مرازم بن حکیم مداینى
آرشیو
چکیده
متن
تاریخ پرشکوه تشیّع، در فراگیرى و توسعه حدیث و آموزههاى دینی، از پربارترین فرهنگهاى بشرى است و جایگاه محدثان شیعه در این زمینه کم نظیر میباشد. از این منظر، شناخت سیما و پیبردن به شخصیّت آنان، ضمن اینکه ذهن و اندیشه انسان را به گذشته افتخارآمیز تشیع پیوند میزند، قدر و منزلت آنان را بیش از پیش براى ما روشن میسازد.
نام و لقب و زادگاه
یکى از این مروّجان فرهنگ ناب شیعی، «مُرازِم» است. پدرش «حکیم» نام دارد. او چون در شهر تاریخى «مداین» چشم به جهان گشود، «مداینی» و چون از قبیله «ازد» بود، مشهور به «ازدی»، و کنیهاش «ابومحمد» است.[1]
از چگونگى زندگى او اطلاعى در دست نیست، ولى روشن است که روزگار نوجوانى و جوانیاش را در جمع خاندان، برادران و دودمان خود سپرى کرده باشد.
به نظر میرسد که پدرش «حکیم» یکى از پویندگان و مهرورزان به خاندان پیامبر(ص) و در خط ولایت امیرمؤمنان(علیه السلام) و فرزندان معصومش بوده است. از این رو، فرزندانش در شمار نخبگان و برجستگان عالمان شیعى قرار دارند که در ادامه به معرفى آنان خواهیم پرداخت.
حرکت در مسیرى درست
مرازم، سالیانى از عمر خود را در سرزمین اجدادى خود سپرى کرد و در آنجا بنیاد و ساختارهاى فکرى و باورهاى دینیاش در چهارچوب معارف بلند تشیع شکوفا شد، ولى جان تشنه او به آموزههاى دین، او را آرام نگذاشت و بدین روی، براى فراگیرى بیشتر و فهم عمیقتر و ژرفترى از دین، تصمیم به هجرت گرفت؛ هجرت به شهر «مدینه»، شهر رسول خدا؛ همان مکان مقدسى که پیشوایان فکرى مذهب اهل بیت(علیهم السلام) در آنجا زندگى میکردند.
در محضر دو آفتاب
مرازم با تلاش و جدیت به مدینه رسید. در آن زمان رهبر علویان و امام شیعیان، حضرت امام صادق(علیه السلام)، شناختهترین پیشواى جهان اسلام بود. او به محضر آن حضرت شتافت و از آن دریاى متلاطم و موّاج بهرهها جست، دانشها اندوخت و بعد از شهادت امام صادق(علیه السلام) به محضر امام هفتم حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) پناه برد و بدین سان است که تمام زندگینامه نویسان بزرگ نوشتهاند که مرازم بن حکیم از اصحاب این دو امام همام بوده است. و شاید او حدود نیم قرن پیوندى عمیق با پیشوایان معصوم داشته است.
او نه تنها از اصحاب و شاگردان و دست پروردگان برجسته حضرت صادق(علیه السلام) به شمار میرفت، بلکه از خادمان و کارگزاران آن بزرگوار نیز محسوب میشد که در سفر و حضر، آن امام را همراهى میکرد. گاهى اتفاق میافتاد که در مسافرت هاى امام صادق(علیه السلام) به عراق، مرازم در خدمت آن بزرگوار بود.[2]
بلنداى مقام و منزلت
مرازم بن حکیم، آن گونه که در فراگیرى و آموزش اخبار اهل بیت عصمت(علیهم السلام) پرتلاش و پرکار بود، در عرصه خودسازى معنوی، طهارت روح و جان، وارستگى و پرواپیشگى و اطاعت و پیروى از اخلاق و آداب پیشوایان معصوم نیز پله، پله آن چنان بر قله کمالات و انسانیت، صعود و عروج کرد که به تصدیق محدث شناسان، یکى از موجهترین و قابل اعتمادترین راویان مکتب تشیع است.[3]
استادان و شاگردان
این محدّث والامقام، افزون بر بهرهمندى و کسب دانش از محضر دو تن از امامان8، از محضر برخى محدثان شیعى بهره برده و از فضل و دانش آنان خوشهها اندوخته است. افرادى مانند: عمار بن موسى ساباطی، معاذ بن کثیر، عبدالاعلى (مولى آل سام)، مصادف (کارگزار دیگر امام صادق(علیه السلام)) و محمد بن عمر کوفی[4] از مشایخ حدیثى اویند.
