اسماء و صفات خدا در قرآن (حرف غ و فاء)
آرشیو
چکیده
متن
86 - غافر الذنب
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشتبه سوى خدا است.
«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آنهم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى.
از ماده «غفر» که به معنى ستر است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب» (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسى را که توبه کند، مىآمرزم.
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه»(فاطر، 32: برخى از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله...»(زمر، 53): اى بندگان من که در حق من اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام» است.
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن وانسان نیز دارد مىتوان چنین گفت: خدا مىخواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم.
اگر تو ظلومى من غفورم.
واگر تو ظلامى من غفارم. (1)
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معناى لغوى آن ستر و پوشاندن است. توگوئى خدا گناهان بنده را مىپوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» مىگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مىکند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
87 - الغالب
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که مىفرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولى اکثر مردم نمىدانند.
مقصود از جمله «والله غالب على امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد. دیگرى این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ مىکند، روزى مىدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مىرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را مىآفریند و آن را تدبیر مىکند، و مغلوب کسى نمىشود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر مىفرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مىرساند.
سر انجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
88 - الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنانکه مىفرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى(طه، 82).
من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز مىفرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح مىگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنانکه مىفرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز مىفرماید:
کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جاى دیگر مىفرماید:
و انا ادعوکم الى العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مىکنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مىبخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مىکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
89 - الغنى
اسم «غنى» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائى مانند «حمید، حلیم، کریم» همراه مىباشد چنانکه مىفرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بىنیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقهاى است که آزادى به دنبال داشته باشد خداوند بىنیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد) پروردگار من بىنیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنى لغوى «کریم»; ابن فارس مىگوید: دو معنى اصلى دارد: یکى از کفایت و بىنیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است.
راغب مىگوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بىنیازى مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که مىفرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بىنیازى نسبى چنان که مىفرماید: و وجدک عائلا فاغنى تو را فقیر یافتبىنیاز کرد.
ولى بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق استبرخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بىنیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بىنیاز، غنا و بىنیازى عرضى و نسبى پیدا مىکند.
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایتحسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فیاسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائىهاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بىطاق شدند و خردهاى ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقى است که در جام افتاد
90 - الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم» همراه مىباشد، چنانکه مىفرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا مىترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدى و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع مىکند و پس از میراندن باز مىگرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمىتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور مىشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالتبر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت.
حرف فاء
91 - الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مىشویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فیالدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
اى خداى آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتى.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض» به کار رفته است.
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهتخوردن غذا هنگام مغرب را افطار مىگویند، زیرا روزهدار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مىکند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار مىرود، مىگویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز مىشود.
از کلام راغب استفاده مىشود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنانکه مىفرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته مىشود و وعده او تحقق مىیابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مىشود و شاید معنى «فاطرالسموات والارض» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد.
علامه طباطبائىقدس سره مىفرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مىشکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مىکشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع» و «مبدع» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع» عنایتبه این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایتبه این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و اینکه کار خدا مانند: نجار و دیگر سازندههاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مىآورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات» حاکى از استمرار این فعل است، نه اینکه تنها در گذشته انجام داده است.
92 - فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازهگیرى خداى قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنى «فلق» چیست؟
ابن فارس مىگوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است.
راغب مىگوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنانکه مىفرماید: ان الله فالق الحب والنوى:
خدا شکافنده دانه و هستهها است، وباز مىفرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه مىبرم به خداى صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مىشکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباحشکافنده صبح و اصباح به معنى صبح است نه به معنى مصدرى.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب آرامش مىیابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینى مىگردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مىباشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مىفرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.
پىنوشتها:
1 ) رازى، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزوارى، شرح الاسماء الحنسى، ص 40
3 ) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شورى، آیه11.
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهاى دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خداى نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائى جز او نیست، بازگشتبه سوى خدا است.
«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آنهم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه مىفرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانى.
از ماده «غفر» که به معنى ستر است، سه اسم براى خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب» (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسى را که توبه کند، مىآمرزم.
و شگفت این است که براى انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه»(فاطر، 32: برخى از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله...»(زمر، 53): اى بندگان من که در حق من اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگرى از «ظلام» است.
با توجه به سه اسمى که خدا در قرآن وانسان نیز دارد مىتوان چنین گفت: خدا مىخواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم دارى، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمى من غافرم.
