آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

هر که فانی شد به او یابد حیات جاودان
ور بخورد افتاد کارش بی‏شک از مو تاستی
(میر فندرسکی)
تاریخ مکتوب بشر به حدود هفت هزار سال می‏رسد و در طی این تاریخ محدوده‏های جغرافیایی معینی از کره زمین خاستگاه دانش بوده است و گهگاه از یک حوزه جغرافیایی به حوزه دیگر منتقل می‏شده است.مجموعه این تحولات و نقل و انتقالات را در زندگی اجتماعی انسان‏ها به پنج دوره تقسیم نموده‏اند.دوره آغازین آن را از 45 قرن قبل از هجرت تا 10 قرن پس از هجرت دانسته‏اند.مرکز ثقل علوم، عمدتا مناطق مختلف آسیا و شمال آفریقا و بخشی از ناحیه شرقی اروپای فعلی بوده و پس از آن به اروپا و غرب منتقل شده است.در قرن بیستم این مرکزیت، از اروپا نیز رخت بربسته است.باید توجه داشت که سخن فوق به این معنا نیست که در سایر محدوده‏های جغرافیایی دانشمندانی وجود نداشته‏اند.بلکه مرکزیت ثقل علوم، مراکز نامبرده بوده است.
در حوزه اسلام نیز در هر عصر و زمان بر اثر برخی از عوامل، بعضی از حوزه‏های علمی رشد و رونق خاصی می‏یافتند و مرکزیت از یک منطقه به منطقه دیگر منتقل می‏شد.در این حوزه‏ها، چهره‏هایی که مظهر علوم الهی و عقلی و تجربی بوده‏اند، تربیت یافته و رشد نمودند.این چهره‏ها، مصداق روشنی بوده‏اند برای آنچه که امروزه ما از آن به«وحدت حوزه و دانشگاه»یاد می‏کنیم.
حوزه علمیه اصفهان که یکی از این مراکز علمی است، در زمان حاکمیت سلسله صفویه رشد و بالندگی ویژه‏ای داشت و انسان‏های تشنه معرفت و شیفتگان دانش را از نقاط دوردست کشورهای اسلامی به سوی خود جذب کرد.
یکی از استوانه‏های علمی آن حوزه که در تربیت عناصر مفید و مؤثر نقش بسزایی داشته، حکیم امیر ابو القاسم موسوی حسنی فندرسکی است که معاصر میرداماد و صدر المتألهین شیرازی (ملاصدرا)بوده است.
ما در این نوشتار به طور خلاصه و گذرا به شرح حال و معرفی آثار وی می‏پردازیم.رساله حرکت و قصیده معروف(یائیه)وی را نیز بررسی خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که جایی برای برداشت‏های افلاطونی از قصیده نامبرده وجود ندارد، زیرا میرفندرسکی به صراحت آنها را نفی نموده است.
الف:میرفندرسکی کیست؟
حکیم امیر ابو القاسم استرآبادی فندرسکی (1) متوفای(1050)قمری از حکمای دوران صفویه است که به«میر فندرسکی»شهرت دارد.وی از اکابر حکما و عرفای امامیه است که در حکمت طبیعی و الهی و ریاضی و همه علوم عقلی تبحّر تمام داشته و در علوم زمان خود وحید عصر بوده است. (2)
دهخدا وی را اینگونه می‏ستاید:
«فندرسکی از حکما و عرفای عصر شاه عباس کبیر صفوی است و کنیت او نام اوست جامع معقول و منقول و فروع و اصول بود و با وجود فضل و کمال اغلب اوقات مجالس و مؤانس فقرا و اهل حال بود و از معاشرت صاحبان جاه و جلال احتراز می‏فرمود، و بیشتر لباس فرومایه و پشمینه می‏پوشید و همه گونه مردم با وی معاشرت و مصاحبت داشتند....» (3)
در«الکنی و الالقاب»و همچنین در کتاب «فلاسفه شیعه»وی را اینگونه معرفی کرده‏اند که: مردی حکیم، فاضل، فیلسوف و در علوم عقلی و ریاضی ماهر بوده است و بیشتر در فلسفه و هندسه و علوم ریاضی شهرت دارد.از این رو در مورد وی حکایت کرده‏اند که روزی در محضر او در یک مسئله هندسی از برهانی که فیلسوف طوسی اقامه کرده بود، سخنی به میان آمد.میر فندرسکی بدون درنگ برهانی مطرح کرد و سؤال کرد:آیا مقصود محقق طوسی این برهان است؟گفتند: خیر.پس از آن نیز چند برهان دیگر بر آن مسئله ریاضی اقامه کرد که همگی گویای تیزبینی و ذهن ریاضی وی بود. (4)
ورود به حوزه اصفهان
حکیم میرفندرسکی در سال 1038 به هنگام سلطنت شاه صفی وارد اصفهان شد استاد فرزانه آقای سید جلال الدین آشتیانی در مقدمه بر «تحفة المراد»(شرح قصیده یائیه میرفندرسکی) می‏نویسند:ورود میرفندرسکی به اصفهان در زمان شاه اسماعیل اول در سال 1038 بوده است. (5) به نظر می‏رسد که در مورد پادشاه معاصر میرفندرسکی در زمان ورود به اصفهان اشتباه رخ داده است.زیرا شاه اسماعیل بین سال‏های(907 تا 930)حکومت داشته است و اگر وفات میرفندرسکی در سال(1050)باشد که تمامی صاحبان تراجم ذکر کرده‏اند، با توجه به اینکه وی به هنگام درگذشت هشتاد سال داشته قهرا تاریخ تولد او سال(970)یعنی در زمان سلطنت شاه‏ طهماسب و 40 سال پس از مرگ شاه اسماعیل خواهد بود.در زمان ورود میرفندرسکی به اصفهان(1038)شاه صفی سلطنت می‏کرد.
