هرمنوتیک (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«هرمنوتیک» واژهاى یونانى است و به معنى «هنر تفسیر» یا «تفسیر متن» مىباشد. گاهى گفته مىشود این واژه از نظر ریشهى لغوى با «هرمس» پیامبر خدایان، بىارتباط نیست.و در حقیقت «مفسر» کار «هرمس» را انجام مىدهد و مىکوشد تا هرمس گونه معناى سخن را کشف کند، همان گونه که هرمس پیام آور و مفسر پیام خدایان بود.
تفسیر متن خواه متن دینى و یا تاریخى و یا علمى، واقعیتى است که ابعاد سهگانه دارد:
الف: متنى که در اختیار مفسر قرار دارد.
ب: مقصدى که نویسندهى متن آن را تعقیب مىکند.
ج: مفسرى که مىخواهد با ابزار و ادوات خاص به تفسیر آن بپردازد.
و هنر مفسر این است: از روشهاى صحیح براى فهم کامل متن کمک بگیرد و از این طریق به مقصد و یا مقاصد نویسنده برسد.
از این جهت مىبینیم برخى از غربیان مانند اگوست ولف (2) آن را به معنى علم به قواعد کشف اندیشهى مؤلف و گوینده به کار برده است. و «شلایر ماخر» (3) (1768 - 1834) آن را به مثابه روش جهت جلوگیرى از خطر بد فهمى یا سوء فهم معرفى مىکند. تا آنجا که ویلهم دیلتاى (4) (1833 - 1911) کوشش کرد که متد جامع و فراگیرى براى تفسیر تمام پدیدههاى انسانى پدید آورد، همان طورى که براى فهم علوم طبیعى، شیوهى فهم خاص وجود دارد. و در حقیقت آن را یک نوع روش شناسى علوم انسانى، در مقابل روش شناسى علوم طبیعى به کار گرفت.
پل ریکو که یکى از برجستهترین نمایندگان هرمنوتیک معاصر است آن را نظریهى عمل فهم در جریان روابطش با تفسیر متون تعریف کرده است، یعنى هرمنوتیک دانشى است که به شیوهى فهم و مکانیزم تفسیر متون مىپردازد. (5) در هر حال آنچه که از تفسیر متون در گذشته و تا چندى قبل مطرح بوده، جنبهى روشى داشته است و هرگز جزء مسایل کلامى و یا فلسفى نبوده است، و کسانى که دربارهى تفسیر متون یا به تعبیر غربى «هرمنوتیک» سخن گفتهاند، هدف این بود که روشى را ارایه دهند تا در سایه آن، (1889 - 1976) و گادامر (7) (1900 ...) هرمنوتیک از بخش روش شناسى خارج شده و در قلمرو مسایل فلسفى قرار گرفته است، حالا آنان با چه اندیشه به این تحول دست زدهاند و چگونه مسالهاى را که در شمار مسایل روش شناسى بود، وارد قلمرو مسایل فلسفى کردهاند، بعدا آن را متذکر خواهیم شد.
روى این اساس که هرمنوتیک از نظر واقعیت دو تفسیر مختلف دارد:
1. هرمنوتیک روش شناسى.
2. هرمنوتیک فلسفى.
ما هر دو تفسیر را به طور جداگانه مطرح مىکنیم:
پیش از آن که به توضیح بخش نخست وارد شویم، از تذکر نکتهاى ناگزیریم و آن این که در زبان علمى امروز، «هرمنوتیک» از دایرهى تفسیر یک متن پا فراتر نهاده و در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخى) به ویژه با توجه به فاصله زمانى مفسر با آن حوادث (هرمنوتیک تاریخى) فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روانشناختى) و به طور کلى فهم جهان بیرون از خود، دسترسى بر جهات درونى دیگران، از طریق علایم و الفاظ و اصوات، به کار مىرود.تو گویى هرمنوتیک جریان و مکانیزم فهمیدن را مىآموزد، بنابراین تعجب نخواهید کرد که در مورد تفسیر یک تصویر نقاشى، و یا یک مجسمه نیز به کار مىرود.
ولى آنچه که براى ما در این بحث مطرح است همان دایرهى محدود، به نام تفسیر متون وبالاخص متون دینى است هر چند ملاک در همه جا یکسان است.
هرمنوتیک روش شناسى
مؤلفى که متنى را از خود به یادگار مىگذارد، حامل پیامى استبه نسل حاضر و آینده، طبعا هدف مفسر نیز کشف واقعیت این پیام است و هرگز نمىتوان تفسیر را از کشف پیام جدا کرد.
در این قسمت متون علمى و یا متون دینى با دیگر متون تاریخى و اجتماعى فرقى ندارند و در همه، سعى و کوشش مىشود پیام مؤلف به دست آید.
بالاخص کتابهاى آسمانى که پیام آن سعادت آفرینى براى انسانهاست، در تفسیر آن سعى بر این است که مقصود واقعى از متن به دست آید; زیرا انحراف از آن واقعیت، جز غلتیدن در وادى ضلالت چیزى نیست . چنان که مىفرماید:
«انهذا القرآن یهدى للتى هى اقوم...» (اسراء/9) .
«قطعا این قرآن انسانها را به آیین استوار راهنمایى مىکند» .
کتاب آسمانى ما مؤمنان را به اندیشیدن در آیات قرآنى دعوت مىکند تا از این طریق به مفاهیم عالى قرآن راه یابند و آنها را از نظر اندیشه و رفتار به کار ببندند.
«اگفلا یتدبرون القرآن...» (نساء/82) .
«آیا در آیات قرآن نمىاندیشید» .
و در آیهى دیگر مىفرماید:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب» (ص/29) .
«کتابى است که آن را فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشید، و صاحبان خرد متذکر گردند» .
این آیات و نظایر آنها که در کتابهاى آسمانى به فراوانى وجود دارند همگى ما را به یک حقیقت دعوت مىکنند و آن این که این کتاب براى آن فرو فرستاده شده که افراد با ایمان با تدبر و اندیشه به مقاصد کتاب که مقاصد فرستندهى آن نیز در آن نهفته است پى ببرند، و آنها را به کار گیرند. بنابراین، تلاش مفسر باید در مسیر کشف مقاصد مؤلف باشد و در غیر این صورت هدایت تحقق نپذیرفته و تدبر به ثمر نمىرسد.
از آنجا که تفسیر متن نزد عالمان اسلامى جنبهى روشى داشته است نه فلسفى، مفسران بزرگى براى مفسر شروطى قایل شدهاند تا بتوانند در پرتو فراهم ساختن این شروط، مقاصد الهى را به دست آورند، و همه آنها حاکى از آن است که مفسران اسلامى به تفسیر به دیدهى «روشى» مىنگریستهاند. ما به عنوان نمونه برخى از مفسران را که شرایط تفسیر صحیح را به صورت روشن مطرح کردهاند، ذکر مىکنیم.
الف) حسین بن محمد بن المفضل ابو القاسم معروف به راغب اصفهانى (م502ه) در کتاب گرانسنگ خود به نام مقدمه «جامع التفاسیر» شرحى دربارهى شرایط تفسیر و مفسر آورده که اجمال آن را از نظر شما مىگذرانیم.
او مىگوید: تفسیر کتاب الهى جز در سایهى یک رشته علوم لفظى و عقلى و موهبت الهى امکان پذیر نیست، او این علوم را چنین بر مىشمرد:
1. شناخت الفاظ که متکفل آن علم لغت است.
2. مناسبتبرخى از الفاظ با برخى دیگر که بیانگر آن، علم اشتقاق است.
3. شناسایى عوارض الفاظ یعنى صیغه سازى و اعراب آخر کلمه که بیانگر آن علم صرف و نحو است.
4. شناسایى قرائات مختلف.
5. شان نزول آیات بالاخص آنچه که مربوط به سرگذشت پیشینیان است و از آن به نام «علم آثار و اخبار» نام مىبرند.
6. آنچه که از رسول خدا دربارهى مجملات و مبهمات قرآن نقل گشته است. مانند گفتار رسول خدا درباره نماز و زکات که شرح آنها در سنت پیامبر است.
7. شناسایى ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و مسایل اجماعى و اختلافى که از آنها در علم اصول بحث مىشود.
8. شناسایى احکام دین و آداب آن و سیاستهاى اسلامى که «علم فقه» از آنها بحث مىکند.
9. شناسایى ادله و براهین عقلى که از آنها در علم کلام گفتگو مىشود.
10. علم موهبتى که خدا آن را در اختیار کسى قرار مىدهد که بداند و عمل کند، سپس از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل مىکند که حکمت روزى به سخن درآمد و چنین گفت: «من ارادنى فلیعمل باحسن ما علم» : «هر کس خواهان حکمت استبه آنچه که مىداند به نحو احسن عمل کند» .
سپس مىگوید: این موهبت الهى در سایه انجام کارهاى صالح رخ مىدهد و لذا قرآن مىفرماید:
«والذین اهتدوا زادهم هدى...» (محمد/17) .
«کسانى که هدایتیافتهاند و به آنچه که مىدانند عمل کردهاند بر هدایتشان مىافزاییم» .
آنگاه راغب مىافزاید: آگاهى از این علوم به اضافه موهبت الهى سبب مىشود که مفسر از هر نوع تفسیر به راى (تفسیر به صورت پیشداورى) بیرون آید.
تفسیر به راى از آن گروهى است که این ابزار و ادوات (امور دهگانه) نزد او فراهم نباشد، این گروه طبعا راه تخمین و گمان پیش مىگیرد و یک چنین فرد، خطاکار است هرچند به واقع برسد; زیرا قرآن مجید گروهى را تصدیق مىکند که به حقیقت در عین آگاهى گواهى دهند چنان که مىفرماید:
«...الامن شهد بالحق وهم یعلمون» (زخرف/86) .
«کسانى که به حقیقت در عین آگاهى از آن، گواهى مىدهند» (8) و (9) هدف از ترجمه گفتار راغب اصفهانى ارایهى این حقیقت است که در طول تاریخ تفسیر، مفسران بر این عقیده بودند که از راههاى خطا ناپذیر یا کم خطاپذیر به تفسیر قرآن مىپردازند و مقاصد الهى را به دست مىآورند.
ب) بدرالدین محمد بن عبد الله زرکشى (745 794) در کتاب گرانسنگ خود «البرهان فى علوم القرآن» بحثى گسترده در این مورد دارد.. (10) ج) جلال الدین سیوطى (848 911) مؤلف کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» روش صحیح تفسیر قرآن را به صورت گسترده مطرح کرده و از گفتارهاى راغب اصفهانى و زرکشى بهره گرفته است. (11) د) خوشه چین علوم دانشمندان اسلامى نگارنده این سطور فصلى درباره آداب این تفسیر و شیوه صحیح در کتاب «منشور جاوید» (12) گشوده که نقل آنها مایهى اطالهى سخن است.
این نه تنها قرآن است که مفسران عالى مقام، دربارهى روش صحیح آن سخن گفتهاند، بلکه تفسیر حدیث پیامبر و دیگر معصومان از این اصل جدا نیست، تفسیر حدیثبر دو پایه استوار است:
الف) صدور حدیث از معصوم با سند صحیح نقل شده باشد.
ب) متن آن با توجه، به کار بردن دستور زبان و دیگر شرایط که در علم الحدیث گفتهاند، تفسیر شود.
از علومى که با طلوع اسلام پىریزى شد، علاوه بر گردآورى حدیث معصوم، نگارش کتابهاى تفسیرى در باره حدیثشد، اگر صحیح بخارى و صحیح مسلم از شروحى برخوردار مىباشند، کتب اربعه امامیه ما نیز از شروح زیادى برخوردار است.
مرحوم مجلسى (1038 1110) کافى کلینى را در 25 جلد به نام «مرآة العقول» تفسیر کرده است، همچنان که «تهذیب» شیخ طوسى را در ده جلد به نام «ملاذ الاخیار» تفسیر نموده است.
ذکر این شواهد براى این است که در شرق اسلامى در میان مسلمین، مفسران کتب آسمانى قبل از طرح «هرمنوتیک جدید» انگیزهاى جز کشف واقعیات و اهداف مؤلف نداشتهاند.
تفسیر به راى یا پیشداورى
از آنجا که هدف از تفسیر متن جز واقعگرایى چیزى نبوده، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم امتخود را از تفسیر به راى برحذر داشته و از آن سخت جلوگیرى کرده است، و آنان را که با پیشداورى به تفسیر قرآن مىپردازند به عذاب الهى نوید داده است، و غالبا مفسران این حدیث را در کتابهاى خود نقل مىکنند; پیامبر فرمود: «من فسر القرآن برایه فاصاب فقد اخطا» (13) : «هر کس قرآن را به راى خود تفسیر کند هر چند به واقع برسد، راه خطا پیموده است.
قرآن و تفسیر به باطن
مفسران اسلامى چنان که یادآور شدیم براى تفسیر قرآن ضوابطى معین کرده تا مفسر از آنها پا فراتر ننهد. یکى از آن ضوابط این است : مفاهیمى که آیات قرآن بر آن دلالت ندارند بر آیه تحمیل نشود، تحمیل چنین معنى که براى آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدى نیست، تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع مىباشد و گشودن این باب به روى مفسر یک نوع بازى با وحى الهى است.
این سخن به آن معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبر نکنیم و بر حقایق نهفتهى بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکى از وظایف مفسر است ولى باید بر آنچه که آیه را با آن تفسیر مىکند نوعى شاهد و گواه در آیه و یا آیات دیگر داشته باشد ولى هرگاه به تفسیر آیهاى بدون ارایهى هیچ نوع شاهدى پرداخت و در نتیجه اندیشههاى خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعى تفسیر به راى انجام داده که مظهر کامل آن تفسیر گروه «باطنیه» است. آنها معتقدند که قرآن ظاهرى دارد و باطنى و نسبتباطن آن به ظاهر آن، نسبت مغز به پوست است، و هرگاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازى به عبادت و پرستش نخواهیم داشت. و آیه «واعبدربک حتى یاتیک الیقین» (حجر/99) : «خداى خود را بپرست تا لحظهى یقین» را شاهد گفتار خود مىدانند، براى روشن شدن بىپایگى این نوع تفسیر، نمونههایى یادآور مىشویم:
الف) «صلاة» در آیه مبارکه «...ان الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنکر...» (عنکبوت/45) رسول خداست که مردم را با ارشادات خود از بدیها باز مىدارد.
