زبان دینی و اعتقادی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پژوهشهای معاصر، زبان دینی و اعتقادی را مورد مطالعه قرار داده است. در گذشته هم این مسأله مورد توجه اندیشمندان فلسفی و کلامی و عرفانی بوده و نظراتی پیرامون آن ابراز داشتهاند، امّا نه به شفافیت امروز.
امروز بحثهای مربوط به شناخت، به طور جداگانه و مستقل، مورد توجه است، ولی در گذشته در لابهلای بحثهای فلسفی و کلامی مطرح میشد و اکنون ما میتوانیم نظرات گذشتگان را در جاهای مختلف، از قبیل وجود ذهنی و کیف نفسانی و اتحاد عاقل و معقول و علم واجب و مبحث مبادی برهان در منطق، به دست آوریم. مطالعهی این موارد، به ما میفهماند که آنها طرفدار رئالیسم بوده و از قول به نسبیّت پرهیز داشته و عقل و تجربه را معتبر دانسته و حجّیت تجربه را هم مستند به یک قیاس خفی میدانستهاند.
اکنون فلسفهی تحلیلی معاصر، به بررسی نقش و کارکرد بنیادین زبان دینی پرداخته و این پرسش را مطرح کرده است که آیا قضایا و گزارههای دینی به نوعی خاص از واقعیت، اشاره دارند، یا خیر؟
در قرون وسطی هم، متکلمان مسیحی و فیلسوفان الهی نسبت به این مسأله بیتفاوت نبودند و میکوشیدند که اصطلاحات توصیفی را هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود، به گونهای تحلیل و تبیین کنند که در خور، و شایستهی مقام والای الوهی باشد. آیا هنگامی که میگوییم: «خدا بزرگ است»(1) یعنی
_______________________________
1.«...هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ»(حج/62).
_______________________________
فضای وسیع و عریض و طویلی را اشغال کرده است و هنگامی که میگوییم: «خداوند با موسی سخن گفت»(2) یعنی همچون موجودات مجسّم با تارهای صوتی و اندامهای نطقی پردههای گوش حضرت کلیم الله را به ارتعاش درآورده است و آیا هنگامی که میگوییم: «خداوند خیر محض است»(3) یعنی همچون «مال» که خیر است(4)، به او نگریستهایم یا با یک نگاه ارزشی، میخواهیم بگوییم: او در برابر وسوسههای نفسانی، مقاوم است و بر آنها غلبه میکند؟ بدیهی است که مقصود اینها نیست.
بسیارند گزارههای توصیفی که در کاربردهای عرفی و عادی، به هیچ وجه، مشکل آفرین نیستند. هنگامی که میگوییم: «فلان کار، خیر است» یا «فلان کس، دوست میدارد، یا میبخشاید، یا میبخشد، یا امر میکند، یا نهی میکند، یا اراده میکند یا غایتش چنین و چنان است، با هیچ مشکلی روبه رو نیستیم، امّا هنگامی که همین گزارهها را در حوزهی الهیات به کار میبریم، با مسایل فراوانی رو به رو میشویم که باید به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم. آیا به خداوند و اوصاف او با همان دیدی مینگریم که به سایر موجودات و اوصاف آنها مینگریم؟
خداوند، حبیب و محبوب است.(5) آیا دوست داشتن او مثل دوست داشتن افراد است؟ او چگونه محبوب دلهاست؟
اگر بر زبان فیلسوف یا عارفی جاری شد که او عاشق ذات و معشوق ذات و معشوق غیر، بلکه عاشق غیر است(6)، یعنی چه؟ خواجهی شیراز از دو بیت زیر چه معنایی اراده کرده است که مستلزم تشبیه
_______________________________
2.«وَکَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلِیماًً»(نساء/164).
3. فلاسفه میگویند: خیر محض یعنی مطلوب و مورد اشتیاق همه چیزها.(الاءسفار الأربعة:7/58).
4. در آیهی وصیت فرموده است: «...اِنْ تَرَکَ خَیْراً»(بقره/180) یعنی اگر مالی به جا گذاشت باید وصیت کند.
5. «...یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ...»(مائده/54).
6. الشفاء، الالهیات، مقالة8، فصل7.
_______________________________
و تعطیل نباشد؟
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه؟
برو این دام بر مرغی دیگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
کدام مرتبه از مراتب محبت و عشق است که شایستهی ذات اوست؟ عشق و محبت در رفتار انسانی و حیوانی، با نغمهها و آهنگها و سخنان عاشقانه و با سلسله اعمالی از عشقبازی و جذب و انجذاب، نمود پیدا میکند. امّا در مرتبهای که جسم و مادّه، وجود ندارد و موجود، بسیط محض است و جایگاهی برای عواطف و احساسات، وجود ندارد، عشق را چگونه باید تبیین کرد؟ عشق مجرد و غیر جسمانی یعنی چه؟ به هر یک از اوصاف که بنگریم، در کاربرد غیر الهی آن، مشکلی نیست. امّا همین که آنها را به منظری عالیتر میبریم و با نگاهی فراطبیعی به آنها مینگریم، چهرهی ناخوشایند مشکل آشکار میشود و اینجاست که میبینیم دیدگاههای مختلف، برای رفع اشکال و گشودن گِرهها و حلّ عقدهها به نمایش در میآیند. علیرغم این که برای افراد سادهدل و فاقد پرسش و چون و چرا، هیچ مسألهای وجود ندارد. آنها هرگز وارد چنین عرصهای نمیشوند و ذهن خود را بوتهی این مسایل قرار نمیدهند و چه بسا گرفتار «انسان وار انگاری» خداوند هستند. چنان که مورچگان هم گرفتار «مورچهوار انگاری» خداوند میباشند و خدای را همچون خویشتن، دارای دو شاخک میپندارند.(7)
قصّهی موسی و شبان در مثنوی مولوی بیانگر این است که شبان سادهدل، خدای را انسانگونه میپنداشت و حضرت کلیم الله این پندار غلط را نمیتابد و او را مورد پرخاش قرار میدهد. او با خدای خود این گونه راز و نیاز میکرد:
تو کجایی تا شوم من چاکرت
تو کجایی تا سرت شانه کنم
جامهات دوزم شپشهایت کشم
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات را دوزم و بخیه زنم
شیر پیشت آورم ای محتشم
حضرت موسی از یاوه گوییهای او بر آشفت و به او گفت:
گَند کفر تو جهان را گنده کرد
گر نبندی زین سخن تو حلق را
لم یلد لم یولد او را لایق است
کفر دیبای دین را ژنده کرد
آتشی آید بسوزد خلق را
والد و مولود را او خالق است(8)
دیدگاههای غربی
در تاریخ اندیشهی الهی مسیحیت، آکوئیناس و شارح او کاژتان نظریهی «حمل تمثیلی» را مطرح میکنند و برای تمثیل هم دو قسم تنازلی و ارتقایی قایل میشوند، تا از این رهگذر، مشکل گزارههای توصیفی الهیاتی را حل کنند. آری هر چند صفتی را که در مورد حق به کار میبریم، با آنچه دربارهی انسانها و احیاناً حیوانات و نباتات وجمادات به کار میبریم، مماثلت و مشابهتی دارد، ولی در سطح انسانی و پایینتر از این سطح، به
_______________________________
7. امام باقرعلیه السلام فرمود:«کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم ولعلّ النَّمل الصّغار تتوهّم أنّ للهِ تعالی زبانیتَین فإنّ ذلک کمالُها ویتوهّم أنّ عدمها نقصان لمن لا یتّصف بهما وهذا حال العقلاء فیما یصفون الله به».(بحار الأنوار:69/293).
آری: «آنچه پیش تو غیر از او ره نیست
غایت فهم توست، الله نیست».
8. کلیات مثنوی، ص 164، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، 1338.
