آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

تشخیص لایه های زیرین و مبادی رفتارهای انحرافی، امری دشوار و خطیر است که توفیق رهبری جنبش های مختلف در گرو آن می باشد. بصیرت سیاسی امام خمینی(ره) در رهبری نهضت انقلابی و اسلامی موجب گردید فرقه بهائیت را به لحاظ هدف و کارکرد شناسایی نموده و آسیب های احتمالی را مورد توجه قرار دهد و گوشزد نماید. مقاله پیش رو، مروری بر این دوراندیشی و آینده نگری امام خمینی(ره) قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن در مورد فرقه بهائیت است.

متن

 

هنگامى که پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، تحولات این دوره از تاریخ کشورمان را مطالعه می‌کند، از جمله مسائلى که به آن پى مى‏برد، حساسیت ویژه امام خمینى(ره) نسبت به بهائیت است. این موضوع، در نظر اول، تازگى چندانى ندارد. چه اینکه موضع‏گیرى هر عالم و اندیشمند دینى، در برابر هرگونه بدعت و انحراف، امرى طبیعى است، به‌ویژه هنگامى که انحراف در قالب فرقه‏اى ظهور و نمود پیدا کند که مدعى نسخ اسلام و الغاى احکام مترقى آن باشد، و در برابر آن، زادگاه على‌محمد باب در شیراز کعبه، و قبر حسینعلى بهاء در عکا قبله تلقى شود.[1]

البته مراجع دینى، به عنوان پاسداران کیان دین، مسئولیت دنیوى و اخروى بیشترى را در این باره احساس مى‏کنند. به همین علت، فرقه بابى و بهائى از نخستین لحظه پیدایش، همواره با مخالفت و موضع‏گیرى علماى دینى مواجه بوده است. براى نمونه، مرجع دینى پیش از امام خمینى، یعنى حضرت آیت‏الله بروجردى، نیز نسبت به فرقه یادشده، چنین حساسیتى داشته است. او در سال 1328.ش در نامه‏اى به آقاى فلسفى، واعظ مشهور، ضمن تأکید بر ضرورت مبارزه با این فرقه، آن را فتنه‏اى بزرگ دانست و مسامحه دولت در مقابله با آن را محکوم کرد. وى همچنین، این موضوع مهم را گوشزد کرد که تقویت این فرقه از روى عمد و قصد است نه خطا و سهو، و تظاهراتى که به ندرت دولت علیه آن‌ها انجام می‌دهد، فقط و فقط، تظاهر است.[2] او، که به ندرت از محمدرضاشاه تقاضایى مى‏کرد، از وى خواست تا در مواجهه با این فرقه جدیت از خود نشان دهد و بدین منظور، امام خمینى را، که در آن زمان هنوز زعامت دینى نداشت و یکى از علماى آگاه به زمان و مورد وثوق و طرف مشورت سیاسى او بود، نزد شاه فرستاد.[3]

هنگامى که آیت‏الله بروجردى در سال 1340 به رحمت ایزدى پیوست، محمدرضاشاه ضمن تلاش براى انتقال مرجعیت به عراق، مى‏پنداشت که پس از مرحوم بروجردى، ایران همچنان گرفتار خلأ مرجعیت دینى باقى مى‏ماند و او فرصت مى‏یابد تا سیاست‌هاى مورد نظر ایالات متحده امریکا را در غیاب یک مرجع دینى مقتدر به اجرا گذارد. در چنین وضعیتى بود که آیت‏الله خمینى آن روز، نه تنها به تدریج به عنوان یک مرجع دینى مطرح گردید، بلکه به دلیل درک دقیق و عمیق خود از پیچیدگی‌هاى استعمار جدید و ماهیّت برنامه‏هاى نوگرایانه آن براى کشورى چون ایران، با اتخاذ مواضع سیاسى سنجیده و هوشیارانه، عملاً در مقام رهبرى مبارزات ملت بر ضد استبداد و استعمار نیز قرار گرفت. به بیان دیگر، در شرایطى که بیشتر روشنفکران و رجال سیاسى ــ که در دهه‏هاى قبل و تا آن هنگام، به عنوان رهبران اپوزیسیون فعالیت مى‏کردند ــ به دلایل متعدد از درک اهداف پنهان و بلندمدت سیاست‌هاى جدید ایالات متحده امریکا در ایران بازمانده بودند، یا اگر به درک آن قادر بودند، به علت همسویى با آن یا ناتوانى از موضع‏گیرى در مقابل آن، حالت انفعال و استیصال پیدا کرده بودند، آیت‏الله خمینى بود که درک دقیق و شجاعت لازم را براى رویارویى با وضعیت جدید و دفاع از هویت و استقلال کشور دارا بود.

