هرمنوتیک فلسفى و تعدد قرائتها (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نظریه شلایرماخر
تفسیر متون دینى بلکه تفسیر مطلق متن از نظر روش شناختى بیان گردید، ویادآور شدیم که در طول 14 قرن مفسران اسلامى (بلکه نویسندگان تعلیقهها وتحشیهها) بر هر کتابى، هدفى جز کشف مقاصد مؤلف نداشتند، و به تعبیر صحیحتر کشف مقاصد الهى را تعقیب مىکردند مسلما هر موضوعى به تناسب واقعیت آن، روشى براى تفسیر دارد که تا حدى با آن آشنا شدیم.
ولى «فردریش شلایر ماخر» (1) (1768-1834) که او را بنیانگذار هرمنوتیک جدید شناختهاند، نظریهاى دارد که عمدتا حول دو محور است:
1. آگاهى از فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف به هنگام نگارش کتاب.
2. آگاهى از ذهنیتخاص مؤلف.
این دو محور را مىتوان به صورت ذیل نیز مطرح کرد:
1. فهم دستورى انواع عبارات، و صورتهاى زبانى فرهنگى که مؤلف در آن زیسته و تفکر او را متعین ساخته است.
2. فهم متنى یا روان شناختى ذهنیتخاص یا نبوغ خلاق مؤلف.
این دو محور وامدار بودن شلایر ماخر به متفکران رمانتیک را نشان مىدهد. آنها استدلال مىکردهاند: «شیوه تعبیر هر فرد، هر چند که یگانه و بى همتا باشد ضرورتا روحیه یا احساس فرهنگى وسیعترى را منعکس مىسازد، یک تفسیر صحیح نه تنها محتاج فهم بافت فرهنگى و تاریخى خاص مؤلف استبلکه به دریافت ذهنیت ویژهى او نیز نیاز دارد» . (2) اما «ویلهلم دیلتاى» در صدد بود که هرمنوتیک را به عنوان مبنایى براى علوم انسانى قرار دهد.
هرمنوتیک دیلتاى به نحو آشکارى بر تمایز بین روشهاى علوم انسانى با روشهاى علوم طبیعى تکیه مىکند. روش ویژه علوم انسانى فهمیدن است در حالى که روش مخصوص به علوم طبیعى روش تبیین است. دانشمند طبیعى حوادث را به کمک استخدام قوانین کلى تبیین مىکند در حالى که مورخ نه چنان قوانینى را کشف مىکند و نه بهکار مىگیرد، بلکه در پى فهم عاملان حوادث است و مىکوشد تا از طریق کشف نیات و اهداف و آرزوها و نیز منش و شخصیت و خصایص آنان به فهم افعالشان نایل آید، تا آنجا که هرمنوتیک دیلتاى بر مساله فهم به عنوان عملى تمایز بخش که مستلزم شناخت تصور گذشته اشخاص است تکیه مىکند. مىتوان تاثیر «شلایر ماخر» را بر اندیشهى دیلتاى تشخیص داد. (3) با اینکه از نظر نتیجه نظریه «دیلتاى» با نظریه «شلایر ماخر» چندان تفاوتى ندارد وبالاخره هر دو به دنبال یک مقصد و غایت مىباشند ولى مع الوصف دو شرطى که ایشان براى تفسیر هر متنى افزودند در متون آسمانى و بالاخص قرآن مجید که به صورت دست نخورده از عالم وحى به دست ما رسیده است قابل تطبیق نیست، اینک تحلیل مساله.
آگاهى از فرهنگ حاکم بر مؤلف
یادآور شدیم که شلایرماخریکى از شروط تفسیر را آگاهى از فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف دانسته است ولى این سخن به هیچ نحو در وحى الهى صحیح نیست، پیامبران الهى یک رشته حقایق را از جهان بالا دریافت کردهاند که ارتباطى با محیط خویش و فرهنگ حاکم بر آنان ندارد، و ما این حقیقت را در برخى از قلمروها مورد تجزیه و تحلیل قرار مىدهیم:
قلمرو حکمت نظرى و عملى
درباره عقاید و باورها آیات زیادى داریم که به نقل برخى بسنده مىکنیم:
ا: «قل هو الله احد» (توحید/1) : بگو او یکى است» .
ب: «ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون» (طور/35) : «آیا بدون علت آفریده شدهاند یا خود خالق خود هستند» ؟
ج: «هو الاول والاخر والظاهر والباطن وهو بکل شیء علیم» (حدید/3) : «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزى داناست» .
و امثال این آیات که همگى جوهرهى برهان و وحى دست نخورده است و هیچگاه تراوش یافتهى خرد یک انسان درس نخوانده نیست آن هم در محیط بت پرستى که منکر احدیتبودهاند، در تفسیر این آیات باید خرد را محور قرار داد نه شرایط حاکم بر زندگى مؤلف را .
اگر مضمون آیات گذشته را حکمت نظرى تشکیل داده، پارهاى از معارف قرآن را حکمت عملى که محور آن تحسین و تقبیح عقلى است تشکیل مىدهد; در چنین مواردى محور، عقل عملى است نه فرهنگ حاکم بر آورندهى قرآن.
قرآن مجید مىفرماید:
د: «ان الله یامربالعدل ولاحسان وایتاء ذی القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغی یعظکم لعلکم تعقلون» . (نحل/90) .
«خداوند به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند باز مىدارد به شما اندرز مىدهد، باشد که پند بگیرید» .
آیات مربوط به حکمت عملى که بر محور حسن و قبح مىچرخد، فزونتر از آن است که در این برگها منعکس گردد. تنها در سورهى اسراء از آیه 23 تا آیه 38 پارهاى از حکمتهاى عملى وارد شده و پس از نقل یک رشته دستورهاى عملى چنین مىفرماید: «ذلک مما اوحى الیک ربک من الحکمة» (اسراء/39) : «این سفارشها از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى کرده است» .
در چنین مواردى، در تفسیر متن باید خردورزى را پیشه گرفت نه فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف; زیرا اساس تشریع آنها را حسن و قبح عقلى تشکیل مىدهد.
2.قلمرو احکام
در قلمرو احکام، نیز همین نظر حاکم است، قرآن در سورههاى مختلف یک رشته احکام رفتارى را بیان کرده است، ربا را تحریم و داد و ستد را ترویج مىنماید مانند: «واحل الله البیع وحرم الربا» (بقره/275)، در تفسیر این آیات باید مناط احکام ومصلحت اندیشىها را در نظر گرفت تا از این طریق ارتباط این احکام را به عالم وحى روشن ساخت.
یکى از معجزههاى قرآن ویا اسلام، تشریع احکام شرعى است که بدون مجلس قانونگذارى، تمام زندگى بشر را در پوشش قانون در آورده و حلالها وحرامها و فرایض ومحرمات را بیان کرده است و در قسمتى از احکام دست او را باز گذاشته است.
بنابراین، شرط نخستشلایرماخر در مورد عقاید و معارف که بر اساس برهان عقلى و یا بر تحسین و تقبیح استوارند، موضوع ندارد همچنان که درمورد احکام که مربوط به رفتار انسانى است جریان از این قبیل است. تنها موردى که مىتوان براى سخن او به گونهاى صحه نهاد آیاتى است که در آن آداب جاهلى و سنتهاى رایج محکوم شده است، مسلما شناسایى شرایط حاکم در مورد این موارد، به آیات روشنى مىبخشد، اینک دو نمونه را یادآور مىشویم:
1. قرآن در مواردى از «واد» (زنده به گور کردن دختران) سخن مىگوید. آگاهى از شیوهى عمل آنان به دلالت آیه روشنى مىبخشد آنجا که مىفرماید: «ولا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم وایاهم» (انعام/151) : «فرزندان خود را از ترس قحطى نکشید ما شما و آنان را روزى مىدهیم.
2. قرآن حیات پیامبران را در سورههاى مختلف مطرح مىکند و سرگذشتیوسف را «احسن القصص» مىداند، آگاهى از زندگانى پیامبران و لو به وسیله عهدین، مفاهیم این آیات را روشنتر مىسازد همچنان که موارد اختلاف قرآن با آن کتابها را به روشنى آشکار مىکند.
خلاصه اینکه: قرآن در تبیین معارف و عقاید، احکام و دستورات، خبرها و گزارشها، هیچگاه متاثر از افکار وآداب روز نبوده، ولى در مواردى که به نکوهش آداب و فرهنگ آن روز مىپردازد آگاهى تفصیلى از حرکتها وجریانهاى جامعهى آن روز به مفاد آیات روشنى مىبخشد.
آنچه گفتیم در کتابهاى بشرى نیز حاکم است، یعنى اطلاع از فرهنگ و آداب، نوشتار مؤلف و شعر شاعر را روشنتر مىسازد.
اینک دو نمونه را یادآور مىشویم:
1. ابوالقاسم فردوسى (متوفاى 385) قهرمان خیالى یا واقعى خود را چنین توصیف مىکند:
به روز نبرد آن یل ارجمند برید و درید و شکست و ببستبه تیغ و تیر و گرز و کمند یلان را سر و سینه و پا و دست آگاهى از ادوات جنگى آن روز و کیفیت نبرد در میدانهاى جنگ، واقعیت این دو شعر را روشنتر مىسازد. و اینکه هر یک از افعال چهارگانه به چهار سبب مستند مىباشد. بریدن با تیغ، دریدن با تیر، شکستن با گرز و بستن با کمند، صورت پذیرفته است.
