فارابی و فلسفه نبوت
آرشیو
چکیده
متن
نظریههاى سنتى موجود پیرامون فلسفه نبوت را مىتوان از آراء فلیسوفان آغاز کرد چرا که جریان فکرى فلسفه و فلسفه مآبى، قدرتمندترین جریان فکرى در میان مسلمین بوده است.عرفان و کلام اسلامى هم گر چه در مواردى خواستهاند از این ویژگیها بپرهیزند اما مطرح بودن این جریان و تا حدى ناگزیرى توجه به مباحث فلسفى آنان را بدین وادى کشانده است.
در میان فیلسوفان، فارابى (339-259 ه.ق)را برگزیدیم چرا که از یک نظر او مؤسس و آغاز کننده سنت فلسفى در حوزه فرهنگ اسلامى بوده است.پیش از او دیگرانى مانند کندى، سرخسى و بلخى نیز چهره نمودهاند، اما مقام هیچیک به فارابى نمىرسد.
براى فهم آراء فارابى در زمینه مسئله نبوت و مسائل جانبى آن مانند وحى و رابطه حکومت و نبوت باید به مبادى آراء او مراجعه کرد.این مبادى در چند بحث مشخص خلاصه مىشوند که عبارتند از رابطه عقل و وحى، انسان کامل و مجموعه نظریات فارابى در مورد مدینه فاضله و مدینههاى مقابل آن.
1-رابطه عقل و وحى
باور فارابى در این مقام تفاوت چندانى با آراء متکملین فرق مختلف اسلامى ندارد.او همانند آنان معتقد است که:«آراء شرایع و تمام
دستورهاى آن را نمىتوان با آراء و ادراکات و عقول انسانى سنجید، زیرا مرتبه و مقام آنها برتر است، چون شرایع از طریق وحى الهى به دست آمده و اسرار خدایى در آنها نهفته است.اسرارى که خردهاى انسانى از ادراک و رسیدن به آنها فرو مىماند.» 1
بنابراین انسانها براى دست یافتن به بخشى از معارف چارهاى ندارند جز آنکه به دامن وحى متوسل شوند.
البته اگر قرار بود که وحى همان معارف عقلى را بدست بشر مىداد، ارج چندانى نداشت. پس باید معارف وحى با عقل قابل حصول نباشد: «اگر وحى نیز همان چیزهایى را که قابل ادراک هستند و عقل پس از تأمل به آنها مىرسد به انسان بیاموزد فایده و ارجى نخواهد داشت.یعنى اگر چنین مىبود مردم را به خرد خود واگذاشته بودند و آنان را به نبوت و وحى نیازى نبود، ولى چنین نیست، پس شایسته چنان است که شریعت دانشهایى به آدمى بدهد که دریافت آنها از توانایى خردهاى ما بیرون است». 2
فراتر از این در مواردى محصول وحى با عقل متعارض است و در اینجا به نظر فارابى مفید فایده بیشترى خواهد بود:«مهمتر از این، آنکه آدمى را به چیزهایى معتقد کند که خرد او منکر آنهاست و هر چه این ناسازگارى با خرد بیشتر باشد فایده آن نیز بیشتر خواهد بود.و از این روست که آنچه شرایع آوردهاند و خردها از دریافت آنها فرو مىمانند و پندارها آنها را ناپسند مىشمارند در حقیقت ناپسند و محال نیست، بلکه در برابر خردهاى خدایى صحیح است». 3
البته فارابى در این مقام بیشتر ناقل و گزارش دهنده آراء متکلمین است، اما اولا اقوالى را که بیان مىکند در جاى دیگر نقض نکرده است، و ثانیا چنین باورى در میان همه مسلمین شایع است و طبیعى است که فارابى نیز بدانها باور داشته باشد.
2-انسان کامل
در فلسفه نو افلاطونى فارابى و تأکید شدید این فلسفه بر آرمانگرایى، بحث از«انسان کامل» جایگاه خویش را داراست.بنابر باورهاى این فیلسوفان غرض از وجود انسان رسیدن به کمال است و از همین جهت هم مباحث خویش در فلسفه را بسویى جهت دادهاند که از جمیع اشیایى که بواسطه آنها آن کمال حاصل مىشود، یا رسیدن به آن کمال یارى کنندهاند تفحص شود.
