آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

1. مکّه، جاهلیّت اُولی، چند سال پیش از هجرت
چندی است که صحرای خشک و سوزان حجاز که از حیث اندیشه و فرهنگ نیز شنزاری عبوس وبی آب وعلف بیش نیست در زیر بارش تند و مداوم «آیات وحی» قرار گرفته است.خورشید حقیقت، آرام آرام، از روزنه دلها پای به درون می‏گذارد وفضای تاریک جاهلیت مکه در پرتو اشعه آن، اندک اندک، روشن می‏شود. آنَک ، فجر دمیده و در آستانه صبحیم....
غوغای شگرفی است! آرامش سرد و سیاه دیرین به هم خورده و رشته نظم موجود، که پاسداران «جور» و «جهل» و «جمود» بر دست وپای قوم تنیده اند، رو به گسیختن است. همه جا، پِچ پِچ کنان و دلنگران، صحبت از طوفانی است که در پهنه افکار و اندیشه ها در گرفته، وچونان آتشی مَهیب،در خرمن عادات و آداب خشک قوم افتاده است. همه جا صحبت از محمّدصلی الله علیه و آله و سلم و تعالیم کوتاه و کوبنده اوست که به بتها و بت تراشان هیچ حرمتی نمی‏گذارد و جز خدای یگانه که همه چیز را بسته وپیوسته وی می‏داند بر هیچ اله دیگری ابقا نمی‏کند. همه جا صحبت از قرآن، و آیات روان وجذّاب و نافذ آن است که، مغناطیس وار، دلها و مغزها را جذب خویش می‏سازد؛ لطافت نسیم و طراوت شبنم ، ودر عین حال، صلابت کوه و مهابت دریا وحرارت آتش را دارد و بر هر دل که می‏بارد از صاحب آن انسان تازه ای می‏سازد که افکار واحساساتی نو، منش و روشی جدید، وپندار وکرداری نو آیین دارد. شکوه بتها و شوکت ارباب را از چشم می‏اندازد و رُعب تازیانه و زندان را بویژه از قلبِ بَردگان می زداید.
شگفت کتاب، و شگفت پیامبری است! آوای تلاوت قرآنش، حتی پاسداران نظم کهن را نیز، شبانه و در هیئتی ناشناس، به پشت دیوار خانه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم می‏کشاند وبا آنکه عهد می‏بندند تا دیگر نیایند، باز هم می‏آیند...!
چه باید کرد؟!
سوءالی است که بت تراشان، برده داران، رباخواران و در یک کلام، پاسداران نظم کهن، در هر برخورد، با هم در میان می‏گذارند و با تأکید از یکدیگر می‏پرسند: براستی چه باید بکنیم که از سرایت بیشتر این آتش جلوگیری شود و طوفان مهار گردد؟ یتیم عبدالمطلب دیگر شورش را در آورده است! هر روز، همچون صیّادی ماهر، حتی از میان جوانان مرفّه خود ما، شکاری تازه می‏گیرد. با رگبار تند آیاتش که سبک آن با نظم هیچ شاعری نمی‏خواند، امّا از هر شعری نافذتر است و هر یک ، چون تیری زهر آگین بر قلب شرک می‏نشیند ایمان به بتها را هدف گرفته است و با قصّه‏های پیاپی که از (به اصطلاح) فرستادگان پیشین خداوند می‏گوید، تاریخ را از بام تا شام یکسره عرصه نبرد توحید و شرک دانسته و استوار و مصمّم کمر به هتک و هدم بتها بسته است.
گاه از نوح می‏گوید، و گاه از هود و صالح، وگاه از لوط وابراهیم، وگاه از موسی و عیسی؛ وهمه جا نیز پیامی واحد را به صورت یک ترجیع بند مکرّر به آنان نسبت می‏دهد:«اعبدوا الله مالکم من إله غیره» (1).
همه آنها را حلقه‏هایی مستمر از یک زنجیر می‏داند که همّی جز محو شرک و بسط توحید در جهان نداشته اند و اینک او آمده است تا این رسالت را کامل کند:
«و لقد بعثنا فی کلّ اُمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطّاغوت» (2)؛
«و ما اگرسلنا من قبلک من رسول إلاّ نوحی إلیه أنّه لا إله إلاّأنا فاعبدون»(3)؛
«شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً والّذی أوحینا إلیک و ما وصّینا به إبراهیم و موسی وعیسی أن أقیموا الدّین و لا تتفرّقوا فیه کَبُرَ علی المشرکین ما تدعوهم إلیه...» (4).
