معجزه و اصل علیت فلسفه دین (56)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اسلام، قانون علیت را مىپذیرد، از نظر اسلام، اگر سببى تحقق یابد و مانعى بر سر راه آن نباشد، معلول هم تحقق مىپذیرد . چنانکه وجود علت، منشا وجود معلول است، وجود معلول نیز حکایت از وجود علت مىکند . اگر احتراقى تحقق یابد، معلوم مىشود که سوزانندهاى وجود داشته است و اگر سوزانندهاى وجود داشته باشد، احتراق هم متحقق مىشود . مگر این که مانعى بر سر راه آن باشد .
در عین حال، علل و اسباب، استقلال محض ندارند . درست است که علل و اسباب، تاثیر مىبخشند، ولى مؤثر بودن آنها به اذن خداوند است . در حقیقت، اگر اذن خداوند نبود، هیچ یک از اسباب و علل، تاثیرى نداشتند . چرا که سررشته تدبیر همه امور، در کف قدرت اوست . چنانکه قرآن کریم مىگوید:
«... ثم استوى على العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ...» (1) .
«... سپس خداوند بر عرش مستولى شد و به تدبیر امور پرداخت . هیچ شفیعى نیست مگر به دنبال اذن او ...» .
گویى علل و اسباب، واسطهها و شفیعهایى هستند به سوى معلولات و مسببات و اگر اینها نباشند، دست هیچکس به دامن آنها نمىرسد، اما این واسطهها نیز کار وساطت و شفاعت را بعد از اذن، بر عهده گرفتهاند .
این نظام، نظام جبر و تفویض نیست . اگر نظام جبر باشد، هیچ واسطهاى براى تاثیر مطرح نیست، بلکه علت مستقیم و بلاواسطه همه چیزها - حتى فعل آدمى - خود او (خدا) است و اگر نظام تفویض باشد، او هیچ کاره است و هر علت و سببى با استقلال تام، اثر مىبخشد . ولى اگر نظام، نظام طولى و نظام «امر بین الامرین» باشد، همه اسباب و علل طولى، تحت فرمان اویند و به اذن او در معلولات و مسببات تاثیر مىکنند . به همین جهت است که قرآن کریم، آنجا که کلمه طیبه را به شجره طیبه، تشبیه مىکند، مىفرماید:
«تؤتى اکلها کل حین باذن ربها ...» (2) .
«شجره طیبه، میوه خود را هر زمان به اذن پروردگارش مىدهد ...» .
یعنى شجره طیبه، در میوه دادن خود مستقل نیست، بلکه ماذون استبه اذن مقام ربوبیت .
خلاصه اینکه تمام علل و اسباب - چه آنهایى که براى انسان زیان دارند و چه آنهایى که سود مىبخشند - همه و همه با اذن پروردگار سود و زیان مىرسانند .
درباره نجواهاى شیطانى دشمنان که وسیله حزن و اندوه مؤمنان مىشود، مىفرماید:
«انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله ...» (3) .
«جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را محزون کند، حال آنکه جز به اذن خداوند، ضرر و زیانى به ایشان نمىرساند ... » .
البته هر نجوایى از شیطان نیست . چنانکه از آیه قبل استفاده مىشود، نجوا بر دو قسم است: یکى در راه گناه و دشمنى و نافرمانى پیامبر و دیگرى نجوا در راه نیکى و تقوا . قسم اول، منحصرا شیطانى است و قسم دوم، منحصرا رحمانى است . اینکه در آیه، نجوا را منحصرا شیطانى معرفى کرده، منظور قسم اول است .
تاثیر معجزه نیز به اذن خدا است
کارى که پیامبران به عنوان معجزه و امر خارقالعادهاى انجام مىدهند، نیز به اذن پروردگار است . درست است که طبق مبانى دینى، انبیا از قوهاى برخوردارند که به وسیله آن، تصرف در طبیعت مىکنند و کارهایى عجیب انجام مىدهند که انسانهاى عادى از انجام آنها عجز دارند، ولى آنها نیز همچون سایر علل و اسباب، تا ماذون نباشند، کارى انجام نمىدهند . قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«... و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله ...» (4) .
