اعتبار عقل و عرفان در پرتو وحی (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
درست است که ما در اثبات نبوت وحقّانیت وحی، نیازمند عقلیم، و درست است که عقل باید در همه جا فعّال باشد و هرگز از تعقّل و تفکّر باز نایستد؛ چرا که عقل چراغی است که خداوند در باطن ما برافروخته است و ما نباید آن را خاموش کنیم.
چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
غرور عقلی و فلسفی و فکری سر از پلورالیزم در میآورد و سرانجام جز حکم به این که حقیقت، متکثر و راههای وصول به آنها نیز متعدد است، چیزی بر انسان باقی نمیماند. تازه این همه، در صورتی است که متفکّر، قدری اهل مسالمت باشد، و گر نه اعلام میکند که حق همین است که او میگوید و غیر از این، هر چه گفته شود، باطل محض است.
آن که غرور عقلی و فلسفی و فکری ندارد و آن که شریعت حقّه را قبلهی اهل نظر و مقصد اهل ذوق میشناسد، برای اعتبار دادههای عقلی، ملاک و معیار قایل میشود. بیجهت نیست که شیخ الرئیس در مورد تعقّلات مربوط به مسایل اخروی میگوید:
وَمِنْهُ ما هُوَ مُدْرَک بِالْعَقْلِ وَالقِیاسِ الْبُرهانیّ وَقَدْ صَدَّقَتْهُ النُّبُوَّةُ.(1)
«برخی از مسایل با عقل و قیاس
_______________________________
1. الشّفا.
_______________________________
برهانی ادراک میشود و نبوت، آنها را تصدیق کرده است».
ممکن است کسی از میان عقل و وحی و عرفان، یکی را حجّت بداند و بس. قطعاً راه او راه ضلال است. ممکن است کسی، دو یا هر سه را معتبر بداند و آنها را در عرض هم قرار دهد. امروز هستند کسانی که شعار صراطهای مستقیم سر میدهند و «کنشت وکعبه و بتخانه و دیر» را به یک چشم نگاه میکنند! قطعاً این هم راه ضلال است.
راه صحیحی که بزرگان و اندیشهمندان اسلامی پیمودهاند، این است که آنها را در طول هم قرار دهیم. در این صورت، این سوءال مطرح میشود که کدام یک از آنها در رتبهی نخست و کدام یک در رتبهی دوم و کدام یک در رتبهی سوم است. از بیان شیخ الرئیس تقدّم وحی و شریعت بر عقل، واضح و روشن است.
شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی هم در یکی از مصنّفات خود سخنی جالب دارد. او تحت عنوان «فصل، فی لزوم التمسّکِ بالکتابِ والسُّنَةِ(2) و أَنَّ الحقیقةَ واحدة» موضع قرآنی، و حدیثی خود را اعلام کرده و بر یگانگی حقیقت، اصرار ورزیده است. جالبتر این که نام این تصنیف او «کلمةُ التصوّف» است و او میخواهد هایو هوی صوفیانه و شعر و غزل خواندن آنها را در کنج خانقاهها محکوم کند و مبرهن سازد که نه فلسفه بدون همراهی وحی به جایی میرسد و نه تصوّف و عرفانِ بدون قرآن و سنّت. اگر حقیقت یکی است و اگر راه وحی و حاملان وحی، هموارترین راهها بلکه روحی در کالبد همهی آنهاست، چرا عقل خود را به بیراهه سوق دهیم و چرا چشمِ دل را به روی شیطانها و تخیّلات شیطانی بگشاییم؟
شیخ اشراق در ذیل فصل مزبور میگوید: نخست تو را به تقوا سفارش میکنم. هر کس به سوی خدا برود، نومید نمیشود و هر کس بر او توکل کند، درمانده نمیشود. شریعت را نگهبان باش که تازیانهی خداوند است و بندگان خود ر
_______________________________
2. مجموعهی مصنفات شیخ اشراق:4/102(تصحیح دکتر نجفقلی حبیبی).
_______________________________
به وسیلهی آن به سوی خشنودی خویش سوق میدهد.
آنگاه میگوید:
کلُّ دَعْویً لَمْ تشهد بِها شَواهِدُ الْکِتابِ والسُّنَّةِ فهیَ مِنْ تَقاریعِ العَبَثِ وَشُعَبِ الرَّفَثِ، مَنْ لَمْ یَعْتَصِمْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ غَوی وَهَوی فی غَیابَةِ جُبِّ الْهَوی.(3)
«هر ادّعایی که شواهدی از کتاب و سنّت نداشته باشد، بیهوده و بیپایه و مایه است. هر کس به ریسمان قرآن، چنگ نزند، گمراه است و در نهانگاه چاه هوای نفس سقوط کرده است».
این گونه سخنان از کسانی که از روی جهل یا عناد، به آنها نسبت میدهند که میخواهند راه خود را از راه دین جدا کنند و در پی گشودن دکانی در برابر دین میباشند، بسیار عبرت آموز است.
اگر در برخی از روایات، از فلسفه و تصوّف، نکوهش شده، به خاطر این است که برخی از فلاسفه، خود را بینیاز از شریعت میدانند و صوفی، گریزان از مسجد و زاویه نشین خانقاه است. آن فلسفه و عرفانی که انسان را از تعبّد به شرع و پیروی انبیا و امامان باز دارد، جز کفر و الحاد نیست.
توحید مفضّل از بیانات معجز آسای کلامی و فلسفی و علمی امام صادقعلیه السلام است. حضرتش در درسهای توحیدی که به مفضّل القا فرمود آثار حکمت و تدبّر خداوند را برشمرد. در لابه لای این درسهای پرمغز چنین آمده است:
فتبّاً وخیبةً وتعساً لمنتحلی الفلسفةِ کیفَ عَمِیتْ قلوبُهُمْ عَن هذِهِ الْخلقةِ العجیبةِ، حَتّی أنکروُا التّدبیر والعمدَ فیها.(4)
«هلاک و نومید باد فیلسوف نمایان که چگونه از این آفرینش شگفت، کوردل شدند، تا آنجا که تدبیر و اراده را در مورد آن، انکار کردند».
و نیز:
قال قوم من جهلةِ المتکلّمین وضعفةِ الْمتفلسفینَ بقلّةِ التّمییزِ وقصورِ العِلم: لو
_______________________________
3. همان.
4. بحارالاءنوار:61/327.
_______________________________
کان بطنُ الإنْسانِ کهیئة القباء یفتحُهُ الطَّبیبُ إذا شاءَ... ألَمْ یَکُن أصلَحَ....(5)
«گروهی از متکلمان جاهل و فیلسوف نمایان ضعیف، به سبب کمی تمیّز و نارسایی علم میگویند: آیا اگر شکم انسان همچون قبا بود که طبیب هرگاه میخواست، آن را میگشود، اصلح نبود؟...».
امام سجادعلیه السلام میفرماید:«کانَ أمیرُ المُوءمنینَ قاعداً ذاتَ یومٍ فأقبلَ إلیهِ رجل منَ الْیونانیّین المدّعینَ لِلْفلسفةِ والطبّ...».(6)
«روزی امیرالموءمنینعلیه السلام نشسته بود که مردی یونانی از مدعیان فلسفه و طب، به محضرش آمد...».
به او گفته بودند که پسر عمّ امیرالموءمنینعلیه السلام دیوانه است! آمده بود که او را معالجه کند. حضرتش عجز و نادانی او را برایش ثابت کرد و از او خواست که مسلمان شود.
