به «قهار» به اعتبار ذات است، درحالى که توصیف او به «قاهر» به اعتبار فعل است. (4)
و اما نمایش این اسم در زندگى ما این است که بر دشمنان خود قاهر و پیروز شویم و بدترین دشمنها نفس اماره است آنگاه که بر شهوت و خشم غلبه کردیم بر دشمن خود پیروز شدهایم.
101 - القدوس
لفط «قدوس» در قرآن دوبار و به عنوان وصف خدا وارد شده است:
1 - و هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون(حشر، آیه 23).
(اوستخدائى که جز او خدائى نیست، فرمانرواى منزه و بىعیب، ایمنىبخش، حافظ و نگهبان، قدرتمند، خودمختارر، بزرگوار، منزه استخدا از آنچه براى او شریک قرار مىدهند).
2 - یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم(جمعه، 1).
(تنزیه مىکند خدا را آنچه در آسمانها و زمین است، فرمانرواى منزه، قدرتمند و حکیم).
اکنون باید دید معنى قدوس چیست؟ با توجه به آیاتى که مشتقاتى از ماده این کلمه در آنها آمده، مىتوان گفت: معناى آن پاکى از آلودگىهاى ظاهرى و باطنى است چنانکه مىفرماید:
اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى(نازعات، 16).
(آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس طوى صداکرد).
فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوى(طه، 12).
(کفشهاى خود را بیرون آر، تو در سرزمین مقدس «طوى» هستى).
از آنجا که کفشها غالبا آلوده است، و طوى یک مکان مقدس مىباشد، دستور مىدهد که کفشها را درآورد.
اکنون که روشن شد این لفظ به معنى طهارت و پاکیزگى است، باید متعلق آن را از قرائن موجود در کلام به دست آورد، مثلا فرشتگان به هنگام آفریدن آدم به خدا چنین خطاب کردند: و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک (بقره، آیه 37).
(ما تو را با ستاییش تنزیه مىکنیم، و تو را پاکیزه مىشماریم).
از آنجا که متعلق تقدیس ذات خدا است طبعا مقصود تنزیه خدا از شریک و مثل خواهد بود.
از این بیان مىتوان استفاده کرد که تمام صفات سلبى خداوند شاخههاى این وصف عمومى هستند متکلمان صفات سلبى را چنین بیان کردهاند:
1 - یگانه است، نظیر و همتائى ندارد.
2 - جسم نیست و در جهتى قرار نگرفته، براى چیزى محل واقع نشده و در چیزى حلول نکرده، با چیزى متحد نشده است.
3 - ذات او محل حوادث نیست.
4 - لذت و الم به ذات او راه ندارد.
5 - او دیده نمىشود.
6 - کنه ذات او بر کسى معلوم نیست.
7 - جوهر و عرض نیست.
متکلمان براى نفى اینگونه صفات اقامه برهان کردهاند و همگى مصادیق اسم «قدوس» مىباشند.
گاهى سؤال مىشود که چرا در قرآن پس از اسم «ملک» اسم «قدوس» آمده است؟
شاید علت آن این باشد که متبادر از «ملک» در اذهان مردم، قدرتمندانى هستند که گهگاهى از طریق ظلم و چپاول به حکومتخود دوام مىبخشند و در برخى از آیات این نوع عمل زشت پادشاهان وارد شده است، مثلا ملکه سبا به وزیران خود مىگوید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة(نمل، آیه 34).
(پادشاهان هرگاه وارد شهرى شوند آنجا را ویران کرده و عزیزان را ذلیل مىکنند).
و در جاى دیگر مىفرماید: ...و کان ورائهم ملک یاخذ کل سفینة غصبا(کهف، آیه 79).
(در پیشاپیش آنها فرمانروائى بود که کشتىها را ضبط و مصادره مىکرد).
این نکتهاى است که به نظر ما رسید، ممکن است نکتهاى دیگر نیز داشته باشد.
102 - القریب
لفظ «قریب» در قرآن 26 بار آمده و در سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان(بقره، آیه 186).
(هرگاه بندگان من از تو درباره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم، درخواست درخواست کننده را پاسخ مىگویم، آنگاه که مرا بخواند).
