آغاز آفرینش (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آغاز آفرینش (6)
در سخن پیش نوشته از آفرینش و تکامل زمین، بارش باران، پیدایی گیاهان، درختان، نخستین چشمه، جنّ، پیدایش انسان و مراتب تکامل آن سخن به میان آمد و نظریه مشهور ثبوت انواع یا Fixismeمورد دفاع بسیاری از دانشمندان دیرین شناس قرار گرفت و اینک دنباله سخن:
1. نظریه تبدّل انواع
از دیرباز برخی از دانشمندان به ویژه در یونان قدیم طرفداران مکتب ایونی(547 610قبل از میلاد) چنین پنداشتهاند که موجودات زنده عموماً از ماده بیجان تکوّن یافته و پس از تحمّل یک سلسله تغییرات به شکل و هیأت کنونی درآمدهاند.
«انکسیمندروس» شاگرد «ثالس ملطی» در قرن ششم قبل از میلاد چنین اظهار نظر میکند که: تمام حیوانات تحت اثر پرتو آفتاب در لجنهای اوّلیه تکوین یافتهاند و همگی به صورت ماهی بوده و پس از رشد، از آب خارج گشته و از فلسهای خود بیرون آمده و در زمین زندگی کردند، انسان نیز یکی از این تغییرات است.
«انباذقلس»(فیلسوف 5 قرن قبل از میلاد) نظر داده که انسان از خاک به وجود آمده است، بدین طریق که تودههایی بدون شکل از خاک وآب توسط آتشهای زیر زمین خارج شده و سپس به شکل انسان شدند.
«موپریتوس» به ظهور انواع خلق السّاعة یا تولید خود به خود نظر داده است.
«بوفون»(1788 1707، Boffon) طبیعیدان فرانسوی بر آن است که انواع جانوران روی زمین لاینقطع در تحدید و تعویضاند، انواع مختلف منقرض گشته و یا تکامل یافته و تغییر شکل دادهاند، این تغییر شکل تا به حدّی حاصل گردیده که امروزه شناخته نمیشوند.
این نظریه در غرب طرفدارانی جدّی پیدا کرد و شاید بتوان گفت، لامارک (1829 1744) دانشمند معروف فرانسوی و یکی از شاگردان بوفون را جزء کسانی دانست که فرضیّه تکامل را با روش علمی بیان کرد، و پس از او «چارلز داروین»(1882 1809) دانشمند معروف انگلیسی است که این فرضیه به نام او شهرت یافت.
2. فرضیه لامارک
لامارک اساس فرضیه خود را از این جا میداند که وقتی گرمای آفتاب به درون پیکر جانور سادهای نفوذ میکند سعی دارد «مولکول»ها را از همدیگر جدا سازد، ولی چون بین مولکولهای بدن جانور همواره پیوستگی خاصی وجود دارد از این رو بین دو عامل نزاعی درمیگیرد، در نتیجهی این عمل، کشش مخصوصی در مادّه زنده ایجاد میشود که «اورگاسم» نامیده میشود.
هنگامی که برخی از نواحی بدن تحت اثر یک عامل خارجی بیش از نقاط دیگر تحریک گردید مایعات حیاتی بدن به سوی آن نقطه بهتر کشانده شده، در نتیجه، کشش مخصوص در ناحیه تحریک شده ایجاد گشته و ساختمان مخصوصی ظاهر میگردد و با این روش اعضای جدید به وجود میآیند.
جانوران عالیتر که اعضای مختلف دارند میتوانند با اراده، مایعات حیاتی بدن را بر طبق احتیاجات محیط به نقطهای از بدن رانده و سبب تشکیل اعضای جدید گردند، بر این اساس:
الف) اجداد زرافه روزی مجبور شدند در ناحیهای فاقد از علف زندگی کنند و به ناچار از برگهای درختان تغذیه مینمودند، برای این منظور کوشش میکردند سر خود را به برگهای درختان نزدیک سازند، در نتیجهی این کوشش دایم، گردن آنها درازتر گردید.
ب) دراز شدن زبان مارها و مارمولکها برای این است که چشم آنها در پهلو و یا در قسمت فوقانی سر قرار گرفته ونمیتوانند برای روءیت اشیایی که در جلو قرار دارند از آنها استفاده کنند.
ج) پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که غذای خود را از آب تهیّه میکنند چون غاز، اردک، قو در اثر دور کردن انگشتان پا از هم و به منظور عمل شناوری به تدریج به وجود آمده است.
بنابراین تغییرات محیط زیست و پیدایش احتیاجات جدید، جانور را مجبور میکند که با فعالیتهای مخصوصی اعضای خود را به کار گیرد که به تدریج تغییراتی به شکل عضو حیوان به وجود میآید، چنان که عدم استعمال عضوی باعث تحلیل و از بین رفتن آن میشود زیرا تحت اثر تغییر دهنده مایعات حیاتی قرار نمیگیرند، از این رو رفته رفته به تحلیل رفته، و گاهی از بین میروند، بر این پایه میمونی که در مسیر انسان شدن است دم او به تدریج تحلیل رفته و نابود گشته است، و بر اثر همین سازشها،انسان از میمونهایی که نیمه خمیده حرکت میکردند تکامل یافته، و حالت قایم و تکامل کنونی را پیدا کرده است.
گفتنی است لامارک تغییرات حاصل را تصادفی نمیداند، بلکه به نظر وی هیچ چیزی موجود نمیگردد مگر تحت اراده موجد عظیم همه اشیا.
نقد فرضیّه لامارک
گرچه بر اثر استعمال و یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نموّ باز ایستد، یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا سخت و جامد گردند، ولی چگونه میتوان باور کرد که استخوانها بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ و چگونه میتوان پذیرفت که در اثر شنای زیاد دستهای ما به بال شنا مبدل شوند؟ و یا بر اثر جهیدن در هوا و باز کردن بازوان بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند؟
وانگهی فرضیه لامارک بر پایه وراثت«صفات اکتسابی» است، و اعتقاد به انتقال صفات اکتسابی به اخلاف و نسلهای بعد یکی از پندارهای بیاساسی است که صدها تجربه و دهها دانشمند بر خلاف آن گواهی داده و ثابت کردهاند که تنها «صفات موروثی» است که به وسیله «مولکول»های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم»های هسته جای دارند منتقل میشوند، و به وراثت اکتسابی معتقد نیستند.
در نتیجه نمیتوان بر پایه یک اصل غلط فرضیهای درباره تکامل به دست آورد.
3. فرضیه نئولامارکیسم
1. لامارک جانوران و گیاهان را تحت اثر مستقیم شرایط محیط زندگی قابل تغییر میداند و معتقد است استعمال عضوی سبب تقویت و رشد، و عدم استعمال آن سبب تحلیل آن عضو میگردد.
2. او صفات و تغییرات اکتسابی حاصل در جانور را تحت اثر محیط زندگی قابل انتقال به نسل بعد میداند.
3. لامارک در خصوص جانوران اراده و تمایل مخصوصی تصور مینماید که جانور وقتی در محیط جدیدی قرار میگیرد آن را پیدا میکند تا خود را به طریقی تغییر دهد که رفته رفته بتواند اعضای لازم برای سازش با آن محیط را دارا گردد.
لامارکیسمهای جدید که سر دسته آنان دانشمند آمریکایی کوپ) cope( و مدافع جدّی آن دانشمندانی نظیر «آلفرد ژیارد» و «دانکت» میباشند آن تمایل و ارادهای را که لامارک در جانوران برای تغییر صورت یافتن تصور میکرد نپذیرفته و معتقدند تحت تأثیر مستقیم محیط زندگی، در جانوران و گیاهان تغییراتی حاصل میگردد، و این تغییرات اکتسابی به تدریج موروثی گشته و به اولاد منتقل گردیده و نسل به نسل تشدید مییابد، تا به حدّی که جانور را بیش از پیش به منظور سازش با محیط تغییر میدهد.
نقد فرضیه
همانطور که اشاره شد مسأله موروثی شدن صفات اکتسابی امروزه مورد شک و تردید فراوان است، و آن چه تاکنون آزمایش شده همواره عدم امکان آن را به ثبوت رسانده، و اگر معدود نتایجی بر له این فرضیه هم به دست آمده همیشه با اشکالات فراوان رو به رو بوده است.
4. فرضیه «تحول» داروین
داروین فرضیه خود را بر چهار اصل استوار ساخت:
اوّل: تنازع بقا
افزایش نامحدود جانوران و گیاهان سبب میشود غذا و مسکن برای عموم آنها کفایت نکند، مثلاً فرزندان آدم اگر با مرگ و میر غیر طبیعی رو به رو نشوند هر بیست و پنج سال جمعیت کره زمین دو برابر میشود و چیزی نمیگذرد که برای سرپا ایستادن فرزندان آدم جایی پیدا نمیشود، و هرگاه جانوران و گیاهان با موانعی روبهرو نگردند پس از مدتی سطح کره زمین را فرا میگیرند، در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عوامل نابود کننده رو به روست که اساس زندگی آن را تهدید میکند و هر موجودی میخواهد عوامل بقای خود را تحصیل کرده و از علل نابود کننده دور باشد، از این رو همواره میان موجودات عالم نزاع و کشمکش برقرار است.
دوم: انتخاب طبیعی بقای اصلح
مدرک کشف این اصل، همان انتخاب مصنوعی است که میان کشاورزان مرسوم است، آنان در هر نسل تعدادی را که دارای عالیترین صفات مطلوب میباشند انتخاب میکنند و طی یک سلسله کارکرد نژادی به دست میآورند که از همه آلودگیها پیراسته میباشد.
بر این پایه، در جهان تنازع بقاء، موفقیت و بقاء از آن موجوداتی است که شرایط بقای آنها بیشتر و عوامل حیاتی در آنها بیش از دیگران موجود باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخهای کوچک و بزرگ پیدا میشوند، از آنجا که دسته اوّل به خوبی مسلح نشدهاند احتمال نابودی آنها بیشتر است و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایداری میکنند اگر نسل بعد از آنها به نوبه خود با شاخهایی بهتر به دنیا بیایند این اعضا به تدریج در نسلهای دیگر کاملتر میشوند یعنی ویژگیهای آنها تحت قانون وراثت به نسلهای بعد منتقل میشود و در هر نسلی به صورت کاملتری درمیآید، بالنتیجه تحول انواع به وجود میآید.
سوم: قانون وراثت
داروین معتقد است صفات پدران به فرزندان منتقل میشود، اگر صفت یا تغییری در جانور یا گیاهی در مرحلهای از زندگی ظاهر شود، در فرزندان او در همان سنّ یا زودتر بروز خواهد نمود.
