آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

دوگانه گویی در باره اسماعیل
در باره اسماعیل تناقض دیگری به چشم می‏خورد و آن این که منابع سنی و شیعه اثنی عشری اسماعیل را رد کرده و او را فرزند ناخلف پدرش به حساب آورده‏اند. گفته شده که پدرش از او به شدّت ناراحت بود تا آنجا که گفته‏اند: امام صادق علیه السّلام فرمود: «اسماعیل پسر من نیست، بلکه شیطانی است در قالب انسان».(1)
از طرف دیگر می‏بینیم برخی از بزرگان شیعه مثل مفید، نوشته‏اند: امام صادق علیه السّلام او را بسیار دوست می‏داشت و نسبت به او محبت بسیار می‏نمود و برخی از شیعیان به همین جهت گمان می‏کردند که اسماعیل جانشین پدرش خواهد شد.(2) و همچنین در روایات آمده است که حضرت صادق علیه السّلام در مرگ او بسیار بی تابی کرد و اندوه فراوانی او را فرا گرفت و دنبال جنازه او بی رداء با پای برهنه می‏رفت.(3) و در گوشه کفن اسماعیل از زبان او کلمه شهادت را نوشت؛(4) مسلّماً اگر اعتقادات اسماعیل صحیح نبود امام علیه السّلام روی کفنش کلمه شهادت را از زبان او نمی‏نوشت.وطبق روایت دیگر امام علیه السّلام به یکی از شیعیان پولی داد تا به نیابت از طرف اسماعیل حجّی انجام دهد.(5)
_______________________________
1 صدوق، کمال الدین وتمام النعمه:1/159 ؛ مجلسی، بحار: 47/247؛ جوینی، تاریخ جهانگشا: 3/145.
2 مفید، الإرشاد، ص 267،چاپ تهران، آخوندی.
3 مفید، الإرشاد، ص 267؛ کمال الدین: 1/161.
4 صدوق، کمال الدین: 1/161؛ شیخ طوسی، التهذیب: 1/289.
5 ابن شهر آشوب، مناقب: 3/351.

________________________________________
توجیه اقوال گوناگون در باره اسماعیل
چگونه می‏توان میان این دو دسته از روایات راجمع کرد؟ و شاید وجه جمع همان باشد که در روایتی از امام صادق علیه السّلام به آن اشاره شده است. آنجا که امام علیه السّلام در کنار قبر اسماعیل قرار گرفت، فرمود:
«غلبنی الحزن لک علی الحزن علیک، اللّهمّ انّی وهبت لإسماعیل جمیع ما قصر عنه ممّا افترضت علیه من حقّی، فهب لی جمیع ما قصّر عنه فیما افترضت علیه من حقّک».(1)
یعنی؛ بر من غلبه کرد غم و اندوهی که به نفع توست بر غم واندوهی که بر ضرر تو است، بار خدایا تمام آنچه را که از حق من بر اسماعیل واجب کرده‏ای و او کوتاه آمده به او بخشیدم و خدایا تو هم ببخش به من تمام آنچه را که از حق خود واجب ساخته‏ای و او کوتاهی کرده است.
از این روایت معلوم می‏شود که اسماعیل کاملاً بی تقصیر نبوده و پدرش هم نظر خوبی نسبت به او نداشته است ولی گناهش در آن حد نبود که امام صادق علیه السّلام در حقّ او دعا نکند. کشّی در گزارش خود ازمفضل بن عمر الجعفی تعداد احادیثی را نام می‏برد که بیانگر رنجش امام صادق علیه السّلام از آنهایی است که پسرش را به طرف بدعت وخطر سوق داده‏اند. امام صادق علیه السّلام به مفضل بن عمر (2) گفت:ای بی ایمان! وای کافر! تو با پسر من چه کار داری؟! (منظور امام، اسماعیل بود) و بعد اضافه کرد: از پسر من چه می‏خواهی؟! می‏خواهی او را به کشتن دهی!(3)
با توجه به این روایات، چنین می‏نماید که اسماعیل با حوزه‏های افراطی و انقلابی رابطه نزدیکی داشته وطرد او از سوی امام صادق علیه السّلام نیز به خاطر همین ارتباط بوده است.
