آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

شیعه یعنى یک بیابان بى کسى غربت صد ساله بى دلواپسى
«شیعه نامه‏»
پیشینه تاریخى تشیع در بلخ و حوالى آن‏به ربع دوم قرن اول هجرى برمى‏گردد آنگاه‏که آفتاب جوزجان یحیى بن زیدعلیه السلام، قهرمان‏قیام (125ه) جوزجان وارد حوزه خراسان‏بزرگ گردید(121) مقر فرماندهى وى مدتهادر بلخ و جوزجان بود به دلیل اینکه شیعیان‏زیادى در آن نواحى بسر مى‏بردند، وى مدتهادر بلخ منزل «جریش‏» از پیروان مکتب امامیه‏بسر برد، تا اینکه به دستور حاکم خراسان(نصر بن سیار) دستگیر و راهى زندانهاى مروگردید.
در قرنهاى سوم و چهارم بیشتر رجال‏علمى و فرهنگى بلخ را شیعیان على بن‏ابیطالب‏علیه السلام تشکیل مى‏داده است و این‏نهضت تا قرنهاى هفتم و هشتم ادامه داشت.همچنان عالمان وارسته مکتب علوى سالهاهدایت و ارشاد جامعه اسلامى آن روز را به‏عهده داشته‏اند; که اینک نمونه‏هایى از تاریخ‏سرخ علوى در آن دیار غرقه به خون را مرورمى‏کنیم:
1 - عمیر بن متوکل بلخى‏قدس سره
عمیر فرزند متوکل بن هارون یکى ازمحدثین بنام خطه خون رنگ، ام البلادخراسان است که در عصر دو تن از پیشوایان‏معصوم‏علیهما السلام مى‏زیسته و در مدینه منوره‏محضر امام صادق‏علیه السلام رسیده است و حضرت‏پس از گزارش عمیر، که با امامزاده یحیى بن‏زیدعلیه السلام ملاقات داشته است دعاى صحیفه‏سجادیه را به وى القا مى‏نماید. خلاصه‏خاطرات وى را مى‏خوانیم:
عمیر بن متوکل ثقفى بلخى از پدرش‏متوکل بن هارون نقل مى‏کند: یحیى بن زیدبن على‏علیه السلام را بعد از شهادت پدرش در آن‏هنگام که متوجه خراسان بود، دیدار نمودم وبر او سلام کردم. فرمود: از کجا مى‏آیى؟ عرض‏کردم: از حج. او از حال عموزادگان خود که درمدینه بودند، پرسید... سپس حال ایشان وتاثرشان را بر شهادت پدرش زید بن على‏علیه السلام‏را باز گفتم. یحیى گفت: آیا پسر عمم جعفر بن‏محمدعلیه السلام را ملاقات کردى؟ گفتم: آرى.پرسید: از او شنیدى که از کار من چیزى‏بگوید؟ گفتم: آرى. گفت: با چه بیان از من یادکرد؟ عرض کردم: شنیدم از او که مى‏گفت: توکشته و به دار آویخته مى‏شوى. آنگاه گفت: اى‏متوکل، همانا خداى عزوجل این دین وشریعت را به وسیله ما تایید فرموده است.پس گفت: از پسر عمم چیزى نوشته‏اى؟
گفتم: آرى. فرمود: به من نشان بده. پس‏چند نوع علم را که از او آموخته بودم، براى اوعرضه کردم و نیز دعایى را تقدیم نمودم که‏حضرت صادق‏علیه السلام بر من املاء و حدیث کرده‏بود; که پدرش محمد بن على بر او املاء و خبرداده بود. یحیى از من اجازه خواست تانسخه‏اى از آن بردارد، سپس نسخه را به‏جوانى داد که همراه او بود تا استنساخ کند.پس از آن یحیى جامه‏دانى را خواست،صحیفه قفل زده و مهر زده‏اى را از آن بیرون‏آورد و مهر آن را نگاه کرد و بوسید و گریه کرد;سپس مهر را شکست و قفل را گشود و آنگاه‏صحیفه را باز کرد و بر چشم خود گذاشت وفرمود: به خدا قسم اى متوکل، اگر نبود آنچه‏که نقل کردى از پسر عمم در کشته شدن و بردار آویختنم، مسلما این صحیفه را به تونمى‏دادم. متوکل گفت: پس صحیفه را گرفتم‏و چون یحیى بن زید شهید شد به مدینه رفته‏و امام صادق‏علیه السلام را ملاقات کردم، داستان‏شهادت یحیى را بر آن حضرت بازگفتم.