نگرشی بر دوران غیبت صغری و نقش نواب خاص
آرشیو
چکیده
متن
علل محفوظ ماندن مکتب تشیع ازاثرات منفی غیبت
پس از شهادت امام حسین، علیه السلام، درسرزمین کربلا، امامان بعد از او همیشه نسبت به خلفای حاکم با تقیه رفتار می نمودند و از آن تاریخ به بعد، به شیعیان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترویج و تبلیغ مبانی عقیدتی و فکری خویش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقیه ائمه معصومین ،علیهم السلام، به این معنی نبود که حقانیت حکومت و خلافت امویان و عباسیان را پذیرفته باشند،بلکه ازهر فرصت مناسبی برای بیان عدم صلاحیت حکومت آنها استفاده می نمودند.
در طول تاریخ حکومت امویان و عباسیان، تا زمان غیبت صغری، هیچ خلیفه و حاکمی پیدا نشد که از شیعیان جانبداری نموده و عرصه فعالیت را برای آنان باز بگذارد. امویان که دشمن سرسخت آل علی ،علیه السلام، بودند در دشمنی با آنان از هیچ تلاشی مضایقه نکردند. عباسیان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهل بیت ،علیهم السلام، به خاطر رسیدن به پیروزی در برابر امویان، بر سر کار آمدند، ولیکن بعد از اندک زمانی همان خط مشی امویان را تعقیب کردند.
آنها بعد از پیدا شدن فرقه های کلامی گاهی طرفدار معتزله و زمانی طرفدار اهل حدیث و حنابله بودند و اگر شیعیان را در حال ضعف می دیدند، نسبت به آنها بی اعتنایی می کردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونی می گذاشت و خطری احساس می کردند، برای تضعیف و نابودی آنها اقدام می نمودند.
علی رغم چنین شرایط خاص زمانی، مکتب تشیع با رهبری ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهای ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانی، بدون کمترین انحرافی، خود را حفظ کرد. اینکه بقای مکتب تشیع در طول تاریخ، با وجود مخالفتها و دشمنیهای سرسختانه صاحبان قدرت و حکومت، وابسته به چه علل و عواملی است، نیازمند بحثی ریشه دار و تخصصی است تا اینکه به طور کامل واضح و روشن گردد; لیکن بحث ما به یک مقطع زمانی خاص یعنی دوران غیبت صغری اختصاص دارد.
با وجود اینکه، در زمانهای قبل، امام معصوم در میان مردم حضور داشت و به طور مستقیم جامعه و شیعیان را رهبری می نمود، دشمنان باایجاد تفرقه و فرقه سازی در میان امت فرصت فعالیت به آنها نمی دادند، ولی حالا که شیعیان در غیبت صغری، بحران و شرایط سخت تری که همان عدم حضور مستقیم امام ، علیه السلام، در میان آنان است، رو به رو شده اند، چگونه می توانند خود را حفظ کنند. و هیچ آبی از آب تکان نخورد؟
درست است شیعیان در اوایل غیبت، به فرقه های مختلفی انشعاب یافتند و بعضی ها منحرف گشتند; همان طوری که اشاره خواهد رفت، ولی بعد از اندک مدتی همه جبران گردید و همه فرقه ها منحل شد.
چه عواملی باعث گردید که مکتب تشیع و شیعیان از اثرات منفی غیبت جان سالم به در برند و پراکنده و متلاشی نگردند و تا این زمان با کاملترین مبانی عقیدتی، فکری و احکام و فروع فقهی پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاریخ بدرخشند؟
به نظر می رسد که عوامل و علل مختلفی در این مساله نقش داشته است، که ما در اینجا به سه عامل از آنها اشاره خواهیم کرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقیق ما را تشکیل می دهد، به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت.