ب) «زکات» در آیات قرآنى، تزکیه نفس از طریق شناسایى معارف دینى است.
ج) «جنت» در آیات قرآنى، موقعى است که انسان به یقین برسد و انسان خود را از مشقت تکالیف برهاند. (14) گشودن چنین بابى در تفسیر قرآن، جز مایهى به هم ریختن کتاب آسمانى و نوعى بازیگرى با وحى چیز دیگرى نیست در این صورت است هر کس تحت عنوان «قرائت جدید از دین» آیه را به نوعى تفسیر مىکند.
در اینجا سؤالى ممکن است مطرح شود و آن این که پیامبر در یکى از خطبههاى خود از ظاهر و باطن قرآن گزارش داده و او را چنین ستوده است «و له ظهر وبطن، فظاهره حکم وباطنه علم، ظاهره انیق وباطنه عمیق» . (15) قرآن داراى ظاهر و باطنى است، ظاهر آن حکم و فرمان، درون آن علم و دانش است، ظاهر آن زیباست و باطن آن عمیق و ژرف است.
بنابراین چگونه مفسر مىتواند به باطن قرآن برسد، اگر تفسیر به باطن ممنوع است چرا رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم براى قرآن ظاهرى و باطنى را معرفى مىکند.
پاسخ این سؤال روشن است، مقصود از باطن، معانى تو در توى به اصطلاح «سلسله دار» آیه است که مىتوان از معنى نخستبه معنى دوم که عمیقتر و ژرفتر است پى برد ولى در عین حال همه این معانى تو در تو که به صورت لازم و ملزوم به هم پیوستهاند و همگى در ظاهر آیه ریشه دارند و لفظى و یا جملهاى از آیه بر آن گواهى مىدهد، مسلما این نوع تفسیر به باطن، ممنوع نبوده بلکه مجاز و به یک معنا گواه بر عظمت قرآن مىباشد.
ما براى روشن شدن این حقیقت مثالى مىآوریم که قرآن براهین ابراهیم را در مورد ابطال ربوبیتستاره و ماه و آفتاب پرستان مىفرماید:
«فلما جن علیه اللیل راى کوکبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلین» (انعام/76) .
«آنگاه که (تاریکى) شب او را پوشانید ستاره را دید گفت: این پروردگار من است ولى آنگاه که ستاره به افول گرایید و از دیدگاه غایب گشت، گفت : مردم من غروب کنندگان را دوست نمىدارم» .
او عین این برهان را دربارهى ماه و ستاره، آنگاه که غایب شدند تکرار کرد. همین دلیل ابراهیم را مىتوان به صورت معانى تو در تو تفسیر کرد که دومى از اولى و سومى از دومى عمق بیشترى دارد، و این معانى در سایهى تدبر در مفاد آیات به دست مىآید. اینک به این معانى اشاره مىکنیم:
1. رب انسان از آن نظر که سرنوشت وى در دست او و پیوسته از او فیض مىگیرد باید حاضر و ناظر باشد و رب غایب و آفل که از مربوب خود بى اطلاع است چگونه مىتواند از نیازهاى او آگاه باشد و از او رفع نیاز کند «فلما افل قال لا احب الافلین» .
2. رب، آن موجود قاهر و والایى است که فرمانرواى انسان و جهان مىباشد و مقهوریت و تسخیر به ساحت او راه ندارد در حالى که ستاره و ماه و خورشید با آن حرکت مستمر پیوسته مقهور قدرت بالا بوده که آنها را به زنجیر تسخیر کشیده و پیوسته فرمانبر مقام بالاترى هستند; پس لازم استبه آن نقطهى بالاتر متوجه شویم «فلما افل قال لا احب الافلین» .
3. حرکت این اجرام آسمانى نمىتواند بى غایتباشد. این حرکتیا از نقص به کمال استیا از کمال به نقص، دومى در حرکت متصور نیست و اولى نیز در شان رب نمىباشد; زیرا خود ناقص و ناتوان است و از این حرکت مىخواهد کمالى را به دست آورد، پس چگونه مىتواند رب انسان و جهان باشد؟
دقت در این معانى سهگانه، روشن مىکند که این معانى در عین این که باطن آیه به شمار مىروند ولى باطن به آن معنا نیست که در ظاهر ریشهاى نداشته باشد و یا معنى ظاهرى آیه را نفى کند در حالى که باطن آیه در مکتب باطنى گرى مفاد آیه را نفى مىکند و آن را کنار مىگذارد.
یکى از عرفاى معروف مدعى است که آیه «الم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا...» (فرقان/45) صریح در وجود منبسط است، وجودى که بر هیکل ماهیات پوشانیده شده و آنها را وارد صحنه پیش نموده است، مسلما تفسیر این آیه به وجود منبسط یک نوع تفسیر به راى ممنوع است که هیچ پایگاهى در ظاهر آیه ندارد.
بررسى خود آیه و آیات ما قبل و ما بعد آن، کوچکترین جاى شکى براى ظاهر آیه نمىگذارد تا ما آن را به چنین مضمونى تفسیر کنیم.
بر تفاسیر بسیارى از عرفا نمىتوان صحه نهاد; آنان مىگویند: مراد از جبرئیل عقل فعال، و از میکائیل روح فلک ششم، و اسرافیل روح فلک چهارم و عزرائیل روح فلک هفتم مىباشد.
این که قرآن مىفرماید: «مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لا یبغیان» : «دو دریا را به گونهاى روان کرد که با هم برخورد کنند میان آن دو حد و فاصل است که به هم تجاوز نمىکنند» . مقصود از دو دریا، دریاى هیولاى جسمانى است که در حقیقتشور و تلخ است، و دریاى روح مجرد است و آن دریاى شیرین و گواراست که در وجود انسانى به هم مىرسند و میان هیولاى جسمانى و روح مجرد، برزخى استبه نام «نفس حیوانى» که به صفا و لطافت روح مجرد را دارد و نه کثرت اجساد هیولانى را. (16) این نوع تفسیر، مصداق بارز تفسیر به راى است که هیچگونه ارزش علمى ندارد.
این گروه قبلا به هر علتى داراى نظریاتى مىباشند و به دنبال شاهد و گواه بر صحت آنها مىروند. غالبا این نوع تفسیرهاى باطنى در کتابهاى فرقه اسماعیلیه فراوان است و ما برخى از آنها را در جلد هفتم «بحوث فى الملل والنحل» آوردهایم.
کتاب مرآة الانوار و مشکوة الاسرار که آن را به نادرستبه عبداللطیف کازرونى نسبت مىدهند نگارش ابوالحسن بن محمد نباتى فتونى (م1139) تفسیرى استبر قرآن در سه مقدمه و یک خاتمه که مقدمه نخست آن مشتمل بر سه مقاله، و دوم بر دو مقاله، در مقدمه نخست کوشش کرده از تاویل و باطن قرآن سخن بگوید و مىرساند که تمام ظواهر آیات قرآن باطنى دارد که تاویل قرآن است، وباطن آن اشاره به ولایت پیشوایان و یا مخالفان آنها است و در مقدمه سوم نمونههایى را ارائه نموده است. (17) این نوع تفسیر به باطن دست دشمنان را باز مىگذارد که آنان نیز، آیات قرآن را به گونهى دیگر تفسیر کنند.
شایسته یک مفسر اسلامى این است که از این تاویلات که ریشه در ظاهر قرآن ندارد، بپرهیزد، مگر این که دلیل قطعى از راسخان در علم قرآن در اختیار داشته باشد و باید به همان مقدار که دلیل قطعى بر آن است اکتفا نماید، و آن را یک تفسیر مربوط به خاصان که این نوع تفسیر را، درک مىکنند، تلقى کند، نه یک تفسیر عمومى.
×××
تاویل در قرآن
تاویل دو نوع کاربرد دارد:
الف) تاویل در مقابل تنزیل.
ب) تاویل در مورد متشابه.
تاویل در لغت عرب به معنى مآل شىء و سرانجام اوست، گاهى تاویل در مقابل تنزیل به کار مىرود و گاهى در مورد متشابه استعمال مىشود، بنابراین باید در دو مورد سخن بگوییم. هر یک از دو «تاویل» براى خود معنى خاصى دارد.
تاویل در مقابل تنزیل
مفاهیم کلى که در قرآن وارد شده بر دو نوعند، گاهى مصادیق روشن و گاهى مصادیق مخفى و پنهان دارند. تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفى و بالاخص مصادیقى که در طول زمان پدید مىآیند و در زمان نزول وجود نداشتهاند، «تاویل» آن است.
و به دیگر سخن: تطبیق مفهوم کلى آیه بر مصادیق موجود در زمان نزول آن، «تنزیل» و تطبیق آن بر مصادیقى که به مرور زمان پدید مىآیند «تاویل» آن مىباشد.
استفاده از مباحث اجتماعى قرآن و بهرهبردارى مستمر از آن بر این اساس استوار است و هرگز صحیح نیست که در بهرهگیرى از قرآن بر مصادیق موجود در عصر نزول آیه و یا بر مصادیق واضح اکتفا ورزید.
امام صادق علیه السلام در حدیثى قرآن را چنین توصیف مىکند:
«ظهره تنزیله، وبطنه تاویله، منه ما مضى، و منه ما لم یجىء بعد، یجری کما تجری الشمس والقمر» . (18) برون قرآن «تنزیل» آن و درون آن «تاویل» آن مىباشد قسمتى از تاویل قرآن گذشته و برخى دیگر هنوز نیامده است. قرآن مانند خورشید و ماه در حال جریان مىباشد (همان طور که خورشید و ماه در انحصار منطقهاى نیست) همچنین قرآن نیز در انحصار افراد خاصى نمىباشد.
در این حدیث «تاویل» در مقابل «تنزیل» وارد شده و تاویل به معنى تطبیق مفاهیم کلى بر افرادى گرفته شده که بخشى از آنها در گذشته بوده و بخشى دیگر در آینده تحقق مىپذیرند.
امام صادق علیه السلام در حدیثى مىفرماید: «اذا نزلت آیة على رجل ثم مات ذلک الرجل ماتت الایة من الکتاب و لکنه حی یجری فی من یاتی کما یجری فی من مضى» . (19) «اگر آیهاى دربارهى کسى نازل گردید آنگاه آن شخص بمیرد (مفاد آیه به صورت قانون کلى باقى مىماند) و اگر با از بین رفتن آن شخص آیه نیز از بین برود قرآن نیز به تدریج از بین مىرود بلکه قرآن زنده است درباره آینده همان را حکم مىکند که درباره گذشته آن را حکم مىکرد» .
تنها این دو حدیث نیست که قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبیه شده باشد بلکه در این مورد احادیثى وارد شده که همگى حاکى از آن است که قرآن پیوسته زنده و در هر زمان تر و تازه است و ابدا مندرس وکهنه نمىگردد. (20) حیات و تحرک قرآن در سایه همین تاویل در مقابل تنزیل است و هرگز نباید مفاهیم کلى قرآن را در انحصار گروهى دانستبلکه باید آن را بر آیندگان به نحوى تطبیق کرد که بر گذشتگان تطبیق مىگشت.
قرآن مجید در سوره «رعد» آیه هفتم چنین مىفرماید: «انما انت منذر ولکل قوم هاد...» : تو اى پیامبر بیم دهندهاى و براى هر گروهى هدایت کنندهاى است.
خود پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم طبق روایات متواتر جمله «ولکل قوم هاد» را بر امیرمؤمنان تطبیق کرد و فرمود: «انا المنذر وعلی الهادی الى امری» (21) : من بیم دهنده و على هدایت کننده به دستورهاى من است.
به طور مسلم پس از امیرمؤمنان، آیه مصادیقى نیز دارد که به مرور زمان بر آن منطبق مىباشد. بخشى از تحرک و روشنگرى قرآن در این است که به مرور زمان بر مصادیق آن تطبیق گردد از این جهت امام باقر علیه السلام فرمود:
«رسول الله المنذر، وعلی الهادی، وکل امام هاد للقرن الذی هو فیه» : «پیامبر خدا بیم دهنده و على هدایت کننده و هر امام، هادى مردم آن عصرى است که در آن زندگى مىکنند» . (22) یادآور شدیم که مقصود از تاویل در مقابل «تنزیل» آن رشته از مصادیق آیه و یا آیات است که هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذیرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفى بود و نیاز به تذکر داشت اکنون براى هر دو مورد، مثالى را یادآور مىشویم:
1. در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پیمان شکن «طلحه» و «زبیر» که بیعتخود را با امام شکستند، قرار گرفت پیش از آغاز جنگ، امام به مردم بصره چنین خطاب کرد: مردم بصره آیا از من در داورى ستم دیدهاید؟ آیا در تقسیم مال مرتکب ظلم شدهام؟ آیا مالى را بر خود و اهل بیتخود اختصاص دادهام و شما را از آن محروم ساختهام؟ آیا حدود الهى را در حق شما اجرا کردهام و درباره دیگران تعطیل کردهام تا به خاطر این امور و یا یکى از آنها پیمان خود را با من مىشکنید؟ آنان در پاسخ گفتند: نه، هیچکدام از این کارها انجام نگرفته است، در این موقع که امام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظیم صفوف سربازان خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد: «وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمانلهم لعلهم ینتهون» (توبه/12) : «اگر آنان سوگندهاى خود را شکستند و به آیین شما طعنه زدند با سران کفر نبرد کنید براى آنان پیمانى نیستشاید آنان باز داشته شوند.
