تحقیقی پیرامون برهان صدیقین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکی از برهانهای اثبات واجب الوجود، در میان حکماء، برهان صدیقین است. این برهان که برخی از حکما، آن را متینترین و استوارترین برهانها دانستهاند، تقریرهای مختلفی دارد که برخی از بزرگان حکمت آنها را بالغ بر نوزده تقریر میدانند. موضوع این نوشتار، بحث و بررسی تعدادی از این تقریرها است که از اهمیت بیشتری برخوردارند.
مقدمه
علم خداشناسی شریفترین و ارزشمندترین علوم است و تکامل حقیقی انسان بدون معرفت الهی ممکن نیست، زیرا کمال حقیقی انسانها تنها در سایه قرب الهی تحقّق مییابد و بدیهی است که تقرّب به خدای متعال بدون معرفت او امکان ندارد. مفهومی که عموم مردم از خدای متعال درک میکنند و معنایی که هنگام شنیدن واژه «خدا» یا معادلهای آن در زبانهای غیر فارسی میفهمند، عبارت است از: موجودی که جهان را آفریده است. فلاسفه و حکما با توجّه به این که این گونه مفاهیم از مقام فعل الهی انتزاع میشود کوشیدهاند مفهومی را به کار بگیرند که حکایت از ذات اقدس الهی نماید بدون این که احتیاجی به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وی داشته باشند و بر این اساس، مفهوم «واجب الوجود» را برگزیدهاند یعنی کسی که هستی او ضروری و زوال ناپذیر است. برای اثبات وجود خداوند (واجب الوجود)راههای متعدّدی وجود دارد مانند: راه دل یا فطرت، از طریق تشکیلات و نظامی که در ساختمان جهان به کار رفته، از طریق هدایت و راهنمایی مرموزی که موجودات در مسیر خویش قرار میگیرند، از طریق حدوث و پیدایش عالم، از طریق نیازمندی ممکن به واجب و... تمام راههای خداشناسی به سه نوع برمیگردد:1. فطری بودن خداشناسی، 2. برهان علمی، 3. برهان عقلی و فلسفی. برای هر یک از این سه نوع توضیح مختصری بیان میکنیم:
راه فطرت
منظور از فطری بودن شناخت خداوند، علم حضوری است که مرتبهای از آن در همه انسانها وجود دارد، و شاید آیهی شریفه: «ألَسْتُ بِرِبِّکُمْ قالُوا بَلی»: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آری چنین است»، اشاره به این معنا باشد، زیرا همانطوری که فلاسفه در بحث علّت و معلول اثبات کردهاند، هر معلولی که دارای مرتبهای از تجرّد باشد، مرتبهای از علم حضوری نسبت به علّت هستی بخش را خواهد داشت، هر چند ناآگاهانه باشد. با توضیحی که دربارهی خداشناسی فطری، بیان کردیم معلوم شد که منظور از فطرت خداشناسی فطرتِ عقل نیست بلکه منظور فطرت دل است، فطرت دل یعنی نسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خداوند، آفریده شده است. در انسان، خداجویی، خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است، همچنان که غریزه جستجویِ مادر در طبیعت کودک نهاده شده است، این غریزه به صورت پنهان در کودک وجود دارد، او مادر را میخواهد و جستجو میکند بدون این که خود بداند و بفهمد که چنین خواهشی و میلی در او وجود دارد.
برهان علمی
برهان علمی برای اثبات وجود خداوندعبارت است از مطالعه در آثار و نشانههایی که در جهان طبیعت موجود است، مطالعهی احوال موجودات، نشان میدهد که ساختمان جهان و ساختمان واحدهایی که اجزای جهان را تشکیل میدهند، حساب شده است، هر چیزی جایی دارد و برای آن«جا» قرار داده شده است ومنظوری از این قراردادنها در کار بوده است. جهان درست مانند کتابی است که از طرف موءلِّفِ آگاهی تألیف و تدوین یافته است، هر فصل وجمله و سطری محتوای یک سلسله معانی و منظورهایی است، نظمی که در کلمات وجملهها و سطرها به کار برده شده از روی دقّت خاصی است وهدف ومنظور موءلف را نشان میدهد.