1. آمادگی افکار عمومی
اولین نقش را در خنثی سازی آثار منفی غیبت، پیامبراکرم ،صلی الله علیه وآله، و ائمه معصومین ،علیهم السلام، ایفا نموده و زمینه را برای غیبت آماده و مهیا کرده اند. این بزرگواران از دو طریق به این آماده سازی پرداخته اند:
الف)زمینه سازی وآمادگی افکارعمومی ازطریق پیشگویی
ازهمان اوایل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اکرم، صلی الله علیه وآله، و به پیروی از ایشان ائمه بارها مساله غیبت را یادآوری می کردند و این وضع تا زمان امام حسن عسکری، علیه السلام، ادامه یافت، و این خود، به نوعی تفکر شیعه را برای پذیرش غیبت آماده ساخت. احادیث، درباره این موضوع، در حد تواتر است، ولیکن برخی از آنها را به عنوان نمونه نقل می کنیم:
پیامبر اکرم ،صلی الله علیه وآله، فرمود:
«علی بن ابی طالب امام امت من، و جانشین بعد از من است، مهدی منتظر، که خداوند به دست او زمین را از عدل و داد پر می کند بعد از اینکه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، ثابت قدمان در ولایت آن حضرت در زمان غیبتش، از یاقوت سرخ کمیابتر هستند. جابر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غایب می شود؟ فرمود: «آری، به خدا سوگند برای اینکه خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را تدریجا نابود سازد» (1) ای جابر، این تقدیری از تقدیرات خداوند، و سری از اسرار اوست که از بندگان پوشیده است. مبادا در امر خدا شک و تردید کنی که چنین شکی کفر است.» (2)
امیرمؤمنان علی، علیه السلام، می فرماید:
«بار خدایا! همواره باید حجتی در روی زمین باشد که بندگانت را به سوی دین تو رهنمون شود و تعالیم تو را به آنها بیاموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدایت تو، گمراه نشوند. حجت تو یا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و یا از دغ یده ها غایب خواهد بود که انتظارش را خواهند کشید. اگر چه جسم او از ترس مخفی باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند کرد.» (3)
امام حسین،علیه السلام،می فرماید:
«قائم هذه الامة هو التاسع من ولدی، و هو صاحب الغیبة، و هو الذی یقسم میراثه و هو حی »
قائم این امت، نهمین فرزند من است. او صاحب غیبت است، و او کسی است که در حال حیاتش میراث او را تقسیم می کنند. (4)
امام کاظم ،علیه السلام، می فرماید:
«برای صاحب امر، بناچار غیبتی است که بیشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگی است که خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحیح تر از این، راهی می یافتند، از آن پیروی می کردند.» (5)
باید توجه داشت که پیشوایان دین، با بیان این گونه روایات درباره غیبت، نظرشان این بود که هرگونه شک و تردید را از دل شیعیان برطرف سازند و آنان را برای غیبت طولانی امام خود، آماده نمایند تا با غیبت انس بگیرند و عادت کنند; و با وظایف خود در دوران غیبت آشنا شوند و از روی دلایل قطعی، به وجود غیبت امام خود ایمان راسخ و استوار پیدا کنند.
ب ) ایجاد آمادگی و زمینه سازی عملی
شرایط بحرانی که ائمه ،علیهم السلام، در زمان عباسیان، با آن روبرو شدند، ایشان را واداشت، تا ابزار جدیدی را برای ارتباط با اعضا جامعه خود،جستجوکنند.مآخذ شیعه امامیه، حاکی از آن است که امام ششم حضرت صادق، علیه السلام، نخستین امامی است که نظام زیر زمینی ارتباطات را در جامعه به کار گرفت. (6)
هدف اصلی وکالت [در اوایل ]جمع آوری خمس، زکات و انواع دیگر خیرات و مبرات برای امامان از ناحیه شیعیان بود. گرچه امکان دارد اهداف دیگری در آن زمان در برداشته باشد، لیکن مآخذ بندرت آنها را ثبت کرده اند. امام صادق ، علیه السلام، آنچنان هوشیارانه فعالیتهای سازمان را هدایت می کرد که عباسیان به هیچ عنوان قادر نبودند از وجود آن آگاهی یابند. آن حضرت، از روی تقیه، از پیروانش می خواست تا وظایفی را نسبت به سازمان انجام دهند، بی آنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند. (7)
شیخ طوسی روایت می کند: «نصر بن قابوس لخمی بیست سال وظیفه وکالت او را انجام داد، بدون آنکه بداند واقعا به عنوان وکیل حضرت منصوب است ». (8)
خلفای عباسی، از سال 197 ق. به بعد، از زمان مامون، سیاست و روش جدیدی را برای نظارت و مراقبت بیشتر و دقیقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجباری آنها در پایتخت بود. این سیاست برامام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری ،علیهم السلام، تحمیل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پیروان خودمجبورشدندبه گسترش سازمان کالت بپردازند; تا در هر شرایطی بتوانند اهداف الهی خود را که هدایت و راهنمایی مردم باشد پیگیری کنند. به مرور زمان ائمه ،علیهم السلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت بیشتری را به وکلا واگذار کردند.