مرازم بن حکیم آن گاه در قامت محدث سترگى در میان رهروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) شناخته شد؛ به گونهاى که جماعت بزرگى از محدثان ولایتمدار و متعهّد و آگاه شیعی، برگرد شمع وجودش جمع شدند و از محضر او بهرهها بردند. در اینجا به نام چند تن از چهرههاى ماندگار از شاگردان حوزه حدیث او، اشاره میشود:
محمد بن ابى عمیر، جمیل بن درّاج کوفی، اسماعیل بن مهران، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطی، محمد بن مرازم، على بن جدید، حماد بن عثمان، حریز بن عبدالله، صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمن، سندان بن علم.[5]
نکتههایى از زندگى مرازم
1. مقاومت در مقابل خواست هارون
گر چه از مرازم به عنوان محدث نام برده میشود، اما وى در حوزه سیاست ـ به وِیژه مبارزه با حاکمان ستمگر و دین ستیز بنیعباس ـ از محدثان شجاع و نترس به شمار میرفت. در فقاهت و دانش نیز از چنان شهرتى برخوردار شد که هارون، خلیفه جنایت پیشه عباسی، او و برادرش (محمد بن حکیم ازدی) و عبدالحمید غواص را به دربار خود طلبید و از آنان خواست که سمت قضاوت را بپذیرند و آنها را تحت فشار شدید قرار داد تا این مسئولیت را در دستگاه هارونى قبول کنند، ولى آنان که هارون را طاغوت، غاصب و قاتل دهها و صدها تن از شیعیان میدانستند، به شدت از قبول سمت قضاوت امتناع ورزیدند. هارون دستور دستگیرى و قتل آنان را صادر کرد که عبدالحمید غواص، به دست عوامل جنایت پیشه حکومت به شهادت نایل شد، ولى مرازم و برادرش با ترفندهایى توانستند از زندان هارون خود را نجات دهند و از کشتهشدن رهایى یابند.[6]
2. مرازم و امام صادق(علیه السلام) در حیره کوفه
منصور دوانیقى که یکى از خشنترین، بیرحمترین و خونخوارترین حاکمان بنیعباس بود، بارها و بارها به ساحت والاى امام صادق(علیه السلام) ستم و اهانت روا داشت و امام را از مدینه به کوفه احضار کرد و گاهى حضرت را در شهر حیره به زندان میافکند. در یکى از این مسافرتها مرازم و مصادف، هر دو در خدمت حجت حق بودند. مرازم در این باره بازگو میکند:
هنگامى که حضرت امام صادق(علیه السلام) از زندان حیره آزاد شد و منصور دوانیقى اجازه داد تا حضرتش به مدینه برگردد، ما سه نفر، از شهر حیره خارج شدیم و به سمت حجاز حرکت کردیم. همین گونه که میرفتیم، به یک شهرى رسیدیم به نام سالحین. ناگهان با برخى از مأموران حکومت روبهرو شدیم که راه را بر ما بستند و اجازه حرکت به ما ندادند. آن مأمور پلید و خشن به حضرت صادق(علیه السلام) گفت: من اجازه نمیدهم تو از اینجا بروی. حضرت از او اجازه رفتن میخواست، ولى او امتناع ورزید و گوشش به سخن امام بدهکار نبود. مدتى در آنجا معطل شدیم. مصادف به امام عرض کرد: جانم به فدایت! این عنصر خبیث و پست، شما را اذیت و آزار میکند و میترسم که شما را برگرداند و اگر برگردیم، معلوم نیست که سرنوشت ما چه خواهد شد!
مرازم میگوید: من به حجت خدا، امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا به ما اجازه میفرمایى تا شر این مأمور جنایت پیشه را از شما کم کنیم و او را بکشیم و بدن نحس او را داخل این رودخانه بیفکنیم؟ حضرت فرمود: شکیبایى کن! حضرت از مأمور اجازه عبور میخواست، او هم قبول نمیکرد، تا اینکه این جریان به طول انجامید. شب تقریباً داشت به آخر میرسید، در این هنگام بود که آن مأمور اجازه حرکت داد و من و مصادف با حضرت امام صادق(علیه السلام) از آنجا حرکت کردیم. در اینجا حضرت رو کرد به من و فرمود: مدارا و بردبارى خوب بود یا آنچه شما مطرح کردید؟!. گفتم: جانم به فدایت! روش و راهکار شما بهتر بود. آنگاه امام این جمله زیبا و حکیمانه را فرمود:
«گاهى بر انسان لازم و واجب میشود که براى فرونغلتیدن در ذلّت و خوارى بزرگتر، برخى توهینها و ذلتهاى کوچک را تحمل کند. اى مرازم! گاه انسان از یک ذلت کوچک رهایى مییابد و به ذلت بزرگترى دچار میشود».[7]
3. شجاعت مرازم
مرازم میگوید: همراه امام صادق(علیه السلام) در مکه بودم. حضرت به من فرمود: اى مرازم! اگر احیاناً بشنوى کسى به من ناسزا میگوید، تو چه واکنشى نشان میدهی؟ بلافاصله پاسخ دادم: او را میکشم. امام فرمود: اى مرازم! اگر شنیدى کسى به من ناسزا میگوید، آرامش و احساسات خود را حفظ کن و با او کارى نداشته باش.
