با امامان معصوم علیهم السلام(2)
آرشیو
چکیده
متن
ائمه(ع) و رهبرى مکتبى
نقش «امامت»
امت اسلامى، نیازمند یک «رهبرى استوار و آگاهانه» و «حکومتعدالت گستر» است، تا با تکیه بر حکمت و اندیشه، فضا سرشار ازعدالت و آزادى و امنیتبراى مردم فراهم آورد و جامعه را در راهپیشرفت و شکوفایى پیش ببرد.
این، هم حق یک جامعه مکتبى است، هم ضرورت آن.
در غیر این صورت، جامعه گرفتار حکومتى ستم گستر و خودکامهمىشود و زندگى مردم در سایه یک «حکومت جور» ، جهنمى سوزانخواهد بود و محیط هم یک خانه بزرگ سراسر درد و نکبت و ترس وسیه روزى. سرانجام چنین جامعهاى هم جز شکست و نابودى نیست.
بخصوص در لحظات تاریخى و سرنوشتساز و شرایط دشوار و بحرانىکه بر یک ملت مىگذرد، اگر جامعه از رهبرى حکیم و پیشوایى آگاهبرخوردار نباشد، قوام و استحکام خود را از دست مىدهد و اگر ازنعمت «ولایت صالحه» و رهبرى الهى برخوردار باشد، با موفقیت وسربلندى، آن نقطههاى عطف را پشتسر مىگذارد و عزت خود را بازمىیابداین وضعیتحساس، براى امت اسلامى پس از درگذشت پیامبر گرامىرخ داد و با رحلت آن حضرت در سال 11هجرى، جایگاه حساس و اهمیترهبرى روشنتر شد.
پیامبر اکرم(ص)بنیانگذار «مدنیت اسلام» و رسالتمدار امتمسلمان و وحدت آفرین بشریت پراکنده و ستیزه جو بود. بى شکنبودن آن حضرت در صحنه حیات اجتماعى مسلمین خلائى بزرگ ایجادکرد. دشمنان هم براى ضربه زدن به اسلام درکمین چنین فرصتى نشستهبودند. البته اگر فرمان و توصیه پیامبر درباره «ولایت» پس ازخویش عملى مىشد، امت از این بحران به سلامت مىگذشت; ولى خطرآنجا بود که مطامع دنیوى و ریاستطلبىهاى برخى از صحابه، خط مشىترسیم شده از سوى پیامبر را بر هم زد و جامعه را دچار «خلاءرهبرى صالح» ساخت.
از سوى دیگر، امت اسلام هنوز آن گونه که باید و شاید، انسجامو نضج نگرفته بود و به خاطر نوپا بودن جامعه اسلامى و فرصت اندکبراى تربیت کامل انسانها و شرایط جنگ و درگیرى و طبیعت عملدگرگون ساز، «امت» هنوز شکل کامل و ساخته و پرداخته خود راپیدا نکرده بود. بنابراین، زمینه براى بسیارى از کششها وکشمکشها وجود داشت.
طرح «امامت» براى وحدت «امت»
در شرایط یاد شده، که مورد طمع دشمنان دین هم بود، تدابیرىکه خداوند(و طبق فرمان او، پیامبر)اتخاذ کرده اندیشیده بود تا«کیان اسلام» و «انسجام امت» حفظ شود و تضمینى براى رسیدنمردم به ساحل امن و پیروزى و عزت و قدرت باشد، طرح «امامت»بود.
پیامبر(ص)از سوى خداوند مامور بود که آن را به مردم ابلاغکند. دهها بار در صحنههاى مختلف و در طول دعوت، ابلاغ کرده بود،مهمترین آن در «غدیر خم» بود.
لازمه دوراندیشى نسبتبه سرنوشت اسلام و مسلمین همین بود.
بسیار بعید به نظر مىرسد که پیامبر اکرم که «اهتمام به امورمسلمین» را از شرایط دیندارى و مسلمانى مىشمرد، خود براىآینده امت اندیشه و طرحى نداشته باشد و این کشتى را در کامامواج حادثهها و فتنهها بى ناخدا رها سازد.