سفر به هندوستان
میرفندرسکی سفری نیز به هندوستان داشت و شرحی بر کتاب«المهاره»از کتب حکمای هند نوشت.دهخدا در مورد سفر وی به هندوستان می‏گوید:
«میر مدتی به هندوستان رفت و در آن بلاد به اندک چیزی روزگار می‏گذرانید در هر شهری همینکه او را می‏شناختند راه بلد دیگر می‏گرفت.... (6)
وفات حکیم
سرانجام وی در حدود هشتاد سالگی در اصفهان وفات نمود و در تکیه‏ای که به نام تکیه میر مشهور است در اول قبرستان تخت فولاد قرار دارد مدفون گردید. (7)
استادان و شاگردان میرفندرسکی
وی از شاگردان علامه چلبی بیک تبریزی بود و نقل شده که شفای شیخ الرئیس بو علی سینا را از محضر فیلسوف مدقّق، مرحوم میرداماد صاحب قبسات فرا گرفت. (8)
شاگردانی که از محضر حکیم فندرسکی بهره گرفته‏اند، از چهره‏های برجسته و دارای شهرت‏اند. همانند:
1-آقا حسین خوانساری که صاحب تألیفات و حواشی متعدد در فقه و فلسفه است وی منقول را در نزد علامه محمدتقی مجلسی فرا گرفت. (9)
2-محقق سبزواری صاحب ذخیره.
3-شیخ رجبعلی تبریزی. (10)
تألیفات و آثار علمی میرفندرسکی
تألیفات وی در زمینه‏های مختلف فلسفی و عرفانی و علم کیمیا می‏باشد که عبارتند از:
1-تاریخ الصفویه 2-تحقیق المزله.دکتر معین این دو کتاب را از آثار میرفندرسکی برشمرده، ولی در کتب تراجم از آنها نامی به میان نیامده است. (11)
3-شرح کتاب«المهاره»از کتب حکمای هند که معروف به«شرح جوک»است شیخ آقا بزرگ تهرانی این کتاب را با عنوان«کشف اللغات جوک با شست»آورده است و می‏گوید:«این کتاب مشتمل بر توضیح 460 لغت هندی است.آغاز کتاب اینگونه است:«باب الالف:آتمان:هستی مطلق و اصل آفرینش و آنچه همه را آفریده...»و نسخه‏ای از آن را با شماره 4757 در کتابخانه مجلس دیده‏ام که با خط حسن ابن اسکندر طبیب بنابی نوشته شده است.» (12)
در جایی دیگر از«الذریعه»با عنوان:«لغات جوک با شست»از این کتاب اسم برده است. (13)
در جلد 17 الذریعه نیز با عنوان«فرهنگ جوک»از آن نام برده است. (14)
4-«رساله صناعیه»در تحقیق حقیقت علوم و صنایع و سودمندی آنها است.
صاحب الذریعه، درباره این اثر می‏گوید:«کتاب «صناعیه»از سید امیر ابو القاسم فندرسکی است که از معاصران میرداماد و در سال(1050)در گذشته است.این کتاب فارسی است و در مورد آموزش و یادگیری صنایع و تعریف هر صنعت و سودمندی آن و تفاوت آن و ترغیب به آن و دوری جستن از صنایعی که کمتر سودمنداند، تدوین شده است، و نسخه‏هایی از آن در کتابخانه‏های آستان قدس، ملک و خوانساری موجود است.آغاز کتاب این است:
«الحمدالله و بحول الله و قوته...»