مرازم در ادامه میگوید: روزى هواى مکه بسیار گرم بود. من از شهر خارج شدم و براى فرار از گرما به چادرهایى که در اطراف مکه نصب بود، پناه بردم. در آنجا با عدهاى روبهرو شدم و با آنها گرم گرفتم و دمخور شدم، ولى ناگهان فهمیدم که اینان از مخالفان امامان شیعیاند. شنیدم که یکى از آنان به وجود مقدس امام صادق(علیه السلام) اسائه ادب کرد. سخن آن حضرت را به یاد آوردم و بدین جهت، در برابر این بیحرمتى چیزى نگفتم و اگر سخن امام نبود، قطعاً او را میکشتم.[8]
فرزندان
مرازم، دو فرزند داشت که از محدثان عالى قدر شیعهاند و در رشد و ارتقا و توسعه مذهب شیعه، نقش ممتازى داشتهاند:
1. محمد بن مرازم؛ نجاشى در معرفى او مینویسد: محمد بن مرازم ازدی، یکى از چهرههاى موجه و ارزشى شیعى است. او از شاگردان حوزه حدیثى پدرش مرازم است. کتابى نیز تألیف کرده است.[9]
2. جریر بن مرازم؛ او نیز همانند برادرش در گروه راویان شیعى است. جریر به سان پدرش، محدثى متعصب و شجاع و نترس بود. داستان ذیل، شاهدى گویا بر این مطلب است.
او میگوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: من قصد عمره دارم، مرا با سخنان بلند خود سفارش کن. حضرت فرمود: «اتق الله و لا تعجَل؛ تقواى الهى را پیشه کن و در کارها عجله مکن» دوباره به حضرت گفتم: سفارشى کن! حضرت همان سخن را تأکید کرد و چیزى بدان نیفزود، از محضر امام خداحافظى کردم. جریر میگوید: از شهر مدینه به سوى مکه میآمدم که مردى از اهل شام در راه با من برخورد کرد و با من رفیق و هم صحبت شد. من سفره غذاى خود را آوردم و او هم سفره خود را آورد و مشغول صرف نهار شدیم، تا اینکه در ضمن حرف و حدیثها، نام شهر بصره و کوفه به میان آمد، آن مرد اهل بصره و کوفه را به بدى یاد کرد و به آنان دشنام داد، سپس نام حضرت صادق(علیه السلام) را برد و از حضرت نیز بدگویى کرد. من در برابر این هتک حرمتها خواستم که دستم را بلند کنم و بینى او را بشکنم و حتى قصد کردم که او را بکشم، اما به یاد سخن امام صادق(علیه السلام) افتادم که فرموده بود: «اِتَّقِ الله و لاتَعْجَل». با اینکه من این بیادبى را از مرد شامى میشنیدم، ولى از دستور و فرمان حجت خدا، سرپیچى نکردم.[10]
خاندان
مرازم دو برادر داشت که از چهرههاى سرشناس و معروف و از مروجان فرهنگ شیعى به شمار میروند و نام آنان در جاى جاى کتابهاى روایتى میدرخشد.
1. حدید بن حکیم؛ کنیهاش ابوعلى است و بهترین شاهد بر مقام رفیع این راوی، سخن بلند نجاشى است که در معرفى او چنین مینگارد:
حدید بن حکیم، ثقه، عین، متکلم، محدث موجه و قابل اعتماد، برجسته و از پرورشیافتگان مکتب امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) است. او از جمله پدیدآورندگان کتاب حدیث است.[11]
2. محمد بن حکیم ازدی؛ این بزرگوار نیز مانند برادرش مرازم، در ارتقا و تعالى و تکامل بخشیدن معارف بلند شیعی، از هیچ تلاشى فروگذار نکرد. شیخ طوسى او را در شمار یاران امام صادق(علیه السلام) قرار داده است.[12]
تألیف
مرازم از گروه راویانى است که عمرى طولانى و با برکت داشت و حیات فرهنگیاش را بیشتر در خدمت امامان معصوم(علیهم السلام) و نشر و ارتقا و اعتلاى فرهنگ اسلام ناب سپرى کرد. او افزون بر نقل اخبار، از آفرینش کتاب نیز غافل نشد. از این رو، علماى رجال او را در گروه مؤلفان کتب شیعى بهشمار آوردهاند.[13]
رحلت
مرازم بعد از عمرى تلاش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح عرشیاش به سوى عرشیان پر کشید. دربارهاش نوشتهاند:
«و مات فى ایام الرضا(علیه السلام)؛ در روزگار امامت حضرت رضا(علیه السلام) از دنیا رفت».
