آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن


آیا حضرت امیر(ع) از تیپ جوان هم به عنوان کارگزار نظام در بدنه حکومت اسلامى بکارگیرى داشت؟ چرا؟
آنچه مسلم است, حضرت امیر(ع) از تیپ جوان به عنوان کارگزار نظام, در بدنه حکومت اسلامى بکارگیرى داشت, و نمونه هاى بسیارى را در این نوشتار برشمردیم که قابل دقت است.
آنچه جاى دقت دارد و ((چرایى)) بحث را تشکیل مى دهد, این است که چرا حضرت امیر(ع) از تیپ جوان به عنوان کارگزار نظام, در بدنه حکومت اسلامى که یک امر بسیار مهم است بکار مى گرفت؟!
گرچه تا به حال به این پرسش, پاسخ گفته نشد ولى از روح تاریخ اسلام و روح نهج البلاغه مى توان نکاتى را استنباط کرد که پاسخ نسبتا مناسبى باشد براى این پرسش.
1ـ خلاقیت و نوآورى در جوانان بیشتر است:
همانطورى که اشاره شد, امام على(ع) قلب و استعداد جوانان را تشبیه مى کند به زمین ناکشته اى که هر چه در آن افکنند بپذیرد. زمین ناکشته (ارض خالیه), بر خلاف زمین کشته ـ که خاک آن پیر گشته است ـ از خلاقیت ویژه اى برخوردار است. همیشه ثمرش بیشتر از زمین هاى کشته است. زمین هاى کشته نیاز به ((آیش)) دارند و توانایى ندارند هر نوع بذر را بپذیرند.
ولى زمین ناکشته گاهى چندین برابر, بیشتر از زمینهاى کشته و آیش خورده ثمر مى دهد. محصولش چشم نواز و چشمگیر است و از ویژگیها و کیفیت خاصى برخوردار است. کشاورز در کاشت و داشت زمین ناکشته اى که زیر کشت مى برد چندان مشکلى ندارد زیرا خود زمین در درون خود داراى آمادگى است که نیاز به کمک و کود از خارج ندارد...
همچنین است سرزمین وجودى یک جوان, آن هم جوانى که مى خواهد در بدنه حکومت اسلامى, بکارگیرى شود. بدنه حکومت نیاز به کادرى دارد که سرشار از استعداد و آمادگى باشند و از خودشان خلاقیت نشان بدهند و خستگى ناپذیر باشند.
وقتى زمین ناکشته براى زیر کشت بردن در اختیار زارع قرار دارد چرا زارع زمین کشته و آیش خورده خسته را زیر کشت ببرد که نتواند از آن, ثمر عالى و فراوان بدست آورد؟
اینجاست که امام على(ع) مى فرمایند:
((انما قلب الحدث کالارض الخالیه ما القى فیها من شىء قبلته. فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبک...; دل جوان همچون زمین ناکشته است; هرچه در آن افکنند بپذیرد, پس به ادب آموختنت پرداختم, پیش از آنکه دلت سخت شود و خردت هوایى دیگر گیرد, تا با رإى قاطع روى به کار آرى...))(1)
والدین, مسوولین فرهنگى و امورتربیتى, دلسوخته گان و در کل حکومت اسلامى, باید جوان و توانمندیهاى جوانان را جدى بگیرند. کوتاهى در این زمینه, دو خسارت بزرگ و جبران ناپذیر را بدنبال خواهد داشت:
1ـ دشمن دور این سرزمین مبارک, ((سنگ چین)) و سپس تصرف مى نماید.
2ـ و به دنبال آن فرار مغزها را در بر خواهد داشت که ((کمر حکومت)) را مى شکند.
حقیقتا این دو نکته از روح کلام حضرت امیر(ع) بدست مىآید و هشدار بزرگى است براى مسوولین فرهنگى و حکومت اسلامى. تا در حفظ این سرمایه ملى ـ معنوى کشور کوشا باشند.

