تقریرات و تطورات برهان صدیقین
آرشیو
چکیده
متن
راههای اثبات وجود حق تعالی، بسیار است و هر کس طریقی را پیموده است، میتوان گفت به عدد انفاس خلائق راه موجود است.در یک تقسیمبندی کلی طرق رسیدن به حق دو قسم است:برخی بدیهی و بعضی نظری.به عبارت دیگر برخی ادعا کردهاند که هستی واجب احتیاج به استدلال و فکر و نظر ندارد و واضح و روشن است، و عدهای دیگر راه اثبات وجود حق را نظری میدانند و قائلند که باید راه استدلال و عقل را پیمود تا به هستی الله رسید.
فخر رازی در بیان این دو گروه چنین گوید:
«مردم جهت اثبات واجب راههایی پیمودهاند، گروهی از طریقه امکان که مورد نظر حکماء است و عدهای از راه احکام و اتقان آسمانها و زمینها و بدن انسان و منافع جلیه و بدایع غریبه در آن پی میبرند که مدبر حکیم وجود دارد و این طریقهای است بر ذات و عالمیت او دلالت دارد و گروهی علم به خداوند را بدیهی میدانند، بدین صورت:انسان هنگامی که دچار سختیها و مصائب میشود، خود را نیازمند به موجود قادر میداند تا او را از سختیها نجات دهد و اصحاب ریاضات و تجرید نفوس نیز اعتقاد دارند که علم به وجود خدا ضروری و بدیهی است. (1)
فخر رازی میگوید:برخی راه عقل و استدلال را پیمودهاند و در این طریقه شیوههای گوناگونی دارند، چنانچه حکما، طریق امکان، و عدهای از راه سیر در آفاق و ابدان موجودات، و عدهای راه دل و فطرت را برگزیدهاند و گویند:علم به وجود خدواند متعال ضروری و بدیهی میباشد، چنانچه عرفا قائلند که در شهود واجب هیچ مانع و پردهای وجود ندارد و مشاهده الله را از مشاهدات اولیه میدانند.البته مشاهده با جان نه مشاهده با چشم چنانچه امیر المؤمنین علی(ع)فرمود: «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان». (2)
فیلسوف و حکیم فرزانه صدر المتألهین میفرماید:«و اعلم ان الطرق الی الله کثیرة لانه ذو فضائل و جهات کثیره و لکل وجهة هو مولیها» (3) چون خداوند دارای فضائل و جهات فراوان است لذا برای رسیدن به او میتوان از هر کدام از این جهات و فضائل وارد شد، او واجد جمیع کمالات و فضائل است و هر کمال و فضیلتی راهی است برای اثبات وجود حق تعالی.
حکیم حاج ملا هادی سبزواری در تعلیقه بر اسفار ذیل این مطلب میفرماید: (4) کلام صدر المتألهین ظاهری دار و باطنی، که ظاهر آن مناسب طریقه اهل نظر است و نیز آنچه ملا صدرا در صدد بیانش میباشد یعنی ذکر براهین حکما.
و باطن آن مناسب مشرب و روش اهل ذوق و عرفان است.
توضیح آنکه:اگر ظاهر کلام را بگیریم باید گفت:مراد ملا صدرا از طرق کثیره راههای وجود، امکان، حدوث، حرکت، و...میباشد و مقصود از فضائل و جهات حق تعالی، صرف الوجود بودن او و اینکه او واجب است و منتهی سلسله امکانات است و قدیم است و ایجاد کننده حوادث و محرک متحرکات و...که هر طائفه و گروهی مسلکی را اتخاذ کرده و بیان مینمایند.
و اما اگر باطن کلام را اخذ کنیم باید گفت: مقصود از طرق الی الله و کثرت آن است که راههای رسیدن به خدا به عدد انفاس خلائق و موجودات است و فضائل و جهات او همان اسماء حسنی و صفات علیای او میباشد و مقصود از کلام حق تعالی که میفرماید:«و لکل وجهة هومولیها»آن است که هر ماهیتی از ماهیات و هر عینی از اعیان ثابته، تحت اسمی است، مثل ملک و فلک و حیوان و جان و انسان که تحت اسماء حسنای سبوح و قدوس، دائم و رفیع، سمیع و بصیر، لطیف و خبیر، خدا میباشند، و هر کدام آن اسماء حسنی و صفات علیا را عبادت میکند، چنانچه حیوان عبد سمیع و بصیر و ملک عبد سبوح و قدوّس و هکذا.و اما انسان خصوصا انسان کامل عبد خداست و مظهر اتم و اسم اعظم است.
به هر حال عدهای راه عقل و استدلال را پیموده و براهینی همچون برهان سینوی، صدرایی، ارسطی بیان کردهاند.و برخی دیگر طریق دل و فطرت را طی نموده و معتقدند که با مرکب نیرومند و سبکبا عشق به سوی خدا باید پرواز نمود و گویند که:
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگر است
باده جان را قوامی دیگر است
و متکلمین طریق حدوث را پیش رفتهاند و دانشمندان طبیعی از طریق سیر در آفاق و انفس که بر اساس حس یا طبیعت است، به خدا میرسند، چنانچه سعدی گوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است از معرفت کردگار
در قرآن کریم و سنت به همه این روشها اشاره شده است و قرآن گاهی با زبان دل و قلب سخن میگوید و زمانی با زبان عقل و استدلال با اهل خرد و در خور فهم عقلا تکلم میکند و بار دیگر از تمثیل استفاده نموده و زمان دیگر انسان را توجه به طبیعت و سیر در آفاق و انفس میدهد. قرآن«تبیانا لکل شئ»است و با هر کس به زبان خویش سخن میگوید:
آنجا که زبان فطرت را میگشاید، میفرماید: «فاقم و جهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر لناس علیها»(روم/30).
ترجمه:پس تو ای رسول(با همه پیروانت) مستقیم روی به جانب آئین پاک اسلام آور و پیوسته از طریقه دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروی کن.