تقریباً در اواخر نیمه دوم هجرى از دنیا رفت. مرقد و آرامگاه او معلوم نیست.
مجموعه گل
1. انشاء الله
مرازم میگوید: امام صادق(علیه السلام) دستور داد براى کاری، نامهاى نوشته شود. نامه نوشته شد. حضرت مطالعه و مشاهده کرد در آن استثنا ـ انشاء الله تعالى ـ نیست. حضرت فرمود: شما چگونه امیدوارید که نیازتان برآورده شود، در حالى که در سراسر این نامه از « انشاء الله» خبرى نیست؟! آن گاه دستور داد تا در هر جا که انشاء الله ذکر نشده، آن را اضافه کنند.[14]
2. سرعت در کار خیر
او از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که: پدرم امام باقر(علیه السلام) بارها میفرمود: «إذا هَمَمْتَ بخیر فبادر فانک لاتدرى ما یَحْدُثُ؛[15] وقتى اراده کار خیر کردی، در آن بشتاب؛ چون اگر کوتاهى کنی، معلوم نیست که چه موانعى رخ نماید».
3. در قهر، خیرى نیست
مرازم میگوید: یکى از اصحاب ما که ملقب به شلقان و نامش عیسى بود، در خانه امام صادق(علیه السلام) ناظر بر مخارج خانه امام و مردى بداخلاق بود. بدین سبب من با او قهر کردم و با او سخن نمیگفتم... روزى امام(علیه السلام) به من فرمود: اى مرازم! آیا با عیسى سخن میگویى و با او آشتى کردهای؟ پاسخ دادم: بله. فرمود: کار خوبى کردی! در قهر کردن، خیرى نیست.[16]
4. دستور العملهاى اخلاقی
مرازم بازگو میکند: مولاى ما امام جعفر صادق(علیه السلام) روزى رو به اصحابش کرد و فرمود: بر شما باد که در مساجد نماز بخوانید، با مردم و مخالفان خوش همسایه باشید، براى آنان و علیه آنان شهادت دهید، در تشییع جنازههاى مؤمنان و مسلمانان حاضر شوید. شما نیازمند به مخالفان هستید و هیچ یک از شیعیان ما در زندگى خود از مخالفان بینیاز نیست. سپس فرمود: اما ما امامان به عنوان پیشوایان شما، در تشییع جنازه آنها حاضر میشویم، شما نیز باید مانند پیشوایان خود این کارهاى خیر را انجام دهید. تا ما در این دنیا زندگى میکنیم، باید با هم باشیم و به یکدیگر کمک کنیم. آنگاه فرمود: بر شما باد به خوب نماز خواندن، براى آخرت خود کار کنید، خیر و خوبى را براى خود برگزینید! گاهى انسان در کارهاى دنیایى زیرک است که دیگران میگویند: فلانى چقدر زرنگ است، ولى اینک بدانید: «انما الکیّس کیّس الاخرة؛ زیرک، کسى است که در امور آخرت و مسائل معنوى زیرک باشد».[17]
پینوشتها
_______________________________________
[1] . رجال نجاشی، ص300؛ فهرست طوسی، ص170.
[2] . رجال طوسی، ص359 و319؛ جامع الروات، ج2، ص290.
[3] . رجال نجاشی، ص300؛ رجال شیخ طوسی، ص359؛ وسائل الشیعه، ج20، ص348؛ تنقیح المقال، ج3، ص208.
[4] . تنقیح المقال، ج3، ص208؛ معجم الرجال الحدیث، ج18، ص111؛ جامع الروات، ج2، ص224.
[5] . رجال نجاشی، ص300؛ تنقیح المقال، ج3، ص208.
[6] . همان.
[7] . بحارالانوار، ج47، ص206، ح48.
[8] . همان، ص145.
[9] . رجال نجاشی، ص258؛ فهرست طوسی، ص155؛ رجال علامه الحلی، ص149.
[10] .بحارالانوار، ج47، ص34، ح 30.
[11] . رجال نجاشی، ص108؛ فهرست طوسی، ص63؛ تنقیح المقال، ج1، ص258.
[12] . رجال نجاشی، ص108 و 300؛ رجال طوسی، ص258؛ تنقیح المقال، ج3، ص109.
