مکاشفه ی معنای حقیقی
آرشیو
چکیده
متن
در بیان دل و دو وجه آن
مکاشفهی معنای حقیقی [ ِ اصل مهایانه ] از راه ِ اصل یک دل، دو وجه دارد. یکی وجه دل است از دید مطلق [ تَتَتا ؛ چنینی ] ، و دیگری وجه دل است از دید نمودها ( سَنساره؛ زادومرگ ). هر یک از این دو وجه تمام حالات وجود را دربر میگیرد. چرا؟ زیرا که این دو وجه یکدیگر را در بر دارند.
[ معتبرترین مفسر، فازانگ، « یک دل »(2) را به تَتاگَتَهگَرْبَه تعریف میکند. باید یادآور شد که اینجا « یک » اشاره است به « مطلق » در معنای « یک بدون دوم »، نه یکی از بسیار. دربارهی یک دل.
« زیرا که این دو وجه یکدیگر را در بر دارند»: از آنجا که حقیقت(3) را ملتقای نظام ِ مطلق و نظام نمودین میدانند؛ پس [ این حقیقت ] در آن ِ واحد مطلق و نظام نمودین را در خود دارد. نظام مطلق را فرانمودین(4) میدانند اما آن را بیرون از نظام نمودین نمیدانند. دیگر آن که نظام ِ نمودین زمانمند است، اما بیرون از نظام مطلق نیست. به بیان دیگر، این دو از نظر هستیشناسی یکیاند؛ اینها دو وجه یک و همان حقیقت اند. شاید مشهورترین و سادهترین سخن را دربارهی رابطهی
______________________________
1.این نوشته، بخشی است از کتاب بیداری ایمان، که مقدمه آن در فصلنامه هفتآسمان، شماره یازده، زیر نام معرفی کتاب بیداری ایمان آمده است.
2. سن. : eka-citta ، چی. : i-hsin .
3. Reality . یا، حق، واقعیت.
4. transcendental ، یا فرارونده، متعالی. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میان نظام مطلق و نمودین بتوان در سخنان ناگارجوُنه ( قرن دوم میلادی ) یافت، مثلاً « میان نیروانه ( مطلق ) و سنساره ( نمودها ) هیچ فرقی نیست؛ میان سنساره و نیروانه فرقینیست. »]
دل از دید مطلق
دل از دید مطلق،(1) یک جهان واقعیت ( دَرْمَهدَاتوُ )(2) است و [ نیز ] ذات تمام مراتب وجود است در جامعیت آنها.
[ فازانگ دربارهی عبارت « در جامعیت آنها » میگوید: « چون میان دو وجه یک دل، یعنی وجه مطلق و وجه نمودین، اختلافی نیست، بلکه یکدیگر را فرامیگیرند، عبارت « در جامعیت آنها » به کار برده شده است. جهان واقعیت [ دَرْمَهداتوُ [چیزی جز جهان سنساره نیست، و در عین حال جهان سنساره هم چیزی جز جهان ِ مطلق نیست. برای نشان دادن این معانی، چنینی [ ذات [به کار برده میشود که در هر دو وجه یکسان است. » ]
آنچه « سرشت ِ ذاتی دل » [ یا، ذات دل ] خوانده میشود، نازاد و از میان نرفتنی است. فقط از راه پندارها است که همه چیز دستخوش تمیز میشود. اگر کسی از پندارها رها شود، آنگاه هیچ نشانی [ لَکشَنَه، یا صفت ] از اشیا [ که وجودهای مطلقاً مستقل به شمار آیند ] وجود نخواهد داشت؛ از اینرو، اشیا همه از آغاز ورای همهی شکلهای کلام، وصف، و مفهوم سازیاند، و در آخرین تحلیل، نامتعین و تغییرناپذیر و نیستـ نشدنیاند.
آنها فقط از یک دل اند؛ از اینجاست نام چنینی. هرگونه تبیینی که از راه کلمات صورت گیرد عاریتی و بیاعتبار است، چون که صرفاً موافق پندارها به کار میروند و استعداد [ ِ دلالت به چنینی را [ندارند. همینگونه است اسم، [ یا، اصطلاح ] چنینی که نشانی ندارد [ تا بتوان آن را با لفظ مشخص کرد ] .
پس، میتوان گفت که اسم چنینی، حدّ کلام [ یا، بیان لفظی [است که در آن هر لفظی از آن رو به کار میرود که به الفاظ دیگر پایان بخشد. اما به ذات ِ خود ِ چنینی نمیتوان پایان بخشید، چون که تمام اشیا [ در وجه مطلقشان [حقیقیاند [ یا، هستاند ] ؛ [ از اینرو [شییی نیست که ناگزیر باید به مثابهی یک شیء ِ حقیقی به آن اشاره کرد، چون که تمام اشیا یکسان در حالت ِ چنینیاند. باید دانست که تمام اشیا را نمیتوان به لفظ توضیح داد یا به آنها اندیشید؛ از اینجاست نام ِ چنینی.
______________________________
1. یا دل یگانه با بو¨تَهتَتَتا.
2. dharmadhaÎtuعالَم =
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ « نازاد ( اَنـ اوُتپَنَّه(1) ) اصطلاح فنی است به معنی « ورای تعیّن زمانی ».
این گزاره که مطلق ورای همهی وجوه ِ اندیشه است مدام در کتابها و شروح بودایی تکرار میشود. اندیشههایی را که در چند سطر قبل آمده به شکل موجزش در این عبارت ناگارجوُنه دیده میشود: « هنگامی که شناسهی [ یا، موضوع [اندیشه غایب باشد اِسناد(2)] به آن [متوقف میشود؛ چون که، درست مثل نمونهی نیروانه، سرشت ِ ذاتی ِ تمام اشیا(3) را، که نه زاده شده است و نه از میان میرود، نمیتوان تصدیق کرد. »(4)
با توجه به این جمله « پس، میتوان گفت، که اصطلاح چنینی حد ِ کلام است که در آن هر لغتی از آن رو به کار برده میشود که به لغات دیگر پایان بحشد، » وونهیو، رَهبان کرهیی در شرحی که در بخش اول قرن هشتم بر این متن نوشته، میگوید: « درست مانند این که یکی صداهایی را با یک صدا متوقف کند. » فازانگ به دنبال شرح وونهیو مینویسد: « به این میماند که بگوییم « ساکت! » که اگر این صدا نبود نمیشد صداهای دیگر را متوقف کرد. »
اصطلاح چنینی ( تَتَتا ) رمزی است. نمایهیی است به آنچه فرانمودین است؛ یک شگرد موقتی زبان است در سطح مفهومی که میکوشد در قلمرویی که تمام ارتباطات لفظی در آن ناکام میشود نوعی ارتباط برقرار کند. ]
پرسش: اگر معنای [ اصل مهایانه ] این است، چهگونه ممکن است که انسانها با آن سازگار شده وارد آن شوند؟
پاسخ: اگرچه در باب تمام اشیا سخن گفته میشود اما اگر بدانند که نه گویندهیی هست و نه چیزی که بتوان از آن گفت، و [ نیز ] اگرچه به آن میاندیشند، اما نه اندیشندهیی هست، و نه چیزی که بتوان به آن اندیشید، [ آنگاه ] میگویند که آنان با آن سازگار شدهاند. و هنگامی که از اندیشههایشان آزاد شوند، آنگاه میگویند که وارد آن شدهاند.
بعد، اگر چنینی در سخن بیان شود دو وجه دارد. یکی آن [ چنینی است که ] به راستی تهی ( شو¨نْیَه )(5) است، چون [ این وجه ] میتواند، چیزی را که در معنای فرجامیناش حقیقی است،
______________________________
1. an-utpanna
2. predication اِسناد، نسبت دادن، حمل ( در معنای منطقی ). همین طور است « تصدیق کردن » در این کتاب برای فعل predicate . م.
3. dharmataÎ-dharma-svabbaÎva : دَرْمَتا، دَرْمَئیت [ چیزیّت، شیئیت ] ـ خودْبود ِ دَرْمَه.م.)
4. یعنی، نمیتوان صفتی یا محمولی به آن اسناد داد. م.
5. sunya
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشکار کند. دیگر آن [ چنینی است که [به راستی ناتهی ( اَـ شو¨نْیَه )(1) است، زیرا که خود ِ ذات ِ آن به صفات ِ نیالوده و والا آراسته است.
[ اگر بخواهیم این را با اصطلاحات آشناتر بیان کنیم، میتوان به جای « رویکرد ِ شو¨نیه » « رویکرد ِ منفی » گذاشت که هرگونه همانی ِ اثباتی ِ مطلق را با هر وجه اندیشه رد میکند؛ و به جای « رویکرد ِ اَـ شو¨نیه » « رویکرد مثبت » را گذاشت که مطلق را از طریق ِ صفات و تأثیرات آن تصدیق میکند. متن این دو رویکرد یا مدخل را مکمل یکدیگر میداند. ]
1. به راستی تهی
[ چنینی تهی است ] چون از آغاز هرگز هیچ ربطی به وجه آلودهی وجود نداشته است، از همهی نشانههای تمایز فردی ِ اشیا آزاد است، و کاری به اندیشههای درون دل ِ فریفته ندارد.
باید دانست که سرشت ذاتی ِ چنینی نه « با نشانهها »(2) [ یا، صفات [است و نه « بینشانهها »؛ [ و نیز ] نه « نه با نشانهها » است و نه « نه بینشانهها »؛(3) نه در آن ِ واحد هر دو است [ یعنی [با و بی نشانهها؛ نه «با یک نشانهی تک» است و نه «با نشانههای مختلف»؛ و نه «نه با یک نشانهی تک» است؛ و نه در آن واحد هر دو است [ یعنی ] با و بی نشانههای تک و مختلف.
[ این سعی در نفی هرگونه اِسناد یا حمل به سرشت ِ ذاتی ِ چنینی، از همان آغاز خاص ِ شیوههای اندیشهی بودایی بوده است. اندیشمندان بودایی این دیدگاه را که با سکوت مشهور بودا دربارهی چنین پرسشهایی که آیا عالَم پاینده است یا نپاینده، متناهی است یا نامتناهی، حفظ کردهاند. خصوصاً در یک گروه سورههایی که به پرَگیاپارَمیتا(4) یا سورههای ِ کمال فراشناخت معروفاند، بر رویکرد منفی سخت تأکید میشد. کهنترین لایهی این سورهها به مرحلهی شکلدهندهی آیین بودای مهایانه در قرن اول و دوم قم تعلق دارد. ناگارجوُنه بر اساس سورههای پَرگیاپارَمیتا قالبی ابداع
______________________________
1. a-sunya
2. اینجا میتوان «نشانه» هم نوشت و مطلق نشانه یا اعراض فهمید. م.
3. به بیان دیگر، یعنی نه نشانی دارد و نه بینشان است. از هر دو آزاد است؛ و نیز از وجوه دیگری که پس از این خواهد آمد. م.
4. PrajnaÎpÎaÎramitaÎ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کرد که با آن هرگونه بازشناخت ِ نادرست ِ آنچه را که در ورا یا فراسو هست ابطال کند، تا آنجا که مطلق، مطلق میماند و تا سطح متناهی پایین کشیده نمیشود. او چهارگونه اِسناد میآورد که بطالت ِ اثبات هر یک از آنها را نشان دهد. دو گزینهی بنیادی اینهاست: 1 و 2 ) بودن و نبودن(1)، یعنی اثبات و نفی [ یا، ایجاب و سلب ] . براساس این دو گزینه، در آن ِ واحد دو اسناد دیگر هم ممکن است، یعنی از راه اثبات یا نفی آن دو با هم: 3 و 4 ) هم بودن و نبودن [ در آن واحد ] ، و نه بودن و نه نبودن [ در آن واحد ] . این چهار گزینه در آغاز جمله نفی میشوند؛ شرح باز هم ادامه دارد. ]
سخن کوتاه، چون تمام ناروشنان با دلهای فریفتهشان دَم به دَم به تمیز میپردازند، [ از چنینی ] بیگانه میشوند؛ از اینجاست تعریف « تهی »؛ اما همین که یکبار از دلهای فریفتهشان آزاد شوند، درخواهند یافت که چیزی نیست که نفی کرده شود.
2. به راستی ناتهی
چون روشن شده است که ذات همه اشیا تهی است، یعنی از پندارها خالی است، دل حقیقی، جاودانه، پاینده، تغییرناپذیر، پاک و خودْبسنده است؛ پس، آن را « ناتهی » خوانند. و نیز نشانی از نشانههای جزئی نیست که در آن یاد کرده شود، زیرا که این حوزه ورای هراندیشهیی است و تنها با روشنشدگی سازگار است.
[ این یکی از کاربردهای آن روش ِ حجت ( آرگومان ) است که به « ایجاب در سلب و سلب در ایجاب » معروف است. برای نمونه، جملهی « این خودکار است » جملهی « این فنجان است » را نفی میکند. جملهی « این آبی نیست » جملهی « این رنگ به جز آبی است. » را اثبات میکند. این جمله که « چنینی، تهی است » میرساند که چنینی چیزی است که با هرگونه مفهومسازی مخالف است؛ یعنی که چنینی این نیست، آن نیست، و مانند اینها، یعنی که چنینی فرانمودین است، خالی از مفاهیم. اما این نفی این امکان را کنار نمیگذارد که چنینی در جاهای دیگر یا از دیدگاه یا نظام متفاوتی که شخص با آن آمُخته نیست دیده شود.(2) پس، محلی برای ارائهی چنینی هست مشروط به آن که این کار به شکل رمزی صورت گیرد، یعنی چون جاودانه، پاینده، تغییرناپذیر، و مانند اینها. « تُهیّت »(3) در
______________________________
1. یا، هست و نیست.
2. به اصطلاح اهل منطق « با آن عناد ندارد ». این مفهوم در منطق « عناد » ( exclsion ) خوانده میشود. م.
3. emptiness . معمولاً برابر نهاد انگلیسی s¨nÎyataÎ ی سنسکریت است. اما « تهیت »، نیستی است اگر در معنای عرفانی آن باشد. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لغت به معنای « عدم »(1) نیست؛ معمولاً آن را در این معنا به کار میبرند: « تهی یا عاری از باشندهی ِ منفرد ِ متمایز ِ مطلق ِ مستقل ِ پاینده، یا هستی به مثابهی یک جزء ِ(2) کاهشناپذیر در یک جهان متکثر »(3) یا به معنی « تهی از هرگونه اِسنادی ».(4) بنا بر این شیوهی تفکر، حتا « نبودن » نیز « بودن » است، چون مقید به « بودن » است. اصطلاح « تهی » ناشی از یک دانستگی دیالکتیکی است که ورای این دوبُرشی ِ(5) بودن و نبودن است. ناگارجوُنه برای آن که از خطر ِ تعبیر ِ « تهیّت » به نبودن [ عدم ] یا به حمایت از نیهیلیسم پیشگیری کند میگوید « تُهیّت که بد به اندیشه درآید مرد نادان را نابود میکند، هم بدانگونه ماری که آن را نادرست به دست گیرند، یا افسونی که بد به کار برده شود. » ]
دل از دید نموَدها
1. انبار دانستگی
دل به مثابهی نمودها ( سَنساره ) بنیادش بر تَتاگَتَهگَرْبَه است. آنچه انبار دانستگی خوانده میشود در آن « نه زاد هست و نه مرگ ( نیروانه ) » همداستان با « زاد و مرگ » ( سنساره ) پراکنده شود، و با اینهمه آن دو در آن نه هماناند و نه دیگرگونه. این دانستگی دو وجه دارد که تمام حالات وجود را در برمیگیرند و تمام حالات وجود را پدید میآورند. آن دو وجه اینهاست: ( 1 ) وجه روشنشدگی، و ( 2 ) وجه ناروششدگی.
