امام صادق (ع) را بهتر بشناسیم (2)
آرشیو
چکیده
متن
امام (ع) با آن همه تاکید و تلاش در به دست آوردن روزى حلال، بسیار بخشنده و کریم بود. یاران و پیروان خود را به بخشش سفارش مىکرد و تاکید مىفرمود یاور درماندگان و دستگیر در راه ماندگان باشند. او خود نیز عملا چنین بود. پیوسته مىفرمود: «مال با صدقه کم نمىشود.» امام بىتوجهى به مؤمنان نیازمند را کوچک شمردن آنان مىدانست و کوچک شمردن آنها را توهین به اهل بیت پیامبر (ص). حضرت صادق (ع) از راههاى مختلف به خویشان و دیگر مردم نیازمند کمک مىکرد. گاه نهانى صدقه مىداد و گاه آشکار; گاه توسط کسى مىفرستاد و گاه خود مىبرد. گاهى نیز غذا مىپخت و افراد را به خوردن دعوت مىکرد. شبانگاه، که تاریکى شب سایه مىگسترد و مردم مىخفتند، امام (ع) همچون پدرانش زنبیلهاى نان و گوشتبردوش مىگذارد، کیسههاى درهم و دینار در دست مىگرفت، ناشناس به سراغ نیازمندان مىرفت و غذا و پول را میان آنها تقسیم مىکرد. معلى، یکى از ارادتمندان امام صادق (ع) مىگوید: «امام (ع) در شبى که باران نمنم مىبارید از خانه به قصد سقیفه بنى ساعده بیرون رفت. من پنهانى دنبالش رفتم. در میان راه، ناگاه چیزى بر زمین افتاد. فرمود: «بسم الله، خدایا به من بازش گردان». جلو رفتم و سلام کردم، فرمود: معلى هستى؟ گفتم: آرى، فدایتشوم. فرمود: «با دستانت جستجو کن، آنچه یافتى به من بده». جستجو کردم، نانهاى پراکندهاى یافتم. وقتى آنها را به امام (ع) مىدادم کیسهاى پر از نان بر دوشش دیدم. گفتم: اجازه بفرمایید من آن را بردارم. فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولى با من بیا. سپس به سقیفه بنى ساعده رفتیم و مردمى را خفته یافتیم. امام (ع) کنار هر نفر یک یا دو نان گذاشت و برگشتیم.» علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نیازمندان مىداد، گاه به واسطه دیگران نیز اموالى براى آنان مىفرستاد و مىگفت: «به گیرنده نگویید من دادهام» بر صدقه پنهانى تاکید مىکرد و آن را بسیار دوست داشت. فضل بن ابى قره مىگوید: «امام کیسههاى پول را به کسى مىداد و مىفرمود: اینها را به فلانى و فلانى از بنى هاشم بده و بگو از عراق برایتان فرستادهاند.» آن شخص مىبرد و باز مىگشت. امام مىپرسید: چه گفتند؟ پاسخ مىداد: گفتند: به سبب نیکىات به خویشان پیامبر (ص)، خداى پاداش نیکت دهد.» بخششهاى شبانه امام ادامه داشت و گیرندگان دهنده را نمىشناختند; تنها پس از در گذشت امام دریافتند که یاور آنان که بوده است. افزون بر این، امام آشکارا نیز از مستمندان دستگیرى مىکرد. یک بار چهارصد درهم و یک انگشترى به ارزش دههزار درهم به فقیرى بخشید. امام صادق -که درود خدا و فرشتگانش بر او باد- در صدقه دادن روشى ویژه داشت; اگر گیرنده به آنچه مىگرفت قانع بود و خداى را سپاس مىگفت، امام بیشتر به او مىبخشید; و اگر آن را کم مىدانستیا به جاى شکر خداى از امام تشکر مىکرد، دیگر چیزى به او نمىداد. مسمع بن عبد الملک گوید: «روزى خدمت امام صادق (ع) بودیم و انگور مىخوردیم. نیازمندى آمد و چیزى خواست. امام (ع) خوشهاى انگور به وى داد. نیازمند گفت: نیازى به این ندارم پول بدهید! امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى دیگران را زیاد کند. نیازمند رفت و دوباره باز آمد و گفت: همان خوشه انگور را بدهید. امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزىات را زیاد کند. سپس نیازمند دیگرى آمد. امام (ع) سه دانه انگور به وى داد. نیازمند گرفت و گفت: سپاس خداى را که این روزىام کرد. امام فرمود: صبر کن، پس دو دستخود را پر از انگور کرده، به او داد.تهیدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدایى را که این روزىام کرد. امام صادق (ع) فرمود: بمان. سپس پولى که حدود بیست درهم بود، به او داد. نیازمند گرفت و گفت: خدایا، تو را سپاس. این تنها از طرف تو است. امام فرمود: بمان. سپس پیراهن خود را به او بخشید و فرمود: این را بپوش! مرد تهیدست پیراهن را گرفت، پوشید و گفت: سپاس خدایى که مرا پوشاند... . اى ابا عبد الله، خدایت پاداش نیک دهد. جز این براى امام دعاى دیگرى نکرد و ما گمان کردیم که اگر امام را دعا نمىکرد همچنان به او چیز مىبخشید.» امام (ع) همچنین از محصول باغهاى خود نیز به نیازمندان، رهگذران و همسایگان مىبخشید. امام باغى به نام چشمه «ابى زیاد» داشت که سالانه چهار هزار دینار درآمد داشت. آن قدر از آن مىبخشید که تنها چهارصد دینار باقى مىماند. این باغ ماجرایى شگفت دارد. یکى از یاران امام (ع) به وى گفت: «شنیدهام در باغ چشمه ابى زیاد کارى شگفت مىکنى، دوست دارم از زبان شما بشنوم.» امام فرمود: «آرى، چون خرماها مىرسد، فرمان مىدهیم دیوارهاى باغ را سوراخ کنند تا مردم وارد شوند و از میوه آن بخورند;» و نیز فرمان مىدهم «ده ظرف خرما، که بر سر هر یک ده نفر مىتوانند بنشینند، آماده کنند و چون ده نفر بخورند، ده تن دیگر بیایند و هر نفر یک مد خرما مىخورند.» سپس فرمان مىدهم به تمام همسایگان باغ، از پیرمرد و پیرزن و مریض و کودک و زن و همه کسانى که توانایى آمدن نداشتهاند، یک مد خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و کارگران و سرپرستان باغ را مىدهم و باقیمانده محصول را به مدینه مىآورم و بین نیازمندان و آبرومندان به اندازه نیازشان تقسیم مىکنم; و در پایان از چهارهزار دینار، چهارصد دینار برایم باقى مىماند. امام صادق (ع)، افزون بر این بخششها، بسیار میهمانى مىداد. شاگردان، پیروان خویشاوندان، غریبان و رهگذران را به میهمانى مىخواند و اطعام مىکرد. خانهاش منزلگاه غریبان و مسافران بود. میهمانى دادن را بسیار دوست داشت. اطعام را از آزاد کردن بنده بهتر مىدانست. او به پیروانش سفارش مىکرد که خویشان و همسایگان و دوستان خویش را اطعام کنند. امام (ع) به اندازهاى میهمانى مىداد که مىتوان گفت، بیشتر اوقات میهمان داشت. مردم مىگفتند: «جعفر بن محمد به اندازهاى مردم را اطعام مىکند که براى خانوادهاش چیزى باقى نمىماند.» امام صادق (ع) وقتى نمىخواست کسى را به خانه ببرد، تعارف نمىکرد. چون میهمانان بر سر سفره مىنشستند، تعارف مىکرد که بیشتر بخورند و هر چه بیشتر مىخوردند، شادمانتر مىشد. گاه خود از میهمانان پذیرایى مىکرد. و کارهاى آنها را انجام مىداد، سر سفره گوشتها را جدا مىکرد و در برابر میهمانان مىگذاشت. خود براى میهمانان غذا مىنهاد و حتى به دستخود براى آنها لقمه مىگرفت. بسیار اتفاق مىافتاد که وقتى مجلس درس و مناظره تمام مىشد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در محفل را نگه مىداشت و با آنها غذا مىخورد. در مقابل میهمانان بسیار خوشرو و خوشرفتار بود. و فقیر و غنى را باهم دعوت مىکرد. گاه به میهمانان غذاى بسیار لذیذ مىداد و گاه غذاى ساده و معمولى. در پاسخ یکى از یاران در این مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا مىدهم. چون خداى روزى زیاد برساند، طعام نیکو مىدهم; و چون روزى کم برسد، با غذاى معمولى اطعام مىکنم. چون میهمانى مىداد غذایش هم خوب بود و هم زیاد. میهمانان را بزرگ مىداشت و از حضور آنها اظهار شادمانى مىکرد. به هنگام آمدن میهمانان، به آنها خوش آمد مىگفت و در باز کردن و وانهادن بارشان به آنها کمک مىکرد. هنگام رفتن میهمانان، در بستن بار و بنه به آنها کمک نمىکرد و خدمتکارانش را نیز از کمک کردن به آنها باز مىداشت. چون سبب را مىپرسیدند مىفرمود: ما خاندانى هستیم که میهمانان را بر رفتن از منزلمان یارى نمىدهیم.