خلاصه سخن اینکه: تاثر از آداب و رسوم فرهنگ معاصر مؤلف چیزى است، و آگاهى از آنها مایهى روشنى متن، چیز دیگرى است . آنچه که دربارهى رخى از آیات قرآن مىتوان گفت همین دومى است.
آرى اندیشههاى بشرى که مستند به جهان وحى نیست چه بسا از فرهنگ معاصر خود متاثر شده و آن را در قالب متن خود مىآورد.
مثلا: سعدى دربارهى اعتدال امزاج انسان چنین مىگوید:
چار اصل مخالف سرکش گر یکى زین چهار شد غالب چند روزى شوند با هم خش جان شیرین برآید از قالب سعدى این اندیشه را (سلامتى مزاج انسان در گرو تعادل چهار عنصر مخالف سرکش است) از دانش معاصر آن روز بهره گرفته که مزاج انسانى را با چهار عنصر به نامهاى صفرا و سودا، بلغم و خون تفسیر مىکردند و غلبه یکى بر دیگرى را مایه بیمارى مىدانستند و تعادل آنها را مایه صحت.
در حالى که علم پزشکى امروز صحت مزاج را از طریق فرضیههاى جدید تفسیر مىکند.
کتابهاى علوم طبیعى در گذشته و حال، متاثر از علوم حاکم بر روز است . در دوران شیخ الرئیس هیئتبطلمیوس حاکم بر اندیشه بشرى بوده که زمین را مرکز و افلاک را در حال حرکتبه دور زمین معرفى مىکرد در حالىکه امروز تفسیر جهان بالا به گونهى دیگرى است، زمین از مرکزیتبیرون افتاده و خورشید حالت مرکزیتبه خود گرفته است، مسلما متون هر دو دوره به دانش روز اعتماد مىکند.
بنابراین هرگاه سخن «شلایر ماخر» را بپذیریم جایگاه آن کتابهاى بشرى است که بر اصول فرهنگى و آداب و دانش روز نوشته شده باشد نه در مورد وحى الهى و سخنان معصومان علیهم السلام که از عالم بالا سرچشمه مىگیرند، نه از اندیشه آنان، تا ذهنیت آنان مطرح گردد.
نظریهى هایدگر (4) و گادامر (5)
با نظریه «شلایر ماخر» که بنیانگذار «هرمنوتیک» جدید به شمار مىرود آشنا شدیم و به نوعى آن را تحلیل کردیم، وى فاصله تاریخى و فرهنگى مفسر را از پدیده مورد تفسیر (متن) مایهى سوء فهم مىشمرد و لذا خاطر نشان مىساخت که باید بافت فرهنگى تاریخى حاکم بر زمان مؤلف را به خوبى تشخیص دهیم، همچنان که باید ذهنیت ویژه ى او را به هنگام نوشتن متن در نظر بگیریم و با تحصیل این دو شرط مىتوان بر مقاصد پدید آورنده دستیافت.
ولى در نظریه «هایدگر» و پیرو مکتب او «گادامر» مشکل، وجود فاصله تاریخى و فرهنگى و ذهنیت مؤلف نیستبلکه آنچه که مایهى سوء فهم مىشود مسبوق بودن ذهن مفسر به یک رشته پیش فرضها است که مانع از فهم مقاصد صاحب متن مىباشد و از طرفى نیز فهم بدون پیش فرض، کوششى استبیهوده; از این جهت هر متنى با دیدگاه خاص مفسر مورد تفسیر قرار مىگیرد، و در نتیجه افق خاصى از متن مىسازد.
و به دیگر سخن: مفسر با مقاصد پدید آورنده سر وکارى نداشته و به آن راهى ندارد; زیرا وى به متن با یک پیش فرضهاى مىنگرد و از این جهتیافتههاى او از کتاب با آن پیش فرضها قالبگیرى شده و نمىتوان آن را به مؤلف نسبت داد، بنابراین هر متن از دیدگاه و منظر خاص مفسر، مورد تفسیر قرار مىگیرد و چون دیدگاههاى افراد بىشمار است طبعا تفسیر نهایى و پایانى وجود ندارد، بلکه گام فراتر مىنهد و مىگوید:
از آنجا که آگاهىهاى پیشین و مفروضات ذهنى مفسر خواه ناخواه در فهم متن مؤثر است هیچ ضابطه براى درک تفسیر درست از نادرست وجود ندارد.
بنابراین باید مقاصد مؤلف را کنار گذارد و خود متن را در نظر گرفت و متاسفانه خود متن نیز به تنهایى قابل فهم نیست، باید حقایق را در یک رشته قالبهاى ذهنى که از پیش در وجود ما پدید آمده، ریخت و از منظر و دیدگاه خاص به آنها نگریست، و طبعا قالب ما یک نوع نیستبلکه پیش فرضهاى متنوع است، و از این جا است هیچ کس نمىتواند ادعا کند که به واقع مىرسد وتفسیر صحیح، محصول طرز تفکر او است.
خلاصه: دست مفسر از واقع کوتاه است هیچ فردى نمىتواند ادعا کند که به واقع مىرسد، و واقع لخت و دور از قالبهاى ذهنى به چنگ کسى نمىآید، طبعا به همه حقایق با عینکهاى رنگارنگ مىنگریم.
در حقیقت از نظر «هایدگر» نظر مفسر به متون بسان انسانى است که با عینک رنگى بر اشیاء بنگرد از این جهت نمىتواند واقعیات را آنچنان که هست را ببیند بلکه ناچار است همه رنگها را به رنگ عینک ببیند، و یا بسان انسان مبتلا به بیمارى یرقان است که جهان را حتى برگهاى سبز درختان را زرد مىبیند، بنابراین کشف واقع امکان پذیر نیست و تمام کشفها و دانشهاى بشرى حالت نسبى دارد و هر تفسیر نسبتبه شرایط حاکم بر ذهن مفسر صحیح استبنابراین حتى یک شعر ویک شىء مىتواند با توجه به تعدد قالبها صد نوع تفسیر پیدا کند. (6) و وظیفه مفسر این نیست که به تدوین معیارها و قواعد براى تفسیر بپردازد بلکه وظیفه او این است که به تحلیل قالبهاى ذاتى خود فهم، بپردازد.
سرچشمه این نظریه
این دو فیلسوف تحت تاثیر فلسفه «کانت» قرار گرفته که در علوم نظرى براى خود اصلى را تاسیس کرده است. و آن این که ذهن انسان داراى یک رشته مقولات عقلى است که از خواص ذهن به شمار مىرود و به تعبیرى پیشینى است و از طریق حس و تجربه بهدست نیامده است این نوع مقولات ذهنى، قالبهاى فکرى انسان است که یافتههاى انسان از خارج از طریق حس و تجربه، در آنها ریخته مىشود، و در نتیجه آگاهى، شکل و سامان به خود مىگیرد.
و به تعبیر دیگر: شناخت مادهاى دارد و صورتى، ماده شناخت همان است که انسان از طریق حس آن را به دست مىآورد، و صورت شناخت همین مقولات ذهنى است که لوازم ذات شناسنده و از خصایص و لوازم عقل فرد به شمار مىرود، این اصل تاثیر شگرفى در نظریه «کانت» درباره ارزش معلومات گذارده و فاصله عظیمى میان واقعیتهاى خارج و صورتهاى ذهنى پدید آورده است; زیرا مطابق این اصل دریافتهاى پیراسته از قالبهاى ذهنى، به چنگ کسى نمىآید، طبعا باید به همه حقایق، با عینکهاى رنگارنگ نگریست. (7)
نتایج نظریه
حالا خواه، ریشه این نظر در فلسفه «کانت» باشد، یا خود آنان این نظریه را ابداع نموده نتایج آن را مىتوان چنین توضیح داد:
1. فهم متن محصول ترکیب افق معنایى مفسر، با افق معنایى متن است و دخالت ذهنیت مفسر یک واقعیت اجتناب ناپذیر است.
2. فهم عینى و واقعى متن امکان پذیر نیست; زیرا پیش داورى یا پیش فرضهاى مفسر، شرط حصول فهم است و در هر فهمى پیش فرضهاى مفسر، در فهم نقشى دارند.
3. به تعداد افراد به خاطر پیش فرضهاى آنان، تفسیرهاى مختلف در مورد متن داریم و امکان قرائتهاى نامحدودى از متن وجود دارد و از همین جا مساله قرائتهاى متعدد ناشى مىشود.
4. فهم ثابت و نهایى از متن وجود ندارد.
5. از آنجا که تفسیر متن عبارت است از ترکیب پیش داوریها با متن، مفسر کارى با قصد و نیت مؤلف ندارد و مؤلف خود یکى از خوانندگان متن است.
6. معیارى براى سنجش و داورى تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد.
از آنجا که مفسران متن متعددند و در طول زمان پیش فرضهاى مختلفى دارند فهمهاى کاملا مختلفى وجود دارد که هیچ یک، برتر از دیگرى نیست. (8)
نقد نظریه
شایسته است دارندگان این نظریه انگشت روى پیش فرضهایى که قالب فهم ما هستند بگذارند تا پایه تاثیر آنها در دریافت ما از متن روشن گردد.
معقولات ذهنى که «کانت» آنها را قالبهاى اندیشههاى ما دانسته عبارتند از:
1و2. زمان و مکان.
3. کمیت: کلى و جزئى بودن قضیه.