[ انبار دانستگی ( آلَیَهـ ویگیانه ) »: بنا بر مکتب ِ یوگاچارَهی آیین بودای مهایانه، نظام ِ ادراک، دل، دانستگی ِ من، و جان ِ نیمدانسته به هشت مقوله تقسیم میشوند: پنج ادراک حسی، ویگیانه [ دانستگی، جان ] ، مَنوـ ویگیانه(6)] دانستگی من ]،(7) و آلَیَهـ ویگیانه [ انبار دانستگی ] است. رابطهیی که میان دانستگی انبار و چنینی هستــ خواه همانند باشند خواه ناهمانندــ در میان عالمان فِرقهها موضوع مناظرهی بزرگی بوده است. آنچه اینجا مطابق متن، اساسی است این است
______________________________
1. nonexistence به معنی « لاوجود ».
2. component:سازه، مؤلفه
3. pluralistic
4. یا: تهی از هرگونه حملی.
5. dichotomy
6. mano-vijnaÎna
7. در واقع « دانستگی دل » است. « من » یا « خود » ( ego ) برای مَنوـ که جان فردی، « من » ( = دل فردی ) است. ششمین دانستگی است. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
که انبار دانستگی را به مثابهی ملتقای نظم مطلق و نظم نمودین، یا روشنشدگی و ناروشنشدگی در انسان تعریف شود. ]
یک. وجه روشنشدگی
( 1 ) روشنشدگی نهادین. خودْبود ِ [ یا، ذات، گوهر ِ ] دل آزاد از هر اندیشهیی(1) است. آنچه از هر اندیشهیی آزاد است نشاناش همانند سپهر ِ فضای تهی است که همهجا را فرا میگیرد. یک وجه [ بدون ِ دومی، یعنی مطلق ِ [وجه جهان ِ واقعیت ( = دَرْمَهداتوُ ) چیزی نیست مگر دَرْمَهکایهی بیتعین، که « کالبد ِ ذات » ِ(2) تَتاگَتَه است. [ چون ذات دل ] بر شالودهی دَرْمَهکایه نهاده شده است ] ، آن را روشنشدگی نهادین خوانند. چرا؟ زیرا که « روشنشدگی نهادین » [ ذات دل آغازین را ] با [ ذات دل در [فرایندهای فعلیّت یافتن ِ(3) روشنشدگی در تناقض نشان میدهد؛ فرایند ِ فعلیّت یافتن ِ روشنشدگی چیزی نیست مگر [ فرایند ِ یکی شدن ِ [یکسانی [ یا، همانی ِ ] با روشنشدگی نهادین.
[ « فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی، » را اگر لفظ به لفظ ترجمه کنیم میشود « آغاز شدن روشنشدگی ». مراد مؤلف از این عبارت اشاره است به کلّ فرایند، یعنی از شروع ِ روشنشدگی یا بیداری تا تحقق کامل روشنشدگی.
( 2 ) فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی، که شالودهاش روشنشدگی نهادین است، ناروشنشدگی است. و به سبب ناروشنشدگی است که میتوان از فرایند فعلیت ِ یافتن ِ روشنشدگی سخن گفت.
[ روشنشدگی نهادین، ذاتی [ یا، فطری ] است اما ناروشنشدگی عَرَضی است. دومی حالت فعلیت یا
______________________________
1. همان smrti است.
2. دَرْمَهکایه، یا کالبد ِ دَرْمَه را ( یا کالبد ذات، Essence-body در برگردان هاکهدا )، که یکی از « سه کالبد »، است به شکلهای گوناگون ترجمه کردهاند. باید توجه داشت که هاکهدا غالباً « ذات » ( essence ) را برای ( چنینی : تَتَتا ) هم به کار میبرد. م.
3. فعلیّت یافتن ( actalization ) در برابر بالقوگی است. اینجا آن را میتوان تحقق یک امکان، که همان روشنشدگی نهادین است، فهمید. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحقق نیافتهی همان روشنشدگی نهادین است. یعنی، انسان در نهادش، [ یا، فطرتاش ] روشن یا رستگار است، اما از آن رو که درنمییابد که روشن یا رستگار است رنج میبرد و همچنان مثل نابینایان یا بیایمانان کورمال کورمال همهجا به دنبال روشنشدگی یا رستگاری است. قضیه این است که اگر نهاد انسان روشن یا رستگار نباشد محال است که او هیچگاه به روشنشدگی یا رستگاری برسد. ]
اکنون، [ کاملاً ] روشن بودن به سرچشمهی دل را روشنشدگی فرجامین(1) خوانند و روشن نبودن به سرچشمهی دل را روشنشدگی نافرجامین.
معنای این چیست؟ مرد معمولی چون پی ببرد که اندیشههای پیشین او نادرست بوده آنگاه میتواند چنین اندیشههایی را از پیدا شدن ِ دوباره باز دارد.(2) گرچه گاهی میتوان این را هم روشنشدگی خواند، [ اما، این، درستتر بگوییم، روشنشدگی نیست و ] چون آن روشنشدگی نیست [ که به سرچشمهی دل میرسد ] .
آن پیروان هینهیانه که اندک بینشی دارند، و آن بوداسَفان ِ نومشرّف از حالت متغیر ِ(3) اندیشهها آگاه میشوند و از اندیشههایی که دستخوش تغییرند [ همچون وجود ِ یک خود ِ پاینده ( آتْمَن )، و مانند اینها [آزادند. چون آنان دلبستگیهای ابتدایی ِ ناشی از تمیز ِ(4) تأییدنشده را رها کردهاند، [ تجربهی آنان را ] روشنشدگی ظاهری میخوانند.
بوداسَفهایی [ که به دریافت ِ دَرْمَهکایه رسیدهاند ] از حالت ایست ِ(5)] موقتی [اندیشهها آگاه میشوند و بندی آنها نیستند. چون آنها از اندیشههای [ دروغین ] ابتدایی ِ ناشی از این تمیز [ که اجزای جهانْ واقعیاند [آزادند، [ تجربهی آنان را ] روشنشدگی تقریبی خوانند.
آن بوداسَفهایی که مراتب بوداسَفی را تمام کرده و دستاویز خوب را به کمال رساندهاند [ که میبایست روشنشدگی نهادین را به کاملترین حد پدید آورند ] در یک لحظه به یکتایی [ ِ با چنینی ] خواهند رسید: آنان آگاه خواهند شد که آغاز شدنهای [ اندیشههای فریفتهی] دل چهگونه زاده خواهند شد،(6) و از پیدایی هرگونه اندیشهی [ فریفته [آزاد خواهند بود. چون آنها حتا از اندیشههای [ فریفته ] لطیف دورند میتوانند بینشی به سرشت ِ آغازین ِ دل داشته
______________________________
1. به یاد داشته باشیم که روشنشدگی نهادین را روشنشدگی آغازین هم میتوان خواند.
2. nirodha
3. anyathaÎtva
4. vikalpa ، ویکلپه.
5. sthiti : حالت ِ سکون، وقفه.
6. jaÎti
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باشند. [ این دریافت را [که دلْ جاودانه است روشنشدگی فرجامین خوانند. از اینرو، در سورهیی آمده که اگر مردی باشد که بتواند آنچه را که ورای هر گونه اندیشهیی است دریابد او به سوی شناخت بودا پیش میرود.
[ نویسنده اینجا در تحلیل فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی چهار حالت خاص وجود را وارونه به کار میبرد. چهار حالت(1) اینهاست: ( 1 ) برخاستن یا پیدا شدن، یعنی به هستی آمدن، مانند ِ زادن ( جاتی ) بچه؛ ( 2 ) ایستادن یا ماندن، یعنی حالت استمرار رشد، مانند مرحلهی از کودکی به مردی ( استیتی )؛(2) ( 3 ) تغییر، یعنی مرحله دورههای متغیر، مانند دورهی از آغاز زندگی تا پیری؛(3) و ( 4 ) ایست، یعنی دورهی پیری و از میان رفتن. هنگامی که این چهار حالت خاص در یک معنای کیهانی به کار برده شود اشاره است به یک دورهی عصر ِ کیهانی که با تکرار ِ نامتناهی استمرار مییابد. به نظر میرسد که این شکل از چهار حالت خاص وجود در ترتیب معکوس، که از آن در وصف ِ فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی استفاده میشود، در جای دیگری نیامده باشد.
تمثیل رؤیا، یا اشتباه گرفتن ریسمان به جای مار که خصوصاً در نوشتههای مکتب یوگاچارهی آیین بودا آمده، شاید در فهم اولین جملهی بند آخر، که توضیحاش کافی نبوده، مفید باشد. در توضیح این نکته باید گفت که شخص وقتی بیدار شود میتواند سرشت ِ حقیقی رؤیایش را بفهمد؛ حال آن که رؤیابین خبر از دیدن رؤیا ندارد. شخص چون بداند که آنچه دیده رؤیا بوده میتواند از رؤیا آزاد باشد. همین طور، فقط موقعی که نظر درستی بنا نهاده شود شخص میتواند بفهمد که نظرهای پیشین او نادرست بود و میتواند بفهمد که چرا نظرهای غلط در برخی فرضیات جزئی یا نادرست پذیرفته میشود. فقط این موقع است که شخص از پیدا شدن ِ اندیشههای فریب آزاد خواهد بود. ]
گرچه گفتهاند که پیدا شدن ِ اندیشههای [ فریفته ] در دل [ را آغازی [هست، اما نه چنان آغازی که بتوان [ آن را مستقل از ذات ِ دل [دانست. با اینهمه، باید گفت که آغاز [ ِ پیدا شدن اندیشههای فریفته [معلوم است، به این معنی که آنچه به مثابهی چیزی [ وجوددارنده بر شالودهی آنچه [ورای ِ هرگونه اندیشهیی است [ یعنی، ذات دل [شناخته میشود. همینگونه، میگویند که مردم معمولی همه به روشنی نمیرسند چون یک جریان مستمر ِ اندیشهها [ ی فریفته [داشته و هرگز از آنها آزاد نشدهاند؛ از اینرو، میگویند که آنان در
______________________________
1. avasthaÎ
2. sthiti
3. anyathaÎtva
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک نادانی بیآغاز هستند.
اگر مردی [ به بینش ِ [آنچه از اندیشهها آزاد است برسد، آنگاه میداند که چهگونه آن [ اندیشهها ] که مشخصهی دلاند [ یعنی، اندیشههای فریفته [پیدا میشوند، میمانند، تغییر میکنند، و از میان میروند، زیرا که او با آنچه از اندیشهها آزاد است یکی است.
اما، در واقعیت، اختلافی در فرایند ِ فعلیت یافتن ِ روشنشدگی نیست، به این دلیل که چهار حالت [ ِ پیدا شدن، ماندن، و مانند اینها [در آن ِ واحد وجود دارند و تکتک قائم بهذات نیستند؛ آنها در اصل از یک و همان روشنشدگیاند [ که اینها بر شالودهی روشنشدگی نهادین، و به مثابهی وجوه نمودین آن، در آن جای میگیرند ] .
و دیگر آنکه، روشنشدگی نهادین، هنگامی که در زمینهی حالت آلوده [ ی در نظام نمودین ] تحلیل شود، مینماید که دارندهی دو نشانه است، که یکی پاکی فراشناخت است و دیگری کنشهای فراعقلی.
[ از پاکی ِ یا تنزیه فراشناخت و کنشهای فراعقلی ِ مطلق یا روشنشدگی، میتوان فقط در زمینهی نمودها یا ناروشنشدگی بحث کرد. از مطلق یا روشنشدگی، در وجه تماماً فرانمودیناش، چیزی نمیتوان گفت. ]
( الف ) پاکی ِ فراشناخت. مرد خود را به راستی از راه ِ تخلُّل ِ ( واسَنا )(1)، تأثیر دَرْمَه [ یعنی، ذات ِ دل یا روشنشدگی نهادین ] ، میپرورد و هرگونه دستاویز خوب [ ِ گشودن ِ روشنشدگی ] را به انجام میرساند؛ در نتیجه از میان دانستگی مُرکب [ یعنی، انبار دانستگی که دارندهی روشنشدگی و ناروشنشدگی هر دو است ] میگذرد، به تجلی ِ جریان ِ دل [ فریفته [ پایان میدهد، و دَرْمَهکایه [ یعنی، ذات ِ دل ] را تجلی میبخشد، زیرا که فراشناخت ِ ( پرَگیا )(2) او حقیقی و پاک میشود.
معنای این چیست؟ همهی وجوه(3) دل و دانستگی [ ِ زیر ِ حالت ِ ناروشن شدگی، محصول ِ [ نادانیاند. نادانی جدا از روشنشدگی وجود ندارد؛ از اینرو، آن را نمیتوان از میان برد
______________________________
1. vaÎsanaÎ یا عطرآگین کردن.
2. prajnaÎ
3. laksÊana :نشانهها.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ زیرا که شخص نمیتواند چیزی را که واقعاً وجود ندارد نابود کند ] ، و با اینهمه [ تا آنجا که باقی میماند [نمیتواند نابود شود. این به رابطهیی میماند که میان آب اقیانوس [ یعنی، روشن شدگی ] و امواج آن [ یعنی، حالات دل ] که از باد به جنبش درآمده [ یعنی، از نادانی [هست. آب و باد جداییناپذیرند؛ اما آب به طبیعتاش جنبنده نیست، و اگر باد بیایستد جنبش هم متوقف میشود. اما طبیعت ِ نمناک نیاشفته باقی میماند.
همینگونه، دل انسان، که در سرشتاش پاک است، از باد ِ نادانی به جنبش درمیآید. نه دل و نه نادانی صورتهای جزئی خاص خود نداشته از یکدیگر جداییناپذیرند. با اینهمه سرشت دل، جنبنده نیست و اگر نادانی متوقف شود آنگاه استمرار ِ [ کنشهای فریفته [ متوقف میشود. اما سرشت ذاتی ِ فراشناخت [ یعنی، ذات ِ دل، که مثل سرشت ِ نمناک ِ آب است ] نابودنشده میماند.
( ب ) کنشهای فراعقلی. [ آنکس که روشنشدگی نهادین را کاملاً کشف کرده ] استعداد آن را دارد که هرگونه شرایط عالی پدید آورد چون که فراشناختاش پاک است. تجلی ِ صفات بیشمار ِ والای او مستمر است؛ چون استعداد انسانهای دیگر همراه اوست او به گونهیی خودانگیخته پاسخ میدهد، خود را به راههای بسیار آشکار میکند و به آنان خیر میرساند.
( 3 ) نشانههای ذات روشنشدگی. نشانههای ذات روشنشدگی چهار معنای بزرگ دارد که به نشانههای فضای تهیاند یا به نشانههای آینهی شفاف میماند.
اول، [ ذات ِ روشنشدگی به ] آینهیی [ میماند ] که واقعاً تهی [ از عکس [است. از هرگونه نشانهی شناسههای دل آزاد است و چیزی در خود ندارد که آشکار کند، زیرا که عکسی را نشان نمیدهد.
