درآمدی بر فلسفه اخلاق
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
یکى از مباحث بسیار مهمى که در دورههاى اخیر، توجه متفکران و فلاسفه را به خود جلب کرده است، مبحث فلسفه اخلاق مىباشد.موطن دانش فلسفه اخلاق، غرب است و متفکران آن سامان در حوزه این علم، تأملات فراوان و انبوهى را فراهم آوردهاند.فلسفه اخلاق در کشور ما، دانشى نوپا است و سابقه چندانى ندارد؛ولى در همین مدت، بزرگانى چند در این وادى گام نهاده و تحقیقات ارزشمندى نثار عالم علم و علما نمودهاند.این نوشتار درصدد آن است تا به یکى از بخشهاى مقدماتى و مهم فلسفه اخلاق، یعنى مبحث «معرفتشناسى مفاهیم و گزارههاى اخلاقى»و برخى فروع آن، بپردازد.این تقریر و قرائت، اساسا با استفاده و الهام از آراء استاد محمد تقى مصباح یزدى فراهم آمده است؛لیکن در عین حال، از آراء دیگر محققان نیز استفاده شده است و نیز نکات افزودهاى دارد.
مباحث مقدماتى اخلاق
در اصطلاح واژه اخلاق را معمولا در سه مقام به کار مىبرند:گاهى به معناى صفات نفسانى رسوخ یافته است(اعم از فضیلت یا رذیلت)که موجب رجحان عمل و سبب انجام عمل بدون تفکر و تأمل مىگردد؛گاهى در مورد افعال ناشى از صفات غیر راسخ(اعم از فضیلت یا رذیلت) به کار مىرود.به بیان دیگر، در مورد صفات رسوخ نیافتهاى است که سبب انجام فعل، از روى فکر و تأمل، مىشوند؛گاهى نیز، اصطلاح اخلاق فقط در مورد اخلاق فاضله به کار مىرود.براى مثال، مىگویند:فلان کار اخلاقى است، یعنى خوب و شایسته است و غیراخلاقى، یعنى ناشایست و بد. (1)
موضوع و قلمرو اخلاق، منحصر به ملکات نفسانى یا رفتارهاى اجتماعى انسان نیست، بلکه شامل همه صفات اکتسابى و افعال اختیارى او مىشود. (2) بر این اساس، اخلاق(به معناى آنچه شامل افعال ارادى اختیارى انسانى، خواه ظاهرى و خواه باطنى مىشود)فقه(به معناى آنچه شامل افعال ارادى اختیارى انسانى ظاهر مىشود)را نیز دربرمىگیرد. (3)
در مورد دایره شمول اخلاق، به بیان دیگرى باید گفت:علم اخلاق اعم از ملکات نفسانى است که فلاسفه اخلاق تاکنون به عنوان موضوع اخلاق بر آن تکیه داشتند.موضوع اخلاق، اعمّ از ملکات اخلاقى است و همه کارهاى ارزشى انسان را که متصف به خوب و بد مىشوند و مىتوانند براى نفس انسانى کمالى را فراهم آورند یا موجب پیدایش رذیلت و نقصى در نفس شوند، دربرمىگیرد.بنابراین، مىتوان گفت که موضوع اخلاق، موضوع وسیعى است که شامل ملکات و حالات نفسانى و افعالى مىشود که رنگ ارزشى داشته باشند. (4)
علم اخلاق و فلسفه علم اخلاق
علم اخلاق، علمى است که از صفات و افعال اختیارى انسان از آن جهت که داراى تأثیر مثبت یا منفى در رسیدن به کمال انسانى است، و نیز از کیفیت اکتساب صفات و افعال فاضله و اجتناب از صفات و افعال رذیله بحث مىکند. (5)
در فلسفه علم اخلاق، خود علم اخلاق را به عنوان یک موضوع مورد بحث قرار مىدهند.در این مقام، پرسشهایى که مطرح مىشوند از این قرارند:این علم چگونه بوجود آمده است؟چه تحولاتى در بستر تاریخ یافته است؟و علل بروز این تحولات چه بوده است؟روشهایى که در این علم به کار رفته است، کدامند؟و نیز بحث و داورى در صحت و سقم این روشها، جایگاه این علم در طبقهبندى علوم و.... (6)
فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق، دانشى است که عهدهدار بحث از مباحث بنیادین اخلاق است.فلسفه اخلاق، بررسى عقلانى و فلسفى مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق مىباشد. (7)
پرسش عقلانى و فلسفى از مفاهیم بنیادین اخلاق، مانند:خوب، بد، باید، نباید و...و اصول موضوعه و گزارههاى اساسى اخلاق، مانند تصدیق به وجود افعال خوب و بد، وجود ملاکهایى براى تقسیم کارها و...بر عهده فلسفه اخلاق مىباشد.
«ادوارد مور»، در تفاوت میان اخلاق و فلسفه اخلاق مىنویسد:در حقیقت، فیلسوفان اخلاق در اندیشه وضع قواعدى دایر بر اینکه کدام شیوههاى عمل، غالبا یا همیشه درستاند و کدام غالبا یا همیشه نادرستاند، یا به دست دادن فهرستى از امور خیر و شر، نبودهاند.بلکه اهتمام آنها بیشتر مصروف پاسخ دادن به مسائل کلىتر و اساسىتر، از قبیل مسائل زیر بوده است:
وقتى که ما مىگوییم فعلى درست است، یا «باید آن را انجام داد»روى هم رفته مقصودمان از این سخن چیست؟...آیا مىتوانیم صفتى کلى بیابیم که مشترکا به همه افعال درست، صرفنظر از تفاوتهایشان در دیگر وجوه با یکدیگر، بدون استثناء تعلق داشته باشد؟...آیا مىتوانیم دلیلى بیاوریم که وقتى که چیزى خوب است(و یا بد است)آن دلیل به ما بگوید که چرا آن چیز خوب است(و یا بد است)؟و... (8)
«اتکینسون»نیز در مقام متمایز ساختن مباحث فلسفه اخلاق چنین مىنویسد:دانشمند با امور واقع سر و کار دارد و حکیم اخلاقى به ارزشها توجه مىکند؛اولى به هستها مىپردازد و دومى از بایدها سخن مىگوید.ولى فیلسوف اخلاقى از هر دو آنها متمایز است.وجهه نظر او«مفاهیم»است. او سؤال نمىکند که چه چیزى خوب است یا چه کارى درست است.این مسائل به اخلاقگرایان مربوط است.فیلسوف اخلاق مىپرسد واژه خوب چه معنایى دارد؟چه چیز سبب مىشود که ما شیئى را خوب بدانیم؟و... (9)
مسائل فلسفه اخلاق
برخى از مسائلى که در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد، از این قرارند.مسئله پیدایش مفاهیم اخلاقى در ذهن، بررسى مفاهیم اخلاقى، انشایى یا اخبارى بودن احکام اخلاقى، منشأ پیدایش حکم اخلاقى و منبع آن، قوام حکم اخلاقى و ملاک خوب و بد بودن یک فعل، فعل اخلاقى و مسئله مجازات و پاداش، رابطه اخلاق و دین، تعارض تکالیف، رابطه اخلاق و علم و... (10)
برخى از محققان تمام مباحث فلسفه اخلاق را در ذیل پنج عنوان کلى-که هر یک داراى زیر مجموعههاى خاصى مىباشند-آوردهاند که عبارتند از: 1-تحلیل و تعریف اوصاف اخلاقى.
2-دخالت عقل، احساس، عاطفه و میل در اخلاقى بودن.
3-مسائل مربوط به اراده و انگیزه.
4-احوال نفسانى مقارن با عمل اخلاقى.
5-امکان یا عدم امکان ایجاد یک نظام اخلاقى. (11)
سه گام اساسى براى تبیین مباحث فلسفه اخلاق
از آنجا که این نوشتار اساسا متکفل بحث از معرفتشناسى است، تنها به توضیح اجمالى مراد از بحث معرفتشناسى مىپردازد.معرفتشناسى علمى است که درباره شناختهاى انسان و ارزشیابى انواع و تعیین ملاک صحت و خطاى آنها بحث مىکند. (12)
در بحث معرفتشناسى-که در فلسفه اخلاق صورت مىگیرد-نظر به معرفتهاى اخلاقى انسان است.معرفتهایى که در قالب مفاهیم و گزارههاى اخلاقى براى انسان حاصل مىشوند، در این مقام اساسا نظر به رابطه مفاهیم و گزارههاى اخلاقى با واقعیت است.براى حصول این مقصود، ناگزیر از بحث نحوه انتزاع مفاهیم اساسى اخلاقى نیز مىباشیم و از اینرو در آغاز ورود به بحث معرفتشناسى به بحث روانشناختى(فلسفى)در مورد نحوه انتزاع مفاهیم اخلاقى پرداخته مىشود.بحث معرفتشناسى در دو مقطع «مفاهیم»و«گزارهها»قابل طرح است.بخش مفاهیم و تصورات اخلاقى، خود در دو قسمت محمولات اخلاقى و موضوعات اخلاقى مورد بحث واقع مىگردد.مقطع دوم که مربوط به گزارهها یا قضایاى اخلاقى است، ناظر به مباحث معرفتشناختى در مورد قضایا مىباشد و مباحثى از قبیل نوع قضایاى اخلاقى، ملاک صدق و کذب قضایاى اخلاقى و...و مباحث فرعى مربوط به آنها را شامل مىگردد.بهطور خلاصه مىتوان مجموعه سهگام اساسى براى تبیین مباحث فلسفه اخلاق را طى نمودارى بدین ترتیب نشان داد:
سه گام در تبیین مباحث فلسفه اخلاق1-بحث معرفتشناسى(و هستىشناسى)بحث مفاهیم اخلاقى(تصورات)محمولات موضوعات بحث گزارههاى اخلاقى(تصدیقات)
2-بحث علم النفس فلسفى و(تجربى)اثبات روح و اوصاف آن بحث در فعل انسان و مبادى آن
3-بحث در مکاتب فلسفه اخلاقتقسیمبندى کلى مکاتب بیان آراء نقد و بررسى و تطبیق آراء
تقسیمبندى علوم و جایگاه فلسفه اخلاق در آنها
از مشهورترین تقسیمبندیهاى علوم، تقسیمبندى ارسطو مىباشد.ارسطو در کتاب«متافیزیک»خود در مورد تقسیم علوم چنین مىنویسد که:«هر اندیشهاى، یا عملى است یا سازنده(فن)یا نظرى است.» (13)
ارسطو در مورد ملاک دو قسم از این سه قسم معرفت، چنین مىگوید:«هدف شناخت نظرى، حقیقت و هدف شناخت عملى، کنش است.چون مردان عمل هر چند در چگونگى چیزها نظر کنند، اما منظورشان جستجوى خود علت نیست، بلکه پیوند آن با کاربرد نسبى و کنونى آن است؛اما ما آنچه را که حقیقى است، بدون شناختن علت آن نمىشناسیم.» (14)
یکى از شارحین مشهور ارسطو، پروفسور «دیوید راس»در توضیح این تقسیمبندى و ملاک آن مىگوید:
«به عقیده ارسطو، هدف بىواسطه هر نوع دانش، عبارت است از شناختن، اما هدف غایى اقسام سهگانه دانش متفاوت است.هدف غایى علوم نظرى، تأملات نظرى و هدف غایى علوم عملى، رفتار و هدف غایى علوم سازنده، ساختن چیزهایى سودمند است.» (15)
براساس ملاکى که ارسطو مطرح مىکند، مىتوان گفت که فلسفه اخلاق به عنوان دانشى که در مورد مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق بحث مىکند و در پى یافتن حقیقت خوبى و بدى و...و اصول اساسى اخلاق است، در طبقه علوم نظرى قرار مىگیرد؛چرا که ما در فلسفه اخلاق نه به دنبال کنش یا عمل هستیم، و نه در پى ساختن چیزى مىباشیم، بلکه ما اساسا به دنبال تأملات نظرى و کشف حقیقت یا علت امور مىباشیم.