2 - فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب(هود، آیه 61).
(از او آمرزش بخواهید آنگاه به سوى او باز گردید، پروردگار من نزدیک است و پاسخگو).
3 - و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربی انه سمیع قریب(سبا، آیه 50).
(اگر هدایتشدم به خاطر پیامى است که پروردگار به من مىفرستد، او شنوا و نزدیک است).
از آنجا که لازمه نزدیک بودن خدا شنوائى واجابت است، قرآن اسم «قریب» را همراه با «سمیع» و «مجیب» بکار برده است. و ما در باره قرب خدا به هنگام بحث از اسم «اقرب» سخن گفتیم.
103 - القوی
لفظ «قوى» در قرآن به صورت معرفه و نکره یازده بار آمده و در هشت مورد صفتخدا قرار گرفته است که به برخى از موارد اشاره مىکنیم:
1 - ان الله قوى شدید العقاب(انفال، آیه 52).
(خدا نیرومند و سخت کیفر است).
2 - ان ربک هو القوى العزیز(هود، آیه 66).
پروردگار تو نیرومند و قدرتمند است).
3 - و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوى عزیز(حج، آیه 40).
(آن کس که خدا را یارى کند، خدا او را یارى مىکند، حقا که خدا نیروند و قدرتمند است). (5)
در این آیات این اسم گاهى با «شدید العقاب» و گاهى با «عزیز» همراه آمده است و از اسم قرین مىتوان به معناى قوى پى برد.
«قوى» در لغت در مقابل ضعیف است، «راغب» مىگوید: لفظ «قوه» گاهى در معنى قدرت به کار مىرود چنانکه مىفرماید: خذوا ما آتیناکم بقوة (آنچه را به شما دادهایم به قدرت بگیرید). و گاهى استعداد و آمادگى که در شئ است، «قوه» نامیده مىشود.
ولى با توجه به موارد استعمال «قوه» در قرآن مىتوان گفت: قوه مرتبه شدیده قدرت است، «خواه قدرت بدنى باشد، چنان که مىفرماید: قالوا من اشد منا قوة(فصلت، آیه 15) یا قوت روحى چنان که مىفرماید: یا یحیى خذ الکتاب بقوة(مریم، آیه 12) و یا مقصود نیروهاى کمک دهنده چنان که لوط آرزو مىکند که اى کاش قوه و قدرتى مىداشت تا بدکاران را از عمل زشتباز مىداشت، چنان که مىفرماید: لو ان لی بکم قوة(هود، 80) و نظیر همین است گفتار وزیران ملکه سبا که خود را چنین توصیف کردند نحن اولوا قوة و اولوا باس شدید(نمل، آیه 33) (ما دارندگان نیرو و جنگجویان با قدرتى هستیم).
در هر حال قوى کسى است که داراى قدرت مطلقه است و به خاطر همین معنا با دو اسم «عزیز» و «شدیدالعقاب» همراه مىباشد.
«صدوق» مىگوید: قوى معناى معروفى دارد و آن این است که کار را بدون زحمت و کمکگیرى از کسى انجام مىدهد.
104 - القیوم
لفظ «قیوم» در قرآن سه بار وارد شده و در هر سه مورد وصف خدا قرار گرفته است:
1 - الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم(بقره، 255) : (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به ذات و قوامبخش موجودات است، نه خواب سبک او را مىگیرد ونه خواب سنگین).
2 - الله لا اله الا هو الحی القیوم نزل علیک الکتاب بالحق(آل عمران، آیه 2 - 3).: (خدا که جز او خدائى نیست، زنده و قائم به نفس و قوامبخش موجودات است، کتاب را به حق بر تو فرو فرستاد).
3 - و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما(طه، 111): (چهرهها در برابر خداى زنده قائم به نفس و قوامبخش موجودات خضوع مىکنند و آن کس که بار ظلم بر دوش کشیده است نومید مىگردد).
اکنون ببینیم معنى «قیوم» چیست؟
«راغب» مىگوید: «قیوم» قائم به ذات و نگهدارنده همهچیز و قوامبخش موجودات است، چنان که در آیه دیگر مىفرماید: الذی اعطى کل شى خلقهثم هدى(طه،50): (خدائى که آفرینش شایسته هر موجودى را به او داده آنگاه او را (در مسیر زندگى) هدایت کرده اسست).