آنگاه امام افزود: به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را براى نبوت برگزید آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمان نشکنان نبرد نشده است. (23) تطبیق این آیه بر این گروه تاویل آن و بیان مصداقى است که در روز نزول آیه وجود نداشته است.
2. در روز «صفین» سپاه على علیه السلام که در میان آنان «عمار یاسر» نیز بود، در برابر سپاه معاویه قرار گرفت. سپاه اسلام با حزب اموى که در راس آنان ابوسفیان و بعد معاویه قرار داشت دو بار نبرد کرده است:
الف) در زمان رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم آنگاه که ابوسفیان نبردهاى «بدر» و «احزاب» را رهبرى مىکرد.
ب) در زمان على بن ابى طالب علیه السلام که فرزند ابوسفیان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموى را به صورت یک حزب زیرزمینى هدایت مىکرد. عمار در این جنگ به سپاه معاویه حمله کرد و رجزى خواند که نخستین بیت آن این است:
نحن ضربناکم على تنزیله فالیوم نضربکم على تاویله (24) «در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن نبرد مىکردیم و امروز با شما بر اساس تاویل آن نبرد مىکنیم» .
در این شعر «تاویل» در مقابل «تنزیل» قرار گرفته است و تطبیق آیه «جاهد الکفار» بر حزب اموى که در زمان پیامبر آشکارا کافر بودند، تنزیل قرآن، و تطبیق آن بر آن حزب در زمان على علیه السلام که در باطن کافر بودند و تظاهر به اسلام مىکردند «تاویل» قرآن معرفى شده است.
این بیان مىرساند که تاویل در مقابل تنزیل جز تطبیق آیه بر مصادیق مخفى و یا مصادیقى که پس از نزول آیه تحقق مىپذیرند، چیز دیگرى نیست.
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به خود امیرمؤمنان خطاب مىکند و مىفرماید:
«فتقاتل على تاویل القرآن کما قاتلت على تنزیله ثم تقتل شهیدا تخضب لحیتک من دم راسک» . «تو بر تاویل قرآن (با ناکثین، قاسطین، مارقین) نبرد مىکنى، همچنان که در کنار من با تنزیل آن نبرد کردى، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب مىگردد.
ملاحظه این روایات این مطلب را به ثبوت مىرساند که «تاویل» در برابر «تنزیل» همان تطبیق مفاهیم و احکام کلى بر مصادیق مخفى و پنهان، و یا مصادیق موجود در روز نزول قرآن است. و اگر آن را «تاویل در مقابل تفسیر» بنامیم، بر خلاف ظهور این روایات، نامگذارى کردهایم، بلکه این نوع تاویل، تاویل در مقابل «تنزیل» است.
تاویل در مورد متشابه
از مواردى که «تاویل» در آنجا به کار مىرود مورد متشابه است و براى تحلیل تاویل متشابه در این مورد ناچاریم به تفسیر متشابه در مقابل محکم بپردازیم.
قرآن مجید آیات را به دو قسم تقسیم مىکند و مىفرماید:
«هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات...» (آل عمران/7) .
«اوست که کتاب را بر تو نازل کرد، بخشى از آن محکم و استوار، و قسمتى از آن متشابه است» .
اکنون باید دید مقصود از این تقسیم چیست؟
دلالت آیات قرآن بر مقاصد خود یکنواخت نیست گاهى دلالت آنها بر معانى خود روشن بوده و شک و تردید برنمىدارد و در نخستین برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن مىشود، مثلا: مانند نصایح حضرت لقمان به فرزند خود، یا سفارشهاى حکیمانه قرآن در سوره اسراء که ضمن آیههاى 22 تا 39 وارد شده است.
لقمان در ضمن نصایح خود به فرزندش چنین مىگوید:
«...لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم» (لقمان/13) .
«به خدا شریک قرار مده، شرک بر خدا ستم بزرگى است» .
یا مىفرماید : «...اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر على ما اصابک...» (لقمان/17) .
«فرزندم نماز بپادار به نیکىها فرمان ده و از بدیها باز دار، و در برابر مصایب بردبار باش» .
و همچنین است آیات سورهى نحل که به عنوان نمونه یکى را یادآور مىشویم:
«و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاهوبالوالدین احسانا...» (اسراء/23) .
«پروردگار تو فرمان داده است که جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید» .
همه این آیات، آیات محکم قرآنند که ریشه و ام الکتاب به حساب مىآید.
در این میان، یک رشته آیاتى است که دلالت آنها بر مقصود به روشنى این آیات نیست و در برخورد نخست احتمالات متعددى بر ذهن انسان نقش مىبندند، و معنى واقعى در محاق ابهام و تشابه قرار مىگیرد، و چون مقصود واقعى به غیر واقعى تشابه پیدا مىکند، این آیات را متشابه مىخوانند. در اینجا وظیفه افراد واقعگرا این است که ابهام این آیات را از طریق مراجعه به آیات محکم برطرف کنند و تشابه و تردید را از چهرهى آیه بردارند تا آیه متشابه در پرتو آیات محکم، در عداد محکمات درآیند و این کار از نظر قرآن کار راسخان در علم و آگاهان از حقایق آیات مىباشد، البته گروه منحرف وپیشداور که هدفى جز فتنهانگیزى ندارند بدون مراجعه به آیات محکم همان ظاهر متزلزل را مىگیرند وفتنهگرى راه مىاندازند، در حالى که راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشى قایل نشده و از طریق امعان در مفاد آیه و قراین همراه، بالاخص آیات دیگر به واقع رسیده و به دلالت آن استحکام مىبخشد، اینک نمونهاى یادآور مىشویم.
قرآن در سوره طه خدا را چنین توصیف مىکند: «الرحمن على العرش استوى له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى» (طه/65) .
خداى رحمان بر عرش استیلا یافته است، آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین و آنچه میان ایندو و آنچه زیر خاک است از آن اوست» .
در لغت عرب «استوى» به معناى قرار گرفتن به کار مىرود چنان که مىفرماید:
«والذى خلق الازواج کلها وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستواو على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...» (زخرف/1312) .
«خداى، کسى است که جنتها را آفریده، و براى شما از کشتىها و دامها وسیلهاى که سوار شوید قرار داد تا بر پشت آنها قرار گیرید. آنگاه که بر پشت آنها قرار گرفتهاید نعمت پروردگار خود را یاد کنید» .
افراد پیش داور که تمایلات تجسیم و تشبیه در آنها هست آیه سورهى طه را که از استواى خدا بر عرش گزارش مىدهد به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خویش تفسیر مىکنند، و در حقیقتبراى خدا سریرى مانند سریر ملوک اندیشیده که روى آن قرار مىگیرد.
در حالى که یک چنین ظهور، ظهور بدوى و ابتدایى آیه است و در امثال این آیات باید قراینى را که پیرامون آیه و آیات دیگر وجود دارد در نظر گرفت آنگاه مفاد آیه را به دست آورد.
اینک ما به عنوان نمونه به تاویل این آیه به باز گردانیدن ظاهر آن به معنى واقعى آن مىپردازیم.
نخستباید توجه نمود که در آیات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صریحا خدا را چنین معرفى مىکند «لیس کمثله شىء» (شورى/7) براى آن نظیر و مانندى نیست.
در آیه دیگر مىفرماید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...» (انعام/103) : «چشمها او را نمىبیند ولى او چشمها را مىبیند» .
در آیه سوم مىفرماید: «...یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها وما ینزل من السماء وما یعرج فیها و هو معکم اینما کنتم...» (حدید/4) .
«مىداند آنچه که در زمین فرو مىرود و یا آنچه که از زمین بیرون مىآید، (مىداند) آنچه که از آسمان فرود مىآید و آنچه که به آسمان بالا مىرود او با شما است هر کجا باشید» .
این آیات که هر نوع نظیر و مثل را براى خدا نفى کرده و او را برتر از آن مىداند که دیدگان ما او را درک کند، و اعتقاد به وجود چنین خدایى سبب مىشود که در معنى آیه سوره طه دقتبیشترى نموده تا به مآل آن برسیم.
اینک با دقت در سه مورد مىتوان به معنى واقعى آیه پى برد:
1. استوا در قرآن و لغت .
2. معنى عرش در لغت و عرف.
3. قراین پیرامون این جمله در آیات هفتگانه.
با تحلیل این امور سهگانه خواهید دید که این آیه پیوندى با جلوس خدا بر سریر ندارد.
اینک هر سه را به صورت فشرده توضیح مىدهیم:
استوا در قرآن و لغت
قرآن آنگاه که از نشستن سخن مىگوید، کلمه «قعود» به کار مىبرد چنان که مىفرماید:
«الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم...» (آل عمران/191) .
«آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد مىکنند» .
باز مىفرماید:
«فاذا قضیتم الصلاة فاذکروا الله قیاما و قعودا و على جنوبکم...» (نساء/103) .
«آنگاه که از نماز فارغ شدید خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد کنید» .
در حالى که لفظ «استوا» را در مورد تسخیر و تسلط به کار مىگیرد و حتى در موردى که تسخیر و تسلط با جلوس و قعود همراه باشد به کارگیرى این لفظ به خاطر وجود تسلطى که در جالس پدید مىآید به خاطر صرف نشستن اوست. مثلا: آنجا که قرآن درباره گیاهى که از ضعف به قوت پا مىنهد و سرانجام بر اثر استحکام و قوت به پاى خود مىایستد کلمه «استوا» به کار مىبرد چنان که مىفرماید:
«...کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع...» (فتح/29) .
«مانند زراعت که جوانه زند آن را کمک کند قوى و نیرومند گردد و بر ساقهها و پاهاى خود مىایستد» .
همگى مىدانیم که گیاه قیام و قعودى ندارد بلکه مقصود تسلط آن بر خویش است در مقابل حوادث و بادهاى شدید که از جا کنده نمىشود.
همچنین در موردى که انسان بر کشتى یا روى چهارپایان قرار مىگیرد کلمه «استوا» به کار مىبرد و مىفرماید:
«...وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...» (زخرف/1312) .
«وبراى شما از کشتى و چهارپایان مرکبهایى قرار دادیم تا بر پشت آنها قرار گیرید آنگاه که بر آنها قرار گرفتید نعمتخدا را یاد کنید» .
درست است که در این آیه از قرارگیرى انسان بر این مراکب مضطرب و سرکش از لفظ «استوا» بهره گرفته ولى مقصود جلوس و قعود نیستبلکه سلطه و استیلایى است که راکب در این حالتبر مرکب دارد و زمام آن را در اختیار مىگیرد و به هر طرف بخواهد او را سوق مىدهد به گواه این که در ذیل آیه دستور مىدهد که چنین بگوییم:
«و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین» .
«بگویید پیراسته خدایى است که ما را بر این مرکبها مسلط ساخت» .
در آیه دیگر به نوح دستور مىدهد که آنگاه که او و مؤمنان بر کشتى قرار گرفتند خدا را از این نظر که از ظالمان نجاتشان بخشید سپاسگزار باشند.چنانچه مىفرماید:
«فاذا استویت انت ومن معک على الفلک فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمین» (مؤمنون/28) .
«آنگاه که تو و کسانى که همراه با تو هستند بر کشتى قرار گرفتید بگو: حمد خدا را که ما را از ستمگران نجات داد» .
مقصود از «استویت» در این آیه جلوس و قعود نیست و گرنه مىفرمود: «فاذا جلست» یا «قعدت» . همچنان که مراد سوار شدن نیست و گرنه مىفرمود: «ولو رکبت» چنان که نوح به فرزند خود آنگاه که دعوت بر سوار شدن بر کشتى کرد کلمه «رکوب» به کار برد و گفت: «یا بنى ارکب معنا» بلکه مقصود از آن سلطه نوح و ساکنانش بر کشتى که زمام کشتى را در اختیار مىگیرند و در مقابل امواج او را هدایت مىکنند چنان که مىفرماید:
«وهی تجرى بهم فى موج کالجبال...» (هود/42) .
«کشتى آنان را از میان امواج کوه پیکر عبور مىداد» .
و از آنجا که آنان بر چنین مرکب رهوار و قاره پیما سلطه و استیلاى داشتهاند خدا دستور مىدهد که او را ستایش کنید : «قل الحمد لله» .
این آیات و دیگر آیات حاکى است که تفسیر «استوا» بر جلوس و قعود و یا استقرار مادى صحیح نیستبلکه استیلا و سلطهاى است که با شخص مستولى همراه مىباشد واستیلاى هر چیزى به نسبتخود اوست. اتفاقا در لغت عرب نیز کلمه «استوا» به معنى «استیلا» زیاد به کار مىرود.
اخطل دربارهى «بشر» برادر عبدالملک که بر عراق تسلط یافت چنین مىگوید:
قد استوى بشر على العراق من غیر سیف و دم مهراق بشر بى آنکه شمشیر و خونى بریزد بر عراق استیلا یافت.
شاعرى دیگر مىگوید:
فلما علونا و استوینا علیهم ترکناهم صرعى لنسر و کاسر
هنگامى که بر آنان دستیافتیم، آنان را به خاک افکندیم تا طعمه کرکسها و درندگان شوند.
در این موارد هرگز جلوس و قعودى مطرح نیست، مقصود فتح و پیروزى و سلطه و استیلا مىباشد و این خود مىرساند که معنى اساسى این کلمه، استیلا است و اگر هم با جلوس و نشستن توام گشت، ناظر به خصوصیتى است که در آن جالس است.
امعان در این قراین ما را به مفاد «استوى» رهنمون گردید و در حقیقت تاویل در این مورد به معنى کاوش در فهم آیه از طریق دقت در معانى و مفردات آن است و لذا باید عین همین کاوش را درباره «عرش» نیز انجام دهیم.
