مقایسه عصر حسنین از دیدگاه شهید مطهرى
آرشیو
چکیده
متن
در راستاى عرضه پرسشها به آثار استاد شهید مطهرى و گرفتن پاسخهاى مستدل و تاریخى ـ چنان که در شماره 55 همین نشریه آمده است ـ قسمت دوم آن را به پیشگاه خوانندگان گرامى تقدیم مىکنیم.
1. سؤال: اینکه فرمودید: «اگر امام حسن صلح نمىکرد، تاریخ او را ملامت مىکرد که چرا با اینکه مىتوانستى شرایط خود را در صلحنامه بگنجانى، این کار را نکردى؟» درست به نظر نمىرسد، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء براى امام حسن را یک نیرنگ تلقّى مىکردند؛ چرا که این کار بدین معنى است که تو هرچه مىخواهى بنویس، من که حرفهاى تو را قبول ندارم. معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند...
جواب: اتّفاقا در آن [کاغذ] سفید امضاء، معاویه مىتوانست نیرنگ دیگرى بهکار ببرد و آن این است که ببیند شرایطى که امام حسن مىنویسد، یک شرایط اسلامى است یا شرایط غیراسلامى؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیّت خودش ـ از نظر واقعیّت هم همینطور ـ مىخواست روشن شود که امام حسن چه مىخواهد؟ (هم امام حسن مىخواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود، و غیر از این، امام حسن نه مىتوانست بکند و نه مىکرد. شما مىگویید که: مردم این را نیرنگ تلقّى مىکردند. اتّفاقا مردم مىگفتند: چه آدم خوبى است! (و به امام حسن مىگفتند:) حرفهایت را بزن، ببینیم آخر تو چه مىخواهى؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگرى دارى؟ اگر حرف دیگرى دارى، اینکه حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند.
شما بعد فرمودید که: معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند. اتّفاقا قضیّه این طور است که مردم معاویه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاکمى، و اینکه مردم کوفه سست شدند، یکى به همین خاطر بود ... آنهایى که معاویه را شناخته بودند، به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدى است امّا حاکم خوبى است، اگر او حاکم شود، هیچ فرقى میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت. مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى.
معاویه یک حلم سیاسى داشت و مورّخین به او عیب گرفتهاند که نتوانست حلم سیاسى خود را در مورد کوفه عملى کند، و اگر مىکرد، از نظر معنوى هم پیروز مىشد. معاویه معروف بود به حلم سیاسى. مردم مىرفتند به او فحش مىدادند، مىخندید و در آخر پول مىداد و آنها را جلب مىکرد. مىگفتند: براى حکومت بهتر از این، دیگر نمىشود پیدا کرد؛ حالا آدم بدى است، آدم بدى باشد. امام حسن هم بر همین اساس (تصمیم به صلح گرفت، و گوئى به مردم مىگفت:) بسیار خوب، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد، حال ببینید آن طور که شما انتظار دارید که این آدم بد، کارها را خوب انجام دهد، انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد.
هرگز معاویه بهعنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود، بهعنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند، از نظر اینکه چگونه حاکمى است.1
معاویه با آن دستپاچگى که داشت، تمام شرایط صلح را پذیرفت، نتیجهاش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسى پیروز شد؛ یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست. زیرا همین قدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد، تمام موادّ قرارداد را زیرپا گذاشت و به هیچ کدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است. و حتّى وقتى که به کوفه آمد، صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم براى اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حجّ بکنید، زکات بدهید؛ «وَلکِنْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ؛ من جنگیدم براى اینکه امیر و رئیس شما باشم.» بعد چون دید خیلى بد حرفى شد، گفت: اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مىدهید، لازم نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم.
شرط کرده بود که خلافت، بعد از او تعلّق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على، به حسین بن على. ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت، شروع کرد مسئله ولایتعهدى یزید را مطرح کردن. شیعیان امیرمؤمنان را که در متن قرارداد بود که مزاحمشان نشود، به حدّ اَشد، مزاحمشان شد و شروع کرد به کینهتوزى نسبت به آنها.2
2. سؤال: حال که بحث به اینجا کشیده شد، بفرمایید واقعا چه فرقى میان معاویه و عثمان هست؟
جواب: هیچ فرقى نیست، ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد بهعنوان یکى از خلفاى راشدین که البتّه لغزشهایى هم داشته است؛ ولى معاویه از همان اوّل بهعنوان یک سیاستمدارِ دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان؛ از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است) معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند، به کلّى خارج شدند و عنوان سلاطین و ملوک و پادشاهان به خود گرفتند.3
3. سؤال: آیا نمىتوان بر اساس روایتى که از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم نقل نمودید، منطقى رسا براى امام حسین علیهالسلام منظور نمود که این منطق براى امام حسن علیهالسلام وجود نداشت؟
جواب: (بله، براى) امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برندهاى (وجود) داشت. ... «مَنْ رَأى سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ ...کانَ حَقّا عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ...»؛ اگر کسى حکومت ستمگرى را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند، در نزد پروردگار گناهکار است.