هر کس تا حدودی میتواند خطوط و سطور کتاب خلقت را بخواند و یک سلسله معانی از آنها را درک کند و قصد و هدف صاحب کتاب را بداند. هر کس میتواند نظام حکیمانه و آثار و علایم به کار رفتن تدبیر و اراده را در کار خلقت به طور روشن استنباط کند، هر چند درس ناخوانده باشد. برگ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
برهان عقلی و فلسفی
این برهان راه استدلال است، هر چند دشوارترین راهها است. امّا از یک نظر کاملترین آنها است.
هر یک از راههای سهگانه، از یک نظر رجحان دارد، راه دل و فطرت از نظر شخصی کاملترین راهها است یعنی برای هر فرد، موءثّرترین راهِ خداشناسی این است که از راه دل به خداوند راه یابد، ولی به هر حال راهی است شخصی که نمیتوان آن را به صورت یک علمِ قابل تعلیم و تعلّم برای عموم درآورد.
راه مطالعه حسّی و علمی خلقت از نظر سادگی و روشنی و عمومی، بهترین راه است، استفاده از این راه نه نیازمند به قلبی پاک، صاف، و نه به عقلی مجرّد و استدلالی و آشنا به اصول برهانی است، امّا این راه فقط همین قدر به ما میفهماند که طبیعت و جهان، مسخّر و در اختیارِ نیرویی ماورای طبیعی است، ولی برای شناخت خداوند، این اندازه کافی نیست،علوم حسّی راهی برای اثبات این که آن نیروی ماوراء طبیعت قائم بالذات است و مصنوع صانعی نیست، ندارد نه اثباتاً و نه نفیاً. مطالعه طبیعت قادر به جوابگویی به این پرسش نیست، به علاوه آنچه از نظر معارف الهی ضرورت دارد تنها این نیست که جهان تحت اراده واجب الوجود مدبّر حکیم است، بلکه یگانگی او، خیر محض بودن او، وجودِ صرف و کمال مطلق بودن او، عالم بودن او به همه چیز بدون استثناءء قادر بودن او بر همه چیز بدون استثناء و... باید ثابت شود.
ولی بهتر از همه برهانها بهتر برهانی است که در لسانِ حکما به «برهان صدّیقین» معروف است، زیرا در این برهان واسطه در اثبات، یعنی حدّ وسطِ برهان، خودِ «وجود» است نه حدوث و حرکت و... و لذا این برهان محکمترین و مطمئنترین برهان شمرده شده است. همانطوری که مرحوم علاّمه طباطبایی (در نهایة الحکمة) در تعریف این برهان، تعبیر به «أوثق و أمتن» نموده است.(1) و فیلسوف الهی مرحوم صدرالمتألّهین(در اسفار اربعه) تعبیر «أسدّ البراهین وأشرفها» دربارهی این برهان به کار برده است. برای این برهان تقریرهای متعددی وجود دارد، مرحوم آشتیانی برای این برهان نوزده تقریر ذکر نموده است(2)، بعضی از تقریرها مختصر وکوتاه و برخی دیگر نسبتاً مفصّل و طولانی بیان گردیده است. در این شماره، به تبیین و توضیح دو تقریر از تقریرهای مختصر و کوتاه میپردازیم، و در شماره بعدی برخی از تقریرهای مفصّل را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.
1. تقریر محقق سبزواری
این تقریر را که مرحوم محقق سبزواری در منظومه به صورت نظم بیان نموده است:
إذا الوجود کان واجباً فهو
ومع الامکان قد استلزمه(3)
ترجمه شعر این است: حقیقت وجود
_______________________________
1.نهایة الحکمة، ص 327.
2. اسفار اربعه، ج6، ص 13.
3. شرح منظومه، ص 146.
