داستان قرآنی:یوسف و برادرانش
آرشیو
چکیده
متن
لقد کان فی یوسف و إخوته آیات للسّائلین.
بهراستی، داستان یوسف و برادرانش برای پرسشگران، فرازهای شگفت بسیار دربرخواهد داشت.
سلام بر شما
در این شمارهی بشارت،همراه با شما صحنههای دیدنی و به یادماندنی پنجمین قسمت از داستان یوسف و برادرانش را به نظاره مینشینیم. ابتدا، بنا داشتیم که بیشتاب و آهسته آهسته، این داستان اسرار آمیز را با هم ورق بزنیم و در کنار هر صحنه مدّتی بمانیم و گفت و شنود قرآنی خودمان را با شما جوانان و نوجوانان عزیز اهل قرآن دنبال کنیم؛ ولی به دلایل گوناگون، تصمیم گرفتیم بررسی و تفسیر سورهی یوسف هرچه فشردهتر در 12 قسمتپیبگیریم. بر همین اساس، گفتوگوهایمان را به پایان کار موکول کردیم؛ یعنی زمانی که همهی داستان را در پرتو آیات نورانی قرآن کریم مرور کرده باشیم.
امیدواریم شما هم سورهی یوسف بهویژه آیات 36 تا42 را که این بار میخواهیم به تفسیر آنها بپردازیم، چندین بار تلاوت کرده و آمادهی تدبّر در مفهوم اسرار آمیز و دقّت بر انگیز آنها باشید.
یوسف درزندان
یوسف را به زندان افکندند تا به پندار خود، او را تنبیه کرده باشند. آنان با این کار میخواستند او به خود بیاید و ببیند که از همهی امتیازهای زندگی در خانهی عزیز مصر محروم شده است و مانند تبهکاران در گوشهی زندان به سر میبرد. پس برای رهایی از این وضعیت، بیاندیشد و بیچون و چرا تسلیم خواستههای عزیز مصر و دار و دستهاش گردد. البته آنان از این غافل بودند که یوسف عزیزتر از آن است که با این ترفندها احساس ذلّت کند و بزرگتر از آن است که زندانی شدن به گناه «بیگناهی» را کوچک و خوار شدن بپندارد.
اصلاً یوسف خود از خدا خواسته بود که با نقل مکان او به زندان، از آن زندان واقعی که سالیان دراز در آن گرفتارش کرده بودند، آزاد شود. یوسف، بندهی پاک و وارستهی خدا هیچگاه برای زرق و برقها و چرب و شیرینهای زندگی درباری ارزشی قایل نبوده است که اینک با جدا شدن از آن احساس محرومیت کند. برعکس، مدتهاست که در پرتو دانش «تأویل احادیث» دریافته است که عزیز و اطرافیانش میخواهند برای رسیدن به مقاصد شان، از او به عنوان نردبان استفاده کنند. آنگاه همینکه بر قلّهی کامروایی برآمدند و به مرادشان رسیدند، نردبان را به سویی افکنند یا طعمهی آتش کیفر و انتقام کنند. یوسف خوب میدانست که در زندان هم دست از سرش برنمیدارند و او را به حال خودش وانمیگذارند. بنابراین، از همان ساعتهای نخستین ورود به زندان، منتظر نقشههای بعدی عزیز مصر بود.
دو زندانی دیگر
معمولاً زندانهایی که افرادی مانند عزیز مصر برای کسانی مانند یوسف ترتیب میدهند، انفرادی است. ابتدا یوسف را در زندان انفرادی در بند کردند، ولی طولی نکشید که دو تن از خدمهی دربار را نیز به زندان یوسف روانه کردند. دلیل این کار دو چیز بود: یکی اینکه، یوسف به طور محسوس دریابد او را در کنار غلامان و خادمان در بند کردهاند و ببیند که چگونه از مقام فرزند خواندگی عزیز؛ شخص دوّم قدرت و سیاست در کشور مصر به موقعیت یک غلام خطا کار تنزّل کرده است! دیگر اینکه با طراحی نقشهای دیگر، قدرت و نفوذشان را به رخ یوسف بکشند و یکبار دیگر او را از نافرمانی مرد قدرتمندی همچون عزیز مصر بترسانند. بدینگونه امید داشتند یوسف از مقاومت دست بکشد و سر در خط فرمان ایشان بنهد. آری، این آخرین تیر ترکش عزیز مصر بود.
