آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

آغاز آفرینش (6)
در سخن پیش نوشته از آفرینش و تکامل زمین، بارش باران، پیدایی گیاهان، درختان، نخستین چشمه، جنّ، پیدایش انسان و مراتب تکامل آن سخن به میان آمد و نظریه مشهور ثبوت انواع یا Fixismeمورد دفاع بسیاری از دانشمندان دیرین شناس قرار گرفت و اینک دنباله سخن:
1. نظریه تبدّل انواع
از دیرباز برخی از دانشمندان به ویژه در یونان قدیم طرفداران مکتب ایونی(547 610قبل از میلاد) چنین پنداشته‏اند که موجودات زنده عموماً از ماده بی‏جان تکوّن یافته و پس از تحمّل یک سلسله تغییرات به شکل و هیأت کنونی درآمده‏اند.
«انکسیمندروس» شاگرد «ثالس ملطی» در قرن ششم قبل از میلاد چنین اظهار نظر می‏کند که: تمام حیوانات تحت اثر پرتو آفتاب در لجن‏های اوّلیه تکوین یافته‏اند و همگی به صورت ماهی بوده و پس از رشد، از آب خارج گشته و از فلس‏های خود بیرون آمده و در زمین زندگی کردند، انسان نیز یکی از این تغییرات است.
«انباذقلس»(فیلسوف 5 قرن قبل از میلاد) نظر داده که انسان از خاک به وجود آمده است، بدین طریق که توده‏هایی بدون شکل از خاک وآب توسط آتش‏های زیر زمین خارج شده و سپس به شکل انسان شدند.
«موپریتوس» به ظهور انواع خلق السّاعة یا تولید خود به خود نظر داده است.
«بوفون»(1788 1707، Boffon) طبیعی‏دان فرانسوی بر آن است که انواع جانوران روی زمین لاینقطع در تحدید و تعویض‏اند، انواع مختلف منقرض گشته و یا تکامل یافته و تغییر شکل داده‏اند، این تغییر شکل تا به حدّی حاصل گردیده که امروزه شناخته نمی‏شوند.
این نظریه در غرب طرفدارانی جدّی پیدا کرد و شاید بتوان گفت، لامارک (1829 1744) دانشمند معروف فرانسوی و یکی از شاگردان بوفون را جزء کسانی دانست که فرضیّه تکامل را با روش علمی بیان کرد، و پس از او «چارلز داروین»(1882 1809) دانشمند معروف انگلیسی است که این فرضیه به نام او شهرت یافت.
2. فرضیه لامارک
لامارک اساس فرضیه خود را از این جا می‏داند که وقتی گرمای آفتاب به درون پیکر جانور ساده‏ای نفوذ می‏کند سعی دارد «مولکول»ها را از همدیگر جدا سازد، ولی چون بین مولکول‏های بدن جانور همواره پیوستگی خاصی وجود دارد از این رو بین دو عامل نزاعی درمی‏گیرد، در نتیجه‏ی این عمل، کشش مخصوصی در مادّه زنده ایجاد می‏شود که «اورگاسم» نامیده می‏شود.
هنگامی که برخی از نواحی بدن تحت اثر یک عامل خارجی بیش از نقاط دیگر تحریک گردید مایعات حیاتی بدن به سوی آن نقطه بهتر کشانده شده، در نتیجه، کشش مخصوص در ناحیه تحریک شده ایجاد گشته و ساختمان مخصوصی ظاهر می‏گردد و با این روش اعضای جدید به وجود می‏آیند.
جانوران عالی‏تر که اعضای مختلف دارند می‏توانند با اراده، مایعات حیاتی بدن را بر طبق احتیاجات محیط به نقطه‏ای از بدن رانده و سبب تشکیل اعضای جدید گردند، بر این اساس:
الف) اجداد زرافه روزی مجبور شدند در ناحیه‏ای فاقد از علف زندگی کنند و به ناچار از برگهای درختان تغذیه می‏نمودند، برای این منظور کوشش می‏کردند سر خود را به برگهای درختان نزدیک سازند، در نتیجه‏ی این کوشش دایم، گردن آنها درازتر گردید.
ب) دراز شدن زبان مارها و مارمولک‏ها برای این است که چشم آنها در پهلو و یا در قسمت فوقانی سر قرار گرفته ونمی‏توانند برای روءیت اشیایی که در جلو قرار دارند از آنها استفاده کنند.
ج) پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که غذای خود را از آب تهیّه می‏کنند چون غاز، اردک، قو در اثر دور کردن انگشتان پا از هم و به منظور عمل شناوری به تدریج به وجود آمده است.
بنابراین تغییرات محیط زیست و پیدایش احتیاجات جدید، جانور را مجبور می‏کند که با فعالیت‏های مخصوصی اعضای خود را به کار گیرد که به تدریج تغییراتی به شکل عضو حیوان به وجود می‏آید، چنان که عدم استعمال عضوی باعث تحلیل و از بین رفتن آن می‏شود زیرا تحت اثر تغییر دهنده مایعات حیاتی قرار نمی‏گیرند، از این رو رفته رفته به تحلیل رفته، و گاهی از بین می‏روند، بر این پایه میمونی که در مسیر انسان شدن است دم او به تدریج تحلیل رفته و نابود گشته است، و بر اثر همین سازش‏ها،انسان از میمون‏هایی که نیمه خمیده حرکت می‏کردند تکامل یافته، و حالت قایم و تکامل کنونی را پیدا کرده است.
گفتنی است لامارک تغییرات حاصل را تصادفی نمی‏داند، بلکه به نظر وی هیچ چیزی موجود نمی‏گردد مگر تحت اراده موجد عظیم همه اشیا.
