یوسف عادلشاه ساوجی
آرشیو
چکیده
متن
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
(حافظ)
با آن که مذهب شیعه اثنی عشریه همواره علاقمندان و پیروان زیادی در میان مردم و حاکمان شبه قاره هند و پاکستان داشته است، امّا بیشتر محققان و مورّخان در این نکته همداستانند که در تاریخ کهن هند، نخستین حکومتی که تشیّع را به شکل رسمی، شیوه حکومت برگزید، حکومت عادلشاهیان بود (1) و نخستین پادشاهی که دستور خواندن خطبه به نام امامان دوازده گانه شیعه را بر منابر بیجاپور صادر کرد، یوسف عادلشاه ساوجی است. (2) البتّه پیش از آن، حکومت شاهان بهمنی(934-748 ه.ق)به عنوان نخستین حکومت مسلمان در هند زمینه نفوذ شیعه دوازده امامی را فراهم آورده بود، امّا تشیع را آیین رسمی کشور نکرده بود. (3)
یوسف عادلشاه از چهرههایی است که در ترویج تشیع در شبه قاره هند و پاکستان رنج فراوان برده و در زمان حکومت خود، در میان شیعه و سنی محبوبیّت داشته و در جهت«تقریب بین مذاهب اسلامی»تلاش کرده و تا حد زیادی هم موفق بوده است.عادلشاهیان در تاریخ، فرهنگ و ادبیات هند تأثیر فراوان گذاشتهاند. کتابهای زیادی در زمان آنها یا به نام آنها تألیف شده است و بناها و مساجد باشکوهی نیز از ایشان بر جای مانده است.همه این موارد، موقعیّت ممتازی را برای این سلسله در هند رقم زده است.
به خاطر این همه اهمیّت و اعتبار بود که نگارنده تصمیم گرفت در مقاله مستقلی شرح احوال و خدمات عادلشاهیان، به ویژه مؤسس آن یوسف عادلشاه را ارائه کند.تا جایی که اطلاع دارد تا کنون در هیچ مقاله یا کتابی در ایران شرح کاملی از ایشان درج نشده است.در این جا باید از آثار ارزشمند خود مطالب مهمی را درباره یوسف عادلشاه ساوجی از قول دانشمند محترم عزیز الله عطاردی نوشته است. (4) (الفضل للمتقدّم).امّا در کتابها و نشریاتی که در خارج از ایران منتشر شدهاند(و چند مورد آنها به فارسی ترجمه شده) (5) تحقیقات زیادی درباره یوسف عادلشاه و سلسله او انجام شده و حتی موضوع رساله دکترای چند تن از دانش آموختگان اهل شبه قاره قرار گرفته است. *
با آرزوی گسترش هر چه بیشتر روابط مذهبی و فرهنگی دو کشور ایران و هند، مقاله حاضر را به تمامی دوستداران تشیّع، به خصوص شیعیان شبه قاره هند و پاکستان(که تعداد آنها تقریبا دو برابر شیعیان ایران است)تقدیم میکنم.
ای دل ببوی غنچهای از بوستان هند
جان را نثار کن به ره دوستان هند
یوسف عادلشاه ساوی(م 916 ق)
(6)
ابو المظفّر، یوسف عادلشاه ترکمان رومی ساوی، معروف به یوسف عادلشاه ساوی یا یوسف علیخان ساوهای، ادیب، شاعر و دانشور بزرگ که سلسله عادلشاهیان را در پایان قرن نهم هجری در سرزمین هند بنیاد کرد.زایش او در روم(ترکیه کنونی)حدود سالهای 841 تا 847 قمری بوده است.پدر وی سلطان مراد از سلاطین بزرگ ومشهور آل عثمان در سال 853 ق به مرگ طبیعی در عثمانی درگذشت و پس از او پسر بزرگش سلطان محمّد، بر تخت نشست.
بنا به روایت میرزا محمد ساوی از پدر خود غیاث الدین محمد ساوی وزیر، همچنین بنا به روایت نواب شاه جمال الدین حسین بن شاه حسن انجو(- تاریخ فرشته)، سلطان محمّد بن سلطان مراد به سفارش درباریان و به قصد فرونشاندن فتنههای احتمالی، بر قتل برادر کوچک خود یوسف کمر بربست.امّا یوسف به تدبیر مادر که بیاندازه وی را دوست داشت، از مرگ نجات یافت، و غلامی دیگر به جای او کشته شد.آنگاه یوسف به سفارش مادر، همراه خواجه عماد الدین محمّد گرجستانی تاجر (*)در کنگره جهانی خواجوی کرمانی(کرمان، مهر ماه 1370 ش)از پرفسور نذیر احمد شنیدم که یکی از دانشجویان ایشان به نام آقای دکتر عبد الرحیم، رساله دکترای خود را درباره عادلشاهیان نگاشته است. ساکن ساوه-که همواره برای تجارت به روم میآمد- راهی ساوه شد.
خواجه عماد الدین محمود، یوسف را در ساوه به همراه فرزندان خود به مکتب فرستاد.مادر یوسف همواره با ارسال قاصد مورد اعتماد، از حال فرزند مطلع میشد، و پس از سه سال، دیگر فرزندان خود -غضنفر آقا و دلشاد آقا-را همراه با دایه یوسف روانه ساوه کرد.پس از رسیدن آنها به ساوه، از آنجا که خواجه عماد الدین محمود در سفر بود، بر اثر گفتگوی غضنفر آقا و دلشاد آقا با خانواده خواجه، راز یوسف از پرده به در شد.(به قول سلمان ساوجی: طبل پنهان چه زنم، طشت من از بام افتاد.)رفته رفته حاکم ساوه که از ترکمانان آق قوینلو بود، از این راز باخبر گشته و به بهانه آن، طمع در مال خواجه عماد الدین محمود گرجستانی بست.
یوسف در شانزده سالگی، بر سر حمایت یکی از دوستان زرگرزاده خویش با یکی از بستگان حاکم ساوه درگیر و مجبور شد پس از شانزده سال اقامت و تربیت در ساوه، آنجا را ترک کند. بدین جهت به قم، سپس به کاشان و از آنجا به اصفهان و شیراز سفر کرد.در طول این سفرها یوسف با مریدان شیخ صفی الدین اردبیلی آشنا شد و اصول مذهب شیعه را از ایشان آموخت. یوسف در شیراز بود که خبر عزل حاکم ساوه را شنید، امّا به دلایلی چند، از مراجعت به ساوه روی برتافت و رو به سوی هندوستان کرد.گویند که در عالم رؤیا حضرت خضر نبی را دیده که او را فرموده از این دیار قطع تعلق کند و به هند برود تا در آنجا سلطنت یابد.
به سال 864 ق از راه بندر«جرون»مشهور به بند هرمز، از راه آب به سوی بندر مصطفیآباد دابل مسافرت کرد.(دابل محلی واقع در ساحل شرقی شبه قاره هند نزدیک گواست).بر حسب روایات مورخان که معلوم نیست تا چه حد مقرون به صحت باشد، یوسف در این مکان خضر نبی(ع)را دیدار کرد و بدین سان، این بندر بعدها به خضرآباد شهرت یافت. در این وقت یوسف اتفاقا با خواجه عماد الدین محمود گرجستانی که به قصد مسافرت به بندر مصطفیآباد آمده بود، برخورد کرد و به همراه او به احمدآباد «بیدر»رفت.در احمدآباد به حضور«محمود کاوان» ملقب به«خواجه جهان»که والی آنجا و یکی از دوستان خواجه محمود بود رسید.یوسف به اصرار خواجه جهان، که دل بر دانش و سیرت نیکوی وی بسته بود، در زمره موالیان وی درآمد.خواجه جهان یوسف را به نظام شاه بهمنی و مادر او مخدومه جهان شناساند.
