اخلاق اسلامی؛ مبانی و غایات
آرشیو
چکیده
متن
صورت زشت تنفرانگیز و چهره زیبا دل ربا است. این اشتیاق و نفرت، نوعی اعلام موضع درونی نسبت به آن زشتی و زیبایی است. کوشش انسان هماره در بند این کشش دوسویه است. به همین ترتیب ما در باره زشتی و زیبایی «اعمال» یا «احوال» آدمیان نیز قضاوتی روانی و موضعی درونی داریم. با این تفاوت که قضاوت در باره زشتی و زیبایی «ظاهر» به سهولت صورت می گیرد، اما زشتی یا زیبایی رفتار و احوال و شخصیت آدمیان، پدیده ای دیریاب است.
دانش اخلاق بحث از زشتی و زیبایی روح و رویه بشر است و به خواهش ها و اعمال انسان نیز تعمیم می یابد. این زشت و زیبا در اخلاق، بد و خوب نامیده شده است.
دغدغه اخلاق رشد و تعالی بشر است. اخلاق و تربیت، بشر را در تمام ساحت های وجودی، زیبا و ستودنی می خواهد. زیبایی سیرت بر خلاف زیبایی صورت اکتسابی است. برای نیک سیرتی و فرشته خویی باید بخواهیم و هم بکوشیم؛ و خودسازی همین «در صدف خویش گهر ساختن» است. بی تردید برای نیل به این هدف نیازمند آگاهی هایی همچون مقاصد، موانع، راه ها، روش ها، و ابزارهای ایجاد تحول در خویش هستیم. «اخلاق اسلامی» مشتمل بر مباحثی از این دست است.
اخلاق اسلامی در رویکرد عمومی دین؛ همان شکوفایی فطرت است و بر شناخت خاصی از انسان استوار است. «انسان شناسی اخلاقی» انسان شناسی تحولی است. یعنی انسان در حال حرکت و در حال شدن را موضوع بررسی خود قرار می دهد. اکنون پیش از پرداختن به مسائل علم اخلاق جایگاه اخلاق و تربیت اخلاقی و گستره آن را به اختصار مورد توجه قرار می دهیم سپس به مهم ترین مبانی اخلاق یعنی مبنای انسان شناختی و مبنای غایت شناختی آن می پردازیم:
جایگاه اخلاق در هندسه دین
آموزه های آسمانی اسلام مشتمل بر سه بخش عمده است:
1.بخش اول: عقاید، توصیف واقع نما و جامعی از دستگاه آفرینش با ارایه مهم ترین و تأثیرگذارترین عناصر نقش آفرین آن که آغاز و انجام هستی را در یک نظام منسجم تفسیر کند. این گزاره ها عمدتا با ساحت شناخت ، آگاهی و باورهای انسان ارتباط دارد. ذکر این نکته شایسته است که به دست آوردن و یا داشتن اعتقاد صحیح هم یکی از اعمال یا صفات اختیاری انسان است و قضاوت اخلاقی در باره آن روا است. زیرا اعتقادات را به دو گونه می توان مورد لحاظ قرار داد؛ هرگاه بحث از صدق و کذب و درستی و نادرستی گزاره از جهت مطابقت و عدم مطابقت با واقع مد نظر باشد کاوشی اعتقادی صورت پذیرفته است. اما اگر درستی و نادرستی اخلاقی این اعتقاد به عنوان یک فعل اختیاری یا یک صورت راسخ نفسانی بررسی شود و اقتضا یا مانعیت آن نسبت به کمال و سعادت (خوبی و بدی آن) مورد نظر قرار گیرد، کاوشی اخلاقی صورت گرفته است. به همین جهت در کتب اخلاقی به ارزش ایمان به خدا، یقین و اعتقاد به آخرت پرداخته شده است.
2.بخش دوم: اخلاق، نظام ارزشی و هنجاری که انسان موظف است اعمال و منش خود را بر اساس آن تنظیم کند و جهت یابی کمال و تعالی را در قالب بایدها و نباید های اخلاقی از آن دریافت نماید. این گزاره ها از تأثیر عمل و منش انسان بر سعادت او حکایت می کند
3.بخش سوم: فقه، در یک بخش از نظام باید و نبایدهای حقوقی بحث می کند که برای تنظیم حدود قانونی روابط اجتماعی شکل گرفته است و در بخش دوم از شروط صحت عبادات از جنبه شکلی سخن می گوید و به تبیین قوالب آیینی و مناسکی اعمال دینی می پردازد.
اخلاق
انسان تنها موجودی است که به اذن خدا، اختیار معماری شخصیت خویش را به دست دارد و می تواند ابعاد وجودی و جایگاه خود را در میان سایر موجودات تعیین کند. تردد آدمی در میانه مسیر بلند اسفل السافلین تا اعلی علیین ویژگی انسان نسبت به دیگر آفریدگان خدا است. انسان، مرهون خصال خوب و بد خویش است. با آنها زندگی می کند، می اندیشد، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و رفتار می کند با همین ویژگی ها می میرد و محشور می شود و در نهایت، خوشبختی یا بدبختی اش بر اساس همین صفات رقم می خورد.
کتاب های آسمانی امر خطیر حرکت انسان به سوی سعادت را فرو نگذارده، الگو و قاعده این تحول را عرضه کرده اند.
دانش اخلاق به بیان اوصاف ارزشی افعال و صفات اختیاری، اختصاص دارد. هر گزاره اخلاقی از موضوعی و محمولی تشکیل شده است. موضوع گزاره اخلاقی امری اختیاری است. زیرا ارزش اخلاقی مبتنی بر اختیار است و بدون فرض اختیار، امکان داوری اخلاقی وجود ندارد. گاهی از این امور اختیاری به «هستی های مقدور» نیز یاد می شود. اختیار یا مستقیما به امر اختیاری تعلق می گیرد (رفتار) یا با واسطه (صفات و ملکات). محمول گزاره اخلاقی هم یکی از چهار زوج مفاهیم ارزش گذار زیر است: خوب، بد، درست، نادرست، باید و نباید، حق و وظیفه.
بنابراین الگو و قالب یک گزاره اخلاقی این گونه خواهد شد:
موضوع محمول اسناد
فعل اختیاری، صفت اختیاری خوب / بد؛ درست / نادرست؛ بایسته / نابایسته؛ حق/ وظیفه است
مثال دروغ گفتن نادرست است
شجاعت خوب است
توجه: گزاره «باید عادل بود.» نیز یک گزاره اخلاقی است که چینش موضوع و محمول آن عوض شده است. شکل اصلی این گزاره چنین است؛ عدالت بایسته است.
هرگاه فهرستی از افعال خوب و بد و نیز فضایل و رذایل فراهم آید، سیمای انسان مطلوب مشخص شده است. در واقع مجموعه گزاره های اخلاقی نظام مطلوبیت ها و قله نهایی حرکت انسان را مشخص می گرداند.
گستره دانش اخلاق
رابطه انسان به حسب طرف رابطه به یکی از انحای زیر شکل می گیرد؛ این رابطه یا رابطه با خالق است یا با مخلوق، رابطه با مخلوق نیز یا با خود است یا با دیگری؛ آن دیگری نیز یا انسان است یا موجود غیر بشری. بر این اساس علم اخلاق، مشتمل بر چند حوزه خواهد شد؛ اخلاق بندگی، اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی، اخلاق زیست محیطی.
مراد از اخلاق بندگی هنجارها و ناهنجارهایی مانند ایمان، خوف، توکل، و کفر، سرکشی و بی اعتمادی به خدا است که به رابطه انسان و خدا مربوط می شود. اخلاق فردی ارزش های اخلاقی مربوط به حیات فردی انسان ها است و انسان را فارغ از رابطه با غیر در نظر می گیرد. مانند فضیلت های صبر، حکمت، و حزم و رذیلت های پرخوری، شتاب زدگی و سبک مغزی. همچنین مراد از اخلاق اجتماعی، ارزش ها و ضد ارزش های حاکم بر رابطه فرد با سایر انسان ها است؛ مانند عدل و احسان یا حسد و تکبر. اخلاق زیست محیطی نیز احکام ارزشی حاکم بر مناسبات انسان با طبیعت (گیاهان، حیوانات، مراتع و جنگل ها، آب ها و به طور کلی زیست بوم و نهایتا زیست کره) را بیان می کند.
بنابراین حوزه های اصلی دانش اخلاق به قرار زیر خواهد بود:
خالق اخلاق بندگی
ارزش های حاکم بر روابط انسان با غیرخالق خود اخلاق فردی
غیرخود باشعور اخلاق اجتماعی
بی شعور اخلاق زیست محیطی
ذکر این نکته نیز ضروری است که اخلاق اسلامی سراسر اخلاق ایمانی است. به بیان دیگر همه رفتارهای انسان معامله با خدا است و انسان هرگز از ارتباط با او تهی نمی شود. از آنجا که رشد انسان در گرو معرفت به حضور دائم خدا است، انسان اخلاقیِ اسلام همواره در ارتباطات فردی و اجتماعی خود خدا را در نظر دارد و اخلاق فردی و اجتماعی او نیز صبغه اخلاق بندگی به خود می گیرد. فرهنگ اسلامی بر تمام روابط انسانی رنگ توحیدی و روح الهی دمیده و ایمان و اخلاق را به هم آمیخته است.
تفکر و پژوهش
آشکار است که واژه اخلاق اجتماعی در اطلاق عرفی خود به ارتباط فرد با فرد دیگر انصراف دارد. با این حال می دانیم که انسان اختیار تاثیرگذاری بر روابط حاکم بر جامعه و نیز توان نقش آفرینی در تاریخ را دارد، اکنون به نظر شما آیا می توان از وظایف اخلاقی نسبت به ساخت جامعه و مناسبات میان نهاد های مدنی و نیز نسبت به تاریخ بشری و تمدن آینده سخن گفت؟ اگر پاسخ مثبت است پیشنهاد شما برای تعیین جایگاه این مباحث در تقسیمات علم اخلاق (فردی، بندگی، اجتماعی و...) چیست؟
تربیت اخلاقی
«تربیت اخلاقی»، فرایند درونی سازی ارزشهای اخلاقی و شکلگیری پایدار شخصیت انسان بر اساس ویژگیهای انسان کامل است. «تربیت اخلاقی» مسیر گذار از وضعیت موجود (دامنه ای که مبدا حرکت انسان است) به سوی قله کمال را بازمینماید و آدمی را چونان راه می برد تا سیمای آرمانی انسان اخلاقی را در لوح وجود خویش نقش کند. «تربیت اخلاقی» تحقق عینی همه آموزههایی است که دانش «اخلاق» بدان فرامیخواند. می توان گفت که «اخلاق» مقاصد و غایات حرکت انسان را بازمی نماید در حالی که «تربیت اخلاقی» احکام جریان و قواعد حرکت انسان بدان سو را بازمی نماید. به تعبیر دیگر اخلاق پرسش از ماهیت ارزش ها، و تربیت پرسش از کیفیتِ دست یابی بدان را پاسخ می گوید.
1.انسان شناسی
از آنجا که تربیت اخلاقی، به معنای ایجاد نوعی تغییر و تحول و پدید آوردن انسان اخلاقی است لازم است پیش از ورود به مباحث، سیمای انسان اخلاقی معلوم گردد. بدون آگاهی از ویژگی ها و مطلوبیت های انسان اخلاقی نمی توان برای حرکت به سوی آن برنامه ریزی کرد.
هویت و شخصیت اخلاقی، حاصل ترکیب مؤلفه های متنوع شناختی، عاطفی و رفتاری است که در فرآیند رشد اخلاقی باید پرورش یابد.
نهاد انسان
در فاصله میان سال های 1914 تا 1945 دو جنگ بزرگ جهانی که کانون آن اروپا بود درگرفت. در این دو فاجعه بزرگ میلیون ها انسان کشته شد. هیجان این حیات وحش را انفجار دو بمب هسته ای ـ که به تنهایی قریب به دویست هزار قربانی برجای گذاشت ـ آرام کرد. بیش از چهار دهه اضطراب و دلهره جهان را فراگرفته بود. در آن دوران، چهره خون ریز بشر به خوبی آشکارگشت و بهت و حیرت و سوال برانگیخت. بحث درباب سرشت انسان طراوتی تازه یافت. در آن شرایط نظریه بدذات پنداری و دیوسرشتی بشر به سختی می توانست مورد انکار واقع شود.
بحث از «سرشت انسان» سابقه ای دیرینه دارد و شاید بتوان آن را مهم ترین مبحث انسان شناسی دانست. تعاریف متنوعی از طبیعت انسان ارائه گردیده و مواضع مختلفی اتخاذ شده است. برخی وجود سرشتی واحد را برای انسان انکار کرده اند و برخی بدون انکار آن شناسایی ذات بشر را ناممکن شمرده اند. اما آنان که سرشت واحدی برای انسان قائل اند در برابر این پرسش قرار دارند که آیا انسان ذاتاً نیک سیرت است یا بدسیرت؟ این سؤال برای «انسان شناسی اخلاقی» اهمیتی ویژه دارد؛ اخلاق دغدغه تحول مثبت بشر را دارد. اگر او را دیوسیرت دانستیم، انگیزه تربیت اخلاقی او را از دست می دهیم یا دست کم تربیت اخلاقی را نوعی درگیری با طبیعت بشر به شمار می آوریم .