نقد فرضیّه لامارک
گرچه بر اثر استعمال و یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نموّ باز ایستد، یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا سخت و جامد گردند، ولی چگونه می‏توان باور کرد که استخوان‏ها بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ و چگونه می‏توان پذیرفت که در اثر شنای زیاد دستهای ما به بال شنا مبدل شوند؟ و یا بر اثر جهیدن در هوا و باز کردن بازوان بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند؟
وانگهی فرضیه لامارک بر پایه وراثت«صفات اکتسابی» است، و اعتقاد به انتقال صفات اکتسابی به اخلاف و نسل‏های بعد یکی از پندارهای بی‏اساسی است که صدها تجربه و دهها دانشمند بر خلاف آن گواهی داده و ثابت کرده‏اند که تنها «صفات موروثی» است که به وسیله «مولکول»های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم»های هسته جای دارند منتقل می‏شوند، و به وراثت اکتسابی معتقد نیستند.
در نتیجه نمی‏توان بر پایه یک اصل غلط فرضیه‏ای درباره تکامل به دست آورد.
3. فرضیه نئولامارکیسم
1. لامارک جانوران و گیاهان را تحت اثر مستقیم شرایط محیط زندگی قابل تغییر می‏داند و معتقد است استعمال عضوی سبب تقویت و رشد، و عدم استعمال آن سبب تحلیل آن عضو می‏گردد.
2. او صفات و تغییرات اکتسابی حاصل در جانور را تحت اثر محیط زندگی قابل انتقال به نسل بعد می‏داند.
3. لامارک در خصوص جانوران اراده و تمایل مخصوصی تصور می‏نماید که جانور وقتی در محیط جدیدی قرار می‏گیرد آن را پیدا می‏کند تا خود را به طریقی تغییر دهد که رفته رفته بتواند اعضای لازم برای سازش با آن محیط را دارا گردد.
لامارکیسم‏های جدید که سر دسته آنان دانشمند آمریکایی کوپ) cope( و مدافع جدّی آن دانشمندانی نظیر «آلفرد ژیارد» و «دانکت» می‏باشند آن تمایل و اراده‏ای را که لامارک در جانوران برای تغییر صورت یافتن تصور می‏کرد نپذیرفته و معتقدند تحت تأثیر مستقیم محیط زندگی، در جانوران و گیاهان تغییراتی حاصل می‏گردد، و این تغییرات اکتسابی به تدریج موروثی گشته و به اولاد منتقل گردیده و نسل به نسل تشدید می‏یابد، تا به حدّی که جانور را بیش از پیش به منظور سازش با محیط تغییر می‏دهد.
نقد فرضیه
همان‏طور که اشاره شد مسأله موروثی شدن صفات اکتسابی امروزه مورد شک و تردید فراوان است، و آن چه تاکنون آزمایش شده همواره عدم امکان آن را به ثبوت رسانده، و اگر معدود نتایجی بر له این فرضیه هم به دست آمده همیشه با اشکالات فراوان رو به رو بوده است.
4. فرضیه «تحول» داروین
داروین فرضیه خود را بر چهار اصل استوار ساخت:
اوّل: تنازع بقا
افزایش نامحدود جانوران و گیاهان سبب می‏شود غذا و مسکن برای عموم آن‏ها کفایت نکند، مثلاً فرزندان آدم اگر با مرگ و میر غیر طبیعی رو به رو نشوند هر بیست و پنج سال جمعیت کره زمین دو برابر می‏شود و چیزی نمی‏گذرد که برای سرپا ایستادن فرزندان آدم جایی پیدا نمی‏شود، و هرگاه جانوران و گیاهان با موانعی روبه‏رو نگردند پس از مدتی سطح کره زمین را فرا می‏گیرند، در صحنه زندگی هر موجودی با صدها عوامل نابود کننده رو به روست که اساس زندگی آن را تهدید می‏کند و هر موجودی می‏خواهد عوامل بقای خود را تحصیل کرده و از علل نابود کننده دور باشد، از این رو همواره میان موجودات عالم نزاع و کشمکش برقرار است.
دوم: انتخاب طبیعی بقای اصلح
مدرک کشف این اصل، همان انتخاب مصنوعی است که میان کشاورزان مرسوم است، آنان در هر نسل تعدادی را که دارای عالی‏ترین صفات مطلوب می‏باشند انتخاب می‏کنند و طی یک سلسله کارکرد نژادی به دست می‏آورند که از همه آلودگیها پیراسته می‏باشد.
بر این پایه، در جهان تنازع بقاء، موفقیت و بقاء از آن موجوداتی است که شرایط بقای آنها بیشتر و عوامل حیاتی در آنها بیش از دیگران موجود باشد، مثلاً در میان حیوانات تعدادی با شاخ‏های کوچک و بزرگ پیدا می‏شوند، از آنجا که دسته اوّل به خوبی مسلح نشده‏اند احتمال نابودی آنها بیشتر است و دسته دوم در برابر حوادث بهتر پایداری می‏کنند اگر نسل بعد از آن‏ها به نوبه خود با شاخ‏هایی بهتر به دنیا بیایند این اعضا به تدریج در نسل‏های دیگر کامل‏تر می‏شوند یعنی ویژگی‏های آن‏ها تحت قانون وراثت به نسل‏های بعد منتقل می‏شود و در هر نسلی به صورت کاملتری درمی‏آید، بالنتیجه تحول انواع به وجود می‏آید.
سوم: قانون وراثت
داروین معتقد است صفات پدران به فرزندان منتقل می‏شود، اگر صفت یا تغییری در جانور یا گیاهی در مرحله‏ای از زندگی ظاهر شود، در فرزندان او در همان سنّ یا زودتر بروز خواهد نمود.