از این گونه تعبیرات، معلوم میشود که اسلام با فلسفه و کلام واقعی مخالف نیست؛ چرا که فلسفه و کلام واقعی، تعقّل و تفکّری است که در خدمت دین است و تلاش میکند که راه دین را برای اهل فکر و نظر هموار سازد. چنین فلسفه و کلامی ملهم از شرع است و دکانی در برابر آن نخواهد بود. مگر ممکن است که عقل سلیم، ضدّ دین بشود؟
صوفی هم اگر واقعاً صوفی باشد و بخواهد از قشر و پوست، به مغز و لب برسد، متشرّع واقعی خواهد بود. آن که زاهد در دنیا و راغب در آخرت باشد، به سیرهی عیسی بن مریم و پیرو راه و رسم علوی است. امام عسکریعلیه السلام فرمود:
«احذَرُوا الصّوفیَّ المتصنِّع.(7)
« از صوفی متظاهر بپرهیزید».
از این بیان استفاده میشود که صوفی واقعی مورد ملامت نیست. بعدها این قدر از نام صوفی سوء استفاده شد که حافظ هم از دست مطلق صوفی نالید:
_______________________________
5. همان، ص329.
6. همان:10/70.
7. همان:50/318 و 51/328.
_______________________________
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد
بازیّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غرّه مشو که گربهی زاهد نماز کرد
فلسفه زدگی و صوفی زدگی و روی آوردن به عرفان التقاطی هندی و رومی و یونانی و ایران باستانی، مذموم است، امّا به کار انداختن قوهی عقل و نظر و صفا بخشیدن دل و جان، در پرتو نور شرع، محمود است. فیض کاشانی در کتاب «قرة العیون» فرمود:
«من جز به نور ثقلین هدایت نشدم و جز به امامان برگزیده اقتدا نکردم و پیش خدا از غیر هدایت الهی بیزاری میجویم؛ چرا که هدایت، هدایت خداست».
سپس میگوید: «نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متکلّف؛ بلکه مقلّد قرآن و حدیث و تابع اهل بیت آن سرور».(8)
قطعاً فیض کاشانی هم متکلّم است، هم فیلسوف و هم عارف. ولی نه متکلّمی که به کام اشعری و اعتزال یا کلام مسیحی و یهودی و بودایی و برهمایی فرو غلتد و کلام ناب اسلامی و شیعی را تحت الشعاع قرار دهد و نه فیلسوفی که اسیر ترهات یونان و هند و روم و ایران باستان و شرق و غرب گردد، بلکه سایه نشین«شجرهی مبارکهی زیتونه» ای است که «لا شرقیّة ولا غربیة یکادُ زَیْتُها یضییء ولو لَمْ تَمْسَسْهُ نار نُور عَلی نُور».(9)
برخی فکر میکنند فلسفه یعنی همان که ارسطو یا افلاطون گفته و اندیشهی فلسفی خلاصه میشود در آنچه در کتابهای شیخ الرئیس یا سهروردی یا صدرالمتألهین آمده و عرفان یعنی همان که در بیغولهی خانقاهها القا میشود و کلام
_______________________________
8. نقل از کتاب «ابواب الهدی» از مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، ص 15.
9. نور/35«نه شرقی است نه غربی، روغناش آن چنان صاف و پاک و خالص است که نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود».
_______________________________
یعنی هرمنوتیک کلیسا و تثلیث مسیحی و ثنویت زردشتی و کلام نفسی و جبر و کسب اشعری و تفویض شرک آمیز معتزلی و فلسفهی دین جان هیک و بافتههای شلایر ماخر و....
غافل از این که اسلام و مخصوصاً مذهب والای تشیّع که تحت الشعاع مذاهب انحرافی و یا در عرض آنها قرارش دادند کلامی غنی و فلسفهای عمیق و عرفانی ناب و خالص دارد و این وظیفهی علمای اسلام است که با تعمّق در قرآن و حدیث و به کار انداختن نیروی عقل و تدبّر، به تبیین کلام و فلسفه و عرفان واقعی اسلام بپردازند.
انسان هایی هستند که ذهن وقّاد و ژرفنگر دارند. آنها اوصاف و عوارض ذاتی مطلق هستی را زیر سوءال میبرند. برای آنها وحدت و کثرت و اصالت و تشکیک و تغیّر و ثبات و علیّت و معلولیّت، جای بحث و گفتگو دارد. فلسفیدن یعنی اندیشیدن دربارهی عوارض ذاتی هستی و رسیدن از امکان به وجوب یا از حدوث به قدم یا از تغیّر به ثبات یا از نظر در خود هستی به واجب الوجود؛ اگر کسی ورود در این مسایل را بپذیرد، ناچار است بدون این که از کسی تقلید کند، یک طرف را بپذیرد و این خود، فلسفه است و اگر میگوید: ورود در این مسایل، بیهوده است، گرفتار سفسطه است واگر میگوید: این نظام فلسفی کار آمد نیست و باید نظامی دیگر پدید آورد، این گوی و این میدان.
به هر حال، ضدّیت با مطلق فلسفه و کلام، سفسطه است و مخالفت با فلسفه یا کلامی خاص و روی آوردن به فلسفه یا کلامی دیگر، یعنی فیلسوف شدن و متکلّم شدن.
امروز در دنیا فلسفهها و کلامهای بسیاری رواج دارد. در گذشته هم فلسفهها و کلامهای بسیاری رواج یافته است. قافلهی اندیشههای کلامی و فلسفی هرگز از حرکت باز نمیایستد. در حوزهی اسلام هم نحلههای مختلفی پدید آمده است. بعد از این هم باید منتظر رویکرد ایسمهای جدیدی باشیم. اگر امروز سکولاریسم و اومانیسم و فمینیسم و پلورالیزم و لیبرالیسم و ... فضای ذهنی بشر را اشغال کرده است، دیروز ایسمهای دیگری تاخت و تاز میکرد و برای فردا و فرداهای دیگر، ایسمهایی دیگر در راه است.
متفکّران اسلامی باید عرضه کنندهی فکر عمیق اسلامی باشند و هر آنچه در متون کتاب و سنّت آمده، به بهترین وجهی تبیین کنند، تا دنیا بداند که اسلام هم فلسفه و کلامی دارد، فوق همهی فلسفهها و کلامهای نو و کهن؛ و عرفانی دارد برتر از همه تصوفها و عرفانهای التقاطی و سوغاتی.
امام سجادعلیه السلام فرمود:
إنّ اللهَ عَلِمَ أنَّهُ یکونُ فی آخرِ الزَّمانِ أقوام متعمِّقُونَ فَأنزَلَ اللهُ «قُلْ هُوَ اللهُ اگحد» والاعلیها السلامیات من سُورَةِ الحَدیدِ إلی قولهِ: «وَهُوَ عَلیم بِذاتِ الصُّدُور» فمن رامَ وراءَ ذلکَ فَقَدْ هَلَکَ.(10)
«خداوند میدانست که در آخرالزمان مردمی ژرفنگر پدید میآیند، از این رو سورهی «قُل هو الله أحد» و آیات سورهی حدید را تا «وهو علیم بذات الصُّدور»(11) را نازل کرد. هر کس ورای آن، طلب کند، هلاک میشود».
چگونه خداوند، مطابق آیات اوّل سورهی حدید، هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن است. اگر ذهنی متعمّق نباشد، چگونه میتواند تضاد آنها را رفع کند؟ اینجا سخن از اولیت و آخریت و ظهور و بطون بالذات است ولی ذهن ناپختهی بیگانه از فلسفه و کلام، جز اوّلیت و آخریت و ظهور و بطون بالغیر نمیفهمد.