از نظر ابن سینا، علوم نخست به فلسفى و غیرفلسفى تقسیم مىشوند؛علوم فلسفى خود بر دو قسمند:علوم نظرى و علوم عملى.در علم نظرى، هدف نهایى کمال یافتن قوه نظر و تفکر است تا مرتبه عقل بالفعل براى نفس تحقق یابد و تصورات و تصدیقاتى درباره امورى که از قبیل اعمال اختیارى انسان نیستند، فراهم آید.هدف در این علوم، به دست آوردن رأى و اعتقاد مىباشد بدون آنکه این نظر و رأى در مورد کیفیت اعمال باشد.لکن در حکمت عملى، هدف نخستین، کمال یافتن قوه نظر و تفکر از راه حصول تصورات و تصدیقات درباره اعمال اختیارى انسان و هدف ثانوى کمال یافتن قوه عملى به سبب یک سلسله ملکات اخلاقى است. (16)
در این تقسیمبندى نیز، از آنجا که فلسفه اخلاق متکفل بحث در اعمال و کیفیت رفتار انسان نبوده و بلکه عهدهدار بحث در عناصر اساسى اخلاق، اعم از عناصر معرفتى یا وجودى و یا روانشناختى است، در زمره دانشهاى فلسفى نظرى مىباشد.
تقسیم دیگر در علوم، تقسیم علوم به توصیفى و دستورى است.علوم توصیفى به وصف واقعیت مىپردازند و آنچه را که هست-به همانگونه که هست-بیان مىکنند.مانند:علوم ریاضى و علوم طبیعى.اما علوم دستورى، دستور مىدهند و امر و نهى مىکند و پیوسته باید و نباید به کار مىبرند. علوم دستورى عبارتند از:منطق، زیبایىشناسى و اخلاق.بدین ترتیب، قوانین علم توصیفى، جنبه خبرى دارد و قواعد علوم دستورى، جنبه انشایى. به تعبیر دیگر، علم توصیفى متوجه واقع است و علم دستورى متوجه ایدهآل و کمال مطلوب. (17)
در این تقسیمبندى نیز از آنجا که فلسفه اخلاق درصدد توصیف و تبیین امور است، در دسته علوم توصیفى قرار مىگیرد.
بحث معرفتشناسى در حوزه فلسفه اخلاق
نخستین گام در بحث معرفتشناسى در حوزه فلسفه اخلاق، پرداختن به بحث مفاهیم است؛ زیرا تعابیر اخلاقى در قالب تصدیقات بیان مىشوند.مانند:راستگویى خوب است.عدل باید ورزید.
از طرف دیگر، مىدانیم که تصورات رتبتا مقدّم بر تصدیقات مىباشند و هر تصدیقى مرکب از تصورات و متکى بدانها است.از اینرو لازم است تا نخست به تأمل در تصورات و مفاهیم پرداخته شود.
مبحث تصورات یا مفاهیم
هر تعبیر اخلاقى مرکب از موضوع و محمول و رابطه است.بنابراین، بحث معرفتشناسى در باب مفاهیم به دو قسمت فرعى یعنى:مبحث موضوعات و مبحث محمولات تعابیر اخلاقى، تقسیم مىگردد.نظر به اهمیت بحث محمولات اخلاقى، این قسمت در اولویت قرار مىگیرد. محمولات اخلاقى را مىتوان بدین ترتیب شماره کرد:
1-باید و نباید؛2-حسن و قبح؛3-ارزش. برخى مفهوم«مسؤولیت»را نیز یک وصف اخلاقى قلمداد مىکنند، لیکن بنا به دلایلى باید گفت:این مفهوم یک وصف اخلاقى به شمار نمىآید.
گروه دوم از مفاهیم اخلاقى، موضوعات تعابیر اخلاقى هستند که باید مورد توجه و تأمل قرار بگیرند.مفاهیمى از قبیل:عدل، ظلم، امانت خیانت، دروغ، راستگویى و...در این گروه قرار مىگیرند.در مورد محمولات و موضوعات تعابیر اخلاقى، از سه جهت مىتوان بحث کرد:
1-از نظر لفظى و ادبى که مربوط به بحثهایى در زبانشناسى و ادبیات مىشود و علماى اصول فقه نیز در این باب به تحقیق پرداختهاند.
2-از نظر روانشناسى ذهن، یعنى بحث در کیفیت ادراک این مفاهیم و مکانیسم انتقال ذهن از مفهومى به مفهوم دیگر.
3-از جهت معرفتشناسى، یعنى بحث از نوع مفهومى مفاهیم اخلاقى و رابطه یا عدم رابطه این مفاهیم با واقعیت و.... (18)
در باب مفاهیم اخلاقى، از دو جهت دوم و سوم بحث خواهد شد؛یعنى از جهت روانشناسى ذهن یا نحوه انتزاع این مفاهیم و دیگر از جهت معرفتشناسى این مفاهیم یا تعیین نوع مفهومى آنها در تقسیمبندى مفاهیم و روشن کردن رابطه آنها با واقعیت.
محمولات و اوصاف تعابیر اخلاقى 1-باید و نباید
برخى از تعابیر اخلاقى که ما به کار مىبریم، بدین صورت است که راستگویى باید کرد، عدل باید ورزید، ظلم نباید کرد و....پرسشى که در این مقام به ذهن مىآید این است که:مفهوم باید و نباید که محمول این تعابیر اخلاقى است، چه نوع مفهومى مىباشد؟چگونه به ذهن آمده است و...
واژه باید چه به صورت معناى حرفى به کار رود و چه به صورت معناى اسمى و مستقل و نیز واژههاى جانشین آن، مانند:واجب و لازم، گاهى در قضایایى به کار مىرود که به هیچوجه جنبه ارزشى ندارد.چنانکه معلم در آزمایشگاه به دانشآموز مىگوید:«باید کلروسدیم را با هم ترکیب کنى، تا نمک طعام به دست بیاید».یا پزشک به بیمار مىگوید:«باید از این دارو استفاده کنى تا بهبود یابى».در تمام این موارد و موارد دیگر که در اخلاق و...به کار برده مىشود، واژه باید بر ضرورت و وجوب دلالت مىکند.به بیان دیگر، در تمام گزارهها و تعابیر ارزشى و غیرارزشى مفاد«باید»را چیزى جز«ضرورت»و«وجوب» تشکیل نمىدهد. (19)
بنابراین، نخستین پله و مرحله در بررسى ما، این خواهد بود که اساسا مفهوم ضرورت، چگونه براى ذهن حاصل شده است؟
الف-نحوه انتزاع مفهوم ضرورت یا روانشناسى ذهن
1-ضرورت، مفهومى است که در آغاز از طریق علم حضورى درک مىشود.انسان پس از درک حضورى رابطه«توقف»و نیاز بین حالات و عواطف و...با نفس به رابطه علّى و معلولى میان نفس و حالات و اوصاف آن متوجه مىگردد و آنگه با همین یافت حضورى، به رابطه ضرورت بین علت (نفس)و معلول(حالات و...)واقف مىشود و پس از عکسبردارى از این یافت حضورى به مفهوم ضرورت نائل مىآید. (20)
البته ضرورت، در انحاء مختلف خود، یعنى ضرورت بالغیر و بالقیاس نیز با یافت حضورى قابل تبیین است.
2-انسان از طریق یافت حضورى، مفهوم ضرورت را از جهت دیگرى نیز مىیابد.در این یافت حضورى، توجه انسان اساسا به رابطه ضرورى بین ابعاد و جنبههاى«وجودى»خود نیست، بلکه در این حالت، توجه او به مقایسه بین دو صورت ذهنى است.هنگامى که صورتهایى در ذهن ترسیم مىشوند، ذهن آنها را با خودشان مىسنجد و در این نسبت سنجى، به مفهوم ضرورت مىرسد و بین موضوع و محمول، به ضرورت و حتمیت نائل مىشود.در این تحلیل، اساسا نظر به ماهیت و ویژگى مفهومى امور ذهنى است و نه جهت وجودى و عینى آنها.مثلا: سفیدى، سفیدى است.
اقسام ضرورت
ضرورت بر دو قسم کلى تقسیم مىشود که عبارتند از:ضرورت منطقى و ضرورت فلسفى.ضرورت منطقى، در منطق مورد بحث واقع مىشود و اساسا ناظر به رابطه محمول با موضوع است.در ضرورت منطقى، نظر به رابطه دو مفهوم یا دو تصور مىباشد، از آنجهت که مفاهیمى در ذهن مىباشند.موطن این نوع ضرورت، همانا ذهن است و در آن اساسا توجه به کیفیت انعقاد قضایاى ذهنى مىباشد.
در ضرورت فلسفى، واقع و نفس الامر مورد توجه است.در ضرورت فلسفى، نسبت موضوعى را با وجود و واقعیت، مورد سنجش و ارزیابى قرار داده و حکم به ضرورت داشتن آن مىکنند.ضرورت فلسفى، خود بر سه قسم است:
نخست، به اعتبار نسبت ذات موضوع به وجود در حالتى که ذات به گونهاى است که داراى وجودى مستقل و بىنیاز و قائم به ذات بوده و وجود را نه از ناحیه خود دارد. از این جهت و بنا به این اعتبار، نسبت وجود به چنین ذاتى، ضرورى است و این ضرورت، همانا ضرورت ازلى یا ذاتى فلسفى است.
دوم، به اعتبار نسبت موضوع به وجود با لحاظ جهت تعلیلى و نظر به علت وجود آن موضوع. بدین معنى که وجود براى موضوع، از ناحیه ذات نبوده و ناشى از غیر موضوع است و موضوع معلول غیر بوده و وجود و ضرورت غیرى دارد.این ضرورت، همانا ضرورت بالغیر است.