تهمت سحر و شعر و جادو و جنون و ...، قدرت سدّ رخنه آفتاب او را ندارد. گفتیم کاهن است، مجنون است، شاعر است، ساحر است، نابغه ای است که بافته‏های خویش را به وحی نسبت می‏دهد، تلقین یافته و تعلیم دیده رحمان یمامه است؛ امّا هیچ یک سودی نبخشید. حبس و شکنجه پیروان وی، و آزار و ایذای خود او نیز کاری ازپیش نَبُرد. چه باید کرد و چه می‏توان کرد؟!
_______________________________
1 اعراف: 59 و 65 و 73و 85، و نیز ر. ک: سوره هود و ....
2 نحل: 36.
3 انبیا:25.
4 شوری: 13. ________________________________________
چاره کار پیدا شد. اگر نسخه شرک و صورت بتها، به دست یک تاجر مستفرنگ، از شام قلمرو امپراتوری مقتدر روم به سرزمین توحید (کعبه) آورده شده بود، در حلّ مشکل آن نیز بایستی دست به دامن خارجیها (خارجیان پیشرفته و حاکم بر جهان) زد: ذکر حکایات شیوای ایران باستان (نقل داستان رستم و اسفندیار و...) بهترین چیزی است که می‏توان باآن در برابر قرآن محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و قصه‏های کهن او حتی احسن القصصش ایستاد! از تاریخ بشنویم:
محمّد بن اسحاق گوید: پس از ایمان حمزه، و فاش شدن اسلام درمیان قبایل قریش، و بیهودگی ضرب و شتم وحبس و آزار مسلمانان، اشراف و بزرگان قریش (مثل عتبه و شیبه و ابوسفیان و نضربن حارث و ابوالبختری و اسود بن مطّلب و ابوجهل و امیّة بن خلف) در کنار کعبه گرد آمدند و در باب چگونگی حلّ مشکل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رأی زدند. نخست ، کس به حضور پیامبر فرستادند که مقصود از این کار چیست؟ اگر تو را مقصود مال است بگو تا به تو ببخشیم و اگر مقصود ریاست و سلطنت است برگو تا تو را بر خود پادشاه گردانیم ... دست از دین ما و خدایان ما بدار. پیامبر فرمود: «ای قوم! مرا از شما نه مال می‏باید و نه مُلک و نه جاه و نه سلطنت، لیکن من رسول خدایم و حق تعالی مرا برِ شما فرستاده است و قرآن به من فرستاده است تا رسالت حق به شما گزارم وشما را به بهشت بشارت دهم و از دوزخ شما را بیم کنم؛ پس اگر قبول کردید خیر دنیا و آخرت آنِ شما را باشد، واگر نه، صبر می کنم تا حق تعالی چه تقدیر کرده است میان من و شما»(1) وآنان را از هرگونه سازشی میان شرک و توحید نومید کرد.
در کنکاشی دیگر میان قریش، «نضر بن الحارث » بر پا خاست وگفت: ای قریش، بیش از این خود را مغرور مدارید که این کار که محّمد دعوی می کند سخت تر از آن است که شما می‏پندارید؛ و محمّد، چون جوان بود واین دعوی نکرده بود، شما او را امین می‏گفتید وهرچه وی گفتی او را راست می‏داشتید، این ساعت که سپیدی در محاسن وی پیدا شد و این دعوی آغاز کرد، شما او را به دروغ باز داده اید. گاه او را شاعر گویید و گاه او را ساحر می‏خوانید و گاه می‏گویید که وی کاهن است؛ و به خدای [قسم] که وی نه شاعر است و نه ساحر و کاهن، چرا که من اَنفاس و دَمِ ساحران بدانسته ام و بشناخته ام و نَفَس و دَمِ محمّد [ علیه السلام ] چون نَفَس و دَمِ ایشان نیست، و انواع شعر عرب بخوانده ام و موازین آن بدانسته ام و نظم سخن محمّد چون نظم شعر ایشان نیست، و اشارت و عبارت کاهنان بدانسته ام و با ایشان نشست وخاست کرده ام و حرکات و سکنات ایشان بدیده ام و عبارت و اشارت محمّد [علیه السلام ] و حرکات و سکنات
_______________________________
1 سیرت رسول الله مشهور به سیرة النبی، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، با مقدمه وتصحیح اصغر مهدوی (انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ دوّم) ، نصف اوّل، صص 277275.________________________________________
او چون ایشان نیست، و من این سخنها از بهر آن گفتم تا بیش از این شما غافل نباشید و تدبیرکار وی بجویید، که این کار که محمّد پیش گرفته است بزرگتر از آن است که شما صورت بسته اید».
