انواع استقراء و زمینه های عقلی و شرعی آن
آرشیو
چکیده
متن
مدخل
در ذیل این عنوان چند متن از احادیث پیرامون حسن و تجربه و تمثیل بعنوان نصوص فلسفه اسلامی اخص با مختصری شرح ارائه میشود تا در راستای پیشرفت بحثهای این نوشته به سوی مسائل پیچیده و حیاتی دانش عقلی بشری مرحله به مرحله با حکمت حقیقی که از معصومین(ع)به ما رسیده از طریق احادیث مرویه از آنان آشنایی حاصل آید.و تا بدین منوال، حکمت نظری اخص بر اساس متون دینی به تدریج برای نخستین بار به صورت مدون درآید، باشد که از این طریق بتوانم اندکی از دین خود را نسبت به جامعه اداء کنم و در اجر این سنت حسنه به اذن خدای بزرگ سهیم باشم.
اینک چند فراز از متون دینی به گزارش و شرح ذیل، عرضه میگردد:
حدیث اول
توحید صدوق(باب اسماء اللّه، ردیف 29، ص 189 از طبع جدید، سطر 9 و 10 و 11)از طریق ابو جعفر کلینی به سندی که به نحو ارجح بر مسلک متأخرین اصحاب صحیح است-از آن نظر که حسین بن خالد به قرائنی به احتمال ارجح حسین بن خالد خفاف است که موثق میباشد-از امام رضا علیه السلام در حدیثی مفصل روایت میکند:
«...و اما الخبیر فالذی لا یعزب عنه شئ و لا یفوته شئ لیس للتجربة و لا للاعتبار بالاشیاء فیفیده التجربة و الاعتبار علما لولا هما ما علم...»
برگردان و شرح حدیث
«آن خبیر و آگاهی که نه چیزی از او پنهان میشود و نه فوت، و آگاهیاش از راه تجربه یا اعتبار نیست، تا اینکه تجربه و اعتبار علمی را به او دهند که اگر نباشند علم هم نباشد.»
امام رضا علیه السلام بر طبق این قسمت از حدیث، تفسیری از آگاهی خدا ارائه میدهد که میتوان آن را با ملاحظه متن نقل شده چنین تقریر کرد:
خبیر و آگاه بودن خدا استقلالا به ذات خدا منوط است و خدا به ذات خویش بدون نیاز به تجربه یا اعتبار به همه چیز آگاه است و از اینرو آگاهی وی لزوما سرمدی و سابق بر اشیاء و تجارب و اعتبارات میباشد. پس اینکه خداوند آگاهی ازلی و پیشین بر هر چیز دارد به این دلیل است که ملاک آگاهی محض ذات اوست بدون دخالت چیزی در خارج ذات.
این مطلب که از متن حدیث برمیآید از لحاظ قسمت اخیر فراز نقل شده از آن بر یک تتمهای مشتمل است که سه قانون بنیادی در مسأله علم را به شرح ذیل بیان میکند.
قانون اول میگوید:ذاتی که آگاهی و علمش مستقل از تجربه و اعتبار و متعلقات خارجی علم است، آگاهی او سابق بر کلیت تجربه و اعتبار و مجموعه متعلقات خارجی آگاهی میباشد، زیرا چنین ذاتی تمام ملاک علمش خود ذاتش است.از اینرو چون خدا ذاتی سرمدی و مقدم بر هر چیز است ضرورتا آگاهی او آگاهی ازلی و احاطی میباشد که هیچ چیز امکان پنهان بودن از وی را ندارد.
قانون دوم میگوید:علمی که از راه تجربه یا اعتبار فراهم میآید، از نظام تجربه و اعتبار تأخر دارد و به این دلیل آگاهی تجربی یا استقرایی و یا تمثیلی، آگاهی زمانی و حادث است که از خواص ممکنات زمانی بشمار میرود و هرگز در ذات واجب راه ندارد.
بر اساس قانون دوم که از بخش اخیر فراز نقل شده از حدیث، دانسته میشود:همه دانشهای استقرایی و تجربی و تمثیلی دانشهایی زمانی و حادث و تدریجیاند.و این یک قضیه اساسی در فلسفه علم و در شناختشناسی[-اپیستمولوژی]است.
و قانون سوم میگوید:علوم ناشی از تجربه و اعتبار، اولا منوط به تجربه و اعتبارند و در صورت نبودن آندو علم تجربی و تمثیلی هم نمیتوان داشت.
ثانیا به لحاظ منوط بودن به عناصر بیرونی، علومی امکانی و فاقد خصلت ضرورتند و از اینرو با واجب الوجود تناسبی ندارند.
و ثالثا چون وابسته به تجربه و تمثیلند، ارزش آنها تابعی از ارزش آن دومی باشد و به همین جهت خاصیت ابطال پذیری علوم استقرایی یکسره از خ اصیت وابستگی آنها به استقراء به معنی اعم استخراج میشود.
پس اینکه حدیث شریف میگوید علم تجربی و اعتباری در صورتی که تجربه و اعتبار منتفی باشند منتفی میباشد علاوه بر بیان وابستگی علم مذکور به آن دو، این مفاد را نیز میرساند که اگر تجربه و اعتبار بر خلاف آن باشند یا از کار درآیند، آن علم باطل است و یا اینکه ابطال میشود چون در فرض بودن تجربه و اعتباری مخالف علم مفروض آن علم یک جهل است به خیال علم افزون بر این فرض تجربه مخالف علم مفروض مساوی است با فرض نبودن تجربهای فعلی و با آن و این فرض موجب این است که علم فرض شده علم نباشد.
حدیث دوم
توحید صدوق(باب 42 در حدوث عالم، حدیث 1، ص 293، طبع جدید)به سندی قوی یا در حکم حسن یا حسن بر اصطلاح متأخرین از امام ششم علیه السلام روایت میکند(این حدیث بر مبنای قدماء و هم مسلک تجمیع که حقیر اختیار کرده صحیح است).
در بخش آخر حدیث به عنوان پاسخ بر گفتار ابو شاکر دیصانی که علم را منحصر در محدوده حواس گمان برده بود، هشام بن حکم از امام جعفر صادق علیه السلام چنین روایت میکند:
«قال ابو عبد الله علیه السلام:ذکرت الحواس الخمس و هی لا تنفع شیئا بغیر دلیل کما لا یقطع الظلمة بغیر مصباح».
برگردان و شرح حدیث
امام ص ادق علیه السلام در پاسخ ابو شاکر دیصانی متکلم چنین تعلیم میدهد:شما حواس پنجگانه را عنوان کردی، با آنکه این حواس بدون دلیل بهرهای نمیدهد، چنانکه تاریکی بدون چراغ در نور دیده و طی نمیشود.
این گفتار از امام ششم علیه السلام نصی از نصوص شناختشناسی(-اپیستمولوژی)و فلسفه حقیقی است. در شرح آن به اختصار میتوان گفت:3 قضیه از فراز نقل شده از حدیث صریحا استفاده میشود.
1-حواس پنجگانه ظاهری با این فرض که هیچ عنصر و دلیلی در خارج از منطقه آنها برای امداد و هدایتشان در میان نباشد، منشأ هیچ بهرهای نیستند.
این قضیه تماما با تئوری حسی محض در تعارض است و آن را به دلالت مطابقی نفی میکند.
و بدینگونه از نمونه مذکور به عنوان یکی از نصوص دینی حکمت الهی روشن میشود که فرضیه حسی محض در گذشتهای دور پیش از پیدایش جدید آن در شاخه فلسفه غربی در میان برخی متکلمان غیر دینی که با جدل کلامی در صدد ستیزه با اصول دیانت بودهاند مطرح بوده است.
و ائمه اطهار علیهم السلام بدون استفاده از شیوه جدلی، بلکه با بکار گیری اسلوب منطقی و عقلی دقیق و موجز و مطابق با خرد عمومی آن را نقد و ابطال کردهاند.