امّا براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست. براى امام حسن حدّاکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه «اگر بیایند، بعد از این چنین مىکنند» غیر از این است که یک کارى کردهاند و ما الآن سند و حجّتى در مقابل اینها بالفعل داریم.
این است که مىگویند: «صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد.» لازم بود که امام حسن یک مدّتى کنارهگیرى بکند تا ماهیّت اموىها که بر مردم مخفى و مستور بود، آشکار شود، تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد از نظر تاریخ، قیام موجّهى باشد.
پس از همین قرارداد صلح، که بعد معلوم شد معاویه پایبند این موادّ نیست، عدّهاى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند: دیگر الآن این قرارداد صلح کَأنْ لَمْ یَکُنْ است ـ و راست هم مىگفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد4 ـ و بنابراین، شما بیایید قیام کنید. فرمود: نه، قیام براى بعد از معاویه. یعنى کمى بیش از این، باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت، وقت قیام است. معنى این جمله، این است که اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین، امامحسین خلیفه شده بود، قرارداد صلح امضا مىکرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود، مثل امام حسین قیام مىکرد، چون شرایط مختلف بوده است.5
4. سؤال: اگر امیرمؤمنان به جاى امامحسن علیهالسلام مىبود، آیا صلح مىکرد یا نه؟
جواب: این سؤال را که اگر حضرت امیر علیهالسلام در جاى حضرت امام حسن بود، صلح مىکرد یا نه؟ به این شکل نمىشود جواب داد. بله، اگر شرایط حضرت على مثل شرایط حضرت امامحسن مىبود، صلح مىکرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت مىرفت. ولى مىدانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلى متفاوت بود، یعنى این نابسامانىها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد، و لهذا جنگ صفّین هم جنگى بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمىکردند، مسلّم امیرالمؤمنین پیروز شده بود. در این جهت، بحثى نیست.6
5. سؤال: حضرت على علیهالسلام مىفرمود: «من حاضر نیستم یک روزِ حکومت معاویه را تحمّل کنم.» چگونه امام حسن راضى به حکومت معاویه شد؟
جواب: اینکه شما فرمودید: چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روزِ حکومت معاویه را قبول کند ولى امام حسن حاضر مىشود؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط مىکنید. حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه بهعنوان نایب او و بهعنوان منسوب از قِبَل او حکومت کند، ولى امام حسن که نمىخواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه مىخواهد خود کنار برود. صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهّد بودن. در متن این قرارداد هیچ اسمى از خلافت برده نشده، اسمى از امیرالمؤمنین برده نشده، اسمى از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار مىرویم، کار به عهده او، ولى به شرط آنکه، اینکه شخصا صلاحیّت ندارد (معاویه)، کار را درست انجام دهد، و متعهّد شده که درست عمل کند.
پس این دو خیلى تفاوت دارد. امیرالمؤمنین گفت: من حاضر نیستم یک روز کسى مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایى باشد. امام حسن هم حاضر به چنین چیزى نبود، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزى نیست.7
6. سؤال: آیا امیرمؤمنان راجع به چگونگى برخورد با معاویه، وصیّتى به امام حسن کرده بودند؟
جواب: یادم نمىآید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیّتهاى حضرت امیر که چیزى راجع به این جهت گفته باشند، ولى ظاهرا وضع روشن بوده؛ اگر در متن تاریخ هم نیامده باشد، وضع روشن بوده است. امیرمؤمنان خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتّى همان اواخر هم که وضع امیرمؤمنان نابسامان بود، باز چیزى که امیرمؤمنان را ناراحت مىداشت، وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد. شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد. آن خطبه معروفى که در نهجالبلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفّین کشته شدند، یاد کرد و فرمود: اَیْنَ اِخْوانِىَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ، و مَضَوْا عَلَىالْحَقِّ، اَیْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَیْنَ ابْنُ التَّیِّهانِ؟ وَ اَیْنَ ذُوالشَّهادَتَیْنِ؟8 و بعد گریست، این خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند؛ و نوشتهاند: هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد. امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت9 ولى امورى که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد. حتّى امام لشکرش را به همان مقدار کمى هم که آمدند، بیرون از شهر برد، گفت: بروید در نُخَیله کوفه. خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت کرد. و وقتى هم که خطبه خواند، یک نفر جواب مثبت نداد تا «عدىّ بن حاتم» بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت: من خودم که راه افتادم. و خودش راه افتاد، یک هزار نفرى هم داشت، بعد دیگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند. بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد. این بار جمعیّت زیاد آمدند، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند، به یک عدّه از رؤساىشان پول دادند، شب فرار کردند و رفتند، یک عدّه به شکل دیگر، و یک عدّه به شکل دیگر؛ حضرت دید زمینه، دیگر زمینه جنگیدن افتخارآمیز نیست.10
7. سؤال: آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کردهاند یا خیر؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشتهاند یا خیر؟
جواب: من جایى ندیدهام که امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده باشد، از باب اینکه ضرورتى نداشته که امام حسین امضاء کند، چون امام حسین، آن وقت بهعنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن، و هر چه که امام حسن مىکرد، آن را قبول داشت و متعهّد بود. حتّى یک عدّهاى که با صلح امام حسن مخالف بودند، آمدند نزد امام حسین که: ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم امام حسن کرده، من تابع همان هستم.