اشعاری از شیخ بهایی
او را سرور علمای اسلام و دریای مواج علم دانستهاند، او میگوید:
ای کرده به علم مجازی خو
نابرده ز علم حقیقی بو
سرگرم به حکمت یونانی
دل سرد ز حکمت ایمانی
یک در نگشوده ز مفتاحش
اشکال افزوده ز ایضاحش
_______________________________
10. کافی:1/91(باب النسبة، ح3).
11. حدید/61.
_______________________________
راهی ننموده اشاراتش
دل شاد نشد ز بشاراتش
تا کی ز شفاش شفا طلبی
وز کاسهی زهر دوا طلبی
تا کی به هزار شعف لیسی
ته ماندهی کاسهی ابلیسی
سوءر الموءمن فرموده نبی
از سوءر ارسطو چه میطلبی
سوءر آن جوی که در عرصات
به شفاعت او یابی درجات
رسوا کردت در بین بشر
برهان ثبوت عقول عشر
در کف ننهاده به جز بادت
برهان تناهی ابعادت
تو پشت به کتاب خدا دادی
و اندر پی آن کتب افتادی
نی رو به شریعت مصطفوی
نی رو به حقیقت مرتضوی
استخراج چند نکته
1. شیخ بهایی، فلسفه و کلام را علم مجازی میداند و معتقد است که باید در پی علم حقیقی بود. ظاهراً منظور او از علم حقیقی، علم ذوقی است. او خود اهل ذوق بوده و حتّی گفتهاند: شش ماه قبل از وفاتش که در سال1031ه.ق واقع شد، از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید که به او میگوید:«شیخنا، در فکر خود باش». مجلسی اوّل میگوید: به ما گفت: این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه. از آن پس به گریه و تضرّع و مبالغه در امر آخرت پرداخت و ششماه بعد از دنیا رفت.(12)
شیخ الرئیس هم در مقام اثبات تجرّد نفوس، حکمت مشائی را که بحثی محض است و آنها را منطبع در جرم میداند، ناکافی دانسته و میگوید: چنین مطلبی، مستور است«إلاّ علی الرّاسخینَ فی الحکمة المتعالیة»،مگر بر کسانی که از راسخان در حکمت متعالیه باشند. (13)
خواجه طوسی در شرح آن میفرماید: منظور او از حکمت متعالیه،
_______________________________
12. سفینة البحار:1/114(بها).
13. الاشارات والتنبیهات،النمط10، الفصل9.
_______________________________
حکمتی است که هم بحثی باشد و هم ذوقی. تنها کسانی میتوانند مسألهی تجرد نفوس را ادراک کنند که هم اهل بحث باشند و هم اهل ذوق. نه آنهایی که تنها اهل بحث باشند، به جایی میرسند و نه آنهایی که تنها اهل ذوق باشند. شطحیات صوفیانه به خاطر دور شدن از عقل و غوطهور شدن در ذوق است. یاوه گوییهای برخی از فلاسفه هم ناشی از بیگانگی از ذوق است و گمراهی فیلسوف متذوّق هم ناشی از بیگانگی از شرع است.
دیدیم که حکیم متذوّقی چون شیخ سهروردی، دوری از وحی را سقوط در غَیابهی چاه هوا و هوس میداند.
و اکنون میبینیم که بنیانگذار حکمت اشراق یا حکمت متعالیه شیخ الرئیس است که حکمت بحثی محض را ناکافی و ساتر میشناسد و این نه به این معنی است که حکمت ذوقی محض را کافی و کشّاف حقایق بداند و نه به این معنی است که حکمت جامع میان بحث و ذوق را مستغنی از وحی تلقّی کند که نمونهای از کلمات او را دیدیم.
2. او حکمت یونانی را رهآورد یونان میداند و توصیه میکند که نباید از حکمت ایمانی دل سرد بود. حکمت یونانی ارسطویی، بحثی است و حکمت یونانی افلاطونی، ذوقی است. استاد و شاگرد به خاطر این که هر کدام گرایش خاصی دارند، گرفتار اختلافاتی شدهاند. حکمت ذوقی محض، عقل را برنمیتابد و پای استدلالیان را چوبین میبیند و حکمت بحثی محض، ذوق را برنمیتابد و فکر و اندیشه را مستغنی از قلب و شرع میشناسد و طبعاً راه به جایی نمیبرد. حکمت ایمانی، عقل را مقدّمهی سیر و سلوک میشناسد و عقل و دل را در پرتو وحی، فروغ و روشنی میبخشد. قرآن است که نیروی تفکّر و تعقّل انسان را به کار میاندازد. قرآن است که مبدأ همهی عرفانها و مرکز و محور همهی معرفتهاست. تا قرآن نازل نشده بود، عرفان ناقص بود. مسلمانان واقعی، به برکت نزول قرآن و در پرتو نور وحی، به جایی رسیدند که در تاریخ علم سابقه نداشت.عقبماندگی مسلمانان زمانی آغاز شد که در جا زدند. عقل و دل را از هم جدا کردند و عقل را در گرو رهآورد غرب قرار دادند و دل را به خانقاه سپردند.
نگارنده مستشرقی را در سوئد دیدار کرده است که به هفده زبان تکلّم میکرد و بر زبان فارسی مسلّط بود وچیزهایی از اسلام و ایران میدانست و تابلوی عکس ضامن آهو را بالای سر خود آویخته بود و رشد اسلام را مرهون و مدیون خانقاه میدانست و بر این عقیدهی غلط اصرار میورزید و معلوم نشد که عقیدهی او سوغات استعمار بود یا گرفتار جهل مرکب بود.
کوشیدیم که از او بخواهیم در مطالعات خود تجدید نظر کند. به او گفته شد که رشد اسلام، مرهون و مدیون خانقاه نیست. اسلام پایگاهی جز مسجد نداشته و ندارد. خانقاه نقشی جز تضعیف مسجد و تفرقهی میان مسلمانان نداشته است.
3. شیخ بهایی یا عقول را قبول دارد یا ندارد. مقصود از عقول، موجوداتی است که مجرّد تام باشند. در لسان شرع مقدس، اینها همان ملائکهی مقرّب خدایند. شیخ الرئیس بر خلاف سایر مشّائیان قبول ندارد که عقول، دهتا باشند، نه بیشتر و نه کمتر، او معتقد است که حداقل آنها ده تاست، ولی ممکن است بیشتر باشند.(14) شیخ اشراق هم که عقول را انوار قاهره مینامد، بر عدد ده، اصرار ندارد، بلکه انکار هم دارد.(15)
ممکن است شیخ بهایی ملائکه را اجسام لطیف بداند و ممکن است با قبول تجرد تامّ ملائکهی مقرب، از نام عقول یا ده تا بودن آنها استیحاش داشته باشد. بخشی از این بحثها لفظی است و بخشی دیگر، هر چند از موضع انکار باشد، کلامی و فلسفی است. خواجهی طوسی هم از کسانی است که دربارهی عقل مجرد میگوید:
و أدلّةُ وجودِه مدخُولة.(16)
«ادلّهی وجود عقل مجرّد، مورد اشکال است».
نباید گفت: موضع خواجه، موضع ضدّ فلسفی است. مسألهی وجود عقل نفیاً و اثباتاً نیاز به استدلال عقلی دارد. هر کس استدلال عقلی کند و از آن رهگذر،
_______________________________
14. همان، النمط6، الفصل29.
