رد پای الحاد و وابستگی در تبار «هویدا»
آرشیو
چکیده
در حکومت های استبدادی شاهنشاهی، بررسی روابط خانوادگی یکی از عرصه های مطالعاتی بسیار مهم می باشد؛ زیرا اساساً بنیاد و رشد این قبیل نظام های حکومتی بر نسبت های فامیلی و روابط مشابه استوار است. وابستگی عباس هویدا ــ که بیش از سیزده سال زمام دولت ایران را در دوران پهلوی دوم بر عهده داشت ــ به تشکیلات بهائیت و رابطه او با این فرقه، در همین چارچوب نیازمند بررسی می باشد. نوشتار زیر بر همین اساس تهیه شده است.متن
عباس هویدا (دولتمرد «بهائىتبار» عصر پهلوى) که بیش از سیزده سال زمام دولت ایران را در زمان سلطنت محمدرضا برعهده داشت، مشهورتر از آن است که به معرفى نیاز داشته باشد.
عدهای از مطلعان در مورد اینکه خود وى نیز (همچون پدر و جدّش: عینالملک و میرزا رضا قناد) به مسلک بهائیت پایبند بوده است تردید کرده و او را فردى اساساً لامذهب شمردهاند، اما صرفنظر از بحث و داورى در این باره، ارتباط هویدا با تشکیلات بهائیت، امرى مسلّم است و مىدانیم که حضور وى در رأس دولت، راه را براى هجوم «انبوه» بهائیان به پستهاى «کلیدى» کشور گشود و اعضاى فرقهاى که از بدو پیدایش تا آن روز، مورد خشم و نفرت عامّه ملت بود با موافقت دربار پهلوى و پشتیبانى امریکا و صهیونیسم، مقامات دارای پستهای حساس سیاسى، نظامى، امنیتى، اقتصادى و فرهنگى را در چنگ گرفتند و به قول ارتشبد حسین فردوست، مقام اطلاعاتى مهم رژیم شاه، «در زمان هویدا دیگر کار بهائىها تمام بود و مقامات عالى مملکت توسط آنها به راحتى اشغال مىشد.»[1]
هویدا از جانب پدر، پسر عینالملک (حبیبالله هویدا/ آلرضا) و نوه میرزا رضا قناد شیرازى است، و از سوى مادر فرزند افسرالملوک، دختر افسرالسلطنه. افسرالسلطنه نیز فرزند میرزا یحیى خان مشیرالدوله قزوینى، و همسر میرزا سلیمانخان ادیبالسلطنه (فرزند عبدالحسنخان کفرى فرزند محمدحسنخان سردار فرزند محمدخان قاجار ایروانى) است.
الف) تبار پدرى هویدا
1. محمدرضا قناد شیرازى:
تبار هویدا از سوى پدر، نسبتاً معلوم است و تحقیقات پژوهشگران، از ماهیت استعمارى پدر وى (عینالملک) به عنوان کاشف و معرّف رضاخان به انگلیسیها براى اجرای کودتاى اسفند 1299 کاملاً پرده برداشته است.
پدربزرگ هویدا، میرزا رضا یا دقیقتر بگوییم: میرزا محمدرضا قناد شیرازى، از بابیان قدیمى بود که گفته مىشود پس از آشکار شدن دعاوى میرزا محمدعلى «باب» در شیراز، به وى گروید.[2]
وى بعداً در اختلافاتى که میان حسینعلى بهاء و برادرش، یحیى صبح ازل، بر سر جانشینى باب و ریاست بابیان افتاد، جانب بهاء را گرفت و در جرگه یاران و هواداران وى درآمد، به طورى که پس از تبعید بهاء (توسط دولت ایران) به بغداد، به او پیوست و در زمان تبعید وی توسط دولت عثمانى از بغداد به اسلامبول و سپس ادرنه و عکاى فلسطین نیز، همهجا از همراهان و خادمانش بود و پیشاپیش کجاوهاش مىدوید.[3]
همسرش نیز که زنى آذرىزبان و اهل تبریز بود با میرزا رضا در سفر ادرنه و عکا همراه بهاء بود.[4]
پس از مرگ بهاء نیز، میرزا رضا «از حواریون عباس افندى»[5] (یعنى همان سر عبدالبهاء، پسر و جانشین بهاء) محسوب مىشد و به قول فاضل مازندرانى (مبلغ و نویسنده مشهور بهائى) «از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت» بود تا درگذشت و در عکا دفن شد.[6] ادوارد براون نوشته است: «محمدرضا شیرازى یکى از چند تن رازدار بهاءالله است که پس از وى عهدهدار حفاظت رسالت اسرار بهائیت مىشود.»[7] وى یکى از نٌه تن بهائیانى بود که عباس افندى، دو روز پس از مرگ پدرش بهاء، وصیتنامه (دستکارىشده) پدر را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن کرد.[8]
2. حبیبالله عین الملک/بهاءالسلطان:
پیوستگى و تقرّب خاص میرزا رضا قناد به دستگاه رهبرى بهائیت، به بزرگترین فرزندش، عینالملک، امکان داد که مدتى در جوانى، منشى، کاتب آثار و مباشر عبدالبهاء باشد. وى بر اثر تمریناتى که کرده بود، خطى نزدیک به خط عباس افندى داشت.[9] فاضل مازندرانى نوشته است: «دیگر آقا محمد رضا قناد سابق الوصف از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عکا [مرکز سابق بهائیت در فلسطین اشغالى] است و از پسرانش: میرزا حبیبالله عینالملک که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت صاحب حسن خط و کمال شد و همى سعى کرده و کوشید که شبیه به رسم خط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت کاتب آثار و مباشر خدمات گردید، بعداً شغل دولتى و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت. و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط در عکا، و هم از دخترش که در شام شوهر نمود، مآل باسعادت و رضایتى بروز نکرد»![10]
یادداشت کوتاهى از عباس افندى در دست میباشد که طى آن از پیروانش در تهران خواسته است که براى عینالملک کارى دست و پا کنند: «در خصوص جناب میرزا حبیبالله این سلیل آقا رضاى جلیل است. هر قسم باشد، همتى نمایند با سایر یاران که بلکه انشاءالله مسئولیتى از براى او مهیا گردد ولو در سایر ولایات یا خارج از مملکت، در نظر من این مسأله اهمیتى دارد نظر به محبتى که به آقا رضا دارم.»[11] ظاهراً با همین سفارشها و حمایتهاست که عینالملک «وارد کادر وزارت خارجه» میگردد و «مدت مدیدى» در کشورهاى عربى (سوریه، لبنان و عربستان) «عهدهدار مقام کنسولگرى مىشود و تا سالهاى پیش از جنگ جهانى (دوم) فعالانه به این کار ادامه مىدهد. و در عین حال «به او مأموریت داده مىشود که در کشورهاى عربى به گسترش و تبلیغ بهائیت بپردازد.» لقب او «بهاءالسلطان» نیز شاهدى دیگر بر وابستگى او به این فرقه (بهائیت) است.[12] با این بستگى و پیوستگى، صحت شایعاتى نظیر اینکه: نام فرزند عینالملک (امیر عباس هویدا) را عباس افندى برگزیده و حتى نام وى در اصل غلام عباس، بوده است، چندان دور از ذهن به نظر نمىرسد.[13]
عین الملک تحصیلکرده «مدرسه امریکایىهاى بیروت» بود که «همانجا زبانهاى عربى، انگلیسى و فرانسه را آموخت» و «ترکیبى غریب از آثار گوناگون ــ از نوشتههاى خلیل جبران گرفته تا رمانهاى باسمهاى فرانسوى میشل زواگو ــ را به فارسى برگرداند.»[14] پس از پایان تحصیلاتش در بیروت، راهى پاریس شد و در آنجا سردار اسعد بختیارى را که از سرداران سکولار مشروطه بود ملاقات کرد. پس از چندى معلم فرزندان اسعد شد و به دستیارى او از احمدشاه لقب عینالملکى گرفت، نیز به توصیه همین اسعد بود که بعضى از داستانهاى دنبالهدار و پرخواننده پانسن دوتاریل را، که شخصیت مرموز راکومبول قهرمان اصلیاش بود، به فارسى برگرداند. چندى پس از آن تاریخ، در آستانه کودتاى «انگلیسى» اسفند 1299، عینالملک اقدام تاریخى خود را (که به زیان اسلام و ایران، و سود استعمار بود) انجام داد: کشف و معرّفى رضاخان به کارگزاران استعمار بریتانیا براى رهبرى نظامى کودتا.