از نظر تاریخ، مسلّم این است که امام حسین صد درصد تابع صلح امام حسن بود؛11 یعنى کوچکترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم، و بعد که ببیند امام حسن مصمّم به صلح است، تسلیم شود؛ نه، هیچ اعتراضى از او دیده نشده است.12
8. سؤال: چرا امام حسن صلح کرد، یا چرا امام حسین صلح نکرد؟ اصلاً چرا ما درباره این دو امام بگوییم، قدرى جلوتر برویم. چرا على بن ابىطالب در زمان خلافت ابوبکر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عمر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عثمان قیام نکرد؟ ولى بعد از عثمان که آمدند با او بیعت کردند، محکم ایستاد، در صورتى که از نظر على بن ابىطالب همانطورى که ابوبکر غاصب بود، معاویه هم غاصب بود؟!
جواب: براى اینکه آنچه که در نظر اسلام اصالت دارد، مطلب دیگرى است و آن، این است که آن اقدامى که حفظ حوزه اسلام با او بشود، بر هر اقدام دیگرى مقدّم است. ... حال اگر مردم و صحابه پیغمبر به حرف پیغمبر گوش مىکردند و با على علیهالسلام بیعت مىکردند و على در یک همچو شرایطى خلیفه مىشد، منظور پیغمبر حاصل بود؛ یعنى تصدّى خلافت، سبب تقویت اسلام بود. ولى پیغمبر حضرت على را براى خلافت نامزد کرده است، یک دفعه بعد از پیغمبر به فکر مىافتند که از این قضیّه استفاده بکنند. در همان حال مردمى تازه مسلمان هستند که هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نکرده است، تازه شهرت اسلام به دنیاى خارج عرب کشیده شده است. حالا مصلحت اسلام ایجاب مىکند که یک آرامش کاملى برقرار باشد. اوّلاً باید غائله مرتدها خوابانده شود. ثانیا آنها که از دور مىآیند که این حسابها سرشان نمىشود. از نظر آنها على بن ابىطالب و ابوبکر علىالسّویّه هستند. مصلحت اسلام اینطور ایجاب مىکند که حالا که اینها عمل ناشایستى مرتکب شدهاند، آن کسى که در اینجا ذى حقّ است، دندان روى جگر بگذارد البته نه بهخاطر جان خودش، بلکه بهخاطر مصلحت اسلام.
مصلحت اسلام این طور ایجاب مىکند که على علیهالسلام دندان روى جگر بگذارد و در صف مأمومینِ ابوبکر هم شرکت بکند و با عمر نیز همین طور رفتار کند و به سؤالات و اشکالات مردم جواب بدهد. چیزى که از نظر على اصالت دارد، حیثیّت و آبروى اسلام است. در اینجا دندان روى جگر گذاشتن، بهتر آبروى اسلام را حفظ مىکند یا لااقلّ کمتر آبروى اسلام را مىبرد.
امّا قضیّه مىگذرد، اوضاع زمان تغییر مىکند، اسلام جهانگیر مىشود. زمان معاویه پیش مىآید، معاویه حیثیّت عمر و ابوبکر را ندارد. او کسى است که خودش و پدرش سالها علیه اسلام جنگیدهاند. حسابها عوض شده است. در اینجا على علیهالسلام با معاویه مىجنگد. زمان امامحسن پیش مىآید. در این زمان در اثر جریانهاى زیادى که در زمان امیرمؤمنان پیش آمد و از همه بالاتر، آن حالت سست عنصرىاى که اصحاب امام حسن به خرج دادند، اگر امام حسن مقاومت مىکرد، کشته مىشد ولى نه کشته شدنِ شرافتمندانه و افتخار آمیز آن گونه که حسینبنعلى کشته شد.