چهارم: قانون سازش با محیط
اعضای هر موجودی از گیاهان وجانوران تابع محیطی است که در آنجا زندگی می‏کنند، اگر تغییری در محیط زندگی آن‏ها رخ دهد، لازم است برای ادامه زندگی تغییراتی در سازمان وجود آنها پدید آید.
بر اساس اصول چهارگانه موجوداتی که امروزه به صورت انواع مختلف دیده می‏شوند در روز نخست یک نوع بیش نبودند سپس به مرور زمان از یکدیگر جدا شده‏اند، وی درباره نژاد انسان می‏گوید:
منشأ انسان شبیه به جانورانی باید باشد که میمون‏ها نیز از آن‏ها اشتقاق یافته‏اند. میمون‏ها احتمالاً از جانورانی پدید آمده‏اند که امروزه آن‏ها را در دسته‏ای به نام لمورها ) Lemure(جای می‏دهند، لمورها پستاندارانی کوچک می‏باشند که دست و پای آن‏ها مانند انسان دارای ناخن پهن است، لمورها از طرفی به میمون‏ها شباهت دارند و از طرف دیگر به پستانداران.
داروین سپس پیشتر رفته و سرانجام ریشه انسان را به ماهیان پست دریا به نام «آمفیوکسوس» می‏رساند.
نقد نظر داروین
«فون بایر» دانشمند بزرگ و باستان شناس آلمانی در کتاب «ابطال نظر داروین» می‏نویسد: هر کس بگوید: انسان زاده‏ی میمون است باید او را یک فرد جسور دانست، زیرا ما در حفاری‏های خود کوچکترین گواهی بر این گفتار پیدا نکردیم.
«فیرکو» طبیعی‏دان آلمانی متخصص «انتریولوژی» (تاریخ طبیعی انسان) می‏نویسد: پیشرفت‏های محسوسی که علم تاریخ طبیعی انسان نموده است، روز به روز خویشاوندی انسان و میمون را دورتر می‏سازد، در حفریات عهد چهارم زمین هنگامی که جمجمه‏های انسان‏ها را در نظر می‏گیریم هرگز به کلّه میمونی که به کلّه انسان شباهت داشته باشد دست نیافتیم.
«ایلی دوسیون» می‏گوید: دو ضربت شدید که بر دو اصل داروین وارد آمد، آخرین مقاومت خود را از دست دادند، «قانون انتخاب طبیعی» به وسیله «هربرت اسپنسر» ابطال گردید، و قانون «وراثت اوصاف اکتسابی» که پایه نظریه داروین است با تحقیقات دانشمند جنین شناس «رسیمان» از پای درآمد.
«چینو» استاد دانشگاه «نانسی» می‏نویسد: قانون «سازش با محیط» و تطبیق اعضا با مقتضیات وضع زندگی، بی‏پایه است، کسانی که تصوّر کرده‏اند اردک بر اثر شنا پرده شنا را در پای پیدا کرده و در روز نخست دارا نبوده سخت در اشتباهند و اردک از روز نخست برای شنا کردن آفریده شده است.
«بلوجر» دانشمند فیزیولوژی می‏نویسد: من از نزدیک همه استدلال‏های کسانی را که معتقد به انتقال صفات اکتسابی بوده‏اند یک یک مورد بررسی قرار داده‏ام، ولی هیچکدام آن‏ها قدرت اثبات این قانون کلی را ندارند.
«دویو اریموند» فیزیولوژیست فرانسوی می‏نویسد: قانون وراثت برای تغییر حوادث طبیعی اختراع گردید و بیش از یک فرضیه نیست.
بنابراین فرضه داروین بر اثر تحقیقات پژوهندگان دانش طبیعی حتی در حدّ یک فرضیّه هم نیست و هیچ اساس علمی ندارد و روز به روز بی‏پایگی آن به وضوح روشن می‏شود.
کشف جدید قانون وراثت
«وان بندن)» Van Benden( جنین شناس مشهور بلژیکی یک سال پس از فوت داروین قانون تولید مثل را در جانوران کشف می‏کند، و با این اکتشاف دوره جدیدی در تاریخ حیات شناسی به وجود می‏آورد، وی می‏گوید: وقتی دو نطفه نر(اسپرماتوزوئید) و مادّه (اوول) به عنوان دو سلول متّحد می‏گردند، سلولی به نام تخم به وجود می‏آورند که پیوسته تقسیم می‏شوند، یعنی ابتدا به دو و سپس به چهار، و آن‏گاه به هشت، شانزده، سی و دو و... سلول‏های موجود رفته رفته تنوّع حاصل کرده،، بافت‏های بدن و سپس اعضا، و بالأخره دستگاه‏های مختلف، و سرانجام جاندار جدیدی نظیر والدین پا به عرصه می‏گذارند.
وقتی طفلی به دنیا می‏آید در واقع دنباله وجود پدر و مادر است و با آن‏ها پیوند مادی دارد، پس چنانچه صفتی بخواهد از والدین به اولاد برسد باید به هر صورت ممکن در سلولهای نطفه موجود باشد و از طریق آنان به اولاد انتقال یابد.
5. فرضیه نئو داروینیسم
با کشف جدید قانون وراثت مکتب داروینیسم جدید به وجود آمد. پایه گذار این مکتب ویسمان) Weisman( معتقد است صفات اکتسابی موروثی نمی‏گردند بلکه صفات و تغییراتی موروثی می‏توانند باشند که به گونه‏ای در نطفه یعنی در سلول‏های «ژرمن» وجود داشته باشند.