4. کیفیت: موجبه یا سالبه بودن قضیه.
5. نسبت: حملى یا شرطى بودن قضیه.
6. جهت: نسبت محمول به موضوع به صورت ضرورى استیا به صورت ممتنع یا ممکن.
ما در بحثهاى شناخت از دیدگاه فلسفه اسلامى روشن ساختیم که این قالبها، ساخته ذهن نیست و هرگز قبل از حس و تجربه ذهن ما با آنها شکل نگرفته استبلکه همگى بازتابى است از خارج ولى چون بحث ما مربوط به نظریه «کانت» نیست و تنها نظریه این دو فیلسوف را درباره هرمنوتیک بررسى مىکنیم ناچاریم مصادیق پیش فرضهایى که آنان روى آنها تکیه مىکنند یا باید بنمایند، مطرح نماییم تا پایه تاثیر آنها را روشن شود.
پیش فرضهاى مشترک
در تفسیر هر متن و یا هر پدیده حتى یک تندیس و تصویر نقاشى که محصول کار یک فرد انسان عاقل استباید یک رشته پیش فرضهایى محترم شمرده شوند تا راه تفسیر پدیده باز گردد، باید فرض کنیم:
1. نویسنده متن عاقل و خردمند بوده است.
2. درخواستها یا گزارشهاى او در این متن از اراده جدى او ریشه گرفته است و هرگز مطایبه در کار نبوده و به هزل سخن نگفته و یا ننوشته است.
3. او در نگارش راه توریه را پیش نگرفته و هرگز از جمله، خلاف ظاهر آن را اراده نکرده است.
4. از آنجا که حکیم استبر ضد غرض خود کارى صورت نداده است.
5. او در این نگارش بر خلاف قواعد زبان چیزى ننوشته و مثلا فعل ماضى را در گذشته و فعل مضارع را در آینده بهکار برده است.
6. او هر واژهاى را در معنى خود بکار برده، و اگر به مناسبتى، لفظ در غیر معنى واقعى به کار برده، طبعا، همراه با قرینه بوده است.
این نوع پیش فرضها جاى انکار نیست و هر فردى بخواهد دستبه تفسیر بزند باید این اصول را محترم بشمارد ولى باید توجه نمود که این نوع پیش فرضها ، نه تنها مانع از فهم حقیقت نمىشوند بلکه نردبان فهم حقیقت و وسیله فهم مقاصد نویسنده مىشود.
این نوع پیش فرضها بسان ادوات وابزار انسانى است که مىخواهد به وسیله آنها به استخراج آب از چاه بپردازد، ذهن انسان بسان چاه عمیق است و مقاصد او به صورت آبى است که در آن گرد آمده استسپس به وسیله موتور یا با چرخ و ریسمان و دلو به استخراج آب مىپردازد در اینجا نمىتوان این نوع پیش فرضها را مانع از فهم حقیقت دانست، وباید آنهارا وسیله استنطاق و به زبان در آوردن متن به شمار آورد و هرگز چیزى را بر متن تحمیل نمىکند.
پیش فرضهاى غیر مشترک
مسلما تفسیر هر پدیدهاى بر اثر پیشرفت علم بر پایه یک رشته اصولى استوار است که همگان آن را قبول دارند و بر اثر برهان عقلى یا تجربههاى یقین آفرین، این اصول حالت موضوعى و واقعى به خود گرفته و انسان در صحت آنها شک نمىکند، مثلا یک فرد ریاضى در حل مسائل ریاضى از چهار عمل اصلى و نظایر آن نتیجه مىگیرد. استفاده از این ابزار و ادوات چیزى را بر متن تحمیل نمىکند بلکه غبارى را که روى واقع نشسته است کنار مىزند .
یک شیمىدان براى حل یک معادله شیمى از جدول مندلیف بهره مىگیرد ویا مجتهدى بر اساس حجتبودن قول یک فرد ثقه، حکمى را از روایتى که او از معصوم نقل مىکند استنباط مىکند.
این پیش فرضها بسان کیفیات اولیه شىء است که در واقع و ذهن، یکسان مىباشند مانند امتداد وحرکت، کشش در خارج با کشش در ذهن یکى است و هرگز مانند کیفیات ثانویه نیست که ترکیبى از داده خارجى و تاثیر ذهنى باشد بسان بو، مزه، صدا ، مثلا تندى فلفل در زبان ما، یک نوع واقعیت است مزدوج از تاثیر فلفل روى زبان که نتیجه آن تندى است و همچنین است اقسام بوها که شىء نزد ما بوى بدى دارد در حالى که نزد دیگرى داراى بوى خوش است، که نتیجه ملائمتبا حس بویایى وعدم ملایمتبا آن مىباشد.
پیش فرضهاى تطبیقى
گاهى مفسر یک رشته اصولى را که در علوم طبیعى ویا نجوم که با معیارهاى غیر قطعى به ثبوت رسیده ، اصول موضوعى و واقعى تلقى مىکند، مثلا معتقد مىشود که مساله تحول انواع اصلى است استوار که تا روز رستاخیز خراشى بر نخواهد داشت در حالى که کمتر فرضیهاى در علوم طبیعى حالت ثبات به خود گرفته و مدتى دوام آورده است، همین فرضیه تحول انواع، مراحل مختلفى را طى کرده از مرحله «لا مارکیسم» و نئولامارکیسم به مراحلى مانند، «داروینیسم» ، و «نئوداروینیسم» ، و «موتوسیون» (جهش) پا نهاده است چگونه مىتوان بر چنین اصل لرزانى تکیه کرد و قرآن را تفسیر نمود.
در هر حال هرگاه مفسرى با چنین پیش داورى به تفسیر قرآن بپردازد در حقیقتبا قالبهاى ذهنى خود، قرآن را آمیخته است و تفسیر نموده است و یک چنین مفسر هرگز به واقع نمىرسد.
عین این سخن دربارهى پیش فرضهایى است که امروز علوم فلکى در اختیار ما نهاده و قسمتى از مجهولات به صورت مظنونات و معلومات در آمدهاند هرگاه با چنین پیش فرضهایى آیات فلکى قرآن را تفسیر کنیم مسلما مفاهیم قرآن را در قالبهاى ذهنى ریخته و واقع گرا نخواهیم بود.
در سال 1908 میلادى که براى نخستین بار نظریه تحول انواع به وسیله «چارلز داروین» مطرح گردید، و شجره خلقت انسان پس از عبور از یک رشته حیوانات و چهارپایان، به موجودى شبیه میمون، رسید، در جهان دینداران، ضجهاى پدید آورد، و مساله «آدم ابوالبشر» که کتب آسمانى آن را ریشه انسان خاکى مىدانند، در هالهاى از ابهام فرو رفت، و برخى از مادىهاى فرصت طلب، آن را نشانهى تضاد علم و دین گرفتند.
گروهى از دانشمندان دینى ساده لوح که فرضیه داروین را، اصل خلل ناپذیر تلقى مىکردند، دستبه تاویل آیات مربوط به آفرینش آدم زده و سرانجام آیات قرآن را، مطابق فرضیه تفسیر نمودند، ولى آنگاه که جو آرام گردید و دانشمندان درباره اصول «داروینیسم» به نقد و تجربه پرداختند، ناگهان فرضیه با تمام اصول خود فرو ریخت و از آن جز یک اسکلت کاملا بى روح باقى نماند.
این نوع پیش داوریهاى تطبیقى، بسیار گمراه کننده است و مفسر باید از آن کاملا پرهیز کند و خود را در عداد، مفسران به راى قرار ندهد.
و اگر اندیشه «هایدگر» و «گادامر» یک اندیشه صحیحى باشد در چنین نوع از تفسیرها صادق و پا برجا خواهد بود. و در بخش نخست از این مباحثیادآور شدیم که وحى الهى از چنین تفسیرها به نام «تفسیر به راى» باز داشته و شدیدا به آن نهى نموده است.
از این بیان نتیجه مىگیریم که پیش فرضهاى مشترک و غیر مشترک تاثیرى در کشف واقعیات ندارد و اگر مؤثر باشد و حجابى میان مفسر و واقع پدید آورد همان پیش فرضهاى تطبیقى است که اسلام اکیدا از آنها نهى نموده است.
تا اینجا به تحلیل این نظریه پرداخته واکنون به نقد آن مىپردازیم:
نقد نظریه
این نظریه را مىتوان از جهاتى مورد نقد قرار داد و با یک رشته بن بستهاى عجیبى روبهروخواهد بود و پایهگذار آن را به عدول از این اصل وادار خواهد ساخت و شما مىتوانید این نقدها را با عناوین زیر مشخص کنید:
الف: ترویجشکاکیت و نسبیت
در یونان باستان قبل از طلوع فلاسفه واقع گرایى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو، مساله «سوفیسم» رواج یافت و براى خود شاخهها و فروع بیشترى پیدا کرد حتى پس از این سه فیلسوف، شکاکیتبه نوع دیگرى خود را نشان داد که ما تفصیل آنها را در کتاب «شناخت در فلسفه اسلامى» بیان کردهایم. افتخار سه حکیم بزرگ و حکیمان دیگر که پس از آن دو آمدند خصوصا فلاسفه اسلامى وبرخى از فلاسفه غرب، مبارزه با شکاکیتبود ولى اکنون پس از قرنها همان مکتب به نوعى دیگر رخ نموده و شکاکیت در لباس نسبیت زنده شده است.
