پیدایش شیعه اسماعیلیه(4) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
تحقیقى جامع در باره میمون قداح و پسرش عبد الله
فرقههاى انشعابى و انحرافى براى کسب آبرو و اعتبار نوعا مسلک خود را به امامان و شخصیتهاى مورد قبول عامه، نسبت داده و بعضى از آنان را جز رهبران خود به حساب آوردهاند در حالى که همان بزرگان در حال حیات خود با آن مسلک انحرافى وپیروان آن به شدت مبارزه مىکردهاند.
مثلا فرقه صوفیه براى جلب عوام سلسله ارشاد خود را به امامان و بعضى از بزرگان صحابه نسبت دادهاند و برخى از آنان را از مشایخ خود شمردهاند در حالى که نیاکانشان در حال حیات ائمه با آنان معارضه مىکردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار بودند. فرق اسماعیلیه نیز همین روش را به کار برده و خواستهاند اساس مذهب خود را به یکى از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام یعنى امامى که در فضل و شرف متفق علیه عامه و خاصه و علاوه بر آن ابوالائمه خود آن فرقه است، استناد و اتکا داده باشند تقریبا مثل صوفیه که بعضى از امامان و اصحاب آنها را به خود نسبت دادهاند واین بدترین نوع اختلاس است که دزدان ایمان در هر زمان به آن مرتکب نمىشوند.
از شخصیتهاى مهمى که اسماعیلیه از شیعه امامیه به سرقتبرده، میمون قداح و پسرش عبد الله مىباشد. اسماعیلیه نام این دو تن را در شجره نامه ائمه مستودع خود ذکر کردهاند و آنان را از بزرگترین شخصیتهاى مذهب خود به حساب آوردهاند و در اکثر نوشتههاى اهل تسنن و بعد از آنها در نوشتههاى شرق شناسان نیز این نسبتبه میمون و پسرش عبد الله داده شده است. (1)
طبق نوشتههاى آنها میمون قداح و پسرش عبد الله از شخصیتهاى بزرگ دعوت اسماعیلیه بودند. میمون اصلا از مردم خوزستان بود و شغل کحال و چشم پزشکى داشت و آب مروارید را عمل مىکرد و بدان سبب به «قداح» ملقب گشت، ظاهرا وى ایرانى و احتمالا پدرانش زردشتى بودند.
ابن ندیم در کتاب الفهرست از قول عبدالله بن رزام که کتابى در رد اسماعیلیه نوشته مطالبى در باره اسماعیلیه آورده است ولى مىگوید که من عهدهدار صدق وکذب این گفتهها نیستم، وى مىنویسد:
«عبد الله بن میمون قداح ازمردم «قوزح العباس» نزدیک به شهر اهواز بوده، پدرش میمون پیروى خود را از دعوت ابو الخطاب محمد بن ابو زینب در خدا بودن على علیه السلام آشکار ساخت، میمون و پسرش هر دو از دیصانیان بود و عبد الله مدتها دعوى پیامبرى کرد و شعبده کار و نیرنگ باز بود و مىگفت: زمین زیر پایم در مىپیچد و به هرکجا که خواهم در کوتاهترین زمان مىروم و خبر از حوادث و شهرهاى دور مىداد. وى جیره خوارانى داشت که به او یارى مىکردند و کبوترانى با خود داشتند که از جاهاى مختلف به اقامتگاهش روانه مىنمود و او به اطرافیان خبرهایى را که به دست مىآورد، داده و آنان را گمراه مىکرد. پس از مدتى به «عسکر مکرم» نقل مکان کرد، سپس از آنجا بگریخت و به بصره رفت و بر گروهى از فرزندان عقیل بن ابى طالب فرود آمد و در آنجا به سختى افتاد وبعد از آن به سلمیه نزدیک حمص گریخت و کشتزارهایى در آنجا بخرید در اینجا مردى به نام «حمدان بن اشعث» ملقب به «قرمط» که براى کوتاهى اندام و پاهایش وى را به آن لقب مىخواندند دعوت او را پذیرفت (260ه) سپس عبد الله درگذشت و پسرش محمد جانشین او شد». (2)
در باره تاریخ زندگانى عبدالله بن میمون در میان نویسندگان اهل تسنن و مستشرقان اختلاف زیاد است. بغدادى گوید که: میمون دیصانى معروف به «قداح» غلام جعفر بن محمد صادق و از مردم اهواز بود با محمد بن حسین ملقب به «دندان» در زندان والى عراق آشنا شده با یکدیگر همفکرى کرده و کیش باطنیه را بنا نهادند. (3)
قاضى عبد الجبار گوید: مؤسس مذهب باطنیه عبد اللهبن میمون بن دیصان بن سعید غضبان بود که با دندان نامى این مذهب را بنیاد نهادند. (4)
ذهبى مىنویسد: عبد الله بن میمون قداح محدث بود و از موالى جعفر بن محمد و از ثقات او به شمار مىرفت. (5)
ابو المعالى گزارش مىدهد که فرقه باطنى بهوسیله سه کافر ایجاد شد که یکى از آنها ابن میمون قداح بودکه همراه یکدیگر آیینى را ایجاد کردند و دعوت را سر و سامان دادند آنها ابن میمون را امام اعلام کردند و یک ذریه علوى براى او ساختند. (6)
رشید الدین پس از اینکه ابو الخطاب را مؤسس باطنیه مىنامد از میمون و پسر او عبدالله در میان داعیان صحبت مىدارد که: «هر دو جزو دانشمندان داعیان این فرقه محسوب مىشوند». (7)
جوینى نیز مىنویسد: «در میان ایشان داعیان برخاستند که یکى از ایشان میمون قداح بود و پسر او عبد الله بن میمون که او را از علماى بزرگ آن طایفه شمرند». (8)
خواجه نظام الملک در سیاستنامه مىنویسد: «مردى را از شهر اهواز با مبارک (غلام اسماعیل بن جعفر) دوستى بود نام او عبد الله بن میمون قداح. روزى به خلوت نشسته بودند او را گفت این محمد بن اسماعیل با من دوستبود و اسرار خویش با من گفته است مبارک فریفته و حریص بر داشتن آن شد پس عبد الله بن میمون را سوگند داد که آنچه من با تو بگویم تو با هیچکس نگویى الا با کسى که اهل باشد، سخنان چند بر او عرض کرد، آن گاه از او مفارقت کرد مبارک سوى کوفه شد وعبد الله سوى کوهستان وعراق شد. در این حال اهل شیعه را طلب مىکرد و موسى بن جعفر علیمها السلام محبوس بود و مبارک دعوت خویش پنهان مىورزید تا در کوفه پراکنده شد، مردم بعضى از ایشان را مبارکیه خواندند و بعضى قرمطى، وعبد الله میمون در کوهستان عراق به همین مذهب، مردمان را دعوت مىکرد، پس خلیفتى خویش به مردى داد نام او خلف. او را گفتبه جانب رى رو که آنجا در رى و آبه (آوه) و قم و کاشان و ولایت طبرستان و مازندران همه رافضى باشند و دعوى شیعیت کنند، دعوت ترا اجابت کنند، خود به جانب بصره رفت پس خلف به رى آمد به ناحیتبشابویه(فشافویه) در دیهى که او را کلین خوانند مقام کرد...سپس خلف از آنجا بگریختبه شهر رى و در آنجا بمرد.