«... هیچ فرستادهاى را نرسد که بدون اذن خداوند، آیت و معجزهاى بیاورد ...» .
از این آیه استفاده مىشود که همان طورى که موجودات عالم هستى - چه در نظام طولى و چه در نظام عرضى - از قوهاى برخوردارند که به وسیله آن در آثار و معلولات خود اثر مىبخشند، نفوس مطهر و مقدس فرستادگان و بندگان مقرب خداوند نیز، از خاصیت تاثیر برخوردارند و صد البته که هیچ تاثیرى در هیچ یک از موجودات، خارج از حیطه اذن خداوند نمىتواند باشد، بلکه موجود مؤثر - هر چند ماذون در تاثیر است - ولى باز هم تاثیرش مستند به اذن است، نه اینکه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن، اثربخشى کند . وانگهى از آیات استفاده مىشود که نه تنها تاثیر قوا مستند به اذن خداوند است، بلکه این اذن باید همراه با امر پروردگار باشد، چنانکه در ذیل آیه فوق مىفرماید:
«... فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالک المبطلون» (5) .
«... همین که امر خداوند آمد، به حق داورى مىشود و آنجا اهل باطل، زیان خواهند دید» .
پس تاثیر نفوس، بدون اذن و امر خداوند، ممکن نیست .
همسانى معجزه و سایر پدیدهها
تا اینجا معلوم شد که معجزه نیز مانند سایر پدیدهها مستند به علت است و همان طورى که علل و اسباب طبیعى و ارادى، غیر اختیارى و اختیارى، تاثیراتى دارند که مستقل از اذن و مشیت و فرمان خداوند نیستند، نفوس انبیا و اولیا نیز تاثیراتى دارند که آنها هم مستقل از اذن و مشیت و فرمان حق نمىتوانند باشند . پس معلوم شد که کل نظام هستى با نظام علیت و معلولیت، مىچرخد و هیچ پدیدهاى نیست که مولود صدفه و اتفاق باشد . ما صدفه و اتفاق را هم در ناحیه علت فاعلى مردود و موهوم مىدانیم و هم در ناحیه علت غائى . هر چند اولى کمتر مورد اعتناست; ولى دومى به طور جدى، مورد اعتناى ماتریالیستهاست .
اشکال این نیست که کسى معجزه را پدیده اتفاقى بداند . چرا که معجزه، هم علت فاعلى دارد و هم علت غایى . علت فاعلى آن، قوهاى است که در نفوس اولیاء و انبیاست و به وسیله آن، در عالم طبیعت، تاثیر مىکند، و علت غائى آن، احقاق حق و ابطال باطل است . چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«کتب الله لاغلبن انا و رسلى ...» (6) .
«خداوند مقرر فرموده است که من و فرستادگانم به طور حتم پیروز مىشویم ...» .
اگر نبود هدف والاى پیروزى حق بر باطل و پیروزى ایمان بر کفر، لزومى نداشت که به نفوس مطهر انبیا قوهاى داده شود که بتوانند در عالم طبیعت تصرف کنند .
یک نمونه
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
بزرگان قریش نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آمدند و گفتند: تو ادعاى بزرگى مىکنى . تاکنون هیچ یک از خاندان تو چنین ادعایى نکردهاند . اگر آنچه را مىخواهیم، انجام دهى، یقین مىکنیم که تو فرستاده خدایى و گرنه، جادوگر و دروغگویى . از تو مىخواهیم که این درخت را فراخوانى تا با شاخ و برگ و ریشه نزد تو آید . پیامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند کرد و از آنها خواست که در صورت تحقق چنین امرى ایمان بیاورند . هر چند مىدانست که ایمان نمىآورند و به آنها گوشزد کرد که در میان آنها کسانى هستند که در چاه افکنده مىشوند - مانند عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه، پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن دیگر که در جنگ بدر کشته شدند و اجساد خبیث آنها را به چاه افکندند - و کسى هست که به جمعآورى لشکر مىپردازد - یعنى ابوسفیان که جنگ خندق را به راه انداخت - در عین حال، درخت را مخاطب ساخت و فرمود:
«یا ایتها الشجرة ان کنت تؤمنین بالله و الیوم الآخر و تعلمین انى رسول الله فانقلعى بعروقک حتى تقفى بین یدى باذن الله» (7) .