ونتیجه این شده که «هیچ متنى را نمىتوان یک نواخت تفسیر کرد و هیچ کس راهى به واقع ندارد و تفسیر هر کس با توجه به شرایط حاکم بر او صحیح است» .
حاصل این نظریه جز جهل پرورى و صحه گذارى بر نادانى انسانى چیزى نیست و نتیجه آن اینکه همه آگاهىهاى انسان یک رشته آگاهىهایى است مشکوک که نمىتوان به صورت قطعى گفتبا واقع مطابق است.
اصولا از دوران «هیوم» پس از وى «کانت» شکاکیت در غرب رواج پیدا کرده و در حقیقتبى ارزشى ، رنگ ارزش پیدا کرده است.
ب: انتحار این نظریه به دستخویش
برخى از نظریهها خودکشى خود را به دستخویش فراهم مىسازد و نخستین قربانى نظریه خود آن نظریه مىباشد، اتفاقا نظریه این دو فیلسوف درباره «هرمنوتیک» از این اصل برخوردار است، و خود این نظریه خودش را باطل مىسازد; زیرا او مدعى است هر متنى را که انسان مىخواند با توجه به قالبهاى ذهنى و پیش فرضها نمىتواند به واقع برسد بلکه واقع در قالبهاى ذهنى او جلوه مىکند.
یادآور مىشویم خود این نظریه که عصاره قرائت مثلا دهها متن است از خود این اصل مستثنى نیست، یعنى این دو فیلسوف با خواندهى متون دینى و غیر دینى فهم کلى خود را در باب قرائت متون در قالبهاى ذهنى خود ریخته و نتیجه گرفتهاند که قرائت هر متنى تابع فکر خود مفسر است و هرگز از واقع گزارش نمىدهد، ما مىگوییم خود این فکر یک فکر مطلق نیستبلکه محصول همان قالبهایى که لازم وجود ذهن انسان است. بنابراین، صدق این نظریه کاملا نسبى است و محدود به شرایط ذهنى مخصوص این دو نفر است در این صورت چگونه مىتوان آن را به صورت یک اصل مطلق پذیرفت و همه قرائتها را به صورت کلى و به نحو مطلق با آن تفسیر کرد.
شگفتا هر دو فیلسوف تمام قرائتها را نسبى تلقى مىکنند ولى قرائتخود را از مجموع متون، یک قرائت مطلق مىاندیشند، در حالى که وجهى براى این استثنا نیست .
ج: هر متنى یک معنا بیش ندارد
در طول تاریخ بشر متون ادبى و تاریخى فراوانى داریم که همه افراد آنها را به یک نحو تفسیر مىکنند و هرگز قالبهاى ذهنى افراد با اختلافاتى که دارند سبب تعدد تفسیر نشده است، مثلا: شعر فردوسى که مىگوید:
توانا بود هر که دانا بود به دانش دل پیر برنا بود
تاکنون دو نحو تفسیر نداشته و همگان آن را به یک شیوه تفسیر مىنمایند.
در مکالمههاى روزانه که خود یک نوع متن سماعى است، مساله تعدد تفسیر مطرح نیست و خود این دو بزرگوار هنگامى که با فروشندگان سوپر مارکتها و دیگر فروشگاهها روبهرو مىشوند و گفتگو مىنمایند هرگز متوجه نظریه خویش نشده و گفتار او را حاکى از واقع تلقى مىکنند.
در علوم ریاضى و طبیعى اصول ثابتى است و همگى از تفسیر واحدى برخوردارند و مساله 7×7=49 یک نوع تفسیر بیش ندارد.
اختلاف فتاوى، و تعدد قرائت از دین
مساله تعدد قرائت از دین از نتایج نظریه «هایدگر» و «گادامر» است و این نظریه دست هر انسانى را در تفسیر دین بازگذارده و یادآور مىشود که قرائت هیچکس بر دیگرى برترى ندارد، در حالىکه با توجه به اصولى که در بخش نخستیادآور شدیم، دین یک قرائتبیش ندارد و اگر اختلافى در فتاوا و احکام وعقاید وجود دارد منشا آن اختلاف قرائت نیستبلکه عللى دیگرى دارد که ذیلا به آن اشاره مىکنیم.
اولا: علما و دانشمندان اسلامى در تفسیر بسیارى از آیات مربوط به عقاید و احکام وحدت نظر دارند.
ثانیا: قسمتى از نظریههاى مختلف مکمل یکدیگرند، بسان گل که فیزیکدان و شیمىدان و متکلم آن را مورد مطالعه قرار مىدهند و هر یک به وصف آن مىپردازد، فیزیکدان از طریق قوانین حاکم بر ظاهر پدیده، و شیمیدان از دیدگاه آثار درونى آن، و متکلم از وجود نظام واحد بر کل، در حالى که در اینجا سه وصف داریم و هر سه وصف مکمل یکدیگرند.
آنجا که در برداشتها از آیه و روایت اختلاف احساس مىکنیم مربوط به تعدد قرائت نیستبلکه معلول رعایت نکردن قواعد تفسیر است مانند:
1. عدم رعایت قوانین زبان شناختى.
2. غفلت از ناسخ و منسوخ.
3. جزء نگرى در روش تفسیرى.
4. بهکارگیرى عقل در قلمروهایى که راه به آن ندارد.
5. اختلاف در اعتبار سند.
6. اختلاف در مصداق آیه و حدیث.
7. مسلما هوا و هوس در تعدد قرائتبسیار مؤثر است تا آنجا که معاویه على علیه السلام را قاتل عمار مىداند چون در سپاه او بوده و او وى را به میدان نبرد فرستاده است.
×××
تاثیر زمان و مکان و تعدد قرائتها
گاهى تصور مىشود که تاثیر زمان و مکان در دین گواه بر تعدد قراءات از دین است تا آنجا که مىگویند: تاثیر دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد قرائت جدید از دین را، امرى ضرورى و ناگزیر مىشمارد. (9)
یادآور مىشویم اختلاف احکام بر اساس شرایط زمان و مکان، ارتباطى به تعدد قرائت از دین ندارد; زیرا زمان و مکان مصداق موضوع را دگرگون کرده طبعا حکم نیز دگرگون خواهد بود، مایعى تا مصداق شراب استحرام بوده وقتى تبدیل به سرکه شد حلال خواهد بود. در مورد تاثیر زمان و مکان جریان از این مقوله است، خرید و فروش خون در گذشته از دیدگاه فقهى، جزء محرمات بود چون منفعت محللهاى در بر نداشت، منفعت آن خوردن آن بود که در اسلام حرام است ولى امروز بر اثر پیشرفت جراحى منفعتحلال چشمگیرى پیدا کرده که اساس زندگى را تشکیل مىدهد، طبعا حرام نخواهد بود. اصول کلى اسلام در مورد خود تغییر نیافته، و شک و تردیدى به آن راه نیافته است، اگر نوظهورى هست در مورد مصداق دلیل است.
ما در رساله مستقلى که درباره تاثیر زمان و مکان نوشتهایم انواع تاثیرها را بیان کرده که همگى به ریشهى واحدى برمىگردند و ارتباطى به تعدد قرائت ندارند.
گذشته از این، مطرح کنندگان قرائتهاى متعدد از دین چیزى بالاتر از این مسایل مىگویند حتى آنان تمام اختلاف مجتهدان را در چهارچوب یک قرائت جاى مىدهند و مىگویند: مقصود از تعدد قرائت از دین، اختلاف مبانى واصولى در فهم و برداشت از دین است و معتقدند در دنیاى نسبیت نباید از پایه و اصول واحد در فهم و برداشت از دین سخن گفت در دنیاى نسبیت همه چیز سیال مىشود و هیچ توصیف ثابتى از دین باقى نمىماند و حتى براى فهم دین حد و حصرى و مرزى قائل نیستند. (10) ما دربارهى اختلاف آراى فقیهان در نظریه تکامل معرفت دینى به صورت گسترده سخن گفتیم و تکرار آن را لازم نمىدانیم، علاقمندان مىتوانند به همان جا مراجعه کنند. (11)
پىنوشتها:
1. Friedrich Schleier macher.
2. نامه فرهنگ: سال چهارم، شماره 2و3، شماره مسلسل 14و15، سال 73، به نقل از منابع خارجى.
3. نامه فرهنگ، شماره 2و3، وان ا.هاروى، «هرمنوتیک» در دایرة المعارف دین (زیر نظر میرچیاالیاده)، همایون همتى; ریچارد، ا. پالمر، علم هرمنوتیک، محمد سعید حنایى کاشانى، تهران، انتشارات هرمس، 1377، صص 95-108.
4. Martin Heidegger.
5. Gadamer.
6.دائرة المعارف روتلج، هرمنوتیک; نامه فرهنگ، شماره 2و3 ، علم هرمنوتیک; ریچارد پالمر، پیشین، صص215240.
7. براى تفصیل بیشتر به «شناخت از نظر فلسفه اسلامى» ، ص 92 105، تالیف نگارنده مراجعه بفرمایید.
8. دایرة المعارف روتلج، مقاله هرمنوتیک; نامه فرهنگ ، ش 3و2 ، ریچارد پالمر، پیشین.
9.بازتاب اندیشه، شماره 5، ص 47، مرداد 79.
10. بازتاب اندیشه: ص 48، شماره 5، مرداد 79.
11. مدخل مسایل جدید در علم کلام: 2/282280.
