معمای جدید استقراء
آرشیو
چکیده
متن
معماى جدید استقراء از دیدگاه نلسون گودمن
استقراء مسألهاى است که از دیرباز توجه متفکران را به خود جلب کرده است و هر یک به فراخور توانایى خود، در راه بسط و حل معضلات آن گام زدهاند.برخى با دل بستن به قیاس، به عنوان یگانه الگوى معتبر استنتاج، در صدد چارهجویى برآمدهاند و جمعى دیگر، با مددجویى از تجربه در پى اثبات تجربى آن بودهاند.سقراط نخستین اندیشمندى بود که براى نیل به تعاریف کلى، روش استقرایى را وجهه همت خویش ساخت.او به منظور دست یافتن به تعاریف کلى، تعاریف ساده و یا به تعبیر دیگر، مصادیق و جزئیات را نقطه عزیمت روش دیالکتیکى خویش قرار داد و بدین ترتیب، زمینه را براى تعاریف کلى و کاملتر فراهم ساخت.افلاطون نیز در یکى از رسالههایش به روش استنتاج استقرایى تصریح کرده است.از نظر او، معرفت فلسفى به معناى واقعى کلمه، همانا معرفت دیالکتیکى است؛چرا که حصول علم، جز از طریق دیالکتیک میسر نیست.دیالکتیک به دو بخش استقراء و تقسیم بخش مىشود.استقراء عبارت است از اینکه انسان ابتدا کل جزئیات را ملاحظه کند، آنگاه از طریق این جزئیات به یک صفت کلى دست یابد. (1)
البته مطلب فوق به هیچ وجه نباید به معناى نادیده گرفتن مساعى ارسطو در این زمینه تلقى شود؛چرا که او بنا به اتفاق نظر همه اندیشمندان، نخستین فیلسوفى است که با نگاهى منطقى، استدلالى را در این زمینه ناممکن شمرد و بدین ترتیب چالشى پدید آورد که به باور برخى از صاحب نظران، تا کنون پاسخ معقول و رضایت بخشى به خود ندیده است.
هیوم هر چند در«رساله»و کتاب«پژوهش درباره فهم آدمى»نامى از استقراء به میان نیاورده، و لیکن با متزلزل ساختن مبانى استقراء، یعنى اصل علیت و اصول متفرع آن، (اصل ضرورت علّى و اصل سنخیت)نام او همواره با استقراء پیوند خورده و در اذهان تداعى مىشود؛ به گونهاى که همه اندیشمندان به پیروى از کانت «مسأله استقراء»را به حق مسأله هیوم مىنامند. تنها نقطه پیوند و تلاقى این دو مسأله را مىتوان در این گفته وى نمایان ساخت که:
«هر استدلالى درباره امور واقع، مبتنى بر رابطه علت و معلول است.» (2)
به اعتقاد او، در علیت علاوه بر دو نسبت تقارن و توالى، به نسبت سومى نیز نیاز است؛زیرا بسا ممکن است تقارن و توالى میان دو چیز حکمفرما باشد، بىآنکه از علیت خبرى باشد.لذا وى بر خلاف«جان استوارت میل»رابطه ضرورى را به عنوان رکن بنیادین علیت قلمداد کرد؛آنجا که مىگوید:
«رابطه ضرورى میان علت و معلول، اساس استنتاج یک چیز را چیز دیگر است.» (3)
بر طبق اصل محورى فلسفه هیوم، هر تصورى ناگزیر مسبوق به انطباعى است.لذا سؤال از منشأ تصور ضرورت براى وى طبیعى بود.او براى یافتن خاستگاه تصور ضرورت، سعى وافرى از خود بروز داد.از نظر وى، ما از یکسو خاصیت و کیفیتى در اجسام سراغ نداریم تا اینکه تصور ضرورت، المثنى و نسخه آن باشد؛زیرا ضرورت، توسط ذهن ادراک مىشود و در نتیجه کیفیت ادراکات است نه اشیاء.از سوى دیگر، تکرار موارد مشابه به تنهایى نمىتواند منشأ تصور ضرورت باشد.لذا چارهاى نیست جز اینکه به انطباعى درونى و فرا آمده از توالى و تکرار مشاهدات، انطباع جدیدى را در ذهن پدید مىآورند و ذهن را جهت گذار از ادراک یک پدیده به پدیده دیگر مهیا وآماده مىسازند.
«ضرورت در ذهن وجود دارد نه در اشیاء... ضرورت چیزى نیست جز تعین ذهن بر حسب تداعى موارد مشابه گذشته، جهت گذار از علل به معالیل و بالعکس.» (4)
چنانکه دیدیم، هیوم ضرورت ذهنى را جایگزین ضرورت عینى ساخت.در حالى که «گودمن»نه تنها در انکار ضرورت عینى با هیوم همداستان است که ضرورت ذهنى را نیز زیر سؤال مىبرد.
«اسرائیل شفلر»معتقد است انکار ارتباط ضرورى میان امور واقع از سوى هیوم، نقطه عزیمت و شروع تمام تفکرات جدید در زمینه استقراء مىباشد. (5)
به عبارت دیگر، میان موارد مشاهده شدهاى که در قرینه ثبت و تجلى یافته و موارد پیشبینى شدهاى که مبتنى بر این قرینه است، شکاف منطقى بنیادینى پدید آمده که نمىتوان آن را با استنتاج قیاسى رفو کرد.بنابراین، اگر صدق و درستى پیشبینىها بر اساس قرائن موجود با قیاس منطقى تضمین نشده است، پس چه چیزى مىتواند آن را عقلا و منطقا موجّه سازد؟این چالشى است که از تحلیل هیوم از رابطه ضرورى میان امور واقع برخاسته است و پاسخهاى متنوعى به آن دادهاند.
نظر گودمن درباره مسأله قدیمى استقراء
گودمن معتقد است تلاش کسانى که در صددند از طریق اصل یکنواختى طبیعت، اعتبار و حقانیت استقراء را اثبات کنند، قرین توفیق نبوده است؛ چرا که یا به این اصل به عنوان یک اصل متعارف و خدشه ناپذیر باور دارند و یا اینکه کار را تا یافتن توجیهى دقیق براى خود این اصل پى مىگیرند. در هر دو صورت، تلاش آنها حاصلى در بر نخواهد داشت؛چون هیچ تضمینى وجود ندارد که طبیعت بر نهج واحدى سیر کند و آینده، مشابه گذشته و گذشته چراغ راه آینده باشد.و چنانکه هیوم دریافت، اصل فوق نه حکایت از تجربه دارد و نه منطقا نتیجه آن مىباشد؛زیرا آنچه پیش از این رخ داده است، هیچ گونه محدودیت منطقى بر آنچه در آینده روى خواهد داد تحمیل نمىکند.
از نظر گودمن، «مسأله هیوم»مشکل واقعى استقراء نیست؛چرا که مشکل هیوم به زعم برخى، پاسخ خود را یافته و به عقیده جمعى دیگر از جمله گودمن، لاینحل است.از این رو، باید به طرح مسائلى پرداخت که تا کنون مورد مداقه قرار نگرفتهاند و براى تشخیص کاستىهاى استقراء، باید استنتاجات قیاسى را به عنوان یگانه الگوى معتبر مد نظر داشته باشیم.
