مدخل فلسفه و علوم
آرشیو
چکیده
متن
در بحثهاى گذشته، از اصول همگانى و ضرورى سخن رفت.اصولى که دانش تا بیکران در گستره آنها آرمیده و مىبالد و شاخ و برگ مىگستراند.اصول یاد شده، هم پایه نخستین منطق، هم پایه نخستین فلسفه و دانش کلى و هم پایه نخستین دیگر دانشهایند.
پس از رده اصول ضرورى، رده قضایاى بنیادین مىآید.این رده بر همه قضایائى که در همه حوزههاى دانش کاربرد پایهاى دارند مشتمل است، چه قضایاى درجه نخست و چه قضایاى درجه دوم.
مجموعه اصول همگانى و قضایاى بنیادین، مایه نخستین دانش حصولى مىباشند.هیچ گونه و رشته از دانش، بىاین درونمایه، پیدایشپذیر نیست.
این مجموعه، هم راهنماى اندیشه است، هم پیش برنده آن، هم تفسیر کننده مسائل مطلق علم، هم منشأ هر گونه یقین علمى.
بر پایه مجموعه اصول و قضایاى اساسى، سفسطه نفى شده و علم به معناى واقعى که اکتشاف حقیقت است، امکانپذیر گشته و راه براى پرداختن نظریههاى علمى گشوده مىشود.
هم فلسفه یا علم کلى و هم علوم جزئى و تجربى، در حوزه این مجموعه پاى گرفته و بالیده و پیش مىروند.حتى فرضیهها یا انگارهها نیز تنها در حوزه مذکور، امکانپذیرند.
افزون بر این، کسانى که در صدد حذف فلسفه از پهنه علوم برآمده و آن را ناممکن یا بىمعنا انگاشتهاند، باز ناخواسته به دامن فلسفه بازگشته و براى اثبات یا ایضاح انگارههایشان از مجموعه اصول و قضایاى آن کمک مىگیرند.
* تا پژوهنده براستى به حقیقت علم عمومى و کلى یا فلسفه نرسد، به درستى بر این حقیقت آگاه نمىشود که تمامیت دستگاه دانش، تنها در حوزه منطق و فلسفه عمومى قرار دارد و بیرون از آن حوزه، هیچ دانشى اندیشیده و معقول نیست.
براى اندیشههایى که به تشکیک در فلسفه یا دیگر علوم خو گرفته و قطعیت یا جزمیت را گونهاى از واپسگرایى یا اندیشه غیرعلمى پنداشتهاند، پذیرفتن این گفته که همه دانشها برخاسته از فلسفه عمومى است، بسى دشوار مىباشد.
حتى برخى از خردمندان فلسفه علوم نیز، با همه هوشمندى، شاید در آغاز، این گفته را سنگین بیابند.
اما با شناختى که تاکنون از آنان دارم گمان مىکنم که سرانجام بدین نتیجه خواهند رسید.بویژه اگر این رده از نوشتهها را بخوبى نگریسته یا در یک مباحثه سالم و تهى از پیشینههاى عقیم، سازنده شرکت جویند.
در این بخش از گفتار، بر آنم تا زیر عنوان«مدخل فلسفه و علوم»، دستگاهى را که پیشینه و بنیاد دانشهاست توضیح دهم.این دستگاه، هم زمینه مشترک فلسفه و علوم است، هم اثبات کننده مبانى نظریهها یا فرضیههاى آزمونى، و هم توضیح دهنده آنها.و افزون بر اینها، سپهر مجموعه دانشها و رابطه آنها را با موضوعهاى عینى و عاملهاى شناخت و نمودهاى میانه موضوعها و عاملها مشخص مىکند.
براى توضیح دستگاه مذکور، پژوهش و تفسیر و نقد گمانهها یا پردازهها یا پرداختهها و یا دریافتههایى که در این زمینه آورده شده، ضرورت دارد.
برخى از این نظرها، دستگاه مشترک را نادیده گرفته یا کنار مىزند که در واقع پیوند میان فلسفه و دیگر علوم را نفى مىکند.برخى دیگر کلیت فلسفه را بعنوان تهى بودن از معنا و محتوا بیهوده مىپندارد.در برابر این نظرها، نظرى دیگر، ساختمان علوم را، بىدستگاه مشترک، ناممکن و نامعقول مىداند.