چهارم: قانون سازش با محیط
اعضای هر موجودی از گیاهان وجانوران تابع محیطی است که در آنجا زندگی میکنند، اگر تغییری در محیط زندگی آنها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در سازمان وجود آنها پدید آید.
بر اساس اصول چهارگانه موجوداتی که امروزه به صورت انواع مختلف دیده میشوند در روز نخست یک نوع بیش نبودند سپس به مرور زمان از یکدیگر جدا شدهاند، وی درباره نژاد انسان میگوید:
منشأ انسان شبیه به جانورانی باید باشد که میمونها نیز از آنها اشتقاق یافتهاند. میمونها احتمالاً از جانورانی پدید آمدهاند که امروزه آنها را در دستهای به نام لمورها ) Lemure(جای میدهند، لمورها پستاندارانی کوچک میباشند که دست و پای آنها مانند انسان دارای ناخن پهن است، لمورها از طرفی به میمونها شباهت دارند و از طرف دیگر به پستانداران.
داروین سپس پیشتر رفته و سرانجام ریشه انسان را به ماهیان پست دریا به نام «آمفیوکسوس» میرساند.
نقد نظر داروین
«فون بایر» دانشمند بزرگ و باستان شناس آلمانی در کتاب «ابطال نظر داروین» مینویسد: هر کس بگوید: انسان زادهی میمون است باید او را یک فرد جسور دانست، زیرا ما در حفاریهای خود کوچکترین گواهی بر این گفتار پیدا نکردیم.
«فیرکو» طبیعیدان آلمانی متخصص «انتریولوژی» (تاریخ طبیعی انسان) مینویسد: پیشرفتهای محسوسی که علم تاریخ طبیعی انسان نموده است، روز به روز خویشاوندی انسان و میمون را دورتر میسازد، در حفریات عهد چهارم زمین هنگامی که جمجمههای انسانها را در نظر میگیریم هرگز به کلّه میمونی که به کلّه انسان شباهت داشته باشد دست نیافتیم.
«ایلی دوسیون» میگوید: دو ضربت شدید که بر دو اصل داروین وارد آمد، آخرین مقاومت خود را از دست دادند، «قانون انتخاب طبیعی» به وسیله «هربرت اسپنسر» ابطال گردید، و قانون «وراثت اوصاف اکتسابی» که پایه نظریه داروین است با تحقیقات دانشمند جنین شناس «رسیمان» از پای درآمد.
«چینو» استاد دانشگاه «نانسی» مینویسد: قانون «سازش با محیط» و تطبیق اعضا با مقتضیات وضع زندگی، بیپایه است، کسانی که تصوّر کردهاند اردک بر اثر شنا پرده شنا را در پای پیدا کرده و در روز نخست دارا نبوده سخت در اشتباهند و اردک از روز نخست برای شنا کردن آفریده شده است.
«بلوجر» دانشمند فیزیولوژی مینویسد: من از نزدیک همه استدلالهای کسانی را که معتقد به انتقال صفات اکتسابی بودهاند یک یک مورد بررسی قرار دادهام، ولی هیچکدام آنها قدرت اثبات این قانون کلی را ندارند.
«دویو اریموند» فیزیولوژیست فرانسوی مینویسد: قانون وراثت برای تغییر حوادث طبیعی اختراع گردید و بیش از یک فرضیه نیست.
بنابراین فرضه داروین بر اثر تحقیقات پژوهندگان دانش طبیعی حتی در حدّ یک فرضیّه هم نیست و هیچ اساس علمی ندارد و روز به روز بیپایگی آن به وضوح روشن میشود.
کشف جدید قانون وراثت
«وان بندن)» Van Benden( جنین شناس مشهور بلژیکی یک سال پس از فوت داروین قانون تولید مثل را در جانوران کشف میکند، و با این اکتشاف دوره جدیدی در تاریخ حیات شناسی به وجود میآورد، وی میگوید: وقتی دو نطفه نر(اسپرماتوزوئید) و مادّه (اوول) به عنوان دو سلول متّحد میگردند، سلولی به نام تخم به وجود میآورند که پیوسته تقسیم میشوند، یعنی ابتدا به دو و سپس به چهار، و آنگاه به هشت، شانزده، سی و دو و... سلولهای موجود رفته رفته تنوّع حاصل کرده،، بافتهای بدن و سپس اعضا، و بالأخره دستگاههای مختلف، و سرانجام جاندار جدیدی نظیر والدین پا به عرصه میگذارند.
وقتی طفلی به دنیا میآید در واقع دنباله وجود پدر و مادر است و با آنها پیوند مادی دارد، پس چنانچه صفتی بخواهد از والدین به اولاد برسد باید به هر صورت ممکن در سلولهای نطفه موجود باشد و از طریق آنان به اولاد انتقال یابد.
5. فرضیه نئو داروینیسم
با کشف جدید قانون وراثت مکتب داروینیسم جدید به وجود آمد. پایه گذار این مکتب ویسمان) Weisman( معتقد است صفات اکتسابی موروثی نمیگردند بلکه صفات و تغییراتی موروثی میتوانند باشند که به گونهای در نطفه یعنی در سلولهای «ژرمن» وجود داشته باشند.
در این فرضیه سلولهای بدن هر جانوری شامل دو دسته مشخص میباشند:
اوّل: سلولهای «ژرمن» که در غدد تناسلی (تخمدان بیضه) موجود میباشند و سلولهای نطفه را به وجود میآورند.
دوم: سلولهای «سوما» که کلیه اعضا و دستگاههای بدن را تشکیل میدهند، وقتی تخم که منشأ تشکیل هر جانداری است شکل میگیرد در حین تقسیمات اوّلیهاش سلولهای ژرمن از بقیه جدا میشوند و به صورت غدد تناسلی باقی میمانند، در صورتیکه سایر سلولها تنوع حاصل میکنند و کلیه اعضای بدن را تشکیل میدهند.
به دیگر سخن، سلولهای ژرمن از یک طرف و سلولهای سوما از طرف دیگر، هر یک مستقیماً از تخم سرچشمه میگیرند، و از یکدیگر جدا میمانند گرچه در یک بدن جا داشته و رابطه فیزیولوژی دارند، بنابراین اگر چنان چه عملی به سلولهای سوما تغییرات مخصوصی عارض کند(تغییرات بر اثر محیط زندگی) اساساً قابل انتقال به سلولهای ژرمن نمیگردد، روی این اصل ویسمان معتقد میشود صفات اکتسابی موروثی نمیگردند، بلکه صفات و تغییراتی موروثی میتوانند باشند که در نطفه یعنی سلولهای ژرمن مندرج باشند و نموّسلولهای نطفه آن تغییرات را بروز دهند.
داروینیسم جدید ساختمان زرافه را این طور تشریح میکند که روی اصل قابلیت تغییری که نطفههای نر و ماده داشتهاند، در هر نسل زرافههایی به دنیا آمدند که درازی گردن آنها متفاوت بوده است،(از آن جا که درازی گردن در «تنازع بقاء» مورد استفاده جانور واقع گردیده)، لذا زرافههایی توانستند باقی بمانند و تولید مثل کنند که گردنی درازتر از دیگران داشتهاند، و این خاصیت را بر اثر ساختمان مخصوص نطفهشان به اولاد انتقال دادهاند، در اولاد حاصل نیز که از نظر درازی گردن با یکدیگر متفاوت بودند، بعضی زرافهها که گردنی درازتر داشتند در میدان تنازع بقا پیش بردند، و بدین طریق از نسلی به نسل دیگر بر اثر انتخاب طبیعی زرافههای دارای گردن درازتر باقی ماندند و در نتیجه دستهای از جانوران را به وجود آوردند که گردن بسیار دراز دارند و با محیط زندگی خود سازش حاصل نمودهاند.
فروریزی این نظریه
داروینیسم جدید در میدان فرضیهها به زودی فرو ریخت و جای خود را به فرضیه «تحول بر اساس جهش» (موتاسیون Mutjion) سپرد، پایه گذاران این فرضیه فقط در یکی از اصول فرضیه داروین تجدید نظر کردند، و در اصول دیگر وی که سستی و بیپایگی آنها روشن گردید با او همفکر و هم رأی میباشند.
6. فرضیه «موتاسیون»
در این فرضیه تغییرات ناگهانی عامل اصلی تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات است، این تغییرات دفعی و ناگهانی است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل میگردد و گاهی تراکم این گونه جهشها و تغییرات ناگهانی سبب پیدایش نوعی یا انواعی میشود.
دلایل طرفداران این فرضیه مشاهداتی است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان به آن دست یافتهاند، مثلاً گوسفند مرینوس با پشم لطیفی که دارد در سال 1828 میلادی در «موشان» ظاهر گردیده است، و فقدان شاخ در سال 1880میلادی در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدی گردید، و گوسفند «انگون» که نژادی است دارای دست و پای خیلی کوتاه و بدنی کشیده در سال 1879 میلادی در ایالات «ماساچوست» از دو بره به دست آمده است و ...
نقد فرضیه «موتاسیون»
جهشهای یاد شده همه جزیی و سطحی است و تغییرات جزیی در همهی جانداران برای عموم مردم مشهود است، آنچه مورد بحث و بررسی است «جهش» عمقی و تکامل واقعی است که بتواند فاصله انسان و میمون را پر کند و تاکنون چنین جهشی دیده نشده است.
«گوبینو» که خود از طرفداران نظریه تکامل است تکامل سطحی را پذیرفته امّا نسبت به تکامل عمقی و بنیادین مینویسد: هنگامی که بنیاد احتمالی ذو حیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمونهای (ابتدایی را در نظر میگیریم تفسیر فلسفهی تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک میشود... بنیاد این تغایر در تاریکی ازمنه نهفته است، و کسی تاکنون بر آن آگاه نشده است. و غیر از یک تأثیر احتمالی، «جهش»های بزرگ در موارد مزبور هیچ اطلاعی نداریم.
بنابراین فرضیه مزبور مقدمات آن حدسی، احتمالی و مبهم است و نمیتواند ارزش قطعی به بار آورد.
خلاصهی فرضیه «ترانسفورمیسم»
انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبودند، بلکه در آغاز، موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و از لابلای لجنهای اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند، یعنی موجودات بیجان در شرایطی خاص قرار گرفتند که از آنها نخستین سلولهای زنده پیدا شد.
این موجودات ذرّهبینی تدریجاً تکامل یافتند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند، از دریاها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گیاهان و انواع جانوران آبی و زمینی و پرندگان به وجود آمدند.