پس از این، بحث از علم انسانى آغاز مىشود و در این علم از غرض وجود انسان که همانا کمالى است که او باید بدان به هر نحو ممکن و هر چه باشد دست یابد بحث مىشود.سپس از جمیع امورى که بواسطه آنها انسان به آن کمال دست مییابد یا در رسیدن به آن منتفع مىگردد و عبارتند از خیرات و فضائل و حسنات، تفحص مىشود و این امور از امورى که انسان را از رسیدن به آن کمال باز مىدارد، یعنى شرور و نقائص و سیئات تمیز داده مىشوند.همچنین اینکه هر یک چه هستند، کیفیت هر کدام چیست، چیستند، براى چه غایتى و چرا هستند؟شناخته خواهد شد، تا آنجا که همه معلوم و معقول واقع شوند و هر یک از دیگرى تمیز داده شود.بحث از این امور همانا در علم مدنى صورت مىگیرد که عبارتست از علم به امورى که
بواسطه آنها اهل شهرها با اجتماع مدنى خویش برحسب استعدادهاى فطرى به سعادت مىرسند». 4
انسان در مرتبه کمال انسانیت نیز فارابى را قانع نمىسازد، بلکه او باید با بهرهورى از خردهاى خدایى به مرتبه انسان کامل دست یابد:«و اگر انسان در مرتبه انسانیت به نهایت کمال برسد، مرتبهاش در برابر آنانکه از خردهاى خدایى بهرهورند، همانند کودکان و نوجوانان و مردم کمهوش است در برابر انسان کامل.» 5
افکار انسان نسبت به بسیارى از مسائل نیز بخاطر مواجهه با آن مسائل با خرد خویش است، در صورتى که اگر با خرد الهى این مواجهه صورت گیرد این افکار به تصدیق مبدل خواهد شد: «بنابراین همچنانکه بسیارى از کودکان و کمهوشان، چیزهاى بسیارى را که حقیقت دارند و غیر ممکن نیستند با خرد خود منکر مىشوند و برایشان مسلم مىشود که وجود آن چیزها غیر ممکن است، همینطور است مرتبه کسى که داراى عقل انسانى کامل است، در برابر کسانى که داراى عقل خدایى هستند.» 6
اما اگر این انسان تربیت یابد و تجربه آموزد و به مرتبه خرد خدایى برسد، وجودهایى مراتب متعالىتر را تصدیق خواهد کرد:«و همچنانکه انسان پیش از آنکه تربیت یابد و تجربه آموزد، چیزهاى زیادترى را منکر مىشود، یا آنها را بیهوده مىشمارد و غیر ممکن مىپندارد، ولى پس از آنکه دانش آموخت و بر اثر تجربه ورزیده شد، آن پندارها از دلش زایل مىشود، یعنى چیزهایى که وجودشان در نظر او محال مىنمود صورت ضرورى به خود مىگیرند و از چیزهایى که درگذشته وجودشان براى او بسیار شگفت مىنموده بعدها از عدم آنها در شگفت مىشود.» 7
انسان، پس از گذر از مرتبه عقل انسانى و رسیدن به مرتبه انسان کامل، حقایق را ادراک خواهد نمود.
انسان کامل فارابى که شأن ریاست على الاطلاق مدینه را داراست به کسى دیگر نیازمند نیست و این بىنیازى، هم در کلیات است و هم در جزئیات.چون او همه علوم و معارف را بالفعل داراست:
«بنابراین رئیس نخست على الاطلاق آنچنان کسى است که بطور مطلق نیازمند به رئیسى دیگر نیست که بر او ریاست کند، نه در کلیات و نه در جزئیات و نه در هیچ امرى از امور[بخش آخر را مترجم توضیحا اضافه کرده است].بلکه بدان پایهاى باشد که همه علوم و معارف، بالفعل او را حاصل شده باشد و در هیچ امرى نیازمند به کسى دیگر که او را رهبرى و هدایت کند نباشد و او را هم نیروى ادراک امور و وقایع تدریجى الوقوع باشد که هر آنچه متدرجا و در طول زمان پیش آید دریابد و احکام آنها را بداند و هم نیروى ارشاد کامل داشته باشد که دیگران را در جهت آنچه مىداند از اعمال و کارهاى خوب هدایت و راهنمایى نماید، و نیز نیرویى قوى و کامل داشته باشد که به وسیله آن وظایف هر کس را به درستى معین کرده و هر کس را به کارى که باید انجام دهد و معدّ براى آن مىباشد رهبرى کند و بدان امر بگمارد و نیز صاحب نیرویى بود که به وسیله آن حدود وظایف و کارهاى افراد را معین کرده و آنان را به سوى نیل به سعادت سوق دهد.» 8