در این فرضیه سلول‏های بدن هر جانوری شامل دو دسته مشخص می‏باشند:
اوّل: سلول‏های «ژرمن» که در غدد تناسلی (تخم‏دان بیضه) موجود می‏باشند و سلول‏های نطفه را به وجود می‏آورند.
دوم: سلول‏های «سوما» که کلیه اعضا و دستگاه‏های بدن را تشکیل می‏دهند، وقتی تخم که منشأ تشکیل هر جانداری است شکل می‏گیرد در حین تقسیمات اوّلیه‏اش سلول‏های ژرمن از بقیه جدا می‏شوند و به صورت غدد تناسلی باقی می‏مانند، در صورتی‏که سایر سلول‏ها تنوع حاصل می‏کنند و کلیه اعضای بدن را تشکیل می‏دهند.
به دیگر سخن، سلول‏های ژرمن از یک طرف و سلول‏های سوما از طرف دیگر، هر یک مستقیماً از تخم سرچشمه می‏گیرند، و از یکدیگر جدا می‏مانند گرچه در یک بدن جا داشته و رابطه فیزیولوژی دارند، بنابراین اگر چنان چه عملی به سلول‏های سوما تغییرات مخصوصی عارض کند(تغییرات بر اثر محیط زندگی) اساساً قابل انتقال به سلول‏های ژرمن نمی‏گردد، روی این اصل ویسمان معتقد می‏شود صفات اکتسابی موروثی نمی‏گردند، بلکه صفات و تغییراتی موروثی می‏توانند باشند که در نطفه یعنی سلول‏های ژرمن مندرج باشند و نموّسلول‏های نطفه آن تغییرات را بروز دهند.
داروینیسم جدید ساختمان زرافه را این طور تشریح می‏کند که روی اصل قابلیت تغییری که نطفه‏های نر و ماده داشته‏اند، در هر نسل زرافه‏هایی به دنیا آمدند که درازی گردن آنها متفاوت بوده است،(از آن جا که درازی گردن در «تنازع بقاء» مورد استفاده جانور واقع گردیده)، لذا زرافه‏هایی توانستند باقی بمانند و تولید مثل کنند که گردنی درازتر از دیگران داشته‏اند، و این خاصیت را بر اثر ساختمان مخصوص نطفه‏شان به اولاد انتقال داده‏اند، در اولاد حاصل نیز که از نظر درازی گردن با یکدیگر متفاوت بودند، بعضی زرافه‏ها که گردنی درازتر داشتند در میدان تنازع بقا پیش بردند، و بدین طریق از نسلی به نسل دیگر بر اثر انتخاب طبیعی زرافه‏های دارای گردن درازتر باقی ماندند و در نتیجه دسته‏ای از جانوران را به وجود آوردند که گردن بسیار دراز دارند و با محیط زندگی خود سازش حاصل نموده‏اند.
فروریزی این نظریه
داروینیسم جدید در میدان فرضیه‏ها به زودی فرو ریخت و جای خود را به فرضیه «تحول بر اساس جهش» (موتاسیون Mutjion) سپرد، پایه گذاران این فرضیه فقط در یکی از اصول فرضیه داروین تجدید نظر کردند، و در اصول دیگر وی که سستی و بی‏پایگی آن‏ها روشن گردید با او هم‏فکر و هم رأی می‏باشند.
6. فرضیه «موتاسیون»
در این فرضیه تغییرات ناگهانی عامل اصلی تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات است، این تغییرات دفعی و ناگهانی است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل می‏گردد و گاهی تراکم این گونه جهش‏ها و تغییرات ناگهانی سبب پیدایش نوعی یا انواعی می‏شود.
دلایل طرفداران این فرضیه مشاهداتی است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان به آن دست یافته‏اند، مثلاً گوسفند مرینوس با پشم لطیفی که دارد در سال 1828 میلادی در «موشان» ظاهر گردیده است، و فقدان شاخ در سال 1880میلادی در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدی گردید، و گوسفند «انگون» که نژادی است دارای دست و پای خیلی کوتاه و بدنی کشیده در سال 1879 میلادی در ایالات «ماساچوست» از دو بره به دست آمده است و ...
نقد فرضیه «موتاسیون»
جهش‏های یاد شده همه جزیی و سطحی است و تغییرات جزیی در همه‏ی جانداران برای عموم مردم مشهود است، آنچه مورد بحث و بررسی است «جهش» عمقی و تکامل واقعی است که بتواند فاصله انسان و میمون را پر کند و تاکنون چنین جهشی دیده نشده است.
«گوبینو» که خود از طرفداران نظریه تکامل است تکامل سطحی را پذیرفته امّا نسبت به تکامل عمقی و بنیادین می‏نویسد: هنگامی که بنیاد احتمالی ذو حیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمون‏های (ابتدایی را در نظر می‏گیریم تفسیر فلسفه‏ی تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک می‏شود... بنیاد این تغایر در تاریکی ازمنه نهفته است، و کسی تاکنون بر آن آگاه نشده است. و غیر از یک تأثیر احتمالی، «جهش»های بزرگ در موارد مزبور هیچ اطلاعی نداریم.
بنابراین فرضیه مزبور مقدمات آن حدسی، احتمالی و مبهم است و نمی‏تواند ارزش قطعی به بار آورد.
خلاصه‏ی فرضیه «ترانسفورمیسم»
انواع موجودات زنده در آغاز به شکل کنونی نبودند، بلکه در آغاز، موجودات تک سلولی در آب اقیانوسها و از لابلای لجن‏های اعماق دریاها با یک جهش پیدا شدند، یعنی موجودات بی‏جان در شرایطی خاص قرار گرفتند که از آن‏ها نخستین سلول‏های زنده پیدا شد.