15. شرح حکمة الاشراق.
16. کشف المراد، المقصد2، الفصل4، المسألة1.
_______________________________
وجود چیزی را نفی یا اثبات کند، فیلسوف است. کتاب تجرید الاعتقاد خواجه و شرح دقیق علاّمهی حلّی، هر چند کلامی است؛ ولی این کتاب کلامی، جدلی نیست، بلکه فلسفی است. آیا کلام فلسفی برتر است یا کلام جدلی؟ آیا عرفان وحیانی و عقلانی برتر است یا عرفان شطحی؟ خوشبختانه کلام شیعی، به برکت الهام از وحی و سنت، کلام فلسفی است و عرفان شیعی، به خاطر این که در بوستان قرآن و حدیث، روییده و بالیده، عرفان عقلانی و وحیانی است.
در این مکتب، پایگاه کلام و عرفان، تعقّل و تفکّر است. تا شخص از پایگاه فکری قوی و نیرومندی استمداد نکند، نباید وارد کلام و عرفان بشود. متکلّم، مدافع است. مدافعی که اندیشهمند و پرمایه نباشد، به پرندهای میماند که وقتی بالش را چیدند، از پرواز باز میماند و در دام صیّاد فرو میغلتد. چرا امام صادقعلیه السلام به بعضی اجازهی مباحثه نمیداد، جدال وگفتگو هم علم است، هم هنر. هم استدلال لازم دارد و هم موقع شناسی و هوشیاری.
ابوخالد کابلی میگوید: ابوجعفر موءمن الطاق را در روضه دیدم که مردم مدینه اطرافش گرد آمده و از او سوءال میکنند و او جواب میدهد. نزدیک رفتم و به او گفتم: امام صادقعلیه السلام ما را از گفتگو منع کرده است. گفت: آیا به تو دستور داده که پیغامش را به من برسانی؟ گفتم: نه. ولی به من دستور داده که با هیچ کس گفتگو نکنم. گفت: برو و اطاعت کن. خدمت امام صادقعلیه السلام رفتم و ماجرا را گزارش کردم. حضرت لبخندی زد و فرمود: صاحب طاق با مردم گفتگو میکند و به پرواز در میآید و چیره میشود؛ ولی تو اگر گرفتار شدی، قادر به پرواز نیستی.(17)
عرفان منهای تعقّل هم گرفتار شطحیات میشود. بیجهت نیست که شیخ الرئیس در نمط نهم اشارات به بحث دربارهی مقامات عارفان میپردازد، تا معلوم دارد آیا آنچه از آنها ظاهر میشود و برخی آن را انکار و برخی آن را بزرگ
_______________________________
17. سفینة البحار:1/100(طوق).
_______________________________
میشمارند(18)، چگونه است؟ اینجاست که عقل به سراغ عرفان میرود تا ارزش آن را معلوم دارد. ممکن است همهی شهودات عرفا شطح و هیچ و پوچ باشد و ممکن است همه درست باشد و ممکن است تفصیل قایل شد. بنابراین، نباید به شیخ الرئیس گفت:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
4. مسألهی تناهی و عدم تناهی ابعاد، از دل مشغولیهای فلاسفه و متکلّمان است. ممکن است کسی بگوید: اثبات یا نفی تناهی ابعاد، از مسایلی است که نه به درد دنیای ما میخورد و نه به درد آخرت ما. اگر نظر شیخ بهایی این است که بر او ایرادی نیست و اگر مخالف تناهی ابعاد است، باید گفت: موضع او موضع ضدّ فلسفی و کلامی نیست. آن که با برهان، نفی تناهی ابعاد کند، متکلّم یا فیلسوف است و آن که اثبات کند، نیز فیلسوف یا متکلّم است.
5. نکتهی مهم و تربیتی اشعار زیبای شیخ بهایی این است که متفکّران اسلامی نباید به جای سوءرالموءمن، گرفتار سوءر الکافر بشوند. متفکّر مسلمان باید آزاده و مستقل باشد و نباید کاسه لیس یهودیان و مسیحیان و ملحدان و زنادقه گردد. امروز شعار تو خالی «صراطهای مستقیم» به معنای پشت کردن به کتاب خدا و روی آوردن به کتب الحادی است. شریعت غَرّای مصطفوی و حقیقت زیبای علوی نباید فدای کلام الحادی مسیحی و یهودی و سوغاتهای وارداتی و بیمایهی غرب شود. خداوند متعال در آیهی کریمهی: «لِیُظْهِرَهُ عَلی الدِّینِ کُلِّه».(19) وعده کرده است که تعلیمات اسلامی را ظهور و غلبهی تدریجی بخشد و نگذارد که ادیان باطل و فلسفههای مضمحل و نحلههای کلامی ناقص و راه و رسمهای صوفیانهی بیاساس، در برابر آن، نمود و شکوهی داشته باشند.
در عین حال، قرآن خود باب تفکّر را برگشود است. رونق تفکّر، به این است
_______________________________
18.ولهم اُمور خفیّة فیهم واُمور ظاهرة عنهم یستنکرها مَنْ ینکرها ویستکبرُها مَن یعرفُها ونحن نقصُّ علیک(فصل اوّل).
19. توبه/33 و فتح/28و صف/9.
_______________________________
که انسان با افکار دیگران آشنا شود، تا بتواند در پرتو وحی و سنّت، حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد، از نظر رتبهی طولی، قرآن و سنت، در درجهی اوّل قرار دارند. پس از آن، نوبت به عرفان میرسد و عقل در درجهی سوم است. امّا به لحاظ تقدّم زمانی، تفکّر و تعقّل، چراغ راه فهم آیات و روایات و زیر بنای سیر و سلوک و کشف و شهود است. قرآن برای فهم است. خواندن برای فهمیدن است، بعضی برای خواندن قرآن در حکم نوارند که هیچ تعقّل و تفکّری ندارد. پایینترین درجات قرائت قرآن، همین است. درجات بعد از فهم، تدبّر و تفکّر آغاز میشود و اینجاست که مراتب متعدد و بیشماری پدید میآید و خدا میداند که قلّهی آخر و برترین مرتبه کجاست و آن هم مخصوص پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و امامانعلیهم السلام است. قرآن را ظهری و بطنی است و دانش هر چیزی در قرآن است و علم آن در نزد امامان است و دیگران از راه تعلیم آنهاست که به حقایق قرآن راه مییابند.(20)
نقل شده است که ابن عباس یک شب، تفسیر حروف سورهی حمد را از اوّل تا آخر از امیرالموءمنینعلیه السلام آموخت. او میگوید: هرچه برایم گفته بود، آموختم. سپس به تفکّر پرداختم و دانستم که علم من در برابر علم او همچون حوضچهای در برابر دریاست.(21)
او میگوید: هر چه علیعلیه السلام تعلیم میداد، به برکت تعلیم پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بود و هر چه پیامبر تعلیم میداد، به برکت تعلیم خداوند بود. علم پیامبر از علم خدا و علم علی از علم پیامبر و علم من از علم علی است. دانش من و دانش همهی اصحاب پیامبر در برابر دانش علیعلیه السلام همچون قطرهای است در هفت دریا.(22)
بنابراین پشت کردن به شریعت مصطفوی و حقیقت علوی گناهی است نابخشودنی و هیچ متکلّم یا فیلسوف یا عارفی از آنها بینیاز نیست.
آری حقیقت یکی است. وحیانیت، روحی است در پیکر همهی راههایی که ما را به آن حقیقت واحد رهنمون میشوند و راهی که از آن روح بیبهره است، مردهای است بیجان.
