مکتب عقل در تفسیر
آرشیو
چکیده
متن
در قرن چهاردهم هجری، مفسرانی ظهور کردند که در تفسیر قرآن، پیرو مکتب عقل بودند و آیات قرآنی را به شیوه خاصی تبیین میکردند و در میان معجزات پیامبر اکرم(ص)تنها به اعجاز قرآن، اعتقاد داشتند و فقط قرآن را معجزه جاودانی ثابت میدانستند.و استدلال میکردند که اسلام دین عقل و منطق است و آنچه که منطبق با خرد و منطق باشد، قابل قبول است.
اینان میگفتند که قرآن، از سوی خدا بر پیامبر امی نازل شده و همین امیّت خود معجزه است و هر خردی آن را میپذیرد و در مییابد که کتابی با این عظمت که بر نبی امی نازل شده، این خود اعجاز است.
کفاک بالعلم فی الامی معجزة
فی الجاهلیة و التأدیب فی الیتم
. پیروان مکتب عقل در تفسیر، گاه معجزات را به تأویل میبرند و زمانی در روایت آن شک میکنند و در بعضی از موارد هم در صحت و اصالت آنها تردید میکنند.
اینان میگویند که معجزات، خارق عقل است که باید در جواب آنان گفت:چنین نیست بلکه معجزات خارق عادت است و نه خارق احکام عقل.و میان این دو چیز عموم و خصوص است، زیرا خارق احکام عقل، اعم است و میتوان گفت که هر چه خارق احکام عقل باشد، خارق عادت هم هست ولی چنین نیست که هر چه خارق عادت باشد، خارق عقل نیز باشد.
مثلا محال است که یک چیز در آن واحد هم موجود باشد و هم نباشد، و یا یک چیز در یک وقت هم
سفید و هم سیاه باشد، و یا مثلا یک انسان در آن واحد هم نشسته باشد و هم ایستاده.چنین چیزهایی خارق عقل است.ولی مثلا شکسته شدن شیشه بوسیله سنگ و نیز دگرگون نشدن عصا به اژدها و زنده نشدن مرده در این جهان و سوختن انسان در آتش، همه از عادات است.و معجزاتی که پیامبران ابراز کردهاند، همه خارق احکام عادی است و نه خارق احکام عقلی.یعنی نشکستن شیشه بوسیله سنگ و سوخته نشدن آدمی در آتش، همه جزء خرق عادت است و مخالف عادات معمولی.
لیکن خدای بزرگ که مردم را آفریده، به آنان خرد داده تا بدان وسیله میان خیر و شر و چیز سودمند و زیانبخش و خطا و صواب را تشخیص دهند، همچنین برای مردم رسولانی فرستاد تا خرد آنان را رهبری کنند و آنان را به راه راست رهنمون باشند، برای این فرستادگان هم نشانههایی فرستاد تا بر صدق گفتار آنان دلیل باشد، و پیامبران راستین از متنبّیان مدعی، متمایز و متشخص باشند.
یکی از این نشانهها معجزات است، معجزه یعنی: «امر خارق العادة خارج عن حدود الاسباب المعروفة یجریه اللّه تعالی علی ید مدعی النبوة عند دعواه ایاها شاهدا علی صدقه».
معجزات خود حجتی است برای رسولان و پیامبران و کسی نمیتواند منکر معجزه باشد، مگر آن کس که بخواهد دعوت پیامبران را نپذیرد.در واقع معجزات برای پیامبران حجت و برهان بوده که خدای بزرگ در قرآن مجید منکران آن را معاتب ساخته و به آنان خطاب عتابآمیز کرده و گفته است:«و ما تأتیهم من آیة من آیات ربهم الا کانوا عنها معرضین» (انعام/4):هیچ آیتی از آیات الهی بر ایشان نیامد جز آنکه از روی جهل و عناد از آن روی گردانیدند.و یا آیه دیگر که قرآن گفته است«...و ان یروا کل آیة لا یؤمنوا بها...»(انعام/25):...اگر همه آیات الهی را هم مشاهده کنند باز بدان ایمان نمیآورند...
اظهار معجزه از سوی پیامبران برای اثبات نبوت، یکی از قویترین و استوارترین حجج و براهین میباشد و روی همین اصل است که قرآن مجید هم از قول موسی، معجزه را«شئ مبین»دانسته و گفته است: «قال اولو جئتک بشئ مبین.قال فأت به ان کنت من الصادقین.فألقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین.و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین»(شعراء/30-33).
در واقع معجزات پیامبران شئ مبین است و برای اثبات حق و ابراز دعوی میباشد و نمیتوان در آنها شک و یا انکار کرد.
احیای مردگان از جمله معجزات است.در بنی اسرائیل داستانی هست از این قرار:
مرد ثروتمندی که فرزند نداشت، یکی از خویشان او برای اینکه ما یملک او را تصاحب کند وی را کشت و کشته او را در راهی انداخت.کسان مقتول خواستند که قاتل مشخص گردد و به کیفر برسد، به نزد موسی رفتند و از او کمک خواستند، موسی هم بر طبق صریح آیه قرآن گفت:«...ان الله یأمرکم ان تذبحوا بقرة...» (بقره/67).کسان مقتول، ناراحت شدند و گفتند:ای موسی!ما را مسخره میکنی!؟[بدست آوردن قاتل چه تناسبی با کشتن گاو دارد؟]«...قالوا اتتخذنا هزوا...» (بقره/67)موسی در جواب گفت:پناه میبرم به خدا که مسخره کنم شما را، زیرا این کار مردم نادان است. «...قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین»(بقره/67).
نص صریح قرآن است که اینان به دستور موسی، گاوی کشتند و پارهای از اعضای آن گاو را بر بدن مقتول زدند، او زنده شد و قاتل را مشخص کرد و سپس مرد.
در واقع زنده شدن او آیتی برای موسی و حجتی بود برای معاد و بازگشت.«فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون»(بقره/73).
لیکن پیروان مکتب عقل در تفسیر گفتهاند:
منظور از احیاء در این آیه، معنای حقیقی نیست بلکه منظور معنای مجازی است، در صورتی که در اینجا قرینهای وجود ندارد تا بر معنای مجازی حمل شود.و آیه مزبور نظیر آیه«و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب...»(بقره/179)نیست که منظور استبقاء حیات مردم باشد و جنبه مجازی داشته باشد.