و زمانی که طریق حس و طبیعت را میپیماید میفرماید:«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی لبحر بما ینفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیی به الارض بعد موتها و بث فیها من کل دابة و تصریف الریاح و السحاب المسخر بین السماء و الارض لایات لقوم یعقلون».(بقره/159)
ترجمه:محققا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز و کشتیها که به روی آب برای انتفاع خلق در حرکت است و بارانی که خدا ز بالا فرو فرستاد و با آن آب زمین را بعد از مردن زنده کرد سبز و خرم گردانید و در برانگیختن انواع حیوانات در زمین و در وزیدن بادها به هر طرف و در خلقت ابر که میان زمین و آسمان مسخر است در همه این امور برای عاقلان ادلهای واضح بر علم و قدرت آفریننده است.
و آنجا که از طریق تعقل و تفکر سخن گفته، فرموده است:«لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا» (انبیاء/22).
گر در آسمان و زمین جز خدای یکتا خدایانی بود عمانا فاسد میشدند.
و قرآن خود آیات فراوانی دارد که جز با تعقل و تفکر فهم آنها میسر نمیباشد، مثلا جایی میفرماید:«لیس کمثله شی»یا میفرماید: «هو الاول و الاخر»و قرآن کرارا دعوت به تفکر و تعقل کرده است:«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولو الالباب»(ص/29): (این قرآن بزرگ)کتابی مبارک و عظیم الشأن است که برتو نازل کردیم تا امت در آیاتش تفکر کنند و صاحبان عقل متذکر حقایق آن شوند.البته این خود بحث مفصلی دارد که از حوصله این مقاله خارج است.
قبل از آنکه تقریرات برهان صدیقین بیان شود لازم است چند نکته را روشن نماییم:اقسام براهین چیست؟در حکمت الهی و اثبات وجود حق تعالی چه برهانی جاری است؟و برهان صدیقین از کدام یک از اقسام براهین است؟وجه تسمیه برهان به صدیقین چیست؟آیا صدیقین مشرب و طریق خاصی دارند یا نه؟ نخست مسائل مذکور بطوری که نه ایجاز مخل و نه اطناب ممل باشد بیان میشود و سپس به تقریرات و تطورات میپردازیم:
اقسام براهین
برهان را بطور کلی بر دو قسم تقسیم کردهاند:
1-«لمی»، 2-«ان»یا«انی».
برهان لمی:برهانی را گویند که در آن از علت پی به وجود معلول برده میشود، و حد وسط علاوه بر اینکه واسطه در اثبات واسطه در ثبوت نیز هست، یعنی حد اوسط هم علت تصدیق به نتیجه است و هم علت وجود نتیجه.و علت آنکه این برهان را لمی گویند آن است که لمیّه و علت در وجود و تصدیق یا ثبوت و اثبات هر دو را بیان میکند.
به عنوان مثال ما از راه محاسبات دقیق نجومی و حائل شدن زمین بین ماه و خورشید، علم به گرفتن ماه حاصل میکنیم که در اینجا از علم به حائل شدن، علم به کسوف و از حائل شدن، خود کسوف حاصل میشود.
مثال دیگر:«این آهن گرم شده است، و هر آهن گرمی انبساط مییابد، پس این آهن انبساط مییابد».استدلال از گرما به انبساط، استدلال از علت به معلول است، همانطور که حرارت تصدیق به وجود انبساط را برای آهن در ذهن ایجاد میکند، در عالم خارج هم انبساط را برای آهن پدید میآورد.
برهان ان یا انی:برهانی است که تنها حد اوسطه واسطه در اثبات است و واسطه در ثبوت نیست، یعنی برهان تنها بیان کننده سبب تصدیق باشد، نه مبین سبب وجود خارجی.و علت اینکه این برهان را ان گویند چون فقط وجود و ثبوت در عقل را میرساند، و در نفس الامر و خارج را بیان نمیکند.
مثال:این آهن منبسط است، و هر آهن منبسطی گرم است، پس این آهن گرم است.که استدلال به انبساط بر گرمی، استدلال به معلول بر علت است.
قسم دیگری از برهان ان آن است که ما از معلول پی به علت نمیبریم، بلکه از احد المتلازمین پی به ملازم دیگر خواهیم برد.اما برهان لمی بیش از برهان ان معتبر است.چون علت پیدایش اکبر را در خارج برای اصغر بیان میکند و از علت به معلول میرسد، چنانچه مرحوم خواجه طوسی در شرح اشارات گوید:«احق البراهین باسم البرهان هو برهان لم لانه معط للسبب فی الوجود و العقل».و مرحوم حاجی سبزواری در منظومه چنین میفرماید: (5)
برهاننا باللم والان قسم
علم من العلة بالمعلول لم
و عکسه ان ولم اسبق
و هو با عطاء الیقین اوثق
در حکمت الهی چه برهانی جاری است؟
علامه طباطبائی میفرماید: (6) چون موضوع فلسفه وجود است و وجود اعم از اشیاء است، یعنی هر چه باشد در دائره وجود میگنجد و خارج از دائره وجود همه عدم هستند، لذا وجود نمیتواند معلول برای چیزی باشد، زیرا خارج از وجود، چیزی موجود نمیباشد.پس علتی برای او نیست، بنابراین ما نمیتوانمی از علت به معلول برسیم، و در نتیجه براهینی که در فلسفه استعمال میشود از برهان لمی نمیباشد.و شاید مراد بوعلی در شفا که میفرماید:«لا برهان علیه لانه لاعلة له»مراد از برهان همان برهان لمی باشد، چون خدا علت ندارد که از راه علم به علت به معلول یعنی خدا پی ببریم.
برهان انی که از راه معلول به علت باشد علاوه بر آنکه مفید یقین نیست الا درجائی که علت منحصره باشد که در این صورت از علم به معلول اگر به علت رسیدیم مفید یقین است، ولی این نظر نیز وجود دارد که اصلا از معلول به علت نمیتوان رسید، و نیز از معلول پی به علت بردن ممکن نمیباشد.زیرا علت در مرتبه قبل از معلول قرار دارد و محال است ما مرتبه بعدی یعنی معلول را علم داشته باشیم، ولی مرتبه قبل و سابق آن را یعنی علت جهل داشته باشیم.
همانطور که وجود معلول بدون وجود علت تامهاش نمیباشد و انفکاک این دو محال است، علم به معلول نیز بدون علم به علت امکان ندارد، و نمیتوان علم به معلول داشت، ولی علت برای ما مجهول باشد، و در هر جا که ما میبینیم از آفریده و مخلوق به آفریدگار و خالق پی میبریم و در واقع ما از احد المتلازمین به ملازم دیگر پی بردهایم، نه از معلول به علت، و این یکی از دو قسم برهان انی است که مفید یقین میباشد و در حکمت الهی جاری است.