کامل سلیمان در این زمینه می نویسد:
«این نکته ناگفته نماند که بعد از امام هشتم، دیگرامامان معصوم، برای همگان ظاهر نمی شدند. بلکه برای خواص شیعه، آن هم در موارد خاص ظاهر می شدند، حتی پاسخ سؤالات و رفع نیازمندیهای آنها را غالبا از پشت پرده انجام می دادند، تا شیعیان را برای غیبت ولی عصر آموزش دهند و آماده کنند. در پرتو همین تجربه و تمرین بود که غیبت امام برای شیعیان گران نبود، در صورتی که برای دیگران سخت و دشوار بود; زیرا آنها از چنین دوران تمرین، بی بهره بودند.» (9)
هر چه دوران غیبت صغری نزدیکتر می شد، استتار ائمه بیشتر می گردید; و لذا می بینیم در زمان امام هادی و امام حسن عسکری ،علیهماالسلام، این مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودی می نویسد:
روایت شده که امام هادی ، علیه السلام، غیر از عده کمی از یاران خود از نظر اغلب شیعیان غایب بود، موقعی که امر امامت به امام حسن عسکری ،علیه السلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شیعیان خود و غیر آنان از پشت پرده صحبت می کرد. علت این که آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام می دادند، این بود که مقدمه غایب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مانوس شوند و منکر غایب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.» (10)
بنابراین، پیشوایان دین با استتار و پنهان زیستی و با به کارگیری نظام وکالت به طور عملی و عینی، خواص و عموم شیعیان را جهت پذیرش غیبت صغری آماده و مهیا ساختند.
2. بیداری و هشیاری شیعیان
دومین نقش را جهت خنثی سازی آثار منفی غیبت و حفظ مکتب تشیع، خود شیعیان ایفا نمودند. این گروه، چون ربیت یافته مکتب اهل بیت عصمت و طهارت اند، لذا آموزشها و راهنماییهای آن بزرگواران موجب گردیده، یک نوع خصایص وویژگیهایی در وجود آنها متبلور گردد که از دیگران متمایز شوند.
شیعیان وشاگردان واقعی این مکتب، از روشن بینی، بصیرت و آگاهی ویژه ای برخوردارند و لذا در طول تاریخ عادت داشته و دارند که همیشه به معیار عمل کنند، نه به تلقین ها، اینان اهل استدلال و منطق اند نه تقلید کورکورانه، و محک امتحان و آزمایش یکی از روشهای اینها در زندگی است. به طور خلاصه می توان گفت که نحوه ساختار تفکر شیعی، مبتنی بر یک تفکرمنطقی است.
بعد از شهادت امام حسن عسکری ، علیه السلام، که یک موقعیت بحرانی ویژه، به خاطر عدم حضور مستقیم و فقدان امام معصوم ،علیه السلام، به وجود آمده بود و از طرف دیگر اهل حدیث و حنابله که دشمنان سرسخت شیعه به حساب می آمدند، در اوج قدرت بوده و حتی گاهی در مقابل حکومت نیزدست به اقداماتی می زدند - چه برسد به شیعیان - و طرفداران مکتب تشیع را ملحد و کافر قلمداد می نمودند، شیعیان، از همین ابزار و روش عقلایی و منطقی بهره جسته و توانستند در مرحله اول، جانشین واقعی امام حسن عسکری ،علیه السلام، را که حضرت حجة بن الحسن المهدی ، علیه السلام، بود، تشخیص داده و در مرحله دوم، مدعیان دروغین نیابت را، از مدعیان راستین تمییز دهند و خط ولایت و امامت را دنبال نمایند.
در آن دوران، فریبنده ترین و گمراه کننده ترین جریان،ادعای جعفر، برادر امام حسن عسکری، علیه السلام، برای جانشینی آن حضرت و مدعیان دروغین نیابت بود. علاوه بر دشمنان خارجی که سعی و تلاش در متلاشی کردن شیعیان داشتند. ولی اینها دشمنان داخلی بودند که تاثیر آنها در منحرف کردن اذهان عمومی بیشتر و مبارزه با آنها مشکل تر است. تاریخ نشان داده است کسانی که با اسم اسلام به مخالفت با اسلام پرداخته اند، از موفقیت بیشتری برخوردار بوده و توانستند عده ای از عموم مردم را فریب بدهند.
لذا شخصی چون «جعفر کذاب » که پسر امام هادی و برادر امام حسن عسکری ،علیهم السلام، بود، ادعای جانشینی برادر خود را می کند، و همچنین کسانی که مدتی را با اصحاب امام هادی یا امام حسن عسکری و یا امام مهدی ،علیهم السلام، بوده اند و بعدا به خاطر تبعیت از هوای نفس و دنیاطلبی و شهرت طلبی، مدعی دروغین نیابت امام زمان شدند و تشخیص نیات پلید آنان و مبارزه با آنها بمراتب سخت تر از دشمنان خارجی و شمشیر به دست بود; ولی به حول قوه الهی شیعیان بیدار و هوشیار، بخوبی این مرحله را پشت سر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقی رسوا کردند و شک و تردید ایجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند.