مساله رهبرى پس از پیامبر(ص)آن چنان خطیر و سرنوشتساز بودکه بلافاصله در همان روز وفات رسول خدا، عدهاى از مهاجرین وانصار و قبایل دیگر، با مستمسک قرار دادن سابقهها، خویشاوندىهاو مبارزات پیشتازانه و .... در قبضه کردن «خلافت» طمع کردند ودر «سقیفه بنى ساعده» ، به انتخابات پرداختند، آن هم درقلمرو موضوعى که از سوى خدا و رسول، درباره آن «نص» و«فرمان صریح» وجود داشت و مساله از محدوده راى افراد وانتخاب مردم بیرون بود.
تاریخ اسلام، صحنهها و صفحاتى از این کشمکشها و نزاعها را برسر قدرت و دستیافتن به حکومت ثبت کرده است که دل هر فرزانهاىرا به درد مىآورد و رد پاى شیطان را در آن غوغا سالاریهاى سقیفهو فتنه انگیزىها به وضوع نشان مىدهد.
بالاخره پس از گروه بندىها و تخاصمات و مجادلات بسیار، خلافت راکسان دیگرى جز «علىبن ابىطالب(ع » که تنها فرد شایسته براىادامه راه حضرت محمد(ص)بود، به دست گرفتند و بر جایگاه مقدس ورفیع رسولالله تکیه زدند و به اسم «خلافت» ، حکم راندند و درنهایت هم «خلافت اسلامى» را تا «سلطنت اموى» تغییر شکل وماهیت دادند و جز چند سالى که على(ع)امامت و رهبرى کرد(آن همدرگیر با گروههاى معارض و پیمان شکنى برخى و شورش بعضى دیگر وتحمیل جنگهاى متعدد بر آن حضرت از سوى جبهه قاسطین، ناکثین ومارقین)قدرت حکومتى در دست ناشایستگان و اغلب ستمگران ضد مردمو منافقان ضد خدا و رسول افتاد و خلافت، وسیلهاى شد در دستعدهاى دنیا پرست، تا به نام دین، برگرده خلقالله سوار شوند وپیوسته در عصر امویان، مروانیان و عباسیان، کودتا و ضد کودتابا سرنوشت رهبرى و مردم بازى مىکرد. آنچه را رسول گرامى اسلامبا انگیزه الهى به نام «امامت» مطرح ساخت، براى جلوگیرى ازچنین ضایعات و پیدایش «رجعت» از ارزشها و اهداف و آرمانها وبازگشتبه فکر و فرهنگ جاهلیتبود.
«امامت» ، یا شایسته سالارى
کسانى که با سرنوشت اسلام و مسلمانان بازى کردند و «رهبرى»را به شوخى و بازیچه گرفتند، با کنار گذاشتن «اهلبیت» از هرمقدرت سیاسى اجتماعى، آب را از سرچشمه گل آلود ساختند و بذراختلافاتى هزار و چهارصد ساله را در مزرعه تاریخ اسلام افشاندندکه امروز هم گرفتار تلخکامى از آن «انحراف نخستین» هستیم.
طبیعى است که کسى جز دشمن از ثمره این تخم فساد و بذر اختلاف،بهره نگرفته و نمىگیرد.
اگر آن رجعت فاحش در صدر اسلام پیش نمىآمد، امروز گرفتار اینتشتت در «امت محمدیه» نبودیم.
نه صدها بار مىمردیم هر روز نه جام زهر مىخوردیم هر روز نه بذر فتنه مىپاشید دشمن نه «ما» تقسیم مىشد بر «تو» و «من»
رسول خدا(ص)از همان آغاز دعوت، با برنامه ریزى آسمانى، براىپذیرش حکومت «شایستگان» زمینه سازى مىکرد و در فکر آمادهسازى شخصیت دوم شایسته براى این رهبرى پس از خود بود تا اینخلاء را پر سازد.
وى على(ع)را در این زمینه در نظر داشت. او را از دوران کودکىدر دامان تربیتخویش پرورانده بود و شخصیتش را به گونهاىهماهنگ با اهداف رسالتساخته و اخلاق و منش او را پرداخته بود.