شجاعت
امام صادق (ع) از نسل على بود و در شجاعتبىنظیر. او شجاعت و پایدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خلیفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (ع) پاسخ داد: «تا جباران را خوار کند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدینه، معلى بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; قاتل «معلى» را به قصاص کشت. ماموران حکومتخانهاش را به آتش کشیدند، در میان شعلههاى آتش قدم مىزد و مىفرمود: «من فرزند ابراهیم خلیلم» وقتى که فرماندار اموى مدینه در حضور بنى هاشم و در خطبههاى نماز على (ع) را دشنام داد و همه بنى هاشم سکوت کردند، امام (ع) چنان پاسخ کوبندهاى به او داد که فرماندار بىآنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى
امام (ع) مهابتى خدادادى داشت، چهرهاش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وى چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (ع) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (ع) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود. یکى از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود مىبالید و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشتبود و بدى را با نیکى پاسخ مىداد. رفتارش با دیگران، حتى خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوشرفتار بود و ملایمت و نرمى معیار رفتارش شمرده مىشد. روزى غلامش، که در پى کارى رفته بود، دیر کرد. امام (ع) در پىاش گشت و او را خوابیده یافت. نه تنها با او درشتى نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشاید هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز کار کن.» گاه حتى بیش از این گذشت نشان مىداد، به نماز مىایستاد و براى بدکننده از خدا آمرزش مىطلبید. روزى شخصى که، امام را نمىشناخت، او را به دزدى متهم کرد. امام (ع) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.
صبر
امام صادق (ع) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایى که حکومتبرایش ایجاد مىکرد و گاه حتى شبانه به منزلش مىریختند و به مرگ تهدیدش مىکردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزى با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بىتابى نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهاى دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.» چون کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کنارى نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: «تا کودک بیمار بود، غمگین بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى»؟ فرمود: «ماخاندانى هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین مىشویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مىدهیم و تسلیم فرمان حق هستیم. در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک مىریخت، ولى پیوسته راست قامتبود. در شهادت عمویش «زید بن على بن الحسین (ع)» گریست. در گرفتارى، شکنجهها و شهادت عموزادگانش گریست، ولى همچنان پایدار ایستاد.
تواضع
امام (ع)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکى از آنان بود. به دستخویش خرما وزن مىکرد. باغ خود را بیل مىزد; آبیارى مىکرد. چهارپا سوار مىشد. و اجازه نمىداد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین مىنشست و غذا مىخورد. و خود از میهمانانش پذیرایى مىکرد. روزى براى دلجویى و دیدار به منزل یکى از بنىهاشم مىرفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پاى برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستى مىکرد.