_______________________________
اگر (واجب الوجود بالذات) باشد پس مطلوب ما حاصل است، و اگر آن حقیقت ممکن الوجود باشد، یقیناً وجود واجب الوجود را لازم گرفته است(پس در این صورت هم مطلوب ما حاصل است). این تقریر نیازمند توضیح است و اینک بیان توضیح: تمام موجودات در جهان هستی منحصر به دو دستهاند:
1. موجود ممکن که به اصطلاح فلسفی، «ممکن الوجود» میباشد.
2. موجود واجب که به اصطلاح فلسفی «واجب الوجود بالذات» گویند. دلیل انحصار این تقسیم به واجب الوجود و ممکن الوجود این است که هر مفهومی را با وجود بسنجیم عقلاً در یکی از چهار صورت متصوّر است:
1. وجود برای آن ضروری نیست.
2. سلب وجود برای آن ضروری است، (یعنی عدم برای آن ضرورت دارد).
3. نه وجود برای آن ضروری است ونه عدم.
4. هم وجود برای آن ضروری باشد و هم عدم. به مفهومی که وجوب برای آن ضروری باشد، واجب الوجود بالذات گویند به مفهومی که عدم برای آن ضروری باشد ممتنع گویند(یعنی امکان موجود شدن برای آن نیست).به مفهومی که نه وجود برای او ضروری است و نه عدم(یعنی هم میتواند موجود شود و هم میتواند معدوم باشد). ممکن الوجود میگویند. امّا صورت چهارم، یعنی مفهومی که هم وجود برایش ضروری باشد و هم عدم، مجرّد فرض و تصور است و در خارج وجود ندارد، زیرا تحقّق چنین مفهومی مستلزم اجتماع نقیضین میباشد و اجتماع نقیضین محال و غیر ممکن است و به عبارت دیگر این که یک چیز در آنِ واحد هم موجود باشد به جهت این که وجود برای او ضروری است و هم در همان آن معدوم باشد به جهت این که عدم برای او ضروری است، بدیهی البطلان است. بنابراین تنها سه صورت برای مفهوم که با وجود، سنجیده شود باقی میماند. از این بیان معلوم شد که حصر مفهوم در واجب و ممکن و ممتنع یک حصر عقلی است، منظور از حصر عقلی این است که به حکم قطعیِ عقل،هیچ یک از افراد مقسم خارج از اقسامِ ذکر شده، نباشد و طریقه حصول چنین حصری این است، که باید مقسم را با یک قضیّهی منفصله حقیقیّه دایر بین نفی و اثبات، به دو قسم تقسیم کنیم. در بحث ما تقسیم (مفهوم) به واجب و ممکن و ممتنع از همین طریق بدست آمده است و طبعاً حصر آن در این اقسام حصر عقلی است، زیرا میگوییم: هر مفهومی که فرض کنیم، یا وجود، برای آن ضرورت دارد یا نه و این یک حصر عقلی است، سپس شِقّ دوم یعنی منفی را مقسم قرار میدهیم و میگوییم: مفهومی که وجود برای آن ضرورت ندارد یا عدم برای آن ضرورت دارد یا نه، پس نتیجه این میشود که هر مفهوم مفروضی، یا وجود برای آن ضروری است و یا عدم برای آن ضروری است و یا این که نه وجود برای آن ضروری است و نه عدم، اوّلی واجب، دومی ممتنع و سومی ممکن میباشد و بدیهی است که ممتنع خارج از اقسام وجود میباشد. نتیجه این است که برای موجود دو قسم قابل تصور است نه بیشتر، هر موجودی یا واجب است و یا ممکن. با توضیحی که بیان شد، تقریر برهان به این برمیگردد که: اگر حقیقت وجود، واجب باشد، در این صورت مطلوب و مدّعای ما ثابت است. و اگر حقیقت وجود، ممکن باشد، این حقیقت، وجودش جز از ناحیه وجود واجب تعالی نخواهد بود و در این صورت هم مدّعا ومطلوب ما ثابت است. توضیح مطلب این است که در بحث گذشته در تقسیم مفهوم با توجّه مقایسهاش با وجود به این نتیجه رسیدیم که ممکن، مفهومی است که نه وجود برای آن ضرورت دارد و نه عدم، پس درموجود شدنش نیازمند به قسم دیگر وجود یعنی واجب است زیرا قسم دیگر وجود غیر از واجب الوجود نیست، بنابراین در این صورت هم (که حقیقت وجود ممکن باشد) مطلوب ما (که اثبات واجب الوجود بالذات است) حاصل است چرا که این موجود ممکن که وجود برای آن ضروری نبود و اکنون موجود است قطعاً وجود آن از ناحیه وجود واجب تعالی است و مقصود و مطلوب ما هم اثبات همین معنا بود که ثابت شد.