این نقد حقیقتا از جمله اسناد علمی محکم و عمیق دین اسلام میباشد که در گذشت روزگار و توالی حوادث گوناگون به همت روات و حافظین متون دینی از گزند نابودی و تغییر مصون مانده و به ما رسیده است.این متون جدا نصوص کلیت دانشند و در هر مبحث علمی در سرلوحه آن قرار دارند.از هر یک از این نصوص میتوان به کلیدهائی از علم دست یافت که درهایی را بر خرد بشر میگشایند و وی را با افقهایی جدید آشنا میسازند.
2-دلیلی که راهنما و ممد و عنصر نتیجه بخشی حواس خمسه است به قرینه تقابلی که در حدیث با حواس خمسه دارد لزوما عنصر و دلیل غیر حسی است که عبارت میباشد از عنصر و دلیل عقلی.
بر طبق این قضیه، حواس با کمک، استدلال عقلی میتوانند مفید علم باشند، از اینرو همه قضایای استقرایی و تجربی و حسی به عناصر عقلی وابستهاند. پس ارزش آنها در عین ارتباط با حواس و تبعیت از ارزش آنها تابعی از ارزش عناصر عقلی است.و در محاسبه ارزشهای حواس باید ارزش عناصر عقلی داخل در آنها را نیز مورد ملاحظه قرار داد.
3-دلیل عقلی دارای ماهیتی مستقل از حواس است وگرنه نمیتوانست بدون کمک حواس منشأ انتاج آنها شود.به سخن دیگر اینکه حواس در مفید و منتج بودن، نیاز به دلیل عقلی دارند و بدون آن عقیم و نازایند، تنها بر این فرض درست است که دلیل عقلی در منتج سازی حواس از حواس مستقل باشد.
شرح مبسوط این قضایا به خواست خدا در فصول نقد تئوری حسی محض خواهد آمد.
**
در مقال گذشته، از گرایش استقرایی سخن رفت.
در آن سخن، طرح فرانسیس بیکن مورد بحث قرار رگفت.طرح مذکور در پیش از او نیز سابقه داشت، گرچه نه به این گستردگی و نه بعنوانی شدیدا جدا شده از روش مستمر بحثها تا آن زمان.
گرایش استقرایی، به شیوه دوران رنسانس، سرآغاز فلسفه جدید و علوم جدید شد و با زمینه سازی دانش تجربی، منشأ پیدایش دانشی به نام فلسفه علم گردید.گرچه فلسفه علم در گوهر خویش قدمت تاریخی دارد، اما با عناصر و مختصات و روشهایی که در قرون اخیر دریافت آن ره یافتند، پدیدهایست نو با ماهیتی متمایز از ماهیت گذشتهاش.
گرایش استقرایی، طبعا با قیاس تنافی ندارد و در آغاز هم بعنوان یک متضاد قیاس مطرح نبوده.این گرایش تنها بیانگر شیوهای است که برای مطالعه و تحقیق در حوزه تجربه باید بکار برد.شیوهای که میتواند منطقا مقرون روندی قیاسی باشد.بگذریم از اینکه تقریر، استقراء بسان یک روش تحقیق ناشی از یک استدلال قیاسی مبتنی بر مشاهده و نگرش است، که در چند مقال گذشته مبنای آن زیر نام تحقیق در پیدایش نظریهها ارائه گردید. گرایش مذکور در بستر تاریخی به چند جهت گشیده شد:یکی از آنها جهت حسیگری و دیگر جهات همانند آن بود، جهت دیگر جهت عقلگیری علمی بود که با دیدگاههای مختلفی که داشت مسیر معقولی برای گرایش استقرایی پدید آورد.
مقصود از ترتیب این بحث علاوه بر توضیح و نقد استقراء، توضیح و نقد تئوریهای حسی است.این کار را با بررسی استقراء شروع کردیم.طرح نقل شده از بیکن تنها نمونهای از طرحهای ممکن یا موجود بود.و در نقل آن در صدد ارزیابی سهم بیکن در دانش جدید نبودیم. فقط خواستیم طرحی از استقراء را که زمینهساز طرحهای بعدی شد گزارش و نقد کنیم.این کار تا اندازهای انجام گرفت.
نگارنده در گزارشها صرفا از علایم عینی استفاده میکند، اگر گزارش مستقلا مورد نظر باشد همه علایم ایجابی و سلبی و کمکی را بکار میبریم و اگر گزارش مستقلا منظور نباشد، به ردهای از علایم قوی و ممتاز بسنده شده و محتوای گزارش تنها به عنوان یک تئوری ملاحظه میشود.
در گزارش طرح مذکور و دیگر گزارشهای این مبحث و دیگر مباحثی که در پی پژوهش علمی محضند، خود گزارشها بطور مستقل مورد نظر نیستند و ما بعنوان یک مورخ تحقیقی فلسفه و علم بدانها نمینگریم، بلکه بعنوان پژوهشگری در مطلق دانش، آنها را ملاحظه میکنیم.از اینرو همه آراء محققان و دانشمندان در مجموعه بحثهایی که اینجا یا جایی دیگر به عنوان بحثهای علمی محض و غیر تاریخی دارم، بسان مجموعهای از تئوریها مطرح میشوند.
در عین اینکه در نقل و شرح آراء بر اساس طریقه اکتشافی که سخت بدان پایبندم صرفا روش گزارشی سره را بکار میگیرم، گزارشی که از هر گونه تأویل و تفسیر به رأی باید مبرا باشد و فقط با قاعدهها، نظریهها و ابزارها و علامتهای کشف کننده کار انجام، دهد تا بتواند بدون دستکاری آراء و قلب آنها به آراء دیگر تا حد میسور خود آنها را به مرحله ایضاح و شرح و منتقل سازد. *
اینک با این پیشگفتار بحث گذشته را با ایضاح ماهیت استقراء ادامه داده، سپس به بحث و بررسی تئوریهای حسی میپردازیم.
ایضاح استقراء:اقسام استقراء
الف-استقراء شمارشی، استقراء گاه به عنوان یک جستار شمارشی محض منظور میشود که رویدادها و موردهای مختلفی را ملاحظه کرده و همه را با یک ویژگی یا حالت میبیند.
مثلا کسی که تازه به جزیرهای قدم میگذارد فرض میکنیم اولین فردی را که میبیند سفید است، فردهای بعدی نیز فرضا سفیدند تا چند روز در گوشه و کنار جزیره با هر شخصی که برخورد میکند او را سفید مییابد.در تمام موارد مذکور تا کنون دو چیز با هم بودهاند یکی هر فردی از ساکنین جزیره که تا این زمان دیده و دیگری رنگ سفید پوست در اینجا برای تازهوارد یک جریان استقراء شمارشی پدید آمده.
خواه و ناخواه زیر تأثیر استقراء مذکور برای اولین *حقیر را نظر اینست که بشر میتواند در کار تفسیر و شرح و در مطلق فعالیت تحقیقی، خود را متوجه واقع سازد و در صدد دریافت آن برآید.گرچه این توان دارای درجاتی است که بر حسب آنها و بر حسب ابزارها و عنصرهایی در اختیار بشر قرار دارند.چندی و چونی دریافت واقع و اکتشاف حقیقت از حیث مراتب مختلف میشود.اینکه بشر میتواند چنین کند بخشی از نظریهایست که راقم در مورد ماهیت علم دارم و موسوم است به نظریه اکتشافی علوم بطور مطلق که بخواست خدا در فصلی مستقل و مقالی جداگانه عرضه خواهد شد.بر طبق این نظریه هیچ علمی از قانون تابعیت ارزش علم از تماس ذهن و واقع مستثنی نیست و همه علوم از دو بخش مطلق و نسبی و ثابت متغیر فراهم میآیند و بخشهای نسبی و متغیر همگی در راستای بخش مطلق و ثابت قرار دارند. نظر پیدا میشود که گویا همه سا کنین جزیره سفید پوستند.این استقراء اگر تام باشد بیشک در حوزه خود موجب یقین است، اما اگر ناقص باشد دیگر چنین نیست.
استقراء شمارشی ناقص، با دستگاه حساب احتمالات کار میکند و محصول آن چیزی جز قضیهای کلی یا متمایل به کلی که مفادش جز این نیست که:همه اعضاء مجموعه«الف»(-در مثال مذکور افراد جزیره) عضوهائی از مجموعه«ب»(-سفید پوست)هستند.