پیدایش اسماعیلیه:
اکثر منابع، گزارشات مفصلی در این باره دارند که می‏توان ارزیابی جامعی از آنها به دست آورد. نوبختی گروهی را که از اهداف
_______________________________
1 نعمانی، کتاب الغیبة، ص 327.
2 مفضل بن عمر یکی از صرّافان کوفه و از هواداران عمده امام صادق علیه السّلام بود او در زمان حیات امام صادق علیه السّلام علیرغم رد و تکذیب امام، از جانشینی اسماعیل هواداری کرده بود بعدها به تشیّع خود برگشت و با امام صادق علیه السّلام آشتی نمود و به خدمت او و امام کاظم علیه السّلام در آمد. رجوع شود به: بغدادی، ص236؛ شهرستانی، ص 137؛ اشعری: 1/13؛ فهرست،ص 337.
3 کشی، اختبار معرفة الرجال جزء 4/321، ش 581 585، چاپ دانشگاه مشهد.
________________________________________
اسماعیل پس از وفات امام صادق علیه السّلام تبعیت کردند به دو گروه تقسیم کرده است:
1 آنها که مرگ اسماعیل را در زمان حیات امام جعفر صادق علیه السّلام انکار می‏کردند و می‏گفتند که او به وسیله خود امام صادق علیه السّلام مخفی شده است. آنها تبلیغ می‏کردند که اسماعیل امام قائم است و غیبت کرده و روزی رجعت خواهد کرد. این گروه به نام اسماعیلیان خالص (الإسماعیلیة الخالصة) معروف شدند.
2 آنهایی که امامت محمّد بن اسماعیل را پذیرفتند، اینان معتقد بودند که اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیه السّلام به امامت رسید، در موقع مرگ اسماعیل، امامت به پسر او محمّد منتقل شد. آنها می‏گفتند که: امامت غیر از امام حسن و امام حسین از برادر به برادر به ارث نمی‏رسد. این گروه پس از این که رهبرشان یکی از موالی اسماعیل، «مبارک» نامیده شد به «مبارکیه» معروف گشتند، اینها به «خطابیه» پیوستند، و بعدها به فرقه‏های فرعی چند تقسیم شدند. یکی از آنها یعنی «قرامطه» با تبلیغ آیین های مبارکیه شروع کردند و سپس از آنها جدا شدند نام آنها ناشی از رهبر نبطی‏شان از اهالی سواد بود که به قرامطه معروف گشتند. آنها می‏گفتند که روح امام صادق علیه السّلام به ابوالخطاب و از او به محمّد بن اسماعیل و اعقاب او منتقل شده است. آنها بعدها نظام ویژه خود را توسعه دادند که بر طبق آن محمّد بن اسماعیل قائم، مهدی و خاتم الأنبیاء شد.
نوبختی از آیین آنها مفصلاً بحث کرده و معتقد است که تعداد آنها در زمان وی محدود به صد هزار نفر است و مخصوصاً در یمن و در منطقه کوفه قدرت زیادی دارند.(1)
مرحوم مفید که اثرش از نوبختی متأخر است از سه گروه نام می‏برد:
1 گروهی که معتقد بودند اسماعیل «القائم المنتظر» است ومرگ او دروغ می‏باشد.
2 گروهی که می‏گفتند اسماعیل در ایام حیات پدرش فوت کرد و لیکن پسرش محمد به عنوان امام جانشین او گشت. اینها قرامطه یا مبارکیه (القرامطه و هم المبارکیة) بودند. نام «قرامطه» از اسم یک نفر از اهالی سواد به نام «قرمطویه» ونام «مبارکیه» از اسم «مبارک» از موالی اسماعیل سرچشمه گرفته است. قرامطه جانشین مبارکیه بودند.