پسر وى احمد خلف بر جاى پدر بنشست تا از کلین مردى به نام غیاث که آداب نیکو دانستبیامد اورا خلیفه خویش کرد، این غیاث اصول مذهب ایشان را با آیات قرآن و امثال عرب وابیات وحکایات بیاراست و کتابى ساخت که کتاب «البیان» نام کرد; چون بدعت او آشکار شد این غیاث بگریخت و به خراسان رفت چون سال 280 هجرى درآمد این مذهب آشگار گشت و هم در آن سال در شام مردى پدید آمد که او را صاحب الخال گفتندى بیشتر شام بگرفت این غیاث که از رى گریخته بود به مرو روذ(مرو رود) شد و امیر حسین على مروزى را کیش خود آورد سپس ابو حاتم رازى پدید آمد، امیر رى احمد بن على دعوت اورا قبول کرد و باطنى شد...». (9)
ابو العلاء معرى، عبد الله بن میمون القداح را یک نفر باهلى و یکى از شاگردان محترم امام جعفر صادق علیه السلام مىنامد او بعدها مرتد گردید، شیعیان على رغم این مسئله او را به عنوان یک نفر حدیثشناس پذیرفتند و چندین حدیث درباره مرجعیتش قبل از ارتداد نقل نمودند سپس ابو العلاء چند بیتشعر منسوب به او نقل مىکند و رد او را از سوى امام جعفر صادق علیه السلام اعلام مىدارد. (10)
شهاب الدین بن العمرى در تاریخچه خود راجع به دبیرى، سوگندنامه اسماعیلى را عرضه مىکند که اسماعیلیان بر طبق آن مىگفتند: [قسم یاد مىکنیم که ] امامت از جعفر بن اسماعیل، رهبر واقعى دعوت رسیده است، من القداح و نخستین داعى را قبول نکرده و ذمش مىکنم...». (11)
غیر از این عبارات، اشارات دیگرى نیز در این زمینه در آثار ابن خلکان (12) مقریزى (13) سیوطى (14) و دیگران آمده است ولى چیزى که در اینجا قابل توجه استبیانیه بغداد است که در سال 402 هجرى توسط گروهى از فقهاى علوى و دیگران انتشار یافت و دروغ بودن شجره نامه فاطمیان رااعلام داشت و جد آنها را به نام «دیصان بن سعید» نامید که فرقه دیصانیه از نام او گرفته شده است. در این بیانیه سخن ازمیمون و پسرش عبد الله به میان نیامده است و این متن را ابوالفداء (15) و جوینى (17) و دیگران با کمى تفاوت نقل کردهاند. غرض هر کدام از مورخان و نویسندگان اهل تسنن داستان این پدر و پسر را طورى نوشتهاند که به افسانه بیشتر شبیه است تا به حقیقت; وتضاد و تناقض نوشتههاى آنان در این باره قابل حل نمىباشد و رسیدن به یک نتیجه روشن سخت مشکل مىباشد.
منابع شیعه اثنى عشرى
میمون بن قداح و پسرش عبد الله بن میمون در آثار شیعه اثنى عشرى طورى جلوهگر شدهاند، که عمر خودشان را در راه تشیع اثنى عشرى صرف کرده و هیچگونه رابطهاى با اسماعیلیان نداشتهاند اگر هم در میان اسماعیلیان یک چنین نامهایى وجود داشته، کاملا متفاوت بودهاند و قداح اسماعیلى نیز افسانهاى بیش نبوده که یا به وسیله خود اسماعیلیان و یا توسط بدخواهان آنها جعل شده است; زیرا با ارتباط قداح با نام ائمه معروف و محشور بودن با آنها، بر اعتبار آنان مىافزوده است و از منابع شیعه برمىآید که بسیارى از نظریات منابع اهل تسنن درست نیست واقعیات زیر غیر قابل انکار است.
1. میمون و پسرش از معاصران امام جعفر صادق علیه السلام بودند; یعنى در قرن دوم نه در قرن سوم هجرى مىزیستند.
2. آنها دست کم در آغاز زندگیشان به عنوان محدث شیعى معروف بودند و دیصانى، ثنوى ویا چیز دیگر نبودند.
و نیز منابع شیعى تاکید بر عکس بودن میمون و پسرش دارند این مسئله با نظریات منابع اهل تسنن متناقض است که آنها را از اهالى اهواز و ایرانى ثبت کردهاند.
منابع شیعه اطلاع دقیقترى درباره این پدر و پسر در اختیار ما قرار مىدهد و دامن عبد الله بن میمون و پدرش را از این نسبت مبرا مىسازد. در این باره مرحوم علامه قزوینى تحقیقات ارزشمندى انجام داده که ما در اینجا خلاصه تحقیقات ایشان را مىآوریم.
