ادوار اجتهاد
آرشیو
چکیده
متن
5-علل گرایش به اجتهاد برأى
براى علل گرایش برخى از صحابه و یاران رسول خدا(ص)به اجتهاد از راه رأى امورى را ذکر کردهاند که یادآور مىشویم.
اول-عدم حضور رسول خدا در جامعه
نخستین علت گرایش برخى از صحابه به اجتهاد از راه رأى، نبودن پیامبر در میان ملسمانان بوده است، زیرا در زمان حیات پیامبر و حضور ایشان در جامعه اسلامى هنگامى که مردم در زمینه احکام شرعى مسائل تازه و وظائف دینى خود با مشکلى مواجه مىشدند بهترین راه براى شناخت احکام این بود که بدون هیچ واسطهاى به شخص رسول خدا مراجعه کرده و مسائل مورد نیاز را مطرح مىکردند و آن حضرت در بیشتر اوقات با گفتار و یا رفتار خویش و یا با آیهاى از قرآن به آنها پاسخ مىداد، ولى با رحلت رسول خدا این راه بر روى آنها بسته شد.
دوم-عدم نص خاص در برابر رویدادهاى تازه
دومین علت گرایش برخى از صحابه به اجتهاد از راه رأى بدین شرح است:
الف-نبودن نص خاص در برابر رویدادها و موضوعات مستحدثه که بعد از وفات رسول خدا(ص)پدیدار گردید، گر چه اصول احکام و قوانین کلى آِّن در دسترس همگان قرار داشت و ممکن بود از راه آنها در برابر رویدادها و مسائل تازه پاسخگو شوند.
ولى این نیاز به نیروى اجتهاد خاص داشت که بیشتر اصحاب داراى آن نبودند.
ب-تغییر شرایط و ویژگیهایى که موضوعات در دوره اول(دوره تشریع) داشتهاند در این دوره.و این براى برخى از صحابه باعث شک و تردید در حکم آنها شد، مبنى بر اینکه آیا آنها در این دوره نیز داراى همان حکم در دوره اول را دارا مىباشند، و یا آنکه داراى حکم جدیدى شدند.و اما پیدایش پدیدههاى تازه و موضوعات مستحدثه در این دروه به عوامل و اسباب زیر بستگى داشته است.
1-عوامل طبیعى و عادى که به زندگى روزمره آنان مربوط بوده است.
2-عوامل غیر طبیعى مانند جنگهایى که در این دروه پدیدار گردید.
3-پیروزیهایى که نصیب مسلمانان در این دوره شد که این باعث پیدایش مسائل تازه و فروع جدیدى شده بود.
سوم-انقطاع وحى در زمان گسترش اسلام
سومین علت، انقطاع وحى در مرحله گسترش اسلام است، زیرا وفات پیامبر با تحولات گوناگون مقارن بود که در جهان اسلام پدیدار شده بود، و کشور اسلامى از گسترش چشمگیرى برخوردار گردیده بود.
در این دوره شام، مصر، شمال آفریقا، و تمام ایالات ایران تا قفقاز، و از طرف دیگر هندوستان در کنترل ارتش اسلام و پرچم توحید و عدالت بر آنها به اهتزاز درآمد.از این رو اسلام و فقه اجتهادى بعد از وفات رسول خدا، مواجه با عادات و آداب و رسوم و اخلاق و فرهنگهاى گوناگون و مسائل تازهاى در زمینه اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، علمى، ادارى شد که در زمان حیات او نبودهاند و هر یک از آنها پاسخى را مىطلبید.
گذشت زمان نه تنها پاسخگوى مشکلات نبود، بلکه بر پیچیدگى و دشوارى آنها نیز مىافزود، چرا که در اثر آن گاه مسائل تبیین شده در دوره اول(عصر تشریع)را در هالهاى از ابهام نقلهاى مختلف قرار مىداد و دشوارى جدیدى را در راه شناخت احکام به وجود مىآورد.
دو بینش در راهحل مشکل
در راهحل مسائل مشکل در این دوره دو بینش مختلف پدید آمد.
بینشى که معتقد بود پس از پیامبر، بیان احکام الهى بر عهده عترت او است.
دارندگان این بینش که شیعه نام دارند بعد از رحلت رسول خدا، در زمینه شناخت احکام با مشکل چندانى روبرو نشدهاند زیرا به آسانى با مراجعه به آنها، مشکل خود را حل مىنمودند.
بینش دیگرى معتقد بود که پس از پیامبر، شخص خاصى عهدهدار بیان احکام الهى نیست، بلکه منبع شناخت احکام، کتاب و سنت رسول خدا است.دارندگان این بینش که اهل سنت نام دارند با چنین اعتقادى براى حل مشکلات به کتاب خدا و سنت رسول روى آوردند، ولى هنوز مدتى نگذشته بود که دریافتند نمىتوانند تنها از راه آنها پاسخگو باشند.
و این سبب شد که برخى از صحابه در این دوره، منابع دیگرى را براى اجتهاد تأسیس نمایند و به رأى و تفکر شخصى خود براى پاسخگویى و حل مشکلات روى آوردند.پس مواردى که مىتوانستند از راه کتاب و سنت پاسخ پدیدههاى تازه را بدهند از راه آنها پاسخ مىدادند و آنچه را که از راه آنها نمىتوانستند، از راه منابع جدید که خود تأسیس کرده بودهاند پاسخ آنها را مىدادند، و حتى بعضى از آنان در این جهت راه افراط را پیموده و اجتهاد از راه رأى را در بعضى موارد بر منابع معتبر شرعى و مایههاى اصلى استنباط که کتاب خدا و سنت رسول باشد مقدم داشته و مطابق آن اگر چه بر خلاف کتاب و یا سنت بود حکم تشریع مىکردند.
چهارم-نبود اخبار وافى نزد برخى صحابه
چهارمین علت گرایش برخى به اجتهاد از راه رأى، عدم وجود اخبار کافى در نزد فقهاى صحابه است.این کمبود اخبار دو علت داشت:
1-عدم تدوین احادیث نبوى در میان اهل سنت تا نیمههاى سده دوم هجرى، یعنى اواخر دوره تابعین.
2-دستور بعضى از خلفا به سوزاندن احادیثى که برخى از صحابه آنها را تدوین نموده بودهاند.
علل و اسباب عدم تدوین احادیث
در این زمینه دانشیان اهل سنت آراء و نظریات گوناگونى را ارائه دادهاند:الف- برخى از آنان بر این بینش بودند که مصلحت مقتضى این بوده است که احادیث تدوین نشود و باید سوزانیده شود، زیرا اگر مورد نقل قرار مىگرفتند در نقل آنها اختلاف پدید مىآمد.
ب-برخى دیگر بر این اعتقاد بودند که علت این امر جلوگیرى از وقوع تحریف در احادیث بوده است، چنانکه علامه حافظ ذهبى در تذکرة الحفاظ علت این امر را جلوگیرى از تحریف در احادیث بین مسلمانان دانسته است.