واین نضر بن الحارث، از شیاطین قریش بود ومردی ظالم بود فتنه انگیز، و غرض وی از این سخنها آن بود تا قریش زیادت اغرا کند بر عداوت پیغمبر علیه السّلام و ایشان را زیادت تحریض کند بدانکه وی را برنجانند و از کار وی غافل نباشند، و او خود پیوسته پیغمبر را علیه السّلام رنجانیدی و با وی عداوت کردی و معارضه قرآن نمودی؛ و هرگاه که پیغمبر علیه السّلام مجلس ساختی و تبلیغ رسالت کردی و قرآن کلام الله را بر ایشان خواندی، چون وی از این مجلس برخاستی، این نضر بن الحارث بیامدی و باز جای سید علیه السّلام نشستی و قصه رستم واسفندیار آغاز کردی و حکایت ملوک عجم برگرفتی وبگفتی، ومردم بر سر وی گرد آمدندی وآنگه ایشان را گفتی:
نه این سخن که من می‏گویم بهتر از آن است که محمّد می گوید؟ لاوالله، و این حکایت خوشتر است از آنکه وی می‏گوید!
تا حق تعالی این آیت در حق نضر بن الحارث فرو فرستاد و باز نمود در آن که وی از جملهءدوزخیان است و از جمع خاسران و بدبختان است. قوله تعالی: «ومن الناس من یشتری لهو الحدیث لیُضِلَّ عن سبیل الله بغیر علم » الاعلیها السلام‏یة [لقمان: 6] وقوله تعالی : «إذا تُتلی علیه آیاتنا قال أساطیر الأوّلین» [قلم: 15 و مطفّفین:13] وهمچنین در قرآن هرجای که اساطیر الأوّلین بیامده است در حقّ‏وی فرود آمده است، چرا که وی بود که می‏گفت:
این قرآن که محمّد بیاورده است مثل افسانه پیشینیان است و مانند حکایت و سرگذشت ایشان است و من خود از آن بهتر می‏دانم.
واین نضر بن الحارث سفر بسیار کرده بود و ولایت عجم بسیار گردیده بود و قصّه رستم و اسفندیار آموخته بود وحکایت ملوک عجم بدانسته بود و او را فصاحتی عظیم بود، وچون پیغمبر علیه السّلام بیامدی و قرآن برخواندی وحکایت و قصّه پیغمبران صلوات الله علیهم اجمعین بر آن یاد کردی و حکایت وقایع عاد و ثمود وفرعون و هامان بگفتی و از عجایب آسمان و زمین خبر باز دادی؛ نضر بن الحارث گفتی: من بهتر از این توانم گفت و قصه رستم و اسفندیار و ملوک عجم برگفتی وبگفتی و مردمان را خوش آمدی وتعجّب کردندی و کافران گفتندی: این حکایت که نضر بن الحارث گوید، خوشتر از آن است که محمّد می‏گوید ژاژ خواستند.(1)
با این همه ، قریش بیهوده می‏کوشیدند، و نضربن حارث نیز آهن سرد می‏کوفت. نهضت الهی پیامبر، به رغم همه آن دشمنیها، پیش رفت و قدرت اسلام، که چند سال بعد چون خورشیدی از مدینه سر بر زد، در جنگ بدر هفتاد کشته و هفتاد اسیر از کفّار قریش گرفت که یک تن از اسیران ، همین نضر بن حارث بود!