سوم، به اعتبار نسبت موضوع به وجود در حالى که موضوع با چیز دیگرى مقایسه گردد.در این حالت، وجود براى موضوع حاصل نمىشود و نه الزاما معلول غیر مىباشد؛بلکه وقتى که موضوع را با موجود دیگرى مقایسه مىکنیم و به نسبت سنجى عینى میان موضوع و شىء خارجى دیگر مىپردازیم، رابطهاى ضرورى بین آن دو آشکار مىشود؛بگونهاى که یکى اقتضاى وجود دیگرى را دارد.این ضرورت در قالب گزارههاى شرطى تعبیر مىشود.در این ضرورت، بین دو چیز علاقه لزومیه وجود دارد و هر یک از آن دو، مستلزم وجود دیگرى است. (21)
باید اخلاقى، ضرورت منطقى یا فلسفى؟
پس از بیان اقسام ضرورت، پاسخ به این پرسش نیز لازم است که مفهوم«باید»که در تعابیر اخلاقى به کار مىرود، مربوط به کدام قسم از ضرورتهاى منطقى یا فلسفى است؟براى پاسخگویى به این پرسش، لازم است تا نخست تأملى در مفهوم «باید»که در تعابیر اخلاقى به کار برده مىشود، داشته باشیم.مثلا در این تعبیر:راستگویى باید کرد، ک یک تعبیر اخلاقى است، اولا محمول و وصف«باید»در مورد موضوعى به کار برده شده است که آن موضوع بر واقعیات خارجى، یعنى فعلى خاص، اطلاق مىشود.به عبارت دیگر، «باید» درصدد توصیف امور عینى و واقعى است که در مقام مصادیق موضوع آن، یعنى«راستگویى» هستند.هر چند که«باید»بالذات به عنوان «راستگویى»تعلق مىگیرد، لیکن بالعرض مربوط به افعال خارجى است.ثانیا مفاد تعابیر اخلاقى از قبیل:«راستگویى باید کرد»را بدین صورت باید تکمیل کرد که:«راستگویى باید کرد تا به کمال یا سعادت رسید».یعنى هر تعبیر اخلاقى، حاوى اشاره به غایت و هدف فعل نیز مىباشد و این همواره یا در ذهن و یا در لفظ به صورت آشکار یا نهان مطرح است.در این حالت، مفاد«باید»در تعابیر اخلاقى ناظر به ضرورت بین دو امر و دو واقعیت در عالم خارج از ذهن است؛یعنى ناظر به رابطه ضرورى بین فعل خا ص و غایت آن.در مثال مذکور، «باید»ناظر به رابطه ضرورى بین فعل عینى راستگویى با غایت آن، یعنى کمال یا سعادت است.
با توجه به تحلیل فوق از باید اخلاقى، در پاسخ به این پرسش که«باید»اخلاقى ضرورت منطقى است یا فلسفى؟مىتوان چنین گفت:از آنجا که ضرورت منطقى صرفا ناظر به نسبت و رابطه بین مفاهیم مىباشد و موطنى جز ذهن ندارد، پس ضرورت اخلاقى و باید اخلاقى از نوع ضرورت منطقى نخواهد بود.ضرورت منطقى، واقعیات خارج از ذهن را توصیف نمىکند و اساسا بیانگر رابطه بین خود مفاهیم است.از طرف دیگر، ضرورت فلسفى ناظر به واقعیات خارج از ذهن مىباشد و رابطه واقعى بین دو یا چند موجود را توصیف و بیان مىکند.مانند وقتى که مىگوییم حرارت نسبت به آتش ضرورت بالغیر دارد؛یا انسان نسبت به واجب الوجود ضرورت بالغیر دارد.
باید اخلاقى، ضرورت ازلى، بالغیر یا بالقیاس؟
آیا«باید»اخلاقى همان ضرورت ازلى است یا بالغیر است و یا بالقیاس؟«باید»اخلاقى، ضرورت ازلى نیست؛زیرا اولا، مصداق ضرورت ازلى فقط و فقط واجب الوجود است و آنهم موجودى واحد مىباشد و افعال انسان داراى چنین وجوب و ضرورتى نیستند، چرا که ممکن الوجود مىباشند.
ثانیا، مفاد تعابیر اخلاقى حاوى باید، این نیست که فلان فعل، واجب الوجود مىباشد و بىنیاز از غیر است.باید اخلاقى، ضرورت بالغیر نیز نتواند بود؛چرا که اولا، از تأمل در تعابیر اخلاقى چنین برمىآید که«باید»در این تعابیر، ناظر به ضرورت موضوع است، لیکن در مقایسه با هدف و غایت موضوع.مثلا در«راستگویى باید کرد تا به کمال و سعادت رسید»«باید»، ناظر به ضرورت فعل راستگویى است، لیکن در مقایسه با کمال حاصل از آن که غایت آن محسوب مىشود.
با این تفسیر نمىتوان گفت که باید به کار رفته در این تعابیر، ناظر به رابطه ضرورت غیرى موضوع، یعنى راستگویى، با علت آن، یعنى اراده شخص مىباشد.خلاصه، مضمون تعابیر اخلاقى، بیان رابطه فعل با علت آن نیست تا باید به کار رفته در آنها را ضرورت بالغیر بدانیم، بلکه محتواى تعابیر اخلاقى را نسبت بین فعل با غایت فعل تشکیل مىدهد.
ثانیا، با توجه به مفاد تعابیر اخلاقى وجوب و ضرورتى که از آنها فهمیده مىشود، وجوبى دو طرفه است.یعنى هم شامل فعل(به عنوان علت)مىشود و هم شامل غایت(به عنوان معلول). به بیان دیگر، هم علت در مقایسه با معلول ضرورت دارد و هم معلول در مقایسه با علت. در حالى که ضرورت حاصل از اعتبار دوم -که همان ضرورت بالغیر است-تنها وصف معلول است و بس، نه اینکه وصف علت باشد. توضیح اینکه:
مفاد بایدهاى اخلاقى چنین است که فعل «الف»، غایت«ب»را لازم مىآورد و ضرورى مىسازد و از طرف دیگر، غایت«ب»، فعل«الف»را لازم مىآورد و ضرورى مىسازد.راستگویى، سعادت را لازم مىآورد و سعادت، راستگویى را ضرورى مىسازد.لیکن در ضرورت بالغیر، تنها علت تامه است که به معلول خود وجوب وجود مىدهد و وجوب، وصف معلول است و بس.معلول به هیچوجه به علت خود وجوب نمىدهد و از طرف معلول، وجوبى براى علت تامه حاصل نمىآید.در نهایت باید گفت:باید اخلاقى همان ضرورت بالقیاس است.زیرا اولا، در تعابیر اخلاقى بین موضوع(فعل خاص)و چیز دیگر(غایت فعل) مقایسه شده و آنگاه به ضرورت وجود موضوع در مقایسه با وجود دیگر اذعان مىشود.این نحوه تشکیل ضرورت، همان اعتبار سوم ضرورت است که ضرورت بالقیاس مىباشد(که پیشتر بدان اشاره شد).
ثانیا، وجوب و ضرورت بالقیاس الى الغیر، شامل وجوب و ضرورت دو طرفه نیز مىگردد و این کاملا با ضرورت دو طرفهاى که لازمه بایدهاى اخلاقى است، سازگار است.
شاید بتوان نکته سومى را نیز در تأیید ضرورى بالقیاس بودن«بایدهاى»اخلاقى بیان داشت و آن این است که قالب گزارهاى تعابیر اخلاقى، قالب گزارهاى شرطى است.وقتى که مىگوییم«عدل باید ورزید»، در واقع چنین قالبى دارد که«اگر عدل سبب تحقق کمال گردد، ضرورت دارد، »یا«اگر عدل با کمال مقایسه و سنجیده شود، ضرورت دارد.»از طرف دیگر، مىدانیم که قالب اولیه گزارههایى با ضرورت بالقیاس، به صورت قالب شرطى مىباش.
بنابراین، مىتوان نتیجه گرفت که«باید»ناظر به ضرورت بالقیاس الى الغیر و«نباید»ناظر به عدم ضرورت بالقیاس الى الغیر است.
ب-معرفتشناسى مفهوم«باید»
در بحث معرفتشناسى در باب مفهوم باید(و نباید)نظر به تعیین نوع مفهومى آن است و بدین وسیله است که در نهایت رابطه یا عدم رابطه آن با واقعیت نیز روشن مىگردد.براى آنکه نوع مفهومى باید(و نباید)آشکار گردد، نخست باید به بیان تقسیمبندى کلى مفاهیم بپردازیم و ویژگىهاى هر یک را بیان کنیم، آنگاه با مقایسه ویژگىهاى مفهوم باید، با ویژگىهاى هر یک از مفاهیم و تطبیق آن، مىتوان به نوع مفهومى آن نائل آمد.
تقسیمبندى کلى مفاهیم
اقسام مفاهیم کلى را مىتوان چنین برشمرد:1- مفاهیم منطقى؛2-مفاهیم ماهوى؛3-مفاهیم فلسفى؛4-مفاهیم اعتبارى؛5-مفاهیم اعتبارى محض.ویژگى هر یک از این مفاهیم بدین ترتیب است: (22)
1-مفاهیم منطقى
الف-اوصاف، تصورات و قضایاى ذهنى هستند.
ب-ما به ازایى حسى یا خیالى ندارند.
ح-قابل حمل بر امور عینى نیستند.
2-مفاهیم ماهوى
الف-بهطور خودکار توسط ذهن انتزاع مىشوند.
ب-در ازاء مفاهیم ماهوى، تصورات حسى و خیالى وجود دارد.
ج-قابل حمل بر امور عینى و خارج از ذهن مىباشند.
3-مفاهیم فلسفى
الف-حصول این مفاهیم، نیازمند کند و کاو و مقایسه و نسبت سنجى بین اشیاء است.
ب-در ازاء این مفاهیم، تصورات حسى و خیالى وجود ندارد.
ج-قابل حمل بر امور عینى و خارجى هستند.
4-مفاهیم اعتبارى
الف-محصول فعالیت استعارى ذهن هستند؛ بدین معنى که غالب آنها از مفاهیم ماهوى و فلسفى به عاریت گرفته شدهاند و ریشه در این مفاهیم دارند.
ب-اعتبار کردن این مفاهیم ناشى از نیازهاى عملى و براى وصول به سعادت و کمال انسان مىباشد.
ج-در مورد امور عینى و خارج از ذهن به کار مىروند و بر آنها حمل مىگردند.
اوصاف دیگرى که در مورد این قسم از مفاهیم مىتوان افزود بدین ترتیب است:
1-مصادیق اینگونه از مفاهیم، فرضى و قراردادى است.
2-این سنخ از مفاهیم، از سنخ مفاهیم ماهوى نبوده و انتزاعى هستند.
3-آثارى که بر افراد به واسطه این اعتبارات مترتب مىشود، قراردادى است نه نفس الامرى.
4-این مفاهیم در عین حال که فى نفسه ناظر به امور فرضى و قراردادى میان اشیاء و امور هستند، لیکن اعتبار این مفاهیم و کاربرد آنها در میان انسانها، کاملا در رابطه با امور نفس الامرى است.
5-این مفاهیم، متضمن نوعى مقایسه بوده و سمبل روابط عینى میان افعال و نتایج آن هستند.