این موجودات ذرّه‏بینی تدریجاً تکامل یافتند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند، از دریاها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند، و انواع گیاهان و انواع جانوران آبی و زمینی و پرندگان به وجود آمدند.
کامل‏ترین حلقه این تکامل همین انسان‏های امروزند که از موجوداتی شبیه به میمون) Lemure( و سپس به میمون‏های انسان‏نما ظاهر گشتند.
خلاصه‏ی ادلّه‏ی فرضیه‏ی تکامل
الف) دلیل دیرین شناسی: مطالعه روی فسیل‏ها یعنی اسکلت‏های متحجّر شده موجودات زنده گذشته که از طبقات مختلف زمین به دست آمده نشان می‏دهد، موجودات زنده از صورت‏های ساده‏تر به صورت‏های کاملتر و پیچیده‏تر تغییر شکل داده‏اند. و تنها راهی که اختلاف و تفاوت فسیلها را می‏توان با آن تفسیر کرد همین فرضیّه تکامل است.
ب) تشریح مقایسه‏ای: دانشمندان قرائنی که از تشریح مقایسه‏ای به دست آورده‏اند به این نتیجه رسیده‏اند که استخوان‏بندی مختلف حیوانات هنگام سنجش شباهت زیادی در بین آنها وجود دارد که نشان می‏دهد همه از یک اصل گرفته شده‏اند.
ج) راه جنین شناسی: می‏گوید: اگر حیوانات را در حال جنینی که هنوز تکامل لازم را نیافته‏اند در کنار هم بگذاریم خواهیم دید که جنین‏ها قبل از تکامل در شکم مادر یا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند، این نیز تأیید می‏کند که همه آن‏ها در آغاز از یک اصل گرفته شده اند.
پاسخ
چنان که اشاره شد این قراین قانع کننده نیست و فرضیه را به قانون تبدیل نمی‏کند. تغییرات جزیی و سطحی موجب جهشی که یک نوع را به نوع دیگر تبدیل کند نبوده است و از مرحله حدس، ظن و احتمال به مرحله قطع و یقین نرسیده است.
از این رهگذر«مک کرادی»
dy( ) E. Mc craمعتقد است نظریه تکامل به این مثال مشهور می‏ماند که بگویند: اگر یک میلیارد میمون میلیاردها سال شستی‏های یک ماشین تحریر را فشار دهند ممکن است یکی از آن‏ها واژه «هاملت شکسپیر» را از آب درآورد.
«دونوی» حساب کرده است که احتمال رخ نمودن وحادث شدن اتّفاقی حتّی ساده‏ترین «مولکول» پروتئین یک در10321 است که استبعاد غریبی در قبال تشکیل حتی یک مولکول است.(1)
7. نظر قرآن
علاّمه طباطبایی‏رحمه الله در تفسیر گرانسنگ المیزان در بررسی فرضیه‏ها و آیات قرآن مجید نکاتی را آورده است که خلاصه آن را از نظر می‏گذرانیم:
آیات قرآن کریم به روشنی تصریح می‏کند بشر موجود به یک زن و شوهر معیّن می‏رسد، قرآن نام شوهر را آدم معرفی کرده و تصریح می‏کند که این زن و شوهر از هیچ پدر و مادری متولد نشده بلکه از خاک، یا گل، یا لای، یا زمین آفریده شده‏اند.
امّا آدم کیست؟ آیا آدم نوعی مراد است یعنی «طبیعت انسانیّت» که در همه افراد وجود دارد؟ یا منظور از آدم عدّه معدودی است که ریشه‏های انسان امروزی را تشکیل داده‏اند؟ و یا فرد واحدی است که نام او آدم بوده است؟
و بنابراین که فردی از نوع انسان باشد آیا این فرد از نوعی دیگر از حیوانات چون میمون تولّد یافته و از طریق تطوّر انواع و پیدایش فردی کامل‏تر از فرد دیگری که ناقص بوده و همچنین ناقصی از ناقص‏تر به وجود آمده است؟ و یا آن که فرد نامبرده انسانی کامل و دارای کمال و فکر بوده که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به دستگاه عقل متولد شده و مبدأ ظهور نوع انسان کامل و اندیشور گردیده است؟
و یا برعکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده آغاز کنیم همواره از ناقص به کامل و از کامل به کامل‏تر تا به انسان غیر عاقل و از او به انسان کامل عاقل هوشمند برسیم، و این سلسله به گونه اتصال از یکدیگر متولّد گشته‏اند و آن حیوان ساده جدّ اعلای انسان امروزی باشد؟
و یا آن که سلسله توالد و تناسلی که فعلاً در بین ما انسان‏هاست پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع می‏شود، و آدم و همسرش از زمین پدید آمده و از پدر و مادری تولد نیافته‏اند؟
همه صورت‏های یاد شده نه ضروری دین اسلام است و نه ضروری قرآن کریم که مخالفت با آن‏ها موجب کفر، زندقه،
_______________________________
1. ر.ک: علم و دین، ایان باربور، ص 418، مرکز نشر دانشگاهی تهران 1362ش؛ داروینیسم، دکتر محمود بهزاد، نشر چاپخانه دانش1330ش؛ داروینیسم یا تکامل انواع، نگارش جعفر سبحانی، انتشارات توحید؛ تفسیر نمونه، ذیل سوره حجر، ج11، ص 83، نشر دارالکتب الاسلامیة، 1367ش؛ تفسیر المیزان، ذیل سوره سجده آیات 141.________________________________________
بی‏دینی و... باشد.
لیکن ظاهر آیات قرآنی همین صورت اخیر است، یعنی از ظاهر قرآن برمی‏آید که نسل حاضر بشر به آدم و همسرش منتهی می‏گردد، و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده بلکه از زمین تکوّن یافته‏اند.