نیشخند تاریخ را ببین! «از جمله اسیران که [مسلمانان] گرفته بودند، دو تن در راه، صحابه ایشان را بکشتند و باقی به مدینه آوردند. و از آن دو تن، یکی نضر بن الحارث بود که همیشه سید علیه السّلام [یعنی رسول خدا را [رنجانیدی و معارضه نمودی با وی در قرآن؛ در مقابله قصص انبیا علیهم السّلام ، قصه رستم و اسفندیار و ملوک عجم با قریش گفتی و حکایت کردی. چون به وادی صفراء رسیدند، مرتضی علی رضی الله عنه شمشیر برکشید وگردن وی بزد...».(2)
مه فشاند نور و سگ عو عو کند
چون تو خفّاشان بسی بینند خواب
کی شود دریا ز پوز سگ نجس؟!
ای بریده آن لب وحلق و دهان
مصطفی مه می شکافد نیمه شب
آن مسیحا مرده زنده می کند
شمع حق را پف کنی تو ای عجوز؟!
هر کسی بر طینت خود می‏تند
کاین جهان مانَد یتیم از آفتاب
کی شود خورشید از پف منطمس؟!
که کند تف سوی ماه آسمان!
ژاژ می‏خواید ز کینه بولهب
آن جهود از خشم سَبلَت می‏کند
هم تو سوزی،هم سرت ای‏گنده‏پوز!(3)
امّا، این آخرین بار نبود که دشمنان اسلام می‏کوشیدند، به خیال واهی خویش، فروغ قرآن را با افسانه ها و تاریخ ایران باستان خاموش سازند....
2. تهران، جاهلیت شاهنشاهی، 1313 هجری شمسی
چند سال است که در ایران اسلامی کودتا شده، دودمان سلطنتی تغییر کرده، و سیاست و فرهنگ رسمی کشور، یکسره لَوْنی دیگر یافته است.
_______________________________
1 همان، نصف اوّل، صص274 277. و نیز ر.ک: سیره ابن هشام: 1/337؛ مناقب ابن شهر آشوب: 1/36.
2 همان، نصف دوّم، ص 583.
3 اشعار از مثنوی مولوی است. ________________________________________
آل قاجار (که با سعی خویش در راه ایجاد تضاد میان قدرتهای خارجی، دیپلماسی لندن را خسته کرده بودند) (1) رفته و به تاریخ پیوسته اند؛ روحانیت شیعه (که داعیه دار ولایت حقّه و سیطره دین بر سیاست است) بسختی تار و مار شده، رجال شاخص آن یا در تبعید و زندانند، یا محصور و خانه نشین، و یا به تیغ ستم جان باخته‏اند؛ ایلات و عشایر این پاسداران شریف مرزهای میهن تخته قاپو شده و سران آنان (از صولت الدوله قشقایی گرفته تا اقبال السلطنه ماکویی و ... ) به قتل رسیده اند؛ رجال مستقل سیاسی، روزنامه نگاران مبارز، شاعران آزاد اندیش، نویسندگان متعهد، یا مقتول و مسموم گشته و یا مغضوب و منزویند؛ و عنصری دُژ آهنگ و قدرت پرست و زمینخوار، که مصداق بارز این شعر قائم مقام است:
عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه
دشمن و بدخواه هرچه عاجز و مسکین!
با تمهیدات «ژنرال آیرونساید» و «سرپرسی لورین» ، و لایْ لایی های «مستر تُرات» و «اردشیر جی»، برتخت قدرت نشسته و مقدّرات کشور دارا و داریوش، تنها به اشاره او و گزمگان او تعیین می‏شود.
