آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

«اِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ* فَمَنْ حآجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنآءَنا وَ أَبْنآءَکُمْ وَ نِسآءَنا وَ نِسآءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبین»(1).
«:«بى‏شک داستان عیسى نزد خدا مانند داستان آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او گفت: باش پس موجود شد. حق از سوى پروردگار توست پس، از شک‏کنندگان نباش. پس هر کس با تو درباره او (عیسى) پس از دانشى که بر تو آمده ستیز کند، پس بگو: بیایید فرزندان ما و فرزندان شما و زنان ما و زنان شما و جانهاى ما و جانهاى شما را بخوانیم سپس مباهله (دعا و زارى) کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهیم».
گروهى از مسیحیان نجران همراه با چند تن از علما و اسقفهایشان مانند «عاقب» و «سید» براى تحقیق پیرامون حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مباحثه و مناظره با او به مدینه آمدند. آنها به خدمت پیامبر رسیدند و مناظره را شروع کردند، آنها ضمن سخنان خود عیسى علیه‏السلام را پسر خدا معرفى نمودند و دلیل آنها همان تولد عیسى بدون پدر بود.
خداوند در پاسخ آنها اظهار مى‏دارد که داستان عیسى نزد خداوند همچون داستان آدم است که او را از خاک آفرید، یعنى اگر عیسى پدر نداشت آدم هم پدر و مادر نداشت و اگر بنا باشد که عیسى را به خاطر آن ویژگى پسر خدا بدانند، باید درباره آدم نیز چنین عقیده‏اى داشته باشید، بلکه آدم اولى است. درحالى که هر دو نفر مخلوق خدا هستند و خداوند با قدرت خود آنها را به طور غیر معمول آفریده است.
من قیافه‏هایى را مى‏بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جاى خود بکَند، کوه کنده مى‏شود، با آنان مباهله نکنید که هلاک مى‏شوید و تا روز قیامت یک نصرانى در روى زمین پیدا نمى‏شود. و پیامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله مى‏کردند، به صورت میمون و خوک مسخ مى‏شدند و در میان آتش مى‏سوختند و سالى نمى‏گذشت مگر اینکه تمام نصارى هلاک مى‏شدند.
خداوند پس از بیان این مطلب مهم، جهت آرامش خاطر پیامبر اسلام، او را به این خطاب مفتخر مى‏سازد که حق از جانب پروردگار توست و تو از شک‏کنندگان نباش. البته پیامبر در حق و حقیقت شک نداشت واین خطاب تنها براى آرامش دل او و داشتن اطمینان بیشتر نازل شده است تا هرگز در برابر مسیحیان نجران که با آن حضرت مباحثه و مناظره مى‏کردند، کم نیاورد.
وفد نجران این پاسخ را که واقعاً مستدل و منطقى بود نپذیرفتند و لذا پیامبر به دستور خداوند، آنها را به «مباهله» دعوت کرد. به این صورت که آنها عزیزان خود مانند فرزندان و زنان و جانهایشان را بخوانند و اینها نیز چنین کنند و روبروى هم قرار بگیرند و هر دو گروه دست به دعا بردارند و در پیشگاه خدا تضرع و زارى نمایند و طرف دیگر را نفرین کنند و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار بدهند.
این عمل را «مباهله» مى‏گفتند و اگر با شرایط خاص خود انجام مى‏گرفت، طرفى که ناحق بود گرفتار نفرین مى‏شد و عذاب الهى بر آنان نازل مى‏گشت و مسلم است تنها کسانى به مباهله حاضر مى‏شوند که به عقیده خود اطمینان کامل داشته باشند.
وقتى پیامبر آنها را به مباهله دعوت کرد و آنها اطمینان خاطر و ثبات قدم پیامبر را دیدند از او یک شب مهلت خواستند تا در این‏باره بیندیشند. آنها به قرارگاه خود برگشتند و راجع به پیشنهاد پیامبر با همدیگر مشورت کردند. اسقف بزرگ آنها گفت:
فردا بنگرید اگر محمد با نزدیکان و خانواده خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارى کنید ولى اگر با اصحاب خود آمد با او مباهله کنید.
فرداى آن روز حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را دیدند که همراه با حسن و حسین علیهماالسلام به عنوان فرزندان؛ و فاطمه زهرا علیهاالسلام به عنوان زنان؛ و على علیه‏السلام به عنوان جان پیامبر براى مباهله مى‏آید. نصارى از ترکیب این گروه پرسیدند، به آنها گفته شد آن مرد على‏بن‏ابیطالب است که داماد پیامبر و عزیزترین شخص پیش اوست و آن دو کودک حسن و حسین نوه‏هاى پیامبر هستند و آن زن دختر پیامبر است که بسیار دوستش مى‏دارد.