براى مثال مىتوان مفهوم«مالکیت»را در این مقام در نظر گرفت که واجد ویژگىها و اوصاف مذکور است.
لازم به تذکر است که در نهایت این دسته از مفاهیم انتزاعى در گروه مفاهیم فلسفى قرار مىگیرند و زیر مجموعه مفاهیم فلسفى مىباشند؛ چرا که اوصاف اساسى مفاهیم فلسفى را دارا هستند.
5-مفاهیم اعتبارى محض
الف-مفاهیمى هستند که صرفا براساس پسند و ناپسند انسان اعتبار مىشوند؛مانند؛مرفوعیت فاعل یا مبتدا.
ب-این اعتبارات به صورت بالعرض و یا با واسطه در امور عینى به کار مىروند.
ج-بنیاد کلى این اعتبارات، بر امور تکوینى و واقعى است؛لیکن در مورد جزئیات این اعتبارات نمىتوان گفت که ریشه واقعى و نفس الامرى دارند.
نوع مفهومى«باید»و واقعیتى که ناظر به آن است
با توجه به مباحث سابق در«تحلیل مفاد تعابیر اخلاقى»و نیز بحث«ضرورت»مىتوان ویژگىهاى بایدهاى اخلاقى را در نظر گرفت و با اوصاف اقسام مفاهیم کلى مقایسه و آنگاه حکم به نوع مفهومى آن نمود.با توجه به این مقدمات، باید گفت: مفهوم«باید»در زمره مفاهیم فلسفى قرار مىگیرد؛ زیرا:
اولا، حصول مفهوم«باید»نیازمند مقایسه و نسبت سنجى بین فعل و غایت فعل است و به صورت خودکار و یا...به ذهن نمىآید.تحلیل مفاد تعبیر اخلاقى و ضرورت بالقیاس بودن «باید»، این وصف را آشکار مىسازد.
ثانیا، در ازاء مفهوم«باید»اخلاقى، ما داراى تصور حسى و خیالى نیستیم؛یعنى آنگاه که«باید» را در نظر مىگیریم، مانند مفهوم«صندلى»، نسبت به آن داراى صورت حسى و یا خیالى نمىباشیم.
ثالثا، بایدهاى اخلاقى بر امور عینى قابل حمل هستند؛یعنى بر افعال خارجى از آن جهت که داراى رابطه عینى و ضرورى با غایات و نتایج خود هستند، حمل مىگردند.
همانگونه که مفهوم«باید»مفهوم فلسفى یا معقول ثانى فلسفى است، مفهوم«نباید»نیز چنین است.
واقعیتى که این دو مفهوم بدان ناظر هستند، عبارت از رابطه ضرورى بین فعل و نتیجه در«باید» و عدم رابطه عینى ضرورى بین فعل و غایت آن در «نباید»است.
نکته
با توجه به این تعبیر و تبیین از«باید»، پاسخ این پرسش نیز داده مىشود که:«آیا مطلوبیت و رغبت که در«باید»آشکار است، همان مفاد«باید» را تشکیل نمىدهد و«باید»حکایتگر رغبت و مطلوبیت نیست»؟
بدینترتیب که مفاد اصلى و حققى«باید»، همانا رابطه ضرورى بین فعل و غایت فعل است و این معنا به نحو مطابقت مدلول آن مىباشد. مطلوبیت و رغبتى که در بایدهاى اخلاقى مطرح مىشود، مربوطه به مفاد خود«باید»به صورت مطابقت نمىباشد، بلکه«باید»به دلالت التزام دال بر مطلوبیت بوده و حاکى از رغبت مىباشد.پس «باید»به دلالت مطابقت، بر ضرورت بین فعل و نتیجه آن دلالت دارد و به دلالت التزام بر رغبت و مطلوبیت فعل براى شخص.
2-حسن و قبح
پیش از بیان نحوه انتزاع و نوع مفهومى و رابطه مفهوم حسن و قبح با واقعیت، به تحلیل مفاد حسن و قبح مىپردازیم تا موارد یاد شده را به راحتى بدست آوریم؛وقتى که ما مىگوییم راستگویى خوب است، یا عدالت خوب است و...ما درصدد بیان این معنا هستیم که چون راستگویى و عدالت و...واسطه وصول ما به کمال و هدف نهایى ماست، پس خوب هستند.در واقع مفاد اصلى چنین تعابیر اخلاقى این است که «راستگویى خوب است، چون ما را به کمال مىرساند»یا«عدالت خوب است، چون ما را به کمال و سعادت مىرساند».پس در چنین تعابیرى به فعل فى نفسه، جداى از غایت آن نظر نداریم، بلکه دقیقا به رابطه فعل با تأمین کمال و سعادت توجه مىکنیم.
اگر فعلى غایت و سعادت ما را تأمین کند، متصف به خوبى مىشود؛و اگر چنانکه غایت واقعى را تأمین نکند، متصف به بدى خواهد شد.بر این اساس، خوبى و بدى حاصل مقایسه و نسبت سنجى بین فعل و غایت است.
الف-نحوه انتزاع مفهوم حسن و قبح
مفهوم حسن و قبح به واسطه نسبت سنجى و مقایسههایى که عقل بین فعل اختیارى انسان و اهداف مطلوب ما انجام مىدهد، انتزاع مىگردد. به بیان دیگر، هرگاه فعلى داراى رابطه و اثر مثبت در هدف مطلوب ما بود-مثلا ما را به هدف خود نزدیکتر ساخت-ذهن مفهوم خوبى یا حسن را از آن انتزاع مىکند؛و هرگاه فعل در مطلوب ما تأثیر منفى داشت، ذهن مفهوم بدى یا قبح را انتزاع مىکند.
ب-نوع مفهومى حسن و قبح و رابطه آنها با واقعیت
مفهوم حسن و قبح از آنجا که ناظر به واقعیت خارج از ذهن بوده و قابل حمل بر امور عینى (افعال خارجى)مىباشد و متوجه رابطه نفس الامرى بین فعل و غایت است، پس در دسته مفاهیم منطقى قرار نمىگیرد.از آنجا که مفاهیم حسن و قبح، حاصل نسبت سنجى و مقایسه بوده و به صورت اتوماتیک و خودکار به ذهن نمىآیند، پس جزو مفاهیم ماهوى نیز نمىباند.
این دو مفهوم«عینا»بر مفاهیم اعتبارى نیز منطبق نمىگردند.زیرا: فعالیت خاص استعارى در مورد آنها به کار برده نمىشود و مصادیق آنها فرضى و قراردادى نیست، بلکه آنها اساسا ناظر به نحوه وجود افعال بوده و مصادیق آنها کاملا واقعى و خارجى است و...
دو مفهوم حسن و قبح، اعتبارى محض نیز نمىباشند؛چرا که در تعابیر اخلاقى حاوى حسن و قبح، نظر به رابطه عینى و واقعى بین فعل و کمال است و قراردادى محض نمىباشند، یا براساس پسند و ناپسند انسان تحقق نمىیابند.همین امر است که موجب نقد و بررسى اعمال انسانها و جوامع را فراهم مىآورد. حسن و قبحهاى اخلاقى، هیچگاه به صورت خرافى و بدون نظر به روابط نفس الامرى و عینى به کار برده نمىشوند.در نهایت باید گفت که اوصاف مفاهیم حسن و قبح، به طور کامل بر هیچیک از مفاهیم، جز مفاهیم فلسفى، انطباق نمىیابد.زیرا:
اولا، حسن و قبح، حاصل مقایسه بین فعل و غایت فعل است.
ثانیا، در ازاء این مفاهیم، تصورات حسى و خیالى موجود نیست.
ثالثا، بر امور عینى قابل حمل مىباشند، از آن جهت که ناظر به نحوه وجود افعال هستند.
نکته 1
حال که این مفاهیم جزء معقولات ثانى فلسفى هستند، دو صورت دارند:یا مفاهیمى فلسفى هستند که ناظر به روابط عینى میان امیال شخصى و افعال او مىباشند؛یعنى امورى ذاتى و درونى بوده و قائم به امیال و عواطف و گرایشات شخص هستند(حالت Subjective یا درون ذاتى دارند)و یا آنکه این مفاهیم فلسفى، ناظر به رابطه بین افعال و کمال عینى مىباشند، بدون آنکه میل و سلیقه و عواطف و گرایشات شخص در آن دخیل باشد (حالت Objective یا برون ذاتى دارند).
با تحلیلى که در باب حسن و قبح صورت گرفت، آشکار است که در حسن و قبح به مقایسه و نسبت سنجى بین دو واقعیت عینى مىپردازیم، به طورى که روابط آنها را نه در شعاع امیال خود، بلکه در پرتو خود واقعیت مىسنجیم.وقتى مىگوییم فعلى خوب است، یعنى فى الواقع و جداى از میل و سلیقه و عاطفه«من»بین این فعل و غایت و کمال، رابطه مثبت وجود دارد و این فعل سبب و واسطه وصول به هدف نهایى و غایت است. پس حسن و قبح، دو مفهوم Objective یا برون ذات هستند.
نکته 2:مقصود از«ذاتى بودن»حسن و قبح چیست؟
معتزله و اشاعره در بیان آراء خود درباره حسن و قبح، قیود خاص و اصطلاحات ویژهاى به کار بردهاند که قابل تأمل و بررسى است.معتزله مىگفتند که«حسن و قبح افعال، ذاتى و عقلى است.»اشاعره نیز مىگفتند«حسن و قبح افعال الهى و شرعى است.»
حال مىتوان پرسید:اولا، مراد معتزله از قید«ذاتى»چیست؟ثانیا، قیود دیگر در قول معتزله و اشاعره به چه معناست؟ثالثا، با توجه به نظریه مختار، این قیود چه معنا و مفادى خواهند داشت؟
در مورد اینکه مراد معتزله از ذاتى چیست؟ قول اول بر این است که مراد از ذاتى، ذاتى باب ایساغوجى یا کلیات خمس است.قول دوم، آن را ذاتى باب برهان مىداند.نظر سوم بر این است که مراد از ذاتى همان«عقلى»است و عطف ذاتى به عقلى در عبارت مذکور از قبیل عطف مترادفین است. (23)
در مورد دو قول اول و دوم باید گفت که ذاتى باب کلیات خمس و باب برهان از جهت تاریخى، پس از طرح این مباحث از طرف مسلمین، وارد فرهنگ اسلامى شده است.(این مفاهیم در اواخر قرن دوم یا اوایل قرن سوم وارد حوزه فرهنگ اسلامى شده است.)