و البته این تواناییها در نزد کسانى یافت مىشود که به عقل فعل اتصال پیدا کرده باشند:«این قوا و احوال صرفا نزد ارباب طبایع عالیه یافت مىشود، در آن هنگام که نفس وى به عقل فعال پیوسته شود و فیوضات لازم را بلاواسطه برگیرد». 9
شرط اتصال به عقل فعال، ابتداء حصول عقل منفعل و سپس عقل مستفاد است:«و آن هنگام نفس وى به عقل فعال مىپیوندد که نخست او را عقل منفعل حاصل آید و سپس به مرتبت عقل مستفاد رسد، و در این هنگام(وصول به عقل مستفاد)است که همچنانکه در کتاب نفس یادآور شدیم به عقل فعال مىپیوندد». 10
نسبت انسان کامل به مدینه، نسبت طبیعت به جمله اجزاى بدن است و همانگونه که طبیعت هر عضوى را در ارتباط با همه اجزاء معالجه مىکند و کلنگرى دارد، انسان کامل که شأن مدبر مدینه را دارد نیز کلنگر است:
«همانگونه که طبیب هر عضو بیمارى را به حسب ارتباط آن با مجموعه بدن و اعضاى مجاور آن و مرتبط با آن معالجه مىکند و علاج او به نحوى است که معالجه آن یک عضو و صحت آن به همه اجزاى بدن و اعضاى مجاور و مرتبط با آن سود برساند، همینطور است کار مدبر مدینه که باید در تدبیر مدینه به نحوى عمل کند که کار تدبیر جزئى از اجزاء مدینه خواه جزء صغیرى مانند یک انسان یا جزء بزرگى مانند یک خانواده و علاج مشکلات یا رساندن خیر به آنان در ارتباط با مجموعه مدینه و هر جزئى از اجزاء مدینه قرار گیرد.» 11
طریق درمان هم آنست که به گونهاى به عضو بیمار خیر برساند که به کل بدن ضررى وارد نیاید:
«و در این طریق شایسته است که به نحوى خیر این یک جزء را بدو منتقل کند که ضررى به مجموعه مدینه یا سائر اجزاء آن وارد نیاید بلکه خیرى باشد که به مجموعه مدینه و هر جزئى از اجزاء آن بر حسب مرتبه آن در نفع رساندن، به مدینه سود رساند.» 12
مدل طبیب و بیمار که بسیار مورد توجه فارابى و دیگر فیلسوفان هم مشرب اوست نمایانگر چند نکته است:اول اینکه انسان کامل در مقام طبیب، شأن اجتماعى و مسئولیت اصلاح جامعه و رساندن آنها به درجه و مرتبه خویش را دارد.دوم اینکه نقائص انسانى و معنوى در این مدل نوعى بیمارى تلقى مىشود که باید براى رفع آن اقدام شود و سوم اینکه طبیب جامعه یا مدبر مدینه همیشه نفع کل را باید بر نفع جزء ترجیح دهد.
3-مدینه فاضله
فهم تصویرى که فارابى از مدینه فاضله ارائه مىدهد به بیانى فهم کل فلسفه اوست و ترجیح شهود و وحى بر عقل انسانى و انسان کامل بر انسان عاقل نیز از تبعات مدل او از مدینه فاضله است.
یکى از مقدمات فارابى براى رسیدن به اندیشه مدینه فاضله نیاز انسان به اجتماع است: «براى هیچ فردى از افراد انسان وصول بدان کمالى که فطرت طبیعى او براى او نهاده است ممکن نبود، مگر بواسطه اجتماع، اجتماعات و
تجمع گروههاى بسیار که یارى دهنده یکدیگر باشند و هر یک در انجام بعضى از مایحتاج او و هر آنچه در قوام وجودیش محتاج به آن بود قیام نماید تا بدین وسیله همه آنچه جمله آن جماعت براى آن قیام کرده و کارى انجام دادهاند گرد آید تا براى هر یک از افراد همه مایحتاج او که هم در قوام وجودى و حیات طبیعى بدان محتاج بود و هم در وصول به کمال فراهم شود.» 13
خیر افضل و کمال نهایى نیز با اجتماعات کمال حاصل مىشود نه با اجتماعات غیر کامل، مانند ده یا محله یا کوى یا خانواده:«سپس خیر افضل و کمال نهایى نخست بوسیله اجتماع مدنى حاصل آید و نه اجتماعى که کمتر و ناقصتر از آن بود». 14
مدینه فاضله نیز بر همین اساس اجتماع و تعاون تعریف مىشود، اما با این هدف که آدمیان را به سعادت برساند:«آن مدینهاى که مقصود حقیقى از اجتماع در آن، تعاون بر امورى بود که موجب حصول و وصول به سعادت آدمى است مدینه فاضله بود.» 15
اما فارابى در اینجا و در موارد دیگر«سعادت» را مبهم و تعریف ناشده رها مىکند و روشن نمىکند که آن سعادت مورد نظر او کدام است و مدینه سعادتمند چگونه مدینهاى است.