جز این که قرآن بیان نکرده که چگونه آدم از زمین آفریده شد، آیا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته؟ و یا خلقتش به تکوین الهی آنی و بدون مدت طولانی رخ داده است؟ و یا آن که در زمان‏های طولانی این دگرگونی‏ها صورت گرفته، استعدادها یکی پس از دیگری به فعلیت رسیده و صورت‏هایی را به خود گرفته تا این که استعدادش برای دریافت روح انسانی به حدّ کمال رسیده و سپس روح در او دمیده شده، نظیر نطفه در رحم که علل و شرایط یکی پس از دیگری در او اثر کرده است؟ هیچیک از احتمالات نامبرده در قرآن کریم نیامده است.
تنها روشن‏ترین آیه‏ای که درباره خلقت آدم در قرآن دیده می‏شود این آیه است:«اِنَّ مَثَلَ‏عیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلقهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ‏لَهُ کُنْ فَیَکُون» (2) در واقع مَثَل عیسی علیه السلام نزد خدا همچون مثل خلقت آدم است که او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش، پس وجود یافت. این آیه درباره استدلال مسیحیان است که می‏گفتند: عیسی بدون پدری که از جنس انسان باشد به دنیا آمده است، حال آن که هر کس از پدری متولد می‏شود، پس پدر عیسی باید خدا باشد، این آیه در پاسخ می‏فرماید حال عیسی همچون حال آدم است که خداوند او را از خاک زمین آفرید بدون این که پدری داشته باشد که از نطفه او متولد شود، پس چرا مسیحیان نمی‏گویند آدم پسر خداست؟
و اگر مراد به خلقت از خاک «خلقه من تراب» به خاک منتهی شدن باشد، آن‏سان که همه جاندارانی که از نطفه متولد شده‏اند نیز خلقتشان به زمین منتهی می‏شود، در این صورت معنای آیه چنین می‏شود: حال عیسی که پدر ندارد مانند حال آدم است که خلقتش به خاک منتهی می‏شود، همچنان که مردم نیز این چنین‏اند.
و بدیهی است که در این صورت دیگر آدم خصوصیّتی ندارد تا به خاطر آن عیسای بدون پدر را با وی مقایسه کنند، در نتیجه
_______________________________
2.آل عمران/59.________________________________________
آیه بی‏معنا می‏شود، یعنی پاسخ علیه نصاری نمی‏شود.
با این بیان این نکته روشن می‏شود که همه آیاتی که از خلقت از خاک، گل، و امثال آن خبر می‏دهند می‏فهمانند که خلقت او آنی و بدون گذشت زمان و بدون پدر و مادر بوده است و گرنه بر آدم فضیلت وخصوصیتی نمی‏ماند که به رخ بکشد و بفرماید ما او را از خاک یا گل خلق کرده‏ایم چون در این صورت همه حیوانات و انسان‏ها نیز خلقتشان به گل و خاک منتهی می‏شود.
بنابراین آیاتی که می‏فرماید: «...اِنّی خالق بشراً مِنْ طینٍ» (3) من یک فرد بشر را از گل آفریدم و یا می‏فرماید: «...وَبَدأ خلق الانْسان مِنْ طین» (4) خلقت انسان را از گل آغاز کرد، همه بر این نکته دلالت دارند که خلقت آدم با خلقت سایر افراد بشر و سایر جانداران فرق داشته است.
فرضیه آدم نوعی
برخی تصور کرده‏اند که منظور از آدم، آدم نوعی است یعنی «جنس و طبیعت انسان خارجی» است که در همه افراد بشر موجود می‏باشد، نه آدم شخصی، و مراد از این که انسان را بنی‏آدم خوانده‏اند از این جهت است که افراد این نوع زیاد شده‏اند، و همچنین داستان داخل شدن آدم در بهشت و سپس بیرون شدنش به فریب شیطان و نافرمانی کردن او یک تمثیل تخیلی است(یعنی آدم نوعی منظور است نه شخص آدم) تا بفهماند این «نوع» از جانداران به نام انسان چه مقام و منزلتی دارد و وقتی دنبال هوای نفس رفت و ابلیس را اطاعت کرد تا چه اندازه درجه‏اش پایین می‏آید.
پاسخ
این سخن با آیات سابق همخوان نیست و همچنین با این آیه «...الّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَجَعَلَ‏مِنْها زَوجها وَبَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَنساءً...» (5) آن که شما را از یک تن خلق کرد و همسر آن یک تن را نیز از خود او قرار داد، و از آن دو تن مردان و زنان بسیاری منتشر کرد.
بنابراین اگر منظور از یک تن «نَفْسٍ‏واحدةٍ» آدم نوعی باشد دیگر جایی برای فرض همسر برای او باقی نمی‏ماند، و
_______________________________
3. ص/71.
4. سجده/7.
5. نساء/1.________________________________________
همچنین‏اند آیاتی که دلالت دارند خداوند آدم و همسرش را در بهشت داخل کرد، و آن دو نفر خدا را نافرمانی کردند، و از آن درخت تناول کردند، این‏ها همه با ظاهر آیات قرآن همخوان نیستند.
بنابراین خاستگاه این سخن که منظور از آدم، آدم نوعی است سخنی است که برخاسته از قدیم بودن زمین و انواع موجودات اصلی آن از جمله انسان است که قهراً افراد این انواع از دو طرف گذشته و آینده غیر متناهی خواهند بود، یعنی از ازل انسان‏ها بوده‏اند وتا ابد نیز خواهند بود، حال آن که اصول علمی، این ادعا را به طور قطع باطل می‏کند.
