آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

ائمه(ع) و رهبرى مکتبى
نقش «امامت‏»
امت اسلامى، نیازمند یک «رهبرى استوار و آگاهانه‏» و «حکومت‏عدالت گستر» است، تا با تکیه بر حکمت و اندیشه، فضا سرشار ازعدالت و آزادى و امنیت‏براى مردم فراهم آورد و جامعه را در راه‏پیشرفت و شکوفایى پیش ببرد.
این، هم حق یک جامعه مکتبى است، هم ضرورت آن.
در غیر این صورت، جامعه گرفتار حکومتى ستم گستر و خودکامه‏مى‏شود و زندگى مردم در سایه یک «حکومت جور» ، جهنمى سوزان‏خواهد بود و محیط هم یک خانه بزرگ سراسر درد و نکبت و ترس وسیه روزى. سرانجام چنین جامعه‏اى هم جز شکست و نابودى نیست.
بخصوص در لحظات تاریخى و سرنوشت‏ساز و شرایط دشوار و بحرانى‏که بر یک ملت مى‏گذرد، اگر جامعه از رهبرى حکیم و پیشوایى آگاه‏برخوردار نباشد، قوام و استحکام خود را از دست مى‏دهد و اگر ازنعمت «ولایت صالحه‏» و رهبرى الهى برخوردار باشد، با موفقیت وسربلندى، آن نقطه‏هاى عطف را پشت‏سر مى‏گذارد و عزت خود را بازمى‏یابداین وضعیت‏حساس، براى امت اسلامى پس از درگذشت پیامبر گرامى‏رخ داد و با رحلت آن حضرت در سال 11هجرى، جایگاه حساس و اهمیت‏رهبرى روشن‏تر شد.
پیامبر اکرم(ص)بنیانگذار «مدنیت اسلام‏» و رسالتمدار امت‏مسلمان و وحدت آفرین بشریت پراکنده و ستیزه جو بود. بى شک‏نبودن آن حضرت در صحنه حیات اجتماعى مسلمین خلائى بزرگ ایجادکرد. دشمنان هم براى ضربه زدن به اسلام درکمین چنین فرصتى نشسته‏بودند. البته اگر فرمان و توصیه پیامبر درباره «ولایت‏» پس ازخویش عملى مى‏شد، امت از این بحران به سلامت مى‏گذشت; ولى خطرآنجا بود که مطامع دنیوى و ریاست‏طلبى‏هاى برخى از صحابه، خط مشى‏ترسیم شده از سوى پیامبر را بر هم زد و جامعه را دچار «خلاءرهبرى صالح‏» ساخت.
از سوى دیگر، امت اسلام هنوز آن گونه که باید و شاید، انسجام‏و نضج نگرفته بود و به خاطر نوپا بودن جامعه اسلامى و فرصت اندک‏براى تربیت کامل انسانها و شرایط جنگ و درگیرى و طبیعت عمل‏دگرگون ساز، «امت‏» هنوز شکل کامل و ساخته و پرداخته خود راپیدا نکرده بود. بنابراین، زمینه براى بسیارى از کشش‏ها وکشمکش‏ها وجود داشت.
طرح «امامت‏» براى وحدت «امت‏»
در شرایط یاد شده، که مورد طمع دشمنان دین هم بود، تدابیرى‏که خداوند(و طبق فرمان او، پیامبر)اتخاذ کرده اندیشیده بود تا«کیان اسلام‏» و «انسجام امت‏» حفظ شود و تضمینى براى رسیدن‏مردم به ساحل امن و پیروزى و عزت و قدرت باشد، طرح «امامت‏»بود.
پیامبر(ص)از سوى خداوند مامور بود که آن را به مردم ابلاغ‏کند. دهها بار در صحنه‏هاى مختلف و در طول دعوت، ابلاغ کرده بود،مهمترین آن در «غدیر خم‏» بود.