2ـ اولویت نسل جوان و آینده حکومت:
مربى نیک اندیش, باید جاده صاف کن خوبى براى جوان ها باشد و بعد از راهنمائیها و راه گشائیهاى لازم از نیت پاک و نهاد بىآک (بىآسیب) جوان ها بهره بردارى نمایدو بهره مند گردد.
حضرت امیر(ع) مى فرمایند:
جوان! من على(ع) حاضرم تمام گذشته تاریخ و آینده دور را جلو رویت حاضر و ترسیم سازم و هر چیز زبده آن را جدا سازم و نیکویى آن را برایت جستجو کنم, آن را که شناخته نبود از دسترس تو به دور اندازم... تا تو بتوانى از بهار زندگانى و عنفوان جوانى و نیت پاک و نهاد بىآک خود درست بهره ببرى و سپس در خدمت خلق خدا باشى.
((اى بنى انى و ان لم اکن عمرت عمر من کان قلبى فقد نظرت فى اعمالهم, و فکرت فى اخبارهم, و سرت فى آثارهم حتى عدت کاحدهم...; پسرکم! هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده اند نزیسته ام, اما در کارهاشان نگریسته ام و در سرگذشتهاشان اندیشیده, و در آنچه از آنان مانده, رفته و دیده ام گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سر برده ام. پس آنچه ـ دیدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زیانبار باز شناختم... و بر ادب آموختنت همت گماشتم.))(2)
پس هشیارانه باید سرزمین وجود جوان را تصرف کرد و دور آن سنگ چین نمود سپس بر آن زمین ناکشته, بذر نیک و نیک اندیشى پاشید و به دنبال آن از عنفوان جوانى, بهار زندگانى (نفس صافیه), نیت پاک و نهاد بىآک وى در بدنه حکومت اسلامى استفاده کرد و به دنبال آن, حکومت را از خطرات و خیانتها بیمه ساخت.
خلاصه روزى باید در بدنه حکومت نوسازى صورت بگیرد و چه بهتر که نیک اندیشان, نیک اندیشانى از میان نسل نو تربیت بکنند و آنها را در بدنه حکومت, بکار گمارند.
از این رو مى بینیم حضرت امیر(ع) حکومت مصر را طى یک عهدنامه نسبتا طولانى واگذار مى کند به محمد بن ابى بکر در حالى که وى کاملا در سنین جوانى بسر مى برد. (3) و یا اینکه در جنگ تبوک, پیامبر(ص) دستور دادند تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهى ((اسامه بن زید)) که بیش از 17 (هفده) سال نداشت راهى این منطقه (منطقه موته)شوند.(4)
3 ـ براساس معیار شایسته سالارى:
هیچ دلیلى وجود ندارد که یک جوان, به صرف جوان بودن, نتواند در پست هاى کلیدى یک کشور بکار گرفته شود.
این منطق کور و کهنه دوران جاهلیت بود که از بکارگیرى تیپ جوان در بدنه حکومت اسلامى اعراض مى کردند و یکى از مشکلات آنها با خود حضرت امیر(ع) همین بود که حضرت امیر جوان است و کم تجربه; و شایستگى ندارد در مسوولیتهاى کلیدى حکومت اسلامى بکار گرفته شود.
چندین حدیث زیبا, در همین نوشتار بیان گشت که حضرت امیر(ع) در این زمینه قایل به شایسته سالارى هستند. با توجه به این دیدگاه, امام(ع) جوانان توانمند, متخصص و متعهد را در بدنه حکومت اسلامى بکارگیرى مى کردند و از استعدادهاى سرشار جوانان به نفع مملکت استفاده مى نمودند.