مرحوم محمدرضا آشتیانىزاده، وکیل پراطلاع مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، چنین گفته که «حبیبالله رشیدیان (مستخدم سفارت انگلیس، و عامل مشهور بریتانیا در ایران) برایم نقل کرده است که: چند سال قبل از کودتاى 1299، به دستور کلنل فریزر انگلیسى، بیشتر روزهاى هفته صبح به ”منزل عینالملک که از متنفذین و کُمَّلین فرقه بهائیه بود و با وى سوابق دوستى و صحبت داشتم“ مىرفتم. در آنجا با اردشیر جى آشنا شدم و اردشیر جى روزى به عینالملک گفت: ”از شما خواهشمندم که با محفل بهائیان به مشورت بنشینید و از آنها بخواهید تا صاحبمنصبى بلندقامت و خوشقیافه پیدا کنند و به شما معرفى نمایند و شما آن صاحبمنصب را با من آشنا کنید، اما به دو شرط: اولاً اینکه آن صاحبمنصب نباید صاحبمنصب ژاندارم باشد و حتماً باید صاحبمنصب قزاق باشد. ثانیاً شیعه اثنىعشرى خالص نباشد“ ــ که ارباب اردشیر جى، مخصوصاً جمله اخیر را باز تکرار کرد و براى بار دوم گفت که ”آن صاحبمنصب نباید شیعه اثنىعشرى خالص باشد.“ رشیدیان گفت: ”پس از آن ملاقات، عینالملک، رضاخان را با ارباب اردشیر جى آشنا کرد و اردشیر وسیله آشنایى رضاخان با فریزر مىشود و فریزر او را به دیگر انگلیسىهاى دستاندرکار کودتا، چون هاوارد، اسمایس و گاردنر ــ کنسول انگلیس در بوشهر ــ معرفى مىنماید.“[15]
گفتنى است: عینالملک، که زمان نخستوزیرى سیدضیاء، جنرالقنسول ایران در شامات بود، روز 6 فروردین 1300.ش (یعنى دوازده روز پس از کودتا) با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339.ق) مصاحبهاى انجام داد و ضمن ستایش کودتا، از سیدضیاء به عنوان یکى از «رجال بزرگ و کارى» ایران یاد کرد که «براى احیاى روح تاریخى ایران و ترقىدادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا مىباشد» و افزود که با وى سابقه رفاقت و معاشرتى «دوازده ساله» دارد (یعنى از آغاز مشروطه دوم، با سیدضیاء دوست و معاشر است).[16] اشاره عینالملک در جمله اخیر، مىتواند از جمله به همکارى با سید ضیاء در روزنامه مشهور وى، رعد، باشد که در مشروطه دوم منتشر مىشد و در سالهاى جنگ جهانى اول، از سیاست روس و انگلیس در ایران جانبدارى مىکرد، و پس از پایان جنگ نیز تریبونى براى تبلیغ و ترویج سیاست انگلیس در ایران، و قرارداد 1919 ایران و انگلیس قلمداد مىگشت.[17]
در خور ذکر است که افراد وطنخواه و مبارز با انگلیس در سالهاى پایانى حکومت قاجار، همگى با دیدهاى منفى به سید ضیاء مینگریستند و او را از عمّال بریتانیا در ایران قلمداد مىکردند. مستشارالدوله صادق، از آزادىخواهان و رؤساى مجلس شورا در صدر مشروطه، و از مخالفان قرارداد 1919 وثوقالدوله ــ کاکس است که به جرم مخالفت با کابینه قرارداد، به کاشان تبعید شد. وى سید ضیاء را «از عاملین معروف» انگلستان شمرده است که اهداف استعمارى بریتانیا در قرارداد 1919 را در پوشش کودتاى 1299 و لغو نمایشى این قرارداد تحقق بخشید.[18] عبداللَّه مستوفى از سید ضیاء به عنوان «کارچاقکن» وثوقالدوله و «مزدور علنى و بیّن انگلیسیها» یاد کرده است.[19] ا.س. ملیکف، محقق روسى، نیز سید ضیاء را در ردیف نصرتالدوله، وزیرخارجه کابینه قرارداد، «از سرسپردگان سرسخت انگلستان» شمرده است.[20]
على دشتى که در بحبوحه انعقاد قرارداد 1919 و کودتاى 1299 به زندان افتاد[21] در سرمقالههاى مستدل خود در بهار 1302.ش در روزنامه «شفق سرخ»، به تفصیل از وابستگى سید ضیاء از دوران پیش از کودتا به انگلیسیها و منفوریت وى نزد روشنفکران سخن گفته است.[22]
جناب عینالملک، با چنین آنگلوفیل تمامعیارى (یعنى سید ضیاء) از دوازده سال پیش از کودتاى 1299، صمیمی بود و همکارى داشت. نامه تملقآمیز و خاکسارانه وى نیز به تیمورتاش (وزیردربار مقتدر و سفّاک رضاخان) در آستانه نوروز 1307 گویاى «عبودیت و جاننثارى» او نسبت به دستگاه دیکتاتورى پهلوى است: «قربان حضور مبارکت شوم. مدتى قبل... یک جعبه... شیرینى، کار شام و باقلواى بیروت تقدیم حضور مبارک نمودم. اگرچه تا به حال که چند ماه مىگذرد هنوز از وصول آن اطلاعى ندارم، لکن به مناسبت نزدیکى عید نوروز اینک... یک صندوق امانت محتوى دو قوتى [کذا] راحتالحلقوم مغز پسته و بادام و دو قوطى شیرینى متنوع کار شام و دو قوطى راحتالحلقوم بىمغز تقدیم آستان مبارکت مىنمایم که نوش جان فرمایید.
به احساسات رعیتپرورى و مرحمتگسترى حضرت اشرف عالى اعتماد کامل دارم که غمض عین از حقارت تقدیمى این حقیر فرموده، به صرف لطف و عنایت و ذرهپرورى مقبول حضور مبارک خواهد آمد. زیرا هدیه اگرچه حقیر و قابل حضور مبارکت نیست، اما تقدیمکننده را دل و جان سرشار به احساسات عبودیت و جاننثارى به آن وجود مقدس است و لهذا چاره ندارد مگر آنکه عرض کند:
در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد
طاعت از دست نیاید گنهى باید کرد
در خاتمه، مىخواستم راجع به امور خودم چند کلمه به ساحت مقدست معروض دارم، لکن به قلب الهام رسید: آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است؛ ننوشته مىخوانند و نگفته مىدانند و نطلبیده مىدهند. این است که در مقابل امر و اراده مبارکت تفویض صرف هستم.
چاکر [امضا: حبیبالله هویدا].»[23]
شایان ذکر است که یحیىخان ادیبالسلطنه رادسر، رئیس شهربانى سفاک رضاخان، نیز که ترور مشهور و نافرجام شهید مدرس در اوایل سلطنت رضاخان را منتسب به او دانستهاند، برادر افسرالملوک سردارى، یعنى برادرزن همین جناب عینالملک، و دایى عباس هویدا مىشود.[24]
رفع یک شبهه تاریخى
اخیراً بهائیان، براى آنکه ننگ همکارى هویدا و پدرش (عینالملک) با رژیم وابسته و فاسد پهلوى را از چهره بهائیت پاک سازند، به انکار وابستگى هویدا به بهائیت دست زدهاند و حتى مىکوشند عینالملک را نیز از مسلک بهائیت خارج شمرند! و این در حالى است که اولاً چنانکه فوقاً به تفصیل دیدیم، عینالملک، گذشته از اینکه پدرش از مریدان خاصّ حسینعلى بهاء و اصحاب سرّ فرزندش عبدالبهاء بود، خود نیز پرورشیافته عباس افندى و مدتى منشى و کاتب او بود و لقب بهائی (بهاءالسلطان) داشت. زمانى که در 1314 در سن 64 سالگى از دنیا رفت، در کنار پدرش ــ میرزا رضا قناد ــ در عکا دفن شد.[25] ثانیاً علاوه بر اشارهاى که در مجله چهرهنما (شماره 29، رمضان 1350.ق) به تبلیغ بهائیت توسط عینالملک در سالهاى آخر عمر وى در کشورهاى عربى شده (و قبلاً از آن یاد کردیم) گزارش شاهدان عینى نیز از تکاپوى جدّى و بىپرواى وى براى تبلیغ این مسلک، و حتى تبدیل کنسولگرى ایران در شام به مرکزى براى این امر، حکایت دارد. صدیقه دولت آبادى، از بانوان فعال عصر قاجار و پهلوى در حوزه مطبوعات و فرهنگ، در سفرى که در آن سالها به دمشق کرده به این نکته تصریح نموده است: «از بغداد گذشتم، به حلب رسیدم. دو روز ماندم. روز سیم عازم شام بودم. شب در هتل با جمعى از اعراب و نظامیان توى سالون نشسته بودیم، پرسیدم: ”قونسولخانه ایران کجاست و قونسول ایران کیست“؟ یکمرتبه از اطراف صداى خنده بلند و نگاههاى مسخرهآمیز به طرف من متوجه شد. مدیر هتل (شخص نصرانى) گفت: ”اگر با آنجا کار نداشته باشید بهتر است، یعنى راحتتر خواهید بود.“ به طور تعجب گفتم: ”چرا؟“ شخص عرب گفت: ”ایران اینجا قونسولخانه ندارد. جنرالقونسول شام یک مرد پولدوستى است، ابراهیم نامى را که چایى فروش است، مقدارى پول از او گرفته و او را قونسول ایران در حلب نموده است. ابراهیم هم نصف دکان چایىفروشى را میز گذاشته، هفت تذکره ایران و کاغذهاى مارک ایران را روى آن ریخته است. هرکس تذکره بخواهد مبلغى از او مىگیرد و مىدهد. هرکس تذکره بدهد امضا کند، اگر بفهمد پولدار است وجه مفتى از او اخذ کرده و بعد از چند روزى معطلى به او رد مىکند. این است قونسولخانه ایران.“ دیدم دیگران به نوبت خود مستعدند هرکدام حکایت مسخرهآمیزى از قونسولگرى ایران براى زینت مجلس اظهار کنند و آنچه گذشته بود براى کسالت یک هفته من، کافى بود؛ دیگر طاقت شنیدن ندارم. از حضار عذر خواسته، از سالون خارج شدم.