_______________________________
گونهای است که اگر بگوییم: هیچ نزاهت و قداستی ندارد، ممکن است سخنی به گزاف نگفته باشیم، ولی هر چه بالاتر میرویم، بر نزاهت و قداست آن افزوده میشود. آنچه در انسان، کمرنگ بود، در آنجا تام و تمام و فوق التمام است. پس باید بگوییم: در هر دو مورد به یک معنی است و بلافاصله برگردیم و بگوییم: به یک معنی نیست.(9)
در آینه بینید اگر صورت خود را
آن صورت آئینه شما هست و شما نیست
تیلیخ، گزارههای دینی را به عنوان نماد مطرح کرد و میان نشانه و نماد فرق گذاشت. او معتقد بود که ایمان به هیچ طریق دیگری نمیتواند خود را بیان کند، مگر این که گفته شود: زبان آن زبان نمادهاست.(10)
برخی به نظریّهی تجسّد روی آوردند. آنها معتقد بودند که حضرت مسیح جلوهی جسمانی خداوند است و صفات لایتناهای او در حدّ امکان در عیسی مسیح تجسّد یافته است. انسان میتواند با این نمونهی عینی، صفات خداوندی را تبیین کند، اوصاف کمالیه حضرت عیسی، جلوهای محدود و متناهی از اوصاف نامحدود و نامتناهی خداوند است.(11)
سرانجام برخی با مطرح کردن زبان غیر شناختاری دینی به ترفند جدیدی روی آوردند. از نظر آنها گزارهها بر دو قسمند:
_______________________________
9.ر،ک: فلسفه دین، جان هیک،ترجمهی بهزاد سالکی، ص 199تا 204،چاپ سوم،1381.
10. همان، ص 204تا 209.
11. همان، ص 209تا 210.
_______________________________
شناختاری و غیر شناختاری. گزارههای شناختاری اگر واجد مناط صدق باشند، صادق و گرنه کاذبند. امّا گزارههای غیر شناختاری، نه صادق و نه کاذبند.
در حقیقت، بانیان این نظریه به تمام مردم متدین جهان، که اکثریت قاطع بشریت میباشند صرف نظر از این که پیرو چه دینی باشند دهن کجی کردهاند.(12)
راندال و بریث ویت، از بانیان این نظریهاند. سرانجام، لودویک ویتگنشتاین، نظریه غیر شناختاری زبان دینی را توسعه داد و با طرح نظریهی بازی زبانی، زبان دین و زبان علم را جنبههای مختلف زبان شناختی قرار داد و مدعی شد که میان نظریّهی نخستین انسان زن و مرد و نظریه تکامل داروینیسم هیچگونه تناقضی وجود ندارد که هر کدام دارای ملاکهای درونی خود میباشد. حقایق دینی از دسترس علم خارجند و نباید انتظار داشت که حقایق علمی حقایق دینی را تصدیق کنند یا بالعکس.(13)
همهی این نظرات در خور نقد و بررسی است و باید به نوبه و در جای خود، مورد مطالعه و ملاحظه قرار گیرند.
دیدگاههای شرقی و اسلامی
گمان نشود که بحثهای داغ و پرجاذبه زبان دینی و اعتقادی در حوزهی کلیسائیان و متکلمان مسیحی محدود و محصور مانده و در جهان اسلام از آنها خبری نبوده است.
همان آکویناس، که نظریه تمثیل یا حمل تمثیلی را مطرح کرد، یک فیلسوف مشّائی بوده و صد در صد از حجّة الحق ابو علی سینا متأثّر گشته است و باید او را شاگرد مع الواسطهی وی دانست.
اگر امروز نظرات تهاجمی و الحادی از غرب به شرق میآید و گروهی، نوکری بیمزد و منّت نظریه پردازان غربی را
_______________________________
12.همان، ص 211 تا 228.
13. همان، ص 228 تا 233.
_______________________________
برعهده میگیرند و ژست روشنفکری و اصلاح طلبی و پروتستانیسم اسلامی و اومانیسم دینی میگیرند، آن روزها نظرات توحیدی و اندیشههای ناب الهی به غرب میرفت و خفتگان قرون وسطی را بیداری و حیات میبخشید.
بحثهایی که دربارهی اشتراک لفظی و اشتراک معنوی صفات واجب مطرح بوده و نظراتی که دربارهی مفهوم مشتق و فرق میان اسم و صفت اظهار شده، همه و همه نشانگر دغدغهی خاطر پیشتازان علم و معرفت در عالم اسلام بوده است.
دوانی فرقی میان مشتق و مبدء اشتقاق قایل نشد، جز این که اوّلی را «لا بشرط» و دومی را «بشرط لا» معرفی کرد. انگیزهی او این بود که مشتقات را بسیط تلقّی کند، تا در مورد «اسماء الله» شبههی ترکیب و زیادت پیش نیاید.(14)
مشهور متکلمان، مشتق را مرکب از ذات و مبدء اشتقاق و نسبت میان آنها میدانستند و منعی نمیدیدند که صفات خدا را زاید بر ذات بدانند.(15)
محقق نامدار میر سید شریف جرجانی، استاد خواجه حافظ راهی میانه برگزید که نه بساطت مفهومی را تأیید میکرد و نه ترکیب از سه عنصر مشهور متکلّمان را. او معتقد بود که مشتق همان ذات است با قید انتساب به مبدء، به نحوی که تقیّد، جزء و قید، خارج باشد(تقیّد جزء وقید خارجی).(16)
_______________________________
14. ر.ک: الشواهد الربوبیة، ص43 تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی.
15. همان، ص 44.
16. همان.
_______________________________
صدرالمتألهین با محور قرار دادن ثبوت، مشتقات را برپایهای دیگر استوار کرد، به گونهای که هم ثبوت شیء برای خودش و هم ثبوت شیء برای غیر خودش و هم ثبوت جزء برای کلّش را فرا گیرد. طبق این معنی، هم انسان که ثبوت لنفسه دارد و هم ضارب که ثبوت لغیره دارد و هم ناطق که فصل و از باب ثبوت جزء برای کل است مشمول تعریف مشتق است.(17)
این دغدغهها برای این است که ببینند مشتقاتی که در باب اسماء و صفات خداوند به کار میروند، چگونه باید اطلاق شوند. اینها همه برای این بود که در مسألهی گزارههای توصیفی با عنایت به مباحث زبانی تکلیف خود را روشن کنند و تاخواسته و ناخواسته به ورطهای مهلک فرو نغلطند.
آنهایی که از بیم افتادن در ورطهی تشبیه، قایل به اشتراک لفظی محمولات شدهاند، باید پاسخ دهند که وقتی میگویند: «خدا عالم است»، از اطلاق عالم بر خداوند چیزی میفهمند یا نمیفهمند؟ اگر چیزی نمیفهمند، قوهی درک خود را از ادراک حقایق محروم کردهاند و این، تعطیل عقل است از ادراک و اگر میفهمند، آیا همان معنایی میفهمند که در مورد ممکنات میفهمند یا معنایی دیگر؟ اگر همان معنی را میفهمند، اشتراک معنوی ثابت است. هر چند در عین قبول اشتراک معنوی، باید گفت: «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است» و این تفاوت از آنجاست که باید عالِمیّت خداوند از شائبهی حدوث و امکان و عروض و محدودیت و زیادت تنزیه گردد و اگر خلاف یعنی مقابل آن معنی را میفهمند، ناگزیر باید عالمیت را به معنای جهل بگیرند و این، مستلزم تعطیل ذات خداوند از داشتن صفات کمالیه است.(18)
نظریه پردازان زیادت صفات، خود به ورطهی تشبیه افتادند و حریفان و رقیبان
_______________________________
17.همان.
18. ر.ک: شرح غرر الفرائد سبزواری «غرر فی اشتراک الوجود» المقصد الأوّل، الفریدة الاُولی.
_______________________________
را چنان به واکنش انداختند که سر از بیغولهی تعطیل درآوردند.
