عمروبن حمق خزاعى - فدایى امامت(2)
آرشیو
چکیده
متن
امیرالمؤمنینعلیه السلام با بیعت گسترده مردمبه حکومت رسید. حاکمیت از منظر امام تنهابرپایه عدالت و رعایتحقوق مردم آن هم درعرصه قانون الهى معنا مىیافت. از اینرو، گامنخست از سوى حضرت با عزل کارگزارانپیشین - که هریک بسان سرمایهدارى بزرگ وستم پیشهاى قدرتمند برگوشهاى از قلمروپهناور اسلامى حکومت مىکردند.- برداشتهمىشود. معاویه یکى از آنان بود، او در شام اززمان خلیفه دوم حکمرانى داشت. در اینمدت که بیش از بیستسال به شمار مىرفت،ثروت فراوانى به چنگ آورده بود. مهمتر از آننیز اعتقاد مردم شام بود که برپایه تبلیغات اوشکل یافته بود. قدرت فرزند هند در سرزمیندمشق چنان چشمگیر شده بود که تنى چنداز علاقمندان به امامعلیه السلام (1) و برخى مصلحتاندیشان دیگر، نزد حضرت خواستار ابقاىمعاویه و قدرت جویانى چون او شدند. (2)
اما از آنجا که حس شنوایى امامعلیه السلام جز بهنداى عدالتخواهى گوش نمىسپرد و افقدیدگان او نیز جز بر روى حق گشوده نمىشد،به زودى عزم خویش را در عزل کارگزارانپیشین به کار برد و آنان را یکى پس از دیگرىمعزول کرد. در این میان مشکل معاویه بیشاز دیگران خودنمایى مىکرد. علىعلیه السلام یارانخود را گردآورد و براى رفع آن با آنان بهمشورت پرداخت و در پایان جریربن عبداللهبجلى را که فردى دیندار و سخنور بود، براىراهنمایى معاویه به شام فرستاد. جریر نامهحضرت را براى معاویه بازخواند و آنگاه بهنصیحت او پرداخت. معاویه چند روزى پیکامام را نزد خود نگه داشت و از پاسخ قطعىخوددارى ورزید. حضرت دگربار، یاران ویژهراگرد آورد و نتیجه رایزنىهاى پیشین را به آنانگوشزد کرد. اندیشه امیرالمؤمنینعلیه السلام برآنبود که بىدرنگ به سوى شام حرکت نمایند تافرصت جمع آورى نیروى گسترده و قوت یابىرا از معاویه بگیرند. تمام مردم با حرکت وپیشروى به سوى شام مخالف بودند; مگر پنجنفر که عمروبن حمق خزاعى یکى از آنها بود.آنان نزد امام به پا خاستند و گفتند: اىامیرالمؤمنین! این مردم از کشته شدنمىترسند، اگر درنگ کنى، معاویه قوت گیرد وکارها دشوارتر شود. ما آرزوداریم یا بردشمنپیروز گردیم و یا در رکاب تو به شهادترسیم. (3)
چون حضرت ناخشنودى مردم از رفتن بهجانب شام را دید، تا برگشتن جریربن عبداللهدر کوفه ماند و آنگاه به سوى کوفه حرکت کرد.پس از پیمودن مسافتى از راه، از پیوستنعمروبن عاص به معاویه و کجروى مردمدمشق آگاه گردید. وجود جنگ براى همگانقطعى شده بود. بار دیگر با مردم به مشورتپرداخت. سران سپاه و دانایانى چند از مردمبه سخن پرداختند. عبدالله بن بدیل خزاعىدر باره معاویه و ویژگیهاى اخلاقى او گفت:فرزند ابوسفیان آن چنان اسیرهواى نفس ودربند مقام ریاست است که هرگز با شخصپاک و عدالتخواهى چون امیرالمؤمنینعلیه السلامبیعت نخواهد کرد.
در این هنگام جمعیتیک صدا سخنان اورا تایید کردند. آنگاه حجربن عدى و عمروبنحمق خزاعى در میان مردم برخاستند و باصداى بلند از اهل شام و مرام آنان بیزارىجستند و به لعن و نفرین معاویه پرداختند. امیرالمؤمنینعلیه السلام عزم آنان را ستود، اما ازگفتار توهینآمیز بازشان داشت. عمروبنحمق گفت: یاامیرالمؤمنینعلیه السلام، مگر مابرحق و آنان برباطل نیستند؟! حضرت پاسخداد:
درست است، شما بر هدایت و آنانگمراهند. اما من به دلایلى چند، شما را از اینگفتار باز مىدارم:
الف - معاویه به این گفتار سزاوار است ولىدوست ندارم زبان پاک شما به بدگویى او آلودهشود.