على(ع)از همان اوایل و حتى پیش از بعثت نیز، همواره در کنارمحمد(ص)بود و پا به پاى او و سایه به سایه آن حضرت حرکت مىکردو انیس خلوتهاى او در «غار حرا» بود و از فضایل اخلاقى ومعنویتحضرت رسول، درس و توشه بر مىگرفت. با آغاز بعثت و علنىشدن دعوت نیز، سومین نفر از تنها خانوادهاى بود که در آن محیطشرک و بت پرستى، اسلام را پذیرفته; خدا را مىشناختند ومىپرستیدند. دو نفر دیگر، یکى حضرت محمد(ص)بود، دیگرى همسرشحضرت خدیجه(س).
پیامبر خدا(ص)بارها در موقعیتهاى گوناگون، حضرت على(ع)را جهتادامه راهش و جانشینى خود معرفى کرد، نام برد، فضایلش را یادکرد، شایستگىها و برترىهاى او را بر دیگران یادآور شد و درغدیر خم در آخرین سال عمر مبارکش، در بازگشت از زیارت خانهخدا، در میان انبوه مسلمانان از حجبرگشته، صریحا به امرخداوند، آن حضرت را به جانشینى خود نصب کرد و فرمود:
«هر که را که من، «مولا» و «رهبر» ش بودم، این على، مولاى اوست. خدایا با دوستانش دوستباش. و دشمنانش را دشمن بدار، یاورانش را یاور باش و خوارکنندگانش را خوار ساز و «حق» را دائر مدار «على» گردان...»
تعیین على(ع)به امامت مسلمین، نه به خاطر قرابت و خویشاوندى،بلکه به خاطر شایستگىهاى علمى، ایمانى، اخلاقى و معنوى او در«هدایت امت» بود و حادثه غدیر خم، تاکید مجددى بود بر«شایسته سالارى» در نظام سیاسى اسلام.
در تداوم رسالت، «خط امامت» از سوى اولیاى الهى تعقیبمىشد. على(ع)هم دو فرزندش امام حسن(س)و امام حسین(ع)را بر همینفضلیتها تربیت کرد. سیدالشهداء(ع)نیز در تربیتزینالعابدین(ع)کوشید. امام سجاد(ع)نیز در آماده سازى فرزندشامام باقر(ع)همت گماشت و این خط و برنامه تا امام زمان و حجتدوازدهم تداوم یافت.
محرومیت امت از امام
خط ولایى ائمه، بر معرفى امام پس از خودشان بر اساس لیاقتها وشایستگىها بود، نه بر اساس «وراثت» . هر چند که تداوم اینخط، در نسلهاى متمادى، از پدر به پسر مىرسید، ولى معیاراهلیتها بود و عصمت و علم. البته از دید دیگر، امر امامتامامان از سوى خداوند تعیین شده بود، آن هم به خاطر کمالات هریک از ائمه، که مظهر و جلوه صفات متعال خداوند بودند.
اگر مساله امامت در شیعه، به صورت یک امر موروثى بود(آنگونه که برخى از مغرضان یا جاهلان گفتهاند.)مىبایست پس از امامحسن مجتبى(ع)، فرزند او امام شود، نه برادرش حسین بن على(ع). وپس از امام صادق(ع)، مىبایست پسر بزرگترش اسماعیل یا عبداللهبه امامت مىرسید، نه حضرت کاظم(ع). این بیانگر اصل شایستگى ولیاقت و اهلیت در امامت است.
امامتبا تعیین الهى است. امام قبلى هم امام بعدى را براىپذیرفتن بار سنگین پیشوایى دینى و سیاسى امت، تربیت و آمادهمىسازد تا بتواند مسوولیت رهبرى جامعه را به دوش بکشد.
این خط اساسى امامت در اسلام بود و طبیعتا نقش امامان مىبایستاین باشد تا امت را رهبرى حکیمانه کنند و از بحرانها و مشکلات،آنان را به ساحل نجات رسانده و جامعهاى بر اساس قرآن بنانهند.