لازمه دوراندیشى نسبت‏به سرنوشت اسلام و مسلمین همین بود.
بسیار بعید به نظر مى‏رسد که پیامبر اکرم که «اهتمام به امورمسلمین‏» را از شرایط دیندارى و مسلمانى مى‏شمرد، خود براى‏آینده امت اندیشه و طرحى نداشته باشد و این کشتى را در کام‏امواج حادثه‏ها و فتنه‏ها بى ناخدا رها سازد.
مساله رهبرى پس از پیامبر(ص)آن چنان خطیر و سرنوشت‏ساز بودکه بلافاصله در همان روز وفات رسول خدا، عده‏اى از مهاجرین وانصار و قبایل دیگر، با مستمسک قرار دادن سابقه‏ها، خویشاوندى‏هاو مبارزات پیشتازانه و .... در قبضه کردن «خلافت‏» طمع کردند ودر «سقیفه بنى ساعده‏» ، به انتخابات پرداختند، آن هم درقلمرو موضوعى که از سوى خدا و رسول، درباره آن «نص‏» و«فرمان صریح‏» وجود داشت و مساله از محدوده راى افراد وانتخاب مردم بیرون بود.
تاریخ اسلام، صحنه‏ها و صفحاتى از این کشمکش‏ها و نزاع‏ها را برسر قدرت و دست‏یافتن به حکومت ثبت کرده است که دل هر فرزانه‏اى‏را به درد مى‏آورد و رد پاى شیطان را در آن غوغا سالاریهاى سقیفه‏و فتنه انگیزى‏ها به وضوع نشان مى‏دهد.
بالاخره پس از گروه بندى‏ها و تخاصمات و مجادلات بسیار، خلافت راکسان دیگرى جز «على‏بن ابى‏طالب(ع » که تنها فرد شایسته براى‏ادامه راه حضرت محمد(ص)بود، به دست گرفتند و بر جایگاه مقدس ورفیع رسول‏الله تکیه زدند و به اسم «خلافت‏» ، حکم راندند و درنهایت هم «خلافت اسلامى‏» را تا «سلطنت اموى‏» تغییر شکل وماهیت دادند و جز چند سالى که على(ع)امامت و رهبرى کرد(آن هم‏درگیر با گروههاى معارض و پیمان شکنى برخى و شورش بعضى دیگر وتحمیل جنگهاى متعدد بر آن حضرت از سوى جبهه قاسطین، ناکثین ومارقین)قدرت حکومتى در دست ناشایستگان و اغلب ستمگران ضد مردم‏و منافقان ضد خدا و رسول افتاد و خلافت، وسیله‏اى شد در دست‏عده‏اى دنیا پرست، تا به نام دین، برگرده خلق‏الله سوار شوند وپیوسته در عصر امویان، مروانیان و عباسیان، کودتا و ضد کودتابا سرنوشت رهبرى و مردم بازى مى‏کرد. آنچه را رسول گرامى اسلام‏با انگیزه الهى به نام «امامت‏» مطرح ساخت، براى جلوگیرى ازچنین ضایعات و پیدایش «رجعت‏» از ارزشها و اهداف و آرمانها وبازگشت‏به فکر و فرهنگ جاهلیت‏بود.
«امامت‏» ، یا شایسته سالارى
کسانى که با سرنوشت اسلام و مسلمانان بازى کردند و «رهبرى‏»را به شوخى و بازیچه گرفتند، با کنار گذاشتن «اهل‏بیت‏» از هرم‏قدرت سیاسى اجتماعى، آب را از سرچشمه گل آلود ساختند و بذراختلافاتى هزار و چهارصد ساله را در مزرعه تاریخ اسلام افشاندندکه امروز هم گرفتار تلخکامى از آن «انحراف نخستین‏» هستیم.
طبیعى است که کسى جز دشمن از ثمره این تخم فساد و بذر اختلاف،بهره نگرفته و نمى‏گیرد.