این استقراء به دنبال کشف قوانینی وراء قضیه یاد شده نیست و با دستگاه علیت یا مختصات کار نمیکند از اینرو دخالت دادن عنصرهایی جز عنصرهای حساب احتمال در تبیین چنین استقرایی به مفهوم حذف خصلت شمارشی آن و تبدیلش به قسمتی دیگر از استقراء است.
و این نکتهایست اساسی که نادیده گرفتنش موجب اشتباه روشهای استقرایی با هم میشود.افزودن بر این احتمالهای منفی در شیوه مذکور جایی ندارند و محاسبات تنها با احتمالهای مثبت تغذیه میشوند.
این استقراء در برابر موارد خلاف کاملا حساس است و با یک مورد خلاف، دچار دگرگونی شده و یا از کار میافتد، مگر آنکه با پیش دادن احتمالات به جای موارد مشاهده و استفاده از دو مجموعه مثبت و منفی احتمالات، خود را به نوعی دیگر از استقرا تبدیل کند.
استقراء شمارشی به نوبه خود، به سه نوع، قسمت میپذیرد:
الف-استقراء آماری که مبنای قوانین و علوم آماری است.
ب-استقراء کلی که در پی بدست آوردن قضیهای کلی است که همه موارد را در بر داشته باشد تا بتواند بگوید همه اعضاء مجموعه«الف»، اعضاء مجموعه«ب» هستند.
ج-استقراء علایمی یا استقراء مبتنی بر قرائن، که نه در صدد تحصیل کلیات آماری است و نه در پی بدست آوردن قضایای کلی یا متمایل به کلی، بلکه بر آن است تا مجموعهای از علایم را برای کشف یک مفروض دریافت کند.پس از دریافت آنها ذهن بر پایه دستگاه احتمال پروری و یقین پردازی کاشفانه خود مقدار واقعیت شئ مفروض را مشخص میکند.
این استقراء هم طبق خاصیت استقراء شمارشی با دستگاه احتمالات سروکار دارد، ولی مبتنی بر یک دستگاه پیشین درباره خاصیت کشف علایم است، کار این گونه استقراء از کار دو گونه قبلی استقراء متمایز است.
دو گونه قبلی در صدد کشف رابطههای آماری یا کلی بودند، اما استقراء علایمی از خلال علامتها در پی کشف بود و نبود یک مفروض است، چه مفروض یک واقعیت منفرد باشد و چه یک توصیف، یا یک قضیه، گرچه در روند کشف، همه مفروضها به دستهای از گزارهها تحویل میشوند و از این نظر فرقی میان قضیه و توصیف و واقع منفرد نیست.
عناوین اموری که بوسیله اینگونه استقراء قابل تحصیلند، به شرح ذیل است:
1-واقعیتهای منفرد-بود و نبود یک چیز.مانند وجود سیارهای در منظومه خورشیدی ما جز سیارههای معلوم کنونی.یا وجود سراینده حماسی در یونان باستان به نام«هومر»یا وجود کتابی جامع در حدیث به نام«مدینة العلم»از مؤلفات صدوق یکی از بزرگان امامیه در حدیث و فقه اموری از این قبیل از راه علایم و قراین قابل شناسایی و کشفند، هر کدام از آنها واقعیتی است منفرد و غیر گزارهای، اما لزوما به دلیل قالب تصدیقی ذهن به گزاره تحویل میشود.
2-توصیفات که بیانگر خصوصیات و اوصافی برای واقعیتهای منفرد است.علایم در این مورد در پی اطلاع بر ذوات و آحاد نیستند.ذوات و آحاد از پیش مفروض و مقررند، این صفات آنهاست که هنوز معلوم نیستند و میخواهیم با استخدام نشانهها و علامتها آنها را ردیابی و کشف کنیم.
مثلا:سیارهای از طریق دستگاه علایم«الف» کشف شده، اما هنوز از مختصاتش اطلاعی قابل توجه در دست نیست.این اطلاع را میتوان از راه دستگاهی دیگر از نشانهها به نام«ب»بدست آورد، یا حداقل جستجو کرد.دستگاه علایم«ب»خصوصیات سیاره مورد نظر را از حیث حجم، شکل، چگالی، گرانش، مدار نوع تشعشع، و جز اینها جستجو میکند.
این دو دستگاه ردیاب که فعالیتی اثباتی دارند، به دلیل خاصیت کشفی خود در برابر شواهد منفی یا موارد نقص حساس و اثرپذیرند.
3-قضایا:مانند:
الف:فلزها در گرما منبسط میشوند.
ب:سرعت نور در خلأ برابر است با 000/300 کیلومتر در ثانیه.
د:تن و روان با هم ارتباط متبادل در احوال و عوارض دارند.
ذ:توثیقات رجالی، بر قراین حسی مبتنی است، نه بر قراین حدسی.
و بطور کلی همه قضایای تجربی میتوانند به نوعی از طریق استقراء مبتنی بر علایم شناسایی و پژوهش گردند.در عین اینکه پیدیاش آنها به عنوان تئوریها هرگز در گرو استقراء مذکور نیست.
کار این استقرا از مشاهدات آغاز میشود، گرچه منطقا مشاهدات صرف هیچگاه منشأ و آغاز هیچ علمی از سنخ قضایا نمیباشند و به این دلیل لزوما در بن همه آغازهای استقرایی مجموعهای از اصول و قضایای مقدم بر مشاهده وجود دارد که نتیجهگیری و قضیهیابی از مشاهدات را ممکن میسازد.
مشاهدات، در مرتبه اول دو حادثه«الف»و«ب» را در کنار هم یا بطور پیاپی بر صفحه ذهن ثبت میکنند.در بار دوم و سوم و چهارم در اثر تکرار قوه انتظار ذهن بیدار شده و نسبت به حصول مستمر این تکرار در آینده به انتظار مینشیند.
دستگاه احتمالات در بطن قوه انتظار مشغول فعالیت گشته و در پی هر تکراری احتمال تکرارهای مجدد را تقویت کرده و انتظار را تشدید میکند.
حال اگر در خلال این مشاهدات چند خلاف انتظار پیش آمد، به موازات آنها چند احتمال منفی نیز پدید میآید که در ذهن دست به فعالیت زده و با احتمالهای مثبت به ستیز برمیخیزند.
و از همین رهگذر است که نظریه پاد مجموعهها در سپهر دانش طالع میشود.بر پایه این نظریه دستگاهی از علایم منفی در مثال سیاره مذکور میتواند وجود سیاره یا مجموعه صفات آن را مورد تردید یا نفی قرار دهد.
مثلا درباره مریخ یا زهره گمان میرفت که مسکونی یا دست کم برخوردار از شرایط زیست جانوریاند.امروزه مجموعهای از علایم بوسیله مطالعات و مشاهدات بدست آمده که نشان میدهد دو سیاره مذکور نه مسکونی بوده و نه دارای شرایط حیات حیوانیاند.این حساسیت و قابلیت نقض نشان میدهد استقراء علایمی در هیچ مرزی از تراکم قراین منشأ ضرورت علمی نیست.و همیشه در برابر اندک احتمال مثبت یا منفی واکنش کرده و اثر میپذیرد.
با این وصف مانعی از حصول یقین عادی غیرمنطقی بسان نتیجهای از تراکم علایم در میان نیست.و از اینرو میتوان به چنین استقرایی در عمل و در اعتقاد کاملا اعتماد کرد و در راستای آن همه ترتیبات ممکن را که موقوف بر یقینند به انجام رساند، بیآنکه امکان منطقی از هم گسیختن چنین یقینی را نادیده گرفت.این امکان منطقی منفی، ملازم دستگاه استقراء است، حتی استقرائات تعلیلی که شرحشان بیاید نیز از کمربند اینگونه امکانی آزاد نیستند.طرز عمل این امکان همچون طرز کار احتمالهای فوق فرضیهای است که قبلا بدانها اشاره رفت.