_______________________________
20.سفینة البحار:2/414(قرء).
21و22. همان.
چراغی را که ایزد بر فروزد
هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
غرور عقلی و فلسفی و فکری سر از پلورالیزم در میآورد و سرانجام جز حکم به این که حقیقت، متکثر و راههای وصول به آنها نیز متعدد است، چیزی بر انسان باقی نمیماند. تازه این همه، در صورتی است که متفکّر، قدری اهل مسالمت باشد، و گر نه اعلام میکند که حق همین است که او میگوید و غیر از این، هر چه گفته شود، باطل محض است.
آن که غرور عقلی و فلسفی و فکری ندارد و آن که شریعت حقّه را قبلهی اهل نظر و مقصد اهل ذوق میشناسد، برای اعتبار دادههای عقلی، ملاک و معیار قایل میشود. بیجهت نیست که شیخ الرئیس در مورد تعقّلات مربوط به مسایل اخروی میگوید:
وَمِنْهُ ما هُوَ مُدْرَک بِالْعَقْلِ وَالقِیاسِ الْبُرهانیّ وَقَدْ صَدَّقَتْهُ النُّبُوَّةُ.(1)
«برخی از مسایل با عقل و قیاس
_______________________________
1. الشّفا.
_______________________________
برهانی ادراک میشود و نبوت، آنها را تصدیق کرده است».
ممکن است کسی از میان عقل و وحی و عرفان، یکی را حجّت بداند و بس. قطعاً راه او راه ضلال است. ممکن است کسی، دو یا هر سه را معتبر بداند و آنها را در عرض هم قرار دهد. امروز هستند کسانی که شعار صراطهای مستقیم سر میدهند و «کنشت وکعبه و بتخانه و دیر» را به یک چشم نگاه میکنند! قطعاً این هم راه ضلال است.
راه صحیحی که بزرگان و اندیشهمندان اسلامی پیمودهاند، این است که آنها را در طول هم قرار دهیم. در این صورت، این سوءال مطرح میشود که کدام یک از آنها در رتبهی نخست و کدام یک در رتبهی دوم و کدام یک در رتبهی سوم است. از بیان شیخ الرئیس تقدّم وحی و شریعت بر عقل، واضح و روشن است.
شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی هم در یکی از مصنّفات خود سخنی جالب دارد. او تحت عنوان «فصل، فی لزوم التمسّکِ بالکتابِ والسُّنَةِ(2) و أَنَّ الحقیقةَ واحدة» موضع قرآنی، و حدیثی خود را اعلام کرده و بر یگانگی حقیقت، اصرار ورزیده است. جالبتر این که نام این تصنیف او «کلمةُ التصوّف» است و او میخواهد هایو هوی صوفیانه و شعر و غزل خواندن آنها را در کنج خانقاهها محکوم کند و مبرهن سازد که نه فلسفه بدون همراهی وحی به جایی میرسد و نه تصوّف و عرفانِ بدون قرآن و سنّت. اگر حقیقت یکی است و اگر راه وحی و حاملان وحی، هموارترین راهها بلکه روحی در کالبد همهی آنهاست، چرا عقل خود را به بیراهه سوق دهیم و چرا چشمِ دل را به روی شیطانها و تخیّلات شیطانی بگشاییم؟
شیخ اشراق در ذیل فصل مزبور میگوید: نخست تو را به تقوا سفارش میکنم. هر کس به سوی خدا برود، نومید نمیشود و هر کس بر او توکل کند، درمانده نمیشود. شریعت را نگهبان باش که تازیانهی خداوند است و بندگان خود ر
_______________________________
2. مجموعهی مصنفات شیخ اشراق:4/102(تصحیح دکتر نجفقلی حبیبی).
_______________________________
به وسیلهی آن به سوی خشنودی خویش سوق میدهد.
آنگاه میگوید:
کلُّ دَعْویً لَمْ تشهد بِها شَواهِدُ الْکِتابِ والسُّنَّةِ فهیَ مِنْ تَقاریعِ العَبَثِ وَشُعَبِ الرَّفَثِ، مَنْ لَمْ یَعْتَصِمْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ غَوی وَهَوی فی غَیابَةِ جُبِّ الْهَوی.(3)
«هر ادّعایی که شواهدی از کتاب و سنّت نداشته باشد، بیهوده و بیپایه و مایه است. هر کس به ریسمان قرآن، چنگ نزند، گمراه است و در نهانگاه چاه هوای نفس سقوط کرده است».
این گونه سخنان از کسانی که از روی جهل یا عناد، به آنها نسبت میدهند که میخواهند راه خود را از راه دین جدا کنند و در پی گشودن دکانی در برابر دین میباشند، بسیار عبرت آموز است.
اگر در برخی از روایات، از فلسفه و تصوّف، نکوهش شده، به خاطر این است که برخی از فلاسفه، خود را بینیاز از شریعت میدانند و صوفی، گریزان از مسجد و زاویه نشین خانقاه است. آن فلسفه و عرفانی که انسان را از تعبّد به شرع و پیروی انبیا و امامان باز دارد، جز کفر و الحاد نیست.
توحید مفضّل از بیانات معجز آسای کلامی و فلسفی و علمی امام صادقعلیه السلام است. حضرتش در درسهای توحیدی که به مفضّل القا فرمود آثار حکمت و تدبّر خداوند را برشمرد. در لابه لای این درسهای پرمغز چنین آمده است:
فتبّاً وخیبةً وتعساً لمنتحلی الفلسفةِ کیفَ عَمِیتْ قلوبُهُمْ عَن هذِهِ الْخلقةِ العجیبةِ، حَتّی أنکروُا التّدبیر والعمدَ فیها.(4)
«هلاک و نومید باد فیلسوف نمایان که چگونه از این آفرینش شگفت، کوردل شدند، تا آنجا که تدبیر و اراده را در مورد آن، انکار کردند».
و نیز:
قال قوم من جهلةِ المتکلّمین وضعفةِ الْمتفلسفینَ بقلّةِ التّمییزِ وقصورِ العِلم: لو
_______________________________
3. همان.
4. بحارالاءنوار:61/327.
_______________________________
کان بطنُ الإنْسانِ کهیئة القباء یفتحُهُ الطَّبیبُ إذا شاءَ... ألَمْ یَکُن أصلَحَ....(5)
«گروهی از متکلمان جاهل و فیلسوف نمایان ضعیف، به سبب کمی تمیّز و نارسایی علم میگویند: آیا اگر شکم انسان همچون قبا بود که طبیب هرگاه میخواست، آن را میگشود، اصلح نبود؟...».
امام سجادعلیه السلام میفرماید:«کانَ أمیرُ المُوءمنینَ قاعداً ذاتَ یومٍ فأقبلَ إلیهِ رجل منَ الْیونانیّین المدّعینَ لِلْفلسفةِ والطبّ...».(6)
«روزی امیرالموءمنینعلیه السلام نشسته بود که مردی یونانی از مدعیان فلسفه و طب، به محضرش آمد...».
به او گفته بودند که پسر عمّ امیرالموءمنینعلیه السلام دیوانه است! آمده بود که او را معالجه کند. حضرتش عجز و نادانی او را برایش ثابت کرد و از او خواست که مسلمان شود.