اسلام نگاه ویژه ای به بشر دارد؛ اولاً تئوری فطرت ـ که از مهم ترین ارکان معارف انسان شناحتی اسلامی است ـ بر سرشت واحد انسان در طول تاریخ تأکید می کند و ثانیاً اسلام همان طور که نگاهی مثبت به جهان دارد (به معنای غلبه و ستیزه نیروی خیر بر شر در عالم) نهاد بشر را نیز تحت تأثیر ظرفیت های شناخیت و گرایش خیر و در نتیجه مثبت ارزیابی می کند.
به خاطر بیاوریم آن هنگام که پروردگار متعال به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن مأوا میدهی که فساد و خونریزی کند؟ (اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است) ما تسبیح تو را بجا میآوریم، و تو را تقدیس میکنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را (در باره او) میدانم که شما از آن بی خبرید .»
در آن مجلس الهی نیز سخن از نهاد بشر بود. گویا فرشتگان در خمیره انسان تنها چهره خون ریز او را می دیدند و پروردگار انسان به ابعادی بیش از این نظر داشت. سخن خدا در واقع این بود که «نهاد بشر» با نگاه سطحی به دست نمی آید. خدا انسان را جانشین خود خوانده و خواسته بود.
ساختار متعالی وجود بشر
شاید هر یک از ما بارها در طول زندگی، عهد و تصمیم خود را به خاطر سستی یا تنبلی زیر پا گذاشته باشیم. بدون شک هر بار پس از آن، خود را سرزنش کرده و محکوم دانسته ایم. در این موارد خود ما تصمیم گرفته ایم، و خود ما تصمیم را نقض کرده ایم و خود ما خویشتن را سرزنش کرده ایم. توضیح این وضعیت متناقض مگر در پرتو پذیرش نوعی دوگانگی در وجود آدمی میسر نیست؛ یکی مرتکب عملی می شود و دیگری از آن اعلام انزجار می کند.
ساحت ها و قوای نفس
روح انسان جوهری ملکوتی است که در حاجات خود بدن را به کار میگیرد. تعابیری چون «عقل» «جان»، «نفس» و «قلب» که گاهی برای انسان به کار می رود با اعتبارات مختلف همه نام های همین روح است.
نفس انسانی دارای چهار توانمندی و نیروی اصلی است. قوه عقلانی که آن را فرشته صفت می دانند، قوه غضب (دفع) که آن را درنده خو می شناسند، قوه شهوت (جذب) که آن را نیرویی حیوانی می شمارند و قوه وهم که آن را نیرویی شیطانی به حساب می آورند. انسان از ابتدای نشو و نمای طبیعی خود این چهار نیرو را دارد.
کارکرد نیروی عقلانی ـ قوه عاقله ـ ادراک حقایق امور و تشخیص خیر و شر است. قوه عاقله به دنبال آن است که اعتدال در مملکت جان پدید آورد و هر یک از قوا را از سرکشی و مرزشکنی بازدارد. نیروی غضب را بر شهوت مسلط کند و حدت و شدت آن را بشکند و مکر شیطانی را با بصیرت نافذ و نورانیت روشن بین خود کشف و رد کند.
نیروی واهمه یا قوه شیطنت در پی تهیه راه کار عملی و چاره اندیشی و حیله جهت رسیدن نفس به خواسته های قوه شهوت و غضب است. دروغ گفتن و خدعه نیز توسط این نیرو برای بشر میسر می شود.
نیروی شهوت یا قوه شهویه که آن را «نفس بهیمی» گویند مبدأ و منشأ خواسته ها و جلب منافع و امور لذت بخش است. از نیروی شهوت جز کارهای حیوانی مانند شکم پرستی و ارضای جنسی برنمیآید. فایده قوه شهویه حفظ و ادامه حیات فردی و نوعی انسان است.
نیروی خشم یا قوه غضبیه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، موجب صدور افعال درندگان از قبیل کینه و دشمنی و آزار است. البته قوه غضبیه علاوه بر رفع مضار و دفع موانع از مسیر زندگی و بالندگی انسان می تواند حدت و تندی قوای شهوی و شیطانی را در هم بشکند و هنگامی که آن دو بخواهند در شهوت و فریب کاری پافشاری کنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد. زیرا آن دو به آسانی از عقل اطاعت نمیکنند بر خلاف خشم که به آسانی از آن اطاعت میکنند و به وسیله آن تأدیب میشوند.
این قوا به حسب سنین عمر دچار تغییراتی می شوند، و هرچه انسان رشد طبیعی کند، این قوا در او کامل تر می گردد. حکمای مسلمان معتقدند همان گونه که در فرایند رشد طبیعی انسان قوه شهویه پیش از قوه غضبیه و قوه غضبیه پیش از قوه عاقله فعال می شود در مقام تربیت نیز باید تربیت قوه شهویه را بر قوه غضبیه و قوه غضبیه را بر قوه عاقله مقدم داشت.
حکما همه فضایل انسانی را در چهار فضیلت حکمت، شجاعت، عفت و عدالت قابل جمع می دانند؛ زیرا این چهار فضیلت از تعدیل هر یک از این قوای چهارگانه و خارج نمودن آنها از حد افراط و تفریط، حاصل می شود. حکمت عبارت است از اعتدال قوه نظریه و تهذیب آن، شجاعت عبارت است از اعتدال قوه غضبیه و تهذیب آن، و عفت عبارت است از اعتدال و تهذیب قوه شهویه. خروج هر یک از قوا از اعتدال، میل آن به حالت افراط یا تفریط است. از این جهت، رذائل اصلی هشت مورد است. عفت در میان دو حالت افراطی و تفریطی شره و خمود قرار دارد. شجاعت حد اعتدال میان تهور و ترس است. حکمت حد وسط جربزه و بله است و عدالت میانه ظلم وانظلام حالتی است که از اعتدال هر سه قوه عاقله و غضبیه و شهویه حاصل می شود.
در واقع تعدیل سه قوه واهمه، شهویه و غضبیه همان تسلط عقل بر آنها است. اگر عقل بر آنها چیره شود و آنها را تحت مدیریت و سیاست خود درآورد هر یک از این قوا در حالت اعتدال قرار می گیرد و عدالت در کشور تن پدیدار میشود. ظهور عدالت در وجود انسان مساوی ظهور همه فضایل است. ولی اگر نتوانست بر آنها غلبه کند آنها بر او چیره میشوند و او را به استخدام خود در میآورند در این حالت صورت باطنی انسان به حیوان تبدیل می شود.
امیر مؤمنان (ع) فرموده است:
«خدا فرشته را تنها به عقل آفرید و خشم و شهوت در او قرار نداد، و حیوانات را شهوت و غضب داد و عقل نداد ولی انسان را با اعطا همه آنها جامه تشریف پوشانید. پس اگر شهوت و غضب او مطیع عقلش شود از فرشتگان برتر آید زیرا با وجود منازع به این مرتبه نائل شده است و حال آنکه فرشتگان را مزاحمی نیست»
حالات نفس
در قرآن و روایات برای انسان سه نفس مطرح شده است؛ نفس مطمئنه (آرام)، نفس لوامه (ملامتگر) و نفس اماره (فرمان دهنده) به بدی و گناه. گویی هر انسانی متشکل از چند نفس در درون خود است. البته این اوصاف سهگانه بر حسب اختلاف احوال نفس بدان اطلاق شده است. یعنی اگر قوه عاقله بر سه قوه دیگر پیروز شد و آنها مطیع او شدند، به واسطه جاری شدن اراده عقلانی و اعتدال کامل وجود بشری سکون و آرامشی حاصل می شود، در این حال نفس انسانی را «مطمئنه» می نامند و اگر قوه عاقله به چنین غلبهای دست نیافت و در مقام کشمکش و دفاع بود، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصی شکست بخورد و در پی آن برای نفس ملامت و پشیمانی حاصل گردد «لوامه» نامیده میشود و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسلیم و مغلوب شد «اماره بالسوء» نامیده میشود، زیرا هنگامی که نیروی عقل را از دست داد و بدون دفاع مطیع قوای شیطانی شد چیزی جز اراده بی مهار و کور درندگی و شهوت پرستی باقی نمی ماند.
ظرفیت ها و توانایی های انسان
نفس انسان که در ابتدای تولد ضعیف، بسیط و بیرنگ است، به مرور زمان، تواناییهای مختلفی کسب میکند و در گذر ایام صورت مشخصی مییابد. این توانمندیهای ثابت نفس را «ملکه» نامیدهاند. هر ملکه صفتی برای جان آدمی است که انجام عمل را سرعت و سهولت میبخشد.
ملکات نفس انسان به چند گروه گسترده تقسیم می شود.
الف) پارهای از ملکات، «جسمانی» است و بیشتر در اعضای بدن ظهور و بروز دارد. بهدست آوردن این دسته از مهارتها «تربیت بدنی» به شمار میرود. مانند مهارت راه رفتن، شنا، سوارکاری و دیگر انواع ورزشهای جسمی.
ب) پارهای دیگر از ملکات، توانمندیهای «ذهنی» هستند و بهدست آوردن آنها «تربیت ذهن» به شمار میرود. مانند ملکه تمرکز، دقت، یادسپاری، یادآوری، سرعت انتقال، قدرت تجزیه و تحلیل و نقادی، تفکر، برنامهریزی، و انواع ورزشهای فکری.
ج) دسته دیگری از ملکات، صفات «روحی» و «قلبی» انسان است که در کتب اخلاقی به آنها پرداخته شدهاست. ملکه فاضله شجاعت، سخاوت، حلم، تواضع، تسلط بر نفس، صلابت و جدیت و ملکه رذیله نفاق، مکر، ریا و قساوت از این قبیل اند. تحصیل ملکات فاضله اخلاقی «تربیت جان» و تلاش برای بهدست آوردن قلب سلیم محسوب میشود.
د) ملکات پیچیده دیگری نیز وجود دارد که برآیند چندین توانایی مختلف در وجود آدمی است؛ مثلاً ملکه تندخوانی که محصول ترکیب توانایی چشم و تمرکز ذهن است. اکثر هنرها و حرفهها مانند گل دوزی، آشپزی، نجاری، و آهنگری در این گروه جای میگیرند.
فواید ملکه
هر ملکه به منزله یک ابزار مفید و مؤثر در اختیار انسان است که از به کارگیری آن با صرف توان کم، در زمانی اندک، بهرهای شایسته به دست میآید. نوشتن یک صفحه مطلب برای کودک مبتدی، نیازمند صرف توان جسمی و فکری گسترده و زمانی دراز است. محصول کار او هم ارزش چندانی ندارد. اما آن کس که ملکه خوش نویسی را کسب نموده با صرف زمان محدود، نیروی اندک و توجه کم، تابلویی ارزشمند و نفیس میآفریند. همین گونه است حفظ حضور ذهن و حضور قلب در نماز برای مردم عادی در مقایسه با انسانهای خودساخته که ملکه حضور یا خشوع را تحصیل نمودهاند. بنابراین کاری که در ابتدا دشوار، پرزحمت و یا نشدنی به نظر میرسد با تحصیل ملکه نه تنها امکان پذیر بلکه به مرور زمان سهل و روان میگردد.
«تسریع»، «تسهیل»، «ارتقای عمل» و «استمرار» دستآوردهای پرارزش ملکه است که هر انسان خردمندِ هدفدار را به تحصیل توانمندیهای ثابت نفس دعوت و تشویق میکند
اصول تحصیل ملکه
برای به دست آوردن ملکات چه باید کرد؟ این سؤالی است که در پی آگاهی از فواید فراوان ملکه به ذهن میرسد.
اصول زیر ما را به پاسخ این سؤال رهنمون می شود:
1 ـ امکان پذیری: تحصیل یا تغییر ملکات برای انسان در هر سن و سال و موقعیتی امکانپذیر است؛ گرچه در جوانی بسیار آسانتر و دستیافتنیتر است. حکیم عالیقدر امام خمینی (ره) در این باره میفرمایند: «انسان مادامی که در این دنیا است به واسطه آن که در تحت تغیرات و تصرفات واقع است، تبدیل هر ملکهای به ملکهای میتواند بکند و این که میگویند فلان خُلق، فطری و جبلی است و قابل تغییر نیست، کلامی است بیاساس و پایه علمی ندارد. و این مطلب علاوه بر آن که در فلسفه، برهانی است و وجدانی نیز هست شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهره، تمام اخلاق فاسده مورد نهی واقع شده است و برای علاج آنها دستور داده شده و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و برای تحصیل آنها نیز دستور رسیده است.
2 ـ تدریج و زمان بری: پیدایش ملکه محتاج زمان و تدریجی است و هیچ صفتی یک باره در وجود آدمی پدید نمیآید و از بین نمیرود. تولد و مرگ ملکات مثل همه حرکتها و تحولات جهان مادی به مرور ایام و در گذشت زمان اتفاق میافتد.