عزیز مصر همچنان دست بردار نیست!
هنگامیکه آن دو زندانی وارد زندان یوسف شدند، یکی از آن دو خطاب به یوسف گفت: «من خواب دیدهام که آب انگور میگیرم تا شراب درست کنم». دیگری نیز گفت: «من خواب دیدهام که نان بر سر دارم و مرغان هوا از آن میخورند. تعبیر خواب ما دو نفر را بازگوی؛ ما میدانیم که تو از عهدهی تعبیر خواب برمیآیی!»
داستان شگفتی است! بهراستی اگر کسی «پرسشگر» نباشد، از شنیدن یا خواندن داستان یوسف چندان چیزی دستگیرش نمیشود. چرا باید این دو نفر تقریباً همزمان با یوسف به زندان بیافتند؟ چرا باید از راه رسیده و نرسیده و بیمقدّمه، خوابهایشان را برای یوسف تعریف کنند و خطاب به او بگویند: ما میدانیم که تو از عهدهی تعبیر خواب برمیآیی!؟ آیا واقعاً این دو تن آنچه را میگویند، در خواب دیدهاند یا دیگران این خوابها را برایشان دیدهاند؟! چرا خوابهای این دو نفر تا این اندازه ضدّ و نقیض است، در حدّ مرگ و زندگی؟!
به طور طبیعی، پاسخ این پرسشها هرچه باشد، باید دنبالهی صدور حکم زندانی شدن یوسف باشد. عزیز مصر ـدر ظاهر به حساب هواداری همسرشـ یوسف را زندانی کرد تا به وی بفهماند که تنها او در کشور مصر همه کاره است. بنابراین، به هرکس بخواهد، عزّت میدهد و هرکس را بخواهد، خوار میگرداند؛ چنانکه با یوسف هر دو کار را کرده بود. اکنون این دو نفر ـبدون اینکه خود بدانندـ مأمور شدهاند به شکل دیگری قدرت مطلقهی عزیز را به رُخ یوسف بکشند. به این دو نفر گفتهاند: همبند شما یوسف تعبیر خواب میداند و خوابگزار است. وقتی وارد زندان شدید، به ترتیب، این دو خواب رابرای او تعریف کنید تا برایتان بگوید که چه سرنوشتی در انتظار شما است!
یوسفموضعگیری میکند
حالا دیگر نوبت یوسف است. یوسف نیز باید مانند ابراهیم به عزیز مصر؛ این مرد نمرود صفت بفهماند که سخت در اشتباه است1 و قادر مطلقی که عزّت و ذلّت همگان به دست اوست، تنها خدای یکتاست. همچنین باید به او بفهماند که یوسف، عزیز و عزیززاده است و کسی را که خدا عزّت داده باشد، هیچ کس نمیتواند خوار و ذلیل گرداند و اینها همه نمایش هایی زودگذر بیش نیستند! افزون بر آن، اگر بتواند، به این دو بردهی بینوا بفهماند که آلت دست سیاست بازان قدرتطلب قرار گرفتهاند و آنان میتوانند هرکاری را که بخواهند، به دستشان انجام دهند وهر زمان که اراده کنند، شرّ این بینوایان را از سرخویش کوتاه میکنند!
به همین دلیل پیش از ـبه اصطلاحـ تعبیر خوابهایشان، دو مطلب را خطاب به یاران زندانیاش و در واقع خطاب به عزیز مصر و دارو دستهاش بازگو کرد.
در گام نخست، برای آنان خاطرنشان ساخت که من یک خوابگزار معمولی نیستم که چشم و گوش بسته و از همهجا بیخبر، خوابهای این و آن را بشنوم و تعبیرهای گوناگون برای آنان ردیف کنم. یوسف گفت:
از اینپس، قبل از اینکه بخواهند غذای شما را به زندان بیاورند، به شما خواهم گفت که غذایتان چیست و چهقدر است؟ این دانشی است که خدای من به من آموخته است.
یوسف میخواست برای آنان باز گوید که علم تأویل احادیث که خدا به او داده است، بسی فراتر از خوابگزاری است و در پرتو این دانش و بینش، میتواند دست عزیز و امثال عزیز را بخواند و میتواند هر نقشهای را که میکشند، نقش بر آب گرداند.
