حجر بن عدى، قیام سرخ
آرشیو
چکیده
متن
پس از جریان سقیفه و یارى جستن امیرمومنان(ع) از مبارزان بدرو سابقین صحابه، که به شهادت کوثرالهى فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزند پاک وى محسن شش ماهه انجامید، مىتوانقیام حجربن کندى را نخستین حرکتخونین شیعه به شمار آورد.
تاریخ دقیق تولد حجربن عدى در دست نیست; ولى برخى از منابعتاریخى، از وى به عنوان صحابى کمسن و سالى که در کسب فضایلانسانى و ملکات نفسانى در ردیف بزرگان آنها بود، نام بردهاند.
پس اگر سن او را در اواخر حیات رسول خدا (ص) هفده سال بدانیم،مىتوانیم سن وى را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوریم.
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگانبسیارى را خیره ساخت. دیگر اسلام امرى درونى باورى مخفى نبود;سرود پیکارهاى خونینى بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلىمىکرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمىکشید. نوید پیروزى توحید که از تکبیر رعد آساى شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویى تازه بخشید.
صداى دل انگیز اسلام در سراسر جزیرهالعرب پیچید و معارف زلالشسمت دلهاى مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلفجهان سوى مدینه شتافتند. برخى مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارىو اویس قرنى انفرادى و بعضى نیز گروهى نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادى اسلام را مىپذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانى که به صورت گروهى به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلامایمان مىآوردند «وفد» نامیده مىشوند. این گروهها به دو دستهتقسیم مىشود:
1- بزرگانى که از اعتبار سیاسى یا قبیلهاى بر خوردار بودند،در راس گروهى از طرفدارانشان به مدینه مىآمدند و بسیارى ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان مىشدند.
2- کسانى که در پى کشف حقایق و خارج شدن از کجروىهاى عقیدتى،با یک هم فکرى به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهاى قومى و سیاسى به اسلام مىپیوستند.
حجر بن عدى نوجوانى حقجو بود و در شمار دسته دوم جاى داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولى مىتوان گفت: وى همراهبرادرش هانى بن عدى به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دستمبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیماى علمى حجر
برخى از محدثان حجر را از تابعین، یعنى کسانى که با یارانرسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمردهاند; اما بیشتر مورخانو محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وى را از بزرگان صحابهپیامبراکرم دانستهاند. در حقیقت این نکته را مىتوان دلیلروشنى بر وسعت ابعاد علمى و عملى حجر دانست; زیرا هیچ کس بدوناین دو نمىتواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبى اکرم(ص) دستیابد. او در این زمینه از چنان درجهاى بر خوردار بود که حتى مورخاناهل سنت نیز وى را ثقه یعنى کسىکه در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمردهاند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همینمعنا راویى را به این نام مىخوانند که در فهم نقل روایتگرفتار خطا و فراموشى نشود. افزون بر این، فردى که در جوانىبار علمى و عملى سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالى وتزکیه و خود سازى روحى نسبتا کاملى بر خور دار باشد.
سیماى معنوى، اجتماعى و نظامى
حجر بن عدى افزون بر فضیلتهاى علمى، در بعد ایمان و بندگىپروردگار نیز مقامى والا داشت. عرفان عملى آن مرد خدا چنان بودکه بسیارى از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهرهاند،کرامتهاى روحى آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودننگاشتهاند. او در بعد اجتماعى نیز چهرهاى شاخص داشت و نفوذمردمىاش در تمام مراحل قیامش به چشم مىخورد. حمایت گستردهعمومى و استقامت پسندیده وى در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والاىحجربن عدى است. بسیارى از منابع تاریخى اهل سنتبه معروفبودنش به «حجرالخیر» گواهى دادهاند. هنگام نماز و دفنابوذر، در ربذه همراه مالک اشتر بود. حضور وى در ردههاى بالاىفرماندهى سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهاى پیشین بخشى دیگر ازویژگیهاى شایسته او را نمایان مىسازد. در جنگ صفین، از سوىامام(ع) به فرماندهى قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسهنهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهاى انسانى وىافزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشتبسنده مىکنم و سخن را در باره قیامتاریخى حجر پى مىگیریم.