اگر آن رجعت فاحش در صدر اسلام پیش نمى‏آمد، امروز گرفتار این‏تشتت در «امت محمدیه‏» نبودیم.
نه صدها بار مى‏مردیم هر روز نه جام زهر مى‏خوردیم هر روز نه بذر فتنه مى‏پاشید دشمن نه «ما» تقسیم مى‏شد بر «تو» و «من‏»
رسول خدا(ص)از همان آغاز دعوت، با برنامه ریزى آسمانى، براى‏پذیرش حکومت «شایستگان‏» زمینه سازى مى‏کرد و در فکر آماده‏سازى شخصیت دوم شایسته براى این رهبرى پس از خود بود تا این‏خلاء را پر سازد.
وى على(ع)را در این زمینه در نظر داشت. او را از دوران کودکى‏در دامان تربیت‏خویش پرورانده بود و شخصیتش را به گونه‏اى‏هماهنگ با اهداف رسالت‏ساخته و اخلاق و منش او را پرداخته بود.
على(ع)از همان اوایل و حتى پیش از بعثت نیز، همواره در کنارمحمد(ص)بود و پا به پاى او و سایه به سایه آن حضرت حرکت مى‏کردو انیس خلوت‏هاى او در «غار حرا» بود و از فضایل اخلاقى ومعنویت‏حضرت رسول، درس و توشه بر مى‏گرفت. با آغاز بعثت و علنى‏شدن دعوت نیز، سومین نفر از تنها خانواده‏اى بود که در آن محیطشرک و بت پرستى، اسلام را پذیرفته; خدا را مى‏شناختند ومى‏پرستیدند. دو نفر دیگر، یکى حضرت محمد(ص)بود، دیگرى همسرش‏حضرت خدیجه(س).
پیامبر خدا(ص)بارها در موقعیت‏هاى گوناگون، حضرت على(ع)را جهت‏ادامه راهش و جانشینى خود معرفى کرد، نام برد، فضایلش را یادکرد، شایستگى‏ها و برترى‏هاى او را بر دیگران یادآور شد و درغدیر خم در آخرین سال عمر مبارکش، در بازگشت از زیارت خانه‏خدا، در میان انبوه مسلمانان از حج‏برگشته، صریحا به امرخداوند، آن حضرت را به جانشینى خود نصب کرد و فرمود:
«هر که را که من، «مولا» و «رهبر» ش بودم، این على، مولاى اوست. خدایا با دوستانش دوست‏باش. و دشمنانش را دشمن بدار، یاورانش را یاور باش و خوارکنندگانش را خوار ساز و «حق‏» را دائر مدار «على‏» گردان...»
تعیین على(ع)به امامت مسلمین، نه به خاطر قرابت و خویشاوندى،بلکه به خاطر شایستگى‏هاى علمى، ایمانى، اخلاقى و معنوى او در«هدایت امت‏» بود و حادثه غدیر خم، تاکید مجددى بود بر«شایسته سالارى‏» در نظام سیاسى اسلام.
در تداوم رسالت، «خط امامت‏» از سوى اولیاى الهى تعقیب‏مى‏شد. على(ع)هم دو فرزندش امام حسن(س)و امام حسین(ع)را بر همین‏فضلیت‏ها تربیت کرد. سیدالشهداء(ع)نیز در تربیت‏زین‏العابدین(ع)کوشید. امام سجاد(ع)نیز در آماده سازى فرزندش‏امام باقر(ع)همت گماشت و این خط و برنامه تا امام زمان و حجت‏دوازدهم تداوم یافت.