اینان آیاتی را که بر احیای موتی بطور حقیقی دلالت میکند بر معنای مجازی حمل میکنند و میگویند:معنای زنده گردانیدن مردگان، حفظ دماء است، همان طور که در آیه 179 سوره بقره و نیز در آیه :«...و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا...»(مائده/ 32)میباشد.
شیخ محمد عبده * و شاگردش-محمد رشد رضا- * از قول طاعنان و اهل شبهه گفتهاند:
اولا این قصه در تورات وجود ندارد و معلوم نیست از کجا در قرآن مجید راه یافته است؟آنگاه در جواب گفتهاند:قرآن مجید، آن را از سوی خدا بیان کرده با توجه به اینکه همین قرآن درباره بنی اسرائیل گفته است:«...یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به...»(مائده/13).
و ثانیا اهل شبهه برآنند که این حادثه در زمان معینی و برای افراد مشخصی رخ نداده، بلکه این خود در بنی اسرائیل رسم بوده و به صورت قانون درآمده است، بدین معنا که اگر کسی کشته میشد و قاتل ناشناخته بود، لازم بود که گاو مادهای را بکشند و پیران آن دیار، دستهای خود را بشویند و سپس بگویند:«ان ایدینا لم تسفک هذا الدم.اغفر لشعبک اسرائیل»آن کس که چنین نکند و این عبارت را نگوید، او را متهم به قتل میکردهاند.
البته شیخ محمد عبده، بارها به شاگردان خود گفته بود که باید از این گونه قصههای اسرائیلی که مأخذ و ریشه درستی ندارد، اجتناب کرد، زیرا آنان که مسائل تاریخی را بررسی میکنند با ما هم عقیدهاند و میگویند:«لا یوثق بشئ من تاریخ تلک الازمنة التی یسمونها ازمنة الظلمات الا بعد التحری و البحث و استخراج الآثار...». (1)
از آیههای:«و یعلمه الکتاب و الحکمة و التوراة و الانجیل و رسولا الی بنی اسرائیل قد جئتکم بآیة من ربکم انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا...»(آل عمران/48 و 49)که قرآن گفته است خدا به عیسی علیه السلام کتاب و حکمت تعلیم کند و تورات و انجیل بدو آموزد و او را به رسالت به سوی بنی اسرائیل فرستد تا به آنان بگوید که من از طرف خدا معجزی آوردهام و آن معجزه این است که از گل مجسمه مرغی ساخته و بر آن نفس قدسی بدمم تا به امر خدا مرغی گردد...
و نیز با توجه به آیه:«...و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنی...» (مائده/110):که از گل، شکل مرغی به امر من ساخته و در آن دمیدی تا به امر من، مرغی گردید...چنین استنباط میشود که وقوع این معجزه برای حضرت عیسی رخ داده، در صورتی که شیخ محمد عبده و شاگردش-محمد رشید رضا-ذیل آیات 48 و 49 آل عمران گفتهاند:این گونه معجزات از چیزهایی است که امکان وقوع دارد، نه اینکه وقوع یافته باشد. (2)
اینان، روایت ابن جریر را از قول ابن اسحاق، در (*)یکی از کسانی که جزء پیروان مکتب عقل در تفسیر میباشد، شیخ محمد عبده(م 1323 ه.ق)است.او یک مصلح اجتماعی و سیاسی بود و در ضمن هم معلمی توانا و مفسری بزرگ.هدفش از نوشتن و تقریر تفسیر، تنزیه قرآن از اسرائیلیات و خرافات بود.در این راستا بنا به خواهش شاگرد بزرگوارش-محمد رشید رضا- در غره محرم سال 1317 ه.ق درس تفسیری آغاز کرد و تا سال 1323 ادامه یافت و آخرین آیهای را که تفسیر کرد«و کان الله بکل شئ محیطا»(نساء/125)بود.
(*)محمد رشید رضا نیز از پیروان مکتب عقل در تفسیر میباشد که پس از فوت استادش دنبال کار او را گرفت و تا آیه 101 سوره یوسف را تفسیر کرد و تفسیر قرآن را تا جزء دوازدهم ادامه داد.
باب دمیدن به قطعه گلی به شکل پرندهای، غریب دانسته و با عبارت«و من الغریب»بیان کرده و سرانجام نوشتهاند:«و الحاصل انه لیس عندنا نقل صحیح بوقوع خلق الطیر بل و لا عند النصاری...». (3)
پیروان مکتب عقل در تفسیر، درباره تفسیر آیه «اقتربت الساعة و انشق القمر»که درباره«شق القمر» است و معجزهای است که کفار از رسول خدا خواسته بودند و بنا به روایت بخاری و مسلم و ترمذی، از عبد الله بن مسعود که گفته بوده«انشق القمر علی عهد رسول الله(ص)بشقتین فقال رسول الله:اشهدوا»از عبد الله بن عباس هم روایت شده که گفته بوده«ان القمر انشق فی زمن رسول الله»و این عبارت را، امام بخاری و مسلم نیز در تفسیر«اقتربت الساعة و انشق القمر»روایت کردهاند. (4)
با وجود نص صریح آیه و احادیث مزبور و وقوع انشقاق قمر بوسیله پیامبر بزرگوار که این رخداد در مکه و پیش از هجرت بوده، مع ذلک پیروان مکتب عقل در تفسیر، این معجزه را نیز چون دیگر معجزات به تأویل بردهاند.
محمد رشید رضا، اولا در تواتر حدیث در صحیح مسلم و صحیح بخاری، شک کرده و سپس از لحاظ عقلی و علمی نیز مسأله را مورد تردید قرار داده (5) و گفته است در متن حدیث روایت شده از ابن مسعود در صحیحین اختلاف وجود دارد، زیرا در یک جا روایت چنین است:«انشق القمر و نحن مع النبی(ص)بمنی»، و در روایت دیگر، ابن مسعود گفته است:«انشق القمر بمکه»، و در روایت دیگر چنین آمده است:«رأیت القمر منشقا شقتین شقة علی ابی قبیس و شقة علی السویداء» و روایت دیگر بدین طریق نقل شده است:«انشق القمر علی عهد رسول الله(ص)فرقتین فرقة فوق الجبل و فرقة دونه».