«اى درخت، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى و مىدانى که من پیامبر خدایم، با ریشههاى خود از جاى حرکت کن تا به اذن خداوند، در برابر من به ایستى» .
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: «سوگند به خدائى که او را به حق برگزید که ریشههاى درخت از زمین کنده شد و در حالى که بانگى شدید داشت و همچون پرندگان بال مىزد، نزد پیامبر آمد و شاخه برترین خود را بر او گسترد و یکى از شاخههایش را بر دوش من افکند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم» .
ولى این معجزه آشکار، اسباب تنبه آنها نشد; بلکه از روى برترىجویى و استکبار، تقاضا کردند که درختباید دو نیم شود . نیمى نزد پیامبر خدا باشد و نیمى به جاى خود باز گردد .
دوباره حضرت دستور داد که درخت، مطابق خواسته آنها دو نیم گردد . این خواسته عجیب هم تحقق یافت و آن نیمى که نزد آن بزرگوار آمده بود، چنان بود که مىخواستبه حضرتش بپیچد .
بازهم از روى کفر و سرکشى و کوردلى از پیامبر خدا خواستند که به آن نیمى که مىخواستبه حضرتش بپیچد، دستور دهد که به جاى خود برگردد و به نیم دیگر ملحق شود و آنگونه گردد که اول بود . حضرت به درخت دستور داد و چنان شد که آنها خواسته بودند .
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید، گفتم:
«لا اله الا الله، فانى اول مؤمن بک یا رسول الله و اول من اقر بان الشجرة فعلت ما فعلتبامر الله تعالى تصدیقا بنبوتک و اجلالا لکلمتک» (8) .
«خدائى جز معبود یکتا نیست . من اول کسى هستم، اى فرستاده خدا که به تو ایمان مىآورم و اول کسى هستم که اقرار مىکنم که درخت آنچه کرد، به فرمان خدا و به خاطر تصدیق به پیامبرى تو و بزرگداشت کلمه تو بود» .
اما آن کوردلان واکنش منفى نشان دادند و گفتند:
«بل ساحر کذاب، عجیب السحر، خفیف فیه و هل یصدقک فى امرک الا مثل هذا (9) .
«بلکه ساحرى است دروغگو که سحرى عجیب دارد و در کار خویش سبک است و چه کسى جز او - یعنى على علیه السلام - تو را در کارت تصدیق مىکند؟!» .
در اینجا قوه والاى نفس نبوى، درخت را با همه ریشهها و شاخ و برگها حرکت مىدهد و به حضور پیامبر خدا مىآورد . سپس بدون اره و تیشه، آن را نصف مىکند، نصفى را به جاى اول برمىگرداند و نصف دیگر را آن چنان به پیامبر نزدیکش مىکند که مىخواهد شاخ و برگش را به او بپیچد و باز این نصف را به نصف دیگر ملحق مىکند و اجزاء - مثل قبل - به هم التیام مىیابند، بدون اینکه از اسباب ظاهرى استفاده شود .
پس قوه والاى نفس نبوى نیز علتى است همانند سایر علل و آن هم نه در عرض آنها، بلکه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها، بلکه در مرتبه مافوق آنها; چرا که اگر در عرض آنها باشد، محتمل است که دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثى شود و اگر در طول و مادون آنها باشد، محتمل است که مغلوب گردد; حال آنکه با استفاده از آیه شریفه، گفتیم که خداوند مقرر داشته است که خود و رسولانش غالب گردند .
وجوه اشتراک و افتراق
در اینجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروکار داریم:
1 - علل و اسباب معجزه که اینها غایتخیر دارند .
2 - علل و اسباب سحر که ساحران انگیزه و داعى خیر ندارند .