ب - اخلاق اسلامى و شرافت فردى وخانوادگى با چنین برخوردى سازگار نیست.
ج - روش من نخستبرراهنمایى افرادبرقرار است. نزد من پسندیدهتر آن است کهدعا گویید و از پروردگار بخواهید آنان را به راهراست هدایت کند. در این هنگام، عمروبنحمق خزاعى پیش روى علىعلیه السلام ایستادوگفت: اى امیرالمؤمنین! بیعت من با تو نه ازروى منفعتخواهى بود و نه در هواى مقام وریاست دنیوى، بلکه از اینرو پیروى تو راء;33ججبرخود واجب مىدارم و هرگز از فرمانتسربرنمى تابم. زیرا فضیلت و شرافت تو نزدمن چنان فراوان است که تنها به ذکر سهخصلتبرسبیل اقتضا اشاره مىکنم:
الف - شجاعترین فرد از آفریدگان خداىهستى.
ب - در خلقت و مروت پس از رسولخداصلى الله علیه وآله بىهمتایى.
ج - مخزن دانش و اسرار مصطفى مىباشى.
اما در شرافت، نزدیکترین مسلماندرمیان یاران و نزدیکترین خویشاوند درمیان قومان و نخستین ایمان آورنده درمیانهدایتیافتگان پیامبرخداصلى الله علیه وآله مىباشى.آرى اینان که بر شمردم، طاعت تو را در نزدمن واجب و محبت تو را در نهادم برهرعشقىغالب نموده است. اگر در راه خرسندى توکوهها را از جا برکنم، نزدم بسىآسان است وچنین مىدانم که یکى از هزاران حقوقواجبى را که از تو برگردن دارم، انجام ندادهام.
سخنان عمرو که نمودار ایمان ژرف وتلاش پایدارش بود، بر قریحه پاک علىعلیه السلامخوش افتاد و برایش بدین گونه دعا کرد:«اللهم نور قلبه بالتقى و اهدنا الى صراطالمستقیم» (4) پروردگارا! قلب او را به نور تقواروشن کن و ما را به راه راست هدایت فرما.»
آنگاه فرمود: «اى عمرو، کاش در لشکر منصد مرد مانند تو مىبود!» (5)
چون به نزدیک صفین رسیدند و از حضورمعاویه در آن آگاه شدند، حضرت یاران خود رافراخواند و با آنان به مشورت پرداخت.تنىچند از سران سپاه امام برسرجان خویشبا حضرت بیعت کردند که عمروبن حمقخزاعى یکى از آنان بود و برخى، آنان را همان«شرطةالخمیس» معروف امیرالمؤمنینعلیه السلامدانستند.
اصحاب سر حضرت
پنج تن از یاران نزدیک امام که عمروبنحمق خزاعى یکى از آنان بود، نزد علىعلیه السلامآمدند و از او خواستند تا آشکارا نظر خود را درباره خلفاى پیشین بیان دارد. حضرت کهچنان گفتارى را در آن روزگار خطیر به سوداسلام نمىدانست، خواسته آنان را نپذیرفت.اما نامهاى نوشت و به یاران ویژه خود فرمانداد تا در روزگاران پسین، در هنگام مناسببراى شیعیان بازخوانند و آنان را از اندیشهبلند امام درباره رخدادهاى پس از رحلتپیامبر اسلامصلى الله علیه وآله آگاه گردانند. این نامه درکنار خطبه «شقشقیه» گواه گویایى رمظلومیتخاندان پیامبرصلى الله علیه وآله به ویژه فضاىجانکاهى است که مولاى متقیان در آنمىزیسته است. متن نامه در برخى از تواریخاز جمله در «الغارات» ثقفى آمده که چکیده آنبدین قرار است:
پس از رحلت رسول خداصلى الله علیه وآله هرگزدرخیالم نمىگنجید و بر خاطرم نمىگذشتکه عرب بعد از محمدصلى الله علیه وآله درامر خلافت، ازاهل بیتش روى گردانند و آن را به دیگرىسپارند. من مدتى از یعتباز ایستادم، زیراخود را از هرکس دیگر بدین امر سزاوارترمىدیدم، درنگ کردم تا وقتى دیدم برخى ازمردم از دین خدا باز مىگردند و خلافت دینمحمدصلى الله علیه وآله و آئین ابراهیم خلیلعلیه السلام دعوتمىکنند. اگر به یارى دین برنخیزم، در آنرخنه پدید مىآید و بناى مسلمانى ویرانمىشود که مصیبت آن نیز از محروم شدنمن از حقم (حکومت) که زوالپذیر است،بزرگتر است. در آن هنگام نزد ابوبکر رفتم وبیعت کردم و براى یارى اسلام به پا خاستم تااین که باطل نابود گردید. من همواره مصاحبو نیکخواه او بودم، تا مرگش فرا رسید.