2. معنى عرش در لغت و عرف
عرش در لغت و قرآن به معنى سریر و تختى است که قدرتمندان بر روى آن قرار مىگرفتهاند چنان که قرآن درباره تختبلقیس چنین مىگوید: «...و اوتیت من کل شىء و لها عرش عظیم» (نمل/23) : «از هر نعمتى برخوردار بوده و براى او تختى بزرگ بود» .
در حقیقت عرش مظهر قدرت و سلطه بوده است، و در زبان فارسى از آن با لفظ «تخت» تعبیر مىکنند. شاعر عرب زبان مىگوید:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم و اودت کما اودت ایاد وحمیر
آنگاه که تخت فرزندان مروان واژگون گردید و نابود شد، همچنان که تختحمیریان با نعمتهایى که داشتند، نابود شد.
در ادبیات فارسى نیز تخت نشانهى قدرت وحکومت است و واژگونى آن، نشانهى نابودى و زوال قدرت مىباشد، صادق سرمد دربارهى فراعنه مصر مىگوید:
تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم مسلما مقصود از تخت در این نوع مکالمات، تخت چوبى و فلزى و مقصود از انهدام، واژگونى و نگونسارى ظاهرى آن نیست، بلکه جلوس بر تخت، نشانهى عزت و عظمت و نگونسارى آن کنایه از زوال دولت و حکومت است.
نکته این که عرش به کنایه از قدرت و سلطه قرار مىگیرد، این است که امیران و پادشاهان سابق، براى تدبیر امور مملکتبر روى سریرى که بر آن عرش مىگفتند، قرار مىگرفتند و وزیران و یاران ملک دور او حلقه مىزدند و او از همان نقطه فرمانهاى خود را براى اداره امور کشور صادر مىکرد و مملکت از همان جا تحت رهبرى قرار مىگرفت، از این جهتبه مرور زمان عرش و یا جلوس بر عرش و یا استیلاى بر عرش، همگى کنایه از سلطه و قدرت گردید.
در پایان یادآور مىشویم در حالى که عرش و سریر و اریکه به یک معنى هستند ولى کلمهى عرش غالبا در مظهر قدرت و سلطه به کار مىرود در حالى که این دو لفظ به عنوان تخت عادى که انسان بر روى آن تکیه مىکند استعمال مىشود. مثلا: دربارهى سلیمان آنگاه که درخواست احضار تختبلقیس مىکند لفظ عرش به کار مىبرد و مىگوید:
«...ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین» (نمل/38) .
«کدام یک از شما مىتوانید تخت او را بیاورید پیش از آن که با حالت تسلیم پیش من آیند» .
ولى آنگاه که از تختبه معنى جایگاه عادى سخن مىگوید، کلمهى «سریر» یا «اریکه» به کار مىبرد، چنان که مىفرماید:
«فى جنات النعیم. على سرر متقابلین» (صافات/43 و 44) .
«در بهشتهاى مملو از نعمت و بر تختهایى روبه روى یکدیگر مىنشستند» .
و گاهى مىفرماید:
«متکئین فیها على الارائک...» (انسان/13) .
«در آنجا بر تختها تکیه مىکنند» .
تا اینجا با مفردات آیه آگاه شدیم، اکنون با توجه به قراین موجود در آیه به مراد واقعى از آیه مىرسیم.
قرآن در موردى که از «استوا» ى خدا بر عرش سخن گفته، پیوسته در قبل و بعد آیه به بیان مظاهر قدرت او پرداخته است.
اینک از میان این آیات هفتگانه به بیان دو آیه مىپردازیم:
1. «ان ربکم الله الذى خلق السموات والارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یغشى اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارک الله رب العالمین» (اعراف /54) «پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز (مرحله) آفرید. آنگاه بر عرش مستولى شد. شب را با روز مىپوشاند و شب با شتاب از پى روز مىآید، آفتاب و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شدهاند آفرید. براى اوست آفریدن و فرمان دادن (فرمانروایى) زوال ناپذیر استخداى عالمها» .
2. «ان ربکم الله الذى خلق السموات والارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه افلا تذکرون» (یونس /3) «پروردگار شما خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه بر عرش مستولى گشت. کار آفرینش را تدبیر مىکند و هیچ شفاعت کنندهاى (اسباب و علل طبیعى) نیست مگر پس از اذن و اجازهى او. این است پروردگار شما. پس او را بپرستید، آیا پند نمىگیرید؟» در این دو آیه از مظاهر قدرت و تدبیر عالم خلقت، به تعبیرهاى مختلف سخن به میان آمده است که رؤوس آنها را یاد آور مىشویم:
1. خدا آسمانها وزمین را در شش مرحله آفرید.
2. شب، روز را مىپوشاند.
3. شب، روز را آرام آرام تعقیب مىکند.
4. شمس وقمر ودیگر ستارگان، مسخر فرمان خدا هستند.
5. آفرینش از آن اوست.
6. فرمانروایى از آن اوست.
7. براى جهان آفرینش مدبرى جز او نیست.
8. هیچ علت طبیعى (شفیع) در جهان بدون اذن او مؤثر نیست.
9.چنین موجود برتر وداراى چنین مظاهر قدرت، بى نهایتبزرگ وبرتر است «فتبارک الله رب العالمین» .
10. چنین موجود والایى شایستهى پرستش است، نه مخلوقات او «ذلکم الله ربکم» .
با توجه به این امور سه گانه یعنى:
الف) استوا در قرآن و لغت ناظر به استیلا و سلطه است.
ب) عرش و سریر با هم تفاوت دارند وبه مرور زمان عرش به طور کنایه از قدرت و عظمتبه کار مىرود.
ج) در آیات هفتگانه که سخن از استواى خدا بر عرش به میان آمده است، پیوسته استواى خدا بر عرش با بیان مظاهر قدرت و عظمت همراه بوده است.
با توجه به اصول سه گانه باید معنى واقعى: «ان الله على العرش استوى» یا «الرحمن على العرش استوى» را به دست آورد.
آیا واقعا قرآن در گرماگرم سخن گفتن از مظاهر قدرت، مىخواهد از جلوس خدا بر تختسخن بگوید یا مقصود دیگرى دارد؟ وآن اینکه آفرینش این جهان گسترده توام با تدبیر، با استیلاى خدا بر جهان هستى همراه مىباشد. او همچنان بر عرش قدرت وبر سریر عزت قرار دارد وبر جهان آفرینش مستولى است واز عرش قدرت، عالم خلقت را تدبیر مىکند نه مزاحمى داردو نه معینى به همین جهتباید او را پرستید.
وبه عبارت دیگر، اگر استوا در همه جا نشانهى سلطه و استیلاست، نه جلوس و قعود و عرش در اصطلاح عرب مظهر قدرت و اعتماد برآن، رمز تدبیر کشور است و قرآن در ضمن بیان مظاهر قدرت، (که او چنین کرد و چنین آفرید) از استواى خدا بر عرش سخن مىگوید، باید گفت مقصود از این جمله این است که او بر تخت عزت و عظمتباقى است وبه تدبیر جهان مىپردازد و در این مورد، نیاز به یار و یاور ندارد و مزاحمى براى او نیست.
چنین تفسیرى براى این جمله آن را با تمام جمله هاى قبلى وبعدى منسجم مىسازد و همهى جمله ها را به یک نقطه سوق مىدهد و اگر نام آن را تاویل مىنهند، به خاطر آن استکه عرش در این آیات کنایه از قدرت آمده است و معنى لغوى آن که تخت چوبى یا آهنین است، در نظر گرفته نشده و چنین تاویلى تاویل مردود نیست، بلکه تاویل مردود آن است که با ظاهر جملگى آیه مخالفتشود و اتفاقا ظهور جملگى آن همان است که یاد آور شدیم.
با توجه به آن جمله هاى قبلى وبعدى، اگر جملهى مزبور به جلوس خدا بر تخت تفسیر شود و اینکه او واقعا بر تخت نشست و یا بر روى آن استقرار یافت، در این صورت جمله معنى مبتذلى خواهد یافت که نه قراین موجود در آیات آن را تایید مىکند ونه عرف ادب و سخن شناس، زیرا چنان معنایى با ماقبل و مابعد آن تناسبى ندارد.
از این بحث گسترده روشن شد تاویل متشابه به معنى حمل آیه بر خلاف ظاهر نیستبلکه جستجویى است در تعین مراد با تدبر در آیه و سیاق آن.
تاویل به معنى حمل آیه بر خلاف ظاهر آن، تاویل باطلى است که فقط در تفسیر به باطن انجام مىگیرد.
مفسر هرگز نمىتواند آیه را بر خلاف ظاهر آن حمل کند، ظواهر قرآن مانند نصوص آن حجت است مگر این که قرینهى روشن بر خلاف ظاهر پیدا کند و در میان عقلا این نوع تفسیر بر خلاف ظاهر رایجباشد مثل این که عام بگوید خاص اراده کند، مطلق بگوید و مراد جدى آن مقید مىباشد.
در اینجا شیوهى تفسیر کتاب آسمانى ما روشن گردید و متد لازم براى کشف مقاصد قرآن ارایه شد، و در همگى، محور کشف مقاصد الهى بوده است.
تنها چیزى که در بحث هرمنوتیک کتاب و سنتباقى مىماند این است که گروهى معتقدند دلالت ظواهر آیات بر مقاصد کاملا ظنى است نه قطعى در حالى که دلالت نصوص قرآن بر مقاصد را قطعى مىدانند.
ولى ما در بحثهاى مربوط به اصول فقه دلالت هر دو را قطعى دانستیم تنها با این تفاوت که گویندهى نص نمىتواند از من خلاف آن را اراده کند و اگر چنین چیزى شد متهم به تناقض گویى مىشود در حالى که مىتواند در ظاهر چنین کارى را انجام دهد، همینطورى که گفتیم عام و مطلق بگوید در حالى که مقصود جدى آن خاص و مقید باشد و بعدها به چنین اراده خود تصریح کند.
این نظریه در میان اصولیین معروف است در حالى که از نظر ما هر دو دلالت قطعى است ولى باید دید رسالت ظاهر چیست تا دلالت آن بر آن رسالتى که بر عهده دارد قطعى استیا ظنى؟
در علم اصول ثابتشده است که انسان داراى دو اراده است:
الف) اراده استعمالى.
ب) اراده جدى.
مقصود از اولى این است که لفظ را در معنى خویش به کار ببرد، ولى ممکن است هدف از این به کارگیرى لفظ یکى از امور زیر باشد:
1. جدا خواهان آن است.
2. از ترس طرف و خوف از مخالف این سخن را مىگوید (تقیه) .
3. انگیزهى او از این سخن، شوخى و مطایبه است.
رسالتى که بر دوش ظواهر است این است که ما را در جریان اراده استعمالى قرار دهد، و اما مراتب دیگر هرگز بر عهده الفاظ نیست تا ظواهر را به خاطر احتمال جدى یا تقیه یا شوخى ظنى بنامیم، این بخش از احتمالات در نص هم وجود دارد دافع آنها اصول عقلایى استیعنى راه و روشهاى عقلا در سخن گفتن و پیوسته انگیزهى سخن گفتن را ارادهى جدى مىدانند نه خوف و تقیه و نه مطایبه و شوخى.
بنابر این ظواهر و نص در رسالتى که بر عهده دارند یکنواخت مىباشند، آرى همانگونه که قبل از این یادآور شدیم، نص را نمىتوان بر خلاف آن حمل کرد حتى گویندهى سخن نیستبگوید مقصود این نیست متناقض شمرده مىشود در حالى که در ظواهر اگر مدعى خلاف ظاهر شد از متکلم پذیرفته نمىشود.
شگفت آنجاست که اگر همهى ما با یکدیگر سخن بگوییم، کلام یکدیگر را به روشنى مىفهمیم و مکالمه ما حاکى از یک دلالت قطعى است نه ظنى در حالى که ما غالبا از مقاصد خود با ظواهر تعبیر مىکنیم.
کسانى که دلالت ظواهر قرآن را نسبتبه مقاصد ظنى مىدانند یک نوع کاستى در شان قرآن پدید آورده و آن را از معجزهى قطعى به صورت معجزهى ظنى عرضه مىکنند; زیرا قوام اعجاز، لفظ و معناست زیبایى لفظ از یک طرف و بلندى معنا از طرف دیگر دستبه یکدیگر مىدهند اعجاز پدید مىآورند. هرگاه دلالت ظواهر بر مقاصد الهى ظنى باشد طبعا نتیجه تابع اخس مقدمتین خواهد بود، یعنى اعجاز قرآن نیز ظنى بوده نه قطعى.
سخن درباره هرمنوتیک کتاب و سنتبیش از آن است که ما اینجا آوردیم; زیرا بحثهاى مربوط به عام و خاص، مطلق و مقید، منطوق و مفهوم، ناسخ و منسوخ در علم اصول به طور گسترده مطرح شده است.
پىنوشتها:
1. Hermeneatics
2. Wolf
3. Schleiermacher
4. Wilhelm Dilthey
5. کتاب نقد، شمارههاى 5، 6/154.
6. M artin Heidegger
7. Gadamer
8. کتاب نقد، شمارههاى 5، 6/155.
9. مقدمه تفسیر جامع التفاسیر: 91 96، چاپ کویت، 1405ه.
10. البرهان فی علوم القرآن: 2/146 177.
11. الاتقان فی علوم القرآن: 2/1189 1224.
12. منشور جاوید: 3/276 310، فصل 10.
13. تفسیر ابن کثیر: 1/5 مىگوید: این حدیث را ابوداود و ترمذى و نسایى نقل کردهاند.
14. تفسیر ابن کثیر: 1/5.
15. تفسیر طبرى: 1/27 28.
16.Schleiermacher
17. مرآة الانوار، ص 4.
18. اصول کافى: 2/599، کتاب فضل القرآن، حدیث 2.
19. تفسیر ابن عربى: 1/150.
20. به کتاب شریف الذریعة مراجعه شود.
21. نور الثقلین: 2/488.
22. در این باره به کتاب «القرآن فی احادیث النبى وآله» ص 160 162 مراجعه شود; قسمتى از این احادیث در آنجا گردآورى شده است.