و آن را«حقایق الصنایع»نام‏گذاری کرده است که در سال 1267 همراه با اخلاق ناصری در بمبئی به چاپ رسیده است.» (15)
5-مقولة الحرکة و التحقیق فیها، این اثر در«الذریعه»با عنوان«مقالة الحرکة» مطرح شده است.شیخ آقا بزرگ می‏گوید:«این اثر از سید امیر ابی القاسم است که به میرفندرسکی شهرت یافته است.وی فرزند میرزا بیک و او فرزند صدر الدین موسوی استرآبادی است آغاز رساله اینگونه است«الحمدلله رب العالمین...فانّی ارید فی مقالتی هذا ان ابیّن امر الحرکة و صورتها...»این رساله دارای پنج فصل است و در کتابخانه شوشتری از موقوفات نجف‏آباد موجود است.» (16)
6-«تخمیریه»کتابی است در مورد کیمیاگری که نسخه خطی آن در کتابخانه مرحوم آیة اللّه نجفی مرعشی موجود است.آقا بزرگ تهرانی این کتاب را با عنوان«الکیمیا»آورده است و می‏گوید: «نسخه‏ای از آن را دیده‏ام که از خط خود میرفندرسکی نسخه برداری شده است که همراه با «هادی المضلین»و...است، و دو رساله با همین عنوان و انتساب نزد علی‏اصغر مهدوی در تهران هست که در ضمن«مجموعه کیمیاویه»شماره 280 قرار دارد.» (17)
7-«اشعار و سروده‏ها»، میرفندرسکی بیشتر به عنوان یک فیلسوف شهرت دارد.ولی گاه به سرودن اشعار عرفانی نیز می‏پرداخته است که معروف‏تر از همه، قصیده شیوایی است مشتمل بر «41»بیت با مطلع زیر:
«چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» (18)
دهخدا در مورد سروده‏های وی از این قصیده نام می‏برد و علاوه بر آن می‏گوید:
«و نیز او راست:
ندانم کز کجا آمد شد خلق است می‏دانم
که هر دم از سرای این جهان این رفت و آن آمد
و هم از اوست:
کافر شده‏ام بدست پیغمبر عشق
جنت چه کنم جان من و آذر عشق
شرمنده عشق روزگارم که شدم
درد دل روزگار و درد سر عشق.» (19)
نگاهی به برخی از آثار میرفندرسکی
1-رساله صناعیه
این رساله پیرامون صناعت و منفعت آن و تفاوت صنایع و تحریض مردم بر آموختن صنایع و دوری جستن از صنایع ناسودمند و بیان اینکه موضوع برخی از صنایع، غایت صنایع دیگر می‏شود.او صنایع را به چند گونه تقسیم می‏کند، بعضی ضروری و سودمنداند و بعضی سودمند ولی غیر ضروری‏اند، و نوعی دیگر ذاتا خیر و بعضی دیگر بالعرض خیرند.
نکوهش تن آسایان و قلندروشان
در یک مورد از این رساله به هنگام بیان ضرورت تلاش همه انسان‏ها که هر یک در جامعه انسانی به سان عضوی از آن به شمار می‏روند، چند گروه را همانند اعضا، فاسد می‏شمارد که باید برای قطع این اعضای فاسد کوشید.یکی از آن گروه‏ها را قلندروشان می‏شمارد و می‏گوید:
«قلندران و عالم گردان و تن آسایان که هیچ کار نکنند و بی‏قدرت و عزت، در برخی از شرایع قتل ایشان واجب باشد.» (20)
گروههای دیگری که هر یک به نحوی از فعالیت و تلاش در نظام اجتماعی به دورند و باید در اصلاح آنان کوشید و به گونه‏ای کیفر داد.از این جهت به توجیه پاداش و کیفر در شریعت و دین می‏پردازد و انسان گنهکار را خارج از نظام عقلی الهی می‏داند که باید خداوند، وی را با کیفر نمودن به نظام الهی درآورد:
«حکیمان و دانایان ثواب و عقاب را از این جا و بدین جهت واجب شمرند که سخط ایزد تعالی و رضای او در حقیقت نه انتقام است و نه مکافات که از اینها مستغنی و مبراست؛بلکه عدل است و تقویم چنانکه افلاطون گوید:«خلق اللّه العالم و رتب العالم ترتیبا عقلیّا فمن خالف مارتبه فقد عانده و من عانده فقد استحق التقویم و التقویم هو العقوبه» (21) خداوند جهان را بیافرید و چینش و نظام عقلی به آن داد و آنکش که بر خلاف این نظام عقلی الهی گام نهد، با خداوند به دشمنی برخاسته است، و کسی که با خداوند دشمنی ورزد، شایسته است که جراحی و اصلاح گردد و اصلاح او همان کیفر است.