بدین‏ترتیب، یک مرجع دینى در موقعیتى سیاسى قرار گرفت و مبانى اعتقادى او به وى حکم مى‏کردند که کشور را از فرو افتادن در چنگ استعمار جدید رهایى بخشد. البته آگاهى او از تاریخ چند سده اخیر براى او روشن ساخته بود که استعمار، اسلام و تشیع را مهم‌ترین سد و مانع خود براى اعمال سلطه بر کشورهاى اسلامى از جمله ایران مى‏داند و براى شکستن آن، متناسب با شرایط، تاکتیک‌ها و تدابیر ویژه‏اى را به کار مى‏بندد. بنابراین، امام خمینى(ره) افزون بر اینکه در مقام یک مرجع دینى، اسلام را به عنوان خاتم ادیان، راه سعادت دنیا و آخرت انسان‌ها و عامل پیوند آن‌ها با مبدأ هستى مى‏دانست، در مقام رهبرى سیاسى مبارزات جامعه، آن را به عنوان قائمه هویت جامعه ایرانى و عامل وحدت ملى و حفظ استقلال کشور مى‏دانست. از سوى دیگر، او در آن شرایط، بهائیان را فقط به عنوان یک فرقه منحرف نمى‏دید، بلکه آنان را تشکیلاتى مى‏دانست که اولاً به‌رغم تظاهر به غیر سیاسى بودن، به‌شدت سیاسى‌اند و براى تحقق اهداف خود در پى کسب قدرت‏، و ثانیاً، از بدو پیدایش، همواره آلت و ابزار قدرت‌هاى سیاسى استعمارى براى تضعیف باورها و تشویش هویت ملى جامعه بوده‌اند.

همان‏گونه که اشاره شد، یکى از عوامل مهمى که باعث گردید امام خمینى(ره) گرفتار انفعال و استیصالى که گریبان‌گیر بیشتر نخبگان سیاسى سال‌هاى آغازین دهه 1340 شده بود، نشود و با شکستن بن‏بست مبارزات ملى بر ضد استبداد و استعمار، ابتکار عمل را به‌دست گیرد، شناخت ویژه او از ماهیت صهیونیستى استعمار جدید و پیچیدگی‌هاى ساز و کار و تاکتیک‌هاى آن بود. پیوند سیاست‌هاى امریکا با صهیونیسم و پیوند بهائیان با آن دو، و اهدافى که آن‌ها براى سلطه بر ایران داشتند و راهکارهایى که بدین‏منظور در پیش گرفته بودند، راز و امتیاز حساسیّت امام نسبت به بهائیت و اهمیت و تفاوت مواضع او را روشن مى‏سازد. بدین‏ترتیب، از منظر امام، به عنوان کسى که افزون بر مرجعیت دینى، پرچم مبارزه با استعمار و دفاع از استقلال کشور را بر دوش داشت، بهائیت ابزار استعمار مدرن و آلت فعل دشمنان کشور و تهدیدى براى استقلال آن شناخته مى‏شد.

سخنان امام درباره فرقه یادشده در چنین بسترى بیان می‌شد و از شناختى عالمانه و کارشناسانه حکایت مى‏کرد. برپایه چنین شناختى است که او در سخنان خود مى‏کوشید پیوند بهائیت با صهیونیسم و امپریالیسم و خطرى را که از این ناحیه متوجه کشور مى‏شد، به آگاهى ملتى برساند که استعمار به آن چشم طمع داشت. با چنین درکی است که ایشان بهائیان را عمال اسرائیل یاد کرد و اهداف سیاسى آن فرقه را به جامعه و حکومت گوشزد نمود و در سخنانى فرمود: «عمال اسرائیل در ایران، هر جا انگشت مى‏گذارى مى‏بینى که یکى از این‌ها در مراکز حساس، مراکز خطرناک، واللّه خطرناک براى تاج این آقا [شاه‏]، ملتفت نیستند این‌ها. این‌ها، آن‌ها بودند که در شمیران تهران توطئه کردند ناصرالدین‌شاه را بکشند، مملکت ایران را قبضه کنند. شما تاریخ نگاه کنید. تاریخ که مى‏دانید. در نیاوران توطئه کردند، در نیاوران چند نفر رفتند ناصرالدین‌شاه را ترور کنند و یک عده هم در تهران بودند که حکومت را قبضه کنند. این‌ها حکومت را از خودشان مى‏دانند. این‌ها در کتاب‌هایشان نوشته‏اند، در مقالاتشان نوشتند، حکومت مال ماست، باید ما یک سلطنت جدیدى به‌وجود بیاوریم، یک حکومت جدیدى به وجود بیاوریم. حکومت عدل. همین‌هایى که یک همچنین سوء نظرها و سوء نیت‌هایى را دارند، از دربار گرفته تا آن آخر مملکت از این اشخاص آنجا موجود است.... خوب اى ارتش محترم توى دهن این‌ها بزن.... جلو بگیرند از یک اشخاصى که با مذهبشان مخالف‏اند، با تخت و تاجشان مخالف‏اند، با مملکتشان مخالف‏اند، با استقلالشان مخالف‏اند، با اقتصادشان مخالف‏اند.»[4]