وى مىنویسد:
مقدمتا باید دانست که مابین شیعه امامیه از طرفى و اسماعیلیه و جمعى از مورخان اهل سنت و جماعت از طرف دیگر در خصوص اصل و نسب عبدالله بن میمون قداح و طریقه ومذهب او و عصر او اختلاف عظیمى از قرار ذیل: در عموم کتب رجال شیعه تقریبا بلا استثناء (18) مانند رجال کشى (19) و فهرست نجاشى (20) وخلاصه علامه حلى (21) و مجالس المؤمنین قاضى نور الله شوشترى (مجلس ششم)و منهج المقال میرزا محمد استر و نقد الرجال میر مصطفى تفرشى (23) و نضد الایضاح محمد علم الهدى بن محسن الکاشى (24) و منتهى المقال ابو على حائرى (25) ومستدرک الوسائل حاج میرزا حسین نورى (26) عبد الله بن میمون قداح را از جمله اصحاب امام جعفر علیه السلام و از زمره روات احادیث از آن حضرت شمردهاند و نسب او را عبد الله بن میمون بن الاسود القداح المکی از اهل مکه از موالى بنى مخزوم ضبط کرده و گفتهاند که وى تیر گیر و تیر تراش بوده و به این مناسبتبه «قداح» معروف شده و چون نقل عبارات جمیع کتب رجال شیعه از حوصله گنجایش این مختصر بیرون است اینک به عنوان نمونه به نقل دو سه تن از قدما و افراد معتبر ایشان اکتفامىکنیم:
1. کشى (قرن چهارم) مىنویسد که: عبدالله بن میمون القداح المکى از اصحاب امام باقر علیه السلام بود. امام از او پرسید: اى پسر میمون! شما در مکه چند تن هستید؟ گفت: ما چهار نفریم. امام فرمود: شما نورى در ظلمات زمینید. (27)
2. نجاشى (450 372) در رجال خود مىنویسد که: عبد الله بن میمون الاسود القداح برده آزاد کرده بنى مخزوم بود وآب مروارید را درمان مىکرد،پدرش از ابى جعفر و از ابى عبدالله علیه السلام روایت کرده و او از عبدالله روایت مىکرد. مردى ثقة بود و کتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة والنار» از او است. (28)
3. شیخ طوسى (م/460ه ق) دررجال خود میمون قداح را گاهى از اصحاب حضرت سجاد (على بن حسین علیمها السلام) و گاهى از اصحاب امام محمد باقر علیه السلام مىشمارد و مىگوید: او مکى و از بندگان آزادکرده بنى مخزوم بود و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام امامى مذهب شمرده است پسرش عبد الله را نیز از علماى رجال شیعه امامى و ثقه دانستهاند. (29)
دیگر رجال شیعه مانند علامه حلى (30) وابن شهر آشوب (31) در رجال خود از او یاد کرده و وى را از اصحاب این دو امام شمردهاند و با ثقه دانستن آن دو، روایاتى که از مصادر سنى نقل شده، مغرضانه تلقى مىشود.
علامه قزوینى پس از نقل عبارات چندتن از علماى رجال شیعه، مىنویسد:
چنان که ملاحظه مىشود در هیچ یک از کتب رجال شیعه که عین عبارات آنها نقل شد(و همچنین در سایر کتب رجال آن طایفه که اسامى آنها در اول این فصل ذکر گردید) مطلقا و اصلا ذکرى و اشارهاى از این که عبدالله بن میمون قداح منتسب به فرقه اسماعیلیه بوده، نشده استبوجه من الوجوه نه تصریحا و نه تلویحا و نه اشارة ونه کنایة و نه حتى به عنوان نقل قول ولو قول ضعیف مرجحى، و بدیهى است که اگر صاحب ترجمه از فرقه اسماعیلیه مىبوده این سکوت مطلق جمیع مؤلفان رجال شیعه بلا استثناء از متقدمان و متاخران از ذکر این فقره از اعجب عجایب خواهد بود و به هیچوجه محملى و تعلیلى وعذرى براى آن تصور نمىتوان نمود به خصوص با تقید شدید علماى رجال آن طایفه به تعرض به ذکر مذهب روات در صورت انتساب راوى به یکى از فرق مخالف یعنى غیر شیعه امامیه که در این صورت عادت ایشان بر این جارى است که حتما بدون استثناء تصریح به مذهب راوى نماید و گویند مثلا «فلان فطحى» یا «زیدى» یا «بترى» یا «من الواقفه» یا «غال» یا «فی مذهبه ارتفاع» و نحو ذلک یا تعبیرات معموله مابین ایشان، پس خود مجرد سکوت ایشان از ذکر مذهب عبد الله بن میمون قداح وعدم اشاره به این که او از غیر فرقه شیعه امامیه بوده به نحو قطع و یقین کاشف است از این که صاحب ترجمه در نظر ایشان از زمره شیعه امامیه محسوب و اصلا و ابدا و مطلقا ربطى وتعلقى خواه به طایفه اسماعیلیه و خواه به غیر آن طایفه نداشته است».
مرحوم قزوینى به تقریر دیگر مىگوید: گفتیم که اجماعى کتب رجال شیعه است که عبد الله بن میمون قداح معاصر با امام صادق علیه السلام و از روات احادیث از آن حضرت بوده است. حال گوییم که علاوه بر تصریح کتب رجال به این فقره در عموم کتب معتبره احادیثشیعه نیز از قبیل کافى کلینى و من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق و تهذیب شیخ طوسى و غیر اینها احادیث کثیره متنوعه موزع بر غالب ابواب، آن کتب از عبد الله بن میمون قداح با اسانید متصل صحیح روایت کردهاند که او خود آن احادیث را بلاواسطه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده است و فقط در کتاب کافى کلینى از اصول و فروع آن قریب صد و پنجاه حدیث کما بیش از این قبیل موجود است.
مقصود این است که معاصر بودن صاحب ترجمه با امام جعفر صادق علیه السلام وبودن وى از جمله روات معروف شیعه از آن حضرت نه فقط اجماعى کتب رجال شیعه استبلکه از عموم کتب احادیث ایشان نیز در کمال صراحت و وضوح این فقره مستفاد و این مسئله از مسلمات و قطعیات تاریخ و به کلى محرز است و هیچ محل شک و تردید وتامل نیست واین اصرار ما در اثبات این مسئله واضح که در حقیقت از قبیل توضیح واضحات است، فقط از آن بابت است که بعضى از مورخان را در خصوص عصر صاحب ترجمه اشتباهات غریبى دست داده و او را از رجال اواسط و بلکه اواخر قرن سوم هجرى شمردهاند و حال آنکه وفات امام جعفر صادق علیه السلام در سنه 148 ه روى داده، پس کسى که معاصر بوده چگونه ممکن است که باز صد الى صد و پنجاه سال دیگر بعد از وفات آن حضرت زیست نموده باشد.
قزوینى پس از نقل چند نمونه از احادیثى که به وسیله عبد الله بن میمون نقل شده است، نتیجه مىگیرد که: عبد الله بن میمون قداح از خلصین شیعه امامیه بوده و به هیچوجه ربطى و انتسابى با طایفه اسماعیلیه نداشته. پس این دعوى اسماعیلیان را لابد حمل بر این باید نمود که این فقره(مانند بسیارى دیگر از مرویات و منقولات آن طایفه) به کلى افسانه است و مدرک تاریخى ندارد وغرض از وضع این افسانه لابد این بوده که خواستهاند اساس مذهب خود را براى مزید آبرو واعتبار به یکى از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام داده باشند.