در سال 41 هجرى مغیره بن شعبه از سوى معاویه حاکم کوفه شد. بهشهادت تاریخ و حتى صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسىبود که به نام خلیفه اسلامى، به رسم شاهان ایران و امپراطورانروم باستان، حکومت کرد. او ضمن فرمانى به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضرورى است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود دارىنگردد.
3- از شیعیان عیبجویى کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانشافزوده شود.
اولین درسى که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیتشلاق براى کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالباینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهاى سیاست و خردمندىمىشمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیاتبخش تشبیه کرده که سرسبزىطبیعت و شادابى مردم در گرو وجود او است. و براى باطل نیزکفهاى سبک و بى ارزش را مثال آورده که روى جریان آب در هیئتىخیره کننده ظاهر مىشود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میانمىرود. معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبىآگاه بود، تمام سعى خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزى به بقاى ظاهرى حکومتش ادامه دهد. مبارزهپیگیر معاویه با نام على(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلى تمامزیباییهاى هستى است; گویاى نهایت پستى و پلیدى اوست. اومىدانست امیرمومنان(ع) کسى نیست که با مرگ به نیستى بپیوندد.
و دیگر هیچ اثرى بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علىو از میان بردن عظمتیادش رادر راس برنامههاى خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاحعبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دومکتاب على(ع) مىنویسد: «براى معاویه زندگى و خلافت عثمان مطرحنیست. او به حکومتخود مىاندیشد. زمانى که بقاى ریاستخود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع مىکند; و روزى هم کهتشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهى خلیفه به مقاصد خودبهتر مىرسد، مقدماتش را فراهم مىسازد. چنانکه وقتى استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگى در اختیار داشت، التفاتىبه کمک خواهى وى نکرد. چون خبر قتل عثمان به او رسید، او کهمنتظر چنان لحظهاى بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریکاز انگیزههاى نفسانى و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود کهاین بار نیز غریزه تجارت پیشهاش وى را به تاخیر در کمک بهعثمان و هدفهاى وسیعتر و سودمندترى راهنمایى کرد.
مغیره بنشعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وى را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردى فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجى زیدان مسیحى مىنویسد: «واما مغیره اگر شهر هفتدروازهاى باشد و از هیچ دروازه آن کسى بدون فریب و فسون بیرونآمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون مىجهد.
اینبار عقل تجارتگر آن پیر تبهکار سود ظاهرىاش را در پیروى ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوى را به تاخیر مىانداخت و گاه از اصلپرداخت آن نیز خود دارى مىورزید. او، چون دیگر فرمانروایاندستگاه اموى، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصى و حبو بغضهاى فردى مىنگریست. روزى در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحى ناسزاگفت. ناگاه صداى اعتراض حجر بنعدى کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولى بسیار پرمحتوا و شورانگیز مىنمود. «تو حق ندارى حقوق ما را به تاخیراندازى و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنى.تو نمىتوانى به امیرمومنان(ع) یعنى به بهترین مخلوق خداونداهانت روا دارى.»
آنگاه بر روان على(ع) دورد فرستاد و معاویهو حاکم بىشرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانرواىاش رسید، هواخواهان بنى امیه ونیز فرومایگانى که هر روز در پى موقعیتهاى ویژه به مدحقدرتهاى تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانشتاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیهنکنى، سبب شورش دیگران مىشوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.»
مغیره در آخرین روزهاى زندگى، مانند بیشتر جنایتکارانجهان که خود را در آخر خط مشاهده مىکنند، حقایقى را به زبانآورد که عمرى به خاطر سود جویى بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولى افسوس که حقایق پس از ناتوانى جنایتکاران آشکار مىگردد.در حالى که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجلمن فرا رسیده، نمىخواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبختو من بدبختباشم. معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرتذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودى و طبرى به دلیل شیوع بیمارى طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشتبه سبب همان بلاىعمومى از دنیا رفت. سیاستبازى ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصى مىنگریست و در این راه از هیچ کردار پستى کوتاهىنمىکرد.