جوان نظامى فرانسه که عرب و مسلمان بود و به واسطه مجالست دوسه روزه در سالون هتل با من آشنا شده بود و مىدانست که ایرانى هستم از عقب من آمد و گفت: ”میل دارید به اتفاق به گردش برویم؟“ قبول کردم. در بین راه گفت: ”فهمیدم شما از مذاکرات راجع به قونسولگرى ایران کسل شدید و چون شما را ایرانى اصیل شناختم اجازه مىخواهم اطلاعات خودم را از شام به شما بگویم که مطلع باشید، در آن صورت به شما خوش خواهد گذشت.“ تعجب کردم و گفتم: ”به چه مناسبت؟“ گفت: ”چون که عینالملک، جنرالقونسول شما در شام، مبلّغ دین بهائى است و علناً در قونسولخانه مردم را تبلیغ مىکند. هرکس بهائى نباشد در آنجا دچار زحمت مىشود. اگر بفهمد پولدار است به عناوین مختلف مبلغ گزافى از او اخذ مىکند. اگر ندهد براى امضاى تذکره چندین روز معطلش مىنماید. من مدتى مأمور شام بودم، خوب آگاهم. به طورى عینالملک در تبلیغ، بىپرواست که مردم شام خیال مىکردند مذهب رسمى ایرانیها، بهائى است که مأمور دولتى این قسم علناً اظهار عقیده مىکند و بر ضدّ اسلام قیام مىنماید. حتى خودم همینطور تصور مىکردم تا وقتى از چند ایرانى مسلمان پرسیدم که مذهب رسمى ایران چیست؟ گفتند: اسلام. گفتم: پس مأمور رسمى شما چه مىگوید؟ دیدم آن بیچارهها هم دل پردرد از دست عینالملک داشتند و چند روز بىجهت وقت آنها را تلف کرده بود. از هر جهت بهتر است که شام نروید و یکسره به بیروت بروید... . از نظامى تشکر کردم و به منزلم مراجعت نمودم.»[26]
در مورد عباس هویدا نیز، باید گفت که شواهد و دلایل متعددى در مورد ارتباط و تعامل وى با تشکیلات بهائیت وجود دارد. نخست آنکه، چنانکه گذشت، جد و پدرش (عینالملک و میرزا رضا قناد) از بهائیان شاخص بودند و در دستگاه بهائیت، موقعیتى مهم داشتند. دیگر آنکه، نخستوزیرى هویدا، عملاً زمینه را براى حضور و فعالیت تعداد چشمگیرى از بهائیان در کابینه و نهادهاى گوناگون تحت فرمان وى فراهم ساخت، و به قول ارتشبد فردوست (مقام اطلاعاتى مهم رژیم شاه): «در زمان هویدا دیگر کار بهائىها تمام بود و مقامات عالى مملکت توسط آنها به راحتى اشغال مىشد.»[27]
جز اینها، اسناد و مدارک متعددى وجود دارد که از پیوند و همکارى هویدا با فرقه ضاله پرده برمىدارد.[28]
ب) تبار مادرى هویدا
هویدا چند نیاى مادرى دارد: محمدخان قاجار، محمدحسنخان سردار و میرزا یحیىخان مشیرالدوله، که تاریخ، هر سه را افرادی وابسته به روسیه مىشمارد. کارنامه بقیه نیز از فساد فکرى و اخلاقى و سیاسى خالى نیست. در ذیل اوصاف و خصوصیات رجال مربوط به تبار مادرى هویدا، یکانیکان، از بالا به پایین بررسى شده است:
1. محمدخان قاجار ایروانى:
محمدخان قاجار ایروانى (جدّ سوم مادرى هویدا) در دوران جنگهاى ایران و روس تزارى در زمان فتحعلىشاه، حاکم منطقه استراتژیک ایروان در قفقاز بود. وى در خلال نبرد، چندینبار (برضدّ استقلال و تمامیت ارضى ایران اسلامى) با روسهاى مهاجم ساختوپاخت کرد و آنان را به فتح ایروان تحریک نمود و با افشاى این خیانت، از سوى فتحعلىشاه و فرزندش (عباسمیرزا، فرمانده کل قواى ایران در جنگ با ارتش تزارى)، مغضوب و از سمت خویش برکنار گردید. پس از آن، با اظهار عجز و ندامت، و تقدیم هدایاى بسیار، بخشیده و به پست سابق خود منصوب شد، اما مجدداً خیانت نمود و از کار برکنار شد، تا اینکه «عباسمیرزا که از تذبذب و نفاق و دورویى محمدخان ایروانى به ستوه آمده بود، وى را تحت نظر محمدعلىخان شام بیاتى به تهران فرستاد» و براى همیشه دستش را از حکومت آن دیار قطع کرد.[29]
پس از ختم این جنگها (که به دلایلى، از جمله همین نوع خیانتها، به تجزیه هفده شهر از شهرهاى آباد ایران اسلامى انجامید) محمدخان مدتى بیکار بود و سرانجام به «واسطه انتساب به خانواده سلطنت»[30] عفو گردید و در باقى ایام سلطنت فتحعلىشاه و نیز عصر سلطنت جانشینش، محمدشاه، به بعضی از مأموریتهاى سیاسى و نظامى اعزام شد و نهایتاً در 1255.ق درگذشت و مقام و منصب وى به پسرش، محمدحسنخان (مشهور به خانباباخان سردار)، واگذار شد.[31]
2. محمدحسن خانسردار (باباخان سردار):
کارنامه محمدحسنخان سردار (جدّ دوم مادرى هویدا) نیز، همچون پدر، از نقطههاى سیاه خالى نیست. مثلاً بهرغم حقّ بسیارى که حاجىمیرزا آقاسى (صدراعظم محمدشاه) بر گردن وى و پدرش داشت و موجبات بقاى اعتبار بلکه ترقى آن دو را در زمان صدارت خود فراهم ساخت، زمانى که محمدشاه درگذشت و آقاسى هدف حمله مخالفان خود قرار گرفت، محمدحسنخان نیز با مخالفان همدست و همسوگند شد و حتى براى عزل آقاسى با سفارتخانههاى خارجى تماس گرفت. افزون بر این، به سنگاندازى در کارِ آمدن ناصرالدینشاه و امیرکبیر به تهران، و لذا با تشر شدید شاه جوان روبهرو شد و پس از تاجگذارى شاه و صدارت امیر، ناگزیر «به کنج خانه خزید».[32] ولى امیرکبیر وساطت کرد و شاه بر گذشته او خط اغماض کشید و دوباره به مسئولیتهاى مهم دولتى گمارده شد و امیر حتى در برخى سفرهاى مهم خود و شاه (همچون سفر اصفهان) وى را به همراه برد.[33] بااینهمه، وى با امیر نیز راه خیانت پیمود و با دشمنان او (نظیر میرزا آقاخان نورى، تحتالحمایه انگلیس) عقد اتحاد بست.[34]
فریدون آدمیت، محمدحسنخان سردار را ــ در کنار مهد علیا (مادر ناصرالدینشاه) و میرزا آقاخان نورى (صدراعظم انگلوفیل ایران پس از امیر) ــ «از عوامل اصلى توطئه» قتل امیر شمرده است.[35] استناد آدمیت، به اظهارات کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس در ایران) است که خود با توطئهچیان همدست بود و در گزارش به وزیرخارجه بریتانیا (ژانویه 1852.م) صراحتاً نوشت: «محرکان اصلى عبارتاند از: مهد علیا که گناهش از همه بیشتر است، برادر مهد علیا، فراشباشى [حاجىعلىخان حاجبالدوله]، و سردار محمدحسنخان ایروانى که تبعه روس است و داماد محمدشاه... .»[36]
محمدحسنخان، در راه پیشبرد مطامعش، حتى ابا نداشت که با صدراعظم انگلوفیل و سران وقت بابیه (از جمله: حسینعلى بهاء) در توطئه ترور ناصرالدینشاه همکارى کند.[37] به گزارش سفیر انگلیس (16 اوت 1852)، شاه، محمدحسنخان را در ترور خود مقصر مىشمرد.[38]
از همدستى محمدحسنخان سردار با حسینعلى بهاء در ترور مخدوم تاجدار خویش، چندان نباید تعجب کرد. میرزا عباس نورى موسوم به میرزا بزرگ (پدر حسینعلى بهاء) در دستگاه شاهزاده اماموردىمیرزا (پسر فتحعلىشاه) کار مىکرد و منشى و وزیر او بود.[39] اماموردى کسى بود که پس از مرگ پدر با جانشین وى (محمدشاه قاجار) درافتاد و وقتى کارش به بنبست رسید به «چادر ایلچى روس» پناهنده شد و پس از چندى نیز از حبس شاه، به روسیه گریخت تا از الطاف و عنایات تزار بهرهمند گردد.[40] آن وقت، این اماموردىمیرزا (مخدوم پدر بهاء) داماد محمدخان قاجار، یعنى شوهر خواهر همین جناب محمدحسن خان سردار، بود![41]
همدستى با حسنخان سالار در آشوب مشهد، اتهام دیگرى است که تاریخ در پرونده محمدحسنخان ثبت کرده است. حسنخان سالار (که محمدحسنخان، باجناقِ برادرش مىشد) در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، با تحریک انگلیسیها، مدتها منطقه خراسان را در موجى از آشوب و اغتشاش فروبرد و اگر مرحوم امیرکبیر، با درایت و قاطعیت ویژهاش، به فتنه وى پایان نداده بود، بىگمان این بخش زرخیز و استراتژیک از پیکر ایران اسلامى جدا مىشد.[42] آنگاه محمدحسنخان متهم بود که با سران چنین غائلهاى، به طور نهانى، در پیوند بوده است. توضیح آنکه: در ذىحجه 1271 محمدحسنخان در یک فرسنگى کرمان درگذشت و مرگ او، چنانکه نوشتهاند، مشکوک بود: «مىگویند نامههایى به دست ناصرالدینشاه مىافتد و ثابت مىشود که وى در بحبوحه فتنه خراسان با حسنخان سالار... مکاتبه داشته است.» حسین سعادت نورى، محقق پراطلاع تاریخ قاجاریه، با نقل این خبر افزوده است: «محمدحسن سردار، خواهر ابوینى محمدشاه را به زوجیت داشت و چون یکى از خواهران اعیانى» محمدشاه «نیز همسر میرزا محمدخان برادر [حسنخان] سالار بود، شایعه ارتباط او با سران غائله خراسان ممکن است واقعیت داشته باشد. کما اینکه در زمان محمدشاه هم بهمنمیرزا برادر اعیانى او رضاقلى خان اردلان والى کردستان، که از طرف مادر نوه فتحعلىشاه بود و یکى از خواهران پشت و کالبدى محمدشاه را به حباله نکاح داشت، به همین جرم از کار برکنار شد و به ظنّ قریببهیقین وساطت امیرکبیر از محمدحسنخان سردار در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه و بعداً همراه بردن او با شاه به اصفهان... از نظر حزم و احتیاط بوده و امیرکبیر به این تدبیر مىخواسته است از اقدامات احتمالى او در غیاب شاه جلوگیرى به عمل آورد. منتها در آن تاریخ، مسأله ارتباط سردار و سالار به مرحله تحقق و ثبوت نرسیده بوده و امیر سند قاطعى در این موضوع بهدست نداشته» است.[43]
پرونده محمدحسنخان از فساد اخلاقى و مالى نیز خالى نیست. وى «اهل ساده و باده» بود و در ایام حکومتش بر کرمان «اغلب اوقات را با جوانان غیر ملتحى در باغ سعیدى کرمان به عیش و عشرت مىگذرانید.» افزون بر این، متهم به «اختلاس» بود.[44]
نوشتهاند: از جمله مشکلاتى که امیرکبیر در آغاز صدارت خود با آن روبهرو بود، بههمخوردن موازنه دخل و خرج حکومت، و کسرى چشمگیر بودجه دولت بود، که آن، خود از علل و عوامل مختلف ناشی شده بود از آن جمله: صورتسازى و تقلب عدهای از مسئولان دولتى مثلاً محمدحسنخان سردار ایروانى «که منصب امیرتومانى و حکومت عراق را داشت، همهساله صورت لشکر را به تهران مىفرستاد، مواجب آنان را مىگرفت، اما به سربازان نم پس نمىداد، و به زور از آنان قبض رسید دریافت مىکرد.»[45] در سفر شاه و امیر به اصفهان (که محمدحسنخان سردار، همراهشان بود) «اسب قیمتى» سردار به مزرعه رعیت تجاوز کرد و صاحب مزرعه به امیر شکایت برد. ازآنجاکه امیر، «محض آسایش رعایا حکم» کرده بود «که خیل و مرکب هرکس داخل در مزرعهاى شود و به چمن مردم اذیت و ضرر رساند، صاحب آن را سیاست خواهم کرد»، سردار تملّکش بر اسب را از جارچیان امیر پوشیده نگه داشت و در نتیجه: «تا سه روز آن اسب بىصاحب بود، آخرالامر امیر آن را به همان صاحب مزرعه بخشید» و محمدحسنخان پس از مرگ امیر این موضوع را فاش ساخت.[46]
تحتالحمایگى روسیه، ارثى است که محمدحسنخان از پدر یافت و به فرزندان خود نیز منتقل ساخت. حسین سعادت نورى نوشته است: «محمدحسنخان سردار پیوسته اوقات از خوان نعمت ایران متنعم بود و مشاغل و مناصب مهمى داشت و حتى در زمان محمدشاه در سلام عام سپر و دبوس بهدست مىگرفت و در صف جلو دوشادوش شاهزادگان و رجال اول مىایستاد. با این وصف به پیروى از پدرش به همسایه شمالى تمایل وافر داشت و خود را تحتالحمایه روسیه تزارى معرفى مىنمود.»[47]
عباس امانت (مورخ بهائى) از محمدحسنخان سردار با عنوان «یکى از تحتالحمایگان جاهطلب روسیه» یاد کرده است و با اشاره به مشکلاتى که افرادى چون او (با حمایت بیگانگان) براى حکومت ایران پیش مىآوردند، چنین نوشته است: «اقدام روسیه در زمینه اعطاى تحتالحمایگى، هرچند نه به کثرت انگلستان ولى بر همان منوال، [ناصرالدین]شاه را آزار مىداد و حیثیت تاج و تختش را به خطر مىانداخت. کشمکشى با دالگوروکى [سفیر روسیه در ایران] بر سر محمدحسنخان سردار، عضو بانفوذ مهاجرین ایروانى در پایتخت، مثالى به مورد است. سردار سالخورده در سال 1243.ق هنگام تهاجم قواى روس اجباراً وطنش را ترک کرده بود، ولى به او اجازه داده بودند تبعیت روسى گزیند و حتى در ارتش روسیه، رتبه سرگردى نیز احراز کند. معذلک وقتى سردار بىهیچ محابا به منصب سابق امیرکبیر در قشون چشم دوخته بود و مىخواست امیرنظام کل قواى ایران گردد، وزیرمختار روسیه با نهایت خوشوقتى به حمایت او برخاست. دالگوروکى ترجیح داد از یاد ببرد که این شخص در قتل مردى [امیرکبیر] دست داشت که وى با چنان حرارتى به کشتنش اعتراض کرده بود. مقام امیرنظام هنوز به کسى اعطا نشده بود و سردار تهدید کرده بود چنانچه وى را به این سمت نگمارند، به روسیه مىرود و ادعاى دویستهزار تومان طلب از دولت ایران مىکند. تهدید دیگرش این بود که املاک خود را در مرز آذربایجان ایران به روسیه وامىگذارد.