ج-بعضى دیگر سبب این امر را ترس از سرگرم شدن مسلمانان به احادیث و کنارهگیرى از کتاب خدا دانستهاند، از جمله محمد عجاج خطیب در کتاب السنة و التدوین، سبب این امر را خوف و ترس از اینکه مسلمانان به احادیث سرگرم و از قرآن کنارهگیرى کنند دانسته و مىگوید:عمر بدین جهت مانع از تدوین حدیث شده است.
د-برخى دیگر انگیزه آن را خوف و ترس از اختلاط احادیث با کتاب خدا دانستهاند.
ه-دسته از آنها علت را ترس از تحریف احادیث و کم و کاست شدن آنها پنداشتهاند.
و-عدهاى دیگر ترس از افزودن بر احادیث از طرف جاعلان حدیث دانستهاند.
عمر بن عبد العزیز و تدوین حدیث
پس از پیامبر، سنت وى در صندوق سینه صحابه و تابعین نگهدارى مىشد، و سینه به سینه نقل مىگردید، تا خلافت به عمر بن عبد العزیز رسید، و او محمد بن مسلم شهاب زهرى را مأمور به جمعآورى و تدوین احادیث نمود، و پیش از او بیشتر فقها و اهل حدیث از صحابه و تابعین با تدوین سنت نبوى مخالف بودهاند.
در هر حال ما فعلا در صدد بیان واقعى انگیزه منع آنان از تدوین حدیث نیستیم و تنها مىخواهیم بگوییم این عدم تدوین یکى از علل کمى احادیث شده بود.
تذکر دو نکته:نخست اینکه بیشتر صحابه و تابعان اگر چه از کتابت حدیث منع نمودهاند، ولى بعضى از آنان مانند امام على(علیه السلام)و پیروان او بر کتابت و تدوین آن تأکید داشتهاند و خود او احادیث رسول خدا را نوشته بود.
در کتاب تدریب الراوى آمده است:پیامبر احادیث را به على املاء فرمود و او آنها را در کتاب بزرگى جمع نمود.و حکم بن عیینه آن را نزد امام باقر دیده بود، و این در زمانى بود که بین او و امام باقر در حکم مسألهاى اختلاف شده بود که امام آن کتاب را بیرون آورد و به حکم بن عیینه نشان داد و فرمود:این خط على و املاء پیامبر است، (در این زمینه مىتوان به کتاب الشیعه و فنون الاسلام مراجعه نمود).
نکته دوم-در دوره اول که زمان رسول خدا(ص)بود، کتابهایى در زمینه احکام شرعى تدوین شد که آنها را صحیفه (صحائف)مىنامیدند، از آن جمله است:
«صحیفه امیر المؤمنین على بن ابى طالب که علماى اهل تشیع و تسنن در کتابهایشان یادآور شدند.
صحیفه عبد الله بن عمر
صحیفه سعد بن عباده انصارى
صحیفه عبد الله بن ابى اوفى
صحیفه جابر بن عبد الله
صححیفه عبد الله بن عباس
صحیفه سمرة بن جندب
صحیفه ابو رافع مدنى
صحیفهاى که پیامبر به عمر بن حزم عطا فرمود که مشتمل بر احکام فرائض و صدقات و دیات و جز اینها بوده هاست، و این در زمانى بود که او را والى بر سرزمین یمن قرار داد.
صحیفهاى که پیامبر به عبد الله بن حکیم داد که در آن احکام حیوان مرده نوشته شده بود.
صحیفهاى که شامل خطبه رسول خدا بود، همان خطبهاى که پیامبر اکرم(ص) در روز فتح مکه ایراد کرد، و مردى از یمن از او پرسش نمود و به او امر کرد که خطبه را بنویسد.
صحیفهاى که پیامبر به وائل بن حجر داد، زمانى که مىخواست به حضرت موت باز گردد، این صحیفهاى بود که در آن احکام نماز و روزه و ربا و خمر و جز اینها قرار داشت(براى آگاهى بیشتر در این باره به کتابهاى رجال نجاشى و طبقات ابن سعد و الاصابه و تقیید العلم ص 74 و سنن دارمى و ابى داود و علوم الحدیث و السنن قبل التدوین و المصنف و تذکرة الحفاظ و التاریخ الکبیر مراجعه کنید).
در هر حال منع تدوین حدیث و سوزاندن آنها نتایج سویى را به دنبال داشت و همگان از آنها آگاهى دارند.زیرا در کتاب خدا خطوط کلى احکام شرعى ترسیم گردیده، اما جزئیات و شرائط و موانع احکام را احادیث بیان مىکند، بدین جهت است که نیاز مجتهد در مقام استنباط احکام شرعى به احادیث بیش از کتاب خدا است.
پنجم-تعارض احادیث
پنجمین علت گرایش برخى از صحابه به اجتهاد از راه رأى وجود تعارض در احادیثى است که از رسول خدا نقل مىشده و این تعارض عللى داشت، از آن جمله است:
الف-اختلاف راویان در استعداد و درک سخنان رسول خدا.
ب-اختلاف آنان در ضبط و حفظ احادیث رسول خدا.
ج-حضور و عدم حضور برخى افراد در زمانى که رسول خدا احکامى را بیان مىکرد.
د-اختلاف در نقل احادیث منقول از پیامبر، زیرا بعضى بگونهاى و برخى بگونه دیگر نقل مىکردند.
ه-عدم توجه بعضى از راویان به قرائن مقالیه و یا قرائن حالیه که مقرون به کلام رسول خدا بوده است و توجه بعضى دیگر به آنها.
و-مقید نبودن برخى از راویان به نقل عین الفاظ پیامبر.
ز-نقل به معنا کردن سخنان رسول خدا از سوى برخى راویان.
ح-تقطیع حدیث توسط راویان، زیرا بعضى تنها به نقل صدر حدیث و بعضى دیگر به ذیل حدیث بسنده مىکردند و...
ششم-عدم پذیرش احادیث اهل بیت
ششمین علت گرایش برخى از اصحاب به اجتهاد از راه رأى شخصى، عدم پذیرش احادیث خاندان رسالت، که این معلول عوامل سیاستهاى حاکم بر زمان بود.
هفتم-توجیه اعمال برخى حاکمان
هفتمین علت گرایش به اجتهاد از راه رأى، توجیه کارهاى ناپسند و بر خلاف برخى از حاکمان و والیان است که این مطلب از راه رأى امکانپذیر بود، ولى از راه منابع معتبر فقه اجتهادى امکانپذیر نبود.
هشتم-عقلگرایى
هشتمین علت گرایش به اجتهاد از راه رأى، بها دادن به عقل در دامنه بسیار وسیع و گسترده و اعتقاد به اینکه عقل مىتواند ملاکات احکام و موانع آنها را درک نماید.