برهان صدیقین کدام است
علامه طباطبائی در تعلیقه جلد ششم اسفار میفرماید:
«این برهان انی است که از بعضی لوازم به بعض لوازم دیگر میرسیم، یعنی از اینکه وجود حقیقت مشکله ذات مراتب ایت و تام است و صرف و همچنین ناقص و مشوب به لازمه دیگر آن که مرتبه تامه صرفه وجود همان واجب الوجود است رسیدهاین و این برهان انی است، لیکن از آنجا که سلوک از ذات او به ذاتش از ذات به صفاتش و از صفات به افعالش است، سزاوار است بگوییم:این برهان از بین براهین انیه اشبه به برهان لمی است والا برهان لمی در حکمت الهی جایی ندارد.» حکیم میرزا مهدی آشتیانی میفرماید: (7) «سایر براهین اثبات وجود واجب انیه هستند، به خلاف برهان صدیقین که شبه لم است.و اما اینکه برهان لمی نیست چون این نوع برهان در مورد حق تعالی پیاده نمیشود و اینکه شبه لم نامیده شده از آن جهت است که همانطور که برهان لمی افاده یقین و جزم تام و کامل میکند، این برهان نیز چنین است و همچنین در برهان لمی که استدلال از علت به معلول است، چون استدلال از مرتبه تام به ناقص است، پس در حقیقت استدلال از غیر به او نیست، زیرا ناقص از مرتبه تام است و در برهان صدیقین که استدلال از حقیقت وجود به خودش است استدلال بالغیر نمیباشد، لذا فرمود:این برهان شبیه برهان لمی است.و اما اینکه آیا صدیقین برهان خاصی و روش مشخصی برای اثبات حق داشته باشند، دلیل و ادعایی بر این مطلب وجود ندارد، و هر کدام که دلیلی را اوثق واسد مییافتند آن را نسبت به صدیقین میدادند.
مثلا شیخ وقتی برهان الهیون را اشرف واوثق مییابد، نسبت به صدیقین میدهد.یا صدر المتألهین برهانی دیگر میآورد و چون آن را دارای امتیازاتی مییابد و نسبت به براهین دیگر اشرف میداند، به صدیقین نسبت میدهد و برهان خود را صدیقین مینامد.
حکیم فرزانه سبزواری در وجه تسمیه برهان به صدیقین در تعلیقه خود بر اسفار چنین میفرماید: «صدیق مبالغه صادق است و صادق کسی است که ملازم و همراه صدق است در اقوال و افعال و اغراض و پیمانهای خود با خدا و گویی مرحوم ملا صدرا میخواهد بفرماید:طرق دیگر کانه خالی از کذب نمیباشد، چون کسی که متمسک به حقیقت وجود نشود فطرت و کلامش از اعوجاج و کج روی خالی نمیباشد و کلام لفظی و قلبی او از کذب تهی نیست».
برهان صدیقین اشرف و اوثق براهین
اکنون میپردازیم به این مطلب که چرا برهان صدیقین اسد و اشرف واوثق برهانها میباشد.
همانطور که قبلا بیان کردیم طرق الی الله و براهین اثبات وجود خدا فراوانند و هر کس طریقی و مسیری را پیموده است و آنچه که مقدمات کمتری نیاز دارد کوتاهتر است و آنچه واسطهای نیاز نداشته باشد اشرف است، و چون در برهان صدیقین غیر از وجود حق، چیز دیگری واسطه نمیباشد، یعنی خدا به خدا میرسیم نه از غیر به خدا، لذا اشرف براهین است.
صدر المتألهین در جلد ششم اسفار چنین میفرماید.اسد و اشرف براهین آن برهانی است که غیر از وجود حق واسطه و غیری در کار نیست و از او به او میرسیم و راه و هدف یکی است، طریقی که به سوی مقصود طی میکنیم عین مقصود و هدف است، و این همان راه صدیقین است که استشهاد میکنند به وجود خداوند بر او.
علامه طباطبایی میفرماید:
البراهین الدالة علی وجودة تعالی کثیرة متکاثره.واوثقها و امتنها هو البرهان المتضمن للسلوک الیه من ناحیة الوجود و قد سمّوه برهان الصدیقین لما انهم یعرّفونه به لا بغیره.» (8)
روایات فراوانی در کتب روائی از ائمه اطهار علیهم السلام نقل گردیده است که خدا را به جز خودش نتوان شناخت.در اصول کافی بابی است (9) تحت عنوان«انه لا یعرف الاّ به».
چنانچه حضرت امیر(ع)فرمود:«اعرفوا الله بالله»یعنی خدا را به خدا بشناسید.
در روایت آمده است که از حضرت سؤال شد پروردگارت را به چه شناختی؟فرمود:به آنچه خودش، خود را برایم معرفی کرده، عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفی کرده؟فرمود:هیچ صورتی شبیه او نیست و به حواس درک نشود و به مردم سنجیده نشود، در عین دوری نزدیک است و در عین نزدیکی دور، برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از او است، جلو همه چیز است و نتوان گفت جلو دارد، در اشیاء داخل است نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی، از همه چیز خارج است، نه مانند چیزی که از چیزی خارج باشد... (10)
همچنین در روایت است که منصور بن حازم گوید:به امام صادق(ع)عرض کردم با مردمی مناظره کردم و به ایشان گفتم:«ان الله جل جلاله، اجل و اعزو اکرم من ان یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله فقال رحمک الله»یعنی:خداوند جل جلاله بزرگوارتر و ارجمندتر و گرامیتر است از اینکه به سبب مخلوقش شناخته شود، بلکه بندگان به سبب خدا شناخته شوند، سپس فرمود:خدایت رحمت کند. (11)
سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه چنین میفرماید:«ابغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک...؟«یعنی آیا اصلا برای غیر تو ظهوری هست تا او مظهر برای تو باشد و بتوان تو را بواسطه او شناخت؟چنین نیست بلکه تو خود ظاهری و مظهر و نیازی به پیمودن طریق از غیر به تو نمیباشد.