3 - علل و اسباب عادى که بالذات، خیر و بالعرض، شاید که شر باشند . یعنى خیربودن آنها حقیقى و شربودن آنها نسبى و اضافى است . هرچند ممکن است هم خیر حقیقى باشند و هم خیر نسبى و اضافى .
میان این اقسام، هم وجوه اشتراک است، هم وجوه افتراق .
اما وجوه اشتراک آنها یکى این است که هیچکدام خارج از قانون علیت نیستند و دیگرى این که همه آنها وابسته به اذن خدایند و سومى اینکه تا امر و اراده خدا نباشد، هیچ یک از اسباب، مؤثر نخواهند بود .
از سبب سازیش من سودائیم
وز سبب سوزیش سوفسطائیم
هر کس دیدى غیر از این داشته باشد، مشرک است; هرچند که شرک او شرک خفى باشد . آرى:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى تا نخواهد خداى
و اما وجوه افتراق آنها این است که: هرچند معجزه و سحر و امور عادى، همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند، ولى معجزه و کرامت، از ضامن اجراى قوى و محتومى برخوردار است که بقیه چنین نیستند . سحر به وسیله سحرى دیگر ابطالپذیر است و امور عادى، تحت تاثیر عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع، قابل بازگشتند، ولى معجزات و کرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت .
خداوند پیشاپیش به اراده قطعى خویش پیروزى خود و فرستادگانش را تضمین کرده و با وعده حتمى و محققالوقوع «کتب الله لاغلبن انا و رسلى ...» (10) دلهاى مؤمنان را شاد و دلهاى مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و این، وعدهاى است تخلفناپذیر و ارادهاى است محققالوقوع و قطعى .
درباره مستجاب بودن دعاى بندگان و آنهایى که واقعا طوق بندگى به گردند دارند، فرموده است:
«واذا سالک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ...» (11) .
«هنگامى که بندگان من درباره من از تو سؤال کنند، به آنها بگو که من نزدیکم و دعاى نیایشگر را - هر زمانى که مرا بخواند - پاسخ مىگویم» .
معلوم مىشود هیچ چیزى نمىتواند مانع رسیدن تیر دعا به هدف اجابت گردد .
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعاى نیم شبى دفع صد بلا بکند
آرى رژیم غذایى و داروها و معالجات پزشکى ممکن استبه وسیله عوامل مزاحم و به وسیله موانع، بىاثر گردد . ولى اگر دعا واقعا دعا باشد، هیچ مانع و مزاحمى نمىتواند تاثیر آن را خنثى یا کند سازد .
پس باید گفت: معجزه به سببى غیر مغلوب وابسته است . کرامات و ادعیه مستجاب نیز چنینند . ولى سحر و جادو و امور عادى چنین نیستند . اسباب آنها ممکن استبا اسبابى دیگر در نظام عرضى یا طولى مغلوب شوند و بىاثر بمانند . چنانکه آتش نمرودیان ابراهیم را نسوزانید و نیروى سپاهیان شرک در جنگ بدر با همه ساز و برگى که داشتند، آسیبى به سپاهیان اندک و بىساز و برگ مسلمانان نرسانید و کارد ابراهیم - که مىخواستبه فرمان خدا اسماعیل را ذبح کند - گلوى اسماعیل را نبرید .
به لحاظ مبدا فاعلى نیز میان معجزات و کرامات و سحر و جادو و امور عادى فرق است . معجزات و کرامات به نفوس مطهر و مقدس انبیاء و اولیاء مرتبطند . هرچند همه پدیدهها در نهایتبه اذن و امر خدا باز مىگردد .
به علاوه معجزهگر داعى خیر دارد و ساحر انگیزه شر . پس بر حسب غایت نیز با هم متفاوتند .
پىنوشت:
1) یونس: 3 .
2) ابراهیم: 25 .
3) المجادله: 10 .
4) غافر: 78 .
5) غافر: 78 .
6) المجادله: 21 .
7) نهجالبلاغه: خطبه192 .
8) همان .
9) همان . این ماجراى آموزنده را امیرالمؤمنین علیه السلام در بخشى از خطبه 192 نقل کرده است .
10) المجادله: 21 .
11) البقره: 186 .