[13] . الذریعه، ج6، ص366؛ رجال نجاشی، ص300.
[14] . اصول کافی، ج2، ص673.
[15] . همان، ص142.
[16] . همان، ص345، باب الهجره.
[17] . امالی، شیخ مفید، ص186.
نام و لقب و زادگاه
یکى از این مروّجان فرهنگ ناب شیعی، «مُرازِم» است. پدرش «حکیم» نام دارد. او چون در شهر تاریخى «مداین» چشم به جهان گشود، «مداینی» و چون از قبیله «ازد» بود، مشهور به «ازدی»، و کنیهاش «ابومحمد» است.[1]
از چگونگى زندگى او اطلاعى در دست نیست، ولى روشن است که روزگار نوجوانى و جوانیاش را در جمع خاندان، برادران و دودمان خود سپرى کرده باشد.
به نظر میرسد که پدرش «حکیم» یکى از پویندگان و مهرورزان به خاندان پیامبر(ص) و در خط ولایت امیرمؤمنان(علیه السلام) و فرزندان معصومش بوده است. از این رو، فرزندانش در شمار نخبگان و برجستگان عالمان شیعى قرار دارند که در ادامه به معرفى آنان خواهیم پرداخت.
حرکت در مسیرى درست
مرازم، سالیانى از عمر خود را در سرزمین اجدادى خود سپرى کرد و در آنجا بنیاد و ساختارهاى فکرى و باورهاى دینیاش در چهارچوب معارف بلند تشیع شکوفا شد، ولى جان تشنه او به آموزههاى دین، او را آرام نگذاشت و بدین روی، براى فراگیرى بیشتر و فهم عمیقتر و ژرفترى از دین، تصمیم به هجرت گرفت؛ هجرت به شهر «مدینه»، شهر رسول خدا؛ همان مکان مقدسى که پیشوایان فکرى مذهب اهل بیت(علیهم السلام) در آنجا زندگى میکردند.
در محضر دو آفتاب
مرازم با تلاش و جدیت به مدینه رسید. در آن زمان رهبر علویان و امام شیعیان، حضرت امام صادق(علیه السلام)، شناختهترین پیشواى جهان اسلام بود. او به محضر آن حضرت شتافت و از آن دریاى متلاطم و موّاج بهرهها جست، دانشها اندوخت و بعد از شهادت امام صادق(علیه السلام) به محضر امام هفتم حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) پناه برد و بدین سان است که تمام زندگینامه نویسان بزرگ نوشتهاند که مرازم بن حکیم از اصحاب این دو امام همام بوده است. و شاید او حدود نیم قرن پیوندى عمیق با پیشوایان معصوم داشته است.
او نه تنها از اصحاب و شاگردان و دست پروردگان برجسته حضرت صادق(علیه السلام) به شمار میرفت، بلکه از خادمان و کارگزاران آن بزرگوار نیز محسوب میشد که در سفر و حضر، آن امام را همراهى میکرد. گاهى اتفاق میافتاد که در مسافرت هاى امام صادق(علیه السلام) به عراق، مرازم در خدمت آن بزرگوار بود.[2]
بلنداى مقام و منزلت
مرازم بن حکیم، آن گونه که در فراگیرى و آموزش اخبار اهل بیت عصمت(علیهم السلام) پرتلاش و پرکار بود، در عرصه خودسازى معنوی، طهارت روح و جان، وارستگى و پرواپیشگى و اطاعت و پیروى از اخلاق و آداب پیشوایان معصوم نیز پله، پله آن چنان بر قله کمالات و انسانیت، صعود و عروج کرد که به تصدیق محدث شناسان، یکى از موجهترین و قابل اعتمادترین راویان مکتب تشیع است.[3]
استادان و شاگردان
این محدّث والامقام، افزون بر بهرهمندى و کسب دانش از محضر دو تن از امامان8، از محضر برخى محدثان شیعى بهره برده و از فضل و دانش آنان خوشهها اندوخته است. افرادى مانند: عمار بن موسى ساباطی، معاذ بن کثیر، عبدالاعلى (مولى آل سام)، مصادف (کارگزار دیگر امام صادق(علیه السلام)) و محمد بن عمر کوفی[4] از مشایخ حدیثى اویند.