[ از دید مطلق که نگاه کنیم کثرت اجزا [ = تعینات ] وجود ندارد. تنها چیزی که هست همان مطلق است، درست مثل فضا که یک ِ بدون ِ دومی است. تقسیم فضا کار انسان است، نتیجهی ساخت ِ اندیشه است و مقصود از آن نیز آسان شدن کار است؛ ذاتاً نیست است. ]
دوم، [ گویی ] آینهیی [ است ] مُتخلّل ( واسَنا ) [ در همهی انسانهایی که به سوی روشنشدگی میروند، و ] ، همچون یک علت [ ِ رسیدن ِ آنها به روشنشدگی ] عمل میکند.یعنی، حقیقتاً ناتهی است؛ تمام اشیای جهان، که نه خارج و نه داخل میشوند؛ که نه گُم و نه نابود میشوند، در آن نمودار میشوند. یک دل است که جاودانه ساکن است. [ همه چیز در آن نمودار میشود ] چون که همه چیز واقعیاند. و هیچیک از چیزهای آلوده نمیتوانند آن را بیالایند، زیرا که ذات ِ فراشناخت [ یعنی روشنشدگی نهادین، از آلایشها [اثر نمیپذیرد، به صفتی نیالوده آراسته است و در همهی انسانها [ که به سوی روشنشدگی بروند ] مُتخلّل است.
سوم، به آینهیی [ میماند ] که از اشیای [ آلودهی منعکس در آن [آزاد است. این را از آن رو میتوان گفت که حالت ناتهی [ ِ روشنشدگی نهادین [راستین است، پاک و درخشان است، از هر دو حجاب ِ آلایش و عقل آزاد است، و به ورای نشانههای چیزی که مرکب [ یعنی، انبار دانستگی [است میرود.
چهارم، به آینهیی [ میماند ] که [ در مردی ] مؤثر است [ که بیخ نکوکاریش را میپرورد ] ، به صورت ِ شرط عمل میکند [ که او را در مجاهدتهایش ترغیب کند ] . زیرا که [ ذات ِ روشنشدگی [از چیزها[ ی آلوده ] آزاد است، بهطور کلّی دل انسان را روشن میکند و او را برمیانگیزد که بیخ نکوکاریش را بپرورد، و خود را موافق آرزوهای او عرضه میکند [ همانگونه که آینه عکس او را نشان میدهد ] .
[ از این چهار حجت، اولی و دومی متناظرند به حجتهایی دربارهی دو وجه مطلق از دید تهی و ناتهی. سومی و چهارمی متناظرند به « پاکی فراشناخت » و « کنشهای فراعقلی » در بخش پیشین. ]
دو. وجه ناروشنشدگی
چون یکتایی با چنینی را چنانکه هست درنیابد آنگاه یک دل ناروشن پیدا میشود، و در پی آن هم اندیشههایش. این اندیشهها را آن اعتبار نیست که جوهری به آنها نسبت داده شود؛ از اینرو، اینها مستقل از روشنشدگی نهادین نیستند. به مردی ماند که راهاش را گم کرده است: به علت [ حس غلطاش از ] جهت سر در گم است. اگر او یکسره از [ پندار [جهت آزاد باشد آنگاه سرگردانییی در کار نخواهد بود.
چنین است حال انسانها: آنها به سبب [ پندار ] روشنشدگی سردرگماند. اما اگر از [ پندار ثابت [روشنشدگی آزاد باشند، آنگاه چیزی چون ناروشن شدگی وجود نخواهد داشت. از آنجا که [ کسانی هستند که ] دلی ناروشن و فریفته دارند ما به خاطر آنها از روشنشدگی حقیقی سخن میگوییم، خوب میدانیم که معنای این اصطلاح [ نسبی [چیست. هیچ نشان مستقل از خود ِ روشنشدگی حقیقی، که از دل ناروشن جدا باشد، وجود ندارد که بشود از آن بحث کرد.
[ « چون یکتایی با چنینی را چنانکه هست درنیابد »: در لغت: « چون نداند که دَرْمَهی چنینی، یکی است » یا شاید « چون نداند که چنینی و دَرْمَه ( نمودها ) یکی است ». درهرحال، معنی یکی است. این را « نادانی بنیادی » خواندهاند.
این بحث دربارهی دو مفهوم آشکارا مخالف ِ روشنشدگی و ناروشنشدگی است. این مفاهیم قطبی از دیدگاه مؤلف یکدیگر را دفع نمیکنند یا متناقض نیستند؛ اینها فقط نسبیاند، چون تصور روشنشدگی در نبود ِ ناروشنشدگی ممکن نیست؛ آنها، گویی، در بستگی متقابل، موقتاً بر شالودهی روشنشدگی نهادین یا مطلق همزیستاند. نباید روشنشدگی و ناروشنشدگی را یک حالت مطلق گرفت. اینجا این نکته نشان داده میشود که هرگاه یکی از این دو را حالت مجسم ِ(1) هستی بدانیم، یا به بیان دیگر، نسبی را مطلق گرفتن، یا یک بیان وضعی و نمادین را چیزی لفظاً حقیقی دانستن کاری است نابجا. ]
از حالت ناروشن [ دل فریفته ] سه وجه پدید میآیند که به ناروشنشدگی بستهاند و از آن جداشدنی نیستند.
اول، کنش ِ نادانی است. پریشانی دل را که علتاش حالت ناروشن آن است، کنش خوانند. چون که روشن باشد نیاشفته است. چون پریشان باشد، رنج(2) در پی آن میآید، زیرا که نتیجه [ یا، معلول، یعنی رنج ] از علت جدا نیست [ یعنی، پریشانی بسته به نادانی است ] .
دوم، شناسهگر ِ(3) مُدرِک است. از پریشانی [ که وحدت آغازین ِ با چنینی را میشکند ] ، شناسهگر ِ مُدرِک پیدا میشود. [ دل که [آشفته نباشد از ادراک [ یا، دریافت ] آزاد است.
______________________________
1. concrete
2. duhÊkha . یا، اضطراب.
3. « شناسهگر » برای sbject و « شناسه »، که گاهی همان « شیء » است، برای object . م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوم، جهان ِ اشیا(1) است. جهان اشیا بهخطا از شناسهگر ِ مُدرِک پدید میآید. جهان اشیا جدا از ادراک [ یا شناسهگر ِ مُدرِک ] وجود نخواهد داشت.
[ دل ِ فریفته ] که مقید به جهان ِ [ به نادرستی متصور ِ [اشیا است شش وجه پدید میآورد.
اول، وجه عقل [ ِ تمیزدهنده ] است. دل با اتکا به جهان ِ [ بهخطا متصور ِ [اشیا به تمیز دوست داشتنی از دوست نداشتنی میپردازد.
دوم، وجه استمرار است. دل از [ کنش تمیزدهندهی ] عقل [ با توجه با اشیا [در جهان اشیا آگاهی ِ از رنج و راحت را پدید میآورد. دلی، که اندیشههای [ فریفته ] میپرورد و بندی ِ آنها است بیوقفه استمرار خواهد یافت.
سوم، وجه دلبستگی است. دل به علت استمرار [ اندیشههای فریفته ] ، اندیشههای فریفتهاش را به جهان اشیا تحمیل میکند و محکم به [ تمیز ِ مطلوب از نامطلوب ] چسبیده دلبستگیهایی [ به آنچه دوست دارد [پدید میآورد.
چهارم، وجه تمیز نامها و حروف [ یعنی مفهومها ] است. [ دل فریفته [واژگان را که موقتیاند [ و از اینرو عاری از اعتبار ] بر پایهی دلبستگیهای خطاآمیز تحلیل میکند.
پنجم، وجه پدید آوردن کَرْمَهی [ بد ] است. [ دل فریفته ] با تکیه به نامها و حروف [ یعنی مفاهیمی که اعتبار ندارند ] نامها و واژگان را میپژوهد و دلبستهی آنها میشود و گونهگون کَرْمَهی بد پدید میآورد.
ششم، وجه نگرانی است که به [ اثرات ] کَرْمَهی [ بد ] بسته است. دل فریفته به سبب [ قانون [ کَرْمَه از اثرات [ کَرْمَهی بد ] رنج میبرد و آزاد نخواهد بود.
باید دانست که نادانی میتواند همهگونه حالات آلوده پدید آورد؛ تمام حالات آلوده، وجوه ناروشنشدگیاند.
سه. رابطههای میان روشنشدگی و ناروشنشدگی
میان حالات روشن و ناروشن دو نسبت هست، یکی « یکسانی » و آن دیگری « نایکسانی ».
( 1 ) یکسانی. درست همانگونه که سفالینههای گوناگون از یک سرشتاند ساخته از گل رُس، تجلیات جادوانه ( مایا )ی گوناگون ِ روشنشدگی(2) و ناروشنشدگی ( اَویدیا )،(3) وجوه ِ
______________________________
1. میتوان « جهان شناسهها » هم گفت. م.
2. anaÎsrava : نیالودگی.
3. avidyaÎ : نادانی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک گوهر [ یا [چنینیاند. به این دلیل، در سورهیی آمده که « همهی جانداران بهذات در جاودانگی جای دارند و به نیروانه رفتهاند. حالت روشنشدگی چیزی نیست که با عمل به دست آید یا پدید آورده شود. سرانجام، نایافت است [ زیرا که آن را از آغاز دادهاند ] . »
همچنین، هیچ وجه جسمانی ندارد که بشود آن را به معنی دقیق کلمه درک کرد. هر وجه جسمانی [ مانند نشانههای بودا ] که دیدنیاند ساختههای جادوانه [ ی چنینی ِ متجلی ] اند که با [ ذهنیت، انسانها در [آلایش همسویند. امّا، چنین نیست که این وجوه جسمانی ِ فراشناخت [ که برخاسته از کنشهای فراعقلیاند ] از سرشت ِ ناتهیت باشند [ یعنی، جوهری باشند ] ؛ چون که فراشناخت وجهی ندارد که بتوان درکاش کرد.
( 2 ) نایکسانی. درست همانگونه که سفالینههای گوناگون با یکدیگر فرق دارند، میان حالت روشنشدگی و حالت ناروشنشدگی، و میان تجلیات جادوانهی [ ی چنینی ِ متجلی ِ [ همسو با [ ذهنیت انسانها در [آلایش و آن آلودگان [ یعنی نابینایان ] در باب سرشت ذاتی [ ی چنینی [ ] یعنی، نابینا ] فرقهایی هست.
2. علت و شرطهای بودن ِ انسان در سَنْساره
[ ترجمه تحتاللفظی این عنوان چنین است: « علت و شرطهای زادومرگ ». علت، رمزی است برای وجه ناروشنشدگی در انبار دانستگی، یعنی نادانی؛ شرطها، رمزی است برای دل و دانستگی در حالت ناروشنشدگی. خلاصه، این بخش میپردازد به نظر انسانی که از نظام مطلق بیخبر است، بهرغم این حقیقت که او ذاتاً در آن است. در حجت زیر همانندییی میان اندیشهی مؤلف و نظریههای مکتب یوگاچارهی آیین بودای مهایانه میتوان یافت. مکتب یوگاچاره مدافع مفهوم « فقط دل » است و نظریهاش به ایدالیسم ذهنی معروف است. مؤلف موضوع را به شیوهی خود ارائه میدهد و مفهوم تَتاگَتَهگَرْبَه را بسط میدهد، اما او باید چند تصور و اصطلاح بنیادی را از منابع یوگاچاره به نظام خود آورده باشد. ]
این که انسانی در سنساره است ناشی از این حقیقت است که دل(1) و دانستگی(2) بر شالودهی انبار دانستگی ( چیتّه )(3) بسط مییابد. مقصود این است که او از [ وجه ناروشنشدگی ِ [انبار دانستگی در تسخیر نادانی است [ و بدینگونه میباید در سنساره باقی بماند ]
______________________________
1. manÊas
2. vijnaÎna
3. citta
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معمولی این کلمه. متفکران بودایی ( فیلسوفان اَبیدَرْمَه ) همراه با نظاممندی آموزههای بودا و تعمق در آنها، میان این سه فرق گذاشتند، و به هر یک یک معنای خاص ِ روانیـ متافیزیکی نسبت دادند. مکتب یوگاچارهی آیین بودا، در کوششی برای تحلیل سطوح دل، یا جان ِ انسان ِ ناروش، کاربرد متمایزی از این اصطلاحات به دست میدهد. بنا بر این مکتب، چیتَّه همسو است با آلَیَهـ ویگیانه ( دانستگی ِ انبار )، مَنَس با مَنوـ ویگیانه ( دل ِ دانسته به من، دل منـ آگاه، دانستگی دل )، و ویگیانه [ دانستگی [به همین شکل باقی میماند، که اشاره است به دل معمولی و گاهی هم پنج ادراک. گرچه مؤلف ( یا، مترجم ) همین اصطلاحات را به کار میبرد، محتوای آنها غالباً متفاوت از محتوایی است که در فلسفهی یوگاچاره میبینیم. از این رو، این بخش را باید بدون ارجاع به تعبیر یوگاچارهیی این اصطلاحات فنی، بلکه در پرتو اندیشهی کلی متن تعبیر کرد. کوششهایی که در برابر دانستن یا هماهنگ کردن آن با اندیشهی یوگاچاره شده حاصلی جز این ندارد که فهم را گیج و گم میکند. ]
1) دل
آنچه در حالت ناروشنشدگی پیدا میشود، که [ به خطا جهان اشیا را [درک میکند و از نو میسازد و، چون تصور میکند که جهان ِ [ باز ساختهی [اشیا واقعی است، به بسط اندیشههای [ فریفته ] ادامه میدهد، چیزی است که ما آن را دل [ یا، جان] میخوانیم.
این دل پنج نام مختلف دارد.
اولی را « دل ِ فعال » خوانند که، اگر از آن آگاه نباشیم، او با نیروی نادانیاش تعادل ِ دل را به هم میریزد.
دومی را « دل برآینده » خوانند، زیرا که با اتکا به دل پریشان به مثابهی [ شناسهگری ] که [ به خطا ] درک میکند، پدیدار میشود.
سومی را « دل بازتابنده » خوانند، زیرا که کل جهان اشیا را باز میتابد همچون آینهیی که همهی شکلهای مادی را باز میتابد. چون با شناسههای پنج حس رو به رو شود بیدرنگ آنها را باز میتابد. خود به خود در تمام زمانها پیدا میشود و همیشه در مقابل [ ِ شناسهگر [ وجود دارد [ و جهان اشیا را باز میتابد ] .
چهارمی را « دل تحلیلگر » خوانند، زیرا که آلوده را از نیالوده تمیز میدهد.پنجمی را « دل مستمر » خوانند، زیرا که با اندیشهها [ ی فریفته [یکی میشود و بیوقفه استمرار مییابد. تمام کَرْمَههای خوب یا بد را که در زندگیهای بیشمار گذشته انباشته شدهاند نگه میدارد و نمیگذارد چیزی از دست برود. همچنین قابل آن است که نتایج رنج و راحت [ یا، لذت و الم ] ، و مانند اینهای حال و آینده را به کمال برساند؛ در این کار، خطا نمیکند. میتواند سبب شود که شخص ناگهان چیزهایی از حال و گذشته را به یاد آورد و خیالات ناگهان و نامنتظر اشیا در او پیدا شود.