امام سجاد(ع)در مناجاتش در دعای ابو حمزه ثمالی چنین میفرماید:«بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک ولولا انت لم ادرما انت» یعنی:من تو را بواسطه خودت شناختم و غیری در کار نبوده است، تو مرا به سوی خود دعوت و راهنمایی کردی و اگر دعوت و راهنمایی و هدایت تو نبود تو را نمیشناختم. واضح است که این یک نوع معرفت و شهود حضوری است که پرده و حجابی برای رؤیت او وجود ندارد، البته رؤیت با چشم جان نه با چشم سر، ولی این روایات مؤید آن است که میتوان خدا را به خدا شناخت و واسطه و غیری به جز خدا در کار نباشد:«یا من دل علی ذاته بذاته».
اما در براهین دیگر مثل برهان حدوث متکلمین و حرکت طبیعیون، هر کدام واسطهای در کار است.ولی در برهان صدیقین احتیاج به واسطه نمیباشد.
تقریرات برهان صدیقین
این برهان به بیانهای متفاوت و گوناگونی مطرح شده است، از قبیل:تقریر معروف در لسان عرفا که بر اساس وجود صرف و اینکه«صرف الشی لایتثنی ولا یتکرر»طی طریق شده است، و یا تقریری که بر اساس حقیقت وجود در قبال ظل و اطوار و سایههای وجود بحث شده است، و یا تقریری که بر اساس قاعده نور و ظلمت بیان گردیده است و یا از طریق ناقص و کامل و یا از طریق قوه و فعل و راههای دیگر که مرحوم آشتیانی در تعلیقه خود 19 تقریر را بیان میکنند. (12)
اکنون تقریرات برهان صدیقین را در سه مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه ذکر نموده، سپس بیان حکیم حاج ملا هادی سبزواری را نقل کرده و در پایان نظر علامه طباطبائی را مطرح میکنیم و از این طریق تطورات برهان صدیقین واسد و اشرف واوثق آنها معلوم خواهد گشت.
1-تقریر برهان در مکتب مشاء
شیخ الرئیس ابو علی سینا میفرماید: (13) ما برای اثبات وجود حق تعالی بیانی داریم که احتیاج به تأمل و بررسی غیر وجود ندارد و لازم نیست ممکنات و مخلوقات یا افعال او را بررسی کنیم و از اینها به او برسیم، بلکه اوثق، روش ما است که از خود وجود به او میرسیم و اصلا احتیاجی به اینکه اثبات کنیم عالم حادث است یا ممکن یا متحرک نمیباشد، و حدوث و حرکت و امکان را حد وسط قرار نمیدهیم.
وی سپس میگوید روش ما بدین شرح است: بدون شک ما موجودی در این عالم داریم، یعنی بدیهی است و واضح است که موجودی در این عالم محقق است، و اگر بگوییم موجودی نمیباشد، قائل به سفسطه شدهایم.حال این موجود یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود، اگر بگوییم واجب است که مطلوب ما ثابت است.چون ما در صدد اثبات واجب هستیم و اگر بگوییم ممکن است، این ممکن احتیاج به واجب دارد، چون ممکن ماهیتی است متساوی النسبه الی الوجود و العدم و الماهیه لیست الاهی، و برای اینکه ماهیت از این استواء خارج شود احتیاج به مرجّح دارد، یعنی علت میخواهد.حال گوییم این علت آیا ممکن است یا واجب، اگر گفتیم واجب فهو المطلوب و اگر ممکن است باز نقل کلام به آن میکنیم و همینطور ادامه میدهیم که منجر به تسلسل یا دور میشود و تسلسل و دور نیز باطل است، پس باید منتهی به علتی شود که واجب است و ممکن نباشد فهو المطلوب.
مقدمات مستفاد در تقریر مشاء
در این تقریر از مقدماتی و مبانی استفاده گردیده است که برخی از آنها بدیهی میباشند و احتیاج به اثبات و استدلال ندارند، و بعضی دیگر نظری هستند.اما این مقدمات بطور خلاصه عبارتند از:
1-ابطال عقیده سوفسطائیان و شکاکان ولا ادریون:
با ابطال این نظریهها وجود عینی را پذیرفتهایم و قائل شدهایم که لااقل موجودی در این عالم میباشد و همه چیز خیال و پوچ و عدم نیست، بلکه موجودی نیز محقق است و این اصلی بدیهی و غیر قابل تشکیک است و کسی میتواند منکر شود که بدیهیترین معلومات حضوری خود را انکار کند و هیچ موجودی راحتی خودش را نپذیرد.
2-دور و تسلسل باطل است:
برای اثبات مطلوب و جریان این برهان بر مبنای مشاء احتیاج هست که دور و تسلسل باطل، باطل گردد که برای ابطال این دو در کتب براهینی ذکر گردیده است، و از جمله براهین ابطال تسلسل برهان تطبیق، تصانیف، ترتب، وسط و طرف ابن سینا، اسد و اخصر فارابی و...
میباشد که در جای خود مذکور است.
3-هر ممکن الوجودی برای موجود شدن نیازمند به علتی است:
چون ممکن نسبت به وجود و عدم هیچ اقتضایی ندارد و ذات ممکن نسبت به آن دو تساوی دارد، یعنی نه وجود برای او ضرورت دارد و نه عدم، لذا برای موجود شدن نیازمند به مرجح و علتی میباشد.
مزایای این برهان در تقریر مشاء
امتیازات و مزایای این برهان در تقریر به روش مشّاء، نسبت به دو روش متکلمین و طبیعیین بدین قرار است.
1-این برهان عقلی محض میباشد و احتیاجی به مقدمات حسی و تجربی ندارد، در حالی که برهان متکلمین و طبیعیون، عقلی محض نمیباشد، و لازم است حدوث و حرکت عالم ثابت و تبیین گردد.
2-مقدماتی که در برهان شیخ الرئیس بکار رفته نسبت به براهین دو گروه دیگر کمتر است، چون اینان بعد از اثبات وجود محرک غیر متحرک، و محدث غیر حادث، برای اثبات وجوب این محرک و محدث احتیاج به طی طریق و مقدمات شیخ دارند.