سپس در مورد ضرورت تلاش همه افراد جامعه و دوری از مسائل خرافی همچون بخت و شانس می‏گوید«پس واجب است بر کافّه‏[همگی‏] که هر کس به قدر استعداد در صناعتی کوشد که نظام کل و نوع و شخص در آن است و هر که نه چنین کند، مستحق سخط و عقوبت ایزد تعالی باشد، چنانکه گفتیم.و ابو الفرج هندوی آورده است که حکمای قدیم در مساجد خود در آن زمان که صور و تماثیل در شرایع مستعمل بود، صورت عطارد که صاحب صناعات و اعمال است و صورت بخت و اتفاق که صاحب بطالت و تعطیل است کشیده بودند.بخت به صورت زنی کور بود بر گویی غلطان نشسته و سکان کشتی در دست و عطارد به صورت جوانی بود خوش‏رو، تیز بین بر سنگ چهار گوشه‏ای که مکعب گویند نشسته....» (22)
مقصود آن است که روی آوردن به شانس و اتفاق، همانند آن است که کسی در دریا بر گوی و توپی نشسته و سکّاندار کشتی باشد و پیوسته بیم آن می‏رود که سکاندار و مسافران به کام امواج دریا روند و همگی غرق شوند.ولی روی آوردن به تلاش و فعالیت و دوری گزیدن از بخت و شانس، همانند آن است که انسان بر جایگاهی استوار و مطمئن نشسته و تکیه زده است که هیچ هراسی در دل ندارد.
نکته عرفانی
و در یک مورد از رساله مزبور در مقام ترغیب بر آموختن صنایع و مذمت بیهوده‏گرایان، به یک نکته عرفانی اشاره می‏کند و می‏گوید:
«بباید دانست که انسان، عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است و این نه جای بیان کردن این سخن است.» (23)
عرفا در هنگام بیان جامعیت انسان می‏گویند:
انسان دارای خصوصیات و ویژگیهای تمامی عوالم است، از عالم طبیعت گرفته تا عوالم دیگر.از این رو عارف شبستری در گلشن‏راز می‏گوید:
«ز هر چه از جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
تن تو چون زمین سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
نباتت موی و اطرافت درخت است
تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش می‏بینی در آن دم» (24)
لاهیجی شارح گلشن راز در توضیح سخن عارف شبستری می‏گوید:
«تن انسان در انفس به مثابه آسمان و طبق‏های اوست در آفاق، و حواس از باصره و غیره که آلت ادراک‏اند در انفس به مثابه کواکب‏اند در آاق، به مناسبت‏«و بالنجم هم یهتدون، نحل/11»و جان و روح انسانی در انفس به مثابه آفتاب است در آفاق، که چنانچه عالم به نور آفتاب منور است، وجود انسانی به نور خورشید جان منور به انوار حیات و علم و کمال است.و چنانچه هر چه در زمین از معادن و نباتات ظاهر می‏شود، به واسطه شعاع آفتاب است، هر کمالی که از دبن انسانی ظهور می‏یابد، به واسطه تابش پرتو خورشید جان و روح انسانی است.» (25)
علت عصمت انبیاء و خطای فیلسوفان
حکیم میرفندرسکی، در بخش دیگر از رساله صناعیه به تفاوتهای انبیاء و فیلسوفان می‏پردازد و علت خطا و اشتباه فلاسفه و عصمت انبیاء را توضیح می‏دهد و می‏گوید:علوم و حقایق برای انبیاء، همانند قضایای اولی و بدیهی‏اند.چون انبیاء هیچگونه حجابی ندارند و از سرچشمه جوشان وحیانی سیراب گشته‏اند، ولی فلاسفه با جان کندن‏ها و تلاش‏های فکری به سراغ حقایق می‏روند:
«فلاسفه در علم و عمل گاه‏گاه خطا کنند و انبیا در علم و عمل خطا نکنند، و فلاسفه را طریق علم به عمل و فکر باشد و انبیاء را وحی و الهام، که آنچه نظری فلاسفه است ایشان را اوّلی است...که خطا در اولیات نیفتد...و در انبیا قوت عقلی بی‏نهایت است....» (26)
فرق‏های دیگری به جز آنچه مطرح شد، برای انبیا و فیلسوفان بیان می‏کند که برای آگاهی بیشتر می‏توان به رساله صناعیه مراجعه نمود.
تأویل‏گرایی و قشری‏نگری از دید حکیم فندرسکی
در مورد شخصیت میرفندرسکی و حضور او در جمع دراویش و عارف نمایان، سخنانی گفته‏اند. مرحوم دکتر معین می‏گوید:«با آن همه فضل و کمال و احترام بسیار که نزد سلاطین و تمامی طبقات مردم داشت، از مجالست اکابر اجتناب می‏نمود و اغلب اوقات خویش را با دراویش و فقرا و ارباب ذوق و حال می‏گذرانید.» (27)
ولی آنچه قبلا در مورد قلندران از ایشان نقل کردیم و عباراتی که در این بخش از وی نقل می‏کنیم، همگی گویای آن است که میرفندرسکی یک عارف حقیقی بوده و به دین و شریعت توجه تمام داشته است و در نسبت دادن وی به دراویش و عارف نمایان باید تأمل نمود.