رهیافت قیاسى استقراء
اکثر متفکرانى که با دید انتقادى به استقراء نظر افکندهاند، بر این باورند که در استقراء کاستى و نقیصهاى وجود دارد که همگان سعى وافر در ترمیم و توجیه آن دارند.گودمن نیز در این دقیقه با آنها همداستان است.به نظر او، تنها راه کشف کاستىهاى استنتاجات استقرایى، تأمّل در کیفیت و نحوه اعتبار و توجیه استنتاجات قیاسى است استنتاجات قیاسى، اعتبار و حقانیت خود را مرهون چه چیزى هستند؟جز این است که آنها تنها به دلیل مطابقت با قواعد معتبر قیاسى به چنین پایه از قدر و منزلت دست یافتهاند؟ «به گونهاى که استدلال مطابق با قاعده، حتى اگر نتیجهاش اتفاقا کاذب باشد، موجه و معتبر است و استدلالى که قواعد را نقض مىکند، حتى اگر نتیجهاش صادق باشد، سفسطه آمیز خواهد بود.» (6)
اساسا افرادى نظیر هیوم که استنتاجات استقرایى را مورد کاوش قرار مىدهند، به این اعتبار است که آنها استدلال قیاسى را به عنوان الگوى معتبر استنتاج مد نظر داشتهاند؛و از طرفى، چون دیدهاند استنتاجات استقرایى یاراى رقابت با قیاس را ندارد، توجیه عقلانى آن را غیرممکن دانستهاند.
در قیاس، به فرض صدق مقدمات، نتیجه حتما صادق خواهد بود؛در حالى که در استقراء چنین ویژگىاى وجود ندارد.نهایت چیزى که مىتوان درباره آن گفت، این است که:آنها ناقل احتمال مىباشند و ما را به نتایج ظنّى و احتمالى رهنمون مىشوند، که این خود معرکه آراء مىباشد.بدین ترتیب، استقراء از اعتبار مطلق برخوردار نیست، گویى که از مجموعههاى مختلف مقدمات صادق، مىتوان به نتایج مختلف رسید.
گودمن سعى مىکند از طریق مقایسه استنتاج استقرایى با قیاس، کاستیهاى استقراء را نمایان سازد.به نظر وى، اعتبار قیاس مرهومن مطابقت با قواعد معتبر قیاسى است؛لذا در استقراء نیز باید در پى قواعد معتبر استقرایى باشیم و اینکه به فرجام چه چیزى این قواعد را توجیه مىکند؟
برخى معتقدند قواعد قیاس از اصول متعارف بدیهى ناشى مىشود؛و عدهاى دیگر بر این باورند که آنها ریشه در ذهن آدمى دارند؛اما نلسون گودمن به هیچیک از این نظرات وقعى نمىنهند. از نظر او، استنتاجات قیاسى اعتبار خود را مرهون مطابقت با قواعد کلى هستند و قواعد کلى به وسیله مطابقت با اسنتاجات معتبر توجیه مىشوند.هرچند کلام فوق متضمن دورى صریح و آشکار است، ولى گودمن، مانند جان دیوئى، از آن به عنوان دور ارزشمند یاد مىکند.او این سازگارى دو سویه میان قواعد و استنتاجات معتبر را در باب استقراء نیز جارى و سارى مىداند و مىگوید: «پیشبینىهایى معتبرند که مطابق با قواعد معتبر استقراء باشند و قواعدى معتبرند که دقیقا شیوه استقرایى متداول را وضع کنند.» (7)
مقایسه استقراء با قیاس، از مزایا و محاسن بیشمارى برخوردار است که بارزترین و در عین حال مهمترین آنها این است که ما خود را از کمند مسائل ناصوابى که سالیان متمادى باعث دل مشغولى ارباب اندیشه شده، مىرهانیم.لذا تبیین اصل یکنواختى طبیعت که وجهه همت همه استقراء گرایان است، امرى عبث و بىمعنى خواهد بود؛چرا که چنین تضمینى اصلا وجود ندارد.از طرفى، از طرح علم قبلى براى حکم به صدق و کذب پیشبینىها، هیچ طرفى برنخواهیم بست؛زیرا ما از چنان مکانیسمى برخوردار نیستیم که بتواند ما را به تحصیل چنین معرفتى قادر سازد.گفتنى است تحلیل فوق با مشکلات خاصى روبرو است؛از جمله اینکه در استقراء به سان قیاس، قوانین منطقى متداول و جامعى وجود ندارد.قواعد پیشنهادى«جان استوارت میل»نیز به خاطر عدم جامعیتش، یاراى رقابت با قوانین ارسطویى در باب قیاس را ندارد؛لذا گودمن وظیفه ساختارى تئورى تأیید را یافتن یک سلسله قواعدى مىداند که پیشبینىهاى معتبر را از پیشبینىهاى غیرمعتبر متمایز سازد.
وظیفه ساختارى تئورى تأیید
گودمن، وظیفه صورت بندى قواعد را بیشتر شبیه معرفى یک اصطلاح با کاربرد و استعمال خاص آن مىداند؛به این ترتیب که ما از طریق استعمال، از تعریف آگاه مىشویم و تعریف نیز به نوبه خود، زمینه بسط دامنه و قلمرو استعمال را فراهم مىسازد و ما را بر آن مىدارد تا در خصوص مواردى حکم کنیم که استعمال فعلى، پیشتر نسبت به آنها بىتفاوت بوده است.در واقع، ارتباط متقابل قواعد با استنتاجات استقرایى معین، نمونهاى از ویژگى سازگارى دو سویه، میان تعریف و کاربرد آن است.
پیش از هر چیز، لازم است مقصود خود را از تأیید بیان کنیم؛چه آنکه نظریه تأیید از دو وجهه نظر کمى و کیفى مىتواند مورد بحث و بررسى قرار گیرد.
تبیین وجوه کمى تأیید
پوزیتیویستهاى منطقى، با قبول استقراء به عنوان روش علمى، کمر همّت به اصلاح و توجیه آن بستهاند.آنها اثبات تجربى فرضیات و تئوریها را در سر دارند، اما تجربهگرایان منطقى که منطق احتمالات را اساس تحقیقات خود قرار دادهاند، تئوریها را اثبات ناشدنى مىدانند و معتقدند صدق و کذب فرضیات، کار عبثى است.لذا سعى در طرح و بنیان نهادن منطقى نمودهاند که درجاتى از احتمال را به گزارهها نسبت مىدهد.از نظر آنها براى تبیین امور، علاوه بر منطق ارسطویى، باید منطق دیگرى را بنیان نهاد؛زیرا با فرایند قیاسى، تنها بخش اندکى از پدیدهها قابل تبیین خواهند بود و طیف گستردهاى از آنها از تیررس تبیین دور خواهند ماند.
در منطق قیاسى، نتیجه به نحو ضرورى از دل مقدمات برمىخیزد و صدق قطعى نتایج، منظور نظر است.اما مىتوان از منطقى سخن به میان آورد که در آن، مقدمات به نحو احتمالى و ظنّى ما را به نتایج رهنمون مىشوند.به عبارت دیگر، در منطق استقرایى، بحث درجات و مراتب مطرح است و میزان احتمال و ظن به وسیله کمیت قرائن و شواهد، مشخص مىشود.به عبارت سوم، احتمال گزارهها و فرضیات، با استقراء تعیین مىشود و ناگزیر به اصل مجوز استقراء نیاز داریم تا اطمینان دهد گزاره اى که از طریق استقراء به دست آمده، احتمالا از اعتبار برخوردار است. افرادى همچون کینز، رایشنباخ و کارناپ تأییدپذیرى فرضیات را بر اساس حساب احتمالات، وجهه همت خویش قرار دادهاند؛اما درباره معناى احتمال، نظر واحدى ندارند.
چنانکه ملاحظه شد، در این نوع نگرش، صرفا وجوه کمى تأیید و به عبارت روشنتر، درجات و کمیت قرائن و شواهد تجربى، مطمح نظر است.اما وجوه کیفى تأیید و به عبارت دیگر، اینکه چه چیزى چه چیز دیگرى را تأیید مىکند، به فراموشى سپرده شده است.گودمن برخلاف پوزیتیویستهاى منطقى، در پى اثبات تجربى فرضیهها نیست؛بلکه بیشتر در نظر دارد تا مشخص کند کدام فرضیه تأییدپذیر است؟به همین منظور، تبیین وجوه کیفى تأیید را سرلوحه کار خویش قرار داد.