مدل فارابى از مدینه فضاله همان بدن است.در این بدن قلب، رئیس اول است و اعضاء بر حسب نزدیکى به رئیس اول رتبهبندى مىشوند: «همانطور که اعضاء بدن از لحاظ فطرت و قوتهاى طبیعى متفاضل و مختلفاند و در بین آنها یک عوض بود که رئیس اول همه اعضاء تن بود که قلب است و اعضایى بود که مراتب آنها نزدیک بدان رئیس بود و در هر یک از آنها قوتى طبیعى نهاده شده است که بواسطه آن کار و فعل خود را بر وفق خواست و غرض بالطبع آن عضوى که رئیس است انجام مىدهد و اعضاء دیگرى بود که در آنها نیز بالطبع قوتهایى نهاده شده است که کارهاى خود را بر وفق خواست و اغراض آن اعضایى انجام مىدعند که بین آنها و بین رئیس اول، واسطهاى نبود و این اعضا در رتبت دوم بودند و نیز اعضاء دیگرى بودند که کارهاى خود را بر وفق خواست و غرض این اعضاء در درجه دوم انجام مىدهند، سپس اعضاء دیگرى بود به همین ترتیب تا منتهى شود به اعضایى که صرفا اعضاء خادمهاند و بر هیچ عضوى دیگر مطلقا ریاست ندارند.» 16
بدین ترتیب بحث فارابى از مدینه فاضله، بر حاکم مدینه متمرکز مىشود.فارابى در پى تعیین آنست که چه کسى و با چه مشخصاتى باید بر مردم مدینه حکومت و ریاست کند و مسئله او اصولا«چگونگى»حکومت و ریاست نیست.به همین دلیل در تمام مباحثى که در رسالههاى مختلف در مورد مدینه فاضله آورده بحث اصلى از رئیس یا قلب مدینه است.
مدینه فاضله در نظر فارابى اصولا و اساسا مدینهاى است که تحت ریاست انسان کامل اداره مىشود 17 و اگر چند انسان کامل در آن واحد در چند مرتبه حکومت داشته باشند این مدینهها به دلیل«یگانگى راه و روش و همت و خواست و هدف» 18 واحدند.
اگر در روزگارى چنین انسانى یافت نشود، مدینه فاضله منتفى است.اما مردم مىتوانند با عمل بر طبق سنتها، قوانین و شرایطى که آنها
مقرر داشتهاند خود را براى چنین جامعهاى آماده کنند و این کمکم براى آنها ملکه شده و معدبه سعادت خواهد شد، تا آنجا که فطرتا آماده وصول به سعادت و کمال مىشوند. 19
مدینه فاضله فارابى، نظام سلسله مراتبى دارد و این سلسله مراتب را نیز رئیس مدینه یا انسان کامل تنظیم مىکند:«مراتب اهل مدینه در ریاست و خدمت به حسب استعدادهاى اهل آن به حسب آرائى که آموختهاند متفاوت است.رئیس اول کسى است که گروههاى مختلف را با ترتیب خاص نظام مىدهد و هر کس را از هر طائفهاى در مرتبهاى که لایق آنست قرار مىدهد.» 20
فارابى در نظام وجود هم معتقد به مراتب است و با یک تشبیه و تمثیل جامعه را نیز واجد مراتب و سلسله مىخواند و پیوستگى موجودات در نظام عالم را(به زعم خویش)به نظام جامعه در صورت وجود سلسله مراتب تسرى مىدهد:
«در این حال اجزاء مدینه با هم پیوسته و سازگار خواهند بود و با تقدیم بعضى و تأخیر بعضى دیگر، نظام مرتبى خواهند داشت.و نظام آن شبیه به نظام و مراتب موجودات طبیعى خواهد شد که از موجود اول آغاز شده و به ماده اولى و عناصر آن پایان مىیابد و پیوستگى و سازگارى آن نیز شبیه به پیوستگى و سازگارى موجودات مختلف خواهد بود.» 21
حصول سعادت در مدینه موقوف است به زدودن شرور و این نیز بر عهده سیاستمدار مدینه است که با ایجاد نظام خاصى در آن، چنان کند که همه در جهت زدودن شرور و حصول خیر به یکدیگر یارى کنند.شرط و لازمه آن نیز آشنایى همه مردم مدینه با مبادى موجودات نخستین و مراتب آنهاست و در مرتبه بعد آشنایى با افعال و اعمالى است که به وسیله آنها سعادت و خوشبختى به دست مىآید و در مرتبه سوم به این دانشهاى عملى عمل کنند. 22 این آموزش و تربیت هم بر عهده رئیس مدینه است.