البته ممکن است وجه استلزام در وجود ممکن به وجود واجب را به بیان دیگری اثبات کرد و آن بیان این است: بنابر اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت، وجود، حقیقتی است مُشکّک، یعنی وجود دارای مراتب است و به عبارت دیگر، وجود، حقیقتی است دارای کثرت در عین وحدت، به این معنا که وجود، حقیقت واحدهای است دارای مراتب کثیره که ما به الاشتراک در این مراتب عین ما به الامتیاز در آنها است، و آن (ما به الاشتراک و ما به الامتیاز) حقیقت وجود است نه چیز دیگر، زیرا مفروض این است که ماهیّت، چیزی جز اعتبار محض نیست و لذا نمیتواند وجه امتیاز بین مراتب باشد. حکما و فلاسفه برای واضح شدن حقیقت این مراتب، حقیقتِ وجود را به حقیقت نور تشبیه نموده و به آن مثال زدهاند، و فرمودهاند: همانطوری که نور دارای مراتب قویّ و ضعیف میباشد، و مرتبه قویّ نور همان شدّت نور است، نه این که چیزی غیر از نور بر آن زائد شده باشد، و مرتبه ضعیف نور همان حقیقت نور است نه این که چیزی از ظلمت همراه آن مرتبه ضعیف باشد، و ما به الاشتراک در مراتب نور عین ما به الامتیاز در آن مراتب است، وجود هم دارای مراتب قوی و مراتب ضعیف است و عالیترین مرتبه از مراتب وجود حقیقتِ وجود واجب تعالی است و سایر مراتب وجود تماماً بدون استثناء فقر محض هستند و وابستگی کامل دارند به وجود واجب تعالی، بنابراین، هر حقیقت وجودی در هر مرتبهای از مراتب وجود که مفروض گرفته شود، اگر وجود واجب نباشد به وجود واجب تعالی وابستگی کامل خواهد داشت، زیرا بدون وجود واجب موجود نگردیده است، پس مطلوب ما (اثبات وجود واجب) حاصل میباشد.
2. تقریر علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه طباطبایی این تقریر را به عنوانِ کوتاهترین تقریر برهان صدّیقین بیان فرموده است. بیان ایشان این است: حقیقت وجود یا واجب الوجود بالذات است و یا این که لازم گرفته است وجود واجب را، پس در این صورت، واجب الوجود بالذات موجود است و همین معنا مطلوب و مراد ما است. این تقریر در حقیقت همان تقریری است که بحث آن گذشت، و تمام مطالبی که در بحث گذشته گفتیم و هر موردی که نیازمند به توضیح بود به طور مفصّل بیان کردیم و نیازی به تکرار نیست. آنچه لازم است در اینجا متذکر شویم مطلبی است که مرحوم علاّمه قبل از شروع به بیان این تقریر در تعریف «برهان صدّیقین» فرموده است، و آن این است : برهانهایی که برای اثبات وجود واجب تعالی اقامه شده بسیار متعدد و گوناگون میباشد. و مطمئنترین و محکمترین این براهین برهانی است که در آن از ناحیهی وجود، برای اثبات واجب تعالی سیر شده است و آن را «برهان صدّیقین» نامیدهاند، زیرا (حکما و فلاسفه) خداوند تعالی را از راه وجود تعریف نموده و شناساندهاند نه از راه دیگر و این برهان، برهان اِنّی است که در آن از لازمی از لوازم وجود به لازم دیگر آن سیر گردیده است.(4)
_______________________________
4. نهایة الحکمة، ص 327.