23. در این باره به کتاب «نور الثقلین» : 2/482 485 مراجعه شود.
24. همان مدرک.
تفسیر متن خواه متن دینى و یا تاریخى و یا علمى، واقعیتى است که ابعاد سهگانه دارد:
الف: متنى که در اختیار مفسر قرار دارد.
ب: مقصدى که نویسندهى متن آن را تعقیب مىکند.
ج: مفسرى که مىخواهد با ابزار و ادوات خاص به تفسیر آن بپردازد.
و هنر مفسر این است: از روشهاى صحیح براى فهم کامل متن کمک بگیرد و از این طریق به مقصد و یا مقاصد نویسنده برسد.
از این جهت مىبینیم برخى از غربیان مانند اگوست ولف (2) آن را به معنى علم به قواعد کشف اندیشهى مؤلف و گوینده به کار برده است. و «شلایر ماخر» (3) (1768 - 1834) آن را به مثابه روش جهت جلوگیرى از خطر بد فهمى یا سوء فهم معرفى مىکند. تا آنجا که ویلهم دیلتاى (4) (1833 - 1911) کوشش کرد که متد جامع و فراگیرى براى تفسیر تمام پدیدههاى انسانى پدید آورد، همان طورى که براى فهم علوم طبیعى، شیوهى فهم خاص وجود دارد. و در حقیقت آن را یک نوع روش شناسى علوم انسانى، در مقابل روش شناسى علوم طبیعى به کار گرفت.
پل ریکو که یکى از برجستهترین نمایندگان هرمنوتیک معاصر است آن را نظریهى عمل فهم در جریان روابطش با تفسیر متون تعریف کرده است، یعنى هرمنوتیک دانشى است که به شیوهى فهم و مکانیزم تفسیر متون مىپردازد. (5) در هر حال آنچه که از تفسیر متون در گذشته و تا چندى قبل مطرح بوده، جنبهى روشى داشته است و هرگز جزء مسایل کلامى و یا فلسفى نبوده است، و کسانى که دربارهى تفسیر متون یا به تعبیر غربى «هرمنوتیک» سخن گفتهاند، هدف این بود که روشى را ارایه دهند تا در سایه آن، (1889 - 1976) و گادامر (7) (1900 ...) هرمنوتیک از بخش روش شناسى خارج شده و در قلمرو مسایل فلسفى قرار گرفته است، حالا آنان با چه اندیشه به این تحول دست زدهاند و چگونه مسالهاى را که در شمار مسایل روش شناسى بود، وارد قلمرو مسایل فلسفى کردهاند، بعدا آن را متذکر خواهیم شد.
روى این اساس که هرمنوتیک از نظر واقعیت دو تفسیر مختلف دارد:
1. هرمنوتیک روش شناسى.
2. هرمنوتیک فلسفى.
ما هر دو تفسیر را به طور جداگانه مطرح مىکنیم:
پیش از آن که به توضیح بخش نخست وارد شویم، از تذکر نکتهاى ناگزیریم و آن این که در زبان علمى امروز، «هرمنوتیک» از دایرهى تفسیر یک متن پا فراتر نهاده و در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخى) به ویژه با توجه به فاصله زمانى مفسر با آن حوادث (هرمنوتیک تاریخى) فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روانشناختى) و به طور کلى فهم جهان بیرون از خود، دسترسى بر جهات درونى دیگران، از طریق علایم و الفاظ و اصوات، به کار مىرود.تو گویى هرمنوتیک جریان و مکانیزم فهمیدن را مىآموزد، بنابراین تعجب نخواهید کرد که در مورد تفسیر یک تصویر نقاشى، و یا یک مجسمه نیز به کار مىرود.
ولى آنچه که براى ما در این بحث مطرح است همان دایرهى محدود، به نام تفسیر متون وبالاخص متون دینى است هر چند ملاک در همه جا یکسان است.
هرمنوتیک روش شناسى
مؤلفى که متنى را از خود به یادگار مىگذارد، حامل پیامى استبه نسل حاضر و آینده، طبعا هدف مفسر نیز کشف واقعیت این پیام است و هرگز نمىتوان تفسیر را از کشف پیام جدا کرد.
در این قسمت متون علمى و یا متون دینى با دیگر متون تاریخى و اجتماعى فرقى ندارند و در همه، سعى و کوشش مىشود پیام مؤلف به دست آید.
بالاخص کتابهاى آسمانى که پیام آن سعادت آفرینى براى انسانهاست، در تفسیر آن سعى بر این است که مقصود واقعى از متن به دست آید; زیرا انحراف از آن واقعیت، جز غلتیدن در وادى ضلالت چیزى نیست . چنان که مىفرماید:
«انهذا القرآن یهدى للتى هى اقوم...» (اسراء/9) .
«قطعا این قرآن انسانها را به آیین استوار راهنمایى مىکند» .
کتاب آسمانى ما مؤمنان را به اندیشیدن در آیات قرآنى دعوت مىکند تا از این طریق به مفاهیم عالى قرآن راه یابند و آنها را از نظر اندیشه و رفتار به کار ببندند.
«اگفلا یتدبرون القرآن...» (نساء/82) .
«آیا در آیات قرآن نمىاندیشید» .
و در آیهى دیگر مىفرماید:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب» (ص/29) .
«کتابى است که آن را فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشید، و صاحبان خرد متذکر گردند» .
این آیات و نظایر آنها که در کتابهاى آسمانى به فراوانى وجود دارند همگى ما را به یک حقیقت دعوت مىکنند و آن این که این کتاب براى آن فرو فرستاده شده که افراد با ایمان با تدبر و اندیشه به مقاصد کتاب که مقاصد فرستندهى آن نیز در آن نهفته است پى ببرند، و آنها را به کار گیرند. بنابراین، تلاش مفسر باید در مسیر کشف مقاصد مؤلف باشد و در غیر این صورت هدایت تحقق نپذیرفته و تدبر به ثمر نمىرسد.
از آنجا که تفسیر متن نزد عالمان اسلامى جنبهى روشى داشته است نه فلسفى، مفسران بزرگى براى مفسر شروطى قایل شدهاند تا بتوانند در پرتو فراهم ساختن این شروط، مقاصد الهى را به دست آورند، و همه آنها حاکى از آن است که مفسران اسلامى به تفسیر به دیدهى «روشى» مىنگریستهاند. ما به عنوان نمونه برخى از مفسران را که شرایط تفسیر صحیح را به صورت روشن مطرح کردهاند، ذکر مىکنیم.
الف) حسین بن محمد بن المفضل ابو القاسم معروف به راغب اصفهانى (م502ه) در کتاب گرانسنگ خود به نام مقدمه «جامع التفاسیر» شرحى دربارهى شرایط تفسیر و مفسر آورده که اجمال آن را از نظر شما مىگذرانیم.
او مىگوید: تفسیر کتاب الهى جز در سایهى یک رشته علوم لفظى و عقلى و موهبت الهى امکان پذیر نیست، او این علوم را چنین بر مىشمرد:
1. شناخت الفاظ که متکفل آن علم لغت است.
2. مناسبتبرخى از الفاظ با برخى دیگر که بیانگر آن، علم اشتقاق است.
3. شناسایى عوارض الفاظ یعنى صیغه سازى و اعراب آخر کلمه که بیانگر آن علم صرف و نحو است.
4. شناسایى قرائات مختلف.
5. شان نزول آیات بالاخص آنچه که مربوط به سرگذشت پیشینیان است و از آن به نام «علم آثار و اخبار» نام مىبرند.
6. آنچه که از رسول خدا دربارهى مجملات و مبهمات قرآن نقل گشته است. مانند گفتار رسول خدا درباره نماز و زکات که شرح آنها در سنت پیامبر است.
7. شناسایى ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و مسایل اجماعى و اختلافى که از آنها در علم اصول بحث مىشود.
8. شناسایى احکام دین و آداب آن و سیاستهاى اسلامى که «علم فقه» از آنها بحث مىکند.
9. شناسایى ادله و براهین عقلى که از آنها در علم کلام گفتگو مىشود.
10. علم موهبتى که خدا آن را در اختیار کسى قرار مىدهد که بداند و عمل کند، سپس از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل مىکند که حکمت روزى به سخن درآمد و چنین گفت: «من ارادنى فلیعمل باحسن ما علم» : «هر کس خواهان حکمت استبه آنچه که مىداند به نحو احسن عمل کند» .
سپس مىگوید: این موهبت الهى در سایه انجام کارهاى صالح رخ مىدهد و لذا قرآن مىفرماید:
«والذین اهتدوا زادهم هدى...» (محمد/17) .
«کسانى که هدایتیافتهاند و به آنچه که مىدانند عمل کردهاند بر هدایتشان مىافزاییم» .
آنگاه راغب مىافزاید: آگاهى از این علوم به اضافه موهبت الهى سبب مىشود که مفسر از هر نوع تفسیر به راى (تفسیر به صورت پیشداورى) بیرون آید.
تفسیر به راى از آن گروهى است که این ابزار و ادوات (امور دهگانه) نزد او فراهم نباشد، این گروه طبعا راه تخمین و گمان پیش مىگیرد و یک چنین فرد، خطاکار است هرچند به واقع برسد; زیرا قرآن مجید گروهى را تصدیق مىکند که به حقیقت در عین آگاهى گواهى دهند چنان که مىفرماید:
«...الامن شهد بالحق وهم یعلمون» (زخرف/86) .
«کسانى که به حقیقت در عین آگاهى از آن، گواهى مىدهند» (8) و (9) هدف از ترجمه گفتار راغب اصفهانى ارایهى این حقیقت است که در طول تاریخ تفسیر، مفسران بر این عقیده بودند که از راههاى خطا ناپذیر یا کم خطاپذیر به تفسیر قرآن مىپردازند و مقاصد الهى را به دست مىآورند.
ب) بدرالدین محمد بن عبد الله زرکشى (745 794) در کتاب گرانسنگ خود «البرهان فى علوم القرآن» بحثى گسترده در این مورد دارد.. (10) ج) جلال الدین سیوطى (848 911) مؤلف کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» روش صحیح تفسیر قرآن را به صورت گسترده مطرح کرده و از گفتارهاى راغب اصفهانى و زرکشى بهره گرفته است. (11) د) خوشه چین علوم دانشمندان اسلامى نگارنده این سطور فصلى درباره آداب این تفسیر و شیوه صحیح در کتاب «منشور جاوید» (12) گشوده که نقل آنها مایهى اطالهى سخن است.
این نه تنها قرآن است که مفسران عالى مقام، دربارهى روش صحیح آن سخن گفتهاند، بلکه تفسیر حدیث پیامبر و دیگر معصومان از این اصل جدا نیست، تفسیر حدیثبر دو پایه استوار است:
الف) صدور حدیث از معصوم با سند صحیح نقل شده باشد.
ب) متن آن با توجه، به کار بردن دستور زبان و دیگر شرایط که در علم الحدیث گفتهاند، تفسیر شود.
از علومى که با طلوع اسلام پىریزى شد، علاوه بر گردآورى حدیث معصوم، نگارش کتابهاى تفسیرى در باره حدیثشد، اگر صحیح بخارى و صحیح مسلم از شروحى برخوردار مىباشند، کتب اربعه امامیه ما نیز از شروح زیادى برخوردار است.
مرحوم مجلسى (1038 1110) کافى کلینى را در 25 جلد به نام «مرآة العقول» تفسیر کرده است، همچنان که «تهذیب» شیخ طوسى را در ده جلد به نام «ملاذ الاخیار» تفسیر نموده است.
ذکر این شواهد براى این است که در شرق اسلامى در میان مسلمین، مفسران کتب آسمانى قبل از طرح «هرمنوتیک جدید» انگیزهاى جز کشف واقعیات و اهداف مؤلف نداشتهاند.
تفسیر به راى یا پیشداورى
از آنجا که هدف از تفسیر متن جز واقعگرایى چیزى نبوده، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم امتخود را از تفسیر به راى برحذر داشته و از آن سخت جلوگیرى کرده است، و آنان را که با پیشداورى به تفسیر قرآن مىپردازند به عذاب الهى نوید داده است، و غالبا مفسران این حدیث را در کتابهاى خود نقل مىکنند; پیامبر فرمود: «من فسر القرآن برایه فاصاب فقد اخطا» (13) : «هر کس قرآن را به راى خود تفسیر کند هر چند به واقع برسد، راه خطا پیموده است.
قرآن و تفسیر به باطن
مفسران اسلامى چنان که یادآور شدیم براى تفسیر قرآن ضوابطى معین کرده تا مفسر از آنها پا فراتر ننهد. یکى از آن ضوابط این است : مفاهیمى که آیات قرآن بر آن دلالت ندارند بر آیه تحمیل نشود، تحمیل چنین معنى که براى آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدى نیست، تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع مىباشد و گشودن این باب به روى مفسر یک نوع بازى با وحى الهى است.
این سخن به آن معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبر نکنیم و بر حقایق نهفتهى بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکى از وظایف مفسر است ولى باید بر آنچه که آیه را با آن تفسیر مىکند نوعى شاهد و گواه در آیه و یا آیات دیگر داشته باشد ولى هرگاه به تفسیر آیهاى بدون ارایهى هیچ نوع شاهدى پرداخت و در نتیجه اندیشههاى خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعى تفسیر به راى انجام داده که مظهر کامل آن تفسیر گروه «باطنیه» است. آنها معتقدند که قرآن ظاهرى دارد و باطنى و نسبتباطن آن به ظاهر آن، نسبت مغز به پوست است، و هرگاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازى به عبادت و پرستش نخواهیم داشت. و آیه «واعبدربک حتى یاتیک الیقین» (حجر/99) : «خداى خود را بپرست تا لحظهى یقین» را شاهد گفتار خود مىدانند، براى روشن شدن بىپایگى این نوع تفسیر، نمونههایى یادآور مىشویم:
الف) «صلاة» در آیه مبارکه «...ان الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنکر...» (عنکبوت/45) رسول خداست که مردم را با ارشادات خود از بدیها باز مىدارد.