وقتی که زندگانی نواب خاص را مطالعه می کنیم،شواهد زیادی درباره این مطلب می یابیم. لیکن مقام، گنجایش ذکرتفصیلی مواردومصادیق این موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اکتفا می کنیم و برخی موارد دیگررادرشرح حال نایبان خاص امام زمان ،علیه السلام، گزارش خواهیم کرد.
2-1. «حلاج » که یکی از مدعیان دروغین نیابت بود و با حیل مختلف، مردم رافریب می داد،چون می خواست که در میان شیعیان از مقبولیت بالاتری برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی » که از رهبران شیعه در آن زمان به شمار می رفت و از نفوذ فوق العاده ای در میان آنها بهره مند بود، نامه ای نوشت و به او پیغام داد که من وکیل حضرت صاحب الزمان هستم و از طرف امام غایب مامورم که به تو نامه بنویسم که هرگونه نصرت و یاری خواسته باشی برای تو آشکار سازم تا مطمئن شوی و در نیابت من تردید نکنی!
ابوسهل هم به وی پیغام داد که من در مقابل آن همه معجزات و کرامات که از تو به ظهور رسیده، فقط موضوع مختصری راپیشنهادمی کنم، و آن این است که: من گرفتار محبت کنیزکان هستم و به ایشان عشق می ورزم و عده ای از آنان را در تملک; دارم و قادر به چیدن میوه ای از بستان وصل ایشان نیستم و اگر هر جمعه موی خویش را به خضاب رنگین نسازم، پیری من آشکار می گردد و کنیزکان از من دور می شوند و از این جهت سخت در زحمت می باشم. اگر کاری کنی که از رنج خضاب رها شوم و موی سفید من سیاه گردد، دست اطاعت به سمت تو دراز می کنم و با تو هم عقیده می شوم و از مبلغین مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف می نمایم. وقتی حلاج به اشتباه خود پی برد که با چه کسی مکاتبه کرده است، از او منصرف شد و جوابی به او نداد.
ابوسهل بعد از آن، در هر محفلی به عنوان مسخره این داستان را نقل می کرد و اسرار او را فاش می نمود و این قصه باعث نفرت عموم مردم از او گردید. (11)
2-2. «ابو الحسن علی بن سنان موصلی » از پدرش روایت می کند که :«هنگامی که امام حسن عسکری ،علیه السلام، وفات یافت، جماعتی از قم و جبل، با اموال زیادی که مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتی به سامرا رسیدند، جویای حال امام حسن عسکری ،علیه السلام، شدند. به آنها گفته شد که: حضرت وفات کرده است. پرسیدند: وارث او کیست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادی،علیه السلام، است (یعنی، جعفر کذاب). پرسیدند: او کجاست؟ گفتند: او اکنون برای تفریح، سوار قایقی شده و در دجله به میگساری مشغول و جمعی از خوانندگان و نوازندگان برای اوخوانندگی ونوازندگی می کنند.
وقتی که آنها، این حرفها را شنیدند، با خود گفتند: این اعمال اوصاف امام نیست. بعضی از آنها گفتند: این اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد می داریم. ولی «ابوالعباس احمدبن جعفر حمیری قمی » گفت: نه ! صبر می کنیم تا این مرد برگردد و کاملا درباره او تحقیق می کنیم.
وقتی جعفر برگشت به وی سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمی از اهل قم هستیم و جماعتی از شیعه و غیر شیعه نیز با ما هست، اموالی را برای امام حسن عسکری،علیه السلام، آورده ایم. جعفر پرسید: آن اموال اکنون کجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پیش من بیاورید. گفتند: این اموال داستانی دارد. گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از شیعیان جمع شده و هر دو یا سه دیناری از آن یک نفر است، که اینها را جمع کرده و در کیسه ای گذاشته و سرآن کیسه را مهر و موم نموده اند. و رسم چنین بوده که ما هر وقت مالی را خدمت امام حسن عسکری، علیه السلام، می آوردیم مقدار اموال را به طور معین بیان می کرد و سپس هر اندازه آن، مال چه کسی بود، نام می برد و نقش سکه ها را هم بیان می فرمود. جعفر گفت: شما دروغ می گویید و چیزی را (علم غیب) به برادرم، نسبت می دهید که در وی نبود. وقتی آنها سخنان جعفر را شنیدند، به یکدیگر نظر افکندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحویل بدهید. آنها گفتند: ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانه هایی که به وسیله آن امام را می شناسیم، به کسی تسلیم نمی کنیم. اگر تو امام هستی، آن نشانه ها را بیان کن والا ما آن را به صاحبانش برمی گردانیم تا هر گونه صلاح دیدند عمل کنند. جعفر نزد خلیفه رفت و از آنها شکایت کرد، وقتی خلیفه آنها را احضار کرد; گفت: اموالی را که با خود آورده اید به جعفر بدهید. آنها گفتند: ما مردمی هستیم که اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم، و صاحبان آن هم، به ما دستور داده اند فقط به کسی بدهید که با نشانه و دلیل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نماید; چنانکه با امام حسن عسکری، علیه السلام، نیز به همین گونه رفتار می کردیم.