از مشروطه جز قالبی بی‏روح نمانده. مجلس و کابینه وقوه مجریّه و دستگاه قضائیه و... همه و همه فورمالیته‏ای بیش نیست؛ همگی آلت فعل و ، او به ظاهر فاعل مطلق!در «مزار آباد شهر بی تپش، دارها برچیده، خونها شسته اند» وحتی «وای جغدی هم نمی‏آید به گوش» .شهر آرام! و افق صاف! و داروغه بیدار و گزمگان درکارند و همه چیز، ب‏آیین و بسامان و بهنجار! تنها دو نگرانی مانده است که خاطر مبارک را سخت نا آسوده می‏گذارد:
1 فرهنگ تشیّع، که تا عمق جان مردمان نفوذ کرده، سلطه سلطان جور ( آن هم چنین جائر کافر کیش) را بر نمی‏تابد، و اگر به عرصه سیاستِ رسمی راه ندارد، باری، در خانه دلها و مغزها سنگر بسته و سرسختانه مقاومت می کند. دنیا را چه دیدی، دم گربه که به کاسه بخورد و اوضاعْ اندکی نه به وفق مراد بچرخد، باز مشکل می‏آفریند و کار به دست می‏دهد! فرهنگی ظلم ستیز و عدالتخواه، که حاکمیت برخلق را تنها از آنِ خدای متعال و برگزیدگان مستقیم و غیر مستقیم او (پیامبر، ائمه معصومین ، و فقیهان عادل) می‏شناسد وبس! (2)
_______________________________
1 ر. ک: زندگانی سیاسی سلطان احمد شاه، حسین مکی، چاپ سوم، موءسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1362 ش، صص 242 243.
2 به نوشته ویلیام شوکراس، روزنامه نگار شهیر انگلیسی معاصر: «در ایران ، اسلام نقش نگهبان [حقوق] مردم در برابر قدرت شاهان را ایفا می‏کرد. روحانیون تا قرن بیستم از نفوذ فراوانی برخوردار بودند و در این قرن بود که دودمان پهلوی کوشید آن را کاهش دهد» (آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبد الرضا هوشنگ مهدوی، ص .)44________________________________________
2 ایدئولوژی کمونیسم، که با هیچ گونه شاه و شاه بازی (به شیوه کهن) سازشی ندارد و شیپور انقلاب می‏نوازد؛ دُم تیز کرده و مغز سر جوان می طلبد؛ و می‏کوشد از خلأی که با تضعیف دین و مذهب و روحانیت در این سرزمین پیش آمده رندانه بهره گیرد و جایگزین تشیّع گردد.
چه باید کرد؟!
سوءالی است که تئوریسینهای جاهلیت شاهنشاهی از هم می کنند: چه باید کرد که هم، تشیع این خارِ راهِ دیکتاتوری را از پهنه مغزها و دلها بستریم و هم، خلأ فرهنگی و اعتقادی موجود به نفع بُلْشُویسم دشمنِ دیگر رژیم پر نشود؟ چاره کار، خیلی زود پیدا شد: یک نوع «ایدئولوژی شاهانه»، و یک نوع وطنپرستیِ پُر های و هوی و مطنطن امّا اَخته و پوچ و بی ضرر می‏سازیم که هیچ زیانی به گاو و گوسفند قدرت مسلط نزند و هیچ دردسری برای دیکتاتور ایجاد نکند، بلکه از آن، کار تقدیس شاه و شاهنشاهی نیز برآید، وهمه نیروی آن در تخریب مبانی اسلام و تشیّع، و پرکردن مصنوعی و بی خطر اذهان، به کار رود. مواد و مصالح آن را از افسانه ها و تاریخ ایران باستان می‏گیریم، و کار پرداخت و گریمش را نیز به دستِ دست پروردگانِ غرب (بویژه فراماسونرها و ... )می سپاریم.
و این چنین بود که ، به انگیزه تقابل با اسلام، دوباره سخن از سَلم و تور و ضحاک و فریدون و رستم و اسفندیار و کوروش و داریوش به میان آمد و نضر بن حارثهای جاهلیت جدید به تاخت وتاز پرداختند!
***
«دستور» عمل و «الگوی» کار، سیاست آتاتورک بود: عنصری یهودی تبار (1)، ملحد کیش و
_______________________________
محمد رضا پهلوی نیز در کتاب «پاسخ به تاریخ» می نویسد:«برنامه ای که پدرم آن را آغاز کرد و من دنبال نمودم تبدیل ایران به یک کشور مدرن با الهام از تمدن غرب بود و این هدف، با خواستهای روحانیون و طرز تفکر رهبران مذهبی شیعه مغایرت داشت. آنها حکومت را از آنِ خود می‏دانستند و در برابر قدرت یافتن حکومت مرکزی که امتیازات آنها رامحدود می‏ساخت بشدّت مقاومت می کردند» (نقل از: اعترافات شاه مخلوع، ترجمه منوچهر مهرجو، انتشارات هفته، تهران 1362 ش، ص 13).
