چشمه عشق
آرشیو
چکیده
متن
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیـر زدم یکسـر بر هرچـه که هست
حافظ
هر بیتی از غزلیات حافظ، این عارف بزرگ دوره اسلامی، فروزنده از فروغ شمس قرآنی و سیراب از سرچشمه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت ـ صلوات اللّه علیهم اجمعینـ درج گهر است. چنانکه دقایق نکات ادبی آن، دستور استوار ادیبان است و دقائق لطائف عرفانیش، ترجمان اسرار اهل شهود است. بدان اندازه که لهجهاش شیرین است، صد چندان معنای عرشی آن دلنشین است؛ اما معنی بیت: در نماز طهارت باید و به حضور سلطان عشق رسیدن بیوضو نشاید. اول پاک شو و سپس دیده بر آن پاک انداز و از سرچشمه عشق وضو ساختن همان است که حافظ فرمود:
نـمـاز در خــم آن ابـروان مـحـرابـی کسی کند که بخون جگر طهارت کرد
معراج نردبان است و نماز معراج مؤمن است. وضوی چنین نمازی باید از چشمه عشق باشد، وگرنه بیم آن است که قرب نیاورده و بُعد آورد. لذا شیخِ بزرگوار ابن سینا در یکی از آداب ریاضت عارف گفته است: عارف باید پرستشی کند که جفت با اندیشه باشد و این فکرت حضور قلب است.
و اگر فکرت در عبادت نباشد، عبادت سبب شقاوت و دوری میگردد؛ چنانکه خداوند عزّوجلّ فرمود:«فویلّ لِلْمُصَلّین…» این نکته بسیار باریک است.
خواجه طوسی میگوید: محبت که به نهایت رسید، عشق است و اگر خواهی که آن را «الفت» بنامی هم رواست و در آیات الفت قرآن تدبّر شود!
حکیم نظامی ـقدس سرهـ چه خوش فرموده است:
عشقـی که نه عشـق جاودانیست بازیـچــه شـهـوت جــوانیـست
عـشــق آیـن بـلنـد نــور است شهوت زحساب عشق دور است
در خـاطـر هـر کـه عـشـق ورزد عـالـم هـمـه حـبّــهای نـیــرزد
چـون عـشـق بـصـدق ره نـمایـد یکـی خـوبـی دوسـت ده نمایـد
«فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْر اَمثالِها». (سور انعام،آی 161)
سخن درباره عشق کوتاه باید کرد که این بارقه الهی ورای قیل و قال است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
و وضو که از چشمه عشق گرفته شود، زنگار را میزداید.
از اینکه وضو به چهار عضو: سر، رو، دست و پ اختصاص یافت، این است که ایزدتعالی چون نماز را واجب کرد، نخواست که بندگان وی آلوده به خدمت آیند، ایشان را فرمود، وضو کنند و به این چهار عضو مخصوص کرد؛ زیرا که آدم اول روی بر درخت کرد و به پای برفت و به دست از درخت گندم باز کرد و بر سر نهاد و بر حوا آورد، خدای بزرگ بفرمود، این چهار عضو گناه کار را به گاه خدمت، با شستن تطهیر کنند.
این داستان بیان حال آدم و آدمی زاده است و همانند آن در آیات و روایات بسیار است.نکتهای که در این بیت باید بدان اهمیت داد این است که گفت: من هماندم که از چشمه عشق وضو ساختم، یکسره بر هر چه که هست، چار تکبیر زدم؛ یعنی از چشمه عشق وضو ساختن همان و چار تکبیر زدن همان. نظیر بیت دیگرش:
عاشـق آندم که بدام سر زلف تـو فتاد گفت کز بند غم و غصّه نجاتم دادند
یعنی به دام سر زلف افتادن همان و از بند غم و غصه نجات یافتن همان. پس دیده بصیرت آدمی را حجابی جز غبار کدورت نفس نیست و همین که در چشم عشق پاک شد، دیده بر آن پاک انداخت؛ یعنی تا این را ببُرد آن را بدید.
