امام سجّاد(ع) از دیدگاه اهلسنّت
آرشیو
چکیده
متن
یکى از وظایفى که بر عهده شیعیان نهاده شده، «شناخت پیشوا و رهبر» مىباشد. در یک نگاه کلّى دو راه براى شناخت امام وجود دارد: از دیدگاه احادیث اهل تشیّع و از دیدگاه احادیث اهل تسنّن. در این نوشتار سعى شده از دیدگاه اهل سنّت گوشهاى از شخصیت ممتاز امام زین العابدین علیهالسلام به پیشگاه شما سروران گرامى تقدیم شود.
در یک نگاه
«ذهبى» دودمان آن حضرت را این گونه مىنویسد: على فرزند حسین فرزند على بن ابى طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مىباشد.1
کنیه ایشان ابوالحسن، ابوالحسین، ابو محمّد و ابو عبداللّه است.2
لقب ایشان زین العابدین، سجّاد، هاشمى، علوى، مدنى، قرشى، على اکبر3 و برخى ایشان را على اصغر4 دانستهاند.
به ایشان «ابن الخیرتین» نیز مىگویند، به خاطر این که پیغمبر فرمود: خداوند متعال از میان بندگان خود، دو گروه را برگزیده است؛ از میان عرب، قریش و از عجم، فارس را برگزید.5 پدر بزرگوار امام سجّاد از قریش و مادر ایشان از ایران مىباشد، لذا به ایشان فرزند دو خیر مىگویند.
«ذوالثَّفنات» لقب دیگرى است که به آن حضرت دادهاند. چرا که ایشان بر اثر عبادت و نماز بسیار، جایگاههاى سجدهاش همانند زانوى شتر پینه بسته بود.6
پدر بزرگوارش حسین بن على و مادرش دختر یزدگرد سوم مىباشد. در نام مادرش اختلاف است برخى ایشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان نامیدهاند.7
آن حضرت در سال 38 هجرى در مدینه به دنیا آمد و در دوران خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسیده و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع کنار قبر عموى گرامىاش امام حسن مجتبى به خاک سپرده شد.8 در سال شهادت وى میان مورّخان اختلاف است؛ برخى سال شهادت را 929، 9310، 9411، 9512، 9913 و 10014 هجرى مىدانند.
سالى که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَةُ الفقهاء» نامیدند به دلیل این که در این سال بسیارى از فقهاى مدینه رحلت کردند.15
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حدیث، از تابعین بوده16 و از طبقه دوم17 مىباشد ولى برخى ایشان را از طبقه سوم مىدانند.18
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع الصحیح ترمذى، سنن ابو داود، سنن نسائى، سنن ابن ماجه) و مسانید اهل تسنّن از ایشان حدیث نقل کردهاند. بخارى در کتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضى از مسائل تاریخى19 و مُسلم نیز در کتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و سایر مسائل تاریخى از امام سجّاد علیهالسلام حدیث نقل کردهاند.20
ذهبى مىنویسد: ایشان از بسیارى از بزرگان حدیث نقل کرده است: از پیامبر و امام على بن ابى طالب به صورت مرسل، از حسن بن على، حسین بن على (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفیّه (امّالمؤمنین)، عایشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادى چون: محمّد بن على (امام باقر)، زید بن على، ابو حمزه ثمالى، یحیى بن سعید، ابن شهاب زهرى، زید بن اسلم و ابوالزناد از وى حدیث نقل کردهاند.21
امام سجّاد علیهالسلام در کلام بزرگان
1. عبداللّه بن عباس وقتى که امام را مىدید، چنین مىگفت: «مرحباً بالحبیب ابن حبیب.»22
2. سعید بن مسیّب (م 93 هـ.): «ما رأیتُ قطّ افضل من علىّ بن الحسین، ما رأیتُه ضاحکاً یوماً قطّ»23 در جاى دیگر مىگوید: «ما رأیتُ اورع منه».24
3. نافع بن جُبیر (م 99 ه.): «کان علىّ بن الحسین رجلاً له فضل فى الدّین»25 و در جاى دیگر خطاب به امام سجّاد علیهالسلام مىگوید: «انت سیّد النّاس و افضلهم».26
4. عمر بن عبدالعزیز (م 101 ه.) بعد از رحلت امام، چنین گفت: «ذهب سراج الدّنیا و جمال الدّنیا و زین العابدین».27
5. طاووس (م 106 ه..): «رجل صالح من اهل بیت الخیر»، «رجال صالح من اهل بیت النّبوّة» و «رجل صالح من اهل بیت طیّب».28
6. ابوفراس فرزدق (م 110 ه.)