3-در برهان شیخ الرئیس اصلا احتیاجی به بررسی صفات مخلوقات و اثبات وجود مخلوقات ندارد، چنانچه خود میفرماید:«لم یحتج الی اعتبار من خلقه»و صرف اینکه کسی وجود عینی را منکر نشود و سوفسطی و شکاک نباشد کافی است ولی در براهین دیگر بعد از آنکه وجود مخلوقات ثابت شد، معرفت صفات آنها مثل حدوث و حرکت لازم است.
4-به نظر حکیم خواجه نصیر الدین طوسی، وجه دیگر شرافت این برهان بر براهین حدوث و حرکت آن است که این برهان لمّی است و از علت به معلول است، لذا افاده یقین میکند، ولی برهان حدوث و حرکت از معلول به علت میرسد.جناب استاد مصباح در تعلیقه بر نهایة الحکمه میفرماید:
کلام خواجه قابل تأمل است، چون برهان حدوث و حرکت از معلول به علت نمیباشد، بکله از نوع برهان انّی مفید یقین است، پس برهان لمّی فضلی بر این برهان ندارد. (14)
معایب و نقائص در تقریر مشّاء
1-در این تقریر بحث روی مفهوم وجود است و استدلال از ذات واجب و حقیقت او به خودش نشده است.
2-تکیه کلام روی امکان ماهوی یعنی استواء نسبت به وجود و عدم است و این با اصالت ماهیت سازگار است، نه با اصالت وجود و راه صدیقین آن است که بحث و تأکید روی وجود میکنند، نه ماهیت.
3-تمامیت برهان موقوف است به ابطال دور و تسلسل.
4-این برهان فقط اثبات میکند که موجودی به عنوان واجب الوجود داریم و اما اثبات توحید و علم و قدرت و حکمت او احتیاج به براهین دیگری دارد.
2-تقریر برهان در مکتب اشراق
حکیم فرزانه شیخ اشراق برهان را بر مبنا و قاعده نورتبیین میکند، و نور در نزد او حقیقت واحدی است که دارای مراتب متفاوت از حیث تقدم و تأخر و شدت و ضعف و فقر و غنی، میباشد، و همه انوار را از حقیقت نور میداند و قائل است که انواز همه واحد هستند، و هیچگونه تباینی بین آنها نمیباشد.
شیخ اشراق موجودات را بر دو قسم تقسیم میکند:قسمی را نور و قسمی دیگر را غواسق (یعنی تیرگیها و ظلمات)میداند.او نوز الانوار و انوار قاهره و عقول عرضیه و نورهای عرضی را نور گوید و اجسام و موجودات جسمانی را غواسق مینامد. (15)
شیخ در تبیین این برهان میگوید:اگر ما نور مجردی را در نظر بگیریم که در ماهیتش محتاج باشد، مسلما محتاج به غواسق و ظلمات نمیباشد، چون غواسق و موجودات جسمانی نمیتوانند موجودی را که اشرف و اتم از خود باشد، ایجاد کنند، یعنی به عبارت دیگر علت نمیتواند معلولی که از خود اقوی و اتم و اشرف است بیافریند.و از طرفی موجودات جسمانی خود دارای جهت و وضع هستند و معلول این موجودات نیز باید دارای جهت باشد، در حالی که نور مجرد جهت ندارد، پس این غواسق نمیتوانند علت باشند و احتیاج دارد به نور مجرد دیگری که قائم به ذات باشد.
وی در ادامه میگوید:باز نقل کلام میکنیم به آن نور مجرد که اگر به جایی ختم نشود، تسلسل است و تسلسل باطل است، پس این انوار همگی منتهی میشوند به نوری که قائم به ذات است و بعد از او و بالاتر از او نوری نیست و او نور الانوار و نور محیط و احاطه کننده به جمیع انوار است، به خاطر شدت ظهور و کمال اشراق او و نور قیوم و مقدس و منزه است از جمیع صفات نقص و نوری است که اعظم و اعلی است و فوق او نوری وجود ندارد. (16)
حکیم میرزا مهدی آشتیانی در تعلیقه شریفه خود بر منظومه برهان را بر اساس قاعده نور و ظلمت چنین بیان مینمایند، شکی در این نیست که اشاء منقسم به نور و ظلمت میشوند، چون اگر اشیاء ظاهرة بذاتها و مظهرة لغیرها باشد، نور است والا ظلمت میباشد، و از طرفی تردیدی نیست که ظلمت منشأ آثار و طارد عدم نمیباشد و شکی نیست که ضمیمه نمودن ظلمت به ظلمت افاده منشأیت آثار را نمیکند، پس منشأیت آثار و طاردیت عدم بخاطر نور است و این نور اگر واجب بذاته باشد فهو المطلوب و اگر واجب بذاته نباشد، مستلزم واجب بذاته است، یا به طریق خلف که بگوییم اگر واجب بذاته نباشد، مستلزم موجودی است که ذاتیه بذاته و لذاته نور است.در غیر این صورت، دور یا تسلسل پیش میآید، زیرا این نور به خاطر امکانش محتاج به غیر خود است و نقل کلام به غیر میکنیم تا منتهی شود به نوری که واجب بذاته باشد یا به طریق استقامت وارد شویم و بگوییم اگر این فرد از نور ممکن باشد معنی امکان نور امکان فقری است و از طرفی ربط صرف و فقر محض تحقق آن بدون اصل و ذی الربط ممکن نیست، پس همان اصل و ذی الربط واجب است و در اینجا نیازی به دور و تسلسل نمیباشد.
مقدمات تقریر علی سبیل الخلف
1-اشیاء منقسم به نور و ظلمت میشود.
2-ظلمت منشأ آثار و طارد عدم نمیباشد.
3-ضم ظلمت به ظلمت افاده منشأیت آثار را نمیکند.
4-دور و تسلسل باطل است.
مقدمات تقریر علی سبیل الاستقامه
علاوه بر مقدمات اول و دوم و سوم در طریق خلف از دو مقدمه دیگر نیز بهره گرفته شده است:
1-امکان نور همان امکان فقری و ربطی است.
2-قوام ربط و فقر به ربط و فقر نیست، بلکه به غنی است.
صدر المتألهین بعد از آنکه برهان صدیقین بر مبنای خویش را بیان میکند، میفرماید:«مأخذ برهان و تقریر ما قریب طریقه اشراقیون که مبتنی بر قاعده نور است میباشد.»