اعتدالیترین نظریه پردازان معارف ربوبی، تنها به مغایرت مفهومی ذات و صفات قانع شدند و یگانگی مصداقی آنها را بر تارک مکتب «علم الربوبی» خویش به نمایش گذاشتند. امّا اینها هم نتوانستند به دغدغهها خاتمه بخشند و در مقابل آنها کسانی پیدا شدند که آرام و بی سر و صدا، سخن از وحدت مفهومی آنها به میان آوردند(19) و برای زبان دین جبههی تازهای گشودند که نه با زبان تودهی مردم همخوانی داشت و نه با زبان علم هماهنگ بود و نه از قواعد زبان شناسی که ترادف مفهومی را در حوزهی یک زبان برنمیتابد و به دنبال این است که مصداق ترادف را در دو زبان بیابد و مثلاً خدا را در زبان فارسی یا الله در زبان عربی و Godدر زبان انگلیسی مرادف بشناسد اطاعت میکرد.
این جبههی جدید راه به جایی نبرد و نتوانست ادعای ترادف را بر کرسی اعتبار بنشاند.
اینجا بود که غیر از مقولههای اشتراک لفظی و اشتراک معنوی وترادف،
_______________________________
19. آن اندیشمند بزرگی که نه در فلسفهی مشّائی ارسطویی میگنجید و نه در حکمت ذوقی افلاطون و فلوطین محدود میشد و در مرحلهای قرار گرفت که «حجّة الحق» لقب گرفت و حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم را مقتدا و آقا و مولا و رهبر خود قرار داد با روی آوردن به «حکمة المشرقیین» از وحدت مفهومی علم و ارادهی حق سخن گفت و هیچ بعید نیست که سایر صفات ربوبی هم این گونه دیده باشد. ر،ک: الشفاء، الالهیات، المقالة9، الفصل7 والمقالة 8، الفصل7.
_______________________________
مقولهی جدیدی به نام «تساوق» ظهور کرد. هنگامی که نمیتوان برخی از واژههای مابعدالطبیعی را در لیست ترادف گنجانید، چارهای جز مطرح کردن تساوق نیست. چگونه ذهن وقّاد یک قهرمان میدان «معرفة الله» قانع میشود که مثلاً وجود و وحدت یا تشخص را از الفاظ مرادف قلمداد کند یا واژههای توصیفی «عالم» و «قادر» و «حی» را در قلمرو صفات ربوبی دارای یک معنی و یک مفهوم بشناسد؟! پس چارهای جز این که از اختلاف مفهومی و وحدت مصداقی سخن به میان آوریم، نیست.
مگر ممکن بود که بحثهای هستیشناسی و علم الربوبی، خود را از بحثهای مربوط به کاربردهای زبانی مستقل و جدا بنگرد؟ مگر علم استنباط احکام دینی از بحثهای زبان شناسی مستغنی بود؟ علم اصول فقه، در موضوع الفاظ عالَمی پدید آورده که اگر عالِم اصولی برای خود محدودیتهایی درست نکند،تمام دوران عمرش را فرا میگیرد و باز هم به جایی نمیرسد. مباحث وضع الفاظ و مطلق و مقیّد و عام و خاص و حقیقت و مجاز و مجمل و مبیّن وحقیقت شرعی و متشرعی و مشتق و امر و نهی و ناسخ و منسوخ، میتواند چنان دامنهای گسترده داشته باشد که چه بسا مجتهدان را از کار اصلی که همان فهم زبان دینی یعنی فهم زبان کتاب و سنّت در حوزهی احکام است، باز میدارد. مگر ممکن است که عالم دینی بدون توجّه به قواعد سمانتیک و هرمینوتیک،زبان دین را آن گونه که باید و شاید فهم کند؟
با این که علم منطق، علم به قانونی آلی است که رعایت آن، اندیشهمندان را ازخطای اندیشه مصونیت میبخشد، ولی مگر ممکن است علمای منطق، خود را از مباحث زبانی بینیاز بدانند. آری:
منطقی در بند بحث لفظ نیست
لیک بحث لفظ او را عارضی است
بحث مغالطات در منطق علمای اسلام، از شاهکارهای ایشان است. بسیاری از مغالطات، لفظی است. شیخ الرئیس از بزرگترین منطق دانان عالم اسلام است. شیخ اشراق سهروردی زنجانی در بخش اوّل حکمة الاشراق به مباحث منطقی پرداخت و در این بخش، مقالهای را به مغالطات اختصاص داد و بسیاری از فَلَتات مشائیان را در آنجا حل و اصلاح کرد. متکلّمان هم کار خود را با منطق آغاز میکردند. چه این که بدون منطق، کمیت همگان لنگ بود. هر چند امام فخر رازی از برخی از قهرمانان منطق همچون شیخ الرئیس گله میکند که در منطق، تحقیقات شایانی انجام دادند، ولی در عمل رعایت نکردند.(20)
صدر المتألهین وی را همچون متمنطقی میداند که بر ارسطو که واضع منطق بوده است از راه قواعد منطقی خرده میگرفت.(21)
فیلسوفان و متکلمان و عارفان و فقیهان و مفسّران ومحدّثان، بلکه مورّخان از بحثهای زبانی بینیاز نیستند. در حوزهی تفسیر، قواعد زبان کارساز است. اگر راهکارهای زبان شناسی نباشد، فنّ تفسیر که از فنون بسیار مهم برای همهی ادیان به ویژه اسلام است، کارآیی نخواهد داشت.
اهمیّت مسألهی کاربردهای زبان دینی و غیر دینی، آنجا خود را بهتر نشان میدهد که زبان مورد نظر ما واقعاً زبان خود دین باشد یا زبان آنهایی که خود تبلور و تجسّم دین و در حقیقت، معلّم الهی دین بودهاند، نه متعلّمینی که سخن آنها بعد از کتاب و سنّت در درجهی چندمین اهمیّت است و احیاناً دوستان نادان
_______________________________
20. ر،ک: الاسفار الأربعة:2/207.
21. همان.
_______________________________
بودهاند. به خصوص که دشمنانی حیله باز هم در میان آنها نفوذ میکردند و با همدستی یکدیگر، تیشه به ریشه میزدند.
ویژگی دین اسلام است که قرآنش خود زبان دین است و سنتش عمدتاً زبان معلمان و متولیان واقعی دین همچون پیامبر و معصومانعلیهم السلام.
در این جا باید فقها را بر تأسیس و تحکیم علم اصول لفظی ستایش کرد. این کار را هر کس کرده باشد، در خور ستایش است، خواه سنّی و خواه شیعی. اگر این علم نبود، همهی آنهایی که با کتاب و سنّت و فقه و قانون سر و کار دارند، سرگردان بودند. مگر حقوقدانان نباید برای این که در رشتهی خود به درجهی اجتهاد برسند، از قواعد علم اصول بهرهمند باشند؟ به چه دلیل، در کشور ما حقوقدانانی که اهل فقه و اصولند، همواره در صف مقدّم قرار دارند و گوی سبقت را از دیگران میربایند؟
متأسفانه از اوّل بر این باور بودهاند که تنها فقها باید به مباحث گستردهی الفاظ اهمیّت دهند؛ چرا که سر و کار آنها با کتاب و سنّت واستنباط احکام دینی از منابع قرآنی و حدیثی است. حال آن که مفسّر و متکلّم و فیلسوف و عارف اسلامی هم از آن بینیاز نیست. مگر این که خود را از معارف اسلامی و متون اصیل دینی به دور نگاه دارد و به عقل ناقص خود مغرور شود و با «پای چوبین استدلالیان» گام بردارد و در فضای بیکران حیرت سرگردان شود.
بیجهت نیست که در جای جای مباحث فلسفی و کلامی به بحثهایی برمیخوریم که دقیقاً مربوط میشود به مباحث کاربرد زبانی هر چند به ظاهر از آن بحثها به دور باشد، ولی حقیقتی است که در عمق آن نهفته است و عاقلان دانند.