ولى .... متاسفانه حکومتهاى ستم، هرگز آن میدان و مجال آزادرا به آنان ندادند و همواره امامان معصوم را به انزوا و زندانو تبعید و قتل کشاندند و مسیر سرنوشت جامعه اسلامى به گونهاىدیگر رقم خورد و این به خاطر عمل نکردن به رهنمود حضرترسول(ص)بود.
اگر پیمان مردم با «ولى» بود اگر پیوند با «آل على» بود نه فرمان نبى از یاد مىرفت نه رنج و زحمتش بر باد مىرفت نه حق بى یاور و مظلوم مىماند نه امت از على محروم مىماند صفوف ما جدا از هم نمىشد شکوه و عزت ما کم نمىشد
گزاف نیست اگر گفته شود با کنار زدن حضرت على(ع)و اماماناهلبیت از رهبرى جامعه تنها به این خاندان پاک ظلم نشد، بلکهظلمى بزرگ هم نسبتبه جامعه انجام گرفت که از وجود امامان و ازحضورشان در صحنه سیاسى و مدیریت و تصمیمگیرى اجتماعى محرومشدند و این محرومیت و مظلومیت، در محرومیت فکرى و معنوى آنانهم اثر گذاشت .
گرچه خورشید چهره ائمه، همواره تابان بود و از لابه لاى ابرهاىتیره و در دل شبهاى ظلمانى حکومتهاى اموى و عباسى، مىدرخشیدندو جانها و اندیشهها را روشن کرده، تودهها را الهام و آگاهىمىبخشیدند، لیکن اگر ائمه امکان آن را مىیافتند که رسما قدرتاجرایى و سیاسى جامعه و رهبرى امت را در دست گیرند واسلام را ازکانال ولایت پیاده کنند، اکنون تاریخى داشتیم، جز آنچه که داریمو اسلام سراسر گیتى را پر کرده بود و اندیشهاى جز اندیشه الهى واسلامى در جهان نبود.
امروز هم، با شناساندن اهلبیت پیامبر و امامان حق به جهان،مىتوان افق اندیشهها را به هم نزدیک ساخت و ائمه را به عنوانالگوهاى برتر و جاویدان در نظام فکرى و عملى و حکومتى معرفىکرد.
نقش «امامت»
امت اسلامى، نیازمند یک «رهبرى استوار و آگاهانه» و «حکومتعدالت گستر» است، تا با تکیه بر حکمت و اندیشه، فضا سرشار ازعدالت و آزادى و امنیتبراى مردم فراهم آورد و جامعه را در راهپیشرفت و شکوفایى پیش ببرد.
این، هم حق یک جامعه مکتبى است، هم ضرورت آن.
در غیر این صورت، جامعه گرفتار حکومتى ستم گستر و خودکامهمىشود و زندگى مردم در سایه یک «حکومت جور» ، جهنمى سوزانخواهد بود و محیط هم یک خانه بزرگ سراسر درد و نکبت و ترس وسیه روزى. سرانجام چنین جامعهاى هم جز شکست و نابودى نیست.
بخصوص در لحظات تاریخى و سرنوشتساز و شرایط دشوار و بحرانىکه بر یک ملت مىگذرد، اگر جامعه از رهبرى حکیم و پیشوایى آگاهبرخوردار نباشد، قوام و استحکام خود را از دست مىدهد و اگر ازنعمت «ولایت صالحه» و رهبرى الهى برخوردار باشد، با موفقیت وسربلندى، آن نقطههاى عطف را پشتسر مىگذارد و عزت خود را بازمىیابداین وضعیتحساس، براى امت اسلامى پس از درگذشت پیامبر گرامىرخ داد و با رحلت آن حضرت در سال 11هجرى، جایگاه حساس و اهمیترهبرى روشنتر شد.
پیامبر اکرم(ص)بنیانگذار «مدنیت اسلام» و رسالتمدار امتمسلمان و وحدت آفرین بشریت پراکنده و ستیزه جو بود. بى شکنبودن آن حضرت در صحنه حیات اجتماعى مسلمین خلائى بزرگ ایجادکرد. دشمنان هم براى ضربه زدن به اسلام درکمین چنین فرصتى نشستهبودند. البته اگر فرمان و توصیه پیامبر درباره «ولایت» پس ازخویش عملى مىشد، امت از این بحران به سلامت مىگذشت; ولى خطرآنجا بود که مطامع دنیوى و ریاستطلبىهاى برخى از صحابه، خط مشىترسیم شده از سوى پیامبر را بر هم زد و جامعه را دچار «خلاءرهبرى صالح» ساخت.