3 گروهی که اعتقاد داشتند محمّد توسط خود امام صادق علیه السّلام انتخاب شده است.(2)
_______________________________
1 نوبختی، فرق الشیعة، ص 67 به بعد طبع نجف 1355 ه.
2 مفید، الإرشاد، ص 267.
________________________________________
شیعه اسماعیلیه و انشعابات آن
اسماعیلیه نام عمومی جمیع فرقی است که به امامت اسماعیل فرزند امام جعفر صادق علیه السّلام به جای امام موسی کاظم علیه السّلام قائلند و او را که در حال حیات پدر فوت کرده، دارای این مقام می‏شناسند. از این فِرَق، جمعی اورا زنده و قائم منتظر می‏دانند ومی‏گویند که خبر فوت او از جانب امام جعفر صادق علیه السّلام به جهت مصلحتی بوده است. فرقه‏ای دیگر می‏گویند که اسماعیل پس از انتخاب پسرش محمّد به امامت فوت کرده و محمّد بعد از حضرت صادق علیه السّلام امام است. بعضی دیگر از فرق اسماعیلیه معتقدند که امام صادق علیه السّلام محمد بن اسماعیل را به امامت منصوص و منصوب نمود. اسماعیلیه را «قرامطه»، «باطنیه»، «تعلیمیه»، «سبعیه» و «ملاحده» نیزمی‏گویند.(1)
می‏گویند: اسماعیلیه در طول تاریخ و در نواحی گوناگون عالم اسلام به نامهای مختلف معروف بودند و این نامها را به دو دسته می‏توان تقسیم کرد: یکی نامهایی که آنان بر خویشتن نهاده بودند ودیگر نامهایی که دشمنانشان به ایشان می‏دادند.
اسماعیلیان خود را به نامهای: سبعی، سباعی، اسماعیلی، باطنیه، اصحاب تعلیم، اصحاب الدعوة الهادیه، اهل تأیید واهل تأویل وغیره می‏خواندند، امّا دشمنانشان ایشان را به نامهایی چون: قرمطیه، ملاحده، زنادقه، حشیشیه، مزدکیه، ثنویه، اباحیه و مانند آن می‏نامیدند که البته در مورد برخی از فِرَق فرعی اسماعیلیه چندان بی دلیل هم نبوده است؛ زیرا از مرگ اسماعیل تا بر افتادن دولت فاطمی در مصر (567 ه) برخی از این فرق خود به دینی تازه مبدّل گردیدند.(2)
نقش ابوالخطاب در شکل‏گیری فرقه اسماعیلیه
در منابع اسماعیلیه غالباً از شخصی به نام «ابوالخطاب محمد بن ابی زینب» یا «مقلاص بن ابی الخطاب» ازموالی بنی اسد سخن به میان می‏آید که در کار امامت اسماعیل بن جعفر دست داشته است. ابوحاتم رازی در کتاب «المزنیه» که از تألیفات قرن چهارم هجری است نام ابوالخطاب را جزو موءسسین اسماعیلیه آورده است. در آثار اسماعیلیه در دو کتاب به تفصیل از عقاید ابی الخطاب ذکر شده، نخست کتاب مشهور «اُمّ الکتاب» است
_______________________________
1 اقبال، عباس، خاندان نوبختی، ص 250.
2 دایرة المعارف تشیّع، زیر نظر صدر حاج سید جوادی، کامرائی، خرمشاهی:2/173.