کاملترین حلقه این تکامل همین انسانهای امروزند که از موجوداتی شبیه به میمون) Lemure( و سپس به میمونهای انساننما ظاهر گشتند.
خلاصهی ادلّهی فرضیهی تکامل
الف) دلیل دیرین شناسی: مطالعه روی فسیلها یعنی اسکلتهای متحجّر شده موجودات زنده گذشته که از طبقات مختلف زمین به دست آمده نشان میدهد، موجودات زنده از صورتهای سادهتر به صورتهای کاملتر و پیچیدهتر تغییر شکل دادهاند. و تنها راهی که اختلاف و تفاوت فسیلها را میتوان با آن تفسیر کرد همین فرضیّه تکامل است.
ب) تشریح مقایسهای: دانشمندان قرائنی که از تشریح مقایسهای به دست آوردهاند به این نتیجه رسیدهاند که استخوانبندی مختلف حیوانات هنگام سنجش شباهت زیادی در بین آنها وجود دارد که نشان میدهد همه از یک اصل گرفته شدهاند.
ج) راه جنین شناسی: میگوید: اگر حیوانات را در حال جنینی که هنوز تکامل لازم را نیافتهاند در کنار هم بگذاریم خواهیم دید که جنینها قبل از تکامل در شکم مادر یا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، این نیز تأیید میکند که همه آنها در آغاز از یک اصل گرفته شده اند.
پاسخ
چنان که اشاره شد این قراین قانع کننده نیست و فرضیه را به قانون تبدیل نمیکند. تغییرات جزیی و سطحی موجب جهشی که یک نوع را به نوع دیگر تبدیل کند نبوده است و از مرحله حدس، ظن و احتمال به مرحله قطع و یقین نرسیده است.
از این رهگذر«مک کرادی»
dy( ) E. Mc craمعتقد است نظریه تکامل به این مثال مشهور میماند که بگویند: اگر یک میلیارد میمون میلیاردها سال شستیهای یک ماشین تحریر را فشار دهند ممکن است یکی از آنها واژه «هاملت شکسپیر» را از آب درآورد.
«دونوی» حساب کرده است که احتمال رخ نمودن وحادث شدن اتّفاقی حتّی سادهترین «مولکول» پروتئین یک در10321 است که استبعاد غریبی در قبال تشکیل حتی یک مولکول است.(1)
7. نظر قرآن
علاّمه طباطباییرحمه الله در تفسیر گرانسنگ المیزان در بررسی فرضیهها و آیات قرآن مجید نکاتی را آورده است که خلاصه آن را از نظر میگذرانیم:
آیات قرآن کریم به روشنی تصریح میکند بشر موجود به یک زن و شوهر معیّن میرسد، قرآن نام شوهر را آدم معرفی کرده و تصریح میکند که این زن و شوهر از هیچ پدر و مادری متولد نشده بلکه از خاک، یا گل، یا لای، یا زمین آفریده شدهاند.
امّا آدم کیست؟ آیا آدم نوعی مراد است یعنی «طبیعت انسانیّت» که در همه افراد وجود دارد؟ یا منظور از آدم عدّه معدودی است که ریشههای انسان امروزی را تشکیل دادهاند؟ و یا فرد واحدی است که نام او آدم بوده است؟
و بنابراین که فردی از نوع انسان باشد آیا این فرد از نوعی دیگر از حیوانات چون میمون تولّد یافته و از طریق تطوّر انواع و پیدایش فردی کاملتر از فرد دیگری که ناقص بوده و همچنین ناقصی از ناقصتر به وجود آمده است؟ و یا آن که فرد نامبرده انسانی کامل و دارای کمال و فکر بوده که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به دستگاه عقل متولد شده و مبدأ ظهور نوع انسان کامل و اندیشور گردیده است؟
و یا برعکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده آغاز کنیم همواره از ناقص به کامل و از کامل به کاملتر تا به انسان غیر عاقل و از او به انسان کامل عاقل هوشمند برسیم، و این سلسله به گونه اتصال از یکدیگر متولّد گشتهاند و آن حیوان ساده جدّ اعلای انسان امروزی باشد؟
و یا آن که سلسله توالد و تناسلی که فعلاً در بین ما انسانهاست پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع میشود، و آدم و همسرش از زمین پدید آمده و از پدر و مادری تولد نیافتهاند؟
همه صورتهای یاد شده نه ضروری دین اسلام است و نه ضروری قرآن کریم که مخالفت با آنها موجب کفر، زندقه،
_______________________________
1. ر.ک: علم و دین، ایان باربور، ص 418، مرکز نشر دانشگاهی تهران 1362ش؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد، نشر چاپخانه دانش1330ش؛ داروینیسم یا تکامل انواع، نگارش جعفر سبحانی، انتشارات توحید؛ تفسیر نمونه، ذیل سوره حجر، ج11، ص 83، نشر دارالکتب الاسلامیة، 1367ش؛ تفسیر المیزان، ذیل سوره سجده آیات 141.________________________________________
بیدینی و... باشد.
لیکن ظاهر آیات قرآنی همین صورت اخیر است، یعنی از ظاهر قرآن برمیآید که نسل حاضر بشر به آدم و همسرش منتهی میگردد، و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده بلکه از زمین تکوّن یافتهاند.
جز این که قرآن بیان نکرده که چگونه آدم از زمین آفریده شد، آیا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته؟ و یا خلقتش به تکوین الهی آنی و بدون مدت طولانی رخ داده است؟ و یا آن که در زمانهای طولانی این دگرگونیها صورت گرفته، استعدادها یکی پس از دیگری به فعلیت رسیده و صورتهایی را به خود گرفته تا این که استعدادش برای دریافت روح انسانی به حدّ کمال رسیده و سپس روح در او دمیده شده، نظیر نطفه در رحم که علل و شرایط یکی پس از دیگری در او اثر کرده است؟ هیچیک از احتمالات نامبرده در قرآن کریم نیامده است.
تنها روشنترین آیهای که درباره خلقت آدم در قرآن دیده میشود این آیه است:«اِنَّ مَثَلَعیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلقهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَلَهُ کُنْ فَیَکُون» (2) در واقع مَثَل عیسی علیه السلام نزد خدا همچون مثل خلقت آدم است که او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش، پس وجود یافت. این آیه درباره استدلال مسیحیان است که میگفتند: عیسی بدون پدری که از جنس انسان باشد به دنیا آمده است، حال آن که هر کس از پدری متولد میشود، پس پدر عیسی باید خدا باشد، این آیه در پاسخ میفرماید حال عیسی همچون حال آدم است که خداوند او را از خاک زمین آفرید بدون این که پدری داشته باشد که از نطفه او متولد شود، پس چرا مسیحیان نمیگویند آدم پسر خداست؟
و اگر مراد به خلقت از خاک «خلقه من تراب» به خاک منتهی شدن باشد، آنسان که همه جاندارانی که از نطفه متولد شدهاند نیز خلقتشان به زمین منتهی میشود، در این صورت معنای آیه چنین میشود: حال عیسی که پدر ندارد مانند حال آدم است که خلقتش به خاک منتهی میشود، همچنان که مردم نیز این چنیناند.
و بدیهی است که در این صورت دیگر آدم خصوصیّتی ندارد تا به خاطر آن عیسای بدون پدر را با وی مقایسه کنند، در نتیجه
_______________________________
2.آل عمران/59.________________________________________
آیه بیمعنا میشود، یعنی پاسخ علیه نصاری نمیشود.
با این بیان این نکته روشن میشود که همه آیاتی که از خلقت از خاک، گل، و امثال آن خبر میدهند میفهمانند که خلقت او آنی و بدون گذشت زمان و بدون پدر و مادر بوده است و گرنه بر آدم فضیلت وخصوصیتی نمیماند که به رخ بکشد و بفرماید ما او را از خاک یا گل خلق کردهایم چون در این صورت همه حیوانات و انسانها نیز خلقتشان به گل و خاک منتهی میشود.
بنابراین آیاتی که میفرماید: «...اِنّی خالق بشراً مِنْ طینٍ» (3) من یک فرد بشر را از گل آفریدم و یا میفرماید: «...وَبَدأ خلق الانْسان مِنْ طین» (4) خلقت انسان را از گل آغاز کرد، همه بر این نکته دلالت دارند که خلقت آدم با خلقت سایر افراد بشر و سایر جانداران فرق داشته است.
فرضیه آدم نوعی
برخی تصور کردهاند که منظور از آدم، آدم نوعی است یعنی «جنس و طبیعت انسان خارجی» است که در همه افراد بشر موجود میباشد، نه آدم شخصی، و مراد از این که انسان را بنیآدم خواندهاند از این جهت است که افراد این نوع زیاد شدهاند، و همچنین داستان داخل شدن آدم در بهشت و سپس بیرون شدنش به فریب شیطان و نافرمانی کردن او یک تمثیل تخیلی است(یعنی آدم نوعی منظور است نه شخص آدم) تا بفهماند این «نوع» از جانداران به نام انسان چه مقام و منزلتی دارد و وقتی دنبال هوای نفس رفت و ابلیس را اطاعت کرد تا چه اندازه درجهاش پایین میآید.
پاسخ
این سخن با آیات سابق همخوان نیست و همچنین با این آیه «...الّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَمِنْها زَوجها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَنساءً...» (5) آن که شما را از یک تن خلق کرد و همسر آن یک تن را نیز از خود او قرار داد، و از آن دو تن مردان و زنان بسیاری منتشر کرد.
بنابراین اگر منظور از یک تن «نَفْسٍواحدةٍ» آدم نوعی باشد دیگر جایی برای فرض همسر برای او باقی نمیماند، و
_______________________________
3. ص/71.
4. سجده/7.
5. نساء/1.________________________________________
همچنیناند آیاتی که دلالت دارند خداوند آدم و همسرش را در بهشت داخل کرد، و آن دو نفر خدا را نافرمانی کردند، و از آن درخت تناول کردند، اینها همه با ظاهر آیات قرآن همخوان نیستند.
بنابراین خاستگاه این سخن که منظور از آدم، آدم نوعی است سخنی است که برخاسته از قدیم بودن زمین و انواع موجودات اصلی آن از جمله انسان است که قهراً افراد این انواع از دو طرف گذشته و آینده غیر متناهی خواهند بود، یعنی از ازل انسانها بودهاند وتا ابد نیز خواهند بود، حال آن که اصول علمی، این ادعا را به طور قطع باطل میکند.