از اینرو سه جهان، ناواقعیاند و فقط از دلاند. جدا از آن نه شناسهی پنج حس هست و نه شناسهی(1) دل. مقصود چیست؟ چون چیزها، بدون استثنا، از دل برمیآیند و تحت ِ شرط اندیشههای فریفته تولید میشوند، تمام اختلافها [ ی آنها ] چیزی نیست مگر اختلافهای خود ِ دل شخص. [ با اینهمه ] دل نمیتواند خود ِ دل را درک کند؛ دل نشانی از خود ندارد [ که بتواند به مثابهی یک باشندهی جوهری به معنی دقیق کلمه گرفته شود ] .
باید دانست که [ مفهوم ِ [کلّ جهان ِ اشیا را فقط میتوان بر پایهی دل ِ فریفتهی نادان ِ انسان به اندیشه آورد. ازاینرو، همه چیز به عکس در آینه میماند [ عکسهایی [که عاری از هرگونه عینیتی است که بتوان آنها را در چنگ گرفت؛ آنها فقط از دل و ناواقعیاند. چون دل [ فریفته ] به هستی آید، آنگاه مفاهیم ( دَرْمَهها ) گوناگون به هستی میآیند؛ و چون دل [ ِ فریفته [از هستی باز میماند، آنگاه این مفاهیم گوناگون از میان میروند.
[ « ازاینرو، سه جهان ناواقعی است و فقط از دل است »: کهنترین بیان مکتوب این عبارت را، که در بسیاری از کتابهای مقدس دورههای بعد میبینیم، در یکی از کهنترین سورههای مهایانه، متعلق به قرن اول یا دوم میلادی مییابیم، که به سورهی ده بوم ( دَشَهبو¨میکه سو¨تره ) معروف است و به احتمال زیاد بعدها در آسیای میانه یا چین در اَوَتَمْسَکَهَ سو¨تره(2) گنجانده شده است. این سخن نه فقط در مکتب هوُاین پذیرفته شد، بلکه از آن به مثابهی دلیلی معتبر استفاده میکردند که بنیادی برای نظام یوگاچاره فراهم آورند. واقعیت این است که وَسوُبندوُ، که بنیادگذار واقعی مکتب ِ یوگاچاره است، شرحی بر دَشَهبو¨میکه نوشته است. چنانکه از این سوره پیداست، شاید بتوان جملهی اصلی را اینطور ترجمه کرد: « آنچه به این سه جهان تعلق دارد فقط دل است. » سه جهان، جهان کام [ کامَهلوکه ] ، جهان شکل [ رو¨پَهلوکه ] و جهان بیشکل [ اَرو¨پَهلوکه ] است. ]
______________________________
1. یا، موضوعات.
2. Avatamsaka ( Ha-ye n) SuÎtra
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2) دانستگی
آنچه دانستگی ( ویگیانه ) خوانده میشود، همان « دل مستمر » است. مردم معمولی به سبب دلبستگی ِ ریشهدارشان میپندارند که من و از من [ = منی [واقعیاند و در پندارهایشان به آنها میچسبند. همینکه اشیا [ =شناسهها [عرضه شوند این دانستگی به آنها متکی میشود و شناسههای پنج حس و شناسهی دل را تمیز میدهد، این را ویگیانه [ یعنی دانستگی تمیزدهنده ] یا « دانستگی جداکننده » میخوانند. یا، باز آن را « دانستگی تمیزدهندهی شیء » میخوانند. [ گرایش ِ به تمیز ِ ] این دانستگی هم با آلایش [ عقلی ] ِ محکم چسبیدن به نظرهای نادرست و هم با آلایش [ عاطفی ] ِ سرسپاری به کام تشدید میشود.
آن [ دل فریفته و ] دانستگی که از تخلُّل نادانی پیدا میشود چیزی است که مردم معمولی آن را نمیفهمند. پیروان هینهیانه هم، با شناختشان، نیز در فهم آن ناکاماند. آن بوداسفهایی که با استوار داشتن دل [ بر روشنشدگی ] از راه تمرین نظاره از مرتبهی اول ایمان درستشان راه افتاده و به دریافت دَرْمَهکایه رسیدهاند، میتوانند تا حدی این را بفهمند.
با اینهمه، حتا آنهایی که به آخرین مرتبهی بوداسفی رسیدهاند نمیتوانند این را به طور کامل بفهمند؛ فقط فهم چنینرفتگان از آن کامل است. چرا؟ چون دل، گرچه از آغاز در گوهرش [ = خودْبودش [پاک است، با نادانی همراه است. چون آلودهی نادانی است، [ حالت ِ [دل ِ آلوده به هستی میآید. امّا، خود ِ دل اگرچه آلوده است، جاودانه و تغییرناپذیر است. تنها چنینرفتگان میتوانند معنای این را بفهمند.
آن را که سرشت ذاتی ِ دل میخوانند همیشه ورای اندیشهها است. از اینرو، آن را به « تغییرناپذیر » تعریف کردهاند. تا زمانی که یک جهان واقعیت [ دَرمَهداتوُ ] هنوز باید دریافته شود، دل [ دستخوش تغییر است و [در یکتایی کامل [ با چنینی [نیست. ناگهان، یک اندیشهی [ فریفته [پیدا میشود؛ [ این حالت ] را نادانی خوانند.
[ « ناگهان »، ترجمهی تحتاللفظ ترکیب قیدی ِ چینی ِ هوُـ رَن ( h-jan ) است. اینجا خاستگاه نادانی ( اَویدیا )، به طور اتفاقی و در یک جملهی چندکلمهیی، روشنگری میشود. نادانی بنیادیترین مشکل ِ آیین بودا است، از نظر اهمیت همانند است با گناه نخستین در مسیحیت. عزم جزم مؤلف به آوردن گفتاری در حد ممکن موجز، قابل درک است، او غالباً به این هدف رسیده است اما این خطر هست که حرفش نادرست فهمیده شود، یا خود اصلاً فهمیده نشود. بر سر معنی هوُـ رَن در زمینهی خاستگاه نادانی بحثها شده است، که بیشتر آنها بر پایهی تعبیرات پیشنهادی فازانگ بود. او مشهورترین شارح این متن است. فازانگ به دنبال کلامی از وونهیو، رَهبان کرهیی، در این باره میگوید که ( 1 ) آن نادانی به تنهایی سرچشمهی حالات آلودهی وجود میشود. لطیفترین است؛ هیچ حالت دیگر وجود نمیتواند خاستگاهاش باشد. از اینرو، در متن آمده که نادانی ناگهان پیدا میشود. ( 2 ) او در شرح عبارتی از یک سوره میگوید « ناگهان » به معنی « به شکلی بیآغاز » [= بدون مقدمه ] است، چون از عبارت نقل شده روشن میشود که هیچ حالت دیگر وجود نیست که بر حالت نادانی مقدم باشد. ( 3 ) لغت « ناگهان » از دید زمانی به کار برده نمیشود، بلکه مقصود از آن دلیلی است بر ظهور نادانی بی آن که برای آن هیچ لحظهی آغازی متصور باشد. پس، روشن است که چرا فازانگ « ناگهان » را به « بیآغاز » تعبیر میکند. بنا بر این، میتوان نتیجه گرفت که نادانی، که علت ِ حالت ِ ناروشن ِ انسان است، آغازی ندارد، اما پایان دارد، چون با روشنشدگی از میان میرود.
رَهبانی چینی به نام جِنـ جیه، از دورهی مینگ، در شرحی که در 1599 بر بیداری ایمان نوشته، « ناگهان » را بوُـ جیوُئه ( p-chüeh ) میداند که شاید به معنی « ندانسته » یا « بیخبر از دلیل آن » باشد.
اگر هوُـ رَن برگردان یک واژهی سنسکریت باشد، میتوان فرض کرد که آن واژهی اصلی، اَکَسْمات akasmaÎtباشد. اَکَسمات به معنی « بیدلیل » یا « تصادفاً » است. اگر این درست باشد، استعارهی زیر که رَهبان چینی دیگری به نام زهـ سیوُان ( درگذشته در 1038 )، از مکتب هوُاـ ین، آن را در تعبیر « ناگهان » آورده کاملاً بجا است. او مینویسد: « [ نادانی ] به غباری میماند که ناگهان روی آینه مینشیند، یا به ابرهایی میماند که ناگهان در آسمان پیدا میشوند. »
ادعای بخش کهنتر متن این بود که انسان در اصلاش [ = در نهادش [روشن است و نادانی یا ناروشنشدگی نه ذاتی که عَرَضی است. نادانی نتیجهی بیگانه شدن ِ ندانسته یا عَرَضی از ذات ِ دل ( چنینی ) است. اما خاستگاه نادانی، در غیاب ِ آگاهی ِ از بیگانگی، نمیتواند شناسهی تحلیل عقلی باشد. خاستگاه نادانی نزد عقل تخیلپذیر نیست، مگر آنکه اسطورهیی شده باشد؛ از اینرو، چنین مینماید که « ناگهان » یک راهحل عالی باشد. ]
3) حالات آلودهی دل
میتوان شش گونه حالت آلودهی دل [ که مشروط به نادانیاند ] باز شناخت.
اولی، آلایش ِ پیوسته به دلبستگی ِ [ به آتمن ] است، و کسانی از آن آزادند که در هینهیانه به رهایی رسیدهاند و [ نیز ] آن [ بوداسَف ] هایی که در « مرتبهی پاگرفتن ایمان » اند.
دومی، آلایش ِ پیوسته به « دل مستمر » است، و کسانی میتوانند به تدریج از آن آزاد شوند که در « مرتبهی پاگرفتن ایمان »اند و نیز کسانی که به دستاویز خوب ِ [ رسیدن به روشنشدگی ] عمل میکنند و خود را در « مرتبهی پاکدلی » کاملاً آزاد کنند.
سومی، آلایش ِ پیوسته به « دل تحلیلگر » ِ تمیزدهنده است. کسانی که در « مرتبهی بهجا آوردن دستورها » هستند کم کم از آن رها میشوند و سرانجام هنگامیکه به « مرتبهی دستاویز ِ خوب ِ بدون نشانه » برسند کاملاً آزاد شدهاند.
چهارمی، آلایش [ لطیف ] گسسته از جهان ِ مجسم ِ اشیا است، و کسانی میتوانند از آن آزاد شوند که در « مرتبهی آزادی از جهان اشیا » باشند.
پنجمی، آلایش [ لطیفتری ] است گسسته از « دل [ برآیندهیی [که درک میکند » [ یعنی، آلایشی که از پیش در کنش ِ دریافت یا ادراک موجود است ] ، و کسانی از آن آزادند که در « مرتبهی آزادی از دل [ برآینده ] » باشند.
ششمی [ و لطیفترین ] ، آلایش گسسته از « دل فعال » ِ بنیادی است، و کسانی که از آن آزادند بوداسَفهاییاند که از آخرین مرتبه گذشته و به « مرتبهی تَتاگتگی » رسیدهاند.
[ « دل ِ فعال » ِ بنیادی یعنی آن تمایل طبیعی انسان که ماندن در حالت نادانی را ترجیح میدهد. این حالت مقدم بر جدایی ِ رابطهی شناسهگر و شناسه در متن ناروشنشدگی وجود دارد. شاید بتوان آن را مانند کرد به میل به سوی شرّی که مقدم بر انگیزش و دستیازی به اعمال بدی که سبب کَرمَهی بد میشوند وجود دارد؛ کوری بنیادی ( اَویدیا ) است که در عمیقترین سطح ِ جان ِ ندانسته پنهان است. ]
4) شرحی بر اصطلاحات آمده در بحث پیشین
در بیان این [ سخن ] که « یک جهان ِ واقعیت که هنوز باید دریافته شود. » آن [ بوداسفهایی ] که از « مرتبهی پاگرفتن ایمان » به « مرتبهی پاکدلی » رسیدهاند، پس از کامل کردن و بیختن [ اندیشههای فریفته خود ] ، همانگونه که پیش میروند بیش از پیش ازاین حالت رهایی خواهند یافت، و چون به « مرتبهی تتاگتگی » برسند به رهایی کامل خواهند رسید.
در بیان « پیوسته ». مقصود از واژهی « پیوسته » [ که در سه آلایش اول آمده [این است که اگرچه میان دل ( شناسهگر ) و دادهی دل ( = شناسه ) اختلاف ( یعنی، دویی ) هست اما میانشان یک رابطهی همزمان نیز هست که چون شناسهگر در آن آلوده باشد شناسه هم آلوده است، و هنگامی که شناسهگر پاک باشد، شناسه هم پاک است.
در بیان « گسسته ». مقصود از واژهی « گسسته از » این است که [ سه آلایش بنیادی لطیف ِ دوم، وجوه ] ناروشنشدگی آن بخش ِ از دل [ اند [که مقدم بر اختلاف [ ِ رابطهی شناسهگر و شناسه ] موجودند؛ از اینرو هنوز میان شناسهگر و شناسه یک رابطهی همزمان برقرار نشده است.
در بیان « حالت آلودهی دل ». آن را « حجاب ِ برخاسته از آلایشها » میخوانند، چون که مانع ِ هرگونه بینش بنیادی ِ به چنینی است.
در بیان « نادانی ». نادانی را حجاب برخاسته از تصورات نادرست ِ اشیا میخوانند »، زیرا که مانع دانشی است که خودبهخود در جهان عمل میکند.
از [ حالت ] دل آلوده، شناسهگری بر میآید [ یعنی، دل برآینده [برمیآید که [ نادرست [ ادراک میکند؛ و [ شناسهگری ] که [ دل بازتابنده را [باز میتابد و بدینسان به خطا جهان اشیا را تصدیق میکند و سبب واگشت خود از حالت بیتعین [ ِ چنینی ] میشود. گرچه تمام چیزها همیشه در سکوناند و عاری از هرگونه نشانهی برخاستن، از ناروشنشدگی ِ ناشی ِ از نادانی است که شخص به خطا از دَرْمَه [ یعنی، چنینی [دور میافتد؛ و بدینسان در یافتن ِ دانشی که با سازگاری خود با تمام شرایط جهان بهطور خودبهخود عمل میکند ناکام میشود.
[ « دانشی که خودبهخود در جهان عمل میکند. » بهطور فنی این دانش یا شناخت را « شناخت یافتهی پسین » (prisÊtÊha-labdha-jn¬aÎna ، چی.: hou-tê- (1)chih) میخوانند. دانشی است که پس از رسیدن به روشنشدگی و مشاهدهی حالت غمانگیز هستی جهان، بهطور طبیعی پدید میآید تا در
______________________________
1. ع. پاشایی، جان ژاپنی، ص 309.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رهانیدن جهان یاری کند. وقتی کسی گرفتار دور باطل نامرادی شود به هستی ذاتیاش بیدار میشود و به نظام مطلق باز میگردد، و چنینی را در خود باز مییابد، او برای اولین بار میتواند جهان رنجآلود را در گسترهی کاملاش ببیند. چون چشم نمیتواند چشم را ببیند، پس تا زمانی که او در میان رنج است و از آن فراتر نرفته است نمیتواند حالت واقعی ِ وجود ِ جهان را ببیند. آگاهی ِ مشتاقانهی از این حقیقت که تا کسی بیدار نشود همه چیز [ برای او ] رنج است، به بودا میرسد، یعنی به زمانی که او به روشنشدگی رسیده بود. جملهی مشهور بودا که میگوید « همه چیز رنج است » ( sarvamÊ dhÊkam ) در حقیقت پس از رسیدن او به روشنشدگی گفته شده است. از اینرو، او میبایست برای رستگاری جهان تلاش کند. ]
مکاشفهی معنای حقیقی [ ِ اصل مهایانه ] از راه ِ اصل یک دل، دو وجه دارد. یکی وجه دل است از دید مطلق [ تَتَتا ؛ چنینی ] ، و دیگری وجه دل است از دید نمودها ( سَنساره؛ زادومرگ ). هر یک از این دو وجه تمام حالات وجود را دربر میگیرد. چرا؟ زیرا که این دو وجه یکدیگر را در بر دارند.