در یکى از ایّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وى) به زیارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعیت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشهاى از حرم رفته و از دور نظاره گر خیل جمعیت بوده که ناگهان دیدند امام زینالعابدین علیهالسلام به طرف حجر الاسود مىرود و مردم به احترامِ ایشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. یکى از اطرافیان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمىشناخت، از هشام پرسید: این شخص کیست؟ هشام با این که او را مىشناخت اظهار بى اطلاعى کرد. در این هنگام فرزدق گفت: من او را مىشناسم و در وصف امام چنین سرود:
هذا الذى تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم هذا التّقىّ النّقىّ الّطاهر العَلَم...29
عبدالرّحمن جامى (898 ق .) این جریان را چنین به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام در حرم بود با اهالى شام
مىزد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشهاى بنشست
ناگهان نخبه نبىّ و ولى زین عُبّاد بن حسینِ على
در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف مىگذشت بهر طواف در صف خلق مىفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى زخلق راه و گذر
شامى کرد از هشام سؤال کیست این، با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست مدنى یا یمانى یا مکّى است
بوفراس، آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من مىشناسمش نیکو زو چه پرسى، به سوى من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعى صفا حجر عرفات طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف...30
7. ابن شهاب زُهَرى (م 123 یا 124 ه .) که یکى از شاگردان امام سجّاد علیهالسلام مىباشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگى یاد مىکند؛ از جمله:
«لم اُدرِک من اهل البیت افضل من علىّ بن الحسین»،31 «ما رأیت قرشیّاً افضل من علىّ بن الحسین.»،32 «کان اکثر مجالستى مع علىّ بن الحسین و ما رأیت احداً کان افقه منه»،33 «کان علىّ بن الحسین من افضل اهل بیته و احسنهم طاعة»،34 «مارأیت قرشیّاً افضل منه ولا افقه»،35 «ما رأیت قرشیّاً اورع منه ولا افضل»،36 «ما رأیت قطّ افضل من علىّ بن الحسین»،37 «ما رأیت هاشمیّاً اعبد منه»،38 «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»39 و «علىّ بن الحسین اعظم الناس علىّ منّةً».40
8. زید بن اسلم (م 136 ه.): «ما رأیت فیهم مثل علىّ بن الحسین».41
9. ابو حازم مدنى (م 140 ه.): «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»42 «ما رأیتُ هاشمیّاً افقه من علىّ بن الحسین».43
10. یحیى بن سعید (م 143 ه.) نیز ایشان را یکى از فقهاى بنام مدینه مىدانست44 و درباره آن حضرت مىگفت: «افضل هاشمیّاً رأیته بالمدینه»،45 «ما رأیت هاشمیّاً قطّ افضل منه»46 و «کان افضل هاشمیّاً ادرکته».47
11. مالک بن انس (م 179 ه.): «انَّ علىّ بن الحسین کان من اهل الفضل»48 و در جاى دیگر مىگوید: «لم یکن فى اهل بیت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَة».49
12. محمد بن عمر واقدى (م 207 ه.): «کان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ».50
13. عتبى (228 ق.) «کان علىّ بن الحسین افضل بنى هاشم».51
14. على بن مدینى (م 230 ه.): «یکى از اتقیا، پرهیزکاران و پارسایان، على بن الحسین است.»52
15. محمد بن سعد بصرى (م 230 ه.): «و کان علىّ بن الحسین ثقة مأموناً کثیر الحدیث عالیاً رفیعاً ورعاً».53
16. ابوبکر بن برقى (م 249 ه.): «نسل الحسین کلّه مِنْ قِبَلِ ابنه علىّ الاصغر و کان افضل اهل زمانه...ما رأیت هاشمیّاً افضل منه».54
17. عجلى (م 261 ه.) «علىّ بن الحسین مدنىٌّ تابعىٌّ ثقةٌ و کان رجلاً صالحاً».55
18. ابن قتیبه دینورى (م 276 ه.): «و کان خیّراً فاضلاً».56
19. ابن واضح یعقوبى (م 284 ه.): «کان افضل النّاس و اشدّهم عبادةً و کان یسمّى زین العابدین و یسمّى ایضاً ذا الثّفنات لما کان فى وجهه من اثر السّجود و کان یصلّى فى الیوم و اللیلة الف رکعة و لمّا غسل وجد على کتفیه جُلَب کجُلبِ البعیر فقیل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام فى اللیل یدور به على منازل الفقراء».57
20. ابن عبد ربّه اندلسى (م 327 ه.): «علىّ بن الحسین کان من افضل بنى هاشم»58 و در جاى دیگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهیزکارى متّصف مىکند.59
21. ابن حبّان (م 354 ه.): «و کان من افاضل بنى هاشم، من فقهاء اهل المدینة و عبّادهم، سیّدالعابدین فى ذلک الزّمان»60 و در جاى دیگر مىگوید: «من فقهاء اهل البیت و افاضل بنى هاشم و عبّاد المدینة».61
22. ابن شاهین (م 385 ه.): «على بن الحسین، فردى ثقه و مطمئن مىباشد ولى از وى (در کتب صحاح) حدیث کم نقل شده است.»62
23. احمد بن على بن منجویه اصفهانى (م 428 ه.): «کان من افاضل بنى هاشم و فقهاء اهل المدینة و عبّادهم».63
24. ابو نعیم اصفهانى (م 430 ه.): «زینالعابدین و منار القانتین کان عابداً وفیّاً و جواداً حفیّاً».64
25. ابن ابى الحدید معتزلى (م 656 ه.): «کان الغایة فى العبادة»65 و در جاى دیگر امام را از بزرگان و علماى بنام اهل بیت برمىشمارد.66
26. ابو زکریا محیى الدّین نووى (م 676 ه.): «اجمعوا على جلالته فى کلّ شىء»67
27. ابن خلّکان (م 681 ه.): «علىّ بن الحسین احد الائمة الاثنى عشر و من سادات التابعین...و کان من احسن الناس وجهاً و اطیبهم ارجاً».68
28. شهاب الدّین نویرى (733 ق.): «کان رحمه اللّه ثقة و رعاً مأموناً کثیر الحدیث من افضل اهل بیته و احسنهم طاعتاً».69
29. شمس الدّین ذهبى (م748 ه.): «مناقبه کثیرة من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله»70 و در جاى دیگر مىگوید: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله».71
30. علاء الدّین مُغْلَطاى (م 762 ه.): «وله من الفضل المتعالم ما لیس لأحدٍ».72
31. یافعى (م 768 ه.): «کان من احسن النّاس وجهاً و اطیبهم ریحاً قلت بل اطیبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً».73
32. ابن کثیر دمشقى (م 774 ه.): «وکان علىّ بن الحسین بالمدینة محترماً معظّماً».74
33. شمس الدّین محمد بن طولون، مورّخ دمشقى (م 953 ه.): «و هو من سادات التابعین و من فقهاء و اتقیاء المدینة و فضائل زین العابدین و مناقبه اکثر من أنْ تحصى».75
34. ابن حجر عسقلانى (م 852 ه.): «علىّ بن الحسین ثقة عابد فقیه فاضل مشهور».76