تفسیر متون دینى بلکه تفسیر مطلق متن از نظر روش شناختى بیان گردید، ویادآور شدیم که در طول 14 قرن مفسران اسلامى (بلکه نویسندگان تعلیقهها وتحشیهها) بر هر کتابى، هدفى جز کشف مقاصد مؤلف نداشتند، و به تعبیر صحیحتر کشف مقاصد الهى را تعقیب مىکردند مسلما هر موضوعى به تناسب واقعیت آن، روشى براى تفسیر دارد که تا حدى با آن آشنا شدیم.
ولى «فردریش شلایر ماخر» (1) (1768-1834) که او را بنیانگذار هرمنوتیک جدید شناختهاند، نظریهاى دارد که عمدتا حول دو محور است:
1. آگاهى از فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف به هنگام نگارش کتاب.
2. آگاهى از ذهنیتخاص مؤلف.
این دو محور را مىتوان به صورت ذیل نیز مطرح کرد:
1. فهم دستورى انواع عبارات، و صورتهاى زبانى فرهنگى که مؤلف در آن زیسته و تفکر او را متعین ساخته است.
2. فهم متنى یا روان شناختى ذهنیتخاص یا نبوغ خلاق مؤلف.
این دو محور وامدار بودن شلایر ماخر به متفکران رمانتیک را نشان مىدهد. آنها استدلال مىکردهاند: «شیوه تعبیر هر فرد، هر چند که یگانه و بى همتا باشد ضرورتا روحیه یا احساس فرهنگى وسیعترى را منعکس مىسازد، یک تفسیر صحیح نه تنها محتاج فهم بافت فرهنگى و تاریخى خاص مؤلف استبلکه به دریافت ذهنیت ویژهى او نیز نیاز دارد» . (2) اما «ویلهلم دیلتاى» در صدد بود که هرمنوتیک را به عنوان مبنایى براى علوم انسانى قرار دهد.
هرمنوتیک دیلتاى به نحو آشکارى بر تمایز بین روشهاى علوم انسانى با روشهاى علوم طبیعى تکیه مىکند. روش ویژه علوم انسانى فهمیدن است در حالى که روش مخصوص به علوم طبیعى روش تبیین است. دانشمند طبیعى حوادث را به کمک استخدام قوانین کلى تبیین مىکند در حالى که مورخ نه چنان قوانینى را کشف مىکند و نه بهکار مىگیرد، بلکه در پى فهم عاملان حوادث است و مىکوشد تا از طریق کشف نیات و اهداف و آرزوها و نیز منش و شخصیت و خصایص آنان به فهم افعالشان نایل آید، تا آنجا که هرمنوتیک دیلتاى بر مساله فهم به عنوان عملى تمایز بخش که مستلزم شناخت تصور گذشته اشخاص است تکیه مىکند. مىتوان تاثیر «شلایر ماخر» را بر اندیشهى دیلتاى تشخیص داد. (3) با اینکه از نظر نتیجه نظریه «دیلتاى» با نظریه «شلایر ماخر» چندان تفاوتى ندارد وبالاخره هر دو به دنبال یک مقصد و غایت مىباشند ولى مع الوصف دو شرطى که ایشان براى تفسیر هر متنى افزودند در متون آسمانى و بالاخص قرآن مجید که به صورت دست نخورده از عالم وحى به دست ما رسیده است قابل تطبیق نیست، اینک تحلیل مساله.
آگاهى از فرهنگ حاکم بر مؤلف
یادآور شدیم که شلایرماخریکى از شروط تفسیر را آگاهى از فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف دانسته است ولى این سخن به هیچ نحو در وحى الهى صحیح نیست، پیامبران الهى یک رشته حقایق را از جهان بالا دریافت کردهاند که ارتباطى با محیط خویش و فرهنگ حاکم بر آنان ندارد، و ما این حقیقت را در برخى از قلمروها مورد تجزیه و تحلیل قرار مىدهیم:
قلمرو حکمت نظرى و عملى
درباره عقاید و باورها آیات زیادى داریم که به نقل برخى بسنده مىکنیم:
ا: «قل هو الله احد» (توحید/1) : بگو او یکى است» .
ب: «ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون» (طور/35) : «آیا بدون علت آفریده شدهاند یا خود خالق خود هستند» ؟
ج: «هو الاول والاخر والظاهر والباطن وهو بکل شیء علیم» (حدید/3) : «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزى داناست» .
و امثال این آیات که همگى جوهرهى برهان و وحى دست نخورده است و هیچگاه تراوش یافتهى خرد یک انسان درس نخوانده نیست آن هم در محیط بت پرستى که منکر احدیتبودهاند، در تفسیر این آیات باید خرد را محور قرار داد نه شرایط حاکم بر زندگى مؤلف را .
اگر مضمون آیات گذشته را حکمت نظرى تشکیل داده، پارهاى از معارف قرآن را حکمت عملى که محور آن تحسین و تقبیح عقلى است تشکیل مىدهد; در چنین مواردى محور، عقل عملى است نه فرهنگ حاکم بر آورندهى قرآن.
قرآن مجید مىفرماید:
د: «ان الله یامربالعدل ولاحسان وایتاء ذی القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغی یعظکم لعلکم تعقلون» . (نحل/90) .
«خداوند به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند باز مىدارد به شما اندرز مىدهد، باشد که پند بگیرید» .
آیات مربوط به حکمت عملى که بر محور حسن و قبح مىچرخد، فزونتر از آن است که در این برگها منعکس گردد. تنها در سورهى اسراء از آیه 23 تا آیه 38 پارهاى از حکمتهاى عملى وارد شده و پس از نقل یک رشته دستورهاى عملى چنین مىفرماید: «ذلک مما اوحى الیک ربک من الحکمة» (اسراء/39) : «این سفارشها از حکمتهایى است که پروردگارت به تو وحى کرده است» .
در چنین مواردى، در تفسیر متن باید خردورزى را پیشه گرفت نه فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلف; زیرا اساس تشریع آنها را حسن و قبح عقلى تشکیل مىدهد.
2.قلمرو احکام
در قلمرو احکام، نیز همین نظر حاکم است، قرآن در سورههاى مختلف یک رشته احکام رفتارى را بیان کرده است، ربا را تحریم و داد و ستد را ترویج مىنماید مانند: «واحل الله البیع وحرم الربا» (بقره/275)، در تفسیر این آیات باید مناط احکام ومصلحت اندیشىها را در نظر گرفت تا از این طریق ارتباط این احکام را به عالم وحى روشن ساخت.
یکى از معجزههاى قرآن ویا اسلام، تشریع احکام شرعى است که بدون مجلس قانونگذارى، تمام زندگى بشر را در پوشش قانون در آورده و حلالها وحرامها و فرایض ومحرمات را بیان کرده است و در قسمتى از احکام دست او را باز گذاشته است.
بنابراین، شرط نخستشلایرماخر در مورد عقاید و معارف که بر اساس برهان عقلى و یا بر تحسین و تقبیح استوارند، موضوع ندارد همچنان که درمورد احکام که مربوط به رفتار انسانى است جریان از این قبیل است. تنها موردى که مىتوان براى سخن او به گونهاى صحه نهاد آیاتى است که در آن آداب جاهلى و سنتهاى رایج محکوم شده است، مسلما شناسایى شرایط حاکم در مورد این موارد، به آیات روشنى مىبخشد، اینک دو نمونه را یادآور مىشویم:
1. قرآن در مواردى از «واد» (زنده به گور کردن دختران) سخن مىگوید. آگاهى از شیوهى عمل آنان به دلالت آیه روشنى مىبخشد آنجا که مىفرماید: «ولا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم وایاهم» (انعام/151) : «فرزندان خود را از ترس قحطى نکشید ما شما و آنان را روزى مىدهیم.
2. قرآن حیات پیامبران را در سورههاى مختلف مطرح مىکند و سرگذشتیوسف را «احسن القصص» مىداند، آگاهى از زندگانى پیامبران و لو به وسیله عهدین، مفاهیم این آیات را روشنتر مىسازد همچنان که موارد اختلاف قرآن با آن کتابها را به روشنى آشکار مىکند.
خلاصه اینکه: قرآن در تبیین معارف و عقاید، احکام و دستورات، خبرها و گزارشها، هیچگاه متاثر از افکار وآداب روز نبوده، ولى در مواردى که به نکوهش آداب و فرهنگ آن روز مىپردازد آگاهى تفصیلى از حرکتها وجریانهاى جامعهى آن روز به مفاد آیات روشنى مىبخشد.
آنچه گفتیم در کتابهاى بشرى نیز حاکم است، یعنى اطلاع از فرهنگ و آداب، نوشتار مؤلف و شعر شاعر را روشنتر مىسازد.
اینک دو نمونه را یادآور مىشویم:
1. ابوالقاسم فردوسى (متوفاى 385) قهرمان خیالى یا واقعى خود را چنین توصیف مىکند:
به روز نبرد آن یل ارجمند برید و درید و شکست و ببستبه تیغ و تیر و گرز و کمند یلان را سر و سینه و پا و دست آگاهى از ادوات جنگى آن روز و کیفیت نبرد در میدانهاى جنگ، واقعیت این دو شعر را روشنتر مىسازد. و اینکه هر یک از افعال چهارگانه به چهار سبب مستند مىباشد. بریدن با تیغ، دریدن با تیر، شکستن با گرز و بستن با کمند، صورت پذیرفته است.