باری، با قوت گرفتن احتمال و گسترش دامنه آن به عنوان تابعی از مرکز اصلی احتمال تا افقهای دورتر و زمینههای بیشتر و وسیعتر راه برای جهش ذهن به سوی یک تعمیم استقرایی قانونساز هموار میشود.
و بدینسان اندیشه بشری بوسیله استقراء و ثبت تکرارهای پیاپی و بر پایه قوت و گسترش احتمال در سطحی بلند از انتظار و احتمال قرار گرفته و نسبت به اینکه رابطه«الف»و«ب»رابطهای کلی و عمومی باشد گمان میبرد، بر اساس این گمان است که ذهن از رابطه محدود«الف»و«ب»در زمینههای مشاهده به رابطه عمومی ر دو در فراتر از مشاهدات جهش میکند. بیآنکه در این جهش بتواند احتمال منفی را کلا نفی کرده و دستگاه احتمالات ناقص را از کار بیاندازد.
در اینجا بسیاری از مطالب که سهمی بنیادی در تفسیر و تکمیل تئوری تعمیمهای استقرائات غیر تعلیلی دارند، برای مراعات اختصار به اجمال مورد اشاره قرار گرفته، یا رأسا ذکر نشدهاند، تا در جای خود مشروحا به بحث گرفته شوند.
نقد این تئوری نیز به بعد از بحث مشروح آن در مباحث نقد عقل نظری محض موکول میشود.
در نقد یاد شده، اولا امکان فرضیهای استقرایی بدون عناصر ماقبل تجربی نقد و تحقیق میشود و ثانیا امکان یک تئوری استقرایی تهی از قانون علیت و اصل جهت کافی مورد بررسی و نقادی قرار میگیرد.
و در هر صورت چه امکان آن نفی نشود و چه یکسره ابطال گردد، هیچ تنافی بین امکان تئوریهایی از این سنخ با وجود و ضرورت نظریههای عقلی و تعلیلی تحقق ندارد، زیرا دستگاه نظریههای عقلی از ضرورت قبلی برخوردار است و مستقلا عمل میکند.و نسبت به بود و نبود تئوریهای استقرائی محض و تهی از عناصر عقلی حساس نیست علاوه بر این امکان بودن استقراء محض یا اثبات وجود چنین استقرائی مبتنی بر نظریههای عقلی مقدم بر تجربه است.
موارد استقراء علایمی در تفسیر و اجتهاد
این استقراء کاربردهای فراوان و سودمندی دارد و جستجوی بشری را در راههای مختلف هدایت کرده و به مقصد نزدیکتر میکند.
طرز کار آن طرز کار همه دستگاههای اکتشافی دانش است که در آینده مباحث به خواست خدا مورد تفسیر و تحقیق قرار خواهند گرفت.
از جمله زمینههای با برکت و حاصلخیز استقراء قراینی علوم تفسیری و روایی و اجتهادی است که اختصارا در ذیل گزارش میشوند:
1-شرح و تفسیر
در این مورد برای تحقیق در معنی آیات قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام و تبیین مرحله نخست شرح * آنها از این استقراء باید بهره جست.
کاربرد دقیق و منطقی این متد میتواند ذهن را از جزمیتهای نسنجیده در استخراج معانی و مرادات آیات و روایات برکنار دارد، یا حداقل آن را در برابر تمایلات جزمیگری مقاوم سازد.
در مباحث آغازین این نوشتار تا اندازهای چگونگی کاربرد استقراء مذکور در شرح و تفسیر بیان گردید، با استفاده از این اسلوب پژوهشی همه ظهورات و دلالات با مجموعه علایم دیگر در گستره آیات و احادیث یک مجموعه علایم را تشکیل میدهند که اگر بوسیله پاد مجموعهها شکسته و ناتوان نگردند، میتوانند اندیشه ما را بطور معقول به معانی و مرادات واقعی نزدیک کرده و راه را برای کشفیات تفسیری هموار سازند.
*در تفسیر، بنظر ما دو مرحله وجود دارد:نخست، مرحله شرح متن و دوم، مرحله تفسیر محتوای متن.این دو مرحله گرچه در بیانات مفسران و شارحان دیده میشوند اما بعنوان یک نظریه مطرح نشده و از هم تفکیک نگردیدهاند.
بنابراین استقراء قراینی ارزندهترین ابزار تفسیر متون است و سلوک بر طبق آن و پرهیز از پیشداوریها و عاملهای غیر کشفی راه را بر هر گونه تفسیر به رأی و تأویل دلخواهانه که هر دو غیر علمیاند میبندد.و زمینه تفسیر علمی و عمومی و غیرذهنی را آمادهتر میسازد، برای محق کردن یک تفسیر علمی درباره متون افزون بر ابزار استقراء علایمی از روشهای تجرید اندیشه از عناصر غیر مرتبط با شرح باید بهره گرفت.
2-فقه
این اسلوب از طریق تفسیر متون دینی در منطقه فقاهت گام نهاده و بطور جدی و همه جانبه عهدهدار استخراج احکام شرعی از دو منبع اول و دوم اجتهاد میشود.
در راستای اسلوب علایم و بر اساس مسلک تجمیع که شرحش در گفتارهای گذشته رفت، آیات و احادیث پیغمبر(ص)، و اوصیاء(ع)در یک مجموعه تفسیری و استنباطی تنگاتنگ هم قرار میگیرند.
بخشی از آیات بخشی دیگر را تفسیر کرده و احادیث نیز به عنوان متمم مجموعه مذکور هر دو بخش یاد شده آیات را شرح و تفسیر میدهند.علاوه بر این بخشی از احادیث مفسر بخش دیگری از آنها واقع میشوند.
زیرا به ملاحظه واقع شرع همه آیات در حکم یک آیه میباشند و احادیث صادره از معصومین نیز در حکم یک حدیثند، و چون این احادیث از منبع علم لدنی صدور یافتهاند امتدادی تفسیری از آیاتند و به همین دلیل آیات بواسطه آنها امکان تفسیر مییابند.
3-تحقیق در بود و نبود مرجحات، قراین، موانع و معارضات و دلایل:
در زمینه حدیث و استنباط، امور یاد شده از مجموعه اموری میباشند که بود و نبودشان در فرایند استدلال تفسیری و اجتهادی بطور اساسی مؤثر است.
مثلا اگر دو خبر متعارض داشته باشیم و هیچ مرجحی برای یک کدام پیدا نشود از نظر اصولی، یا هر دو به تساقط از کار میافتند، یا یکی به نحو تخییری ملاک قرار میگیرد.
ولی اگر برای یکی مرجحی یافت شد، بر پایه قواعد ترجیح خبری که مرجح دارد حجت میشود و خبر دیگر به دلیل مقابله با حجت اقوی از اعتبار میافتد. مرجحات اقسامی دارند که برای یافتن آنها باید از فحص بهره گرفت این مرجحات برخی منصوصند و برخی غیر منصوص و اصل اعتبار و هم درجه اعتبار آنها مختلف است.
استقراء مبتنی بر قراین، از راه پژوهش علایم منفی میتواند شرعا مسجل کند که در مورد دو خبر متعارض مرجحی وجود ندارد، بدون این استقراء که اصطلاحا در اصول به فحص موسوم است نمیتوان به فقدان مرجح نظر داد.زیرا صرف نیافتن، دلیل بر نبودن نیست.فقدان مرجح بر اساس فحص با قواعدی دیگر منجر به حکم بر عدم مرجح میشود.
در مورد قرینه منفصله، یا مانع، یا معارض و یا فحص از دلیل معتبر نیز وضع به همین منوال است.
به سخن دیگر این استقراء همان فحصی است که بسیاری از قوانین اصولی و قواعد فقهی بر آن توقف دارند.
4-اجماع
در تقریر اجماع به عنوان دلیل بر احکام شرعی، دو طریقه مستقل و متمایز از هم وجود دارد:
یکی طریقه خاصه و امامیه
دیگری طریقه عامه
بر اساس طریقه امامیه، اجماع یکی از مصادر تشریع نیست، علاوه بر این امری مضمون الصحة و خطا ناپذیر نمیباشد.تنها کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص)و ائمه اثنی عشر(ع)هم مصدر تشریع احکامند و هم خطا ناپذیر و مضمون الصحة میباشند.