سپس با صراحت تمام گفت:
من کیش و آیین مردمی را که به خدای یکتا و آخرت، ایمان ندارند، رها کردهام و از دین و آیین پدرانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی میکنم. در شأن ما نیست که چیزی یا کسی را شریک خدای یکتای بیهمتا قرار دهیم. این لطف خداست که شامل حال ما و همهی مردم گردانیده است، ولی بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
سپس ادامه داد:
ای دو یار زندانی من! آیا اربابهای گوناگون بهترند یا خدای یکتا،همتا و قهّار؟! این خدایان دروغین که شما آنان را به جای خدای یکتا پرستش میکنید، اسمهای بیمسّما و قالبهایی بیمحتوا بیش نیستند که شما و پدرانتان برای خود ترتیب دادهاید. خدای یکتا هیچگاه شما را به پرستش آنها فرمان نداده است. فرمانروایی در انحصار خداست و همو فرمان داده است که جز او، هیچکس و هیچچیز را نپرستید و بندگی نکنید!
پس از اعلام این دو مطلب، با لحن و بیانی که بیشتر به غیبگویی شبیه بود تا به تعبیر خواب، گفت:
ای دو یار زندانی من! آن کسی از شما که اوّل خوابش رابرای من تعریف کرد، به زودی از زندان آزاد میشود و ساقی مخصوص اربابش (پادشاه) میگردد، ولی آن دیگری، بردار آویخته میشود و مرغان هوا، مغز او را میخورند!
آنگاه برای اینکه به آن دو نفر بفهماند که ریشهی این توطئهها را میداند، افزود:
در این مورد که آمدهاید از من بپرسید «خواب»هایتان چه تعبیری دارد، بدانید که کار از کار گذشته است!
حرکت زیرکانهی یوسف
طولی نکشید که عزیز مصر، آن یار زندانی یوسف را که ـبه اصطلاحـ خواب دیده بود شراب انگور درست میکند، از بند آزاد کرد. او را با خلعت و تشریفات به دربار پادشاه بردند و دیگری را در میدان شهر به دار آویختند تا عبرت روزگار گردد!
یوسف که دید این یار زندانی اش، ساقی پادشاه شده است و میخواهد نزد او برود، به وی گفت:
نزد اربابت مرا یاد کن! به پادشاه مصر بگو مردی جوان که در این شهر و دیار غریب است، با این اسم و رسم و این اوصاف، زندانی عزیز است.
این کار یوسف، حرکت بسیار زیرکانه ای بود که او با الهام از دانش و بینش خدادادیاش انجام داد و با ایمان و توکّل وی به خدا نیز منافاتی نداشت.
یوسف دریافته بود که تنها راه نجاتش در این است که به گونهای، خبر توطئه چینیهای عزیز را به گوش پادشاه برساند و پادشاه را که به ظاهر همهی امور کشور را دربست به عزیز سپرده بود و عزیز، چشم راست او به شمار میرفت، نسبت به رفتار و کردار او حساس گرداند. به این ترتیب، عزیز مصر از اریکهی قدرت به زیر خواهد آمد و غایله به پایان خواهد رسید. قربانیان دیگر این توطئه مانند همسر بیچارهی عزیز، زنان درباری و دیگران نیز از شرّ عزیز مصر آسوده خواهند شد.
یوسف چند سالی در زندان میماند
با همهی این اوصاف، تقدیر الهی این بود که یوسف چند سالی در زندان بماند تا اوضاع و احوال سامان بگیرد و زمینه برای رسیدن یوسف به آیندهی درخشانی که خدا برای او ترسیم کرده و در رؤیای صادقهی دوران کودکیاش به او وعده داده است، فراهم گردد. به همین دلیل اتّفاقی پیش بینی نشده روی داد و بر خلاف پیشبینی زیرکانه و اقدام عالمانهی یوسف جوان، منظور وی به سرعت جامهی عمل نپوشید. ساقی جدید پادشاه به دربار رفت و به انجام وظایفش مشغول شد، ولی شیطان از یاد او برد که از یوسف زندانی نزد پادشاه یادی کند. در نتیجه، یوسف چند سال دیگر در زندان ماند.
بر سر عزیز مصر چه آمد؟
روند آیات در سورهی مبارکهی یوسف نشان میدهد که از اینجا به بعد، عزیز مصر یکباره دست از سر یوسف برداشته و با وجود آنکه یوسف چند سالی در زندان عزیز به سر برده، هیچگونه دردسر و مزاحمتی برای او پیش نیامده است. کُنج زندان برای یوسف، حکم صدفی را داشته است که مرواریدی درخشان را در برگرفته است و میپروراند تا این که غواص گوهرشناس به سراغ او بیاید، صدف را بشکند و ماه کنعان از افق زندان در آسمان تیره و تار مصر بتابد.