[ معتبرترین مفسر، فازانگ، « یک دل »(2) را به تَتاگَتَهگَرْبَه تعریف میکند. باید یادآور شد که اینجا « یک » اشاره است به « مطلق » در معنای « یک بدون دوم »، نه یکی از بسیار. دربارهی یک دل.
« زیرا که این دو وجه یکدیگر را در بر دارند»: از آنجا که حقیقت(3) را ملتقای نظام ِ مطلق و نظام نمودین میدانند؛ پس [ این حقیقت ] در آن ِ واحد مطلق و نظام نمودین را در خود دارد. نظام مطلق را فرانمودین(4) میدانند اما آن را بیرون از نظام نمودین نمیدانند. دیگر آن که نظام ِ نمودین زمانمند است، اما بیرون از نظام مطلق نیست. به بیان دیگر، این دو از نظر هستیشناسی یکیاند؛ اینها دو وجه یک و همان حقیقت اند. شاید مشهورترین و سادهترین سخن را دربارهی رابطهی
______________________________
1.این نوشته، بخشی است از کتاب بیداری ایمان، که مقدمه آن در فصلنامه هفتآسمان، شماره یازده، زیر نام معرفی کتاب بیداری ایمان آمده است.
2. سن. : eka-citta ، چی. : i-hsin .
3. Reality . یا، حق، واقعیت.
4. transcendental ، یا فرارونده، متعالی. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میان نظام مطلق و نمودین بتوان در سخنان ناگارجوُنه ( قرن دوم میلادی ) یافت، مثلاً « میان نیروانه ( مطلق ) و سنساره ( نمودها ) هیچ فرقی نیست؛ میان سنساره و نیروانه فرقینیست. »]
دل از دید مطلق
دل از دید مطلق،(1) یک جهان واقعیت ( دَرْمَهدَاتوُ )(2) است و [ نیز ] ذات تمام مراتب وجود است در جامعیت آنها.
[ فازانگ دربارهی عبارت « در جامعیت آنها » میگوید: « چون میان دو وجه یک دل، یعنی وجه مطلق و وجه نمودین، اختلافی نیست، بلکه یکدیگر را فرامیگیرند، عبارت « در جامعیت آنها » به کار برده شده است. جهان واقعیت [ دَرْمَهداتوُ [چیزی جز جهان سنساره نیست، و در عین حال جهان سنساره هم چیزی جز جهان ِ مطلق نیست. برای نشان دادن این معانی، چنینی [ ذات [به کار برده میشود که در هر دو وجه یکسان است. » ]
آنچه « سرشت ِ ذاتی دل » [ یا، ذات دل ] خوانده میشود، نازاد و از میان نرفتنی است. فقط از راه پندارها است که همه چیز دستخوش تمیز میشود. اگر کسی از پندارها رها شود، آنگاه هیچ نشانی [ لَکشَنَه، یا صفت ] از اشیا [ که وجودهای مطلقاً مستقل به شمار آیند ] وجود نخواهد داشت؛ از اینرو، اشیا همه از آغاز ورای همهی شکلهای کلام، وصف، و مفهوم سازیاند، و در آخرین تحلیل، نامتعین و تغییرناپذیر و نیستـ نشدنیاند.
آنها فقط از یک دل اند؛ از اینجاست نام چنینی. هرگونه تبیینی که از راه کلمات صورت گیرد عاریتی و بیاعتبار است، چون که صرفاً موافق پندارها به کار میروند و استعداد [ ِ دلالت به چنینی را [ندارند. همینگونه است اسم، [ یا، اصطلاح ] چنینی که نشانی ندارد [ تا بتوان آن را با لفظ مشخص کرد ] .
پس، میتوان گفت که اسم چنینی، حدّ کلام [ یا، بیان لفظی [است که در آن هر لفظی از آن رو به کار میرود که به الفاظ دیگر پایان بخشد. اما به ذات ِ خود ِ چنینی نمیتوان پایان بخشید، چون که تمام اشیا [ در وجه مطلقشان [حقیقیاند [ یا، هستاند ] ؛ [ از اینرو [شییی نیست که ناگزیر باید به مثابهی یک شیء ِ حقیقی به آن اشاره کرد، چون که تمام اشیا یکسان در حالت ِ چنینیاند. باید دانست که تمام اشیا را نمیتوان به لفظ توضیح داد یا به آنها اندیشید؛ از اینجاست نام ِ چنینی.
______________________________
1. یا دل یگانه با بو¨تَهتَتَتا.
2. dharmadhaÎtuعالَم =
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ « نازاد ( اَنـ اوُتپَنَّه(1) ) اصطلاح فنی است به معنی « ورای تعیّن زمانی ».
این گزاره که مطلق ورای همهی وجوه ِ اندیشه است مدام در کتابها و شروح بودایی تکرار میشود. اندیشههایی را که در چند سطر قبل آمده به شکل موجزش در این عبارت ناگارجوُنه دیده میشود: « هنگامی که شناسهی [ یا، موضوع [اندیشه غایب باشد اِسناد(2)] به آن [متوقف میشود؛ چون که، درست مثل نمونهی نیروانه، سرشت ِ ذاتی ِ تمام اشیا(3) را، که نه زاده شده است و نه از میان میرود، نمیتوان تصدیق کرد. »(4)
با توجه به این جمله « پس، میتوان گفت، که اصطلاح چنینی حد ِ کلام است که در آن هر لغتی از آن رو به کار برده میشود که به لغات دیگر پایان بحشد، » وونهیو، رَهبان کرهیی در شرحی که در بخش اول قرن هشتم بر این متن نوشته، میگوید: « درست مانند این که یکی صداهایی را با یک صدا متوقف کند. » فازانگ به دنبال شرح وونهیو مینویسد: « به این میماند که بگوییم « ساکت! » که اگر این صدا نبود نمیشد صداهای دیگر را متوقف کرد. »
اصطلاح چنینی ( تَتَتا ) رمزی است. نمایهیی است به آنچه فرانمودین است؛ یک شگرد موقتی زبان است در سطح مفهومی که میکوشد در قلمرویی که تمام ارتباطات لفظی در آن ناکام میشود نوعی ارتباط برقرار کند. ]
پرسش: اگر معنای [ اصل مهایانه ] این است، چهگونه ممکن است که انسانها با آن سازگار شده وارد آن شوند؟
پاسخ: اگرچه در باب تمام اشیا سخن گفته میشود اما اگر بدانند که نه گویندهیی هست و نه چیزی که بتوان از آن گفت، و [ نیز ] اگرچه به آن میاندیشند، اما نه اندیشندهیی هست، و نه چیزی که بتوان به آن اندیشید، [ آنگاه ] میگویند که آنان با آن سازگار شدهاند. و هنگامی که از اندیشههایشان آزاد شوند، آنگاه میگویند که وارد آن شدهاند.
بعد، اگر چنینی در سخن بیان شود دو وجه دارد. یکی آن [ چنینی است که ] به راستی تهی ( شو¨نْیَه )(5) است، چون [ این وجه ] میتواند، چیزی را که در معنای فرجامیناش حقیقی است،
______________________________
1. an-utpanna
2. predication اِسناد، نسبت دادن، حمل ( در معنای منطقی ). همین طور است « تصدیق کردن » در این کتاب برای فعل predicate . م.
3. dharmataÎ-dharma-svabbaÎva : دَرْمَتا، دَرْمَئیت [ چیزیّت، شیئیت ] ـ خودْبود ِ دَرْمَه.م.)
4. یعنی، نمیتوان صفتی یا محمولی به آن اسناد داد. م.
5. sunya
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشکار کند. دیگر آن [ چنینی است که [به راستی ناتهی ( اَـ شو¨نْیَه )(1) است، زیرا که خود ِ ذات ِ آن به صفات ِ نیالوده و والا آراسته است.
[ اگر بخواهیم این را با اصطلاحات آشناتر بیان کنیم، میتوان به جای « رویکرد ِ شو¨نیه » « رویکرد ِ منفی » گذاشت که هرگونه همانی ِ اثباتی ِ مطلق را با هر وجه اندیشه رد میکند؛ و به جای « رویکرد ِ اَـ شو¨نیه » « رویکرد مثبت » را گذاشت که مطلق را از طریق ِ صفات و تأثیرات آن تصدیق میکند. متن این دو رویکرد یا مدخل را مکمل یکدیگر میداند. ]
1. به راستی تهی
[ چنینی تهی است ] چون از آغاز هرگز هیچ ربطی به وجه آلودهی وجود نداشته است، از همهی نشانههای تمایز فردی ِ اشیا آزاد است، و کاری به اندیشههای درون دل ِ فریفته ندارد.
باید دانست که سرشت ذاتی ِ چنینی نه « با نشانهها »(2) [ یا، صفات [است و نه « بینشانهها »؛ [ و نیز ] نه « نه با نشانهها » است و نه « نه بینشانهها »؛(3) نه در آن ِ واحد هر دو است [ یعنی [با و بی نشانهها؛ نه «با یک نشانهی تک» است و نه «با نشانههای مختلف»؛ و نه «نه با یک نشانهی تک» است؛ و نه در آن واحد هر دو است [ یعنی ] با و بی نشانههای تک و مختلف.
[ این سعی در نفی هرگونه اِسناد یا حمل به سرشت ِ ذاتی ِ چنینی، از همان آغاز خاص ِ شیوههای اندیشهی بودایی بوده است. اندیشمندان بودایی این دیدگاه را که با سکوت مشهور بودا دربارهی چنین پرسشهایی که آیا عالَم پاینده است یا نپاینده، متناهی است یا نامتناهی، حفظ کردهاند. خصوصاً در یک گروه سورههایی که به پرَگیاپارَمیتا(4) یا سورههای ِ کمال فراشناخت معروفاند، بر رویکرد منفی سخت تأکید میشد. کهنترین لایهی این سورهها به مرحلهی شکلدهندهی آیین بودای مهایانه در قرن اول و دوم قم تعلق دارد. ناگارجوُنه بر اساس سورههای پَرگیاپارَمیتا قالبی ابداع
______________________________
1. a-sunya
2. اینجا میتوان «نشانه» هم نوشت و مطلق نشانه یا اعراض فهمید. م.
3. به بیان دیگر، یعنی نه نشانی دارد و نه بینشان است. از هر دو آزاد است؛ و نیز از وجوه دیگری که پس از این خواهد آمد. م.
4. PrajnaÎpÎaÎramitaÎ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کرد که با آن هرگونه بازشناخت ِ نادرست ِ آنچه را که در ورا یا فراسو هست ابطال کند، تا آنجا که مطلق، مطلق میماند و تا سطح متناهی پایین کشیده نمیشود. او چهارگونه اِسناد میآورد که بطالت ِ اثبات هر یک از آنها را نشان دهد. دو گزینهی بنیادی اینهاست: 1 و 2 ) بودن و نبودن(1)، یعنی اثبات و نفی [ یا، ایجاب و سلب ] . براساس این دو گزینه، در آن ِ واحد دو اسناد دیگر هم ممکن است، یعنی از راه اثبات یا نفی آن دو با هم: 3 و 4 ) هم بودن و نبودن [ در آن واحد ] ، و نه بودن و نه نبودن [ در آن واحد ] . این چهار گزینه در آغاز جمله نفی میشوند؛ شرح باز هم ادامه دارد. ]
سخن کوتاه، چون تمام ناروشنان با دلهای فریفتهشان دَم به دَم به تمیز میپردازند، [ از چنینی ] بیگانه میشوند؛ از اینجاست تعریف « تهی »؛ اما همین که یکبار از دلهای فریفتهشان آزاد شوند، درخواهند یافت که چیزی نیست که نفی کرده شود.
2. به راستی ناتهی
چون روشن شده است که ذات همه اشیا تهی است، یعنی از پندارها خالی است، دل حقیقی، جاودانه، پاینده، تغییرناپذیر، پاک و خودْبسنده است؛ پس، آن را « ناتهی » خوانند. و نیز نشانی از نشانههای جزئی نیست که در آن یاد کرده شود، زیرا که این حوزه ورای هراندیشهیی است و تنها با روشنشدگی سازگار است.
[ این یکی از کاربردهای آن روش ِ حجت ( آرگومان ) است که به « ایجاب در سلب و سلب در ایجاب » معروف است. برای نمونه، جملهی « این خودکار است » جملهی « این فنجان است » را نفی میکند. جملهی « این آبی نیست » جملهی « این رنگ به جز آبی است. » را اثبات میکند. این جمله که « چنینی، تهی است » میرساند که چنینی چیزی است که با هرگونه مفهومسازی مخالف است؛ یعنی که چنینی این نیست، آن نیست، و مانند اینها، یعنی که چنینی فرانمودین است، خالی از مفاهیم. اما این نفی این امکان را کنار نمیگذارد که چنینی در جاهای دیگر یا از دیدگاه یا نظام متفاوتی که شخص با آن آمُخته نیست دیده شود.(2) پس، محلی برای ارائهی چنینی هست مشروط به آن که این کار به شکل رمزی صورت گیرد، یعنی چون جاودانه، پاینده، تغییرناپذیر، و مانند اینها. « تُهیّت »(3) در
______________________________
1. یا، هست و نیست.
2. به اصطلاح اهل منطق « با آن عناد ندارد ». این مفهوم در منطق « عناد » ( exclsion ) خوانده میشود. م.
3. emptiness . معمولاً برابر نهاد انگلیسی s¨nÎyataÎ ی سنسکریت است. اما « تهیت »، نیستی است اگر در معنای عرفانی آن باشد. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لغت به معنای « عدم »(1) نیست؛ معمولاً آن را در این معنا به کار میبرند: « تهی یا عاری از باشندهی ِ منفرد ِ متمایز ِ مطلق ِ مستقل ِ پاینده، یا هستی به مثابهی یک جزء ِ(2) کاهشناپذیر در یک جهان متکثر »(3) یا به معنی « تهی از هرگونه اِسنادی ».(4) بنا بر این شیوهی تفکر، حتا « نبودن » نیز « بودن » است، چون مقید به « بودن » است. اصطلاح « تهی » ناشی از یک دانستگی دیالکتیکی است که ورای این دوبُرشی ِ(5) بودن و نبودن است. ناگارجوُنه برای آن که از خطر ِ تعبیر ِ « تهیّت » به نبودن [ عدم ] یا به حمایت از نیهیلیسم پیشگیری کند میگوید « تُهیّت که بد به اندیشه درآید مرد نادان را نابود میکند، هم بدانگونه ماری که آن را نادرست به دست گیرند، یا افسونی که بد به کار برده شود. » ]
دل از دید نموَدها
1. انبار دانستگی
دل به مثابهی نمودها ( سَنساره ) بنیادش بر تَتاگَتَهگَرْبَه است. آنچه انبار دانستگی خوانده میشود در آن « نه زاد هست و نه مرگ ( نیروانه ) » همداستان با « زاد و مرگ » ( سنساره ) پراکنده شود، و با اینهمه آن دو در آن نه هماناند و نه دیگرگونه. این دانستگی دو وجه دارد که تمام حالات وجود را در برمیگیرند و تمام حالات وجود را پدید میآورند. آن دو وجه اینهاست: ( 1 ) وجه روشنشدگی، و ( 2 ) وجه ناروششدگی.