در عین حال، علل و اسباب، استقلال محض ندارند . درست است که علل و اسباب، تاثیر مىبخشند، ولى مؤثر بودن آنها به اذن خداوند است . در حقیقت، اگر اذن خداوند نبود، هیچ یک از اسباب و علل، تاثیرى نداشتند . چرا که سررشته تدبیر همه امور، در کف قدرت اوست . چنانکه قرآن کریم مىگوید:
«... ثم استوى على العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ...» (1) .
«... سپس خداوند بر عرش مستولى شد و به تدبیر امور پرداخت . هیچ شفیعى نیست مگر به دنبال اذن او ...» .
گویى علل و اسباب، واسطهها و شفیعهایى هستند به سوى معلولات و مسببات و اگر اینها نباشند، دست هیچکس به دامن آنها نمىرسد، اما این واسطهها نیز کار وساطت و شفاعت را بعد از اذن، بر عهده گرفتهاند .
این نظام، نظام جبر و تفویض نیست . اگر نظام جبر باشد، هیچ واسطهاى براى تاثیر مطرح نیست، بلکه علت مستقیم و بلاواسطه همه چیزها - حتى فعل آدمى - خود او (خدا) است و اگر نظام تفویض باشد، او هیچ کاره است و هر علت و سببى با استقلال تام، اثر مىبخشد . ولى اگر نظام، نظام طولى و نظام «امر بین الامرین» باشد، همه اسباب و علل طولى، تحت فرمان اویند و به اذن او در معلولات و مسببات تاثیر مىکنند . به همین جهت است که قرآن کریم، آنجا که کلمه طیبه را به شجره طیبه، تشبیه مىکند، مىفرماید:
«تؤتى اکلها کل حین باذن ربها ...» (2) .
«شجره طیبه، میوه خود را هر زمان به اذن پروردگارش مىدهد ...» .
یعنى شجره طیبه، در میوه دادن خود مستقل نیست، بلکه ماذون استبه اذن مقام ربوبیت .
خلاصه اینکه تمام علل و اسباب - چه آنهایى که براى انسان زیان دارند و چه آنهایى که سود مىبخشند - همه و همه با اذن پروردگار سود و زیان مىرسانند .
درباره نجواهاى شیطانى دشمنان که وسیله حزن و اندوه مؤمنان مىشود، مىفرماید:
«انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله ...» (3) .
«جز این نیست که نجوا از شیطان است تا مؤمنان را محزون کند، حال آنکه جز به اذن خداوند، ضرر و زیانى به ایشان نمىرساند ... » .
البته هر نجوایى از شیطان نیست . چنانکه از آیه قبل استفاده مىشود، نجوا بر دو قسم است: یکى در راه گناه و دشمنى و نافرمانى پیامبر و دیگرى نجوا در راه نیکى و تقوا . قسم اول، منحصرا شیطانى است و قسم دوم، منحصرا رحمانى است . اینکه در آیه، نجوا را منحصرا شیطانى معرفى کرده، منظور قسم اول است .
تاثیر معجزه نیز به اذن خدا است
کارى که پیامبران به عنوان معجزه و امر خارقالعادهاى انجام مىدهند، نیز به اذن پروردگار است . درست است که طبق مبانى دینى، انبیا از قوهاى برخوردارند که به وسیله آن، تصرف در طبیعت مىکنند و کارهایى عجیب انجام مىدهند که انسانهاى عادى از انجام آنها عجز دارند، ولى آنها نیز همچون سایر علل و اسباب، تا ماذون نباشند، کارى انجام نمىدهند . قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«... و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله ...» (4) .
«... هیچ فرستادهاى را نرسد که بدون اذن خداوند، آیت و معجزهاى بیاورد ...» .