تبیین کیفى تأیید (8)
جین نیکود (Jean Nicod) اولین گام نسبتا رضایت بخش را در زمینه تعریف کیفى تأیید برداشت.به نظر او، چنانچه قرینه و شاهدى مصداق مقدم و تالى باشد، مؤید و در صورتى که فقط مصداق مقدم باشد، مبطل فرضیه به شمار خواهد رفت. «کارل همپل»فرض دیگرى را نیز به ضابطه نیکود افزوده است و آن اینکه:قرینه، مصداق مقدم نباشد که در این فرض، قرینه نسبت به فرضیه خنثى و بىارتباط خواهد بود.بنابراین، فرضیات در مقایسه با قرائن و دادههاى خارجى به سه دسته تقسیم مىشوند:
1-فرضیاتى که به وسیله گزارههاى قرینه تأیید مىشوند؛
2-فرضیاتى که توسط گزارههاى قرینه تأیید نمىشوند؛
3-فرضیاتى که نسبت به گزاره قرینه و شاهد، خنثى و بىارتباط اند.
ضابطه نیکود را مىتوان در فرم نمادى زیر بیان کرد:
یعنى:براى هر چیزى(X)اگرX، p باشد، آن گاه x، Q است.
به عبارت دیگر، وقوع خاصیت p مستلزم وقوع خاصیت Q است(همه pها، Q هستند).اکنون با توجه به ضابطه نیکود، فرضیه فوق از طریق قرینه و شاهد a، چنانچه a، pوQباشد، تأیید مىشود و اگر a، pباشد، ولى مصداق Qنباشد، ابطال مىگردد.چنانکه همپل خاطرنشان کرد، اگرa، p نباشد، نسبت به فرضیه، خنثى و بىارتباط خواهد بود.ضابطه فوق، هر چند یک پیشنهاد شهودى است و کاملا با دریافتهاى وجدانى ما منطبق است، در عین حال، خالى از نقص و ایراد نیست.
کاستىهاى ضابطه نیکود
بارزترین و در عین حال مهمترین اشکالى که تا کنون متوجه معیار نیکود شده، عدم جامعیت آن است.زیرا آن، تنها گزارههاى کلى شرطى را در بر مىگیرد و هیچ معیارى براى تأیید سایر فرضیات به دست نمىدهد.از این رو، باید تعریفى از تأیید ارائه شود که دامنه و قلمرو اطلاق آن به فرضیات کلى، به ویژه در صورت شرطى، محدود نشود.
دومین ایراد از این قرار است که فرضیاتى که ضابطه نیکود بر آنها صادق است، مىتوان به گونهاى ارائه و عرضه کرد که هیچ نمونه مؤیدى براى آنها پیدا نشود.به عبارت دیگر، ضابطه نیکود «نه تنها تأیید را بر محتوا و مضمون یک فرضیه، که بر نحوه تقریر و صورتبندى آن نیز مبتنى مىسازد.» (9)
براى توضیح این مطلب، به مثال ذیل توجه کنید:چنانچه دو فرضیه از این قرار داشته باشیم که«هر کلاغى سیاه است»(1S)و«هر غیر سیاهى، غیر کلاغ است»(2S)و مجموع قرائن و شواهد موجود نیز عبارت باشند از قرینه a:چیزى که کلاغ و سیاه است؛b:غیر کلاغ و غیر سیاه؛c:غیر کلاغ و سیاه و d:غیر کلاغ و غیر سیاه.در این صورت، قرینه a مطابق با معیار نیکو 1S را تأیید و نسبت به 2S خنثى و بىارتباط خواهد بود.شاهد b، هر دو گزاره را ابطال خواهد کرد.قرینه c، نسبت به هر دو بىارتباط خواهد بود و قرینه d، 2S را تأیید و نسبت به 1S بىارتباط خواهد بود.این در حالى است که فرضیه 1S و 2S منطقا در صدق معادل و هم ارزند.زیرا گزاره 2S، عکس نقیض گزاره 1S مىباشد.بدیهى است که دو گزاره معادل، محتواى واحدى را ارائه مىدهند و در واقع، صورت بندى و تقریرهاى متفاوت از یک فرضیه مىباشند.لذا باید در تأیید و ابطال، یکسان باشند.
شرط معادله
اشکال فوق، کارل همپل را بر آن داشت تا ضمن حفظ ضابطه نیکود به عنوان شرط کافى تأیید، شرط معادله (equivalence condition) را نیز به عنوان شرط لازم تعریف کیفى تأیید، مد نظر قرار دهد:
«تحقق شرط معادله، فرضیه را مستقل از طریقى که در آن فرضیه تقریر و صورتبندى شده است، تأیید مىکند.» (10)
به این ترتیب، اشکال دوم مرتفع مىگردد.ولى انضمام این دو شرط، یعنى ضابطه نیکود و شرط معادله، موجب بروز پارادوکس تأیید مىشود که اینک خلاصهاى از آن بیان مىگردد.
پارادوکس تأیید
چنانکه گذشت، بر اساس ضابطه نیکود، گزارههاى مشاهداتى و قرائنى که مصداق موضوع و محمول یک گزاره باشند و به عبارت دیگر، مقدم و تالى آن را توأمان در بر داشته باشند، مؤید آن محسوب خواهند شد؛و در صورتى که متضمن تالى نباشند، مبطل آن به شمار خواهند رفت.به عنوان مثال، یافتن کلاغهاى سیاه و کلاغهاى غیر سیاه، به ترتیب مؤید و مبطل گزاره«هر کلاغى سیاه است» (1S)خواهد بود.از طرفى، مفاد شرط معادله از این قرار است که:«هر چیزى که یکى از دو گزاره معادل و هم ارز را تأیید یا ابطال کند، دیگرى را نیز تأیید یا ابطال خواهد کرد.» (11)
چنانکه قبلا دیدیم، گزاره 2S عکس نقیض گزاره 1S و در نتیجه، معادل آن بود.از این رو، مطابق«شرط معادله»اشیایى که 2S را تأیید مىکنند، 1S را نیز تأیید خواهند کرد.
به عنوان مثال، اشیایى از قبیل کاغذ، گاو زرد و جز آنها که فرضیه 2S را تأیید مىکنند، مؤید فرضیه 1S نیز خواهند بود.یکى دیگر از معادلهاى فرضیه 1S()، فرضیه 3Sدر فرم qvp و یا()است.مطابق شرط معادله، با تأیید فرضیه«هر چیزى غیر زاغ یا سیاه است»3S، فرضیه 1S تأیید خواهد شد.براى تأیید 3S کافى است یکى از دو طرف منفصله فوق را تأیید کنیم. بنابراین، از رهگذر تأیید این فرضیه که«هیچ زاغى وجود ندارد»و هم چنین با تأیید این فرضیه که«هر چیزى سیاه است»فرضیه 1S تأیید مىشود.نتیجه آنکه با ضمیمه شرط معادله به ضابطه نیکود ما به این نتیجه غیر قابل قبول مىرسیم که هر چیزى (قرینه و شاهدى)، هر چیز دیگرى(فرضیهاى)را تأیید مىکند.تناقض فوق، پارادوکس تأیید نام گرفته است.