از این گذشته، نظرگاه اساسى گستردهترى هست که هم فلسفه را در چشم اندازش جاى داده، هم دستگاه مشترک را و هم دیگر علوم را.نظرهایى جز اینها نیز هست که در جایش باید بررسى و ارزیابى و سنجیده گردند.
کوشش نویسنده بر این است که به کوتاهى و اختصار، در این مدخل، سخنى از آنچه یاد شد آورده و دیدگاهى را که از میان نظرگاههاى گوناگون گزیده، عرضه کرده و توضیح دهد، تا زمینه براى بررسى و ایضاح و نقد گسترده و مشروح فراهم آید.
* بسى مایلم دستاندر کران فلسفه علوم، گفتار کنونى را با دقت و شرح صدر بیشترى نگریسته و مورد ملاحظه قرار دهند، تا اگر نقدى یا راهنمایى یا کمکى درباره آنچه در گفتار مىآید منظور کردند، از آن بهرهمند گردم، زیرا از راه نقد و راهنمائى و کمک است که اندیشه آزاد گشته و توانائى خود را یافته و به راههاى درست یا درستتر کشیده مىشود.
* در گفتارى که زیر نام مدخل دانش یا مدخل فلسفه و علوم مىآید، چندى از بنیادىترین و بایستهترین بحثهاى مطلق دانش، تفسیر و نقد شده و در آن زمینهها نظرگاههاى مختلف به تحقیق و سنجش گرفته مىشوند.
در این میان، بویژه دو دیدگاه، محور بحث و تحقیق است:یکى دیدگاهى که مسائل فلسفى را تهى از محتوا مىانگارد، دیگر دیدگاه پوپر که آنها را بر پایه آزمون ناپذیرى و ابطال ناپذیرى از مسائل علوم آزمایشى جدا مىسازد.
نگارنده در این زمینه(-جدا سازى فلسفه از علوم) نظریه دیگرى جز نظریههاى کنونى دارد، که بخوبى از عهده تفسیر مسائل فلسفه و مسائل علوم بر آمده و ملاک شناخت هر کدام را مشخص و روشن مىکند.
در سایه این نظریه تحولى در فلسفه و علوم پدید مىآید که بر ردهاى از قضایاى اساسى آنها اثرى اشکار مىگذارد و افزون بر این، گونهاى پیوند نوین را میان فلسفه و علم آزمونى فراهم مىآورد.
بخشى از این اثرگذارى و ایضاحى از این پیوند منطقى، در دامنه تفسیر نظریه مذکور بخواست خدا عرضه خواهد شد.
اکنون در پایان این پیشگفتار، چندى از واژههایى که در این نوشتار به تکرار بکار مىرود به اختصار توضیح داده مىشود.
ایضاح چندى از واژهها
1-عقل عام(-عقل عمومى-خرد همگانى):عقل عام یا همگانى، نخستین مرحله از ادراک عقلى است که به رده تصورات و اصول و قضایاى ضرورى و غیراکتسابى تعلق دارد.رده مذکور نیز نخستین مجموعه از مجموعههاى ادراکى و عقلى است.این تعلق و وابستگى به نخستین رده و مجموعه ادراکى و عقلى، خصلت ذاتى ماهیت عقل عام مىباشد.
از اینرو هر واحد و هر فرد عقلى تنها و تنها به دلیل ماهیت عقلانى خود این رده از تصورات و اصول و قضایا را ادراک مىکند.هیچگونه استدلال یا میانجى شناختى در ادراک آنها دست ندارد.
2-تصورات یا نگارههاى ضرورى و بایسته:این تصورها و نگارهها، ادراکهایى آغازین و بنیادین و برخاسته از سرشت خرد همگانیند که بهتر است در منطق و ریاضیات واژه تعریف ناشدنیهاى مطلق براى گزارش آنها گزیده شود.
3-تصورات عمومى یا نگارههاى همگانى:این دسته از ادراکات، گرچه از طبیعت عقل عام سرچشمه مىگیرند، و بدین جهت در همه احاد و افراد عقل یکسانند، اما ضرورت آنها از تیره ضرورتهاى درجه دوم است، نه از تیره ضرورت درجه نخست که به نخستین رده تصورات اختصاص دارد.