1 از نسل دُنمه ها و جدید الإسلامهای سلانیک ، که اجداد یهودیشان در بلوای «انگیزیسیون» اروپا، در اواخر قرن 16 م از پرتغال و اسپانیای صلیبی به قلمرو عثمانی گریختند. ر. ک: پروتکلهای دانشوران صهیون ، عجاج نویهض، ترجمه حمید رضا شیخی، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی علیه السّلام ، مشهد 1373ش، صص 152148 و ص 382 و 632 640.
کلام اسلامی » شماره 15 (صفحه 84)
________________________________________
شهوتران (1) که روی دل به جانب غرب داشت و آمده بود تا از آسیای صغیر که قرنها مهد قدرت اسلام بود کشوری بسازد که درهیچ یک از شئون فکر و فرهنگ و اقتصاد و سیاست، کمترین نسبتی با اسلام نداشته باشد.
الغای خلافت عثمانی( که با همه عیوب ونواقصش، به هرحال، وجهه و عنوانی اسلامی داشت و استعمار از آن می هراسید) و تبعید خاندان عثمانی به خارج از ترکیه ؛ مبارزه با روحانیت و قتل عام صدها روحانی در شهر منامن؛ بستن دو مسجد بزرگ اسلامبول (ایا صوفیه و محمّد فاتح) و نیز بستن مدارس مذهبی؛ منع تدریس زبان عربی و فارسی در مدارس دولتی؛ الغای اعیاد مذهبی فطر و قربان، منع پخش اذان عربی از مناره مساجد؛ جلوگیری از حج؛ تغییر روز تعطیل از جمعه به یکشنبه؛ الغای اسلام به عنوان دین رسمی کشور از قانون اساسی و اعلام رژیمی کاملاً لائیک؛ تغییر تاریخ هجری اسلامی به میلادی مسیحی؛ منع فینه عثمانی (که نشان تمایز ترکهای مسلمان از غربیان بود) و تبدیل آن به شاپوی فرنگی و کاسکت؛ مبارزه با حجاب؛ حذف القاب و عناوین رایج (پاشا، بیک و ... )؛ برچیدن دفاتر ومحاضر شرعی و جایگزین ساختن قوانین اروپایی به جای احکام اسلامی؛ پاکسازی زبان ترکی از کلمات عربی و فارسی و جایگزین کردن واژه‏های متروک و قدیمی ترکی (ونیز الفاظ فرانسوی وانگلیسی) به جای آنها، همراه با جعل واژه‏های عجیب و غریب جدید؛ تغییر خط به لاتین؛ قتل عام عشایر کُرد و نیز ارامنه ترکیه؛ و خلاصه تراشیدن یک پان ترکیسم خشن و تمام عیار به جای پان اسلامیسم(2)؛ روءوس اقدامات آتاتورک بود که نهایتاً از پایتخت امپراتوری اسلامی عثمانی، کشوری غربزده، وابسته، بریده از تاریخ، و بیگانه با فرهنگ و تمدنِ با شکوه گذشته خویش ساخت که تنها یک قلم از خسارتهای
_______________________________
1 در باب فساد اخلاق و بی بند وباریهای مفتضحانه آتاتورک، ر.ک: الرّجل الصّنم؛ کمال آتاتورک، ضابط ترکی سابق، ترجمه عبد الله عبدالرحمان، موءسسة‏الرسالة، بیروت 1398 ق، فصل هفتم. حسین فردوست نیز در خاطرات خویش می‏نویسد: «افسران ایرانی سنتو، به نقل از همکاران ترک خود، تعریف می‏کردند که آتاتورک در سالهای آخر عمر خود در حکومت دخالتی نداشت [وکارها به دست عصمت اینونو می‏گذشت [وشب تا صبح در کاخ خود عرق می‏خورد، بطری را لاجرعه سر می‏کشید و موقع خواب حتماً می‏بایست کاملاً مست باشد. کاخ او پر از دختران زیبای ترک بود و آتاتورک هر شب یکی را برای همخوابگی انتخاب می کرد...» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، موءسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی: 1/549).