ب) «زکات» در آیات قرآنى، تزکیه نفس از طریق شناسایى معارف دینى است.
ج) «جنت» در آیات قرآنى، موقعى است که انسان به یقین برسد و انسان خود را از مشقت تکالیف برهاند. (14) گشودن چنین بابى در تفسیر قرآن، جز مایهى به هم ریختن کتاب آسمانى و نوعى بازیگرى با وحى چیز دیگرى نیست در این صورت است هر کس تحت عنوان «قرائت جدید از دین» آیه را به نوعى تفسیر مىکند.
در اینجا سؤالى ممکن است مطرح شود و آن این که پیامبر در یکى از خطبههاى خود از ظاهر و باطن قرآن گزارش داده و او را چنین ستوده است «و له ظهر وبطن، فظاهره حکم وباطنه علم، ظاهره انیق وباطنه عمیق» . (15) قرآن داراى ظاهر و باطنى است، ظاهر آن حکم و فرمان، درون آن علم و دانش است، ظاهر آن زیباست و باطن آن عمیق و ژرف است.
بنابراین چگونه مفسر مىتواند به باطن قرآن برسد، اگر تفسیر به باطن ممنوع است چرا رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم براى قرآن ظاهرى و باطنى را معرفى مىکند.
پاسخ این سؤال روشن است، مقصود از باطن، معانى تو در توى به اصطلاح «سلسله دار» آیه است که مىتوان از معنى نخستبه معنى دوم که عمیقتر و ژرفتر است پى برد ولى در عین حال همه این معانى تو در تو که به صورت لازم و ملزوم به هم پیوستهاند و همگى در ظاهر آیه ریشه دارند و لفظى و یا جملهاى از آیه بر آن گواهى مىدهد، مسلما این نوع تفسیر به باطن، ممنوع نبوده بلکه مجاز و به یک معنا گواه بر عظمت قرآن مىباشد.
ما براى روشن شدن این حقیقت مثالى مىآوریم که قرآن براهین ابراهیم را در مورد ابطال ربوبیتستاره و ماه و آفتاب پرستان مىفرماید:
«فلما جن علیه اللیل راى کوکبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلین» (انعام/76) .
«آنگاه که (تاریکى) شب او را پوشانید ستاره را دید گفت: این پروردگار من است ولى آنگاه که ستاره به افول گرایید و از دیدگاه غایب گشت، گفت : مردم من غروب کنندگان را دوست نمىدارم» .
او عین این برهان را دربارهى ماه و ستاره، آنگاه که غایب شدند تکرار کرد. همین دلیل ابراهیم را مىتوان به صورت معانى تو در تو تفسیر کرد که دومى از اولى و سومى از دومى عمق بیشترى دارد، و این معانى در سایهى تدبر در مفاد آیات به دست مىآید. اینک به این معانى اشاره مىکنیم:
1. رب انسان از آن نظر که سرنوشت وى در دست او و پیوسته از او فیض مىگیرد باید حاضر و ناظر باشد و رب غایب و آفل که از مربوب خود بى اطلاع است چگونه مىتواند از نیازهاى او آگاه باشد و از او رفع نیاز کند «فلما افل قال لا احب الافلین» .
2. رب، آن موجود قاهر و والایى است که فرمانرواى انسان و جهان مىباشد و مقهوریت و تسخیر به ساحت او راه ندارد در حالى که ستاره و ماه و خورشید با آن حرکت مستمر پیوسته مقهور قدرت بالا بوده که آنها را به زنجیر تسخیر کشیده و پیوسته فرمانبر مقام بالاترى هستند; پس لازم استبه آن نقطهى بالاتر متوجه شویم «فلما افل قال لا احب الافلین» .
3. حرکت این اجرام آسمانى نمىتواند بى غایتباشد. این حرکتیا از نقص به کمال استیا از کمال به نقص، دومى در حرکت متصور نیست و اولى نیز در شان رب نمىباشد; زیرا خود ناقص و ناتوان است و از این حرکت مىخواهد کمالى را به دست آورد، پس چگونه مىتواند رب انسان و جهان باشد؟
دقت در این معانى سهگانه، روشن مىکند که این معانى در عین این که باطن آیه به شمار مىروند ولى باطن به آن معنا نیست که در ظاهر ریشهاى نداشته باشد و یا معنى ظاهرى آیه را نفى کند در حالى که باطن آیه در مکتب باطنى گرى مفاد آیه را نفى مىکند و آن را کنار مىگذارد.
یکى از عرفاى معروف مدعى است که آیه «الم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا...» (فرقان/45) صریح در وجود منبسط است، وجودى که بر هیکل ماهیات پوشانیده شده و آنها را وارد صحنه پیش نموده است، مسلما تفسیر این آیه به وجود منبسط یک نوع تفسیر به راى ممنوع است که هیچ پایگاهى در ظاهر آیه ندارد.
بررسى خود آیه و آیات ما قبل و ما بعد آن، کوچکترین جاى شکى براى ظاهر آیه نمىگذارد تا ما آن را به چنین مضمونى تفسیر کنیم.
بر تفاسیر بسیارى از عرفا نمىتوان صحه نهاد; آنان مىگویند: مراد از جبرئیل عقل فعال، و از میکائیل روح فلک ششم، و اسرافیل روح فلک چهارم و عزرائیل روح فلک هفتم مىباشد.
این که قرآن مىفرماید: «مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لا یبغیان» : «دو دریا را به گونهاى روان کرد که با هم برخورد کنند میان آن دو حد و فاصل است که به هم تجاوز نمىکنند» . مقصود از دو دریا، دریاى هیولاى جسمانى است که در حقیقتشور و تلخ است، و دریاى روح مجرد است و آن دریاى شیرین و گواراست که در وجود انسانى به هم مىرسند و میان هیولاى جسمانى و روح مجرد، برزخى استبه نام «نفس حیوانى» که به صفا و لطافت روح مجرد را دارد و نه کثرت اجساد هیولانى را. (16) این نوع تفسیر، مصداق بارز تفسیر به راى است که هیچگونه ارزش علمى ندارد.
این گروه قبلا به هر علتى داراى نظریاتى مىباشند و به دنبال شاهد و گواه بر صحت آنها مىروند. غالبا این نوع تفسیرهاى باطنى در کتابهاى فرقه اسماعیلیه فراوان است و ما برخى از آنها را در جلد هفتم «بحوث فى الملل والنحل» آوردهایم.
کتاب مرآة الانوار و مشکوة الاسرار که آن را به نادرستبه عبداللطیف کازرونى نسبت مىدهند نگارش ابوالحسن بن محمد نباتى فتونى (م1139) تفسیرى استبر قرآن در سه مقدمه و یک خاتمه که مقدمه نخست آن مشتمل بر سه مقاله، و دوم بر دو مقاله، در مقدمه نخست کوشش کرده از تاویل و باطن قرآن سخن بگوید و مىرساند که تمام ظواهر آیات قرآن باطنى دارد که تاویل قرآن است، وباطن آن اشاره به ولایت پیشوایان و یا مخالفان آنها است و در مقدمه سوم نمونههایى را ارائه نموده است. (17) این نوع تفسیر به باطن دست دشمنان را باز مىگذارد که آنان نیز، آیات قرآن را به گونهى دیگر تفسیر کنند.
شایسته یک مفسر اسلامى این است که از این تاویلات که ریشه در ظاهر قرآن ندارد، بپرهیزد، مگر این که دلیل قطعى از راسخان در علم قرآن در اختیار داشته باشد و باید به همان مقدار که دلیل قطعى بر آن است اکتفا نماید، و آن را یک تفسیر مربوط به خاصان که این نوع تفسیر را، درک مىکنند، تلقى کند، نه یک تفسیر عمومى.
×××
تاویل در قرآن
تاویل دو نوع کاربرد دارد:
الف) تاویل در مقابل تنزیل.
ب) تاویل در مورد متشابه.
تاویل در لغت عرب به معنى مآل شىء و سرانجام اوست، گاهى تاویل در مقابل تنزیل به کار مىرود و گاهى در مورد متشابه استعمال مىشود، بنابراین باید در دو مورد سخن بگوییم. هر یک از دو «تاویل» براى خود معنى خاصى دارد.
تاویل در مقابل تنزیل
مفاهیم کلى که در قرآن وارد شده بر دو نوعند، گاهى مصادیق روشن و گاهى مصادیق مخفى و پنهان دارند. تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفى و بالاخص مصادیقى که در طول زمان پدید مىآیند و در زمان نزول وجود نداشتهاند، «تاویل» آن است.
و به دیگر سخن: تطبیق مفهوم کلى آیه بر مصادیق موجود در زمان نزول آن، «تنزیل» و تطبیق آن بر مصادیقى که به مرور زمان پدید مىآیند «تاویل» آن مىباشد.
استفاده از مباحث اجتماعى قرآن و بهرهبردارى مستمر از آن بر این اساس استوار است و هرگز صحیح نیست که در بهرهگیرى از قرآن بر مصادیق موجود در عصر نزول آیه و یا بر مصادیق واضح اکتفا ورزید.
امام صادق علیه السلام در حدیثى قرآن را چنین توصیف مىکند:
«ظهره تنزیله، وبطنه تاویله، منه ما مضى، و منه ما لم یجىء بعد، یجری کما تجری الشمس والقمر» . (18) برون قرآن «تنزیل» آن و درون آن «تاویل» آن مىباشد قسمتى از تاویل قرآن گذشته و برخى دیگر هنوز نیامده است. قرآن مانند خورشید و ماه در حال جریان مىباشد (همان طور که خورشید و ماه در انحصار منطقهاى نیست) همچنین قرآن نیز در انحصار افراد خاصى نمىباشد.
در این حدیث «تاویل» در مقابل «تنزیل» وارد شده و تاویل به معنى تطبیق مفاهیم کلى بر افرادى گرفته شده که بخشى از آنها در گذشته بوده و بخشى دیگر در آینده تحقق مىپذیرند.
امام صادق علیه السلام در حدیثى مىفرماید: «اذا نزلت آیة على رجل ثم مات ذلک الرجل ماتت الایة من الکتاب و لکنه حی یجری فی من یاتی کما یجری فی من مضى» . (19) «اگر آیهاى دربارهى کسى نازل گردید آنگاه آن شخص بمیرد (مفاد آیه به صورت قانون کلى باقى مىماند) و اگر با از بین رفتن آن شخص آیه نیز از بین برود قرآن نیز به تدریج از بین مىرود بلکه قرآن زنده است درباره آینده همان را حکم مىکند که درباره گذشته آن را حکم مىکرد» .
تنها این دو حدیث نیست که قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبیه شده باشد بلکه در این مورد احادیثى وارد شده که همگى حاکى از آن است که قرآن پیوسته زنده و در هر زمان تر و تازه است و ابدا مندرس وکهنه نمىگردد. (20) حیات و تحرک قرآن در سایه همین تاویل در مقابل تنزیل است و هرگز نباید مفاهیم کلى قرآن را در انحصار گروهى دانستبلکه باید آن را بر آیندگان به نحوى تطبیق کرد که بر گذشتگان تطبیق مىگشت.
قرآن مجید در سوره «رعد» آیه هفتم چنین مىفرماید: «انما انت منذر ولکل قوم هاد...» : تو اى پیامبر بیم دهندهاى و براى هر گروهى هدایت کنندهاى است.
خود پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم طبق روایات متواتر جمله «ولکل قوم هاد» را بر امیرمؤمنان تطبیق کرد و فرمود: «انا المنذر وعلی الهادی الى امری» (21) : من بیم دهنده و على هدایت کننده به دستورهاى من است.
به طور مسلم پس از امیرمؤمنان، آیه مصادیقى نیز دارد که به مرور زمان بر آن منطبق مىباشد. بخشى از تحرک و روشنگرى قرآن در این است که به مرور زمان بر مصادیق آن تطبیق گردد از این جهت امام باقر علیه السلام فرمود:
«رسول الله المنذر، وعلی الهادی، وکل امام هاد للقرن الذی هو فیه» : «پیامبر خدا بیم دهنده و على هدایت کننده و هر امام، هادى مردم آن عصرى است که در آن زندگى مىکنند» . (22) یادآور شدیم که مقصود از تاویل در مقابل «تنزیل» آن رشته از مصادیق آیه و یا آیات است که هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذیرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفى بود و نیاز به تذکر داشت اکنون براى هر دو مورد، مثالى را یادآور مىشویم:
1. در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پیمان شکن «طلحه» و «زبیر» که بیعتخود را با امام شکستند، قرار گرفت پیش از آغاز جنگ، امام به مردم بصره چنین خطاب کرد: مردم بصره آیا از من در داورى ستم دیدهاید؟ آیا در تقسیم مال مرتکب ظلم شدهام؟ آیا مالى را بر خود و اهل بیتخود اختصاص دادهام و شما را از آن محروم ساختهام؟ آیا حدود الهى را در حق شما اجرا کردهام و درباره دیگران تعطیل کردهام تا به خاطر این امور و یا یکى از آنها پیمان خود را با من مىشکنید؟ آنان در پاسخ گفتند: نه، هیچکدام از این کارها انجام نگرفته است، در این موقع که امام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظیم صفوف سربازان خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد: «وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمانلهم لعلهم ینتهون» (توبه/12) : «اگر آنان سوگندهاى خود را شکستند و به آیین شما طعنه زدند با سران کفر نبرد کنید براى آنان پیمانى نیستشاید آنان باز داشته شوند.
آنگاه امام افزود: به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را براى نبوت برگزید آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمان نشکنان نبرد نشده است. (23) تطبیق این آیه بر این گروه تاویل آن و بیان مصداقى است که در روز نزول آیه وجود نداشته است.