فرضیه چند نژادی
برخی پنداشتهاند که نسل کنونی بشر منتهی میگردد به چند تن زن و شوهر که هر یک دارای رنگ مخصوصی بوده یکی سرخ پوست، دیگری زردپوست، سومی سفید پوست و چهارمی سیاه پوست.
نیز برخی پنداشتهاند که بعضی از این نژادها قدیمی و بعضی دیگر بعداً پیدا شدهاند، مانند نژاد سرخ و زرد که در آمریکا و استرالیا پدید آمدهاند.
پاسخ
این فرضیه نیز باطل است، زیرا همه آیاتی که متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل حاضر انسان را به یک زن و شوهر منتهی میداند و فرضیه چند زن و شوهری به هیچوجه با آیات قرآن سازگار نیست.
افزون بر این، چهار جفت بودن مبدأ پیدایش چهار نژاد بشر مثلاً، مبنی بر این است که این چهار نژاد سفید، سیاه، سرخ و زرد با هم تباین داشته و چهار نوع جداگانه باشند تا هر یک به منشأیی منتهی شود غیر منشأ دیگر.
و یا قارههای زمین از ازل از یکدیگر جدا بوده باشند، که بطلان آنها امروزه به خوبی روشن شده است.
فرضیه جهش از نظر قرآن
اگر فرض شود که نسل حاضر بشر به یک جفت یا چند جفت بشری منتهی میگردد که آنها به نوبه خود از حیوان یا حیواناتی که به مرز انسان نزدیک بودهاند (چون میمون) جدا شدهاند و یا چنین فرض شود که نسل کنونی بشر منتهی میشود به یک جفت انسان کامل و دارای عقل ولی این جفت توسط جهش و تطوّر از نوعی دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بوده ولی فاقد کمال فکری بوده پیدا شده آنگاه به حکم تنازع در بقا و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شده و دو نفر انسان تکامل یافته باقی مانده که نسل حاضر از نسل آن دو فرد تکامل یافته میباشند.
پاسخ
این فرضیهها نیز با آیات قرآن سازگار نیست ونمیشود آنها را بر قرآن تحمیل کرد، زیرا آیات یاد شده از جمله آیه «اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» به همان بیانی که گذشت آن را باطل میداند.
افزون بر این، ادلهای که بر اثبات این فرضیه اقامه کردهاند از اثبات آن قاصر است و شواهدی بیش نیست، زیرا ادلّه آنان عبارت است از تشریح تطبیقی و جنینهای حیوان و فسیلهای یافت شده در حفریات که دلالت دارند صفاتی که در انواع حیوانات است و نیز اعضای آنها به تدریج صورت گرفتهاند، و همچنین اصل پیدایش آنها به تدریج تکامل یافتهاند، یعنی در آغاز خلقت زمین، نخست سادهترین حیوان پیدا شده و سپس حیوانات تکامل یافتهتری با جهش به وجود آمدهاند، و همچنین به تدریج ترکیبات بیشتر، محکمتر و پیچیدهتری به خود گرفتهاند تا سرانجام حیوان کاملتری یعنی انسان پدید آمده است.
لیکن این دلیل از نظر علمی قانع کننده نیست، زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات بعد از نوع ناقص، در مدتهای طولانی، بیش از این دلالت ندارد که مادّه در سیر تکاملی خویش به تدریج راه صورتهای مختلف حیوانی را طی کرده و از حیوانی ناقص مثلاً به صورت موجودی شریف درآمده است، و امّا این که موجودات کاملتر از ناقصتر متولد شدهاند که ادّعای زیست شناسان است دلیل نامبرده آن را اثبات نمیکند، و نمیگوید: حیوانات کاملتر از حیوانات ناقص منشعب شدهاند، و بین همه آنها و سرانجام بین انسان و میمون خویشاوندی وجود دارد.
و آنچه تاکنون یافتهاند گواهی میدهد همواره یک نوع در صفتی به صفتی دیگر تدریجاً منتقل شده، ولی چنین نیافتهاند که حیوان از نوعی به نوع دیگر انتقال یافته است، و به این معنا دست نیافتهاند که یک نوع غیر میمون مثلاً جای خود را به میمون سپرده که از نوعی به نوع دیگر نقل و انتقال یافته باشد.
بنابراین فرضیه تطور انواع فرضیهای است حدسی که اساس آن را علوم طبیعی امروزی تشکیل داده و ممکن است روز دیگر فرضیه قویتری جای آن را بگیرد، چون علم هیچگاه توقّف نمیکند و همواره رو به پیشرفت و دامنهی آن رو به گسترش است.
استدلالهایی از قرآن بر فرضیهی جهش
طرفداران فرضیهی جهش برای این منظور به آیاتی از قرآن مجید استدلال کردهاند از جمله:
اوّل
1. «اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلی العالَمینَ» (6).
«خدا آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید».
به این بیان که برگزیدن (اصطفای برگرفته شده از اصطفی) به معنای انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیز است، و برگزیدن وقتی صحیح است که فرد برگزیده شده مخلوطی با افراد دیگر باشد تا انتخاب کننده آن را از بین سایر افراد انتخاب کند و بر دیگرانش ترجیح دهد، آنسان که نوح را از بین مردم زمانش، و آل ابراهیم و آل عمران را از بین مردم معاصرشان برگزید.
لازمه این سخن آن است که در زمان آدمعلیه السلام نیز افرادی چون او بوده باشند تا خدا از بین آنان آدم را انتخاب کند و به عقل مجهّز نماید، و آن افراد غیر از بشر اوّلیه نمیتوانند باشند که به عقل مجهّز نبودهاند، بنابراین خداوند آدم را از بین آنان برگزید و به عقل مجهز نمود، در نتیجه آدم با جهش خدایی از مرتبه انسان اوّلی وحشی و بیعقل به مرتبه انسان کامل مجهز به عقل انتقال یافت و آنگاه نسل او زیاد شد، و نسل انسان اوّلی و ناقص رو به نقصان نهاد تا منقرض گردید.
پاسخ
الف) واژه«العالمین» در آیه که الف و لام بر سر دارد عمومیت دارد و بر جمیع بشر تا روز قیامت صادق است، یعنی آدم، نوح، آل عمران و آل ابراهیم بر همه معاصران خود و آیندگان از بشر برگزیدگی دارند، همانگونه که آیه «وَما اگرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» (7):«ما تو را جز به عنوان
_______________________________
6. آل عمران/33.
7.انبیاء/107.________________________________________
رحمت بر جهانیان نفرستادیم». بنابراین آدم نیز مانند سایر نامبردگان بر همه بشر برتری دارد، جز این که سایر نامبردگان بر معاصران خود و آیندگان برتری دارند ولی آدم برگزیدگی تنها بر آیندگان دارد.
ب) اگر آدم از میان انسانهای اوّلیه و بیخرد برگزیدگی داشته باشد این چه فضیلتی بر آدم به شمار میآید؟ چرا که آدم به خاطر داشتن عقل کامل برگزیده شد، واداشتن عقل به آدم اختصاص ندارد، بلکه فرزندان او نیز عقل دارند، پس همه بنی آدم نسبت به انسانهای اولیّه برگزیدگی دارند، پس چنین فضیلتی را مخصوص آدم دانستن بیوجه مینماید.
دوم
2. «وَلَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکة اسجُدوا لاعلیها السلامدم» (8).
«ما نخست شما را خلق و سپس به صورتگری شما پرداخیتم، آنگاه به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید».
به این بیان که در عربی واژه «ثمّ» به معنای سپس در جایی استعمال میشود که بین ماقبل و مابعدش زمانی فاصله شده باشد، پس در آیه مزبور بین آفرینش و بین صورتگری مدت زمانی فاصله بوده است، بنابراین انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از او آدم درست شده و فرشتگان به سجده او مأموریت یافتند.
پاسخ
اوّلاً: واژه «ثمّ» همه جا به منظور تأخیر زمانی نمیآید، و بسیار اوقات تنها ترتیب کلامی را میرساند، و حتّی در کلام خداوند متعال بسیاری از اوقات تنها برای این منظور (ترتیب سخن) آمده است.
ثانیاً: آیه مزبور اوّلاً: در مقام بیان جریان خلقت همه بشر است، و ثانیاً در بیان این که سجده فرشتگان برای جمیع نوع بشر بوده و اگر آدم قبلهگاه واقع شد از باب این است که او نماینده افراد انسان است، نه جهت شخصیّت خصوصی او، آن سان که خانه کعبه چون از مقام ربوبی پروردگار حکایتگری دارد قبلهگاه مردم قرار گرفته است، بنابراین ربطی به جهش و تطوّر انواع ندارد.
_______________________________
8. اعراف/11.
________________________________________
سوم
3. «...وَبَدأ خَلق الاِنْسان من طینٍ* ثُمَّ جعَلَ نَسلهُ مِنْ سلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ* ثُمَّ سَوّیهُ وَنَفَخَ فیهِمِنْ رُوحِهِ...» (9) .
«آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس تداوم نسل او را از چکیده آبی پست مقرّر فرمود، آنگاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید».
بدین بیان که آیه نخست متعرض آغاز خلقت بشر است که از خاک میباشد، خاکی که خاستگاه مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگری و دمیدن روح در آدم را بیان میکند که آخرین مرحله تکامل انسانی است، و چون بین این دو مرحله را با واژه «ثمّ» عطف کرده میفهماند که فاصلهای دراز بین این دو مرحله بوده و این همان مدتی است که بین سایر انواع فاصله میشده تا هر نوعی به نوع بالاتر خود برسد، و با این دگرگونی تدریجی سرانجام انسان کامل گردد. به ویژه از واژه «سلاله» به خاطر نکره بودن و دلالت بر عموم داشتن چنین استفاده میشود که هر نوع کاملتری از سلالهای (چکیده آبی) از نوع ناقصتر درست شده است.
پاسخ
اوّلاً: از ناحیه ادبی جمله «ثمّ سواه» به جمله «بدء» عطف نشده است.
ثانیاً: این آیات در مقام بیان ظهور و پیدایش نوع انسانی است، یعنی آغاز و ابتدای خلقت انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده، و سپس مبدل شده به چکیدهای از آب ویژه تا فرزندانش پدید آیند، و سپس خلقت این نوع یعنی خود آدم و فرزندانش به وسیله صورتگری و نفخ روح پایان پذیرفت.
ثالثاً: نکره بودن «سلاله» دلالت بر عموم ندارد، بلکه عمومیت را در جایی میرساند که سیاق نفی باشد نه سیاق اثبات، و سیاق آیه مورد بحث سیاق اثبات است.(10)
_______________________________
9.سجده/97.
10. تفسیر المیزان، ذیل سجده/97 و ذیل اعراف/11.