آنچه بیند عاقل اندر خشت خام
می نبیند جاهل اندر آینه
هنگامی که در گزارهای دینی یا فلسفی میگوییم: «خدا موجود است» ناگزیر میشویم که در چارچوب گزارهها رابطهی موضوع و محمول را بسنجیم. اگر ما برای بیان واقعیتهای هستی و واقعیتهای ذهنی خود، نیازی به کاربرد الفاظ و رعایت قواعد آن نداشتیم و میتوانستیم به گونهای دیگر آنها را تفهیم کنیم، هیچ نیازی به مباحث الفاظ نداشتیم. ولی چه کنیم که مهمترین ابزار تفاهم و مفاهمهی ما انسانها زبان ماست و زبان هم قواعد و قوانین خودش را دارد وناگزیریم که تابع و مطیع آنها باشیم، و گرنه دچار بیهودهگویی و لاف و گزافهای بیفایده میشویم. قطعاً مبدأ و منشأ این قوانین، خداست.(22)
خود او هم در چارچوب همین قواعد سخن گفته، آن هم به بهترین وجه ممکن. بلکه سخن قرآنی خود را به اوج والای تحدّی و اعجاز رسانیده و هیچ
_______________________________
22. «خَلَقَ الاِنسَانَ * عَلَّمهُ الْبَیَانَ»(الرحمن/2و3) خداوند انسان را آفرید و به او نطق و بیان آموخت.
_______________________________
پیامبری نفرستاده، جز این که به زبان قوم خود سخن گفته است.(23)
اکنون این سوءال مطرح میشود که حمل وجود بر ذات، چگونه حملی است؟ آیا حمل اوّلی است یا شایع؟ اگر حمل اوّلی است، مفهوم موضوع و محمول، یکی است. این را قواعد زبان برنمیتابد. اگر شایع است، به معنای انتساب است یا عینیّت مصداقی با حفظ مغایرت مفهومی. اصحاب «ذوق التألّه» به جعل و اختراع یک قاعدهی جدید زبانی پرداختند وگفتند: اگر موضوع گزارهی«خدا» باشد، عینیّت است و اگر غیر «خدا» باشد، به معنای ماهیّت منتسبهی الی الوجود است و وجود، همان خداست و چون دیدند قواعد زبانی چنین حملی را تأیید نمیکند، گفتند: لزومی ندارد که عقل از قواعد زبان تبعیت کند. گویی عقل میتواند بر کنار از قواعد زبان با عقول دیگر تفاهم و مفاهمه داشته باشد.
مشکل دیگر این است که بنابراین که وجود را به حمل شایع بر موضوع حمل کنیم، مگر نه ثبوت چیزی برای چیزی دیگر، فرع بر ثبوت آن چیز دیگر است. پس باید موضوع، قبل از ثبوت محمول، ثبوت داشته باشد و گزارهی ما یک گزارهی سه جزئی و به اصطلاح مفاد «هل مرکبه» باشد. حال آن که در جای خود گفتهاند که هر جا محمول گزاره، وجود باشد، گزاره دو جزئی است و مفاد «هل بسیطه» است.
اینجاست که دوانی گفته است: ثبوت محمول، متفرع بر ثبوت موضوع نیست، بلکه مستلزم آن است. یعنی قاعدهی جدیدی ساخته، حال آن که قواعد زبانی نباید خود ساخته باشد، بلکه باید از متن و روح زبان استنباط و استخراج شود.
امام فخر رازی قایل به تخصیص شده، یعنی برای حل مشکل متوسّل به یک قاعدهی زبانی دیگر شده؛ حال آن که قلمرو تخصیص، عرفیات است، نه عقلیات. او میخواهد بگوید: همه جا
_______________________________
23. «وَمَا اگرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ...»(ابراهیم/4).
_______________________________
ثبوت محمول برای موضوع، فرع بر ثبوت موضوع است، مگر در موردی که محمول گزارهی وجود باشد.
دشتکی، که چراغ پر فروغ حوزهی فلسفی شیراز بوده، قایل به اتحاد شده و ترکیب موضوع و محمول را ترکیب اتحادی دانسته و برای وجود، هیچگونه ما بهإزایی قایل نشده و وجود را عارض بر ماهیّت ندانسته و این، درست عکس نظریه صدرایی است که وجود را اصیل دانسته و ماهیّت را امر اعتباری شناخته و در نتیجه عروضی در کار نیست، تا این بحثها پیش آید و تازه اگر هم عروضی در کار باشد، از باب «ثبوت الشیء» است ، نه «ثبوت الشیء للشیء».
پس اگر مبنا را عروض وجود بر ماهیّت قرار دهیم، جای این بحثها و دغهدغههاست و با توسّل به «ثبوت الشیء» مشکل حل میشود و اگر وجود را عارض بر ماهیّت ندانیم و قایل به اتحاد شویم، جای هیچ بحث و دغهدغهای نیست.
اوّلین بحثی که در کتب فلسفی مطرح میشود، اشتراک وجود است، آن هم به نحو اشتراک معنوی. علیرغم کسانی که به اشتراک لفظی روی آوردهاند.
گاهی سوءال میشود که فلسفه را چه کار به بحثهای لفظی است؟ غافل از این که نتایج اشتراک معنوی و لفظی در فلسفه بسیار و در گزارههای توصیفی اعتقادی بسیارتر است.
انکار اشتراک معنوی واژههایی که در گزارههای اعتقادی و فلسفی و کلامی به کار میروند، منتهی به تعطیل عقل یا تعطیلاتی دیگر از قبیل تعطیل عالَم از داشتن صانع یا تعطیل ذات او از داشتن صفات کمالیه میشود که هیچ عاقلی به آن تن نمیدهد.
و امّا اثبات اشتراک معنوی وجود هم بی دغدغهی خاطر نیست. از یک طرف میگوییم: خدا موجود است. از طرف دیگر میگوییم: درخت موجود است، اگر محمول در این دو گزاره به یک معنی است، تشبیه است و اگر به دو معنی است، تعطیل است، پس چه باید کرد؟
برای فرار از تشبیه و تعطیل،میگویند: درست است که اشتراک مفهومی است، ولی تباین مصداقی است. آیا تباین مصداقی چیزی غیر از اشتراک لفظی است؟ هرگاه دو مصداق، هیچ وجه اشتراکی با هم نداشته باشند، لفظی که در مورد آنها به کار میرود، به اشتراک لفظی کاربرد دارد. اگر اشتراک معنوی است، باید مصادیق، وجه اشتراک داشته باشند و این، مستلزم تشبیه است و اگر وجه اشتراک نداشته باشند، مستلزم اشتراک لفظی و تعطیل است.
این مطلب تنها در حمل وجود بر ذات خداوند، جاری نیست. بلکه در گزارههای توصیفی هم جاری است. ما میگوییم: خدا عالم است. سپس میگوییم: زید عالم است. اگر اشتراک لفظی است، مستلزم تعطیل و اگر اشتراک معنوی است، مستلزم تشبیه است.
اینجا نیز باید از اشتراک معنوی و مفهومی و تباین مصداقی سخن گفت. ولی این نیز یک نوسان میان اشتراک لفظی و اشتراک معنوی است.
در حقیقت، راه حل همان قبول اشتراک معنوی است، چه مانعی دارد که با جمع میان تشبیه و تنزیه، مشکل را حل کنیم؟ درست است که علم یا وجود یا قدرت، به اشتراک معنوی بر مصادیق متعدد حمل میشوند، ولی در مصادیق ممکن کمتر نیاز به تنزیه پیدا میکنیم. امّا آنجا که مصداق، واجب الوجود و به قول شیخ الرئیس«وجود وحدانی صرف محض حق»(24) باشد، باید از هرگونه شایبهی امکان و فقر و تعلّق و حدوث و زیادت و... تنزیه کنیم.«سُبحانَ رَبِّکَ رَبِّ اْلعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ»(25) هر چند شایبهی اشتراک لفظی پیش میآید، ولی این، اشتراک لفظی نیست.