در مورد قول سوم نیز باید گفت:به نظر مىرسد که این قول نیز تفسیر صوابى از عبارت معتزله نمىباشد؛چرا که معتزله همواره این دو اصطلاح ذاتى و عقلى را با هم و بدون حذف یکى از آن دو مىآورند و از هر کدام نیز منظور خاصى داشتند. اساسا تکیه بر هر دو اصطلاح در سخنان معتزله، با فرض اینکه هر دو به یک معنا باشند، کاملا بىوجه است. (24)
لازم به تذکر است که برخى از محققین و اندیشمندان معاصر، اوصاف اخلاقى از قبیل: حسن و قبح را در زمره ذاتى باب برهان مىدانند. (25)
لکن با توجه به مباحث سوابق، باید اذعان داشت که اوصاف اخلاقى از راه تأمل در لوازم ذاتى و روابط برون مرزى موضوعات تعابیر اخلاقى مانند:عدل و راستگویى و...که در این نظریه با عنوان ذاتى باب برهان از آن نام برده شده است، به دست نمىآید؛بلکه اوصاف اخلاقى مانند حسن و قبح، از تأمل در رابطه مثبت یا منفى میان افعال و غایت مطلوب ما انتزاع شده و بر موضوعات تعابیر اخلاقى، مانند:عدل و راستگویى و...حمل مىشوند.اساسا حصول اوصاف اخلاقى، نیازمند مقایسات و سنجشهاى عقلانى است و فرایند فعالیت دستگاه ادراکى ما در این موارد، صرفا محدود به تأمل در حوزه برون مرزى مفاهیم صرف و لوازم مفاهیم اخلاقى از قبیل عدل و... نمىباشد.
قول چهارم بر این باور است که اساسا باید به این نکته توجه داشت که در آن زمان ذاتى به چه معنایى بوده است؟ذات در عربى آن روز به معناى «خود»بوده است و ذاتى و بالذات به معناى «خود به خود»به کار مىرفت.معتزله که حسن و قبح افعال را ذاتى مىدانستند، معتقد بودند که این افعال به خودى خود، بدون اینکه دیگرى به آنها ارزش بدهد، یا خوبند یا بد.اشاعره که حسن و قبح افعال را الهى مىدانستند، معقتد بودند که خوبى و بدى افعال را خداوند به آنها داده است. از همین مقدمه مىتوان به این نتیجه رسید که قید«ذاتى»با«عقلى»و نیز قید«الهى» با«شرعى»(که در مقابل دو قید سابق مطرح مىشد)، با هم مترادف نیستند و هر یک مربوط به مقام خاصى مىباشند.توضیح آنکه، قید «ذاتى»و«الهى»مربوط به مقالم«لم ثبوت»یا «علت ثبوت»است و قید«عقلى»و«شرعى»مربوط به«لم اثبات»یا«علت اثبات»هستند.قید ذاتى و الهى مربوط به این است که خوبها بدها چرا خوب و بد هستند؟و چه شد که خوب یا بد شدند؟ پاسخ معتزله این بود که به این علت که ذاتا خوب یا بد هستند؛و پاسخ اشاعره این بود که چون خداوند امر یا نهى کرده است.قید عقلى و شرعى نیز مربوط است، به اینکه ما از کجا باید بفهمیم که کدامیک خوب و کدامیک بد است؟معتزله مىگفتند:از طریق عقل و اشاعره معتقد بودند:از طریق شرع. (26)
بدین ترتیب، پاسخ سؤال دوم نیز روشن شد؛ یعنى این سؤال که«مراد از قیود دیگر در آراء معتزله و اشاعره چه بوده است؟»
در پاسخ سؤال سوم باید گفت:با توجه به مبناى این نوشتار، لم ثبوت حسن و قبح همانا رابطه تأثیر مثبت یا منفى افعال نسبت به غایت مطلوب در نفس الامر است.و لم اثبات حسن و قبح نیز مربوط است به طریق عقلى براى کشف حسن و قبحها.این دو بیان ناظر به قیود«ذاتى»و «عقلى»هستند.در مقابل این تعبیر، نظر اشاعره قرار دارد.به نظر مىرسد که اشاعره وقتى از لم ثبوت یا قید«الهى»یاد مىکنند، مرادشان قراردادهاى الهى در مورد افعال است؛یعنى حسن و قبح افعال در عالم نفس الامر و ثبوت مربوط است به قراردادهاى الهى در مورد آن افعال.آنگاه که از لم اثبات و قید«شرعى»در باب حسن و قبحها یاد مىکنند، نظرشان بر این است که کشف حسن و قبحها تنها از راه شرع ممکن است.زیرا اساسا آنگاه که حسن و قبحها امورى صرفا قراردادى باشند، عقل هرگز راهى براى کشف حسن و قبح افعال ندارد.
حدود و توانایى عقل در کشف حسن و قبحها
عقل در بخشى از امور و افعال قادر است تا رابطه بین فعل و نتیجه مطلوب را درک کند و مواردى نیز وجود دارد که عقل را توان درک این روابط نیست.در این مقام است که عقل نیاز به شرع پیدا مىکند و به اتکاء مخبر صادق، داورىهاى شرعى را مىپذیرد.پس عقل به نحو جزئیه قادر به درک امور اخلاقى مىباشد.اختلاف در داورىهاى اخلاقى نیز اساسا معلول سه علت است:
1-مجهول بودن و نامعلوم بودن کمال مطلوب؛
2-عدم درک درست از رابطه بین افعال و غایات.
3-دخالت عوامل روانى از قبیل گرایشات، عواطف و...در داورى عقل.
3-ارزش
واژه ارزش داراى معانى متعددى است؛لیکن از این میان آنچه در اخلاق به عنوان ارزش قلمداد مىشود، عبارت از مطلوبیت فعل اختیارى است از آن جهت که داراى نتیجهاى متعالى و معنوى در روان فرد مىباشد.مثل ایثار و فداکارى کسى که با وجود گرسنگى و نیاز به غذایى، از لذت سیرى خود مىگذرد و آن را به دیگرى مىدهد. (27)
الف-نحوه انتزاع مفهوم ارزش
هرگاه فعل را در ارتباط با هدف مطلوب از جهت مطلوبیتش در نظر بگیریم، مفهوم ارزش از آن انتزاع مىشود. (28)
ب-نوع مفهومى یا معرفتشناسى ارزش اخلاقى
از آنجا که مفهوم ارزش اولا، حاصل مقایسه فعل با هدف مطلوب(از حیث مطلوبیت آن)مىباشد و ثانیا، در ازاء آن ادراک حسى و یا خیالى وجود ندارد و ثالثا، بر امور عینى و افعال خارجى قابل حمل است، پس جزو معقولات فلسفى مىباشد.
ملاک ارزش اخلاقى
ارزش اخلاقى زمانى حاصل مىشود که داراى این شرایط باشد:1-مطلوبیت؛2-مطلوبیت انسانى بدون آنکه نظر به اشباع غرایز باشد؛3-به راهنمایى عقل؛4-با انتخاب آگاهانه؛5-انگیزه و نیت صحیح. (29)
آیا مفهوم«مسؤولیت»مفهومى اخلاقى است
عناصرى که در مضمون و مفاد مسؤولیت دخیل هستند، بدین قرارند:1-سائل یا سؤال کننده؛2- امر و الزام و دستور؛3-بازخواست؛4-جزاء (پاداش یا کیفر).
روشن است که در تحصل و تحقق این تعابیر، عناصر تشکیل دهنده مسؤولیت مانند امر و... دخالت ندارند.تعابیر اخلاقى، متضمن و یا مستلزم مفاد و عناصر تشکیل دهنده مسؤولیت نیستند و کاملا مستقل از معنا و مضموم مسؤولیت محقق مىشوند.از اینرو نمىتوان مسؤولیت را در ردیف مفاهیم اخلاقى و اوصاف اخلاقى قرار داد. (30)
موضوعات تعابیر اخلاقى
پس از تأمل در«محمولات»تعابیر اخلاقى، باید به تحقیق و بررسى در«موضوعات»این تعابیر پرداخت.در تعابر اخلاقى، مفاهیمى از قبیل: عدل، ظلم، راستگویى، دروغ، امانتدارى، غصب و...موضوعات آن تعابیر را تشکیل مىدهند. همانند مباحث سابق، این مفاهیم را نیز مىتوان از سه جهت مورد بررسى قرار داد:از جهت زبانشناسى، از جهت روانشناسى ذهن و از جهت معرفتشناسى.آنچه اساسا در اینجا مورد توجه مىباشد، تنها جهات روانشناسى ذهن و معرفتشناسى این مفاهیم است.
الف-نحوه حصول موضوعات تعابیر اخلاقى براى ذهن
بهطور کلى و اجمالى باید گفت که غالب موضوعات تعابیر اخلاقى از مفاهیم ماهوى و فلسفى به عاریت گرفته شده و به مقتضاى نیازهاى عملى انسان در زمینههاى فردى و اجتماعى، در معانى قراردادى به کار مىروند.
ب-معرفتشناسى موضوعات تعابیر اخلاقى
آنچه از نظر شناختشناسى قابل بررسى است، این است که اولا، آیا این مفاهیم فقط براساس خواستهاى فردى و گروهى قرار داده شده و هیچ رابطهاى با حقایق عینى و مستقل از تمایلات افراد یا گروههاى اجتماعى ندارد؟و در نتیجه قابل هیچگونه تحلیل عقلانى نیست؟یا اینکه مىتوان براى آنها پایگاهى در میان حقایق عینى و واقعیتهاى خارجى جستجو کرد و آنها را براساس روابط على و معلولى، تحلیل و تبیین نمود؟ثانیا، اوصاف این مفاهیم و نوع مفهمومى آنها چیست؟
در مورد پرسش اول باید گفت:این مفاهیم هر چند قراردادى و به معناى خاصى«اعتبارى» هستند، ولى چنین نیست که به کلى بىارتباط با حقایق خارجى و بیرون از حوزه قانون علیت باشند؛بلکه اعتبار آنها براساس نیازهایى است که خود انسان براى رسیدن به سعادت و کمال خودش تشخیص مىدهد؛تشخیصى که مانند موارد دیگر، گاهى صحیح و مطابق با واقع است و زمانى هم خطا و مخالف با واقع.چنانکه ممکن است کسانى صرفا براى جلب منافع شخصى خودشان، چنین قراردادهایى را بکنند و حتى به زور بر جامعهاى هم تحمیل نمایند.ولى به هرحال، نمىتوان آنها را به گزاف و بدون ملاک به حساب آورد.به همین جهت است که مىتوان درباره آنها به بحث و بررسى نشست و پارهاى از نظریات یا قراردادها را تأیید و پارهاى دیگر را رد کرد و براى هرکدام دلیل و برهانى آورد.اگر این قراردادها صرفا نمایشگر تمایلات شخصى و به منزله سلیقههاى فردى در انتخاب رنگ لباس و غیره مىبود، هرگز سزاوار ستایش یا نکوهش نمىشد و تأیید یا محکوم کردن آنها معنایى جز اظهار موافقت یا مخالفت در سلیقه نمىداشت.
حاصل آنکه، اعتبار این مفاهیم گرچه در گرو جعل و قرارداد است، ولى به عنوان سمبلى براى روابط عینى و حقیقى میان افعال انسانى و نتایج مترتب بر آنها در نظر گرفته مىشوند؛ روابطى که مىبایست کشف شود و در رفتار انسان مورد توجه قرار گیرد.در حقیقت آن روابط تکوینى و مصالح حقیقى، پشتوانه این مفاهیم تشریعى و قراردادى است.بنابراین، اعتبارى بودن مفاهیمى از این قبیل که معمولا موضوعات تعابیر اخلاقى (و حقوقى)را تشکیل مىدهند و متضمن نوعى مجاز و استعاره هستند، به معناى فقدان پایگاه عقلانى نیست.