در سخن پیش نوشته از آفرینش و تکامل زمین، بارش باران، پیدایی گیاهان، درختان، نخستین چشمه، جنّ، پیدایش انسان و مراتب تکامل آن سخن به میان آمد و نظریه مشهور ثبوت انواع یا Fixismeمورد دفاع بسیاری از دانشمندان دیرین شناس قرار گرفت و اینک دنباله سخن:
1. نظریه تبدّل انواع
از دیرباز برخی از دانشمندان به ویژه در یونان قدیم طرفداران مکتب ایونی(547 610قبل از میلاد) چنین پنداشتهاند که موجودات زنده عموماً از ماده بیجان تکوّن یافته و پس از تحمّل یک سلسله تغییرات به شکل و هیأت کنونی درآمدهاند.
«انکسیمندروس» شاگرد «ثالس ملطی» در قرن ششم قبل از میلاد چنین اظهار نظر میکند که: تمام حیوانات تحت اثر پرتو آفتاب در لجنهای اوّلیه تکوین یافتهاند و همگی به صورت ماهی بوده و پس از رشد، از آب خارج گشته و از فلسهای خود بیرون آمده و در زمین زندگی کردند، انسان نیز یکی از این تغییرات است.
«انباذقلس»(فیلسوف 5 قرن قبل از میلاد) نظر داده که انسان از خاک به وجود آمده است، بدین طریق که تودههایی بدون شکل از خاک وآب توسط آتشهای زیر زمین خارج شده و سپس به شکل انسان شدند.
«موپریتوس» به ظهور انواع خلق السّاعة یا تولید خود به خود نظر داده است.
«بوفون»(1788 1707، Boffon) طبیعیدان فرانسوی بر آن است که انواع جانوران روی زمین لاینقطع در تحدید و تعویضاند، انواع مختلف منقرض گشته و یا تکامل یافته و تغییر شکل دادهاند، این تغییر شکل تا به حدّی حاصل گردیده که امروزه شناخته نمیشوند.
این نظریه در غرب طرفدارانی جدّی پیدا کرد و شاید بتوان گفت، لامارک (1829 1744) دانشمند معروف فرانسوی و یکی از شاگردان بوفون را جزء کسانی دانست که فرضیّه تکامل را با روش علمی بیان کرد، و پس از او «چارلز داروین»(1882 1809) دانشمند معروف انگلیسی است که این فرضیه به نام او شهرت یافت.
2. فرضیه لامارک
لامارک اساس فرضیه خود را از این جا میداند که وقتی گرمای آفتاب به درون پیکر جانور سادهای نفوذ میکند سعی دارد «مولکول»ها را از همدیگر جدا سازد، ولی چون بین مولکولهای بدن جانور همواره پیوستگی خاصی وجود دارد از این رو بین دو عامل نزاعی درمیگیرد، در نتیجهی این عمل، کشش مخصوصی در مادّه زنده ایجاد میشود که «اورگاسم» نامیده میشود.
هنگامی که برخی از نواحی بدن تحت اثر یک عامل خارجی بیش از نقاط دیگر تحریک گردید مایعات حیاتی بدن به سوی آن نقطه بهتر کشانده شده، در نتیجه، کشش مخصوص در ناحیه تحریک شده ایجاد گشته و ساختمان مخصوصی ظاهر میگردد و با این روش اعضای جدید به وجود میآیند.
جانوران عالیتر که اعضای مختلف دارند میتوانند با اراده، مایعات حیاتی بدن را بر طبق احتیاجات محیط به نقطهای از بدن رانده و سبب تشکیل اعضای جدید گردند، بر این اساس:
الف) اجداد زرافه روزی مجبور شدند در ناحیهای فاقد از علف زندگی کنند و به ناچار از برگهای درختان تغذیه مینمودند، برای این منظور کوشش میکردند سر خود را به برگهای درختان نزدیک سازند، در نتیجهی این کوشش دایم، گردن آنها درازتر گردید.
ب) دراز شدن زبان مارها و مارمولکها برای این است که چشم آنها در پهلو و یا در قسمت فوقانی سر قرار گرفته ونمیتوانند برای روءیت اشیایی که در جلو قرار دارند از آنها استفاده کنند.
ج) پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که غذای خود را از آب تهیّه میکنند چون غاز، اردک، قو در اثر دور کردن انگشتان پا از هم و به منظور عمل شناوری به تدریج به وجود آمده است.
بنابراین تغییرات محیط زیست و پیدایش احتیاجات جدید، جانور را مجبور میکند که با فعالیتهای مخصوصی اعضای خود را به کار گیرد که به تدریج تغییراتی به شکل عضو حیوان به وجود میآید، چنان که عدم استعمال عضوی باعث تحلیل و از بین رفتن آن میشود زیرا تحت اثر تغییر دهنده مایعات حیاتی قرار نمیگیرند، از این رو رفته رفته به تحلیل رفته، و گاهی از بین میروند، بر این پایه میمونی که در مسیر انسان شدن است دم او به تدریج تحلیل رفته و نابود گشته است، و بر اثر همین سازشها،انسان از میمونهایی که نیمه خمیده حرکت میکردند تکامل یافته، و حالت قایم و تکامل کنونی را پیدا کرده است.
گفتنی است لامارک تغییرات حاصل را تصادفی نمیداند، بلکه به نظر وی هیچ چیزی موجود نمیگردد مگر تحت اراده موجد عظیم همه اشیا.
نقد فرضیّه لامارک
گرچه بر اثر استعمال و یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نموّ باز ایستد، یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا سخت و جامد گردند، ولی چگونه میتوان باور کرد که استخوانها بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ و چگونه میتوان پذیرفت که در اثر شنای زیاد دستهای ما به بال شنا مبدل شوند؟ و یا بر اثر جهیدن در هوا و باز کردن بازوان بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند؟
وانگهی فرضیه لامارک بر پایه وراثت«صفات اکتسابی» است، و اعتقاد به انتقال صفات اکتسابی به اخلاف و نسلهای بعد یکی از پندارهای بیاساسی است که صدها تجربه و دهها دانشمند بر خلاف آن گواهی داده و ثابت کردهاند که تنها «صفات موروثی» است که به وسیله «مولکول»های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم»های هسته جای دارند منتقل میشوند، و به وراثت اکتسابی معتقد نیستند.
در نتیجه نمیتوان بر پایه یک اصل غلط فرضیهای درباره تکامل به دست آورد.
3. فرضیه نئولامارکیسم
1. لامارک جانوران و گیاهان را تحت اثر مستقیم شرایط محیط زندگی قابل تغییر میداند و معتقد است استعمال عضوی سبب تقویت و رشد، و عدم استعمال آن سبب تحلیل آن عضو میگردد.
2. او صفات و تغییرات اکتسابی حاصل در جانور را تحت اثر محیط زندگی قابل انتقال به نسل بعد میداند.
3. لامارک در خصوص جانوران اراده و تمایل مخصوصی تصور مینماید که جانور وقتی در محیط جدیدی قرار میگیرد آن را پیدا میکند تا خود را به طریقی تغییر دهد که رفته رفته بتواند اعضای لازم برای سازش با آن محیط را دارا گردد.
لامارکیسمهای جدید که سر دسته آنان دانشمند آمریکایی کوپ) cope( و مدافع جدّی آن دانشمندانی نظیر «آلفرد ژیارد» و «دانکت» میباشند آن تمایل و ارادهای را که لامارک در جانوران برای تغییر صورت یافتن تصور میکرد نپذیرفته و معتقدند تحت تأثیر مستقیم محیط زندگی، در جانوران و گیاهان تغییراتی حاصل میگردد، و این تغییرات اکتسابی به تدریج موروثی گشته و به اولاد منتقل گردیده و نسل به نسل تشدید مییابد، تا به حدّی که جانور را بیش از پیش به منظور سازش با محیط تغییر میدهد.
نقد فرضیه
همانطور که اشاره شد مسأله موروثی شدن صفات اکتسابی امروزه مورد شک و تردید فراوان است، و آن چه تاکنون آزمایش شده همواره عدم امکان آن را به ثبوت رسانده، و اگر معدود نتایجی بر له این فرضیه هم به دست آمده همیشه با اشکالات فراوان رو به رو بوده است.
4. فرضیه «تحول» داروین
داروین فرضیه خود را بر چهار اصل استوار ساخت:
اوّل: تنازع بقا
افزایش نامحدود جانوران و گیاهان سبب میشود غذا و مسکن برای عموم آنها کفایت نکند، مثلاً فرزندان آدم اگر با مرگ و میر غیر طبیعی رو به رو نشوند هر بیست و پنج سال جمعیت کره زمین دو برابر میشود و چیزی نمیگذرد که برای سرپا ایستادن فرزندان آدم جایی پیدا نمیشود، و هرگاه جانوران و گیاهان با موانعی روبهرو نگردند پس از مدتی سطح کره زمین را فرا میگیرند، در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عوامل نابود کننده رو به روست که اساس زندگی آن را تهدید میکند و هر موجودی میخواهد عوامل بقای خود را تحصیل کرده و از علل نابود کننده دور باشد، از این رو همواره میان موجودات عالم نزاع و کشمکش برقرار است.
دوم: انتخاب طبیعی بقای اصلح
مدرک کشف این اصل، همان انتخاب مصنوعی است که میان کشاورزان مرسوم است، آنان در هر نسل تعدادی را که دارای عالیترین صفات مطلوب میباشند انتخاب میکنند و طی یک سلسله کارکرد نژادی به دست میآورند که از همه آلودگیها پیراسته میباشد.
بر این پایه، در جهان تنازع بقاء، موفقیت و بقاء از آن موجوداتی است که شرایط بقای آنها بیشتر و عوامل حیاتی در آنها بیش از دیگران موجود باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخهای کوچک و بزرگ پیدا میشوند، از آنجا که دسته اوّل به خوبی مسلح نشدهاند احتمال نابودی آنها بیشتر است و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایداری میکنند اگر نسل بعد از آنها به نوبه خود با شاخهایی بهتر به دنیا بیایند این اعضا به تدریج در نسلهای دیگر کاملتر میشوند یعنی ویژگیهای آنها تحت قانون وراثت به نسلهای بعد منتقل میشود و در هر نسلی به صورت کاملتری درمیآید، بالنتیجه تحول انواع به وجود میآید.
سوم: قانون وراثت
داروین معتقد است صفات پدران به فرزندان منتقل میشود، اگر صفت یا تغییری در جانور یا گیاهی در مرحلهای از زندگی ظاهر شود، در فرزندان او در همان سنّ یا زودتر بروز خواهد نمود.