صله رحم
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معیار رفتارش بود. او مىکوشید کینهها را از دلها بشوید و پیوندهاى بریده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجایاى اخلاقى امام (ع) این بود که از خطاکار در مىگذشت و پیوندش را با کسى که از او بریده بود، بر قرار مىکرد. آنگاه که بین آن حضرت و «عبد الله بن الحسن» نوه امام حسن (ع) مشاجرهاى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى کرد. وقتى دوباره یکدیگر را دیدند، امام حال عبد الله را پرسید. وى خشمگینانه گفت: «خوبم». امام فرمود: «آیا نشنیدهاى که صله رحم حسابرسى قیامت را سبک مىکند.» به گاه مرگ وصیت کرد تا به «حسن افطس»، پسر عموى آن حضرت که به قصد کشتن امام (ع) به ایشان حمله کرده بود، هفتاد دینار بدهند.
کمک مالى براى برقرارى صلح و آرامش
او تنها براى بر قرارى پیوند و محبتبین خود و خویشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمىکرد، بلکه براى برقرارى دوستى بین دیگر مردم، بویژه شیعیانش، نیز مىکوشید. از مال خویش مبلغى به یارانش داده بود تا هرگاه پیروانش با هم به نزاع برخیزند به آنها بدهند و بینشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم
نه تنها خود را در غم و شادى نزدیکان و یاران و پیروانش شریک مىدانست، بلکه با تمام مردم همدردى مىکرد. وقتى در مدینه نرخها بالا رفته بود به وکیل خرجش فرمان داد تا مواد غذایى موجود را بفروشد و مانند سایر مردم روزانه غذا تهیه کند. «معتب» مىگوید: چون در مدینه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذایى داریم؟ گفتم: «چند ماهى را کفایت مىکند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذایى در مدینه نایاب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذایى خریدارى کن. اى معتب، نیمى از خوراک خانوادهام را گندم قرار بده و نیمى را جو; خدا مىداند من مىتوانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببیند که براى اداره زندگىام خوب برنامهریزى کردهام. نه تنها دستگیر خویشاوندان، شیعیان و عموم مسلمانان بود; بلکه نیازمندان غیر مسلمان را نیز کمک مىکرد. «معتب» مىگوید: بین مکه و مدینه همراه امام بودم. به مردى برخوردیم که خود را زیر درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برویم، مىترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را کج کردیم و به سوى او رفتیم; مردى مسیحى بود با موهاى بلند. امام (ع) از او پرسید: «تشنهاى؟» گفت: «آرى» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پیاده شدم و سیرابش کردم. سپس سوار شدیم و رفتیم. من گفتم: این مرد مسیحى بود، آیا به مسیحى هم کمک مىکنى؟! فرمود: در چنین حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدینه خارج مىشد و به یکى از باغهایش مىرفت و چون شورش فرو مىنشست و آرامش برقرار مىشد، به مدینه باز مىگشت.
شجاعت
امام صادق (ع) از نسل على بود و در شجاعتبىنظیر. او شجاعت و پایدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خلیفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (ع) پاسخ داد: «تا جباران را خوار کند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدینه، معلى بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; قاتل «معلى» را به قصاص کشت. ماموران حکومتخانهاش را به آتش کشیدند، در میان شعلههاى آتش قدم مىزد و مىفرمود: «من فرزند ابراهیم خلیلم» وقتى که فرماندار اموى مدینه در حضور بنى هاشم و در خطبههاى نماز على (ع) را دشنام داد و همه بنى هاشم سکوت کردند، امام (ع) چنان پاسخ کوبندهاى به او داد که فرماندار بىآنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى
امام (ع) مهابتى خدادادى داشت، چهرهاش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وى چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (ع) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (ع) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود. یکى از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود مىبالید و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشتبود و بدى را با نیکى پاسخ مىداد. رفتارش با دیگران، حتى خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوشرفتار بود و ملایمت و نرمى معیار رفتارش شمرده مىشد. روزى غلامش، که در پى کارى رفته بود، دیر کرد. امام (ع) در پىاش گشت و او را خوابیده یافت. نه تنها با او درشتى نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشاید هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز کار کن.» گاه حتى بیش از این گذشت نشان مىداد، به نماز مىایستاد و براى بدکننده از خدا آمرزش مىطلبید. روزى شخصى که، امام را نمىشناخت، او را به دزدى متهم کرد. امام (ع) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.