تاریخ دقیق تولد حجربن عدى در دست نیست; ولى برخى از منابعتاریخى، از وى به عنوان صحابى کمسن و سالى که در کسب فضایلانسانى و ملکات نفسانى در ردیف بزرگان آنها بود، نام بردهاند.
پس اگر سن او را در اواخر حیات رسول خدا (ص) هفده سال بدانیم،مىتوانیم سن وى را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوریم.
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگانبسیارى را خیره ساخت. دیگر اسلام امرى درونى باورى مخفى نبود;سرود پیکارهاى خونینى بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلىمىکرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمىکشید. نوید پیروزى توحید که از تکبیر رعد آساى شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویى تازه بخشید.
صداى دل انگیز اسلام در سراسر جزیرهالعرب پیچید و معارف زلالشسمت دلهاى مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلفجهان سوى مدینه شتافتند. برخى مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارىو اویس قرنى انفرادى و بعضى نیز گروهى نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادى اسلام را مىپذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانى که به صورت گروهى به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلامایمان مىآوردند «وفد» نامیده مىشوند. این گروهها به دو دستهتقسیم مىشود:
1- بزرگانى که از اعتبار سیاسى یا قبیلهاى بر خوردار بودند،در راس گروهى از طرفدارانشان به مدینه مىآمدند و بسیارى ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان مىشدند.
2- کسانى که در پى کشف حقایق و خارج شدن از کجروىهاى عقیدتى،با یک هم فکرى به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهاى قومى و سیاسى به اسلام مىپیوستند.
حجر بن عدى نوجوانى حقجو بود و در شمار دسته دوم جاى داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولى مىتوان گفت: وى همراهبرادرش هانى بن عدى به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دستمبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیماى علمى حجر
برخى از محدثان حجر را از تابعین، یعنى کسانى که با یارانرسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمردهاند; اما بیشتر مورخانو محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وى را از بزرگان صحابهپیامبراکرم دانستهاند. در حقیقت این نکته را مىتوان دلیلروشنى بر وسعت ابعاد علمى و عملى حجر دانست; زیرا هیچ کس بدوناین دو نمىتواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبى اکرم(ص) دستیابد. او در این زمینه از چنان درجهاى بر خوردار بود که حتى مورخاناهل سنت نیز وى را ثقه یعنى کسىکه در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمردهاند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همینمعنا راویى را به این نام مىخوانند که در فهم نقل روایتگرفتار خطا و فراموشى نشود. افزون بر این، فردى که در جوانىبار علمى و عملى سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالى وتزکیه و خود سازى روحى نسبتا کاملى بر خور دار باشد.
سیماى معنوى، اجتماعى و نظامى
حجر بن عدى افزون بر فضیلتهاى علمى، در بعد ایمان و بندگىپروردگار نیز مقامى والا داشت. عرفان عملى آن مرد خدا چنان بودکه بسیارى از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهرهاند،کرامتهاى روحى آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودننگاشتهاند. او در بعد اجتماعى نیز چهرهاى شاخص داشت و نفوذمردمىاش در تمام مراحل قیامش به چشم مىخورد. حمایت گستردهعمومى و استقامت پسندیده وى در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والاىحجربن عدى است. بسیارى از منابع تاریخى اهل سنتبه معروفبودنش به «حجرالخیر» گواهى دادهاند. هنگام نماز و دفنابوذر، در ربذه همراه مالک اشتر بود. حضور وى در ردههاى بالاىفرماندهى سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهاى پیشین بخشى دیگر ازویژگیهاى شایسته او را نمایان مىسازد. در جنگ صفین، از سوىامام(ع) به فرماندهى قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسهنهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهاى انسانى وىافزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشتبسنده مىکنم و سخن را در باره قیامتاریخى حجر پى مىگیریم.