[ انبار دانستگی ( آلَیَهـ ویگیانه ) »: بنا بر مکتب ِ یوگاچارَهی آیین بودای مهایانه، نظام ِ ادراک، دل، دانستگی ِ من، و جان ِ نیمدانسته به هشت مقوله تقسیم میشوند: پنج ادراک حسی، ویگیانه [ دانستگی، جان ] ، مَنوـ ویگیانه(6)] دانستگی من ]،(7) و آلَیَهـ ویگیانه [ انبار دانستگی ] است. رابطهیی که میان دانستگی انبار و چنینی هستــ خواه همانند باشند خواه ناهمانندــ در میان عالمان فِرقهها موضوع مناظرهی بزرگی بوده است. آنچه اینجا مطابق متن، اساسی است این است
______________________________
1. nonexistence به معنی « لاوجود ».
2. component:سازه، مؤلفه
3. pluralistic
4. یا: تهی از هرگونه حملی.
5. dichotomy
6. mano-vijnaÎna
7. در واقع « دانستگی دل » است. « من » یا « خود » ( ego ) برای مَنوـ که جان فردی، « من » ( = دل فردی ) است. ششمین دانستگی است. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
که انبار دانستگی را به مثابهی ملتقای نظم مطلق و نظم نمودین، یا روشنشدگی و ناروشنشدگی در انسان تعریف شود. ]
یک. وجه روشنشدگی
( 1 ) روشنشدگی نهادین. خودْبود ِ [ یا، ذات، گوهر ِ ] دل آزاد از هر اندیشهیی(1) است. آنچه از هر اندیشهیی آزاد است نشاناش همانند سپهر ِ فضای تهی است که همهجا را فرا میگیرد. یک وجه [ بدون ِ دومی، یعنی مطلق ِ [وجه جهان ِ واقعیت ( = دَرْمَهداتوُ ) چیزی نیست مگر دَرْمَهکایهی بیتعین، که « کالبد ِ ذات » ِ(2) تَتاگَتَه است. [ چون ذات دل ] بر شالودهی دَرْمَهکایه نهاده شده است ] ، آن را روشنشدگی نهادین خوانند. چرا؟ زیرا که « روشنشدگی نهادین » [ ذات دل آغازین را ] با [ ذات دل در [فرایندهای فعلیّت یافتن ِ(3) روشنشدگی در تناقض نشان میدهد؛ فرایند ِ فعلیّت یافتن ِ روشنشدگی چیزی نیست مگر [ فرایند ِ یکی شدن ِ [یکسانی [ یا، همانی ِ ] با روشنشدگی نهادین.
[ « فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی، » را اگر لفظ به لفظ ترجمه کنیم میشود « آغاز شدن روشنشدگی ». مراد مؤلف از این عبارت اشاره است به کلّ فرایند، یعنی از شروع ِ روشنشدگی یا بیداری تا تحقق کامل روشنشدگی.
( 2 ) فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی، که شالودهاش روشنشدگی نهادین است، ناروشنشدگی است. و به سبب ناروشنشدگی است که میتوان از فرایند فعلیت ِ یافتن ِ روشنشدگی سخن گفت.
[ روشنشدگی نهادین، ذاتی [ یا، فطری ] است اما ناروشنشدگی عَرَضی است. دومی حالت فعلیت یا
______________________________
1. همان smrti است.
2. دَرْمَهکایه، یا کالبد ِ دَرْمَه را ( یا کالبد ذات، Essence-body در برگردان هاکهدا )، که یکی از « سه کالبد »، است به شکلهای گوناگون ترجمه کردهاند. باید توجه داشت که هاکهدا غالباً « ذات » ( essence ) را برای ( چنینی : تَتَتا ) هم به کار میبرد. م.
3. فعلیّت یافتن ( actalization ) در برابر بالقوگی است. اینجا آن را میتوان تحقق یک امکان، که همان روشنشدگی نهادین است، فهمید. م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحقق نیافتهی همان روشنشدگی نهادین است. یعنی، انسان در نهادش، [ یا، فطرتاش ] روشن یا رستگار است، اما از آن رو که درنمییابد که روشن یا رستگار است رنج میبرد و همچنان مثل نابینایان یا بیایمانان کورمال کورمال همهجا به دنبال روشنشدگی یا رستگاری است. قضیه این است که اگر نهاد انسان روشن یا رستگار نباشد محال است که او هیچگاه به روشنشدگی یا رستگاری برسد. ]
اکنون، [ کاملاً ] روشن بودن به سرچشمهی دل را روشنشدگی فرجامین(1) خوانند و روشن نبودن به سرچشمهی دل را روشنشدگی نافرجامین.
معنای این چیست؟ مرد معمولی چون پی ببرد که اندیشههای پیشین او نادرست بوده آنگاه میتواند چنین اندیشههایی را از پیدا شدن ِ دوباره باز دارد.(2) گرچه گاهی میتوان این را هم روشنشدگی خواند، [ اما، این، درستتر بگوییم، روشنشدگی نیست و ] چون آن روشنشدگی نیست [ که به سرچشمهی دل میرسد ] .
آن پیروان هینهیانه که اندک بینشی دارند، و آن بوداسَفان ِ نومشرّف از حالت متغیر ِ(3) اندیشهها آگاه میشوند و از اندیشههایی که دستخوش تغییرند [ همچون وجود ِ یک خود ِ پاینده ( آتْمَن )، و مانند اینها [آزادند. چون آنان دلبستگیهای ابتدایی ِ ناشی از تمیز ِ(4) تأییدنشده را رها کردهاند، [ تجربهی آنان را ] روشنشدگی ظاهری میخوانند.
بوداسَفهایی [ که به دریافت ِ دَرْمَهکایه رسیدهاند ] از حالت ایست ِ(5)] موقتی [اندیشهها آگاه میشوند و بندی آنها نیستند. چون آنها از اندیشههای [ دروغین ] ابتدایی ِ ناشی از این تمیز [ که اجزای جهانْ واقعیاند [آزادند، [ تجربهی آنان را ] روشنشدگی تقریبی خوانند.
آن بوداسَفهایی که مراتب بوداسَفی را تمام کرده و دستاویز خوب را به کمال رساندهاند [ که میبایست روشنشدگی نهادین را به کاملترین حد پدید آورند ] در یک لحظه به یکتایی [ ِ با چنینی ] خواهند رسید: آنان آگاه خواهند شد که آغاز شدنهای [ اندیشههای فریفتهی] دل چهگونه زاده خواهند شد،(6) و از پیدایی هرگونه اندیشهی [ فریفته [آزاد خواهند بود. چون آنها حتا از اندیشههای [ فریفته ] لطیف دورند میتوانند بینشی به سرشت ِ آغازین ِ دل داشته
______________________________
1. به یاد داشته باشیم که روشنشدگی نهادین را روشنشدگی آغازین هم میتوان خواند.
2. nirodha
3. anyathaÎtva
4. vikalpa ، ویکلپه.
5. sthiti : حالت ِ سکون، وقفه.
6. jaÎti
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باشند. [ این دریافت را [که دلْ جاودانه است روشنشدگی فرجامین خوانند. از اینرو، در سورهیی آمده که اگر مردی باشد که بتواند آنچه را که ورای هر گونه اندیشهیی است دریابد او به سوی شناخت بودا پیش میرود.
[ نویسنده اینجا در تحلیل فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی چهار حالت خاص وجود را وارونه به کار میبرد. چهار حالت(1) اینهاست: ( 1 ) برخاستن یا پیدا شدن، یعنی به هستی آمدن، مانند ِ زادن ( جاتی ) بچه؛ ( 2 ) ایستادن یا ماندن، یعنی حالت استمرار رشد، مانند مرحلهی از کودکی به مردی ( استیتی )؛(2) ( 3 ) تغییر، یعنی مرحله دورههای متغیر، مانند دورهی از آغاز زندگی تا پیری؛(3) و ( 4 ) ایست، یعنی دورهی پیری و از میان رفتن. هنگامی که این چهار حالت خاص در یک معنای کیهانی به کار برده شود اشاره است به یک دورهی عصر ِ کیهانی که با تکرار ِ نامتناهی استمرار مییابد. به نظر میرسد که این شکل از چهار حالت خاص وجود در ترتیب معکوس، که از آن در وصف ِ فرایند فعلیت یافتن ِ روشنشدگی استفاده میشود، در جای دیگری نیامده باشد.
تمثیل رؤیا، یا اشتباه گرفتن ریسمان به جای مار که خصوصاً در نوشتههای مکتب یوگاچارهی آیین بودا آمده، شاید در فهم اولین جملهی بند آخر، که توضیحاش کافی نبوده، مفید باشد. در توضیح این نکته باید گفت که شخص وقتی بیدار شود میتواند سرشت ِ حقیقی رؤیایش را بفهمد؛ حال آن که رؤیابین خبر از دیدن رؤیا ندارد. شخص چون بداند که آنچه دیده رؤیا بوده میتواند از رؤیا آزاد باشد. همین طور، فقط موقعی که نظر درستی بنا نهاده شود شخص میتواند بفهمد که نظرهای پیشین او نادرست بود و میتواند بفهمد که چرا نظرهای غلط در برخی فرضیات جزئی یا نادرست پذیرفته میشود. فقط این موقع است که شخص از پیدا شدن ِ اندیشههای فریب آزاد خواهد بود. ]
گرچه گفتهاند که پیدا شدن ِ اندیشههای [ فریفته ] در دل [ را آغازی [هست، اما نه چنان آغازی که بتوان [ آن را مستقل از ذات ِ دل [دانست. با اینهمه، باید گفت که آغاز [ ِ پیدا شدن اندیشههای فریفته [معلوم است، به این معنی که آنچه به مثابهی چیزی [ وجوددارنده بر شالودهی آنچه [ورای ِ هرگونه اندیشهیی است [ یعنی، ذات دل [شناخته میشود. همینگونه، میگویند که مردم معمولی همه به روشنی نمیرسند چون یک جریان مستمر ِ اندیشهها [ ی فریفته [داشته و هرگز از آنها آزاد نشدهاند؛ از اینرو، میگویند که آنان در
______________________________
1. avasthaÎ
2. sthiti
3. anyathaÎtva
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک نادانی بیآغاز هستند.
اگر مردی [ به بینش ِ [آنچه از اندیشهها آزاد است برسد، آنگاه میداند که چهگونه آن [ اندیشهها ] که مشخصهی دلاند [ یعنی، اندیشههای فریفته [پیدا میشوند، میمانند، تغییر میکنند، و از میان میروند، زیرا که او با آنچه از اندیشهها آزاد است یکی است.
اما، در واقعیت، اختلافی در فرایند ِ فعلیت یافتن ِ روشنشدگی نیست، به این دلیل که چهار حالت [ ِ پیدا شدن، ماندن، و مانند اینها [در آن ِ واحد وجود دارند و تکتک قائم بهذات نیستند؛ آنها در اصل از یک و همان روشنشدگیاند [ که اینها بر شالودهی روشنشدگی نهادین، و به مثابهی وجوه نمودین آن، در آن جای میگیرند ] .
و دیگر آنکه، روشنشدگی نهادین، هنگامی که در زمینهی حالت آلوده [ ی در نظام نمودین ] تحلیل شود، مینماید که دارندهی دو نشانه است، که یکی پاکی فراشناخت است و دیگری کنشهای فراعقلی.
[ از پاکی ِ یا تنزیه فراشناخت و کنشهای فراعقلی ِ مطلق یا روشنشدگی، میتوان فقط در زمینهی نمودها یا ناروشنشدگی بحث کرد. از مطلق یا روشنشدگی، در وجه تماماً فرانمودیناش، چیزی نمیتوان گفت. ]
( الف ) پاکی ِ فراشناخت. مرد خود را به راستی از راه ِ تخلُّل ِ ( واسَنا )(1)، تأثیر دَرْمَه [ یعنی، ذات ِ دل یا روشنشدگی نهادین ] ، میپرورد و هرگونه دستاویز خوب [ ِ گشودن ِ روشنشدگی ] را به انجام میرساند؛ در نتیجه از میان دانستگی مُرکب [ یعنی، انبار دانستگی که دارندهی روشنشدگی و ناروشنشدگی هر دو است ] میگذرد، به تجلی ِ جریان ِ دل [ فریفته [ پایان میدهد، و دَرْمَهکایه [ یعنی، ذات ِ دل ] را تجلی میبخشد، زیرا که فراشناخت ِ ( پرَگیا )(2) او حقیقی و پاک میشود.
معنای این چیست؟ همهی وجوه(3) دل و دانستگی [ ِ زیر ِ حالت ِ ناروشن شدگی، محصول ِ [ نادانیاند. نادانی جدا از روشنشدگی وجود ندارد؛ از اینرو، آن را نمیتوان از میان برد
______________________________
1. vaÎsanaÎ یا عطرآگین کردن.
2. prajnaÎ
3. laksÊana :نشانهها.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ زیرا که شخص نمیتواند چیزی را که واقعاً وجود ندارد نابود کند ] ، و با اینهمه [ تا آنجا که باقی میماند [نمیتواند نابود شود. این به رابطهیی میماند که میان آب اقیانوس [ یعنی، روشن شدگی ] و امواج آن [ یعنی، حالات دل ] که از باد به جنبش درآمده [ یعنی، از نادانی [هست. آب و باد جداییناپذیرند؛ اما آب به طبیعتاش جنبنده نیست، و اگر باد بیایستد جنبش هم متوقف میشود. اما طبیعت ِ نمناک نیاشفته باقی میماند.
همینگونه، دل انسان، که در سرشتاش پاک است، از باد ِ نادانی به جنبش درمیآید. نه دل و نه نادانی صورتهای جزئی خاص خود نداشته از یکدیگر جداییناپذیرند. با اینهمه سرشت دل، جنبنده نیست و اگر نادانی متوقف شود آنگاه استمرار ِ [ کنشهای فریفته [ متوقف میشود. اما سرشت ذاتی ِ فراشناخت [ یعنی، ذات ِ دل، که مثل سرشت ِ نمناک ِ آب است ] نابودنشده میماند.
( ب ) کنشهای فراعقلی. [ آنکس که روشنشدگی نهادین را کاملاً کشف کرده ] استعداد آن را دارد که هرگونه شرایط عالی پدید آورد چون که فراشناختاش پاک است. تجلی ِ صفات بیشمار ِ والای او مستمر است؛ چون استعداد انسانهای دیگر همراه اوست او به گونهیی خودانگیخته پاسخ میدهد، خود را به راههای بسیار آشکار میکند و به آنان خیر میرساند.
( 3 ) نشانههای ذات روشنشدگی. نشانههای ذات روشنشدگی چهار معنای بزرگ دارد که به نشانههای فضای تهیاند یا به نشانههای آینهی شفاف میماند.
اول، [ ذات ِ روشنشدگی به ] آینهیی [ میماند ] که واقعاً تهی [ از عکس [است. از هرگونه نشانهی شناسههای دل آزاد است و چیزی در خود ندارد که آشکار کند، زیرا که عکسی را نشان نمیدهد.