اینکه بر سر عزیز مصر چه آمد، اصلاً اهمیتی ندارد. نزد گویندهی این داستان، عزیز مصر و امثال او عزّت و ارج و حرمتی ندارند و حاشیههایی بیش برای طومار تاریخ بشر نیستند؛ یوسفها مهمّاند. البته شنونده یا خوانندهی داستان، خود، میتواند هرگونه که بخواهد، حدس بزند که سرنوشت عزیز مصر چگونه ممکن است رقم خورده باشد. همچنین میتواند به سراغ تاریخ قدیم مصر برود و ببیند که تاریخ در این زمینه چه چیزی را ثبت کرده است (که نکرده است). آری، مهّم این است که به هر ترتیب، شرّ این گرگ درندهی درآمده در لباس میش ـعزیز مقتدر مصرـ از سر یوسف عزیز کوتاه شده است. پس از سالها، این سنگ خاره از سر راه یوسف برداشته شده و راه رشد و ارتقای یوسف در کشور مصر هموار گردیده است تا همانگونه که خدای سبحان مقرّر فرموده است، او در کشور مصر به مکنت و مکانت موعود دست یابد.
شما خوانندگان گرامی بشارت نیز از تلاوت مکرّر آیات و سورههای قرآن کریم به ویژه آیات نیمهی نخستین سورهی یوسف غافل نمانید و برای اینکه هرچه زودتر گفت و شنود قرآنیمان شکل بگیرد، پیشنهادها، نظرها، مطالب و پرسشهایتان دربارهی این داستان را در اختیار ما قرار دهید. در پایان، از همهی کسانی که تا اینجا از لطف و عنایتشان بهرهمند گشتیم بهویژه برادر عزیز مان، آقای سعید سرمدی (از شهرک شهید محلاتی ـتهران) که نقد و نظری 18صفحهای برای ما ارسال کردهاند، صمیمانه سپاسگزاریم وبهرهمندی روزافزونشان را از درگاه ایزد منّان خواستاریم. خدانگهدار.
1.بقره،258.
بهراستی، داستان یوسف و برادرانش برای پرسشگران، فرازهای شگفت بسیار دربرخواهد داشت.
سلام بر شما
در این شمارهی بشارت،همراه با شما صحنههای دیدنی و به یادماندنی پنجمین قسمت از داستان یوسف و برادرانش را به نظاره مینشینیم. ابتدا، بنا داشتیم که بیشتاب و آهسته آهسته، این داستان اسرار آمیز را با هم ورق بزنیم و در کنار هر صحنه مدّتی بمانیم و گفت و شنود قرآنی خودمان را با شما جوانان و نوجوانان عزیز اهل قرآن دنبال کنیم؛ ولی به دلایل گوناگون، تصمیم گرفتیم بررسی و تفسیر سورهی یوسف هرچه فشردهتر در 12 قسمتپیبگیریم. بر همین اساس، گفتوگوهایمان را به پایان کار موکول کردیم؛ یعنی زمانی که همهی داستان را در پرتو آیات نورانی قرآن کریم مرور کرده باشیم.
امیدواریم شما هم سورهی یوسف بهویژه آیات 36 تا42 را که این بار میخواهیم به تفسیر آنها بپردازیم، چندین بار تلاوت کرده و آمادهی تدبّر در مفهوم اسرار آمیز و دقّت بر انگیز آنها باشید.
یوسف درزندان
یوسف را به زندان افکندند تا به پندار خود، او را تنبیه کرده باشند. آنان با این کار میخواستند او به خود بیاید و ببیند که از همهی امتیازهای زندگی در خانهی عزیز مصر محروم شده است و مانند تبهکاران در گوشهی زندان به سر میبرد. پس برای رهایی از این وضعیت، بیاندیشد و بیچون و چرا تسلیم خواستههای عزیز مصر و دار و دستهاش گردد. البته آنان از این غافل بودند که یوسف عزیزتر از آن است که با این ترفندها احساس ذلّت کند و بزرگتر از آن است که زندانی شدن به گناه «بیگناهی» را کوچک و خوار شدن بپندارد.