پارادوکس یادشده، متفکران بسیارى را به چاره جویى واداشته که ذکر راه حلهاى آنها در این مقال نمىگنجد.تنها تا جایى که این بحث با موضوع ما در ارتباط است، به خاستگاه و منشأ بروز آن و راه حل پیشنهادى کارل همپل، اشارهاى گذرا خواهیم داشت.از نظر همپل، دو چیز سبب شده تا این نتیجه که هر چیزى، هر چیز دیگر را تأیید مىکند، متناقض به نظر آید:یکى اینکه غالبا تصور مىشود دامنه اطلاق فرضیه«هر کلاغى سیاه است»(1S)به مجموعه کلاغها محدود است، لذا اطلاعات و شواهدى از قبیل:کاغذ، گاو زرد، کفش و جز آن را با فرضیه فوق مرتبط نمىدانند. در حالى که چنین تصورى از اساس باطل است؛ زیرا قلمرو و حیطه فرضیه 1S همه اشیاء را در بر مىگیرد.ممکن است توجه و علاقه ما به مجموعه خاصى از اشیاء در فرض مثال مجموعه کلاغها معطوف شود، ولى فرضیه درباره تمام اشیاء حکم مىکند و هیچ محدودیتى ندارد.دیگر آن که، معمولا براى تأیید فرضیات، اطلاعات و اندوختههاى قبلى را دخالت مىدهند، در حالى که اصولا در چنین فرضى آزمون واقعى صورت نمىپذیرد.به عنوان مثال، چنانچه از قبل بدانیم شىء خاصى کلاغ نیست، در این صورت تست واقعى انجام نخواهد گرفت.زیرا ما نمىتوانیم با مدد جستن از اطلاعات قبلى، فرضیه«هر کلاغى سیاه است»را ابطال کنیم.در صورتى یک آزمون واقعى محقق خواهد شد که ثابت کنیم شىء سفیدى که مقابل چشم ما قرار دارد کلاغ هست یا نه؟خلاصه آنکه ما از دو راه مىتوانیم فرضیه«هر کلاغى سیاه است»را به بوته آزمون بسپاریم:یکى از راه یافتن یک کلاغ و اثبات اینکه آیا آن سیاه است یا نه؛و دیگر از راه یافتن یک شىء غیر سیاه و اثبات اینکه آن غیر کلاغ است یا خیر.
راه حل کارل همپل
به اعتقاد همپل پارادوکس موقعى رخ مىنماید که ما با ذهن خالى سراغ اشیاء نرویم.در واقع، کثرت اطلاعات موجود در ذهن ما باعث بروز چنین پارادوکسى شده است و گرنه هیچ خللى بر تعریف تأیید و شروط کافى و لازم آن وارد نیست.شما اگر آزمایشگرى را تصور کنید که هیچ گونه اطلاعى از عالم ندارد، طبعا براى چنین شخصى هر چیزى مىتواند در ارتباط با فرضیه کلى باشد.به عنوان نمونه، این مثال را که همپل بارها به کار برده است؛در نظر بگیرید:
«چیزهایى که نمک سدیم دارند، رنگ شعله را زرد مىکنند»معادل منطقى آن از این قرار است: «هر چیزى که شعله را زرد نکند، نمک سدیم ندارد. فرضیه فوق، براى ما که از اطلاعات زیادى برخورداریم و از همان ابتدا مىدانیم که فلان مایع (مثلا یخ)سدیم ندارد، مفید واقع نمىشود.لذا با قرار دادن یخ بر روى آتش، هیچ طرفى برنخواهیم بست و ازین رهگذر به اطلاع جدیدى دست نخواهیم یافت.ولى براى کسى که نسبت به یخ تجربهاى نیندوخته و با ذهن خالى با آن مواجه مىشود، چنین آزمونى مفید و مثمر ثمر واقع خواهد شد و از این طریق، معلومات جدیدى به اندوختههاى قبلى خود خواهد افزود.از این رو، خطا در ارائه و بیان فرضیات در طریق متعارف نیست، بلکه بیشتر در اعتماد ما بر شهود و دریافتهاى وجدانى و بدیهى گمراه کننده موضوع است؛یعنى«احساس حالت متناقض نما به طور عینى پیدا نشده، بلکه یک توهم و یا به تعبیرى، استعجاب روانى است.» (12)
به عبارت دیگر، «پارادوکس تأیید»معلول اعتماد بر آموختهها و اطلاعات قبلى ما است.
معماى جدید استقرا
«نلسون گودمن»فیلسوف علم پرآوازه امریکایى، در سال 1945 م.در مقالهاى با عنوان«تحقیقى درباره تئورى تأیید»به پارهیى از مشکلات تئورى تأیید اشاره کرد و یک سال بعد«معماى جدید استقراء» را موضوع سخنرانى خود در دانشگاه لندن قرار داد و براى نخستین بار در سال 1954 م.آن را به همراه چند موضوع دیگر با عنوان کلى«واقعیت، افسانه و پیشبینى»در کتابى مستقل به چاپ رساند.
پاتنم (Hilar Putnam) در پیش گفتارى که بر ویرایش چهارم کتاب گودمن نگاشته، آن را این گونه توصیف مىکند:
«کتاب واقعیت، افسانه و پیشبینى به موارد متناقض نمایى از فلسفه کلاسیک معاصر دست یافته است؛کلاسیک است، چون یکى از معدود کتبى است که در عصر ما هر دانشجوى جدى و تلاشگر فلسفه باید آن را بخواند؛معاصر است، نه تنها به این دلیل که به وسیله یک فیلسوف معاصر به رشته تحریر در آمده، بلکه به این جهت که از مسألهاى صحبت مىکند که هنوز از جمله گستردهترین موضوعاتى است که در فلسفه بحث مىشود» (13)
کتاب مزبور چهار بار و هر بار با اصلاحات و ویرایش جدیدى به چاپ رسیده است که این خود حکایت از سیر تکاملى نظریه فوق دارد.
«معماى جدید استقراء»در مغرب زمین، به ویژه در کشورهاى انگلوساکسون، منزلت و جایگاه بلندى یافته است؛به گونهاى که هر نظریه پردازى خود را ناگزیر از پاسخگویى بدان مىبیند. استالکر (stalker) نیز بر این نکته اذعان دارد.از نظر او«معماى جدید استقراء»براى همه -به جزآنانى که به تفکر فلسفى تمایل ندارند- نامى آشناست.معماى مزبور، فیلسوفان نام آورى همچون کارناپ، آیر، کواین و جز آنان را به چارهجویى واداشته است.درباره اهمیت آن، «وزلى سامون» (Wesley Salmon) مىگوید:هیچ مجله فلسفى را در این چند دهه نمىتوانید بیابید، جز اینکه مقالهاى را به این معما اختصاص داده است.به عنوان نمونه، «استالکر»در کتابى با عنوان«سابى!معماى جدید استقراء»ضمن درج پانزده مقاله نسبتا طولانى و ارجمند، خلاصه بیش از سیصد مقاله را که در فاصله سالهاى 1990- 1946 م.در مجلات فلسفى انتشار یافته است، ذکر کرده است.
با این همه، باید اعتراف کرد که این معما هرچند در غرب به آن پایه از شهرت رسیده که ناآشنایان با آن را در زمره تارکان تفکر فلسفى قلمداد مىکنند، لکن متأسفانه هنوز پس از گذشت نیم قرن از طرح آن، براى بسیارى از متفکران ایرانى ناشناخته است و نه تنها در این زمینه مقاله و کتاب نوشته نشده، که اصولا نام آن نیز براى اهل نظر غریب مىنماید.درست به همین دلیل، نگارنده این سطور بر آن است تا با پرداختن به این مسأله گامى هرچند نااستوار در راستاى معرفى آن بردارد.
از نظر گودمن، توجیه و اثبات حقانیت استقراء (مسأله هیوم)جاى خود را به مسأله تأیید داده است.سؤال اساسى این است که چه چیزى فرضیات تأییدپذیر (Confirmable) را از فرضیات تأیید ناپذیر (non-Confirmable) متمایز مىسازد؟به این ترتیب، مسأله استقراء با تئورى تأیید پیوند مىخورد.زیرا سیر از جزئیات به سمت فرضیات کلى را استقراء مىگویند.طبعا هر یک از این جزئیات، منطبق با فرضیه کلى و در نتیجه نمونه مؤید براى آن به شمار مىآیند.از این رو، هر بحثى از استقراء به بحث از تأیید پذیرى فرضیات کلى خواهد انجامید.