حسین بن على با هفتاد و دو نفر کشته شد، یک شهادت آبرومندانه و در یک وضع و شرایط خاصّ که هزار و سیصد سال دارد اسلام را آبیارى مىکند. در زمان امام حسن یک حالت رخوت و سستى و خستگى در شیعیان پیدا شده بود که اگر این کار (مقاومت در مقابل معاویه) ادامه پیدا مىکرد، یک وقت خبردار مىشدند که حضرت را دست بسته تحویل معاویه دادهاند. هنوز صابون معاویه و بنىامیّه درست به جامه مردم نخورده بود. بیست سال معاویه حکومت کرد، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که به جان مردم افتادند، آن وقت مردم فهمیدند که اشتباه کردند که در زمان حضرت على دعوت او را لبّیک نگفتند، اشتباه کردند که امام حسن را تحویل معاویه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه کربلا) عدّهاى پیدا شدند و «توّابین» را به وجود آوردند که همانها بودند که دور «مختار» را گرفتند.
این امر؛ یعنى آگاه شدن مردم از ماهیّت حکومت اموى، از عواملى بود که شرایط را براى قیام امام حسین علیهالسلام مساعد مىکرد. گذشته از این، وضع یزید با وضع معاویه فرق مىکرد. معاویه در لباس نفاق کار مىکرد، یزید در لباس کفر. معاویه لااقل روى کارهایش سرپوش مىگذاشت، علنا شراب نمىخورد، علنا سگ بازى نمىکرد، صورت ظاهر را حفظ مىکرد، ولى یزید جوانى بود دیوانه و پردهدر که حساب موقعیّت خودش را نمىکرد که هر چه هست بالأخره مردم او را خلیفه پیغمبر مىدانند. این قدر شراب مىخورد تا مست مىشد و در حضور جمعیّت به پیغمبر ناسزا مىگفت. واقعا اگر قضایاى کربلا نبود و امام حسین قیام نمىکرد و سبب نمىشد که یزید از بین برود و او همان بیست سالى را که معاویه خلیفه بود، خلافت مىکرد، اصلاً حوزه اسلام منقرض مىشد.
پس «شرایط زمان» خیلى فرق مىکند. بنابراین، امام حسن همان برنامه را اجرا کرد که امام حسین اجرا کرد و امام حسین همان برنامه را اجرا کرد که امام حسن اجرا کرد، فقط شکل کارشان با هم فرق داشت، ولى روح هر دو یکى بود.13
پىنوشتها:
1. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 106 ـ 108.
2. همان، ص 94 و 95.
3. همان، ص 95.
4. همین که (معاویه) روى کار آمد و سوار شد، در اوّلین خطابهاى که مىخواند، مىرود بالاى منبر و اعلام مىکند: ایّها النّاس! از حالا به شما بگویم تمام موادّ قراردادى را که با حسن بن على بسته بودم، زیر پا گذاشتم. با پایش هم روى آن کوبید و گفت: این طور زیر پا گذاشتم. گفتند: عجب آدم سیاستمدارى است، آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد، پیمان مىبندد، امضاء بکند، امضاء مىکند، قسم بخورد، قسم مىخورد، وقتى که به اصطلاح خرش از پل گذشت، مىگوید: همه را زیر پا گذاشتم. آن زرنگى نیست، اسمش را زرنگى و زیرکى نگذارید، آن بىدینى است. فرق است میان بىدینى و زیرکى. آدم دیندار همه این راهها را مىداند ولى نمىکند، امّا آدم بىدین این کارها را انجام مىدهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه اینکه او چیزى درک مىکند که دیندار درک نمىکند. (آشنایى با قرآن، ج 3،ص154).
5. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 95 و 96.
6. همان، ص 102.
7. همان، ص 102 و 103.
8.نهجالبلاغه،ترجمهفیضالاسلام،خطبه181،ص596 .
9. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 103 و 104.
10. همان، ص 105 و 106.
11. از نظر تاریخ عرض مىکنیم و الاّ از نظر امامت که ما نمىتوانیم تفکیک کنیم.
12. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 108.
13. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 224 ـ 227.
1. سؤال: اینکه فرمودید: «اگر امام حسن صلح نمىکرد، تاریخ او را ملامت مىکرد که چرا با اینکه مىتوانستى شرایط خود را در صلحنامه بگنجانى، این کار را نکردى؟» درست به نظر نمىرسد، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء براى امام حسن را یک نیرنگ تلقّى مىکردند؛ چرا که این کار بدین معنى است که تو هرچه مىخواهى بنویس، من که حرفهاى تو را قبول ندارم. معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند...