صبر
امام صادق (ع) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایى که حکومتبرایش ایجاد مىکرد و گاه حتى شبانه به منزلش مىریختند و به مرگ تهدیدش مىکردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزى با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بىتابى نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهاى دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.» چون کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کنارى نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: «تا کودک بیمار بود، غمگین بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى»؟ فرمود: «ماخاندانى هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین مىشویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مىدهیم و تسلیم فرمان حق هستیم. در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک مىریخت، ولى پیوسته راست قامتبود. در شهادت عمویش «زید بن على بن الحسین (ع)» گریست. در گرفتارى، شکنجهها و شهادت عموزادگانش گریست، ولى همچنان پایدار ایستاد.
تواضع
امام (ع)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکى از آنان بود. به دستخویش خرما وزن مىکرد. باغ خود را بیل مىزد; آبیارى مىکرد. چهارپا سوار مىشد. و اجازه نمىداد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین مىنشست و غذا مىخورد. و خود از میهمانانش پذیرایى مىکرد. روزى براى دلجویى و دیدار به منزل یکى از بنىهاشم مىرفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پاى برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستى مىکرد.
صله رحم
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معیار رفتارش بود. او مىکوشید کینهها را از دلها بشوید و پیوندهاى بریده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجایاى اخلاقى امام (ع) این بود که از خطاکار در مىگذشت و پیوندش را با کسى که از او بریده بود، بر قرار مىکرد. آنگاه که بین آن حضرت و «عبد الله بن الحسن» نوه امام حسن (ع) مشاجرهاى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى کرد. وقتى دوباره یکدیگر را دیدند، امام حال عبد الله را پرسید. وى خشمگینانه گفت: «خوبم». امام فرمود: «آیا نشنیدهاى که صله رحم حسابرسى قیامت را سبک مىکند.» به گاه مرگ وصیت کرد تا به «حسن افطس»، پسر عموى آن حضرت که به قصد کشتن امام (ع) به ایشان حمله کرده بود، هفتاد دینار بدهند.
کمک مالى براى برقرارى صلح و آرامش
او تنها براى بر قرارى پیوند و محبتبین خود و خویشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمىکرد، بلکه براى برقرارى دوستى بین دیگر مردم، بویژه شیعیانش، نیز مىکوشید. از مال خویش مبلغى به یارانش داده بود تا هرگاه پیروانش با هم به نزاع برخیزند به آنها بدهند و بینشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم
نه تنها خود را در غم و شادى نزدیکان و یاران و پیروانش شریک مىدانست، بلکه با تمام مردم همدردى مىکرد. وقتى در مدینه نرخها بالا رفته بود به وکیل خرجش فرمان داد تا مواد غذایى موجود را بفروشد و مانند سایر مردم روزانه غذا تهیه کند. «معتب» مىگوید: چون در مدینه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذایى داریم؟ گفتم: «چند ماهى را کفایت مىکند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذایى در مدینه نایاب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذایى خریدارى کن. اى معتب، نیمى از خوراک خانوادهام را گندم قرار بده و نیمى را جو; خدا مىداند من مىتوانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببیند که براى اداره زندگىام خوب برنامهریزى کردهام. نه تنها دستگیر خویشاوندان، شیعیان و عموم مسلمانان بود; بلکه نیازمندان غیر مسلمان را نیز کمک مىکرد. «معتب» مىگوید: بین مکه و مدینه همراه امام بودم. به مردى برخوردیم که خود را زیر درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برویم، مىترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را کج کردیم و به سوى او رفتیم; مردى مسیحى بود با موهاى بلند. امام (ع) از او پرسید: «تشنهاى؟» گفت: «آرى» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پیاده شدم و سیرابش کردم. سپس سوار شدیم و رفتیم. من گفتم: این مرد مسیحى بود، آیا به مسیحى هم کمک مىکنى؟! فرمود: در چنین حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدینه خارج مىشد و به یکى از باغهایش مىرفت و چون شورش فرو مىنشست و آرامش برقرار مىشد، به مدینه باز مىگشت.