عقل نیز از رده مصدریت تشریعی بیرون است و فقط به عنوان دلیل کاشف از احکام در حوزهای محدود و مشروط اعتبار دارد، گرچه به خودی خود و در منطقه عقل عملی برای خود تقنیناتی دارد، ولی آن تقنینات، جنبه تشریع فقهی ندارند.هر چند میتوان از آنها بر طبق قانون ملازمات عمومی یا غیر عمومی بطور محدود و مشروط در مواردی به کشف برخی از احکام شرعی نائل شد.
باری، اجماع در نزد امامیه چون نه جنبه تقنینی و تشریعی دارد و نه صحت آن قابل تضمین است، اعتبار و حجیت ذاتی ندارد، ارزش آن به کمیت و کیفیت کشفش از رأی معصوم(ع)بستگی دارد و از این رهگذر است که پای استقراء قراین در اجماع باز میشود.
بر پایه احکام استقرایی هر کدام از مجمعین(- افراد اجماع)یک علامت نسبت به رأی معصوم(ع)به حساب میروند.حال اگر این علامتها در مجموع توانستند رأی معصوم را بطور مطمئن و معتبر کشف کنند، چنین اجماعی از حیث کشفی که از رأی معصوم دارد واجد ارزش میشود.
اما اگر اجماع مورد نظر نتوانست به کشف رأی معصوم(ع)نائل شود، دیگر اعتباری ندارد، گرچه اجماع تام و تمام باشد.
همه اقسام اجماع در این مقوله مشترکند و هیچ قسمی از آن بیرون نیست، مگر اجماع تشرفی که از جهتی اصلا اجماع نیست و صرفا از لفظ اجماع به عنوان پوششی لازم بر تشرف استفاده شده، هر چند از جهت دیگر از اقسام اجماع است، بلکه عالیترین اقسام میباشد * .
حاصل اینکه:از دیدگاه امامیه، اجماع به خودی خود حجیت و اعتبار ندارد، چون افراد غیر معصوم(ع) فردا و اجتماعا از خطا مصون نیستند و بدانگونه که فرد غیر معصوم خطا پذیر است، اجتماع غیر معصوم نیز خطاپذیر میباشد.
بدین جهت در مذهب امامیه، اجماع در طول کتاب و سنت و همچون کاشفی از آنها قرار دارد، نه در عرضشان.و تنها چیزی که درباره اجماع پذیرفتنی است کشف آن از رأی معصوم(ع)است.حال اگر این کشف به درجه اعتبار رسید، اجماع از جهت مذکور دارای اعتبار میشود و اگر ناقص ماند و به درجه اعتبار نرسید، اجماع به وصف عدم اعتبار باقی میماند.
و از رهگذر خاصیت کشفی اجماع است که پای استقراء قراینی به میان میآید و اجماع از موضع یک *اجماع تشرفی را میتوان از جهت مذکور، اجماع حقیقی دانست، هر چند دیگر به توضیحی که بیاید عنوان اجماع دخالتی در اعتبار و مدرکیت ندارد.توضیح اینکه بر فرض تشرف، برای متشرف کشف ضروری و شک ناپذیر از اتفاق ائمه هدی(ع)بر حکم مورد نظر پیدا میشود، چون ضرورتا رأی هر کدام از معصومین(ع)رأی دیگری است، پس اطلاع بر رأی هر کدام اطلاع بر رأی همه معصومین علیهم السلام است و گویا در اینگونه اجماعات نظر به همین خصوصیت است و از همین حیث عنوان اجماع در آن موارد صادق است.با این وصف این اجماع با اجماع مصطلح تباین دارد زیرا:اولا در هر حکم شرعی حقیقی، چنین اجماع قطعی در میان هست.و ثانیا این اجماع موجود در همه مواد احکام شرعی حقیقی به دلیل عصمت ائمه علیهم السلام از مصادر تشریع فقهی میباشد.و ثالثا ملاک حجیت نه در جهت کشف چنین اجماعی هست و نه در خود آن بلکه در عصمت ائمه علیهم السلام است که اجماع بدانها منسوب میشود.و از اینرو چه حکم شرعی از یک امام(ع)مسموع یا ملحوظ شود و چه از همگی ائمه اطهار(ع)، در هر صورت حکمی است شرعی و الهی و غیر قابل اختلاف و مبرا از هر شک و ریب و اساسا لحاظ اجماع یا عدم اجماع در احکام از حیث صدور آنها از معصوم لحاظی بیاثر است، چون از یک سو اختلاف ممکن نیست و از دیگر سوی عنوان اتفاق یا اجماع هیچ تأثیری در تقریر حکم شرعی از طرف معصوم ندارد، چون حکم شرعی صرفا از حیث انتساب قطعی به معصوم(ع) قطعی است و هیچ ملاک و حیثیت دیگری در این قطعیت دخیل نیست.در اجماع تقیهای نیز سخن همین است، هر چند در ملاک با اجماع تشرفی فرق دارد. دلیل مستقل عقب نشینی کرده و در حوزه استقراء که حوزه دلایل تبعی و متغیر است جایگزین میگردد.
این خاصیت که کشف باشد، در همه طرق و تقریرات اجماع هست که برخی آنها را تا دوازده طریق رساندهاند.مشهورترین طرق تقریر اجماع چهار طریق به شمار ذیل است.
1-طریق حس یا اجماع تضمنی و دخولی.
2-طریق حدس یا اجماع حدسی.
3-طریق لطف یا اجماع مبتنی بر قاعده لطف.
4-طریق تقریر یا اجماع تقریری.
در همه طرق یاد شده، گام نهایی عبارت است از اکتشاف رأی معصوم(ع)بر اساس ملاکهایی که در آن طرق وجود دارند، حتی در اجماع دخولی یا تضمنی نخست وجود معصوم علیه السلام در بین مجمعین به برای توضیح بیشتر گوییم:اجماع تشرفی که اصطلاحا مخصوص به زمان غیبت معصوم(ع)است به این شرح میتواند ارائه شود که در اینگونه اجماعات چون ادعای رؤیت امام عصر علیه السلام و نقل فتوی از او در زمان غیبت حرام است.برای اجتناب از محذور شرعی از لفظ اجماع استفاده شده و از آن اتفاق معصومین علیهم السلام ملحوظ گردیده است، نه اتفاق علما، گرچه با این وصف باز محذور بگونهای باقی میماند، علاوه بر اینکه احراز اراده چنین اتفاقی بس دشوار و دور از گمان است.
اجماعات مبتنی بر تقیه نیز که به زمان حضور اختصاص دارند بر مبنای اراده اتفاق معصومین(ع)استوارند، با این فرق که ملاک ادعای اجماع در اجماعات تشرفی حرمت ادعای رؤیت و نقل فتوی از معصوم(ع)است و در اجماعات مبتنی بر تقیه ملاک یکی از موجبات تقیه میباشد، نه حرمت ادعا و نقل مذکور، زیرا!فرض اجماعات تقیهای فرض حضور معصوم(ع)در جامعه است، علاوه بر اینها میتوان گفت در اجماعات تشرفی و تقیهای عنوان اجماع بر اساس یک فرض شرطی بکار گرفته شده و با توجه به فرض مذکور قضیه آن اجماعات این میشود که اگر دیگران هم بر رأی معصوم مطلع میشدند بر امر مورد ادعا اتفاق میکردند و این در واقع تفسیر دیگری برای استفاده از عنوان اجماع در چنین مواردی است بحث مشروح این مقال را به مباحث اصول در بخش نقادی عقل نظری وامیگذاریم.
حساب ضوابطی کشف میگردد، آنگاه نوبت به تثبیت حکم شرعی که عین رأی معصوم است میرسد.
در حقیقت برای منتج شدن اجماع تضمنی دو مرحله هست:نخست مرحله حدس به وجود معصوم در بین مجمعین و دوم مرحله اطلاع بر رأی معصوم(ع)بر پایه وجود او در بین مجمعین و چون رأی معصوم(ع)عین حکم شرعی است اطلاع بر رأی معصوم عین اطلاع به حکم شرعی میباشد و پس از آن مرحله دیگری نیست.