نتیجه تمرکز اندیشه بر حاکم و رئیس، رسیدن به این امر است که فطرت عموم مردم، فطرت خدمت باشد. 23 این امر نشان مىدهد که طرح فطرت و اندیشه مبتنى بر فطرت ناشى از برخورد باورهاى پیشین یا اصول برگرفته از اندیشههاى اجتماعى یا سیاسى است.
بواسطه همان نکتهاى که ذکر شد، فارابى بجاى پیگیرى مکانیسمها و روشها مشخصا به سراغ حاکم و ویژگیهاى او رفته است.رئیس مدینه در وهله اول کسى است که در هر دو جزء قوه ناطقه او یعنى جزء نظرى و جزء عملى آن و سپس در قوه متخیله، عقل فعال حلول کرده باشد. 24
به عنوان توضیح باید ذکر کنیم که فارابى بر حسب مراتب عقل در نظام هستى، انسانها را نیز به تناسب حلول آن عقول درجه بندى مىکند:اولین مرتبه که مشترک بین همه انسانهاست هیأتى است که مستعد و قابل«عقل بالفعل»است و انسان بواسطه همین استعداد، انسان مىشود.مرتبه بعد «عقل منفعل»است که بالفعل شود و مرتبه سوم «عقل مستفاد»است.و بالأخره مرتبه چهارم «عقل فعال»است که به ترتیب در جزء نظرى و جزء عملى و قوه متخیله انسان حلول کند. 25
ویژگیهاى دیگر او تام الاعضا بودن، خوش فهمى و سریع التصور بودن، قوت حافظه، هوشمندى، خوشبیانى، علاقه به تعلیم، عدم آزمندى
بر خوردن و نوشیدن و منکوحات و دورى از لهو و لعب، دوستدارى راستى، کرامت نفس، خوارى درهم و دینار نزد او، دوستدارى دادگرى و دادگران، اراده راسخ 26 و قدرت جهاد و جنگ 27 هستند.
و اما آنچه رئیس اول به کمال مىداند و بقیه مردم هم باید بدانند و این آموختن هم وظیفه رئیس اول است، عبارت است از:
1-نخستین چیز شناخت سبب اول موجودات و جمله اوصاف او بود.
2-پس از آن شناخت موجوداتى بود که مفارق از مادهاند و اوصاف اختصاصى هر یک از آنها و آن صفات و مراتب که ویژه هر یک بود تا منتهى شود به عقل فعال که پایان سلسله مفارقات بود و شناخت فعل و تأثیر هر یک از آنها.
3-پس از مفارقات، شناخت جواهر آسمانى و صفات ویژه هر یک از آنها بود.
4-پس از آن، شناخت چگونگى تکون و فساد اجسام طبیعى بود که واقع در تحت سماویات است و شناخت این معنى است که آنچه در اجسام جریان یابد(و جریان نظام آفرینش)بر ضوابط و سنتى محکم و متقن و عنایت و عدل و حکمت بود و شناخت این امر که در نظام وجود به هیچ وجهى از وجوه نه اهمالى رفته است و نه نقصى و نه جور و ستمى.
5-پس از آن شناخت وجود و آفرینش انسان و شناخت چگونگى حدوث قواى نفسانى او و نحوه فیض وضوئى که از ناحیه عقل فعال بر آن اضافه شود تا آن گاه که معقولات اول و اراده و اختیار حاصل شود.
6-پس از آن شناخت رئیس اول و چگونگى وحى او بود.
7-پس از آن شناخت روسائى بود که هر گاه در وقتى از اوقات رئیس اول نبود جانشین او شوند.