اصلاً یوسف خود از خدا خواسته بود که با نقل مکان او به زندان، از آن زندان واقعی که سالیان دراز در آن گرفتارش کرده بودند، آزاد شود. یوسف، بندهی پاک و وارستهی خدا هیچگاه برای زرق و برقها و چرب و شیرینهای زندگی درباری ارزشی قایل نبوده است که اینک با جدا شدن از آن احساس محرومیت کند. برعکس، مدتهاست که در پرتو دانش «تأویل احادیث» دریافته است که عزیز و اطرافیانش میخواهند برای رسیدن به مقاصد شان، از او به عنوان نردبان استفاده کنند. آنگاه همینکه بر قلّهی کامروایی برآمدند و به مرادشان رسیدند، نردبان را به سویی افکنند یا طعمهی آتش کیفر و انتقام کنند. یوسف خوب میدانست که در زندان هم دست از سرش برنمیدارند و او را به حال خودش وانمیگذارند. بنابراین، از همان ساعتهای نخستین ورود به زندان، منتظر نقشههای بعدی عزیز مصر بود.
دو زندانی دیگر
معمولاً زندانهایی که افرادی مانند عزیز مصر برای کسانی مانند یوسف ترتیب میدهند، انفرادی است. ابتدا یوسف را در زندان انفرادی در بند کردند، ولی طولی نکشید که دو تن از خدمهی دربار را نیز به زندان یوسف روانه کردند. دلیل این کار دو چیز بود: یکی اینکه، یوسف به طور محسوس دریابد او را در کنار غلامان و خادمان در بند کردهاند و ببیند که چگونه از مقام فرزند خواندگی عزیز؛ شخص دوّم قدرت و سیاست در کشور مصر به موقعیت یک غلام خطا کار تنزّل کرده است! دیگر اینکه با طراحی نقشهای دیگر، قدرت و نفوذشان را به رخ یوسف بکشند و یکبار دیگر او را از نافرمانی مرد قدرتمندی همچون عزیز مصر بترسانند. بدینگونه امید داشتند یوسف از مقاومت دست بکشد و سر در خط فرمان ایشان بنهد. آری، این آخرین تیر ترکش عزیز مصر بود.
عزیز مصر همچنان دست بردار نیست!
هنگامیکه آن دو زندانی وارد زندان یوسف شدند، یکی از آن دو خطاب به یوسف گفت: «من خواب دیدهام که آب انگور میگیرم تا شراب درست کنم». دیگری نیز گفت: «من خواب دیدهام که نان بر سر دارم و مرغان هوا از آن میخورند. تعبیر خواب ما دو نفر را بازگوی؛ ما میدانیم که تو از عهدهی تعبیر خواب برمیآیی!»
داستان شگفتی است! بهراستی اگر کسی «پرسشگر» نباشد، از شنیدن یا خواندن داستان یوسف چندان چیزی دستگیرش نمیشود. چرا باید این دو نفر تقریباً همزمان با یوسف به زندان بیافتند؟ چرا باید از راه رسیده و نرسیده و بیمقدّمه، خوابهایشان را برای یوسف تعریف کنند و خطاب به او بگویند: ما میدانیم که تو از عهدهی تعبیر خواب برمیآیی!؟ آیا واقعاً این دو تن آنچه را میگویند، در خواب دیدهاند یا دیگران این خوابها را برایشان دیدهاند؟! چرا خوابهای این دو نفر تا این اندازه ضدّ و نقیض است، در حدّ مرگ و زندگی؟!
به طور طبیعی، پاسخ این پرسشها هرچه باشد، باید دنبالهی صدور حکم زندانی شدن یوسف باشد. عزیز مصر ـدر ظاهر به حساب هواداری همسرشـ یوسف را زندانی کرد تا به وی بفهماند که تنها او در کشور مصر همه کاره است. بنابراین، به هرکس بخواهد، عزّت میدهد و هرکس را بخواهد، خوار میگرداند؛ چنانکه با یوسف هر دو کار را کرده بود. اکنون این دو نفر ـبدون اینکه خود بدانندـ مأمور شدهاند به شکل دیگری قدرت مطلقهی عزیز را به رُخ یوسف بکشند. به این دو نفر گفتهاند: همبند شما یوسف تعبیر خواب میداند و خوابگزار است. وقتی وارد زندان شدید، به ترتیب، این دو خواب رابرای او تعریف کنید تا برایتان بگوید که چه سرنوشتی در انتظار شما است!