جواب: اتّفاقا در آن [کاغذ] سفید امضاء، معاویه مىتوانست نیرنگ دیگرى بهکار ببرد و آن این است که ببیند شرایطى که امام حسن مىنویسد، یک شرایط اسلامى است یا شرایط غیراسلامى؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیّت خودش ـ از نظر واقعیّت هم همینطور ـ مىخواست روشن شود که امام حسن چه مىخواهد؟ (هم امام حسن مىخواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود، و غیر از این، امام حسن نه مىتوانست بکند و نه مىکرد. شما مىگویید که: مردم این را نیرنگ تلقّى مىکردند. اتّفاقا مردم مىگفتند: چه آدم خوبى است! (و به امام حسن مىگفتند:) حرفهایت را بزن، ببینیم آخر تو چه مىخواهى؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگرى دارى؟ اگر حرف دیگرى دارى، اینکه حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند.
شما بعد فرمودید که: معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند. اتّفاقا قضیّه این طور است که مردم معاویه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاکمى، و اینکه مردم کوفه سست شدند، یکى به همین خاطر بود ... آنهایى که معاویه را شناخته بودند، به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدى است امّا حاکم خوبى است، اگر او حاکم شود، هیچ فرقى میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت. مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى.
معاویه یک حلم سیاسى داشت و مورّخین به او عیب گرفتهاند که نتوانست حلم سیاسى خود را در مورد کوفه عملى کند، و اگر مىکرد، از نظر معنوى هم پیروز مىشد. معاویه معروف بود به حلم سیاسى. مردم مىرفتند به او فحش مىدادند، مىخندید و در آخر پول مىداد و آنها را جلب مىکرد. مىگفتند: براى حکومت بهتر از این، دیگر نمىشود پیدا کرد؛ حالا آدم بدى است، آدم بدى باشد. امام حسن هم بر همین اساس (تصمیم به صلح گرفت، و گوئى به مردم مىگفت:) بسیار خوب، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد، حال ببینید آن طور که شما انتظار دارید که این آدم بد، کارها را خوب انجام دهد، انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد.
هرگز معاویه بهعنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود، بهعنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن. معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند، از نظر اینکه چگونه حاکمى است.1
معاویه با آن دستپاچگى که داشت، تمام شرایط صلح را پذیرفت، نتیجهاش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسى پیروز شد؛ یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست. زیرا همین قدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد، تمام موادّ قرارداد را زیرپا گذاشت و به هیچ کدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است. و حتّى وقتى که به کوفه آمد، صریحا گفت: مردم کوفه! من در گذشته با شما نجنگیدم براى اینکه شما نماز بخوانید، روزه بگیرید، حجّ بکنید، زکات بدهید؛ «وَلکِنْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ؛ من جنگیدم براى اینکه امیر و رئیس شما باشم.» بعد چون دید خیلى بد حرفى شد، گفت: اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مىدهید، لازم نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم.
شرط کرده بود که خلافت، بعد از او تعلّق داشته باشد به حسن بن على، و بعد از حسن بن على، به حسین بن على. ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت، شروع کرد مسئله ولایتعهدى یزید را مطرح کردن. شیعیان امیرمؤمنان را که در متن قرارداد بود که مزاحمشان نشود، به حدّ اَشد، مزاحمشان شد و شروع کرد به کینهتوزى نسبت به آنها.2
2. سؤال: حال که بحث به اینجا کشیده شد، بفرمایید واقعا چه فرقى میان معاویه و عثمان هست؟
جواب: هیچ فرقى نیست، ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد بهعنوان یکى از خلفاى راشدین که البتّه لغزشهایى هم داشته است؛ ولى معاویه از همان اوّل بهعنوان یک سیاستمدارِ دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان؛ از نظر شیعیان که منطق، جور دیگر است) معاویه و بعد از او، از ردیف خلفا، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند، به کلّى خارج شدند و عنوان سلاطین و ملوک و پادشاهان به خود گرفتند.3
3. سؤال: آیا نمىتوان بر اساس روایتى که از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم نقل نمودید، منطقى رسا براى امام حسین علیهالسلام منظور نمود که این منطق براى امام حسن علیهالسلام وجود نداشت؟
جواب: (بله، براى) امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برندهاى (وجود) داشت. ... «مَنْ رَأى سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ ...کانَ حَقّا عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ...»؛ اگر کسى حکومت ستمگرى را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند، در نزد پروردگار گناهکار است.