پس از دو سه ماه، خواجه جهان به توصیه مخدومه جهان، یوسف را به عزیز خان میر آخور سپرد.یوسف به شایستگی در این مقام مشغول بود، و حتی کارهای اصطبل را به طور مستقیم به اطلاع سلطان محمّد شاه بهمنی میرساند.پس از فوت عزیز خان، خواجه جهان وی را به سمت ریاست اصطبل برگزید، امّا پس از چندی بر اثر اختلاف با بهمن منشی اصطبل، از آنجا استعفا کرد و به مجلس نظام الملک ترک درآمد.نظام الملک که از بزرگان قبیله ترک بود، در سیرت یوسف دل بست و پس از چندی وی را برادر خود خواند.بعد از آن که ایالت«برار»را به نظام الملک سپردند، وی یوسف را همراه خود به برار برد و در آنجا منصبی عالی به او داد و او را یوسف عادلخان نامید.
نظام الملک در جریان فتح قلعه کهر، به دست یکی از راجپوتان کشته شد.پس از او یوسف با پایمردی قلعه را فتح کرد و پس از چندی به امارت «بیجاپور»رسید.پس از فوت سلطان محمّد شاه بهمنی به پایتخت«احمدآباد بیدر»رفت.سرانجام، در سالهای 895-896 قمری رسما در بیجاپور به نام خویش خطبه شاهی خواند و خود را یوسف عادلشاه نامید و نزدیک پنج هزار نفر از غریبان و ترکان با وی بیعت کردند.یوسف عادلشاه پس از اندک مدّتی، بسیاری از دیگر قلاع را که در تصرّف امرای سلطان محمود بود-از رود بهوره تا بیجاپور، و از رود کشنه تا رایجور-به تصرّف خود درآورد. پس از آن تا پایان عمر به کشورداری، انجام اصلاحات داخلی و جنگ با دشمنان و مخالفان مشغول بود.ذکر همه آن وقایع، باعث تطویل کلام خواهد شد.شاعری به نام«عامی»، که از مورّخان آن دیدار نیز به شمار میرود، وقایع دوران پادشاهی وی را در منظومهای موسوم به «عادلنامه»به نظم کشانده است.همچنین علاوه بر تاریخ فرشته ملاّ محمّد قاسم هندوشاه استرآبادی، برخی از وقایع ایّام پادشاهی یوسف عادلشاه در تاریخ نظام الدین احمد حسینی گرد آمده است.
یوسف عادلشاه، از آنجا که در ساوه نشو و نما یافته بود، میان مردم بیجاپور و اطراف، به یوسف عادلشاه ساوی شهرت داشت.مؤلف تاریخ فرشته نوشته:
«شکسته زبانان هندی وی را یوسف عادلشاه سوایی میخواندند». (7)
وی سوایی را تحریف لفظ ساوی دانسته است. علاقه یوسف عادلشاه نسبت به ساوه، از جای جای زندگی وی معلوم است.یکبار به سال 898 ق، وقتی در بستر بیماری افتاده بود، و برادرش غضنفر بیگ آقا-که از ساوه به هند آمده و در دربار یوسف بود-عوض او به کارهای مملکت میپرداخت، از شایعه طولانی شدن مدّت بیماری شاه، عدّهای از امرا به فکر قیام علیه حکومت افتادند.در این میان، از همه مهمتر«تمراج»بود که با سپاه بزرگ بیست هزار نفری و بیست هزار فیل، روانه «رایجور»گشت.غضنفر بیگ آقا و سران سپاه یوسف، از دانستن این حال، پریشان شده، برای سلامتی شاه دست به دعا برداشتند.از قضا، حال شاه بهبود یافت و به شکرانه آن مبلغ بیست هزار هون به علما و سادات مدینه و کربلا و نجف اشرف که در اردوی او بودند بخشیده و نیز بیست هزار هون به خواجه عبد اللّه هروی-که از ساوه همراه خود وی با یک کشتی به دکن آمده بود-سپرد تا به ساوه رفته و در آنجا مسجد و مناری بلند، همراه نهر آبی در کنار آن بنا کند.مؤلف تاریخ فرشته نوشته که: «اکنون(سال نگارش کتاب)آن مسجد به مسجد غریبان مشهور است». *
باری، پس از بهبودی یوسف، به جنگ با «تمراج»پرداخت، و اگر چه نخست به ظاهر از وی شکست خورد، امّا عاقبت وی را به شکستی سخت منهزم ساخت.
حدود سالهای 895-898 ق، یوسف عادلشاه دختری به نام«مرهیه»خواهر«مکتراو»از امرا سلطان محمود شاه بهمنی را پس از دعوت به اسلام به نکاح خویش درآورد و او را بونجی خاتون»نامید.حاصل این ازدواج، یک پسر به نام اسماعیل و سه دختر بود.دخترانش مریم سلطان همسر برهان نظام شاه، خدیجه سلطان همسر شیخ علاء الدین عماد الملک و دیگری بی بی ستی که وی را به سال 902 ق-هنگامی که هنوز طفلی شیرخوار بود-به حباله شاهزاده احمد فرزند شاه محمود بهمنی درآورد.
غضنفر بیگ آقا، برادر رضاعی یا به قولی برادر اعیانی یوسف-که همراه او از روم به ساوه آمده (*)اکنون در ساوه، دو مسجد که در همین سالها ساخته شده وجود دارد، یکی گنبد و مقصوره اصلی مسجد جامع که تاریخ 907 ق بر آن خوانده میشود همراه با آب انباری در نزدیکی آن.و دیگری مسجد سرخ با تاریخ اتمام 914 ق، همراه با آب انباری در کنار آن. بود-در سال 908 ق، پس از پیروزی بر سپاهیان «دستور دینار»و فتح احسناآباد، کلبرکه، و اتبگر، بر اثر زخم تیر بر پیشانی کشته شد، و مرگ وی یوسف را بسیار متاثّر کرد.