________________________________________
که از کتب سرّی و مقدس اسماعیلیان آسیای میانه می‏باشد. در این کتاب ابوالخطاب مقامی بلند دارد و او را به عنوان موءسس فرقه اسماعیلیه یاد کرده و در اهمیت و عظمت مانند سلمان فارسی دانسته شده است، چنان که آمده است:«مذهب اسماعیلی آن است که فرزندان ابوالخطاب نهادند که تن خود را به فدای فرزندان جعفر صادق واسماعیل کردند که در دور دوایر بماند».(1)
از دیگر نوشته ها، «نصیریه» است که در آن نوشته ها، ابوالخطاب موءسس فرقه اسماعیلیه دانسته شده است.(2)
ابوالخطاب نخست از اصحاب امام محمّد باقر علیه السّلام و امام جعفر صادق علیه السّلام بود و تا زمانی که امام صادق علیه السّلام به سبب سخنان غلو آمیزش او را لعنت کند، یکی از شاگردان او محسوب می‏شده است. تکذیب و ردّ ابوالخطاب از سوی امام جعفر صادق علیه السّلام باعث حیرت زیادی در بین شیعیان گردید. از این رو، اکثر آثار تشیّع اثنی عشری به تبیین آن پرداخته‏اند.(3)
کاملترین وموثّق ترین گزارش در باره گزافه‏گوییهای ابوالخطاب را نوبختی و ابی خلف اشعری و کشی عرضه کرده‏اند.(4)
حاصل اقوالشان این است که ابوالخطاب از دعات امام محمد باقر و جعفر صادق علیهما السلام بود و در باره آن دو، سخت غلو می‏کرد و می‏پنداشت که امام صادق علیه السّلام او را پس از خویش قیّم و وصی خود قرار داده است، سپس از این مرحله گذشته دعوی نبوت کرد و محرّمات را حلال دانست و شهوات را مباح شمرد و قائل به تقیّه بود و شهادت دروغ را به باطل درباره مخالفان خویش اگر چه از اهل صلاح و دین هم باشند روا می‏دانست. وی می‏گفت که او و پیروانش همان بهشت و دوزخی که در قرآن ذکر شده می‏باشند و بهشت و دوزخ جز دو مرد بیشتر نیستند وغیر از آنها وجود خارجی ندارند.
شهرستانی می‏نویسد: ابوالخطاب امامان را نخست پیغمبر و سپس خدای می‏پنداشت و به الوهیت جعفر بن محمد و پدران او قائل بود ومی‏گفت:آنان پسران خدا و دوستان او هستند و الهیت نوری در نبوت و نبوت نوری در امامت است و این جهان از این آثار و انوار خالی
_______________________________
1 اُمّ الکتاب، طبع ایوانف، ص 11 به بعد ؛ دکتر مشکور، تاریخ شیعه، ص 195.
2 دایرة المعارف قدیم اسلام، ماده سلمان و نصیری، مقاله ماسینیون برنادرد لویس؛ اصول الإسماعیلیه، طبع مصر، 110 98.
3 کشی و منهاج، تحت عنوان ابوالخطاب.