یوسفموضعگیری میکند
حالا دیگر نوبت یوسف است. یوسف نیز باید مانند ابراهیم به عزیز مصر؛ این مرد نمرود صفت بفهماند که سخت در اشتباه است1 و قادر مطلقی که عزّت و ذلّت همگان به دست اوست، تنها خدای یکتاست. همچنین باید به او بفهماند که یوسف، عزیز و عزیززاده است و کسی را که خدا عزّت داده باشد، هیچ کس نمیتواند خوار و ذلیل گرداند و اینها همه نمایش هایی زودگذر بیش نیستند! افزون بر آن، اگر بتواند، به این دو بردهی بینوا بفهماند که آلت دست سیاست بازان قدرتطلب قرار گرفتهاند و آنان میتوانند هرکاری را که بخواهند، به دستشان انجام دهند وهر زمان که اراده کنند، شرّ این بینوایان را از سرخویش کوتاه میکنند!
به همین دلیل پیش از ـبه اصطلاحـ تعبیر خوابهایشان، دو مطلب را خطاب به یاران زندانیاش و در واقع خطاب به عزیز مصر و دارو دستهاش بازگو کرد.
در گام نخست، برای آنان خاطرنشان ساخت که من یک خوابگزار معمولی نیستم که چشم و گوش بسته و از همهجا بیخبر، خوابهای این و آن را بشنوم و تعبیرهای گوناگون برای آنان ردیف کنم. یوسف گفت:
از اینپس، قبل از اینکه بخواهند غذای شما را به زندان بیاورند، به شما خواهم گفت که غذایتان چیست و چهقدر است؟ این دانشی است که خدای من به من آموخته است.
یوسف میخواست برای آنان باز گوید که علم تأویل احادیث که خدا به او داده است، بسی فراتر از خوابگزاری است و در پرتو این دانش و بینش، میتواند دست عزیز و امثال عزیز را بخواند و میتواند هر نقشهای را که میکشند، نقش بر آب گرداند.
سپس با صراحت تمام گفت:
من کیش و آیین مردمی را که به خدای یکتا و آخرت، ایمان ندارند، رها کردهام و از دین و آیین پدرانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی میکنم. در شأن ما نیست که چیزی یا کسی را شریک خدای یکتای بیهمتا قرار دهیم. این لطف خداست که شامل حال ما و همهی مردم گردانیده است، ولی بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
سپس ادامه داد:
ای دو یار زندانی من! آیا اربابهای گوناگون بهترند یا خدای یکتا،همتا و قهّار؟! این خدایان دروغین که شما آنان را به جای خدای یکتا پرستش میکنید، اسمهای بیمسّما و قالبهایی بیمحتوا بیش نیستند که شما و پدرانتان برای خود ترتیب دادهاید. خدای یکتا هیچگاه شما را به پرستش آنها فرمان نداده است. فرمانروایی در انحصار خداست و همو فرمان داده است که جز او، هیچکس و هیچچیز را نپرستید و بندگی نکنید!
پس از اعلام این دو مطلب، با لحن و بیانی که بیشتر به غیبگویی شبیه بود تا به تعبیر خواب، گفت:
ای دو یار زندانی من! آن کسی از شما که اوّل خوابش رابرای من تعریف کرد، به زودی از زندان آزاد میشود و ساقی مخصوص اربابش (پادشاه) میگردد، ولی آن دیگری، بردار آویخته میشود و مرغان هوا، مغز او را میخورند!
آنگاه برای اینکه به آن دو نفر بفهماند که ریشهی این توطئهها را میداند، افزود:
در این مورد که آمدهاید از من بپرسید «خواب»هایتان چه تعبیری دارد، بدانید که کار از کار گذشته است!
حرکت زیرکانهی یوسف
طولی نکشید که عزیز مصر، آن یار زندانی یوسف را که ـبه اصطلاحـ خواب دیده بود شراب انگور درست میکند، از بند آزاد کرد. او را با خلعت و تشریفات به دربار پادشاه بردند و دیگری را در میدان شهر به دار آویختند تا عبرت روزگار گردد!
یوسف که دید این یار زندانی اش، ساقی پادشاه شده است و میخواهد نزد او برود، به وی گفت:
نزد اربابت مرا یاد کن! به پادشاه مصر بگو مردی جوان که در این شهر و دیار غریب است، با این اسم و رسم و این اوصاف، زندانی عزیز است.