چنانکه پیشتر ملاحظه شد، افرادى نظیر: کینز، رایشنباخ و کارناپ، به رغم اختلاف نظرهایى که با یکدیگر درباره معناى احتمال دارند، بحث از وجوه کمّى تأیید را وجهه همت خویش قرار دادهاند.کارناپ با ابداع منطق استقرایى بر طبق حساب احتمالات، به زعم خود توانسته است بر مشکلات سنّتى استقراء فایق آید.غافل از اینکه خود، زمینه مشکلات جدید استقراء را فراهم ساخته است.در این نوع نگرش، صرفا وجوه کمّى تأیید، و به عبارت روشنتر، درجات و کمیت قرائن و شواهد تجربى مطمح نظر است؛اما وجوه کیفى تأیید و به عبارت دیگر، اینکه چه چیزى(مشاهده و قرینهاى)چه چیزى(فرضیهاى)را تأیید مىکند، به فراموشى سپرده شده است.
به طور کلى در زمینه استقراء با یک رشته سؤالاتى روبروئیم:سؤال نخست این است که:چرا نمونه مثبتى که شاهد و قرینه براى یک فرضیه محسوب مىشود، هیچ مبنایى براى پیش بینى نمونههاى آینده به دست نمىدهد؟این سؤال، در چارچوب منطق استقراء برحسب حساب احتمالات قابل طرح است.کارناپ و سایر کسانى که وجوه کمى تأیید و کمیت قرائن و شواهد، دل مشغولى اصلى آنها است، در صدد پاسخگوئى به این سؤال برآمدهاند.سؤال نسبتا جدیدتر این است که:اصولا نمونه مثبت چیست؟تحقیقات کارل همپل در زمینه تأیید، در راستاى پاسخگوئى به سؤال فوق بوده است.این سؤال را به این نحو نیز مىتوان بیان کرد که:چه قرائن و شواهدى مىتوانند مؤید فرضیه کلى به شمار آیند؟به عنوان مثال:یک قطعه مس، فرضیه«همه مسها الکتریسیته تولید مىکنند.»را تأیید مىکند، ولى پسر بچه سه سالهاى که اکنون در این اتاق حضور دارد، فرضیه«همه انسانهایى که اکنون در این اتاق حضور دارند، سه ساله هستند»را تأیید نمىکند. هر دو فرضیه، تعمیمى از قرینه و داده خارجى است؛لکن فرضیه نخست قانونوار است و فرضیه دوم، فرضیه اتفاقى است.
به طور کلى مىتوان گفت:نمونه مثبت، صرفا فرضیات قانونوار را تأیید مىکند؛یعنى فرضیاتى که همواره به صورت کلى ارائه مىشوند و به زمان، مکان و شىء یا شخص خاصى محدود نمىشوند. در حالى که سؤال محورى براى گودمن این است که:چه فرضیاتى به واسطه نمونههاى مثبت تأیید مىشوند؟به اعتقاد او، حتى پس از تعیین قرینه و نمونه مثبت، تأییدى صورت نمىگیرد.به عبارت دیگر، برخى از فرضیهها حتى به وسیله گزارههاى قرینه در صورت aP و aQ، یعنى در صورت در بر داشتن مقدم و تالى نیز تأیید نمىشوند.خلاصه کلام آنکه، صرف در دست داشتن قرینه و نمونه مثبت براى تأیید فرضیات، کافى نیست؛بلکه باید مشخص نمود کدام یک از فرضیات به وسیله نمونههاى مثبت تأیید مىشوند؟ در واقع، تحقیقات«کارل همپل»درباره تأیید، نقطه عزیمت و شروع کار گودمن در این زمینه مىباشد؛یعنى حتى اگر همپل پاسخ مناسب و معقولى براى پرسش مورد نظرش بیابد و ظاهر متناقضنماى پارادوکس تأیید را بستاند، مشکل دیگرى که گودمن معماى جدید استقراء نامیده، رخ خواهد نمود.براى گودمن، این سؤال مطرح است که:چه فرضیاتى به وسیله نمونههاى مثبت تأیید مىشوند؟
پیشینه معماى جدید استقراء
«ا.ج.آیر»بر این باور است که برتراندراسل قبل از گودمن موفق به کشف معماى جدید استقراء شده است و با ارائه راه حل مناسبى آن را مرتفع ساخته است.به اعتقاد او، راسل در کتاب«معرفت بشرى، حدود و قلمرو آن» (14) به هنگام تبیین دیدگاه رایشنباخ در زمینه احتمالات، معماى استقراء را ذکر کرده است.
ساینسبرى (Sainsbury) در مقالهاى زیر عنوان «راسل»پس از طرح نظریات راسل در زمینه استقراء، به این نکته اشاره کرده است که راسل چهل و سه سال قبل از انتشار کتاب گودمن با عنوان کلى«واقعیت، افسانه و پیشبینى»(یعنى در سال 1912)در مقالهاى با عنوان«علیّت»این مسأله را طرح نموده است.«وزلى سامون»و دیگران نیز ادعاهایى مشابه ادعاى مزبور کردهاند؛ اما واقعیت این است که ادعاهاى فوق-چندان که در بادى امر مىنماید-مستند نیست؛زیرا صرفنظر از ارجاعات و مستندات متفاوت افراد پیش گفته، به رغم شهرت روز افزون این جدل و معما، گودمن و راسل اظهار نظرى در این باره نکردهاند.وانگهى، حتى در فرض اینکه معماى مزبور ریشه در افکار راسل داشته باشد، چیزى ازقدرت تحلیل و ژرفنگرى گودمن کاسته نخواهد شد، بلکه هماره نام او با معماى جدید استقراء در اذهان تداعى خواهد شد.
خاستگاه معماى جدید استقراء و پارادوکس همپل
پارادوکس تأیید و معماى جدید استقراء، برخاسته از نظرات افرادى است که سعى نمودهاند تا بر مبناى حساب احتمالات، منطق استقرایى را بنیان نهند.آنها بیشتر به وجوه کمى تأیید و درجه تأیید پذیرى فرضیات و کمیت قرائن، تعلق خاطر دارند و از وجوه کیفى تأیید و اینکه اصولا چه چیزى(قرینهاى)چه چیز دیگرى(فرضیه)را تأیید مىکند، غفلت ورزیدهاند.
علاوه بر قائلین به منطق احتمالات، افرادى نظیر پوپر که ابطال پذیرى را به عنوان روش علمى برگزیدهاند نیز مخاطب پارادوکسهاى مزبور مىباشند.زیرا پوپر، هرچند قائل به ابطال پذیرى است، او نیز از تقویت پذیرى تئوریها سخن به میان آورده است و همچون قائلین به حساب احتمالات، به نوعى ارزیابى تئوریها معتقد است و همانند آنها در پى اثبات و صدق قطعى فرضیات نیست، بلکه تئوریها را حدسهاى مستعجل مىداند.به اعتقاد او، تا هنگامى که تئوریها سرفراز از آزمون بیرون بیایند، آنها را تقویت شده به حساب مىآوریم.