مرازم بن حکیم آن گاه در قامت محدث سترگى در میان رهروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) شناخته شد؛ به گونهاى که جماعت بزرگى از محدثان ولایتمدار و متعهّد و آگاه شیعی، برگرد شمع وجودش جمع شدند و از محضر او بهرهها بردند. در اینجا به نام چند تن از چهرههاى ماندگار از شاگردان حوزه حدیث او، اشاره میشود:
محمد بن ابى عمیر، جمیل بن درّاج کوفی، اسماعیل بن مهران، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطی، محمد بن مرازم، على بن جدید، حماد بن عثمان، حریز بن عبدالله، صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمن، سندان بن علم.[5]
نکتههایى از زندگى مرازم
1. مقاومت در مقابل خواست هارون
گر چه از مرازم به عنوان محدث نام برده میشود، اما وى در حوزه سیاست ـ به وِیژه مبارزه با حاکمان ستمگر و دین ستیز بنیعباس ـ از محدثان شجاع و نترس به شمار میرفت. در فقاهت و دانش نیز از چنان شهرتى برخوردار شد که هارون، خلیفه جنایت پیشه عباسی، او و برادرش (محمد بن حکیم ازدی) و عبدالحمید غواص را به دربار خود طلبید و از آنان خواست که سمت قضاوت را بپذیرند و آنها را تحت فشار شدید قرار داد تا این مسئولیت را در دستگاه هارونى قبول کنند، ولى آنان که هارون را طاغوت، غاصب و قاتل دهها و صدها تن از شیعیان میدانستند، به شدت از قبول سمت قضاوت امتناع ورزیدند. هارون دستور دستگیرى و قتل آنان را صادر کرد که عبدالحمید غواص، به دست عوامل جنایت پیشه حکومت به شهادت نایل شد، ولى مرازم و برادرش با ترفندهایى توانستند از زندان هارون خود را نجات دهند و از کشتهشدن رهایى یابند.[6]
2. مرازم و امام صادق(علیه السلام) در حیره کوفه
منصور دوانیقى که یکى از خشنترین، بیرحمترین و خونخوارترین حاکمان بنیعباس بود، بارها و بارها به ساحت والاى امام صادق(علیه السلام) ستم و اهانت روا داشت و امام را از مدینه به کوفه احضار کرد و گاهى حضرت را در شهر حیره به زندان میافکند. در یکى از این مسافرتها مرازم و مصادف، هر دو در خدمت حجت حق بودند. مرازم در این باره بازگو میکند:
هنگامى که حضرت امام صادق(علیه السلام) از زندان حیره آزاد شد و منصور دوانیقى اجازه داد تا حضرتش به مدینه برگردد، ما سه نفر، از شهر حیره خارج شدیم و به سمت حجاز حرکت کردیم. همین گونه که میرفتیم، به یک شهرى رسیدیم به نام سالحین. ناگهان با برخى از مأموران حکومت روبهرو شدیم که راه را بر ما بستند و اجازه حرکت به ما ندادند. آن مأمور پلید و خشن به حضرت صادق(علیه السلام) گفت: من اجازه نمیدهم تو از اینجا بروی. حضرت از او اجازه رفتن میخواست، ولى او امتناع ورزید و گوشش به سخن امام بدهکار نبود. مدتى در آنجا معطل شدیم. مصادف به امام عرض کرد: جانم به فدایت! این عنصر خبیث و پست، شما را اذیت و آزار میکند و میترسم که شما را برگرداند و اگر برگردیم، معلوم نیست که سرنوشت ما چه خواهد شد!
مرازم میگوید: من به حجت خدا، امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا به ما اجازه میفرمایى تا شر این مأمور جنایت پیشه را از شما کم کنیم و او را بکشیم و بدن نحس او را داخل این رودخانه بیفکنیم؟ حضرت فرمود: شکیبایى کن! حضرت از مأمور اجازه عبور میخواست، او هم قبول نمیکرد، تا اینکه این جریان به طول انجامید. شب تقریباً داشت به آخر میرسید، در این هنگام بود که آن مأمور اجازه حرکت داد و من و مصادف با حضرت امام صادق(علیه السلام) از آنجا حرکت کردیم. در اینجا حضرت رو کرد به من و فرمود: مدارا و بردبارى خوب بود یا آنچه شما مطرح کردید؟!. گفتم: جانم به فدایت! روش و راهکار شما بهتر بود. آنگاه امام این جمله زیبا و حکیمانه را فرمود:
«گاهى بر انسان لازم و واجب میشود که براى فرونغلتیدن در ذلّت و خوارى بزرگتر، برخى توهینها و ذلتهاى کوچک را تحمل کند. اى مرازم! گاه انسان از یک ذلت کوچک رهایى مییابد و به ذلت بزرگترى دچار میشود».[7]
3. شجاعت مرازم
مرازم میگوید: همراه امام صادق(علیه السلام) در مکه بودم. حضرت به من فرمود: اى مرازم! اگر احیاناً بشنوى کسى به من ناسزا میگوید، تو چه واکنشى نشان میدهی؟ بلافاصله پاسخ دادم: او را میکشم. امام فرمود: اى مرازم! اگر شنیدى کسى به من ناسزا میگوید، آرامش و احساسات خود را حفظ کن و با او کارى نداشته باش.