نکته
در مورد این مفاهیم، این نکته شایسته ذکر است که موضوع تعابیر اخلاقى(و حقوقى)افعال اختیارى انسان است ولى نه بهطور کلى، بلکه از آن جهت که تحت یکى از عناوین انتزاعى خاصى واقع مىشود.به عبارت دیگر، موضوع تعبیر اخلاقى آن عناوین انتزاعى است که بر افعال اختیارى انسان صدق مىکند.مانند:مفاهیم عدل، صدق و....پس خود فعل اختیارى از آن جهت که یک ماهیت خاصى دارد، موضوع قضیه اخلاقى قرار نمىگیرد و حتما باید به یک عنوان انتزاعى معنون شود.بر این اساس، حکم از آن همین مفهوم اعتبارى و انتزاعى است و به واسطه این مفهوم است که به افعال سرایت داده مىشود. (31)
اوصاف موضوعات تعابیر اخلاقى
در پاسخ پرسش دوم باید گفت:برخى از اوصاف مهم این مفاهیم را مىتوان چنین برشمرد:
1-این مفاهیم از مفاهیم حقیقى(ماهوى یا فلسفى)به عاریت گرفته شدهاند.براى مثال، مفهوم«عدل»به معناى«رعایت حدود در افعال»از حدود و مرزهاى اشیاء واقعى اخذ شده است.
2-این مفاهیم عاریتى به مقتضاى نیازهاى عملى انسان در زمینههاى فردى و اجتماعى، در معانى قراردادى به کار مىروند.مثلا، به سبب لزوم کنترل غرایز و خواستها و رعایت محدودیتهایى در رفتار-همانند واقعیات خارجى-براى افعال و امیال انسانى نیز حدود و مرزهایى فرض شده و رعایت آنها با عنوان«عدل»و خروج از آن حدود با عنوان«ظلم»نامگذارى شده است.بدین ترتیب، ما عنوان عینى حدّ و مرزدارى را که ویژه اشیا عینى است، در معانى و امور فرضى و قراردادى، یعنى امیال و رفتارهاى انسانى نیز به کار مىبریم تا بدین وسیله نیازها و غایات خاصى را تأمین کنیم.
3-این مفاهیم در مورد امور عینى و خارج از ذهن، به صورت قراردادى، به کار مىروند؛زیرا مصادیق این مفاهیم تنها در عالم فرض، قرار داده شده است و ما به ازاء عینى ندارند.مفهوم عدل در مورد افعال خارجى انسان به کار مىرود، لیکن ناظر به حدود ماهوى یا ما به ازاء عینى خاصى نیست، بلکه رفتار خاص انسان به صورت مفروض تحت مفهوم عدل واقع مىشود.
4-اعتبار این مفاهیم، ناشى از نیازهاى عملى انسان و نیز براى وصول به غایات خاص و سعادت و کمال انسان است.از اینرو سمبل روابط عینى و حقیقى و خارجى هستند.اعتبار عدل براى وصول به کمال نهایى است که از طریق کنترل امیال و افعال صورت مىگیرد.
5-این مفاهیم، متضمن امر مقایسه نیز مىباشند؛چرا که سمبل روابط عینى میان افعال و نتایج آن هستند.مفهوم عدل، سمبل رابطه بین افعال و غایت خاص است و براى جعل این عنوان، نیاز به نوعى مقایسه و نسبت سنجى وجود دارد.
با بررسى اوصاف موضوعات تعابیر اخلاقى، مىتوان اذعان داشت که این مفاهیم بر«مفاهیم اعتبارى»منطبق مىباشند و جزو آن مفاهیم به شمار مىآیند و چنانکه گذشت، مفاهیم انتزاعى اعتبارى، شاخهاى از مفاهیم فلسفى به شمار مىآیند.
مبحث تصدیقات
با توجه به نتایجى که در بخش تصورات حاصل آمد، مباحث بخش تصدیقات را بدین ترتیب مىتوان مورد تأمل و تحقیق قرار داد:
1-تعابیر اخلاقى، قضیه یا غیرقضیه؟
نخستین گام در بحث تصدیقات این است که آیا تعابیر اخلاقى که ما به کار مىبریم، در قالب قضیه تنظیم مىشوند یا در حکم قضیه نیستند؟براى پاسخ به این پرسش، نخست باید به تعریف قضیه پرداخت.
در تعریفى از قضیه چنین بیان شده است که «قضیه عبارت است از دو یا چند تصورى که با رابطه خاصى به هم پیوند خورده، به صورت علم واحدى درآید؛بهطورى که بتواند نمایشگر واقعیتى خارجى یا نفس الامرى باشد.» (32)
در تعابیرى مانند«راستگویى خوب است» ملاحظه مىشود که اولا، دو تصور راستگویى و خوب با هم پیوند داشته و علم واحدى را درست مىکنند و ثانیا، نمایشگر واقعیتى خارجى یا نفس الامرى هستند.پیش از این گذشت که محمولات و موضوعات اخلاقى، تصوراتى نفس الامرى هستند و ناظر به روابط واقعى امور مىباشند.بر این اساس، در بیان نسبت و رابطه یا عدم نسبت و رابطه بین محمولات و موضوعات اخلاقى نیز، نظر به واقعیت و نفس الامر مىباشد. به عبارت دیگر، ثبوت محمول براى موضوع، یا عدم ثبوت محمول براى موضوع کاملا معطوف به خارج و نفس الامر است.گاهى قضیه از حیث اجزاء آن نیز تعریف مىشود و گفته مىشود که«قضیه عبارت از موضوع و محمول و نسبت بین آنها و حکم به ثبوت یا عدم ثبوت نسبت است.» (33)
از این جهت نیز مىتوان تعابیر اخلاقى را واجد تمام عناصر لازم قضیه دانست.
2-انشایى یا اخبارى؟
تعابیر انشایى از قبیل:امر و نهى و...تعابیرى هستند که محتوى خبرى از واقع نبوده و ما به ازاء عینى ندارند و از واقعیتى وراء انشاء برخوردار نیستند.تعابیر انشایى از نوع خواهش و یا درخواست عمل و تمنا و...مىباشند.بدین ترتیب، باید افزود:عبارات انشایى قابل صدق و کذب نیز نمىباشند.در مقابل، عبارتهاى اخبارى، تعابیرى هستند که از واقعیت یا واقعیتهایى خبر مىدهند و امور نفس الامرى را توصیف مىکنند و بالمطابقه (و نه بالالتزام)ناظر به روابط و موجودات نفس الامرى هستند و قابل صدق و کذب مىباشند.حال از آنجا که تعابیر اخلاقى ناظر به واقعیت و روابط نفس الامرى بوده و بالمطابقه امور عینى را توصیف مىکنند، و قابل صدق و یا کذبند، پس باید گفت جزو قضایاى اخبارى هستند نه انشایى.
وقتى که مىگوییم راستگویى خوب است این عبارت، ناظر به رابطه نفس الامرى بین فعل راستگویى و غایت و هدف مطلوب ما است.
نکته
این نکته قابل ذکر است که ممکن است عبارات اخبارى در قالب و لباس انشاء نیز بیان گردند. در این حالت، قوام عبارات اخبارى به انشاء نیست، بلکه فقط از حیث قالب و فرم تفاوت دارند. در این حالت باید گفت که این عبارات، اخبار در لباس انشاء هستند.چرا که مفاد این تعابیر همانا اخبار از نفس الامر و حکایتگرى از واقعیات است.استفاده از قالبهاى انشایى در علوم دیگر نیز رایج است، لیکن چنین تغییر قالبى لطمهاى به اخبارى بودن آنها نمىزند؛مانند وقتى که مىگوییم:«باید طول و عرض را درهم ضرب کنى» در علم ریاضیات و... (34)
ملاک صدق کذب در قضایاى اخلاقى
بهطور اجمالى باید گفت که ملاک صدق و کذب و صحت و خطا در قضایاى اخلاقى، تأثیر آنها در رسیدن به اهداف مطلوب(کمالنهایى)است؛ تأثیرى که تابع میل و رغبت یا سلیقه و رأى کسى نیست و مانند سایر روابط علّى و معلولى از واقعیات نفس الامرى است. (35)
جایگاه تعابیر اخلاقى در تقسیمبندىهاى معرفتشناختى
براساس مقدمات و مباحث سابق مىتوان جایگاه تعابیر اخلاقى را در تقسیمبندیهاى معرفتشناختى که از طرف فلاسفه و متفکران اخلاق، در خصوص تعابیر اخلاقى به عمل آمده است، روشن نمود.یکى از فلاسفه اخلاق، «آر.اف. اتکینسون»دیدگاههاى فلاسفه و متفکران را از حیث معرفتشناسى تعابیر اخلاقى در دو قسم تقسیمبندى نموده است که عبارتند از:
1-شناختگرایى (cognitivism) که معتقد است حکم اخلاقى از واقع خبر مىدهد.
2-شناختناگرایى NON-Cognitivism که معتقد است تعابیر اخلاقى از واقع خبر نمىدهند.
گروه نخست، به دو مکتب خردگرایى و تجربهگرایى تقسیم مىشوند.خردگراها معتقدند که تعابیر اخلاقى از سنخ قضایاى ریاضىاند. تجربهگراها بر این باورند که این تعابیر از سنخ قضایاى تجربى هستند و در این حالت قضایاى اخلاقى با الگوى علوم تجربى سنجیده مىشوند.
شناختناگرایى تقسیم مىشود به عاطفهگرایى که مىگوید تعابیر اخلاقى، صرف بروز عواطف و احساسات مىباشند؛و دستورگرایى که بر این باور است که تعابیر اخلاقى صرف امر و دستور هستند. (36)
در نمودار زیر مىتوان این دیدگاهها را بدین صورت نشان داد: دیدگاهها در باب تعابیر اخلاقى1-شناختگرایىخردگرایى تجربهگرایى 2-شناختناگرایىعاطفهگرایى دستورگرایى
با توجه به دیدگاهى که در این نوشتار شرح آن گذشت، روشن است که این دیدگاه در باب تعابیر اخلاقى، در زمره مکتب شناختگرایى قرار مىگیرد.شناختگرایى این دیدگاه نیز از نوع خردگرایى است؛لیکن بدین معنى که قضایاى اخلاقى از سنخ قضایاى تجربى نبوده، بلکه از سنخ قضایاى فلسفى نیمه خالص هستند. (37) (و نه ریاضى به معنایى که خردگراها معتقدند.)از نظر این دیدگاه، حتى گزارههاى ریاضى نیز بنا به تفسیر و تعبیر خاصى که در باب مفاهیم ریاضى مطرح مىشود، در زمره قضایاى فلسفى نیمه خالص مىباشند.(قضایاى فلسفى خالص، قضایایى هستند که حول موجود بماهو موجود و در مبحث هستىشناسى مطرح مىشوند.مانند این قضایا که:«موجود یا علت و یا معلول است»، «هر معلولى نیازمند علت است.»)