گفتنى است که پوپر با صراحت، هرگونه شباهتى میان نظریه تقویت پذیرى و تأیید پذیرى را انکار مىکند و براى اینکه راهش را از راه امثال کارناپ جدا کند، به جاى کلمه تأیید (Infirmation) واژه تقویت (Corroboration) را اصطلاح نموده است.از نظر او، ما از راه شمارش نمونههاى تقویت کننده تئورى، نمىتوانیم درجه تقویت آن را معین کنیم.بسا نظریهاى که گزارههاى مؤید بیشترى دارند، کمتر از گزارههایى که اینگونه نیستند، تقویت شوند.بنابراین، چندان که شدت آزمونهایى که یک فرضیه از سر گذرانیده یا خواهد گذراند در تعیین درجه تقویت آن دخالت دارد، تعداد نمونههاى تقویت کننده دخالت ندارند.شدت آزمونها نیز وابسته به درجه آزمون پذیرى و در نتیجه وابسته به سادگى فرضیه است.از این رو، فرضیه ابطال پذیرتر یا سادهتر، همانا تقویت پذیرتر نیز خواهد بود.
به نظر«کارل همپل»ابطال پذیرى نمونه خاصى از عدم تأیید است، همچنانکه اثبات پذیرى نمونه خاصى از تأیید است.قرینهاى(B)که به دلالت التزام، دلالت بر فرضیه خاصى(H)مىکند، آن را تأیید خواهد نمود.نمونه افراطى تأیید جایى است که B منحصرا H را تأیید کند.در چنین فرضى، B مستلزم H است و مىتوان گفت B، H را اثبات مىکند.همینطور وقتى مىگوئیم B منحصرا H را ابطال مىکند که B با H ناسازگار باشد، در این صورت اگر B مستلزم نقیض H باشد، نقیض H را تأیید و H را ابطال خواهد کرد.
به طور خلاصه، از دو جهت مىتوان پارادوکسهاى تأیید(معماى گودمن و پارادوکس همپل)را متوجه نظر پوپر دانست؛زیرا از یکسو پوپر، بحث از تقویت پذیرى و ارزیابى فرضیات را به میان آورده؛و از دیگر سو-چنانکه همپل بیان کرد-بحث اثبات پذیرى و ابطال پذیرى در حیطه بحث تأیید پذیرى مىگنجد.چیزى که هست این است که اثبات پذیرى، نمونه ویژهاى از تأیید پذیرى است و ابطال پذیرى نمونه ویژهاى از عدم تأیید است.
مقایسه پارادوکس همپل با معماى گودمن
برخى بر این باورند که میان آن دو، شباهت زیادى وجود دارد و حتى افرادى نظیر کواین، آنها را یکى تلقى کردهاند.کواین پارادوکس تأیید و معماى جدید استقراء را به وسیله محمولات تعمیم پذیر و افکندنى (Proijectible) توصیف کرده است و بدین ترتیب، آنها را یکى انگاشته و به مدد تمایز میان انواع طبیعى از غیر طبیعى، سعى در حل آن نموده است.بر طبق پارادوکس تأیید، مثلا مشاهده یک کفش سفید، مؤید فرضیه«همه کلاغها سیاهاند»محسوب مىشود، زیرا عکس نقیض فرضیه فوق را نیز که معادل و هم ارز آن به شمار مىآید تأیید مىکند.از نظر«کواین»تنها دو محمول کلاغ و سیاه قابل اسناد و فرافکندن به سایر نمونههاست، بقیه از چنین مزیتى برخوردار نیستند.از این رو، یک کفش سفید همانقدر فرضیه «همه اشیاى غیر سیاه غیر کلاغاند»را تأیید خواهد کرد که یک زمرد سبز، فرضیه«همه زمردها سابىاند»را تأیید مىکند. گودمن با نظر فوق و هر نظرى که به یکى انگاشتن پارادوکسهاى مزبور بینجامد، سخت مخالف است.نه تنها شباهتى میان آن دو نمىبیند که اصولا معتقد است پارادوکس همپل سرانجام به جایى ختم مىشود که نقطه عزیمت و شروع معماى جدید استقراء تلقى مىشود.از نظر گودمن، پارادوکس همپل به واسطه استفاده ناروا از اطلاعاتى که خارج از چارچوب قرینه بیان شده، بروز مىکند.و هنگامى که این اطلاعات ناخواسته با صراحت اظهار شوند، تأثیرشان بر فرضیه مورد نظر، به خوب آشکار است.در حالى که الحاق اطلاعات ناخواسته به قرینه و شاهد اولیه، هیچ تأثیرى بر تأیید فرضیه نخواهد داشت.زیرا تعریف تأیید، نسبت به اینکه قرینه باید در ارتباط با فرضیه باشد، ساکت است.خلاصه در پارادوکس همپل، سرانجام با این سؤال مواجه مىشویم که: چه چیزى فرضیات قانونوار را از فرضیات اتفاقى وغیر قانونوار متمایز مىسازد؟چنانکه پیشتر ملاحظه شد، سؤال فوق، دل مشغولى اصلى گودمن و نقطه آغاز معماى جدید استقراء است.از این رو، یکى شمردن پارادوکس تأیید و معماى جدید استقراء، خالى از وجه و بىدلیل است.
گودمن معماى خود را با محمولات و صفات جعلى و خود ساختهاى بیان مىکند که در هیچ زبانى وجود ندارد.محمولات پیشنهادى گودمن در دو زمان چهرههاى متفاوتى از خود به نمایش مىگذارند.از این جهت اشکالى بر او وارد نیست؛ زیرا چه مانعى دارد که یک چیزى تا زمان معینى واجد یک صفت باشد و از آن پس صفت و محمول دیگرى به خود بگیرد؟چنین چیزى کاملا متصور و معقول است.گذشته از اینکه برخى مثالهاى ملموس و واقعى نیز براى معماى جدید استقراء یافتهاند.گودمن در کتاب«واقعیت، افسانه و پیش بینى«براساس مثال سابى(سبز و آبى)که نام آن تداعى کننده معماى جدید استقراء است، این مسأله را تبیین نموده و در صدد چاره جویى آن برآمده است.سابى (grue) * محمول و مفهوم مرکبى است که تا زمان معینى-به عنوان مثال تا زمان پیشنهادى«بارکر»یعنى سال 2000-واجد یک رنگ و از آن به بعد داراى رنگ دیگرى است. یعنى چنانچه قبل از زمان معین(t)آزموده نشود و یا اینکه بعد از(t)مورد آزمون واقع شود، آبى خواهد بود.