امّا اصطلاح چهار تکبیر در نظم و نثر سخنوران پیش از حافظ. چنانکه دهخدا میگوید:
رغبـتـش رغـم کان و دریا ر چار تکبیر کرده و سه طلاق
و سنایی گوید:
سه شراب حقیقی بخوریم چار تکبیـر بـر مـجاز زنیم
و نظامی گوید:
اتابـک ایلدگـز شاه جهـانـگـیـر که زد بر هفت کشور چهار تکبیر
و این بزرگان به ترتیبی که نوشتیم، یکی پس از دیگری بوده و همه پیش از حافظ؛ امّا این اصطلاح از کجا آمده است. در کتب فرهنگ لغات در معنی چار تکبیر زدن، چار تکبیر گفتن و مانند اینها چنین گفتهاند: نماز جنازه در مذهب اهل سنّت کردن و کنایه از ترک چیزی و از ترک همه چیز و همه کس گفتن و تبری مطلق از غیر خدا نمودن و پشت پا به دنیا زدن؛ خلاصه کنایه از ترک است. چه اینکه در نماز جنازه به مذهب اهل سنّت فقط چار تکبیر است و بعد از آن میت را وداع کنند و چون چار تکبیر کنایه از ترک چیزی شده است، این اصطلاح در محاورات ادبای شیعه و سنّی بهکار رفته است هر چند پیدایش آن، از جهت صلوات بر جنازه به مذهب عامّه باشد، لذا صرف بهکار بردن این اصطلاح دلالت بر سنّی بودن آن ندارد، چنانکه مثل سنایی و حافظ که هر دو از بزرگان امامیه هستند، آن را بهکار بردهاند.
از طرفی اهل کشف و شهود؛ یعنی «عارفان باللّه» از چهار تکبیر، مرحله سیر و سلوک را اراده کنند که آنها را چار مرحله فنا نیز گویند.
عارف در سیر خود کمکم بهجایی میرسد که همه پرده پندار از پیش چشم توحید او بر کنار میرود و در این مقام میبیند که:«هُوَ الاَولُ وَ الآخرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن». (سوره حدید، آی 3)
و به فرموده حکیم ابولقاسم فردوسی: ندانم چهای هرچه هستی تویی. و به حکم محکم وحی الهی: «فَاَینَما تُولُّوا فَثم وَجْهُ اللّه» (سوره بقره، آی 115)
حافظ
هر بیتی از غزلیات حافظ، این عارف بزرگ دوره اسلامی، فروزنده از فروغ شمس قرآنی و سیراب از سرچشمه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت ـ صلوات اللّه علیهم اجمعینـ درج گهر است. چنانکه دقایق نکات ادبی آن، دستور استوار ادیبان است و دقائق لطائف عرفانیش، ترجمان اسرار اهل شهود است. بدان اندازه که لهجهاش شیرین است، صد چندان معنای عرشی آن دلنشین است؛ اما معنی بیت: در نماز طهارت باید و به حضور سلطان عشق رسیدن بیوضو نشاید. اول پاک شو و سپس دیده بر آن پاک انداز و از سرچشمه عشق وضو ساختن همان است که حافظ فرمود:
نـمـاز در خــم آن ابـروان مـحـرابـی کسی کند که بخون جگر طهارت کرد
معراج نردبان است و نماز معراج مؤمن است. وضوی چنین نمازی باید از چشمه عشق باشد، وگرنه بیم آن است که قرب نیاورده و بُعد آورد. لذا شیخِ بزرگوار ابن سینا در یکی از آداب ریاضت عارف گفته است: عارف باید پرستشی کند که جفت با اندیشه باشد و این فکرت حضور قلب است.
و اگر فکرت در عبادت نباشد، عبادت سبب شقاوت و دوری میگردد؛ چنانکه خداوند عزّوجلّ فرمود:«فویلّ لِلْمُصَلّین…» این نکته بسیار باریک است.
خواجه طوسی میگوید: محبت که به نهایت رسید، عشق است و اگر خواهی که آن را «الفت» بنامی هم رواست و در آیات الفت قرآن تدبّر شود!