پس از شکست سپاه«دستور دینار»در سال 908 ق، یوسف عادلشاه که همواره به مذهب تشیع عشق میورزید و ترویج آن مذهب را از آمال خود میدانست، امرای شیعه سپاه خود چون میرزا جهانگیر قمی و حیدر بیگ، همچنین عالمان شیعه مانند سید احمد صدری و دیگران را در بیجاپور گرد آورد، و عهد دیرین خویش را با آنان باز گفت:
«من از دیر باز با خود عهد بسته بودم، که هرگاه سلطنت مملکتی را به دست گیرم، پیوسته سادات و محبّان اهل بیت و رسول اللّه(ص)را معزز و مکرّم دارم، و همه سعی خویش را در ترویج و تقویت مذهب تشیّع بکوشم و اینک آن زمان فرا رسیده است.» (8)
پس از این سخنان، برخی از فرماندهان وی را تشویق و ترغیب بر این رسالت مهم نمودند، و بعضی دیگر به خاطر مصلحت در آرامش کشور، وی را از این کار بازداشتند و یادآور شدند که بسیاری از امرای دربار او و سران ممالک همسایه مانند «احمد نگر»و«امیر برید»سنّی هستند، ولی یوسف عهد بسته بود و اطمینان داشت که هر گاه به آن وفا کند خداوندی که او را به قدرت رسانده، حافظ و حامی او خواهد بود.در همین ایّام بود که خبر اعلام تشیّع در ایران از سوی شاه اسماعیل صفوی به یوسف عادلشاه رسید.این خبر، عزم او را در وفای به عهد راسختر ساخت و بر آن شد تا آیین تشیّع را در قلمرو خود برقرار سازد.پس، روز جمعه ماه ذی الحجّه سال 908 ق، مردم را در مسجد جامع ارک بیجاپور گردآورد و به دستور او نقیب خان-که از سادات بزرگ مدینه بود-بر منبر رفت و«نخست در اذان کلمه«اشهد انّ علیا ولی اللّه»افزود و بعد از آن، خطبه به نام نامی ائمه اثنی عشر-سلام اللّه و علیهم الصلوة و السلام الی یوم القیامة-خواند و نام باقی صحابه را از خطبه برآورد، وا نخستین کسی است که در هندوستان خطبه ائمه اثنی عشر خواند و مذهب شیعه را رواج داد.» (9)
«شاه در وضع قوانین از خود ضبط و هوشیاری نشان داد و سبّ سه خلیفه و به کار بردن الفاظ تحقیرآمیز را درباره ایشان منع کرد تا تعصب مردم را برنینگیزد و مزاحمتی برای مذاهب حنفی و شافعی و مالکی فراهم نگردد و به ایشان اجازه داد تا مطابق احکام مذاهب خود عمل کنند.» (10)
«این اقدام عادلشاه نتایج گوناگونی به بار آورد. بسیاری از[مردم]و امرای بزرگ، به تشیع روی آوردند، امّا برخی که سنّی متعصب بودند، از خدمت او بیرون آمدند.چنانکه به عادلشاه گوشزد کرده بودند، دو پادشاه همسایه علیه او متحد شدند، امّا او هر دو را شکست داد و چون از بابت دشمنان خیالش آسوده گردید، (11) «باز بر نهج سابق خطبه اثنی عشریه خوانده در تقویت و رواج آن مذهب کوشید...و به تعجیل تمام سید احمد هروی را با تحف و تبرکات و عریضه مشعر بر تهنیت و مبارکباد و مبنی بر اخلاص و خطبه خواندن اثنی عشر روانه درگاه شاه اسماعیل صفوی گردانید و به عدل و داد و معموری ملک پرداخته و دیگر به هیچ جانب سوار نشد». (12)
یوسف شاه قلعه ارک بیجاپور را که نخست بنایی خاکی داشت خراب کرده و از نو بنایی به وسیله سنگ در محل آن ساخت.مسجد بزرگی را در بیجاپور بنیاد نهاد که تا امروز هم باقی است.
سرانجام پس از عمری مجاهدت، و بیست سال و دو ماه سلطنت در سن هفتاد و پنج سالگی یوسف عادلشاه در سال 916 ق وفات یافت، و پیکر او بنا بر وصیت خویش در جنب قبر شیخ جلال الدین مشهور به شیخ چندا از اولاد امام زین العابدین(ع)در قصبه کرکی بیجاپور به خاک سپرده شدد.«مقبره او بیجاپور معروف به گل گنبد از بناهای با شکوه و مشهور و معرّف سبک معماری هند و اسلام است.» (13)
بنا بر روایت اطرافیان و نزدیکانی که در دربار یوسف عادلشاه حضور داشتهاند، وی مردی سخاوتمند، شجاع، بردبار و با تجربه بوده، خط نستعلیق را زیبا مینوشته و در علم عروض و قافیه وقوف تمام داشته است.«در موسیقی سرآمد دوران بود، طنبور و عود را نیکو مینواخت.به شاعران متقدّم علاقه بسیار داشت و خود نیز شعر میسرود.» (14)
متاسفانه نگارنده در مراجع و منابع موجود بر نسخهای از دیوان وی وقوف نیافته است.این ابیات، انتخابی است که مؤلف تاریخ فرشته از اشعار او نقل کرده است:
تا بار غم عشق کشد قافله ما
گلها شکفد هر طرف از مرحله ما
با آن که به جان با تو نکردیم بخیلی
پیش دگران بهر چه کردی گله ما؟
تبخاله به لب آمد و بر باره عشقت
رفتیم که شد هادی راه آبله ما
ما مسأله فقه ندانیم چه«یوسف»
آسان شده از عشق بتان مسأله ما
گر وارسی به درد دل ناتوان من
کی میبرد به مرگ کسان رشک جان من
درد دل خود ار نکنم کار مشکل است
ظاهر که میکند به تو درد نهان من
با آن که صد رَهَم به جفا آزمودهای
تیغی کشیده ز پی امتحان من
ای گل رسیده است به گوش تو قصّهام
بلبل نخواند وقت سحر داستان من
گویا که بلبلان چمن نقل کردهاند
حرفی ز بیوفایی گل از زبان من
«یوسف»به زاری دل من گوش کس نکرد
کو بخت آن که گوش کند نکتهدان من
(15)
دودمان عادلشاهیان در بیجاپور
پس از یوسف عادلشاه، فرزندان وی تا 1097 ق، حکومت نواحی وسیعی از سرزمین هند را بر عهده داشتند.در زیر شرح کامل این خاندان از دید تبارشناسی گفته خواهد شد: (16)
1-یوسف عادلشاه:895-916 ق. 2-اسماعیل شاه ابن یوسف:916-941 ق. (وفات 16 صفر 941 ق).
3-ملّو شاه بن اسماعیل:26 صفر 941-941 ق.
4-ابراهیم اوّل بن اسماعیل:941-965 ق.
5-علی اوّل بن ابراهیم:965-988 ق.
6-ابراهیم شاه دوّم بن طهماسب بن ابراهیم: 988-1035 ق.
7-محمّد شاه بن ابراهیم:1035 ق، -1070 ق.
8-علیشاه دوّم بن محمّد:1070-1083 ق.
9-سکندر شاه بن علی 1083-1097 ق.
استیلای اورنگ زیب بر بیجاپور 1097 ق.
اسماعیل شاه پسر یوسف نیز چون بر تخت نشست، تشیع را مذهب رسمی قرار داد.حکومت را توسعه داد و با شاه اسماعیل صفوی روابط دوستانه برقرار کرد.شاه اسماعیل صفوی با ارسال هدایا و نامههایی نزد اسماعیل عادلشاه، بیجاپور را کشوری مستقل شناخت؛افتخاری که تا آن زمان نصیب هیچ پادشاه دکنی نشده بود. * اسماعیل عادلشاه نیز فرمان داد سپاهیانش به تبعیت از قزلباشها که شاه اسماعیل صفوی را به پادشاهی رسانده بودند، تاج یا کلاه سرخ دوازده ترک بر سر نهند.علاوه بر این، به امر شاه در روزهای جمعه و ایّام متبرک برای سلامتی خاندان سلطنتی ایران دعا میکردند.» (17)
ابراهیم اوّل، دومین فرزند اسماعیل عادلشاه از سنیّان پاک اعتقاد بود و به کلّی سیاستهای مذهبی پدرش را دگرگون ساخت.او سربازان«غریبه»را معزول کرد و ایشان به ناچار به خدمت پادشاهان دیگر درآمدند.امّا فرزند او، علی عادلشاه به مجّرد رسیدن به پادشاهی، فرمان داد تا خطبه به نام امامان بخوانند و حکومت تشیّع را دوباره برقرار کرد. در زمان او مسلمانان علیه«ویجایانگر»متحد شدند در«تلیکوت»[تالیکوتا]در سال 972 ه.ق با پیروزی کامل، بر آن ناحیه دست یافتند و علی عادلشاه قلمرو خود را از جانب جنوب بسیار وسعت داد.
در زمان سلطنت ابراهیم دوّم، بار دیگر تسنّن برقرار شد، ولی غالبا از اقدامات تند علیه شیعه اجتناب گردید و مردم اختیار داشتند به مذهب خود عمل کنند. (18) سرانجام، در طول پادشاهی محمّد عادلشاه، مملکت بیجاپور از جانب شاه جهان تهدید شد و محمّد مجبور بود به امپراتوری گورگانی خراج بپردازد.عاقبت، در سال 1097 ق /1686 م.اورنگ زیب سرزمین عادلشاهی را ضمیمه امپراتوری مغول ساخت.