همانگونه که رشد جسمی انسان نیازمند سالهای زیادی است و یکشبه صورت نمیپذیرد، رشد فکری و تعالی روحی او هم یکشبه و دفعی انجامپذیر نیست. اگر کودک دوسالهای از ما دستورالعملی طلب کند که با پیروی از آن بلافاصله بزرگ شود، به او چه میگوییم؟ آیا میتوان او را به خوردن حجم فراوانی از غذا توصیه نمود؟ این سؤال به همان نسبت خطا است که سؤال از چگونگی بهدست آوردن «حضور قلب» در نماز و توقع دستیابی به آن در فاصله چند روز. یا سؤال از چگونگی تسلط بر یک علم یا یک مهارت و انتظار تحصیل آن در مدتی ناچیز.
این توقعات نابجا به درک ناقص ما از مفهوم «زمان» بازگشت دارد. نگاه ناتمام ما به نقش ویژه «زمان» در حوادث عالم منتهی به برنامهریزیهای شتاب زدهای میشود که جز شکست و سرخوردگی و ناامیدی ارمغانی نداشته و به نتیجهای نمیانجامد.
3 ـ تکرار و استمرار: پیدایش ملکه بر اثر تکرار عمل است. برای بهدست آوردن ملکه خوش نویسی باید بسیار نوشت، برای کسب ملکه رانندگی باید رانندگی کرد. تکرار زیاد یک عمل، آن عمل را با تار و پود وجود ما آشنا میگرداند و منتهی به ایجاد ملکه میشود. «کار نیکو کردن از پرکردن است.» کسی که میخواهد به هنر، حرفه، مهارت یا صفتی دست یابد، باید پیاپی مصادیق آن را تجربه کند، برای کسب یک صفت تنها آرزو یا دعا کردن کافی نیست، اقدام عملی متعدد شرط ضروری تحصیل این توانمندیها است.
هر بار که عملی را تجربه میکنیم یک قدم به ملکه نزدیک میشویم. از تراکم این تجربهها و اقدامها ملکه متولد میشود.
امیر مؤمنان (ع) میفرمایند:
مَن یعمَل یزدَد قُوَهً وَ مَن یقَصِر فِی العَمَلِ یزدَد فَترَهً.
هرکس عمل کند نیرویش افزایش مییابد و هرکس در عمل کوتاهی ورزد، سستی و ناتوانیش بیشتر میشود.
4 ـ تأثیر قطعی و نامحسوس عمل: گرچه هر عمل به نوعی در پیدایش ملکه نقش دارد، اما تأثیر آن معمولاً به چشم نمیآید و احساس نمیشود. اگر برای پیدایش ملکه خوش نویسی نوشتن هزار صفحه لازم باشد هر صفحه تنها یک هزارم مسیر را طی میکند و لذا پس از نوشتن یک صفحه تغییر قابل توجهی مشاهده نمیشود. مسافری که قصد زیارت حرم امام هشتم (ع) را دارد اگر تنها یک قدم پیش رود، نزدیک شدن خود به مشهد مقدس را مشاهده نمیکند، اما به هر صورت، واقعاً نزدیک شدهاست. ساعتی از شب تهجد و مناجات با مهربان عالم، قطعاً در قرب به خدا تأثیر دارد، اما اثر نامرئی آن تنها در صورتی قابل درک است که به دهها مشابه خود پیوند یابد. از این رو نباید انتظار داشت یک عبادت شبانه، زمین و زمان را به زیر چتر تصرف ما بکشاند، دیده حقیقتبین ملکوتی ما را بگشاید و ما را به مقام یقین برساند، همانگونه که نباید انتظار داشت با نهادن یک آجر کاخ رفیعی پیش روی ما پدید آید!
این قاعده، ملکات فاسد را هم در بر میگیرد؛ هر بار بدنوشتن یک بار تمرین بدخطی است. گرچه تأثیر آن مشاهده نشود. هر تخلف از وعده و پیمانشکنی یک قدم به سوی ناجوانمردی است، گرچه اثر آن محسوس نیست و هر گناه به منزله یک آجر در تشکیل دیوار بلند عصیان و ملکه فسق و یک نقطه کوچک نامرئی در صفحه سفید قلب. پیامبر خدا (ص) فرمود:
إنَ المُؤمِنَ إِذا أَذنَبَ کانَت نُکتَهٌ سَوداءُ فی قَلبِهِ، فَإِن تابَ وَ نَزَعَ وَ استَغفَرَ صَقَلَ مِنهُ وَ إِن ازدادَ زادَت.
هرگاه مؤمن گناهی انجام دهد نقطه سیاهی در قلبش پدید میآید، پس اگر توبه و استغفار کند و دست بردارد قلبش از آن نقطه پاک میشود و اگر ادامه دهد آن نقطه افزایش مییابد.
هربار پرخوری از سرِ توجه و آگاهی، صورت باطنی انسان را اندکی به چارپایان شبیه میسازد. هر اِعمال غیظ و غضب ناشایست، اندکی درندهخویی و گرگصفتی را در وجود ما سنگواره میکند ... و آدمی به همان «صورت» محشور میشود که به دست خود برای خویش فراهم آوردهاست.
از زیباترین شگردهای شیطان برخورد دوگانه او با اعمال خوب و بد ما است. هرگاه انسان عمل بدی انجام دهد، مثلاً مرتکب دروغ یا نگاه حرامی گردد، شیطان تأثیر آن عمل را در نفس انسان بسیار کوچک جلوه میدهد و به گونهای وانمود میکند که گویا پس از عمل هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ تغییری در جان او پدید نیامدهاست. این وسوسه باعث میشود انسان به راحتی عمل زشت خود را بر خود ببخشاید و از انجام مجدد آن هم پرهیز ننماید.
از سوی دیگر هر بار آدمی عمل شایستهای انجام میدهد شیطان تأثیر آنرا در نفس او بسیار بزرگ و قابل توجه ترسیم میکند و چنان وانمود میکند که پس از انجام عمل وضعیت انسان بسیار مطلوب و قابل تقدیر شده است. این وسوسه باعث میشود انسان به عجب گرفتار شود و احساس استغنا کند و از حرکت باز ایستد.
آن گاه اگر با قرائن و شواهدی برایش معلوم شود که عمل کوچک او چنان اثر سترگی در پی نداشته، به جهت توقع نادرستی که شیطان از آن عمل، ایجاد کرده مأیوس و سرخورده میشود، از تکرار عمل دست برمیدارد و از تکامل یا اصلاح خود صرف نظر میکند و یا اینکه مقامات بلند انسانی را در قیاس با همت خود انکار میکند.
درحقیقت شیطان در مواجهه باکردار زشت انسان، گزاره سوم (تأثیر قطعی عمل) را کمرنگ و کمفروغ و گزاره چهارم (نامحسوس بودن اثر هر عمل) را بسیار برجسته و درشت میکند و بر خلاف آن در مواجهه با عمل نیک گزاره چهارم را انکار و گزاره سوم را به قوت تأیید و تصدیق میکند و این زبردستی و استادی ابلیس را در فن خود نشان میدهد.
5 ـ دشواری تحصیل ملکه و لزوم استقامت: دوران پیدایش ملکه بر آدمی سخت میگذرد؛ کسی که واجد ملکه نیست توان بسیاری به کار میگیرد، توجه و تمرکز فراوانی هزینه میکند، زمان قابل توجهی معطل میشود اما محصول چندانی به چنگ نمیآورد، خصوصا این که غالبا آغاز حرکت برای کسب یک توان با ناکامی و شکست همراه است، و این همه کافی است تا انسان ضعیف را به ستوه آورد و از زیر بار سنگین عمل بیرون کشد مگر عامل قدرتمندی او را به استقامت مجبور سازد یا عشق و علاقه وافری طی این مسیر را بر او هموار کند.
6 ـ دقت در مراحل کسب ملکه: هرچه مراحل تکوین یک ملکه با توجه و دقت بیشتری انجام پذیرد، سهم بیشتری در پیدایش آن ملکه دارد؛ مثلاً صفحاتی که با نشاط و حوصله نوشته میشود در ایجاد هنر خوش نویسی تأثیر افزونتری دارد و قدم بزرگ تری محسوب میشود.
قال رسول اللَه (ص): إِنَ اللَهَ یحِبُ عَبداً إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحکمَه و قال: إِذا عَمِلَ أَحَدُکم عَمَلاً فَلیتقِن
خدا بندهای را دوست دارد که هرگاه کاری انجام میدهد آنرا استوار و محکم سازد»، «هرگاه کسی از شما کاری میکند باید آنرا شایسته و متقن انجام دهد.
با گسترش توانمندیها، به مرور به دست آوردن ملکات جدید و انس گرفتن با فضاهای تازه نیز برای انسان آسان میشود.
7 ـ برنامه ریزی و بهره گیری از تجارب دیگران: تفکر و برنامهریزی، طی مسیر تحصیل ملکه را بهبود میبخشد. آگاهی از فرمولهای حاکم بر آن توانمندی، استفاده از تجربه دیگران، مشاوره و برخورداری از استاد، مدت زمان تحصیل ملکه را کوتاه میکند و افت و خیزها و اشتباهات را به کم ترین مقدار کاهش میدهد.
9 ـ لزوم بهره برداری از ملکه پس از دست یابی: پس از تشکیل ملکه در وجود آدمی بهکارگیری آن و بهرهمندی از آثار و فواید آن نیز به اختیار انسان است. ممکن است کسی ملکه سحرخیزی داشته باشد ولی با سستی و کاهلی از برکات سحر محروم ماند. یا کسی ملکه خوش نویسی داشته باشد ولی از آن استفاده نکند و بدخط بنویسد. خوشنویسی گرچه برای هنرمندِ خطاط آسان است اما به اندازه خود، توان و همتی میطلبد. اگر او از صرف همین توان اندک دریغ ورزد ملکه خود را معطل و بیفایده واگذاشتهاست و اگر در نوشتن تابلوها بیدقتی و کم حوصلگی نماید بعید نیست که در گذر زمان و با تکرار عمل، بیدقتی و شتابزدگی در وجود او به صورت عادت در آید. به کارگیری مداوم توانمندیها علاوه بر بهرهمندی از نتایج کار، ملکه پرکاری، سختکوشی، فعالیت، استقامت و نشاط را در وجود آدمی ایجاد میکند و سستی، کاهلی، تنبلی و کسالت را از بین میبرد.
8 ـ اعتدال و احتیاط:قالَ رَسولُ اللَهِ (ص): یا أَیهَا الناسُ خُذوا مِنَ الأَعمالِ ما تُطیقونَ
آن مقدار از عمل که توان دارید برگیرید.
برنامه عملی برای کسب ملکه باید با توان فعلی فرد تناسب داشته باشد و توان انسان در ابتدای انجام هر کار بسیار کم است. تکلیف و تحمیل به نفس ـ یا به دیگری ـ اگر از حد طاقت درگذرد، به عمل تبدیل نمیشود و یا استمرار نمییابد و در موارد بسیار، آسیب میرساند همانگونه که آغاز تمرینِ وزنهبرداری با وزنههای سنگین به ستون فقرات، صدمه وارد میسازد و یا دستکم، رغبت و اشتیاقِ استمرار آن را از بین میبرد. به این جهت ضروری است افزایش تعداد وزنهها متناسب با افزایش توانایی فرد و به «تدریج» باشد تا پی آمد سوئی ایجاد نکند. توصیه به تدریج دارای دو چهرهاست:
اول: چهره سلبی که «بیش از توان خود در هر مرحله بر خود تکلیف نکنید.»
دوم: چهره ایجابی که «هرگاه توانایی و قابلیت نفس افزایش یافت تکلیف را بیفزایید یعنی تکلیف، کمتر از توانمندی هم نباشد.»
ترکیب این دو گزاره توصیه به «اعتدال» در برنامهریزی است. گزاره سلبی ناظر به پی آمدهای سوئی است که بیان شد و گزاره ایجابی به لزوم «حرکت مداوم» و ارتقای ملکه و تقویت آن اشاره دارد.