_______________________________
24. الشفاء، الالهیات، المقالة10، الفصل4.
25. صافّات/180.
امروز بحثهای مربوط به شناخت، به طور جداگانه و مستقل، مورد توجه است، ولی در گذشته در لابهلای بحثهای فلسفی و کلامی مطرح میشد و اکنون ما میتوانیم نظرات گذشتگان را در جاهای مختلف، از قبیل وجود ذهنی و کیف نفسانی و اتحاد عاقل و معقول و علم واجب و مبحث مبادی برهان در منطق، به دست آوریم. مطالعهی این موارد، به ما میفهماند که آنها طرفدار رئالیسم بوده و از قول به نسبیّت پرهیز داشته و عقل و تجربه را معتبر دانسته و حجّیت تجربه را هم مستند به یک قیاس خفی میدانستهاند.
اکنون فلسفهی تحلیلی معاصر، به بررسی نقش و کارکرد بنیادین زبان دینی پرداخته و این پرسش را مطرح کرده است که آیا قضایا و گزارههای دینی به نوعی خاص از واقعیت، اشاره دارند، یا خیر؟
در قرون وسطی هم، متکلمان مسیحی و فیلسوفان الهی نسبت به این مسأله بیتفاوت نبودند و میکوشیدند که اصطلاحات توصیفی را هنگامی که در مورد خداوند به کار میرود، به گونهای تحلیل و تبیین کنند که در خور، و شایستهی مقام والای الوهی باشد. آیا هنگامی که میگوییم: «خدا بزرگ است»(1) یعنی
_______________________________
1.«...هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ»(حج/62).
_______________________________
فضای وسیع و عریض و طویلی را اشغال کرده است و هنگامی که میگوییم: «خداوند با موسی سخن گفت»(2) یعنی همچون موجودات مجسّم با تارهای صوتی و اندامهای نطقی پردههای گوش حضرت کلیم الله را به ارتعاش درآورده است و آیا هنگامی که میگوییم: «خداوند خیر محض است»(3) یعنی همچون «مال» که خیر است(4)، به او نگریستهایم یا با یک نگاه ارزشی، میخواهیم بگوییم: او در برابر وسوسههای نفسانی، مقاوم است و بر آنها غلبه میکند؟ بدیهی است که مقصود اینها نیست.
بسیارند گزارههای توصیفی که در کاربردهای عرفی و عادی، به هیچ وجه، مشکل آفرین نیستند. هنگامی که میگوییم: «فلان کار، خیر است» یا «فلان کس، دوست میدارد، یا میبخشاید، یا میبخشد، یا امر میکند، یا نهی میکند، یا اراده میکند یا غایتش چنین و چنان است، با هیچ مشکلی روبه رو نیستیم، امّا هنگامی که همین گزارهها را در حوزهی الهیات به کار میبریم، با مسایل فراوانی رو به رو میشویم که باید به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم. آیا به خداوند و اوصاف او با همان دیدی مینگریم که به سایر موجودات و اوصاف آنها مینگریم؟
خداوند، حبیب و محبوب است.(5) آیا دوست داشتن او مثل دوست داشتن افراد است؟ او چگونه محبوب دلهاست؟
اگر بر زبان فیلسوف یا عارفی جاری شد که او عاشق ذات و معشوق ذات و معشوق غیر، بلکه عاشق غیر است(6)، یعنی چه؟ خواجهی شیراز از دو بیت زیر چه معنایی اراده کرده است که مستلزم تشبیه
_______________________________
2.«وَکَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلِیماًً»(نساء/164).
3. فلاسفه میگویند: خیر محض یعنی مطلوب و مورد اشتیاق همه چیزها.(الاءسفار الأربعة:7/58).
4. در آیهی وصیت فرموده است: «...اِنْ تَرَکَ خَیْراً»(بقره/180) یعنی اگر مالی به جا گذاشت باید وصیت کند.
5. «...یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ...»(مائده/54).
6. الشفاء، الالهیات، مقالة8، فصل7.
_______________________________
و تعطیل نباشد؟
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق بازد جاودانه؟
برو این دام بر مرغی دیگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
کدام مرتبه از مراتب محبت و عشق است که شایستهی ذات اوست؟ عشق و محبت در رفتار انسانی و حیوانی، با نغمهها و آهنگها و سخنان عاشقانه و با سلسله اعمالی از عشقبازی و جذب و انجذاب، نمود پیدا میکند. امّا در مرتبهای که جسم و مادّه، وجود ندارد و موجود، بسیط محض است و جایگاهی برای عواطف و احساسات، وجود ندارد، عشق را چگونه باید تبیین کرد؟ عشق مجرد و غیر جسمانی یعنی چه؟ به هر یک از اوصاف که بنگریم، در کاربرد غیر الهی آن، مشکلی نیست. امّا همین که آنها را به منظری عالیتر میبریم و با نگاهی فراطبیعی به آنها مینگریم، چهرهی ناخوشایند مشکل آشکار میشود و اینجاست که میبینیم دیدگاههای مختلف، برای رفع اشکال و گشودن گِرهها و حلّ عقدهها به نمایش در میآیند. علیرغم این که برای افراد سادهدل و فاقد پرسش و چون و چرا، هیچ مسألهای وجود ندارد. آنها هرگز وارد چنین عرصهای نمیشوند و ذهن خود را بوتهی این مسایل قرار نمیدهند و چه بسا گرفتار «انسان وار انگاری» خداوند هستند. چنان که مورچگان هم گرفتار «مورچهوار انگاری» خداوند میباشند و خدای را همچون خویشتن، دارای دو شاخک میپندارند.(7)
قصّهی موسی و شبان در مثنوی مولوی بیانگر این است که شبان سادهدل، خدای را انسانگونه میپنداشت و حضرت کلیم الله این پندار غلط را نمیتابد و او را مورد پرخاش قرار میدهد. او با خدای خود این گونه راز و نیاز میکرد:
تو کجایی تا شوم من چاکرت
تو کجایی تا سرت شانه کنم
جامهات دوزم شپشهایت کشم
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات را دوزم و بخیه زنم
شیر پیشت آورم ای محتشم
حضرت موسی از یاوه گوییهای او بر آشفت و به او گفت:
گَند کفر تو جهان را گنده کرد
گر نبندی زین سخن تو حلق را
لم یلد لم یولد او را لایق است
کفر دیبای دین را ژنده کرد
آتشی آید بسوزد خلق را
والد و مولود را او خالق است(8)
دیدگاههای غربی
در تاریخ اندیشهی الهی مسیحیت، آکوئیناس و شارح او کاژتان نظریهی «حمل تمثیلی» را مطرح میکنند و برای تمثیل هم دو قسم تنازلی و ارتقایی قایل میشوند، تا از این رهگذر، مشکل گزارههای توصیفی الهیاتی را حل کنند. آری هر چند صفتی را که در مورد حق به کار میبریم، با آنچه دربارهی انسانها و احیاناً حیوانات و نباتات وجمادات به کار میبریم، مماثلت و مشابهتی دارد، ولی در سطح انسانی و پایینتر از این سطح، به
_______________________________
7. امام باقرعلیه السلام فرمود:«کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم ولعلّ النَّمل الصّغار تتوهّم أنّ للهِ تعالی زبانیتَین فإنّ ذلک کمالُها ویتوهّم أنّ عدمها نقصان لمن لا یتّصف بهما وهذا حال العقلاء فیما یصفون الله به».(بحار الأنوار:69/293).
آری: «آنچه پیش تو غیر از او ره نیست
غایت فهم توست، الله نیست».
8. کلیات مثنوی، ص 164، انتشارات کتابفروشی اسلامیه، 1338.