این کار یوسف، حرکت بسیار زیرکانه ای بود که او با الهام از دانش و بینش خدادادیاش انجام داد و با ایمان و توکّل وی به خدا نیز منافاتی نداشت.
یوسف دریافته بود که تنها راه نجاتش در این است که به گونهای، خبر توطئه چینیهای عزیز را به گوش پادشاه برساند و پادشاه را که به ظاهر همهی امور کشور را دربست به عزیز سپرده بود و عزیز، چشم راست او به شمار میرفت، نسبت به رفتار و کردار او حساس گرداند. به این ترتیب، عزیز مصر از اریکهی قدرت به زیر خواهد آمد و غایله به پایان خواهد رسید. قربانیان دیگر این توطئه مانند همسر بیچارهی عزیز، زنان درباری و دیگران نیز از شرّ عزیز مصر آسوده خواهند شد.
یوسف چند سالی در زندان میماند
با همهی این اوصاف، تقدیر الهی این بود که یوسف چند سالی در زندان بماند تا اوضاع و احوال سامان بگیرد و زمینه برای رسیدن یوسف به آیندهی درخشانی که خدا برای او ترسیم کرده و در رؤیای صادقهی دوران کودکیاش به او وعده داده است، فراهم گردد. به همین دلیل اتّفاقی پیش بینی نشده روی داد و بر خلاف پیشبینی زیرکانه و اقدام عالمانهی یوسف جوان، منظور وی به سرعت جامهی عمل نپوشید. ساقی جدید پادشاه به دربار رفت و به انجام وظایفش مشغول شد، ولی شیطان از یاد او برد که از یوسف زندانی نزد پادشاه یادی کند. در نتیجه، یوسف چند سال دیگر در زندان ماند.
بر سر عزیز مصر چه آمد؟
روند آیات در سورهی مبارکهی یوسف نشان میدهد که از اینجا به بعد، عزیز مصر یکباره دست از سر یوسف برداشته و با وجود آنکه یوسف چند سالی در زندان عزیز به سر برده، هیچگونه دردسر و مزاحمتی برای او پیش نیامده است. کُنج زندان برای یوسف، حکم صدفی را داشته است که مرواریدی درخشان را در برگرفته است و میپروراند تا این که غواص گوهرشناس به سراغ او بیاید، صدف را بشکند و ماه کنعان از افق زندان در آسمان تیره و تار مصر بتابد.
اینکه بر سر عزیز مصر چه آمد، اصلاً اهمیتی ندارد. نزد گویندهی این داستان، عزیز مصر و امثال او عزّت و ارج و حرمتی ندارند و حاشیههایی بیش برای طومار تاریخ بشر نیستند؛ یوسفها مهمّاند. البته شنونده یا خوانندهی داستان، خود، میتواند هرگونه که بخواهد، حدس بزند که سرنوشت عزیز مصر چگونه ممکن است رقم خورده باشد. همچنین میتواند به سراغ تاریخ قدیم مصر برود و ببیند که تاریخ در این زمینه چه چیزی را ثبت کرده است (که نکرده است). آری، مهّم این است که به هر ترتیب، شرّ این گرگ درندهی درآمده در لباس میش ـعزیز مقتدر مصرـ از سر یوسف عزیز کوتاه شده است. پس از سالها، این سنگ خاره از سر راه یوسف برداشته شده و راه رشد و ارتقای یوسف در کشور مصر هموار گردیده است تا همانگونه که خدای سبحان مقرّر فرموده است، او در کشور مصر به مکنت و مکانت موعود دست یابد.
شما خوانندگان گرامی بشارت نیز از تلاوت مکرّر آیات و سورههای قرآن کریم به ویژه آیات نیمهی نخستین سورهی یوسف غافل نمانید و برای اینکه هرچه زودتر گفت و شنود قرآنیمان شکل بگیرد، پیشنهادها، نظرها، مطالب و پرسشهایتان دربارهی این داستان را در اختیار ما قرار دهید. در پایان، از همهی کسانی که تا اینجا از لطف و عنایتشان بهرهمند گشتیم بهویژه برادر عزیز مان، آقای سعید سرمدی (از شهرک شهید محلاتی ـتهران) که نقد و نظری 18صفحهای برای ما ارسال کردهاند، صمیمانه سپاسگزاریم وبهرهمندی روزافزونشان را از درگاه ایزد منّان خواستاریم. خدانگهدار.
1.بقره،258.