حکیم حاج ملاّ هادی سبزواری ذیل بیان ملاصدرا میفرماید:«طریقه صدر المتألهین و اشراقیون یکی نمیباشد، بلکه قریب به یکدیگر است، چون طریقه وجود که همان نور حقیقی است ظاهر بالذات و مظهر للغیر است و این غیر همه ماهیات را در بر میگیرد، و نور وجود طبایع و اجسام و اعراض و هیولی را شامل میشود، لذا از طریقه شیخ اشراف اوسع است، زیرا نور در قاعده اشراق نهایت چیزی را که در بر میگیرد انوار عرضیه است، یعنی هر چه نور را تنزیل دهیم حداکثر انوار عرضیه را شامل میشود، اما اجسام و اعراض را در بر نمیگیرد، زیرا اینها در نزد شیخ اشراق غواسق میباشد، لذا قاعده نور الوجود یعنی همان مبنای صدار لمتألهین اسد و احکم و اعذب است.»
3-تقریر برهان در حکمت متعالیه
حکیم فرزانه صدار لمتألهین در جلد ششم اسفار بعد از آنها برهان معروف صدیقین را بیان میکنند و وجود واجب را اثبات مینمایند، در مقام تمجید از برهان خویش بر میآیند و میفرمایند:«و اعلم ان هذه الحجة فی غایة المتانة و القوة».
و در جای دیگر بعد از اثبات توحید و صفات حق تعالی میفرمایند:
«این روشی که ما طی کردیم اسد و اشرف و ابسط مناهج است، چون سالک در شناخت ذات و صفات و افعال باری تعالی احتیاج به واسطه قرار داده شئ غیر از او ندارد، همچنین نیازی به ابطال دور تسلسل نیز قبل از او نمیباشد و به ذات او به ذات و یگانگی او پی میبرد، شهد الله انه لا اله الا هو و بواسطه او غیر او را میشناسد، چنانچه قرآن فرمود:اولم یکف بربک انه علی کل شئ شهید، پس این مسلک برای اهل کمال دریافتن حق و آیات و افعال او کافی است».
قبل از آنکه تقریر ایشان بیان گردد لازم است مقدمات مستفاد توضیح داده شود.
مقدمات برهان مذکور
مقدمه اول:وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است:
این مقدمه در جای خود در کتب فلسفی مطرح گردیده است و مفصلا دلائل اصالت وجود و رد اصالت ماهیت بیان شده است.
مقدمه دوم:حقیقت هستی و وجود واحد است:
اینکه وجود واحد است یا کثیر، و اگر واحد است چه نوع وحدتی دارد، بین فلاسفه و صاحب نظران اختلاف است، و روی هم رفته چهار قول مهم وجود دارد (17) .
1-وجود واحد شخصی است: این قول منسوب به صوفیه است که قائلند وجود واحد شخصی است و آن وجود حقیقی همان حضرت حق میباشد و غیر از او وجود و موجودی نمیباشد و اطلاق موجود به غیر خدا مجاز است زیرا غیر از خدا وجودی نمیباشد.این قول به نام وحدت وجود و موجود یا وحدت شخصی وجود معروف است که البته این نظریه خلاف بداهت و وجدان میباشد زیرا ما وجود خود و دیگران و اشیاء دیگر را درک میکنیم و مییابیم که غیر از وجود حق تعالی موجودات دیگری هم وجود دارند و نظریه اینان در واقع نوعی سفسطه است.
2-وحدت وجود و کثرت موجود:
این قول محقق دوانی است که قائل است وجود حقیقی مخصوص به خدای متعال است و اطلاق وجود به هیچ موجودی غیر از خدا نمیتوان کرد، ولی اطلاق موجود به غیر خدا میتوان کرد با این تفاوت که اطلاق موجود به خدا و مخلوقات با یکدیگر متفاوت است.وقتی میگوییم:خدا موجود است، یعنی خدا عین حقیقت وجود است، ولی آنگاه که بگوییم:مخلوقات موجودند، یعنی منسوب به وجود هستند، نه اینکه عین وجود باشند، مثل تامر به معنی خرما فروش که منسوب به خرما میباشد، یا مشمس به معنی جسمی که نسبتی با خورشید پیدا کرده است، نه اینکه تامر و مشمس دارای خرما و خورشید باشند بلکه فقط نسبتی با این دو دارند.اطلاق موجود به مخلوقات نیز نظیر این دو واژه میباشد.
3-کثرت وجود و موجود یا کثرت محض بدون وحدت:
این قول به مشائیان نسبت داده شده، چنانچه از کلمات شیخ الرئیس بوعلی سینا چنین استفاده میشود که وجود را حقیقی و موجودات راحقیقتا کثیر میداند، او قائل است که موجودات وجوداتشان با همدیگر متفاوت است، وجود خدا غیر از وجود مخلوقات است و وجود عقول و نفوس و مادیات با یکدیگر متباین هستند و اختلاف موجودات با تمام وجود است و هیچگونه اشتراکی با همدیگر ندارند.
4-تشکیک وجود:
این قولی است که صدر المتألهین به فهلویین نسبت داده و نظر او نیز همین است که در قالب فلسفی مطرح نموده است، او گوید:وجود وحدت داشته و در عین وحدت کثرت دارد، یعنی وحدت وجود طوری نیست که با کثرت سازگار نباشد و کثرت را رد نمیکند، چون حقیقتا وجود همه موجودات را یکی دانست.این مسلم است که وجود واجب با ممکن فرق میکند، اما این کثرت طوری نیست که متباین باشند، و هیچگونه وحدتی بین آنها وجود نداشته باشد، پس از طرفی این وجود وحدت دارد، اما نه وحدتی که صوفیه قائل هستند، یعنی صدر المتألهین وحدت شخصی وجود را نفی میکند، ولی از طرفی کثرت را هم طوری که مشائیان قائل هستند و همه موجودات را مباین میدانند قبول ندارد.