_______________________________
گونهای است که اگر بگوییم: هیچ نزاهت و قداستی ندارد، ممکن است سخنی به گزاف نگفته باشیم، ولی هر چه بالاتر میرویم، بر نزاهت و قداست آن افزوده میشود. آنچه در انسان، کمرنگ بود، در آنجا تام و تمام و فوق التمام است. پس باید بگوییم: در هر دو مورد به یک معنی است و بلافاصله برگردیم و بگوییم: به یک معنی نیست.(9)
در آینه بینید اگر صورت خود را
آن صورت آئینه شما هست و شما نیست
تیلیخ، گزارههای دینی را به عنوان نماد مطرح کرد و میان نشانه و نماد فرق گذاشت. او معتقد بود که ایمان به هیچ طریق دیگری نمیتواند خود را بیان کند، مگر این که گفته شود: زبان آن زبان نمادهاست.(10)
برخی به نظریّهی تجسّد روی آوردند. آنها معتقد بودند که حضرت مسیح جلوهی جسمانی خداوند است و صفات لایتناهای او در حدّ امکان در عیسی مسیح تجسّد یافته است. انسان میتواند با این نمونهی عینی، صفات خداوندی را تبیین کند، اوصاف کمالیه حضرت عیسی، جلوهای محدود و متناهی از اوصاف نامحدود و نامتناهی خداوند است.(11)
سرانجام برخی با مطرح کردن زبان غیر شناختاری دینی به ترفند جدیدی روی آوردند. از نظر آنها گزارهها بر دو قسمند:
_______________________________
9.ر،ک: فلسفه دین، جان هیک،ترجمهی بهزاد سالکی، ص 199تا 204،چاپ سوم،1381.
10. همان، ص 204تا 209.
11. همان، ص 209تا 210.
_______________________________
شناختاری و غیر شناختاری. گزارههای شناختاری اگر واجد مناط صدق باشند، صادق و گرنه کاذبند. امّا گزارههای غیر شناختاری، نه صادق و نه کاذبند.
در حقیقت، بانیان این نظریه به تمام مردم متدین جهان، که اکثریت قاطع بشریت میباشند صرف نظر از این که پیرو چه دینی باشند دهن کجی کردهاند.(12)
راندال و بریث ویت، از بانیان این نظریهاند. سرانجام، لودویک ویتگنشتاین، نظریه غیر شناختاری زبان دینی را توسعه داد و با طرح نظریهی بازی زبانی، زبان دین و زبان علم را جنبههای مختلف زبان شناختی قرار داد و مدعی شد که میان نظریّهی نخستین انسان زن و مرد و نظریه تکامل داروینیسم هیچگونه تناقضی وجود ندارد که هر کدام دارای ملاکهای درونی خود میباشد. حقایق دینی از دسترس علم خارجند و نباید انتظار داشت که حقایق علمی حقایق دینی را تصدیق کنند یا بالعکس.(13)
همهی این نظرات در خور نقد و بررسی است و باید به نوبه و در جای خود، مورد مطالعه و ملاحظه قرار گیرند.
دیدگاههای شرقی و اسلامی
گمان نشود که بحثهای داغ و پرجاذبه زبان دینی و اعتقادی در حوزهی کلیسائیان و متکلمان مسیحی محدود و محصور مانده و در جهان اسلام از آنها خبری نبوده است.
همان آکویناس، که نظریه تمثیل یا حمل تمثیلی را مطرح کرد، یک فیلسوف مشّائی بوده و صد در صد از حجّة الحق ابو علی سینا متأثّر گشته است و باید او را شاگرد مع الواسطهی وی دانست.
اگر امروز نظرات تهاجمی و الحادی از غرب به شرق میآید و گروهی، نوکری بیمزد و منّت نظریه پردازان غربی را
_______________________________
12.همان، ص 211 تا 228.
13. همان، ص 228 تا 233.
_______________________________
برعهده میگیرند و ژست روشنفکری و اصلاح طلبی و پروتستانیسم اسلامی و اومانیسم دینی میگیرند، آن روزها نظرات توحیدی و اندیشههای ناب الهی به غرب میرفت و خفتگان قرون وسطی را بیداری و حیات میبخشید.
بحثهایی که دربارهی اشتراک لفظی و اشتراک معنوی صفات واجب مطرح بوده و نظراتی که دربارهی مفهوم مشتق و فرق میان اسم و صفت اظهار شده، همه و همه نشانگر دغدغهی خاطر پیشتازان علم و معرفت در عالم اسلام بوده است.
دوانی فرقی میان مشتق و مبدء اشتقاق قایل نشد، جز این که اوّلی را «لا بشرط» و دومی را «بشرط لا» معرفی کرد. انگیزهی او این بود که مشتقات را بسیط تلقّی کند، تا در مورد «اسماء الله» شبههی ترکیب و زیادت پیش نیاید.(14)
مشهور متکلمان، مشتق را مرکب از ذات و مبدء اشتقاق و نسبت میان آنها میدانستند و منعی نمیدیدند که صفات خدا را زاید بر ذات بدانند.(15)
محقق نامدار میر سید شریف جرجانی، استاد خواجه حافظ راهی میانه برگزید که نه بساطت مفهومی را تأیید میکرد و نه ترکیب از سه عنصر مشهور متکلّمان را. او معتقد بود که مشتق همان ذات است با قید انتساب به مبدء، به نحوی که تقیّد، جزء و قید، خارج باشد(تقیّد جزء وقید خارجی).(16)
_______________________________
14. ر.ک: الشواهد الربوبیة، ص43 تصحیح استاد سید جلال الدین آشتیانی.
15. همان، ص 44.
16. همان.
_______________________________
صدرالمتألهین با محور قرار دادن ثبوت، مشتقات را برپایهای دیگر استوار کرد، به گونهای که هم ثبوت شیء برای خودش و هم ثبوت شیء برای غیر خودش و هم ثبوت جزء برای کلّش را فرا گیرد. طبق این معنی، هم انسان که ثبوت لنفسه دارد و هم ضارب که ثبوت لغیره دارد و هم ناطق که فصل و از باب ثبوت جزء برای کل است مشمول تعریف مشتق است.(17)
این دغدغهها برای این است که ببینند مشتقاتی که در باب اسماء و صفات خداوند به کار میروند، چگونه باید اطلاق شوند. اینها همه برای این بود که در مسألهی گزارههای توصیفی با عنایت به مباحث زبانی تکلیف خود را روشن کنند و تاخواسته و ناخواسته به ورطهای مهلک فرو نغلطند.
آنهایی که از بیم افتادن در ورطهی تشبیه، قایل به اشتراک لفظی محمولات شدهاند، باید پاسخ دهند که وقتی میگویند: «خدا عالم است»، از اطلاق عالم بر خداوند چیزی میفهمند یا نمیفهمند؟ اگر چیزی نمیفهمند، قوهی درک خود را از ادراک حقایق محروم کردهاند و این، تعطیل عقل است از ادراک و اگر میفهمند، آیا همان معنایی میفهمند که در مورد ممکنات میفهمند یا معنایی دیگر؟ اگر همان معنی را میفهمند، اشتراک معنوی ثابت است. هر چند در عین قبول اشتراک معنوی، باید گفت: «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است» و این تفاوت از آنجاست که باید عالِمیّت خداوند از شائبهی حدوث و امکان و عروض و محدودیت و زیادت تنزیه گردد و اگر خلاف یعنی مقابل آن معنی را میفهمند، ناگزیر باید عالمیت را به معنای جهل بگیرند و این، مستلزم تعطیل ذات خداوند از داشتن صفات کمالیه است.(18)
نظریه پردازان زیادت صفات، خود به ورطهی تشبیه افتادند و حریفان و رقیبان
_______________________________
17.همان.
18. ر.ک: شرح غرر الفرائد سبزواری «غرر فی اشتراک الوجود» المقصد الأوّل، الفریدة الاُولی.
_______________________________
را چنان به واکنش انداختند که سر از بیغولهی تعطیل درآوردند.