از سوى دیگر، امت اسلام هنوز آن گونه که باید و شاید، انسجامو نضج نگرفته بود و به خاطر نوپا بودن جامعه اسلامى و فرصت اندکبراى تربیت کامل انسانها و شرایط جنگ و درگیرى و طبیعت عملدگرگون ساز، «امت» هنوز شکل کامل و ساخته و پرداخته خود راپیدا نکرده بود. بنابراین، زمینه براى بسیارى از کششها وکشمکشها وجود داشت.
طرح «امامت» براى وحدت «امت»
در شرایط یاد شده، که مورد طمع دشمنان دین هم بود، تدابیرىکه خداوند(و طبق فرمان او، پیامبر)اتخاذ کرده اندیشیده بود تا«کیان اسلام» و «انسجام امت» حفظ شود و تضمینى براى رسیدنمردم به ساحل امن و پیروزى و عزت و قدرت باشد، طرح «امامت»بود.
پیامبر(ص)از سوى خداوند مامور بود که آن را به مردم ابلاغکند. دهها بار در صحنههاى مختلف و در طول دعوت، ابلاغ کرده بود،مهمترین آن در «غدیر خم» بود.
لازمه دوراندیشى نسبتبه سرنوشت اسلام و مسلمین همین بود.
بسیار بعید به نظر مىرسد که پیامبر اکرم که «اهتمام به امورمسلمین» را از شرایط دیندارى و مسلمانى مىشمرد، خود براىآینده امت اندیشه و طرحى نداشته باشد و این کشتى را در کامامواج حادثهها و فتنهها بى ناخدا رها سازد.
مساله رهبرى پس از پیامبر(ص)آن چنان خطیر و سرنوشتساز بودکه بلافاصله در همان روز وفات رسول خدا، عدهاى از مهاجرین وانصار و قبایل دیگر، با مستمسک قرار دادن سابقهها، خویشاوندىهاو مبارزات پیشتازانه و .... در قبضه کردن «خلافت» طمع کردند ودر «سقیفه بنى ساعده» ، به انتخابات پرداختند، آن هم درقلمرو موضوعى که از سوى خدا و رسول، درباره آن «نص» و«فرمان صریح» وجود داشت و مساله از محدوده راى افراد وانتخاب مردم بیرون بود.
تاریخ اسلام، صحنهها و صفحاتى از این کشمکشها و نزاعها را برسر قدرت و دستیافتن به حکومت ثبت کرده است که دل هر فرزانهاىرا به درد مىآورد و رد پاى شیطان را در آن غوغا سالاریهاى سقیفهو فتنه انگیزىها به وضوع نشان مىدهد.
بالاخره پس از گروه بندىها و تخاصمات و مجادلات بسیار، خلافت راکسان دیگرى جز «علىبن ابىطالب(ع » که تنها فرد شایسته براىادامه راه حضرت محمد(ص)بود، به دست گرفتند و بر جایگاه مقدس ورفیع رسولالله تکیه زدند و به اسم «خلافت» ، حکم راندند و درنهایت هم «خلافت اسلامى» را تا «سلطنت اموى» تغییر شکل وماهیت دادند و جز چند سالى که على(ع)امامت و رهبرى کرد(آن همدرگیر با گروههاى معارض و پیمان شکنى برخى و شورش بعضى دیگر وتحمیل جنگهاى متعدد بر آن حضرت از سوى جبهه قاسطین، ناکثین ومارقین)قدرت حکومتى در دست ناشایستگان و اغلب ستمگران ضد مردمو منافقان ضد خدا و رسول افتاد و خلافت، وسیلهاى شد در دستعدهاى دنیا پرست، تا به نام دین، برگرده خلقالله سوار شوند وپیوسته در عصر امویان، مروانیان و عباسیان، کودتا و ضد کودتابا سرنوشت رهبرى و مردم بازى مىکرد. آنچه را رسول گرامى اسلامبا انگیزه الهى به نام «امامت» مطرح ساخت، براى جلوگیرى ازچنین ضایعات و پیدایش «رجعت» از ارزشها و اهداف و آرمانها وبازگشتبه فکر و فرهنگ جاهلیتبود.