نهم-جعل حدیث
نهمین علت گرایش برخى از اصحاب به اجتهاد از راه رأى، پیدایش جعل حدیث در دامنه وسیع و گسترده در این دوره است بلکه از آغاز دوره اول از ادوار اجتهاد.
در نهجالبلاغه از امام على(علیه السلام) نقل شد که فرمود:«قد کذب على رسول اللّه على عهده حتى قام خطیبا فقال:ایها الناس قد کثرت على الکذابة فمن کذب على متعمدا فلیتبو مقعده من النار».هر آینه به دروغ در زمان رسول خدا(چیزهایى)به او نسبت داده مىشد تا آنجا ه او براى سخن گفتن بپاخواست و فرمود اى مردم دروغگویان بر من زیاد شدند و هرکس دانسته بر من دروغ ببندد جایگاهش پر از آتش مىشود.
ولى این حدیث در صحیح بخارى از امام على بدین گونه نقل شده است:از رسول خدا شنیدن که مىفرمود:«لا تکذبوا على فأنه من کذب على فلیتبوأ مقعده من النار» بر من به دروغ(چیزى را)نسبت ندهید زیرا هر کس به من چیزى را بدروغ نسبت دهد جایگاهش پر از آتش خواهد شد.
ابو بکر صیرفى در شرح الرساله محمد بن ادریس شافعى مىگوید:این حدیث را بیش از شصت صحابى نقل نمودهاند.
علل پیدایش جعل حدیث
اسباب و علل پیدایش جعل حدیث عبارتنداز:
الف-موضوع خلافت(جانشینى رسول خدا)که برخى از اصحاب و یاران آن حضرت بر این بینش بودند که خلافت منصب الهى است و تنها از راه نص ثابت مىشود و برخى دیگر از آنها بر این اعتقاد بودند که خلافت منصب الهى نمىباشد و از راه رأى شورى ثابت مىگردد.
ب-اثبات فضائل براى خاندان بنى امیه به تحریک معاویه براى استحکام بخشیدن به حاکمیت و فرمانروایى خود.
ج-از میان بردن فضائلى که براى خاندان بنىهاشم بخصوص امام على(علیه السلام)نقل شده بود.
د-پدیدار شدن فرقهها و گروههاى مختلف و گوناگون از قبیل:اشاعره، معتزله، صوفیه، کرامیه، باطنیه و غلات و...که هر یک براى استحکام بخشیدن به مبانى اعتقادى خویش به چنین کارى دست زدهاند.
ه-پیدایش مذاهب گوناگون فقهى که نگارنده بگونه کامل منابع و مبانى فقه اجتهادى آنها را مورد بررسى دقیق و کامل قرار داده است که بعضى از پیروان آنها تأیید مذهب خود را از راه جعل و احادیث ساختگى جائز شمردهاند.
و-موضوع حکومت عباسیان که اینان براى استحکام بخشیدن به حکومت خود دست به تبلیغات در دامنه گسترده زدهاند و بدین منظور احادیث زیادى در فضائل بنىعباس ساختند.
ز-ترغیب و تحریص مردم در انجام فرایض دینى و کارهاى خوب که از ناحیه مقدس مآبها انجام مىشد.
ح-برخوردار شدن از احترام، زیرا راویان از احترام خاص در میان مردم برخوردار بودهاند.
ط-جلبنظر حاکمان و والیان براى رسیدن به مقام و مال دنیا.
ى-افتخار قبیلهها و مردم شهرها بر دیگرى که احادیث زیادى در اینباره جعل و در مصادر نقل شده است.
ک-بزرگ جلوهدادن بعضى از چیزهایى که کوچک و یا کمارزش بودهاند.
ل-رونق دادن به بازار داستان سرایان.
م-براى بىپایه نشان دادن منابع و مبانى اسلام از راه زنادقه و معاندین با اسلام که از مهمترین عوامل و اسباب جعل حدیث مىباشد و آغاز آن از صدر اسلام بوده است.
اسامى برخى از جاعلان و حدیثسازان
چون نوشتار به اینجا رسید مناسب است برخى از دروغپردازان و حدیثسازان و جاعلان را یادآور شویم از جمله این افراد بدین قرارند.
کعبالاحبار، ابو اسحاق کعب بن مانع حمیرى یکى از خاخامهاى معروف یهود بود که احادیث زیادى جعل کرد.در این زمینه مىتوانید به تهذیب التهذیب 1/511 و الجرح و التعدیل 7/161 و البدایة و النهایه 8/206 مراجعه کنید.
ابو هریره نیز احادیث زیادى جعل نمود در این باره مىتوانید به اضواء على السنة المحمدیه 198 و شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید 1/358 و المنار 19/97 مراجعه کنید.
ابن ابى العوجاء او چهار هزار حدیث جعل کرده است.
تمیم دارى که یک راهب مسیحى بود، او نیز در نقل احادیث جعلى و ساختگى کوتاهى نکرد.
أبان بن بصرى، وى بنا به نقل ذهبى در میزان الاعتدال و مقدسى در تذکرة الموضوعات دروغگوئى بوده است که جعل حدیث از رسول خدا مىکرد و حتى به دروغ بیش از سیصد حدیث از ابو حنیفه نقل کرد.
بغدادى حنبلى(م 583)او نیز از حدیثسازان بود و احادیثى در فضائل یزید بن معاویه جعل نمود و آنها را به صورت کتابى تدوین کرد.
ابان بن ابى عیاش، او از جاعلان بسیار مشهور بود و بنا به نقل ابن حجر عسقلانى در تهذیب بیشاز هزار و پانصد حدیث تنها از انس بن مالک نقل کرده که بیشتر آنها دروغ و ساختگى است.
ابراهیم بن هدبه، بنا به نقل از کتاب تاریخ خطیب بغدادى و تهذیب ابن حجر و اللئالى المصنوعة فى الاحادیث الموضوعه سیوطى، احادیث دروغى را نقل نمود و به انس ابن مالک نسبت داد.
جویبارى(احمد بن عبد اللّه)نیز از جاعلان و حدیثسازان بود و بنا به نقل بیهقى بیشاز هزار حدیث ساخت و نشر داد.سهل بن سرى مىگوید جویبارى و محمد بن عکاشه کرمانى و محمد تمیم فارابى، به نام رسول خدا بیشتر از ده هزار حدیث جعل نمودهاند.
اسحاق بن مهشار، وى بر مذهب کرامیه حدیث جعل مىکرد و بنا به نقل سیوطى در کتاب اللئالى المصنوعة فى الاحادیث الموضوعه کتابى در فضائل محمد بن کرام (پیشواى مذهب کرامیه)نوشته که تمام احادیث آن مجعول و ساختگى است.