مرازم در ادامه میگوید: روزى هواى مکه بسیار گرم بود. من از شهر خارج شدم و براى فرار از گرما به چادرهایى که در اطراف مکه نصب بود، پناه بردم. در آنجا با عدهاى روبهرو شدم و با آنها گرم گرفتم و دمخور شدم، ولى ناگهان فهمیدم که اینان از مخالفان امامان شیعیاند. شنیدم که یکى از آنان به وجود مقدس امام صادق(علیه السلام) اسائه ادب کرد. سخن آن حضرت را به یاد آوردم و بدین جهت، در برابر این بیحرمتى چیزى نگفتم و اگر سخن امام نبود، قطعاً او را میکشتم.[8]
فرزندان
مرازم، دو فرزند داشت که از محدثان عالى قدر شیعهاند و در رشد و ارتقا و توسعه مذهب شیعه، نقش ممتازى داشتهاند:
1. محمد بن مرازم؛ نجاشى در معرفى او مینویسد: محمد بن مرازم ازدی، یکى از چهرههاى موجه و ارزشى شیعى است. او از شاگردان حوزه حدیثى پدرش مرازم است. کتابى نیز تألیف کرده است.[9]
2. جریر بن مرازم؛ او نیز همانند برادرش در گروه راویان شیعى است. جریر به سان پدرش، محدثى متعصب و شجاع و نترس بود. داستان ذیل، شاهدى گویا بر این مطلب است.
او میگوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: من قصد عمره دارم، مرا با سخنان بلند خود سفارش کن. حضرت فرمود: «اتق الله و لا تعجَل؛ تقواى الهى را پیشه کن و در کارها عجله مکن» دوباره به حضرت گفتم: سفارشى کن! حضرت همان سخن را تأکید کرد و چیزى بدان نیفزود، از محضر امام خداحافظى کردم. جریر میگوید: از شهر مدینه به سوى مکه میآمدم که مردى از اهل شام در راه با من برخورد کرد و با من رفیق و هم صحبت شد. من سفره غذاى خود را آوردم و او هم سفره خود را آورد و مشغول صرف نهار شدیم، تا اینکه در ضمن حرف و حدیثها، نام شهر بصره و کوفه به میان آمد، آن مرد اهل بصره و کوفه را به بدى یاد کرد و به آنان دشنام داد، سپس نام حضرت صادق(علیه السلام) را برد و از حضرت نیز بدگویى کرد. من در برابر این هتک حرمتها خواستم که دستم را بلند کنم و بینى او را بشکنم و حتى قصد کردم که او را بکشم، اما به یاد سخن امام صادق(علیه السلام) افتادم که فرموده بود: «اِتَّقِ الله و لاتَعْجَل». با اینکه من این بیادبى را از مرد شامى میشنیدم، ولى از دستور و فرمان حجت خدا، سرپیچى نکردم.[10]
خاندان
مرازم دو برادر داشت که از چهرههاى سرشناس و معروف و از مروجان فرهنگ شیعى به شمار میروند و نام آنان در جاى جاى کتابهاى روایتى میدرخشد.
1. حدید بن حکیم؛ کنیهاش ابوعلى است و بهترین شاهد بر مقام رفیع این راوی، سخن بلند نجاشى است که در معرفى او چنین مینگارد:
حدید بن حکیم، ثقه، عین، متکلم، محدث موجه و قابل اعتماد، برجسته و از پرورشیافتگان مکتب امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) است. او از جمله پدیدآورندگان کتاب حدیث است.[11]
2. محمد بن حکیم ازدی؛ این بزرگوار نیز مانند برادرش مرازم، در ارتقا و تعالى و تکامل بخشیدن معارف بلند شیعی، از هیچ تلاشى فروگذار نکرد. شیخ طوسى او را در شمار یاران امام صادق(علیه السلام) قرار داده است.[12]
تألیف
مرازم از گروه راویانى است که عمرى طولانى و با برکت داشت و حیات فرهنگیاش را بیشتر در خدمت امامان معصوم(علیهم السلام) و نشر و ارتقا و اعتلاى فرهنگ اسلام ناب سپرى کرد. او افزون بر نقل اخبار، از آفرینش کتاب نیز غافل نشد. از این رو، علماى رجال او را در گروه مؤلفان کتب شیعى بهشمار آوردهاند.[13]
رحلت
مرازم بعد از عمرى تلاش، جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح عرشیاش به سوى عرشیان پر کشید. دربارهاش نوشتهاند:
«و مات فى ایام الرضا(علیه السلام)؛ در روزگار امامت حضرت رضا(علیه السلام) از دنیا رفت».