تشابه و تفاوت گزارههاى حاوى«باید»در اخلاق و علوم دیگر
یکى از پرسشهایى که ممکن است مطرح شود اینکه در گزارههاى تجربى، منطقى و...نیز ما از مفهوم«باید»استفاده مىکنیم؛در این صورت تشابه و تفاوت این گزارهها با گزارههاى اخلاقى حاوى«باید»در چیست؟
در پاسخ باید گفت که:یقینا تفاوت این گزارهها از جهت قضیه بودن و اخبارى بودن آنها نیست و در این جهت کاملا مشترک و منطبقاند.جهت اشتراک دیگر این گزارهها این است که مفاد نفس الامرى تمام این گزارهها که«باید»در آنها به کار رفته است، همانا بیان رابطه علّى و معلولى بین دو چیز است و مفهوم«باید»در تمام این قضایا، ناظر به ضرورت بالقیاس بین علت و معلول است؛بدین معنى که اگر چیز معین و امر مشخصى که علت است تحقق یابد، آنگاه به ضرورت بالقیاس، نتیجه و حاصل آن نیز که معلول است، تحقق خواهد یافت و بالعکس.
تفاوت این گزارهها اساسا از جهت متعلّق طرفین ضرورت یا مصادیق علت و معلول است. بدین صورت که مفهوم«باید»در گزارههاى تجربى، ناظر به رابطه ضرورى بین دو شىء مادى مىباشند.مانند رابطه ضرورى و علّى و معلولى بین کلروسدیم با نمک طعام.
مفهوم«باید»در گزارههاى منطقى، ناظر به رابطه ضرورى بین دو سلسله از مفاهیم و یا گزارههاى منطقى است.مانند رابطه ضرورى بین جنس قریب و فصل قریب با حد تام.
در گزارههاى ریاضى، مفهوم«باید»ناظر به رابطه ضرورى بین دو سلسله از مفاهیم یا گزارههاى ریاضى مىباشد.مانند رابطه ضرورى بین ضرب و طول و عرض با مساحت مستطیل.
در گزارههاى حقوقى، مفهوم«باید»ناظر به رابطه ضرورى بین فعل اختیارى و اثر فعل است که همانا تأمین«سعادت اجتماعى»است.مانند رابطه ضرورى بین مجازات مجرم با امنیت اجتماعى.
در گزارههاى اخلاقى، مفهوم«باید»مربوط است به رابطه ضرورى بین فعل اختیارى خاص با اثر فعل که همانا تکامل روحى و تقرب به خداوند است.مثل رابطه ضرورى بین عدل ورزیدن و راستگویى با تکامل روحى و تقرب به خدا.
3-قضایاى اخلاقى حملىاند یا شرطى؟
قضیه حملى یا رابطه حملى، در واقع نمایشگر اعتقاد شخص به اتحاد موضوع و محمول است و این اعتقاد است که به صورت حکم ظاهر مىشود. (38)
به عبارت دیگر، قضیه حملى، قضیهاى است که در آن به ثبوت چیزى براى چیزى و یا نفى چیزى از چیزى حکم شده باشد؛و قضیه شرطى، قضیهاى است که در آن به وجود یا عدم نسبتى بین چند قضیه، حکم شده باشد. (39)
با توجه به مفاد گزارههاى اخلاقى، چنانکه در مباحث اولیه گذشت، این گزارهها در قالب قضایاى شرطى هستند.لیکن این گزارهها را مىتوان به صورت حملى نیز بیان کرد و به شکل قضیه حملیه بازگرداند. (40)
4-بدیهى یا نظرى؟
بدیهى، قضیهاى است که بىنیاز از برهان و دلیل است.نظرى، قضیهاى است که نیازمند برهان و دلیل مىباشد.قضایایى که به معناى واقعى بدیهى هستند، یکى بدیهیات اولیه و دیگرى وجدانیات است که انعکاس ذهنى علوم حضورى مىباشند. حدسیات و فطریات از قضایاى قریب به بدیهى هستند.سایر قضایا، یعنى تجربیات، حسیات، متواترات را باید از قضایاى نظرى و محتاج به برهان تلقى کرد.در مورد قضایاى اخلاقى، باید گفت که این گزارهها بىنیاز از استدلال و غیرقابل تعلیل نمىباشند و حتى کلىترین آنها-که حسن عدل و قبح ظلم است-نیازمند به برهان (41) و نظرى مىباشند نه بدیهى.
در توضیح مطلب فوق باید گفت:اثبات محمول براى موضوع در قضیه اخلاقى همیشه به وسیله یکى از دو کبراى کلى حاصل مىشود و آن دو کبرى این است:«انجام دادن فعلى که منجر به نتیجه مطلوب مىشود، براى تحصیل نتیجه مطلوب ضرورت دارد و خوب است»و«انجام فعلى که منجر به نتیجه نامطلوب مىشود، نباید انجام شود و بد است.»باید افزود که تطبیق کبرى بر مصادیق(یا حصول صغرى)با کمک تجربه، عقل، شهود و یا وحى مىباشد.در هر صورت، چنین نیست که احکام اخلاقى مطلقا بىنیاز از احکام عقل نظرى باشند؛چرا که این کبراى کلى از مدرکات عقل نظرى است و همواره در حصول قضایاى اخلاقى دخالت دارد. (42)
منشأ حکم اخلاقى
گاهى عقل به نظرى و عملى تقسیم مىشود و گفته مىشود که عقل نظرى مبدأ ادراک است و عقل عملى مبدأ تحریک مىباشد. (43)
گاهى گفته مىشود که عقل نظرى مبدأ توصیف اشیا و تشکیل گزارههاى اخبارى است و عقل عملى عهدهدار امر و نهى و دستور صرف بوده و ربطى به حقایق نفس الامرى ندارد و عهدهدار تشکیل گزارههاى انشایى است.به فرض پذیرش این دو تعبیر از عقل نظرى و عملى، به طور قطع احکام و قضایاى اخلاقى هم در تعبیر و تفسیر نخست و هم در تفسیر و تعریف دوم، ناشى از عقل نظرى است.
آنچه درباره این دو تقسیمبندى شایان ذکر است اینکه، تفسیر اول درصدد تقسیم دستگاه ادراکى انسان نیست(مانند تفسیر دوم)، بلکه اساسا درصدد بیان آن است که قواى انسان بر دو قسم است:قواى ادراکى و قواى تحریکى.لکن در بیان قواى تحریکى از اصطلاح«عقل»استفاده شده است.در این مقام، «عقل»مشترک لفظى است و معناى عقل در عقل نظرى و عملى کاملا متفاوت است.در باب تفسیر دوم باید گفت که، اساسا در انسان بیش از یک عقل وجود ندارد. انسان داراى دو قوه که از دو نوع ادراک برخوردار باشد، نیست.همین عقل و دستگاه ادراکى واحد است که گاهى متعلق ادراک و موضوع آن، اشیا (غیرافعال)است و گاهى افعال است.در هر دو مقام و هر دو فعالیت، بحث بر سر واقعیت و نفس الامر است و تنها انحاء و مراتب و اقسام واقعیت است که تفاوت پیدا مىکند (44)
پس براین اساس باید گفت منشأ ح کم اخلاقى، همانا فقط«عقل»است و بس.
5-تحلیلى یا ترکیبى
در هلیات مرکبه(قضایایى که محمول آنها را موجود یا معادل آن تشکیل نمىدهد)اگر مفهوم محمول از تحلیل مفهوم موضوع به دست بیاید، قضیه را«تحلیلى»و در غیر این صورت آن را «ترکیبى»مىنامند.به بیان دیگر، در صورتى که مفهوم موضوع، مشتمل بر مفهوم محمول باشد، قضیه را تحلیلى و در غیر این صورت ترکیبى مىنامند.در قضایاى تحلیلى، تصدیق به اتحاد موضوع و محمول ضرورى است.به عبارت دیگر، اینگونه قضایا بدیهى هستند. (45)
قضایاى اخلاقى را باید از نوع قضایاى ترکیبى دانست.زیرا اولا، محمول آنها از تحلیل موضوع حاصل نشده و موضوع آنها مشتمل بر محمول آنها نیست.مانند راستگویى خوب است.راستگویى همانا«قول مطابق با واقع»است و به هیچوجه مشتمل بر مفهوم«خوب»نمىباشد.ثانیا-چنانکه پیشتر گذشت-قضایا اخلاقى ضرورى و بدیهى نیستند؛در حالى که قضایاى تحلیلى ضرورى و بدیهىاند.
تقسیم قضایاى ترکیبى
در مورد قضایاى ترکیبى دو تقسیمبندى قابل طرح است:نخست اینکه این قضایا یا بدیهى هستند؛بدین معنا که مشتمل بر بدیهیات اولیه، مانند عدم ارتفاع و اجتماع نقیضین، و وجدانیات (انعکاس ذهنى علوم حضورى)مانند من مىترسم یا ترس دارم، مىباشند؛یا این قضایا نظرى هستند.مانند:قضایاى تجربى، ریاضى و مسائل فلسفى.تقسیم دوم اینکه، قضایاى ترکیبى، یا پسین و مؤخر از تجربه مىباشند، و یا پیشین و مقدم بر تجربه هستند.قضایاى پسین یا مؤخر از تجربه، قضایاى هستند که حکم به صدق و کذب آنها و یا تصدیق به ثبوت یا عدم ثبوت محمول براى موضوع در آنها نیازمند تجربه مىباشد. قضایاى پیشین یا مقدم بر تجربه، قضایایى هستند که صدق و کذب آنها و یا تصدیق به ثبوت یا عدم ثبوت محمول براى موضوع در آنها نیازمند تجربه نیست. (46)
در مورد قضایاى اخلاقى باید گفت که این قضایا در تقسیم بندى نخست، در گروه قضایاى ترکیبى نظرى قرار مىگیرند.زیرا قبلا معلوم شد که قضایاى اخلاقى، بدیهى نیستند.در تقسیم دوم نیز جزو قضایاى ترکیبى پیشین و ما تقدم مىباشند.چرا که اولا، مفاهیم تشکیل دهنده احکام اخلاقى، ماهوى حسى نبوده و انتزاعىاند و از اینرو ثبوت و عدم ثبوت محمول براى موضوع حاصل تجربه محض نخواهد بود.یکى از فیلسوفان اخلاق در همین زمینه مىنویسد:«تردیدى نیست که ما مىتوانیم خوبى چیزى را مانند سرخى یک سیب مشاهده کنیم.احکام اخلاقى کیفیات محسوس و سادهاى به اشیا نسبت نمىدهند و همانطور که گفتیم حس اخلاقى ویژهاى(مانند حس باصره)نداریم.» (47)
ثانیا، پیش از این معلوم شد که براى ثبوت محمول براى موضوع و یا عدم آن در قضایاى اخلاقى نیازمند تشکیل قیاسى هستیم که کبراى آن عقلانى است؛پس نتیجه قیاس، تجربى محض نخواهد بود.