محرومیت امت از امام
خط ولایى ائمه، بر معرفى امام پس از خودشان بر اساس لیاقت‏ها وشایستگى‏ها بود، نه بر اساس «وراثت‏» . هر چند که تداوم این‏خط، در نسلهاى متمادى، از پدر به پسر مى‏رسید، ولى معیاراهلیت‏ها بود و عصمت و علم. البته از دید دیگر، امر امامت‏امامان از سوى خداوند تعیین شده بود، آن هم به خاطر کمالات هریک از ائمه، که مظهر و جلوه صفات متعال خداوند بودند.
اگر مساله امامت در شیعه، به صورت یک امر موروثى بود(آن‏گونه که برخى از مغرضان یا جاهلان گفته‏اند.)مى‏بایست پس از امام‏حسن مجتبى(ع)، فرزند او امام شود، نه برادرش حسین بن على(ع). وپس از امام صادق(ع)، مى‏بایست پسر بزرگترش اسماعیل یا عبدالله‏به امامت مى‏رسید، نه حضرت کاظم(ع). این بیانگر اصل شایستگى ولیاقت و اهلیت در امامت است.
امامت‏با تعیین الهى است. امام قبلى هم امام بعدى را براى‏پذیرفتن بار سنگین پیشوایى دینى و سیاسى امت، تربیت و آماده‏مى‏سازد تا بتواند مسوولیت رهبرى جامعه را به دوش بکشد.
این خط اساسى امامت در اسلام بود و طبیعتا نقش امامان مى‏بایست‏این باشد تا امت را رهبرى حکیمانه کنند و از بحرانها و مشکلات،آنان را به ساحل نجات رسانده و جامعه‏اى بر اساس قرآن بنانهند.
ولى .... متاسفانه حکومتهاى ستم، هرگز آن میدان و مجال آزادرا به آنان ندادند و همواره امامان معصوم را به انزوا و زندان‏و تبعید و قتل کشاندند و مسیر سرنوشت جامعه اسلامى به گونه‏اى‏دیگر رقم خورد و این به خاطر عمل نکردن به رهنمود حضرت‏رسول(ص)بود.
اگر پیمان مردم با «ولى‏» بود اگر پیوند با «آل على‏» بود نه فرمان نبى از یاد مى‏رفت نه رنج و زحمتش بر باد مى‏رفت نه حق بى یاور و مظلوم مى‏ماند نه امت از على محروم مى‏ماند صفوف ما جدا از هم نمى‏شد شکوه و عزت ما کم نمى‏شد
گزاف نیست اگر گفته شود با کنار زدن حضرت على(ع)و امامان‏اهل‏بیت از رهبرى جامعه تنها به این خاندان پاک ظلم نشد، بلکه‏ظلمى بزرگ هم نسبت‏به جامعه انجام گرفت که از وجود امامان و ازحضورشان در صحنه سیاسى و مدیریت و تصمیم‏گیرى اجتماعى محروم‏شدند و این محرومیت و مظلومیت، در محرومیت فکرى و معنوى آنان‏هم اثر گذاشت .
گرچه خورشید چهره ائمه، همواره تابان بود و از لابه لاى ابرهاى‏تیره و در دل شبهاى ظلمانى حکومت‏هاى اموى و عباسى، مى‏درخشیدندو جانها و اندیشه‏ها را روشن کرده، توده‏ها را الهام و آگاهى‏مى‏بخشیدند، لیکن اگر ائمه امکان آن را مى‏یافتند که رسما قدرت‏اجرایى و سیاسى جامعه و رهبرى امت را در دست گیرند واسلام را ازکانال ولایت پیاده کنند، اکنون تاریخى داشتیم، جز آنچه که داریم‏و اسلام سراسر گیتى را پر کرده بود و اندیشه‏اى جز اندیشه الهى واسلامى در جهان نبود.
امروز هم، با شناساندن اهل‏بیت پیامبر و امامان حق به جهان،مى‏توان افق اندیشه‏ها را به هم نزدیک ساخت و ائمه را به عنوان‏الگوهاى برتر و جاویدان در نظام فکرى و عملى و حکومتى معرفى‏کرد.

تبلیغات