ابوحارثه اسقف وفد نجران که این منظره را دید، گفت:
به خدا قسم که همانند پیامبران به مباهله آمده است و چون به او گفتند که مباهله را شروع کند گفت:
من در برابر این چهره‏ها جرئت مباهله ندارم و مى‏ترسم راستگو باشد که در این صورت اگر مباهله کنم یک سال نمى‏گذرد مگر اینکه در دنیا هیچ نصرانى پیدا نمى‏شود. آنگاه خطاب به پیامبر اسلام گفت: اى ابوالقاسم ما با تو مباهله نمى‏کنیم و با تو مصالحه مى‏کنیم.
این بود که صلحنامه‏اى میان دو طرف نوشته شد و طبق آن، نصاراى نجران متعهد شدند که هر سال دوهزار دست لباس که هر یک به قیمت تقریبى چهل درهم باشد به مسلمانان بدهند و نیز اگر جنگى اتفاق افتاد سى عدد زره جنگى و سى عدد نیزه و سى رأس اسب به عنوان امانت در اختیار مسلمانان قرار بدهند که پس از جنگ به خودشان عودت داده شود.
روایت شده است که اسقف نجران گفته بود:
من قیافه‏هایى را مى‏بینم که اگر از خدا بخواهند که کوه را از جاى خود بکَند، کوه کنده مى‏شود، با آنان مباهله نکنید که هلاک مى‏شوید و تا روز قیامت یک نصرانى در روى زمین پیدا نمى‏شود. و پیامبر گفته بود: به خدا قسم اگر مباهله مى‏کردند، به صورت میمون و خوک مسخ مى‏شدند و در میان آتش مى‏سوختند و سالى نمى‏گذشت مگر اینکه تمام نصارى هلاک مى‏شدند.
و نیز روایت شده که گروه نصارى به نجران برگشتند. چندى نگذشت که عاقب و سید خدمت پیامبر رسیدند و مسلمان شدند و هدایایى به آن حضرت تقدیم کردند.
در اینجا به ذکر چند نکته مى‏پردازیم:
1. مباهله، مخصوص پیامبر نبود و در هر زمان کسى که به مرام و عقیده‏خود اطمینان کامل دارد، مى‏تواند مباهله کند و البته در موضوعات کوچک نباید مباهله کرد، بلکه مباهله مخصوص موارد مهمى است که اساس دین در خطر باشد.
2. هر چند که در آیه شریفه، «نسائنا» و «انفسنا» به صورت جمع آمده ولى به اجماع مفسران، پیامبر خدا فاطمه زهرا علیهاالسلام را به عنوان مصداق «نسائنا» و على بن ابیطالب علیه‏السلام را به عنوان مصداق «انفسنا» آورد و این منقبتى عظیم و فضیلتى بزرگ براى حضرت على علیه‏السلام است که پیامبر از او به عنوان جان خود یاد مى‏کند و هیچ کس جز على این فضیلت را ندارد.
این منقبت براى اهل بیت علاوه بر منابع شیعى، در بیشتر روایات اهل سنت هم نقل شده است که دو نمونه آن نقل مى‏شود:
عامربن سعد مى‏گوید: وقتى این آیه (آیه مباهله) نازل شد، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله على و فاطمه و حسن و حسین علیهم‏السلام را خواند و گفت:
«خدایا اینها اهل بیت من هستند»
(حاکم نیشابورى، المستدرک، ج 3 ص 150).
از سُدِّى در تفسیر آیه (تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم) نقل شده که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دست حسن و حسین و فاطمه علیهم‏السلام را گرفت و به على علیه‏السلام گفت: تو هم با ما بیا او هم با آنها خارج شد ولى نصارى در آن روز نیامدند و گفتند ما مى‏ترسیم که این شخص پیامبر باشد و دعاى پیامبر مانند دیگران نیست و لذا آن روز نیامدند و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: اگر مى‏آمدند، آتش مى‏گرفتند. پس با پیامبر مصالحه کردند...
(تفسیر طبرى (جامع البیان) ج 3 ص 300).
3 ـ نجران نام شهرى در یمن بود که مرکز مسیحیان آن منطقه بود و در آنجا معبدى داشتند که مورد احترام همه مسیحیان بود و به آنجا کعبه نجران مى‏گفتند و راهبان واسقفهاى بزرگ نصاراى منطقه در آنجا بودند و هیئتى که به مدینه براى دیدار با حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد از علماى همانجا بودند و به طورى که دیدیم، حاضر به مباهله نشدند و با پیامبر مصالحه کردند.
نپذیرفتن واقعیت و خیالپردازى افسردگى را به دنبال دارد
على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«واقعیت را بپذیر و از خیالپردازرى و دلواپسى پرهیز کن که ناامید مى‏شوى و از تلاش باز مى‏مانى و افسردگى تو را فرا مى‏گیرد».
«ایّاک والجَزَع فانّه یقطعُ الأمل و یضعف العمل و یورث الهمَّ»
(میزان الحکمة، ترجمه سید رضا شیخى، ج3، ش 3773).

________________________________________
1 . سوره آل عمران آیات 59 - 61

تبلیغات