و در آیه دیگر نیز به قوامبخش بودن خدا اشاره شده است چنانکه مىفرماید: افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت(رعد، 33): (آیا آن کس که مراقب اعمال همه انسانهاست...).
در اینجا یادآور مىشویم که «قائم» در این آیه که قریب به معنى مراقب است، یکى از شؤون قیوم است موجود یکه قائم به ذات و قوامبخش دیگران است همه شؤون اشیاء از ایجاد و تربیت و مراقبتبر عهده اوست.
صدوق مىگوید: «قیوم»، «قیام» بر وزن «فیعول» و «فیعال» از جمله «قمتبالشئ» گرفته شده است. این جمله را موقعى مىگویند که انسان متولى نگهدارى و اصلاح و اندازهگیرى وجود چیزى باشد که سرپرستى آن بر عهده اوست.
رازى مىگوید: «قیوم» به این معنا است که او قائم به ذات است و مقصود از «قیوم» نگهدارى و تدبیر و تربیت و راقبتشئ است، بکار بردن واژه «قیام» در این معنا به خاطر این است که قیام به معنى ایستادگى است که ملازم بااستوارى مىباشد و مسلما تدبیر جهان آفرینش بدون استوارى امکانپذیر نیست.
در آیه دیگر خدا شیوه تدبیر خود را چنین بیان مىکند: شهد الله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم(آل عمران، 18): (خدا، فرشتگان و دانشمندان گواهى مىدهند که خدائى جز او نیست، خدائى که قائم به قسط است و جز او که خداى قدرتمند و حکیم استخدائى نیست).
در این آیه یکى از شؤون قیام به تدبیر موجودات اشاره شده و آن این که او مواهب خود را به صورت عادلانه میان موجودات تقسیم مىکند و هر چیزى که شایسته وجود اوست، را به او مىبخشد و در آخر آیه دو اسم «عزیز و حکیم» آمده است و این برهان قیام به قسط خداست، چون قدرتمند و حکیم است، قطعا افعال او عادلانه خواهد بود.
در اینجا نکتهاى را یادآور مىشویم و آن این که موجودات امکانى با تمام آثار خود قائم به خدا بوده و از وجود او جلوه و هستى دارند ولى این به آن معنا نیست که همه افعال ما فعل مباشرى خدا باشد، بلکه بخشى از پدیدهها فعل مباشرى موجودات امکانى است، مثلا خوردن غذا و هضم آن، در گرو داشتن دهان، و دندان، و گلو و غیره است که پس از فعل وانفعالات خاص هضم شود این نوع افعال بدون این جوارح قابل فرض نیست، قهرا نمىتوانند فعل مباشرى خدا باشند.
ولى در عین حال همه جهان امکانى نسبتبه واجب حالت معنى اسمى و حرفى دارد که اگر از معنى اسمى صرف نظر شود، هیچ نوع جلوهاى ندارند.
نکته دیگر این که یک رشته از اسماء الهى، اسماء اضافى است مانند خالق، رازق، مبدئ، معید، محیى، ممیت، غفور، رحیم، ودود، و مقصود از اسماء اضافى اسمهائى است که از خارج از ذات خدا، نیز حکایت مىکند مثلا خالق علاوه بر این که بر ذات حق دلالت دارد بر غیر او(مخلوق) نیز دلالت مىکند و همچنین است دیگر اسمهاى اضافى، ولى همه آنها تحت اسم واحدى به نام «قیوم» قرار دارند.
پىنوشتها:
1) سایر آیات عبارتند از: ص، 65 - زمر، 4 - غافر، 26..
2) صدوق، توحید، ص 198..
3) المیزان، ج7، ص 33 - 34..
4) همدانى، سید حسین، شرح اسماء حسنى، ص 86..
5) راجع به موارد دیگر صفت قوى به سورههاى غافر، آیه 22، شورى، آیه 19، حدید آیه 25، مجادله آیه 21 و احزاب آیه25 رجوع شود..