نظام ارزش گذاری فطری و محیطی
با خراطی یک قطعه چوب اشیایی می سازند که بسیار زیبا و گران بها است. بی تردید کسی نمی تواند از تحسین این هنر صرف نظر کند. ولی اگر در موضع خود آن قطعه چوب بنشینیم آیا می توانیم از وضع پیش آمده راضی باشیم؟ خیر چون چوب یک موجود زنده بود و اگر بنا بود مسیر رشد و بالندگی خود را ادامه دهد آینده اش این نبود. ما در اینجا با چالشی مواجهیم؛ آن چوب واقعاً ترقی کرده است، در عین حال نمی توان گفت آنچه اکنون به دست آورده ادامه حیات چوبی اوست. اکنون این رویداد را «ارزشمند» بدانیم یا «بی ارزش»؟
باغبان هم دستی در زندگی نهال دارد. او برای این که به مقصد خود برسد باید اقتضائات، نیازها، توانمندی ها و شرایط هر گیاه را مدنظر قرار بدهد. یکی از آنها نور زیاد می خواهد دیگری کم، یکی آب زیاد می خواهد دیگری کم، یکی هوای خنک می خواهد دیگری گرم، یکی محیط باز می خواهد دیگری نه، ... در واقع باغبان پای صحبت هر گل می نشیند و از خود او می پرسد که «چه می خواهی؟»
کار آن خراط «صنعت» و کار باغبان «تربیت» است. بین این دو تفاوت بسیاری هست. در صنعت سخن از ساختن آنچه دل خواه ماست در میان است. نهال را می کُشیم و بُرش ها بر آن می زنیم، موادی که با طبیعت او نمی سازد بر آن می مالیم و ... تا چیزی بشود که دل خواه ماست. البته زیبا نیز هست. اما هنگام «تربیت» کاملاً موضع متفاوتی داریم. باغبان هم از کار خود هدفی دارد اما هدف باغبان همان هدف گل است. باغبان شکوفایی گل را می خواهد. این نهال نحیف استعدادهایی در دل خود دارد که اگر به او مجال دهند و مدد رسانند آن ها را نشان خواهد داد و صدگونه اعجاب خواهد آفرید. نقطه عزیمت فکر خلاق صنعت گر بیرون از نهاد آن نهال است، از آن نقطه شروع می کند و به چوب می رسد و به مدد ذوق و قریحه ای که دارد چهره و وضعی دیگر را برای او می پسندد و به کمک دستان ماهر خود آن چهره را به او می بخشد. ولی باغبان از کانون سرشت او و از دل استعدادها و قابلیت های او آغاز می کند و به سوی یک نقطه آرمانی که طبیعت او تعریف کرده است گام برمی دارد و هوس اصیل او شکوفایی و انبساط وجودی آن نهال است. خراط و صنعت گر هنر خویش را بر چهره چوب می ریزد ولی باغبان پرده از هنر چوب برمی دارد. خراط می آفریند ولی باغبان می پرورد. او سخن خود را می گوید ولی باغبان سخن گُل را به گوش ما می رساند. کدام یک از این دو «ارزشمند» است یا «ارزشمندتر» است؟
ارزش گذاری یعنی قیمت چیزی را مشخص کردن و پسندیده بودن یا ناپسندی آن را معلوم ساختن. از آنجا که سنجیدن ارزش هر چیز نیازمند معیار است می توان سخن از نظام ارزش گذاری به میان آورد. می توان پرسید این معیارهای نظام مند را از کجا باید دریافت؟ درباره مثالی که طرح شد می پرسیم در کدام نقطه بایستیم و بر اساس چه نظامی درباره کار خراط و باغبان ارزش داوری کنیم، بیرون از دل نهال یا در درون آن؟
اگر از بیرون نگاه کردیم نهال را چوب می بینیم و کاری با استعدادهای آن نداریم. آینده مطلوب آن را ذهن خلاق و دستان ماهر هنرمند تعیین می کند. فرض کنید بنا است مجسمه شخصی را از دل آن چوب بیرون بکشیم در آن صورت برآمدن و بالیدن آن نهال هرچند از نظر باغبان، موفق و فوق العاده هم باشد برای ما جذاب نخواهد بود. اما اگر از درون نگریستیم تنها این که نهال نشان بدهد تا چه میزان می تواند رشد کند، و برگ و بار بدهد ارزشمند است. تفاوت این دو نگاه، دو نظام ارزش گذاری به ما می دهد. می توان یکی را نظام ارزش گذاری محیطی و دیگری را نظام ارزش گذاری ارگانیک یا فطری نامید.
در زندگی انسان نیز چنین است. انسان پس از این که چشم به جهان می گشاید به تدریج با نظام ارزشی ای که پیرامون او قرار دارد آشنا می شود؛ نزد اطرافیان او اموری پسندیده و اموری ناپسند شمرده می شوند. او همان طور که زبان را می آموزد این نظام ارزشی را نیز می آموزد و برای تعامل با محیط به کار می گیرد.
کودک بر اساس طبیعتی که دارد پسندها و انتخاب هایی خاص خود دارد که برای خود یک نظام ارزشی را تشکیل می دهد و چه بسیار که با نظام ارزشی محیط نمی سازد. مثلاً، یکی از رفتارهایی که برای کودک ارزش ارگانیزمی مثبت دارد، بازی با گِل و خاک است. کودک وقتی با خاک بازی می کند، احساس فعلیت و معنی می کند. اما مادر ممکن است با رفتار او موافق نباشد و او را سرزنش کند.
کودک می آموزد که بازی با گل و خاک، که او به عنوان یک کار طبیعی تجربه می کند، کاری است که در تعارض جدی با ارزش های مادر است و موجب می شود محبت و توجه مثبت مادر را از دست بدهد. در بیشتر موارد کودک خاک بازی را رها می کند، ارزش ارگانیزمی را فرومی گذارد، و توجه مادر را برمی گزیند.
بی شک هر جامعه ای نظام ارزشی خاص خود را دارد. بلکه هر خانواده ای برای خویش یک نظام ارزشی تشکیل می دهد که گاه با نظام ارزشی جامعه نمی سازد و کودک را به تعارض با جامعه می اندازد؛ کودک از یک طرف از نظام طبیعی خود دور شده و از سوی دیگر به یک نظام متعارض محیطی دعوت شده است.
تربیت طبیعت گرا و فرهنگ گرا
قابل توجه این که این نظام ارزشی، برآمده از جامعه ای است که پیراسته نیست. انسان ها پسند ها و خواهش های کوچک و گاه اشتباه خود را که معمولاً آمیخته با جهل ها، عقده ها و کینه ها است در قالب دسته ای مطلوبیت ها به نظم کشیده و تبدیل به فرهنگ نموده اند. اگر بر این بساط آشفته هوس های ثروتمندان و زورمندان را بیفزاییم دشواری بیشتر می شود. مال و ثروت منشأ ارزش گذاری در جامعه می گردد.
بدین ترتیب دو گرایش در تربیت انسان از قدیم مطرح بوده است. یکی تربیت طبیعت گرا و دیگری تربیت فرهنگ گرا. پیروان تربیت طبیعت گرا منبع ارزش گذاری و تعیین تحولاتی که باید در زندگی و ضمیر یک انسان روی دهد را انتخاب های طبیعی او می دانستند و پیروان تربیت فرهنگ گرا به خاطر مبانی انسان شناختی خاص خود قائل به چنین نظام ارزش گذاری ای نبودند و فرهنگ را منبع اصلی تصمیم سازی های تربیتی می شناختند. معتقد بودند در تربیت فرزندان باید روی چهره شهروندی او تأکید کرد و او را به عنوان یک شهروند سازگار تربیت نمود. چنین شخصی برای خود و جامعه مفید خواهد بود.
در میان مکاتب روان شناسی، انسان گرایان را باید طرفدار جدی تربیت طبیعت گرا شمرد. رویکرد انسان گرایی به عنوان موج سوم روان شناسی علمی، با دو رویکرد روان تحلیل گری و رفتارگرایی تفاوت های جدی داشت و تغییرات جدی در نگاه به انسان پدید آورد. در این مکتب به جای پیش بینی علمی و کنترل انسان روی به هم دلی، درک و آزادی آورده شده است تا او در افزایش آگاهی نسبت به دنیای خود موفق تر باشد و بتواند بهتر انتخاب کند و زندگی را شکل دهد. هدف اصلی، خودشکوفایی انسان است. به همین جهت روان شناسی انسان گرا قاطعانه پیرو نظام ارزش گذاری ارگانیزمی است و نسبت به احیای این نظام ارزش گذاری اهتمام ویژه دارد.
به عقیده روانشناسان انسان گرا ما زندگی را در حالتی شروع می کنیم که می دانیم چه می خواهیم و چه نمی خواهیم و چه چیزی برای ما خوب است و چه چیزی بد است. به تعبیر دیگر فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی در نوزادان بسیار کارآمد و بر مبنای درستی استوار است. ارزش های نوزاد بسیار واضح و خواستن و نخواستن هایش نیز کاملاً مشخص و آشکار است. به تجاربی که موجب حفظ و پیشرفت «شکوفاشدن ارگانیزم» هستند، اولویت داده می شود و تجاربی که به شکوفایی ارگانیزم کمک نمی کند طرد می شود. ملاک ارزش گذاری نیز چیزی جز پیشرفت ارگانیزم و «خود» نیست.
بسیاری از ما با رسیدن به سن بلوغ، تماس خود را با فرآیند ارزش گذاری ارگانیسمی از دست می دهیم. درباره ارزش هایمان غیرقابل انعطاف و نسبت به آنها بی اعتماد و ناخرسند می شویم و اغلب زندگی را به صورتی بی ثمر و توأم با اضطراب و تدافعی سپری می کنیم. به طور خلاصه، درونی کردن ارزش های دیگران ما را نسبت به فرآیند ارزش گذاری ارگانیزمی خودمان بیگانه می کند.
تعالیم اسلامی نیز با نگرشی مثبت به نهاد بشر طرفدار تربیت طبیعت گرا است. البته با فهمی عمیق از طبیعت بشر و اتخاذ روش هایی مناسب جهت شکوفایی این نهاد مستعد که تفاوت های چشم گیری با نظریات دیگر دارد.
تصمیم گیری و نظام ترجیحات
همه انسان ها متفکرند؛ یعنی می اندیشند و به چیزی می رسند، ولی کمتر انسانی را می توان یافت که منطقی، منضبط، روشمند و بر اساس اصولی مشخص بیندیشد. همه مهارت ها از جمله مهارت تفکر منطقی، نوعی توان و قدرت روانی یا روان ـ تنی محسوب می شود و به همین جهت نیازمند آموزش و تمرین است.
همه انسان ها در زندگی «سیر» به معنی رفتار دارند ولی همه آنها «سیره» به معنی اسلوب، الگو، مدل و روش مشخصی در رفتار ندارند. تصمیم گیری هایشان بیشتر ذوقی و بر اساس عواطف است. خود نیز احساس آشفتگی و تذبذب می کنند و چه بسا آرزوی یک شخصیت ثابت و مشخص را داشته باشند. سیره زندگی بازتاب دقیق منطق تصمیم گیری است. کسی که سیره مشخصی دارد مسلماً منطق خاصی برای تصمیم گیری در مسائل متنوع و متعدد زندگی خویش دارد.
تبعیت تصمیمات انسان از عواطف و حالات پرنوسانی که به شدت تحت تأثیر ارزش های محیطی است به هیچ وجه مطلوب نیست. لازم است به دنبال نظامی متقن و قابل دفاع باشیم.
مردی به نام وابصه بن معبد خدمت رسول اکرم (ص) آمد و عرض کرد سؤالی دارم. پیامبر فرمود آیا می خواهی پاسخت را بشنوی؟ عرض کرد بله. پیامبر فرمود آمده ای از من معنای بر و نیکی و اثم و زشتی را سؤال کنی؟ جواب داد: آری سؤال من همین است. پیامبر دست بر سینه نهاد و فرمود:
یا وَابِصَهُ الْبِرُ مَا اطْمَأَنَتْ إِلَیهِالنَفْسُ وَ الْبِرُ مَا اطْمَأَنَ بِهِ الصَدْرُ وَ الْإِثْمُ مَا تَرَدَدَ فِی الصَدْرِ وَ جَالَ فِی الْقَلْبِ وَ إِنْ أَفْتَاک النَاسُ وَ أَفْتَوْک
نیکی آن است که جان و قلب تو به آن آرام گیرد و گناه آن که در سینه تو جولان دارد و در جان تو قرار نمی پذیرد. (نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس) اگر چه صاحب نظران به خلافش نظر بدهند.
اگر اندیشه ای به قلبت خطور کرد که باعث قبض و پریشانی و گرفتگی روح تو شد بدان که شیطانی و زیان بار است و اگر چیزی از خاطرت گذشت و نوعی گشایش و انفتاح و راحتی در قلب تو پدید آورد بدان که الهی و باعث شکوفایی تو است. سرشت آدمی به نیکویی گرایش دارد. نه مایل به پلیدی است و نه بی تفاوت. از این رو قلب سالم همواره مرجع فتوای انسان است و تا بر این مسند نشسته راه سعادت را می نمایاند اما اگر از این مرتبه به زیر کشیده شود و به اسارت هوا و هوس در آید گمراهی می آفریند . آدمی دارای طبیعت و فطرت است. طبیعت انسان تن پرور و لذت جو است و فطرت او حق طلب و عدالت خواه. هرکس فطرت خود را بر طبیعتش چیره سازد و با خواسته های نفس مبارزه کند مالک نفس خویش خواهد شد و گرنه مغلوب نفس و گرفتار طبیعت تاریک خود است؛ کم من عقل اسیر تحت هوی امیر .
فطرت پاک و قلب سلیم را می توان به دستگاه گوارش سالم تشبیه کرد که در نخستین مواجهه با خوراک مسموم به طور طبیعی آن را پس می زند. کودک انسان نیز برای نخستین بار اگر دروغ گوید با واکنش فطرت سالم خویش روبه رو می شود. سرخ شدن چهره، لکنت زبان و عرق کردن این پلیدی خلاف فطرت را نشان می دهد.