البته برخی همچون حافظ ابن حجر، تعارض روایات را پاسخ داده ولی محمد رشید رضا نپذیرفته و گفته است:«و القاعدة المشهورة عند العلماء فی الادلة المتعارضة التی یتعذر الجمع بینهما تساقطهما و من الدائر علی السنتهم فی المتعارضین کذلک«تعادلا فتساقطا»و القطعیان لا یتعارضان». (6)
شیخ احمد مصطفی المراغی * هم در تفسیرش نوشته است:«ان انشقاق القمر من الاحداث الکونیة الهامة التی لو حصلت لرآها من الناس من لا یحصی کثرة من العرب و غیرهم و لبلغ حدا لا یمکن احدا ان ینکره و صار من المحسوسات التی لا تدفع و لصار من المعجزات التی لا یسع مسلما و لا غیره انکارها». (7)
و رشید رضا هم گفته است:اگر چنین رخداد مهمی واقع میشد، همه میدیدند و نقل میکردند و به تواتر میرسید، ولی این رخداد برای همه مردم و در تمام بلاد و نزد همه ملتها از غرائب است. (8)
علاوه بر این مطالب، مفسران پیرو مکتب عقل در تفسیر گفتهاند (9) :آفرینش اجرام فلکی در نهایت نظم است و هیچ خللی در آنها نخواهد بود و این گونه دگرگونیها مغایر با آیه«الشمس و القمر بحسبان» (الرحمن/5)است و نیز با فرموده پیامبر اکرم که گفته است«ان الشمس و القمر آیتان من آیات الله لا ینکسفان لموت احد و لا حیاته».
ولی باید دانست که مفسران پیشین نیز همچون ابن کثیر دمشقی(م 774 ه)در تفسیر خود ذیل آیه «اقتربت الساعة و انشق القمر»احادیث فراوانی در باب انشقاق قمر نقل کرده و سرانجام نتیجه گرفته است: (10) «انشق القمر علی عهد رسول الله صلی الله علیه و سلم فصار فرقتین فقال النبی(ص)لابی بکر، اشهد یا ابا بکر» (*)احمد مصطفی مراغی، که در سال 1298 هجری در قریه مراغه از قراء جنوبی مصر به دنیا آمد و در 1364 ه ق در شهر اسکندریه فوت شد، از پیروان مکتب عقل در تفسیر میباشد، او رسائل و مؤلفات فراوانی از خود به یادگار گذاشت.در مجلس تفسیر او، در ماه رمضان، ملک فاروق اول حاضر میشد و بحث تفسیری او از رادیو پخش و نیز در مجله الازهر چاپ میشد.
که مشرکان گفتند«سحر القمر حتی انشق»آیه بعدی هم، اشارتی به همین گفته میباشد«و ان یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر * »(القمر/2).
همین ابن کثیر در کتاب«البدایة و النهایة»در باب«دلائل النبوة الحسیة»نوشته است:«و قد اتفق العلماء مع بقیة الائمة علی ان انشقاق القمر کان فی عهد رسول الله(ص)و قدوردت الاحادیث بذلک من طرق تفید القطع عند الامة».
ابن کثیر، احادیث فراوانی از جبیر بن مطعم و حذیفة بن الیمان و عبد الله بن عباس و عبد الله بن عمر بن الخطاب و عبد الله بن مسعود، نقل کرده است. (11)
قاضی عیاض هم در کتاب«الشفاء بتعریف حقوق المصطفی»نوشته است:«اجمع المفسرون و اهل السنة علی وقوع انشقاق القمر». (12)
محمد بن علی بن محمد شوکانی(م 1250 ه) در تفسیر فتح القدیر، ذیل آیة«اقتربت الساعة و انشق القمر»نوشته است:«و المراد الانشقاق الواقع فی ایام النبوة معجزة لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و الی هذا ذهب الجمهور من السلف و الخلف». (13)
و همین مفسر افزوده است:«و هذا امر متفق علیه بین العلماء ان انشقاق القمر قد وقع فی زمان النبی صلی الله علیه و آله و سلم، و انه کان احدی المعجزات الباهرات».
شیخ طوسی(م 460 ه)ذیل آیه مزبور نوشته: (14) «اقتربت»مبالغه قرب است، زیرا باب افتعال گاه برای مبالغه میآید، همان طور که«اقتدر»مبالغه در قدرت است.شیخ طوسی سپس از قول طبری نقل کرده که تقدیر آیه چنین است:«اقتربت الساعة التی یکون فیها القیامة.و جعل الله تعالی من علامات دنوها انشقاق القمر المذکور معها».
البته شیخ طوسی نوشته، آنان که منکر انشقاق قمر شدهاند همچون حسن بصری و بلخی، به ظاهر آیه قرآن توجه نکرده و گفتهاند که انشقاق قمر، در آینده رخ خواهد داد، اینان فعل«انشق»که ماضی است مجازا بر استقبال، حمل کردهاند، در صورتی که انشقاق قمر را عبد الله بن مسعود و انس بن مالک و ابن عمر و حذیفه و ابن عباس و جبیر بن مطعم و مجاهد، روایت کردهاند.
سپس شیخ طوسی افزوده است:«و قد اجمع المسلمون علیه و لا یعتد بخلاف من خالف فیه لشذوذه لان القول به اشتهر بین الصحابة فلم ینکره احد فدل علی صحته و انهم اجمعوا علیه فخلاف من خالف فی ما بعد لا یلتفت الیه...»
علامه مرحوم طباطبائی، ذیل آیه«اقتربت الساعة و انشق القمر»نوشته است:«انفصل بعضه عن بعض فصار فرقتین شقتین» (15) معنای«انشق القمر» یعنی قرص قمر اجزایش از هم جدا شد و دو قسمت گردید.
مرحوم طباطبائی افزوده است:آیه«اقتربت...» در واقع به معجزه شق القمر اشاره کرده که در مکه رخ داد و قبل از هجرت و در پی درخواست مشرکان بوقوع پیوست.روایات این داستان هم فراوان است و همه اهل حدیث، وحدت نظر دارند بجز برخی که میگویند «انشق القمر»یعنی قمر بزودی در هنگام قیام قیامت به دو نیم میشود، و علت اینکه با فعل ماضی تعبیر شده، برای این است که بفهماند، انشقاق قمر حتما واقع میشود.ولی علامه مرحوم مینویسد:این تفسیر بی پایه است و غیرقابل دفاع * ، زیرا آیه بعدی آن را رد میکند و میگوید:«و ان یروا آیة یعرضوا و یقولوا سحر مستمر».