35. ابن عماد حنبلى (م 1089 ه.): «سمّى زین العابدین لفرط عبادته و کان ورده فى الیوم و اللیلة الف رکعة الى أن مات».77
36. خیرالدّین زرکلى: «رابع الائمة الاثنى عشر عند الامامیة و احد من کان یضرب بهم المثل فى الحلم و الورع».78
گوشهاى از فضایل و احوالات
احترام به مادر
ابن خلّکان مىنویسد: با این که مادر وى کنیز بوده، زین العابدین بسیار به ایشان محبت و نیکى مىکرد تا آنجا که به ایشان گفتند: تو برترین مردمى هستى که به مادرت نیکى مىکنى ولى چرا با وى سر یک سفره نمىنشینى؟ وى در پاسخ گفت: «از آن مىهراسم که لقمهاى را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»79
عبادت وى
مالک بن انس مىگوید: على بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند تا این که از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زینالعابدین» مىگویند.80
ابن عبد ربّه مىنویسد: هنگامى که على بن حسین آماده نماز مىشد، لرزه عجیبى وجودش را فرا مىگرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «واى بر شما! آیا مىدانید که من در برابر چه کسى مىخواهم بایستم و در برابر چه کسى مىخواهم مناجات کنم؟!»81
ابى نوح انصارى مىگوید: روزى منزل على بن حسین در حالى که وى در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وى مىگفتند: یابن رسول اللّه! آتش. ولى ایشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش کردند. به وى گفتند: چرا خود را نجات ندادى؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از این کار بازداشت.»82
ابن سعد مىنویسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهرهاش زرد مىشد. علت امر از ایشان سؤال شد، فرمود: «آیا مىدانید در برابر چه کسى مىخواهم بایستم؟!»83
مالک بن انس مىگوید: هنگامى که على بن حسین احرام مىبست، لبیّک اللّهمّ لبیّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد.84
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند. هنگام وفات گریان بود، به او گفتم: چرا گریه مىکنید؟ پدرم فرمود: «اى فرزند! در روز قیامت هیچ ملک مقرّبى و هیچ نبىّ مرسلى باقى نمىماند مگر این که خواست و مشیّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب مىکند و اگر بخواهد، مىبخشد.»85
همچنین امام باقر علیهالسلام مىفرماید: هنگامى که سخن از مرگ و آخرت به میان مىآمد، پدرم آنقدر گریه مىکرد که از گریه ایشان تمامى اطرافیان مىگریستند.86
طاووس مىگوید: شنیدم على بن حسین در سجده چنین مىگفت: عُبَیدُکَ بفنائک مسکینک بفنائک فقیر یاربّ سائلک بفنائک.
طاووس مىگوید: این جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلى بر مىخوردم و این دعا را مىخواندم، مشکلم حل مىشد.87
زید بن اسلم مىگوید: یکى از دعاهاى على بن حسین این است که: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار که ذلیلم مىکنند.»88
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالى مىگوید: على بن حسین شبانه مقدارى غذا بر دوش خود گذاشته و در تاریکى شب به صورت مخفیانه به فقرا مىرساند و مىفرمود: «صدقهاى که در تاریکى شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مىکند.»89
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مىفرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشیمان را دوست دارد.»90
محمد بن اسحاق مىگوید: مردم مدینه زندگى مىکردند و نمىدانستند معاش آنها از کجا تأمین مىشود؛ اما با رحلت على بن الحسین غذاى شبانه آنان قطع شد.91
شیبة بن نعامة مىگوید: بعد از وفات على بن حسین فهمیده شد 100 خانوار را در مدینه اداره مىکرد.92 با این حال، امام سجاد علیهالسلام یک درهم نیز از بیت المال براى خود استفاده نمىکرد.93
عمر بن ثابت مىگوید: هنگامى که على بن حسین رحلت کرد، روى کمر آن حضرت پینههاى زیادى بر اثر حمل غذا براى فقرا دیده شد.94
حلم و کرم
عبدالرّزاق مىگوید: کنیز على بن حسین در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتى به کنیز نگاه کرد، کنیز گفت: خداوند متعال مىفرماید: «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنیز در ادامه گفت: «والعافین عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنیز در ادامه گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»امام فرمود: برو تو آزاد هستى.95
به یاد کربلا
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: از پدرم درباره بسیار گریستن وى سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنید، یعقوب علیهالسلام یکى از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وى (یوسف) گریست تا چشمانش سفید شد در حالى که نمىدانست زنده است یا مرده؛ اما من دیدم چهارده نفر از اهل بیت ما را در ظهر عاشورا ذبح مىکردند، آیا ناراحتى و اندوه آنان از قلب من بیرون خواهد رفت؟!»96
نتیجه
آنچه که از میان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پیرامون امام سجاد علیهالسلام مطرح شده، ایشان یکى از شخصیتهاى بىنظیر و برجسته فقهى، اخلاقى در دوران خویش بوده که این نکته در کلام شمسالدّین ذهبى کاملاً مشهود است. وى امام را به خاطر جایگاه والاى علمى، اخلاقى، تدبیر و دوراندیشى، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمین مىداند: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.»97
پىنوشتها:
1. سیر اعلام النبلاء،شمسالدینذهبى،ج4،ص386.
2. همان؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ الجرح و التعدیل، ابو حاتم رازى، ج 6، ص 178؛ الکنى و الاسماء، دولابى، ج 1، ص 147؛ طبقات الحفّاظ، سیوطى، ص 37؛ المقتنى فى سرد الکنى، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 199؛ تهذیب الکمال، مزّى، ج 13، ص 236.
3. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ العِبَر، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236؛ النجوم الزاهرة، ابن تغرى، ج 1، ص 229؛ وفیات الاعیان، ابن خَلَّکان، ج 3، ص 266؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 7، ص 231؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
4. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 5، ص 222.
5. قال رسولاللّه: «للّه تعالى من عباده خیرتان فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس.» (وفیات الاعیان، ج 3، ص 267؛ اکمال تهذیب الکمال مُغْلَطاى، ج 9، ص 304.)