حضرت امیر(ع) جایى که کار به کار دان سپرده نشد بسیار مى نالد; مى فرمایند:
((مردى که پشتواره اى از نادانى فراهم ساخته, و خود را میان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاریکى فتنه تازان, کور در بستن پیمان سازش ـ میان مردمان ـ . آدمى نمایان او را دانا نامیده اند و او نه چنان است, چیزى را بسیار فراهم آورده که اندکش بهتر از بسیار آن است. تا آنگاه که از آب بد مزه سیر شود, و دانش بیهوده اندوزد ـ و دلیر شود ـ پس میان مردم به داورى نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگرى بیند.))(5)
در جاى دیگر حضرت مى فرمایند:
((فیا لله و للشورى, متى اعترض الریب فى مع الاول منهم...; خدا را چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم, که مرا در پایه او نپنداشتند; و در وصف اینان داشتند; ناچار با آنان انباز, و در گفتگوشان دمساز گشتم. اما یکى از کینه راهى گزید و دیگرى داماد خود را بهتر دید, و این دوخت و آن برید, تا سومین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت, و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت.))(6)
به هر تقدیر, امام على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه در زمینه شایسته سالارى و واگذارى کار به کاردان مطالب بلندى دارند و فرمودند که در این مختصر به همین مقدار اکتفا مى کنیم.
در یک جمع بندى مى توان گفت; کار باید به کاردان واگذار گردد و در حکومت امام على(ع) جوانانى بودند که شایسته و کاردان بودند و در بدنه حکومت اسلامى هم بکار گرفته مى شدند.
4ـ تعهد و عشق به اسلام:
از روح تاریخ اسلام بدست مىآید که درصدر اسلام, جوانان گرایش بیشترى در روى آوردن به اسلام داشتند و به دنبال آن از خود عشق و علاقه خاصى نشان مى دادند.
حضرت امیر(ع) مى فرمایند:
((سپاس خداى را, که راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن, آسان فرمود; و ارکان آن را استوار ساخت تا کس با آن چیرگى نتواند, و نستیزد. .. راه روشن آن تصدیق آوردن است و نشانه هاى آن کار نیک کردن.))(7)
در جاى دیگر مى فرمایند:
((گله خود را با خدا مى کنم از مردمى که عمر خود را به نادانى به سر مى برند, و با گمراهى رخت از این جهان به در مى برند. کالایى خوارتر نزد آنان از کتاب خدا نیست.))(8)
شاید به راحتى بتوان استنباط کرد که غالب جمعیت کلانسال در حکومت امام على(ع) یا روحیات ابوسفیانى داشتند و یا نفاق پنهان و تعصب و تقدس کور جاهلى که بسیار خطرناک و خطرساز بودند. از این رو, حضرت از میان جمعیت کلانسال, مواجه بود با چهار گروه که عبارتند از :
1ـ ابوسفیان.
2ـ منافقان پنهان.
3ـ سالخوردگان متعهد ولى بى تخصص.
4ـ گروه بسیار اندک هم, متعهد و هم متخصص و کاردان بودند.
از این روى, حضرت باید این خلا بزرگ را با بکارگیرى تیپ جوان, جبران مى کرد و آنها را با توجه به لیاقتها و توانمندیها, در بدنه حکومت به کار مى گمارد.
واقعا اگر اکثر آنها مشکل دار و مشکل ساز بودند و از طرف دیگر در بدنه حکومت نیاز به متخصص متعهد باشد که بتوان گزینش درست از میان جوانان کارآمد و متخصص و متعهد, این خلا را پر کرد, چرا چنین نکرد؟!
مگر خود على(ع) طى 23 سال حکومت پیامبر(ص), با آن همه ایثار و رشادت جوان نبود؟
مگر بر خود حضرت امیر(ع) خورده نمى گرفتند؟!

O جوانان و کارگزاران نظام
در اینجا سوالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهیم پرداخت. سوال این است:
جوانان در میان کارگزاران نظام حضرت امیر(ع) چه جایگاهى داشتند؟
على(ع) مى فرمایند:
((الجاهل صغیر و ان کان شیخا, والعالم کبیر و ان کان حدثا; نادان کوچک است هرچند سالخورده و پیر باشد, دانا بزرگ است, هرچند کوچک و خردسال باشد.))(9)
از این گفتار گرانسنگ امیرالمومنین(ع) مى توان استنباط کرد که ملاک و محور در تمام امور, بویژه در گزینش نیروهایى که پیکره و هسته مرکزى حکومت اسلامى را تشکیل مى دهند, ((تعهد, تخصص و شایسته سالارى)) است. ملاک و محور اصلى در گزینش ها, دانش توإم با دیندارى و شایستگى است و این معیار کلى, هیچ ارتباطى با سن و سال اشخاص ندارد.