در سال 41 هجرى مغیره بن شعبه از سوى معاویه حاکم کوفه شد. بهشهادت تاریخ و حتى صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسىبود که به نام خلیفه اسلامى، به رسم شاهان ایران و امپراطورانروم باستان، حکومت کرد. او ضمن فرمانى به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضرورى است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود دارىنگردد.
3- از شیعیان عیبجویى کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانشافزوده شود.
اولین درسى که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیتشلاق براى کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالباینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهاى سیاست و خردمندىمىشمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیاتبخش تشبیه کرده که سرسبزىطبیعت و شادابى مردم در گرو وجود او است. و براى باطل نیزکفهاى سبک و بى ارزش را مثال آورده که روى جریان آب در هیئتىخیره کننده ظاهر مىشود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میانمىرود. معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبىآگاه بود، تمام سعى خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزى به بقاى ظاهرى حکومتش ادامه دهد. مبارزهپیگیر معاویه با نام على(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلى تمامزیباییهاى هستى است; گویاى نهایت پستى و پلیدى اوست. اومىدانست امیرمومنان(ع) کسى نیست که با مرگ به نیستى بپیوندد.
و دیگر هیچ اثرى بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علىو از میان بردن عظمتیادش رادر راس برنامههاى خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاحعبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دومکتاب على(ع) مىنویسد: «براى معاویه زندگى و خلافت عثمان مطرحنیست. او به حکومتخود مىاندیشد. زمانى که بقاى ریاستخود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع مىکند; و روزى هم کهتشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهى خلیفه به مقاصد خودبهتر مىرسد، مقدماتش را فراهم مىسازد. چنانکه وقتى استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگى در اختیار داشت، التفاتىبه کمک خواهى وى نکرد. چون خبر قتل عثمان به او رسید، او کهمنتظر چنان لحظهاى بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریکاز انگیزههاى نفسانى و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود کهاین بار نیز غریزه تجارت پیشهاش وى را به تاخیر در کمک بهعثمان و هدفهاى وسیعتر و سودمندترى راهنمایى کرد.
مغیره بنشعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وى را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردى فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجى زیدان مسیحى مىنویسد: «واما مغیره اگر شهر هفتدروازهاى باشد و از هیچ دروازه آن کسى بدون فریب و فسون بیرونآمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون مىجهد.
اینبار عقل تجارتگر آن پیر تبهکار سود ظاهرىاش را در پیروى ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوى را به تاخیر مىانداخت و گاه از اصلپرداخت آن نیز خود دارى مىورزید. او، چون دیگر فرمانروایاندستگاه اموى، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصى و حبو بغضهاى فردى مىنگریست. روزى در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحى ناسزاگفت. ناگاه صداى اعتراض حجر بنعدى کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولى بسیار پرمحتوا و شورانگیز مىنمود. «تو حق ندارى حقوق ما را به تاخیراندازى و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنى.تو نمىتوانى به امیرمومنان(ع) یعنى به بهترین مخلوق خداونداهانت روا دارى.»
آنگاه بر روان على(ع) دورد فرستاد و معاویهو حاکم بىشرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانرواىاش رسید، هواخواهان بنى امیه ونیز فرومایگانى که هر روز در پى موقعیتهاى ویژه به مدحقدرتهاى تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانشتاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیهنکنى، سبب شورش دیگران مىشوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.»
مغیره در آخرین روزهاى زندگى، مانند بیشتر جنایتکارانجهان که خود را در آخر خط مشاهده مىکنند، حقایقى را به زبانآورد که عمرى به خاطر سود جویى بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولى افسوس که حقایق پس از ناتوانى جنایتکاران آشکار مىگردد.در حالى که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجلمن فرا رسیده، نمىخواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبختو من بدبختباشم. معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرتذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودى و طبرى به دلیل شیوع بیمارى طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشتبه سبب همان بلاىعمومى از دنیا رفت. سیاستبازى ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصى مىنگریست و در این راه از هیچ کردار پستى کوتاهىنمىکرد.