در رساله صناعیه در مورد باطن گرایان می‏گوید:اینان راه باطل را رفته‏اند، همانگونه که ظاهرگرایان نیز راه را اشتباه پیموده‏اند، و راه صحیح بین این دو است.از این رو در مورد باطن‏گرایان که به تأویل روی آورده‏اند و از شریعت و احکام الهی سرباز زده‏اند و در نتیجه بعثت را بدون فلسفه پنداشته‏اند، می‏گوید:
«باطنیان از امامان شنیدند که الفاظ قرآن و احادیث رسول را معنیی ورای ظاهر است که خاصان فهمند و بدین سخن آنچه در علوم نظری باشد، خواستند چنانکه گفتیم، و ایشان احکام عمل را هم به باطن بردند و از شریعت سرباز زدند و بعثت رسل باطل کردند...و در هر امّت از ایشان بدتر هیچ فرقه نیست.» (28)
از سویی در مورد قشرگرایان و ظاهریان که تمامی کلمات و پیامهای وحیانی را خواسته‏اند بر ظاهر آن محدود کنند و از این رو در مورد خداوند صفاتی همانند صفات آفریدگان را مطرح ساخته‏اند، می‏گوید:
«و ظاهر گرایان گمان کردند که سخن انبیاء در علم و عمل همه بر حقیقت لغت است و مجاز در قران نیست تا خدای را بر صفت خلق وصف کردند تعالی اللّه عنه.و محال‏ها و تناقض‏ها گفتند که این کتاب نه جای بیان آن است و این طایفه بهتر از طایفه اول‏اند....» (29)
وی این دو گروه را مصداق‏«مغضوب علیهم و ضالین»می‏شمارد و می‏گوید، راه مستقیم بین این دو قرار دارد:
و طایفه‏یی مقتصدند و میان ظاهر و باطن که صراط مستقیم است رفتند و کلام انبیا را در عقلیات موافق عقل ساختند...و در نقلیات و عملیات، عقل را تابع ایشان ساختند و ایزد سبحانه و تعالی به این طایفه اشاره کرد در فاتحه کتاب خود قوله تعالی‏«اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین»که صراط مستقیم میانه این دو طایفه است که چون به یکی میل کنند به دوزخ افتند و مغضوب علیهم باطنیان‏اند، و ضالین ظاهریان که هر دو به دوزخ‏اند که از صراط مستقیم گشته‏اند.» (30)
این سخن نشانگر آن است که حکیم میرفندرسکی از آنچه در بین متصوفه و عارف نمایان متعارف بوده است که شریعت را رها می‏کرده‏اند و همچنین از قشری‏نگری ظاهر گرایان که فقط به ظواهر شرع می‏اندیشند و خود را در زندان ظواهر حبس کرده‏اند، به دور بوده و اهل افراط و تفریط نبوده است.
2-رساله حرکت
این رساله عربی است و دارای پنج فصل به این ترتیب می‏باشد:
1-فصل نخست، در مورد چگونگی حرکت و وجود و تحقق آن است.
2-دومین فصل، پیرامون اینکه هر متحرکی از دیگری حرکت می‏پذیرد.
3-فصل سوم:هر متحرکی در آغاز یک محرک ذاتی دارد.
4-چهارمین فصل، به این بحث می‏پردازد که تمامی حرکت‏ها سرانجام باید به گونه‏ای به یک محرک برگردند.
5-فصل پنجم در مورد حرکت و فعلیت‏هایی است که در عالم تکوین تحقق می‏پذیرند.در پایان این فصل که هدف اساسی از نوشتن رساله نیز همان است، می‏گوید:مثل افلاطونی هیچگونه توجیهی ندارد.»
بعضی به میرفندرسکی نسبت می‏دهند که وی از طرفداران«مثل افلاطونی»است و دستاویز آنان نیز سه بیت نخستین قصیده معروف وی می‏باشد که با مطلع زیر آغاز می‏گردد:
«چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی»
پیش از آنکه به نظر این حکیم در مورد مثل بپردازیم، نخست نظری کوتاه به تاریخچه«مثل افلاطونی»می‏اندازیم.