و منظور از کلمه«آیه»در این آیه، مطلق معجزه است که شامل دو نیم کردن قمر نیز میشود، یعنی این کافران اگر دو نیم کردن قمر را هم ببینند میگویند: سحری است پشت سرهم.
(*)مستمر:ای ذاهب، یعنی مضمحل خواهد شد و دوامی برای آن نیست.
(*)و هو مزیف مدفوع بدلالة الایة التالیة.
مفسرانی اشاره به یک مطلب ریاضی کرده و گفتهاند که«انشق القمر»اشاره است به یک حقیقت علمی که در عصر نزول آیه کشف نشده بود و امروز حل شده و روشن گردیده و آن، جدا شدن کره ماه از زمین میباشد.علامه طباطبائی آن را رد کرده است، زیرا جدا شدن قمر از زمین اشتقاق است ولی در آیه«انشقاق»آمده و انشقاق یعنی پاره شدن و دو نیم شدن چیزی.و جدا شدن چیزی را از چیز دیگر، انشقاق نمیگویند.
این گروه-که جدا شدن کره ماه را از زمین انشقاق دانستهاند-کلمه«آیه»را هم اشاره به آن مطلبی میدانند که ریاضیدانان این عصر به آن پی بردهاند.
علامه مرحوم در بحث روایی این آیه نیز نوشته است: روایات بیشماری بر وقوع و انجام این رخداد دلالت دارد که شیعه و سنی آنها را نقل کرده و محدثان هر دو گروه هم آن روایات را پذیرفتهاند، یعنی در واقع، هم کتاب بر وقوع این معجزه دلالت دارد و هم سنت.
علامه مرحوم افزوده است که معجزه امری است خارق العاده و وقوع حوادث خارق العاده نیز امکان دارد و اینکه یک کره آسمانی به دو نیم شود، فی نفسه چنین چیزی ممکن است و عقل دلیلی بر محال بودن آن ندارد. (16)
* پیروان مکتب عقل در تفسیر، درباره تعدد زوجات به تأویلهایی پرداختهاند که در اینجا آنها را از نظر میگذرانیم:
در بحث از آیه«و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده...»(نساء/3)طاعنان بر قرآن گفتهاند:تعدد زوجات اسلام، دستوری است برای ارضاء غرائز حیوانی و در این دستور افکار عالی انسانی وجود ندارد و در خور شأن اسلام نیست و حتی برخی از آنان، از ظاهر آیه به عدم مشروعیت تعدد زوجات حکم کرده و گفتهاند:«لا یجوز الزواج بثانیة ما دامت الزوجة الاولی فی عصمته». (17)
اینان، عدم مشروعیت تعدد زوجات را از قرآن استدلال کرده و گفتهاند که از بخش نخستین اباحه تعدد زوجات استنباط میشود ولی«مثنی و ثلاث و رباع»به جمله بعدی یعنی:«فان خفتم الا تعدلوا فواحده»مرتبط است، یعنی در واقع اباحه تعدد زوجات، مشروط به انجام عدالت است که آن هم به استناد آیه:«و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم...» (نساء 129)غیر ممکن است، زیرا آیه گفته است:شما هرگز نتوانید میان زنان به عدالت رفتار کنید هر چند که راغب و حریص بر عدل باشید[چه، محبت بیشتر نسبت به یکی از زنان، در اثر حسن و زیبایی و جوانی وی و دیگر چیزها در اختیار شما نیست].
اینان افزودهاند که اباحه تعدد زوجات، درباره کسی که در تنگناها قرار گرفته به شرط اجرای عدالت، بیاشکال است.
پیروان مکتب عقل در تفسیر، نیز استدلال کرده و گفتهاند که مسأله تعدد زوجات با مودت و رحمت و آرامش روحی برای زن که از ارکان سعادت زندگی اجتماعی است، مباین است.
شیخ محمد عبده که از پیشوایان این مکتب است، در تفسیر آیه مزبور گفته است (18) :اگر کسی خوب بیندیشد و این آیات را بررسی کند، در مییابد که مسأله تعدد زوجات در اسلام بسیار دقیق است و تنها برای کسانی رواست که در تنگناها و مضایق قرار گیرند و ازدواج مجدد برای آنان ضروری باشد، البته به شرط اینکه بتوانند اقامه عدل کنند.لیکن اگر خوب بررسی کنیم به این نتیجه میرسیم که مسأله تعدد زوجات در روزگار ما ناممکن است، زیرا«فان البیت الذی فیه زوجتان لزوج واحد لا تستقیم له حال و لا یقوم فیه نظام، بل یتعاون الرجل مع زوجاته علی افساد البیت کان کل واحد منهم عدو للآخر ثم یجیی الاولاد بعضهم لبعض عدو».
سرانجام نتیجهای که شیخ محمد عبده از تعدد زوجات گرفته بدین صورت بیان کرده است:«فمفسدة تعدد الزوجات منتقل من الافراد الی البیوت و من البیوت الی الامة».
او سپس در دنباله همین سخنان افزوده که در صدر اسلام، تعدد زوجات پرفایده بودن و اجتماع آن روز ایجاب میکرده که یک مرد چند زن داشته باشد ولی امروز:«اما الیوم فان الضرر ینتقل من کل ضرة الی ولدها الی والده الی سائر اقاربه فهی تعزی بینهم العدواة و البغضاء...»
شیخ محمد عبده در پایان، بسیاری از مشکلات ناشی از تعدد زوجات را برمیشمارد و آنگاه پیشنهاد میکند که:«فیجب علی العلماء النظر فی هذه السمألة...».
وی سپس استدلال میکند که«ان الدین انزل لمصلحة الناس و خیرهم و ان من اصوله منع الضرر و الضرار فاذا ترتب علی شئ مفسدة فی زمن لم تکن تلحقه فی ما قبله فلا شک فی وجوب تغیر الحکم و تطبیقه علی الحال الحاضرة.»
در واقع گفته است:«درء المفاسد مقدم علی جلب المصالح.»و نتیجه نهایی که شیخ محمد عبده در این باره از سخنانش گرفته، چنین بیان کرده است: (19)
«و بهذا یعلم ان تعدد الزوجات محرم قطعا عند الخوف من عدم العدل.»