8-پس از آن شناخت مدینه فاضله و مردم آن و شناخت سعادتى که نفوس آنان باید متوجه به آن شده به سوى آن سوق داده شوند و شناخت مدینههاى مضاد مدینه فاضله و شناخت منزلتى که بازگشت نفوس آنان پس از مرگ به آن بود.و اینکه بازگشت بعضى به شقاوت ابدى و بعضى به عالم عدم و نیستى بود.
9-پس از آن شناخت امتهاى فاضله و امتهایى که مضاد فاضلهاند.» 28
چنانکه از مشخصات و دانشهاى ذکر شده برمىآید همه اهل مدینه باید فیلسوف باشند یا بشوند و فیلسوف هم همان فیلسوف مورد نظر فارابى یا خود فارابى است.
مدینههاى مضاد مدینه فاضله، عبارتند از مدینههاى جاهلیه، فاسقه، متبدله و ضاله:
مدینه جاهلیه، مدینهاى است که«مردم آن، نه سعادت را شناخته و حتى به دل آنها خطور کرده باشد و اگر به سوى آن ارشاد شوند نه فهم کنند و نه بدان معتقد بودند و تنها از خیرات پارهاى از آنها که در ظاهر گمان رود که خیراتند مىشناسند.یعنى آن امورى را که از جنس امورى بود که در ظاهر گمان مىرود که غایات و هدفهاى نهایى زندگى آنها هستند مىشناسند.» 29
این نوع مدینه خود منقسم مىشود به مدینه ضروریه * ، بداله ** ، خست و شقوت *** ، کرامت **** ، تغلبیه ***** و جماعیه. ****** . (*)هدف و قصد مردم آن اکتفا بر ضروریات زندگى است.؟؟؟؟
مدینه فاسقه، مدینهاى است که:«آراء و عقاید مردم آن عینا همان آراء و عقاید مردم آن عینا همان آراء و عقاید مردم مدینه فاضله بود و مدینهاى بود که مردم آن سعادت را بخوبى مىشناسند و به ذات خداوند عزوجل که موجود اول بود و همینطور موجوداتى که در رتبت دوم واقعاند و عقل فعال و بالأخره به هر آنچه باید مردم مدینه فاضله بدانند آگاهى داشته و بدان معتقد بوند و لیکن افعال و کردار آنان بسان افعال و کردار مدینههاى جاهلیه بود.» 30
مدینه مبدله، مدینهاى است که:«آراء و عقاید و افعال معمول گذشته آن عینا همان آراء و عقاید و افعال مدینه فاضله بوده است جز آنکه تبدیل یافته، آراء و عقایدى غیر از آنچه بوده است در آن وارد شده است.افعال مردمش به غیر افعال گذشته آن متبدل شده و واژگون گردیده است». 31
و بالأخره مدینه ضاله، مدینهاى است که «مردمش در زندگى بازپسین همین سعادت را خواهند(سعادتى که مدینه فاضله خواهد)و لیکن این امر(این سعادت مطلوب)به نزدم مردم آن دگرگون شده درباره خدا و موجودات ثوانى (عقول)و عقل فعال به آراء فاسده معتقد بونه آرائى که پسندیده آنها نبود حتى هر گاه بعنوان تمثیلات و تخییلات هم گرفته شود.» 32
فلسفه نبوت
فلسفه نبوت فارابى، دقیقا مبتنى است بر نظام فلسفى و فکرى او و طرحى که از مدینه فاضله ارائه مىکند.تعریف او از نبوت گواه خوبى است بر اینکه نبى مورد نظر او همان انسان کامل است: «نبوت در روح و ذاتش اختصاص دارد به قوه قدسیهاى که غریزه درک عالم خلق اکبر(عقل الهى)را براى آن اذهان و تأیید مىکند، هامن گونه که براى تو(انسان معمولى و یا عقل انسانى) غریزه درک عالم خلق اصغر تأیید و اذعان مىشود. این نبى معجزاتى خالى از حیله و عادت ارائه مىکند.و آئینه دل و جان او آنچه را که در لوح محفوظ-کتابى که باطل نمىشود و جاودانى است-است و ملائکه فرستاده شده بدو مىرسانند ثبت مىکند و او به آنچه که نزد خداوند است دست مىیابد.» 33
قوه قدسیه نبى، همان حصول عقل فعال توسط او است که او را در مقام الهى حاضر مىکند و انسانهاى دیگر بدلیل ماندن در مرتبه عقل بالفعل از آن مقام محرومند.وحى نیز در نظر فارابى همانا حصول عقل فعال در دو جزء قوه ناطقه یعنى جزء نظرى و جزء عملى آن و سپس در قوه متخیله است و خداوند نیز به وساطت عقل فعال به نبى وحى مىکند. 34
طریق فیلسوف و حکیم و خردمند و متعقل کامل شدن نبى نیز بدین قرار است:«هر آنچه از ناحیه خداى متعال به عقل فعال اضافه مىشود.از ناحیه عقل فعال بوساطت عقل مستفاد به عقل منفعل او (**)هدف و قصد مردم آن تعاون در راه رسیدن به مکنت و ثروت است و نه اینکه از ثروت در امورى دیگر استفاده شود.