ابو عبد اللّه باهلى نیز از جاعلان حدیث بود و حتى هنگامى که در این باره مورد اعتراض اهل دانش قرار گرفت، گفت من براى نرم کردن قلبهاى مردم دست به چنین کارى زدم.
براى پرهیز از طولانى شدن تنها به افراد مذکور بسنده شد و براى آگاهى از افراد بیشتر مىتوانید به کتاب گرانقدر الغدیر(ج 5، ص 217)علامه امینى که حدود هفتصد تن از جاعلان و حدیثسازان را یادآور شدند و وفیات العیان و لسان المیزان(ج 5)و علوم الحدیث(ص 291)و نیز میزان الاعتدال مراجعه نمایید.
تذکر یک نکته
برخى از جاعلان و حدیثسازان از عالمان و زاهدان زمان خویش بودهاند ولى مع ذلک بر اساس بعضى از بینشهاى نادرستى دست به چنین کارى زدند و حتى خود را در کار ناپسند خود متاب و مأجور مىدیدند.
حاکم نقل مىکند که به یکى از زهاد و اهل عبادت گفتند چرا احادیث بعنوان رسول خدا مىساختى، در پاسخ گفت چون مردم را از قرآن رو گردان دیدم بدین جهت احادیث را جعل نمودم تا به قرآن رو آورند و به وى گفتند مگر نسنیدهاى که رسول خدا فرمود هر که دروغى را بر من نسبت دهد جایگاهش پر از آتش گردد، در پاسخ گفت من بر او دروغ نبستم بلکه به نفع او حدیث جعل نمودهام(ما کذبت علیه انما کذبت له).میسرة بن عبد ربه مىگفت من براى ترغیب مردم بکارهاى خوب حدیث جعل کردم و اجر خود را از پروردگار مىخواهم.
پیشگویى رسول خدا از جعل حدیث
در این دوره برخى از احادیثى که در زمینههاى گوناگون مطرح مىشد بگونهاى بود که شباهتى با احادیث رسول خدا نداشت، گفتار پیامبر در این باره چنین است:
«سیکون فى آخر امتى اناس یحدثونکم ماتسمعوا انتم و لا آباؤکم فایاکم و ایاهم»:
در آخر زمان مردمى مىباشند که احادیثى را برایتان نقل مىکنند که نه شما شنیدهاید نه پدرانتان، بپرهیزید از آنان.(صحیح مسلم، ج 1، ص 9 و شرح آن از نووى، ج 1، ص 78).
پیامبر در این باره به مسلمانان زیاد هشدار مىداد و روایاتى در این زمینه در کتابهاى شیعه و اهل سنت نقل شده است، از آن جمله:
پیشواى مذهب شافعى محمد بن ادریس در رساله خود مىگوید:روزى پیامبر پس از آنکه یهود را دعوت کرد و آنان دروغهایى را به حضرت عیسى نسبت داده بودند طى خطبهاى فرمود:
«و ان الحدیث سیفشو عنى فما آتاکم عنى یوافق القرآن فهو عنى و ما آتاکم یخالف القرآن فلیس منى»اگر حدیثى از من نقل شد، آنچه که مخالف با قرآن باشد از من نمىباشد.
و نیز فرمود:«اذا جاءکم عنى حدیث فاعرضوه على کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط»:هر گاه حدیثى از من نقل شد آن را بر کتاب خدا عرضه بدارید، اگر با کتاب خدا موافق بود آن را بپذیرید و اگر مخالف بود آن را به سینه دیوار بزنید.
و نیز فرمود:«اذا ورد علیکم حدیث فوجدتم له شاهدا من کتاب الله عز و جل او من قول رسول الله و الا فالذى جاءکم به اولى به»هر گاه حدیثى به شما رسید و شاهدى براى آن از کتاب خدا و یا از قول رسول خدا یافتید درست است و اگر چنین نبود سخن کسى است که آن را برایتان نقل نمود(و بمن استناد ندارد).
تعداد احادیثى ساختگى
گروهى از حدیثشناسان و دانشیان علم رجال در زمانهاى بعد بر جعلى بودن بیش از پنجاه هزار حدیث تصریح نمودهاند و همین امر سبب شد که جمعى با موازین خاص به بازشناسى احادیث به پردازند که در نتیجه آن، علم رجال و حدیث بوجود آمد.
نظریه بعضى از مستشرقان
بعضى از مستشرقین مىگویند احادیث اسلامى به کلى مجعول و ساختگى است و بدین جهت نمىتوان بر آنها اعتماد نمود، این نظریه ناتمام و نادرست است، زیرا مىدانیم که دانشیان و عالمان حدیث در مذهب امامیه بىجهت حدیثى را نپذیرفتهاند، بلکه در نقد و بررسى راویان و مراتب ضبط و عدالت آنان کوششها نموده، قواعد و موزاین صحیح براى بدست آوردن احادیث صحیح و موثق و حسن، وضع نمودهاند که مىتوان با بکارگیرى آنها حدیث معتبر را از غیر معتبر بدست آورد.
علماى اهل حدیث مذاهب دیگر نیز به یک سلسله بررسىها و بحثهاى علمى انتقادى پرداخته و قواعد و موازینى براى سنجش و نقادى حدیث وضع کردهاند و حدیث را بر حسب درجه اعتبار به صحیح و حسن و موثق و ضعیف و غیره تقسیم نموده و در نتیجه احادیث درست را از نادرست مطابق با موازین خودشان تشخیص داده و بر طبق آن عمل مىکنند و دین جهت است که پیشوایان مذهب سلفیه از اهل سنت همه احادیث مندرج در صحیح مسلم بن حجاج نیشابورى و صحیح محمد بن اسماعیل بخارى را نپذیرفتهاند و این مطلب گویاى این است که مسلم و بخارى را از خطا و لغزش مصون نمىدانند(به کتاب قواعد التحدیث قاسمى، ص 55 و مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحدیث و سیر الاسلام و اصول التشریع العام مراجعه شود).
6-نکوهش از قیاس و اجتهاد به رأى
از رسول خدا احادیثى از طریق اهل سنت درباره مذمت از عمل بر طبق قیاس و اجتهاد از راه راى وارد شده است، از آنجمله است:
الف-امام على(علیه السلام)از پیامبر نقل کرده که فرمود:
«یا على ایاک و الرأى»اى على از رأى بپرهیز.
ب-در فردوس الاخبار دیلمى و تاریخ
خطیب بغدادى از پیامبر نقل شد که فرمود:
«ستفترق امتى على بضع و سبعین فرقة اعظمها فتنة على امتى قوم یقیسون الامور برأیهم یحرمون الحلال و یحللون الحرام» بزودى امت من به هفتاد و چند گروه تقسیم مىشوند بزرگترین آنها از حیث فتنه بر امت من گروهى هستند که احکام خدا را براى خود قیاس مىکنند و از این راه حلال خدا را حرام و خرام او را حلال مىسازند.