با یک دقت عمیق مى توان چنین استنباط و تصور کرد که:
1ـ ممکن است فردى متخصص باشد ولى دیندار نباشد.
2ـ ممکن است کسى متعهد و دیندار باشد ولى متخصص نباشد.
3ـ ممکن است فردى متعهد باشد, متخصص هم باشد اما شایستگى لازم براى یک امر مهم را نداشته باشد. مثلا فردى که تخصص اش ادبیات زبان فارسى است به او نمى توان امر قضاوت را واگذار کرد.
4ـ ممکن است فردى هم متعهد باشد, هم متخصص و هم شایستگى لازم براى یک امر مهم را داشته باشد, مثلا فردى که متعهد و متخصص است, تخصص اش هم در حقوق باشد, در این صورت, هم مى توان وى را به عنوان قضاوت بکار گرفت و هم او را به عنوان نماینده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وکیل به معناى خاص.
آنچه از ((روح اسلام و روح روایات)) به دست مىآید, قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است که بطور خلاصه از آن به ((شایسته سالارى)) نام مى بریم. این ملاک و مبنا, سن و سال, رنگ پوست, چپ و راست و خویشاوندى نمى شناسد. جوان متعهد است, تخصص اش در نیروهاى مسلح بسیار بالا است, در این صورت, وى شایسته است به عنوان فرمانده لشکر, در نیروهاى زمینى منصوب گردد.
از این رو على(ع) فرمودند:
((رب صغیر احزم من کبیر; بسا خردسالى از بزرگ دور اندیش تر است.))
در جاى دیگر فرمودند:
((انظر فى حال کتابک فول على امورک خیرهم, واخصص رسائلک التى تدخل فیها مکائدک و اسرارک باجمعهم لوجود صالح الاخلاق; درباره کاتبان خود بنگر, و بهترینشان را بر سر کار بیاور, و نامه هایى را که در آن تدبیرها و رازهایت نهان است, از میان جمع کاتبان به کسى مخصوص دار که صالحتر از دیگران است... .))(10)
همچنین در جاى دیگر فرمود:
((فان الرجال یتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم و لیس ورإ ذلک من النصیحه والامانه شىء...; مردمان براى جلب نظر والیان به آراستن ظاهر مى پردازند, و خوش خدمتى را پیشه مى سازند. اما در پس آن, نه خیرخواهى است و نه از امانت نشان. لیکن آنان را بیازماى به خدمتى که براى والیان نیکوکار پیش از تو عهده دار بوده اند, و بر آن کس اعتماد کن که میان همگان اثرى نیکو نهاده, و به امانت از همه شناخته تر است.))(11)
با توجه به این اصل اساسى, یعنى ((شایسته سالارى)) در منابع و مبانى دینى, مى توان گفت:
از نیروى جوان, در صدر اسلام به نحو شایسته استفاده مى شد. اولین کسى که به پیامبر اسلام(ص), اسلام و ایمان آورد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
و اولین کسى که به عنوان جانشین حضرت محمد(ص), منصوب گردید, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). کسى که:
عشق بازى که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر(ص)(12)
جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
پیامبر(ص), على(ع) را که چهره اى بسیار جوان داشت براى امر قضاوت به یمن فرستاد.(13)
کسى که قالع باب خیبر است, جوانى بنام على بزرگ(ع)... .
آیا تا به حال فکر کرده اید که تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س), در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پیوست و مدت عمر حضرت زهرا(س) از هیجده سال تجاوز نکرد؟!