(***)هدف و قصد مردم آن بهره گرفتن از لذتها به هر نحو ممکن است.
(****)هدف و قصد مردم آن یارى به همدیگر براى مورد اکرام واقع شدن و مشهور و مذکور شدن بین امتهاست.
(*****)هدف و قصد مردم آن قهر و غلبه بر غیر بود.
(******)هدف و قصد مردم آن آزادى و انجام هر کارى بدون مانع است.
افاضه مىشود و سپس از آن به قوه متخیله او افاضه مىشود.پس بواسطه فیوضاتى که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه مىشود حکیم و فیلسوف و خردمند و متعقل کامل بود.» 35 آگاهى نبى از آینده و واقیع و امور جزئیه نیز بواسطه همین افاضه، الهى در وجود اوست.ریاست او نیز بر مردم به همین دلیل است. 36
چنانکه مشاهده مىشود تفسیر فارابى از وحى و نبوت دقیقا متأثر از نظام فلسفى و هستى شناختى او و تصویر او از عقول و سلسله مراتب آنان است.
با یکى کردم مقام ریاست مدینه و نبى و واحد دانستن انسان کامل و فیلسوف و حکیم، دیگر مرزى بین مقام امامت(به معنى خاص آن)با مقام نبوت باقى نمىماند و شأن هر دوى اینها ریاست و حکومت بر مدینه است:«پس آشکار شد که معنى فیلسوف و رئیس اول و پادشاه و سلطان و واضع قانون(شارع)و امام همه یکى است و هر واژهاى که از اینگونه الفاظ را که در نظر بگیریم معنى آنها واحد خواهد بود». 37
بنابراین فیلسوف مورد نظر فارابى با دانشهایى که باید بداند و به دیگران نیز بیاموزد و همه اهل مدینه آنها را باید بدانند همان نبى موحى الیه و امام یا انسان کامل است.به این ترتیب تئورى نبوت فارابى همان تئورى انسان کامل او همان تئورى ریاست مدینه اوست.از همین حیث آراء دینى فارابى دقیقا با آراء سیاسى و آراء عرفانى او پیوند دارد.
در تئورى نبوت فارابى، نبى همشأن تعالى بخشى انسانها را بر عهده دارد و هم شأن رسیدن به امور دنیوى ایشان را.اگر سیاستمدار در تئورىهاى سیاسى وظیفه دارد رفاه و امنیت جامعه را فراهم کند و شأن روحانى یا قدیس، بردن انسان به آسمانها و تعالى بخشى اوست.انسان کامل، سیاستمدار، رئیس مدینه یا نبى فارابى هر دو را با هم بر عهده دارد.به همین دلیل دین مورد نظر فارابى فقط به مسائل فردى محدود نمىشود و دین هم شأن دنیوى و اجتماعى و سیاسى دارد و هم شأن معنى و فردى.