پس او وحدت در عین کثرت را قبول دارد، یعنی قائل است که دو موجود میتواند وحدت داشته باشند و اختلاف در مراتب هم داشته باشند.او مسأله تشکیک وجود را به نور تشبیه میکند و میفرمایند:نور شدید و ضعیف هر دو نور است و دارای حقیقت نوریه میباشد، نور خورشید و نور چراغ و نور شمع، همه نور هستند و اختلافی که دارند در همین نوریت است، یعنی یکی در مرتبهای از نور و دیگری در مرتبه دیگری از نور، نه اینکه در غیر نور با یکدیگر اختلاف داشته باشند، بلکه هم جهت وحدت و هم کثرت آنها نور است و اختلاف آنها به شدت و ضعف است، همین حالت بین وجود واجب و سایر موجودات هست، همه در اصل وجود، مشترک هستند، لیکن واجب مرثیهای دارد و آن مرتبه وجود لایتناهی و غیر محدود است و وجود ممکن مرتبهای ضعیف و محدود است.
تقریر صدر المتألهین از برهان صدیقین بر اساس همین است، یعنی وجود در عین وحدت کثرت دارد، لذا در ابتدای تقریر میفرماید: «ان الوجود کما مرحقیقة عینیه واحدة بسیطة لا اختلاف بین افرادها لذاتها الا بالکمال و النقص و الشدة الضعف او بامور زائده»که با بیان اینکه وجود واحد است کلام مشائین را که وجودات را متباین میداند رد نموده و با بیان اینکه اختلاف و نظر صوفیه و عرفا را که وجود را واحد شخصی میدانند خارج نموده است.
مقدمه سوم:وجود بسیط است:
علامه طباطبائی، بر این مطلب برهانی ذکر میکنند و میفرمایند:وجود جزء برای چیزی نمیباشد، چون جزء دیگر و کل که مرکب از وجود و جزء دیگر است اگر هر دو وجود باشند معنا ندارد که شئ جزء خودش باشد و اگر جزء دیگر یا کل و جزء هر دو غیر از وجود باشند، پس معدوم و باطل الذات میباشند چون غیر از وجود چیزی اصیل نیست، پس ترکیبی در کار نیست و همچنین وجود جزء هم ندارد پس وجود فی ذاته بسیط است (18) .
مقدمه چهارم:بالاترین مرتبه وجود، مرتبهای است که اعلی و اتم و اکمل از آن وجود ندارد:
در مراتب تشکیکی وجود از مرتبهای شروع میشود که هیچگونه فعلیت ندارد و قوه محض است که همان هیولی و یا ماده اولی است و به مرتبهای از وجود ختم میشود که فعلیت محض است و هیچ قوهای ندارد و آن مرتبه اتم و اکمل است که هیچگونه مرتبهای بالاتر از آن وجود ندارد و در هیچ امری وابسته به دیگری نمیباشد.
تقریر برهان مذکور
صدر المتألهین میفرماید:بعد از آنکه ثابت کردیم وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است و آنچه حقیقت خارجی و عینیت را تشکیل میدهد وجود است و این وجود واحد است نه وحدت شخصی و کثیر است، اما نه کثرت به تباین، بلکه وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را دارد و اختلاف و کثرت آن به تشکیک است، یعنی اختلاف مراتب وجود به کمال و نقص و شدت و ضعف است.حال گوییم بعد از این مقدمات این وجود و حقیقت یا وجود صرف و هستی محض است و اتم و اکمل از آن وجود ندارد و مستغنی از غیر است، و یا متکی به وجود صرف و هستی محض است و نیاز ذاتی به آن وجود اتم و اکمل دارد که اگر اتم و اکمل و صرف و مستغنی از غیر بود، همان واجب است و اگر متکی و متعلق به غیر بود، پس همان غیر که بالاترین مرتبه وجود صرف است و هیچگونه عدم و نقصی در او راه ندارد، واجب است، لذا با نظر در مراتب هستی پی به وجود واجب میبریم، زیرا اگر بالاترین مرتبه بود، واجب است و اگر متکی به غیر و بالاترین مرتبه بود باز هم اعلی المراتب که واجب است داریم.
4-تقریر برهان حاج ملا هادی سبزواری
تاکنون تقریرات مختلفی از حکما بیان کردهایم و این سیر وقتی بررسی گردد ملاحظه میشود که برهان سیر تکاملی خود را میپیماید، تا اینکه به عصر حکیم حاج ملا هادی سبزواری رسید و ایشان تقریری را بیان کرد که فقط احتیاج به یک مقدمه دارد و آن اثبات اصالة الوجود است، یعنی بعد از اصالة الوجود ما میتوانیم واجب را اثبات نماییم و احتیاج به هیچکدام از مقدمات دیگر مثل ابطال دور و تسلسل و یا بساطت وجود، یا تشکیک وجود نمیباشد و خود او از این تقریر بعنوان استد و اخصر نام میبرد.
حکیم سبزواری میفرماید: (19) بعد از آنکه اثبات کردیم وجود اصیل است و ماهیت اعتباری است، با همین یک مقدمه وجود واجب را اثبات میکنیم و آن اینکه این حقیقت وجود و هستی محض و مرسل که محدود نیست و مشوب به عدم نمیباشد، عدم را نمیپذیرد و ممتنع است، عدم بر او وارد شود، یعنی این حقیقت مرسل و صرف و مطلق ذاتا عدم را طرد میکند و حقیقتی که چنین است واجب الوجود با لذات است با همین بیان کوته حکیم سبزواری واجب را اثبات میکند.لذا میفرماید:برهان ما هم اسد است و هم اخصر که البته اخصر نسبت به تقریر ملاصدرا میباشد، چون احتیاجی به مقدمات قریر ایشان نمیباشد، یعنی جز مقدمه اصالة الوجود، به مقدمات دیگر مثل تشکیک وجود، بساطت وجود...نیاز ندارد.
5-تقریر برهان بوسیله علامه طباطبایی
علامه طباطبائی میفرماید:اصل وجود واجب ضروری و بدیهی میباشد و ما اصلا احتیاجی به برهان برای اثبات واجب نداریم و براهینی که آورده میشوند در حقیقت تنبیهاتی هستند بر وجود واجب والا وجود واجب ضروری و ظاهر میباشد.جناب علامه چنین میفرمایند:
قبل از اینکه بخواهیم اثبات کنیم که وجود اصیل است یا ماهیت، نخست باید بپذیریم: واقعیتی وجود دارد، یعنی در برابر سوفسطیها که منکر هر واقعیتی هستند و خلاف وجدان حرف میزنند ما این اصل واقعیت را میپذیریم و این مطلبی بدیهی است و قابل اثبات نیست و هر ذی شعوری که در برابر یک امر بدیهی قرار میگیرد، باید آن را بپذیرد، یعین نمیتواند اصل واقعیت را منکر شود، و اصلا بطلان و رفع در مورد اصل واقعیت راه ندارد، حتی اگر بطلان واقعیت را نیز فرض کنیم، همین فرض بطلان مستلزم ثبوت و وضع واقعیت است، یعنی فرض بطلان و رفع واقعیت، ثبوت و وضع آن لازم میآید، زیرا کسی که بطلان هر واقعیت را فرض میکند پس قائل شده است که هر واقعیتی واقعا باطل است.