خلیفه پرسید: علامتی که در امام حسن عسکری ،علیه السلام، بود، چیست؟ آنهاگفتند: امام دینارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسلیم) بیان می داشت، وقتی این نشانه ها را می گفت، ما هم اموال را به وی تسلیم می نمودیم. بارها به حضورش می رسیدیم و همین علامت و دلیل را از او مشاهده می کردیم. اکنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر این مرد جانشین اوست، مانند برادرش علائم و نشانه های این اموال را بگوید تا به او تسلیم نماییم; و گرنه به صاحبانش برمی گردانیم. هنگامی که جعفر این را شنید، به خلیفه گفت: اینها مردمی دروغگو هستند و بر برادرم دروغ می بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غیب است (که جز خدا نمی داند) خلیفه گفت: اینها فرستادگان مردم هستند و ماعلی الرسول الا البلاغ.
جعفر از حرف خلیفه مات و مبهوت ماند و جوابی نداد. سپس آنها از خلیفه خواستند کسی را همراه آنها بفرستد که تا بیرون شهر آنها را بدرقه کند، خلیفه هم راهنمایی همراه آنان فرستاد که تا بیرون شهر آنها را مشایعت کند; هنگامی که از شهر دور شدند، ناگاه جوان زیبایی را دیدند که به نظر خدمتکار و خادم می رسید، جوان زیبا صدا زد: ای فلانی پسر فلانی و فلانی پسر فلانی! دعوت مولای خودتان را بپذیرید. آنها پرسیدند: آقا و مولای ما توهستی؟ گفت: خیر! من خادم مولای شما هستم، با من بیایید تا به خدمت او برویم.
آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسکری ،علیه السلام، شدند. دیدند فرزند آن حضرت، قائم، علیه السلام، مانند پاره ماه، در حالی که لباس منبری پوشیده، روی تختی نشسته است.آنهابه وی سلام کردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالی که آورده اید، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالی را که همراه آنان بود، بیان کرد.
آنگاه اوصاف لباسها و توشه ها و چهارپایانی که داشتیم، بیان فرمود. در برابر امام ،علیه السلام، به سجده افتاده و شکر خدا کردیم و زمین جلو روی امام را بوسه زدیم. سپس سؤالاتی که داشتیم، نمودیم و اموالی را که آورده بودیم تسلیم کردیم و حضرت به ما دستور داد: بعد از این اموال را به سامرا نیاورید و فرمود: شخصی (وکیلی) برای شما در بغداد تعیین می کنم که اموال را به او بدهید و گرفتاریهای خود و نامه ها را به او داد. و به وسیله او با من تماس گرفته و مشکلات خود را برطرف نمایید. آنگاه هیات قمی ها از خدمت امام ، علیه السلام، مرخص شدند و بیرون رفتند. (12)
پی نوشتها
1. سوره آل عمران(3)، آیه 141.
2. الحرالعاملی، محمدبن الحسن، اثباة الهداة، ج 6، ص 39، ح 107.
3. الصدوق، محمدبن علی بن الحسین، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 302 حدیث 11.
4. سلیمان، کامل، یوم الخلاص، ص 150، به نقل از: الیزدی الحائری، علی، الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب، ص 67.
5. همان، ص 156، به نقل از: الصافی الگلپایگانی، لطف الله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ص 205.
6. تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم ، علیه السلام، ص 134، به نقل از:
javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212
7. همان، ص 135.
8. الطوسی، محمدبن الحسین، الغیبة، ص 347.
9. سلیمان، کامل، همان، ترجمه علی اکبر مهدی پور، ج 1، ص 266.
10.المسعودی، علی بن الحسین، اثباة الوصیة لعلی بن ابی طالب، ص 231.
11. الطوسی، محمدبن الحسن، همان.
12. الصدوق، محمدبن علی بن الحسین، همان، ج 2، ص 476، ح 27.(این حدیث با استفاده ازکتاب «مهدی موعود»ترجمه شده است).