«امامت» ، یا شایسته سالارى
کسانى که با سرنوشت اسلام و مسلمانان بازى کردند و «رهبرى»را به شوخى و بازیچه گرفتند، با کنار گذاشتن «اهلبیت» از هرمقدرت سیاسى اجتماعى، آب را از سرچشمه گل آلود ساختند و بذراختلافاتى هزار و چهارصد ساله را در مزرعه تاریخ اسلام افشاندندکه امروز هم گرفتار تلخکامى از آن «انحراف نخستین» هستیم.
طبیعى است که کسى جز دشمن از ثمره این تخم فساد و بذر اختلاف،بهره نگرفته و نمىگیرد.
اگر آن رجعت فاحش در صدر اسلام پیش نمىآمد، امروز گرفتار اینتشتت در «امت محمدیه» نبودیم.
نه صدها بار مىمردیم هر روز نه جام زهر مىخوردیم هر روز نه بذر فتنه مىپاشید دشمن نه «ما» تقسیم مىشد بر «تو» و «من»
رسول خدا(ص)از همان آغاز دعوت، با برنامه ریزى آسمانى، براىپذیرش حکومت «شایستگان» زمینه سازى مىکرد و در فکر آمادهسازى شخصیت دوم شایسته براى این رهبرى پس از خود بود تا اینخلاء را پر سازد.
وى على(ع)را در این زمینه در نظر داشت. او را از دوران کودکىدر دامان تربیتخویش پرورانده بود و شخصیتش را به گونهاىهماهنگ با اهداف رسالتساخته و اخلاق و منش او را پرداخته بود.
على(ع)از همان اوایل و حتى پیش از بعثت نیز، همواره در کنارمحمد(ص)بود و پا به پاى او و سایه به سایه آن حضرت حرکت مىکردو انیس خلوتهاى او در «غار حرا» بود و از فضایل اخلاقى ومعنویتحضرت رسول، درس و توشه بر مىگرفت. با آغاز بعثت و علنىشدن دعوت نیز، سومین نفر از تنها خانوادهاى بود که در آن محیطشرک و بت پرستى، اسلام را پذیرفته; خدا را مىشناختند ومىپرستیدند. دو نفر دیگر، یکى حضرت محمد(ص)بود، دیگرى همسرشحضرت خدیجه(س).
پیامبر خدا(ص)بارها در موقعیتهاى گوناگون، حضرت على(ع)را جهتادامه راهش و جانشینى خود معرفى کرد، نام برد، فضایلش را یادکرد، شایستگىها و برترىهاى او را بر دیگران یادآور شد و درغدیر خم در آخرین سال عمر مبارکش، در بازگشت از زیارت خانهخدا، در میان انبوه مسلمانان از حجبرگشته، صریحا به امرخداوند، آن حضرت را به جانشینى خود نصب کرد و فرمود:
«هر که را که من، «مولا» و «رهبر» ش بودم، این على، مولاى اوست. خدایا با دوستانش دوستباش. و دشمنانش را دشمن بدار، یاورانش را یاور باش و خوارکنندگانش را خوار ساز و «حق» را دائر مدار «على» گردان...»
تعیین على(ع)به امامت مسلمین، نه به خاطر قرابت و خویشاوندى،بلکه به خاطر شایستگىهاى علمى، ایمانى، اخلاقى و معنوى او در«هدایت امت» بود و حادثه غدیر خم، تاکید مجددى بود بر«شایسته سالارى» در نظام سیاسى اسلام.