در این نوشتار، هر جا واژه عمومى در برابر واژه ضرورى بکار مىرود، مقصود همین مفهومى است که از ضرورت درجه دوم بهرهمند است و آنجا که واژه عمومى بطور آزاد و نه در برابر ضرورى آورده مىشود، مقصود از آن معنایى است اعم که ضرورت درجه اول را نیز در برمىگیرد.
4-اصول ضرورى:که نخستین مجموعه اصول قضایاست و هیچ دانش جدا از آنها امکانپذیر نیست. در آغاز نوشتار، پنج اصل از مجموعه یاد شده، توضیح و تبیین گردید.
5-اصول عمومى:که طبیعت عقل عام آنها را مىیابد.اصول عمومى اگر در برابر اصول ضرورى آورده شود، تنها آن گروه از اصولى را در برمىگیرد که از ضرورت درجه دوم برخوردار است و اگر بطور آزاد و نه در برابر اصول ضرورى بکار رود، هم آنها را شامل مىشود و هم اصول ضرورى درجه دوم را.
6-قضایاى ضرورى:که دو مجموعه را فرا مىگیرد.
الف-قضایایى که ماده و جهت آنها ضرورت باشد، نه امکان.
ب-قضایایى که ثبوت محمول یا تالى در آنها براى موضوع یا بر فرض ثبوت مقدم داراى ضرورت ادراکى و علمى است، گرچه ماده و جهتشان امکان باشد.
7-قضایاى عمومى:که ویژه طبیعت عقل همگانیند و هیچ فرد عقلى بطور حقیقى توان منطقى نفى آنها را ندارد.
در اینجا یادآورى این مطلب لازم است که عمومیها و همگانیها در عین برخوردارى از مطلق ضرورت، مىتوانند قابل اکتساب از راه برهان عمومى باشند.در گذشته بدین مطلب تصریح شد.
8-منطق عمومى(-منطق عام-دستور همگانى): این منطق، شامل تصورات و اصول و مقولات صورى و ضابطهها و روشهاى ضرورى و همگانى اندیشیدن است. منطق دیرینه و منطق نوین هر دو در ساخت عمومى خود، نه در جنبههاى ویژه، بخشى از آنند.
منطق عمومى هنوز به شکل مدون در نیامده و این براى اول بار است که در دانش به گونه جدا از خصلتهاى خاص و غیرهمگانى مطرح مىشود.
نگارنده تاکنون بخشهائى از این منطق را فراهم آورده و در نوشتههایش در هر جاى مناسب، به اشاره یا به تصریح، چندى از اصول و ضوابط آن را عرضه کرده.
9-فلسفه عمومى(-فلسفه همگانى یا عام):فلسفه عمومى، مجموعهاى از اصول و قواعد و قضایاى همگانى از تیره فلسفى ناب است که هیچ علمى بىنیاز از آن نیست.این فلسفه با اینکه بنیاد همه فلسفهها و علمهاى جزئى و تجربى است، حتى منطق نیز بر چندى از پایهها و قانونهایش ایستاده، هنوز تدوین نیافته.
از اینرو، با نظر به نیاز مبرم هر دانشى بدان، بر آن شدم تا با خواست خدا به اندازه توان خویش، این فلسفه بنیادین را که مانند منطق عمومى، ترازوى همه دانشها و افزون بر این کلید همه آنها و بخودى خود نیز دانشى بس شگرف است، مدون سازم.
این مقصود تاکنون در آنچه نوشتهام اندکى انجام پذیرفته، در این نوشتار نیز بخش نه چندان کوچکى از فلسفه عمومى در حوزه تبیین فلسفه اخص، بتدوین در مىآید.
10-فلسفه حقیقى:هر فلسفهاى که بر بنیاد منطق و فلسفه عمومى تحقق پذیرد فلسفه حقیقى است.
11-حکمت متعالیه(-فلسفه متعالى):این واژه، از گذشته کاربرد داشته، آنچه اکنون به خاطر دارم دو مورد براى آن است:
الف-حکمتى که بر بنیادهاى عرفانى استوار باشد.