حضرت گریست و سخت اندوهگین شد وفرمود: خدا عموزاده‏ام را رحمت کند و برپدران و نیاکانش محشور گرداند. اکنون آن‏صحیفه کجاست؟ عرض کردم: همین جاست.صحیفه را خدمت امام تقدیم داشتم، امام‏فرمود: به خدا قسم این خط عمویم زید ودعاى جدم على بن حسین‏علیه السلام است. آنگاه‏امام حدیث مفصلى را درباره عواقب حکام‏بنى‏امیه فرمود، که مانند بوزینگان بالاى منبرمى‏روند و هزار ماه حکومت‏خواهند کرد ومردم را به قهقرا سیر خواهند داد.... پس از آن‏حضرت فرمود: احدى از اهل بیت ما تا روزقیام قائم ما، براى رفع ستمى یا به‏پا داشتن‏حقى خروج نکرده و نخواهند کرد مگر آنکه‏طوفان بلائى او را از بن بر کند.... آنگاه حضرت‏دعاى صحیفه سجادیه را به من القاء کرد و آن‏هفتاد و پنج‏باب بود که من به ضبط یازده باب‏آن موفق نشدم و شصت و چند باب آن راء; ج‏ج‏حفظ کردم. (1)
2 - شقیق بلخى‏قدس سره(149ه)
شقیق بلخى فرزند ابراهیم ادهم از عارفان‏نامدار وى از جمله شیعیانى است که در سفرحج 149 هجرى دلباخته امام موسى بن‏جعفرعلیه السلام گردید. دنباله داستان جالب وى رااز زبان خود شقیق مى‏شنویم:
سال 149 هجرى از بلخ آهنگ سفر قبله‏نمودم. به قادسیه رسیدم. دیدم کاروانى عازم‏سفر مکه هست، در میان قافله نگاهم به‏سیماى جوانى افتاد که مرا شیفته خویش‏ساخت، چهره‏اش زرد و گندم گون بود،جامه‏اى پشمینه بر دوش داشت و شالى برشانه وى آویخته بود، نعلینى در پایش بود، ازکاروان کناره مى‏گرفت.
با خود گفتم: این جوان از فرقه صوفیه‏مى‏باشد، داب و اخلاق دراویش چنین است‏که همواره سربار جامعه مى‏باشد. گفتم: نزد اورفته وى را سرزنش کنم.
وقتى به چند قدمى او رسیدم، نگاه بلندى‏کرد و گفت:
«یا شقیق! اجتنبوا کثیرا من الظن ان‏بعض الظن اثم‏» (2) . (اى شقیق! از گمان بدبپرهیزید که بعضى از سوء ظن‏ها گناه است.)
این جمله را فرمود و رفت. از گفته او سخت‏مات و مبهوت شدم. گفتم: عجیب است ازآنچه در ضمیر و نیت داشتم، او پرده برداشت‏و نام مرا هم ذکر کرد! این جوان، کسى نیست،مگر از مردان خدا و از بندگان صالح و از شش‏ابرار روزگار مى‏باشد. دنبال او رفتم هرچندقدم برمى داشتم به گرد پاى او نمى‏رسیدم،ناگاه از نظرم ناپیدا شد، دیگر او را ندیدم!
رو به سوى کعبه مى‏رفتیم تا به منزل‏«واقصه‏» رسیدیم، ناگه دیدم همان جوان درحال نماز است از شدت ترس از خدا، تمام‏اعضا مى‏لزرد! اشک از چشمانش جارى است.
گفتم: این همان گم شده من است که‏دنبالش مى‏رفتم، گفتم: بروم از او معذرت‏بخواهم، صبر کردم تا نمازش را تمام نمود،آنگاه خدمت او بار یافتم، او خطاب به من‏فرمود:
یا شقیق، این آیه را بخوان: «و انى لغفارلمن تاب و امن و عمل صالحا ثم‏اهتدى‏». (3)
(اى شقیق! خداوند مى‏فرماید: من، توبه‏کسانى را که ایمان آورده‏اند و عمل صالح‏انجام مى‏دهند، قبول مى‏کنم.)
این جمله را گفت و به راه خود ادامه داد،گفتم: این جوان باید از ابدال و زاهدان نمونه‏روزگار باشد، براى اینکه دوباره مرا به نام واسمم خواند (در حالى که من در بلخ زندگى‏مى‏کنم و او در مدینه) و آنچه در قلبم خطورکرده بود، برملا ساخت!