فارابى، هم زدودن زشتیهاى نفسانى و شرور و مفاسد انسانى و هم شرور و بدیهاى مضر به زندگى مادى و اجتماعى او را وظیفه سیاستمدار مىداند:«وظیفه مدبر و رئیس مدینه که همان سلطان و یا پادشاه است آنست که مدینهها را به نحوى تدبیر کند و پیوستگى و ارتباط آنها را به قسمتى برقرار دارد که در دفع شر و تحصیل خیرات و منافع به هم یارى کنند و نیز به پیامدها و به نتایج دادهها و معطیات اجسام سماوى دقت کند، هر آنچه را که از آنها به وجهى نافع هستند در رسیدن به سعادت کمک بگیرد و بر آنها بیفزاید و تلاش کند هر آنچه را که از آنان مضر است نافع سازد و آنها را که نمىتواند نافع سازد یا ابطال و دفع کند و یا از آنها بکاهد و بالجمله هر دو گونه شرور را دفع و هر دو گونه خیرات را جذب کند». 38
به طور خلاصه فارابى قصد شارع یا به قول خودش«سبب اول»را از وحى و ارسال رسولان در وهله اول، رساندن یک انسان به مرتبه نبى و انسان کامل و در مرتبه دوم، حکومت بر مدینه و تلاش براى رساندن ناس به شرایط انسان کامل مىداند.این وظیفه هم ذو وجوه است:هم تعالى
بخشى انسانها مورد نظر است و هم اینکه در زندگى این جهان از حداکثر سعادت برخوردار باشند.غایت کار نبى نیز رساندن جامعه به مدینه فاضله و پرهیز دادن جامعه از انواع مدینههاى جاهلیه، فاسقه یا ضاله است.لذا رابطه فرد انسانى با نبى، رابطه کسب فیض، اطاعت، فرمانبرى پیروى و تعلم است.شأن نبى، پدیده نبوت و پدیده وحى را نیز باید دقیقا در نظام هستى شناسى فارابى فهمید.
همچنین تناظر یک به یکى بین نظام هستى شناختى و نظام جامعه شناختى، سیاسى فارابى وجود دارد و فارابى سلسله مراتبى را که در هستىشناسى مىپذیرد به جامعه و سیاست تسرى مىدهد.
(1 و 2 و 3)-احصاء العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 2، 1364.
(4)-تحصیل السعاده، مطبعه مجلس، دائرة المعارف العثمانیة، حیدرآباد دکن، 1345 ه ق.ص 15 و 16.
(5 و 6 و 7)-احصاء العلوم، ص 116.
(8 و 9 و 10)-السیاسة المدینه، الملقب بمبادى الموجودات حققه و قدم له و علق علیه الدکتور فوزى مترى نجار، المکتبة الزهرا، 1366، ص 79، ترجمه عبارات فوق از ترجمه سید جعفر سجادى(تهران، انجمن فلسفه ایران، 1358)گرفته شده است.
(11 و 12)-فصول منتزعه، حققه و قدم له و علق علیه الدکتور فوزى مترى نجار، تهران، المکتبة الزهرا، 1405 ه ق.
(13)-اندیشههاى اهل مدینه فاضله، ترجمه سید جعفر سجادى، تهران، طهورى، 1361، ص 251.
(14)-منبع قبل، ص 253.
(15)-منبع قبل، ص 255.
(16)-منبع قبل، ص 256 و آراء اهل مدینه فاضله، ص 260.
(17 و 18)-السیاسة المدینه، ص 80.
(19)-منبع قبل، ص 81.
(20)-منبع قبل، ص 83 و نیز رک:فصول منتزعه، ص 67 و 68.
(21 و 22)-السیاسته المدینه، ص 84.
(23)-آراء اهل مدینه فاضله، ص 265.
(24)-منبع قبل، ص 269.
(25)-منبع قبل، ص 268، براى آشنایى با نظریات فارابى در مورد عقول و ارتباط آنها با هم ر.ک:رسالة فى العقل(نوشته فارابى)، بیروت، دار المشرق، 1983.
(26)-منبع قبل، ص 274-272.
(27)-فصول منتزعه، ص 66، از شرایط پنجگانه(و نه ششگانه که در متن آمده)جز جهاد و جنگ بقیه در فهرست ویژگیهاى موجود در کتاب«آراء اهل مدینه فاضله»آمده بود.
(28)-آراء اهل مدینه فاضله، ص 307، نیز رک:کتاب الملة و نصوص اخرى، حققها و قدم لها و علق علیها محسن مهدى، بیروت، دار المشرق، 1986، ص 45 و 44.
(29)-منبع قبل، ص 278.
(30 و 31)-آراء اهل مدینه فاضله، ص 286.
(32)-منبع قبل، ص 287، در مورد مدینههاى مقابل و متضاد با مدینه فاضله، نیر رک:السیاسة المدینه، ص 107-86.
(33)-فصوص الحکم، بتحقیق الشیخ محمد حسن آل یاسین، قم، انتشارات بیدار، 1405، ص 72، فص 32.
(34 و 35)-آراء اهل مدینه فاضله، ص 269، نیز رک: السیاسة المدینه.ص 79.
(36)-السیاسة المدینه، ص 80.
(37)-تحصیل السعادة، ص 43.
(38)-السیاسة المدینه، ص 84.