یقینداشتم که اگر رفاقت و همکارى شدید عمر بااو نبود، ابوبکر راه مرا به سوى خلافتنمىبست. اما به سبب همان دوستى وهمکارى که بین آن دو بود، حکومت را به عمرداد. پس از پایان زندگى عمر نیز برهمیناندیشه بودم. لیکن او مراششمین نفر شوراىخلافت قرار داد. چون مىدانست، اگر خلافتبه من رسد، در مدار اصلى خود قرار مىگیرد ودیگر به دست آنان نخواهد رسید. پس آنهانیز به امید آنکه روزى برآن چنگ اندازند، حکومت را به عثمان دادند. یکى از آنان گفت:اى پسرابوطالب! چقدر برحکومت آرزومندى!گفتم: تو از من بدان آرزومندتر هستى. منآرزوى میراث خویش را دارم و حقى را که خداو رسولش براى من قرار دادهاند، طلبمىکنم. آیا من بدان سزاوارترم یا شما که منرا از حق خودم دور مىسازید؟! آنهاباشنیدن این سخن تعجب کردند و از پاسخبازماندند! «ان الله لایهدى القومالظالمین.» (6)
نامه امیرالمؤمنینعلیه السلام به یاران نزدیکخود نشانگر نکات زیادى است که در اینجا بهطورکوتاه به سه نکته از آن اشاره مىشود:
1 - نوشتن چنین نامهاى از سوى علىعلیه السلامدر آن موقعیتحساس و دستور آن حضرتبربازخواندن آن براى شیعیان آن هم درهنگام مقتضى، گواه گویایى استبر اطمینانژرف امام از تعهد و روشنبینى درخواستکنندگان که عمروبن حمق نیز یکى ازآنهاست.
2 - در این نامه که با دستخط مبارک خودامیرالمؤمنینعلیه السلام نگاشته شده است، بهرخداد غدیر و حقوق خدادادى آن حضرتاشاره مستقیم شده و از اینرو دشمنان شیعهنیز در بستر تاریخ تلاش زیادى براى از بینبردن آن به کار بردهاند. این نامه براىدشمنان تشیع از چنان اهمیتى برخورداربود که معاویه با بهانه گیریهاى گوناگون تمامدرخواست کنندگان و آگاهان از آن را بهشهادت رساند، حتى درباره حجربن عدى نیزشفاعت نزدیکان خود را نپذیرفت و جهتدستگیرى و کشتن عمروبن حمق خزاعىبراى کارگزاران خویش بخشنامه رسمىفرستاد. (7)
3 - اهمیت و برجستگى نامه چنان بود کهمعاویه و دیگر دشمنان تشیع با تمام سعىخود در از بین بردن آن ناکام ماندند وسرانجام در عرصه فرهنگى به تحریف چهرهراویان و مخدوش ساختن معنویتدرخواست کنندگان پرداختهاند. نام عبداللهبن وهب راسبى را که پیش از وجود نامه، درنهروان به دست امیرالمؤمنینعلیه السلام کشتهشده است را در ردیف درخواست کنندگاننامه آوردهاند و شگفتتر این که از او نیز بهعبدالله بن سبا (غالى خیالى)تعبیرکردهاند. (8)
ظلم ستیزى و زندگى مخفى
عمرو از دلباختگان امیرالمؤمنینعلیه السلام بود.دوستى آن حضرت در ژرفاى جانش جاىداشت. خانه کوچک قلبش عرصه بىانتهایىاز معرفتخدا و یاد او شده بود. او همه اینها رااز راهنمایى پیامبرصلى الله علیه وآله و دوستى علىعلیه السلاممىدانست. هیچگاه شیفته دنیا و مقاماتزودگذر آن نشد و با دشمنان حقیقت که درآن روزها بازار گرم و دلفریبى نیز داشتند، انبازنگشت. هرجا افقى در یارى اهلبیت رسولخداصلى الله علیه وآله گشوده مىدید، بىدرنگ بدانمىپیوست. در قیام حجربن عدى که بر ضدستم معاویه و در دفاع از حریم خاندان رسالتبرپا شد، پیشگام بود. در هجوم سربازان زیادبن ابیه بریاران حجر، مردى از «بنى حمرء»گرزى برسرش کوبید، عمرو آن صحابى رشیدپیغمبرصلى الله علیه وآله از شدت و گرانى آن بر زمینافتاد. چون از سران قیام حجر به شمارمىرفت، یاران بىدرنگ تن نیمه جانش را ازمیدان بیرون بردند و در خانه یکى از شیعیانپنهان کردند. (9)