شیخ محمد عبده، در تعدد زوجات، مشکلات فراوانی دیده و بر آن است که چون اجرای عدالت ناممکن است، بنابر این اکتفاء به یک زن، ضرورت دارد.
ایشان به آیه:«و لن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة...» (نساء/129)نیز استدلال کرده است.
در باب مسأله تعدد زوجات باید گفت که این موضوع از قوانین خاص دین اسلام نبوده بلکه در ادیان پیشین نیز سابقه دارد، ابراهیم علیه السلام و حضرت داود و سلیمان و یعقوب نیز بیش از یک زن داشتهاند.
از طرفی ما میدانیم که اعراب جاهلی، گرفتار جنگ و غارتگری و کشتار بودند و در نتیجه سرپرست خانواده به قتل میرسید و فرزندان آنها یتیم میشدند و یتیم در میان آنان زیاد بود، زورمندان هم دختران یتیم و اموال آنان را در اختیار خود میگرفتند و گاه به زور با آنان ازدواج میکردند و اموال آنان را تصاحب مینمودند و چه بسا که در رفتار با آنان عدالت را فراموش میکردند و ممکن بود پس از تصرف اموال و تمتع از آنان، زنانی که درمانده و ناتوان شده و همه چیزشان را از دست داده بودند، رها کنند و آنان را طرد نمایند.
قرآن کریم این روش ناپسند را مورد نکوهش قرار داده و در آیه:«ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما انما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا»(نساء/10) خوردن اموال یتیمان را، نهی کرده و در آیه دیگر هم گفته است:
«...و لا تأکلوا اموالهم الی اموالکم انه کان حوبا کبیرا» (نساء/2).
پس از نزول این آیات، مسلمانان برای اجتناب از مال یتیمان و برای اینکه حقوق یتیمان از میان نرود، غذای آنان را جدا کردند، آنان را از میان خود اخراج نمودند، کسی به خوراک آنان دست نمیزد که مبادا به اموال یتیمان تجاوزی باشد و در نتیجه مشکل بزرگی بوجود آمد.
و سرانجام موضوع را به رسول خدا(ص)عرضه داشتند و از آن بزرگوار خواستند که مشکل حل شود این آیه نازل شد:«...و یسألونک عن الیتامی قل اصلاح لهم خیر و ان تخالطوهم فاخوانکم...»(بقره/220) یعنی:ای پیامبر!از تو درباره یتیمان میپرسند، بگو:به اصلاح حال و مصلحت مال آنان بکوشید بهتر است که آنان را بیسرپرست بگذارید و اگر با آن آمیزش کنید رواست، زیرا که هم کیش شما هستند.
این دستور موجب شد که حرج مسلمین از میان رفته و مشکلات بر طرف گردد.آیه«و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء...»(نساء/3)پس از آیه«و آتو الیتامی اموالهم و لا تتبدلوا الخبیث بالطیب و لا تأکوا اموالهم الی اموالکم انه کان حوبا کبیرا.»(نساء/2)ذکر شده و در واقع قرآن خواسته است بگوید:در امور ایتام پرهیزگار باشید و اموال آنان را به اموال خود ضمیمه نکنید و چنانچه میترسید که نسبت به آنان بر طبق عدالت رفتار کنید و مایل هم نیستید که آنان را به حباله نکاح خود درآورید، از زنان دیگر که شما را خوش آید یکی و دو تا و سه تا و چهار تا بگیرید.
و به قول علامه مرحوم طباطبایی جمله شرطیه«و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء...»در حقیقت چنین است:«ان لم تطب لکم الیتامی للخوف من عدم القسط فلا تنکحوهن و انکحوا نساء أغیرهن»یعنی:اگر به جهت ترس از عدم رعایت عدالت، خوش ندارید که با ایتام ازدواج کنید، زنهای دیگری را که خوش دارید به ازدواج خود درآورید.
علامه مرحوم افزوده است:وزن مفعل و فعال در اعداد، بر تکرار ماده دلالت میکند، پس معنای «مثنی و ثلاث و رباع»یعنی دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا.و چون خطاب در آیه، متوجه همه مردم است حرف«واو»هم در این آیه دلالت بر تخییر میکند و نه بر جمع.بنابراین معنای آیه چنین است: برای هر یک از مؤمنان رواست که دو یا سه و یا چهار زن بگیرند و از نظر اینکه مخاطب همه مردم هستند بناچار باید دو و سه و چهار هم با لفظ و صیغهای که بر تکرار دلالت دارد، آورده شود و گفته شود:«مثنی و ثلاث و رباع».
توضیح علامه، در پاسخ کسانی است که گفتهاند:«واو»در مثنی و ثلاث و رباع، برای جمع است و آیه دلالت بر جواز 9 زن میکند که حاصل جمع 9-4+3+2 میباشد.
علامه مرحوم، از گفته شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان نیز استفاده کرده و گفته است:وقتی میگویند:«دخل القوم البلد مثنی و ثلاث و رباع، لازمهاش اجتماع اعداد نیست و عبارت مزبور بدین معنا نمیباشد که بگوئیم:قوم در دستههای 9 نفری وارد شهر شدند و اگر چنین میبود، عدد تسع(-9)را میگفت. (20)
شیخ خلیل یاسین، در بحث از آیه«فان خفتم الا تعدلوا فواحدة»گفته است: (21) مقصود از عدالت در این آیه، عدالت در امور مادی و خرج و نفقه و هزینه زندگی است«فقد عنی به النفقه»و منظور از عدالت در آیه«و لن تستطیعوا ان تعدلوا»محبت واقعی و قلبی است که هیچ مرد نمیتواند میان دو زن یک چنین عدالتی را اجرا کند و هر دو زن را به یک اندازه دوست داشته باشد.
* پیروان مکتب عقل در تفسیر، درباره عروج «عیسی بن مریم»از روی دار، نیز برداشتهایی از قرآن کردهاند که به بررسی آن میپردازیم:
قرآن در این مورد میگوید:«...و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم...»و بخش پایانی آیه«و ما قتلوه یقینا بل رفعه اللّه الیه و کان اللّه عزیزا حکیما» (نساء/157 و 158)که کشته شدن عیسی و به دار آویختن او را نفی کرده و گفته است که البته به طور یقین بدانید که عیسی را نکشتند، بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد.با توجه به آیه:«اذ قال اللّه یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا...»(آل عمران/55)که گفته است:به یادآر وقتی که خدا به عیسی گفت:ای عیسی!همانا که من روح ترا قبض نموده و بر آسمان(قرب خود)بالا برم و ترا از معاشرت و آلایش کافران پاک گردانم...اگر مقایسه شود، بحثانگیز خواهد بود.