ج-در فردوس الاخبار از ابو هریره نقل شده که پیامبر گفت:«تعمل هذه الامة برهة بکتاب الله و برهة بسنة نبیه ثم تعمل بالرأى فاذا عملوا به فقد ضلوا و اضلوا»:این امت در برهاى از زمان به کتاب خدا و در برههاى دیگر به سنت پیامبرش عمل مىکنند و سپس مطابق رأى و نظر خویش عمل مىکنند و زمانى که مطابق رأى خود عمل نمایند هر آینه بگونه مسلم و قطعى هلاک شدند و هلاک مىگردانند.
و نزدیک به همین مضمون را سیوطى در جامع صغیر از رسول خدا نقل کرده است.
7-منابع اجتهاد در این دوره
بجا است بحث از منابع اجتهاد در این دوره در دو بخش مطرح شود:
بخش اول-در بیان منابع اجتهاد در زمان صحابه.
بخش دوم-در بیان منابع اجتهاد در زمان تابعین.
در زمان صحابه منابع اجتهاد عبارت بودهاند از:
1-کتاب خدا و این براى قاریان و عالمان از صحابه، نخستین منبع براى شناخت احکام حوادث واقعه و مسائل تازه بود، همانگونه که براى عالمان و مجتهدان در دورههاى بعد به این عنوان مىباشد.
2-سنت رسول الله اعم از قول و فعل و تقریر او، و آنان هر گاه حکم را در کتاب خدا نمىیافتند به سنت رسول الله مراجعه مىکردند و پاسخگو مىشدند.
3-اجماع
4-مشورت با صحابه و دانایان در احکام شرعى هر گاه متصدیان بیان احکام در موضوعى نص خاص از کتاب و سنت نمىیافتند به مشورت مىپرداختند، در صورتى که بر حکمى اتفاق نظر داشتهاند مطابق آن حکم مىکردند.
5-اجتهاد از راه رأى و تفکر شخصى بر اساس مصلحت اندیشى و دفع مفسده.
6-قیاس، در صورتى که از منابع فوق نمىتوانستند پاسخگوى مسائل تازه شوند از راه قیاس و سنجش بین دو چیز پاسخ مىدادند، تنها امام على(علیه السلام)و پیروان او قیاس تشبیه و تمثیل را بعنوان منبع نپذیرفتهاند، چهار منبع اخیر یعنى اجماع، مشورت با صحابه و اجتهاد از راه راى و قیاس در این دوره بوجود آمد و در دوره پیش که دوره اول از ادوار اجتهاد بود در میان نبوده است.
شیخ محمد خضرى بک در تاریخ التشریع الاسلامى مىنویسد:در این دوره مصادر تشریع عبارت بودهاند از کتاب، سنت، قیاس، یا رأى و اجماع و بهمین گفتار دکتر محمصانى در فلسفة التشریع فى الاسلام اشاره دارد.
و اما منابع دیگر مانند استحسان، مصالح مرسله، قاعده استصلاح، مذهب صحابى و...
در میان نبوده است و تنها عبد الله بن عمر در اواخر زندگى اسم از استحسان بمیان آورد و شاهد بر این مطلبى است که در کتاب فقهى او(مرسوعة فقه عبد الله بن عمر) مىباشد.
چاما دیگران از صحابه اعتبارى براى آن قائل نبودهاند ولى در دوره تابعان تابعین ابو حنیفه به آن گردید و مطابق آن پاسخگوى مسائل جدید مىشد، و سپس پیروان او به آن به توسعه بخشیدند.
8-مفتیان معروف در این دوره
بجا است برخى از معروفین در فتوى را در اینجا یاد نمائیم.
معروفین در فتوا عبارت بودهاند از:
معاذ بن جبل(م 17 یا 18)و عبد الله بن عباس(م 68)و عماد بن یاسر(ش 36)و ابو بکر(م 13 ه)و ابو درداء(م 31 یا 32) و ابو رافع(م 35)و ابو سعید خدرى(م 73)و ابى بن کعب(م 22 تا 30)و ابو ایوب انصارى(م 52)و حذیفة بن یمانى و جابر بن عبد الله انصارى(م 78 یا 74)و زید بن ثابت (م 56)و سلمان فارسى(م 36)و عبد الله بن مسعود(م 32)و عمر بن خطاب (م 23 هجرى)و عثمان بن عفان(م 35)و عبد الله بن عمر(73)و عبد الله بن عاص(م 65).ابن حزم اندلسى در کتاب الاحکام لاصول الاحکام ج 5، ص 92 مىگوید آنانى که از اصحاب و یاران رسول خدا زیاد فتوا صادر نمودهاند عبارتنداز:عمر، و عبد الله بن عمر، و على، و عایشه، و ابن مسعود، و ابن عباس و زید بن ثابت.
کاتبان معروف در این دوره
عثمان بن عفان را ابو بکر و زید بن ثابت را عمر بن خطاب و مروان بن حکم را عثمان بن عفان به عنوان کاتب و منشى برگزیده بودند و عبد الله بن ابى رافع مولى رسول الله را امام على که مرجع عام در تقوا بوده است به این عنوان انتخاب کرده بود.
9-مرجع عام بودن امام على در زمان صحابه
بعد از رحلت رسول خدا در زمان صحابه:
مرجع عام اما على(علیه السلام)(ش 41 ه) بوده است.
از ابن عباس در طبقات الکبرى ابن سعد، ج 2، ص 332 چاپ بیروت نقل شده که گفت هر گاه شخصى که مورد وثوق و اطمینان بود از على فتوائى را نقل مىکرد ما مطابق آن عمل نموده و از آن صرفنظر نمىکردیم، و بهمین مضمون در کتاب الجرح و التعدیل حافظ رازى و صواعق محرقه ابن حجر هیثمى و تاریخ الخلفاء سیوطى، نقل شد و مانند آن نیز در استیعاب این عبد البر، ج 2، ص 462 طبع حیدرآباد و اصابه ابن حجر عسقلانى نقل گردید.
و ابو اسحاق شیرازى در طبقات الفقهاء از ابن عباس نقل کرد که گفت«اعطى على تسعة اعشار العلم و انه لا علمهم بالعشر الباقى»به على نه دهم علم اعطا شده یک دهم آن به بقیه و او نیز در آن یک دهم از همه داناتر است.مانند این را نیز ابو نعیم در کتاب حلیه و محمد طاهر شیرازى در کتاب اربعین خود نقل نموده کتاب مسند او در ده جلد قرار دارد در آتیه نزدیک بهمت محقق استاد عطاردى دام توفیقه مورد چاپ قرار مىگیرد، تجمیع و ترتیب آن از استاد است.