خلاصه سخن اینکه: تاثر از آداب و رسوم فرهنگ معاصر مؤلف چیزى است، و آگاهى از آنها مایهى روشنى متن، چیز دیگرى است . آنچه که دربارهى رخى از آیات قرآن مىتوان گفت همین دومى است.
آرى اندیشههاى بشرى که مستند به جهان وحى نیست چه بسا از فرهنگ معاصر خود متاثر شده و آن را در قالب متن خود مىآورد.
مثلا: سعدى دربارهى اعتدال امزاج انسان چنین مىگوید:
چار اصل مخالف سرکش گر یکى زین چهار شد غالب چند روزى شوند با هم خش جان شیرین برآید از قالب سعدى این اندیشه را (سلامتى مزاج انسان در گرو تعادل چهار عنصر مخالف سرکش است) از دانش معاصر آن روز بهره گرفته که مزاج انسانى را با چهار عنصر به نامهاى صفرا و سودا، بلغم و خون تفسیر مىکردند و غلبه یکى بر دیگرى را مایه بیمارى مىدانستند و تعادل آنها را مایه صحت.
در حالى که علم پزشکى امروز صحت مزاج را از طریق فرضیههاى جدید تفسیر مىکند.
کتابهاى علوم طبیعى در گذشته و حال، متاثر از علوم حاکم بر روز است . در دوران شیخ الرئیس هیئتبطلمیوس حاکم بر اندیشه بشرى بوده که زمین را مرکز و افلاک را در حال حرکتبه دور زمین معرفى مىکرد در حالىکه امروز تفسیر جهان بالا به گونهى دیگرى است، زمین از مرکزیتبیرون افتاده و خورشید حالت مرکزیتبه خود گرفته است، مسلما متون هر دو دوره به دانش روز اعتماد مىکند.
بنابراین هرگاه سخن «شلایر ماخر» را بپذیریم جایگاه آن کتابهاى بشرى است که بر اصول فرهنگى و آداب و دانش روز نوشته شده باشد نه در مورد وحى الهى و سخنان معصومان علیهم السلام که از عالم بالا سرچشمه مىگیرند، نه از اندیشه آنان، تا ذهنیت آنان مطرح گردد.
نظریهى هایدگر (4) و گادامر (5)
با نظریه «شلایر ماخر» که بنیانگذار «هرمنوتیک» جدید به شمار مىرود آشنا شدیم و به نوعى آن را تحلیل کردیم، وى فاصله تاریخى و فرهنگى مفسر را از پدیده مورد تفسیر (متن) مایهى سوء فهم مىشمرد و لذا خاطر نشان مىساخت که باید بافت فرهنگى تاریخى حاکم بر زمان مؤلف را به خوبى تشخیص دهیم، همچنان که باید ذهنیت ویژه ى او را به هنگام نوشتن متن در نظر بگیریم و با تحصیل این دو شرط مىتوان بر مقاصد پدید آورنده دستیافت.
ولى در نظریه «هایدگر» و پیرو مکتب او «گادامر» مشکل، وجود فاصله تاریخى و فرهنگى و ذهنیت مؤلف نیستبلکه آنچه که مایهى سوء فهم مىشود مسبوق بودن ذهن مفسر به یک رشته پیش فرضها است که مانع از فهم مقاصد صاحب متن مىباشد و از طرفى نیز فهم بدون پیش فرض، کوششى استبیهوده; از این جهت هر متنى با دیدگاه خاص مفسر مورد تفسیر قرار مىگیرد، و در نتیجه افق خاصى از متن مىسازد.
و به دیگر سخن: مفسر با مقاصد پدید آورنده سر وکارى نداشته و به آن راهى ندارد; زیرا وى به متن با یک پیش فرضهاى مىنگرد و از این جهتیافتههاى او از کتاب با آن پیش فرضها قالبگیرى شده و نمىتوان آن را به مؤلف نسبت داد، بنابراین هر متن از دیدگاه و منظر خاص مفسر، مورد تفسیر قرار مىگیرد و چون دیدگاههاى افراد بىشمار است طبعا تفسیر نهایى و پایانى وجود ندارد، بلکه گام فراتر مىنهد و مىگوید:
از آنجا که آگاهىهاى پیشین و مفروضات ذهنى مفسر خواه ناخواه در فهم متن مؤثر است هیچ ضابطه براى درک تفسیر درست از نادرست وجود ندارد.
بنابراین باید مقاصد مؤلف را کنار گذارد و خود متن را در نظر گرفت و متاسفانه خود متن نیز به تنهایى قابل فهم نیست، باید حقایق را در یک رشته قالبهاى ذهنى که از پیش در وجود ما پدید آمده، ریخت و از منظر و دیدگاه خاص به آنها نگریست، و طبعا قالب ما یک نوع نیستبلکه پیش فرضهاى متنوع است، و از این جا است هیچ کس نمىتواند ادعا کند که به واقع مىرسد وتفسیر صحیح، محصول طرز تفکر او است.
خلاصه: دست مفسر از واقع کوتاه است هیچ فردى نمىتواند ادعا کند که به واقع مىرسد، و واقع لخت و دور از قالبهاى ذهنى به چنگ کسى نمىآید، طبعا به همه حقایق با عینکهاى رنگارنگ مىنگریم.
در حقیقت از نظر «هایدگر» نظر مفسر به متون بسان انسانى است که با عینک رنگى بر اشیاء بنگرد از این جهت نمىتواند واقعیات را آنچنان که هست را ببیند بلکه ناچار است همه رنگها را به رنگ عینک ببیند، و یا بسان انسان مبتلا به بیمارى یرقان است که جهان را حتى برگهاى سبز درختان را زرد مىبیند، بنابراین کشف واقع امکان پذیر نیست و تمام کشفها و دانشهاى بشرى حالت نسبى دارد و هر تفسیر نسبتبه شرایط حاکم بر ذهن مفسر صحیح استبنابراین حتى یک شعر ویک شىء مىتواند با توجه به تعدد قالبها صد نوع تفسیر پیدا کند. (6) و وظیفه مفسر این نیست که به تدوین معیارها و قواعد براى تفسیر بپردازد بلکه وظیفه او این است که به تحلیل قالبهاى ذاتى خود فهم، بپردازد.
سرچشمه این نظریه
این دو فیلسوف تحت تاثیر فلسفه «کانت» قرار گرفته که در علوم نظرى براى خود اصلى را تاسیس کرده است. و آن این که ذهن انسان داراى یک رشته مقولات عقلى است که از خواص ذهن به شمار مىرود و به تعبیرى پیشینى است و از طریق حس و تجربه بهدست نیامده است این نوع مقولات ذهنى، قالبهاى فکرى انسان است که یافتههاى انسان از خارج از طریق حس و تجربه، در آنها ریخته مىشود، و در نتیجه آگاهى، شکل و سامان به خود مىگیرد.
و به تعبیر دیگر: شناخت مادهاى دارد و صورتى، ماده شناخت همان است که انسان از طریق حس آن را به دست مىآورد، و صورت شناخت همین مقولات ذهنى است که لوازم ذات شناسنده و از خصایص و لوازم عقل فرد به شمار مىرود، این اصل تاثیر شگرفى در نظریه «کانت» درباره ارزش معلومات گذارده و فاصله عظیمى میان واقعیتهاى خارج و صورتهاى ذهنى پدید آورده است; زیرا مطابق این اصل دریافتهاى پیراسته از قالبهاى ذهنى، به چنگ کسى نمىآید، طبعا باید به همه حقایق، با عینکهاى رنگارنگ نگریست. (7)
نتایج نظریه
حالا خواه، ریشه این نظر در فلسفه «کانت» باشد، یا خود آنان این نظریه را ابداع نموده نتایج آن را مىتوان چنین توضیح داد:
1. فهم متن محصول ترکیب افق معنایى مفسر، با افق معنایى متن است و دخالت ذهنیت مفسر یک واقعیت اجتناب ناپذیر است.
2. فهم عینى و واقعى متن امکان پذیر نیست; زیرا پیش داورى یا پیش فرضهاى مفسر، شرط حصول فهم است و در هر فهمى پیش فرضهاى مفسر، در فهم نقشى دارند.
3. به تعداد افراد به خاطر پیش فرضهاى آنان، تفسیرهاى مختلف در مورد متن داریم و امکان قرائتهاى نامحدودى از متن وجود دارد و از همین جا مساله قرائتهاى متعدد ناشى مىشود.
4. فهم ثابت و نهایى از متن وجود ندارد.
5. از آنجا که تفسیر متن عبارت است از ترکیب پیش داوریها با متن، مفسر کارى با قصد و نیت مؤلف ندارد و مؤلف خود یکى از خوانندگان متن است.
6. معیارى براى سنجش و داورى تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد.
از آنجا که مفسران متن متعددند و در طول زمان پیش فرضهاى مختلفى دارند فهمهاى کاملا مختلفى وجود دارد که هیچ یک، برتر از دیگرى نیست. (8)
نقد نظریه
شایسته است دارندگان این نظریه انگشت روى پیش فرضهایى که قالب فهم ما هستند بگذارند تا پایه تاثیر آنها در دریافت ما از متن روشن گردد.
معقولات ذهنى که «کانت» آنها را قالبهاى اندیشههاى ما دانسته عبارتند از:
1و2. زمان و مکان.
3. کمیت: کلى و جزئى بودن قضیه.