زیرا در آیه نخست(نساء/157 و 158)قتل و به دارآویختن عیسی نفی شده و در آیه دوم(آل عمران/55) وفات عیسی ثابت شده که میتوان گفت:آیا این وفات، بدون قتل و صلب بوده و یا مقصود اصلی از وفات معنای دیگری است؟!و اصولا معنای«رفع»در دو آیه چیست؟!آیا منظور رفع جسمانی است و یا منظور رفعت مکانی و عظمت جاه و مقامی است؟و آیا این رفعت مکانی از آیه، استنباط میشود یا خیر؟!و اصولا چرا میگوییم:ممکن است منظور از وفات معنای معمولی متبادر به ذهن نباشد؟!و چه چیز موجب میشود که بگوییم منظور از«رفع»معنای حسی معمولی نیست و معنای معنوی«رفع»مراد است.
همه این موارد، مطالب بحثانگیزی است که از این آیات، متبادر به ذهن میشود و این بحثها، به دو کلمه«رفع»و«وفات»مرتبط میباشد.
ابو جعفر محمد بن جریر طبری(م 310 ه)در بحث از آیات مزبور گفته است:مفسران در معنای کلمه «وفات»اختلاف نظر دارند.فقال بعضهم:«هی وفاة النوم و کان معنی الکلام علی مذهبهم:انی منیمک و رافعک فی نومک».
گروهی دیگر گفتهاند:معنای وفات، قبض است، همان طور که میگویند:«توفیت من فلان مالی علیه یعنی قبضته و استوفیته»و در این صورت معنای عبارت در آیه«انی متوفیک و رافعک الی»ای:قابضک من الارض حیا الی جواری و آخذک الی ما عندی بغیر موت و رافعک من بین المشرکین و اهل الکفر بک».
عدهای دیگر گفتهاند:معنای آیه«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا»این است که ما ترا پس از انزال به دنیا، خواهیم میراند[و متوفیک بعد انزالی ایاک الی الدنیا].
سپس طبری افزوده است:«و اولی هذه الاقوال بالصحة عندنا قول من قال:معنی ذلک انی قابضک من الارض و رافعک الی»میباشد، زیرا این خبر از پیامبر اکرم به تواتر رسیده که آن بزرگوار گفته است:«ینزل عیسی بن مریم فیقتل الدجال ثم یمکث فی الارض مدة [در مدت مکث و ماندن عیسی در روی زمین اختلاف است]ثم یموت فیصلی علیه المسلمون و یدفنون». (22)
از مجموع گفتههای طبری چنین استنباط میشود که عیسی علیه السلام نمرده و کشته نشده و نیز به دار آویخته نشده، بلکه خدا او را به آسمان برده و زنده است و اخبار متواتر هم هست که پس از این، در آینده به زمین فرود میآید.
رویهم رفته طبری در تفسیر آیه مزبور به سنت متواتر و معنای دقیق کلمات بر موازین عربیت و مفهوم واقعی کلمه، توجه کرده و در این باره به میل شخصی و از روی هوی و هوس سخن نگفته و آیه را به دلخواه خود تفسیر نکرده است.
شیخ طوسی(م 460 ه)در تفسیر آیه«...انی متوفیک و رافعک الی...»اقوال سهگانه زیر را نوشته است:
1-قابضک برفعک من الارض الی السماء من غیر وفاة موت.
2-متوفیک وفاة نوم.
3-در عبارت آیه، تقدیم و تأخیر وجود دارد و در واقع اصل عبارت چنین میباشد:«انی رافعک و متوفیک فی ما بعد».
درباره رفع عیسی از زمین به آسمان، شیخ طوسی گفته است:برای تفخیم و عظمت شأن عیسی بوده است. (23)
ضمنا باید دانست که هیچ یک از مفسران پیشین نگفتهاند که مرده عیسی را به آسمان بردند.شوکانی هم در ذیل آیات مورد بحث در تفسیر خود نوشته است قول صحیح آن است که بگوییم:«ان اللّه رفعه الی السماء من غیر وفاة کما رجحه کثیر من المفسرین».
شوکانی، اقوال مختلف دیگر را ضعیف دانسته و افزوده است که وجه راجح همان است که پیامبر(ص) فرموده که عیسی از آسمان فرود میآید و دجال را میکشد. (24)
مفسران پیشین، در تأیید گفتههای خود به آیه: «و قولهم انا قتلنا المسیح عیسی بن مریم رسول اللّه و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم...»(نساء/157)استناد کرده و افزودهاند که در آیات پیش از این آیه، قرآن مجید گفته است:به سبب کفر کافران و به علت بهتان بزرگی که بر مریم پاک و منزه زدند و هم از این جهت که به دروغ گفتند:ما مسیح عیسی بن مریم، رسول خدا را کشتیم(...طبع اللّه علیها بکفرهم...)خدا بر دلهای آنان مهر نهاد.در صورتی که نه او را کشتند و نه بردار کشیدند بلکه امر بر آنها مشتبه شد.
خدای بزرگ، در این آیات خبر داده که عیسی نه کشته شد و نه به دار آویخته شد و حال آنکه هدف اصلی بنی اسرائیل اثبات فوت حضرت عیسی بوده، خواه به قتل باشد و یا به صلب و دار آویختن و یا موت.
کلمه«متوفی»که در آیه 55 سوره آل عمران بکار رفته، از مصدر«توفی»است و اصولا این کلمه در قرآن مجید به معنای چیزی که بر موت دلالت نکند و حیات در آن باشد بکار رفته، همچون آیه:«و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار...»(انعام/60)یعنی: خدا روح شما را در شب(به هنگام خواب)قبض میکند و میگیرد، که این نه به معنای آن است که موت فرا میرسد و دستگاه مغز آدمی کاملا تعطیل میشود و مطلقا قطع میگردد بلکه بدان معنا است که در خواب، بخشی از دستگاه تعطیل میشود». *
بهر حال آیات قرآنی با صراحة دلالت دارد بر اینکه عیسی مسیح کشته نشد و به دار هم آویخته نشد، بلکه بر آنها امر مشتبه گردید و پنداشتند که او را به دار زدهاند، ولی خداوند او را به آسمان برد.