حکیم نظامی ـقدس سرهـ چه خوش فرموده است:
عشقـی که نه عشـق جاودانیست بازیـچــه شـهـوت جــوانیـست
عـشــق آیـن بـلنـد نــور است شهوت زحساب عشق دور است
در خـاطـر هـر کـه عـشـق ورزد عـالـم هـمـه حـبّــهای نـیــرزد
چـون عـشـق بـصـدق ره نـمایـد یکـی خـوبـی دوسـت ده نمایـد
«فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْر اَمثالِها». (سور انعام،آی 161)
سخن درباره عشق کوتاه باید کرد که این بارقه الهی ورای قیل و قال است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
و وضو که از چشمه عشق گرفته شود، زنگار را میزداید.
از اینکه وضو به چهار عضو: سر، رو، دست و پ اختصاص یافت، این است که ایزدتعالی چون نماز را واجب کرد، نخواست که بندگان وی آلوده به خدمت آیند، ایشان را فرمود، وضو کنند و به این چهار عضو مخصوص کرد؛ زیرا که آدم اول روی بر درخت کرد و به پای برفت و به دست از درخت گندم باز کرد و بر سر نهاد و بر حوا آورد، خدای بزرگ بفرمود، این چهار عضو گناه کار را به گاه خدمت، با شستن تطهیر کنند.
این داستان بیان حال آدم و آدمی زاده است و همانند آن در آیات و روایات بسیار است.نکتهای که در این بیت باید بدان اهمیت داد این است که گفت: من هماندم که از چشمه عشق وضو ساختم، یکسره بر هر چه که هست، چار تکبیر زدم؛ یعنی از چشمه عشق وضو ساختن همان و چار تکبیر زدن همان. نظیر بیت دیگرش:
عاشـق آندم که بدام سر زلف تـو فتاد گفت کز بند غم و غصّه نجاتم دادند
یعنی به دام سر زلف افتادن همان و از بند غم و غصه نجات یافتن همان. پس دیده بصیرت آدمی را حجابی جز غبار کدورت نفس نیست و همین که در چشم عشق پاک شد، دیده بر آن پاک انداخت؛ یعنی تا این را ببُرد آن را بدید.
امّا اصطلاح چهار تکبیر در نظم و نثر سخنوران پیش از حافظ. چنانکه دهخدا میگوید:
رغبـتـش رغـم کان و دریا ر چار تکبیر کرده و سه طلاق
و سنایی گوید:
سه شراب حقیقی بخوریم چار تکبیـر بـر مـجاز زنیم
و نظامی گوید:
اتابـک ایلدگـز شاه جهـانـگـیـر که زد بر هفت کشور چهار تکبیر
و این بزرگان به ترتیبی که نوشتیم، یکی پس از دیگری بوده و همه پیش از حافظ؛ امّا این اصطلاح از کجا آمده است. در کتب فرهنگ لغات در معنی چار تکبیر زدن، چار تکبیر گفتن و مانند اینها چنین گفتهاند: نماز جنازه در مذهب اهل سنّت کردن و کنایه از ترک چیزی و از ترک همه چیز و همه کس گفتن و تبری مطلق از غیر خدا نمودن و پشت پا به دنیا زدن؛ خلاصه کنایه از ترک است. چه اینکه در نماز جنازه به مذهب اهل سنّت فقط چار تکبیر است و بعد از آن میت را وداع کنند و چون چار تکبیر کنایه از ترک چیزی شده است، این اصطلاح در محاورات ادبای شیعه و سنّی بهکار رفته است هر چند پیدایش آن، از جهت صلوات بر جنازه به مذهب عامّه باشد، لذا صرف بهکار بردن این اصطلاح دلالت بر سنّی بودن آن ندارد، چنانکه مثل سنایی و حافظ که هر دو از بزرگان امامیه هستند، آن را بهکار بردهاند.
از طرفی اهل کشف و شهود؛ یعنی «عارفان باللّه» از چهار تکبیر، مرحله سیر و سلوک را اراده کنند که آنها را چار مرحله فنا نیز گویند.
عارف در سیر خود کمکم بهجایی میرسد که همه پرده پندار از پیش چشم توحید او بر کنار میرود و در این مقام میبیند که:«هُوَ الاَولُ وَ الآخرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِن». (سوره حدید، آی 3)
و به فرموده حکیم ابولقاسم فردوسی: ندانم چهای هرچه هستی تویی. و به حکم محکم وحی الهی: «فَاَینَما تُولُّوا فَثم وَجْهُ اللّه» (سوره بقره، آی 115)