2. در روز «صفین» سپاه على علیه السلام که در میان آنان «عمار یاسر» نیز بود، در برابر سپاه معاویه قرار گرفت. سپاه اسلام با حزب اموى که در راس آنان ابوسفیان و بعد معاویه قرار داشت دو بار نبرد کرده است:
الف) در زمان رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم آنگاه که ابوسفیان نبردهاى «بدر» و «احزاب» را رهبرى مىکرد.
ب) در زمان على بن ابى طالب علیه السلام که فرزند ابوسفیان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموى را به صورت یک حزب زیرزمینى هدایت مىکرد. عمار در این جنگ به سپاه معاویه حمله کرد و رجزى خواند که نخستین بیت آن این است:
نحن ضربناکم على تنزیله فالیوم نضربکم على تاویله (24) «در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن نبرد مىکردیم و امروز با شما بر اساس تاویل آن نبرد مىکنیم» .
در این شعر «تاویل» در مقابل «تنزیل» قرار گرفته است و تطبیق آیه «جاهد الکفار» بر حزب اموى که در زمان پیامبر آشکارا کافر بودند، تنزیل قرآن، و تطبیق آن بر آن حزب در زمان على علیه السلام که در باطن کافر بودند و تظاهر به اسلام مىکردند «تاویل» قرآن معرفى شده است.
این بیان مىرساند که تاویل در مقابل تنزیل جز تطبیق آیه بر مصادیق مخفى و یا مصادیقى که پس از نزول آیه تحقق مىپذیرند، چیز دیگرى نیست.
پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم به خود امیرمؤمنان خطاب مىکند و مىفرماید:
«فتقاتل على تاویل القرآن کما قاتلت على تنزیله ثم تقتل شهیدا تخضب لحیتک من دم راسک» . «تو بر تاویل قرآن (با ناکثین، قاسطین، مارقین) نبرد مىکنى، همچنان که در کنار من با تنزیل آن نبرد کردى، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب مىگردد.
ملاحظه این روایات این مطلب را به ثبوت مىرساند که «تاویل» در برابر «تنزیل» همان تطبیق مفاهیم و احکام کلى بر مصادیق مخفى و پنهان، و یا مصادیق موجود در روز نزول قرآن است. و اگر آن را «تاویل در مقابل تفسیر» بنامیم، بر خلاف ظهور این روایات، نامگذارى کردهایم، بلکه این نوع تاویل، تاویل در مقابل «تنزیل» است.
تاویل در مورد متشابه
از مواردى که «تاویل» در آنجا به کار مىرود مورد متشابه است و براى تحلیل تاویل متشابه در این مورد ناچاریم به تفسیر متشابه در مقابل محکم بپردازیم.
قرآن مجید آیات را به دو قسم تقسیم مىکند و مىفرماید:
«هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات...» (آل عمران/7) .
«اوست که کتاب را بر تو نازل کرد، بخشى از آن محکم و استوار، و قسمتى از آن متشابه است» .
اکنون باید دید مقصود از این تقسیم چیست؟
دلالت آیات قرآن بر مقاصد خود یکنواخت نیست گاهى دلالت آنها بر معانى خود روشن بوده و شک و تردید برنمىدارد و در نخستین برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن مىشود، مثلا: مانند نصایح حضرت لقمان به فرزند خود، یا سفارشهاى حکیمانه قرآن در سوره اسراء که ضمن آیههاى 22 تا 39 وارد شده است.
لقمان در ضمن نصایح خود به فرزندش چنین مىگوید:
«...لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم» (لقمان/13) .
«به خدا شریک قرار مده، شرک بر خدا ستم بزرگى است» .
یا مىفرماید : «...اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر على ما اصابک...» (لقمان/17) .
«فرزندم نماز بپادار به نیکىها فرمان ده و از بدیها باز دار، و در برابر مصایب بردبار باش» .
و همچنین است آیات سورهى نحل که به عنوان نمونه یکى را یادآور مىشویم:
«و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاهوبالوالدین احسانا...» (اسراء/23) .
«پروردگار تو فرمان داده است که جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید» .
همه این آیات، آیات محکم قرآنند که ریشه و ام الکتاب به حساب مىآید.
در این میان، یک رشته آیاتى است که دلالت آنها بر مقصود به روشنى این آیات نیست و در برخورد نخست احتمالات متعددى بر ذهن انسان نقش مىبندند، و معنى واقعى در محاق ابهام و تشابه قرار مىگیرد، و چون مقصود واقعى به غیر واقعى تشابه پیدا مىکند، این آیات را متشابه مىخوانند. در اینجا وظیفه افراد واقعگرا این است که ابهام این آیات را از طریق مراجعه به آیات محکم برطرف کنند و تشابه و تردید را از چهرهى آیه بردارند تا آیه متشابه در پرتو آیات محکم، در عداد محکمات درآیند و این کار از نظر قرآن کار راسخان در علم و آگاهان از حقایق آیات مىباشد، البته گروه منحرف وپیشداور که هدفى جز فتنهانگیزى ندارند بدون مراجعه به آیات محکم همان ظاهر متزلزل را مىگیرند وفتنهگرى راه مىاندازند، در حالى که راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشى قایل نشده و از طریق امعان در مفاد آیه و قراین همراه، بالاخص آیات دیگر به واقع رسیده و به دلالت آن استحکام مىبخشد، اینک نمونهاى یادآور مىشویم.
قرآن در سوره طه خدا را چنین توصیف مىکند: «الرحمن على العرش استوى له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى» (طه/65) .
خداى رحمان بر عرش استیلا یافته است، آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین و آنچه میان ایندو و آنچه زیر خاک است از آن اوست» .
در لغت عرب «استوى» به معناى قرار گرفتن به کار مىرود چنان که مىفرماید:
«والذى خلق الازواج کلها وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستواو على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...» (زخرف/1312) .
«خداى، کسى است که جنتها را آفریده، و براى شما از کشتىها و دامها وسیلهاى که سوار شوید قرار داد تا بر پشت آنها قرار گیرید. آنگاه که بر پشت آنها قرار گرفتهاید نعمت پروردگار خود را یاد کنید» .
افراد پیش داور که تمایلات تجسیم و تشبیه در آنها هست آیه سورهى طه را که از استواى خدا بر عرش گزارش مىدهد به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خویش تفسیر مىکنند، و در حقیقتبراى خدا سریرى مانند سریر ملوک اندیشیده که روى آن قرار مىگیرد.
در حالى که یک چنین ظهور، ظهور بدوى و ابتدایى آیه است و در امثال این آیات باید قراینى را که پیرامون آیه و آیات دیگر وجود دارد در نظر گرفت آنگاه مفاد آیه را به دست آورد.
اینک ما به عنوان نمونه به تاویل این آیه به باز گردانیدن ظاهر آن به معنى واقعى آن مىپردازیم.
نخستباید توجه نمود که در آیات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صریحا خدا را چنین معرفى مىکند «لیس کمثله شىء» (شورى/7) براى آن نظیر و مانندى نیست.
در آیه دیگر مىفرماید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...» (انعام/103) : «چشمها او را نمىبیند ولى او چشمها را مىبیند» .
در آیه سوم مىفرماید: «...یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها وما ینزل من السماء وما یعرج فیها و هو معکم اینما کنتم...» (حدید/4) .
«مىداند آنچه که در زمین فرو مىرود و یا آنچه که از زمین بیرون مىآید، (مىداند) آنچه که از آسمان فرود مىآید و آنچه که به آسمان بالا مىرود او با شما است هر کجا باشید» .
این آیات که هر نوع نظیر و مثل را براى خدا نفى کرده و او را برتر از آن مىداند که دیدگان ما او را درک کند، و اعتقاد به وجود چنین خدایى سبب مىشود که در معنى آیه سوره طه دقتبیشترى نموده تا به مآل آن برسیم.
اینک با دقت در سه مورد مىتوان به معنى واقعى آیه پى برد:
1. استوا در قرآن و لغت .
2. معنى عرش در لغت و عرف.
3. قراین پیرامون این جمله در آیات هفتگانه.
با تحلیل این امور سهگانه خواهید دید که این آیه پیوندى با جلوس خدا بر سریر ندارد.
اینک هر سه را به صورت فشرده توضیح مىدهیم:
استوا در قرآن و لغت
قرآن آنگاه که از نشستن سخن مىگوید، کلمه «قعود» به کار مىبرد چنان که مىفرماید:
«الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم...» (آل عمران/191) .
«آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد مىکنند» .
باز مىفرماید:
«فاذا قضیتم الصلاة فاذکروا الله قیاما و قعودا و على جنوبکم...» (نساء/103) .
«آنگاه که از نماز فارغ شدید خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهاى خویش یاد کنید» .
در حالى که لفظ «استوا» را در مورد تسخیر و تسلط به کار مىگیرد و حتى در موردى که تسخیر و تسلط با جلوس و قعود همراه باشد به کارگیرى این لفظ به خاطر وجود تسلطى که در جالس پدید مىآید به خاطر صرف نشستن اوست. مثلا: آنجا که قرآن درباره گیاهى که از ضعف به قوت پا مىنهد و سرانجام بر اثر استحکام و قوت به پاى خود مىایستد کلمه «استوا» به کار مىبرد چنان که مىفرماید:
«...کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع...» (فتح/29) .
«مانند زراعت که جوانه زند آن را کمک کند قوى و نیرومند گردد و بر ساقهها و پاهاى خود مىایستد» .
همگى مىدانیم که گیاه قیام و قعودى ندارد بلکه مقصود تسلط آن بر خویش است در مقابل حوادث و بادهاى شدید که از جا کنده نمىشود.
همچنین در موردى که انسان بر کشتى یا روى چهارپایان قرار مىگیرد کلمه «استوا» به کار مىبرد و مىفرماید:
«...وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...» (زخرف/1312) .
«وبراى شما از کشتى و چهارپایان مرکبهایى قرار دادیم تا بر پشت آنها قرار گیرید آنگاه که بر آنها قرار گرفتید نعمتخدا را یاد کنید» .
درست است که در این آیه از قرارگیرى انسان بر این مراکب مضطرب و سرکش از لفظ «استوا» بهره گرفته ولى مقصود جلوس و قعود نیستبلکه سلطه و استیلایى است که راکب در این حالتبر مرکب دارد و زمام آن را در اختیار مىگیرد و به هر طرف بخواهد او را سوق مىدهد به گواه این که در ذیل آیه دستور مىدهد که چنین بگوییم:
«و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین» .
«بگویید پیراسته خدایى است که ما را بر این مرکبها مسلط ساخت» .
در آیه دیگر به نوح دستور مىدهد که آنگاه که او و مؤمنان بر کشتى قرار گرفتند خدا را از این نظر که از ظالمان نجاتشان بخشید سپاسگزار باشند.چنانچه مىفرماید:
«فاذا استویت انت ومن معک على الفلک فقل الحمد لله الذى نجانا من القوم الظالمین» (مؤمنون/28) .
«آنگاه که تو و کسانى که همراه با تو هستند بر کشتى قرار گرفتید بگو: حمد خدا را که ما را از ستمگران نجات داد» .
مقصود از «استویت» در این آیه جلوس و قعود نیست و گرنه مىفرمود: «فاذا جلست» یا «قعدت» . همچنان که مراد سوار شدن نیست و گرنه مىفرمود: «ولو رکبت» چنان که نوح به فرزند خود آنگاه که دعوت بر سوار شدن بر کشتى کرد کلمه «رکوب» به کار برد و گفت: «یا بنى ارکب معنا» بلکه مقصود از آن سلطه نوح و ساکنانش بر کشتى که زمام کشتى را در اختیار مىگیرند و در مقابل امواج او را هدایت مىکنند چنان که مىفرماید:
«وهی تجرى بهم فى موج کالجبال...» (هود/42) .
«کشتى آنان را از میان امواج کوه پیکر عبور مىداد» .
و از آنجا که آنان بر چنین مرکب رهوار و قاره پیما سلطه و استیلاى داشتهاند خدا دستور مىدهد که او را ستایش کنید : «قل الحمد لله» .
این آیات و دیگر آیات حاکى است که تفسیر «استوا» بر جلوس و قعود و یا استقرار مادى صحیح نیستبلکه استیلا و سلطهاى است که با شخص مستولى همراه مىباشد واستیلاى هر چیزى به نسبتخود اوست. اتفاقا در لغت عرب نیز کلمه «استوا» به معنى «استیلا» زیاد به کار مىرود.
اخطل دربارهى «بشر» برادر عبدالملک که بر عراق تسلط یافت چنین مىگوید:
قد استوى بشر على العراق من غیر سیف و دم مهراق بشر بى آنکه شمشیر و خونى بریزد بر عراق استیلا یافت.
شاعرى دیگر مىگوید:
فلما علونا و استوینا علیهم ترکناهم صرعى لنسر و کاسر
هنگامى که بر آنان دستیافتیم، آنان را به خاک افکندیم تا طعمه کرکسها و درندگان شوند.
در این موارد هرگز جلوس و قعودى مطرح نیست، مقصود فتح و پیروزى و سلطه و استیلا مىباشد و این خود مىرساند که معنى اساسى این کلمه، استیلا است و اگر هم با جلوس و نشستن توام گشت، ناظر به خصوصیتى است که در آن جالس است.
امعان در این قراین ما را به مفاد «استوى» رهنمون گردید و در حقیقت تاویل در این مورد به معنى کاوش در فهم آیه از طریق دقت در معانى و مفردات آن است و لذا باید عین همین کاوش را درباره «عرش» نیز انجام دهیم.
2. معنى عرش در لغت و عرف
عرش در لغت و قرآن به معنى سریر و تختى است که قدرتمندان بر روى آن قرار مىگرفتهاند چنان که قرآن درباره تختبلقیس چنین مىگوید: «...و اوتیت من کل شىء و لها عرش عظیم» (نمل/23) : «از هر نعمتى برخوردار بوده و براى او تختى بزرگ بود» .