از این آیه استفاده مىشود که همان طورى که موجودات عالم هستى - چه در نظام طولى و چه در نظام عرضى - از قوهاى برخوردارند که به وسیله آن در آثار و معلولات خود اثر مىبخشند، نفوس مطهر و مقدس فرستادگان و بندگان مقرب خداوند نیز، از خاصیت تاثیر برخوردارند و صد البته که هیچ تاثیرى در هیچ یک از موجودات، خارج از حیطه اذن خداوند نمىتواند باشد، بلکه موجود مؤثر - هر چند ماذون در تاثیر است - ولى باز هم تاثیرش مستند به اذن است، نه اینکه بدون استناد به اذن و با استقلال از آن، اثربخشى کند . وانگهى از آیات استفاده مىشود که نه تنها تاثیر قوا مستند به اذن خداوند است، بلکه این اذن باید همراه با امر پروردگار باشد، چنانکه در ذیل آیه فوق مىفرماید:
«... فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنالک المبطلون» (5) .
«... همین که امر خداوند آمد، به حق داورى مىشود و آنجا اهل باطل، زیان خواهند دید» .
پس تاثیر نفوس، بدون اذن و امر خداوند، ممکن نیست .
همسانى معجزه و سایر پدیدهها
تا اینجا معلوم شد که معجزه نیز مانند سایر پدیدهها مستند به علت است و همان طورى که علل و اسباب طبیعى و ارادى، غیر اختیارى و اختیارى، تاثیراتى دارند که مستقل از اذن و مشیت و فرمان خداوند نیستند، نفوس انبیا و اولیا نیز تاثیراتى دارند که آنها هم مستقل از اذن و مشیت و فرمان حق نمىتوانند باشند . پس معلوم شد که کل نظام هستى با نظام علیت و معلولیت، مىچرخد و هیچ پدیدهاى نیست که مولود صدفه و اتفاق باشد . ما صدفه و اتفاق را هم در ناحیه علت فاعلى مردود و موهوم مىدانیم و هم در ناحیه علت غائى . هر چند اولى کمتر مورد اعتناست; ولى دومى به طور جدى، مورد اعتناى ماتریالیستهاست .
اشکال این نیست که کسى معجزه را پدیده اتفاقى بداند . چرا که معجزه، هم علت فاعلى دارد و هم علت غایى . علت فاعلى آن، قوهاى است که در نفوس اولیاء و انبیاست و به وسیله آن، در عالم طبیعت، تاثیر مىکند، و علت غائى آن، احقاق حق و ابطال باطل است . چنانکه قرآن کریم مىفرماید:
«کتب الله لاغلبن انا و رسلى ...» (6) .
«خداوند مقرر فرموده است که من و فرستادگانم به طور حتم پیروز مىشویم ...» .
اگر نبود هدف والاى پیروزى حق بر باطل و پیروزى ایمان بر کفر، لزومى نداشت که به نفوس مطهر انبیا قوهاى داده شود که بتوانند در عالم طبیعت تصرف کنند .
یک نمونه
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
بزرگان قریش نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آمدند و گفتند: تو ادعاى بزرگى مىکنى . تاکنون هیچ یک از خاندان تو چنین ادعایى نکردهاند . اگر آنچه را مىخواهیم، انجام دهى، یقین مىکنیم که تو فرستاده خدایى و گرنه، جادوگر و دروغگویى . از تو مىخواهیم که این درخت را فراخوانى تا با شاخ و برگ و ریشه نزد تو آید . پیامبر خدا آنها را متوجه قدرت خداوند کرد و از آنها خواست که در صورت تحقق چنین امرى ایمان بیاورند . هر چند مىدانست که ایمان نمىآورند و به آنها گوشزد کرد که در میان آنها کسانى هستند که در چاه افکنده مىشوند - مانند عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه، پسر عبد شمس و ابوجهل و چند تن دیگر که در جنگ بدر کشته شدند و اجساد خبیث آنها را به چاه افکندند - و کسى هست که به جمعآورى لشکر مىپردازد - یعنى ابوسفیان که جنگ خندق را به راه انداخت - در عین حال، درخت را مخاطب ساخت و فرمود:
«یا ایتها الشجرة ان کنت تؤمنین بالله و الیوم الآخر و تعلمین انى رسول الله فانقلعى بعروقک حتى تقفى بین یدى باذن الله» (7) .
«اى درخت، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى و مىدانى که من پیامبر خدایم، با ریشههاى خود از جاى حرکت کن تا به اذن خداوند، در برابر من به ایستى» .