مقدمه
علم خداشناسی شریفترین و ارزشمندترین علوم است و تکامل حقیقی انسان بدون معرفت الهی ممکن نیست، زیرا کمال حقیقی انسانها تنها در سایه قرب الهی تحقّق مییابد و بدیهی است که تقرّب به خدای متعال بدون معرفت او امکان ندارد. مفهومی که عموم مردم از خدای متعال درک میکنند و معنایی که هنگام شنیدن واژه «خدا» یا معادلهای آن در زبانهای غیر فارسی میفهمند، عبارت است از: موجودی که جهان را آفریده است. فلاسفه و حکما با توجّه به این که این گونه مفاهیم از مقام فعل الهی انتزاع میشود کوشیدهاند مفهومی را به کار بگیرند که حکایت از ذات اقدس الهی نماید بدون این که احتیاجی به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وی داشته باشند و بر این اساس، مفهوم «واجب الوجود» را برگزیدهاند یعنی کسی که هستی او ضروری و زوال ناپذیر است. برای اثبات وجود خداوند (واجب الوجود)راههای متعدّدی وجود دارد مانند: راه دل یا فطرت، از طریق تشکیلات و نظامی که در ساختمان جهان به کار رفته، از طریق هدایت و راهنمایی مرموزی که موجودات در مسیر خویش قرار میگیرند، از طریق حدوث و پیدایش عالم، از طریق نیازمندی ممکن به واجب و... تمام راههای خداشناسی به سه نوع برمیگردد:1. فطری بودن خداشناسی، 2. برهان علمی، 3. برهان عقلی و فلسفی. برای هر یک از این سه نوع توضیح مختصری بیان میکنیم:
راه فطرت
منظور از فطری بودن شناخت خداوند، علم حضوری است که مرتبهای از آن در همه انسانها وجود دارد، و شاید آیهی شریفه: «ألَسْتُ بِرِبِّکُمْ قالُوا بَلی»: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آری چنین است»، اشاره به این معنا باشد، زیرا همانطوری که فلاسفه در بحث علّت و معلول اثبات کردهاند، هر معلولی که دارای مرتبهای از تجرّد باشد، مرتبهای از علم حضوری نسبت به علّت هستی بخش را خواهد داشت، هر چند ناآگاهانه باشد. با توضیحی که دربارهی خداشناسی فطری، بیان کردیم معلوم شد که منظور از فطرت خداشناسی فطرتِ عقل نیست بلکه منظور فطرت دل است، فطرت دل یعنی نسان به حسب ساختمان خاص روحی خود متمایل و خواهان خداوند، آفریده شده است. در انسان، خداجویی، خداخواهی و خداپرستی به صورت یک غریزه نهاده شده است، همچنان که غریزه جستجویِ مادر در طبیعت کودک نهاده شده است، این غریزه به صورت پنهان در کودک وجود دارد، او مادر را میخواهد و جستجو میکند بدون این که خود بداند و بفهمد که چنین خواهشی و میلی در او وجود دارد.
برهان علمی
برهان علمی برای اثبات وجود خداوندعبارت است از مطالعه در آثار و نشانههایی که در جهان طبیعت موجود است، مطالعهی احوال موجودات، نشان میدهد که ساختمان جهان و ساختمان واحدهایی که اجزای جهان را تشکیل میدهند، حساب شده است، هر چیزی جایی دارد و برای آن«جا» قرار داده شده است ومنظوری از این قراردادنها در کار بوده است. جهان درست مانند کتابی است که از طرف موءلِّفِ آگاهی تألیف و تدوین یافته است، هر فصل وجمله و سطری محتوای یک سلسله معانی و منظورهایی است، نظمی که در کلمات وجملهها و سطرها به کار برده شده از روی دقّت خاصی است وهدف ومنظور موءلف را نشان میدهد.