تاریخچه مثل افلاطونی
یکی از بحث‏هایی که از دیرباز در فلسفه مطرح شده و مورد توجه فلاسفه قرار گرفته است، بحث «مثل افلاطونی»است.افلاطون یونانی نخستین کسی بود که مثال و به اصطلاح انگلیسی و یونانی «Idea»را مطرح ساخت.پیش از وی«هراکلیتوس» معتقد بود که همه چیز در جهان متغیر است و در عالم هیچ چیز ثابت نیست.کراتیلوس نیز معتقد بود که حتی حروف و مفاهیم نیز متغیرند.اما افلاطون، این آراء را باطل دانست و بر خلاف اینها، معتقد به حقایق ثابت و دائمی در عالم شد.در بحث معرفت شناسی(Epistemology)نیز معرفت حقیقی را شناخت همان مثل و ایده‏ها می‏داند. (31)
جایگاهی که افلاطون برای«مثل»ترسیم می‏نمود، نقش و تأثیر آن‏ها در عالم طبیعت بود. یعنی فعلیت و تحول در این عالم، مرتبط با عالم مثال است و«مثل»نیز در حوزه تدبیر الهی قرار دارند.البته برخی گفته‏اند که افلاطون«مثل»را خدا می‏داند و از این رو تعبیر«خدایان یونانیان»را در مورد آن‏ها به کار برده‏اند؛ولی آنچه که افلاطون مطرح کرده است، نقش تربیتی«مثل»نسبت به عالم تکوین است و عنوان«رب»را که در مورد «مثل»به کار برده است، با این عنایت و غرض است و نمی‏خواهد آن‏ها را وجودهای مستقل و واجب بشمارد.
از این رو فارابی در«جمع بین الرأیین» می‏گوید:افلاطون برای موجودات عالم طبیعت، صورت‏های مجردی را در عالم اله مطرح کرده است که آن‏ها ثابت‏اند و فنا و نابودی در آن‏ها راه ندارد و آن‏ها را«مثل الهیه»نامیده است.» (32)
پس از افلاطون حکمای اشراق عموما نظریه «مثل»را پذیرفته و حکمای مشّاء با آن مخالفت ورزیده‏اند.شیخ اشراق در بخش‏های مختلف کتاب مهم خود«حکمة الاشراق»به اثبات«مثل افلاطونی»پرداخته است.در بخشی از این کتاب تحت عنوان«حکومة فی المثل الافلاطونیه»سخت به حکمای مشاء حمله کرده و سخنان آنها را در نفی مثل مردود دانسته است. (33)
و در جایی دیگر از کتاب نامبرده، به پاسخ برخی از اشکالات حکمای مشّاء پرداخته و از «مثل»جانبداری نموده است. (34) در موردی دیگر، بر آنان خرده گرفته، می‏گوید:«شما نیز به گونه‏ای به «مثال افلاطونی»اعتراف کرده‏اید.» (35)
در کتاب تلویحات نیز می‏گوید:«مثل افلاطونی»دارای ثبات و مجرد از ماده‏اند و یکی از برهان‏ها در مورد مثل، قاعده امکان اشرف است. (36)
مولوی نیز به«مثل افلاطونی»اشاره می‏کند و می‏گوید:
«قرن‏ها بر قرن‏ها رفت ای همام
وان معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار» (37)
آیا میرفندرسکی طرفدار مثل افلاطونی است؟
علامه شهید مطهری(ره)در کلیات فلسفه، میرفندرسکی را از طرفداران نظریه«مثل افلاطونی»می‏داند و می‏گوید:
«یکی دیگر از طرفداران نظریه مثل در دوره‏های اسلامی میرفندرسکی از حکمای دوره صفویه است.قصیده معروفی به فارسی دارد و نظر خویش را در مورد مثل در آن قصیده بیان کرده است مطلع قصیده این است:
«چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» (38)
در جایی دیگر نیز، علامه شهید مطهری(ره) همین مطلب را آورده است و می‏گوید:
«در میان مسلمین اشراقیین به مثل افلاطونیه معتقد بودند.میرفندرسکی در قصیده معروف خود اشاره به این مطلب می‏کند آنجا که می‏گوید:
«چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی....» (39)
ولی هنگام مراجعه به رساله حرکت حکیم میرفندرسکی، به خلاف سخن شهید مطهری(ره) برمی‏خوریم و قصیده مورد نظر ایشان هم صراحت در پذیرش مثل ندارد.ما در ادامه بحث به این قصیده نیز خواهیم پرداخت، اما پیش از آن به نظر میرفندرسکی در رساله حرکت می‏پردازیم.