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: «سوگند به خدائى که او را به حق برگزید که ریشههاى درخت از زمین کنده شد و در حالى که بانگى شدید داشت و همچون پرندگان بال مىزد، نزد پیامبر آمد و شاخه برترین خود را بر او گسترد و یکى از شاخههایش را بر دوش من افکند و من در جانب راست آن بزرگوار قرار داشتم» .
ولى این معجزه آشکار، اسباب تنبه آنها نشد; بلکه از روى برترىجویى و استکبار، تقاضا کردند که درختباید دو نیم شود . نیمى نزد پیامبر خدا باشد و نیمى به جاى خود باز گردد .
دوباره حضرت دستور داد که درخت، مطابق خواسته آنها دو نیم گردد . این خواسته عجیب هم تحقق یافت و آن نیمى که نزد آن بزرگوار آمده بود، چنان بود که مىخواستبه حضرتش بپیچد .
بازهم از روى کفر و سرکشى و کوردلى از پیامبر خدا خواستند که به آن نیمى که مىخواستبه حضرتش بپیچد، دستور دهد که به جاى خود برگردد و به نیم دیگر ملحق شود و آنگونه گردد که اول بود . حضرت به درخت دستور داد و چنان شد که آنها خواسته بودند .
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید، گفتم:
«لا اله الا الله، فانى اول مؤمن بک یا رسول الله و اول من اقر بان الشجرة فعلت ما فعلتبامر الله تعالى تصدیقا بنبوتک و اجلالا لکلمتک» (8) .
«خدائى جز معبود یکتا نیست . من اول کسى هستم، اى فرستاده خدا که به تو ایمان مىآورم و اول کسى هستم که اقرار مىکنم که درخت آنچه کرد، به فرمان خدا و به خاطر تصدیق به پیامبرى تو و بزرگداشت کلمه تو بود» .
اما آن کوردلان واکنش منفى نشان دادند و گفتند:
«بل ساحر کذاب، عجیب السحر، خفیف فیه و هل یصدقک فى امرک الا مثل هذا (9) .
«بلکه ساحرى است دروغگو که سحرى عجیب دارد و در کار خویش سبک است و چه کسى جز او - یعنى على علیه السلام - تو را در کارت تصدیق مىکند؟!» .
در اینجا قوه والاى نفس نبوى، درخت را با همه ریشهها و شاخ و برگها حرکت مىدهد و به حضور پیامبر خدا مىآورد . سپس بدون اره و تیشه، آن را نصف مىکند، نصفى را به جاى اول برمىگرداند و نصف دیگر را آن چنان به پیامبر نزدیکش مىکند که مىخواهد شاخ و برگش را به او بپیچد و باز این نصف را به نصف دیگر ملحق مىکند و اجزاء - مثل قبل - به هم التیام مىیابند، بدون اینکه از اسباب ظاهرى استفاده شود .
پس قوه والاى نفس نبوى نیز علتى است همانند سایر علل و آن هم نه در عرض آنها، بلکه در طول آنها و آن هم نه در مرتبه مادون آنها، بلکه در مرتبه مافوق آنها; چرا که اگر در عرض آنها باشد، محتمل است که دستخوش تزاحم و تصادم آنها گردد و خنثى شود و اگر در طول و مادون آنها باشد، محتمل است که مغلوب گردد; حال آنکه با استفاده از آیه شریفه، گفتیم که خداوند مقرر داشته است که خود و رسولانش غالب گردند .
وجوه اشتراک و افتراق
در اینجا ما با سه نوع از اسباب و علل و عوامل سروکار داریم:
1 - علل و اسباب معجزه که اینها غایتخیر دارند .
2 - علل و اسباب سحر که ساحران انگیزه و داعى خیر ندارند .
3 - علل و اسباب عادى که بالذات، خیر و بالعرض، شاید که شر باشند . یعنى خیربودن آنها حقیقى و شربودن آنها نسبى و اضافى است . هرچند ممکن است هم خیر حقیقى باشند و هم خیر نسبى و اضافى .