ب-صدر الدین شیرازى، صاحب اسفار، فلسفه خود را حکمت متعالیه نامیده و بزرگترین اثر فلسفى خویش«اسفار»را نیز بهمین نام موسوم کرده.
ج-کاربردى است که این حقیر در نظر دارد و در پى پرداختش مىباشد، در این مورد حکمت متعالیه، آن فلسفهاى است که بر اصول و قواعد و عناصر دانش عرفان و منطق و فلسفه عمومى و اصول و قضایاى برآمده از آنها در یک زنجیره منطقى و معقول دریافت و و پرداخت شده باشد و فلسفه علوم و انگارهها و پردازههاى علوم را تفسیر و تبیین و نوع پیوند آنها را با فلسفه معین نماید.و افزون بر اینها باید داراى خصلت نقدى در کلیت خویش بوده و در بخش ویژه و غیر عمومیش درهاى نقد و پیشنهاد و گمانه را گشوده نگهدارد.
12-منطق متعالى یا دستور برین(-برین دستور):این منطق از دو بخش فراهم آمده:نخست- بخش منطق عمومى، دوم-بخش منطق خاص یا دستور ویژهاى که پیوند استنتاجى با منطق عمومى داشته باشد.
13-فلسفه خاص یا ویژه:هر فلسفهاى است که جدا از فلسفه همگانى پردازههایى دیگر داشته باشد، خواه آنها با فلسفه همگانى پیوند استنتاج داشته باشند، یا نه.
14-منطق خاص:هر منطقى است که جدا از منطق عمومى پردازههایى داشته باشد، چه از منطق عمومى گسسته باشد و چه پیوسته.
15-فلسفه اخص:مقصود این نوشته از آن هر فلسفهاى است که در حوزه فلسفه عمومى، از متون دینى، استنتاجپذیر باشد.
16-منطق اخص:مقصود این نوشته از آن هر منطقى است که در حوزه منطق عمومى، از متون دینى، استنتاجپذیر باشد.
17-عقل نظرى(-خردپندارى):جنبهاى از عقل است که به درک دانستنیهاى غیرکردارى اختصاص دارد.
18-عقل عملى(-خرد کردارى):جنبهاى از عقل است که به درک دانستنیهاى کردارى ناب و تهى از هر گونه ویژگى پندارى و نظرى اختصاص دارد. تفسیر هر کدام از عقل نظرى و عقل عملى، بدانگونه که ابهامى در تمایز آن دو در میان نماند، از جمله کارهاى دشوار در مسائل فلسفى است.تفسیرهاى گوناگونى از طرف محققان فلسفه، چه در غرب و چه در شرق به انجام رسیده.نگارنده نیز در پى آن تفسیرها و با بهرهیابى از آنها تفسیر دیگرى در این زمینه دارد که به گمان وى ابهامهاى دیرینه این مشکل را مىزداید.
19-عقل خاص در برابر عقل عام:مقصود آن مرحله یا جنبه از عقل است که به دریافت تصورات خاص و قضایاى ویژه و غیرعام، نائل مىشود.
20-تصورها یا نگارههاى خاص:این رده از تصورات، همان مجموعه تصورات اکتسابى است که در مرحله عقل عمومى دریافت نمىشوند، آنچه در مرحله عقل عمومى درک مىشود، یا ضرورى درجه نخست است، یا عمومى و ضرورى درجه دوم که با این وصف قابل کسب و استنتاج مىباشد، گرچه به هیچ روى به رده تصورات اکتسابى وابستگى ندارد.
21-گزارهها یا قضیههاى ویژه و غیرعام:آن دسته از تصدیقات که به اکتساب نیاز دارد و از ماهیت عقل عام برنیامده و در آن مرحله یا جنبه، دریافت یا پرداخت یا انگار نمىشود، در منطق به نام تصدیقات اکتسابى نامیده شده.قضیههاى خاص و غیرعام، به همین دسته از تصدیقات تعلق دارد.قضایاى خاص در دستگاههاى گوناگون عقل، یا از صمیم قضایاى عام و اصول عمومى استخراج مىشود، یا به کمک آنها و یارى دیگر ابزارهاى دانش به مرحله دریافت یا پرداخت یا انگار یا گمانهزنى مىرسد.اینگونه از قضایا، هم اثبات پذیرند و هم ابطالپذیر، مگر آن دسته از قضایاى خاص که فاقد شروط گزاره منطقى باشند.