قزوینى در تایید این سخن اخیر خود مىگوید: و از قراین قویه بر تایید این احتمال آن است که قدما و مورخین و مؤلفین ملل و نحل که در حدود سیصد هجرى کم و بیش مىزیستهاند از قبیل حسن بن موسى النوبختى صاحب کتاب «فرق الشیعه» (32) ابو الحسن اشعرى (م/324) معروف و صاحب کتاب «مقالات الاسلامیین » و مسعودى صاحب و «التنبیه والاشراف» (34) به کلى و مطلقا از ذکر اسم عبد الله بن میمون قداح ساکتاند و اصلا وابدا به هیچ اسمى و رسمى و در تحت هیچ عنوانى نامى از او در کتب نبردهاند. واگر فى الواقع عبد الله بن میمون قداح نامى در امر تاسیس دعوت اسماعیلیه دخالتى داشته و به طریق اولى اگر از مؤسسین عمده و از دعاة بزرگ آن طایفه بوده و آن همه کارهاى عجیب که در راه تنظیم دعوت بدو نسبت مىدهند، حقیقت ...داشته سکوت جمیع این مؤلفین محقق کنجکاو از ادنى اشاره بدین فقرات و حتى از مجرد ذکر نام او هیچ وجهى و محملى نخواهد داشت و مخصوصا سکوت فرق الشیعه نوبختى که خود اصل موضوع آن کتاب مقصود بر ذکر تفاصیل فرق مختلفه شیعه است... خلاصه کلام آن که تقریبا به طور قطع و یقین مىتوان گفت که سکوت مؤلفین مزبور از اشاره بدین تفصیلات و حتى از بردن مجرد نام عبد الله بن میمون قداح کاشف از این است که تا اواخر قرن سوم هجرى که زمان تالیف کتب مذکور در فوق است کسى با این نام و نشان در دو اثر اسماعیلیه مشهور نبوده و عبارت آخرى افسانه عبد الله بن میمون قداح هنوز تا آن وقت اختراع نشده بود یا اگر هم شده بوده هنوز انتشار کاملى نیافته بوده است.
علامه قزوینى سپس مىگوید: و اما آنچه عبد النبى قزوینى در حاشیه خود بر جهانگشا، احتمال داده که شاید این عبد الله بن میمون قداح که اسماعیلیه او را از دعات خود مىدانند غیر عبد الله بن میمون قداحى باشد که در کتب رجال امامیه و اسانید احادیث ایشان مذکور است، احتمال فوق العاده بعیدى است; زیرا بنابر این باید فرض نمود که در آن واحد مابین اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام دو نفر بودهاند هر دو موسوم به عبد الله بن میمون قداح یکى از آنها شیعى امامى و دیگرى از دعاة اسماعیلیه و ضعف این احتمال و غرابت آن بر احدى پوشیده نیست.
وهمچنین این که ابو العلاء معرى که در «رساله الغفران» مىگوید که عبد الله بن میمون پیش از آنکه مرتد شود شیعه از وى روایت مىکردند و به وى وثوق داشتند (35) این نظریه غیر قابل قبول است، زیرا که شیعیان از او نه به عنوان یک نفر «مرتد» بلکه به عنوان یک نفر محدث مورد وثوق نام مىبرند، علامه قزوینى نظر ابو العلاء را با شگفتى تلقى نموده و مىنویسد:
«در خاتمه این مقاله بى مناسبت نمىدانیم که اشاره به قول عجیب در خصوص عبد الله بن میمون قداح که ابو العلاء معرى در رساله الغفران خود استطرادا تعریضى به ذکر آن کرده بنماییم به مقتضاى این قول عبد الله بن میمون قداح در ابتداى امر شیعه و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بوده ولى بعدها مرتد گشته و اشعارى در حسب خود سروده ...وحاجت نیست علاوه شود که این حکایت و این اشعار مانند غالب حکایات و روایات آن کتاب که موضوع آن سیر ابو العلاء ست در عالم رؤیا در بهشت و دوزخ و صحراى محشر به کلى مصنوعى و خیالى و قصه سرایى است نه قضایاى واقعى تاریخى. مقصود این است که نباید به مندرجات رساله الغفران ابو العلاء از لحاظ صدق و کذب مطالب اهمیتى داد و در آن کتاب به نظر تاریخى نگریستبلکه فقط از نقطه نظر فکاهت و تفریح ادبى مضامین آن کتاب را باید تلقى نمود و ما نیز فقط به همین ملاحظه است که این فقره را از آن رساله نقل مىکنیم». (36)
پىنوشتها:
1.جوینى، تاریخ جهانگشاى، ج3، ص 154; برتاردلویس، پیدایش اسماعیلیه، ص 79.
2. ابن الندیم، الفهرست، ص 278 279، چاپ الاستقامه قاهره; ترجمه فارسى، ص 348 349 چاپ دوم.
3.بغدادى، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص 169، طبع مصر1948.
4. قاضى عبد الجبار، اصول الاسماعیلیه، ص138 139 طبع قاهره.
5. ذهبى، میران الاعتدال، ج2، ص 81.
6. طبق نقل برناردلویس، مقاله پیدایش اسماعیلیه، ص 70.
7. همان مدرک.
8. جوینى، تاریخ جهانگشا، ج3، ص 152.
9. سیاستنامه، ص 260 265 به تصحیح عباس اقبال.
10. معرى، ابو العلاء، غفران، ص 15.
11. تعریف، ص 157 158.
12. وفیات الاعیان، ج2، ص 342.
13. خطط مقرزى، ج1، ص 348.
14. تاریخ الخلفاء، ص 4.
15. تاریخ ابو الفداء، ج2، ص 7 14.
16. ایقاظ، ص 22.
17. تاریخ جهانگشاى، جوینى، ج3، ص 174.
18. قید تقریبا براى آن است که در رجال کشى حدیثى از عبد الله بن میمون قداح روایت نموده که از آن معلوم مىشود وى معاصر امام باقر علیه السلام نیز بوده است.
19. رجال کشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
20. فهرست نجاشى، ص 148، طبع بمبئى، سال 1317.
21. خلاصه حلى، ص 53، طبع تهران، سال 1311.
22. منهج المقال، ص 212 213، طبع تهران، 1306.
23. نقد الرجال، 197 198، طبع تهران، 1318.
24. نضد الایضاح، طبع کلکته، سال 1317، در ذیل صفحات فهرستشیخ طوسى، 197 198.
25. منتهى المقال، ص 193 194، طبع تهران.
26. مستدرک الوسائل، ج3، ص 619، طبع تهران.
27. رجال کشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
28. رجال نجاشى، ص 148، طبع بمبئى.
29. فهرستشیخ طوسى، ص 197 198، چاپ کلکته.
30. خلاصة الاقوال، ص 53.
31. به نقل رجال مامقانى، ج2، ص 219; ج3، ص 265.
32. سال وفات نوبختى معلوم نیست ولى به تصریح علامه در خلاصة الاقوال ص 21 در حدود سیصد یا اندکى پیش و پس مىزیسته.
33. تاریخ تالیف مروج الذهب سال 336 است.
34. تاریخ تالیف به تصریح مؤلف در ص 397 و 401،سال 345 بوده است.
35. رساله الغفران، ص 156، طبع مصر.
36. یادداشتهاى، علامه قزوینى، تاریخ جهانگشا، ج3، ص 338، حواشى واضافات علامه قزوینى در این باره بسیار عالمانه و محققانه است رضوان خدا بر او باد .