و به عبارت دیگر همین بطلان واقعیت را که قائل گردیده است واقعی است، پس واقعیتی را اثبات کرده است یا مثلا سوفسطی که اشیاء را موهوم میپندارد یا شک در واقعیت اشیاء میکند او اشیاء را واقعا موهوم میداند و همینطور اشیاء را مشکوک میداند واقعا، پس به یک واقعیتی قائل است، یعنی از فرض زوال واقعیت، واقعیت لازم میآید، زیرا اگر آن واقعیت حقیقتا زائل نشود و ما فرض کنیم زائل شده، پس اصل واقعیت محفوظ است و اگر فرض نشود بلکه واقعا زائل شده باشد، بنابراین زوالش یک واقعیتی است، پس اصل واقعیت زوال پذیر نیست، زیرا از فرض زوال و بطلان آن ثبوتش لازم میآید، پس این واقعیت زوالش بالذات محال است و چیزی که بالذات محال باشد زوال آن پس ثبوت و وضع آن ضروری بالذات است و این ضروری بالذات همان واجب بالذات است. (20)
حضرت استاد آیة الله جوادی آملی در درسهای پر محتوای خویش چنین میفرمودند:
«این بیان استاد، هم اسد است و هم اخصر، اما اینکه اسد است چون از غیر واجب به واجب استدلال نشده و از بیگانه به آشنا استدلال نشده و از خود واقعیت پی به ضرورت ازلی واقعیت برده شده است و اما اینکه اخصر است چون نیازی به هیچ مسأله فلسفی ندارد، نه نیاز به اثبات اصالة الوجود و بساطت و تشکیک وجود است و نه بر یک اصل که در تقریر حکیم سبزواری آمده توقف دارد، اصل واقعیت، خواه وجود، خواه ماهیت و خواه بسیط و خواه مرکب و...هرگز زوال پذیر نیست و آن واجب بالذات است».
سپس استاد بزرگوار فرمودند:این بیان و اثبات واجب بدیهی است و نظری نیست و با کتاب و سنت سازگارتر است که فرمود:«افی الله شک فاطر السموات و الارض»الله، قابل شک نیست، اصل حقیقت محض که زوالپذیری آن مستحیل بالذات است قابل تردید نیست، اصل اثبات مبدأ بدیهی است و کسی اگر اصل مبدأ را انکار کند یا تردید نماید سفسطه خواهد بود و از این نظر که هیچ نیازی به مبدأ تصدیقی و مسأله فلسفی ندارد نزدیکترین راه برهان میباشد و با آنچه در دعای ابوحمزه آمده است سازگارتر است:«ان الراحل الیک قریب المسافة وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الا عمال دونگ»در آنجا امام سجاد(ع) فرمود:کسی که به سمت تو رحلت کند راهش نزدیک است.
پس برای رسیدن به خدا احتیاج به راههای طولانی و مقدمات بسیار نمیباشد، راه رسیدن به او کوتاه است و از ود او و جمال اصل واقعیت به ضرورت و وجوب او میتوانیم پی ببریم.
در اینجا به عنوان حسن ختام خاطرهای را که آن استاد ارجمند از استاد خویش حضرت علامه طباطبایی نقل کردند ذکر میکنیم:
«از بیانات استاد علامه در جلسه درس خاطرهای داریم در همین برهان صدیقین میفرمودند انسان با شناخت اصل واقعیت پی به وجوب ذاتی آن واقعیت میبرد، آنگاه استشهاد میکردند که بعضی از معصومین علیهم السلام فرمودند همانطوری که برادران یوسف با مشاهده جمال و جلال یوسف پی بردند که او یوسف است، و با دیدن او، او را شناختند و در قرآن کریم این چنین آمده:«قالوا ائنک لانت یوسف»، اول انت را دیدند و بعد یوسف، نگفتند یوسف تویی، گفتند تو یوسفی، از تو به یوسف پی بردند نه از یوسف به تر و نه از غیر به یوسف، از مخاطب پی به خودش بردند«قال انا یوسف و هذا اخی»بنابراین انسان باید از مشاهده جمال اصل واقعیت به ضرورت همان واقعیت پی ببرد و این برهان صدیقین است.
یادداشتها
(1)-المباحث المشرقیه فخر رازی انتشارات بیدار، ج 2، ص 448.
(2)-نهج البلاغه، خطبه 179.
(3)-اسفار، ج 6، ص 13.
(4)-تعلیقه حاج ملا هادی سبزواری بر جلد 6 اسفار، ص 12.
(5)-منطق منظومه، چاپ افست مصطفوی ص 92.
(6)-نهایة الحکمة، ص 6.
(7)-تعلیقه شرح منظومه، میرزا مهدی آشتیانی، ص 488.
(8)-نهایة الحکمة، ص 269.
(9)-اصول کافی، ج 1، ص 113.
(10)-همان مأخذ، ج 1، ص 113.
(11)-همان مأخذ، ج 1، ص 115.
(12)-تعلیقه شرح منظومه، میرزا مهدی آشتیانی، ص 489.
(13)-الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 66.
(14)-تعلیقه نهایة الحکمة، استاد مصباح، ص 410.
(15)-درسهای آیة الله جوادی آملی، جلد ششم اسفار.
(16)-ر ک:شرح کلمة الاشراق، قطب الدین شیرازی، ص 306.
(17)-دروس فلسفه استاد مصباح، ص 119.
(18)-نهایة الحکمة، ص 13.
(19)-ر ک:تعلیقه حاج ملا هادی سبزواری بر اسفار، ج 6، ص 16.
(20)-ر ک:تعلیقه علامه طباطبائی بر اسفار، ج 6، ص 14.