از این گونه تعبیرات، معلوم میشود که اسلام با فلسفه و کلام واقعی مخالف نیست؛ چرا که فلسفه و کلام واقعی، تعقّل و تفکّری است که در خدمت دین است و تلاش میکند که راه دین را برای اهل فکر و نظر هموار سازد. چنین فلسفه و کلامی ملهم از شرع است و دکانی در برابر آن نخواهد بود. مگر ممکن است که عقل سلیم، ضدّ دین بشود؟
صوفی هم اگر واقعاً صوفی باشد و بخواهد از قشر و پوست، به مغز و لب برسد، متشرّع واقعی خواهد بود. آن که زاهد در دنیا و راغب در آخرت باشد، به سیرهی عیسی بن مریم و پیرو راه و رسم علوی است. امام عسکریعلیه السلام فرمود:
«احذَرُوا الصّوفیَّ المتصنِّع.(7)
« از صوفی متظاهر بپرهیزید».
از این بیان استفاده میشود که صوفی واقعی مورد ملامت نیست. بعدها این قدر از نام صوفی سوء استفاده شد که حافظ هم از دست مطلق صوفی نالید:
_______________________________
5. همان، ص329.
6. همان:10/70.
7. همان:50/318 و 51/328.
_______________________________
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد
بازیّ چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غرّه مشو که گربهی زاهد نماز کرد
فلسفه زدگی و صوفی زدگی و روی آوردن به عرفان التقاطی هندی و رومی و یونانی و ایران باستانی، مذموم است، امّا به کار انداختن قوهی عقل و نظر و صفا بخشیدن دل و جان، در پرتو نور شرع، محمود است. فیض کاشانی در کتاب «قرة العیون» فرمود:
«من جز به نور ثقلین هدایت نشدم و جز به امامان برگزیده اقتدا نکردم و پیش خدا از غیر هدایت الهی بیزاری میجویم؛ چرا که هدایت، هدایت خداست».
سپس میگوید: «نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متکلّف؛ بلکه مقلّد قرآن و حدیث و تابع اهل بیت آن سرور».(8)
قطعاً فیض کاشانی هم متکلّم است، هم فیلسوف و هم عارف. ولی نه متکلّمی که به کام اشعری و اعتزال یا کلام مسیحی و یهودی و بودایی و برهمایی فرو غلتد و کلام ناب اسلامی و شیعی را تحت الشعاع قرار دهد و نه فیلسوفی که اسیر ترهات یونان و هند و روم و ایران باستان و شرق و غرب گردد، بلکه سایه نشین«شجرهی مبارکهی زیتونه» ای است که «لا شرقیّة ولا غربیة یکادُ زَیْتُها یضییء ولو لَمْ تَمْسَسْهُ نار نُور عَلی نُور».(9)
برخی فکر میکنند فلسفه یعنی همان که ارسطو یا افلاطون گفته و اندیشهی فلسفی خلاصه میشود در آنچه در کتابهای شیخ الرئیس یا سهروردی یا صدرالمتألهین آمده و عرفان یعنی همان که در بیغولهی خانقاهها القا میشود و کلام
_______________________________
8. نقل از کتاب «ابواب الهدی» از مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، ص 15.
9. نور/35«نه شرقی است نه غربی، روغناش آن چنان صاف و پاک و خالص است که نزدیک است بدون تماس با آتش شعلهور شود».
_______________________________
یعنی هرمنوتیک کلیسا و تثلیث مسیحی و ثنویت زردشتی و کلام نفسی و جبر و کسب اشعری و تفویض شرک آمیز معتزلی و فلسفهی دین جان هیک و بافتههای شلایر ماخر و....
غافل از این که اسلام و مخصوصاً مذهب والای تشیّع که تحت الشعاع مذاهب انحرافی و یا در عرض آنها قرارش دادند کلامی غنی و فلسفهای عمیق و عرفانی ناب و خالص دارد و این وظیفهی علمای اسلام است که با تعمّق در قرآن و حدیث و به کار انداختن نیروی عقل و تدبّر، به تبیین کلام و فلسفه و عرفان واقعی اسلام بپردازند.
انسان هایی هستند که ذهن وقّاد و ژرفنگر دارند. آنها اوصاف و عوارض ذاتی مطلق هستی را زیر سوءال میبرند. برای آنها وحدت و کثرت و اصالت و تشکیک و تغیّر و ثبات و علیّت و معلولیّت، جای بحث و گفتگو دارد. فلسفیدن یعنی اندیشیدن دربارهی عوارض ذاتی هستی و رسیدن از امکان به وجوب یا از حدوث به قدم یا از تغیّر به ثبات یا از نظر در خود هستی به واجب الوجود؛ اگر کسی ورود در این مسایل را بپذیرد، ناچار است بدون این که از کسی تقلید کند، یک طرف را بپذیرد و این خود، فلسفه است و اگر میگوید: ورود در این مسایل، بیهوده است، گرفتار سفسطه است واگر میگوید: این نظام فلسفی کار آمد نیست و باید نظامی دیگر پدید آورد، این گوی و این میدان.
به هر حال، ضدّیت با مطلق فلسفه و کلام، سفسطه است و مخالفت با فلسفه یا کلامی خاص و روی آوردن به فلسفه یا کلامی دیگر، یعنی فیلسوف شدن و متکلّم شدن.
امروز در دنیا فلسفهها و کلامهای بسیاری رواج دارد. در گذشته هم فلسفهها و کلامهای بسیاری رواج یافته است. قافلهی اندیشههای کلامی و فلسفی هرگز از حرکت باز نمیایستد. در حوزهی اسلام هم نحلههای مختلفی پدید آمده است. بعد از این هم باید منتظر رویکرد ایسمهای جدیدی باشیم. اگر امروز سکولاریسم و اومانیسم و فمینیسم و پلورالیزم و لیبرالیسم و ... فضای ذهنی بشر را اشغال کرده است، دیروز ایسمهای دیگری تاخت و تاز میکرد و برای فردا و فرداهای دیگر، ایسمهایی دیگر در راه است.
متفکّران اسلامی باید عرضه کنندهی فکر عمیق اسلامی باشند و هر آنچه در متون کتاب و سنّت آمده، به بهترین وجهی تبیین کنند، تا دنیا بداند که اسلام هم فلسفه و کلامی دارد، فوق همهی فلسفهها و کلامهای نو و کهن؛ و عرفانی دارد برتر از همه تصوفها و عرفانهای التقاطی و سوغاتی.
امام سجادعلیه السلام فرمود:
إنّ اللهَ عَلِمَ أنَّهُ یکونُ فی آخرِ الزَّمانِ أقوام متعمِّقُونَ فَأنزَلَ اللهُ «قُلْ هُوَ اللهُ اگحد» والاعلیها السلامیات من سُورَةِ الحَدیدِ إلی قولهِ: «وَهُوَ عَلیم بِذاتِ الصُّدُور» فمن رامَ وراءَ ذلکَ فَقَدْ هَلَکَ.(10)
«خداوند میدانست که در آخرالزمان مردمی ژرفنگر پدید میآیند، از این رو سورهی «قُل هو الله أحد» و آیات سورهی حدید را تا «وهو علیم بذات الصُّدور»(11) را نازل کرد. هر کس ورای آن، طلب کند، هلاک میشود».
چگونه خداوند، مطابق آیات اوّل سورهی حدید، هم اوّل و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن است. اگر ذهنی متعمّق نباشد، چگونه میتواند تضاد آنها را رفع کند؟ اینجا سخن از اولیت و آخریت و ظهور و بطون بالذات است ولی ذهن ناپختهی بیگانه از فلسفه و کلام، جز اوّلیت و آخریت و ظهور و بطون بالغیر نمیفهمد.