چهارم: قانون سازش با محیط
اعضای هر موجودی از گیاهان وجانوران تابع محیطی است که در آنجا زندگی میکنند، اگر تغییری در محیط زندگی آنها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در سازمان وجود آنها پدید آید.
بر اساس اصول چهارگانه موجوداتی که امروزه به صورت انواع مختلف دیده میشوند در روز نخست یک نوع بیش نبودند سپس به مرور زمان از یکدیگر جدا شدهاند، وی درباره نژاد انسان میگوید:
منشأ انسان شبیه به جانورانی باید باشد که میمونها نیز از آنها اشتقاق یافتهاند. میمونها احتمالاً از جانورانی پدید آمدهاند که امروزه آنها را در دستهای به نام لمورها ) Lemure(جای میدهند، لمورها پستاندارانی کوچک میباشند که دست و پای آنها مانند انسان دارای ناخن پهن است، لمورها از طرفی به میمونها شباهت دارند و از طرف دیگر به پستانداران.
داروین سپس پیشتر رفته و سرانجام ریشه انسان را به ماهیان پست دریا به نام «آمفیوکسوس» میرساند.
نقد نظر داروین
«فون بایر» دانشمند بزرگ و باستان شناس آلمانی در کتاب «ابطال نظر داروین» مینویسد: هر کس بگوید: انسان زادهی میمون است باید او را یک فرد جسور دانست، زیرا ما در حفاریهای خود کوچکترین گواهی بر این گفتار پیدا نکردیم.
«فیرکو» طبیعیدان آلمانی متخصص «انتریولوژی» (تاریخ طبیعی انسان) مینویسد: پیشرفتهای محسوسی که علم تاریخ طبیعی انسان نموده است، روز به روز خویشاوندی انسان و میمون را دورتر میسازد، در حفریات عهد چهارم زمین هنگامی که جمجمههای انسانها را در نظر میگیریم هرگز به کلّه میمونی که به کلّه انسان شباهت داشته باشد دست نیافتیم.
«ایلی دوسیون» میگوید: دو ضربت شدید که بر دو اصل داروین وارد آمد، آخرین مقاومت خود را از دست دادند، «قانون انتخاب طبیعی» به وسیله «هربرت اسپنسر» ابطال گردید، و قانون «وراثت اوصاف اکتسابی» که پایه نظریه داروین است با تحقیقات دانشمند جنین شناس «رسیمان» از پای درآمد.
«چینو» استاد دانشگاه «نانسی» مینویسد: قانون «سازش با محیط» و تطبیق اعضا با مقتضیات وضع زندگی، بیپایه است، کسانی که تصوّر کردهاند اردک بر اثر شنا پرده شنا را در پای پیدا کرده و در روز نخست دارا نبوده سخت در اشتباهند و اردک از روز نخست برای شنا کردن آفریده شده است.
«بلوجر» دانشمند فیزیولوژی مینویسد: من از نزدیک همه استدلالهای کسانی را که معتقد به انتقال صفات اکتسابی بودهاند یک یک مورد بررسی قرار دادهام، ولی هیچکدام آنها قدرت اثبات این قانون کلی را ندارند.
«دویو اریموند» فیزیولوژیست فرانسوی مینویسد: قانون وراثت برای تغییر حوادث طبیعی اختراع گردید و بیش از یک فرضیه نیست.
بنابراین فرضه داروین بر اثر تحقیقات پژوهندگان دانش طبیعی حتی در حدّ یک فرضیّه هم نیست و هیچ اساس علمی ندارد و روز به روز بیپایگی آن به وضوح روشن میشود.
کشف جدید قانون وراثت
«وان بندن)» Van Benden( جنین شناس مشهور بلژیکی یک سال پس از فوت داروین قانون تولید مثل را در جانوران کشف میکند، و با این اکتشاف دوره جدیدی در تاریخ حیات شناسی به وجود میآورد، وی میگوید: وقتی دو نطفه نر(اسپرماتوزوئید) و مادّه (اوول) به عنوان دو سلول متّحد میگردند، سلولی به نام تخم به وجود میآورند که پیوسته تقسیم میشوند، یعنی ابتدا به دو و سپس به چهار، و آنگاه به هشت، شانزده، سی و دو و... سلولهای موجود رفته رفته تنوّع حاصل کرده،، بافتهای بدن و سپس اعضا، و بالأخره دستگاههای مختلف، و سرانجام جاندار جدیدی نظیر والدین پا به عرصه میگذارند.
وقتی طفلی به دنیا میآید در واقع دنباله وجود پدر و مادر است و با آنها پیوند مادی دارد، پس چنانچه صفتی بخواهد از والدین به اولاد برسد باید به هر صورت ممکن در سلولهای نطفه موجود باشد و از طریق آنان به اولاد انتقال یابد.
5. فرضیه نئو داروینیسم
با کشف جدید قانون وراثت مکتب داروینیسم جدید به وجود آمد. پایه گذار این مکتب ویسمان) Weisman( معتقد است صفات اکتسابی موروثی نمیگردند بلکه صفات و تغییراتی موروثی میتوانند باشند که به گونهای در نطفه یعنی در سلولهای «ژرمن» وجود داشته باشند.
در این فرضیه سلولهای بدن هر جانوری شامل دو دسته مشخص میباشند:
اوّل: سلولهای «ژرمن» که در غدد تناسلی (تخمدان بیضه) موجود میباشند و سلولهای نطفه را به وجود میآورند.
دوم: سلولهای «سوما» که کلیه اعضا و دستگاههای بدن را تشکیل میدهند، وقتی تخم که منشأ تشکیل هر جانداری است شکل میگیرد در حین تقسیمات اوّلیهاش سلولهای ژرمن از بقیه جدا میشوند و به صورت غدد تناسلی باقی میمانند، در صورتیکه سایر سلولها تنوع حاصل میکنند و کلیه اعضای بدن را تشکیل میدهند.
به دیگر سخن، سلولهای ژرمن از یک طرف و سلولهای سوما از طرف دیگر، هر یک مستقیماً از تخم سرچشمه میگیرند، و از یکدیگر جدا میمانند گرچه در یک بدن جا داشته و رابطه فیزیولوژی دارند، بنابراین اگر چنان چه عملی به سلولهای سوما تغییرات مخصوصی عارض کند(تغییرات بر اثر محیط زندگی) اساساً قابل انتقال به سلولهای ژرمن نمیگردد، روی این اصل ویسمان معتقد میشود صفات اکتسابی موروثی نمیگردند، بلکه صفات و تغییراتی موروثی میتوانند باشند که در نطفه یعنی سلولهای ژرمن مندرج باشند و نموّسلولهای نطفه آن تغییرات را بروز دهند.
داروینیسم جدید ساختمان زرافه را این طور تشریح میکند که روی اصل قابلیت تغییری که نطفههای نر و ماده داشتهاند، در هر نسل زرافههایی به دنیا آمدند که درازی گردن آنها متفاوت بوده است،(از آن جا که درازی گردن در «تنازع بقاء» مورد استفاده جانور واقع گردیده)، لذا زرافههایی توانستند باقی بمانند و تولید مثل کنند که گردنی درازتر از دیگران داشتهاند، و این خاصیت را بر اثر ساختمان مخصوص نطفهشان به اولاد انتقال دادهاند، در اولاد حاصل نیز که از نظر درازی گردن با یکدیگر متفاوت بودند، بعضی زرافهها که گردنی درازتر داشتند در میدان تنازع بقا پیش بردند، و بدین طریق از نسلی به نسل دیگر بر اثر انتخاب طبیعی زرافههای دارای گردن درازتر باقی ماندند و در نتیجه دستهای از جانوران را به وجود آوردند که گردن بسیار دراز دارند و با محیط زندگی خود سازش حاصل نمودهاند.
فروریزی این نظریه
داروینیسم جدید در میدان فرضیهها به زودی فرو ریخت و جای خود را به فرضیه «تحول بر اساس جهش» (موتاسیون Mutjion) سپرد، پایه گذاران این فرضیه فقط در یکی از اصول فرضیه داروین تجدید نظر کردند، و در اصول دیگر وی که سستی و بیپایگی آنها روشن گردید با او همفکر و هم رأی میباشند.
6. فرضیه «موتاسیون»
در این فرضیه تغییرات ناگهانی عامل اصلی تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات است، این تغییرات دفعی و ناگهانی است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل میگردد و گاهی تراکم این گونه جهشها و تغییرات ناگهانی سبب پیدایش نوعی یا انواعی میشود.
دلایل طرفداران این فرضیه مشاهداتی است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان به آن دست یافتهاند، مثلاً گوسفند مرینوس با پشم لطیفی که دارد در سال 1828 میلادی در «موشان» ظاهر گردیده است، و فقدان شاخ در سال 1880میلادی در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدی گردید، و گوسفند «انگون» که نژادی است دارای دست و پای خیلی کوتاه و بدنی کشیده در سال 1879 میلادی در ایالات «ماساچوست» از دو بره به دست آمده است و ...
نقد فرضیه «موتاسیون»
جهشهای یاد شده همه جزیی و سطحی است و تغییرات جزیی در همهی جانداران برای عموم مردم مشهود است، آنچه مورد بحث و بررسی است «جهش» عمقی و تکامل واقعی است که بتواند فاصله انسان و میمون را پر کند و تاکنون چنین جهشی دیده نشده است.
«گوبینو» که خود از طرفداران نظریه تکامل است تکامل سطحی را پذیرفته امّا نسبت به تکامل عمقی و بنیادین مینویسد: هنگامی که بنیاد احتمالی ذو حیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمونهای (ابتدایی را در نظر میگیریم تفسیر فلسفهی تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک میشود... بنیاد این تغایر در تاریکی ازمنه نهفته است، و کسی تاکنون بر آن آگاه نشده است. و غیر از یک تأثیر احتمالی، «جهش»های بزرگ در موارد مزبور هیچ اطلاعی نداریم.
بنابراین فرضیه مزبور مقدمات آن حدسی، احتمالی و مبهم است و نمیتواند ارزش قطعی به بار آورد.
خلاصهی فرضیه «ترانسفورمیسم»
انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبودند، بلکه در آغاز، موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و از لابلای لجنهای اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند، یعنی موجودات بیجان در شرایطی خاص قرار گرفتند که از آنها نخستین سلولهای زنده پیدا شد.
این موجودات ذرّهبینی تدریجاً تکامل یافتند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند، از دریاها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گیاهان و انواع جانوران آبی و زمینی و پرندگان به وجود آمدند.