در اینجا دو فرضیه وجود دارد که هر دو منطبق با تعریف تأیید مىباشند.آن دو از این (*)محمول grue ترکیبى است از دو محمول green و blue چنان که سابى(سبز آبى شونده)آمیزهاى از دو لفظ سبز و آبى.به نظر«فرانک جکسون»سه راه براى تعریف grue (سابى)وجود دارد:بنابر تعریف اول و دوم، هیچگونه تعارض و تناقضى پیش نمىآید.معماى جدید استقراء، تنها در تعریف پیشنهادى گودمن از grue مطرح مىشود:x در t سابى است اگر x تا زمان معین T (مثلا سال 2000)مورد آزمون قرار گیرد و در t سبز باشد و یا اینکه تا زمان T مورد آزمایش قرار نگیرد و در t آبى باشد.تعریف فوق درباره اشیاى یکنواخت و ثابتى از قبیل زمرد و غیره به کار مىرود که عنصر زمانى در آنها دخیل است، آنچه ما تعمیم مىدهیم و مىافکنیم، باید در زمان باشد.اکنون اگر همه زمردها در 1t سبز و باز همه در 1t سابى باشند، هیچ تعارضى پیش نخواهد آمد.چون فرض بر این است که 1t قبل از T(سال 2000)است، ولى چنانچه به طور ناروا از 1t به 2t سبز و در 2t سابى تلفیق کنیم، ضابطه تأیید، دو فرضیه ذیل را به طور یکسان تأیید خواهد کرد:«همه زمردها در 2t سبزند»و «همه زمردها در 2t سابى هستند»که در این صورت، تعارض پیش مىآید.براى توضیح بیشتر به کتاب:
Grue!the new Riddle of induction,pp.80-3. مراجعه شود. قرارند:«همه زمردها سبزند»و«همه زمردها سابىاند».به عبارت دیگر، فرضیه نخست، حکایت از سبز بودن زمردها دارد؛اعم از اینکه قبل از زمان معین(t)آزموده شوند یا بعد از t.در حالى که فرضیه دوم، از سبز آبى شونده خبر مىدهد؛یعنى زمردهایى که قبل از t سبز و بعد از t آبى هستند.بنابراین، هر زمردى که قبل از t (2000)آزموده شود و سبز باشد، هر دو فرضیه فوق را تأیید خواهد کرد.چون محمول سابى قلمرو اطلاقش زمردهایى را نیز که قبل از t مورد آزمایش قرار گرفتهاند، شامل مىشود.تا اینجا با مشکل خاصى مواجه نمىشویم و همه چیز مطابق تعریف پیش مىرود.تعارض وقتى رخ مىنماید که ما بخواهیم نسبت به موارد آینده یعنى نسبت به زمردهایى که قبل از t آزموده نشدهاند و یا اینکه بعد از t به بوته آزمون سپرده مىشوند، قضاوت کنیم.در این حالت، با دو پیش بینى کاملا متعارض روبرو مىشویم که بر اساس تعریف تأیید به طور یکسان از طریق گزارههاى قرینه و شاهدى که مشاهدات یکسانى را گزارش مىکنند، تأیید مىشوند.به عبارت دیگر، پیش بینىاى که حکایت از سبز بودن زمردهاى بعدى دارد، با پیش بینىاى که حکایت از سابى بودن و در نتیجه آبى بودن آن دارد، به طور یکسان با مشاهده یک زمرد سبز تأیید مىشوند.لازمه آن این است که هر گزارهاى مىتواند گزاره دیگر را تأیید کند و این همان مشکلى است که قبلا با آن دست به گریبان بودیم.
خلاصه آنکه تأیید یک فرضیه-چنانکه در بادى امر مىنماید-کار آسانى نیست و صرف در درست داشتن قرینه و فرضیه براى تأیید کافى نیست؛ بلکه علاوه بر تجربه(قرینه)به اطلاعات دیگرى نیز نیاز است؛اطلاعاتى که از نحوه شکل گیرى و نتائج و پیشینه آنها خبر مىدهند.به عبارت دیگر، هرچند تأیید به معناى تعیین رابطه میان قرینه و فرضیه است، اما این بدین معنى نیست که امور دیگرى در آن دخالت ندارند.به عنوان نمونه، جهان بینى و طرز نگرش ما درباره جهان، از جمله امورى هستند که مىتوانند بر نحوه استفاده ما از تجربه اثر بگذارند.اگر ما بر این باور باشیم که اشیاء شکل عوض مىکنند و در یک وضعیت ثابتى باقى نمىمانند، یقینا قرائن، معناى خاصى پیدا خواهند کرد.و اگر معتقد باشیم اشیاء بر همان شکلى که هستند باقى مىمانند، قرائن معناى دیگرى به خود مىگیرند.بنابراین، کمیت قرائن، نقش چندانى در تعیین رابطه میان قرینه و فرضیه ندارد، بلکه تنها پیشینه و زمینه تاریخى فرضیات و نوع نگرش ما درباره جهان، مىتوانند پیش بینىها و استقرائات معتبر را به ما بنمایند و این موضوعى است که بعدا به تفصیل پیرامون آن بحث خواهیم کرد.
اکنون ممکن است این سؤال به ذهن برسد که اصولا چرا ما باید نگران محمولات نامأنوس و غیر متداول و یا به طور کلى نگران فرضیات غیر قانونوار و اتفاقى باشیم که نه در طبیعت، اثرى از آنها وجود دارد و نه ما آنها را در ایجاد پیش بینىها دخالت مىدهیم؟آیا همین اندازه که تعریف تأیید نسبت به محمولات متداول و فرضیات متعارف اطلاق مىشود، براى ما کفایت نمىکند؟آیا این تمام آن چیزى نیست که ما به آن نیاز داریم؟به نظر گودمن، پاسخ این پرسش تا حدودى به نوع نگرش ما درباره مسائل نظرى و شناختى بستگى دارد.ممکن است شخصى معتقد باشد که هیچ نیازى به نظریه پردازى-خاصه در باب استقراء-نیست؛زیرا ما بى آنکه، به نظریات فوق وقعى بنهیم، زندگى روزمره را به خوبى پیش مىبریم و کاروان علم و دانش به نحو شایسته و بایسته و با شتاب روز افزون به کاوش و جست و جوى علمى خود ادامه مىدهد.به طور قطع، پاسخ چنین شخصى مثبت است.اما اگر اصولا طالب تئورى و فلسفهاى هستیم، باید به نتایج و لوازم آن ملتزم باشیم و از موارد خلاف قاعدهاى که از تئورى ما نشأت مىگیرد، اجتناب کنیم.نمونههاى غیر مأنوس و عجیب و غریبى که گودمن ارائه کرده است«هرچند در عمل دخالت داده نمىشوند، لیکن بهترین مزیت و فایده آنها در این است که بیمارى رایج و متداول و در عین حال مخرب را به نمایش مىگذارند.» (15)
از این رو، یافتن طریقى که فرضیات تأیید پذیر را از فرضیات تأیید ناپذیر متمایز مىسازد، ضرورى است.گودمن، مشکل فوق را به وسیله محمولات جعلى، نظیر سابى، تبیین کرده و سپس در صدد حل آن برآمده است.البته در واقع مىدانیم که کدامیک از دو پیش بینى متعارض تأیید مىشود.در فرض مثال، گزارهاى که حکایت از سبز بودن زمرد بعدى دارد، حقیقتا تأیید مىشود؛زیرا آن قانونوار است. * لکن مشکل اینجا است که تعریف تأیید، هر دو پیش بینى را به یک اندازه تأیید مىکند و ما را در امر گزینش پیش بینى متناسب با مشکل مواجه مىسازد.البته در این که پیش بینىهاى قانونوار حقیقتا تأیید مىشوند، تردید نیست؛اما سؤال این است که معیار قانونوار بودن چیست؟بر چه اساس یک فرضیه را قانونوار مىنامیم؟و چه چیزى فرضیات قانونوار را از فرضیات اتفاقى متمایز مىسازد؟ گودمن صراحتا بیان مىکند که دست کم او تا کنون به چنین معیارى دست نیافته است.در نتیجه، تعریف تأیید را مانع اغیار نمىداند و باز این نتیجه غیر قابل قبول رخ خواهد نمود که:هر چیزى، هر چیز دیگرى را تأیید مىکند.در این فرض، نه تنها محمولات شبه سابى، که هیچ چیز دیگرى استثناء نخواهد شد.
چنانکه دیدیم، وجهه همت گودمن در اینجا تعراض میان دو فرضیه قانونوار و اتفاقى بود.او هرچند تأیید را حقیقتا متوجه فرضیات قانونوار مىدانست، لکن چون به ملاک قانونوار بودن دست نیازیده بود، همچنان خود را مواجه با این مشکل مىیافت که هر چیزى، هر چیز دیگرى را تأیید مىکند.ولى براى کسى که اعتقادى به قانونوار بودن یکى از این دو فرضیه، در فرض مثال فرضیه سابى، ندارد اصولا چنین مشکلى پیش نخواهد آمد.زیرا چنین شخصى با اذعان به اینکه یکى از دو فرضیه اتفاقى است فورا سراغ فرضیه مقابل که قانونوار است، خواهد رفت.