پس از چند ماه، جراحتش بهبود یافت وچون ماموران زیاد در پى او بودند، شبانه ازکوفه گریخت. بنىامیه، عمروبن حمق ودوستانش را بسیار دشمن مىداشتند و براىاز بین بردن آنان تلاش فراوان مىکردند.حکومت پلیسى معاویه ازهر ترفندى براىنابودى مخالفان سود مىجست و از اینروعمرو پس از صلح امام حسنعلیه السلام مخفىمىزیست و جاسوسان بنىامیه همواره بهدنبالش بودند. ذهبى مىنویسد:
چون معاویه به حکومت رسید، گفت:«عمرو بن حمق با قوم خزاعه از طرفداراننیرومند علىعلیه السلام بود و اکنون خبرى از اونیست.» آنگاه به زیاد بن ابیه حاکم عراقنوشت: «هرجا او را یافتى، بىدرنگ ما را آگاهساز و بدان که او بر پیروى از راه علىعلیه السلامچنان پایدار است که پس از شهادت او و صلححسنعلیه السلام نیز، حاکمیتبنىامیه رانمىپذیرفت و همواره در پىنابودى آن بود،هرجا روزنهاى در دشمنى ما گشوده مىدید،به آن داخل مىشد. در قیام حجربن عدى کهچندى پیش در کوفه پا گرفت، عمرو فعالانهشرکت جست و جزو سران آن به شمارمىرفت. در برخوردى که بین سربازان ما وقیامگران رخ داد، مجروح شد و از آن پسخبرى از او نیست.» (10)
چنان که یاد شد، عمرو در خانه یکى ازشیعیان کوفه پنهان بود. (11) تا جراحتشبهبود یافت. سپس همراه رفاعه بن شداد کهاو نیز یکى از بزرگان شیعه به شمار مىرفت،شبانه از کوفه گریخت. شب راه مىرفتند و درروز خود را از چشم مردم پنهان مىداشتند.بدین سان مدتى گذشت. سرانجام در نزدیکشهر موصل، در کنار روستاى نسبتا بزرگىغارى دیدند که از نظر آنان مکان مناسبى -هرچند درکوتاه مدت - براى زندگى به شمارمىرفت. غار در منتهى الیه کوه در بلندتریننقطه آن واقع بود. مکان غار از نظر جغرافیایىبراى آنان موقعیتى ویژه داشت. عمرو و رفاعهبا بهرهگیرى از آن موقعیت مىتوانستند بهخوبى از اطراف خود مواظبت کنند وگروههاى تجسس دشمن را از دورترین ناحیهزیر نظر بگیرند. از اینرو به سوى غار رفتند وخود را در آن مخفى کردند. (12)
هرچند جایگاه غار براى آن دو چشم اندازمناسبى به شمار مىآمد، اما وجود آنها نیز ازدورترین منطقه، حتى از لابلاى تپهها و کورهراههاى دور در چشم رهگذران و کشاورزانآن وادى متبلور بود. چندى گذشت تا این کهبرخى از مردم روستا که از آن سو رفت و آمدروزانه داشتند، به تدریج از وجود آن دو آگاهشدند و به کدخداى منطقه خبر دادند.کدخدا همراه گروهى از مردم و جمعى ازملازمان به سمت غار حرکت کرد. عمروبنحمق و رفاقةبن شداد که از دور نظارهگر آنانبودند، نخست آهنگ گریز کردند، اما وضعجسمانى عمرو از فرار بازشان داشت. شکمعمرو بن حمق آن صحابى باوفا و دیرینرسول خداصلى الله علیه وآله آب آورده بود. (13) و ضعفبدنى شدید، او را از دفاع کردن و یا گریختن ونجات یافتن مانع مىگشت. عمرو چارهاى جزتسلیم شدن نداشت، و حتى از پایان کار خودآگاه بود.