هر کس تا حدودی میتواند خطوط و سطور کتاب خلقت را بخواند و یک سلسله معانی از آنها را درک کند و قصد و هدف صاحب کتاب را بداند. هر کس میتواند نظام حکیمانه و آثار و علایم به کار رفتن تدبیر و اراده را در کار خلقت به طور روشن استنباط کند، هر چند درس ناخوانده باشد. برگ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
برهان عقلی و فلسفی
این برهان راه استدلال است، هر چند دشوارترین راهها است. امّا از یک نظر کاملترین آنها است.
هر یک از راههای سهگانه، از یک نظر رجحان دارد، راه دل و فطرت از نظر شخصی کاملترین راهها است یعنی برای هر فرد، موءثّرترین راهِ خداشناسی این است که از راه دل به خداوند راه یابد، ولی به هر حال راهی است شخصی که نمیتوان آن را به صورت یک علمِ قابل تعلیم و تعلّم برای عموم درآورد.
راه مطالعه حسّی و علمی خلقت از نظر سادگی و روشنی و عمومی، بهترین راه است، استفاده از این راه نه نیازمند به قلبی پاک، صاف، و نه به عقلی مجرّد و استدلالی و آشنا به اصول برهانی است، امّا این راه فقط همین قدر به ما میفهماند که طبیعت و جهان، مسخّر و در اختیارِ نیرویی ماورای طبیعی است، ولی برای شناخت خداوند، این اندازه کافی نیست،علوم حسّی راهی برای اثبات این که آن نیروی ماوراء طبیعت قائم بالذات است و مصنوع صانعی نیست، ندارد نه اثباتاً و نه نفیاً. مطالعه طبیعت قادر به جوابگویی به این پرسش نیست، به علاوه آنچه از نظر معارف الهی ضرورت دارد تنها این نیست که جهان تحت اراده واجب الوجود مدبّر حکیم است، بلکه یگانگی او، خیر محض بودن او، وجودِ صرف و کمال مطلق بودن او، عالم بودن او به همه چیز بدون استثناءء قادر بودن او بر همه چیز بدون استثناء و... باید ثابت شود.
ولی بهتر از همه برهانها بهتر برهانی است که در لسانِ حکما به «برهان صدّیقین» معروف است، زیرا در این برهان واسطه در اثبات، یعنی حدّ وسطِ برهان، خودِ «وجود» است نه حدوث و حرکت و... و لذا این برهان محکمترین و مطمئنترین برهان شمرده شده است. همانطوری که مرحوم علاّمه طباطبایی (در نهایة الحکمة) در تعریف این برهان، تعبیر به «أوثق و أمتن» نموده است.(1) و فیلسوف الهی مرحوم صدرالمتألّهین(در اسفار اربعه) تعبیر «أسدّ البراهین وأشرفها» دربارهی این برهان به کار برده است. برای این برهان تقریرهای متعددی وجود دارد، مرحوم آشتیانی برای این برهان نوزده تقریر ذکر نموده است(2)، بعضی از تقریرها مختصر وکوتاه و برخی دیگر نسبتاً مفصّل و طولانی بیان گردیده است. در این شماره، به تبیین و توضیح دو تقریر از تقریرهای مختصر و کوتاه میپردازیم، و در شماره بعدی برخی از تقریرهای مفصّل را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.
1. تقریر محقق سبزواری
این تقریر را که مرحوم محقق سبزواری در منظومه به صورت نظم بیان نموده است:
إذا الوجود کان واجباً فهو
ومع الامکان قد استلزمه(3)
ترجمه شعر این است: حقیقت وجود
_______________________________
1.نهایة الحکمة، ص 327.
2. اسفار اربعه، ج6، ص 13.
3. شرح منظومه، ص 146.
_______________________________
اگر (واجب الوجود بالذات) باشد پس مطلوب ما حاصل است، و اگر آن حقیقت ممکن الوجود باشد، یقیناً وجود واجب الوجود را لازم گرفته است(پس در این صورت هم مطلوب ما حاصل است). این تقریر نیازمند توضیح است و اینک بیان توضیح: تمام موجودات در جهان هستی منحصر به دو دستهاند:
1. موجود ممکن که به اصطلاح فلسفی، «ممکن الوجود» میباشد.