6. وفیات الاعیان، ج 3، ص 274؛ صبحى الاعشى، قلقشندى، ج 1، ص 516؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 160؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبى، ص 226؛ شرح نهج البلاغه، ابنابىالحدید،ج10،ص79.
7. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 266؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236.
8. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169؛البدایةوالنّهایة،ابنکثیردمشقى،ج9،ص119.
9. طبقات الحفّاظ، ص 37؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 193؛ الوفیات، ابن قنفذ، ص 100.
10. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛سیراعلامانبلاء،ج4،ص392.
11. الکاشف، ج 1، ص 229؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدین ذهبى، ج 2، ص 231؛ العِبَر، ج 1، ص 183؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269.
12. مروج الذهب، ج 3، ص 169؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 229؛ البدایة و النهایة، ج 9، ج 103.
13. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
14. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفّاظ، ص 37.
15. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبرى، ج 4، ص 25؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 103؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، ص 272؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 250؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 296.
16. ذکر اسماء التابعین، دارالقطنى، ج 1، ص 248. «تابعى» به کسى گفته مىشود که پیامبر را ندیده، ولى اصحاب پیامبر را دیده است.
17. الطبقات، خلیفة بن خیاط، ص 417؛ المعین فى طبقات المحدثین، شمس الدین ذهبى، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 431؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 211.
18. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
19. رجال صحیح بخارى، ابونصر بخارى کلاباذى، ج 2، ص 527.
20.رجالصحیحمسلم،ابنمنجویهاصفهانى،ج2،ص53.
21. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 237.
22. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 213؛ فضایل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 30.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
24. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 161؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 121؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 434، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
25. تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ سیر اعلامالنبلاء،ج4،ص388؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
26. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 137؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ التذکرة الحمدونیة، ابن حمدون، ج 1، ص110.
27. در ادامه، این جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزیز گفته شد: فرزندش محمد بن على زنده است. وى براى امتحان و آزمایش امام باقر(ع) نامهاى به او نوشت که امام در پاسخ، او را موعظه و بیم داد. ر.ک: تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
28. تاریخ دمشق، ج 44، ص 164.
29. همان، ص 180؛ الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 15، ص 327؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 95؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ مرأةالجنان، یافعى، ج 1، ص 189؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 244؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 438.
30. مثنوى هفتاورنگ، عبدالرحمن بن احمدجامى، ص 142 ـ 145.
31. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 179؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
32. تاریخ دمشق، ج 44، ص 152 و 156؛ المعرفة و التاریخ،فسوى،ج1،ص300؛صفةالصفوة،ج1،ص392؛ الکاشف، ج 2، ص 37؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 387؛ تحریر تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 39؛ تهذیب الکمال، ج 13،ص238؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
33. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ تاریخ الخمیس، دیّار بکرى، ج 2، ص 313؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 393؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذیب الکمال،ج13،ص239.
34. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
35. طبقات الحفّاظ، ص 37.
36. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
37. تاریخ دمشق، ج 44، ص 160.
38. اکمال التهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
39. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300.
40. البدایة و النهایة، ج 9، ص 113.
41. تاریخ دمشق، ج 44، ص 158، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 267؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیبالکمال،ج13،ص239.
42. تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375. در بعضى از نسخهها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ک العِبَر، ج 1، ص 183.
43. تاریخ دمشق، ج 44، ص 170؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 394.
44. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
45. الجرح و التعدیل، ج 6، ص 178؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 266 و 267.
46. موسوعة اقوال الامام احمد بن حنبل،ج3،ص35.
47. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 214؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388.
48. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تاریخ ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 406؛تهذیبالکمال،ج13،ص238.
49. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
50. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
51. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 303.
52. همان، ص 304.
53. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222.
54. تاریخ دمشق، ح 44، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 309؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
55. تاریخ الثقات، عجلى، ص 344؛ معرفة الثقات عجلى، ج 2، ص 153؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 160؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
56. المعارف، ص 215.
57. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
58. عقد الفرید، ج 3، ص 153.
59. همان، ج 6، ص 128.
60. کتاب الثقات، ج 5، ص 159 و 160.
61. مشاهیر علماء الامصار، ابن حبّان، ص 104.
62. تاریخ اسماء الثقات، ابن شاهین، ص 206.
63. رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 53.
64. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
65. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 27.
66. همان، ج 12، ص 254.
67. تهذیب الاسماء و اللغات، نووى، ج 1، ص 314.
68. وفیات الاعیان، ج 3، ص95 و 266.
69. نهایة الارب، نویرى، ج 21، ص 324.
70. العِبَر، ج 1، ص 83.
71. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
72. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
73. مرآةالجنان، ج 1، ص 188.
74. البدایة و النهایة، ج 9، ص 109.
75. الائمة الاثنى عشر، ابن طولون، ص 75 ـ 78.
76. تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 39.
77. شذرات الذهب، ج 1، ص 374.
78. الاعلام، ج 4، ص 277.
79. وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375، الائمة الاثنى عشر، ص 77؛ النجوم الزاهره، ج 6، ص 229.
80. العِبَر، ج 1، ص 83.
81. عقدالفرید، ج 3، ص 169؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
82. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162.
83. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 216؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
84. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
85 و 86. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.
87. همان، ص 164، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
88. اللهم لاتکلنى الى نفسى فاعجز عنها، فلاتکلنى الى المخلوقین فیضیعونى. (تاریخ دمشق، ج 44، ص 165؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 396).
89.تاریخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سیراعلامالنبلاء، ج 4، ص 393.
90. تاریخ دمشق، ج 44، ص 166.
91. همان؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
92. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، تاریخ دمشق، ج 44، ص 167.
1.تاریخدمشق،ج44،ص161؛سیراعلامالنبلاء،ج4،ص391.
93. تاریخ دمشق، ج 44، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136.
94. تاریخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.
95. تاریخ دمشق، ج 44، ص 168.
96. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
در یک نگاه
«ذهبى» دودمان آن حضرت را این گونه مىنویسد: على فرزند حسین فرزند على بن ابى طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مىباشد.1
کنیه ایشان ابوالحسن، ابوالحسین، ابو محمّد و ابو عبداللّه است.2
لقب ایشان زین العابدین، سجّاد، هاشمى، علوى، مدنى، قرشى، على اکبر3 و برخى ایشان را على اصغر4 دانستهاند.
به ایشان «ابن الخیرتین» نیز مىگویند، به خاطر این که پیغمبر فرمود: خداوند متعال از میان بندگان خود، دو گروه را برگزیده است؛ از میان عرب، قریش و از عجم، فارس را برگزید.5 پدر بزرگوار امام سجّاد از قریش و مادر ایشان از ایران مىباشد، لذا به ایشان فرزند دو خیر مىگویند.
«ذوالثَّفنات» لقب دیگرى است که به آن حضرت دادهاند. چرا که ایشان بر اثر عبادت و نماز بسیار، جایگاههاى سجدهاش همانند زانوى شتر پینه بسته بود.6
پدر بزرگوارش حسین بن على و مادرش دختر یزدگرد سوم مىباشد. در نام مادرش اختلاف است برخى ایشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان نامیدهاند.7
آن حضرت در سال 38 هجرى در مدینه به دنیا آمد و در دوران خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسیده و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع کنار قبر عموى گرامىاش امام حسن مجتبى به خاک سپرده شد.8 در سال شهادت وى میان مورّخان اختلاف است؛ برخى سال شهادت را 929، 9310، 9411، 9512، 9913 و 10014 هجرى مىدانند.
سالى که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَةُ الفقهاء» نامیدند به دلیل این که در این سال بسیارى از فقهاى مدینه رحلت کردند.15
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حدیث، از تابعین بوده16 و از طبقه دوم17 مىباشد ولى برخى ایشان را از طبقه سوم مىدانند.18
جایگاه علمى و حدیثى ایشان بدین صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع الصحیح ترمذى، سنن ابو داود، سنن نسائى، سنن ابن ماجه) و مسانید اهل تسنّن از ایشان حدیث نقل کردهاند. بخارى در کتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضى از مسائل تاریخى19 و مُسلم نیز در کتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و سایر مسائل تاریخى از امام سجّاد علیهالسلام حدیث نقل کردهاند.20
ذهبى مىنویسد: ایشان از بسیارى از بزرگان حدیث نقل کرده است: از پیامبر و امام على بن ابى طالب به صورت مرسل، از حسن بن على، حسین بن على (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفیّه (امّالمؤمنین)، عایشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادى چون: محمّد بن على (امام باقر)، زید بن على، ابو حمزه ثمالى، یحیى بن سعید، ابن شهاب زهرى، زید بن اسلم و ابوالزناد از وى حدیث نقل کردهاند.21
امام سجّاد علیهالسلام در کلام بزرگان
1. عبداللّه بن عباس وقتى که امام را مىدید، چنین مىگفت: «مرحباً بالحبیب ابن حبیب.»22
2. سعید بن مسیّب (م 93 هـ.): «ما رأیتُ قطّ افضل من علىّ بن الحسین، ما رأیتُه ضاحکاً یوماً قطّ»23 در جاى دیگر مىگوید: «ما رأیتُ اورع منه».24
3. نافع بن جُبیر (م 99 ه.): «کان علىّ بن الحسین رجلاً له فضل فى الدّین»25 و در جاى دیگر خطاب به امام سجّاد علیهالسلام مىگوید: «انت سیّد النّاس و افضلهم».26
4. عمر بن عبدالعزیز (م 101 ه.) بعد از رحلت امام، چنین گفت: «ذهب سراج الدّنیا و جمال الدّنیا و زین العابدین».27
5. طاووس (م 106 ه..): «رجل صالح من اهل بیت الخیر»، «رجال صالح من اهل بیت النّبوّة» و «رجل صالح من اهل بیت طیّب».28
6. ابوفراس فرزدق (م 110 ه.)
در یکى از ایّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وى) به زیارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعیت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشهاى از حرم رفته و از دور نظاره گر خیل جمعیت بوده که ناگهان دیدند امام زینالعابدین علیهالسلام به طرف حجر الاسود مىرود و مردم به احترامِ ایشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. یکى از اطرافیان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمىشناخت، از هشام پرسید: این شخص کیست؟ هشام با این که او را مىشناخت اظهار بى اطلاعى کرد. در این هنگام فرزدق گفت: من او را مىشناسم و در وصف امام چنین سرود:
هذا الذى تعرف البطحاء و طأته و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم هذا التّقىّ النّقىّ الّطاهر العَلَم...29
عبدالرّحمن جامى (898 ق .) این جریان را چنین به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام در حرم بود با اهالى شام
مىزد اندر طواف کعبه قدم لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشهاى بنشست
ناگهان نخبه نبىّ و ولى زین عُبّاد بن حسینِ على
در کساء بها و حلّه نور بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف مىگذشت بهر طواف در صف خلق مىفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر گشت خالى زخلق راه و گذر
شامى کرد از هشام سؤال کیست این، با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست مدنى یا یمانى یا مکّى است
بوفراس، آن سخنور نادر بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من مىشناسمش نیکو زو چه پرسى، به سوى من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعى صفا حجر عرفات طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف...30
7. ابن شهاب زُهَرى (م 123 یا 124 ه .) که یکى از شاگردان امام سجّاد علیهالسلام مىباشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگى یاد مىکند؛ از جمله:
«لم اُدرِک من اهل البیت افضل من علىّ بن الحسین»،31 «ما رأیت قرشیّاً افضل من علىّ بن الحسین.»،32 «کان اکثر مجالستى مع علىّ بن الحسین و ما رأیت احداً کان افقه منه»،33 «کان علىّ بن الحسین من افضل اهل بیته و احسنهم طاعة»،34 «مارأیت قرشیّاً افضل منه ولا افقه»،35 «ما رأیت قرشیّاً اورع منه ولا افضل»،36 «ما رأیت قطّ افضل من علىّ بن الحسین»،37 «ما رأیت هاشمیّاً اعبد منه»،38 «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»39 و «علىّ بن الحسین اعظم الناس علىّ منّةً».40
8. زید بن اسلم (م 136 ه.): «ما رأیت فیهم مثل علىّ بن الحسین».41
9. ابو حازم مدنى (م 140 ه.): «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علىّ بن الحسین»42 «ما رأیتُ هاشمیّاً افقه من علىّ بن الحسین».43
10. یحیى بن سعید (م 143 ه.) نیز ایشان را یکى از فقهاى بنام مدینه مىدانست44 و درباره آن حضرت مىگفت: «افضل هاشمیّاً رأیته بالمدینه»،45 «ما رأیت هاشمیّاً قطّ افضل منه»46 و «کان افضل هاشمیّاً ادرکته».47
11. مالک بن انس (م 179 ه.): «انَّ علىّ بن الحسین کان من اهل الفضل»48 و در جاى دیگر مىگوید: «لم یکن فى اهل بیت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَة».49
12. محمد بن عمر واقدى (م 207 ه.): «کان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ».50
13. عتبى (228 ق.) «کان علىّ بن الحسین افضل بنى هاشم».51
14. على بن مدینى (م 230 ه.): «یکى از اتقیا، پرهیزکاران و پارسایان، على بن الحسین است.»52
15. محمد بن سعد بصرى (م 230 ه.): «و کان علىّ بن الحسین ثقة مأموناً کثیر الحدیث عالیاً رفیعاً ورعاً».53
16. ابوبکر بن برقى (م 249 ه.): «نسل الحسین کلّه مِنْ قِبَلِ ابنه علىّ الاصغر و کان افضل اهل زمانه...ما رأیت هاشمیّاً افضل منه».54
17. عجلى (م 261 ه.) «علىّ بن الحسین مدنىٌّ تابعىٌّ ثقةٌ و کان رجلاً صالحاً».55
18. ابن قتیبه دینورى (م 276 ه.): «و کان خیّراً فاضلاً».56
19. ابن واضح یعقوبى (م 284 ه.): «کان افضل النّاس و اشدّهم عبادةً و کان یسمّى زین العابدین و یسمّى ایضاً ذا الثّفنات لما کان فى وجهه من اثر السّجود و کان یصلّى فى الیوم و اللیلة الف رکعة و لمّا غسل وجد على کتفیه جُلَب کجُلبِ البعیر فقیل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام فى اللیل یدور به على منازل الفقراء».57
20. ابن عبد ربّه اندلسى (م 327 ه.): «علىّ بن الحسین کان من افضل بنى هاشم»58 و در جاى دیگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهیزکارى متّصف مىکند.59
21. ابن حبّان (م 354 ه.): «و کان من افاضل بنى هاشم، من فقهاء اهل المدینة و عبّادهم، سیّدالعابدین فى ذلک الزّمان»60 و در جاى دیگر مىگوید: «من فقهاء اهل البیت و افاضل بنى هاشم و عبّاد المدینة».61
22. ابن شاهین (م 385 ه.): «على بن الحسین، فردى ثقه و مطمئن مىباشد ولى از وى (در کتب صحاح) حدیث کم نقل شده است.»62
23. احمد بن على بن منجویه اصفهانى (م 428 ه.): «کان من افاضل بنى هاشم و فقهاء اهل المدینة و عبّادهم».63
24. ابو نعیم اصفهانى (م 430 ه.): «زینالعابدین و منار القانتین کان عابداً وفیّاً و جواداً حفیّاً».64
25. ابن ابى الحدید معتزلى (م 656 ه.): «کان الغایة فى العبادة»65 و در جاى دیگر امام را از بزرگان و علماى بنام اهل بیت برمىشمارد.66
26. ابو زکریا محیى الدّین نووى (م 676 ه.): «اجمعوا على جلالته فى کلّ شىء»67
27. ابن خلّکان (م 681 ه.): «علىّ بن الحسین احد الائمة الاثنى عشر و من سادات التابعین...و کان من احسن الناس وجهاً و اطیبهم ارجاً».68
28. شهاب الدّین نویرى (733 ق.): «کان رحمه اللّه ثقة و رعاً مأموناً کثیر الحدیث من افضل اهل بیته و احسنهم طاعتاً».69
29. شمس الدّین ذهبى (م748 ه.): «مناقبه کثیرة من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله»70 و در جاى دیگر مىگوید: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله».71
30. علاء الدّین مُغْلَطاى (م 762 ه.): «وله من الفضل المتعالم ما لیس لأحدٍ».72
31. یافعى (م 768 ه.): «کان من احسن النّاس وجهاً و اطیبهم ریحاً قلت بل اطیبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً».73
32. ابن کثیر دمشقى (م 774 ه.): «وکان علىّ بن الحسین بالمدینة محترماً معظّماً».74
33. شمس الدّین محمد بن طولون، مورّخ دمشقى (م 953 ه.): «و هو من سادات التابعین و من فقهاء و اتقیاء المدینة و فضائل زین العابدین و مناقبه اکثر من أنْ تحصى».75
34. ابن حجر عسقلانى (م 852 ه.): «علىّ بن الحسین ثقة عابد فقیه فاضل مشهور».76
35. ابن عماد حنبلى (م 1089 ه.): «سمّى زین العابدین لفرط عبادته و کان ورده فى الیوم و اللیلة الف رکعة الى أن مات».77
36. خیرالدّین زرکلى: «رابع الائمة الاثنى عشر عند الامامیة و احد من کان یضرب بهم المثل فى الحلم و الورع».78
گوشهاى از فضایل و احوالات
احترام به مادر
ابن خلّکان مىنویسد: با این که مادر وى کنیز بوده، زین العابدین بسیار به ایشان محبت و نیکى مىکرد تا آنجا که به ایشان گفتند: تو برترین مردمى هستى که به مادرت نیکى مىکنى ولى چرا با وى سر یک سفره نمىنشینى؟ وى در پاسخ گفت: «از آن مىهراسم که لقمهاى را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»79
عبادت وى
مالک بن انس مىگوید: على بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند تا این که از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زینالعابدین» مىگویند.80
ابن عبد ربّه مىنویسد: هنگامى که على بن حسین آماده نماز مىشد، لرزه عجیبى وجودش را فرا مىگرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «واى بر شما! آیا مىدانید که من در برابر چه کسى مىخواهم بایستم و در برابر چه کسى مىخواهم مناجات کنم؟!»81
ابى نوح انصارى مىگوید: روزى منزل على بن حسین در حالى که وى در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وى مىگفتند: یابن رسول اللّه! آتش. ولى ایشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش کردند. به وى گفتند: چرا خود را نجات ندادى؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از این کار بازداشت.»82