فرضیه چند نژادی
برخی پنداشته‏اند که نسل کنونی بشر منتهی می‏گردد به چند تن زن و شوهر که هر یک دارای رنگ مخصوصی بوده یکی سرخ پوست، دیگری زردپوست، سومی سفید پوست و چهارمی سیاه پوست.
نیز برخی پنداشته‏اند که بعضی از این نژادها قدیمی و بعضی دیگر بعداً پیدا شده‏اند، مانند نژاد سرخ و زرد که در آمریکا و استرالیا پدید آمده‏اند.
پاسخ
این فرضیه نیز باطل است، زیرا همه آیاتی که متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل حاضر انسان را به یک زن و شوهر منتهی می‏داند و فرضیه چند زن و شوهری به هیچوجه با آیات قرآن سازگار نیست.
افزون بر این، چهار جفت بودن مبدأ پیدایش چهار نژاد بشر مثلاً، مبنی بر این است که این چهار نژاد سفید، سیاه، سرخ و زرد با هم تباین داشته و چهار نوع جداگانه باشند تا هر یک به منشأیی منتهی شود غیر منشأ دیگر.
و یا قاره‏های زمین از ازل از یکدیگر جدا بوده باشند، که بطلان آن‏ها امروزه به خوبی روشن شده است.
فرضیه جهش از نظر قرآن
اگر فرض شود که نسل حاضر بشر به یک جفت یا چند جفت بشری منتهی می‏گردد که آن‏ها به نوبه خود از حیوان یا حیواناتی که به مرز انسان نزدیک بوده‏اند (چون میمون) جدا شده‏اند و یا چنین فرض شود که نسل کنونی بشر منتهی می‏شود به یک جفت انسان کامل و دارای عقل ولی این جفت توسط جهش و تطوّر از نوعی دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بوده ولی فاقد کمال فکری بوده پیدا شده آن‏گاه به حکم تنازع در بقا و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شده و دو نفر انسان تکامل یافته باقی مانده که نسل حاضر از نسل آن دو فرد تکامل یافته می‏باشند.
پاسخ
این فرضیه‏ها نیز با آیات قرآن سازگار نیست ونمی‏شود آن‏ها را بر قرآن تحمیل کرد، زیرا آیات یاد شده از جمله آیه «اِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ الله کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» به همان بیانی که گذشت آن را باطل می‏داند.
افزون بر این، ادله‏ای که بر اثبات این فرضیه اقامه کرده‏اند از اثبات آن قاصر است و شواهدی بیش نیست، زیرا ادلّه آنان عبارت است از تشریح تطبیقی و جنین‏های حیوان و فسیل‏های یافت شده در حفریات که دلالت دارند صفاتی که در انواع حیوانات است و نیز اعضای آن‏ها به تدریج صورت گرفته‏اند، و همچنین اصل پیدایش آن‏ها به تدریج تکامل یافته‏اند، یعنی در آغاز خلقت زمین، نخست ساده‏ترین حیوان پیدا شده و سپس حیوانات تکامل یافته‏تری با جهش به وجود آمده‏اند، و همچنین به تدریج ترکیبات بیشتر، محکم‏تر و پیچیده‏تری به خود گرفته‏اند تا سرانجام حیوان کامل‏تری یعنی انسان پدید آمده است.
لیکن این دلیل از نظر علمی قانع کننده نیست، زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات بعد از نوع ناقص، در مدت‏های طولانی، بیش از این دلالت ندارد که مادّه در سیر تکاملی خویش به تدریج راه صورت‏های مختلف حیوانی را طی کرده و از حیوانی ناقص مثلاً به صورت موجودی شریف درآمده است، و امّا این که موجودات کامل‏تر از ناقص‏تر متولد شده‏اند که ادّعای زیست شناسان است دلیل نامبرده آن را اثبات نمی‏کند، و نمی‏گوید: حیوانات کامل‏تر از حیوانات ناقص منشعب شده‏اند، و بین همه آن‏ها و سرانجام بین انسان و میمون خویشاوندی وجود دارد.
و آنچه تاکنون یافته‏اند گواهی می‏دهد همواره یک نوع در صفتی به صفتی دیگر تدریجاً منتقل شده، ولی چنین نیافته‏اند که حیوان از نوعی به نوع دیگر انتقال یافته است، و به این معنا دست نیافته‏اند که یک نوع غیر میمون مثلاً جای خود را به میمون سپرده که از نوعی به نوع دیگر نقل و انتقال یافته باشد.
بنابراین فرضیه تطور انواع فرضیه‏ای است حدسی که اساس آن را علوم طبیعی امروزی تشکیل داده و ممکن است روز دیگر فرضیه قوی‏تری جای آن را بگیرد، چون علم هیچگاه توقّف نمی‏کند و همواره رو به پیشرفت و دامنه‏ی آن رو به گسترش است.
استدلال‏هایی از قرآن بر فرضیه‏ی جهش
طرفداران فرضیه‏ی جهش برای این منظور به آیاتی از قرآن مجید استدلال کرده‏اند از جمله:
اوّل
1. «اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلی العالَمینَ» (6).
«خدا آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید».
به این بیان که برگزیدن (اصطفای برگرفته شده از اصطفی) به معنای انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیز است، و برگزیدن وقتی صحیح است که فرد برگزیده شده مخلوطی با افراد دیگر باشد تا انتخاب کننده آن را از بین سایر افراد انتخاب کند و بر دیگرانش ترجیح دهد، آن‏سان که نوح را از بین مردم زمانش، و آل ابراهیم و آل عمران را از بین مردم معاصرشان برگزید.