2. موجود واجب که به اصطلاح فلسفی «واجب الوجود بالذات» گویند. دلیل انحصار این تقسیم به واجب الوجود و ممکن الوجود این است که هر مفهومی را با وجود بسنجیم عقلاً در یکی از چهار صورت متصوّر است:
1. وجود برای آن ضروری نیست.
2. سلب وجود برای آن ضروری است، (یعنی عدم برای آن ضرورت دارد).
3. نه وجود برای آن ضروری است ونه عدم.
4. هم وجود برای آن ضروری باشد و هم عدم. به مفهومی که وجوب برای آن ضروری باشد، واجب الوجود بالذات گویند به مفهومی که عدم برای آن ضروری باشد ممتنع گویند(یعنی امکان موجود شدن برای آن نیست).به مفهومی که نه وجود برای او ضروری است و نه عدم(یعنی هم میتواند موجود شود و هم میتواند معدوم باشد). ممکن الوجود میگویند. امّا صورت چهارم، یعنی مفهومی که هم وجود برایش ضروری باشد و هم عدم، مجرّد فرض و تصور است و در خارج وجود ندارد، زیرا تحقّق چنین مفهومی مستلزم اجتماع نقیضین میباشد و اجتماع نقیضین محال و غیر ممکن است و به عبارت دیگر این که یک چیز در آنِ واحد هم موجود باشد به جهت این که وجود برای او ضروری است و هم در همان آن معدوم باشد به جهت این که عدم برای او ضروری است، بدیهی البطلان است. بنابراین تنها سه صورت برای مفهوم که با وجود، سنجیده شود باقی میماند. از این بیان معلوم شد که حصر مفهوم در واجب و ممکن و ممتنع یک حصر عقلی است، منظور از حصر عقلی این است که به حکم قطعیِ عقل،هیچ یک از افراد مقسم خارج از اقسامِ ذکر شده، نباشد و طریقه حصول چنین حصری این است، که باید مقسم را با یک قضیّهی منفصله حقیقیّه دایر بین نفی و اثبات، به دو قسم تقسیم کنیم. در بحث ما تقسیم (مفهوم) به واجب و ممکن و ممتنع از همین طریق بدست آمده است و طبعاً حصر آن در این اقسام حصر عقلی است، زیرا میگوییم: هر مفهومی که فرض کنیم، یا وجود، برای آن ضرورت دارد یا نه و این یک حصر عقلی است، سپس شِقّ دوم یعنی منفی را مقسم قرار میدهیم و میگوییم: مفهومی که وجود برای آن ضرورت ندارد یا عدم برای آن ضرورت دارد یا نه، پس نتیجه این میشود که هر مفهوم مفروضی، یا وجود برای آن ضروری است و یا عدم برای آن ضروری است و یا این که نه وجود برای آن ضروری است و نه عدم، اوّلی واجب، دومی ممتنع و سومی ممکن میباشد و بدیهی است که ممتنع خارج از اقسام وجود میباشد. نتیجه این است که برای موجود دو قسم قابل تصور است نه بیشتر، هر موجودی یا واجب است و یا ممکن. با توضیحی که بیان شد، تقریر برهان به این برمیگردد که: اگر حقیقت وجود، واجب باشد، در این صورت مطلوب و مدّعای ما ثابت است. و اگر حقیقت وجود، ممکن باشد، این حقیقت، وجودش جز از ناحیه وجود واجب تعالی نخواهد بود و در این صورت هم مدّعا ومطلوب ما ثابت است. توضیح مطلب این است که در بحث گذشته در تقسیم مفهوم با توجّه مقایسهاش با وجود به این نتیجه رسیدیم که ممکن، مفهومی است که نه وجود برای آن ضرورت دارد و نه عدم، پس درموجود شدنش نیازمند به قسم دیگر وجود یعنی واجب است زیرا قسم دیگر وجود غیر از واجب الوجود نیست، بنابراین در این صورت هم (که حقیقت وجود ممکن باشد) مطلوب ما (که اثبات واجب الوجود بالذات است) حاصل است چرا که این موجود ممکن که وجود برای آن ضروری نبود و اکنون موجود است قطعاً وجود آن از ناحیه وجود واجب تعالی است و مقصود و مطلوب ما هم اثبات همین معنا بود که ثابت شد.