سردار از پشتیبانى افراد پرقدرتى برخوردار بود، بااینحال شاه تقاضاى اورا نپذیرفت. شاه مردّد بود که چنین مقام حساسى را به مردى که نسبت به وفاداریش یقین نداشت بسپارد، و در شرفیابى خصوصىِ شیل [سفیر انگلیس] به وى اطمینان داد که سردار را فرمانده «حتى یک سرباز [هم نمىکند] مگر به زور و تحت فشار مطالبه مذکور»... تا بدانجا که روزنامه وقایع اتفاقیه حتى گزارش داد که سردار به مقام ریاست افواج آذربایجان منصوب شده است. ولى شاه راضى نشد حتى بر این ارتقاى رتبه صحه بگذارد... .» [48]
امانت، در ادامه، با اشاره به حمایت مادر شاه و میرزا آقاخان نورى در آن ماجرا از محمدحسنخان سردار، و خوشحالى سفیر انگلیس از «ایستادگى» شاه جوان در برابر آنها، از وقوع مشکلى در آن وانفسا یاد کرده است که شاه ایران را در تنگنای شدید قرار داد و مجبور ساخت (براى رفع غائله) حکومت کرمان را نیز بر سیاهه مناصب سردار بیفزاید. آن مشکل، پیدا شدن سر و کله بهمنمیرزا (کاندیداى سلطنت روسها بر ایران) در مرزهاى شمالى ایران بود که مىتوانست با امارت سردار بر چهار فوج از افواج زبده آذربایجان، خطرساز باشد. امانت نوشته است: «معالوصف خطر عاجلى که شیل احساس مىکرد بىمورد نبود. با حضور بهمنمیرزا در نزدیکى مرز و با چهار فوج از زبدهترین افواج آذربایجان زیردست سردار ایروانى، «ناتوانى شاه ترحمبرانگیز» بود. شاه صد درصد با شیل موافق بود که حتى اگر هم سردار تبعه روس نمىبود، مصلحت آن بود که جلو قدرتش گرفته شود. سردار از خوانین متنفذ بود، مدعى تبعیت روسیه بود، در آذربایجان پایگاه داشت و درآمدى سالانه بالغ بر چهلهزار تومان مىاندوخت، که سالیانى چند در سمت حاکم غایب یزد بر روى هم انباشته بود. فىالواقع فقط یک احمق نمىتوانست خطر برگماردن چنین کسى را به امارت نظام بفهمد. سرانجام هم ناصرالدینشاه ناچار شد با افزودن ولایت کرمان و بلوچستان به حوزه حکمرانى پرمنفعت یزد، سردار را منصرف سازد. این رشوه چنان مایهدار بود که سردار پیر حاضر شد جاهطلبى نظامى خود را در آذربایجان با حرص مالى در صفحات جنوب شرقى سودا کند. چند هفته بعد، [میرزا آقاخان] نورى از «بىثباتى خلق و خوى شاه» شکوه سرداد، شاید براى آنکه شاه خواستهایش برنیاورده بود. ولى شیل با تعجب شاه را ”نسبت به مسأله سردار بىاعتنا“ دید. این بدان سبب بود که دالگوروکى که از این جریان خشمگین بود، شاه را مجبور ساخت به او کتباً قول بدهد هیچگاه سردار را از سر کار برندارد مگر آنکه این دستپرورده روسى جرمى مرتکب شود. شاه لابد وقتى اجباراً چنین تضمینى داد، سن و سال سردار را به حساب مىآورد. دالگوروکى در پاسخ خود به شاه آشکارا گفت که همواره در برابر اتهامات نادرست در حق سردار خواهد ایستاد، منتها هرگز چنین فرصتى نیافت. سردار در سال 1271.ق در همان منصب حکومت یزد مرد.»[49]
از گفتار فوق، ضمناً میتوان به راز مرگ «مشکوک» سردار «تحتالحمایه روس» که قبلاً بدان اشاره شد، پی برد.
«بستگى به روسیه» در بین، دستهای از بازماندگان محمدحسنخان نیز دیده شده است. لسانالملک سپهر و رضاقلى هدایت در «ناسخالتواریخ» و «روضه الصفاى ناصرى»، ضمن اشاره به بستگى محمدخانسردار و فرزندان وى (محمدحسینخان و...) به روسها، و شلتاقهاى آنان در برابر دولت ایران به اعتبار این وابستگى، مدّعیاند که میرزاآقاخان پس از مرگ محمدخانسردار، با تدبیر خویش، فرزندان وى را از تحتالحمایگى روسیه بیرون آورد و در شمار رعیت ایران قرار داد. سعادت نورى، این ادعا را خلاف واقع شمرده و معتقد است که آن دو مورخ دربارى، این مطلب را براى خوشآمد صدراعظم نوشتهاند. به نوشته وى: «فرزندان و نوادگان خانباباخان سردار [= محمدحسینخان سردار] تا زمانى که اوضاع مملکت حسینقلىخانى و بلبشو بود، به پشتیبانى روسهاى تزارى و به عنوان تحتالحمایگى، به حقوق ملت و دولت ایران تجاوز مىکردند و گاهى هم به این وسیله از تعرض دولتهاى زورگوى خارجى مصون مىماندند. این مدعا شواهد بسیار دارد.»[50] براى نمونه، عبدالله مستوفى و خانملک ساسانى در آثار خود به دو مورد از استظهار و التجاى پسران محمدحسنخان سردار (ابوالفتحخان صارمالدوله و حاجعبداللهخان) به روسها، و حمایت روسها از آنها، تصریح کردهاند.[51]
از محمدحسنخان سردار پنج پسر باقى ماند که یکى از آنان، عبدالحسینخان فخرالملک (نخستین جد مادرى هویدا) بود.
3. عبدالحسینخان کُفرى (مشهور به فخرالملک/ناصرالسلطنه):
پیش از این، از عشرتطلبی و مشروبخواری محمدحسنخان شتردار در باغ سعیدیه کرمان یاد کردیم. باید بیفزاییم که پسر محمدحسنخان سردار، عبدالحسینخان کفرى، نیز مردى «عیّاش» محسوب مىشد.[52] ممتحنالدوله، از دوستان دوران جوانى عبدالحسین، شرح داده است که چگونه در ایام جوانى، با جلالالدینمیرزا (فرزند فتحعلىشاه، و نایب فراموشخانه فراماسونرى ملکمخان) و همین آقاى فخرالملک کفرى، سه نفره، در ماه رمضان خانهاى در محله بینالحرمین (جنب مسجد شاه سابق) کرایه کرده و «تقریباً همهروزه در مسجد شاه و مسجد جامع و سید اسماعیل در جستجوى شکار زنها» بودند و «شکارها را به آن خانه» برده «و مشغول عیش و خوشگذرانى» مىشدند.[53] سخن از عضویت عبدالحسین کفرى و فرزندش ادیبالسلطنه در فراموشخانه ملکمخان نیز رفته است، که البته چند و چون موضوع نیاز به تحقیق دارد.[54]
جالب است که ممتحنالدوله، در دوران پختگى و کمال سن، از سیّئات دوران جوانى توبه کرد و از تائبان مشهور زمان خویش گشت، اما از فخرالملک نه تنها توبهاى مشهود نشد، بلکه اخبار موجود، از تشدید فساد اخلاقى در او حکایت مىکند، که شرح آن را ــ از جمله ــ مىتوان در جاىجاى خاطرات اعتمادالسلطنه دید.[55]
گفتنى است که عبدالحسین کفرى، در سفرى که در دهه 1300.ق به اروپا رفت، زن انگلیسى گرفت و هنگام بازگشت، او را با خود به ایران آورد.[56] وى، از اغفال و برداشتن کلاه دیگران (حتى دوستان) نیز رویگردان نبود و دوستعلىخان معیرالممالک، به موردى از آن در خاطرات خویش تصریح کرده است.[57]
مطلب مهمتر درباره عبدالحسینخان، کژاندیشى و کفرگویى اوست که تباهى اخلاق و رفتار وى، و شهرتش به «کفرى» را باید ناشى از همین امر دانست. از او «کتابى به نظم و نثر به خط خودش» بهدست آمده بود «که انبیای سلف و خاتم انبیا و ائمه اطهار را نظماً و نثراً» العیاذبالله «هجو کرده، بلکه الفاظ متجاسرانه نسبت به آنها داده بود» و به همین علت، «علماى تهران او را تکفیر کرده و فتواى وجوب قتل او را نوشته بودند» و او ناچار شد براى مدتى تهران را همراه میرزا یحیىخان معتمدالملک (مشیرالدوله بعدى و دیگر جدّ مادرى هویدا) به مقصد شیراز ترک گوید.[58] ظلالسلطان، حاکم وقت اصفهان، که در میانه راه تهران ــ شیراز با یحیىخان و عبدالحسین دیدار و گفتوگو کرد، نوشته است: «من در عمارت خود خوابیده بودم... که یکمرتبه درب اتاق من باز شد، یحیىخان معتمدالملک با عبدالحسینخان فخرالملک... که مشهور بود به عبدالحسینخان کفرى، بسیار پسره متقلّب کثیف لامذهبى بود و... به مضمون: ذرهذره کاندر این ارض و سماست/جنس خود را همچو کاه و کهرباست/نوریان مر نوریان را طالباند/ناریان مر ناریان را طالباند، انیس و جلیس یحیىخان شده، قوّه جذابیت و قوّه همجنسى او را به آن مأنوس کرده، وارد شدند... .»[59]
روى همین انحرافات فکرى و اعتقادى، زمانى که شاهزاده محمدتقىمیرزاى رکنالدوله (حاکم خراسان و فارس) بر آن شد که دختر عبدالحسینخان کفرى را براى پسرش (رضاقلىمیرزا) بگیرد، منسوبانش سخت به وی اعتراض کردند که «مگر دختر قحط بود که باید دختر عبدالحسینخان... [را] بگیرد. دختر ارمنى و یهودى را مىگرفت، بهتر از دختر این بىدین کفرى بود».[60]
مجموعهرفتارهاى عبدالحسینخان کفرى، که در بالا از آن یاد شد، وى را در اواخر عمر سخت منزوى ساخته و دور از همسر مسلمانش، با اموال فراوان و زنى انگلیسى مقیم خانه دَرّوس شده بود. [61]
کفرى، در این جهان نیز فرجام بدى داشت؛ تا بر وى، در آن جهان چه رود؟! او در جمادىالاول 1314.ق در قم یا حوالى آن درگذشت و علما مانع دفن پیکر او (در قم و اطراف آن) شدند و حتى آخوندى را که (ندانسته) بر پیکر وى نماز گزارده بود سخت ملامت کردند. عینالسلطنه در خاطرات همان ایام، ضمن درج خبر فوت کفرى، نوشته است: «یکى از بىدینان و مردودین بود. مدتهاست علما تکفیرش کرده[اند] و مرتد بود. در این ایام ناخوش شده اطباء هواى گرم عربستان [خوزستان فعلى] را براى مزاج او سازگار دانسته در منظریه یا قم وفات کرد. زن فرنگى که گرفته بود همراهش بود. یک نفر اولاد ذکور هم از او دارد. به هر جهت علماى قم مانع شده نگذاشتند در قم دفن کنند، حتى گفتند در حدود قم هم اگر دفن کنند بیرون آورده با نفت آتش مىزنند. [این اقدام] بیشتر، براى اشعار هجوى [بود] که زبانم لال برای حضرت سیدالشهدا(ع) و واقعه صحراى کربلا گفته بود لعنت کردند و تکفیر شد.