شهادت
سالیان پیش، آن هنگام که او هنوز دردوران جوانى به سر مىبرد و گهگاه با پیامبرخداصلى الله علیه وآله نشستى تنها و دوستانه داشت، اززبان مبارک آن حضرت، از نحوه شهادت وشمایل قاتلان خود آگاه شده بود. یعقوبى بهروشنى تصریح کرده که عمرو هنگام مشاهدهجمعیت تکبیر گفت و از سخن رسولخداصلى الله علیه وآله در باره شهادت خویش یاد کرد. (14)
برخى از مورخان دستگیرى و شهادتعمروبن حمق را در اثر مارگزیدگى دانسته وتصریح کردهاند: عمروبن حمق در نزدیکىموصل به غارى پناه برد. چون براىدستگیرىاش رفتند، مارى او را گزیده بود وماموران عمرو را مرده یافتند. آنگاه سر او رابریدند و به نزد معاویه فرستادند. (15)
روشن است که سابقه «مارگزیدگى» برگرفتهاز نقشهها و تبلیغات معاویه است. زیرا براىفرزند ابوسفیان که گستره قلمروىاش بر پایهتزویر اداره مىگشت، ترفندهاى این چنینىبس عادى بود. به هرحال آنچه از بررسىتواریخ به خوبى روشن است، ناتوانى عمروبنحمق بر اثر مریضى یاد شده است که به جزاندکى از مورخان جملگى بر آن تصریحکردهاند. رفاعه بن شداد جوانى بىباک ونیرومند بود; خواست تا در برابر هجوم دشمناز عمرو دفاع کند اما عمرو او را از نبرد بازداشت و گفت: پیکار تو براى من سودىنخواهد داشت. اگر مىتوانى، خویش رابرهان، شاید که در آینده براى اسلام سودمندگردى. رفاعه براسب نشست. برگوشهاى ازجمعیتحمله برد. هرچند با تیر یکى ازتیراندازان مجروح گردید لیکن راهى گشود وجان به سلامتبرد. به هرحال عمرو به دستحاکم و همراهان گرفتار آمد. چون از نامشپرسیدند; پاسخ داد: «آن کسى هستم که اگررهایش کنید، براى شما از کشتن او بهتراست.» او را به نزد حاکم موصل بردند. فرماندارموصل عبدالرحمن بن عثمان ثقفى، خواهرزاده معاویه بود. چون از جانب پدرنسب معروفى نداشت! در میان مردم خود را بانام مادر خود یعنى ابنام حکم مىخواند.عبدالرحمن عمرو را شناخت. بىدرنگ پیکىبه سوى شام گسیل داشت و معاویه را ازدستگیرى عمرو آگاه کرد. معاویه در پاسخنوشت: «به من خبر رسیده است که او بازوبیننه بار در بدن عثمان فرو برده است. پس شمانیز او را با همان رفتار به قتل رسانید.»ماموران پیکر عمرو را زیر ضربات زوبینگرفتند. در نخستین یا دومین ضربه بهشهادت رسید. (16)
عبدالرحمن از دشمنترین مردم به مولاىمتقیان علىعلیه السلام بود. زیرا مادرش خواهرمعاویه بود و از سوى دیگر، پدرش عثمانثقفى در جنگ حنین به دست علىعلیه السلام کشتهشده بود. او کینه رسول خداصلى الله علیه وآله وعلىمرتضىعلیه السلام را از جاهلیت در دل داشت وبه یاران و شیعیان آنان سخت دشمنىمىورزید. عمرو هم صحابى کوشا و باوفا بودکه افتخار تفقد و دعاى مخصوص پیامبرصلى الله علیه وآلهرا همراه داشت و هم شیعه مخلص و مبارزجنگهاى امیرالمؤمنینعلیه السلام به شمار مىآمد.از اینرو عبدالرحمن پس از آنکه او را بهبدترین وجه به شهادت رساند، سراز بدنشجدا کرد و به کوفه نزد زیاد بن ابیه فرستاد.زیاد سراو را بر نیزه کرد و به گونهاى آشکارروانه شام نمود. (17)
سر عمرو به دربار معاویه رسید. همچنانکه یاد شد، عمرو از یاران بزرگ و پارساىرسول خداصلى الله علیه وآله بود. و پس از رحلتحضرتنیز یکى از شخصیتهاى انقلابى و ظلم ستیزبه شمار مىرفت. او همواره در پیشاپیشرخدادهاى حقجویانه قرار مىگرفت و درجهان اسلام چهرهاى معروف داشت.مسلمانان آگاه به دیده شخصیت وعظمتبهاو مىنگریستند. معاویه که در عرصه قدرتجز از افق سیاستبه دوام و نفوذ خودنمىنگریست، برآن شد تا از خون عمروبنحمق سودگیرد و شوکتبنىامیه را بیش ازپیش در چشم مخالفان نمایان سازد.