فرقههاى انشعابى و انحرافى براى کسب آبرو و اعتبار نوعا مسلک خود را به امامان و شخصیتهاى مورد قبول عامه، نسبت داده و بعضى از آنان را جز رهبران خود به حساب آوردهاند در حالى که همان بزرگان در حال حیات خود با آن مسلک انحرافى وپیروان آن به شدت مبارزه مىکردهاند.
مثلا فرقه صوفیه براى جلب عوام سلسله ارشاد خود را به امامان و بعضى از بزرگان صحابه نسبت دادهاند و برخى از آنان را از مشایخ خود شمردهاند در حالى که نیاکانشان در حال حیات ائمه با آنان معارضه مىکردند و به شدت مورد غضب و رد و انکار بودند. فرق اسماعیلیه نیز همین روش را به کار برده و خواستهاند اساس مذهب خود را به یکى از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام یعنى امامى که در فضل و شرف متفق علیه عامه و خاصه و علاوه بر آن ابوالائمه خود آن فرقه است، استناد و اتکا داده باشند تقریبا مثل صوفیه که بعضى از امامان و اصحاب آنها را به خود نسبت دادهاند واین بدترین نوع اختلاس است که دزدان ایمان در هر زمان به آن مرتکب نمىشوند.
از شخصیتهاى مهمى که اسماعیلیه از شیعه امامیه به سرقتبرده، میمون قداح و پسرش عبد الله مىباشد. اسماعیلیه نام این دو تن را در شجره نامه ائمه مستودع خود ذکر کردهاند و آنان را از بزرگترین شخصیتهاى مذهب خود به حساب آوردهاند و در اکثر نوشتههاى اهل تسنن و بعد از آنها در نوشتههاى شرق شناسان نیز این نسبتبه میمون و پسرش عبد الله داده شده است. (1)
طبق نوشتههاى آنها میمون قداح و پسرش عبد الله از شخصیتهاى بزرگ دعوت اسماعیلیه بودند. میمون اصلا از مردم خوزستان بود و شغل کحال و چشم پزشکى داشت و آب مروارید را عمل مىکرد و بدان سبب به «قداح» ملقب گشت، ظاهرا وى ایرانى و احتمالا پدرانش زردشتى بودند.
ابن ندیم در کتاب الفهرست از قول عبدالله بن رزام که کتابى در رد اسماعیلیه نوشته مطالبى در باره اسماعیلیه آورده است ولى مىگوید که من عهدهدار صدق وکذب این گفتهها نیستم، وى مىنویسد:
«عبد الله بن میمون قداح ازمردم «قوزح العباس» نزدیک به شهر اهواز بوده، پدرش میمون پیروى خود را از دعوت ابو الخطاب محمد بن ابو زینب در خدا بودن على علیه السلام آشکار ساخت، میمون و پسرش هر دو از دیصانیان بود و عبد الله مدتها دعوى پیامبرى کرد و شعبده کار و نیرنگ باز بود و مىگفت: زمین زیر پایم در مىپیچد و به هرکجا که خواهم در کوتاهترین زمان مىروم و خبر از حوادث و شهرهاى دور مىداد. وى جیره خوارانى داشت که به او یارى مىکردند و کبوترانى با خود داشتند که از جاهاى مختلف به اقامتگاهش روانه مىنمود و او به اطرافیان خبرهایى را که به دست مىآورد، داده و آنان را گمراه مىکرد. پس از مدتى به «عسکر مکرم» نقل مکان کرد، سپس از آنجا بگریخت و به بصره رفت و بر گروهى از فرزندان عقیل بن ابى طالب فرود آمد و در آنجا به سختى افتاد وبعد از آن به سلمیه نزدیک حمص گریخت و کشتزارهایى در آنجا بخرید در اینجا مردى به نام «حمدان بن اشعث» ملقب به «قرمط» که براى کوتاهى اندام و پاهایش وى را به آن لقب مىخواندند دعوت او را پذیرفت (260ه) سپس عبد الله درگذشت و پسرش محمد جانشین او شد». (2)
در باره تاریخ زندگانى عبدالله بن میمون در میان نویسندگان اهل تسنن و مستشرقان اختلاف زیاد است. بغدادى گوید که: میمون دیصانى معروف به «قداح» غلام جعفر بن محمد صادق و از مردم اهواز بود با محمد بن حسین ملقب به «دندان» در زندان والى عراق آشنا شده با یکدیگر همفکرى کرده و کیش باطنیه را بنا نهادند. (3)
قاضى عبد الجبار گوید: مؤسس مذهب باطنیه عبد اللهبن میمون بن دیصان بن سعید غضبان بود که با دندان نامى این مذهب را بنیاد نهادند. (4)
ذهبى مىنویسد: عبد الله بن میمون قداح محدث بود و از موالى جعفر بن محمد و از ثقات او به شمار مىرفت. (5)
ابو المعالى گزارش مىدهد که فرقه باطنى بهوسیله سه کافر ایجاد شد که یکى از آنها ابن میمون قداح بودکه همراه یکدیگر آیینى را ایجاد کردند و دعوت را سر و سامان دادند آنها ابن میمون را امام اعلام کردند و یک ذریه علوى براى او ساختند. (6)
رشید الدین پس از اینکه ابو الخطاب را مؤسس باطنیه مىنامد از میمون و پسر او عبدالله در میان داعیان صحبت مىدارد که: «هر دو جزو دانشمندان داعیان این فرقه محسوب مىشوند». (7)
جوینى نیز مىنویسد: «در میان ایشان داعیان برخاستند که یکى از ایشان میمون قداح بود و پسر او عبد الله بن میمون که او را از علماى بزرگ آن طایفه شمرند». (8)
خواجه نظام الملک در سیاستنامه مىنویسد: «مردى را از شهر اهواز با مبارک (غلام اسماعیل بن جعفر) دوستى بود نام او عبد الله بن میمون قداح. روزى به خلوت نشسته بودند او را گفت این محمد بن اسماعیل با من دوستبود و اسرار خویش با من گفته است مبارک فریفته و حریص بر داشتن آن شد پس عبد الله بن میمون را سوگند داد که آنچه من با تو بگویم تو با هیچکس نگویى الا با کسى که اهل باشد، سخنان چند بر او عرض کرد، آن گاه از او مفارقت کرد مبارک سوى کوفه شد وعبد الله سوى کوهستان وعراق شد. در این حال اهل شیعه را طلب مىکرد و موسى بن جعفر علیمها السلام محبوس بود و مبارک دعوت خویش پنهان مىورزید تا در کوفه پراکنده شد، مردم بعضى از ایشان را مبارکیه خواندند و بعضى قرمطى، وعبد الله میمون در کوهستان عراق به همین مذهب، مردمان را دعوت مىکرد، پس خلیفتى خویش به مردى داد نام او خلف. او را گفتبه جانب رى رو که آنجا در رى و آبه (آوه) و قم و کاشان و ولایت طبرستان و مازندران همه رافضى باشند و دعوى شیعیت کنند، دعوت ترا اجابت کنند، خود به جانب بصره رفت پس خلف به رى آمد به ناحیتبشابویه(فشافویه) در دیهى که او را کلین خوانند مقام کرد...سپس خلف از آنجا بگریختبه شهر رى و در آنجا بمرد.