عجبآنکه عینالملک[62] مىگفت مجتهدین قم اشعارش را حفظ داشتند و مىگفتند کسى که این نوع اشعار بگوید مىتوان گفت مُسلِم است؟ یا توبه کسى که ردّه بگوید، به خدا و رسول بد بگوید، قبول است؟ گویا نعش او را در خلا یا سوراخى شبانه انداختند. آخوندى که نماز میّت کرده بود حاضر کرده مىخواستند تکفیر کنند. قَسَمها خورده بود [که] ندانسته نماز کرده و گفته بودند غریبى فوت شده و مسلمان است.
در طهران ختم گذاشتند، اما همهکس تف و لعنت مىفرستاد. هیچ دین نداشت و همه چیز را تقبیح مىکرد. پسر خانبابا سردار بود از فخرالدوله مرحوم. بىکمال [فضل و سواد] هم نبود. دو سه سفر فرنگستان رفت. مدتى در پاریس بود. یک زن انگلیسى از آنجا گرفت. عیالش شاهزاده است و چندین سال است در طهران اقامت کرده و نزدیکى با او نمىکند و حال آنکه تمام علما متفقاً پیغام دادند که طلاق هستى و به هرکس میل دارى عقد کنند؛ قبول نکرد شوهرى بکند و با عبدالحسینخان هم متارکه داشت.
ناصرالسلطنه در ییلاق دَرّوس منزل داشت با همان زن فرنگى. کارهاى غریب داشت، مثلاً بنّا و عمله عمارت درّوس را ارمنى آورده بود و مىگفت براى این است که نماز نداشته باشد و احدى در این خانه نماز نکند. وقتى که فراراً به فرنگ رفت شاه لقب فخرالملکى [او] را گرفته به [ابوالحسنخان] فخرالملک حالیه داد. بعد ناصرالسلطنه لقب دادند.
میرزا حسنخان شوکتالملک مىگفت: این عبدالحسینخان فَخْرالملک نیست، این عبدالحسینخان فَخَرِ الملک است. سفارت انگلیس، حقوق زنکه را مطالبه مىکند. عجب است که دختر این کافر را چندى قبل رکنالدوله براى پسرش عقد کرد. پسرش [یعنى پسر عبدالحسینخان] شباهت تامّى به آن مرحوم دارد. هیچ پدر و پسرى، خَلقاً و خُلقاً آن قدر شباهت به همدیگر ندارند. داماد عزتالدوله مىباشد و گویا کفرىتر از پدر غیر مرحومش باشد. از شدّت معصیّت، پسر و پدر مسخ شدهاند. آن قدر سیاه و بدهیکل [است] که انسان رغبت نگاه کردن نمىکند.»[63]
عجیب است که داماد عبدالحسینخان، میرزا محمودخان، نیز در هوسبازى و کژاندیشى، دست کمى از او نداشت. ملکالمورخین، مورخ عهد مظفرى، نوشته است: «میرزا محمودخان (از خانواده قائممقام فراهانى) «از جمله مرتدّین بىتقیّه این مملکت است و در هر کلامش سخنى کفرآمیز مشحون است و در رفتار و گفتار کمتر از فخرالملک نیست. چنانکه شبى در حالت مستى شمشیرى بیاویخت و به خانه یکى از همکیشان خود رفت، در بکوفت. صاحب خانه بیرون آمده که کیستى و در این نیمهشب مقصودت چیست؟ گفت اینک امام موعودم که غیبت صغرى به سر آمده و خروج کردهام. هرگاه از اهل صلاح و فوز و فلاحى، سلاح درپوش و از معاونتم دست باز مگیر. بارى، میرزا محمودخان مردى خوشظاهر و بدباطن است و به هرکس در معاشرت کرنش و فروتنى کند، چون از وى گذشت نامش به زشتى برد و به تَسخرش دهن زند. خلاصه، به تدلیسات شیطانى، تولیّت موقوفه [متعلق به میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانى معروف] را به چنگ آورد و عایدیش را به مصرف چنگ و رباب و قمار و شراب نمود و دوستان همکیش خود را از این مائده حلال [!] نواله و نوال داد و سالى قریب هفت، هشت هزار تومان از املاک وقف، بىمانع برگرفت. العهدة علىالراوى، گفتند: بر خود مخمَّر نمود که سالى مبالغى به مصرف رنگ کردن درهاى کلیساهاى دارالخلافه رساند. از جمله، هفتاد تومان خرج رنگ در کلیساى ینگىدنیایىها [امریکایىها] نمود.[64] بعد از پانزده سال که مال وقف را بهناحق برد، کفر و زندقهاش گوشزد اولیاى دولت شد و نیز علماى دارالخلافه بر عزل او کوششها کردند تا در سال 1316 تولیّت موقوفات را از او گرفته به حاجىمیرزا علىاکبرخان، نایب اول وزارتخارجه، پسر مرحوم میرزا على قائممقام که متولى حقیقى این موقوفه است سپردند. مشارٌالیه اورع و ازهد خانواده خود است و در علوم شرعیات از اصول و فروع و فنون ادب، دانشمندى مجرّب است و دینارى از مال وقف را جز به مصرف ماوُقِفَ لَه نرساند.»[65]
4. میرزا سلیمانخان ادیبالسلطنه:
میرزا سلیمانخان ادیبالسلطنه، پسر عبدالحسینخان کفرى، نیز (به قول عینالسلطنه سالور) «شباهت تامّى» به پدر خویش (کفرى) داشت.[66] عزیز السلطان نیز که شب 15 جمادىالثانى 1321.ق در ضیافت امینالسلطان در پارک اتابک حضور داشت نوشته است: «ادیبالسلطنه نطقهاى غریب و عجیب مىکرد، مىگفت: من نصارا، کاتولیک و پروتستان هستم... .»[67] پیشتر، به عضویت ادیبالسلطنه و پدرش (کفرى) در فراموشخانه فراماسونرى ملکمخان اشاره شد. عباس میلانى، در گزارشى «جانبدارانه و تبلیغآمیز» از غربباورى ادیبالسلطنه، به افراطى بودن وى (حتى نسبت به روشنفکران غربگرا) در نگرش رویایى و «افسانهاى» به فرانسه اعتراف نموده است: سلیمانخان ادیبالسلطنه «مردى خوشفکر [؟] و از منادیان سرسخت تجدد و از طرفداران پر و پا قرص فرانسه بود. او نیز، مانند بخش اعظم ایرانیان روشنفکر آن نسل، گمان داشت که انقلاب فرانسه، تجسم پیشرفت و نور امید رستگارى بشریت است. البته دلبستگى سلیمانخان به فرانسه حتى بیشتر از همنسلانش بود و بیش و کم به یک افسانه مىمانست. از سویى اصرار داشت که هر سه دخترش درس بخوانند. تأکید داشت که هرکدام نواختن یک آلت موسیقى را نیز فراگیرد. افسرالملوک [مادر هویدا] گیتار مىزد و خواهرش، ملکه صبا، پیانو. به علاوه، سلیمانخان از فرزندش مىخواست که هر شب، قبل از خواب، سرود ملى فرانسه (یعنى مارسیز) را به صدایى بلند بخواند... افسرالملوک پانزدهساله بود که خانوادهاش او را به ازدواج با مردى چهلساله واداشت.»[68] فکر مىکنید این مرد چهلساله که بود؟! حبیبالله عینالملک، بهائى سرشناس و پدر عباس هویدا، نخستوزیر مشهور عصر پهلوى!