کلام عایشة درباره امام على
از عایشه بگونه متواتر نقل شده که گفت: «ان علیا اعلم الناس بالسنة»على داناترین مردم به سنت(رسول خدا)بوده است این گفته او در استیعاب ابن عبد البر و تاریخ الخلفاء سیوطى و اسعاف الراغبین صبان و ذخائر العقبى محب الطبرى و مناقب خوارزمى و...نقل گردیده.
گفتار عطاء بن أبى ریاح در این باره
ابو اسحاق شیرازى صاحب طبقات الفقهاء مىگوید از عطا پرسیدند«أکان من اصحاب النبى احد اعلم من على قال و الله و لا اعلمه»آیا کسى در بین اصحاب رسول خدا داناتر از على بوده است در پاسخ گفت نه بخدا قسم(من چنین کسى را نمیدانم).
گفتار عمر درباره امام على
در کتاب مناقب و السنن الکبرى و الدر المنثور از عمر نقل شده که گفت:«لو لا على لهلک عمر، و لا یفتین احدکم فى المسجد و على حاضر»اگر على نبود هر آینه عمر هلاک مىگشت و هنگامى که على در مسجد حضور دارد هیچیک از شما فتوا ندهد، و مىگفت«اقضانا على»على در قضاوت از همه ما بهتر است.
در طبقات کبرى ابن سعد و اخبار القضاة و کیع و مستدرک حاکم نیشابورى و تاریخ کبیر بخارى و طبقات مالکیه و جز اینها از کتابهاى اخبار و تراجم این گفتار از او نقل شده است.
ابو اسحاق شیرازى در طبقات الفقهاء از حسن بصرى نقل کرد عمر در مجلسى که بعنوان مشورت با اصحاب داشت به على گفت«انت اعلمهم و افضلهم»تو داناتر و برت از همه آنهایى.
در مناقب احمد بن حنبل آمده«ان عمر بن خطاب اذا اشکل علیه شئ اخذ من على» هر گاه بر عمر بن خطاب امرى مشکل مىشد از راه على آن را حل مىکرد.
در مناقب ابن شهر آشوب از عمر نقل شد که عمر مىگفت«کنا امرنا اذا اختلفنا فى شئ ان نحکم على بن ابى طالب»ما مامور بود یم هنگام اختلاف در چیزى على بن ابى طالب را حکم قرار دهیم.
در کتاب الفائق و الا بانه و تاریخ بلا ذرى نقل شده که عمر گفت«اعوذ بالله من معضلة لیس لها ابو الحسن»به خدا پناه مىبرم از امر مشکلى که ابو الحسن در آن نباشد.
گفتار مغیرة در این زمینه
از مغیره نقل شد که گفت«لیس لاحد منهم اقوى قولا فى الفرائض من على»از على کسى قویتر در بیان فریضهها در میان اصحاب نبوده است.در استیعاب ابن عبد البر این گفتار از او نقل شده است.
تذکر یک نکته، و آن اینکه شیعه بر این بینش و اعتقاد است که علم امام مانند علم مجتهدان از راه اجتهاد نمىباشد، بلکه پیامبر احکام را نزد او به ودیعه قرار مىدهد و همانند رسول خدا از خطا در بیان احکام شرعى مصون مىباشد شرح و تفصیل این نکته در مقاله آتى مىآید.
امامان بعد از امام على علیه السلام
بعد از امام على(علیه السلام)در عصر صحابه جانشین او امام حسن(ش 49 ه)بود او همانگونه که علامه سیوطى در کتاب تدریب الراوى یادآور شده داراى کتابى در فقه بود.عالمان و فقیهان استفادههاى فراوانى را از آن بزرگوار بردند.سخنان حکیمانه و موعظهها و پند و اندرزهاى او آن مقدار زیاد است که نتوان آنها را بشمارش درآورد.مسند او چندى پیش جمعآورى شده و در آینده نزدیک چاپ مىشود و بعد از او امام حسین(علیه السلام)(ش 61 ه)و مرجع خواص از مردم بودهاند.فضائل و مناقب امام حسین را همه محققان اهل سنت در کتابهایشان یادآور شدند و نیازى به بیان آنها نیست.فضائل و مناقب امام على بن الحسین نیز زیاد است.
زهرى درباره او گفته است ما رأیت افقه من على بن الحسین.مالک در کتاب موطأ این جمله را از او نقل کرده است و او صاحب صحیفه معروف است.کتاب مسند او و مسند امام حسین جمعآورى شده و بهمین زودى در دسترس نشر قرار مىگیرد.
10-مجتهدین مشهور در زمان صحابه از نظر دانشیان اهل سنت
بجاست که برخى از مجتهدین معروف در شهرها را در زمان صحابه که اهل سنت یادآور شدهاند ما در اینجا از لسان آنها یادآور شویم:
در مدینه-ابوذر غفارى(م 31 یا 32) ابو هریرة(م 58)سهل بن ساعدى(م 91) عروة بن زبیر بن عوام(م 74 یا 99) ابو سلمه بن عبد الرحمان(م...) سعید بن سیب مخزومى(م 94 یا 96)ابو بکر بن عبد الرحمان مخزومى(م 94)سلیمان بن یسار(م 64)عبید الله بن عتبه(م 98)خارجه بن زید بن ثابت(م 99)عتبة بن مسعود(م)ابان بن عثمان(م)و سهل بن سعد(م 91).
در مکه مکرمه:عبد الله بن عباس بن عبد المطلب(م 68)مجاهدین جبیر(م 100 یا 103).
در عراق:سلمان فارسى(م 36)پیامبر درباره او فرمود انه من اهل البیت.
در شام:خولانى(م 80)عبد الله یسر(م 88)و وائلة بن اسقع عبد الرحمان اشعرى(م 78)و عبد الله یسر آخرین کسى است که از صحابه در شام رحلت کرد.
در کوفه عمار بن یاسر(ش 36)علقمة بن قیس نخعى(م 65)مسروق بن اجدع همدانى(م 63)و عبیدة بن عمر و سلمانى(م 92)و عبد الله بن ابى اوفى(م 86) او آخرین کسى از صحابه است که در کوفه وفات نمود.سعید بن جبیر(م 96)ابراهیم بن یزید نخعى(م 95 یا 96)ابو ایوب انصارى(م 52)مدتى در کوفه مىزیست عبد الله بن قیس معروف به ابو موسى اشعرى(م 42 یا 52)اسود بن یزید نخعى(م 95).
در بصره:انس بن مالک(م 91 یا 93) ابو الاسود دوئلى(م 69)انس بن مالک او آخرین کسى است که صحابه که در بصره وفات نمود.
در نواحى اردن:معاذ بن جبل(م 17 یا 18)
در مصر عبد الله بن عمر و بن عاص(م 65)و عبد الله بن حرث زبیدى او آخرین کسى است از صحابه که در مصر وفات نمود.
در فلسطین(بیت المقدس):عبد الله بن عمر و ابو ابى او آخرین کسى است که در آنجا وفات نمود.
در افریقا:رو یفع بن ثابت.