ادبیات و هنر در دوره عادلشاهیان
ساغری گیر از می عرفان هند
نوش یاد پارسی گویان هند
(بهار)
ادبیات و هنر در دوره عادلشاهیان به خاطر علاقه و حمایت آنان از ادیبان، شاعران و هنرمندان رواجی تمام داشت.چنانکه پیشتر گفته شد، یوسف عادلشاه ساوی خود شاعر بود.دیگر شاهان عادلشاهی نیز از هنر و ادبیات بینصیب نبودند.
کتابهای زیادی در این دوره به نام عادلشاهیان و به حمایت آنها از شعر و نثر نوشته شده است. مثل مثنوی«عادلنامه»اثر عامی که پیش از این ذکر شد.یکی دیگر از شاعران بزرگ دکنی که در دربار عادلشاهیان در بیجاپور حضور داشت، نصرتی(متوفی 1076 ق)است.وی حماسه معروف «علینامه»را در وصف پیروزیهای ممدوحش علی عادلشاه دوّم و هم چنین تعدادی داستانهای عاشقانه به نظم آورد که معروفترین آنها«گلشن (*)تشیع در هند، ص 128.جای تعجب است که در کتاب «تاریخ روابط خارجی ایران در عهد شاه اسماعیل صفوی، تألیف دکتر علی اکبر ولایتی، تهران، وزارت امور خارجه، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1375 ش، ذکری از هیچ یک از نامههای شاه اسماعیل صفوی به عادلشاهیان و بالعکس نیست.عجیبتر این که حتی نامی از عادلشاهیان و سلسله آنها نیز برده نشده است. عشق»دارای مضمونی محلّی است.نصرتی سبک روایی فصیح و استوار و تسلّط خیره کنندهای بر زبان اردوی در حال تولد داشت. (19)
از دیگر شاعران دربار بیجاپور«هاشمی»است که حکایت منظومی در مضمون آشنای عشق زلیخا به یوسف سرود.هم چنین شاعری به نام «دولت»داستان منظوم عاشقانهای دارد که از اصل ایرانی«بهرام و گلبانو»گرفته شده است. (20)
از کتابهای مهمی که در این دوره نوشته شده، کتاب«گلشن ابراهیمی»معروف به«تاریخ فرشته» است.نویسنده این کتاب، میرزا محمد قاسم هندوشاه استرآبادی است.(نباید او را با میرزا محمد قاسم هندوشاه نخجوانی صاحب تجارب السّلف اشتباه کرد.)مؤلف، این کتاب را به نام ابراهیم عادلشاه دوّم(1037-988 ق)گلشن ابراهیمی نامیده است.
«گلشن ابراهیمی، تاریخی کهن در باب سلسلههای محلّی و مرکزی هند اسلامی است و محمد ابو القاسم بن هندوشاه فرشته در بیجاپور تحت حمایت ابراهیم عادلشاه دوّم، آن را تالیف کرده است.این کتاب، تاریخ مفصل سیاسی و نظامی دودمانهای مسلمان دکن و دیگر بخشهای هند است و به روشن شدن تاریخ سلاطین دهلی و اوایل عصر مغول کمک فراوانی میکند.در پایان آن، یادداشتهایی است راجع به اولیا و عرفا که از منابع تاریخی و تذکرههای صوفیه سود برده است. ابو القاسم بن هندوشاه برای دست یافتن به حقایق تاریخی و تعیین صحت آنها رنج فراوانی برده است.وی هنگام رویارویی با مواد ذهنی منابع کار خود، واقع بینی کم نظیری به خرج میدهد.سبک او به علت شیفتگیش به جزئیات دقیق نظامی، سنگین و خسته کننده است.» (21)
تاریخ فرشته بارها در هند به طبع رسیده و توسط Briggs نیز به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است.
«ابراهیم عادلشاه در دکن حامی بزرگ هنر موسیقی نیز بود.او خود نوازندهای با استعداد و مؤلف مجموعهای از الحان«نورسها»بود که برخی از آنها به تاریخ اساطیر هندو متعلق است و برخی دیگر در منقبت گیسو دراز-خواجه محمد حسینی گیسو دراز، صاحب جوامع الکلم-و تعدادی هم آهنگهای عاشقانه است.آگاهی او به اصطلاحات فنّی موسیقی کامل نبود، امّا کتاب وی به دستور خودش به فارسی ترجمه شد.لحنها هندی بود، لیکن در ترانهها، آزادانه از واژههای فارسی استفاده میشد.هم چنین نوشتهاند که ابراهیم عادلشاه دوّم، برای نوازندگان در«نورس پور»واقع در پایتخت، محل بخصوصی بنا کرد.» (22)
کتاب ابراهیم عادلشاه دوّم با عنوان«نورس»به تصحیح دکتر نذیر احمد در سال 1955 م در لکنهو به چاپ رسیده است.
نور الدین ظهوری ترشیزی(م 1024 ق)نیز از شعرای ایرانی ساکن بیجاپور و دکن بوده که در مدح ابراهیم عادلشاه و برهان نظام شاه اشعار فراوان سروده است و از آنها عطایای شاهانه دریافت کرده است.وی معیشت خود را از راه کتابت حاصل میکرد.گویند کتاب«روضة الصفا»را صد بار نوشته است.» (23) ادیب و حکیم بزرگ «میر فتح اللّه شیرازی»که از سادات شیعه و دانشمندان بزرگ ایشان است، از شیراز به جنوب هند مهاجرت کرده و از برکت علم و دانش و تبحّر در علوم معقول و منقول، در خدمت سلاطین عادلشاهیه بیجاپور منصب و مقامی بلند داشت. وی تصانیف فراوان نگاشته و در سال 992 ه در کشمیر وفات یافته است. (24)
سلسله عادلشاهی بناهای قابل توجهی در بیجاپور به جای گذاشته است.از جمله مسجد عظیمی که گنجایش پنج هزار نفر دارد و هنوز هم هیأت بنا خرابی نیافته است.دیوار شهر، آب انبار آجری و نهرهایی که آب به شهر میرسانند، همه در دوره علی اوّل عادلشاه ساخته شدند. (25) قبر ابراهیم دوّم زیبا و بیپیرایه است؛امّا گنبدی که بر فراز مقبره پسرش محمد، ساختهاند چنان عظیم است که با گنبد«سنپیتر»در رم قابل قیاس است.این آرامگاه و تاج محل تقریبا در یک زمان ساخته شدهاند. (26)
یادداشتها
(1)-تشیع در هند، جان نورمن هالیستر، ترجمه دکتر آذرمیدخت مشایخ فریدنی، صص 29-125، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1373.
(2)-
(3)-تاریخ تفکر اسلامی در هند، عزیز احمد، مترجمان نقی لطفی-محمد جعفر یاحقی، ص 28، انتشارات کیهان با همکاری شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1367.
(4)-خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضی مطهری، صص 5 -344، انتشارات صدرا، تهران، 1366.
(5)-به غیر از کتابهای یاد شده در بالا، این کتابها نیز در همین موضوع به فارسی ترجمه شده است:
-شیعه در هند، تألیف دکتر سید عباس اطهر رضوی، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی-واحد ترجمه، ناشر مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی تابستان 1376.کتابگزاری این اثر در مجلّه آینه پژوهش، سال هشتم، شماره پنجم، آذر و دی 1376، ص 28-22 به قلم آقای منصور معتمدی نوشته شده است.
-تاریخ روابط ایران و هند در دوره صفویه و افشاریه، تألیف ریاض الاسلام، ترجمه محمد باقر آرام، عباسقلی غفاری فرد، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1373.