2 در باب اقدامات ضد اسلامی آتاتورک ر.ک :الرجل الصّنم، همان، فصل ششم: المنجزّات الثوریة و نیز ص 10 و 538 539؛ جمهوری اوّل ترکیه، ریچارد رابینسون، ترجمه ایرج امینی، کتابفروشی تهران، 1356 ش، صص 79 89؛ ترکیه، ژان پل رو، ترجمه دکتر خانبابابیانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1352، صص 220213 ؛ العالم الإسلامی و المکائد الدّولیّة خلال القرن الرابع عشر الهجری، فتحی یکن، طبع10، موءسسة الرسالة، بیروت 1412 ق، ص 51.
کلام اسلامی » شماره 15 (صفحه 85)
________________________________________
عظیم فرهنگیش، عاطل و باطل ماندن دویست وپنجاه هزار کتاب خطی یا چاپی مربوط به قرون پیشین در موزه‏های آن کشور است!(1)
به تعبیر رهبر فقید انقلاب قدّس سرّه : «آن دردی که برای ملّت ما پیش آمده و الاعلیها السلام‏ن به حال... یک مرض مزمن تقریباً هست، این است که کوشش کرده اند غربیها، که ما را از خودمان «بیخود»کنند، ما را «میان تهی»کنند، به ما اینطور بفهمانند وفهماندند که خودتان هیچ نیستید، وهرچه هست غرب است وباید رو به غرب بایستید! آتاتورک در ترکیه مجسّمه او را دیده ام دستش اینطور بالا بود. گفتند: او را بالا گرفته رو به غرب که باید همه چیز ما غربی بشود!»(2).
وحتی کار را به جایی رساند که در بستر مرگ، از سرپرسی لورین (سفیر انگلیس در ترکیه) درخواست کرد کرسی ریاست جمهوری ترکیه را پس از وی اداره کند!(3)
و اینک ، لازم بود که برکشیده آیرونساید یعنی رضا خان نیز با معونت روشنفکران ماسونی (محمد علی فروغی و محمود جم و عیسی صدیق وعلی اصغر حکمت و ... ) همین سیاست شوم اسلام زدایی را در ایران شیعه به کار گیرد و هرجا هم که کم آورد، از آهن وآتش مدد جوید!(4)
_______________________________
1 هزاره شیخ طوسی، تهیه و ترجمه و تنظیم: علی دوانی، دارالتبلیغ اسلامی، تهران 1349: 1/205، به نقل ازمجتبی مینوی.
2 ایراد شده در تاریخ 12/6/58. در باب معاهدات ضد اسلامی آتاتورک و لرد کرزن(وزیر خارجه مشهور انگلیس) ر. ک به : گزارش تکان دهنده کتاب الأرض والشعب (1/46) و کیف هدمت الخلافة(ص 190) مندرج در کتاب «قادة الغرب یقولون: دمّروا الإسلام أبیدوا أهله»، جلال العالم، عمّان، دار الأرقم، صص6766 ونیز «نقشه‏های استعمار در راه مبارزه با اسلام، محمد محمود صوّاف، ترجمه و نگارش سید جواد هشترودی، موءسسه انتشارات فراهانی، تهران 1346 ش، ص 156154.
3 تلگراف نوامبر 1938 لورین به لردهالیناکس (وزیر خارجه بریتانیا) مندرج در جریده الأهرام مصر(16 ذی قعده 1387 = 15 فوریه 1968) به نقل از نشریه ساندی تایمز لندن.
4 گویا ترکیه آتاتورک، هم الهام بخش رضا خان در این اعمال ننگین بود و هم مشوّق و ناظر او! ممدوح شوکت، سفیر کبیر ترکیه در ایران، در نامه خصوصیش به محمّد علی فروغی (سفیر وقت ایران در ترکیه، و دوست همراز آتاتورک) مورّخه 20 آوریل 1928 برابر 29 اردیبهشت 1307 ش، با اشاره به ضرب و شتم وحبس مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی توسط رضا خان به جرم اعتراض به بی‏حجابی بانوان دربار در حرم حضرت معصومه علیها السلام ، و نیز سرکوبی قیام حاج آقا نور الله اصفهانی در قم، می نویسد: «این واقعه مختصر قم [قضیه مرحوم بافقی] هم عبارت از یک حرکت جسورانه یک نفر آخوندی بود که نسبت به یکی از مخدّرات محترمه در درون مقبره معصومه قم در وقت تحویل برج به حمل [1306 ش[ برای رو گشادن به عمل آمده بود. این جسور بی ادب را دستگیر کردند، حبس نمودند، شاید کتک هم زدند و بسیار خوب شد، تأثیرات خوبی بخشید.