همسر ادیبالسلطنه، افسرالسلطنه (دختر میرزا یحیىخان مشیرالدوله «وزیر روسفیل» از بطن عزتالدوله) بود که در 1889 به عقد او درآمد.[69] اعتمادالسلطنه، افسرالسلطنه و شوهرش را از اینکه هنگام زایمان، به جاى ماماهاى زن ایرانى، یک مرد فرنگى بالای سر او بوده نکوهش کرده است.[70]
افسرالسلطنه و همسرش، در انتخاب منسوبان سببى نیز بىمبالات بودند. مثلاً پسرشان را به عقد دختر افتخارالسلطنه درآوردند که از معدود دختران «عیاش» ناصرالدینشاه بود و شرح بىبندوبارىهاى او و نیز شوهر دومش، نظامالسلطان (نظامالدوله بعدى، که نوه میرزاآقاخان نورى، صدراعظم آنگلوفیل، و عامل سرنگونى و قتل مرحوم امیرکبیر، بود) فرصت دیگرى مىطلبد.[71]
5. میرزا یحیىخان معتمدالدوله/ مشیرالدوله:
افسرالسلطنه (مادر بزرگ هویدا) حاصل ازدواج میرزا یحیىخان مشیرالدوله با عزتالدوله (خواهر ناصرالدینشاه و بیوه امیرکبیر) بود. عزتالدوله، پس از قتل امیر، طوعاً و کرهاً به ازدواج چند تن از دولتمردان درآمد که سومین آنان، یحیىخان بود.[72]
یحیى از این ازدواج صاحب دو فرزند شد که یکى میرزا حسینخان معتمدالملک و دیگرى افسرالسلطنه (مادر هویدا) بود.[73]
میرزا یحیىخان، برادر میرزا حسینخان سپهسالار قزوینى مشهور است که تاریخ، نام وى را به عنوان صدراعظم غربزده و فراماسون ناصرالدینشاه، و عامل قرارداد استعمارى امتیازات رویتر ثبت کرده است. یحیى از برآمدگان دربار قاجار بود که چندى آجودان مخصوص و مترجم حضور ناصرالدینشاه بود و سپس به وزارت عدلیه و خارجه رسید.[74] برادرش (سپهسالار) در ابتدا با انگلیسیها نرد عشق مىباخت و سپس با روسها پیوند یافت، و یحیىخان نیز در تنظیم سیاست خارجى خویش، از همین ترتیب پیروى کرد.[75] شرکت وى در تمهید مقدمات عقد قرارداد رویتر (که به سود بریتانیا بود) در دهه 1290.ق، و موضع منفیاش نسبت به قرارداد رژى را (که با منافع روسها هماهنگى داشت) باید بر همین اساس ارزیابى کرد.[76] او را به سیّئاتى چون تقلب و خوردن مال دیگران، و تیغیدن زیردستان (براى تأمین هزینه ریختوپاشهاى خویش در زندگى شخصى)[77] و اخاذى از مردم، بىمبالاتى در امور دیوانى، دلالى و رشوهگیرى براى تصویب قرارداد رویتر، و وابستگى به روسها، متهم کردهاند.[78]
در خصوص اخاذى از مردم، ممتحنالدوله، از کارمندان وزارتخارجه ایران در عصر قاجار، نوشته است: «یحیىخان آدم متقلب و شریک مال مردم بود.»[79] وى موردى را در زمان آجودان مخصوصى یحیىخان متذکر شده که یحیىخان از پرداخت «یکصد تومان انعام» مقرّری وى سرباز زده است.[80] در همین زمینه، سخن اعتماد السلطنه خالى از لطف نیست که نوشته است: «یحیاى قزوینى در بذل از یحیاى برمکى گرو مىبرد، اما در طمع هم آن قدر غلو یا علو داشت که دست عباس دَوس به آن بلندى که مىدانید به دامنش نمىرسید. به رو و زور مىگرفت و به ابرام و اصرار و التماس مىداد... .»[81]
درباره اتهام دیگر (بستگى یحیىخان به روسها)، عباسمیرزا مُلکآرا، برادر ناصرالدینشاه، نوشته است: یحیىخان مشیرالدوله «بستگى باطنى به دولت روسیه داشت.»[82] میرزا علىخان امینالدوله نیز از «بستگى و اختصاص» وى به سفارت روس سخن گفته[83] و مستر بنجامین (سفیر امریکا در زمان ناصرالدینشاه) از شهرت وى به روسفیلى حکایت کرده است.[84] اعتمادالسلطنه هم بهرغم افسوسى که در مرگ یحیىخان خورده،[85] در خاطرات خویش، جاىجاى، او را «نوکر روسها»[86] و فردى «بىمبالات و خائن»[87] شمرده و به تکاپو براى ارتباط نامشروع با بعضى از زنان شوهردار[88] متهم ساخته است. حسین محبوبى اردکانى در تعلیقات خود بر المآثروالآثار نوشته است: «یحیىخان... نسبت به مصالح مملکت بىاعتنا و کاملاً وابسته به روسها بود.»[89] به نوشته دستهای از مورخان: کار وى از «مناسبات نزدیک» با روسها فراتر رفته بود و وى «حتى اسرار مناسبات ایران و انگلیس را به روسها اطلاع مىداد.»[90] بااینحساب، روسها نیز هواى او را داشتند و از حضور او در رأس مقامات مهمّ دولتى حمایت مىکردند.[91] نصب او به وزارتخارجه در شرایطى انجام شد که فشار روسها روى مناطق شمالى ایران، از حد درگذشته بود.[92] روسها، در زمان وزارتخارجى او، حامى وى بودند[93] و زمانى که او از وزارتخارجه برکنار شد، پرنس دالگوروکى (سفیر مغرور، متبختر و خشونتمآب روس تزارى) با شدت بر ابقاى مشیرالدوله در این سمت پاى فشرد و سرانجام نیز دولت ایران را وادار ساخت که در عوض وزارتخارجه، دو پست وزارت عدلیه و تجارت را یکجا به او بدهند. [94]
مخبرالسلطنه هدایت نیز خاطرنشان ساخته است: «یحیىخان مشیرالدوله به قوّت سفارت روس وزارتخارجه مىکرد. در موقع مرگ او، ناصرالدینشاه شکر کرد.»[95]
کنت دو گوبینو، سفیر فرانسه در ایران، در خاطرات سیاسى خویش به مواردى از اقدامات سوء و خیانتبار یحیىخان (در زمان آجودان مخصوصى وى در دربار ناصرالدینشاه) اشاره کرده که به عقیده وى، با منافع ملى هر دو کشور (ایران و فرانسه) در تضاد بوده است: «به خاطرم آمد که چندىپیش یکى از آجودانهاى اعلیحضرت به نام یحیىخان که مأمور اظهار نظر درباره افسران فرانسوى شده بود، به وسیله یکى از آنان به سایرین پیغام داد که اگر مبلغ عمدهاى به عنوان پیشکش به او بدهند، امتیازاتى براى ایشان منظور خواهد داشت وگرنه از این امتیازات محروم خواهند شد. بىآنکه به جنبه اخلاقى این مسأله بپردازم باید بگویم این گونه معاملات، اشکالاتى تولید مىکند. موجب اتهام سوء نیت طرفین، شکایات، افشاگریها و بالاخره ادعاهایى مىشود که ممکن است سفارت امپراتور را در وضع دشوارى قرار بدهد. در این مورد، مسأله مربوط به تغییر دادن محرمانه موادى در قرارداد استخدام افسران مزبور مىشد که به ضرر ایران بود. به علاوه، تجار سوئیسى مقیم ایران که تحت حمایت فرانسه قرار دارند از یحیىخان مستقیماً به من شکایت کردند که بیست سال است 185 تومان طلب آنان را نمىپردازد. من این دو قضیه را به هم مربوط کردم و طى نامه خصوصى به میرزا سعیدخان [مؤتمنالملک انصارى، وزیرخارجه وقت ایران]، با توسل به حسن نیت و عدالتخواهى او، خواهش کردم که نامهام را از نظر اعلیحضرت شاه بگذراند، هرچند با لحنى دوستانه ولى بسیار جدى نوشته بود.
شاه نسبت به یحیىخان خشمگین شد و با خشونت با او رفتار کرد. ازآنجایىکه خشم شاه جز با بریدن گوشهاى یحیىخان تسکین نمىیافت، من خواستار عفو او شدم... .»[96]
یحیىخان مشیرالدوله، زمان حکومت بر گیلان (در دهه 1290.ق) نیز مبلغ بیست هزار تومان از لیانازوف (تاجر روسىِ داوطلب اجاره شیلات) گرفت و «بدون اجازه دولت» ایران، شیلات شمال را به مدت شش سال (سالی شصت هزار تومان) به او اجاره داد. در آن تاریخ، اجاره شیلات در اختیار میرزا سید ابوالقاسمخان دریابیگى رشتى قرار داشت «که از مردمان درست و خدمتگزار دولت» بود و او پس از این عمل یحیىخان، به تهران رفت و از دست یحیى به برادرش (میرزا حسینخان سپهسالار قزوینى، صدراعظم وقت) شکایت کرد: «این رشته شغل در اجاره من و عوض مواجب من است» و افزود که حاضر است سالى ده هزار تومان افزون بر مبلغى که لیانازوف اجاره کرده است به دولت ایران بپردازد. ولى شکایتش «به جایى نرسید و مواجبش نیز بر سر این کار رفت»[97] و پس از آن، دهها سال درآمد شیلات دریاى خزر، تیول لیانازوف بود تا، چنانکه مىدانیم، دکتر مصدق با تمهیداتى آن را از چنگ روسها بیرون آورد.
فراتر از مورد فوق، مطلبى است که عینالسلطنه نقل کرده است. او یحیىخان مشیرالدوله را به روزگار تصدّى وزارتخارجه، متهم ساخته که در تجزیه مناطق ترکمننشین خراسان از ایران، و الحاق آنها به روسیه، مقصر بوده است. وى، با اشاره به مساحت پهناور و حاصلخیز این مناطق (شامل هشتادهزار آلاچیق)، و نیروى انسانى و درآمد مالیاتى عظیم آن براى روسها، نوشته است: «این هشتادهزار آلاچیق و آن زمین و آب بىپایان به یک ”ماچ“ که مشیرالدوله مرحوم از زن وزیرمختار روس کرد به باد رفت. این یحیىخان غیرمرحوم این ولایت خوب و این جاى آباد را از دست داد. [جایى که] درحقیقت، میدان مشق ایران بود، به دست خود، دشمن به این بزرگى مثل روس را آوردند و همسایه خود کردند که... آنى آسوده نباشند.»[98] نیز در یادداشت 3 ذىحجه 1315.ق، با اشاره به رشوتستانى لیهنگ چانگ (رئیسالوزراى چین در آستانه قرن بیستم میلادى) از روسها و واگذارى بعضى از بنادر چین به آنها، نوشته است: «این رشوهخوارى در چین هم مثل ایران معمول است. حالا اگر لهینگ چانگ دو سه کرور پول گرفت و دو بندر به روس داد، یحیىخان مشیرالدوله مرحوم یک ماچ از زن سفیر روس کرد و تمام ترکستان و ماورای بحر خزر را واگذار کرد. منافعى که الآن دولت روس از ترکستان مىبرد از مملکت فنلاند و قفقاز و مسکو نمىبرد... .»[99]
در تأیید اظهارات فوق، مىتوان به نامه محرمانه عزالدوله (برادر ناصرالدینشاه، و پدر عینالسلطنه) به ناصرالدینشاه، مورخ 12 ربیعالاول 1301.ق اشاره کرد که در آن، از خدمتگزارى یحیىخان به روسها و خیانت وى به دولت ایران در موضوع آخال (از نقاط مرزى ایران و روسیه) و غیر آن انتقاد شده است: «قربان خاک پاى مبارک شوم. در فقره ایل قوجه بگلوى مغان مذکور شد که جناب مشیرالدوله از جانب» شاه «به سفارت روس نوشته سپرده است. محض دولتخواهى و نمکخوارگى استان مبارک واجب دید به خاک پاى مبارک جسارت ورزد. مشارٌالیه در خدمتگزارى به حضرات و خیانت به دولت علیه یکجهت است، در نزد تمام امناى دولت روس معیّن است. شکى و شبههاى نیست که از اول الى حال خدمتگزار آنها بوده است و تا توانسته است خیانت به آستان مبارک کرده و خواهد کرد. چنانچه در فقره آخال، خیانت او در خاکپاى مبارک مبرهن است... .»[100]
یحیىخان در 1307.ق نیز مصدر خیانت دیگرى ــ این بار به سود انگلیسیها ــ شد: در این سال، «امتیاز چراغ برق و راه کالسکهرو از طهران به اهواز را گرفت و آن را به سیزدههزار لیره به انگلیسها فروخت.»[101] گویا یحیىخان، «کبوتر دوبرجه» تشریف داشتهاند!