(6)-این گفتار، بر اساس مطالب تاریخ فرشته(گلشن ابراهیمی)، تألیف ملا محمد قاسم هندوشاه استرآبادی، طبع هند، ج 2، ص 14-2 و معجم الانساب و الاسرات الحاکمة، تألیف زامباور، ص 441-439 نوشته شده است.
(7)-تاریخ فرشته، ج 2، ص 4؛خدمات متقابل اسلام و ایران، صص 345-344.
(8)-تاریخ فرشته، ج 2، ص 23-24.
(9)-همان، ص 24؛ Indo-Persian Relation by Riazul Islam
(10 و 11)-تشیع در هند، ص 128-127.
(12)-تاریخ فرشته، ج 2، ص 25-24.
(13)-سرزمین هند، نگارش علی اصغر حکمت، تهران، چاپخانه دانشگاه، 1337 هجری شمسی، ص 118.
(14)-طرایق الحقایق، محمّد معصوم شیرازی، (معصومعلیشاه)، به تصحیح محمّد جعفر محجوب، ص 105، تهران، 1345، ج 3.
(15)-تذکره«ریاض العارفین»آفتاب رأی لکنهوی، به تصحیح سید حسام الدین راشدی.از دوست و استاد دانشمندم جناب آقای دکتر شاهد چوهدری که اشعار یوسف عادلشاه را از این تذکره با خط نستعلیق زیبا برای من نوشتهاند بسیار سپاسگزارم.
(16)-نسبنامه خلفا و شهریاران و سیر تاریخی حوادث اسلام، تألیف زامباور، ترجمه دکتر محمّد جواد مشکور، کتابفروشی خیام، تهران، 1356، ص 439.
(17)-
(18)-
(19 و 20)-تاریخ تفکر اسلامی در هند، ص 136-135.
(21)-همان، ص 119.
(22)-همان، ص 205.
(23)-سرزمین هند، علی اصغر حکمت، ص 93، تهران، 1337 ه.ش.
(24)-همان، ص 67.
(25)-تشیع در هند، ص 131.
(26)-
رقابت ایلخانان مغول و سلاطین مملوک بر سر حج
سید ابو الفضل رضوی فریضه حج به عنوان مهمترین عامل وحدت بخش مسلمانان و یکی از عوامل مشروعیت دهنده به حکومتهای اسلامی، امری است که همواره توجه دولتمردان را به خود جلب کرده است.حکام مسلمان سعی داشتند با توجه کردن به زیارت کعبه و ذکر شدن نامشان در خطبههایی که در مکه خوانده میشد، موقعیت خود را ثبات بخشیده و افکار مسلمانان را با خود همراه نمایند.
اهمیت این مسأله بدان حد بود که حکومتهای اسلامی سعی در استفاده از آن علیه دشمنان و در مواردی علیه یکدیگر داشتند. امروزه نیز این امر به قوت خود باقی است و سیاست خارجی برخی از کشورهای اسلامی را تحت الشعاع قرار داده است.
آنچه در این مقاله به آن پرداخته میشود، از یک طرف رقابت دو دولت مسلمان را در راستای قاعده فوق الذکر نشان میدهد و از طرف دیگر، تبیین کننده تحولات سیاسی مذهبی جامعه ایرانی در مراحلی از تاریخ آن میباشد که در هر دو صورت، قابل توجه است.تحولات مورد نظر، مربوط به تاریخ ایران در دوره مغول میباشد.از این روی، نگاهی به اوضاع داخلی و سیاست خارجی حکومت ایلخانی میتواند در تبیین آن تحولات یاریگر باشد.
مغولان در ابتدای ورود به جهان اسلام، مشروعیت خود را از شمشیرشان میداشتند و ملاکهای کسب مشروعیت جوامع اسلامی برای آنها اهمیتی نداشت.آنها در صدد تحقق امر توسعهطلبی و تکمیل فتوحات بودند و منافع سیاسی-اقتصادی ناشی از آن را میخواستند.
آمدن هولاکو به خطه غربی قلمرو مغول که منجر به پیدایش حکومت ایلخانی شد نیز در راستای همین امر توسعهطلبی بود.اما نیم دهه از حکومت هولاکو سپری نشده، تحولاتی که در امپراطوری مغول و جهان اسلام روی داد، توسعهطلبی مغولها را به بنبست کشانید.بنبست سیاسی-نظامی مغولها از طرف سلسله تازه قدرت یافته غلامانی که بر مرده ریگ ایوبیان مصر سر برآورده بودند، تحمیل شد. (1)
این بنبست سیاسی-نظامی که به زودی سایه سنگین خود را بر جوانب مختلف گسترانیده و دورانی طولانی از نبرد و رقابت به وجود آورد، بازتابهای متعددی با خود داشت که در نگاهی کلی، برتری از آن مملوکان بود.این برتری که پایگاههای عظیم عقیدتی و پشتوانههای روانی- نظامی مملوکان آن را به وجود آورد، * ایلخانان را بر آن میداشت که از هر وسیله، علیه رقیب استفاده نمایند.یکی از زمینههایی که آنها تحت تأثیر این مسأله و از آن مهمتر فرهنگ غنی اسلامی-ایرانی سعی در استفاده از آن نمودند، گرایشات اسلامی بود.از این روی، به اسلام روی آوردند و موجبات برتری فرهنگ اسلامی را در ایران فراهم نمودند.توجه به امر حج و رقابتی که در آن راستا صورت گرفت، در نتیجه همین گرایش به اسلام و سعی آنها در عملکرد علیه رقیب بوده است.در این ارتباط، نخست به حکومت مکه از آغاز تا زمان مورد بحث نگاهی میاندازیم.
اهمیتی که کعبه به شهر مکه بخشیده است، در سراسر دوران تاریخی این شهر، قبل یا بعد از اسلام کاملا آشکار است.همواره تسلط بر مکه و نظارت بر امور مذهبی آن، نوعی برتری فراهم میآورد که گذشته از زمینه عقیدتی، در امور سیاسی-اجتماعی نیز مطرح بود.
پس از ظهور اسلام، مکه به عنوان خاستگاه دین جدید اهمیتی افزونتر کسب کرد و پس از فتح این شهر توسط حضرت رسول(ص)بر اهمیت آن افزوده شد.از آن پس، والیان مکه را از میان کسانی که دارای فضل و تقوای بیشتری بودند برمیگزیدند و حاکمان مکه هم انتخاب خود را نوعی برتری و فضیلت میدانستند. (2)
مکه حریم امن الهی بود در اختیار داشتن حکومت آن و تولیت زیارت کعبه، مشروعیتی عظیم به همراه داشت.
خلفای اموی و عباسی نیز نظارت بر مکه و زعامت کعبه را فضلی مضاعف شمرده و از آن، برای تثبیت قدرت خویش و احیانا فعالیتهای تبلیغاتی علیه مدعیان استفاده میکردند.آنها سخت متوجه امور مکه و تعیین امیر الحاجی کاروانهای زیارتی بودند و رایت و محمل خلیفه پیش از دیگران وارد مکه میشد.در خطبهها هم پس از مدح خدا و رسول، خلفا و سپس سلاطین را دعا میکردند.