به اعتقاد«کارل همپل»مشکل وقتى حاد و (*)تفاوت قانون (Law) و گزاره قانونوار (Lawlike) را مىتوان این گونه بیان داشت:قانون به گزارهاى که صادق و قانونوار باشد، اطلاق مىگردد.بنابراین، گزارههایى که یکى از این دو ویژگى را دارا هستند، قانون محسوب نمىشوند.به عبارت دیگر، قانون، اعم از گزارههاى قانونوار و صادق است.ویژگیهاى فرضیات و گزارههاى قانونوار را مىتوان به ترتیب ذیل فهرست نمود:
1-فرضیات قانونوار همواره به صورت کلى ارائه مىشوند.
2-قلمرو آنها نامحدود است؛به زمان، مکان، شىء یا شخص معینى تعلق ندارند.
3-محمولات آنها، الزاما محمولات کیفى است نه زمانى.
4-در فرضیات قانونوار، به صدق و کذب و یا اهمیت علمى فرضیات کارى نداریم، بلکه با مشاهده یک نمونه تأیید میسر مىگردد.به عبارت دیگر، گزارهاى قانونوار است که پیش از تعیین تمام نمونههایش قابل قبول و پذیرفتنى باشد. مبرم مىشود که هر دو فرضیه متعارض اولا به طور یکسان از طریق قرائن و شواهد یکسان شوند و در ثانى هر دو به یک اندازه قانونوار باشند.بنابراین حتى اگر گودمن موفق به کشف معیار قانونوار بودن یک فرضیه شود باز او با منحصر ساختن نتایج استقرایى قابل قبول به گزارههاى قانونوار نخواهد توانست هیچیک از فرضیات متعارض و ناسازگار را استثناء کند.خلاصه کلام آنکه گودمن ممکن است با منحصر ساختن نتایج استقرایى به گزارههاى قانونوار، ناسازگاریها و تعارضات استقراء را از آن نوعى که خود ذکر کرده است، از میان بردارد ولى تعارضاتى از قبیل آنچه همپل ذکر کرده است همچنان به قوت خود باقى خواهند ماند.
در پایان، ذکر این نکته ضرورى مىنماید که گودمن از یک نگاه کلىتر نیز به این مسأله نگریسته است.او با طرح مسأله (Projection) * سمت و سوى جدیدى به این موضوع داده و در صدد است از این رهگذر به راه حل مناسبى دست یابد.نظریه فوق، یک رشته مسائل کاملا به هم پیوسته را که از حیث مشکل و راه حل در صدد است از این رهگذر به راه حل مناسبى دست یابد.نظریه فوق، یک رشته مسائل کاملا به هم پیوسته را که از حیث مشکل و راه حل در وضعیت یکسانى قرار دارند، شامل مىشود. مسأله شرطىهاى خلاف واقع،مسأله استعدادها،مسأله ذوات ممکنو استقراء از جمله این مسائل به شمار مىآیند.در واقع، ذکر این مسأله بعد از استقرار، از قبیل ذکر عام بعد از خاص است.طبیعى است ارائه هر راه حلى براى آن، راه حل براى استقراء نیز محسوب خواهد شد. چنانکه گودمن مىگوید:
«مسأله پیشبینى موارد آینده براساس موارد گذشته، چیزى نیست جز تعبیر محدودى از مسأله فرافکندن و اسناد یک مجموعه به سایر مجموعهها.» (16)
در استقراء، تعمیم و افکندن موارد گذشته به آینده منظور نظر است، ولى در نظریه فرافکندن، افکندن و اسناد مجموعهاى از موارد به موارد دیگر-که الزاما موارد آینده نیستند-مورد توجه است.از معماى گودمن راه حلهاى زیادى ارائه شده است که این خود مىتواند موضوع بحث آتى ما باشد.
(*)کلمه «projection» به معناى افکندن و اسناد ترجمه شده است.برخى از محمولات را مىتوان به آینده تعمیم داد «Projectible» و برخى از آنها قابل تعمیم به آینده نیستند non projectible .این امر، به عهده تاریخ علم است.
() Conterfactual condition به شرط هایى گفته مىشود که مقدم آنها کاذب است، ولى خود شرطى صادق است. البته صدق آنها صرفا به خاطر کذب مقدم نیست، زیرا این شرطیها تابع ارزشى نیستند؛یعنى از جدولهاى ارزش شرطیهاى متداول در منطق جملهها تبعیت نمىکنند.شرطى خلاف واقع، قضیهاى است بدین صورت که:«اگر A برقرار باشد یا برقرار مىبود)B هم برقرار خواهد بود.»و حال آنکه در واقع A برقرار نیست.
() Disposition به معناى استعداد و تمایل است.واژههاى استعدادى، نه تنها محمولات مختوم به ible و able که تقریبا هر محمول عینى از قبیل محمول«قرمز است»را در برمىگیرد.درواقع، شىء قرمز یک قابلیت و استعدادى است از نمودهاى رنگ تحت نورهاى خاص. به عبارت دیگر، اشیاء علاوه بر خواص مشاهده پذیرى که از خود بروز مىدهند، واجد یک رشته تمایلات و استعدادها نیز مىباشند.از این رو، محمولاتى که خاصیت عینى و ثابت اشیاء را توصیف مىکنند، همان اندازه محمول استعدادى هستند که هر محمول دیگرى. اگر شىء قابل انعطاف، یک قابلیت و استعدادى است که تحت فشار مناسب خم مىشود، یک چیز سخت نیز قابلیتى است که در مقابل فرسایش اکثر اشیاى دیگر مقاومت مىکند.براى آشنایى بیشتر با این موضوع، به کتاب Fact,Fiction and Forcast مراجعه کنید.
() possibles به معناى امکان است.تفاوت آن با Disposition (استعداد)در این است که گزارههاى نخست از ذوات ممکن بحث مىکنند، در حالى که گزارههاى استعدادى از اشیاى واقعى و عینى صحبت مىکنند.
یادداشتها
(1)-به نقل از کتاب افلاطون، تألیف عبدالرحمن بدوى، ص 140.
(8)-براى آگاهى بیشتر به کتاب Aspects of scientific Explanation,pp.3-51 و کتاب Fact,Fiction and Forcost,pp.66-72 مراجعه شود.
در سوگ اندیشمندى همراه
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
هفدهم تیرماه 1377، حکیم متأله استاد محمد اسماعیل صائنى زنجانى چشم از جهان فروبست.شادروان صائنى زنجانى به سال 1311 ه.ش، در شهر زنجان متولد شد.دوره دبیرستان را همراه با تحصیل مقدمات علوم دینى در همانجا طى نمود، و در سال 1329 جهت ادامه تحصیلات به حوزه علمیه قم عزیمت کرد.از اوائل ورود به قم به درس استاد علامه طباطبائى حاضر شد و منظومه و الهیات شفا و نیز دوره کامل اسفار را در محضر ایشان آموخت.او در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام مرحوم بروجرى، محقق داماد و امام خمینى شرکت نمود و از محضر آنان استفادهها برد.ایشان در طول اقامت پانزده ساله خود در قم، علاوه بر تحصیل، همواره به تدریس نیز مىپرداخت.تا سرانجام در سال 1343 به درخواست مردم زنجان به موطن خود بازگشت و در آنجا به تدریس تفسیر و فقه و اصول و عقاید مشغول شد.ایشان داراى آثار علمى بسیارى مىباشد، که هنوز به چاپ نرسیده است.
مرحوم صائنى، در برخى نشستهاى علمى کیهان اندیشه شرکت جست و پیرامون تفسیر قرآن و فلسفه اسلامى، مطالب پر ارجى بیان داشت، که در شمارههاى 44، 45، 48، 50 درج گردیده است.
کیهان اندیشه این ضایعه اسف انگیز را به همه اندیشه ورزان، بویژه بیت شریف و بازماندگان آن مرحوم تسلیت مىگوید.