[ از دید مطلق که نگاه کنیم کثرت اجزا [ = تعینات ] وجود ندارد. تنها چیزی که هست همان مطلق است، درست مثل فضا که یک ِ بدون ِ دومی است. تقسیم فضا کار انسان است، نتیجهی ساخت ِ اندیشه است و مقصود از آن نیز آسان شدن کار است؛ ذاتاً نیست است. ]
دوم، [ گویی ] آینهیی [ است ] مُتخلّل ( واسَنا ) [ در همهی انسانهایی که به سوی روشنشدگی میروند، و ] ، همچون یک علت [ ِ رسیدن ِ آنها به روشنشدگی ] عمل میکند.یعنی، حقیقتاً ناتهی است؛ تمام اشیای جهان، که نه خارج و نه داخل میشوند؛ که نه گُم و نه نابود میشوند، در آن نمودار میشوند. یک دل است که جاودانه ساکن است. [ همه چیز در آن نمودار میشود ] چون که همه چیز واقعیاند. و هیچیک از چیزهای آلوده نمیتوانند آن را بیالایند، زیرا که ذات ِ فراشناخت [ یعنی روشنشدگی نهادین، از آلایشها [اثر نمیپذیرد، به صفتی نیالوده آراسته است و در همهی انسانها [ که به سوی روشنشدگی بروند ] مُتخلّل است.
سوم، به آینهیی [ میماند ] که از اشیای [ آلودهی منعکس در آن [آزاد است. این را از آن رو میتوان گفت که حالت ناتهی [ ِ روشنشدگی نهادین [راستین است، پاک و درخشان است، از هر دو حجاب ِ آلایش و عقل آزاد است، و به ورای نشانههای چیزی که مرکب [ یعنی، انبار دانستگی [است میرود.
چهارم، به آینهیی [ میماند ] که [ در مردی ] مؤثر است [ که بیخ نکوکاریش را میپرورد ] ، به صورت ِ شرط عمل میکند [ که او را در مجاهدتهایش ترغیب کند ] . زیرا که [ ذات ِ روشنشدگی [از چیزها[ ی آلوده ] آزاد است، بهطور کلّی دل انسان را روشن میکند و او را برمیانگیزد که بیخ نکوکاریش را بپرورد، و خود را موافق آرزوهای او عرضه میکند [ همانگونه که آینه عکس او را نشان میدهد ] .
[ از این چهار حجت، اولی و دومی متناظرند به حجتهایی دربارهی دو وجه مطلق از دید تهی و ناتهی. سومی و چهارمی متناظرند به « پاکی فراشناخت » و « کنشهای فراعقلی » در بخش پیشین. ]
دو. وجه ناروشنشدگی
چون یکتایی با چنینی را چنانکه هست درنیابد آنگاه یک دل ناروشن پیدا میشود، و در پی آن هم اندیشههایش. این اندیشهها را آن اعتبار نیست که جوهری به آنها نسبت داده شود؛ از اینرو، اینها مستقل از روشنشدگی نهادین نیستند. به مردی ماند که راهاش را گم کرده است: به علت [ حس غلطاش از ] جهت سر در گم است. اگر او یکسره از [ پندار [جهت آزاد باشد آنگاه سرگردانییی در کار نخواهد بود.
چنین است حال انسانها: آنها به سبب [ پندار ] روشنشدگی سردرگماند. اما اگر از [ پندار ثابت [روشنشدگی آزاد باشند، آنگاه چیزی چون ناروشن شدگی وجود نخواهد داشت. از آنجا که [ کسانی هستند که ] دلی ناروشن و فریفته دارند ما به خاطر آنها از روشنشدگی حقیقی سخن میگوییم، خوب میدانیم که معنای این اصطلاح [ نسبی [چیست. هیچ نشان مستقل از خود ِ روشنشدگی حقیقی، که از دل ناروشن جدا باشد، وجود ندارد که بشود از آن بحث کرد.
[ « چون یکتایی با چنینی را چنانکه هست درنیابد »: در لغت: « چون نداند که دَرْمَهی چنینی، یکی است » یا شاید « چون نداند که چنینی و دَرْمَه ( نمودها ) یکی است ». درهرحال، معنی یکی است. این را « نادانی بنیادی » خواندهاند.
این بحث دربارهی دو مفهوم آشکارا مخالف ِ روشنشدگی و ناروشنشدگی است. این مفاهیم قطبی از دیدگاه مؤلف یکدیگر را دفع نمیکنند یا متناقض نیستند؛ اینها فقط نسبیاند، چون تصور روشنشدگی در نبود ِ ناروشنشدگی ممکن نیست؛ آنها، گویی، در بستگی متقابل، موقتاً بر شالودهی روشنشدگی نهادین یا مطلق همزیستاند. نباید روشنشدگی و ناروشنشدگی را یک حالت مطلق گرفت. اینجا این نکته نشان داده میشود که هرگاه یکی از این دو را حالت مجسم ِ(1) هستی بدانیم، یا به بیان دیگر، نسبی را مطلق گرفتن، یا یک بیان وضعی و نمادین را چیزی لفظاً حقیقی دانستن کاری است نابجا. ]
از حالت ناروشن [ دل فریفته ] سه وجه پدید میآیند که به ناروشنشدگی بستهاند و از آن جداشدنی نیستند.
اول، کنش ِ نادانی است. پریشانی دل را که علتاش حالت ناروشن آن است، کنش خوانند. چون که روشن باشد نیاشفته است. چون پریشان باشد، رنج(2) در پی آن میآید، زیرا که نتیجه [ یا، معلول، یعنی رنج ] از علت جدا نیست [ یعنی، پریشانی بسته به نادانی است ] .
دوم، شناسهگر ِ(3) مُدرِک است. از پریشانی [ که وحدت آغازین ِ با چنینی را میشکند ] ، شناسهگر ِ مُدرِک پیدا میشود. [ دل که [آشفته نباشد از ادراک [ یا، دریافت ] آزاد است.
______________________________
1. concrete
2. duhÊkha . یا، اضطراب.
3. « شناسهگر » برای sbject و « شناسه »، که گاهی همان « شیء » است، برای object . م.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوم، جهان ِ اشیا(1) است. جهان اشیا بهخطا از شناسهگر ِ مُدرِک پدید میآید. جهان اشیا جدا از ادراک [ یا شناسهگر ِ مُدرِک ] وجود نخواهد داشت.
[ دل ِ فریفته ] که مقید به جهان ِ [ به نادرستی متصور ِ [اشیا است شش وجه پدید میآورد.
اول، وجه عقل [ ِ تمیزدهنده ] است. دل با اتکا به جهان ِ [ بهخطا متصور ِ [اشیا به تمیز دوست داشتنی از دوست نداشتنی میپردازد.
دوم، وجه استمرار است. دل از [ کنش تمیزدهندهی ] عقل [ با توجه با اشیا [در جهان اشیا آگاهی ِ از رنج و راحت را پدید میآورد. دلی، که اندیشههای [ فریفته ] میپرورد و بندی ِ آنها است بیوقفه استمرار خواهد یافت.
سوم، وجه دلبستگی است. دل به علت استمرار [ اندیشههای فریفته ] ، اندیشههای فریفتهاش را به جهان اشیا تحمیل میکند و محکم به [ تمیز ِ مطلوب از نامطلوب ] چسبیده دلبستگیهایی [ به آنچه دوست دارد [پدید میآورد.
چهارم، وجه تمیز نامها و حروف [ یعنی مفهومها ] است. [ دل فریفته [واژگان را که موقتیاند [ و از اینرو عاری از اعتبار ] بر پایهی دلبستگیهای خطاآمیز تحلیل میکند.
پنجم، وجه پدید آوردن کَرْمَهی [ بد ] است. [ دل فریفته ] با تکیه به نامها و حروف [ یعنی مفاهیمی که اعتبار ندارند ] نامها و واژگان را میپژوهد و دلبستهی آنها میشود و گونهگون کَرْمَهی بد پدید میآورد.
ششم، وجه نگرانی است که به [ اثرات ] کَرْمَهی [ بد ] بسته است. دل فریفته به سبب [ قانون [ کَرْمَه از اثرات [ کَرْمَهی بد ] رنج میبرد و آزاد نخواهد بود.
باید دانست که نادانی میتواند همهگونه حالات آلوده پدید آورد؛ تمام حالات آلوده، وجوه ناروشنشدگیاند.
سه. رابطههای میان روشنشدگی و ناروشنشدگی
میان حالات روشن و ناروشن دو نسبت هست، یکی « یکسانی » و آن دیگری « نایکسانی ».
( 1 ) یکسانی. درست همانگونه که سفالینههای گوناگون از یک سرشتاند ساخته از گل رُس، تجلیات جادوانه ( مایا )ی گوناگون ِ روشنشدگی(2) و ناروشنشدگی ( اَویدیا )،(3) وجوه ِ
______________________________
1. میتوان « جهان شناسهها » هم گفت. م.
2. anaÎsrava : نیالودگی.
3. avidyaÎ : نادانی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک گوهر [ یا [چنینیاند. به این دلیل، در سورهیی آمده که « همهی جانداران بهذات در جاودانگی جای دارند و به نیروانه رفتهاند. حالت روشنشدگی چیزی نیست که با عمل به دست آید یا پدید آورده شود. سرانجام، نایافت است [ زیرا که آن را از آغاز دادهاند ] . »
همچنین، هیچ وجه جسمانی ندارد که بشود آن را به معنی دقیق کلمه درک کرد. هر وجه جسمانی [ مانند نشانههای بودا ] که دیدنیاند ساختههای جادوانه [ ی چنینی ِ متجلی ] اند که با [ ذهنیت، انسانها در [آلایش همسویند. امّا، چنین نیست که این وجوه جسمانی ِ فراشناخت [ که برخاسته از کنشهای فراعقلیاند ] از سرشت ِ ناتهیت باشند [ یعنی، جوهری باشند ] ؛ چون که فراشناخت وجهی ندارد که بتوان درکاش کرد.
( 2 ) نایکسانی. درست همانگونه که سفالینههای گوناگون با یکدیگر فرق دارند، میان حالت روشنشدگی و حالت ناروشنشدگی، و میان تجلیات جادوانهی [ ی چنینی ِ متجلی ِ [ همسو با [ ذهنیت انسانها در [آلایش و آن آلودگان [ یعنی نابینایان ] در باب سرشت ذاتی [ ی چنینی [ ] یعنی، نابینا ] فرقهایی هست.
2. علت و شرطهای بودن ِ انسان در سَنْساره
[ ترجمه تحتاللفظی این عنوان چنین است: « علت و شرطهای زادومرگ ». علت، رمزی است برای وجه ناروشنشدگی در انبار دانستگی، یعنی نادانی؛ شرطها، رمزی است برای دل و دانستگی در حالت ناروشنشدگی. خلاصه، این بخش میپردازد به نظر انسانی که از نظام مطلق بیخبر است، بهرغم این حقیقت که او ذاتاً در آن است. در حجت زیر همانندییی میان اندیشهی مؤلف و نظریههای مکتب یوگاچارهی آیین بودای مهایانه میتوان یافت. مکتب یوگاچاره مدافع مفهوم « فقط دل » است و نظریهاش به ایدالیسم ذهنی معروف است. مؤلف موضوع را به شیوهی خود ارائه میدهد و مفهوم تَتاگَتَهگَرْبَه را بسط میدهد، اما او باید چند تصور و اصطلاح بنیادی را از منابع یوگاچاره به نظام خود آورده باشد. ]
این که انسانی در سنساره است ناشی از این حقیقت است که دل(1) و دانستگی(2) بر شالودهی انبار دانستگی ( چیتّه )(3) بسط مییابد. مقصود این است که او از [ وجه ناروشنشدگی ِ [انبار دانستگی در تسخیر نادانی است [ و بدینگونه میباید در سنساره باقی بماند ]
______________________________
1. manÊas
2. vijnaÎna
3. citta
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معمولی این کلمه. متفکران بودایی ( فیلسوفان اَبیدَرْمَه ) همراه با نظاممندی آموزههای بودا و تعمق در آنها، میان این سه فرق گذاشتند، و به هر یک یک معنای خاص ِ روانیـ متافیزیکی نسبت دادند. مکتب یوگاچارهی آیین بودا، در کوششی برای تحلیل سطوح دل، یا جان ِ انسان ِ ناروش، کاربرد متمایزی از این اصطلاحات به دست میدهد. بنا بر این مکتب، چیتَّه همسو است با آلَیَهـ ویگیانه ( دانستگی ِ انبار )، مَنَس با مَنوـ ویگیانه ( دل ِ دانسته به من، دل منـ آگاه، دانستگی دل )، و ویگیانه [ دانستگی [به همین شکل باقی میماند، که اشاره است به دل معمولی و گاهی هم پنج ادراک. گرچه مؤلف ( یا، مترجم ) همین اصطلاحات را به کار میبرد، محتوای آنها غالباً متفاوت از محتوایی است که در فلسفهی یوگاچاره میبینیم. از این رو، این بخش را باید بدون ارجاع به تعبیر یوگاچارهیی این اصطلاحات فنی، بلکه در پرتو اندیشهی کلی متن تعبیر کرد. کوششهایی که در برابر دانستن یا هماهنگ کردن آن با اندیشهی یوگاچاره شده حاصلی جز این ندارد که فهم را گیج و گم میکند. ]
1) دل
آنچه در حالت ناروشنشدگی پیدا میشود، که [ به خطا جهان اشیا را [درک میکند و از نو میسازد و، چون تصور میکند که جهان ِ [ باز ساختهی [اشیا واقعی است، به بسط اندیشههای [ فریفته ] ادامه میدهد، چیزی است که ما آن را دل [ یا، جان] میخوانیم.
این دل پنج نام مختلف دارد.
اولی را « دل ِ فعال » خوانند که، اگر از آن آگاه نباشیم، او با نیروی نادانیاش تعادل ِ دل را به هم میریزد.
دومی را « دل برآینده » خوانند، زیرا که با اتکا به دل پریشان به مثابهی [ شناسهگری ] که [ به خطا ] درک میکند، پدیدار میشود.
سومی را « دل بازتابنده » خوانند، زیرا که کل جهان اشیا را باز میتابد همچون آینهیی که همهی شکلهای مادی را باز میتابد. چون با شناسههای پنج حس رو به رو شود بیدرنگ آنها را باز میتابد. خود به خود در تمام زمانها پیدا میشود و همیشه در مقابل [ ِ شناسهگر [ وجود دارد [ و جهان اشیا را باز میتابد ] .
چهارمی را « دل تحلیلگر » خوانند، زیرا که آلوده را از نیالوده تمیز میدهد.پنجمی را « دل مستمر » خوانند، زیرا که با اندیشهها [ ی فریفته [یکی میشود و بیوقفه استمرار مییابد. تمام کَرْمَههای خوب یا بد را که در زندگیهای بیشمار گذشته انباشته شدهاند نگه میدارد و نمیگذارد چیزی از دست برود. همچنین قابل آن است که نتایج رنج و راحت [ یا، لذت و الم ] ، و مانند اینهای حال و آینده را به کمال برساند؛ در این کار، خطا نمیکند. میتواند سبب شود که شخص ناگهان چیزهایی از حال و گذشته را به یاد آورد و خیالات ناگهان و نامنتظر اشیا در او پیدا شود.