((آئین مقدس اسلام در چهارده قرن قبل, ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش خود توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادى و معنوى, تربیتى و روانى, اخلاقى و اجتماعى, دنیوى و اخروى و خلاصه از کلیه جهات, تحت مراقبت کامل قرار داده است.))(14)
در دعوت پیامبر(ص), آن کسانى که بیشتر از همه استقبال مى کردند, جوانان بودند. در مدت سه سال دعوت پنهانى پیامبر(ص), در حدود بیست و پنج نفر, به پیامبر ایمان آوردند. آن هم با سختیها و مرارتهایى که تحمل مى کردند. اما اکثر آنها, آنطور که به تاریخ استناد مى شود جوانان بودند. بعد از آن هم, در جنگها و کارهاى دیگر همین جوانها فعال بودند.
در زمان پیروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و این هشت سال دفاع مقدس, همه جوانان بودند. اگر کسى با جبهه سر و کار داشت و مى رفت آنجا, گاهى پیرمرد آنجا بود, ولى خیلى کم بود.(15)
در عصر کنونى, مزارع سرسبز و خرم با سعى و کوشش نسل جوان آباد است, چرخهاى عظیم صنایع سنگین با نیروى جوانان در حرکت است, ذخایر طبیعى آن در اعماق معادن نهفته است با همت نسل جوان استخراج مى شود, کاخهاى مجلل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذیر جوانان بپا داشته است, عمران و آبادیها, مدیون کار و کوشش نسل جوان است, پایه هاى اقتصادى کشورها بر نیروى فعاله جوانان استوار است, دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنیت مملکت ها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه کشورها آثار پر ارج فعالیت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نیروى خستگى ناپذیر نسل جوان مایه امیدوارى تمام ملتها است.(16)
از میان معصومین(ع) , هم داریم, نوجوان و جوانى که به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسید ودر بیست و پنج سالگى به شهادت رسید. این خود یک استراتژى زیبا است و تفکر برانگیز, تا شایسته سالارى زیبا, به نام معصومین(ع) در تاریخ ثبت گردد.
امام هادى(ع), در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسیدند.
امام حسن عسکرى(ع), در حدود بیست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بیست و هشت سالگى به شهادت رسیدند.
امام مهدى(عج), در حدود پنج سالگى به امامت رسیدند و تاکنون ادامه دارد.
به هر تقدیر, ((طرح و برنامه شایسته سالارى)) از ناحیه معصومین بوده و به نام آنها در تاریخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحیه آنها به اجرا هم درآمده است.
اما کارگزاران حضرت امیر(ع):
با تحقیق اجمالى که انجام شد, از میان کارگزاران حضرت امیر(ع):
1ـ هم گروه سنى جوان ایفاى نقش مى کردند.
2ـ هم گروه سنى میانسال.
3ـ و هم گروه سنى بزرگسال.

O نمونه هاى چند
محمد ابن ابى بکر عظیم المنزله از خواص یاران امام(ع) بوده که در سال حجه الوداع سال دهم هجرت بدنیا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امیر(ع), در مصر به شهادت رسیده است, حضرت امیر(ع) حکومت مصر را به او واگذار فرموده و در یک عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بین مردم امر کرده است.
همانطورى که پیدا است, محمد بن ابى بکر در سنین کاملا ((جوانى)) حکومت مصر از ناحیه امام على(ع) به وى واگذار شد.(17)
امام على(ع) در نامه سى و پنج مى فرمایند:
مصر را فتح کردند (لشگر معاویه آن را گرفتند) و محمد بن ابى بکر که خدایش بیامرزد شهید شد, از خدا مزد و پاداش او را مى خواهیم که براى ما فرزندى خیراندیش و مهربان, و کارگردانى رنج کشیده, و شمشیرى برنده, و ستونى جلوگیرنده بود.
محمد ربیب یعنى پسر زن امام (ع) بود, مادرش اسمإ دختر عمیس خثعمیه است خلاصه چون محمد را امام(ع) تربیت نموده بود او را فرزند مى خواند... .(18)
زیاد ابن ابیه, در طائف سال فتح مکه یا سال هجرت یا روز جنگ بدر بدنیا آمده, و پیغمبر اکرم(ص) را ندیده, و در همه جا با حضرت امیر(ع) و بعد از آن حضرت, با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاویه بوده و پس از آن به معاویه ملحق گردید, و در کوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرین امام حسن(ع) به مرض طاعون و وبإ هلاک گردید.