البته ممکن است وجه استلزام در وجود ممکن به وجود واجب را به بیان دیگری اثبات کرد و آن بیان این است: بنابر اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت، وجود، حقیقتی است مُشکّک، یعنی وجود دارای مراتب است و به عبارت دیگر، وجود، حقیقتی است دارای کثرت در عین وحدت، به این معنا که وجود، حقیقت واحدهای است دارای مراتب کثیره که ما به الاشتراک در این مراتب عین ما به الامتیاز در آنها است، و آن (ما به الاشتراک و ما به الامتیاز) حقیقت وجود است نه چیز دیگر، زیرا مفروض این است که ماهیّت، چیزی جز اعتبار محض نیست و لذا نمیتواند وجه امتیاز بین مراتب باشد. حکما و فلاسفه برای واضح شدن حقیقت این مراتب، حقیقتِ وجود را به حقیقت نور تشبیه نموده و به آن مثال زدهاند، و فرمودهاند: همانطوری که نور دارای مراتب قویّ و ضعیف میباشد، و مرتبه قویّ نور همان شدّت نور است، نه این که چیزی غیر از نور بر آن زائد شده باشد، و مرتبه ضعیف نور همان حقیقت نور است نه این که چیزی از ظلمت همراه آن مرتبه ضعیف باشد، و ما به الاشتراک در مراتب نور عین ما به الامتیاز در آن مراتب است، وجود هم دارای مراتب قوی و مراتب ضعیف است و عالیترین مرتبه از مراتب وجود حقیقتِ وجود واجب تعالی است و سایر مراتب وجود تماماً بدون استثناء فقر محض هستند و وابستگی کامل دارند به وجود واجب تعالی، بنابراین، هر حقیقت وجودی در هر مرتبهای از مراتب وجود که مفروض گرفته شود، اگر وجود واجب نباشد به وجود واجب تعالی وابستگی کامل خواهد داشت، زیرا بدون وجود واجب موجود نگردیده است، پس مطلوب ما (اثبات وجود واجب) حاصل میباشد.
2. تقریر علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه طباطبایی این تقریر را به عنوانِ کوتاهترین تقریر برهان صدّیقین بیان فرموده است. بیان ایشان این است: حقیقت وجود یا واجب الوجود بالذات است و یا این که لازم گرفته است وجود واجب را، پس در این صورت، واجب الوجود بالذات موجود است و همین معنا مطلوب و مراد ما است. این تقریر در حقیقت همان تقریری است که بحث آن گذشت، و تمام مطالبی که در بحث گذشته گفتیم و هر موردی که نیازمند به توضیح بود به طور مفصّل بیان کردیم و نیازی به تکرار نیست. آنچه لازم است در اینجا متذکر شویم مطلبی است که مرحوم علاّمه قبل از شروع به بیان این تقریر در تعریف «برهان صدّیقین» فرموده است، و آن این است : برهانهایی که برای اثبات وجود واجب تعالی اقامه شده بسیار متعدد و گوناگون میباشد. و مطمئنترین و محکمترین این براهین برهانی است که در آن از ناحیهی وجود، برای اثبات واجب تعالی سیر شده است و آن را «برهان صدّیقین» نامیدهاند، زیرا (حکما و فلاسفه) خداوند تعالی را از راه وجود تعریف نموده و شناساندهاند نه از راه دیگر و این برهان، برهان اِنّی است که در آن از لازمی از لوازم وجود به لازم دیگر آن سیر گردیده است.(4)
_______________________________
4. نهایة الحکمة، ص 327.