در دوران ضعف عباسیان-هنگامی که خلافت فاطمی دهههای اول قدرت خود را در شمال غرب افریقا میگذرانید و اخشیدیها بر مصر حکومت میکردند-فردی به نام«جعفر بن محمد»که نسبش به امام حسن(ع)میرسید، با تسلط بر مکه آن را از سیطره خلافت عباسی خارج کرد.پس از چندی که فاطمیها مصر را تصرف کردند، جعفر (*)غلامان ترک که سلسله مملوکان را به وجود آوردند، چون دارای پایگاه و خاستگاه پستی بودند، روحیه بالایی برای پر کردن این خلأ و برابری یافتن با حاکمان سلسله داشتند.این امر، تأثیر روانی خاصی برای مقابله با مغول در آنها به وجود میآورد. بن محمد یاد شده، به نام خلیفه فاطمی، خطبه خواند.این تحولات در زمان کافور اخشیدی و حد فاصل سالهای 340 تا 356 ه.ق روی داده است.از این تاریخ تا سال 455 ه.ق سادات مذکور از جانب فاطمیها انتخاب میشدند.از آن پس، والیان مکه را حکام صلیحی یمن انتخاب میکردند و تا سال 518 ه.ق که حکومت مکه به «فلیته بن قاسم بن محمد بن جعفر»رسید، حکومت بین سران خاندان شرفای حسنی دست به دست میگشت.این فلیته مدت زیادی حکومت مکه را به عهده داشت تا این که در سال 595 یا 597 ه.ق به دست«ابو عزیز»قتاده بن ادریس بن مطاعن»به قتل رسید. (3)
ابو عزیز و فرزندان او و خاصه نوهاش «نجم الدین محمد ابونمی»کسانی هستند که در زمان مورد بحث ما حکومت مکه بر عهده آنها بوده است.قاضی نور اللّه شوشتری، شروع حکومت اینها بر مکه را در سال 597 ه.ق که ابو عزیز بر مکه مسلط شد، ذکر میکند. (4) اما ابن خلدون، حکومت آنها را قبل از این تاریخ میداند.وی آنها را به عنوان بر پای دارندگان خلافت عباسی در حجاز به هنگام سلطنت صلاح الدین ایوبی که به نام خلفای عباسی خطبه میخواند، میداند.اگرچه سخنان او میتواند در مورد شاخه قبلی خاندان حسنی صادق باشد، اما در ذکر نام حکام و این که از کدام شاخه بوده، دقت لازم را ندارد. *
به هر ترتیب، از زمان قدرت گیری ایوبیان، زعامت کعبه بار دیگر به عباسیان تعلق گرفت و تا زمان فتح بغداد توسط مغولان این امر تداوم پیدا کرد. (5)
فتح بغداد و سقوط خلافت عباسی، در حکومت مکه و زعامت کعبه نیز مؤثر افتاد.این امر خلأ قدرتی ایجاد کرد که در آن، حاکمان رسولی یمن و سلاطین مملوک مصر به کشمکش پرداختند.این کشمکش تا سال 659 ه.ق که رکن الدین بیبرس سلطان مقتدر مملوک با پناه دادن به خلیفه(ادعایی)و تجدید دوباره خلافت عباسی گوی سبقت را ربود ادامه داشت. (6)
خلیفه نو ظهور حکومت حجاز را به بیبرس واگذار کرد و او با سیاستی فعال، شرفا را تحت اطاعت درآورد و موقعیت مملوکان را در مکه تثبیت کرد. (7) از آن پس، نام سلطان، مملوک در خطبههای مکه خوانده میشد و این امر در سیاست داخلی و خارجی مملوکان نقش مهمی داشت.از طرف دیگر، مغولان ایران هیچ علاقهای به زیارت کعبه و اعزام کاروانهای زیارتی نشان نمی دادند.به عبارتی، هیچ لزومی به انجام این امر نمیدیدند. @
پس از سقوط بغداد، اعزام کاروانهای زیارتی دچار اختلال شد و ناامنی و بیحرمتی قلمرو مغولان غیر مسلمان را فراگرفت.زائران عراقی و ایرانی، تحت محافظت کاروانهای سوری فریضه حج را انجام میدادند و تا سال 666 ه.ق هیچ کاروان زیارتی از عراق به مکه نرفته است.
در سال 667 ه.ق (*)در این ارتباط، اگر چه برخی محققین آوردهاند که شرفای مکه از سال 650 ه.ق با ابو عبد اللّه حفصی -المستنصر-بیعت کردند، اما بر اساس مطالب ابن خلدون بیعت آنها با حفصیها پس از سقوط بغداد در سال 656 ه.ق بوده است.از آن گذشته، اگر هم بیعت کرده باشند، هیچ نشانهای از کسب نفوذ آنها در مکه و یا خواندن خطبه به نام آنها در آنجا وجود ندارد.(تاریخ ابن خلدون، ج 5، ص 326.)
(@)اعتقادات شمنی مغولها و نفوذ فوق العاده بودائیان و مسیحیان نیازی برای آنها جهت توجه به امور اسلامی و اقدامات آن چنانی نمیگذاشت.
(
)این امر حکایت از آن دارد که بین مردم مسلمان قلمرو دو دولت-که هر دو دلی پر خون از اعمال خلاف اسلام مغولان داشتهاند-اختلافی نبوده، بلکه این دو دولت مغولان و مملوکان بودند که دارای تعارض و تضاد منافع بودند. مغولها کاروانی همراه با ارتشی مجهز جهت جاسوسی در جادهها و کشتن زائران و غارت اموال به مکه فرستادند.سلطان مملوک که از این عملکرد مغولها آگاه شده بود، شخصا به حج آمد و همین امر موجب عقبنشینی و فرار غیر منظم سپاهیان اعزامی مغول شد.در سالهای 668 و 669 ه.ق هم اعزام کاروانهای زیارتی گزارش شده، اما از سرانجام آنها سخنی گفته نشده است.
مملوکان هم سعی در حفظ موقعیت خود داشتند و با انعقاد پیمانهای سیاسی و عقیدتی با شریفان مکه، این امر را تثبیت میکردند.یکی از مشخصترین این عهدنامهها، پیمان«سیف-الدین قلاوون»سلطان مملوک با شریف ابونمی سال 681 ق.میباشد (8) این پیمان، از آن جهت که در زمانی صورت گرفت که«احمد تکودار»اولین ایلخان مسلمان، حکومت میکرد و به علاوه تلاشهایی جهت صلح با مملوکان و همین طور راهاندازی کاروانهای زیارتی داشته، حائز اهمیت است.
توضیح آن که، تکودار پس از مسلمانی -تحت تأثیر علما و دیوان سالاران مسلمان ایرانی- درصدد برآمد که با سلطان مملوک مصالحه کند و رسولانی نیز بین آنها رد و بدل شدند.کلیّات کار و محتویات نامههای آنها حاکی از آن بود که اوضاع به سمت بهبود روابط پیش میرود.اما حکومت کوتاه مدت احمد و شکست سیاست داخلی که به شدت سیاست خارجی او را تحت الشعاع قرار داد، مانع از ادامه روابط و اخذ نتیجه قطعی از آن شد.از مسائل مورد نظر تکودار در صلح مذکور، یکی هم مسأله حج و راهاندازی کاروانهای زیارتی بود.در نامهای هم که بر سلطان مملوک نوشته بر آن تأکید کرده است. (9)
سقوط احمد تکودار و یک دهه حکومت ایلخانان غیر مسلمان پس از او تا عهد غازان(703-694 ه.ق)باعث شد که روابط با مصر در جهت مصالحه و راهاندازی کاروانهای زیارتی مورد نظر قرار نگیرد.در زمان ارغون و خصوصا تحت تأثیر تحریکات وزیر یهودی او سعد الدوله، اگرچه تصمیماتی در زمینه ایجاد دینی جدید و تخریب کعبه گرفته شد، (10) اما نه مشکلات داخلی ایلخانان اجازه دنبالهگیری آن را میداد و نه قادر به انجام چنین عملی بودند.چرا که مملوکان به مانند سدی عظیم در برابر ایلخانان مانع عملکردشان بودند.