این نظام ارزش گذاری با دل پاک قابل دسترسی است. با اهتمام به پیراستن درون می توان خیر و شر و زشت و زیبا را کشف کرد. ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا
تذکر این نکته در انتها لازم است که این روش تصمیم گیری و ترجیح مربوط به جایی است که ملاک های شناخته شده و معیارهای روشن وجود نداشته باشد اما اگر معیار قاطع شرعی یا عقلی وجود داشته باشد، باید بر اساس آن عمل کرد.
دانش اخلاق بحث از زشتی و زیبایی روح و رویه بشر است و به خواهش ها و اعمال انسان نیز تعمیم می یابد. این زشت و زیبا در اخلاق، بد و خوب نامیده شده است.
دغدغه اخلاق رشد و تعالی بشر است. اخلاق و تربیت، بشر را در تمام ساحت های وجودی، زیبا و ستودنی می خواهد. زیبایی سیرت بر خلاف زیبایی صورت اکتسابی است. برای نیک سیرتی و فرشته خویی باید بخواهیم و هم بکوشیم؛ و خودسازی همین «در صدف خویش گهر ساختن» است. بی تردید برای نیل به این هدف نیازمند آگاهی هایی همچون مقاصد، موانع، راه ها، روش ها، و ابزارهای ایجاد تحول در خویش هستیم. «اخلاق اسلامی» مشتمل بر مباحثی از این دست است.
اخلاق اسلامی در رویکرد عمومی دین؛ همان شکوفایی فطرت است و بر شناخت خاصی از انسان استوار است. «انسان شناسی اخلاقی» انسان شناسی تحولی است. یعنی انسان در حال حرکت و در حال شدن را موضوع بررسی خود قرار می دهد. اکنون پیش از پرداختن به مسائل علم اخلاق جایگاه اخلاق و تربیت اخلاقی و گستره آن را به اختصار مورد توجه قرار می دهیم سپس به مهم ترین مبانی اخلاق یعنی مبنای انسان شناختی و مبنای غایت شناختی آن می پردازیم:
جایگاه اخلاق در هندسه دین
آموزه های آسمانی اسلام مشتمل بر سه بخش عمده است:
1.بخش اول: عقاید، توصیف واقع نما و جامعی از دستگاه آفرینش با ارایه مهم ترین و تأثیرگذارترین عناصر نقش آفرین آن که آغاز و انجام هستی را در یک نظام منسجم تفسیر کند. این گزاره ها عمدتا با ساحت شناخت ، آگاهی و باورهای انسان ارتباط دارد. ذکر این نکته شایسته است که به دست آوردن و یا داشتن اعتقاد صحیح هم یکی از اعمال یا صفات اختیاری انسان است و قضاوت اخلاقی در باره آن روا است. زیرا اعتقادات را به دو گونه می توان مورد لحاظ قرار داد؛ هرگاه بحث از صدق و کذب و درستی و نادرستی گزاره از جهت مطابقت و عدم مطابقت با واقع مد نظر باشد کاوشی اعتقادی صورت پذیرفته است. اما اگر درستی و نادرستی اخلاقی این اعتقاد به عنوان یک فعل اختیاری یا یک صورت راسخ نفسانی بررسی شود و اقتضا یا مانعیت آن نسبت به کمال و سعادت (خوبی و بدی آن) مورد نظر قرار گیرد، کاوشی اخلاقی صورت گرفته است. به همین جهت در کتب اخلاقی به ارزش ایمان به خدا، یقین و اعتقاد به آخرت پرداخته شده است.
2.بخش دوم: اخلاق، نظام ارزشی و هنجاری که انسان موظف است اعمال و منش خود را بر اساس آن تنظیم کند و جهت یابی کمال و تعالی را در قالب بایدها و نباید های اخلاقی از آن دریافت نماید. این گزاره ها از تأثیر عمل و منش انسان بر سعادت او حکایت می کند
3.بخش سوم: فقه، در یک بخش از نظام باید و نبایدهای حقوقی بحث می کند که برای تنظیم حدود قانونی روابط اجتماعی شکل گرفته است و در بخش دوم از شروط صحت عبادات از جنبه شکلی سخن می گوید و به تبیین قوالب آیینی و مناسکی اعمال دینی می پردازد.
اخلاق
انسان تنها موجودی است که به اذن خدا، اختیار معماری شخصیت خویش را به دست دارد و می تواند ابعاد وجودی و جایگاه خود را در میان سایر موجودات تعیین کند. تردد آدمی در میانه مسیر بلند اسفل السافلین تا اعلی علیین ویژگی انسان نسبت به دیگر آفریدگان خدا است. انسان، مرهون خصال خوب و بد خویش است. با آنها زندگی می کند، می اندیشد، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و رفتار می کند با همین ویژگی ها می میرد و محشور می شود و در نهایت، خوشبختی یا بدبختی اش بر اساس همین صفات رقم می خورد.
کتاب های آسمانی امر خطیر حرکت انسان به سوی سعادت را فرو نگذارده، الگو و قاعده این تحول را عرضه کرده اند.
دانش اخلاق به بیان اوصاف ارزشی افعال و صفات اختیاری، اختصاص دارد. هر گزاره اخلاقی از موضوعی و محمولی تشکیل شده است. موضوع گزاره اخلاقی امری اختیاری است. زیرا ارزش اخلاقی مبتنی بر اختیار است و بدون فرض اختیار، امکان داوری اخلاقی وجود ندارد. گاهی از این امور اختیاری به «هستی های مقدور» نیز یاد می شود. اختیار یا مستقیما به امر اختیاری تعلق می گیرد (رفتار) یا با واسطه (صفات و ملکات). محمول گزاره اخلاقی هم یکی از چهار زوج مفاهیم ارزش گذار زیر است: خوب، بد، درست، نادرست، باید و نباید، حق و وظیفه.
بنابراین الگو و قالب یک گزاره اخلاقی این گونه خواهد شد:
موضوع محمول اسناد
فعل اختیاری، صفت اختیاری خوب / بد؛ درست / نادرست؛ بایسته / نابایسته؛ حق/ وظیفه است
مثال دروغ گفتن نادرست است
شجاعت خوب است
توجه: گزاره «باید عادل بود.» نیز یک گزاره اخلاقی است که چینش موضوع و محمول آن عوض شده است. شکل اصلی این گزاره چنین است؛ عدالت بایسته است.
هرگاه فهرستی از افعال خوب و بد و نیز فضایل و رذایل فراهم آید، سیمای انسان مطلوب مشخص شده است. در واقع مجموعه گزاره های اخلاقی نظام مطلوبیت ها و قله نهایی حرکت انسان را مشخص می گرداند.
گستره دانش اخلاق
رابطه انسان به حسب طرف رابطه به یکی از انحای زیر شکل می گیرد؛ این رابطه یا رابطه با خالق است یا با مخلوق، رابطه با مخلوق نیز یا با خود است یا با دیگری؛ آن دیگری نیز یا انسان است یا موجود غیر بشری. بر این اساس علم اخلاق، مشتمل بر چند حوزه خواهد شد؛ اخلاق بندگی، اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی، اخلاق زیست محیطی.
مراد از اخلاق بندگی هنجارها و ناهنجارهایی مانند ایمان، خوف، توکل، و کفر، سرکشی و بی اعتمادی به خدا است که به رابطه انسان و خدا مربوط می شود. اخلاق فردی ارزش های اخلاقی مربوط به حیات فردی انسان ها است و انسان را فارغ از رابطه با غیر در نظر می گیرد. مانند فضیلت های صبر، حکمت، و حزم و رذیلت های پرخوری، شتاب زدگی و سبک مغزی. همچنین مراد از اخلاق اجتماعی، ارزش ها و ضد ارزش های حاکم بر رابطه فرد با سایر انسان ها است؛ مانند عدل و احسان یا حسد و تکبر. اخلاق زیست محیطی نیز احکام ارزشی حاکم بر مناسبات انسان با طبیعت (گیاهان، حیوانات، مراتع و جنگل ها، آب ها و به طور کلی زیست بوم و نهایتا زیست کره) را بیان می کند.
بنابراین حوزه های اصلی دانش اخلاق به قرار زیر خواهد بود:
خالق اخلاق بندگی
ارزش های حاکم بر روابط انسان با غیرخالق خود اخلاق فردی
غیرخود باشعور اخلاق اجتماعی
بی شعور اخلاق زیست محیطی
ذکر این نکته نیز ضروری است که اخلاق اسلامی سراسر اخلاق ایمانی است. به بیان دیگر همه رفتارهای انسان معامله با خدا است و انسان هرگز از ارتباط با او تهی نمی شود. از آنجا که رشد انسان در گرو معرفت به حضور دائم خدا است، انسان اخلاقیِ اسلام همواره در ارتباطات فردی و اجتماعی خود خدا را در نظر دارد و اخلاق فردی و اجتماعی او نیز صبغه اخلاق بندگی به خود می گیرد. فرهنگ اسلامی بر تمام روابط انسانی رنگ توحیدی و روح الهی دمیده و ایمان و اخلاق را به هم آمیخته است.
تفکر و پژوهش
آشکار است که واژه اخلاق اجتماعی در اطلاق عرفی خود به ارتباط فرد با فرد دیگر انصراف دارد. با این حال می دانیم که انسان اختیار تاثیرگذاری بر روابط حاکم بر جامعه و نیز توان نقش آفرینی در تاریخ را دارد، اکنون به نظر شما آیا می توان از وظایف اخلاقی نسبت به ساخت جامعه و مناسبات میان نهاد های مدنی و نیز نسبت به تاریخ بشری و تمدن آینده سخن گفت؟ اگر پاسخ مثبت است پیشنهاد شما برای تعیین جایگاه این مباحث در تقسیمات علم اخلاق (فردی، بندگی، اجتماعی و...) چیست؟
تربیت اخلاقی
«تربیت اخلاقی»، فرایند درونی سازی ارزشهای اخلاقی و شکلگیری پایدار شخصیت انسان بر اساس ویژگیهای انسان کامل است. «تربیت اخلاقی» مسیر گذار از وضعیت موجود (دامنه ای که مبدا حرکت انسان است) به سوی قله کمال را بازمینماید و آدمی را چونان راه می برد تا سیمای آرمانی انسان اخلاقی را در لوح وجود خویش نقش کند. «تربیت اخلاقی» تحقق عینی همه آموزههایی است که دانش «اخلاق» بدان فرامیخواند. می توان گفت که «اخلاق» مقاصد و غایات حرکت انسان را بازمی نماید در حالی که «تربیت اخلاقی» احکام جریان و قواعد حرکت انسان بدان سو را بازمی نماید. به تعبیر دیگر اخلاق پرسش از ماهیت ارزش ها، و تربیت پرسش از کیفیتِ دست یابی بدان را پاسخ می گوید.
1.انسان شناسی
از آنجا که تربیت اخلاقی، به معنای ایجاد نوعی تغییر و تحول و پدید آوردن انسان اخلاقی است لازم است پیش از ورود به مباحث، سیمای انسان اخلاقی معلوم گردد. بدون آگاهی از ویژگی ها و مطلوبیت های انسان اخلاقی نمی توان برای حرکت به سوی آن برنامه ریزی کرد.
هویت و شخصیت اخلاقی، حاصل ترکیب مؤلفه های متنوع شناختی، عاطفی و رفتاری است که در فرآیند رشد اخلاقی باید پرورش یابد.
نهاد انسان
در فاصله میان سال های 1914 تا 1945 دو جنگ بزرگ جهانی که کانون آن اروپا بود درگرفت. در این دو فاجعه بزرگ میلیون ها انسان کشته شد. هیجان این حیات وحش را انفجار دو بمب هسته ای ـ که به تنهایی قریب به دویست هزار قربانی برجای گذاشت ـ آرام کرد. بیش از چهار دهه اضطراب و دلهره جهان را فراگرفته بود. در آن دوران، چهره خون ریز بشر به خوبی آشکارگشت و بهت و حیرت و سوال برانگیخت. بحث درباب سرشت انسان طراوتی تازه یافت. در آن شرایط نظریه بدذات پنداری و دیوسرشتی بشر به سختی می توانست مورد انکار واقع شود.
بحث از «سرشت انسان» سابقه ای دیرینه دارد و شاید بتوان آن را مهم ترین مبحث انسان شناسی دانست. تعاریف متنوعی از طبیعت انسان ارائه گردیده و مواضع مختلفی اتخاذ شده است. برخی وجود سرشتی واحد را برای انسان انکار کرده اند و برخی بدون انکار آن شناسایی ذات بشر را ناممکن شمرده اند. اما آنان که سرشت واحدی برای انسان قائل اند در برابر این پرسش قرار دارند که آیا انسان ذاتاً نیک سیرت است یا بدسیرت؟ این سؤال برای «انسان شناسی اخلاقی» اهمیتی ویژه دارد؛ اخلاق دغدغه تحول مثبت بشر را دارد. اگر او را دیوسیرت دانستیم، انگیزه تربیت اخلاقی او را از دست می دهیم یا دست کم تربیت اخلاقی را نوعی درگیری با طبیعت بشر به شمار می آوریم .