امّا براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست. براى امام حسن حدّاکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند، بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه «اگر بیایند، بعد از این چنین مىکنند» غیر از این است که یک کارى کردهاند و ما الآن سند و حجّتى در مقابل اینها بالفعل داریم.
این است که مىگویند: «صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد.» لازم بود که امام حسن یک مدّتى کنارهگیرى بکند تا ماهیّت اموىها که بر مردم مخفى و مستور بود، آشکار شود، تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد از نظر تاریخ، قیام موجّهى باشد.
پس از همین قرارداد صلح، که بعد معلوم شد معاویه پایبند این موادّ نیست، عدّهاى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند: دیگر الآن این قرارداد صلح کَأنْ لَمْ یَکُنْ است ـ و راست هم مىگفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد4 ـ و بنابراین، شما بیایید قیام کنید. فرمود: نه، قیام براى بعد از معاویه. یعنى کمى بیش از این، باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت، وقت قیام است. معنى این جمله، این است که اگر امام حسن در آن وقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین، امامحسین خلیفه شده بود، قرارداد صلح امضا مىکرد، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود، مثل امام حسین قیام مىکرد، چون شرایط مختلف بوده است.5
4. سؤال: اگر امیرمؤمنان به جاى امامحسن علیهالسلام مىبود، آیا صلح مىکرد یا نه؟
جواب: این سؤال را که اگر حضرت امیر علیهالسلام در جاى حضرت امام حسن بود، صلح مىکرد یا نه؟ به این شکل نمىشود جواب داد. بله، اگر شرایط حضرت على مثل شرایط حضرت امامحسن مىبود، صلح مىکرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت مىرفت. ولى مىدانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلى متفاوت بود، یعنى این نابسامانىها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد، و لهذا جنگ صفّین هم جنگى بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمىکردند، مسلّم امیرالمؤمنین پیروز شده بود. در این جهت، بحثى نیست.6
5. سؤال: حضرت على علیهالسلام مىفرمود: «من حاضر نیستم یک روزِ حکومت معاویه را تحمّل کنم.» چگونه امام حسن راضى به حکومت معاویه شد؟
جواب: اینکه شما فرمودید: چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روزِ حکومت معاویه را قبول کند ولى امام حسن حاضر مىشود؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط مىکنید. حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه بهعنوان نایب او و بهعنوان منسوب از قِبَل او حکومت کند، ولى امام حسن که نمىخواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه مىخواهد خود کنار برود. صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهّد بودن. در متن این قرارداد هیچ اسمى از خلافت برده نشده، اسمى از امیرالمؤمنین برده نشده، اسمى از جانشین پیغمبر برده نشده، سخن این است که ما کنار مىرویم، کار به عهده او، ولى به شرط آنکه، اینکه شخصا صلاحیّت ندارد (معاویه)، کار را درست انجام دهد، و متعهّد شده که درست عمل کند.
پس این دو خیلى تفاوت دارد. امیرالمؤمنین گفت: من حاضر نیستم یک روز کسى مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایى باشد. امام حسن هم حاضر به چنین چیزى نبود، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزى نیست.7
6. سؤال: آیا امیرمؤمنان راجع به چگونگى برخورد با معاویه، وصیّتى به امام حسن کرده بودند؟
جواب: یادم نمىآید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیّتهاى حضرت امیر که چیزى راجع به این جهت گفته باشند، ولى ظاهرا وضع روشن بوده؛ اگر در متن تاریخ هم نیامده باشد، وضع روشن بوده است. امیرمؤمنان خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتّى همان اواخر هم که وضع امیرمؤمنان نابسامان بود، باز چیزى که امیرمؤمنان را ناراحت مىداشت، وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد. شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد. آن خطبه معروفى که در نهجالبلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفّین کشته شدند، یاد کرد و فرمود: اَیْنَ اِخْوانِىَ الَّذینَ رَکِبُوا الطَّریقَ، و مَضَوْا عَلَىالْحَقِّ، اَیْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَیْنَ ابْنُ التَّیِّهانِ؟ وَ اَیْنَ ذُوالشَّهادَتَیْنِ؟8 و بعد گریست، این خطابه را در نماز جمعه خواند، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند؛ و نوشتهاند: هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد. امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت9 ولى امورى که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد. حتّى امام لشکرش را به همان مقدار کمى هم که آمدند، بیرون از شهر برد، گفت: بروید در نُخَیله کوفه. خودش هم خطبه خواند، مردم را دعوت کرد. و وقتى هم که خطبه خواند، یک نفر جواب مثبت نداد تا «عدىّ بن حاتم» بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت: من خودم که راه افتادم. و خودش راه افتاد، یک هزار نفرى هم داشت، بعد دیگران راه افتادند، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه، ده روز آنجا بود، فقط چهار هزار نفر جمع شدند. بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد. این بار جمعیّت زیاد آمدند، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند، به یک عدّه از رؤساىشان پول دادند، شب فرار کردند و رفتند، یک عدّه به شکل دیگر، و یک عدّه به شکل دیگر؛ حضرت دید زمینه، دیگر زمینه جنگیدن افتخارآمیز نیست.10
7. سؤال: آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کردهاند یا خیر؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشتهاند یا خیر؟
جواب: من جایى ندیدهام که امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده باشد، از باب اینکه ضرورتى نداشته که امام حسین امضاء کند، چون امام حسین، آن وقت بهعنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن، و هر چه که امام حسن مىکرد، آن را قبول داشت و متعهّد بود. حتّى یک عدّهاى که با صلح امام حسن مخالف بودند، آمدند نزد امام حسین که: ما این صلح را قبول نداریم، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم؟ فرمود: نه، هرچه برادرم امام حسن کرده، من تابع همان هستم.