سیر حوادث و واقعیت‌هاى عینى تاریخ ایران از سال 1340 به بعد، بر درست بودن شناخت و تشخیص امام مهر تأیید نهادند. به همان میزان که سلطه امریکا و وابستگى رژیم پهلوى به بیگانگان بیشتر تحقق مى‏یافت، حضور و نفوذ بهائیان در دستگاههاى دولتى و مداخله آن‌ها در امور کشور بیشتر مى‏شد. حضور بهائیانى چون امیرعباس هویدا در رأس دولت، پرویز ثابتى در معاونت ساواک، اسدالله صنیعى در وزارت جنگ، هوشنگ نهاوندى در ریاست دانشگاه‌هاى شیراز و تهران، منوچهر شاهقلى در وزارت‌هاى آموزش عالى و بهدارى، سپهبد خسروانى در معاونت نخست‌وزیر و ریاست سازمان تربیت بدنى، فرخ روپارسا در وزارت آموزش و پرورش، سپهبد على‌محمد خادمى، آجودان مخصوص شاه، در ریاست ستاد نیروى هوایى و ریاست هواپیمایى، ثابت پاسال در ریاست تلویزیون، عبدالکریم ایادى، پزشک مخصوص شاه، که بیش از هشتاد شغل دیگر را نیز داشت، نمونه‏هایى از حضور بهائیان در رأس نهادهاى تصمیم‏گیرى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و امنیتى کشور را به نمایش مى‏گذارد. روشن است که این افراد در سازمان‌هاى زیرمجموعه خود از به‌کارگیرى هم‌کیشانشان دریغ نداشتند. بدین‏گونه است که فردى مانند ارتشبد حسین فردوست که خود از افراد نزدیک به محمدرضاشاه بود، در خاطراتش نوشته است: «نمى‏دانم در دوره محمدرضا، بهائیان بر ایران حکومت مى‏کردند یا محمدرضا، ولى با چشم مى‏دیدم که سرنخ همه امور مهم در دست بهائیان است.»[5] همین فردوست، به عنوان یک شاهد عینى، درباره ماهیت بهائیان و میزان وفادارى آن‌ها به کشور مى‏نوشته است: «بهائی‌هایى که من دیده‏ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس‌هاى بالفطره بودند.»[6]