در سال 702 ه.ق غازان که از زمان او اسلام دین رسمی ایران شده بود، فرمانی در حمایت از سادات و خدام کعبه صادر کرد و در آن، بر برتری خویش در مکه تأکید نمود.از آنجا که جاده زیارتی بغداد به مکه ناامن بود، غازان درصدد امنیت بخشیدن بر آن برآمد و«قتلغ شاه»امیر الامراء سپاه را مأمور انجام این کار کرد.دوازده تومان طلا نیز جهت صدقه به حاکمان مکه و مدینه و نجبا و شیوخ عرب تعیین کرد.و تخت(محمل)باشکوهی نیز برای ارسال به مکه آماده نمود. (11) اما چون میان ایلخانان و مملوکان در این ایام اختلافات سیاسی-نظامی قبلی به قوت خود باقی بود و مملوکان تمایلی به صلح نشان نداده و اقداماتی هم علیه دولت ایلخانی انجام داده بودند، هزینه و تدارکات در نظر گرفته شده برای امر حج، صرف لشکرکشی به شام و شکست سنگینی که در پی آن به وجود آمد، شد.غازان از تلاش مذهبی خود جهت راهاندازی کاروانهای زیارتی هم طرفی نبست و هیچ خبری ار ورود زائران عراقی به مکه نیامده است.
رقابتی که میان دو دولت در راستای امور مکه قابل توجه است، از زمان«الجایتو»و در زمینه اوضاع سیاسی نابسامان مکه پس از مرگ شریف ابونمی و اختلافات فرزندان او-که فرصتی غیر منتظره جهت دخالت در مکه و کسب نفوذ ایلخانان عطا کرد-آغاز میشود.از آنجا که الجایتو تنها ایلخان شیعه مذهب محسوب میشود، حمایت حمیفه فرزند ابونمی و تلاش وی جهت کسب نفوذ در مکه، حائز اهمیت است.
پس از مرگ ابونمی به سال 701(702 ه.ق) بین چهار پسر او(عطیفه-حمیضه-رمیثه و ابو الغیث)در کسب قدرت اختلاف شدید درگرفت. مهم آن است که این مملوکان بودند که آنها را عزل و نصب میکردند و یا به عبارتی، از اختلافات آنها جهت تثبیت موقعیت خویش بهرهمند میشدند. به هر حال، در حدود ده، پانزده سال پس از مرگ ابونمی و اختلافات سخت میان پسران او، اوضاع بدان انجامید که یکی از پسران-ابو الغیث-کشته شد و در ادامه تعارضات به سال 715 ه.ق حکومت عطیفه با حمایت مملوکان تثبیت شد.
رمیثه به قاهره برده شد و حبس گردید و حمیفه متواری شد و به ایران آمد و از الجایتو علیه برادران کمک خواست. (12) الجایتو، خواسته او را اجابت کرد و درصدد کمک به او برآمد. سپاهیانی به سرکردگی«امیر ناصر دلقندی»و «امیر شاه ملک»که اکثرا از اعراب عقیلی اطراف بصره بودند، مأمور کمک به حمیفه شدند.درآمد بصره هم جهت مخارج لشکرکشی تعیین گردید. اما مرگ الجایتو و شایع شدن خبر آن که منجر به پراکندگی سپاهیان مغول شد و عملکرد جنگ و گریز جویانه اعراب آل فضل که تحت فرمان مملوکان بودند، موجب بازگشت این سپاهیان گردید.با وجود این، حمیفه با تعداد محدودی از سپاهیان فوق الذکر موفق به فرار به اطراف مکه شد و با همان اندک فراریان بر رمیثه-که اکنون قدرت گرفته بود-پیروز و بر مکه مسلط شد. فعالیت سپاه اعزامی سلطان مملوک هم که به خاطر شنیدن خبر شکست لشکریان اعزامی الجایتو، به قاهره برگشته بود، نتوانست مانع عملکرد حمیفه و یاران ایرانی وی شود. (13)
در این عملکرد حمایت جویانه الجایتو، آنچه که در نگاه اول توجه هر محققی را به خود جلب میکند، نشانههایی است که جنبه شیعیگری قضیه را نشان میدهد.گویا در میان اموال متصرفی به وسیله آل فضل، کلنگ و بیلهایی یافت شده بود که قرار بود از آنها جهت نبش قبر ابوبکر و عمر-که در کنار پیامبر(ص)مدفونند-استفاده گردد.این امر چه واقعی و چه غیر واقعی باشد، نقش انگیزههای شیعی را در اصل حرکت نشان میدهد. (14)
نتیجه مهمتری که از این اقدام الجایتو به دست آمد، خواندن خطبه به دستور حمیفه به نام ابو سعید در ابتدای سال 718 ه.ق است.این امر، مذاکرات صلحی را که از سال 717 آغاز شده بود تحت الشعاع قرار داد. *
به هر حال، اقدام الجایتو و مرگ زود هنگام او پس از این امر، زمینه را به دست حکومت ایلخانی داد تا در عهد ابو سعید در کنار تلاشی که برای صلح با مملوکان صورت میگرفت، تلاش مضاعفی هم برای نفوذ در مکه انجام گیرد.خواندن خطبه به نام ابو سعید، سلطان مملوک را به فعالیت شدید واداشت و سپاهیانی را جهت دستگیری حمیفه و برگرداندن اوضاع به نفع خویش به مکه فرستاد.اگرچه این سپاهیان به علت اختلاف فرماندهان کاری از پیش نبردند، اما امیر مغولتای(علاء الدین مغولتای)که همراه کاروان زیارتی به مکه آمده بود، موفق شد رمیثه را به سبب بیکفایتی و احتمالا تبانی با بردارش بر کنار، و حمیفه را به فرار واداشته و عطیفه را به حکومت مکه گمارد.بدین ترتیب، بار دیگر نفوذ مملوکان در مکه اعاده شد. (15)
در سال 719 ه.ق ملک ناصر سلطان مملوک، شخصا به حج آمد تا امور را مطابق میل خویش درآورد.در همان حال، کاروان زیارتی نیز از عراق به مکه رسید.امرای مغولی که همراه کاروان بودند، از بیم ملک ناصر مخفی شدند اما وی آنها را به حضور طلبید و اکرام کرد. (16)
این کاروان-که گویا در سراسر دوره ایلخانی اولین کاروان زائران عراقی است که به صورت متشکل به مکه آمده-به احتمال زیاد در پی مذاکرات صلحی که این امر-اعزام کاروانهای زیارتی-یکی از شرایط اصلی آن بود، به مکه وارد شد.پس از انجام امور فوق، معاهده صلح هم صورت تحقق به خود گرفت و در سال 720 ه.ق به امضای طرفین رسید.به خصوص در این ایام خبر مرگ حمیفه-مدعی مخالف مملوکان در مکه- انجام صلح مذکور را آسانتر کرد.