میرزا نصراللهخان دبیرالملک شیرازى، از کارمندان فاضل و عالىرتبه وزارتخارجه ایران در عصر قاجار، سال 1305.ق شعرى در هجو یحیى مشیرالدوله گفت که در آن، با اشاره به شغل جدّ یحیىخان (عابدین دلاک مازندرانى)،[102] خطاب به ناصرالدینشاه گفته است:
پورِ سلمانى ــ شهنشاها ــ کجا سلمان شود؟
از نژاد شهرگان هرگز نخیزد شهریار
مارچوبه گرچه دارد تن به شکل مار، لیک
هست زهرش بهر دشمن، نیست مهره بهر یار
نطفه ناچیز، از رنگى نگردد تابناک
زایل است آن رنگ، آن ناپاک گوهر برقرار
در کتب مسطور و محفوظ است و مستغنى ز عرض
حالت و آرای آن جانوسیار و ماهیار
جانوسیار و ماهیار، وزیرانى بودند که (در عصر هخامنشى و...) به مخدوم خویش خیانت کردند و کشور را به دست دشمن دادند. تعریض دبیرالملک، در این تشبیه، ظاهراً به یحیىخان و برادر وى میرزا حسینخان سپهسالار قزوینى است که بهویژه این دومى ــ سپهسالار قزوینى ــ بنیانگذار غربزدگى سیاسى و عاقد نخستین و خطرناکترین قرارداد استعمارى (قرارداد امتیازات رویتر) در دویست سال اخیر تاریخ ایران است. میرزا مهدىخان ممتحنالدوله، پس از ذکر ابیات فوق افزوده است: «اُشهِدُ بالله صحیح گفته است. یحیىخان ربّالنوع و حامى بىناموسى بود و وطنفروشى از او به یادگار بماند.»[103]
اعتمادالسلطنه، اعطاى لقب افسرالسلطنه از سوى ناصرالدینشاه به دختر یحیىخان (27 شوال 1302.ق) را، به انگیزه دلجویى شاه از روسها دانسته است: از سوى شاه «به معتمدالملک پسر مشیرالدوله هزار تومان اضافه مواجب و به دخترش افسرالسلطنه لقب مرحمت شد. اینها تملّق روسهاست.»[104]
در مورد دیندارى و تقیّدات اخلاقىِ! یحیىخان مشیرالدوله، اعتمادالسلطنه در یادداشت جمعه 8 صفر 1304ق، با اشاره به حضور وی (همراه عدهای از رجال ایرانى) در ضیافت شبانه [ظاهراً متعلق به سفارت عثمانى] نوشته است: «مشیرالدوله پهلوىِ مطربها نشسته بود. تصنیف ”ربابه دختر معمارباشى“ را مىخواند، تا مطربها هم وارد شده بود[ند]. خیلى خنده داشت. سفیر عثمانى به من گفت وزیرخارجه در عصر خود کالمؤمن فىالمسجد و السمک فىالماء [است]. همه [حضار] مست بودند. خیلى خنده داشت.»[105]
دوستى یحیىخان مشیرالدوله با فردى چون عبدالحسین کفرى، و همراه بردن کفرى با خود به عنوان مأموریت شیراز (برای نجات وى از فتواى علماى تهران، که قبلاً بدان اشاره شد) و بالاخره درآوردن دختر خود (افسرالسلطنه) به عقد ازدواج با پسر بىبندوبار و کژاندیش عبدالحسینخان، نمودار بىمبالاتى و سستى ایمان یحیىخان است و افسرالسلطنه (مادربزرگ هویدا) فرزند و پرورشیافته چنین کسى بود.
بارى، امیر (یا غلام) عباس هویدا، نخستوزیر «بهائىتبار» عصر پهلوى، چنین تبار درخشانى! دارد و در نیمه دوم سلطنت محمدرضا (که سلطه تحمیلى امریکا بر ایران اسلامى شیعه، بستر را براى نشاط و جولان گسترده سیاسى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى و تبلیغى فرقه بهائیت در کشورمان فراهم کرده بود) زمام حکومت فاسد و وابسته ایران به چنین فردى سپرده شده بود. «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»...!
پینوشتها
* محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر.
[1]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، اطلاعات، ج1، ص375
[2]ــ رک: الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج4: خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، تهران، رز، 1357، ص74 به بعد.
[3]ــ رک: عبدالحسین آواره، الکواکبالدریه فی مآثرالبهائیه، مصر، مطبعه سعادت، 1342.ق، ج1، ص390؛ بدایعالآثار، بینا، بیجا، 1340.ق، ج2
[4]ــ ابراهیم ذوالفقاری، «تبار هویدا»، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال 3، ش10 (زمستان 1384)، صص 170ــ169
[5]ــ عباس میلانی، معمای هویدا، چ2، تهران، اختران، 1380، ص53
[6]ــ فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج8، قسمت دوم، ص1138
[7]ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، به نقل از:
Materinl for Study the Babi Religion, P. 20
[8]ــ آیتی، کشفالحیل، چ4، ج3، ص126 و نیز رک: بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، سند شماره 47574/2420ــ 25/6/1350، نقل از: ابراهیم ذوالفقاری، همان، ص170
[9]ــ بهرام افراسیابی، همان، صص723ــ722؛ آیتی، همان، ص211
[10]ــ ظهورالحق، ج8، قسمت دوم، ص1138. تعریض به میرزا جلیل خیاط( جلیل افندی: برادر عینالملک و از بهائیان حیفا) در نوشته فوق ازآنروست که وی از بهائیت برگشت. رک: آیتی، همان، چ4، ج3، ص224، برای مشاهده خط عینالملک رک: رضا آذری شهرضایی، اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1381، ص12
[11]ــ عباس میلانی، همان، صص54ــ53
[12]ــ مجله چهرهنما، ش29 (رمضان 1350)
[13]ــ الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، ص85
[14]ــ عباس میلانی، همان، ص52
[15]ــ رک: «سوابق رضاخان و کودتای سوم حوت 1299، محمدرضا آشتیانیزاده»، به اهتمام سهلعلی مددی، تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم (زمستان 1372)، ص107
[16]ــ اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش24 تا 28ـ1ـ139 ک
[17]ــ خسرو معتضد، هویدا، سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده، ج1، ص47؛ از جمله فعالیتهای قلمی عینالملک در روزنامه رعد، درج مطالب کتاب یوسف و لیلی یا داستان آدم جدید، نوشته نیکلا حداد (نویسنده مصری) در سال 1298.ش است که بدینمنظور، آنها را عینالملک به فارسی ترجمه کرده بود.
[18]ــ مکتوب مستشارالدوله به مخبرالسلطنه، پس از برکناری و اخراج سیدضیاء از ایران، مندرج در خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه اول: یادداشتهای تاریخی، به کوشش ایرج افشار، تهران، فردوسی، 1361، ص131؛ مجله آینده، سال 7، ش10ــ9، صص726ــ725
[19]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، کتابفروشی زوّار، 1360، ج3، ص24
[20]ــ استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، ص29
[21]ــ رک: علی دشتی، پنجاه و پنج، تهران، امیرکبیر، 1354، صص8ــ5
[22]ــ رک: علی دشتی، «آقای سید ضیاءالدین مدیر رعد»، شفق سرخ، سال 2، ش 11 (29 حمل (فروردین) 1302.ش؛ «سید ضیاءالدین در رأس حکومت کودتا»، شفق سرخ، سال 2، ش12، 1 ثور (اردیبهشت) 1302؛ محمدرضا تبریزی شیرازی، زندگی سیاسی، اجتماعی سید ضیاءالدین طباطبایی، صص262ــ249
درباره شهرت بستگی سید ضیاء به انگلیسیها و حمایت آنها از او، رک: انور خامهای، خاطرات سیاسی، صص304ــ303؛ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج1، صص149ــ148؛ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج8، ص5901 و نیز ص5196؛ ایرج ذوقی، ایران و قدرتهای بزرگ...، ج2، ص92؛ منصوره اتحادیه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پایان قاجاریه، ص283، پاورقی 113؛ لوئیس فاوست، ایران و جنگ سرد، ترجمه کاوه بیات، ص267
[23]ــ اسناد و مکاتبات تیمورتاش، وزیردربار رضاشاه (1312ــ1304.ش)، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری...، به کوشش عیسی عبدی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1383، ص56
[24]ــ برای پیوند ادیبالسلطنه رادسر با خاندان عبدالحسین کفری، و اتهام او در اجرای نقشه ترور مدرس، رک: الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، ج4، ص80
[25]ــ ابراهیم ذوالفقاری، همان، ص180
[26]ــ صدیقه دولتآبادی، نگرش و نگارش زن؛ نامهها، نوشتهها و یادها، تابستان 1377، ج3، صص529ــ528، نقل از: ابراهیم ذوالفقاری، همان، صص174ــ173
[27]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، اطلاعات ج1، ص375
[28]ــ رک: همان، ج2، صص386 و 385
[29]ــ حسین سعادت نوری، رجال دوره قاجار، صص155ــ154؛ برای تفصیل بیشتر ماجرا رک: الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، صص26ــ20؛ امینه پاکروان، عباسمیرزا و فتحعلیشاه نبردهای دهساله ایران و روس، ترجمه صفیه روحی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1376، صص85ــ80 و 99ــ98
[30]ــ محمدخان داماد فتحعلیشاه بود و پسرش (محمدحسنخان سردار) نیز خواهر محمدشاه را در حباله نکاح داشت. همچنین، دو تن از فرزندان فتحعلیشاه، محمودمیرزا و اماموردیمیرزا، داماد محمدخان بودند. علاوه بر این، دختر امام وردی (از این ازدواج) یکی از همسران محمدشاه قاجار بود. نظیر این وصلت با خاندان سلطنت قاجار در دختران محمدحسنخان نیز تکرار شد. رک: سعادت نوری، رجال دوره قاجار، ضص170 و 162
[31]ــ رک: سعادت نوری، همان، صص157ــ155
[32]ــ رک: عباس اقباس آشتیانی، میرزا تقیخان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، چ3، تهران، انتشارات توس، 1363، صص86ــ85؛ حسین سعادت نوری، همان، صص158ــ157
[33]ــ حسین سعادت نوری، همان، ص159؛ البته، مورد اخیر، میتواند تمهیدی مدبرانه به منظور مراقبت و پیشگیری سیاسی از توطئههای احتمالی او بر ضدّ شاه و امیر باشد (همان، ص165).