پس اجماع در مذهب امامیه بنابر ایضاحی که به انجام رسید از موارد کاربرد استقراء است، آنهم استقراء مبتنی بر مطالعه و محاسبه قرائن و امارات.
شهرت نیز چه شهرت فتوایی و چه شهرت روایی و چه شهرت قدماء و چه شهرت متأخرین، در زیر چتر شمول استقرایی قرار دارد و تنها از این راه محاسبه پذیرند.گرچه بر مبنای تعبدیت ارزش و اعتبار شهرت دیگر نیازی به محاسبه نیست و دفعة عنوان شهرت پس از فحص محقق میشود.
در مذاهب عامه اجماع دارای چنین وضعی نیست، زیرا به توضیحی که اختصارا ارائه میشود اجماع در مسالک عامه عنوانی است بسته و موضوعی و غیر قابل تجزیه که یا محقق است یا نه.
در صورت محقق بودن بنابر دیدگاه آنان حجیت ذاتی دارد و در صورت محقق نبودن جای بحث ندارد چون موضوعا منتفی است.
و اینک ایضاحی کوتاه در مورد اجماع بر مذهب عامه و بحثی مختصر در اینکه چرا این اجماع در دامنه کاربرد استقرایی قرار ندارد.
عدم کاربرد استقراء در اجماع از نظر عامه
اجماع در این دیدگاه در کنار کتاب و سنت و در عرض آن دو، از جمله ادله احکام است.و همچنانکه دلالت قطعی کتاب یا وجود سنت قطعی حکم شرعی را قطعی و غیر قابل رد میسازد، اجماع نیز حکم شرعی را به وجهی مسجل میکند که قابل رد و تخطئه نباشد.
در تعریف و بیان خصوصیات و احکام شرایط و اجزاء و ارکان آن بین علمای عامه اختلاف هست، اما در اینکه اجماع، مضمون الصدق و دفعی الحصول است اختلافی نیست.
از باب نمونه ابو حامد غزالی در المستصفی(جزء 1، ص 192 از طبع افست قدیم)در بحث اجماع در مسالهای میگوید:«هر گاه کلمه امت هر چند در یک لحظه متفق شد اجماع منعقد شده و عصمت آنها از خطا لازم میگردد.»
مقصود از مضمون الصحة و الصدق روشن است زیرا بنظر علمای عامه حجیت اجماع قطعی و ذاتی است و احتمال خطا در آن یا به دلیل نقلی یا به حکم عادت یا به هر دو دلیل غیر ممکن میباشد.گرچه در مباحث آتی به تحقیق خواهد رسید که اجماع ضرورتا قابل خطا است، مگر در صورتی که بر معصوم(ع)مشتمل باشد.
ولی دفعی الحصول بودن نیاز به توضیح دارد، منظور از این خصلت این است که در اجماع، اتفاق کل از حیث کل اعتبار دارد.و تا زمانی که این اتفاق حاصل نشده اجماع نیست و هر قولی چه طرفداران کم داشته باشد و چه فراوان تا قبل از اتفاق به دلیل و مدرکی غیر اجماع وابستگی دارد، اما به محض حصول اتفاق گرچه این حصول زمانی دراز برده باشد عنوان اجماع به نحو دفعی و غیر تدریجی حاصل و منعقد میشود.
پس تا زمانی که همه متفق القول نشدهاند و برخی هنوز نظر نداده باشند اجماعی نیست و همینکه دیگران هم پس از سکوت یا تردید ملحق به قائلین شدند اجماع انعقاد مییابد.
و هنگامی که چنین اجماعی منعقد شد، به نظر آنان به خودی خود و بعنوان موضوعی مستقل که صرفا عنوان اجماع باشد معتبر است.از اینرو اعضاء اجماع همگی به مثابه اجزاء تشکیک دهنده یک عنوان موضوعیاند و آنچه در این روند تنها ملاک ارزش است مجرد انعقاد عنوان اجماع است، نه اعضاء آن.
پس در ظرف اجماع نمیتوان به هر کدام از افراد آن بعنوان علامت و قرینه بر وجود حکم شرعی نگریست، زیرا در این صورت دیگر عنوان اجماع بدون موضوعیت شده و ارزش افراد به حساب اینکه آرائشان علائمی بر کشف حکم شرعیاند مطرح میشود و در چنین فرضی آنچه میباید تحقیق کرد مقدار ارزش کشف علائم مذکور است از احکام شرعی، نه تحقیق در حصول حقیقت اتفاق.با آنکه در اجماع بر طریقه عامة اعضا به نحو جدا از هم حکمی نداشته و علامت به حساب نمیآیند بلکه فقط در ارتباط با کل از حیث اینکه سهیم در تحقق عنوان اجماعند مؤثر و قابل طرح میباشند.
**
حاصل گفتار در تفسیر جریان استقراء در اجماع و در تمایز اجماعات امامیه از اجماعات اهل تسنن از حیث استقرایی بودن اینست که:اجماع در مذهب امامیه از جمله ابزارهای اکتشاف احکام فقهی است و به خودی خود دلیلی مستقل نیست.در این راستا اگر توانست از طریق تراکم کمی و کیفی امارات به کشف رأی معصوم علیه السلام نایل شود با شروطی چند که در مبحث اجماع بیاید قابل حجیت است و اگر نتوانست به چنین مرحلهای برسد کلا از اعتبار ساقط است.
و بر این پایه است که اجماعات امامیه همگی از خصلتی علمی و استقرایی برخوردارند و میتوان آنها را با محکهای عینی و غیر ذهنی سنجید و میزان اعتبار و عدم اعتبارشان را مشخص کرد.
ولی اجماع بر مذهب عامه خصلتی تعبدی و غیر استقرایی و غیر تدریجی دارد و به دلیل ابهام ماهوی و تعریفیش غیر قابل تحصیل و تحقیق است افزون بر اینکه از جهت شروط و حدود ارتجالی و بعضا متخالفش نهایتا از ماهیت اجماع بیرون میشود.
اجماع در دیدگاه عامه مضمون الصحة است با آنکه به اذعان آنان افراد اجماع افرادی خطا پذیر و غیر معصومند.
و بسی واضح است که افراد غیر معصوم چه انفرادا و چه اجتماعا خطا پذیر بوده و هیچگاه به دلیل اتفاق همگی بر یک رای از خطا مصون نمیشوند.
و دلایلی که بر مصونیت اجماع از خطا ارائه شده چنانکه در مباحث نقد اجماعات خواهد آمد مدعی را اثبات نمیکنند.
عمده دلایلی که بر مصونیت اجماع از خطا اقامه شدهاند متونی از کتاب و سنت نبوی است که در حقیقت برخلاف مدعای مذکور دلالت میکند.زیرا متون سنت مجموعا این اصل را مسجل میکنند که در امت پیغمبر(ص)همیشه گروهی بر حقند و نمیگذارند بر خلاف حق اتفاق عمومی حاصل شود و اینگروه به گواهی خود این احادیث و احادیث دیگر از عامه و خاصه عترت معصوم پیغمبرند.
پس مجموع احادیث، اساس عدل اجماع بر خلاف حق را وجود معصوم میداند و متون کتاب نیز چنانکه ابو حامد غزالی در المستصفی(ج 1، ص 175 و 176)نظر داده در ارتباط با بحث اجماع نمیباشند. *
*متونی که فیالجمله مورد استناد برای حجیت اجماع در مذهب عامه قرار گرفته به ترتیبی که ابو حامد غزالی در المستصفی(ج 1، ص 174 و 175)آورده به گزارش ذیل است.
1:آیه«و جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس».
2:آیه«کنتم خیر امة اخرجت للناس...».
3:آیه«و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون».
4:آیه«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تتفرقوا».
5:آیه«و ما اختلفتم فی شئ فحکمه الی الله».
6:آیه«و ان تنازعتم فی شئ فردوه الی الله و الرسول».
7:آیه«و من یشاقق الرسول من بعد ما تبین له الهدی و یتبع غیر سبیل المومنین...»