پسر وى احمد خلف بر جاى پدر بنشست تا از کلین مردى به نام غیاث که آداب نیکو دانستبیامد اورا خلیفه خویش کرد، این غیاث اصول مذهب ایشان را با آیات قرآن و امثال عرب وابیات وحکایات بیاراست و کتابى ساخت که کتاب «البیان» نام کرد; چون بدعت او آشکار شد این غیاث بگریخت و به خراسان رفت چون سال 280 هجرى درآمد این مذهب آشگار گشت و هم در آن سال در شام مردى پدید آمد که او را صاحب الخال گفتندى بیشتر شام بگرفت این غیاث که از رى گریخته بود به مرو روذ(مرو رود) شد و امیر حسین على مروزى را کیش خود آورد سپس ابو حاتم رازى پدید آمد، امیر رى احمد بن على دعوت اورا قبول کرد و باطنى شد...». (9)
ابو العلاء معرى، عبد الله بن میمون القداح را یک نفر باهلى و یکى از شاگردان محترم امام جعفر صادق علیه السلام مىنامد او بعدها مرتد گردید، شیعیان على رغم این مسئله او را به عنوان یک نفر حدیثشناس پذیرفتند و چندین حدیث درباره مرجعیتش قبل از ارتداد نقل نمودند سپس ابو العلاء چند بیتشعر منسوب به او نقل مىکند و رد او را از سوى امام جعفر صادق علیه السلام اعلام مىدارد. (10)
شهاب الدین بن العمرى در تاریخچه خود راجع به دبیرى، سوگندنامه اسماعیلى را عرضه مىکند که اسماعیلیان بر طبق آن مىگفتند: [قسم یاد مىکنیم که ] امامت از جعفر بن اسماعیل، رهبر واقعى دعوت رسیده است، من القداح و نخستین داعى را قبول نکرده و ذمش مىکنم...». (11)
غیر از این عبارات، اشارات دیگرى نیز در این زمینه در آثار ابن خلکان (12) مقریزى (13) سیوطى (14) و دیگران آمده است ولى چیزى که در اینجا قابل توجه استبیانیه بغداد است که در سال 402 هجرى توسط گروهى از فقهاى علوى و دیگران انتشار یافت و دروغ بودن شجره نامه فاطمیان رااعلام داشت و جد آنها را به نام «دیصان بن سعید» نامید که فرقه دیصانیه از نام او گرفته شده است. در این بیانیه سخن ازمیمون و پسرش عبد الله به میان نیامده است و این متن را ابوالفداء (15) و جوینى (17) و دیگران با کمى تفاوت نقل کردهاند. غرض هر کدام از مورخان و نویسندگان اهل تسنن داستان این پدر و پسر را طورى نوشتهاند که به افسانه بیشتر شبیه است تا به حقیقت; وتضاد و تناقض نوشتههاى آنان در این باره قابل حل نمىباشد و رسیدن به یک نتیجه روشن سخت مشکل مىباشد.
منابع شیعه اثنى عشرى
میمون بن قداح و پسرش عبد الله بن میمون در آثار شیعه اثنى عشرى طورى جلوهگر شدهاند، که عمر خودشان را در راه تشیع اثنى عشرى صرف کرده و هیچگونه رابطهاى با اسماعیلیان نداشتهاند اگر هم در میان اسماعیلیان یک چنین نامهایى وجود داشته، کاملا متفاوت بودهاند و قداح اسماعیلى نیز افسانهاى بیش نبوده که یا به وسیله خود اسماعیلیان و یا توسط بدخواهان آنها جعل شده است; زیرا با ارتباط قداح با نام ائمه معروف و محشور بودن با آنها، بر اعتبار آنان مىافزوده است و از منابع شیعه برمىآید که بسیارى از نظریات منابع اهل تسنن درست نیست واقعیات زیر غیر قابل انکار است.
1. میمون و پسرش از معاصران امام جعفر صادق علیه السلام بودند; یعنى در قرن دوم نه در قرن سوم هجرى مىزیستند.
2. آنها دست کم در آغاز زندگیشان به عنوان محدث شیعى معروف بودند و دیصانى، ثنوى ویا چیز دیگر نبودند.
و نیز منابع شیعى تاکید بر عکس بودن میمون و پسرش دارند این مسئله با نظریات منابع اهل تسنن متناقض است که آنها را از اهالى اهواز و ایرانى ثبت کردهاند.
منابع شیعه اطلاع دقیقترى درباره این پدر و پسر در اختیار ما قرار مىدهد و دامن عبد الله بن میمون و پدرش را از این نسبت مبرا مىسازد. در این باره مرحوم علامه قزوینى تحقیقات ارزشمندى انجام داده که ما در اینجا خلاصه تحقیقات ایشان را مىآوریم.
وى مىنویسد:
مقدمتا باید دانست که مابین شیعه امامیه از طرفى و اسماعیلیه و جمعى از مورخان اهل سنت و جماعت از طرف دیگر در خصوص اصل و نسب عبدالله بن میمون قداح و طریقه ومذهب او و عصر او اختلاف عظیمى از قرار ذیل: در عموم کتب رجال شیعه تقریبا بلا استثناء (18) مانند رجال کشى (19) و فهرست نجاشى (20) وخلاصه علامه حلى (21) و مجالس المؤمنین قاضى نور الله شوشترى (مجلس ششم)و منهج المقال میرزا محمد استر و نقد الرجال میر مصطفى تفرشى (23) و نضد الایضاح محمد علم الهدى بن محسن الکاشى (24) و منتهى المقال ابو على حائرى (25) ومستدرک الوسائل حاج میرزا حسین نورى (26) عبد الله بن میمون قداح را از جمله اصحاب امام جعفر علیه السلام و از زمره روات احادیث از آن حضرت شمردهاند و نسب او را عبد الله بن میمون بن الاسود القداح المکی از اهل مکه از موالى بنى مخزوم ضبط کرده و گفتهاند که وى تیر گیر و تیر تراش بوده و به این مناسبتبه «قداح» معروف شده و چون نقل عبارات جمیع کتب رجال شیعه از حوصله گنجایش این مختصر بیرون است اینک به عنوان نمونه به نقل دو سه تن از قدما و افراد معتبر ایشان اکتفامىکنیم:
1. کشى (قرن چهارم) مىنویسد که: عبدالله بن میمون القداح المکى از اصحاب امام باقر علیه السلام بود. امام از او پرسید: اى پسر میمون! شما در مکه چند تن هستید؟ گفت: ما چهار نفریم. امام فرمود: شما نورى در ظلمات زمینید. (27)
2. نجاشى (450 372) در رجال خود مىنویسد که: عبد الله بن میمون الاسود القداح برده آزاد کرده بنى مخزوم بود وآب مروارید را درمان مىکرد،پدرش از ابى جعفر و از ابى عبدالله علیه السلام روایت کرده و او از عبدالله روایت مىکرد. مردى ثقة بود و کتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة والنار» از او است. (28)
3. شیخ طوسى (م/460ه ق) دررجال خود میمون قداح را گاهى از اصحاب حضرت سجاد (على بن حسین علیمها السلام) و گاهى از اصحاب امام محمد باقر علیه السلام مىشمارد و مىگوید: او مکى و از بندگان آزادکرده بنى مخزوم بود و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام امامى مذهب شمرده است پسرش عبد الله را نیز از علماى رجال شیعه امامى و ثقه دانستهاند. (29)
دیگر رجال شیعه مانند علامه حلى (30) وابن شهر آشوب (31) در رجال خود از او یاد کرده و وى را از اصحاب این دو امام شمردهاند و با ثقه دانستن آن دو، روایاتى که از مصادر سنى نقل شده، مغرضانه تلقى مىشود.