در تداوم رسالت، «خط امامت» از سوى اولیاى الهى تعقیبمىشد. على(ع)هم دو فرزندش امام حسن(س)و امام حسین(ع)را بر همینفضلیتها تربیت کرد. سیدالشهداء(ع)نیز در تربیتزینالعابدین(ع)کوشید. امام سجاد(ع)نیز در آماده سازى فرزندشامام باقر(ع)همت گماشت و این خط و برنامه تا امام زمان و حجتدوازدهم تداوم یافت.
محرومیت امت از امام
خط ولایى ائمه، بر معرفى امام پس از خودشان بر اساس لیاقتها وشایستگىها بود، نه بر اساس «وراثت» . هر چند که تداوم اینخط، در نسلهاى متمادى، از پدر به پسر مىرسید، ولى معیاراهلیتها بود و عصمت و علم. البته از دید دیگر، امر امامتامامان از سوى خداوند تعیین شده بود، آن هم به خاطر کمالات هریک از ائمه، که مظهر و جلوه صفات متعال خداوند بودند.
اگر مساله امامت در شیعه، به صورت یک امر موروثى بود(آنگونه که برخى از مغرضان یا جاهلان گفتهاند.)مىبایست پس از امامحسن مجتبى(ع)، فرزند او امام شود، نه برادرش حسین بن على(ع). وپس از امام صادق(ع)، مىبایست پسر بزرگترش اسماعیل یا عبداللهبه امامت مىرسید، نه حضرت کاظم(ع). این بیانگر اصل شایستگى ولیاقت و اهلیت در امامت است.
امامتبا تعیین الهى است. امام قبلى هم امام بعدى را براىپذیرفتن بار سنگین پیشوایى دینى و سیاسى امت، تربیت و آمادهمىسازد تا بتواند مسوولیت رهبرى جامعه را به دوش بکشد.
این خط اساسى امامت در اسلام بود و طبیعتا نقش امامان مىبایستاین باشد تا امت را رهبرى حکیمانه کنند و از بحرانها و مشکلات،آنان را به ساحل نجات رسانده و جامعهاى بر اساس قرآن بنانهند.
ولى .... متاسفانه حکومتهاى ستم، هرگز آن میدان و مجال آزادرا به آنان ندادند و همواره امامان معصوم را به انزوا و زندانو تبعید و قتل کشاندند و مسیر سرنوشت جامعه اسلامى به گونهاىدیگر رقم خورد و این به خاطر عمل نکردن به رهنمود حضرترسول(ص)بود.
اگر پیمان مردم با «ولى» بود اگر پیوند با «آل على» بود نه فرمان نبى از یاد مىرفت نه رنج و زحمتش بر باد مىرفت نه حق بى یاور و مظلوم مىماند نه امت از على محروم مىماند صفوف ما جدا از هم نمىشد شکوه و عزت ما کم نمىشد
گزاف نیست اگر گفته شود با کنار زدن حضرت على(ع)و اماماناهلبیت از رهبرى جامعه تنها به این خاندان پاک ظلم نشد، بلکهظلمى بزرگ هم نسبتبه جامعه انجام گرفت که از وجود امامان و ازحضورشان در صحنه سیاسى و مدیریت و تصمیمگیرى اجتماعى محرومشدند و این محرومیت و مظلومیت، در محرومیت فکرى و معنوى آنانهم اثر گذاشت .
گرچه خورشید چهره ائمه، همواره تابان بود و از لابه لاى ابرهاىتیره و در دل شبهاى ظلمانى حکومتهاى اموى و عباسى، مىدرخشیدندو جانها و اندیشهها را روشن کرده، تودهها را الهام و آگاهىمىبخشیدند، لیکن اگر ائمه امکان آن را مىیافتند که رسما قدرتاجرایى و سیاسى جامعه و رهبرى امت را در دست گیرند واسلام را ازکانال ولایت پیاده کنند، اکنون تاریخى داشتیم، جز آنچه که داریمو اسلام سراسر گیتى را پر کرده بود و اندیشهاى جز اندیشه الهى واسلامى در جهان نبود.
امروز هم، با شناساندن اهلبیت پیامبر و امامان حق به جهان،مىتوان افق اندیشهها را به هم نزدیک ساخت و ائمه را به عنوانالگوهاى برتر و جاویدان در نظام فکرى و عملى و حکومتى معرفىکرد.