22-اثباتپذیرى و ابطالپذیرى:این دو واژه، در فلسفه علوم، بسى رواج دارند و مىتوان گفت:از گذشته دور کاربرد داشتهاند، اما آنچه آنها را از گذشته جدا مىسازد، ویژگیهایى است که در روزگار اخیر از یمن پژوهش و تحقیق اندیشمندان دارا شدهاند.
شاید بتوان گفت:در میان این اندیشمندان «پوپر»بیشترین بهره را در سروسامان دادن عقلى بدین دو واژه بویژه واژه ابطالپذیرى دارد.وى ابطالپذیرى را از مختصات علوم قرار داد و بر این پایه، فلسفه را از جرگه علوم به یکسو نهاد.علاوه بر این، از اثباتپذیرى، تفسیرى تجربى بعمل آورد و آن را همدوش ابطالپذیرى کرد، تا همراه یکدیگر براى انبوه مسائل علوم تصمیمگیرى نمایند.
اثباتپذیرى یا تأییدپذیرى، بدین معنا است که یک گمانه در چرخه آزمون مورد نقض نیافته، بل رویدادها موافق تفسیر آن تحقق پذیرند، هر آزمون موافق براى گمانه یک درجه اثبات یا تأیید به همراه دارد.
براى تحقیق مفهوم اثباتپذیرى و اختصاص دادنش به پهنه علوم و دور ساختنش از انگارهها یا پردازههاى مبهم و فراگیر توصیفى، تفسیر خاصى منظور گردیده که آن را تنگاتنگ ابطالپذیرى قرار مىدهد.
ابطالپذیرى که بخش دیگرى از خصلت مسأله علمى در نظر پوپر و دیگر همفکران اوست، بدین معنا است که گمانه نسبت به رویدادها و آزمونها اثرپذیر و سخت نگران است، اگر در این میان حتى یک رویداد بر خلاف آن انجام گیرد، گمانه مورد نظر ابطال مىشود.
از باب نمونه، این گمانه که مىگوید:مدارهاى منظومه خورشیدى به شکل دائره است، گمانهاى ابطالپذیر مىباشد، زیرا از راه رصد و مطالعه و آزمون و محاسبه مختصات کیهانى مىتوان از پى ابطالش برآمد و این کار هم تاکنون بارها انجام گرفته.
این گمانه، هماغوش ابطالپذیرى، اثباتپذیر یا تأییدپذیر هم مىباشد.بدین معنا که از راه پایش و رصد و آزمون و محاسبه مىتوان بر اثبات یا تأییدش، دلیل، گواه یا نشانه آورد.
پوپر، بر ویژگى ابطالپذیرى، بسى پافشرده و آن را بسان نشان رخشانى از سرشت مسائل علوم ارج مىنهد.
نگارنده در زمینه تمایز علوم از علم محض عقلى یا فلسفه و هم در تفسیر ابطالپذیرى و اثباتپذیرى قضایاى علوم، دیدگاه دیگرى جز دیدگاههاى کنونى دارد که در گزارش مدخل اندکى از آن سخن خواهد آمد.
* بارى در اینجا بجاست اشارهاى به چند معنایى که از دو واژه یاد شده در این نوشتار منظور مىشود، انجام گیرد، تا پیشینهاى باشد براى کاربردهاى گوناگون این دو واژه.
کاربرد اثباتپذیرى و ابطالپذیرى
موارد کاربرد اثباتپذیرى و ابطالپذیرى، به ترتیبى است که در ذیل مىآید:
1-منطق و فلسفه محض و ریاضیات(-علوم عقلى محض).
2-گزارههاى بیرون از حوزه مطلق علم.
3-علوم تجربى یا دانشهاى آزمونى.
4-گزارههاى شخصى تعمیمناپذیر.
5-گزارههاى شخصى تعمیم پذیر.