علامه قزوینى پس از نقل عبارات چندتن از علماى رجال شیعه، مىنویسد:
چنان که ملاحظه مىشود در هیچ یک از کتب رجال شیعه که عین عبارات آنها نقل شد(و همچنین در سایر کتب رجال آن طایفه که اسامى آنها در اول این فصل ذکر گردید) مطلقا و اصلا ذکرى و اشارهاى از این که عبدالله بن میمون قداح منتسب به فرقه اسماعیلیه بوده، نشده استبوجه من الوجوه نه تصریحا و نه تلویحا و نه اشارة ونه کنایة و نه حتى به عنوان نقل قول ولو قول ضعیف مرجحى، و بدیهى است که اگر صاحب ترجمه از فرقه اسماعیلیه مىبوده این سکوت مطلق جمیع مؤلفان رجال شیعه بلا استثناء از متقدمان و متاخران از ذکر این فقره از اعجب عجایب خواهد بود و به هیچوجه محملى و تعلیلى وعذرى براى آن تصور نمىتوان نمود به خصوص با تقید شدید علماى رجال آن طایفه به تعرض به ذکر مذهب روات در صورت انتساب راوى به یکى از فرق مخالف یعنى غیر شیعه امامیه که در این صورت عادت ایشان بر این جارى است که حتما بدون استثناء تصریح به مذهب راوى نماید و گویند مثلا «فلان فطحى» یا «زیدى» یا «بترى» یا «من الواقفه» یا «غال» یا «فی مذهبه ارتفاع» و نحو ذلک یا تعبیرات معموله مابین ایشان، پس خود مجرد سکوت ایشان از ذکر مذهب عبد الله بن میمون قداح وعدم اشاره به این که او از غیر فرقه شیعه امامیه بوده به نحو قطع و یقین کاشف است از این که صاحب ترجمه در نظر ایشان از زمره شیعه امامیه محسوب و اصلا و ابدا و مطلقا ربطى وتعلقى خواه به طایفه اسماعیلیه و خواه به غیر آن طایفه نداشته است».
مرحوم قزوینى به تقریر دیگر مىگوید: گفتیم که اجماعى کتب رجال شیعه است که عبد الله بن میمون قداح معاصر با امام صادق علیه السلام و از روات احادیث از آن حضرت بوده است. حال گوییم که علاوه بر تصریح کتب رجال به این فقره در عموم کتب معتبره احادیثشیعه نیز از قبیل کافى کلینى و من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق و تهذیب شیخ طوسى و غیر اینها احادیث کثیره متنوعه موزع بر غالب ابواب، آن کتب از عبد الله بن میمون قداح با اسانید متصل صحیح روایت کردهاند که او خود آن احادیث را بلاواسطه از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده است و فقط در کتاب کافى کلینى از اصول و فروع آن قریب صد و پنجاه حدیث کما بیش از این قبیل موجود است.
مقصود این است که معاصر بودن صاحب ترجمه با امام جعفر صادق علیه السلام وبودن وى از جمله روات معروف شیعه از آن حضرت نه فقط اجماعى کتب رجال شیعه استبلکه از عموم کتب احادیث ایشان نیز در کمال صراحت و وضوح این فقره مستفاد و این مسئله از مسلمات و قطعیات تاریخ و به کلى محرز است و هیچ محل شک و تردید وتامل نیست واین اصرار ما در اثبات این مسئله واضح که در حقیقت از قبیل توضیح واضحات است، فقط از آن بابت است که بعضى از مورخان را در خصوص عصر صاحب ترجمه اشتباهات غریبى دست داده و او را از رجال اواسط و بلکه اواخر قرن سوم هجرى شمردهاند و حال آنکه وفات امام جعفر صادق علیه السلام در سنه 148 ه روى داده، پس کسى که معاصر بوده چگونه ممکن است که باز صد الى صد و پنجاه سال دیگر بعد از وفات آن حضرت زیست نموده باشد.
قزوینى پس از نقل چند نمونه از احادیثى که به وسیله عبد الله بن میمون نقل شده است، نتیجه مىگیرد که: عبد الله بن میمون قداح از خلصین شیعه امامیه بوده و به هیچوجه ربطى و انتسابى با طایفه اسماعیلیه نداشته. پس این دعوى اسماعیلیان را لابد حمل بر این باید نمود که این فقره(مانند بسیارى دیگر از مرویات و منقولات آن طایفه) به کلى افسانه است و مدرک تاریخى ندارد وغرض از وضع این افسانه لابد این بوده که خواستهاند اساس مذهب خود را براى مزید آبرو واعتبار به یکى از معاریف اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام داده باشند.