به هر ترتیب، یکی از شرایط اصلی این صلح،اعزام کاروانهای زیارتی از عراق به مکه، ایجاد تسهیلات لازم در آن و جلوگیری از تهاجمات اعراب بدوی به زائران بود.منتهی با این شرط که کاروانهای عراقی پرچمی هم از آن سلطان مملوک حمل کنند. (17)
در همین سال(720 ه.ق«مجدد الدین سالمی»به قاهره رفت و پرچم سلطان مملوک را -که حریری سفید با نقش هلالی طلایی در وسط آن بود-برای همراهی کاروان زیارتی به ایران آورد.انجام حج ایرانیان که تعداد زائران بسیار زیاد بود و ابو سعید در راه آن زحمت زیادی کشیده بود، پس از قرارداد یاد شده و امور مربوط به آن صورت گرفته است.در هنگام مراسم هم، محمل (*)برخی از محققین جدید، شروع مذاکرات صلح را در سال 719 یا 720 ه.ق میدانند؛اما با توجه دقیق به مطالب منابع، آغاز مذاکرات را باید از سال 717-سال اول حکومت ابو سعید-بدانیم.(السلوک، ج 2، ص 175) عراق پس از محمل سلطان مملوک، اما قبل از محمل یمن، در حرکت بود.نام ابو سعید هم پس از نام سلطان مملوک در خطبه ذکر کردند. (18)
از این زمان به بعد، انجام امور عالم المنفعه نظیر:احیای اراضی موات و وقف آن به کعبه، احداث چشمهای در مکان مقدس صفا و مروه، ایجاد حمام و مدرسهای در مدینه منوره و پخش صدقات و خیرات توسط زایران اصلی ابو سعید و امیر چوپان، نقش مهمی در کسب موقعیت برای ایلخانان در مکه داشت. (19)
چنین به نظر میرسد که ایلخانان پس از شکستهای نظامی-که در زمان ایلخانان مسلمان، منجر به پذیرش برتری غیر مستقیم مملوکان و تلاش در راه انجام صلح گردید-سعی در استفاده از سیاستهای تبلیغاتی-فرهنگی برای کسب نفوذ در منطقه و ایجاد صلح کرده و بدینسان مشروعیت یافتهاند.
به هر ترتیب، از آن پس در مکه برتری از آن مملوکان بود و شریفان را آنها عزل و نصب میکردند. آنها به دقت مواظب بودند که مبادا فعالیتهای عمّال مغول، زمینه را از دست آنها به در کند.
کاروانهای زیارتی قلمرو ایلخانی هم اگر چه هر سال به زیارت میآمدند، اما برتری مملوکان را پذیرفته بودند.چرا که تا سال 728 ه.ق که یکبار دیگر-آن هم به طور موقت-به نام ابو سعید خطبه خوانده شد، دیگر خبری از ذکر نام وی در خطبهها نیست.در صورتی که از اعمال مذهبی و صدقات و خیرات کارگزاران دولت ایلخانی در مکه و مدینه مطالب فراوانی میشنویم.خطبه به نام ابو سعید در سال 728 ه.ق هم که ابن بطوطه از آن یاد میکند، در پی حمایت«شهاب الدین احمد«فرزند فراری امیر رمیثه که از چندی قبل نزد ابو سعید به سر میبرد و در آن سال همراه کاروان زیارتی عراق به مکه آمده بود، صورت گرفت. (20)
از آن پس، دولت ایلخانی به عنوان دولتی مسلمان و مصالحهپذیر در ارتباط با مملوکان که به نحوی برتری آنها را سیاست خارجی و از جمله در امور مکه و امر حج پذیرفته بود، همواره کاروانهای زیارتی را به مکه اعزام میکرد.اما مرگ ابو سعید و نابسامانیهایی که در امور پیش آمد، اعزام کاروانهای زیارتی به مکه را دچار اختلال کرد.گویا تا زمان شاهرخ تیموری، این مسأله و خطبهخوانی به نام حاکمان ایرانی نظمی به خود ندیده است. (21)
آنچه در پایان میتوان گفت آن است که گرایش ایلخانان به اسلام، موجب علاقمندی آنها به سرزمین حجاز شد.ایلخانان این علاقهمندی خود را با راهاندازی تبلیغاتی که همراه با انجام اعمال خیر صورت میگرفت، نشان میدادند و سعی در استفاده از آن علیه رقیب داشتند.آنها در صدد بودند که کانالهای ارتباطی را-که سیاستهای خشن ایلخانان غیر مسلمان به هم آورده بود-بار دیگر بگشایند و با سراسر جهان اسلام در ارتباط قرار گیرند.از آن طرف، سلاطین مملوک هم که نظارت بر کعبه را جزئی از مشروعیت قانونی خود میدانستند، بیکار ننشسته و از طریق اعمال مشابه و احیانا استفاده از نیروی نظامی، سعی در حفظ برتری خود داشتند.در عمل هم اگر چه برتری آنها حفظ شد، اما دولت ایلخانی نیز با استفاده از این زمینه قوی مذهبی، توانست خویشتن را به عنوان دولتی اسلامی در افواه مسلمانان جا انداخته و کسب مشروعیت نماید.
یادداشتها
(1)-برای آگاهی از چگونگی قدرتگیری مملوکان و حکومت آنها ر.ک:البدایه و النهایه، ابن کثیر، ابو الفدا اسماعیل بن عمر، به اهتمام عبد الحفیظ سعد عطیه، المطبعة السعاده بجوار محافظة المصر، 1350 ه.ق، ج 13، صص 200-179؛نجوم الزاهره، الاتابکی، جمال الدین ابی المحاسن یوسف بن تغری بردی، به اهتمام عبد القادر حاتم، دار الکتب بالقاهره، 1388 ه.ق، ج 6، از صفحه 373 به بعد و سراسر جزء هفتم، بدایع الزهور، ابن ایاس، محمد ابن احمد، القاهره مرکز التحقیقات 1402 ه.ق، جزء اول، صص 80-265؛تاریخ ابن خلدون، عبد الرحمن، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368، ج 4، صص 60-555.
(2)-برای آگاهی از چگونگی حکومت مکه از ابتدای صدر اسلام تا زمان مورد بحث، ر.ک:تاریخ مکه، امینی، محمد هادی، ترجمه محسن آخوندی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372، صص 50-146.
(3)-همان مأخذ، ص 53-150.
(4)-مجالس المؤمنین، شوشتری سید عبد اللّه، تهران، کتابفروشی اسلامی، 1365، ج 2، ص 292.
(5)-تاریخ ابن خلدون، ج 5، ص 326.
(6)-رقابت مغولان و مملوکان در حجاز در زمان ابو سعید. ملویل، چالز، مجله مطالعات ایرانشناسی دانشگاه کمبریج، ترجمه نگارنده، 1375.
(7)-السلوک لمعرفه، دول المملوک، مقریزی، تقی الدین احمد بن علی، به تصحیح محمد مصطفی زیاده، مصر، دار الکتب، 1355 ه.ق، جزء اول، قسم دوم، صص 56-45.
(8)-رقابت مغولان، ص 198.
(9)-المغول بین الوثنیه و النصرانیه و الاسلام، حسن الامین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1414 ه.ق، ص 385.
(10)-تاریخ مختصر الدول، ابن عبری، غزیغوریوس ابو الفرج اهرون، ترجمه محمد علی تاجپور و حشمت اللّه ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364، ص 386-384. (...و فرمان ما صادر شد که از مراسم برگزاری حج تعظیم و تجدید گردد...)، تاریخ وصاف، صص 18-113.
(11)-تاریخ وصاف، وصاف الحضره، فضل اللّه بن عبد اللّه شیرازی، تهران، انتشارات کتابخانه جعفری، تبریز، 1338، ص 39، به نقل از ملویان، همان، ص 199.
(12)-شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ابن الفلاح عبد الحی، بیجا، مکتبة القدس، 1351 ه.ق؛ج 6، صص 53-33، تاریخ ابن خلدون، ج 4، صص 40-638.
(13)-البدایه و النهایه، ج 14، ص 80؛السلوک، جزء دوم، صص 48-147؛تاریخ الجایتو، ص 200.
(14)-السلوک، جزء اول، صص 50-147 و صص 97-180.
(15)-همان، صص 97-195.
(16)-حسن الامین، المغول بین الوثنیه و...ص 392؛ السلوک، جزء دوم، ص 245.
(17)-السلوک، ج 2، صص 14-212.
(18)-همان، صص 75-274.
(19)-سفرنامه ابن بطوطه، ابن بطوطه، محمد بن عبد اللّه ترجمه محمد علی موحد، تهران، علمی فرهنگی 1361، ج 1، ص 179.
(20)-رقابت مغولان، ص 209.