کاملترین حلقه این تکامل همین انسانهای امروزند که از موجوداتی شبیه به میمون) Lemure( و سپس به میمونهای انساننما ظاهر گشتند.
خلاصهی ادلّهی فرضیهی تکامل
الف) دلیل دیرین شناسی: مطالعه روی فسیلها یعنی اسکلتهای متحجّر شده موجودات زنده گذشته که از طبقات مختلف زمین به دست آمده نشان میدهد، موجودات زنده از صورتهای سادهتر به صورتهای کاملتر و پیچیدهتر تغییر شکل دادهاند. و تنها راهی که اختلاف و تفاوت فسیلها را میتوان با آن تفسیر کرد همین فرضیّه تکامل است.
ب) تشریح مقایسهای: دانشمندان قرائنی که از تشریح مقایسهای به دست آوردهاند به این نتیجه رسیدهاند که استخوانبندی مختلف حیوانات هنگام سنجش شباهت زیادی در بین آنها وجود دارد که نشان میدهد همه از یک اصل گرفته شدهاند.
ج) راه جنین شناسی: میگوید: اگر حیوانات را در حال جنینی که هنوز تکامل لازم را نیافتهاند در کنار هم بگذاریم خواهیم دید که جنینها قبل از تکامل در شکم مادر یا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، این نیز تأیید میکند که همه آنها در آغاز از یک اصل گرفته شده اند.
پاسخ
چنان که اشاره شد این قراین قانع کننده نیست و فرضیه را به قانون تبدیل نمیکند. تغییرات جزیی و سطحی موجب جهشی که یک نوع را به نوع دیگر تبدیل کند نبوده است و از مرحله حدس، ظن و احتمال به مرحله قطع و یقین نرسیده است.
از این رهگذر«مک کرادی»
dy( ) E. Mc craمعتقد است نظریه تکامل به این مثال مشهور میماند که بگویند: اگر یک میلیارد میمون میلیاردها سال شستیهای یک ماشین تحریر را فشار دهند ممکن است یکی از آنها واژه «هاملت شکسپیر» را از آب درآورد.
«دونوی» حساب کرده است که احتمال رخ نمودن وحادث شدن اتّفاقی حتّی سادهترین «مولکول» پروتئین یک در10321 است که استبعاد غریبی در قبال تشکیل حتی یک مولکول است.(1)
7. نظر قرآن
علاّمه طباطباییرحمه الله در تفسیر گرانسنگ المیزان در بررسی فرضیهها و آیات قرآن مجید نکاتی را آورده است که خلاصه آن را از نظر میگذرانیم:
آیات قرآن کریم به روشنی تصریح میکند بشر موجود به یک زن و شوهر معیّن میرسد، قرآن نام شوهر را آدم معرفی کرده و تصریح میکند که این زن و شوهر از هیچ پدر و مادری متولد نشده بلکه از خاک، یا گل، یا لای، یا زمین آفریده شدهاند.
امّا آدم کیست؟ آیا آدم نوعی مراد است یعنی «طبیعت انسانیّت» که در همه افراد وجود دارد؟ یا منظور از آدم عدّه معدودی است که ریشههای انسان امروزی را تشکیل دادهاند؟ و یا فرد واحدی است که نام او آدم بوده است؟
و بنابراین که فردی از نوع انسان باشد آیا این فرد از نوعی دیگر از حیوانات چون میمون تولّد یافته و از طریق تطوّر انواع و پیدایش فردی کاملتر از فرد دیگری که ناقص بوده و همچنین ناقصی از ناقصتر به وجود آمده است؟ و یا آن که فرد نامبرده انسانی کامل و دارای کمال و فکر بوده که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به دستگاه عقل متولد شده و مبدأ ظهور نوع انسان کامل و اندیشور گردیده است؟
و یا برعکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده آغاز کنیم همواره از ناقص به کامل و از کامل به کاملتر تا به انسان غیر عاقل و از او به انسان کامل عاقل هوشمند برسیم، و این سلسله به گونه اتصال از یکدیگر متولّد گشتهاند و آن حیوان ساده جدّ اعلای انسان امروزی باشد؟
و یا آن که سلسله توالد و تناسلی که فعلاً در بین ما انسانهاست پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع میشود، و آدم و همسرش از زمین پدید آمده و از پدر و مادری تولد نیافتهاند؟
همه صورتهای یاد شده نه ضروری دین اسلام است و نه ضروری قرآن کریم که مخالفت با آنها موجب کفر، زندقه،
_______________________________
1. ر.ک: علم و دین، ایان باربور، ص 418، مرکز نشر دانشگاهی تهران 1362ش؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد، نشر چاپخانه دانش1330ش؛ داروینیسم یا تکامل انواع، نگارش جعفر سبحانی، انتشارات توحید؛ تفسیر نمونه، ذیل سوره حجر، ج11، ص 83، نشر دارالکتب الاسلامیة، 1367ش؛ تفسیر المیزان، ذیل سوره سجده آیات 141.________________________________________
بیدینی و... باشد.
لیکن ظاهر آیات قرآنی همین صورت اخیر است، یعنی از ظاهر قرآن برمیآید که نسل حاضر بشر به آدم و همسرش منتهی میگردد، و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده بلکه از زمین تکوّن یافتهاند.
جز این که قرآن بیان نکرده که چگونه آدم از زمین آفریده شد، آیا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته؟ و یا خلقتش به تکوین الهی آنی و بدون مدت طولانی رخ داده است؟ و یا آن که در زمانهای طولانی این دگرگونیها صورت گرفته، استعدادها یکی پس از دیگری به فعلیت رسیده و صورتهایی را به خود گرفته تا این که استعدادش برای دریافت روح انسانی به حدّ کمال رسیده و سپس روح در او دمیده شده، نظیر نطفه در رحم که علل و شرایط یکی پس از دیگری در او اثر کرده است؟ هیچیک از احتمالات نامبرده در قرآن کریم نیامده است.
تنها روشنترین آیهای که درباره خلقت آدم در قرآن دیده میشود این آیه است:«اِنَّ مَثَلَعیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلقهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَلَهُ کُنْ فَیَکُون» (2) در واقع مَثَل عیسی علیه السلام نزد خدا همچون مثل خلقت آدم است که او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش، پس وجود یافت. این آیه درباره استدلال مسیحیان است که میگفتند: عیسی بدون پدری که از جنس انسان باشد به دنیا آمده است، حال آن که هر کس از پدری متولد میشود، پس پدر عیسی باید خدا باشد، این آیه در پاسخ میفرماید حال عیسی همچون حال آدم است که خداوند او را از خاک زمین آفرید بدون این که پدری داشته باشد که از نطفه او متولد شود، پس چرا مسیحیان نمیگویند آدم پسر خداست؟
و اگر مراد به خلقت از خاک «خلقه من تراب» به خاک منتهی شدن باشد، آنسان که همه جاندارانی که از نطفه متولد شدهاند نیز خلقتشان به زمین منتهی میشود، در این صورت معنای آیه چنین میشود: حال عیسی که پدر ندارد مانند حال آدم است که خلقتش به خاک منتهی میشود، همچنان که مردم نیز این چنیناند.
و بدیهی است که در این صورت دیگر آدم خصوصیّتی ندارد تا به خاطر آن عیسای بدون پدر را با وی مقایسه کنند، در نتیجه
_______________________________
2.آل عمران/59.________________________________________
آیه بیمعنا میشود، یعنی پاسخ علیه نصاری نمیشود.
با این بیان این نکته روشن میشود که همه آیاتی که از خلقت از خاک، گل، و امثال آن خبر میدهند میفهمانند که خلقت او آنی و بدون گذشت زمان و بدون پدر و مادر بوده است و گرنه بر آدم فضیلت وخصوصیتی نمیماند که به رخ بکشد و بفرماید ما او را از خاک یا گل خلق کردهایم چون در این صورت همه حیوانات و انسانها نیز خلقتشان به گل و خاک منتهی میشود.
بنابراین آیاتی که میفرماید: «...اِنّی خالق بشراً مِنْ طینٍ» (3) من یک فرد بشر را از گل آفریدم و یا میفرماید: «...وَبَدأ خلق الانْسان مِنْ طین» (4) خلقت انسان را از گل آغاز کرد، همه بر این نکته دلالت دارند که خلقت آدم با خلقت سایر افراد بشر و سایر جانداران فرق داشته است.
فرضیه آدم نوعی
برخی تصور کردهاند که منظور از آدم، آدم نوعی است یعنی «جنس و طبیعت انسان خارجی» است که در همه افراد بشر موجود میباشد، نه آدم شخصی، و مراد از این که انسان را بنیآدم خواندهاند از این جهت است که افراد این نوع زیاد شدهاند، و همچنین داستان داخل شدن آدم در بهشت و سپس بیرون شدنش به فریب شیطان و نافرمانی کردن او یک تمثیل تخیلی است(یعنی آدم نوعی منظور است نه شخص آدم) تا بفهماند این «نوع» از جانداران به نام انسان چه مقام و منزلتی دارد و وقتی دنبال هوای نفس رفت و ابلیس را اطاعت کرد تا چه اندازه درجهاش پایین میآید.
پاسخ
این سخن با آیات سابق همخوان نیست و همچنین با این آیه «...الّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَمِنْها زَوجها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَنساءً...» (5) آن که شما را از یک تن خلق کرد و همسر آن یک تن را نیز از خود او قرار داد، و از آن دو تن مردان و زنان بسیاری منتشر کرد.
بنابراین اگر منظور از یک تن «نَفْسٍواحدةٍ» آدم نوعی باشد دیگر جایی برای فرض همسر برای او باقی نمیماند، و
_______________________________
3. ص/71.
4. سجده/7.
5. نساء/1.________________________________________
همچنیناند آیاتی که دلالت دارند خداوند آدم و همسرش را در بهشت داخل کرد، و آن دو نفر خدا را نافرمانی کردند، و از آن درخت تناول کردند، اینها همه با ظاهر آیات قرآن همخوان نیستند.
بنابراین خاستگاه این سخن که منظور از آدم، آدم نوعی است سخنی است که برخاسته از قدیم بودن زمین و انواع موجودات اصلی آن از جمله انسان است که قهراً افراد این انواع از دو طرف گذشته و آینده غیر متناهی خواهند بود، یعنی از ازل انسانها بودهاند وتا ابد نیز خواهند بود، حال آن که اصول علمی، این ادعا را به طور قطع باطل میکند.
فرضیه چند نژادی
برخی پنداشتهاند که نسل کنونی بشر منتهی میگردد به چند تن زن و شوهر که هر یک دارای رنگ مخصوصی بوده یکی سرخ پوست، دیگری زردپوست، سومی سفید پوست و چهارمی سیاه پوست.