از اینرو سه جهان، ناواقعیاند و فقط از دلاند. جدا از آن نه شناسهی پنج حس هست و نه شناسهی(1) دل. مقصود چیست؟ چون چیزها، بدون استثنا، از دل برمیآیند و تحت ِ شرط اندیشههای فریفته تولید میشوند، تمام اختلافها [ ی آنها ] چیزی نیست مگر اختلافهای خود ِ دل شخص. [ با اینهمه ] دل نمیتواند خود ِ دل را درک کند؛ دل نشانی از خود ندارد [ که بتواند به مثابهی یک باشندهی جوهری به معنی دقیق کلمه گرفته شود ] .
باید دانست که [ مفهوم ِ [کلّ جهان ِ اشیا را فقط میتوان بر پایهی دل ِ فریفتهی نادان ِ انسان به اندیشه آورد. ازاینرو، همه چیز به عکس در آینه میماند [ عکسهایی [که عاری از هرگونه عینیتی است که بتوان آنها را در چنگ گرفت؛ آنها فقط از دل و ناواقعیاند. چون دل [ فریفته ] به هستی آید، آنگاه مفاهیم ( دَرْمَهها ) گوناگون به هستی میآیند؛ و چون دل [ ِ فریفته [از هستی باز میماند، آنگاه این مفاهیم گوناگون از میان میروند.
[ « ازاینرو، سه جهان ناواقعی است و فقط از دل است »: کهنترین بیان مکتوب این عبارت را، که در بسیاری از کتابهای مقدس دورههای بعد میبینیم، در یکی از کهنترین سورههای مهایانه، متعلق به قرن اول یا دوم میلادی مییابیم، که به سورهی ده بوم ( دَشَهبو¨میکه سو¨تره ) معروف است و به احتمال زیاد بعدها در آسیای میانه یا چین در اَوَتَمْسَکَهَ سو¨تره(2) گنجانده شده است. این سخن نه فقط در مکتب هوُاین پذیرفته شد، بلکه از آن به مثابهی دلیلی معتبر استفاده میکردند که بنیادی برای نظام یوگاچاره فراهم آورند. واقعیت این است که وَسوُبندوُ، که بنیادگذار واقعی مکتب ِ یوگاچاره است، شرحی بر دَشَهبو¨میکه نوشته است. چنانکه از این سوره پیداست، شاید بتوان جملهی اصلی را اینطور ترجمه کرد: « آنچه به این سه جهان تعلق دارد فقط دل است. » سه جهان، جهان کام [ کامَهلوکه ] ، جهان شکل [ رو¨پَهلوکه ] و جهان بیشکل [ اَرو¨پَهلوکه ] است. ]
______________________________
1. یا، موضوعات.
2. Avatamsaka ( Ha-ye n) SuÎtra
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2) دانستگی
آنچه دانستگی ( ویگیانه ) خوانده میشود، همان « دل مستمر » است. مردم معمولی به سبب دلبستگی ِ ریشهدارشان میپندارند که من و از من [ = منی [واقعیاند و در پندارهایشان به آنها میچسبند. همینکه اشیا [ =شناسهها [عرضه شوند این دانستگی به آنها متکی میشود و شناسههای پنج حس و شناسهی دل را تمیز میدهد، این را ویگیانه [ یعنی دانستگی تمیزدهنده ] یا « دانستگی جداکننده » میخوانند. یا، باز آن را « دانستگی تمیزدهندهی شیء » میخوانند. [ گرایش ِ به تمیز ِ ] این دانستگی هم با آلایش [ عقلی ] ِ محکم چسبیدن به نظرهای نادرست و هم با آلایش [ عاطفی ] ِ سرسپاری به کام تشدید میشود.
آن [ دل فریفته و ] دانستگی که از تخلُّل نادانی پیدا میشود چیزی است که مردم معمولی آن را نمیفهمند. پیروان هینهیانه هم، با شناختشان، نیز در فهم آن ناکاماند. آن بوداسفهایی که با استوار داشتن دل [ بر روشنشدگی ] از راه تمرین نظاره از مرتبهی اول ایمان درستشان راه افتاده و به دریافت دَرْمَهکایه رسیدهاند، میتوانند تا حدی این را بفهمند.
با اینهمه، حتا آنهایی که به آخرین مرتبهی بوداسفی رسیدهاند نمیتوانند این را به طور کامل بفهمند؛ فقط فهم چنینرفتگان از آن کامل است. چرا؟ چون دل، گرچه از آغاز در گوهرش [ = خودْبودش [پاک است، با نادانی همراه است. چون آلودهی نادانی است، [ حالت ِ [دل ِ آلوده به هستی میآید. امّا، خود ِ دل اگرچه آلوده است، جاودانه و تغییرناپذیر است. تنها چنینرفتگان میتوانند معنای این را بفهمند.
آن را که سرشت ذاتی ِ دل میخوانند همیشه ورای اندیشهها است. از اینرو، آن را به « تغییرناپذیر » تعریف کردهاند. تا زمانی که یک جهان واقعیت [ دَرمَهداتوُ ] هنوز باید دریافته شود، دل [ دستخوش تغییر است و [در یکتایی کامل [ با چنینی [نیست. ناگهان، یک اندیشهی [ فریفته [پیدا میشود؛ [ این حالت ] را نادانی خوانند.
[ « ناگهان »، ترجمهی تحتاللفظ ترکیب قیدی ِ چینی ِ هوُـ رَن ( h-jan ) است. اینجا خاستگاه نادانی ( اَویدیا )، به طور اتفاقی و در یک جملهی چندکلمهیی، روشنگری میشود. نادانی بنیادیترین مشکل ِ آیین بودا است، از نظر اهمیت همانند است با گناه نخستین در مسیحیت. عزم جزم مؤلف به آوردن گفتاری در حد ممکن موجز، قابل درک است، او غالباً به این هدف رسیده است اما این خطر هست که حرفش نادرست فهمیده شود، یا خود اصلاً فهمیده نشود. بر سر معنی هوُـ رَن در زمینهی خاستگاه نادانی بحثها شده است، که بیشتر آنها بر پایهی تعبیرات پیشنهادی فازانگ بود. او مشهورترین شارح این متن است. فازانگ به دنبال کلامی از وونهیو، رَهبان کرهیی، در این باره میگوید که ( 1 ) آن نادانی به تنهایی سرچشمهی حالات آلودهی وجود میشود. لطیفترین است؛ هیچ حالت دیگر وجود نمیتواند خاستگاهاش باشد. از اینرو، در متن آمده که نادانی ناگهان پیدا میشود. ( 2 ) او در شرح عبارتی از یک سوره میگوید « ناگهان » به معنی « به شکلی بیآغاز » [= بدون مقدمه ] است، چون از عبارت نقل شده روشن میشود که هیچ حالت دیگر وجود نیست که بر حالت نادانی مقدم باشد. ( 3 ) لغت « ناگهان » از دید زمانی به کار برده نمیشود، بلکه مقصود از آن دلیلی است بر ظهور نادانی بی آن که برای آن هیچ لحظهی آغازی متصور باشد. پس، روشن است که چرا فازانگ « ناگهان » را به « بیآغاز » تعبیر میکند. بنا بر این، میتوان نتیجه گرفت که نادانی، که علت ِ حالت ِ ناروشن ِ انسان است، آغازی ندارد، اما پایان دارد، چون با روشنشدگی از میان میرود.
رَهبانی چینی به نام جِنـ جیه، از دورهی مینگ، در شرحی که در 1599 بر بیداری ایمان نوشته، « ناگهان » را بوُـ جیوُئه ( p-chüeh ) میداند که شاید به معنی « ندانسته » یا « بیخبر از دلیل آن » باشد.
اگر هوُـ رَن برگردان یک واژهی سنسکریت باشد، میتوان فرض کرد که آن واژهی اصلی، اَکَسْمات akasmaÎtباشد. اَکَسمات به معنی « بیدلیل » یا « تصادفاً » است. اگر این درست باشد، استعارهی زیر که رَهبان چینی دیگری به نام زهـ سیوُان ( درگذشته در 1038 )، از مکتب هوُاـ ین، آن را در تعبیر « ناگهان » آورده کاملاً بجا است. او مینویسد: « [ نادانی ] به غباری میماند که ناگهان روی آینه مینشیند، یا به ابرهایی میماند که ناگهان در آسمان پیدا میشوند. »
ادعای بخش کهنتر متن این بود که انسان در اصلاش [ = در نهادش [روشن است و نادانی یا ناروشنشدگی نه ذاتی که عَرَضی است. نادانی نتیجهی بیگانه شدن ِ ندانسته یا عَرَضی از ذات ِ دل ( چنینی ) است. اما خاستگاه نادانی، در غیاب ِ آگاهی ِ از بیگانگی، نمیتواند شناسهی تحلیل عقلی باشد. خاستگاه نادانی نزد عقل تخیلپذیر نیست، مگر آنکه اسطورهیی شده باشد؛ از اینرو، چنین مینماید که « ناگهان » یک راهحل عالی باشد. ]
3) حالات آلودهی دل
میتوان شش گونه حالت آلودهی دل [ که مشروط به نادانیاند ] باز شناخت.
اولی، آلایش ِ پیوسته به دلبستگی ِ [ به آتمن ] است، و کسانی از آن آزادند که در هینهیانه به رهایی رسیدهاند و [ نیز ] آن [ بوداسَف ] هایی که در « مرتبهی پاگرفتن ایمان » اند.
دومی، آلایش ِ پیوسته به « دل مستمر » است، و کسانی میتوانند به تدریج از آن آزاد شوند که در « مرتبهی پاگرفتن ایمان »اند و نیز کسانی که به دستاویز خوب ِ [ رسیدن به روشنشدگی ] عمل میکنند و خود را در « مرتبهی پاکدلی » کاملاً آزاد کنند.
سومی، آلایش ِ پیوسته به « دل تحلیلگر » ِ تمیزدهنده است. کسانی که در « مرتبهی بهجا آوردن دستورها » هستند کم کم از آن رها میشوند و سرانجام هنگامیکه به « مرتبهی دستاویز ِ خوب ِ بدون نشانه » برسند کاملاً آزاد شدهاند.
چهارمی، آلایش [ لطیف ] گسسته از جهان ِ مجسم ِ اشیا است، و کسانی میتوانند از آن آزاد شوند که در « مرتبهی آزادی از جهان اشیا » باشند.
پنجمی، آلایش [ لطیفتری ] است گسسته از « دل [ برآیندهیی [که درک میکند » [ یعنی، آلایشی که از پیش در کنش ِ دریافت یا ادراک موجود است ] ، و کسانی از آن آزادند که در « مرتبهی آزادی از دل [ برآینده ] » باشند.
ششمی [ و لطیفترین ] ، آلایش گسسته از « دل فعال » ِ بنیادی است، و کسانی که از آن آزادند بوداسَفهاییاند که از آخرین مرتبه گذشته و به « مرتبهی تَتاگتگی » رسیدهاند.
[ « دل ِ فعال » ِ بنیادی یعنی آن تمایل طبیعی انسان که ماندن در حالت نادانی را ترجیح میدهد. این حالت مقدم بر جدایی ِ رابطهی شناسهگر و شناسه در متن ناروشنشدگی وجود دارد. شاید بتوان آن را مانند کرد به میل به سوی شرّی که مقدم بر انگیزش و دستیازی به اعمال بدی که سبب کَرمَهی بد میشوند وجود دارد؛ کوری بنیادی ( اَویدیا ) است که در عمیقترین سطح ِ جان ِ ندانسته پنهان است. ]
4) شرحی بر اصطلاحات آمده در بحث پیشین
در بیان این [ سخن ] که « یک جهان ِ واقعیت که هنوز باید دریافته شود. » آن [ بوداسفهایی ] که از « مرتبهی پاگرفتن ایمان » به « مرتبهی پاکدلی » رسیدهاند، پس از کامل کردن و بیختن [ اندیشههای فریفته خود ] ، همانگونه که پیش میروند بیش از پیش ازاین حالت رهایی خواهند یافت، و چون به « مرتبهی تتاگتگی » برسند به رهایی کامل خواهند رسید.
در بیان « پیوسته ». مقصود از واژهی « پیوسته » [ که در سه آلایش اول آمده [این است که اگرچه میان دل ( شناسهگر ) و دادهی دل ( = شناسه ) اختلاف ( یعنی، دویی ) هست اما میانشان یک رابطهی همزمان نیز هست که چون شناسهگر در آن آلوده باشد شناسه هم آلوده است، و هنگامی که شناسهگر پاک باشد، شناسه هم پاک است.
در بیان « گسسته ». مقصود از واژهی « گسسته از » این است که [ سه آلایش بنیادی لطیف ِ دوم، وجوه ] ناروشنشدگی آن بخش ِ از دل [ اند [که مقدم بر اختلاف [ ِ رابطهی شناسهگر و شناسه ] موجودند؛ از اینرو هنوز میان شناسهگر و شناسه یک رابطهی همزمان برقرار نشده است.
در بیان « حالت آلودهی دل ». آن را « حجاب ِ برخاسته از آلایشها » میخوانند، چون که مانع ِ هرگونه بینش بنیادی ِ به چنینی است.
در بیان « نادانی ». نادانی را حجاب برخاسته از تصورات نادرست ِ اشیا میخوانند »، زیرا که مانع دانشی است که خودبهخود در جهان عمل میکند.
از [ حالت ] دل آلوده، شناسهگری بر میآید [ یعنی، دل برآینده [برمیآید که [ نادرست [ ادراک میکند؛ و [ شناسهگری ] که [ دل بازتابنده را [باز میتابد و بدینسان به خطا جهان اشیا را تصدیق میکند و سبب واگشت خود از حالت بیتعین [ ِ چنینی ] میشود. گرچه تمام چیزها همیشه در سکوناند و عاری از هرگونه نشانهی برخاستن، از ناروشنشدگی ِ ناشی ِ از نادانی است که شخص به خطا از دَرْمَه [ یعنی، چنینی [دور میافتد؛ و بدینسان در یافتن ِ دانشی که با سازگاری خود با تمام شرایط جهان بهطور خودبهخود عمل میکند ناکام میشود.
[ « دانشی که خودبهخود در جهان عمل میکند. » بهطور فنی این دانش یا شناخت را « شناخت یافتهی پسین » (prisÊtÊha-labdha-jn¬aÎna ، چی.: hou-tê- (1)chih) میخوانند. دانشی است که پس از رسیدن به روشنشدگی و مشاهدهی حالت غمانگیز هستی جهان، بهطور طبیعی پدید میآید تا در
______________________________
1. ع. پاشایی، جان ژاپنی، ص 309.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رهانیدن جهان یاری کند. وقتی کسی گرفتار دور باطل نامرادی شود به هستی ذاتیاش بیدار میشود و به نظام مطلق باز میگردد، و چنینی را در خود باز مییابد، او برای اولین بار میتواند جهان رنجآلود را در گسترهی کاملاش ببیند. چون چشم نمیتواند چشم را ببیند، پس تا زمانی که او در میان رنج است و از آن فراتر نرفته است نمیتواند حالت واقعی ِ وجود ِ جهان را ببیند. آگاهی ِ مشتاقانهی از این حقیقت که تا کسی بیدار نشود همه چیز [ برای او ] رنج است، به بودا میرسد، یعنی به زمانی که او به روشنشدگی رسیده بود. جملهی مشهور بودا که میگوید « همه چیز رنج است » ( sarvamÊ dhÊkam ) در حقیقت پس از رسیدن او به روشنشدگی گفته شده است. از اینرو، او میبایست برای رستگاری جهان تلاش کند. ]