تا اینکه براى بار سوم او را در منزل «زباله‏»دیدم در حالى که دلوى در دست داشت و لب‏چاهى ایستاده و مى‏خواست آب بکشد. ناگاه‏دلو از دستش به داخل چاه افتاد. دیدم سر به‏آسمان برداشت و این شعر را زمزمه کرد:
انت ریى اذا ظمئت الى الماء و قوتى اذا اردت الطعاما
هرگاه تشنه شوم، تو مرا سیراب مى‏سازى،و هر گاه نیاز به طعام پیدا نمایم، تو سیرم‏مى‏سازى، پروردگارا! من چیزى غیر از این دلوبه دست ندارم، او را به من بازگردان!
آب کم جو تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
به خدا سوگند، دیدم آن چاه جوشیدن‏گرفت آمد و آمد تا لب چاه رسید! جوان دست‏انداخت و دلو خود را برداشت! پر از آب کرد ووضو گرفت، چهار رکعت نماز به جاى آورد.عجیب‏تر اینکه، به جانب تل ریگى رفت ومقدارى از آن ریگ‏ها را برداشت و در دامن‏کوهى انداخت; دیدم آب جریان پیدا کرد وبیاشامید!
نزدیک رفتم، سلام کردم; او جواب سلام‏مرا داد. عرض کردم: از آن چه خدا به تورحمت کرده قطره‏اى به من هم عنایت‏بفرما!
آنگاه فرمود: اى شقیق، همیشه رحمت‏خداوند در ظاهر و باطن با ما بوده، پس گمان‏به پروردگارت خوب ببر.
سپس دلو را به من داد، مقدار آبى‏آشامیدم، دیدم از شهد هم شیرین‏تر است‏به‏خدا سوگند که تا آن وقت‏شربتى شیرین‏تر ولذیذتر و خوشبوتر از آن نیاشامیده بودم، تاچند روز، دیگر میل به آب و غذا و نداشتم.
دیگر آن جوان برومند و بزرگوار را ندیدم، تاوارد سرزمین مکه شدم. نیمه شبى او را جنب‏«قبة‏السراب‏» مشغول نماز دیدم، در حالى که‏پیوسته اشک مى‏ریخت و ناله مى‏زد و باخشوع تمام نماز مى‏خواند تا اینکه صبح‏صادق دمید. آنگاه روى سجاده نشست.همواره تسبیح خدا مى‏گفت، نماز صبح راخواند و پس از آن هفت‏بار خانه خدا را گردش‏کرد و بیرون رفت و من او را تعقیب مى‏کردم.دیدم اطراف او را حیوانات حلقه زده‏اند.برخلاف آن چه که در بین راه دیده بودم.
سپس از شخصى پرسیدم: این جوان‏کیست؟
گفت: این جوان، موسى بن جعفر بن محمدبن على بن الحسین بن على بن ابى طالب‏علیه السلام‏است.
گفتم: این عجایب خاطراتى که من از اودیدم اگر از کسى دیگر ظهور و بروز مى‏کرد،هرگز قبول نمى‏کردم ولى آنچه از این جوان‏سرزده است، تعجبى ندارد.» (4)
3 - فقیه شیعه و حجاج
«شعبى گوید: نزد حجاج بودم که یحیى بن‏یعمر، فقیه خراسان را از بلخ در حالى که باآهن بسته شده بود، به پیش او آوردند. حجاج‏به وى گفت: تو مى‏گویى حسن و حسین‏فرزندان پیامبرصلى الله علیه وآله هستند؟ گفت: بلى.حجاج گفت: باید دلیل آن را طورى روشن وآشکار از کتاب خدا برایم بیاورى و گر نه‏اعضاى بدنت را یکى یکى قطع خواهم کرد.
گفت: اى حجاج، آن را به طور واضح وآشکار از کتاب خدا مى‏آورم.
شعبى گوید: از جرات یحیى که گفت: «یاحجاج‏» تعجب کردم.
حجاج گفت: این آیه را برایم نیاورى که‏مى‏گوید: «ندع ابناءنا و ابناءکم‏»گفت: آن را به طور واضح و آشکار از کتاب‏خدا مى‏آورم و آن آیه این است که مى‏فرماید:«و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود وسلیمان... و زکریا و یحیى و عیسى‏».
پدر عیسى کیست؟ و حال اینکه خدا او رابه اولاد نوح ملحق کرده است؟!
شعبى گوید: حجاج سرش را مدتى به زیرانداخت‏سپس بالا آورد و گفت:
گویا من این آیه را در کتاب خدا نخوانده‏بودم; او را رها سازید....»