در بادیه:مسلمة بن اکوع.
در طبقات ابن سعد 2/332 و تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانى 3371 و استیعاب ابن عبد البر 2/462 پس از خلفا: عبد الله بن مسعود و ابى بن کعب و زید بن ثابت و ابوذر غفارى و سلمان فارسى و عمار بن یاسر و ابو سعید خدرى و ابو ایوب انصارى و معاذ بن جبل و عبد الله بن عمر بعنوان معروفترین فقهاى این دوره نام بردهاند.
ابو اسحاث شیرازى در کتاب طبقات بعد از آنکه تعداد زیادى از صحابه را بعنوان فقیه و اهل فتوا نقل مىکند مىگوید از زنانى که داراى فقاهت و اهل فتوا بودهاند عبارتند از فاطمه دختر پیامبر، و حفصه دختر عمر و ام سلمه و ام حبیبه و اسماء دختر ابىبکر و ام الفضل دختر حارث و ام هانى دختر ابو طالب.
11-مظاهر و رویدادهاى این دوره
در این دوره(عهد صحابه)مظاهر و رویدادهایى پدید آمد که در دوره پیش نبوده است بجا است برخى از آنها را در اینجا یادآور شویم.
1-پدید آمدن اختلاف در امر خلافت میان مسلمانان.
گروهى امام على را براى این امر سزاوار مىدانستند و گروهى دیگر ابابکر و نیز برخى امام على را بعنوان خلیفه اول و برخى دیگر او را بعنوان خلیفه چهارم پذیرفتهاند.
2-پیدایش اصحاب جمل(شتر)آنان بر این بینش بودهاند که خلافت تنها براى ابابکر و عمر و عثمان است و حضرت على (علیه السلام)را خلیفه نمىدانستند و مرجع اینها در فتاوا عایشه و طلحه و زبیر بود و بمردن عایشه در سال(58 هجرى)این مذهب که بنام مذهب اصحاب جمل بود از میان رفت.
3-پیدایش مذهب امویان، آنان بر این بینش و اعتقاد بودند که خلافت بعد از عثمان براى معاویه و بعد از او براى اولادش است.این مذهب بعد از دولت امویان از میان رفت.
4-پیدایش مذهب مرجئه، آنان کسانى بودهاند که از مردم کناره گرفتند و مقاتله نکردند و حکم را بخداوند ارجاء دادهاند از آنجمله عبد الله بن عمر و سعد بن ابى وقاص و محمد بن سلمه و اسامة بن زید و ابو سعید خدرى و حسان بن ثابت و نیز جز اینها، اینان بر این اعتقاد بودهاند که ایمان تنها از راه اعتقاد بخدا حاصل مىشود و در پیدایش آن، عمل دخالتى ندارد و معصیت نیز با آن منافات ندارد، همانگونه که اطاعت با کفر منفعتى ندارد.
5-پیدایش مذهب نهروان، آنان را خوارج و حروریه نیز نامیدهاند.اما نامیدن آنان به خوارج بدین جهت بوده است که از کوفه خارج شدند بعد از آنکه بر جنگ با امام على مصمم شدهاند، اما اینکه آنها را حروریه نامیدهاند بدلیل آنکه آنان بقصد رفتن بقریهاى که نامیده مىشد به(حروراء)از کوفه خارج شدند و اما اینکه آنان را نهروانى نامیدهاند بدلیل این است که جنگ در محلى که نهروان نام داشت واقع شده است.
اینان در زمان امویان از قوت چشمگیرى برخوردار بودهاند.دستهاى از آنها بطائح را که نزدیک بصره بود بعنوان مرکز اختیار کرده و دسته دیگر از آنها بر حضرموت و یمامه و طائف مستولى شده بودند.
بین آنان و امویان جنگ استمرار داشت و زمانى که عباسیان حکومت اسلامى را بدست گرفتند عظمتشان در هم شکست و خیلى ضعیف شده بودند و تا بحال پیروان آنها در بعضى از شیخ نشینهاى خلیج فارس وجود دارند.
6-پیدایش مذهب خاص براى گروهى از خوارج، اینان بر این اعتقادند که خلافت ابى بکر و عمر و عثمان تا شش سال و خلافت امام على پیش از تحکیم صحیح بود و عایشه و طلحه و زبیر را مورد طعن قرار دادهاند و معاویه و عمر بن عاص و ابو موسى اشعرى را تکفیر مىنمایند.آنان در خلیفه شرط مىدانند که به اختیار مسلمانان باید باشد و تنازل را براى او صحیح نمىدانند و نیز صحیح نمىدانند در قضایاى او غیر از خودش حکمى نماید.
آنان عمل به فرائض دینى و ترک محرمات را نیز جزء ایمان مىدانند و تنها اعتقاد بخدا و ترک عمل به فرائض را ایمان بحساب نمىآورند و آنانى را که بفرائض عمل نمىکنند و گناهان کبیره را مرتکب مىشوند کافر بحساب مىآورند و آنان به گروههاى مختلفى منقسم شدند از آنها است گروه اباظیه پیروان عبد اللّه اباض که در این زمان در(عمان)مسقط مىباشند.
7-پیدایش مذهب کیسانى پیروان کیسان اینان مردم را به خلافت محمد بن الحنفیه دعوت مىکردند زیرا بر این بینش و اعتقاد بودهاند که خلافت براى او سزاوار است.
8-پدید آمدن خلاف در تدوین سنت، امام على و پیروانش بر این بینش بودهاند که باید تدوین شود، چنانکه سیوطى در تدریب الراوى بر این تصریح نموده است ولى ابو بکر و عمر از آن منع نموده بودند.
9-اختلاف در خارج شدن فقها از مدینه، عمر از این امر جلوگیر بود مگر براى آنهایى را که بعنوان والى و یا قاضى و یا فرمانده نظامى بودهاند ولى امام على(علیه السلام)بر خارج شدن آنها از مدینه براى ارشاد و راهنمایى مردم بلاد تأکید داشت.
10-پراکنده شدن برخى از اصحاب در شهرهاى مختلف اسلامى و هر یک از آنان در هر شهرى که بود مرجع مردم در مسائل شرعى بوده است.
در اوائل خلافت عثمان عبد الله بن عباس بمکه رفت و در آنجا پاسخگوى مردم در مسائل شرعى بود و در سال(68 هجرى)در طائف وفات کرد و علقمة بن قیس نخعى(م 65)و سعید بن جبیر(م 95) و ابراهیم بن یزید نخعى(م 96)در کوفه پاسخگو بودهاند، و عبد الله بن مسعود(م 32)و عبد الله عمر و بن عاص(م 65)در مصر و انس بن مالک(م 93)در بصره و عبد الرحمان اشعرى در شام به وظائف شرعى اشتغال داشتهاند در شهرهاى مذکور فتاواى اصحاب از رونقى خاص برخوردار شده بود.