قزوینى در تایید این سخن اخیر خود مىگوید: و از قراین قویه بر تایید این احتمال آن است که قدما و مورخین و مؤلفین ملل و نحل که در حدود سیصد هجرى کم و بیش مىزیستهاند از قبیل حسن بن موسى النوبختى صاحب کتاب «فرق الشیعه» (32) ابو الحسن اشعرى (م/324) معروف و صاحب کتاب «مقالات الاسلامیین » و مسعودى صاحب و «التنبیه والاشراف» (34) به کلى و مطلقا از ذکر اسم عبد الله بن میمون قداح ساکتاند و اصلا وابدا به هیچ اسمى و رسمى و در تحت هیچ عنوانى نامى از او در کتب نبردهاند. واگر فى الواقع عبد الله بن میمون قداح نامى در امر تاسیس دعوت اسماعیلیه دخالتى داشته و به طریق اولى اگر از مؤسسین عمده و از دعاة بزرگ آن طایفه بوده و آن همه کارهاى عجیب که در راه تنظیم دعوت بدو نسبت مىدهند، حقیقت ...داشته سکوت جمیع این مؤلفین محقق کنجکاو از ادنى اشاره بدین فقرات و حتى از مجرد ذکر نام او هیچ وجهى و محملى نخواهد داشت و مخصوصا سکوت فرق الشیعه نوبختى که خود اصل موضوع آن کتاب مقصود بر ذکر تفاصیل فرق مختلفه شیعه است... خلاصه کلام آن که تقریبا به طور قطع و یقین مىتوان گفت که سکوت مؤلفین مزبور از اشاره بدین تفصیلات و حتى از بردن مجرد نام عبد الله بن میمون قداح کاشف از این است که تا اواخر قرن سوم هجرى که زمان تالیف کتب مذکور در فوق است کسى با این نام و نشان در دو اثر اسماعیلیه مشهور نبوده و عبارت آخرى افسانه عبد الله بن میمون قداح هنوز تا آن وقت اختراع نشده بود یا اگر هم شده بوده هنوز انتشار کاملى نیافته بوده است.
علامه قزوینى سپس مىگوید: و اما آنچه عبد النبى قزوینى در حاشیه خود بر جهانگشا، احتمال داده که شاید این عبد الله بن میمون قداح که اسماعیلیه او را از دعات خود مىدانند غیر عبد الله بن میمون قداحى باشد که در کتب رجال امامیه و اسانید احادیث ایشان مذکور است، احتمال فوق العاده بعیدى است; زیرا بنابر این باید فرض نمود که در آن واحد مابین اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام دو نفر بودهاند هر دو موسوم به عبد الله بن میمون قداح یکى از آنها شیعى امامى و دیگرى از دعاة اسماعیلیه و ضعف این احتمال و غرابت آن بر احدى پوشیده نیست.
وهمچنین این که ابو العلاء معرى که در «رساله الغفران» مىگوید که عبد الله بن میمون پیش از آنکه مرتد شود شیعه از وى روایت مىکردند و به وى وثوق داشتند (35) این نظریه غیر قابل قبول است، زیرا که شیعیان از او نه به عنوان یک نفر «مرتد» بلکه به عنوان یک نفر محدث مورد وثوق نام مىبرند، علامه قزوینى نظر ابو العلاء را با شگفتى تلقى نموده و مىنویسد:
«در خاتمه این مقاله بى مناسبت نمىدانیم که اشاره به قول عجیب در خصوص عبد الله بن میمون قداح که ابو العلاء معرى در رساله الغفران خود استطرادا تعریضى به ذکر آن کرده بنماییم به مقتضاى این قول عبد الله بن میمون قداح در ابتداى امر شیعه و از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بوده ولى بعدها مرتد گشته و اشعارى در حسب خود سروده ...وحاجت نیست علاوه شود که این حکایت و این اشعار مانند غالب حکایات و روایات آن کتاب که موضوع آن سیر ابو العلاء ست در عالم رؤیا در بهشت و دوزخ و صحراى محشر به کلى مصنوعى و خیالى و قصه سرایى است نه قضایاى واقعى تاریخى. مقصود این است که نباید به مندرجات رساله الغفران ابو العلاء از لحاظ صدق و کذب مطالب اهمیتى داد و در آن کتاب به نظر تاریخى نگریستبلکه فقط از نقطه نظر فکاهت و تفریح ادبى مضامین آن کتاب را باید تلقى نمود و ما نیز فقط به همین ملاحظه است که این فقره را از آن رساله نقل مىکنیم». (36)
پىنوشتها:
1.جوینى، تاریخ جهانگشاى، ج3، ص 154; برتاردلویس، پیدایش اسماعیلیه، ص 79.
2. ابن الندیم، الفهرست، ص 278 279، چاپ الاستقامه قاهره; ترجمه فارسى، ص 348 349 چاپ دوم.
3.بغدادى، عبد القاهر، الفرق بین الفرق، ص 169، طبع مصر1948.
4. قاضى عبد الجبار، اصول الاسماعیلیه، ص138 139 طبع قاهره.
5. ذهبى، میران الاعتدال، ج2، ص 81.
6. طبق نقل برناردلویس، مقاله پیدایش اسماعیلیه، ص 70.
7. همان مدرک.
8. جوینى، تاریخ جهانگشا، ج3، ص 152.
9. سیاستنامه، ص 260 265 به تصحیح عباس اقبال.
10. معرى، ابو العلاء، غفران، ص 15.
11. تعریف، ص 157 158.
12. وفیات الاعیان، ج2، ص 342.
13. خطط مقرزى، ج1، ص 348.
14. تاریخ الخلفاء، ص 4.
15. تاریخ ابو الفداء، ج2، ص 7 14.
16. ایقاظ، ص 22.
17. تاریخ جهانگشاى، جوینى، ج3، ص 174.
18. قید تقریبا براى آن است که در رجال کشى حدیثى از عبد الله بن میمون قداح روایت نموده که از آن معلوم مىشود وى معاصر امام باقر علیه السلام نیز بوده است.
19. رجال کشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
20. فهرست نجاشى، ص 148، طبع بمبئى، سال 1317.
21. خلاصه حلى، ص 53، طبع تهران، سال 1311.
22. منهج المقال، ص 212 213، طبع تهران، 1306.
23. نقد الرجال، 197 198، طبع تهران، 1318.
24. نضد الایضاح، طبع کلکته، سال 1317، در ذیل صفحات فهرستشیخ طوسى، 197 198.
25. منتهى المقال، ص 193 194، طبع تهران.
26. مستدرک الوسائل، ج3، ص 619، طبع تهران.
27. رجال کشى، ص 389، طبع دانشگاه مشهد.
28. رجال نجاشى، ص 148، طبع بمبئى.
29. فهرستشیخ طوسى، ص 197 198، چاپ کلکته.
30. خلاصة الاقوال، ص 53.
31. به نقل رجال مامقانى، ج2، ص 219; ج3، ص 265.
32. سال وفات نوبختى معلوم نیست ولى به تصریح علامه در خلاصة الاقوال ص 21 در حدود سیصد یا اندکى پیش و پس مىزیسته.
33. تاریخ تالیف مروج الذهب سال 336 است.
34. تاریخ تالیف به تصریح مؤلف در ص 397 و 401،سال 345 بوده است.
35. رساله الغفران، ص 156، طبع مصر.
36. یادداشتهاى، علامه قزوینى، تاریخ جهانگشا، ج3، ص 338، حواشى واضافات علامه قزوینى در این باره بسیار عالمانه و محققانه است رضوان خدا بر او باد .