آیات نقل شده را غزالی دلیل بر مدعی ندانسته و میگوید مسلک دوم که اقوی است تمسک به حدیث«لا تجمتع امتی علی الخطاء»میباشد.
8:حدیث نبوی«لا تجتمع امتی علی الخطاء»که غزالی آن را غیر متواتر میداند و کوشش میکند از راهی دیگر برای مفاد آن تواتر معنوی درست کند، گرچه بنظر ما کوشش وی قرین توفیق نبوده و اعتبار عنوان اجماع به ملاک صرف اجماع را اثبات نمیکند.
9:«لا تجتمع امتی علی الضلالة».
10:«و لم یکن الله لا یجمع امتی علی الضلالة».
12:«و من سره ان یسکن بحبوحة الجنة فلیلزم الجماعة».
13:«ید الله مع الجماعة و لا یبالی الله بشذوذ من شذ».
14:«و لا یزال طائفة من امتی علی الحق ظاهرین لا یضرهم من خالفهم».
15:«و من خرج عن الجماعة او فارق الجماعة فقد خلع ربقة الاسلام».
16:«و من فارق الجماعة و مات فمیتته جاهلیة».
مجموعه اینها دلائلی نقلی بود که در المستصفی در بحث اجماع ارائه شده، احادیث دیگری از طریق عامه و خاصه وارد شدهاند که مطابق ردیف چهارده از متون نقل شده در فوقاند و عدم اجتماع امت بر خطایا بر ضلالت را به دلیل وجود طائفه خاصی از امت که به دلائل حدیثی متواتر همان عترت معصوم پیغمبر(ص)میباشد میدانند.این مجموعه خاص که موافق متن ردیف چهاردهم است احادیث مجموعه اول را که اجتماع امت را بر ضلالت یا بر خطا نفی کردهاند، تعلیل و تفسیر میکند.بر طبق این تعلیل و تفسیر چون در امت اسلامی همیشه فردی معصوم از عترت پیغمبر(ص)که ائمه اطهارند هست از این رو محال است که کل امت پیغمبر(ص)بر ضلالت یا خطا اجتماع کنند، زیرا عترت همیشه در بین امت هست، چه در حال حضور و چه در حال غیبت از جامعه و به دلیل عصمت الهی که دارد پیوسته حکم حق و دین حق نزد وی و پیروان وی وجود دارد، پس گرچه همگی مردم بر خطایا ضلالتی اجتماع کنند باز اجماع امت بر خطا صدق نمییابد، زیرا عترت که از امت است مخالف با آن میباشد، و با وجود مخالفت عترت معصوم(ع)دیگر بطور موجبه کلیه یا بعنوان کلیت امت اجتماع بر خطا صدق نمیکند.
و از اساس باید گفت بر طبق معطیات آیات قرآن و روایات رسیده از پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام بینش دین اسلام بر بها دادن به حق و ملاکات و دلایل مخصوص آن و بر عدم اعتنا به کثرت و تراکم کمی افراد است.در قرآن بسی از انبیاء سلف علیهم السلام و امم سالفه گزارش آمده و بازگو شده که هماره در میان امتها، اکثریت با پیغمبران مخالفت میورزیدهاند و تنها اندکی بدانان گرویدند و ایمان آوردند، علاوه بر این از بنابراین با استناد به پژوهشها و دلایل مبحث نقادی اجماع بعنوان اجماع بدون اشتمال بر معصوم(ع) میتوان نتیجه گرفت که اجماع بدون در نظر گرفتن ملاک دیگری مثل وجود معصوم(ع)در آن به خودی خود امری تعبدی و غیر تدریجی و غیر استقرایی نیست، بلکه امری است تدریجی و استقرایی که تنها از راه ارزیابی و نقد استقرایی میتوان به مقدار اعتبار آن در موارد مختلف دست یافت و بر این پایه است که اعتبار و ارزش اجماع به اعتبار و ارزش علایم استقراییاش بستگی دارد و با ملاحظه همین مبنی گفته میشود: اگر اجماع توانست به مرحله کشف قطعی از رأی معصوم برسد حجت است وگرنه حجت نیست گرچه حقیقتا اجماعی محصل و تام باشد، زیرا هیچ مدرک عقلی یا شرعی کافی برای حجیت تعبدی اجماع صرفا بعنوان اجماع وجود ندارد.
استقراء تعلیلی
اقسام یاد شده استقرا که به نام شمارشی پیشنهاد شدند در پی کشف و تثبیت امور بدون در نظر گرفتن قانون علیت یا جهت کافیه بودند، اما با این وصف چنانکه گفته آمد این استقرائات ماهیتی صرفا حسی ندارند، زیرا هیچ گونه قضیه و فرضیهای از حس خالص و تهی از عناصر فاهمه ممکن نیست، بلکه فرآوردهای از آیات و روایات برمیآید که مؤمن باید حق را بشناسد و اعتنایی به کثرت مخالفان حق و قلت پیروان آن نکند.اینها و موارد دیگری که حق را مستقل از کمیت افراد شناسانده و توضیح دادهاند که حق ملاکهایی دارد که با شناخت آنها میتوان به حق رسید، گرچه طرفداری نداشته باشد. در کنار این قبیل متون کلی متون دیگری در کتاب و سنت هست که ملاکات حق را تعریف و تفسیر میکند و بطور تطبیقی جهت و طریق آن را مشخص میسازد، مانند احادیث معیت قرآن و عترت(ع)یا معیت قرآن و اهل بیت(ع) یا دیگر احادیث که حق را منحصر در جهت عصمت کرده و معصوم(ع)را میزان عینی تشخیص قرار داده است، حال چه کمیت افرادی در توافق با آن باشد و چه در تخالف با آن.
مبادی عقلی و امور حسیاند که باید از راه تحلیل و نقادی سهم هر یک از حس و عقل در تکوین آنها دانسته و مشخص گردد.
در اقسام استقراء شمارشی گرچه پیدایش یقین امری ممکن است اما آن یقین از سنخ یقین منطقی یا متافیزیکی نیست که راهی برای احتمال نافی آن وجود نداشته باشد.علاوه بر این یقین مذکور فقط به توالی رویدادها وابسته است و به منبع دیگری در آن سوی توالی رویدادها بستگی ندارد و بر همین پایه است که استقرائات شمارشی محض در برقرار ساختن تعمیمهای استوار و پر دامنه ناتوانند و پیوسته از خلأ یک بنیاد منطقی و متافیزیکی شکوه دارند.
استقراء تعلیلی تکامل همان استقرائات شمارشی است.در اینگونه استقرا گرچه باز سراغی از یقین منطقی یا متافیزیکی صرف نمیتوان گرفت، اما به نحوی یقین حاصل از آن یقین متافیزیکی است که تنگاتنگ استقراء و دمساز با آن است و در محدوده آن پرورش مییابد و با این وصف به توضیحی که میآید بطور مطلق نفی کننده احتمال خلاف نیست.
برای استقراء تعلیلی تاکنون از سوی فلاسفه و نظریه پردازان علم چند تفسیر ارائه شده است.در این نوشتار نیز تفسیر دگری جز تفسیرهای ارائه شده مورد نظر میباشد، که به خواست خدا پس از پژوهش و نقد آنها عرضه خواهد شد.
آنچه در اینجا گفتنش لازم است ایضاحی مختصر درباره ماهیت این استقرا میباشد، بیآنکه در تشریح و بررسی وارد شویم:
ایضاحی پیرامون استقراء تعلیلی
در فلسفه مشائی-بین تجربه و استقراء فرق گذاشته میشود-استقراء مشائی یک احصاء و شمارش ساده است که با حساب احتمالات ارتکازی و همگانی به طرف حدود قطع گرایش دارد، گرچه در صورتی که ناقص باشد به مرز قطع نمیرسد.این استقراء با نوع دوم از استقراء شمارشی که بعنوان کلی توصیف شد یکی است.هر چند آنچه امروزه به این نام شناخته میشود از لحاظ مبنای منطقی و ریاضی محاسبه پیشرفتهتر و دقیقتر از استقراء مشائی کهن میباشد.