زیاد ابن ابیه تقریبا در سن جوانى بود که حضرت امیر(ع) وى را طى عهدنامه اى حاکم فارس گردانیده بود که آن دیار را نیکو ضبط کرده, نگهدارى مى نمود و از این رو معاویه نامه اى به او نوشت تا او را به برادرى بفریبد. ـ او برادر معاویه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسید به زیاد نوشت:
آگاه شدم که معاویه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نیکبختى) بلغزاند, و مى خواهد در تیزى و تندى (زیرکى) تو رخنه کند... .(19)
از آنجایى که ملاک و معیار امام(ع) شایسته سالارى است, زیاد ابن ابیه را که برادر معاویه مى باشد, در بدنه حکومت بکار مى گیرد و او را به عنوان حاکم فارس منصوب گردانید.
زیاد ابن ابیه جوان تیز, تند و باکفایتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بى کفایتى نشان داده است... .
منذر بن جارود عبدى, سال دوم هجرت تولد یافت و در سال شصت و یک هجرت, وفات. وى در پنج سال آخر حکومت حضرت امیر(ع), فرد میانسال بود که حضرت امیر(ع) حکمرانى بعضى از شهرهاى فارس را به او واگذار کرد.(20)
عمر بن ابى سلمه مخزومى که تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى, وى هم در پنج سال آخر حکومت حضرت على(ع) جوانسال بوده که حضرت, طى نامه اى او را که از جانب حضرت امیر(ع), بر بحرین حاکمیت داشت عزل نمود.(21)
صعصعه بن صوحان عبدى از یاران بزرگوار مولاى متقیان و کسى است که گفته اند بیش از دیگران و با معرفت کامل به حق, على(ع) خود را مى شناخت.
او محضر رسول اکرم را درک نکرده و در زمان خلیفه دوم بسیار جوان بود. روزى در محضر آن خلیفه بود که موضوع مشورت در باب مالى پیش آمد. او به خلیفه متذکر شد که مشورت جایز نیست, زیرا قرآن تکلیف را معین نموده است.
خلیفه تصدیق کرد و او را ستود. صعصعه از جمله کسانى است که امام حسن براى او از معاویه امان گرفت ولى معاویه در دیدار او گفت دلم نمى خواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلا دلم نمى خواست تو عنوان خلیفه داشته باشى. معاویه او را مجبور کرد به منبر برود و على(ع) را سب کند. او هم به منبر رفت و پس از ایراد مطالبى گفت:
کسى که شر خود را به خیر خود مقدم داشته مرا امر کرد که على را لعن کنم, ((خداوند او را لعنت کند.))(22)
مردم همه آمین گفتند. معاویه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه این بار گفت: معاویه مرا دستور داده که على را لعنت کنم. من لعنت مى کنم کسى را که على را لعن کند, مردم همه آمین گفتند و معاویه روى این اصل او را تبعید کرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناکى سروده است. به امام فرمود یا على! خلافت را زینت دادى و آن تو را زینت نداد.
صعصعه در صفین در رکاب مولاى متقیان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مإموریت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به کوفه بازگردانند. او از طایفه بنى کلب و از نیکمردان کوفه بود.
صعصعه فاضل و در سخن بلیغ بود. برادرش زید هم چون او در دین مخلص بود و با برادر دیگرش به نام سیحان هر دو در صفین کشته شدند.(23)
مى بینیم که یک جوان چقدر در بدنه حکومت حضرت امیر(ع), ایفاى نقش کرده است و چقدر مى تواند نقش آفرینى بکند.
به هر حال, نمونه هاى بسیارى در تاریخ اسلام ثبت گشته است که جوانان جانانه و در مسیر دین اسلام و براى دفاع از اسلام, جانفشانى و جانبازى مى کردند, و ذکر همه آن نمونه ها در این مختصر میسر نمى باشد.