ثالثا، صغراى قیاس ما با وجود آنکه در برخى موارد تجربه در آن دخالت دارد، لیکن این دخالت تنها در حد حصول موضوع صغرى(حد اصغر) است و تشکیل تصدیق صغروى و قیاس، منوط به دخالت عقل مىباشد.
نقش تجربه در احکام اخلاقى
بهطور کلى باید گفت که نقش تجربه در احکام اخلاقى همانا زمینهسازى و ایجاد مقدمات حکم مىباشد.توضیح اینکه براى تشکیل یک قیاس اخلاقى، بهطور کلى نیازمند سه مرحله هستیم.
مرحله اول، تشکیل حد اصغر یا موضوع احکام اخلاقى است.از آنجا که این مفاهیم انتزاعى مىباشند، از اینرو حاصل ادراک حسى صرف نیستند و نیازمند مقایسهها، استعارهها و... مىباشند.پس مجموعه«فعالیت حسى و تجربى»و «خالت دستگاه عقلانى»، موجب حضول این مفاهیم مىگردد.
مرحله دوم، تشکیل صغرى و ایجاد حکم و اذعان یا عدم اذعان به ثبوت محمول براى موضوع است.در این حالت، ما نیازمند بررسى و مقایسه موضوع خاص اخلاقى با اهداف معنوى و غایات مطلوب مىباشیم که این خود امرى عقلانى است.پس حکم در مقدمه اول یا صغرى، محصول عقل است.
مرحله سوم، همانا تشکیل کبراى قیاسى است که آنهم عقلى است.حاصل آنکه تجربه تنها در زمینهسازى براى انتزاع موضوعات احکام اخلاقى کارساز تواند بود.در حالى که حکم اخلاقى اساسا یک امر عقلانى است.به عبارت دیگر، نقش تجربه در مقام تصور است، نه تصدیق.
6-اوّلى یا شایع
موضوع و محمولى قضیه گاهى فقط اتحاد وجودى و مصداقى دارند، ولى مفهوم آنها با یکدیگر فرق دارد.در این صورت، حمل محمول بر موضوع را حمل شایع مىنامند.مانند:انسان حقیقتجو است.گاهى اتحاد مفهومى هم دارند و اساسا همین اتحاد مفهومى مورد نظر مىباشد.در اینصورت، حمل اوّلى مىخوانند.مانند:انسان بشر است. (48)
کاملا روشن است که در قضایاى اخلاقى، بین موضوع و محمول تفاوت مفهومى وجود دارد، در عین حال که در آنها اتحاد مصداقى وعینى بین موضوع و محمول موجود مىباشد.یعنى مصداق و واقعیت نفس الامرى مورد نظر است که موضوع و محمول، با تفاوت مفهومى خودشان.در آن مصداق واقعى، متحد مىباشند.
مسأله نسبیّت احکام اخلاقى
معمولا این مسأله مطرح مىشود که اولا، بسیارى از قضایاى ارزشى(و به خصوص قضایاى حقوقى) داراى استثناءهایى هستند؛ثانیا، بعضى از احکام اخلاقى چه بسا قیود زمانى نیز بردارند.حال آیا این اوصاف دلیل بر نسبیت احکام اخلاقى نیست؟
در پاسخ باید گفت که:موضوع احکام اخلاقى، همانا عناوین انتزاعى هستند و این عناوین انتزاعى، عناوینى صرف و مطلق نیستند، بلکه عناوین مشروط و مقید هستند.این قید و شرط نیز، ناشى از همان لحاظ غایت و وصول به کمال است.براى مثال حکم اخلاقى درباره راستگویى این است که:«راستگویى مفید(آنچه ما را به هدف عالى و کمال برساند)خوب است»نه اینکه «راستگویى خوب است».بر این اساس، اگر قیود موضوعات احکام اخلاقى خوب روشن شود، نه استثناءبردار است و نه داراى قیود زمانى خواهد بود.
مسأله مقید بودن موضوعات احکام اخلاقى و اینگونه نسبیتها(یعنى دخالت شرایط و قیود)در قوانین علوم تجربى و...نیز وجود دارد. (49)
«احکام اخلاقى و عملى»و«منطق»
ممکن است این پرسش به ذهن بیاید که:چه رابطهاى بین منطق نظرى و اندیشههاى عملى مانند اخلاق و...انسان وجود دارد و چگونه از این قواعد نظرى در آن آراء عملى مىتوان بهره جست؟
پاسخ این است که اندیشههاى مربوط به عمل و قضایاى حکمت عملى، گرچه ناظر به عمل و رفتار انساناند، اما از آن حیث که«اندیشه»و «قضیه»به شمار مىروند، چنانکه در مباحث سابق مطرح شد، تابع قواعد و قوانین تفکر و استدلالاند.به بیان دیگر، هرجا سخن از اندیشیدن است، قواعد منطق نظرى در آنجا حاکم خواهد بود؛خواه متعلق این علم حصولى، رفتار و افعال انسان باشد، خواه غیر آن.فرق حکمت عملى و حکمت نظرى یا اندیشههاى نظرى و اندیشههاى عملى، به لحاظ متعلّق و مدرک است نه به لحاظ درک و مدرک. (50)
یادداشتها
(1)-مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، صص 10-9، اطلاعات، سال 67.
(2)-درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 200، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، دفتر انتشارات اسلامى، سال 64.
(3)-ملکیان، مصطفى، دانشگاه تربیت مدرس، سال 72.
(4)-مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، ص 198، امیرکبیر، سال 72.
(5)-دروس فلسفه اخلاق، ص 10.درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 200.
(6)-دروس فلسفه اخلاق، ص 10.
(7)-همان مأخذ.
(8)-ادوارد مور، جرج، اخلاق، ترجمه اسماعیل سعادت، ص 2، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، سال 66.
(9)-اتکینسون، آر.اف، درآمدى بر فلسفه اخلاق، ترجمه سهراب علوىنیا، صص 13-12، مرکز ترجمه و نشر کتاب، سال 70.
(10)-همان، صص 69-129.دروس فلسفه اخلاق، ص 10، و متن کتاب.
(11)-ملکیان، مصطفى، دروس فلسفه اخلاق، دانشکده الهیات، تهران.
(12)-مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج 1، ص 137، سازمان تبلیغات اسلامى، سال 68.
(13)-ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرف الدین خراسانى، ص 194( b 1025)نشر گفتار، سال 67.
(14)-همان، ص 48(b 993).
(15)-نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى(دانشگاه تبریز)، سال 74، شماره 4-3، ص 125.
(16)-ابن سینا، شفا(الهیات)، صص 4-3، ناصر خسرو، سال 63.و ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح و توضیح دکتر احمد بهشتى، صص 10-9، مؤسسه فرهنگى آرایه، سال 75.
(17)-ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه دکتر ابو القاسم پورحسینى، ص 10، امیرکبیر، سال 62.
(18)-آموزش فلسفه، ج 1، صص 180-179.دروس فلسفه اخلاق، ص 174.
(19)-همان، صص 181-180.همان، ص 26.
(20)-غرویان، محسن، سیر ادله اثبات وجود خدا، ج 1، ص 135، دفتر تبلیغات اسلامى، سال 72.
(21)-طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با پاورقى استاد مطهرى، صص 21-419، دفتر انتشارات اسلامى، سال؟. -مصباح یزدى، تعلیقه على النهایه، سلمان فارسى، سال 1405، تعلیقه شماره 61 و 235. -غرویان، محسن، درآمدى بر آموزش فلسفه، صص 9- 168، شفق، سال 70.
(22)-آموزش فلسفه، ج 1، درس پانزدهم.
(23)-سبحانى، جعفر، حسن و قبح عقلى، نگارش على ربانى گلپایگانى، صص 24-15، مؤسسه اطلاعات علمى و فرهنگى، سال 68.
(24)-دروس فلسفه اخلاق.
(25)-حائرى یزدى، مهدى، کاوشهاى عقل عملى، صص 8- 147، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، سال 61.و مدرس، سید محمد رضا، فلسفه اخلاق، ص 249، سروش، سال 71.
(26)-دروس فلسفه اخلاق.
(27)-درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، صص 178-176؛و دروس فلسفه اخلاق، صص 52-43.
(28)-آموزش فلسفه، ج 1، ص 232.
(29)-براى آشنایى بیشتر با ملاک ارزش اخلاقى ر.ک:
-درآمدى بر حقوق اسلامى، ج 1، ص 200؛
-اخلاق در قرآن، ص 107 به بعد.
مصباح یزدى، توحید در نظام عقیدتى و ارزشى اسلام، شفق، سال 67. -مصباح یزدى، خودشناسى براى خودسازى، ص 67 به بعد، مؤسسه در راه حق، سال؟
(30)-دروس فلسفه اخلاق، ص 175 به بعد.
(31)-آموزش فلسفه، ج 1، صص 183-182 و 230.
-اصول فلسفه و روش رئالیسم، صص 288-285 پاورقى استاد مطهرى.
-دروس فلسفه اخلاق، صص 187 و 117.
-مصباح یزدى، خاستگاه حقوق، ص 14، سازمان تبلیغات اسلامى، سال 65.
(32)-مصباح یزدى، ایدئولوژى تطبیقى، ج 2، ص 138، مؤسسه در راه حق، سال؟
(33)-همان مأخذ.
(34)-دروس فلسفه اخلاق، صص 117 و 24 و 22.
-آموزش فلسفه، ج 1، 233-228.
-محسن غرویان، منطق، ص 44، دار العلم، سال 68.
(35)-آموزش فلسفه، ج 1، ص 232.
(36)-درآمدى بر فلسفه اخلاق، بخش 6-5.
(37)-آموزش فلسفه، ج 1، ص 232.
(38)-ایدئولوژى تطبیقى، ج 2، ص 138.
(39)-منطق، ص 87.
(40)-آموزش فلسفى، ج 1، ص 209.
(41)-همان، صص 231 و 210.
(42)-دروس فلسفه اخلاق، صص 118-117.
(43)-حسن و قبح عقلى، صص 42-40.
(44)-دروس فلسفه اخلاق، صص 28-27.
(45)-ایدئولوژى تطبیقى، ج 2، ص 140. -آموزش فلسفه، ج 1، ص 210.
-مصباح یزدى، ترجمه و شرح برهان شفا، ج 1، صص 8
-127، امیرکبیر، سال 73.
(46)-ایدئولوژى تطبیقى، ج 2، ص 141. -درآمدى بر فلسفه اخلاق، ص 127.
(47)-درآمدى بر فلسفه اخلاق، ص 122.
(48)-ایدئولوژى تطبیقى، ج 2، ص 139.
(49)-آموزش فلسفه، ج 1، صص 234-233.
-دروس فلسفه اخلاق، صص 88-87 و 41.
(50)-ترجمه و شرح برهان شفا، ج 1، ص 28.