4. کیفیت: موجبه یا سالبه بودن قضیه.
5. نسبت: حملى یا شرطى بودن قضیه.
6. جهت: نسبت محمول به موضوع به صورت ضرورى استیا به صورت ممتنع یا ممکن.
ما در بحثهاى شناخت از دیدگاه فلسفه اسلامى روشن ساختیم که این قالبها، ساخته ذهن نیست و هرگز قبل از حس و تجربه ذهن ما با آنها شکل نگرفته استبلکه همگى بازتابى است از خارج ولى چون بحث ما مربوط به نظریه «کانت» نیست و تنها نظریه این دو فیلسوف را درباره هرمنوتیک بررسى مىکنیم ناچاریم مصادیق پیش فرضهایى که آنان روى آنها تکیه مىکنند یا باید بنمایند، مطرح نماییم تا پایه تاثیر آنها را روشن شود.
پیش فرضهاى مشترک
در تفسیر هر متن و یا هر پدیده حتى یک تندیس و تصویر نقاشى که محصول کار یک فرد انسان عاقل استباید یک رشته پیش فرضهایى محترم شمرده شوند تا راه تفسیر پدیده باز گردد، باید فرض کنیم:
1. نویسنده متن عاقل و خردمند بوده است.
2. درخواستها یا گزارشهاى او در این متن از اراده جدى او ریشه گرفته است و هرگز مطایبه در کار نبوده و به هزل سخن نگفته و یا ننوشته است.
3. او در نگارش راه توریه را پیش نگرفته و هرگز از جمله، خلاف ظاهر آن را اراده نکرده است.
4. از آنجا که حکیم استبر ضد غرض خود کارى صورت نداده است.
5. او در این نگارش بر خلاف قواعد زبان چیزى ننوشته و مثلا فعل ماضى را در گذشته و فعل مضارع را در آینده بهکار برده است.
6. او هر واژهاى را در معنى خود بکار برده، و اگر به مناسبتى، لفظ در غیر معنى واقعى به کار برده، طبعا، همراه با قرینه بوده است.
این نوع پیش فرضها جاى انکار نیست و هر فردى بخواهد دستبه تفسیر بزند باید این اصول را محترم بشمارد ولى باید توجه نمود که این نوع پیش فرضها ، نه تنها مانع از فهم حقیقت نمىشوند بلکه نردبان فهم حقیقت و وسیله فهم مقاصد نویسنده مىشود.
این نوع پیش فرضها بسان ادوات وابزار انسانى است که مىخواهد به وسیله آنها به استخراج آب از چاه بپردازد، ذهن انسان بسان چاه عمیق است و مقاصد او به صورت آبى است که در آن گرد آمده استسپس به وسیله موتور یا با چرخ و ریسمان و دلو به استخراج آب مىپردازد در اینجا نمىتوان این نوع پیش فرضها را مانع از فهم حقیقت دانست، وباید آنهارا وسیله استنطاق و به زبان در آوردن متن به شمار آورد و هرگز چیزى را بر متن تحمیل نمىکند.
پیش فرضهاى غیر مشترک
مسلما تفسیر هر پدیدهاى بر اثر پیشرفت علم بر پایه یک رشته اصولى استوار است که همگان آن را قبول دارند و بر اثر برهان عقلى یا تجربههاى یقین آفرین، این اصول حالت موضوعى و واقعى به خود گرفته و انسان در صحت آنها شک نمىکند، مثلا یک فرد ریاضى در حل مسائل ریاضى از چهار عمل اصلى و نظایر آن نتیجه مىگیرد. استفاده از این ابزار و ادوات چیزى را بر متن تحمیل نمىکند بلکه غبارى را که روى واقع نشسته است کنار مىزند .
یک شیمىدان براى حل یک معادله شیمى از جدول مندلیف بهره مىگیرد ویا مجتهدى بر اساس حجتبودن قول یک فرد ثقه، حکمى را از روایتى که او از معصوم نقل مىکند استنباط مىکند.
این پیش فرضها بسان کیفیات اولیه شىء است که در واقع و ذهن، یکسان مىباشند مانند امتداد وحرکت، کشش در خارج با کشش در ذهن یکى است و هرگز مانند کیفیات ثانویه نیست که ترکیبى از داده خارجى و تاثیر ذهنى باشد بسان بو، مزه، صدا ، مثلا تندى فلفل در زبان ما، یک نوع واقعیت است مزدوج از تاثیر فلفل روى زبان که نتیجه آن تندى است و همچنین است اقسام بوها که شىء نزد ما بوى بدى دارد در حالى که نزد دیگرى داراى بوى خوش است، که نتیجه ملائمتبا حس بویایى وعدم ملایمتبا آن مىباشد.
پیش فرضهاى تطبیقى
گاهى مفسر یک رشته اصولى را که در علوم طبیعى ویا نجوم که با معیارهاى غیر قطعى به ثبوت رسیده ، اصول موضوعى و واقعى تلقى مىکند، مثلا معتقد مىشود که مساله تحول انواع اصلى است استوار که تا روز رستاخیز خراشى بر نخواهد داشت در حالى که کمتر فرضیهاى در علوم طبیعى حالت ثبات به خود گرفته و مدتى دوام آورده است، همین فرضیه تحول انواع، مراحل مختلفى را طى کرده از مرحله «لا مارکیسم» و نئولامارکیسم به مراحلى مانند، «داروینیسم» ، و «نئوداروینیسم» ، و «موتوسیون» (جهش) پا نهاده است چگونه مىتوان بر چنین اصل لرزانى تکیه کرد و قرآن را تفسیر نمود.
در هر حال هرگاه مفسرى با چنین پیش داورى به تفسیر قرآن بپردازد در حقیقتبا قالبهاى ذهنى خود، قرآن را آمیخته است و تفسیر نموده است و یک چنین مفسر هرگز به واقع نمىرسد.
عین این سخن دربارهى پیش فرضهایى است که امروز علوم فلکى در اختیار ما نهاده و قسمتى از مجهولات به صورت مظنونات و معلومات در آمدهاند هرگاه با چنین پیش فرضهایى آیات فلکى قرآن را تفسیر کنیم مسلما مفاهیم قرآن را در قالبهاى ذهنى ریخته و واقع گرا نخواهیم بود.
در سال 1908 میلادى که براى نخستین بار نظریه تحول انواع به وسیله «چارلز داروین» مطرح گردید، و شجره خلقت انسان پس از عبور از یک رشته حیوانات و چهارپایان، به موجودى شبیه میمون، رسید، در جهان دینداران، ضجهاى پدید آورد، و مساله «آدم ابوالبشر» که کتب آسمانى آن را ریشه انسان خاکى مىدانند، در هالهاى از ابهام فرو رفت، و برخى از مادىهاى فرصت طلب، آن را نشانهى تضاد علم و دین گرفتند.
گروهى از دانشمندان دینى ساده لوح که فرضیه داروین را، اصل خلل ناپذیر تلقى مىکردند، دستبه تاویل آیات مربوط به آفرینش آدم زده و سرانجام آیات قرآن را، مطابق فرضیه تفسیر نمودند، ولى آنگاه که جو آرام گردید و دانشمندان درباره اصول «داروینیسم» به نقد و تجربه پرداختند، ناگهان فرضیه با تمام اصول خود فرو ریخت و از آن جز یک اسکلت کاملا بى روح باقى نماند.
این نوع پیش داوریهاى تطبیقى، بسیار گمراه کننده است و مفسر باید از آن کاملا پرهیز کند و خود را در عداد، مفسران به راى قرار ندهد.
و اگر اندیشه «هایدگر» و «گادامر» یک اندیشه صحیحى باشد در چنین نوع از تفسیرها صادق و پا برجا خواهد بود. و در بخش نخست از این مباحثیادآور شدیم که وحى الهى از چنین تفسیرها به نام «تفسیر به راى» باز داشته و شدیدا به آن نهى نموده است.
از این بیان نتیجه مىگیریم که پیش فرضهاى مشترک و غیر مشترک تاثیرى در کشف واقعیات ندارد و اگر مؤثر باشد و حجابى میان مفسر و واقع پدید آورد همان پیش فرضهاى تطبیقى است که اسلام اکیدا از آنها نهى نموده است.
تا اینجا به تحلیل این نظریه پرداخته واکنون به نقد آن مىپردازیم:
نقد نظریه
این نظریه را مىتوان از جهاتى مورد نقد قرار داد و با یک رشته بن بستهاى عجیبى روبهروخواهد بود و پایهگذار آن را به عدول از این اصل وادار خواهد ساخت و شما مىتوانید این نقدها را با عناوین زیر مشخص کنید:
الف: ترویجشکاکیت و نسبیت
در یونان باستان قبل از طلوع فلاسفه واقع گرایى مانند سقراط و افلاطون و ارسطو، مساله «سوفیسم» رواج یافت و براى خود شاخهها و فروع بیشترى پیدا کرد حتى پس از این سه فیلسوف، شکاکیتبه نوع دیگرى خود را نشان داد که ما تفصیل آنها را در کتاب «شناخت در فلسفه اسلامى» بیان کردهایم. افتخار سه حکیم بزرگ و حکیمان دیگر که پس از آن دو آمدند خصوصا فلاسفه اسلامى وبرخى از فلاسفه غرب، مبارزه با شکاکیتبود ولى اکنون پس از قرنها همان مکتب به نوعى دیگر رخ نموده و شکاکیت در لباس نسبیت زنده شده است.