اعتدالیترین نظریه پردازان معارف ربوبی، تنها به مغایرت مفهومی ذات و صفات قانع شدند و یگانگی مصداقی آنها را بر تارک مکتب «علم الربوبی» خویش به نمایش گذاشتند. امّا اینها هم نتوانستند به دغدغهها خاتمه بخشند و در مقابل آنها کسانی پیدا شدند که آرام و بی سر و صدا، سخن از وحدت مفهومی آنها به میان آوردند(19) و برای زبان دین جبههی تازهای گشودند که نه با زبان تودهی مردم همخوانی داشت و نه با زبان علم هماهنگ بود و نه از قواعد زبان شناسی که ترادف مفهومی را در حوزهی یک زبان برنمیتابد و به دنبال این است که مصداق ترادف را در دو زبان بیابد و مثلاً خدا را در زبان فارسی یا الله در زبان عربی و Godدر زبان انگلیسی مرادف بشناسد اطاعت میکرد.
این جبههی جدید راه به جایی نبرد و نتوانست ادعای ترادف را بر کرسی اعتبار بنشاند.
اینجا بود که غیر از مقولههای اشتراک لفظی و اشتراک معنوی وترادف،
_______________________________
19. آن اندیشمند بزرگی که نه در فلسفهی مشّائی ارسطویی میگنجید و نه در حکمت ذوقی افلاطون و فلوطین محدود میشد و در مرحلهای قرار گرفت که «حجّة الحق» لقب گرفت و حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم را مقتدا و آقا و مولا و رهبر خود قرار داد با روی آوردن به «حکمة المشرقیین» از وحدت مفهومی علم و ارادهی حق سخن گفت و هیچ بعید نیست که سایر صفات ربوبی هم این گونه دیده باشد. ر،ک: الشفاء، الالهیات، المقالة9، الفصل7 والمقالة 8، الفصل7.
_______________________________
مقولهی جدیدی به نام «تساوق» ظهور کرد. هنگامی که نمیتوان برخی از واژههای مابعدالطبیعی را در لیست ترادف گنجانید، چارهای جز مطرح کردن تساوق نیست. چگونه ذهن وقّاد یک قهرمان میدان «معرفة الله» قانع میشود که مثلاً وجود و وحدت یا تشخص را از الفاظ مرادف قلمداد کند یا واژههای توصیفی «عالم» و «قادر» و «حی» را در قلمرو صفات ربوبی دارای یک معنی و یک مفهوم بشناسد؟! پس چارهای جز این که از اختلاف مفهومی و وحدت مصداقی سخن به میان آوریم، نیست.
مگر ممکن بود که بحثهای هستیشناسی و علم الربوبی، خود را از بحثهای مربوط به کاربردهای زبانی مستقل و جدا بنگرد؟ مگر علم استنباط احکام دینی از بحثهای زبان شناسی مستغنی بود؟ علم اصول فقه، در موضوع الفاظ عالَمی پدید آورده که اگر عالِم اصولی برای خود محدودیتهایی درست نکند،تمام دوران عمرش را فرا میگیرد و باز هم به جایی نمیرسد. مباحث وضع الفاظ و مطلق و مقیّد و عام و خاص و حقیقت و مجاز و مجمل و مبیّن وحقیقت شرعی و متشرعی و مشتق و امر و نهی و ناسخ و منسوخ، میتواند چنان دامنهای گسترده داشته باشد که چه بسا مجتهدان را از کار اصلی که همان فهم زبان دینی یعنی فهم زبان کتاب و سنّت در حوزهی احکام است، باز میدارد. مگر ممکن است که عالم دینی بدون توجّه به قواعد سمانتیک و هرمینوتیک،زبان دین را آن گونه که باید و شاید فهم کند؟
با این که علم منطق، علم به قانونی آلی است که رعایت آن، اندیشهمندان را ازخطای اندیشه مصونیت میبخشد، ولی مگر ممکن است علمای منطق، خود را از مباحث زبانی بینیاز بدانند. آری:
منطقی در بند بحث لفظ نیست
لیک بحث لفظ او را عارضی است
بحث مغالطات در منطق علمای اسلام، از شاهکارهای ایشان است. بسیاری از مغالطات، لفظی است. شیخ الرئیس از بزرگترین منطق دانان عالم اسلام است. شیخ اشراق سهروردی زنجانی در بخش اوّل حکمة الاشراق به مباحث منطقی پرداخت و در این بخش، مقالهای را به مغالطات اختصاص داد و بسیاری از فَلَتات مشائیان را در آنجا حل و اصلاح کرد. متکلّمان هم کار خود را با منطق آغاز میکردند. چه این که بدون منطق، کمیت همگان لنگ بود. هر چند امام فخر رازی از برخی از قهرمانان منطق همچون شیخ الرئیس گله میکند که در منطق، تحقیقات شایانی انجام دادند، ولی در عمل رعایت نکردند.(20)
صدر المتألهین وی را همچون متمنطقی میداند که بر ارسطو که واضع منطق بوده است از راه قواعد منطقی خرده میگرفت.(21)
فیلسوفان و متکلمان و عارفان و فقیهان و مفسّران ومحدّثان، بلکه مورّخان از بحثهای زبانی بینیاز نیستند. در حوزهی تفسیر، قواعد زبان کارساز است. اگر راهکارهای زبان شناسی نباشد، فنّ تفسیر که از فنون بسیار مهم برای همهی ادیان به ویژه اسلام است، کارآیی نخواهد داشت.
اهمیّت مسألهی کاربردهای زبان دینی و غیر دینی، آنجا خود را بهتر نشان میدهد که زبان مورد نظر ما واقعاً زبان خود دین باشد یا زبان آنهایی که خود تبلور و تجسّم دین و در حقیقت، معلّم الهی دین بودهاند، نه متعلّمینی که سخن آنها بعد از کتاب و سنّت در درجهی چندمین اهمیّت است و احیاناً دوستان نادان
_______________________________
20. ر،ک: الاسفار الأربعة:2/207.
21. همان.
_______________________________
بودهاند. به خصوص که دشمنانی حیله باز هم در میان آنها نفوذ میکردند و با همدستی یکدیگر، تیشه به ریشه میزدند.
ویژگی دین اسلام است که قرآنش خود زبان دین است و سنتش عمدتاً زبان معلمان و متولیان واقعی دین همچون پیامبر و معصومانعلیهم السلام.
در این جا باید فقها را بر تأسیس و تحکیم علم اصول لفظی ستایش کرد. این کار را هر کس کرده باشد، در خور ستایش است، خواه سنّی و خواه شیعی. اگر این علم نبود، همهی آنهایی که با کتاب و سنّت و فقه و قانون سر و کار دارند، سرگردان بودند. مگر حقوقدانان نباید برای این که در رشتهی خود به درجهی اجتهاد برسند، از قواعد علم اصول بهرهمند باشند؟ به چه دلیل، در کشور ما حقوقدانانی که اهل فقه و اصولند، همواره در صف مقدّم قرار دارند و گوی سبقت را از دیگران میربایند؟
متأسفانه از اوّل بر این باور بودهاند که تنها فقها باید به مباحث گستردهی الفاظ اهمیّت دهند؛ چرا که سر و کار آنها با کتاب و سنّت واستنباط احکام دینی از منابع قرآنی و حدیثی است. حال آن که مفسّر و متکلّم و فیلسوف و عارف اسلامی هم از آن بینیاز نیست. مگر این که خود را از معارف اسلامی و متون اصیل دینی به دور نگاه دارد و به عقل ناقص خود مغرور شود و با «پای چوبین استدلالیان» گام بردارد و در فضای بیکران حیرت سرگردان شود.
بیجهت نیست که در جای جای مباحث فلسفی و کلامی به بحثهایی برمیخوریم که دقیقاً مربوط میشود به مباحث کاربرد زبانی هر چند به ظاهر از آن بحثها به دور باشد، ولی حقیقتی است که در عمق آن نهفته است و عاقلان دانند.