ابن سعد مىنویسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهرهاش زرد مىشد. علت امر از ایشان سؤال شد، فرمود: «آیا مىدانید در برابر چه کسى مىخواهم بایستم؟!»83
مالک بن انس مىگوید: هنگامى که على بن حسین احرام مىبست، لبیّک اللّهمّ لبیّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد.84
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز مىخواند. هنگام وفات گریان بود، به او گفتم: چرا گریه مىکنید؟ پدرم فرمود: «اى فرزند! در روز قیامت هیچ ملک مقرّبى و هیچ نبىّ مرسلى باقى نمىماند مگر این که خواست و مشیّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب مىکند و اگر بخواهد، مىبخشد.»85
همچنین امام باقر علیهالسلام مىفرماید: هنگامى که سخن از مرگ و آخرت به میان مىآمد، پدرم آنقدر گریه مىکرد که از گریه ایشان تمامى اطرافیان مىگریستند.86
طاووس مىگوید: شنیدم على بن حسین در سجده چنین مىگفت: عُبَیدُکَ بفنائک مسکینک بفنائک فقیر یاربّ سائلک بفنائک.
طاووس مىگوید: این جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلى بر مىخوردم و این دعا را مىخواندم، مشکلم حل مىشد.87
زید بن اسلم مىگوید: یکى از دعاهاى على بن حسین این است که: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار که ذلیلم مىکنند.»88
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالى مىگوید: على بن حسین شبانه مقدارى غذا بر دوش خود گذاشته و در تاریکى شب به صورت مخفیانه به فقرا مىرساند و مىفرمود: «صدقهاى که در تاریکى شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مىکند.»89
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مىفرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشیمان را دوست دارد.»90
محمد بن اسحاق مىگوید: مردم مدینه زندگى مىکردند و نمىدانستند معاش آنها از کجا تأمین مىشود؛ اما با رحلت على بن الحسین غذاى شبانه آنان قطع شد.91
شیبة بن نعامة مىگوید: بعد از وفات على بن حسین فهمیده شد 100 خانوار را در مدینه اداره مىکرد.92 با این حال، امام سجاد علیهالسلام یک درهم نیز از بیت المال براى خود استفاده نمىکرد.93
عمر بن ثابت مىگوید: هنگامى که على بن حسین رحلت کرد، روى کمر آن حضرت پینههاى زیادى بر اثر حمل غذا براى فقرا دیده شد.94
حلم و کرم
عبدالرّزاق مىگوید: کنیز على بن حسین در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتى به کنیز نگاه کرد، کنیز گفت: خداوند متعال مىفرماید: «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنیز در ادامه گفت: «والعافین عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنیز در ادامه گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»امام فرمود: برو تو آزاد هستى.95
به یاد کربلا
امام باقر علیهالسلام مىفرماید: از پدرم درباره بسیار گریستن وى سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنید، یعقوب علیهالسلام یکى از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وى (یوسف) گریست تا چشمانش سفید شد در حالى که نمىدانست زنده است یا مرده؛ اما من دیدم چهارده نفر از اهل بیت ما را در ظهر عاشورا ذبح مىکردند، آیا ناراحتى و اندوه آنان از قلب من بیرون خواهد رفت؟!»96
نتیجه
آنچه که از میان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پیرامون امام سجاد علیهالسلام مطرح شده، ایشان یکى از شخصیتهاى بىنظیر و برجسته فقهى، اخلاقى در دوران خویش بوده که این نکته در کلام شمسالدّین ذهبى کاملاً مشهود است. وى امام را به خاطر جایگاه والاى علمى، اخلاقى، تدبیر و دوراندیشى، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمین مىداند: «و کان له جلالة عجیبة و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامة العظمى لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.»97
پىنوشتها:
1. سیر اعلام النبلاء،شمسالدینذهبى،ج4،ص386.
2. همان؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ الجرح و التعدیل، ابو حاتم رازى، ج 6، ص 178؛ الکنى و الاسماء، دولابى، ج 1، ص 147؛ طبقات الحفّاظ، سیوطى، ص 37؛ المقتنى فى سرد الکنى، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 199؛ تهذیب الکمال، مزّى، ج 13، ص 236.
3. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ العِبَر، شمس الدین ذهبى، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236؛ النجوم الزاهرة، ابن تغرى، ج 1، ص 229؛ وفیات الاعیان، ابن خَلَّکان، ج 3، ص 266؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 7، ص 231؛ موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
4. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 5، ص 222.
5. قال رسولاللّه: «للّه تعالى من عباده خیرتان فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس.» (وفیات الاعیان، ج 3، ص 267؛ اکمال تهذیب الکمال مُغْلَطاى، ج 9، ص 304.)
6. وفیات الاعیان، ج 3، ص 274؛ صبحى الاعشى، قلقشندى، ج 1، ص 516؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 160؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبى، ص 226؛ شرح نهج البلاغه، ابنابىالحدید،ج10،ص79.
7. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 266؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236.
8. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169؛البدایةوالنّهایة،ابنکثیردمشقى،ج9،ص119.
9. طبقات الحفّاظ، ص 37؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 193؛ الوفیات، ابن قنفذ، ص 100.
10. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛سیراعلامانبلاء،ج4،ص392.
11. الکاشف، ج 1، ص 229؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدین ذهبى، ج 2، ص 231؛ العِبَر، ج 1، ص 183؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269.
12. مروج الذهب، ج 3، ص 169؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 229؛ البدایة و النهایة، ج 9، ج 103.
13. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
14. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفّاظ، ص 37.
15. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبرى، ج 4، ص 25؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 103؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، ص 272؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 250؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 296.
16. ذکر اسماء التابعین، دارالقطنى، ج 1، ص 248. «تابعى» به کسى گفته مىشود که پیامبر را ندیده، ولى اصحاب پیامبر را دیده است.
17. الطبقات، خلیفة بن خیاط، ص 417؛ المعین فى طبقات المحدثین، شمس الدین ذهبى، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 431؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 293؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 211.
18. موسوعة رجال الکتب التسعة، ج 3، ص 64.
19. رجال صحیح بخارى، ابونصر بخارى کلاباذى، ج 2، ص 527.
20.رجالصحیحمسلم،ابنمنجویهاصفهانى،ج2،ص53.
21. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 237.
22. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 213؛ فضایل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 30.
23. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
24. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 161؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 121؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 434، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
25. تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ سیر اعلامالنبلاء،ج4،ص388؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
26. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 137؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ التذکرة الحمدونیة، ابن حمدون، ج 1، ص110.
27. در ادامه، این جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزیز گفته شد: فرزندش محمد بن على زنده است. وى براى امتحان و آزمایش امام باقر(ع) نامهاى به او نوشت که امام در پاسخ، او را موعظه و بیم داد. ر.ک: تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
28. تاریخ دمشق، ج 44، ص 164.
29. همان، ص 180؛ الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 15، ص 327؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 95؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 392؛ مرأةالجنان، یافعى، ج 1، ص 189؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 244؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 438.
30. مثنوى هفتاورنگ، عبدالرحمن بن احمدجامى، ص 142 ـ 145.
31. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 179؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
32. تاریخ دمشق، ج 44، ص 152 و 156؛ المعرفة و التاریخ،فسوى،ج1،ص300؛صفةالصفوة،ج1،ص392؛ الکاشف، ج 2، ص 37؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 387؛ تحریر تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 39؛ تهذیب الکمال، ج 13،ص238؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
33. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ تاریخ الخمیس، دیّار بکرى، ج 2، ص 313؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 393؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذیب الکمال،ج13،ص239.
34. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 75؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 111؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
35. طبقات الحفّاظ، ص 37.
36. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
37. تاریخ دمشق، ج 44، ص 160.
38. اکمال التهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
39. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300.
40. البدایة و النهایة، ج 9، ص 113.
41. تاریخ دمشق، ج 44، ص 158، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 267؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیبالکمال،ج13،ص239.
42. تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375. در بعضى از نسخهها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ک العِبَر، ج 1، ص 183.
43. تاریخ دمشق، ج 44، ص 170؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 394.
44. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
45. الجرح و التعدیل، ج 6، ص 178؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 266 و 267.
46. موسوعة اقوال الامام احمد بن حنبل،ج3،ص35.
47. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ طبقات الکبرى، ج 5، ص 214؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388.
48. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ الطبقات الکبرى، ج 5، ص 215؛ المعرفة و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تاریخ ابوزرعه دمشقى، ج 1، ص 406؛تهذیبالکمال،ج13،ص238.
49. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ البدایة و النهایة، ج 9، ص 110؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
50. البدایة و النهایة، ج 9، ص 110.
51. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 303.
52. همان، ص 304.
53. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222.
54. تاریخ دمشق، ح 44، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 309؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
55. تاریخ الثقات، عجلى، ص 344؛ معرفة الثقات عجلى، ج 2، ص 153؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 160؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
56. المعارف، ص 215.
57. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 303.
58. عقد الفرید، ج 3، ص 153.
59. همان، ج 6، ص 128.
60. کتاب الثقات، ج 5، ص 159 و 160.
61. مشاهیر علماء الامصار، ابن حبّان، ص 104.
62. تاریخ اسماء الثقات، ابن شاهین، ص 206.
63. رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 53.
64. حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
65. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 27.
66. همان، ج 12، ص 254.
67. تهذیب الاسماء و اللغات، نووى، ج 1، ص 314.
68. وفیات الاعیان، ج 3، ص95 و 266.
69. نهایة الارب، نویرى، ج 21، ص 324.
70. العِبَر، ج 1، ص 83.
71. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
72. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
73. مرآةالجنان، ج 1، ص 188.
74. البدایة و النهایة، ج 9، ص 109.
75. الائمة الاثنى عشر، ابن طولون، ص 75 ـ 78.
76. تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 39.
77. شذرات الذهب، ج 1، ص 374.
78. الاعلام، ج 4، ص 277.
79. وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375، الائمة الاثنى عشر، ص 77؛ النجوم الزاهره، ج 6، ص 229.
80. العِبَر، ج 1، ص 83.
81. عقدالفرید، ج 3، ص 169؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
82. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162.
83. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 216؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 133.
84. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
85 و 86. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.
87. همان، ص 164، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
88. اللهم لاتکلنى الى نفسى فاعجز عنها، فلاتکلنى الى المخلوقین فیضیعونى. (تاریخ دمشق، ج 44، ص 165؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 396).
89.تاریخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سیراعلامالنبلاء، ج 4، ص 393.
90. تاریخ دمشق، ج 44، ص 166.
91. همان؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
92. الطبقات الکبرى، ج 5، ص 222؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136، تاریخ دمشق، ج 44، ص 167.
1.تاریخدمشق،ج44،ص161؛سیراعلامالنبلاء،ج4،ص391.
93. تاریخ دمشق، ج 44، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلیة الاولیاء، ج 3، ص 136.
94. تاریخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.
95. تاریخ دمشق، ج 44، ص 168.
96. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.