وی در آغاز رساله حرکت، هدف از تدوین آن را بیان می‏کند و می‏گوید:
«فانی ارید فی مقالتی هذا ان ابین امر الحرکة و صورتها و ان کلّ متحرک یتحرک بوجه من الوجوه و ان المثل المنسوبه الی افلاطون فضل لا یحتاج الیها فی المتکونات.» (40)
هدف من از نگارش این رساله، آن است که حرکت و صورت آن را و اینکه هر متحرکی به گونه‏ای دارای حرکت است بیان کنم، و می‏خواهم بگویم که نیازی به«مثل افلاطونی»در عالم تکوین نداریم.» *
در فصل پنجم این رساله(فصل آخر)اینگونه سخن آغاز می‏کند:
ان افلاطون رای الماده بالقوه...فظن انه یجب لکل واحد من تلکل الصور محرک لا یتحرک...و لانه ان کان یجوز ان یصدر من محرک واحد صور کثیره قبل الماده...فاذن القول بالمثل الافلاطونیه فضل لا یحتاج الیها الموجودات.» (41)
«فصل پنجم در بی‏نیازی موجودات عالم طبیعت از مثل افلاطونی است.»
«افلاطون ماده را دارای توان و استعدادهای گوناگون می‏داند که می‏تواند فعلیت‏های متنوعی را بپذیرد، و عامل این فعلیت‏ها را در جایگاهی برتر از ماده می‏داند و هر گونه فعلیت و صورت(انسان، حیوان و...)را در این جهان به محرکی برمی‏گرداند که آن محرک ثابت است و حقیقت این صورت‏ها را به گونه‏ای برتر داراست.»
میرفندرسکی می‏گوید اگر این معنا را بپذیریم که قبل از ماده می‏توان فعلیت‏ها را به یک محرک برگرداند، بنابر این در فعلیت‏های گوناگونی که در ماده تحقق می‏پذیرد نیز، نیازی به مثل نداریم.
استاد فرهمند، آقای سید جلال الدین آشتیانی در نقد سخن حکیم میرفندرسکی می‏گوید:
«همانگونه که ما کرارا در آثار خود متذکر شده‏ایم و در این منتخبات نیز بیان نموده‏ایم، میرفندرسکی در فلسفه تابع مشاء است.نفی او مثل نوریه را نیز ناشی از پیروی او از سبک مشائین می‏باشد.این مناقشه بر قول افلاطون وارد نمی‏باشد و دلیل قائلان به مثل نوری منحصر به این یک دلیل نمی‏باشد....» (42)
با توجه به آنچه که گذشت به نظر می‏رسد که علامه شهید مطهری(ره)رساله حرکت میرفندرسکی را ندیده باشند و نسبت دادن مثل (*)مکونات، اصطلاحی فلسفی است و در مورد موجوداتی به کار می‏رود که ماده و زمان دارند.ولی در اصطلاح عرفا به همه موجودات امکانی اطلاق می‏شود. افلاطونی به میرفندرسکی از رهگذر همان قصیده باشد.اما همانگونه که قبلا گفتیم در این قصیده به صراحت از مثل افلاطونی سخن به میان نیامده است.از این رو همه شارحان این قصیده در تفسیر آن، وحدت نظر ندارند.برخی از شارحان قصیده، مانند:حکیم عباس شریف دارابی شیرازی(1300 -1225)که از شاگردان حکیم حاج ملا هادی سبزواری است، از سه بیت آغازین این قصیده، نظریه مثل افلاطونی را برداشت کرده است. (43)
اما شارح دیگر این قصیده، حکیم ملا محمد صالح ابن سعید خلخالی(1175-1095) است که 45 سال پس از وفات میر فندرسکی متولد شده و از شاگردان حکیم جلوه است و بر خلاف نظر دارابی معتقد است که:مقصود میرفندرسکی از واژه«زیرین»که در مصرع دوم شعر اول به کار رفته است، «نفس»است و مقصود وی از«آنچه در بالاستی»جسم است و به لحاظ اینکه نفس مخفی است، از آن تعبیر به«زیر»کرده است.سپس می‏گوید:«چون رسیدن به باطن این حقایق بدون ریاضت و مجاهده شرعی ممکن نیست تا اینکه از مرتبه حواس و وهم نگذرد و عقل محض نگردد و به مرتبه عقل حقیقی نرسد، به نظر عقل حقایق اشیاء را کما هی که به وضع الهی موجود است نبیند، به حقیقت این سخنان نمی‏رسد.» (44)
سومین شرح بر این قصیده شرح حکیم محسن ابن محمد گیلانی(تاریخ ولادت و وفات نامعلوم)است.وی از شاگردان حکیم خلخالی است و بر خلاف نظر استاد خویش، از این قصیده میرفندرسکی«مثل افلاطونی»را استفاده کرده است و می‏گوید:
«چون دانسته شد که هر چه در عالم اجسام علویه و سفلیه است او را رب النوعی در عالم مجردات است....) (45) و در توضیح بیت سوم:
«در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری
گر ابو نصرستی و گر بو علی سیناستی»
می‏گوید:
«زیرا که مدعیان وجود مثل افلاطونی، در اثبات او مستنداند به کشف و عیان نه به دلیل و برهان» (46)
با توجه به آنچه گذشت به صورت قطعی نمی‏توان گفت میرفندرسکی در این قصیده نظر به مثل افلاطونی دارد؛گرچه احتمال آن را نمی‏توان نفی کرد، ولی این احتمال در مقابل بیان روشن میرفندرسکی در رساله حرکت ارزش ندارد. احتمال می‏رود که شارحان قصیده(دارابی و گیلانی)، همانند برخی دیگر از اعاظم، رساله حرکت میرفندرسکی را ندیده باشند و این احتمال بعید نیست.