قبل از این قضیه،واقعه دیگری در قم اتّفاق افتاده بود [=قیام حاج آقا نور الله]، بعضی اشخاص خیلی زحمت وچنین بود که بویژه پس از بازگشت رضا خان از سفر 1313 ترکیه به ایران، آنچه که قبلاً به تَمَجْمُج از آن یاد می‏شد، با شدّت و صراحت ظاهر شد: تبدیل کلاه پهلوی به شاپوی فرنگی؛ تغییر نام شهرهای مختلف (انزلی به پهلوی، ارومیه به رضائیه، قمشه به شهرضا... )؛ تصفیه زبان فارسی از واژه‏های عربی و جعل الفاظ بعضاً غلط و مضحک و تحمیل آن به زور چکمه و شمشیر بر فرهنگستان (که حتی فریاد اعتراض تقی زاده را بر آورد و نهایتاً به دوری گزینی وی از ایران انجامید)؛ مبارزه وحشیانه با عبا و عمامه روحانیون و چادر و روسری زنان؛ منع شعائر مذهبی؛ وحتی تصمیم به حذف ماههای قمری از تقویمها...! (1)
آنگاه در چنین فضا وجوّ کاملاً ضدّ اسلامی بود که بلوای احیای ایران باستان عَلَم شد وسخن از کوروش و داریوش و اردشیر و زردشت و... به میان آمد و به قول مرحوم جلال آل احمد، کار به جایی کشید که ملّت ایران حتی قرص «آسپیرین بایر» را نیز بایستی با لعاب کوروش و داریوش فرو می برد! (2) و نیز در همین فضا بود که کنگره هزارمین سال تولد فردوسی در سال 1313 با شرکت دهها تن از خاور شناسان غربی در تهران گشایش یافت و شاهنامه چاپهای متعدد خورد و مقالات زیادی در جراید و نشریات کشور پیرامون شاهنامه و فردوسی و احیای ملیت ایرانی انتشار یافت و همه جا پر از نام و یاد شاهان و شخصیتهای ایران باستان گردید و تبلیغاتِ شه خواسته روز، با تحریف عامدانه تاریخ، از شخصیتی چون استاد طوس (که هست و نیست خویش را بر سر دفاع از آیین پاک تشیّع گذارده بود) یک شوونیست تمام عیار! ساخت که گویی همّی جز ترویج زردشتیگری و ستیز با اسلام وپیامبر نداشته است!
در ادامه مقال، ضمن تشریح آن فضای شَه ساخته، پاکی ساحت فردوسی را از این گونه اتهامات به اثبات خواهیم رساند(إن شاء الله تعالی ).
_______________________________
کشیدند، پول زیادی خرج کردند، چندین رأس آخوند را به قم جمع کردند و از این حرکت امیدواریهای زیاد داشتند که شاید حکومت ایران از لگد اینها به زمین خواهد خورد ومحتاج آقایان خواهد شد. در صورتی‏که قضیه بر عکس شد. این آخوندها آخور را دیدند و آخر را ندیدند!... الاعلیها السلام‏ن هیچکدام از اینها مجال نَفَس کشیدن ندارند...» (مجله یغما، سال 11، صص 422 423).
1 در باب اقدامات مزبور، ر. ک: قیام گوهرشاد، سینا واحد، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، اسفند 1361؛ مجله مسجد، صاحب امتیاز: محی الدین انواری، سال دوّم، ش 8و9، خرداد شهریور 1372، مقاله «سیاست فرهنگی ایران در دوره رضا خان»، حسام الدین آشنا؛ خاطرات یک نخست وزیر (دکتر احمد متین دفتری)، دکتر باقر عاقلی، ص 161؛ و ....
2 در خدمت وخیانت روشنفکران، جلال آل احمد، متن کامل و منقح و سانسور نشده ، چاپ سوّم، انتشارات رواق، تهران، 1356، صص324 325.

تبلیغات