در حقیقت عرش مظهر قدرت و سلطه بوده است، و در زبان فارسى از آن با لفظ «تخت» تعبیر مىکنند. شاعر عرب زبان مىگوید:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم و اودت کما اودت ایاد وحمیر
آنگاه که تخت فرزندان مروان واژگون گردید و نابود شد، همچنان که تختحمیریان با نعمتهایى که داشتند، نابود شد.
در ادبیات فارسى نیز تخت نشانهى قدرت وحکومت است و واژگونى آن، نشانهى نابودى و زوال قدرت مىباشد، صادق سرمد دربارهى فراعنه مصر مىگوید:
تو تخت دیدى و من بخت واژگون بر تخت تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم مسلما مقصود از تخت در این نوع مکالمات، تخت چوبى و فلزى و مقصود از انهدام، واژگونى و نگونسارى ظاهرى آن نیست، بلکه جلوس بر تخت، نشانهى عزت و عظمت و نگونسارى آن کنایه از زوال دولت و حکومت است.
نکته این که عرش به کنایه از قدرت و سلطه قرار مىگیرد، این است که امیران و پادشاهان سابق، براى تدبیر امور مملکتبر روى سریرى که بر آن عرش مىگفتند، قرار مىگرفتند و وزیران و یاران ملک دور او حلقه مىزدند و او از همان نقطه فرمانهاى خود را براى اداره امور کشور صادر مىکرد و مملکت از همان جا تحت رهبرى قرار مىگرفت، از این جهتبه مرور زمان عرش و یا جلوس بر عرش و یا استیلاى بر عرش، همگى کنایه از سلطه و قدرت گردید.
در پایان یادآور مىشویم در حالى که عرش و سریر و اریکه به یک معنى هستند ولى کلمهى عرش غالبا در مظهر قدرت و سلطه به کار مىرود در حالى که این دو لفظ به عنوان تخت عادى که انسان بر روى آن تکیه مىکند استعمال مىشود. مثلا: دربارهى سلیمان آنگاه که درخواست احضار تختبلقیس مىکند لفظ عرش به کار مىبرد و مىگوید:
«...ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین» (نمل/38) .
«کدام یک از شما مىتوانید تخت او را بیاورید پیش از آن که با حالت تسلیم پیش من آیند» .
ولى آنگاه که از تختبه معنى جایگاه عادى سخن مىگوید، کلمهى «سریر» یا «اریکه» به کار مىبرد، چنان که مىفرماید:
«فى جنات النعیم. على سرر متقابلین» (صافات/43 و 44) .
«در بهشتهاى مملو از نعمت و بر تختهایى روبه روى یکدیگر مىنشستند» .
و گاهى مىفرماید:
«متکئین فیها على الارائک...» (انسان/13) .
«در آنجا بر تختها تکیه مىکنند» .
تا اینجا با مفردات آیه آگاه شدیم، اکنون با توجه به قراین موجود در آیه به مراد واقعى از آیه مىرسیم.
قرآن در موردى که از «استوا» ى خدا بر عرش سخن گفته، پیوسته در قبل و بعد آیه به بیان مظاهر قدرت او پرداخته است.
اینک از میان این آیات هفتگانه به بیان دو آیه مىپردازیم:
1. «ان ربکم الله الذى خلق السموات والارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یغشى اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارک الله رب العالمین» (اعراف /54) «پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز (مرحله) آفرید. آنگاه بر عرش مستولى شد. شب را با روز مىپوشاند و شب با شتاب از پى روز مىآید، آفتاب و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شدهاند آفرید. براى اوست آفریدن و فرمان دادن (فرمانروایى) زوال ناپذیر استخداى عالمها» .
2. «ان ربکم الله الذى خلق السموات والارض فى ستة ایام ثم استوى على العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه افلا تذکرون» (یونس /3) «پروردگار شما خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه بر عرش مستولى گشت. کار آفرینش را تدبیر مىکند و هیچ شفاعت کنندهاى (اسباب و علل طبیعى) نیست مگر پس از اذن و اجازهى او. این است پروردگار شما. پس او را بپرستید، آیا پند نمىگیرید؟» در این دو آیه از مظاهر قدرت و تدبیر عالم خلقت، به تعبیرهاى مختلف سخن به میان آمده است که رؤوس آنها را یاد آور مىشویم:
1. خدا آسمانها وزمین را در شش مرحله آفرید.
2. شب، روز را مىپوشاند.
3. شب، روز را آرام آرام تعقیب مىکند.
4. شمس وقمر ودیگر ستارگان، مسخر فرمان خدا هستند.
5. آفرینش از آن اوست.
6. فرمانروایى از آن اوست.
7. براى جهان آفرینش مدبرى جز او نیست.
8. هیچ علت طبیعى (شفیع) در جهان بدون اذن او مؤثر نیست.
9.چنین موجود برتر وداراى چنین مظاهر قدرت، بى نهایتبزرگ وبرتر است «فتبارک الله رب العالمین» .
10. چنین موجود والایى شایستهى پرستش است، نه مخلوقات او «ذلکم الله ربکم» .
با توجه به این امور سه گانه یعنى:
الف) استوا در قرآن و لغت ناظر به استیلا و سلطه است.
ب) عرش و سریر با هم تفاوت دارند وبه مرور زمان عرش به طور کنایه از قدرت و عظمتبه کار مىرود.
ج) در آیات هفتگانه که سخن از استواى خدا بر عرش به میان آمده است، پیوسته استواى خدا بر عرش با بیان مظاهر قدرت و عظمت همراه بوده است.
با توجه به اصول سه گانه باید معنى واقعى: «ان الله على العرش استوى» یا «الرحمن على العرش استوى» را به دست آورد.
آیا واقعا قرآن در گرماگرم سخن گفتن از مظاهر قدرت، مىخواهد از جلوس خدا بر تختسخن بگوید یا مقصود دیگرى دارد؟ وآن اینکه آفرینش این جهان گسترده توام با تدبیر، با استیلاى خدا بر جهان هستى همراه مىباشد. او همچنان بر عرش قدرت وبر سریر عزت قرار دارد وبر جهان آفرینش مستولى است واز عرش قدرت، عالم خلقت را تدبیر مىکند نه مزاحمى داردو نه معینى به همین جهتباید او را پرستید.
وبه عبارت دیگر، اگر استوا در همه جا نشانهى سلطه و استیلاست، نه جلوس و قعود و عرش در اصطلاح عرب مظهر قدرت و اعتماد برآن، رمز تدبیر کشور است و قرآن در ضمن بیان مظاهر قدرت، (که او چنین کرد و چنین آفرید) از استواى خدا بر عرش سخن مىگوید، باید گفت مقصود از این جمله این است که او بر تخت عزت و عظمتباقى است وبه تدبیر جهان مىپردازد و در این مورد، نیاز به یار و یاور ندارد و مزاحمى براى او نیست.
چنین تفسیرى براى این جمله آن را با تمام جمله هاى قبلى وبعدى منسجم مىسازد و همهى جمله ها را به یک نقطه سوق مىدهد و اگر نام آن را تاویل مىنهند، به خاطر آن استکه عرش در این آیات کنایه از قدرت آمده است و معنى لغوى آن که تخت چوبى یا آهنین است، در نظر گرفته نشده و چنین تاویلى تاویل مردود نیست، بلکه تاویل مردود آن است که با ظاهر جملگى آیه مخالفتشود و اتفاقا ظهور جملگى آن همان است که یاد آور شدیم.
با توجه به آن جمله هاى قبلى وبعدى، اگر جملهى مزبور به جلوس خدا بر تخت تفسیر شود و اینکه او واقعا بر تخت نشست و یا بر روى آن استقرار یافت، در این صورت جمله معنى مبتذلى خواهد یافت که نه قراین موجود در آیات آن را تایید مىکند ونه عرف ادب و سخن شناس، زیرا چنان معنایى با ماقبل و مابعد آن تناسبى ندارد.
از این بحث گسترده روشن شد تاویل متشابه به معنى حمل آیه بر خلاف ظاهر نیستبلکه جستجویى است در تعین مراد با تدبر در آیه و سیاق آن.
تاویل به معنى حمل آیه بر خلاف ظاهر آن، تاویل باطلى است که فقط در تفسیر به باطن انجام مىگیرد.
مفسر هرگز نمىتواند آیه را بر خلاف ظاهر آن حمل کند، ظواهر قرآن مانند نصوص آن حجت است مگر این که قرینهى روشن بر خلاف ظاهر پیدا کند و در میان عقلا این نوع تفسیر بر خلاف ظاهر رایجباشد مثل این که عام بگوید خاص اراده کند، مطلق بگوید و مراد جدى آن مقید مىباشد.
در اینجا شیوهى تفسیر کتاب آسمانى ما روشن گردید و متد لازم براى کشف مقاصد قرآن ارایه شد، و در همگى، محور کشف مقاصد الهى بوده است.
تنها چیزى که در بحث هرمنوتیک کتاب و سنتباقى مىماند این است که گروهى معتقدند دلالت ظواهر آیات بر مقاصد کاملا ظنى است نه قطعى در حالى که دلالت نصوص قرآن بر مقاصد را قطعى مىدانند.
ولى ما در بحثهاى مربوط به اصول فقه دلالت هر دو را قطعى دانستیم تنها با این تفاوت که گویندهى نص نمىتواند از من خلاف آن را اراده کند و اگر چنین چیزى شد متهم به تناقض گویى مىشود در حالى که مىتواند در ظاهر چنین کارى را انجام دهد، همینطورى که گفتیم عام و مطلق بگوید در حالى که مقصود جدى آن خاص و مقید باشد و بعدها به چنین اراده خود تصریح کند.
این نظریه در میان اصولیین معروف است در حالى که از نظر ما هر دو دلالت قطعى است ولى باید دید رسالت ظاهر چیست تا دلالت آن بر آن رسالتى که بر عهده دارد قطعى استیا ظنى؟
در علم اصول ثابتشده است که انسان داراى دو اراده است:
الف) اراده استعمالى.
ب) اراده جدى.
مقصود از اولى این است که لفظ را در معنى خویش به کار ببرد، ولى ممکن است هدف از این به کارگیرى لفظ یکى از امور زیر باشد:
1. جدا خواهان آن است.
2. از ترس طرف و خوف از مخالف این سخن را مىگوید (تقیه) .
3. انگیزهى او از این سخن، شوخى و مطایبه است.
رسالتى که بر دوش ظواهر است این است که ما را در جریان اراده استعمالى قرار دهد، و اما مراتب دیگر هرگز بر عهده الفاظ نیست تا ظواهر را به خاطر احتمال جدى یا تقیه یا شوخى ظنى بنامیم، این بخش از احتمالات در نص هم وجود دارد دافع آنها اصول عقلایى استیعنى راه و روشهاى عقلا در سخن گفتن و پیوسته انگیزهى سخن گفتن را ارادهى جدى مىدانند نه خوف و تقیه و نه مطایبه و شوخى.
بنابر این ظواهر و نص در رسالتى که بر عهده دارند یکنواخت مىباشند، آرى همانگونه که قبل از این یادآور شدیم، نص را نمىتوان بر خلاف آن حمل کرد حتى گویندهى سخن نیستبگوید مقصود این نیست متناقض شمرده مىشود در حالى که در ظواهر اگر مدعى خلاف ظاهر شد از متکلم پذیرفته نمىشود.
شگفت آنجاست که اگر همهى ما با یکدیگر سخن بگوییم، کلام یکدیگر را به روشنى مىفهمیم و مکالمه ما حاکى از یک دلالت قطعى است نه ظنى در حالى که ما غالبا از مقاصد خود با ظواهر تعبیر مىکنیم.
کسانى که دلالت ظواهر قرآن را نسبتبه مقاصد ظنى مىدانند یک نوع کاستى در شان قرآن پدید آورده و آن را از معجزهى قطعى به صورت معجزهى ظنى عرضه مىکنند; زیرا قوام اعجاز، لفظ و معناست زیبایى لفظ از یک طرف و بلندى معنا از طرف دیگر دستبه یکدیگر مىدهند اعجاز پدید مىآورند. هرگاه دلالت ظواهر بر مقاصد الهى ظنى باشد طبعا نتیجه تابع اخس مقدمتین خواهد بود، یعنى اعجاز قرآن نیز ظنى بوده نه قطعى.
سخن درباره هرمنوتیک کتاب و سنتبیش از آن است که ما اینجا آوردیم; زیرا بحثهاى مربوط به عام و خاص، مطلق و مقید، منطوق و مفهوم، ناسخ و منسوخ در علم اصول به طور گسترده مطرح شده است.
پىنوشتها:
1. Hermeneatics
2. Wolf
3. Schleiermacher
4. Wilhelm Dilthey
5. کتاب نقد، شمارههاى 5، 6/154.
6. M artin Heidegger
7. Gadamer
8. کتاب نقد، شمارههاى 5، 6/155.
9. مقدمه تفسیر جامع التفاسیر: 91 96، چاپ کویت، 1405ه.
10. البرهان فی علوم القرآن: 2/146 177.
11. الاتقان فی علوم القرآن: 2/1189 1224.
12. منشور جاوید: 3/276 310، فصل 10.
13. تفسیر ابن کثیر: 1/5 مىگوید: این حدیث را ابوداود و ترمذى و نسایى نقل کردهاند.
14. تفسیر ابن کثیر: 1/5.
15. تفسیر طبرى: 1/27 28.
16.Schleiermacher
17. مرآة الانوار، ص 4.
18. اصول کافى: 2/599، کتاب فضل القرآن، حدیث 2.
19. تفسیر ابن عربى: 1/150.
20. به کتاب شریف الذریعة مراجعه شود.
21. نور الثقلین: 2/488.
22. در این باره به کتاب «القرآن فی احادیث النبى وآله» ص 160 162 مراجعه شود; قسمتى از این احادیث در آنجا گردآورى شده است.
23. در این باره به کتاب «نور الثقلین» : 2/482 485 مراجعه شود.
24. همان مدرک.