از نظر تاریخ، مسلّم این است که امام حسین صد درصد تابع صلح امام حسن بود؛11 یعنى کوچکترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم، و بعد که ببیند امام حسن مصمّم به صلح است، تسلیم شود؛ نه، هیچ اعتراضى از او دیده نشده است.12
8. سؤال: چرا امام حسن صلح کرد، یا چرا امام حسین صلح نکرد؟ اصلاً چرا ما درباره این دو امام بگوییم، قدرى جلوتر برویم. چرا على بن ابىطالب در زمان خلافت ابوبکر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عمر قیام نکرد؟ چرا در زمان خلافت عثمان قیام نکرد؟ ولى بعد از عثمان که آمدند با او بیعت کردند، محکم ایستاد، در صورتى که از نظر على بن ابىطالب همانطورى که ابوبکر غاصب بود، معاویه هم غاصب بود؟!
جواب: براى اینکه آنچه که در نظر اسلام اصالت دارد، مطلب دیگرى است و آن، این است که آن اقدامى که حفظ حوزه اسلام با او بشود، بر هر اقدام دیگرى مقدّم است. ... حال اگر مردم و صحابه پیغمبر به حرف پیغمبر گوش مىکردند و با على علیهالسلام بیعت مىکردند و على در یک همچو شرایطى خلیفه مىشد، منظور پیغمبر حاصل بود؛ یعنى تصدّى خلافت، سبب تقویت اسلام بود. ولى پیغمبر حضرت على را براى خلافت نامزد کرده است، یک دفعه بعد از پیغمبر به فکر مىافتند که از این قضیّه استفاده بکنند. در همان حال مردمى تازه مسلمان هستند که هنوز اسلام در دل آنها نفوذ نکرده است، تازه شهرت اسلام به دنیاى خارج عرب کشیده شده است. حالا مصلحت اسلام ایجاب مىکند که یک آرامش کاملى برقرار باشد. اوّلاً باید غائله مرتدها خوابانده شود. ثانیا آنها که از دور مىآیند که این حسابها سرشان نمىشود. از نظر آنها على بن ابىطالب و ابوبکر علىالسّویّه هستند. مصلحت اسلام اینطور ایجاب مىکند که حالا که اینها عمل ناشایستى مرتکب شدهاند، آن کسى که در اینجا ذى حقّ است، دندان روى جگر بگذارد البته نه بهخاطر جان خودش، بلکه بهخاطر مصلحت اسلام.
مصلحت اسلام این طور ایجاب مىکند که على علیهالسلام دندان روى جگر بگذارد و در صف مأمومینِ ابوبکر هم شرکت بکند و با عمر نیز همین طور رفتار کند و به سؤالات و اشکالات مردم جواب بدهد. چیزى که از نظر على اصالت دارد، حیثیّت و آبروى اسلام است. در اینجا دندان روى جگر گذاشتن، بهتر آبروى اسلام را حفظ مىکند یا لااقلّ کمتر آبروى اسلام را مىبرد.