اما برخی از مفسران اسلامی نیز همچنانکه اناجیل اربعه متی-لوقا-یوحنا-مرقس گفته است، آنان نیز معتقدند که مسیح کشته شد و خداوند تنها روح او را به آسمان برد.اناجیل اربعه هم مسأله مصلوب شدن مسیح و کشته شدن او را ذکر کرده و آن را از مسائل زیربنایی مسیحیت دانسته و گفتهاند:عیسی به دار آویخته شد تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را از مجازات نجات دهد.اینان راه نجات را منحصر در پیوند با مسیح و اعتقاد به این موضوع میدانند. (25)
مفسران معتقد به کشته شدن عیسی(-پیروان مکتب عقل در تفسیر)احادیث متواتر در این باره را قبول ندارند و میگویند این روایات«مضطربة مختلفة فی الفاظها و معانیها»است.
اینان آیه«...انی متوفیک و رافعلک الی...»را که درباره برگرفتن و بالا بردن عیسی به آسمان است، به طریق خاصی تفسیر میکنند و میگویند:توفی، در لغت:«اخذ الشئ وافیا و تاما»میباشد، همچنانکه در آیات آمده است:«الله یتوفی الا نفس حین موتها...» * (زمر/42)و«قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم...» * (سجده/11).
بنابراین به اعتقاد اینان آنچه در آیه مورد بحث، متبادر به ذهن است اینکه:«انی ممیتک و جاعلک بعد الموت فی مکان رفیع عندی.»یعنی در واقع ای عیسی ترا میمیرانم و پس از مرگ جایگاه رفیعی برایت خواهد بود، همان طور که به ادریس هم، این مکان رفیع اعطاء شد. *
سپس شیخ محمد عبده، افزوده است:«هذا ما یفهمه القاری الخالی الذهن من الروایات و الاقوال لانه هو المتبادر من العبارة و قد ایدناه بالشواهد من الایات...». (26)
این گروه از مفسران گفتهاند که کلمه«توفی»در (*)همان طور که معروف است:خواب برادر مرگ است.
(*)یعنی:خداست که وقت مرگ ارواح خلق را میگیرد.
(*)یعنی:ای پیامبر!به آنها بگو، فرشته مرگ که مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت.
(*)«و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا.و رفعناه مکانا علیا» (مریم/56 و 58).
بسیاری از موارد قرآن، به معنای موت بکار رفته و در واقع معنای متبادر به ذهن، از کلمه توفی همین موت است مگر با قرینه صارفه.
علاوه بر آیات 42 سوره زمر و 11 سوره سجده، در آیه:«ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم...» * (نساء/97)نیز کلمه«توفی»به معنای موت است.
این گروه از مفسران، درباره کلمه«رفع»در آیات «و رافعک الی»و«بل رفعه الله الیه»نیز گفتهاند که کلمه«رفع»در این آیات، رفع مکانت است و مقام و مرتبت، و نه رفع جسمانی و جسدی، بویژه که قرینه «و مطهرک من الذین کفروا»هم مؤید این نظر است و در قرآن مجید در بسیاری از موارد کلمه«رفع»و مشتقات آن در امور معنوی بکار رفته و نه به معنای برگرفتن و بالا بردن، همچون که در آیات زیر چنین است و منظور رفع معنوی و علو مرتبه و مقام است:
«فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه...» * (نور/36).
«نرفع درجات من نشاء...» * (انعام/83).
«و رفعنا لک ذکرک» * (انشراح/4).
«و رفعنا مکانا علیا» ** (مریم/57).
«یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات...» * (مجادله/11).
در نظر این گروه از مفسران، معنای«رفع»در دو آیه «و رافعک الی»و«بل رفعه الله الیه»نیز چنین است و منظور از«رفع»علو درجه معنوی است و نه برگرفتن و به آسمان بردن.
استدلال این گروه، به ظاهر درست به نظر میرسد، ولی اگر خوب بررسی شود، میتوان گفت که اولا در آیات مزبور، قرینهای هست که«رفع»بر مکانت معنوی دلالت میکند و نه بر بالا بردن جسمانی.
نکته دیگر اینکه در دو آیه مورد بحث ما:«و رافعک الی»و«بل رفعه الله الیه»یعنی آیات مربوط به عیسی کلمه«رفع»مقترن با جار و مجرور«الی»و«الیه»است و مرجع ضمیر در هر دو به«الله»برمیگردد و این خود صراحت دارد که عیسی به سوی«الله»برده شده، در صورتی که هیچ یک از آیات مذکور در بالا و آیات مورد استناد به«الی»مقترن نشده است.
وانگهی اگر ما بر آن باشیم که منظور از«متوفیک» ممیتک باشد و مقصود از«رافعک»هم برگرفتن و بالا بردن روح به آسمان باشد(آن طور که این گروه از مفسران گفتهاند)دیگر نیازی به«رافعک الی»نبود، زیرا پیامبر بزرگواری چون عیسی، از چنین چیزی مستغنی است و به طور طبیعی چنین چیزی انجام میگیرد و نیازی به بازگو کردن نیست و این یک سخن زیادی است و قرآن مجید منزه از افزون گویی است.
اینک باید دید که علامه مرحوم طباطبایی در این باره چه گفته است.ایشان در ذیل آیه«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک...»نوشته است: (27) «التوفی:اخذ الشئ اخذا تاما و لذا یستعمل فی الموت لان الله یأخذ عند الموت نفس الانسان من بدنه». **
ایشان چند آیه دیگر را هم که«توفی»بر مردن دلالت میکند، همچون آیه:«حتی اذا جاء احدکم (*)یعنی:آنان که[هنگام مرگ]و قبض روح[ظالم و ستمگر بمیرند] فرشتگان از آنان بازپرسند که در چه کار بودید...
(*)یعنی:در خانههایی[مانند معابد و مساجد]که خدا رخصت داده آنجا رفعت یابد و بلند مرتبه گردد و نام خدا در آنها برده شود.
(*)سخن درباره حضرت ابراهیم است، خدا گفته:ما مقام هر که را بخواهیم رفیع میگردانیم...