در این فلسفه دیرپا، تجربه عبارت بود از مطالعه و پرداخت رویدادها بر اساس قیاس خفی که میگوید: «جریان اکثری یا دایمی اتفاقی نیست و قس رممکن نیست اکثری یا دایمی باشد پس آنچه دائمی یا اکثری است نه اتفاقی است و نه قشری».
مبنای این قیاس دو قاعده از قواعد مهم فلسفه اولی میباشد که در فلسفه جدید غربی آنچنانکه شاید مورد مطالعه قرار نگرفته است.
در این نوشتار علی القاعده استقرا و تجربه به یک معنی بکار میروند زیرا مقصود ما از استقرا یا تجربه آن جریانی است که با حواس و تکرار مشاهدات صورت میپذیرد.و این در برابر جریان دیگری است که تنها با مواد و صور عقلی صرف فعالیت د ارد و مسائل را با ابزار منطقی و بر پایه تئوریها و نظریههای متافیزیکی پاسخ میگوید.
پس استقرا و تجربه یک اسلوب استفاده از تکرار یا تکثر مشاهدات عمومی و حسیاند، خواه علاوه بر این برای کار آنها از دستگاهی عقلی و متافیزیکی استفاده شود یا نه.
گرچه واژه تجربه یا آزمایش با استقراء تعلیلی و استقراء محاسباتی پیچیده که از دو گروه علایم مثبت و منفی بهره میگیرد، تناسب بیشتری دارد.و در این میان استقراء تعلیلی از جهتی همان تجربه به معنی قدیم و مشائی است و از جهتی با آن اختلاف دارد.
اکنون به توضیح مقدماتی استقراء تعلیلی میپردازیم تا راه برای تحقیق و سنجش تئوریها در این مسأله هموار شود:استقراء تعلیلی با قطع نظر از تفسیرها و فرضیههای چندی که پیرامونش پدید آمده عبارت است از استقراء مبتنی بر قانون علیت یا اصل جهت کافیه:ارتباط این استقرا با علیت و اصل جهت کافیه به این شرح است:
الف:در مرحله نخست به طور پیشین و قبلی بدون مراجعه به حواس و استقرائات، قانونی به نام علیت داریم، این قانون به نوبه خود در پناه اصلی به نام اصل جهت کافی تحقق دارد که در این بحث از آن سخنینیست.
قانون علیت دارای دو مفاد یا دو تعبیر است که در اینجا تنها یکی از آن دو مورد استفاده قرار میگیرد که این مفاد و تعبیر است:هر حادثی دارای علت است.
مقصود از حادث در این تعبیر به ملاحظه بحث کنونی حادث زمانی است، گرچه قانون علیت اختصاصی به حادث زمانی ندارد و حادثهای ذاتی و دهری و اسمی و اسمایی و نفس الامری و واقعی و سرمدی و حقیقی * همگی در حوزه آن قرار دارند و محکوم احکام آنند.
بر طبق این تعبیر از علیت هر رویدادی در سراسر طبیعت و عالم معلول علتی است که عقلا یا هم عقلا و هم زمانا پیش از آن هست.
حرکتهای مختلف اجسام گوناگون، پیدایش تشعشع و صوت، حصول نیرو و مختصات آن.انبساط و ذوب فلزات، انجماد مایعات و انقباض جوامد.پدید آمدن تجزیه در ترکیبات یا بوجود آمدن ترکیب در اجزاء یا *این عنوانها به انواع مختلف حدوث نظر دارد، حدوث ذاتی به مرتبه ماهیات امکانی اختصاص دارد و فلاسفه علاوه بر پذیرفتن همه یا برخی حدوثهای دیگر آن را قبول دارند، حدوث دهری عبارت است از نظریه میرداماد در باب حدوث کل عالم امکان، حدوث اسمی اصطلاحی از حکیم سبزواری در متن و شرح منظومه حکمت است. حدوثهای اسمائی و نفس الامری و واقعی عبارتند از سه فرضیه نگارنده در حدوث ماسوای خدا و حدوث حقیقی یا بالحقیقة عنوان یکی از چند نظریه صدر الدین شیرازی در مورد حدوث ماسوی میباشد. عناصر یا پرتوها و یا جریانهای پراکنده.
اینها همگی حوادثی زمانی و مسبوق به سابقه نیستی در زمان گذشتهاند به مفاد قانون علیت هر کدام از این حوادث و دیگر حادثاتی که از شمار بیرونند دارای علتی است که آن را سبب شده و خود آن علتها نیز به نوبه خود بر پایه تصاعد فلسفی قانون علیت عللی دارند، تا سلسله منتهی شود به علة العلل و واجب الوجود که خداست.
گرچه به نظر حقیر، ضرورت حضور واجب الوجود در سلسله علت و معلول نیاز به تصاعد فلسفی عللی و بطلان تسلسل ندارد، زیرا تسلسل گرچه به چند برهان متقن باطل است ولی در اثبات واجب بدان نیازی نیست، چون میتوان بر اساس حدوث یا امکان بدون استعانت از بطلان تسلسل واجب الوجود را اثبات کرد هر چند از راه ابطال تسلسل هم این اثبات، امکان دارد.
علاوه بر اینها هم از راه برهان معروف صدیقین و هم از راه اصل دلیل کافی به نظر نگارنده ضرورت حضور واجب در هستی قابل اثبات عمومی در حد اصول همگانی است.
حال با عطف توجه به مسأله احتمال و علیت گوییم بر طبق قانون علیت همه پدیدههای منطقه استقرایی از آن جهت که حادثند عللی د ارند و از این جمله است حادثه«ب»مانند تشعشع.که در فرض ما مقارن یا متعاقب کانون«الف»یا نور است.
مشاهدات مکرر تقارن یا توالی«الف»و«ب»یک مجموعه استقرایی را فراهم میسازد که با مجموعه مشاهدات تخلف«ب»از غیر«الف»و مجموعه مشاهدات انتفاء«ب»با انتفاء«الف»زمینه انطباق قانون علیت بر توالی«الف»و«ب»(-کانون نور و تشعشع)بوجود میآید و در چنین زمینهای است که با قدرت احتمالات تأیید یا تأکید و یا اثبات میشود که حادثه«ب»معلول«الف»است(-تشعشع معلول کانون نور است).
شرح این فرایند به گزارش ذیل قابل تلخیص است:تشعشع چون حادث است لزوما علتی دارد و این حکمی یقینی و ماقبل تجربی است، اما تعیین اینکه علتش کدام است تجربی میباشد.
مجموعه سهگانه مشاهدات مذکور این احتمال را که کانون نور علت تشعشع باشد تقویت میکند، احتمالی که قبلا هم بود ولی به مقدار اندک و به طور شهودی و بر مبنای منطقی.
پس با ملحوظ داشتن قانون علیت و تقویت احتمال علیت«الف»برای«ب»از راه استقرار با درجه شدیدی از احتمال که گاه مشابه قطع میشود علیت «الف»برای«ب»به اثبات یا تأکید یا تأیید میرسد.
قاعده استقراء تعلیلی به این عبارت است:اگر مجموعههای مشاهدات«م»باشد و قانون علیت«ل»و اجتمال علیت الف«ل ف»و تقویت احتمالات بر اساس علیت و مشاهده و تکرر مشاهدات در ضمن چند مجموعهباشد آنگاه خواهیم داشت:
و اکنون میتوان نتیجه گرفت که:اگر مجموعههای مشاهدات بر اساس علیت در دست باشد علیت الف مسجل است، بدین صورت:
در مبحث نقادی عقل نظری محض به خواست خدا بطور گسترده در ماهیت استقراء تعلیلی و نقد فرضیههای گوناگون پیرامون آن سخن خواهد آمد و بر پایه نظریه اساسی شناخت شناسی که بخشی از آن در چند مبحث بیشتر آمد، تفسیری مبسوط از حقیقت تعلیل و ماهیت بنیادی استقراء انجام میگیرد.علاوه بر این تئوری کانت در تفسیر آن مورد بررسی و نقد قرار خواهد گرفت فرضیههای دیگر که جنبه فلسفی بنیادی داشته باشند نیز در کنار تئوری کانت نقد و تفسیر خواهد شد.