ممکن است منظور میرفندرسکی«حقیقت و رقیقت»باشد که در تعابیر عرفانی مطرح است.زیرا که در دیدگاه عرفانی، عالم همه رقیقه یک حقیقت است که:«هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» (47)
در پایان لازم به یادآوری است که باید این قصیده ارزشمند را مغتنم شمرد.زیرا بسیاری از مطالب عرفانی و معارف الهی را به ویژه در حوزه عرفان عملی دربردارد و ره توشه‏ایی است برای سالک.سرچشمه این حقایق نیز پیامهای وحیانی پیامبر(ص)و امامان(ع)است.
یادداشتها
(1)-«فندرسک»دهستانی است از بخش رامیان گرگان که در شمال و مغرب را میان قرار دارد.فرهنگ معین، اعلام، ج 6، فندرسک.
(2)-فرهنگ معین، اعلام، ج 6، فندرسکی.
(3)-دهخدا لغت‏نامه، واژه ابو القاسم، ص 764.
(4)-محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج 3، ص 28، نشر بیدار.نعمه، عبداللّه، فلاسفه شیعه، صص 507-506 چاپ اول سال 1367.
(5)-مقدمه تحفه المراد، چاپ 1372، انتشارات الزهراء.
(6)-دهخدا، لغت‏نامه، واژه ابو القاسم.
(7)-فرهنگ معین، اعلام، ج 6، فندرسکی.
(8)-مقدمه تحفة المراد، چاپ 1372.
(9)-فلاسفه شیعه، ص 272.
(10)-جلال آشتیانی، منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران از میرداماد و میرفندرسکی تا عصر حاضر، شرح حال میرفندرسکی.
(11)-فرهنگ معین، ج 6، اعلام، فندرسکی.
(12)-الذریعه، ج 18، ص 57.
(13)-همان مأخذ، ص 328.
(14)-همان مأخذ، ج 17، ص 197.
(15)-الذریعه، ج 15، ص 89.و فهرست نسخه‏های خطی کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی، ج 3، ص 162.
(16)-همان مأخذ، ج 6، ص 395؛و فهرست نسخه‏های خطی کتابخانه آیة اللّه نجفی مرعشی، ج 2، ص 203.
(17)-الذریعه، ج 18، ص 196؛و فهرست نسخه‏های خطی کتابخانه مرعشی، ج 2، ص 203.
(18)-الذریعه، ج 16، ص 133.فرهنگ معین، ج 6، اعلام، فندرسکی.
(19)-دهخدا، واژه ابو القاسم.
(20)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، ص 64.
(21)-همان مأخذ، ص 65.
(22)-همان مأخذ، ص 56.
(23)-همان مأخذ، ص 63.
(24)-شبستری، گلشن راز، ضمیمه شرح لاهیجی، ص 507- 506.
(25)-لاهیجی، شرح گلشن‏راز، چاپ چهارم.1368.
(26)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، صص 74-73.
(27)-فرهنگ معین، اعلام، ج 6، فندرسکی.
(28)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، ص 76.
(29)و(30)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، صص 77-76.
(31)-افلاطون، جمهوری، ترجمه فؤاد روحانی، ص 517، انتشارات علمی و فرهنگی.
(32)-المعجم الفلسفی، دکتر جمیل صلیبا.
(33)-شیخ اشراق، مجموعه آثار شیخ اشراق، ج 2، ص 92.
(34)-همان مأخذ، صص 160-159.
(35)-همان مأخذ، ص 176.
(36)-شیخ اشراق، مجموعه آثار، ج 1، کتاب تلویحات، ص 68.
(37)-مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم.
(38)-مجموعه آثار شهید مطهری، ج 5 بخش کلیات فلسفه، ص 145.
(39)-همان مأخذ، ج 6، ص 78.
(40)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران از میراداماد تا عصر حاضر، ص 88، سطر 5.
(41)-منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، صص 87-86.
(42)-همان مأخذ، ص 87.
(43)-تحفه المراد، صص 54-37، انتشارات الزهراء.
(44)-همان مأخذ، صص 188-181.
(45)-همان مأخذ، ص 255.
(46)-همان مأخذ، ص 258.
(47)-سوره حدید، آیه 3.

تبلیغات