[34]ــ همانجا.
[35]ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص723؛ برای همپیمانی محمدحسنخان با میرزاآقاخان بر ضدّ امیر، همچنین، رک: الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، صص68ــ67
[36]ــ فریدون آدمیت، همان، ص730؛ در مناقشات لفظی نیز که پس از قتل امیر بین وزارت خارجه روسیه و بریتانیا بر سر نقش عوامل آن دو کشور (میرزا آقاخان نوری و محمدحسنخان سردار) در قتل امیر پیش آمد، شیل نوشت: «هرکس با دربار ایران بستگی و رابطهای دارد آگاه است که مادر شاه، محمدحسنخان ایروانی، و فراشباشی سه تن محرک اصلی آن جنایت بودهاند. خیال نمیکنم که خود سردار هم مشارکتش را در آن عمل انکار نماید؛ این حقیقت به همان اندازه که بر من روشن است، وزیر مختار روس نیز میداند، و هرکس دیگری نیز آگاه هست... . سردار ایروانی تبعه روس به یکی از دوستانم گله کرده بود که چرا من آشنایی خود را او بریدهام، و در دفاع خویش گفته بود: حد جرم و مشارکت او در توطئه قتل امیرنظام بیشتر از دیگران نیست.» (همان، ص754، نامه شیل به لرد مامزبوری، وزیرخارجه انگلیس، مورخ 2 اکتبر 1852).
[37]ــ برای شرح داستان رک: حسین سعادت نوری، همان، صص159ــ161؛ الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، ص72
[38]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت، ص65
[39]ــ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج6، ص52
[40]ــ سفرنامه رضاقلی میرزا، صص11 و 16
[41]ــ الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، همان، ج4، ص61
[42]ــ برای فتنه خطرناک سالار رک: عباس اقبال آشتیانی، میرزا تقیخان امیرکبیر، صص115 به بعد؛ محمدبنی سلیم، «فتنه سالار در خراسان و نقش بیگانگان در آن»، گنجینه اسناد، سال 9، دفتر 3 و 4 (پاییز و زمستان 1378)، شماره مسلسل 35 و 36، صص23ــ20
[43]ــ حسین سعادت نوری، همان، ص165
[44]ــ همان، ص162
[45]ــ فریدون آدمیت، همان، ص266، به نقل از ناسخالتواریخ.
[46]ــ همان، ص764
[47]ــ حسین سعادت نوری، همان، ص159
[48]ــ عباس امانت، قبله عالم، صص226 و 286 و نیز 326ــ325
[49]ــ همان، صص327ــ326
[50]ــ حسین سعادت نوری، همان، ص162
[51]ــ همان، صص168ــ167؛ برای شرح ماجرای آن دو رک: عبدالله مستوفی، همان، ج2، صص437ــ436؛ خان ملک ساسانی، یادبودهای سفارت استانبول، صص260ــ259
[52]ــ مهدی بامداد، همان، ج2، ص244
[53]ــ خاطرات ممتحنالدوله؛ زندگینامه میرزا مهدیخان ممتحنالدوله شقاقی، به کوشش حسینقلی خانشقاقی، چ2، تهران، فردوسی و نشر فرهنگ، 1362، ص220
[54]ــ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج1، ص514
[55]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 367
[56]ــ جرج چرچیل، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه غلامحسین میرزا صالح، ص22
[57]ــ وقایع الزمان (خاطرات شکاریه)، ص57
[58]ــ خاطرات و اسناد... نظام السلطنه مافی، باب اول، صص48ــ47
[59]ــ خاطرات ظلالسلطان، ج2: سرگذشت مسعودی، به اهتمام و تصحیح حسین خدیو جم، تهران، اساطیر، 1368، صص512ــ511
[60]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج1، ص691
[61]ــ رک: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص1034ــ1033
[62]ــ مراد، علینقیمیرزا، پسر محمدتقیمیرزا رکنالدوله، است که در رجب 1309 با پیشکشی رکنالدوله به ناصرالدینشاه، عنوان عینالملک گرفت. رک: مهدی بامداد، همان، ج3، ص316
[63]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج2، صص1079ــ1078
[64]ــ دُم خروس جالبی است. یک زندیق، که پدرزنش (عبدالحسین کفری) انبیای عظام الهی (شامل حضرت عیسی(ع)) را هجو کرده است، مبلغ هنگفتی (هفتاد تومان به پول آن روز) را خرج رنگآمیزی درب کلیسای امریکاییها در تهران نمود! با چنین دُم خروسی، بد نیست در مورد تأثیر (پیدا و پنهان) میسیونهای تبشیری مقیم ایران در ان روزگار در فرایند استحاله و انحطاط اندیشه و شخصیت میرزا محمودخان (و احیاناً پدر زن وی، عبدالحسینخان کفری) تحقیقی انجام شود، شاید سرنخهای دیگری بهدست آید.
[65]ــ مرآتالوقایع مظفری، بخش حوادث سال 1316.ق، صص309ــ308
[66]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج2، ص1079
[67]ــ روزنامه خاطرات غلامعلیخان عزیزالسلطان ...، ج1، ص488
[68]ــ عباس میلانی، همان، ص51
[69]ــ فرهنگ رجال قاجار، صص22 و 172؛ و نیز رک: عبدالله مستوفی، همان، ج3، صص295ــ294
[70]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص761ــ762؛ مهدی بامداد، همان، ج4، ص439
[71]ــ روزنامه خاطرات... عزیزالسلطان ...، ج3، ص2283 و 2098، ج2، ص1347؛ خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی به روایت سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، صص544ــ543؛ نیز رک: ابوالحسن علوی، رجال عصر مشروطیت، ص120؛ یادداشتهای ملکالمورخین سپهر، ص129؛ باقر عاقلی، شرححال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج1، صص636ــ635
[72]ــ فرهنگ رجال ایران، ص121؛ مهدی بامداد، همان، ج4، ص438
[73]ــ دوستعلیخان معیرالممالک، رجال عصر ناصری، ص268
[74]ــ برای پستهای وی رک: مهدی بامداد، همان، ج4، ص441ــ440؛ چهل سال تاریخ ایران... (المأثر و الآثار)، ج2، صص482ــ481، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی.
[75]ــ خاطرات سیاسی امینالدوله، صص34ــ31؛ یادگار، سال 3، ش1، ص51
[76]ــ اسناد سیاسی، گردآوری ابراهیم صفایی، صص153ــ151 و 156
[77]ــ خاطرات سیاسی امینالدوله، همان، ص20؛ اعتمادالسلطنه نیز در شرح مهمانی مفصل یحییخان (به هنگام تصدی پست وزارتخارجه) با افروختن شانزدههزار چراغ و هزینه حدود هزار تومان برای برگزاری مجلس، این عمل را اسراف شمرده و نوشته است: «به مناسبت مکنت و مالیات ایران، باید خرج مهمانی وزیرخارجه پنجاه تومان باشد، باقی زیادی است.» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص436).
[78]ــ خاطرات سیاسی امینالدوله، صص34ــ31؛ یادگار، سال 3، ش1، ص51
[79]ــ خاطرات ممتحنالدوله، ص171
[80]ــ همان، ص180
[81]ــ خلسه، به کوشش محمد کتیرایی، ص150
[82]ــ شرححال عباسمیرزا ملکآرا، با مقدمه عباس اقبال، به کوشش عبدالحسین نوایی، ص106 و نیز ص 172
[83]ــ خاطرات سیاسی امینالدوله، ص20 و نیز صص66ــ65
[84]ــ س. ج. و. بنجامین، ایران و ایرانیان، ترجمه محمدحسین کُردبچه، ج2، تهران، جاویدان، 1369، ص174
[85]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص790ــ789
[86]ــ همان، ص495
[87]ــ همان، ص500
[88]ــ همان، ص496
[89]ــ چهل سال تاریخ ایران... (المآثر و الآثار)، ج2، ص482
[90]ــ مهراب امیری، زندگی سیاسی اتابک اعظم، ص28
[91]ــ مهدی بامداد، همان، ج4، ص447
[92]ــ رک: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص415 و قبل. اعتمادالسلطنه همچنین در یادداشت 2 ذیقعده 1302 مینویسد: «مشیرالدوله کاغذی نوشته بود. ظاهراً صورت مقالات خود را ایلچی نوشته بود. سی بطری هم شراب ”بردو“ فرستاده بود. میخواهد با این اسبابها وزیر خارجه شود.» (همان، ص379)
[93]ــ رک: اسناد سیاسی دوران قاجاریه، همان، صص155ــ151
[94]ــ شرح حال عباس میرزا ملکآرا، ص106
[95]ــ گزارش ایران؛ قاجاریه و مشروطیت، ص132
[96]ــ یادداشتهای سیاسی کنت دوگوبینو، آدریان هی تیه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، جویا، 1370، ص247؛ در مورد اخاذی یحییخان از تجار سوئیسی، نقل این سخن اعتمادالسلطنه در خلسه (به کوشش محمد کتیرایی، ص150) خالی از لطف نیست که مینویسد: «یحیای قزوینی در بذل از یحیای برمکی گرو میبرد، اما در طمع هم آنقدر غلو یا علو داشت که دست عباس دَوس به آن بلندی که میدانید به دامنش نمیرسید. به رو و زور میگرفت و به ابرام و اصرار و التماس میداد... .»
[97]ــ مرآت الوقایع مظفری، صص301ــ300
[98]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج1، ص706
[99]ــ همان، ج2، صص1235ــ1234
[100]ــ سفرنامه عبدالصمد میرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظیم و تصحیح: مسعود سالور، تهران، نشر نامک، 1374، ص68
[101]ــ چهل سال تاریخ ایران ... (المآثر و الآثار)، ج 2، ص482، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی.
[102]ــ فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون ــ عصر سپهسالار، چ2، تهران، خوارزمی، 1356، ص125
[103]ــ رجال وزارتخارجه در عصر ناصری و مظفری، از نوشتههای میرزا مهدیخان ممتحنالدوله شقاقی و میرزا هاشمخان، به کوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، 1365، ص82
[104]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص379
[105]ــ همان، ص463؛ درباره بدمستی مشیرالدوله در ضیافت شبانه خانه وی همچنین رک: مهدی بامداد، همان، ج4، صص 447ــ446، به نقل از: یادداشت اعتمادالسلطنه، مورخ 22 جمادیالثانی 1299.ق