در کتاب «نور القبس‏» آمده است: حجاج ازاو خواست تا دیگر، آنرا بیان نکند.» (5)
4 - بلخ میزبان شیخ صدوق‏قدس سره(381ه)
«... محمد بن على بن الحسین بن موسى‏بن بابویه ابو جعفر صدوق قمى یکى ازطلایه‏داران مکتب اهل‏بیت‏علیهم السلام و فقیهان‏نامى شیعه در قرن چهارم اسلامى بوده است.او در شهر قم به دنیا آمد و در همان جا رشدکرد و نزد استادان آن شهر به فراگیرى دانش‏پرداخت. از سال‏347 به بعد در رى اقامت‏داشت، تا اینکه از رکن‏الدوله، سلطان آل بویه‏رخصت‏خواست تا به زیارت مشهد امام‏رضاعلیه السلام مشرف گردد. در ماه رجب 325 بااین درخواست موافقت‏شد. وى در ادامه سفرخود وارد شهر «مرو» گردید. گروهى از علماى‏آن دیار از او نقل حدیث کردند از جمله آنان،ابوالحسین محمد بن على بن الشافعى فقیه‏مرو رودى و یوسف بن رافع بن عبدالله ابن‏عبدالملک بوده‏اند. بار دوم قصد آهنگ‏ولایات ماوراء النهر نمود. هفدهم شعبان‏368 به زیارت تربت امام هشتم نایل گردید،در ادامه سفر خود به آن سوى جیحون، به‏شهر بلخ رفته از مشایخ آن شهر نیز حدیث‏شنیده از جمله، ابوعبدالله‏الحسین بن‏محمد الاشنانى الرازى است. وى شرح‏داستان تالیف کتاب خود را در بلخ چنین‏مى‏نگارد: «در هنگام که خواست و مشیت‏بارى مرا به سوى بلاد و غربت روان ساخت، ودست تقدیر و سرنوشت گذارم را به سرزمین‏بلخ قصبه ایلاق انداخت، سید متعهد و پایبنددین ابوعبدالله محمد بن حسن بن اسحاق‏بن حسن بن حسین بن اسحاق بن موسى بن‏جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على‏ابى طالب‏علیه السلام که معروف به «نعمت‏» بود به آن‏قصبه وارد شد، و من به مجالست‏با وى بسیارخرسند و شادمان گشتم، و با همدمى وهمصحبتى او قلبم روشن و سینه‏ام گشوده‏شد، و به دوستى و محبتش بسیار مفتخر وسرافراز گشتم. ..
وى روزى از کتاب محمد بن زکریارازى‏طبیب، که نامش را «من لایحضره الطبیب‏»گذارده بود یاد کرد و گفت آن کتابیست درموضوع خود (با کمى حجمش) جامع و وافى،و از من درخواست کرد که در فقه و حلال وحرام و قوانین و مقررات شرع کتابى بنویسم‏به قسمى که همه آنچه را که در موضوعات‏مختلف فقه (از طهارت تا دیات) تا کنون‏نوشته‏ام در برداشته باشد و آن را «کتاب من لایحضره الفقیه‏» نام نهم، تا به وقت نیاز بدان‏مراجعه کرده و مورد اعتماد واطمینانش باشدو به آن عمل کند، و با کسانى که آن را مطالعه‏کرده و از آن نسخه برداشته و به آنچه درآنست عمل کنند در اجر شریک باشد، درصورتیکه وى از بیشتر کتابهایم که همراه خودداشتم نسخه برداشته و یا از من به گوش‏خویش احادیثش را شنیده و اجازه روایتش رانیز گرفته بود، و بر تمامى آنها که حدود 245مجلد مى‏شد آگاهى داشت. اینجانب چون اورا اهل و شایسته دیدم پیشنهادش را پذیرفتم‏و این کتاب را با حذف اساتید که مبادا سبب‏افزایش حجم کتاب شود، تالیف کردم.»
پى نوشتها:
1 - مقدمه صحیفه سجادیه، ترجمه آقاى صدر بلاغى.
2 - حجرات، آیه 12.
3 - طه، آیه 82.
4 - سخنان برگزیده از برگزیدگان جهان و تاریخ چهارده‏معصوم، ص 363.
5 - تحلیلى از زندگانى سیاسى امام حسن‏علیه السلام، علامه‏جعفر مرتضى عاملى، ترجمه، محمد سپهرى، سازمان‏تبلیغات اسلامى، 1369، ص‏47، به نقل از بحوث مع اهل‏السنة و السلفیه، مهدى روحانى، بیروت، 1339 ه. ق.

تبلیغات