و برخى از اصحاب در مدینه ماندند که از معاریف آنان عبد الله بن عمر(م 73)و زید بن ثابت(م 56)بوده است.
11-قرار گرفتن سنت رسول خدا اعم از قول و فعل و تثریر او بعنوان منبع پایه شناخت عمانگونه که در زمان حیات رسول خدا مورد استناد بوده است.
12-جمع شدن اوراق و صحف اولین منبع فقه اجتهادى(یعنى کتاب خدا) بصورت مجموعه و مصحف که این کار باعث آسانى اجتهاد براى اهل آن شد.
ابن ندیم در کتاب الفهرست مىگوید... فجلس(امام على)فى بیته ثلاثة ایام حتى جمع القرآن مىتوانید در این زمینه به کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه و استیعاب ابن عبد البر و اتقان 1/59 و ارشاد السارى و فتح البارى و عمدة القارى و...مراجعه کنید.
13-نیاز بیشتر به اجتهاد و اعمال نظر در مسائل غیر عبادى.
14-اختلاف در اجتهاد از راه رأى، امام على از آن منع مىکرد و نیز سالم بن عمر و زید بن ثابت، ولى ابو بکر و عمر آن را تجویز مىنمودند و خود بر طبق آن عمل کردند.
15-مطرح نبودن شخص خاص بعنوان مرجع احکام بدین جهت نظریه هر مجتهدى مورد پذیرش مردم قرار مىگرفت اعم از اینکه نظرهاى دیگران با آن مخالف بوده است و یا موافق.
16-پیدایش اجماع بعنوان سومین منبع اجتهادى مانند کتاب و سنت و پیش از این دوره اسمى از آن در بین مسلمانان نبوده.
17-پیدایش پدیده اجتهاد از راه رأى که اعم از قیاس است بعنوان منبع اجتهادى که در دوره پیش ثبوت آن معلوم نشده است.
18-پیدایش تألیف و تدوین کتاب، مانند کتاب امام على.
در اصول کافى از صیر فى نقل شد که گفت از امام صادق علیه السلام شنیدم که مىگفت:ان عندنا مالا نحتاج معه الى احد من الناس و ان الناس لیحتاجون الینا و ان عندنا کتابا املأ رسول اللّه(ص)و خط على، فیه کل حلال و حرام و انکم لتأتون بالامر فتعرف اذا اخذتم به و نعرف اذا ترکتموه.در نزد ما چیزى است که با وجود آن نیازى به هیچ یک از مردم نداریم، در حالیکه همه مردم بما نیاز دارند نزد ما کتابى است که رسول خدا آن را املاء کرد و على نوشت و در آن همه چیزهاى حلال و حرام ثبت گردید.ب و کتابهاى دیگرى که در این دوره تالیف شده است کتاب سلمان فارسى و کتاب ابوذر غفارى و کتاب اصبغ بن نباته و ابو رافع و عبید اللّه بن ابى رافع و...بوده است.
ولى این کتابها على الظاهر در ارتباط به امورى است که مربوط به قرآن است ولى از قبیل کتابهایى که بعنوان تفسیر و معانى و غرائب و لغات و قرات و متشابهات و محکمات و فضائل و عدد آیات و ناسخ و منسوخ، کیفیت نزول و احکام و...قرآن نبوده است و نیز از قبیل کتابهایى که در ارتباط نواحى دیگر قرآن باشد مانند کتابهاى جوابات القرآن، و المجاز و نظم القرآن و متشابه القرآن و اعجاز القرآن فى نظمه و تألیفه و المسائل المنثورة فى القرآن نبوده است بلکه کتابهایى که در این دوره تألیف و تدوین شد همانگونه که از برخى احادیث استفاده مىشود مربوط به احکام فقهى بوده است.
19-منع شدید برخى از متصدیان خلافت مانند ابا بکر و عمر از تدوین حدیث که در نتیجه منبع دوم اجتهادى تا مدتى از صحنه فقاهت بدور ماند.
20-نیاز داشتن حدیث در اعتبار و مورد عمل قرار گرفتن آن به تصدیق و تأیید حافظان و قاریان به آن و مادامى که مورد امضاى آنان قرار نمىگرفت مورد استناد واقع نمىشد.
21-اعتراف حافظان و قاریان به خطا و اشتباه در مسائل فقهى، در صورتى که حکمى را بر خلاف بیان مىکردند.
22-عدم کار اجتهادى براى عالمان و قاریان بعنوان یک شغل خاص زیرا در این دوره کار اجتهادى بگونهاى انجام مىپذیرفت که نیاز به تلاش و صرف وقت نبوده و در کمال آسانى انجام مىگرفت و بر این اساس عالمان این دوره براى اداره زندگى بکار مشغول بودهاند و تنها هنگامى که مسألهاى رخ مىداد در مقام پاسخ به منابع و پایههاى شناخت که کتاب و سنت بود مراجعه مىکردند.
23-پیدایش عنوان فقاهت و فقیه در حالیکه در دوره پیش و اوائل این دوره این عناوین وجود نداشته بلکه عناوین قارى و حافظ وجود داشته است و این بدین جهت بوده است که آنان قرآن را تلاوت مىکردند و این باعث امتیاز آنان از دیگران بود زیرا نوع مردم آن زمان بىسواد بوده و توانائى خواندن را نداشتهاند.
در این زمینه عبد الرحمان بن خلدون در مقدمه کتابش مىگوید همه اصحاب رسول خدا اهل نظر و فتوا نبودهاند، بلکه این امر تنها براى حافظان قرآن که به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و...آشنایى داشتهاند بوده است و بدین سبب آنها را قراء(قاریان) مىنامیدند، سپس مىافزاید و مىگوید...پس از چندى بلاد اسلامى گسترش یافت و از بزرگى و وسعت برخوردار شد و بىسوادى از میان عرب از بین رفت در این هنگام بوده است که استنباط احکام برایشان امکانپذیر شد...و نام قراء و حافظان قرآن تغییر یافت و بر آنها اطلاق فقیه و عالم گردید.
24-محدود شدن فتوا و اختصاص آن به بعضى و منع آن از بعضى دیگر.
25-پیدایش خوارج و فقه و فقهایشان.
26-استعمال واژه اجتهاد در اعم از کوشش و تلاش در شناخت اصول و مبانى معرفتى و اعتقادى و در شناخت فروع دینى و در کوشش عملى در مقام عبادت و زهد.
27-عدم اتخاذ ملاک و مقیاس اجتهادى در مواردى که داراى نص نبوده است.
29-عدم وجود ملاک و قانون در مواردى که احادیث فقه اجتهادى تعارض دارند.
30-عدم اجتهاد بصورت فنى و صنعت خاص و بدین جهت در این زمینه تعلیم و تعلم وجود نداشت و کار اجتهادى در کمال آسانى انجام مىپذیرفت.