اشعاری از شیخ بهایی
او را سرور علمای اسلام و دریای مواج علم دانستهاند، او میگوید:
ای کرده به علم مجازی خو
نابرده ز علم حقیقی بو
سرگرم به حکمت یونانی
دل سرد ز حکمت ایمانی
یک در نگشوده ز مفتاحش
اشکال افزوده ز ایضاحش
_______________________________
10. کافی:1/91(باب النسبة، ح3).
11. حدید/61.
_______________________________
راهی ننموده اشاراتش
دل شاد نشد ز بشاراتش
تا کی ز شفاش شفا طلبی
وز کاسهی زهر دوا طلبی
تا کی به هزار شعف لیسی
ته ماندهی کاسهی ابلیسی
سوءر الموءمن فرموده نبی
از سوءر ارسطو چه میطلبی
سوءر آن جوی که در عرصات
به شفاعت او یابی درجات
رسوا کردت در بین بشر
برهان ثبوت عقول عشر
در کف ننهاده به جز بادت
برهان تناهی ابعادت
تو پشت به کتاب خدا دادی
و اندر پی آن کتب افتادی
نی رو به شریعت مصطفوی
نی رو به حقیقت مرتضوی
استخراج چند نکته
1. شیخ بهایی، فلسفه و کلام را علم مجازی میداند و معتقد است که باید در پی علم حقیقی بود. ظاهراً منظور او از علم حقیقی، علم ذوقی است. او خود اهل ذوق بوده و حتّی گفتهاند: شش ماه قبل از وفاتش که در سال1031ه.ق واقع شد، از قبر بابا رکن الدین صدایی شنید که به او میگوید:«شیخنا، در فکر خود باش». مجلسی اوّل میگوید: به ما گفت: این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه. از آن پس به گریه و تضرّع و مبالغه در امر آخرت پرداخت و ششماه بعد از دنیا رفت.(12)
شیخ الرئیس هم در مقام اثبات تجرّد نفوس، حکمت مشائی را که بحثی محض است و آنها را منطبع در جرم میداند، ناکافی دانسته و میگوید: چنین مطلبی، مستور است«إلاّ علی الرّاسخینَ فی الحکمة المتعالیة»،مگر بر کسانی که از راسخان در حکمت متعالیه باشند. (13)
خواجه طوسی در شرح آن میفرماید: منظور او از حکمت متعالیه،
_______________________________
12. سفینة البحار:1/114(بها).
13. الاشارات والتنبیهات،النمط10، الفصل9.
_______________________________
حکمتی است که هم بحثی باشد و هم ذوقی. تنها کسانی میتوانند مسألهی تجرد نفوس را ادراک کنند که هم اهل بحث باشند و هم اهل ذوق. نه آنهایی که تنها اهل بحث باشند، به جایی میرسند و نه آنهایی که تنها اهل ذوق باشند. شطحیات صوفیانه به خاطر دور شدن از عقل و غوطهور شدن در ذوق است. یاوه گوییهای برخی از فلاسفه هم ناشی از بیگانگی از ذوق است و گمراهی فیلسوف متذوّق هم ناشی از بیگانگی از شرع است.
دیدیم که حکیم متذوّقی چون شیخ سهروردی، دوری از وحی را سقوط در غَیابهی چاه هوا و هوس میداند.
و اکنون میبینیم که بنیانگذار حکمت اشراق یا حکمت متعالیه شیخ الرئیس است که حکمت بحثی محض را ناکافی و ساتر میشناسد و این نه به این معنی است که حکمت ذوقی محض را کافی و کشّاف حقایق بداند و نه به این معنی است که حکمت جامع میان بحث و ذوق را مستغنی از وحی تلقّی کند که نمونهای از کلمات او را دیدیم.
2. او حکمت یونانی را رهآورد یونان میداند و توصیه میکند که نباید از حکمت ایمانی دل سرد بود. حکمت یونانی ارسطویی، بحثی است و حکمت یونانی افلاطونی، ذوقی است. استاد و شاگرد به خاطر این که هر کدام گرایش خاصی دارند، گرفتار اختلافاتی شدهاند. حکمت ذوقی محض، عقل را برنمیتابد و پای استدلالیان را چوبین میبیند و حکمت بحثی محض، ذوق را برنمیتابد و فکر و اندیشه را مستغنی از قلب و شرع میشناسد و طبعاً راه به جایی نمیبرد. حکمت ایمانی، عقل را مقدّمهی سیر و سلوک میشناسد و عقل و دل را در پرتو وحی، فروغ و روشنی میبخشد. قرآن است که نیروی تفکّر و تعقّل انسان را به کار میاندازد. قرآن است که مبدأ همهی عرفانها و مرکز و محور همهی معرفتهاست. تا قرآن نازل نشده بود، عرفان ناقص بود. مسلمانان واقعی، به برکت نزول قرآن و در پرتو نور وحی، به جایی رسیدند که در تاریخ علم سابقه نداشت.عقبماندگی مسلمانان زمانی آغاز شد که در جا زدند. عقل و دل را از هم جدا کردند و عقل را در گرو رهآورد غرب قرار دادند و دل را به خانقاه سپردند.
نگارنده مستشرقی را در سوئد دیدار کرده است که به هفده زبان تکلّم میکرد و بر زبان فارسی مسلّط بود وچیزهایی از اسلام و ایران میدانست و تابلوی عکس ضامن آهو را بالای سر خود آویخته بود و رشد اسلام را مرهون و مدیون خانقاه میدانست و بر این عقیدهی غلط اصرار میورزید و معلوم نشد که عقیدهی او سوغات استعمار بود یا گرفتار جهل مرکب بود.
کوشیدیم که از او بخواهیم در مطالعات خود تجدید نظر کند. به او گفته شد که رشد اسلام، مرهون و مدیون خانقاه نیست. اسلام پایگاهی جز مسجد نداشته و ندارد. خانقاه نقشی جز تضعیف مسجد و تفرقهی میان مسلمانان نداشته است.
3. شیخ بهایی یا عقول را قبول دارد یا ندارد. مقصود از عقول، موجوداتی است که مجرّد تام باشند. در لسان شرع مقدس، اینها همان ملائکهی مقرّب خدایند. شیخ الرئیس بر خلاف سایر مشّائیان قبول ندارد که عقول، دهتا باشند، نه بیشتر و نه کمتر، او معتقد است که حداقل آنها ده تاست، ولی ممکن است بیشتر باشند.(14) شیخ اشراق هم که عقول را انوار قاهره مینامد، بر عدد ده، اصرار ندارد، بلکه انکار هم دارد.(15)
ممکن است شیخ بهایی ملائکه را اجسام لطیف بداند و ممکن است با قبول تجرد تامّ ملائکهی مقرب، از نام عقول یا ده تا بودن آنها استیحاش داشته باشد. بخشی از این بحثها لفظی است و بخشی دیگر، هر چند از موضع انکار باشد، کلامی و فلسفی است. خواجهی طوسی هم از کسانی است که دربارهی عقل مجرد میگوید:
و أدلّةُ وجودِه مدخُولة.(16)
«ادلّهی وجود عقل مجرّد، مورد اشکال است».
نباید گفت: موضع خواجه، موضع ضدّ فلسفی است. مسألهی وجود عقل نفیاً و اثباتاً نیاز به استدلال عقلی دارد. هر کس استدلال عقلی کند و از آن رهگذر،
_______________________________
14. همان، النمط6، الفصل29.
15. شرح حکمة الاشراق.
16. کشف المراد، المقصد2، الفصل4، المسألة1.