نیز برخی پنداشتهاند که بعضی از این نژادها قدیمی و بعضی دیگر بعداً پیدا شدهاند، مانند نژاد سرخ و زرد که در آمریکا و استرالیا پدید آمدهاند.
پاسخ
این فرضیه نیز باطل است، زیرا همه آیاتی که متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل حاضر انسان را به یک زن و شوهر منتهی میداند و فرضیه چند زن و شوهری به هیچوجه با آیات قرآن سازگار نیست.
افزون بر این، چهار جفت بودن مبدأ پیدایش چهار نژاد بشر مثلاً، مبنی بر این است که این چهار نژاد سفید، سیاه، سرخ و زرد با هم تباین داشته و چهار نوع جداگانه باشند تا هر یک به منشأیی منتهی شود غیر منشأ دیگر.
و یا قارههای زمین از ازل از یکدیگر جدا بوده باشند، که بطلان آنها امروزه به خوبی روشن شده است.
فرضیه جهش از نظر قرآن
اگر فرض شود که نسل حاضر بشر به یک جفت یا چند جفت بشری منتهی میگردد که آنها به نوبه خود از حیوان یا حیواناتی که به مرز انسان نزدیک بودهاند (چون میمون) جدا شدهاند و یا چنین فرض شود که نسل کنونی بشر منتهی میشود به یک جفت انسان کامل و دارای عقل ولی این جفت توسط جهش و تطوّر از نوعی دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بوده ولی فاقد کمال فکری بوده پیدا شده آنگاه به حکم تنازع در بقا و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شده و دو نفر انسان تکامل یافته باقی مانده که نسل حاضر از نسل آن دو فرد تکامل یافته میباشند.
پاسخ
این فرضیهها نیز با آیات قرآن سازگار نیست ونمیشود آنها را بر قرآن تحمیل کرد، زیرا آیات یاد شده از جمله آیه «اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» به همان بیانی که گذشت آن را باطل میداند.
افزون بر این، ادلهای که بر اثبات این فرضیه اقامه کردهاند از اثبات آن قاصر است و شواهدی بیش نیست، زیرا ادلّه آنان عبارت است از تشریح تطبیقی و جنینهای حیوان و فسیلهای یافت شده در حفریات که دلالت دارند صفاتی که در انواع حیوانات است و نیز اعضای آنها به تدریج صورت گرفتهاند، و همچنین اصل پیدایش آنها به تدریج تکامل یافتهاند، یعنی در آغاز خلقت زمین، نخست سادهترین حیوان پیدا شده و سپس حیوانات تکامل یافتهتری با جهش به وجود آمدهاند، و همچنین به تدریج ترکیبات بیشتر، محکمتر و پیچیدهتری به خود گرفتهاند تا سرانجام حیوان کاملتری یعنی انسان پدید آمده است.
لیکن این دلیل از نظر علمی قانع کننده نیست، زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات بعد از نوع ناقص، در مدتهای طولانی، بیش از این دلالت ندارد که مادّه در سیر تکاملی خویش به تدریج راه صورتهای مختلف حیوانی را طی کرده و از حیوانی ناقص مثلاً به صورت موجودی شریف درآمده است، و امّا این که موجودات کاملتر از ناقصتر متولد شدهاند که ادّعای زیست شناسان است دلیل نامبرده آن را اثبات نمیکند، و نمیگوید: حیوانات کاملتر از حیوانات ناقص منشعب شدهاند، و بین همه آنها و سرانجام بین انسان و میمون خویشاوندی وجود دارد.
و آنچه تاکنون یافتهاند گواهی میدهد همواره یک نوع در صفتی به صفتی دیگر تدریجاً منتقل شده، ولی چنین نیافتهاند که حیوان از نوعی به نوع دیگر انتقال یافته است، و به این معنا دست نیافتهاند که یک نوع غیر میمون مثلاً جای خود را به میمون سپرده که از نوعی به نوع دیگر نقل و انتقال یافته باشد.
بنابراین فرضیه تطور انواع فرضیهای است حدسی که اساس آن را علوم طبیعی امروزی تشکیل داده و ممکن است روز دیگر فرضیه قویتری جای آن را بگیرد، چون علم هیچگاه توقّف نمیکند و همواره رو به پیشرفت و دامنهی آن رو به گسترش است.
استدلالهایی از قرآن بر فرضیهی جهش
طرفداران فرضیهی جهش برای این منظور به آیاتی از قرآن مجید استدلال کردهاند از جمله:
اوّل
1. «اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلی العالَمینَ» (6).
«خدا آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید».
به این بیان که برگزیدن (اصطفای برگرفته شده از اصطفی) به معنای انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیز است، و برگزیدن وقتی صحیح است که فرد برگزیده شده مخلوطی با افراد دیگر باشد تا انتخاب کننده آن را از بین سایر افراد انتخاب کند و بر دیگرانش ترجیح دهد، آنسان که نوح را از بین مردم زمانش، و آل ابراهیم و آل عمران را از بین مردم معاصرشان برگزید.
لازمه این سخن آن است که در زمان آدمعلیه السلام نیز افرادی چون او بوده باشند تا خدا از بین آنان آدم را انتخاب کند و به عقل مجهّز نماید، و آن افراد غیر از بشر اوّلیه نمیتوانند باشند که به عقل مجهّز نبودهاند، بنابراین خداوند آدم را از بین آنان برگزید و به عقل مجهز نمود، در نتیجه آدم با جهش خدایی از مرتبه انسان اوّلی وحشی و بیعقل به مرتبه انسان کامل مجهز به عقل انتقال یافت و آنگاه نسل او زیاد شد، و نسل انسان اوّلی و ناقص رو به نقصان نهاد تا منقرض گردید.
پاسخ
الف) واژه«العالمین» در آیه که الف و لام بر سر دارد عمومیت دارد و بر جمیع بشر تا روز قیامت صادق است، یعنی آدم، نوح، آل عمران و آل ابراهیم بر همه معاصران خود و آیندگان از بشر برگزیدگی دارند، همانگونه که آیه «وَما اگرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» (7):«ما تو را جز به عنوان
_______________________________
6. آل عمران/33.
7.انبیاء/107.________________________________________
رحمت بر جهانیان نفرستادیم». بنابراین آدم نیز مانند سایر نامبردگان بر همه بشر برتری دارد، جز این که سایر نامبردگان بر معاصران خود و آیندگان برتری دارند ولی آدم برگزیدگی تنها بر آیندگان دارد.
ب) اگر آدم از میان انسانهای اوّلیه و بیخرد برگزیدگی داشته باشد این چه فضیلتی بر آدم به شمار میآید؟ چرا که آدم به خاطر داشتن عقل کامل برگزیده شد، واداشتن عقل به آدم اختصاص ندارد، بلکه فرزندان او نیز عقل دارند، پس همه بنی آدم نسبت به انسانهای اولیّه برگزیدگی دارند، پس چنین فضیلتی را مخصوص آدم دانستن بیوجه مینماید.
دوم
2. «وَلَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکة اسجُدوا لاعلیها السلامدم» (8).
«ما نخست شما را خلق و سپس به صورتگری شما پرداخیتم، آنگاه به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید».
به این بیان که در عربی واژه «ثمّ» به معنای سپس در جایی استعمال میشود که بین ماقبل و مابعدش زمانی فاصله شده باشد، پس در آیه مزبور بین آفرینش و بین صورتگری مدت زمانی فاصله بوده است، بنابراین انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از او آدم درست شده و فرشتگان به سجده او مأموریت یافتند.
پاسخ
اوّلاً: واژه «ثمّ» همه جا به منظور تأخیر زمانی نمیآید، و بسیار اوقات تنها ترتیب کلامی را میرساند، و حتّی در کلام خداوند متعال بسیاری از اوقات تنها برای این منظور (ترتیب سخن) آمده است.
ثانیاً: آیه مزبور اوّلاً: در مقام بیان جریان خلقت همه بشر است، و ثانیاً در بیان این که سجده فرشتگان برای جمیع نوع بشر بوده و اگر آدم قبلهگاه واقع شد از باب این است که او نماینده افراد انسان است، نه جهت شخصیّت خصوصی او، آن سان که خانه کعبه چون از مقام ربوبی پروردگار حکایتگری دارد قبلهگاه مردم قرار گرفته است، بنابراین ربطی به جهش و تطوّر انواع ندارد.
_______________________________
8. اعراف/11.
________________________________________
سوم
3. «...وَبَدأ خَلق الاِنْسان من طینٍ* ثُمَّ جعَلَ نَسلهُ مِنْ سلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ* ثُمَّ سَوّیهُ وَنَفَخَ فیهِمِنْ رُوحِهِ...» (9) .
«آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس تداوم نسل او را از چکیده آبی پست مقرّر فرمود، آنگاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید».
بدین بیان که آیه نخست متعرض آغاز خلقت بشر است که از خاک میباشد، خاکی که خاستگاه مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگری و دمیدن روح در آدم را بیان میکند که آخرین مرحله تکامل انسانی است، و چون بین این دو مرحله را با واژه «ثمّ» عطف کرده میفهماند که فاصلهای دراز بین این دو مرحله بوده و این همان مدتی است که بین سایر انواع فاصله میشده تا هر نوعی به نوع بالاتر خود برسد، و با این دگرگونی تدریجی سرانجام انسان کامل گردد. به ویژه از واژه «سلاله» به خاطر نکره بودن و دلالت بر عموم داشتن چنین استفاده میشود که هر نوع کاملتری از سلالهای (چکیده آبی) از نوع ناقصتر درست شده است.
پاسخ
اوّلاً: از ناحیه ادبی جمله «ثمّ سواه» به جمله «بدء» عطف نشده است.
ثانیاً: این آیات در مقام بیان ظهور و پیدایش نوع انسانی است، یعنی آغاز و ابتدای خلقت انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده، و سپس مبدل شده به چکیدهای از آب ویژه تا فرزندانش پدید آیند، و سپس خلقت این نوع یعنی خود آدم و فرزندانش به وسیله صورتگری و نفخ روح پایان پذیرفت.
ثالثاً: نکره بودن «سلاله» دلالت بر عموم ندارد، بلکه عمومیت را در جایی میرساند که سیاق نفی باشد نه سیاق اثبات، و سیاق آیه مورد بحث سیاق اثبات است.(10)
_______________________________
9.سجده/97.
10. تفسیر المیزان، ذیل سجده/97 و ذیل اعراف/11.