آنچه بیند عاقل اندر خشت خام
می نبیند جاهل اندر آینه
هنگامی که در گزارهای دینی یا فلسفی میگوییم: «خدا موجود است» ناگزیر میشویم که در چارچوب گزارهها رابطهی موضوع و محمول را بسنجیم. اگر ما برای بیان واقعیتهای هستی و واقعیتهای ذهنی خود، نیازی به کاربرد الفاظ و رعایت قواعد آن نداشتیم و میتوانستیم به گونهای دیگر آنها را تفهیم کنیم، هیچ نیازی به مباحث الفاظ نداشتیم. ولی چه کنیم که مهمترین ابزار تفاهم و مفاهمهی ما انسانها زبان ماست و زبان هم قواعد و قوانین خودش را دارد وناگزیریم که تابع و مطیع آنها باشیم، و گرنه دچار بیهودهگویی و لاف و گزافهای بیفایده میشویم. قطعاً مبدأ و منشأ این قوانین، خداست.(22)
خود او هم در چارچوب همین قواعد سخن گفته، آن هم به بهترین وجه ممکن. بلکه سخن قرآنی خود را به اوج والای تحدّی و اعجاز رسانیده و هیچ
_______________________________
22. «خَلَقَ الاِنسَانَ * عَلَّمهُ الْبَیَانَ»(الرحمن/2و3) خداوند انسان را آفرید و به او نطق و بیان آموخت.
_______________________________
پیامبری نفرستاده، جز این که به زبان قوم خود سخن گفته است.(23)
اکنون این سوءال مطرح میشود که حمل وجود بر ذات، چگونه حملی است؟ آیا حمل اوّلی است یا شایع؟ اگر حمل اوّلی است، مفهوم موضوع و محمول، یکی است. این را قواعد زبان برنمیتابد. اگر شایع است، به معنای انتساب است یا عینیّت مصداقی با حفظ مغایرت مفهومی. اصحاب «ذوق التألّه» به جعل و اختراع یک قاعدهی جدید زبانی پرداختند وگفتند: اگر موضوع گزارهی«خدا» باشد، عینیّت است و اگر غیر «خدا» باشد، به معنای ماهیّت منتسبهی الی الوجود است و وجود، همان خداست و چون دیدند قواعد زبانی چنین حملی را تأیید نمیکند، گفتند: لزومی ندارد که عقل از قواعد زبان تبعیت کند. گویی عقل میتواند بر کنار از قواعد زبان با عقول دیگر تفاهم و مفاهمه داشته باشد.
مشکل دیگر این است که بنابراین که وجود را به حمل شایع بر موضوع حمل کنیم، مگر نه ثبوت چیزی برای چیزی دیگر، فرع بر ثبوت آن چیز دیگر است. پس باید موضوع، قبل از ثبوت محمول، ثبوت داشته باشد و گزارهی ما یک گزارهی سه جزئی و به اصطلاح مفاد «هل مرکبه» باشد. حال آن که در جای خود گفتهاند که هر جا محمول گزاره، وجود باشد، گزاره دو جزئی است و مفاد «هل بسیطه» است.
اینجاست که دوانی گفته است: ثبوت محمول، متفرع بر ثبوت موضوع نیست، بلکه مستلزم آن است. یعنی قاعدهی جدیدی ساخته، حال آن که قواعد زبانی نباید خود ساخته باشد، بلکه باید از متن و روح زبان استنباط و استخراج شود.
امام فخر رازی قایل به تخصیص شده، یعنی برای حل مشکل متوسّل به یک قاعدهی زبانی دیگر شده؛ حال آن که قلمرو تخصیص، عرفیات است، نه عقلیات. او میخواهد بگوید: همه جا
_______________________________
23. «وَمَا اگرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ...»(ابراهیم/4).
_______________________________
ثبوت محمول برای موضوع، فرع بر ثبوت موضوع است، مگر در موردی که محمول گزارهی وجود باشد.
دشتکی، که چراغ پر فروغ حوزهی فلسفی شیراز بوده، قایل به اتحاد شده و ترکیب موضوع و محمول را ترکیب اتحادی دانسته و برای وجود، هیچگونه ما بهإزایی قایل نشده و وجود را عارض بر ماهیّت ندانسته و این، درست عکس نظریه صدرایی است که وجود را اصیل دانسته و ماهیّت را امر اعتباری شناخته و در نتیجه عروضی در کار نیست، تا این بحثها پیش آید و تازه اگر هم عروضی در کار باشد، از باب «ثبوت الشیء» است ، نه «ثبوت الشیء للشیء».
پس اگر مبنا را عروض وجود بر ماهیّت قرار دهیم، جای این بحثها و دغهدغههاست و با توسّل به «ثبوت الشیء» مشکل حل میشود و اگر وجود را عارض بر ماهیّت ندانیم و قایل به اتحاد شویم، جای هیچ بحث و دغهدغهای نیست.
اوّلین بحثی که در کتب فلسفی مطرح میشود، اشتراک وجود است، آن هم به نحو اشتراک معنوی. علیرغم کسانی که به اشتراک لفظی روی آوردهاند.
گاهی سوءال میشود که فلسفه را چه کار به بحثهای لفظی است؟ غافل از این که نتایج اشتراک معنوی و لفظی در فلسفه بسیار و در گزارههای توصیفی اعتقادی بسیارتر است.
انکار اشتراک معنوی واژههایی که در گزارههای اعتقادی و فلسفی و کلامی به کار میروند، منتهی به تعطیل عقل یا تعطیلاتی دیگر از قبیل تعطیل عالَم از داشتن صانع یا تعطیل ذات او از داشتن صفات کمالیه میشود که هیچ عاقلی به آن تن نمیدهد.
و امّا اثبات اشتراک معنوی وجود هم بی دغدغهی خاطر نیست. از یک طرف میگوییم: خدا موجود است. از طرف دیگر میگوییم: درخت موجود است، اگر محمول در این دو گزاره به یک معنی است، تشبیه است و اگر به دو معنی است، تعطیل است، پس چه باید کرد؟
برای فرار از تشبیه و تعطیل،میگویند: درست است که اشتراک مفهومی است، ولی تباین مصداقی است. آیا تباین مصداقی چیزی غیر از اشتراک لفظی است؟ هرگاه دو مصداق، هیچ وجه اشتراکی با هم نداشته باشند، لفظی که در مورد آنها به کار میرود، به اشتراک لفظی کاربرد دارد. اگر اشتراک معنوی است، باید مصادیق، وجه اشتراک داشته باشند و این، مستلزم تشبیه است و اگر وجه اشتراک نداشته باشند، مستلزم اشتراک لفظی و تعطیل است.
این مطلب تنها در حمل وجود بر ذات خداوند، جاری نیست. بلکه در گزارههای توصیفی هم جاری است. ما میگوییم: خدا عالم است. سپس میگوییم: زید عالم است. اگر اشتراک لفظی است، مستلزم تعطیل و اگر اشتراک معنوی است، مستلزم تشبیه است.
اینجا نیز باید از اشتراک معنوی و مفهومی و تباین مصداقی سخن گفت. ولی این نیز یک نوسان میان اشتراک لفظی و اشتراک معنوی است.
در حقیقت، راه حل همان قبول اشتراک معنوی است، چه مانعی دارد که با جمع میان تشبیه و تنزیه، مشکل را حل کنیم؟ درست است که علم یا وجود یا قدرت، به اشتراک معنوی بر مصادیق متعدد حمل میشوند، ولی در مصادیق ممکن کمتر نیاز به تنزیه پیدا میکنیم. امّا آنجا که مصداق، واجب الوجود و به قول شیخ الرئیس«وجود وحدانی صرف محض حق»(24) باشد، باید از هرگونه شایبهی امکان و فقر و تعلّق و حدوث و زیادت و... تنزیه کنیم.«سُبحانَ رَبِّکَ رَبِّ اْلعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ»(25) هر چند شایبهی اشتراک لفظی پیش میآید، ولی این، اشتراک لفظی نیست.
_______________________________
24. الشفاء، الالهیات، المقالة10، الفصل4.
25. صافّات/180.