اسلام نگاه ویژه ای به بشر دارد؛ اولاً تئوری فطرت ـ که از مهم ترین ارکان معارف انسان شناحتی اسلامی است ـ بر سرشت واحد انسان در طول تاریخ تأکید می کند و ثانیاً اسلام همان طور که نگاهی مثبت به جهان دارد (به معنای غلبه و ستیزه نیروی خیر بر شر در عالم) نهاد بشر را نیز تحت تأثیر ظرفیت های شناخیت و گرایش خیر و در نتیجه مثبت ارزیابی می کند.
به خاطر بیاوریم آن هنگام که پروردگار متعال به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن مأوا میدهی که فساد و خونریزی کند؟ (اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است) ما تسبیح تو را بجا میآوریم، و تو را تقدیس میکنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقی را (در باره او) میدانم که شما از آن بی خبرید .»
در آن مجلس الهی نیز سخن از نهاد بشر بود. گویا فرشتگان در خمیره انسان تنها چهره خون ریز او را می دیدند و پروردگار انسان به ابعادی بیش از این نظر داشت. سخن خدا در واقع این بود که «نهاد بشر» با نگاه سطحی به دست نمی آید. خدا انسان را جانشین خود خوانده و خواسته بود.
ساختار متعالی وجود بشر
شاید هر یک از ما بارها در طول زندگی، عهد و تصمیم خود را به خاطر سستی یا تنبلی زیر پا گذاشته باشیم. بدون شک هر بار پس از آن، خود را سرزنش کرده و محکوم دانسته ایم. در این موارد خود ما تصمیم گرفته ایم، و خود ما تصمیم را نقض کرده ایم و خود ما خویشتن را سرزنش کرده ایم. توضیح این وضعیت متناقض مگر در پرتو پذیرش نوعی دوگانگی در وجود آدمی میسر نیست؛ یکی مرتکب عملی می شود و دیگری از آن اعلام انزجار می کند.
ساحت ها و قوای نفس
روح انسان جوهری ملکوتی است که در حاجات خود بدن را به کار میگیرد. تعابیری چون «عقل» «جان»، «نفس» و «قلب» که گاهی برای انسان به کار می رود با اعتبارات مختلف همه نام های همین روح است.
نفس انسانی دارای چهار توانمندی و نیروی اصلی است. قوه عقلانی که آن را فرشته صفت می دانند، قوه غضب (دفع) که آن را درنده خو می شناسند، قوه شهوت (جذب) که آن را نیرویی حیوانی می شمارند و قوه وهم که آن را نیرویی شیطانی به حساب می آورند. انسان از ابتدای نشو و نمای طبیعی خود این چهار نیرو را دارد.
کارکرد نیروی عقلانی ـ قوه عاقله ـ ادراک حقایق امور و تشخیص خیر و شر است. قوه عاقله به دنبال آن است که اعتدال در مملکت جان پدید آورد و هر یک از قوا را از سرکشی و مرزشکنی بازدارد. نیروی غضب را بر شهوت مسلط کند و حدت و شدت آن را بشکند و مکر شیطانی را با بصیرت نافذ و نورانیت روشن بین خود کشف و رد کند.
نیروی واهمه یا قوه شیطنت در پی تهیه راه کار عملی و چاره اندیشی و حیله جهت رسیدن نفس به خواسته های قوه شهوت و غضب است. دروغ گفتن و خدعه نیز توسط این نیرو برای بشر میسر می شود.
نیروی شهوت یا قوه شهویه که آن را «نفس بهیمی» گویند مبدأ و منشأ خواسته ها و جلب منافع و امور لذت بخش است. از نیروی شهوت جز کارهای حیوانی مانند شکم پرستی و ارضای جنسی برنمیآید. فایده قوه شهویه حفظ و ادامه حیات فردی و نوعی انسان است.
نیروی خشم یا قوه غضبیه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، موجب صدور افعال درندگان از قبیل کینه و دشمنی و آزار است. البته قوه غضبیه علاوه بر رفع مضار و دفع موانع از مسیر زندگی و بالندگی انسان می تواند حدت و تندی قوای شهوی و شیطانی را در هم بشکند و هنگامی که آن دو بخواهند در شهوت و فریب کاری پافشاری کنند آنها را تحت قهر و غلبه خود درآورد. زیرا آن دو به آسانی از عقل اطاعت نمیکنند بر خلاف خشم که به آسانی از آن اطاعت میکنند و به وسیله آن تأدیب میشوند.
این قوا به حسب سنین عمر دچار تغییراتی می شوند، و هرچه انسان رشد طبیعی کند، این قوا در او کامل تر می گردد. حکمای مسلمان معتقدند همان گونه که در فرایند رشد طبیعی انسان قوه شهویه پیش از قوه غضبیه و قوه غضبیه پیش از قوه عاقله فعال می شود در مقام تربیت نیز باید تربیت قوه شهویه را بر قوه غضبیه و قوه غضبیه را بر قوه عاقله مقدم داشت.
حکما همه فضایل انسانی را در چهار فضیلت حکمت، شجاعت، عفت و عدالت قابل جمع می دانند؛ زیرا این چهار فضیلت از تعدیل هر یک از این قوای چهارگانه و خارج نمودن آنها از حد افراط و تفریط، حاصل می شود. حکمت عبارت است از اعتدال قوه نظریه و تهذیب آن، شجاعت عبارت است از اعتدال قوه غضبیه و تهذیب آن، و عفت عبارت است از اعتدال و تهذیب قوه شهویه. خروج هر یک از قوا از اعتدال، میل آن به حالت افراط یا تفریط است. از این جهت، رذائل اصلی هشت مورد است. عفت در میان دو حالت افراطی و تفریطی شره و خمود قرار دارد. شجاعت حد اعتدال میان تهور و ترس است. حکمت حد وسط جربزه و بله است و عدالت میانه ظلم وانظلام حالتی است که از اعتدال هر سه قوه عاقله و غضبیه و شهویه حاصل می شود.
در واقع تعدیل سه قوه واهمه، شهویه و غضبیه همان تسلط عقل بر آنها است. اگر عقل بر آنها چیره شود و آنها را تحت مدیریت و سیاست خود درآورد هر یک از این قوا در حالت اعتدال قرار می گیرد و عدالت در کشور تن پدیدار میشود. ظهور عدالت در وجود انسان مساوی ظهور همه فضایل است. ولی اگر نتوانست بر آنها غلبه کند آنها بر او چیره میشوند و او را به استخدام خود در میآورند در این حالت صورت باطنی انسان به حیوان تبدیل می شود.
امیر مؤمنان (ع) فرموده است:
«خدا فرشته را تنها به عقل آفرید و خشم و شهوت در او قرار نداد، و حیوانات را شهوت و غضب داد و عقل نداد ولی انسان را با اعطا همه آنها جامه تشریف پوشانید. پس اگر شهوت و غضب او مطیع عقلش شود از فرشتگان برتر آید زیرا با وجود منازع به این مرتبه نائل شده است و حال آنکه فرشتگان را مزاحمی نیست»
حالات نفس
در قرآن و روایات برای انسان سه نفس مطرح شده است؛ نفس مطمئنه (آرام)، نفس لوامه (ملامتگر) و نفس اماره (فرمان دهنده) به بدی و گناه. گویی هر انسانی متشکل از چند نفس در درون خود است. البته این اوصاف سهگانه بر حسب اختلاف احوال نفس بدان اطلاق شده است. یعنی اگر قوه عاقله بر سه قوه دیگر پیروز شد و آنها مطیع او شدند، به واسطه جاری شدن اراده عقلانی و اعتدال کامل وجود بشری سکون و آرامشی حاصل می شود، در این حال نفس انسانی را «مطمئنه» می نامند و اگر قوه عاقله به چنین غلبهای دست نیافت و در مقام کشمکش و دفاع بود، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصی شکست بخورد و در پی آن برای نفس ملامت و پشیمانی حاصل گردد «لوامه» نامیده میشود و اگر قوه عاقله بدون دفاع تسلیم و مغلوب شد «اماره بالسوء» نامیده میشود، زیرا هنگامی که نیروی عقل را از دست داد و بدون دفاع مطیع قوای شیطانی شد چیزی جز اراده بی مهار و کور درندگی و شهوت پرستی باقی نمی ماند.
ظرفیت ها و توانایی های انسان
نفس انسان که در ابتدای تولد ضعیف، بسیط و بیرنگ است، به مرور زمان، تواناییهای مختلفی کسب میکند و در گذر ایام صورت مشخصی مییابد. این توانمندیهای ثابت نفس را «ملکه» نامیدهاند. هر ملکه صفتی برای جان آدمی است که انجام عمل را سرعت و سهولت میبخشد.
ملکات نفس انسان به چند گروه گسترده تقسیم می شود.
الف) پارهای از ملکات، «جسمانی» است و بیشتر در اعضای بدن ظهور و بروز دارد. بهدست آوردن این دسته از مهارتها «تربیت بدنی» به شمار میرود. مانند مهارت راه رفتن، شنا، سوارکاری و دیگر انواع ورزشهای جسمی.
ب) پارهای دیگر از ملکات، توانمندیهای «ذهنی» هستند و بهدست آوردن آنها «تربیت ذهن» به شمار میرود. مانند ملکه تمرکز، دقت، یادسپاری، یادآوری، سرعت انتقال، قدرت تجزیه و تحلیل و نقادی، تفکر، برنامهریزی، و انواع ورزشهای فکری.
ج) دسته دیگری از ملکات، صفات «روحی» و «قلبی» انسان است که در کتب اخلاقی به آنها پرداخته شدهاست. ملکه فاضله شجاعت، سخاوت، حلم، تواضع، تسلط بر نفس، صلابت و جدیت و ملکه رذیله نفاق، مکر، ریا و قساوت از این قبیل اند. تحصیل ملکات فاضله اخلاقی «تربیت جان» و تلاش برای بهدست آوردن قلب سلیم محسوب میشود.
د) ملکات پیچیده دیگری نیز وجود دارد که برآیند چندین توانایی مختلف در وجود آدمی است؛ مثلاً ملکه تندخوانی که محصول ترکیب توانایی چشم و تمرکز ذهن است. اکثر هنرها و حرفهها مانند گل دوزی، آشپزی، نجاری، و آهنگری در این گروه جای میگیرند.
فواید ملکه
هر ملکه به منزله یک ابزار مفید و مؤثر در اختیار انسان است که از به کارگیری آن با صرف توان کم، در زمانی اندک، بهرهای شایسته به دست میآید. نوشتن یک صفحه مطلب برای کودک مبتدی، نیازمند صرف توان جسمی و فکری گسترده و زمانی دراز است. محصول کار او هم ارزش چندانی ندارد. اما آن کس که ملکه خوش نویسی را کسب نموده با صرف زمان محدود، نیروی اندک و توجه کم، تابلویی ارزشمند و نفیس میآفریند. همین گونه است حفظ حضور ذهن و حضور قلب در نماز برای مردم عادی در مقایسه با انسانهای خودساخته که ملکه حضور یا خشوع را تحصیل نمودهاند. بنابراین کاری که در ابتدا دشوار، پرزحمت و یا نشدنی به نظر میرسد با تحصیل ملکه نه تنها امکان پذیر بلکه به مرور زمان سهل و روان میگردد.
«تسریع»، «تسهیل»، «ارتقای عمل» و «استمرار» دستآوردهای پرارزش ملکه است که هر انسان خردمندِ هدفدار را به تحصیل توانمندیهای ثابت نفس دعوت و تشویق میکند
اصول تحصیل ملکه
برای به دست آوردن ملکات چه باید کرد؟ این سؤالی است که در پی آگاهی از فواید فراوان ملکه به ذهن میرسد.
اصول زیر ما را به پاسخ این سؤال رهنمون می شود:
1 ـ امکان پذیری: تحصیل یا تغییر ملکات برای انسان در هر سن و سال و موقعیتی امکانپذیر است؛ گرچه در جوانی بسیار آسانتر و دستیافتنیتر است. حکیم عالیقدر امام خمینی (ره) در این باره میفرمایند: «انسان مادامی که در این دنیا است به واسطه آن که در تحت تغیرات و تصرفات واقع است، تبدیل هر ملکهای به ملکهای میتواند بکند و این که میگویند فلان خُلق، فطری و جبلی است و قابل تغییر نیست، کلامی است بیاساس و پایه علمی ندارد. و این مطلب علاوه بر آن که در فلسفه، برهانی است و وجدانی نیز هست شاهد بزرگش آن است که در شریعت مطهره، تمام اخلاق فاسده مورد نهی واقع شده است و برای علاج آنها دستور داده شده و تمام اخلاق حسنه مورد امر است و برای تحصیل آنها نیز دستور رسیده است.
2 ـ تدریج و زمان بری: پیدایش ملکه محتاج زمان و تدریجی است و هیچ صفتی یک باره در وجود آدمی پدید نمیآید و از بین نمیرود. تولد و مرگ ملکات مثل همه حرکتها و تحولات جهان مادی به مرور ایام و در گذشت زمان اتفاق میافتد.