امّا قضیّه مىگذرد، اوضاع زمان تغییر مىکند، اسلام جهانگیر مىشود. زمان معاویه پیش مىآید، معاویه حیثیّت عمر و ابوبکر را ندارد. او کسى است که خودش و پدرش سالها علیه اسلام جنگیدهاند. حسابها عوض شده است. در اینجا على علیهالسلام با معاویه مىجنگد. زمان امامحسن پیش مىآید. در این زمان در اثر جریانهاى زیادى که در زمان امیرمؤمنان پیش آمد و از همه بالاتر، آن حالت سست عنصرىاى که اصحاب امام حسن به خرج دادند، اگر امام حسن مقاومت مىکرد، کشته مىشد ولى نه کشته شدنِ شرافتمندانه و افتخار آمیز آن گونه که حسینبنعلى کشته شد.
حسین بن على با هفتاد و دو نفر کشته شد، یک شهادت آبرومندانه و در یک وضع و شرایط خاصّ که هزار و سیصد سال دارد اسلام را آبیارى مىکند. در زمان امام حسن یک حالت رخوت و سستى و خستگى در شیعیان پیدا شده بود که اگر این کار (مقاومت در مقابل معاویه) ادامه پیدا مىکرد، یک وقت خبردار مىشدند که حضرت را دست بسته تحویل معاویه دادهاند. هنوز صابون معاویه و بنىامیّه درست به جامه مردم نخورده بود. بیست سال معاویه حکومت کرد، «مغیرة بن شعبه» و «زیاد بن ابیه» که به جان مردم افتادند، آن وقت مردم فهمیدند که اشتباه کردند که در زمان حضرت على دعوت او را لبّیک نگفتند، اشتباه کردند که امام حسن را تحویل معاویه دادند. لهذا بعدها (بعد از حادثه کربلا) عدّهاى پیدا شدند و «توّابین» را به وجود آوردند که همانها بودند که دور «مختار» را گرفتند.
این امر؛ یعنى آگاه شدن مردم از ماهیّت حکومت اموى، از عواملى بود که شرایط را براى قیام امام حسین علیهالسلام مساعد مىکرد. گذشته از این، وضع یزید با وضع معاویه فرق مىکرد. معاویه در لباس نفاق کار مىکرد، یزید در لباس کفر. معاویه لااقل روى کارهایش سرپوش مىگذاشت، علنا شراب نمىخورد، علنا سگ بازى نمىکرد، صورت ظاهر را حفظ مىکرد، ولى یزید جوانى بود دیوانه و پردهدر که حساب موقعیّت خودش را نمىکرد که هر چه هست بالأخره مردم او را خلیفه پیغمبر مىدانند. این قدر شراب مىخورد تا مست مىشد و در حضور جمعیّت به پیغمبر ناسزا مىگفت. واقعا اگر قضایاى کربلا نبود و امام حسین قیام نمىکرد و سبب نمىشد که یزید از بین برود و او همان بیست سالى را که معاویه خلیفه بود، خلافت مىکرد، اصلاً حوزه اسلام منقرض مىشد.
پس «شرایط زمان» خیلى فرق مىکند. بنابراین، امام حسن همان برنامه را اجرا کرد که امام حسین اجرا کرد و امام حسین همان برنامه را اجرا کرد که امام حسن اجرا کرد، فقط شکل کارشان با هم فرق داشت، ولى روح هر دو یکى بود.13
پىنوشتها:
1. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 106 ـ 108.
2. همان، ص 94 و 95.
3. همان، ص 95.
4. همین که (معاویه) روى کار آمد و سوار شد، در اوّلین خطابهاى که مىخواند، مىرود بالاى منبر و اعلام مىکند: ایّها النّاس! از حالا به شما بگویم تمام موادّ قراردادى را که با حسن بن على بسته بودم، زیر پا گذاشتم. با پایش هم روى آن کوبید و گفت: این طور زیر پا گذاشتم. گفتند: عجب آدم سیاستمدارى است، آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد، پیمان مىبندد، امضاء بکند، امضاء مىکند، قسم بخورد، قسم مىخورد، وقتى که به اصطلاح خرش از پل گذشت، مىگوید: همه را زیر پا گذاشتم. آن زرنگى نیست، اسمش را زرنگى و زیرکى نگذارید، آن بىدینى است. فرق است میان بىدینى و زیرکى. آدم دیندار همه این راهها را مىداند ولى نمىکند، امّا آدم بىدین این کارها را انجام مىدهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه اینکه او چیزى درک مىکند که دیندار درک نمىکند. (آشنایى با قرآن، ج 3،ص154).
5. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 95 و 96.
6. همان، ص 102.
7. همان، ص 102 و 103.
8.نهجالبلاغه،ترجمهفیضالاسلام،خطبه181،ص596 .
9. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 103 و 104.
10. همان، ص 105 و 106.
11. از نظر تاریخ عرض مىکنیم و الاّ از نظر امامت که ما نمىتوانیم تفکیک کنیم.
12. سیرى در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 108.
13. اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 224 ـ 227.