اگر تو ظلومى من غفورم.
واگر تو ظلامى من غفارم. (1)
در گذشته در معناى «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معناى لغوى آن ستر و پوشاندن است. توگوئى خدا گناهان بنده را مىپوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» مىگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ مىکند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
87 - الغالب
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که مىفرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب على امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولى اکثر مردم نمىدانند.
مقصود از جمله «والله غالب على امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکى این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد. دیگرى این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ مىکند، روزى مىدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت مىرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را مىآفریند و آن را تدبیر مىکند، و مغلوب کسى نمىشود و آنجا که اراده کند، احدى را یاراى تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر مىفرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان مىرساند.
سر انجام خدا موجود قاهرى است که قدرتى بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
88 - الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنانکه مىفرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى(طه، 82).
من آمرزنده کسى هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز مىفرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح مىگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنانکه مىفرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز مىفرماید:
کل یجری لاجل مسمى الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوى تا زمان معینى در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جاى دیگر مىفرماید:
و انا ادعوکم الى العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوى خداى توانا و آمرزنده دعوت مىکنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگى او به خاطر عجز و ناتوانى نیست، بلکه او در عین قدرت مىبخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگى بشر این است که در مواردى که مصلحت ایجاب مىکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخى از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
89 - الغنى
اسم «غنى» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائى مانند «حمید، حلیم، کریم» همراه مىباشد چنانکه مىفرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بىنیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقهاى است که آزادى به دنبال داشته باشد خداوند بىنیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جاى نیاورد) پروردگار من بىنیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنى لغوى «کریم»; ابن فارس مىگوید: دو معنى اصلى دارد: یکى از کفایت و بىنیازى و دیگرى حاکى از نوعى صدا است.
راغب مىگوید: غنا اقسامى دارد:
1 - بىنیازى مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که مىفرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بىنیازى نسبى چنان که مىفرماید: و وجدک عائلا فاغنى تو را فقیر یافتبىنیاز کرد.
ولى بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق استبرخى از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بىنیازى مطلق است، ولى غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بىنیاز، غنا و بىنیازى عرضى و نسبى پیدا مىکند.
این مطلب در همه صفات خدا جارى است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمى از جمال دارد، ولى در این جمال نسبى خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایتحسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فیاسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائىهاى باغ به هنگام عصر، و زیبائى ماه در شب بدر، (زیبائى این دو) و زیبائى همه چیز پرتوى از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بىطاق شدند و خردهاى ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازى این مطلب فلسفى و عرفانى را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقى است که در جام افتاد
90 - الغفور
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتى مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم» همراه مىباشد، چنانکه مىفرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد مىپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یارى خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشى الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا مىترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامى بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدى و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع مىکند و پس از میراندن باز مىگرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسى نمىتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور مىشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظى است که دلالتبر مبالغه دارد، و معناى اصلى آن به هنگام بحث از غافر گذشت.
حرف فاء
91 - الفاطر
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مىشویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فیالدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
اى خداى آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتى.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض» به کار رفته است.
اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهتخوردن غذا هنگام مغرب را افطار مىگویند، زیرا روزهدار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مىکند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار مىرود، مىگویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز مىشود.
از کلام راغب استفاده مىشود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنانکه مىفرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته مىشود و وعده او تحقق مىیابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مىشود و شاید معنى «فاطرالسموات والارض» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد.
علامه طباطبائىقدس سره مىفرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مىشکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مىکشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع» و «مبدع» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع» عنایتبه این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایتبه این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و اینکه کار خدا مانند: نجار و دیگر سازندههاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مىآورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات» حاکى از استمرار این فعل است، نه اینکه تنها در گذشته انجام داده است.
92 - فالق الاصباح
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه مىفرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازهگیرى خداى قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنى «فلق» چیست؟
ابن فارس مىگوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است.
راغب مىگوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنانکه مىفرماید: ان الله فالق الحب والنوى:
خدا شکافنده دانه و هستهها است، وباز مىفرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه مىبرم به خداى صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مىشکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباحشکافنده صبح و اصباح به معنى صبح است نه به معنى مصدرى.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب آرامش مىیابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینى مىگردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مىباشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مىفرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.
پىنوشتها:
1 ) رازى، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزوارى، شرح الاسماء الحنسى، ص 40
3 ) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شورى، آیه11.