ونتیجه این شده که «هیچ متنى را نمىتوان یک نواخت تفسیر کرد و هیچ کس راهى به واقع ندارد و تفسیر هر کس با توجه به شرایط حاکم بر او صحیح است» .
حاصل این نظریه جز جهل پرورى و صحه گذارى بر نادانى انسانى چیزى نیست و نتیجه آن اینکه همه آگاهىهاى انسان یک رشته آگاهىهایى است مشکوک که نمىتوان به صورت قطعى گفتبا واقع مطابق است.
اصولا از دوران «هیوم» پس از وى «کانت» شکاکیت در غرب رواج پیدا کرده و در حقیقتبى ارزشى ، رنگ ارزش پیدا کرده است.
ب: انتحار این نظریه به دستخویش
برخى از نظریهها خودکشى خود را به دستخویش فراهم مىسازد و نخستین قربانى نظریه خود آن نظریه مىباشد، اتفاقا نظریه این دو فیلسوف درباره «هرمنوتیک» از این اصل برخوردار است، و خود این نظریه خودش را باطل مىسازد; زیرا او مدعى است هر متنى را که انسان مىخواند با توجه به قالبهاى ذهنى و پیش فرضها نمىتواند به واقع برسد بلکه واقع در قالبهاى ذهنى او جلوه مىکند.
یادآور مىشویم خود این نظریه که عصاره قرائت مثلا دهها متن است از خود این اصل مستثنى نیست، یعنى این دو فیلسوف با خواندهى متون دینى و غیر دینى فهم کلى خود را در باب قرائت متون در قالبهاى ذهنى خود ریخته و نتیجه گرفتهاند که قرائت هر متنى تابع فکر خود مفسر است و هرگز از واقع گزارش نمىدهد، ما مىگوییم خود این فکر یک فکر مطلق نیستبلکه محصول همان قالبهایى که لازم وجود ذهن انسان است. بنابراین، صدق این نظریه کاملا نسبى است و محدود به شرایط ذهنى مخصوص این دو نفر است در این صورت چگونه مىتوان آن را به صورت یک اصل مطلق پذیرفت و همه قرائتها را به صورت کلى و به نحو مطلق با آن تفسیر کرد.
شگفتا هر دو فیلسوف تمام قرائتها را نسبى تلقى مىکنند ولى قرائتخود را از مجموع متون، یک قرائت مطلق مىاندیشند، در حالى که وجهى براى این استثنا نیست .
ج: هر متنى یک معنا بیش ندارد
در طول تاریخ بشر متون ادبى و تاریخى فراوانى داریم که همه افراد آنها را به یک نحو تفسیر مىکنند و هرگز قالبهاى ذهنى افراد با اختلافاتى که دارند سبب تعدد تفسیر نشده است، مثلا: شعر فردوسى که مىگوید:
توانا بود هر که دانا بود به دانش دل پیر برنا بود
تاکنون دو نحو تفسیر نداشته و همگان آن را به یک شیوه تفسیر مىنمایند.
در مکالمههاى روزانه که خود یک نوع متن سماعى است، مساله تعدد تفسیر مطرح نیست و خود این دو بزرگوار هنگامى که با فروشندگان سوپر مارکتها و دیگر فروشگاهها روبهرو مىشوند و گفتگو مىنمایند هرگز متوجه نظریه خویش نشده و گفتار او را حاکى از واقع تلقى مىکنند.
در علوم ریاضى و طبیعى اصول ثابتى است و همگى از تفسیر واحدى برخوردارند و مساله 7×7=49 یک نوع تفسیر بیش ندارد.
اختلاف فتاوى، و تعدد قرائت از دین
مساله تعدد قرائت از دین از نتایج نظریه «هایدگر» و «گادامر» است و این نظریه دست هر انسانى را در تفسیر دین بازگذارده و یادآور مىشود که قرائت هیچکس بر دیگرى برترى ندارد، در حالىکه با توجه به اصولى که در بخش نخستیادآور شدیم، دین یک قرائتبیش ندارد و اگر اختلافى در فتاوا و احکام وعقاید وجود دارد منشا آن اختلاف قرائت نیستبلکه عللى دیگرى دارد که ذیلا به آن اشاره مىکنیم.
اولا: علما و دانشمندان اسلامى در تفسیر بسیارى از آیات مربوط به عقاید و احکام وحدت نظر دارند.
ثانیا: قسمتى از نظریههاى مختلف مکمل یکدیگرند، بسان گل که فیزیکدان و شیمىدان و متکلم آن را مورد مطالعه قرار مىدهند و هر یک به وصف آن مىپردازد، فیزیکدان از طریق قوانین حاکم بر ظاهر پدیده، و شیمیدان از دیدگاه آثار درونى آن، و متکلم از وجود نظام واحد بر کل، در حالى که در اینجا سه وصف داریم و هر سه وصف مکمل یکدیگرند.
آنجا که در برداشتها از آیه و روایت اختلاف احساس مىکنیم مربوط به تعدد قرائت نیستبلکه معلول رعایت نکردن قواعد تفسیر است مانند:
1. عدم رعایت قوانین زبان شناختى.
2. غفلت از ناسخ و منسوخ.
3. جزء نگرى در روش تفسیرى.
4. بهکارگیرى عقل در قلمروهایى که راه به آن ندارد.
5. اختلاف در اعتبار سند.
6. اختلاف در مصداق آیه و حدیث.
7. مسلما هوا و هوس در تعدد قرائتبسیار مؤثر است تا آنجا که معاویه على علیه السلام را قاتل عمار مىداند چون در سپاه او بوده و او وى را به میدان نبرد فرستاده است.
×××
تاثیر زمان و مکان و تعدد قرائتها
گاهى تصور مىشود که تاثیر زمان و مکان در دین گواه بر تعدد قراءات از دین است تا آنجا که مىگویند: تاثیر دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد قرائت جدید از دین را، امرى ضرورى و ناگزیر مىشمارد. (9)
یادآور مىشویم اختلاف احکام بر اساس شرایط زمان و مکان، ارتباطى به تعدد قرائت از دین ندارد; زیرا زمان و مکان مصداق موضوع را دگرگون کرده طبعا حکم نیز دگرگون خواهد بود، مایعى تا مصداق شراب استحرام بوده وقتى تبدیل به سرکه شد حلال خواهد بود. در مورد تاثیر زمان و مکان جریان از این مقوله است، خرید و فروش خون در گذشته از دیدگاه فقهى، جزء محرمات بود چون منفعت محللهاى در بر نداشت، منفعت آن خوردن آن بود که در اسلام حرام است ولى امروز بر اثر پیشرفت جراحى منفعتحلال چشمگیرى پیدا کرده که اساس زندگى را تشکیل مىدهد، طبعا حرام نخواهد بود. اصول کلى اسلام در مورد خود تغییر نیافته، و شک و تردیدى به آن راه نیافته است، اگر نوظهورى هست در مورد مصداق دلیل است.
ما در رساله مستقلى که درباره تاثیر زمان و مکان نوشتهایم انواع تاثیرها را بیان کرده که همگى به ریشهى واحدى برمىگردند و ارتباطى به تعدد قرائت ندارند.
گذشته از این، مطرح کنندگان قرائتهاى متعدد از دین چیزى بالاتر از این مسایل مىگویند حتى آنان تمام اختلاف مجتهدان را در چهارچوب یک قرائت جاى مىدهند و مىگویند: مقصود از تعدد قرائت از دین، اختلاف مبانى واصولى در فهم و برداشت از دین است و معتقدند در دنیاى نسبیت نباید از پایه و اصول واحد در فهم و برداشت از دین سخن گفت در دنیاى نسبیت همه چیز سیال مىشود و هیچ توصیف ثابتى از دین باقى نمىماند و حتى براى فهم دین حد و حصرى و مرزى قائل نیستند. (10) ما دربارهى اختلاف آراى فقیهان در نظریه تکامل معرفت دینى به صورت گسترده سخن گفتیم و تکرار آن را لازم نمىدانیم، علاقمندان مىتوانند به همان جا مراجعه کنند. (11)
پىنوشتها:
1. Friedrich Schleier macher.
2. نامه فرهنگ: سال چهارم، شماره 2و3، شماره مسلسل 14و15، سال 73، به نقل از منابع خارجى.
3. نامه فرهنگ، شماره 2و3، وان ا.هاروى، «هرمنوتیک» در دایرة المعارف دین (زیر نظر میرچیاالیاده)، همایون همتى; ریچارد، ا. پالمر، علم هرمنوتیک، محمد سعید حنایى کاشانى، تهران، انتشارات هرمس، 1377، صص 95-108.
4. Martin Heidegger.
5. Gadamer.
6.دائرة المعارف روتلج، هرمنوتیک; نامه فرهنگ، شماره 2و3 ، علم هرمنوتیک; ریچارد پالمر، پیشین، صص215240.
7. براى تفصیل بیشتر به «شناخت از نظر فلسفه اسلامى» ، ص 92 105، تالیف نگارنده مراجعه بفرمایید.
8. دایرة المعارف روتلج، مقاله هرمنوتیک; نامه فرهنگ ، ش 3و2 ، ریچارد پالمر، پیشین.
9.بازتاب اندیشه، شماره 5، ص 47، مرداد 79.
10. بازتاب اندیشه: ص 48، شماره 5، مرداد 79.
11. مدخل مسایل جدید در علم کلام: 2/282280.