4 نوبختی، فرق الشیعه 43 69، چاپ نجف؛ اشعری قمی، المقالات و الفرق ص 50، 56، 81، 85، 188؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 224، 226، 229، 290، 291و 302.________________________________________
نیست. وی می‏گفت که حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام خدای روزگار خویش است و او کسی نیست که او را حس می‏کنند و از وی روایت می‏نمایند. امّا چون از عالم بالا به این جهان نزول کرد صورت آدمی پذیرفت و مردم او را بدان صورت دیدند.(1)
امام صادق علیه السّلام پس از اطلاع از معتقدات ابوالخطاب از او تبرّی جست و در موارد متعدد او و پیروانش را لعن و نفرین نمود و آنها را کافر خواند و اصحاب خود را از معاشرت با آنان نهی فرمود و در منابع شیعه اثنی عشری مطالب جالب توجهی در رابطه با ادعاهای ابوالخطاب و دلایلی بر ردّ او از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که نمونه‏هایی چند در اینجا آورده می‏شود:
کشی روایت کرده که امام صادق علیه السّلام نامه‏ای به ابوالخطاب نوشت که: «شنیده ام تو پنداری که زنا مردی، و خمر مردی، و صلاة مردی، صیام مردی و فواحش مردی است. چیزی را که می‏گویی درست نیست من اصل حقم و فروع حق اطاعت خداوند است و دشمن ما اصل شر است و فروع و شاخه‏های آنان فواحشند و چگونه اطاعت کنند کسی را که نشناسند و چگونه می‏توانند بشناسند کسی را که از او اطاعت نمی‏کنند».(2)
ونیز از «عنبة بن مصعب» روایت کرده که امام صادق علیه السّلام او را گفت:« چه چیز از ابوالخطاب شنیدی»؟ گفت: از او شنیدم که می‏گفت: «تو دستت را بر سینه او گذاشته‏ای وگفته‏ای که آگاه باش و فراموش مکن که علم غیب می‏دانم و تو صندوقچه علم ما در جایگاه رازِ ما هستی و بر مرده و زنده ما امینی».امام صادق علیه السّلام همه اینها را قاطعانه رد کرد.(3)
عیسی شلقان (4) گفت وقتی که پسر جوانی بودم از ابوالحسن پرسیدم: پدرت امام صادق علیه السّلام چرا اوّل به آنها دستور داد تا دوست ابوالخطاب باشند و بعد امر فرمود او را تکذیب کنند؟ پاسخ داد که: در جهان چیزهایی وجود دارد که خدا برای نبوت آفریده و آنها هم از آنِ پیامبرانند. چیزهایی هم برای ایمان خلق شده و از آنِ موءمنان است، خدا بر ایمان بعضی اعتماد دارد اگر بخواهد می‏تواند این ایمان را تکمیل کند و اگر بخواهد می‏تواند آن را زایل سازد. ابوالخطاب از کسانی بود که
_______________________________
1 شهرستانی، ملل و نحل:1/180 179، طبع بیروت 1395 ه.
2 کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 291، ش 512.
3 همان مدرک.
4 عیسی بن ابی منصور شلقان یکی از پیروان معتمد امام صادق علیه السّلام بود. کشی، رجال، ص211.
________________________________________
خداوند ایمان را به ودیعه پیش او گذاشت و وقتی او سخنان پدر مرا دروغ خواند، خداوند این ایمان را از او گرفت.(1)
ابن ابی‏عمیر از مفضل بن مزید (=یزید) نقل می‏کند که در حضور امام صادق علیه السّلام از یاران ابوالخطاب وغلات صحبت به میان آمد، امام علیه السّلام خطاب به من فرمود:
«یا مفضل! لا تقاعدوهم و لا تواکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم ولاتوارثوهم»(2)؛
ای مفضل! با آنها همنشین نباشید و یکجا غذا نخورید و با آنها مصافحه ننمایید و برای آنها ارث نگذارید.
طبق گزارش نوبختی گروهی از اهل کوفه بر ابوالخطاب گرد آمدند و به وی گرویدند چون خبر ابوالخطاب و یارانش به عیسی بن موسی والی شهر برسید با ایشان بجنگید و هفتاد تن از آنان را در مسجد کوفه بکشت و ابوالخطاب را گرفته به قتل رسانید وجسدش را با تنی چند از یارانش بردار کردند(138 ه) سپس جسد آنها را سوزاندند و سرهایشان را برای منصور فرستاد.(3)
امام صادق علیه السّلام، ابوالخطاب و پیروان او را لعنت کرد. عمران بن علی می‏گوید شنیدم از امام صادق علیه السّلام فرمود:
«لعن الله أبا الخطاب ولعن من قتل معه و لعن من بقی منهم و لعن من دخل قلبه رحمة لهم»؛ (4)
خداوند ابوالخطاب را لعنت کند و لعنت کند کسی را که با او به قتل رسید و لعنت کند کسی را که از آنان باقی ماند و لعنت کند کسی را که دلش به حال آنها بسوخت.