همانگونه که رشد جسمی انسان نیازمند سالهای زیادی است و یکشبه صورت نمیپذیرد، رشد فکری و تعالی روحی او هم یکشبه و دفعی انجامپذیر نیست. اگر کودک دوسالهای از ما دستورالعملی طلب کند که با پیروی از آن بلافاصله بزرگ شود، به او چه میگوییم؟ آیا میتوان او را به خوردن حجم فراوانی از غذا توصیه نمود؟ این سؤال به همان نسبت خطا است که سؤال از چگونگی بهدست آوردن «حضور قلب» در نماز و توقع دستیابی به آن در فاصله چند روز. یا سؤال از چگونگی تسلط بر یک علم یا یک مهارت و انتظار تحصیل آن در مدتی ناچیز.
این توقعات نابجا به درک ناقص ما از مفهوم «زمان» بازگشت دارد. نگاه ناتمام ما به نقش ویژه «زمان» در حوادث عالم منتهی به برنامهریزیهای شتاب زدهای میشود که جز شکست و سرخوردگی و ناامیدی ارمغانی نداشته و به نتیجهای نمیانجامد.
3 ـ تکرار و استمرار: پیدایش ملکه بر اثر تکرار عمل است. برای بهدست آوردن ملکه خوش نویسی باید بسیار نوشت، برای کسب ملکه رانندگی باید رانندگی کرد. تکرار زیاد یک عمل، آن عمل را با تار و پود وجود ما آشنا میگرداند و منتهی به ایجاد ملکه میشود. «کار نیکو کردن از پرکردن است.» کسی که میخواهد به هنر، حرفه، مهارت یا صفتی دست یابد، باید پیاپی مصادیق آن را تجربه کند، برای کسب یک صفت تنها آرزو یا دعا کردن کافی نیست، اقدام عملی متعدد شرط ضروری تحصیل این توانمندیها است.
هر بار که عملی را تجربه میکنیم یک قدم به ملکه نزدیک میشویم. از تراکم این تجربهها و اقدامها ملکه متولد میشود.
امیر مؤمنان (ع) میفرمایند:
مَن یعمَل یزدَد قُوَهً وَ مَن یقَصِر فِی العَمَلِ یزدَد فَترَهً.
هرکس عمل کند نیرویش افزایش مییابد و هرکس در عمل کوتاهی ورزد، سستی و ناتوانیش بیشتر میشود.
4 ـ تأثیر قطعی و نامحسوس عمل: گرچه هر عمل به نوعی در پیدایش ملکه نقش دارد، اما تأثیر آن معمولاً به چشم نمیآید و احساس نمیشود. اگر برای پیدایش ملکه خوش نویسی نوشتن هزار صفحه لازم باشد هر صفحه تنها یک هزارم مسیر را طی میکند و لذا پس از نوشتن یک صفحه تغییر قابل توجهی مشاهده نمیشود. مسافری که قصد زیارت حرم امام هشتم (ع) را دارد اگر تنها یک قدم پیش رود، نزدیک شدن خود به مشهد مقدس را مشاهده نمیکند، اما به هر صورت، واقعاً نزدیک شدهاست. ساعتی از شب تهجد و مناجات با مهربان عالم، قطعاً در قرب به خدا تأثیر دارد، اما اثر نامرئی آن تنها در صورتی قابل درک است که به دهها مشابه خود پیوند یابد. از این رو نباید انتظار داشت یک عبادت شبانه، زمین و زمان را به زیر چتر تصرف ما بکشاند، دیده حقیقتبین ملکوتی ما را بگشاید و ما را به مقام یقین برساند، همانگونه که نباید انتظار داشت با نهادن یک آجر کاخ رفیعی پیش روی ما پدید آید!
این قاعده، ملکات فاسد را هم در بر میگیرد؛ هر بار بدنوشتن یک بار تمرین بدخطی است. گرچه تأثیر آن مشاهده نشود. هر تخلف از وعده و پیمانشکنی یک قدم به سوی ناجوانمردی است، گرچه اثر آن محسوس نیست و هر گناه به منزله یک آجر در تشکیل دیوار بلند عصیان و ملکه فسق و یک نقطه کوچک نامرئی در صفحه سفید قلب. پیامبر خدا (ص) فرمود:
إنَ المُؤمِنَ إِذا أَذنَبَ کانَت نُکتَهٌ سَوداءُ فی قَلبِهِ، فَإِن تابَ وَ نَزَعَ وَ استَغفَرَ صَقَلَ مِنهُ وَ إِن ازدادَ زادَت.
هرگاه مؤمن گناهی انجام دهد نقطه سیاهی در قلبش پدید میآید، پس اگر توبه و استغفار کند و دست بردارد قلبش از آن نقطه پاک میشود و اگر ادامه دهد آن نقطه افزایش مییابد.
هربار پرخوری از سرِ توجه و آگاهی، صورت باطنی انسان را اندکی به چارپایان شبیه میسازد. هر اِعمال غیظ و غضب ناشایست، اندکی درندهخویی و گرگصفتی را در وجود ما سنگواره میکند ... و آدمی به همان «صورت» محشور میشود که به دست خود برای خویش فراهم آوردهاست.
از زیباترین شگردهای شیطان برخورد دوگانه او با اعمال خوب و بد ما است. هرگاه انسان عمل بدی انجام دهد، مثلاً مرتکب دروغ یا نگاه حرامی گردد، شیطان تأثیر آن عمل را در نفس انسان بسیار کوچک جلوه میدهد و به گونهای وانمود میکند که گویا پس از عمل هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ تغییری در جان او پدید نیامدهاست. این وسوسه باعث میشود انسان به راحتی عمل زشت خود را بر خود ببخشاید و از انجام مجدد آن هم پرهیز ننماید.
از سوی دیگر هر بار آدمی عمل شایستهای انجام میدهد شیطان تأثیر آنرا در نفس او بسیار بزرگ و قابل توجه ترسیم میکند و چنان وانمود میکند که پس از انجام عمل وضعیت انسان بسیار مطلوب و قابل تقدیر شده است. این وسوسه باعث میشود انسان به عجب گرفتار شود و احساس استغنا کند و از حرکت باز ایستد.
آن گاه اگر با قرائن و شواهدی برایش معلوم شود که عمل کوچک او چنان اثر سترگی در پی نداشته، به جهت توقع نادرستی که شیطان از آن عمل، ایجاد کرده مأیوس و سرخورده میشود، از تکرار عمل دست برمیدارد و از تکامل یا اصلاح خود صرف نظر میکند و یا اینکه مقامات بلند انسانی را در قیاس با همت خود انکار میکند.
درحقیقت شیطان در مواجهه باکردار زشت انسان، گزاره سوم (تأثیر قطعی عمل) را کمرنگ و کمفروغ و گزاره چهارم (نامحسوس بودن اثر هر عمل) را بسیار برجسته و درشت میکند و بر خلاف آن در مواجهه با عمل نیک گزاره چهارم را انکار و گزاره سوم را به قوت تأیید و تصدیق میکند و این زبردستی و استادی ابلیس را در فن خود نشان میدهد.
5 ـ دشواری تحصیل ملکه و لزوم استقامت: دوران پیدایش ملکه بر آدمی سخت میگذرد؛ کسی که واجد ملکه نیست توان بسیاری به کار میگیرد، توجه و تمرکز فراوانی هزینه میکند، زمان قابل توجهی معطل میشود اما محصول چندانی به چنگ نمیآورد، خصوصا این که غالبا آغاز حرکت برای کسب یک توان با ناکامی و شکست همراه است، و این همه کافی است تا انسان ضعیف را به ستوه آورد و از زیر بار سنگین عمل بیرون کشد مگر عامل قدرتمندی او را به استقامت مجبور سازد یا عشق و علاقه وافری طی این مسیر را بر او هموار کند.
6 ـ دقت در مراحل کسب ملکه: هرچه مراحل تکوین یک ملکه با توجه و دقت بیشتری انجام پذیرد، سهم بیشتری در پیدایش آن ملکه دارد؛ مثلاً صفحاتی که با نشاط و حوصله نوشته میشود در ایجاد هنر خوش نویسی تأثیر افزونتری دارد و قدم بزرگ تری محسوب میشود.
قال رسول اللَه (ص): إِنَ اللَهَ یحِبُ عَبداً إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحکمَه و قال: إِذا عَمِلَ أَحَدُکم عَمَلاً فَلیتقِن
خدا بندهای را دوست دارد که هرگاه کاری انجام میدهد آنرا استوار و محکم سازد»، «هرگاه کسی از شما کاری میکند باید آنرا شایسته و متقن انجام دهد.
با گسترش توانمندیها، به مرور به دست آوردن ملکات جدید و انس گرفتن با فضاهای تازه نیز برای انسان آسان میشود.
7 ـ برنامه ریزی و بهره گیری از تجارب دیگران: تفکر و برنامهریزی، طی مسیر تحصیل ملکه را بهبود میبخشد. آگاهی از فرمولهای حاکم بر آن توانمندی، استفاده از تجربه دیگران، مشاوره و برخورداری از استاد، مدت زمان تحصیل ملکه را کوتاه میکند و افت و خیزها و اشتباهات را به کم ترین مقدار کاهش میدهد.
9 ـ لزوم بهره برداری از ملکه پس از دست یابی: پس از تشکیل ملکه در وجود آدمی بهکارگیری آن و بهرهمندی از آثار و فواید آن نیز به اختیار انسان است. ممکن است کسی ملکه سحرخیزی داشته باشد ولی با سستی و کاهلی از برکات سحر محروم ماند. یا کسی ملکه خوش نویسی داشته باشد ولی از آن استفاده نکند و بدخط بنویسد. خوشنویسی گرچه برای هنرمندِ خطاط آسان است اما به اندازه خود، توان و همتی میطلبد. اگر او از صرف همین توان اندک دریغ ورزد ملکه خود را معطل و بیفایده واگذاشتهاست و اگر در نوشتن تابلوها بیدقتی و کم حوصلگی نماید بعید نیست که در گذر زمان و با تکرار عمل، بیدقتی و شتابزدگی در وجود او به صورت عادت در آید. به کارگیری مداوم توانمندیها علاوه بر بهرهمندی از نتایج کار، ملکه پرکاری، سختکوشی، فعالیت، استقامت و نشاط را در وجود آدمی ایجاد میکند و سستی، کاهلی، تنبلی و کسالت را از بین میبرد.
8 ـ اعتدال و احتیاط:قالَ رَسولُ اللَهِ (ص): یا أَیهَا الناسُ خُذوا مِنَ الأَعمالِ ما تُطیقونَ
آن مقدار از عمل که توان دارید برگیرید.
برنامه عملی برای کسب ملکه باید با توان فعلی فرد تناسب داشته باشد و توان انسان در ابتدای انجام هر کار بسیار کم است. تکلیف و تحمیل به نفس ـ یا به دیگری ـ اگر از حد طاقت درگذرد، به عمل تبدیل نمیشود و یا استمرار نمییابد و در موارد بسیار، آسیب میرساند همانگونه که آغاز تمرینِ وزنهبرداری با وزنههای سنگین به ستون فقرات، صدمه وارد میسازد و یا دستکم، رغبت و اشتیاقِ استمرار آن را از بین میبرد. به این جهت ضروری است افزایش تعداد وزنهها متناسب با افزایش توانایی فرد و به «تدریج» باشد تا پی آمد سوئی ایجاد نکند. توصیه به تدریج دارای دو چهرهاست:
اول: چهره سلبی که «بیش از توان خود در هر مرحله بر خود تکلیف نکنید.»
دوم: چهره ایجابی که «هرگاه توانایی و قابلیت نفس افزایش یافت تکلیف را بیفزایید یعنی تکلیف، کمتر از توانمندی هم نباشد.»
ترکیب این دو گزاره توصیه به «اعتدال» در برنامهریزی است. گزاره سلبی ناظر به پی آمدهای سوئی است که بیان شد و گزاره ایجابی به لزوم «حرکت مداوم» و ارتقای ملکه و تقویت آن اشاره دارد.