(*)سخن درباره پیامبر اکرم است، خدا گفته:ما نام نکوی تو را در عالم بلند گردانیم.
(**)سخن درباره ادریس است، خدا مقام و مرتبه او را بلند و رفیع گردانیده است.
(*)خدا مقام اهل ایمان و دانشمندان را[در دو جهان]رفیع میگرداند و بلند...
(**)کلمه توفی، یعنی گرفتن و اخذ نمودن یک شئ بنحو تمام و کمال و روی همین اصل در مردن هم بکار میرود، زیرا خدای متعال در هنگام مردن، روح و نفس آدمی را از بدنش میگیرد.
الموت توفته رسلنا...» * (انعام/61)بعنوان شاهد مثال ذکر کرده است، ولی نوشته است که اساسا در قرآن«توفی»به معنای موت نیست و در آیه مزبور، توفی به معنای«اخذ و گرفتن»استعمال شده.و نکته زیبا در این آیه آن است که بفهماند، آدمی با مردن فانی نشده و از میان نمیرود، بلکه خدای متعال او را حفظ میکند تا وقتی که برای رجوع و برگشت به سوی خود، او را مبعوث نماید.
خلاصه آنکه آیه«انی متوفیک»دلالت بر مردن حضرت عیسی نمیکند با توجه به اینکه آیات «...و ما قتلوه و ما صلبوه لکن شبه لهم...»و«بل رفعه الله الیه...»و«و ان من اهل الکتاب الا لیؤمنن به قبل موته...»(سوره نساء/157 و 158 و 159)خود مؤید دیگری است برای نمردن و کشته نشدن عیسی و بالا بردن عیسی به سوی خدا.
با توجه به اینکه از آیه«و ان من اهل الکتاب الا لیؤمنن...»هم برمیآید که عیسی در نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا تمام اهل کتاب به او ایمان آورند. بنابراین«توفی»درباره حضرت عیسی اخذ و گرفتن او از میان یهودیان خواهد بود.
و نیز علامه هم در بحث از آیه:«...و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا...»(آل عمران/55)نوشته است:«و حیث قید الرفع بقوله»الی«افاد ذلک ان المراد بالرفع، الرفع المعنوی دون الرفع الصوری اذ لا مکان له تعالی من سنخ الامکنة الجسمانیة» (28) یعنی از اینکه کلمه«رافع»را با«الی»آورده معلوم میشود که مراد رفع معنوی است و نه صوری و ظاهری، زیرا برای خدا مکانی از سنخ امکنه جسمانی نمیتوان متصور شد تا رفع جسمانی، نسبت به آن صحیح باشد.در واقع به نظر علامه، مراد از رفع، رفع درجه و قرب به پروردگار خواهد بود.
مرحوم طباطبائی در ذیل آیه«و ما قتلوه یقینا» (نساء/157)هم نوشته است (29) :به طور یقین او را نکشتند و آیه«بل رفعه الله الیه»وقوع قتل و یا دار زدن ادعایی را نفی میکند، در حقیقت، عیسی از قتل و دار، سالم مانده است.
(*)یعنی:وقتی که مرگ یکی از شما فرا رسد، رسولان ما او را میمیرانند...
یاد داشتها
(1)-السید محمد رشید رضا، تفسیر القرآن الکریم، الشهیر به تفسیر المنار، تقریرات شیخ محمد عبده، الطبعة الثانیه، افست بیروت، ج 1، ص 347.
(2)-مأخذ سابق، ج 3، ص 311.
(3)-همان مأخذ و همان صفحه.
(4)-فهد بن عبد الرحمن بن سلیمان الرومی، منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، بیروت، موسسة الرسالة، الطبعة الاولی 1401 ه-1981 م(در 20 مجلد)، ج 2، ص 580.
(5)-مأخذ سابق، ج 2، 581.
(6)-مجلة المنار، مجلد 30، جزء 4، ص 266 و 267، به نقل از منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، ص 582 و 583.
(7)-احمد مصطفی المراغی، تفسیر المراغی، ج 27، ص 77، به نقل از از منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، 584.
(8)-ر ک:مجلة المنار، مجلد 30، جزء 4، ص 267 و 268، به نقل از منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، ص 584.
(9)-منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، ص 585.
(10)-حافظ عماد الدین ابو الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، بیروت 1400 ه-1980 م(در 4 مجلد)ج 4، ص 260 و 261.
(11)-ابو الفداء حافظ ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، بیروت، ج 6، ص 74.
(12)-ر ک:الشفا بتعریف حقوق المصطفی(ص)، به نقل از منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، ص 588.
(13)-محمد بن علی بن محمد شوکانی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر(در 5 مجلد)دار الفکر، بیروت، ج 5، ص 120.
(14)-شیخ الطائفه، طوسی، تفسیر التبیان، تصحیح و تحقیق:احمد حبیب قصیر العاملی، چاپ مکتبه الامین، نجف اشرف(افست بیروت، بدون تاریخ)(در ده مجلد)، ج 9، ص 440 و 441.
(15)-السید محمد حسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت(در 20 مجلد)ج 19، ص 61.
(16)-مأخذ سابق، ج 19، ص 67.
(17)-منهج المدرسة العقلیة الحدیثة فی التفسیر، ج 2، ص 671.
(18)-تفسیر المنار، ج 4، ص 349.
(19)-مأخذ، سابق، ج 4، ص 350، برای آگاهی بیشتر از نظریات شیخ محمد عبده در باب«تعدد زوجات»رجوع شود به:تفسیر المنار ج 4، صفحات 344-350.
(20)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 165-169.
(21)-الشیخ خلیل یاسین، اضواء علی متشابهات القرآن، بیروت، الطبعة الثانیه، 1980 م، ج 1، ص 157.
(22)-ابو جعفر محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، (30 جزء در 15 مجلد)جزء 3، ص 202-204.
(23)-تفسیر التبیان ج 2، ص 477 و 478.
(24)-فتح القدیر، ج 1، ص 344 و 345.
(25)-برای آگاهی بیشتر رجوع شود به:تفسیر نمونه، زیر نظر ناصر مکارم شیرازی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ج 4، صفحات 198-203.
(26)-تفسیر المنار، ج 3، ص 316.
(27)-المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 206.
(28)-مأخذ سابق، ج 3، ص 207.
(29)-مأخذ پیشین، ج 5، ص 133 و 134.