ابن اثیر مىنویسد: چون فرستاده زیاد بنابیه سرعمرو بن حمق خزاعى را به درباردمشق گسیل داشت، معاویه نیز براىترساندن مردم دستور داد تا آن سر را بر نیزهزدند (18) و در میان شهر و محلههاى اطرافگرداندند. (19) سپس بردروازه شام که پر رفت وآمدترین مکان شهر بود، نصب کردند تامردمى که شاهد گرداندن آن نبودهاند، بهنیکى بنگرند. (20)
بیشتر مورخان نوشتهاند که: «کان اولراس حمل فىالاسلام من بلد الى بلد (21) ;سرعمرو بن حمق نخستین سرى بود که دراسلام گرداندند و از شهرى به شهر دیگربردند.» و یزید نیز که خود را فرزند خلف پدرمىدانست، به پاسداشتسنت معاویه،سرامام حسینعلیه السلام فرزند و جانشین رسولخداصلى الله علیه وآله را بر نیزه در بلاد گرداند.
پىنوشتها:
1 - ابن اثیر، الکامل فىالتاریخ، ج 4،
2 - ابن مسکویه الرازى، تجارب الامم، ج 1، ص 297.
3 - ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص 465.
4 - الفتوح، ص 496; ابوحنیفه دینورى، اخبارالطوال، ص165.
5 - محدث قمى، سفینةالبحار، ج 2، ص 360.
6 - عبدالحمید آیتى، ترجمه الغارات، ص 111; ابن قتیبه،الامامه و السیاسه، ج 1، ص 154.
7 - محمد بن جریرطبرى، تاریخ طبرى، ج 4، ص 94.
8 - بلاذرى، انساب الاشراف، ج 4، ص 135.
9 - تاریخ طبرى، ج 6، ص 142; ابن قتیبه، المعارف، ص291; ابن عبدالبرقرطبى، الاستیعاب، ج 3، ص 257; الکامل، ج2، ص 459; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 52.
10 - الذهبى، تاریخ الاسلام، ج 8، ص 88.
11 - تاریخ طبرى، ج 6، ص 142، الکامل فىالتاریخ، ج 2،ص 459.
12 - المعارف، ص 291; الاستیعاب، ج 3، ص 257; البدایةو النهایة، ج 8، ص 52.
13 - الکامل، ج 2، ص 492.
14 - تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 164.
15 - المعارف، ص 291; الاستیعاب، ج 3، ص 489.
16 - تاریخ طبرى، ج 2، ص 265; یعقوبى، ج 2، ص 165;ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 4، ص 304; الکامل فىالتاریخ،ص 492; ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 219; ابن خلدون، العبر،ج 3، ص 14; ابن عبدالوهاب، نهایةالارب فى فنون الادب، ج 20،ص 334.
17 - انساب الاشراف، ج 2، ص 281.
18 - اسدالغابه، ج 4، ص 219.
19 - محمدحسین الحائرى، دائرةالمعارف، ج 13، ص 489.
20 - انساب الاشراف، ج 5، ص 282.
21 - المعارف، ص 291; الاصابه، ج 4، ص 624;الاستیعاب، ج 3، ص 258; طبقات الکبرى، ج 4، ص 304;تاریخ الاسلام، ج 8، ص 88; البدایة و النهایة، ج 8، ص 52.