وهمچنین آنجا که یکی از یارانش خواست از ابوالخطاب و اصحابش به نیکی یاد کند امام صادق علیه السّلام با لحن تند در حالی که با انگشت خود به آسمان اشاره می‏کرد، فرمود: لعنت خداوند و فرشتگان و مردم بر ابوالخطاب باد و من شهادت می‏دهم که او کافر و فاسق و مشرک است وبا فرعون در شدیدترین عذاب در روز و شب، محشور خواهد شد.(5) کشی برای «محمّد بن ابی زینب» دو کنیه یکی ابوالخطاب و دیگری ابواسماعیل ذکر کرده است.(6)
لوئی ماسینیون می‏نویسد: علت این که او را ابواسماعیل خوانند برای آن است که ابوالخطاب مربّی و پدر روحانی اسماعیل بن
_______________________________
1 همان مدرک، ص 296.
2 همان مدرک، ص 297.
3 نوبختی، فرق الشیعه، ص 70.
4 کشی، رجال، ص 295.
5 همان مدرک، ص 296.
6 همان مدرک، ص 290.
________________________________________
جعفر بود.(1)
ابوالخطاب در سال 138 ه پس از آن که عقیده فاسد خود را اظهار کرد کشته شد، پس از کشته شدن او عقایدش همچنان در فرقه اسماعیلیه ادامه یافت و پیروانش به محمد بن اسماعیل نوه امام جعفر صادق علیه السّلام گرویدند.
شهرستانی می‏نویسد: چون ابوالخطاب کشته شد خطابیه چندین فرقه شدند:
1 فرقه‏ای بر آن رفتند که بعد از «ابن الخطاب» به امامت شخصی به نام «معمر» گرویدند و او تمام خواهشها را از آنچه حلال و حرام است روا شمرد و نیز زنا و دزدی و شرابخواری و میته وخون و گوشت خنزیر و نکاح مادران و دختران و خواهران وغیر ایشان را جایز دانست و این طایقه «معمریه» نامیده می‏شوند.
2 وطایفه‏ای گمان کردند که امام بعد از ابوالخطاب «بزیع» است به زعم بزیع، جعفر علیه السّلام خداست حق تعالی به صورت او بر خلق ظاهر شده است و به پندار او به سوی هر موءمنی وحی کرده می‏شود و در باره آیه: «وماکان لنفس أن توءمن إلاّبإذن الله» (2) می‏گوید: مراد «اذن خدا»،«وحی خدا» است و تمام این طایفه دعوی دیدن مردگان خود می‏کنند و زعم ایشان این است که آنان اموات خود را هر روز و شب می‏بینند واین فرقه را «بزیعیّه» گویند.
3 زعم طایفه دیگر آن است که «امام» بعد از ابوالخطاب «محمد بن بیان العجلی» است و در کنّاسه کوفه خیمه برپا کرده بودند وبرای پرستش امام صادق علیه السّلام جمع می‏شدند، این خبر به یزید بن عمر بن هبیر رسید، عمیر را گرفت و بر کناسه کوفه بر دارش کشید و این طایفه را «عجلیّه» یا «عمیریه» خوانند.
4 و زعم طایفه دیگر آن است که امام بعد از «ابی الخطاب»، «مفضل صیرفی» است و به ربوبیت، جعفر علیه السّلام قائل شدند نه به نبوت و رسالت او و این فرقه را «مفضلیه» نامیده‏اند.(3)
امام صادق علیه السّلام از همه این طوایف بیزاری گزید ولعنت کرد و از خود براند و همه این گروه‏ها سرگردان وگمراهند و به حال ائمه جاهل ونادان می‏باشند(4) همه این فرقه‏ها پس از اندک زمانی منقرض شدند.
_______________________________
1 لوئی ماسینیون، سلمان پاک، ص 19.
2 سوره یونس، آیه 100.
3 شهرستانی، ملل و نحل:1/ 180 181.

تبلیغات