میان این اقسام، هم وجوه اشتراک است، هم وجوه افتراق .
اما وجوه اشتراک آنها یکى این است که هیچکدام خارج از قانون علیت نیستند و دیگرى این که همه آنها وابسته به اذن خدایند و سومى اینکه تا امر و اراده خدا نباشد، هیچ یک از اسباب، مؤثر نخواهند بود .
از سبب سازیش من سودائیم
وز سبب سوزیش سوفسطائیم
هر کس دیدى غیر از این داشته باشد، مشرک است; هرچند که شرک او شرک خفى باشد . آرى:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى تا نخواهد خداى
و اما وجوه افتراق آنها این است که: هرچند معجزه و سحر و امور عادى، همه و همه منوطند به اذن و امر خداوند، ولى معجزه و کرامت، از ضامن اجراى قوى و محتومى برخوردار است که بقیه چنین نیستند . سحر به وسیله سحرى دیگر ابطالپذیر است و امور عادى، تحت تاثیر عوامل مزاحم و به خاطر حضور موانع، قابل بازگشتند، ولى معجزات و کرامات نه قابل ابطالند و نه قابل بازگشت .
خداوند پیشاپیش به اراده قطعى خویش پیروزى خود و فرستادگانش را تضمین کرده و با وعده حتمى و محققالوقوع «کتب الله لاغلبن انا و رسلى ...» (10) دلهاى مؤمنان را شاد و دلهاى مخالفان را ترسان و مضطرب ساخته است و این، وعدهاى است تخلفناپذیر و ارادهاى است محققالوقوع و قطعى .
درباره مستجاب بودن دعاى بندگان و آنهایى که واقعا طوق بندگى به گردند دارند، فرموده است:
«واذا سالک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان ...» (11) .
«هنگامى که بندگان من درباره من از تو سؤال کنند، به آنها بگو که من نزدیکم و دعاى نیایشگر را - هر زمانى که مرا بخواند - پاسخ مىگویم» .
معلوم مىشود هیچ چیزى نمىتواند مانع رسیدن تیر دعا به هدف اجابت گردد .
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعاى نیم شبى دفع صد بلا بکند
آرى رژیم غذایى و داروها و معالجات پزشکى ممکن استبه وسیله عوامل مزاحم و به وسیله موانع، بىاثر گردد . ولى اگر دعا واقعا دعا باشد، هیچ مانع و مزاحمى نمىتواند تاثیر آن را خنثى یا کند سازد .
پس باید گفت: معجزه به سببى غیر مغلوب وابسته است . کرامات و ادعیه مستجاب نیز چنینند . ولى سحر و جادو و امور عادى چنین نیستند . اسباب آنها ممکن استبا اسبابى دیگر در نظام عرضى یا طولى مغلوب شوند و بىاثر بمانند . چنانکه آتش نمرودیان ابراهیم را نسوزانید و نیروى سپاهیان شرک در جنگ بدر با همه ساز و برگى که داشتند، آسیبى به سپاهیان اندک و بىساز و برگ مسلمانان نرسانید و کارد ابراهیم - که مىخواستبه فرمان خدا اسماعیل را ذبح کند - گلوى اسماعیل را نبرید .
به لحاظ مبدا فاعلى نیز میان معجزات و کرامات و سحر و جادو و امور عادى فرق است . معجزات و کرامات به نفوس مطهر و مقدس انبیاء و اولیاء مرتبطند . هرچند همه پدیدهها در نهایتبه اذن و امر خدا باز مىگردد .
به علاوه معجزهگر داعى خیر دارد و ساحر انگیزه شر . پس بر حسب غایت نیز با هم متفاوتند .
پىنوشت:
1) یونس: 3 .
2) ابراهیم: 25 .
3) المجادله: 10 .
4) غافر: 78 .
5) غافر: 78 .
6) المجادله: 21 .
7) نهجالبلاغه: خطبه192 .
8) همان .
9) همان . این ماجراى آموزنده را امیرالمؤمنین علیه السلام در بخشى از خطبه 192 نقل کرده است .
10) المجادله: 21 .
11) البقره: 186 .