این چهره‏اى که امروز آینه تاریخ، پس از گذشت ده‌ها سال، از پیوند میان بهائیت و استعمار، و نفوذ دادن آن‌ها در ارکان سیاست‌گذاری‌ها و تصمیم‏گیری‌هاى کشور، ترسیم مى‏کند، امام خمینى(ره) در خشت خام حوادث سال‌هاى آغازین دهه 1340 دید و فریاد آن را برآورد. بر پایه چنین بصیرتى بود که او، زودتر از همه علما و نخبگان سیاسى ــ فرهنگى آن زمان، ماهیت واقعى لایحه انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى را دریافت و اعلام کرد: «ما مى‏دانیم که دستگاه جبار چه خواب‌هاى خطرناکى براى اسلام دیده است که مى‏آید شرط مسلمان بودن را از انتخاب‏کننده و انتخاب‏شونده حذف مى‏کند، براى اینکه راه را براى نفوذ طایفه ضاله باز کند و آن‌ها را بر مقدّرات ملت‌هاى مسلمان و کشورهاى اسلامى مسلط سازد.»[7] او در موردی دیگر، به طور روشن‏ترى تبارشناسى طرح‌هاى حکومت پهلوى را مدنظر قرار داده و اظهار کرده است: «ما موقعى که یقین پیدا کردیم که محافل لامذهب بهائی‌هاى یهودى‌الاصل ایران و امریکا اراده دارند درخواست تساوى حقوق زن و مرد را آلت تجاوز به حریم مذهب رسمى این مملکت قرار دهند، و دین اسلام را که موجب بقاى استقلال ظاهرى این ملک و ملت است، تضعیف کنند، دوستانه نامه‏هایى از براى این دولت نوشتیم که مواظب باشند.»[8] یک روز پس از این سخنان، امام در آغاز درس فقه خود در مسجد اعظم قم به شاگردانش گوشزد کرد که «بعد که ما مطالعه کردیم دیدیم آقا، قضیه، قضیه بانوان نیست، این یک امر کوچکى است، قضیه معارضه با اسلام است.»[9] و به همین دلیل در نامه‏اى به اسدالله علم هشدار داد که «اگر گمان کردید مى‏شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض اوستاى زرتشت، انجیل و بعضى کتب ضاله قرار داد و به خیالِ از رسمیت انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانى چند صد میلیون مسلم جهان، افتاده‏اید و کهنه‏پرستى را مى‏خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید.»[10] او در نامه‏اى به محمدرضا‌شاه نیز همین مضمون را گوشزد کرد.[11] تذکارها و هشدارهاى امام به شاه و نخست‌وزیر، براى اتمام حجت بود، زیرا دیگر مواضع و عملکرد او ثابت مى‏کنند که همدستى و هم‌داستانى حکومت پهلوى و دولت امریکا براى تحکیم وابستگى کشور و سلب استقلال آن و استفاده از بهائیان براى تحقق اهدافشان، برایشان روشن شده بود. ازاین‏رو، هم‌زمان با نهیب به شاه و دولت، به بیدارگرى قشرهای مختلف جامعه، به‌ویژه مراجع دینى و علماى شهرهاى مختلف کشور که مهم‏ترین گروه مرجع جامعه بودند، برخاست. ایشان در نامه‏اى به آیت‏الله سیدهادى میلانى، از مراجع تقلید مقیم مشهد، از خطرهایى که متوجه اسلام و کشور بود، یاد کرد و از تسهیلاتى که حکومت پهلوى در عرصه‏هاى مختلف براى تقویت بهائی‌ها و گسترش فعالیت‌هاى ضداسلامى و ضدوطنى آن‌ها فراهم مى‏ساخت، سخن گفت.[12] او افزون بر نامه‏هاى خصوصى که به علما و مراجع شهرهاى مختلف کشور مى‏نگاشت، همان مضامین را در نامه‏اى سرگشاده خطاب به روحانیان، وعاظ و ملت مسلمان ایران مطرح کرد و ضمن افشاى نقشه‏هاى امریکا، اسرائیل و حکومت پهلوى، و خطرهایى که کیان کشور را تهدید مى‏کرد، هشدار داد که «آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنى‌امیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائیل و عمال آن‌ها (فرقه ضالّ و مضلّه) [بهائیت‏] همراهى مى‏کند. دستگاه تبلیغات را به‌دست آن‌ها سپرده و در دربار دست آن‌ها باز است. در ارتش و فرهنگ و سایر وزارتخانه‏ها براى آن‌ها جا باز نموده و شغل‌هاى حساس به آن‌ها داده‏اند. خطر اسرائیل و عمال آن را به مردم تذکر دهید.»[13]

امام‌خمینی(ره) پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز بر آلت فعل بیگانه بودن بهائیان تأکید نموده و با توجه به حمایت‌هاى ریگان (رئیس‌جمهور وقت امریکا) از فرقه یادشده، از آنان با تعبیر جاسوس یاد کرده و اظهار نموده است: «این‌ها... یک مذهب نیستند، یک حزب هستند. یک حزبى که در سابق انگلستان پشتیبانى آن‌ها را مى‏کرد و حالا هم امریکا دارد پشتیبانى مى‏کند. این‌ها هم جاسوس‌اند.»[14]

 

پی‌نوشت‌ها


 

*  عضو هیات علمی گروه تاریخ و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

[1]ــ سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، صص108ــ106

[2]ــ روزنامه رسالت، 17 اسفند 1384، ص17

[3]ــ روزنامه شرق، 17 اردیبهشت 1384، ص19

[4]ــ صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی(ره)، 1385، ج1، صص389ــ388

[5]ــ روزنامه جمهوری اسلامی، 27 فروردین 1384، ص12

[6]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1369، ص375

[7]ــ صحیفه امام، همان، ص160

[8]ــ همان، ص193

[9]ــ همان، ص209

[10]ــ همان، ص90

[11]ــ همان، ص89

[12]ــ همان، صص234ــ233

[13]ــ همان، ص230

[14]ــ همان، ج17، صص267ــ266

 

 

تبلیغات