تقریباً در اواخر نیمه دوم هجرى از دنیا رفت. مرقد و آرامگاه او معلوم نیست.
مجموعه گل
1. انشاء الله
مرازم میگوید: امام صادق(علیه السلام) دستور داد براى کاری، نامهاى نوشته شود. نامه نوشته شد. حضرت مطالعه و مشاهده کرد در آن استثنا ـ انشاء الله تعالى ـ نیست. حضرت فرمود: شما چگونه امیدوارید که نیازتان برآورده شود، در حالى که در سراسر این نامه از « انشاء الله» خبرى نیست؟! آن گاه دستور داد تا در هر جا که انشاء الله ذکر نشده، آن را اضافه کنند.[14]
2. سرعت در کار خیر
او از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که: پدرم امام باقر(علیه السلام) بارها میفرمود: «إذا هَمَمْتَ بخیر فبادر فانک لاتدرى ما یَحْدُثُ؛[15] وقتى اراده کار خیر کردی، در آن بشتاب؛ چون اگر کوتاهى کنی، معلوم نیست که چه موانعى رخ نماید».
3. در قهر، خیرى نیست
مرازم میگوید: یکى از اصحاب ما که ملقب به شلقان و نامش عیسى بود، در خانه امام صادق(علیه السلام) ناظر بر مخارج خانه امام و مردى بداخلاق بود. بدین سبب من با او قهر کردم و با او سخن نمیگفتم... روزى امام(علیه السلام) به من فرمود: اى مرازم! آیا با عیسى سخن میگویى و با او آشتى کردهای؟ پاسخ دادم: بله. فرمود: کار خوبى کردی! در قهر کردن، خیرى نیست.[16]
4. دستور العملهاى اخلاقی
مرازم بازگو میکند: مولاى ما امام جعفر صادق(علیه السلام) روزى رو به اصحابش کرد و فرمود: بر شما باد که در مساجد نماز بخوانید، با مردم و مخالفان خوش همسایه باشید، براى آنان و علیه آنان شهادت دهید، در تشییع جنازههاى مؤمنان و مسلمانان حاضر شوید. شما نیازمند به مخالفان هستید و هیچ یک از شیعیان ما در زندگى خود از مخالفان بینیاز نیست. سپس فرمود: اما ما امامان به عنوان پیشوایان شما، در تشییع جنازه آنها حاضر میشویم، شما نیز باید مانند پیشوایان خود این کارهاى خیر را انجام دهید. تا ما در این دنیا زندگى میکنیم، باید با هم باشیم و به یکدیگر کمک کنیم. آنگاه فرمود: بر شما باد به خوب نماز خواندن، براى آخرت خود کار کنید، خیر و خوبى را براى خود برگزینید! گاهى انسان در کارهاى دنیایى زیرک است که دیگران میگویند: فلانى چقدر زرنگ است، ولى اینک بدانید: «انما الکیّس کیّس الاخرة؛ زیرک، کسى است که در امور آخرت و مسائل معنوى زیرک باشد».[17]
پینوشتها
_______________________________________
[1] . رجال نجاشی، ص300؛ فهرست طوسی، ص170.
[2] . رجال طوسی، ص359 و319؛ جامع الروات، ج2، ص290.
[3] . رجال نجاشی، ص300؛ رجال شیخ طوسی، ص359؛ وسائل الشیعه، ج20، ص348؛ تنقیح المقال، ج3، ص208.
[4] . تنقیح المقال، ج3، ص208؛ معجم الرجال الحدیث، ج18، ص111؛ جامع الروات، ج2، ص224.
[5] . رجال نجاشی، ص300؛ تنقیح المقال، ج3، ص208.
[6] . همان.
[7] . بحارالانوار، ج47، ص206، ح48.
[8] . همان، ص145.
[9] . رجال نجاشی، ص258؛ فهرست طوسی، ص155؛ رجال علامه الحلی، ص149.
[10] .بحارالانوار، ج47، ص34، ح 30.
[11] . رجال نجاشی، ص108؛ فهرست طوسی، ص63؛ تنقیح المقال، ج1، ص258.
[12] . رجال نجاشی، ص108 و 300؛ رجال طوسی، ص258؛ تنقیح المقال، ج3، ص109.
[13] . الذریعه، ج6، ص366؛ رجال نجاشی، ص300.
[14] . اصول کافی، ج2، ص673.
[15] . همان، ص142.
[16] . همان، ص345، باب الهجره.
[17] . امالی، شیخ مفید، ص186.