_______________________________
وجود چیزی را نفی یا اثبات کند، فیلسوف است. کتاب تجرید الاعتقاد خواجه و شرح دقیق علاّمهی حلّی، هر چند کلامی است؛ ولی این کتاب کلامی، جدلی نیست، بلکه فلسفی است. آیا کلام فلسفی برتر است یا کلام جدلی؟ آیا عرفان وحیانی و عقلانی برتر است یا عرفان شطحی؟ خوشبختانه کلام شیعی، به برکت الهام از وحی و سنت، کلام فلسفی است و عرفان شیعی، به خاطر این که در بوستان قرآن و حدیث، روییده و بالیده، عرفان عقلانی و وحیانی است.
در این مکتب، پایگاه کلام و عرفان، تعقّل و تفکّر است. تا شخص از پایگاه فکری قوی و نیرومندی استمداد نکند، نباید وارد کلام و عرفان بشود. متکلّم، مدافع است. مدافعی که اندیشهمند و پرمایه نباشد، به پرندهای میماند که وقتی بالش را چیدند، از پرواز باز میماند و در دام صیّاد فرو میغلتد. چرا امام صادقعلیه السلام به بعضی اجازهی مباحثه نمیداد، جدال وگفتگو هم علم است، هم هنر. هم استدلال لازم دارد و هم موقع شناسی و هوشیاری.
ابوخالد کابلی میگوید: ابوجعفر موءمن الطاق را در روضه دیدم که مردم مدینه اطرافش گرد آمده و از او سوءال میکنند و او جواب میدهد. نزدیک رفتم و به او گفتم: امام صادقعلیه السلام ما را از گفتگو منع کرده است. گفت: آیا به تو دستور داده که پیغامش را به من برسانی؟ گفتم: نه. ولی به من دستور داده که با هیچ کس گفتگو نکنم. گفت: برو و اطاعت کن. خدمت امام صادقعلیه السلام رفتم و ماجرا را گزارش کردم. حضرت لبخندی زد و فرمود: صاحب طاق با مردم گفتگو میکند و به پرواز در میآید و چیره میشود؛ ولی تو اگر گرفتار شدی، قادر به پرواز نیستی.(17)
عرفان منهای تعقّل هم گرفتار شطحیات میشود. بیجهت نیست که شیخ الرئیس در نمط نهم اشارات به بحث دربارهی مقامات عارفان میپردازد، تا معلوم دارد آیا آنچه از آنها ظاهر میشود و برخی آن را انکار و برخی آن را بزرگ
_______________________________
17. سفینة البحار:1/100(طوق).
_______________________________
میشمارند(18)، چگونه است؟ اینجاست که عقل به سراغ عرفان میرود تا ارزش آن را معلوم دارد. ممکن است همهی شهودات عرفا شطح و هیچ و پوچ باشد و ممکن است همه درست باشد و ممکن است تفصیل قایل شد. بنابراین، نباید به شیخ الرئیس گفت:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
4. مسألهی تناهی و عدم تناهی ابعاد، از دل مشغولیهای فلاسفه و متکلّمان است. ممکن است کسی بگوید: اثبات یا نفی تناهی ابعاد، از مسایلی است که نه به درد دنیای ما میخورد و نه به درد آخرت ما. اگر نظر شیخ بهایی این است که بر او ایرادی نیست و اگر مخالف تناهی ابعاد است، باید گفت: موضع او موضع ضدّ فلسفی و کلامی نیست. آن که با برهان، نفی تناهی ابعاد کند، متکلّم یا فیلسوف است و آن که اثبات کند، نیز فیلسوف یا متکلّم است.
5. نکتهی مهم و تربیتی اشعار زیبای شیخ بهایی این است که متفکّران اسلامی نباید به جای سوءرالموءمن، گرفتار سوءر الکافر بشوند. متفکّر مسلمان باید آزاده و مستقل باشد و نباید کاسه لیس یهودیان و مسیحیان و ملحدان و زنادقه گردد. امروز شعار تو خالی «صراطهای مستقیم» به معنای پشت کردن به کتاب خدا و روی آوردن به کتب الحادی است. شریعت غَرّای مصطفوی و حقیقت زیبای علوی نباید فدای کلام الحادی مسیحی و یهودی و سوغاتهای وارداتی و بیمایهی غرب شود. خداوند متعال در آیهی کریمهی: «لِیُظْهِرَهُ عَلی الدِّینِ کُلِّه».(19) وعده کرده است که تعلیمات اسلامی را ظهور و غلبهی تدریجی بخشد و نگذارد که ادیان باطل و فلسفههای مضمحل و نحلههای کلامی ناقص و راه و رسمهای صوفیانهی بیاساس، در برابر آن، نمود و شکوهی داشته باشند.
در عین حال، قرآن خود باب تفکّر را برگشود است. رونق تفکّر، به این است
_______________________________
18.ولهم اُمور خفیّة فیهم واُمور ظاهرة عنهم یستنکرها مَنْ ینکرها ویستکبرُها مَن یعرفُها ونحن نقصُّ علیک(فصل اوّل).
19. توبه/33 و فتح/28و صف/9.
_______________________________
که انسان با افکار دیگران آشنا شود، تا بتواند در پرتو وحی و سنّت، حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد، از نظر رتبهی طولی، قرآن و سنت، در درجهی اوّل قرار دارند. پس از آن، نوبت به عرفان میرسد و عقل در درجهی سوم است. امّا به لحاظ تقدّم زمانی، تفکّر و تعقّل، چراغ راه فهم آیات و روایات و زیر بنای سیر و سلوک و کشف و شهود است. قرآن برای فهم است. خواندن برای فهمیدن است، بعضی برای خواندن قرآن در حکم نوارند که هیچ تعقّل و تفکّری ندارد. پایینترین درجات قرائت قرآن، همین است. درجات بعد از فهم، تدبّر و تفکّر آغاز میشود و اینجاست که مراتب متعدد و بیشماری پدید میآید و خدا میداند که قلّهی آخر و برترین مرتبه کجاست و آن هم مخصوص پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و امامانعلیهم السلام است. قرآن را ظهری و بطنی است و دانش هر چیزی در قرآن است و علم آن در نزد امامان است و دیگران از راه تعلیم آنهاست که به حقایق قرآن راه مییابند.(20)
نقل شده است که ابن عباس یک شب، تفسیر حروف سورهی حمد را از اوّل تا آخر از امیرالموءمنینعلیه السلام آموخت. او میگوید: هرچه برایم گفته بود، آموختم. سپس به تفکّر پرداختم و دانستم که علم من در برابر علم او همچون حوضچهای در برابر دریاست.(21)
او میگوید: هر چه علیعلیه السلام تعلیم میداد، به برکت تعلیم پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بود و هر چه پیامبر تعلیم میداد، به برکت تعلیم خداوند بود. علم پیامبر از علم خدا و علم علی از علم پیامبر و علم من از علم علی است. دانش من و دانش همهی اصحاب پیامبر در برابر دانش علیعلیه السلام همچون قطرهای است در هفت دریا.(22)
بنابراین پشت کردن به شریعت مصطفوی و حقیقت علوی گناهی است نابخشودنی و هیچ متکلّم یا فیلسوف یا عارفی از آنها بینیاز نیست.
آری حقیقت یکی است. وحیانیت، روحی است در پیکر همهی راههایی که ما را به آن حقیقت واحد رهنمون میشوند و راهی که از آن روح بیبهره است، مردهای است بیجان.
_______________________________
20.سفینة البحار:2/414(قرء).
21و22. همان.