خلاصه در میان کارگزاران حضرت امیر(ع), هم جوانسالان ایفاى نقش مى کردند و هم میانسالان و هم بزرگسالان. ملاک و معیار عزل و نصب حضرت امیر(ع) تعهد, تخصص توإم با شایسته سالارى بوده است.
در پایان به این نکته اشاره خواهیم داشت که مراد از بحث جوانان و جوانى, بدین معنا نیست که سالخوردگان مطرود هستند, نه خیر! مراد بحث شایستگیهاست و بحث بر سر این است که هر کس هر چه توان و تجربه دارد, بر ((کف)) بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به میدان آید.
توان توإم با تجربه, تعهد توإم با تخصص و سپس توجه به ((شایسته سالارى)) ملاک و مبناى حکومت اسلامى است و این است ضوابط کلى در حکومت دینى و اسلامى.

نتیجه
آنچه در عصاره بحث باید بدان اشاره شود, عبارت از این است که:
جوانى ((هسته مرکزى)) و بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در احادیث از جوانى به دوران طلایى و نعمت الهى یاد شده است.
در واقع, جوان خورشید بزرگى است زمینى, منتها خروشان که در درون خویش ((شدن و خودشکوفایى)) را به همراه دارد.
جوان در اول جوانى, گام اول را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهانى برمى دارد که قبل از ورود در آن باید ((فن و هنر)) شناگرى را فرابگیرد تا بتواند خویش و یا انسانیت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانیت را از اعماق اقیانوسها, بیرون بکشد.
حضرت امیر(ع), در گفتارى کوتاه اما زیبا, خطاب به همه انسانها به ویژه به جوانان فرمودند: ((من قل ذل)) یعنى خود کوچک بینى و خود باختگى ذلت محض است و پوچى و پلیدى, پیامد پر خطر آن محسوب مى گردد.
به هر تقدیر, جوان نباید منتظر نزول فرشته بنشیند, تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوان ها, تمام فرصت ها, فرصت طلایى است, غفلت و از دست دادن آن, خودکشى پنهانى است, بدون آنکه خود بدان مطلع باشد.
حضرت امیر(ع) در مورد شایستگى جوانان مى فرمایند:
رب صغیر احزم من کبیر; یعنى بسا کوچکى که از بزرگتر دوراندیش تر است.
با استفاده از این سخن هنرمندانه, ما به بحث شایسته سالارى اشاره نمودیم و بدنبال آن به تخصص توإم با تعهد و در عین حال استفاده از توانائیها توإم با تجربیات که نتیجه آن شایسته سالارى است رسیدیم و در پایان اثبات نمودیم که ((شایسته سالارى)) در حکومت دینى امام على(ع) تجربه شده است.

پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, نامه31.
2 . همان.
3 . همان, نامه27.
4 . رسول, جعفریان, ((تاریخ سیاسى اسلام)), ج2, تهران: وزارت ارشاد اسلامى, دوم, 1369, ص260.
5 . نهج البلاغه, خ17.
6 . همان, خ3.
7 . همان, خ106.
8 . همان, خ17.
9 . بحارالانوار, ج1, ص183.
10 . نهج البلاغه, نامه53.
11 . همان.
12 . شهریار.
13 . رسول جعفریان, همان.
14 . گفتار فلسفى ((جوانان از نظر عقل و احساسات)), ج1, 1366, ص6.
15 . جوانان و رسالت حوزه, ((مجموعه مقالات همایش جوان و رسالت حوزه)).
16 . گفتار فلسفى, همان.
17 . نهج البلاغه, ترجمه فیض الاسلام, نامه27.
18 . همان, نامه35.
19 . همان, نامه44.
20 . همان, نامه71.
21 . همان, نامه42.
22 . صمیمى ((على و نیمرخهایى از قرن اول اسلام)), تابان, 1375, صص 193 و 194.
23 . همان.

تبلیغات