لازمه این سخن آن است که در زمان آدم‏علیه السلام نیز افرادی چون او بوده باشند تا خدا از بین آنان آدم را انتخاب کند و به عقل مجهّز نماید، و آن افراد غیر از بشر اوّلیه نمی‏توانند باشند که به عقل مجهّز نبوده‏اند، بنابراین خداوند آدم را از بین آنان برگزید و به عقل مجهز نمود، در نتیجه آدم با جهش خدایی از مرتبه انسان اوّلی وحشی و بی‏عقل به مرتبه انسان کامل مجهز به عقل انتقال یافت و آن‏گاه نسل او زیاد شد، و نسل انسان اوّلی و ناقص رو به نقصان نهاد تا منقرض گردید.
پاسخ
الف) واژه«العالمین» در آیه که الف و لام بر سر دارد عمومیت دارد و بر جمیع بشر تا روز قیامت صادق است، یعنی آدم، نوح، آل عمران و آل ابراهیم بر همه معاصران خود و آیندگان از بشر برگزیدگی دارند، همان‏گونه که آیه «وَما اگرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» (7):«ما تو را جز به عنوان
_______________________________
6. آل عمران/33.
7.انبیاء/107.________________________________________
رحمت بر جهانیان نفرستادیم». بنابراین آدم نیز مانند سایر نامبردگان بر همه بشر برتری دارد، جز این که سایر نامبردگان بر معاصران خود و آیندگان برتری دارند ولی آدم برگزیدگی تنها بر آیندگان دارد.
ب) اگر آدم از میان انسان‏های اوّلیه و بی‏خرد برگزیدگی داشته باشد این چه فضیلتی بر آدم به شمار می‏آید؟ چرا که آدم به خاطر داشتن عقل کامل برگزیده شد، واداشتن عقل به آدم اختصاص ندارد، بلکه فرزندان او نیز عقل دارند، پس همه بنی آدم نسبت به انسان‏های اولیّه برگزیدگی دارند، پس چنین فضیلتی را مخصوص آدم دانستن بی‏وجه می‏نماید.
دوم
2. «وَلَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکة اسجُدوا لاعلیها السلام‏دم» (8).
«ما نخست شما را خلق و سپس به صورتگری شما پرداخیتم، آن‏گاه به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید».
به این بیان که در عربی واژه «ثمّ» به معنای سپس در جایی استعمال می‏شود که بین ماقبل و مابعدش زمانی فاصله شده باشد، پس در آیه مزبور بین آفرینش و بین صورتگری مدت زمانی فاصله بوده است، بنابراین انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از او آدم درست شده و فرشتگان به سجده او مأموریت یافتند.
پاسخ
اوّلاً: واژه «ثمّ» همه جا به منظور تأخیر زمانی نمی‏آید، و بسیار اوقات تنها ترتیب کلامی را می‏رساند، و حتّی در کلام خداوند متعال بسیاری از اوقات تنها برای این منظور (ترتیب سخن) آمده است.
ثانیاً: آیه مزبور اوّلاً: در مقام بیان جریان خلقت همه بشر است، و ثانیاً در بیان این که سجده فرشتگان برای جمیع نوع بشر بوده و اگر آدم قبله‏گاه واقع شد از باب این است که او نماینده افراد انسان است، نه جهت شخصیّت خصوصی او، آن سان که خانه کعبه چون از مقام ربوبی پروردگار حکایت‏گری دارد قبله‏گاه مردم قرار گرفته است، بنابراین ربطی به جهش و تطوّر انواع ندارد.
_______________________________
8. اعراف/11.
________________________________________
سوم
3. «...وَبَدأ خَلق الاِنْسان من طینٍ* ثُمَّ جعَلَ نَسلهُ مِنْ سلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ* ثُمَّ سَوّیهُ وَنَفَخَ فیهِ‏مِنْ رُوحِهِ...» (9) .
«آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس تداوم نسل او را از چکیده آبی پست مقرّر فرمود، آن‏گاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید».
بدین بیان که آیه نخست متعرض آغاز خلقت بشر است که از خاک می‏باشد، خاکی که خاستگاه مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگری و دمیدن روح در آدم را بیان می‏کند که آخرین مرحله تکامل انسانی است، و چون بین این دو مرحله را با واژه «ثمّ» عطف کرده می‏فهماند که فاصله‏ای دراز بین این دو مرحله بوده و این همان مدتی است که بین سایر انواع فاصله می‏شده تا هر نوعی به نوع بالاتر خود برسد، و با این دگرگونی تدریجی سرانجام انسان کامل گردد. به ویژه از واژه «سلاله» به خاطر نکره بودن و دلالت بر عموم داشتن چنین استفاده می‏شود که هر نوع کاملتری از سلاله‏ای (چکیده آبی) از نوع ناقص‏تر درست شده است.
پاسخ
اوّلاً: از ناحیه ادبی جمله «ثمّ سواه» به جمله «بدء» عطف نشده است.
ثانیاً: این آیات در مقام بیان ظهور و پیدایش نوع انسانی است، یعنی آغاز و ابتدای خلقت انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده، و سپس مبدل شده به چکیده‏ای از آب ویژه تا فرزندانش پدید آیند، و سپس خلقت این نوع یعنی خود آدم و فرزندانش به وسیله صورتگری و نفخ روح پایان پذیرفت.
ثالثاً: نکره بودن «سلاله» دلالت بر عموم ندارد، بلکه عمومیت را در جایی می‏رساند که سیاق نفی باشد نه سیاق اثبات، و سیاق آیه مورد بحث سیاق اثبات است.(10)
_______________________________
9.سجده/97.
10. تفسیر المیزان، ذیل سجده/97 و ذیل اعراف/11.

تبلیغات