نظام ارزش گذاری فطری و محیطی
با خراطی یک قطعه چوب اشیایی می سازند که بسیار زیبا و گران بها است. بی تردید کسی نمی تواند از تحسین این هنر صرف نظر کند. ولی اگر در موضع خود آن قطعه چوب بنشینیم آیا می توانیم از وضع پیش آمده راضی باشیم؟ خیر چون چوب یک موجود زنده بود و اگر بنا بود مسیر رشد و بالندگی خود را ادامه دهد آینده اش این نبود. ما در اینجا با چالشی مواجهیم؛ آن چوب واقعاً ترقی کرده است، در عین حال نمی توان گفت آنچه اکنون به دست آورده ادامه حیات چوبی اوست. اکنون این رویداد را «ارزشمند» بدانیم یا «بی ارزش»؟
باغبان هم دستی در زندگی نهال دارد. او برای این که به مقصد خود برسد باید اقتضائات، نیازها، توانمندی ها و شرایط هر گیاه را مدنظر قرار بدهد. یکی از آنها نور زیاد می خواهد دیگری کم، یکی آب زیاد می خواهد دیگری کم، یکی هوای خنک می خواهد دیگری گرم، یکی محیط باز می خواهد دیگری نه، ... در واقع باغبان پای صحبت هر گل می نشیند و از خود او می پرسد که «چه می خواهی؟»
کار آن خراط «صنعت» و کار باغبان «تربیت» است. بین این دو تفاوت بسیاری هست. در صنعت سخن از ساختن آنچه دل خواه ماست در میان است. نهال را می کُشیم و بُرش ها بر آن می زنیم، موادی که با طبیعت او نمی سازد بر آن می مالیم و ... تا چیزی بشود که دل خواه ماست. البته زیبا نیز هست. اما هنگام «تربیت» کاملاً موضع متفاوتی داریم. باغبان هم از کار خود هدفی دارد اما هدف باغبان همان هدف گل است. باغبان شکوفایی گل را می خواهد. این نهال نحیف استعدادهایی در دل خود دارد که اگر به او مجال دهند و مدد رسانند آن ها را نشان خواهد داد و صدگونه اعجاب خواهد آفرید. نقطه عزیمت فکر خلاق صنعت گر بیرون از نهاد آن نهال است، از آن نقطه شروع می کند و به چوب می رسد و به مدد ذوق و قریحه ای که دارد چهره و وضعی دیگر را برای او می پسندد و به کمک دستان ماهر خود آن چهره را به او می بخشد. ولی باغبان از کانون سرشت او و از دل استعدادها و قابلیت های او آغاز می کند و به سوی یک نقطه آرمانی که طبیعت او تعریف کرده است گام برمی دارد و هوس اصیل او شکوفایی و انبساط وجودی آن نهال است. خراط و صنعت گر هنر خویش را بر چهره چوب می ریزد ولی باغبان پرده از هنر چوب برمی دارد. خراط می آفریند ولی باغبان می پرورد. او سخن خود را می گوید ولی باغبان سخن گُل را به گوش ما می رساند. کدام یک از این دو «ارزشمند» است یا «ارزشمندتر» است؟
ارزش گذاری یعنی قیمت چیزی را مشخص کردن و پسندیده بودن یا ناپسندی آن را معلوم ساختن. از آنجا که سنجیدن ارزش هر چیز نیازمند معیار است می توان سخن از نظام ارزش گذاری به میان آورد. می توان پرسید این معیارهای نظام مند را از کجا باید دریافت؟ درباره مثالی که طرح شد می پرسیم در کدام نقطه بایستیم و بر اساس چه نظامی درباره کار خراط و باغبان ارزش داوری کنیم، بیرون از دل نهال یا در درون آن؟
اگر از بیرون نگاه کردیم نهال را چوب می بینیم و کاری با استعدادهای آن نداریم. آینده مطلوب آن را ذهن خلاق و دستان ماهر هنرمند تعیین می کند. فرض کنید بنا است مجسمه شخصی را از دل آن چوب بیرون بکشیم در آن صورت برآمدن و بالیدن آن نهال هرچند از نظر باغبان، موفق و فوق العاده هم باشد برای ما جذاب نخواهد بود. اما اگر از درون نگریستیم تنها این که نهال نشان بدهد تا چه میزان می تواند رشد کند، و برگ و بار بدهد ارزشمند است. تفاوت این دو نگاه، دو نظام ارزش گذاری به ما می دهد. می توان یکی را نظام ارزش گذاری محیطی و دیگری را نظام ارزش گذاری ارگانیک یا فطری نامید.
در زندگی انسان نیز چنین است. انسان پس از این که چشم به جهان می گشاید به تدریج با نظام ارزشی ای که پیرامون او قرار دارد آشنا می شود؛ نزد اطرافیان او اموری پسندیده و اموری ناپسند شمرده می شوند. او همان طور که زبان را می آموزد این نظام ارزشی را نیز می آموزد و برای تعامل با محیط به کار می گیرد.
کودک بر اساس طبیعتی که دارد پسندها و انتخاب هایی خاص خود دارد که برای خود یک نظام ارزشی را تشکیل می دهد و چه بسیار که با نظام ارزشی محیط نمی سازد. مثلاً، یکی از رفتارهایی که برای کودک ارزش ارگانیزمی مثبت دارد، بازی با گِل و خاک است. کودک وقتی با خاک بازی می کند، احساس فعلیت و معنی می کند. اما مادر ممکن است با رفتار او موافق نباشد و او را سرزنش کند.
کودک می آموزد که بازی با گل و خاک، که او به عنوان یک کار طبیعی تجربه می کند، کاری است که در تعارض جدی با ارزش های مادر است و موجب می شود محبت و توجه مثبت مادر را از دست بدهد. در بیشتر موارد کودک خاک بازی را رها می کند، ارزش ارگانیزمی را فرومی گذارد، و توجه مادر را برمی گزیند.
بی شک هر جامعه ای نظام ارزشی خاص خود را دارد. بلکه هر خانواده ای برای خویش یک نظام ارزشی تشکیل می دهد که گاه با نظام ارزشی جامعه نمی سازد و کودک را به تعارض با جامعه می اندازد؛ کودک از یک طرف از نظام طبیعی خود دور شده و از سوی دیگر به یک نظام متعارض محیطی دعوت شده است.
تربیت طبیعت گرا و فرهنگ گرا
قابل توجه این که این نظام ارزشی، برآمده از جامعه ای است که پیراسته نیست. انسان ها پسند ها و خواهش های کوچک و گاه اشتباه خود را که معمولاً آمیخته با جهل ها، عقده ها و کینه ها است در قالب دسته ای مطلوبیت ها به نظم کشیده و تبدیل به فرهنگ نموده اند. اگر بر این بساط آشفته هوس های ثروتمندان و زورمندان را بیفزاییم دشواری بیشتر می شود. مال و ثروت منشأ ارزش گذاری در جامعه می گردد.
بدین ترتیب دو گرایش در تربیت انسان از قدیم مطرح بوده است. یکی تربیت طبیعت گرا و دیگری تربیت فرهنگ گرا. پیروان تربیت طبیعت گرا منبع ارزش گذاری و تعیین تحولاتی که باید در زندگی و ضمیر یک انسان روی دهد را انتخاب های طبیعی او می دانستند و پیروان تربیت فرهنگ گرا به خاطر مبانی انسان شناختی خاص خود قائل به چنین نظام ارزش گذاری ای نبودند و فرهنگ را منبع اصلی تصمیم سازی های تربیتی می شناختند. معتقد بودند در تربیت فرزندان باید روی چهره شهروندی او تأکید کرد و او را به عنوان یک شهروند سازگار تربیت نمود. چنین شخصی برای خود و جامعه مفید خواهد بود.
در میان مکاتب روان شناسی، انسان گرایان را باید طرفدار جدی تربیت طبیعت گرا شمرد. رویکرد انسان گرایی به عنوان موج سوم روان شناسی علمی، با دو رویکرد روان تحلیل گری و رفتارگرایی تفاوت های جدی داشت و تغییرات جدی در نگاه به انسان پدید آورد. در این مکتب به جای پیش بینی علمی و کنترل انسان روی به هم دلی، درک و آزادی آورده شده است تا او در افزایش آگاهی نسبت به دنیای خود موفق تر باشد و بتواند بهتر انتخاب کند و زندگی را شکل دهد. هدف اصلی، خودشکوفایی انسان است. به همین جهت روان شناسی انسان گرا قاطعانه پیرو نظام ارزش گذاری ارگانیزمی است و نسبت به احیای این نظام ارزش گذاری اهتمام ویژه دارد.
به عقیده روانشناسان انسان گرا ما زندگی را در حالتی شروع می کنیم که می دانیم چه می خواهیم و چه نمی خواهیم و چه چیزی برای ما خوب است و چه چیزی بد است. به تعبیر دیگر فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی در نوزادان بسیار کارآمد و بر مبنای درستی استوار است. ارزش های نوزاد بسیار واضح و خواستن و نخواستن هایش نیز کاملاً مشخص و آشکار است. به تجاربی که موجب حفظ و پیشرفت «شکوفاشدن ارگانیزم» هستند، اولویت داده می شود و تجاربی که به شکوفایی ارگانیزم کمک نمی کند طرد می شود. ملاک ارزش گذاری نیز چیزی جز پیشرفت ارگانیزم و «خود» نیست.
بسیاری از ما با رسیدن به سن بلوغ، تماس خود را با فرآیند ارزش گذاری ارگانیسمی از دست می دهیم. درباره ارزش هایمان غیرقابل انعطاف و نسبت به آنها بی اعتماد و ناخرسند می شویم و اغلب زندگی را به صورتی بی ثمر و توأم با اضطراب و تدافعی سپری می کنیم. به طور خلاصه، درونی کردن ارزش های دیگران ما را نسبت به فرآیند ارزش گذاری ارگانیزمی خودمان بیگانه می کند.
تعالیم اسلامی نیز با نگرشی مثبت به نهاد بشر طرفدار تربیت طبیعت گرا است. البته با فهمی عمیق از طبیعت بشر و اتخاذ روش هایی مناسب جهت شکوفایی این نهاد مستعد که تفاوت های چشم گیری با نظریات دیگر دارد.
تصمیم گیری و نظام ترجیحات
همه انسان ها متفکرند؛ یعنی می اندیشند و به چیزی می رسند، ولی کمتر انسانی را می توان یافت که منطقی، منضبط، روشمند و بر اساس اصولی مشخص بیندیشد. همه مهارت ها از جمله مهارت تفکر منطقی، نوعی توان و قدرت روانی یا روان ـ تنی محسوب می شود و به همین جهت نیازمند آموزش و تمرین است.
همه انسان ها در زندگی «سیر» به معنی رفتار دارند ولی همه آنها «سیره» به معنی اسلوب، الگو، مدل و روش مشخصی در رفتار ندارند. تصمیم گیری هایشان بیشتر ذوقی و بر اساس عواطف است. خود نیز احساس آشفتگی و تذبذب می کنند و چه بسا آرزوی یک شخصیت ثابت و مشخص را داشته باشند. سیره زندگی بازتاب دقیق منطق تصمیم گیری است. کسی که سیره مشخصی دارد مسلماً منطق خاصی برای تصمیم گیری در مسائل متنوع و متعدد زندگی خویش دارد.
تبعیت تصمیمات انسان از عواطف و حالات پرنوسانی که به شدت تحت تأثیر ارزش های محیطی است به هیچ وجه مطلوب نیست. لازم است به دنبال نظامی متقن و قابل دفاع باشیم.
مردی به نام وابصه بن معبد خدمت رسول اکرم (ص) آمد و عرض کرد سؤالی دارم. پیامبر فرمود آیا می خواهی پاسخت را بشنوی؟ عرض کرد بله. پیامبر فرمود آمده ای از من معنای بر و نیکی و اثم و زشتی را سؤال کنی؟ جواب داد: آری سؤال من همین است. پیامبر دست بر سینه نهاد و فرمود:
یا وَابِصَهُ الْبِرُ مَا اطْمَأَنَتْ إِلَیهِالنَفْسُ وَ الْبِرُ مَا اطْمَأَنَ بِهِ الصَدْرُ وَ الْإِثْمُ مَا تَرَدَدَ فِی الصَدْرِ وَ جَالَ فِی الْقَلْبِ وَ إِنْ أَفْتَاک النَاسُ وَ أَفْتَوْک
نیکی آن است که جان و قلب تو به آن آرام گیرد و گناه آن که در سینه تو جولان دارد و در جان تو قرار نمی پذیرد. (نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس) اگر چه صاحب نظران به خلافش نظر بدهند.
اگر اندیشه ای به قلبت خطور کرد که باعث قبض و پریشانی و گرفتگی روح تو شد بدان که شیطانی و زیان بار است و اگر چیزی از خاطرت گذشت و نوعی گشایش و انفتاح و راحتی در قلب تو پدید آورد بدان که الهی و باعث شکوفایی تو است. سرشت آدمی به نیکویی گرایش دارد. نه مایل به پلیدی است و نه بی تفاوت. از این رو قلب سالم همواره مرجع فتوای انسان است و تا بر این مسند نشسته راه سعادت را می نمایاند اما اگر از این مرتبه به زیر کشیده شود و به اسارت هوا و هوس در آید گمراهی می آفریند . آدمی دارای طبیعت و فطرت است. طبیعت انسان تن پرور و لذت جو است و فطرت او حق طلب و عدالت خواه. هرکس فطرت خود را بر طبیعتش چیره سازد و با خواسته های نفس مبارزه کند مالک نفس خویش خواهد شد و گرنه مغلوب نفس و گرفتار طبیعت تاریک خود است؛ کم من عقل اسیر تحت هوی امیر .
فطرت پاک و قلب سلیم را می توان به دستگاه گوارش سالم تشبیه کرد که در نخستین مواجهه با خوراک مسموم به طور طبیعی آن را پس می زند. کودک انسان نیز برای نخستین بار اگر دروغ گوید با واکنش فطرت سالم خویش روبه رو می شود. سرخ شدن چهره، لکنت زبان و عرق کردن این پلیدی خلاف فطرت را نشان می دهد.
این نظام ارزش گذاری با دل پاک قابل دسترسی است. با اهتمام به پیراستن درون می توان خیر و شر و زشت و زیبا را کشف کرد. ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا
تذکر این نکته در انتها لازم است که این روش تصمیم گیری و ترجیح مربوط به جایی است که ملاک های شناخته شده و معیارهای روشن وجود نداشته باشد اما اگر معیار قاطع شرعی یا عقلی وجود داشته باشد، باید بر اساس آن عمل کرد.