بحثى در مدخل فلسفه و علوم
مدخل هر دانشى، باید عهدهدار تبیین و تدلیل مبانى آن باشد.تدوین یک دانش بىتبیین و تدلیل مبانى آن کارى است نارسا و غیرعلمى، و آمیختن تقریر مبانى با تقریر مسائل خود علم، موجب آشفتگى مىشود.
از اینرو ضرورت دارد براى هر شاخهاى از دانش، مدخلى جداگانه منظور گردد.و چون مجموعه دانشها، چه فلسفه و ریاضیات و چه دیگر علوم، مشترکاتى دارند که بىشناختشان هیچ علمى پاى نمىگیرد، پس لازم است در زمینه مشترکات مجموعه علوم، مدخلى جامع و مانع تدوین کرد که عهدهدار بیان آنها بسان آغازهها و پایهها یا مبانى باشد.
تدوین چنین مدخلى، مانند هر تدوین دیگر، بر دو پایه استوار است:
یکم:مجموعهاى از قضایاى ضرورى و عام، بسان ماده دانش.
دوم:استدلال منطقى که شامل استدلال ریاضى نیز مىشود، بسان صورت دانش.
بدین جهت، تدوین مدخلى براى فلسفه و علوم منطقا جز پس از تقریر چندى از اصول و قضایاى فلسفه و منطق عمومى ممکن نیست، گو اینکه خود مدخل یاد شده بخشى از فلسفه و منطق عمومى است که از جهت لزوم پیش درآمدن آموزههایش بعنوان مدخل از دیگر بخشهاى فلسفه و منطق، جدا و افراز گردیده، از اینرو تقریر اصول فلسفه عمومى در آغاز این نوشتار انجام گرفت، تا پایه و محورى باشد براى همه مجموعههاى اصول یا قضایا که از آن پس مىآید.
بحث کنونى از مدخل فلسفه و علوم، گرچه در برگیرنده همه مسائل نیست، ولى بخش ارزندهاى از آنها را در بردارد.در این بخش، ماهیت فلسفه و تمایز آن با دیگر علوم، شناسایى شده و چندى از نظریاتى که در آن باره عرضه گشته، بررسى و نقد مىگردند.
در روند این بحثها و نقدها، برد هر کدام از فلسفه و دیگر دانشها شناسایى و به اختصار تعیین و تبیین مىشود.در پایان، دیدگاه فلسفه اخص نیز در حدود متون ارائه مىگردد.
* براى ایضاح بیشتر باید گفت:ارزندهترین کارهائى که در مدخل انجام مىپذیرند، در چند رده بحثى قابل سروسامان گرفتند.
1-بحث در شناخت ماهیت و چیستى هر کدام از رده مسائل فلسفى و رده مسائل غیرفلسفى که به دیگر علوم تعلق دارد.و به دیگر سخن بحث در شناخت ملاکها و مایههاى تمایز مسائل فلسفه یا متافیزیک از مسائل دیگر رشتههاى دانش.
2-تحقیق در برد و میدان شعاع هر کدام از متافیزیک و دیگر رشتهها.در این تحقیق باید برد عقل و مرزهاى کار خرد و نیز حدود حواس درونى و بیرونى بگونهاى منطقى و هم موافق با اصول عامه عقل، روشن و دانسته و مشخص گردد.
زیرا اگر توانائیها و اندازه برد خرد و حواس از پیش دانسته نگردد، پرداخت هیچ گونه دانش-نه متافیزیکى و نه جز آن-امکانپذیر نمىباشد، چون هر دانشى براى بشر و دیگر همانندهاى او در ادراک بر پایه خرد و حواس درونى و بیرونى استوار است.
در این رده بحثى، آموزههایى چند سزاوار پژوهش و سنجش و روشنگرىاند، بویژه آموزه کانت که بسى بحثانگیز و در خور ایضاح و نقد مشروح و گسترده است. با نقد و ارزیابى این آموزهها، راه براى پیشتازى منطق و فلسفه همگانى در میدانهاى دانش گشوده مىگردد.
3-تنظیم صورتها و مایههاى نخستین و بنیادین دانش در دو مجموعه:نخست-مجموعه صورتها و نسبتهاى اندیشیدن.این صورتها که همان قالبها و ابزارهاى تفکرند، شرط لازم و منطقى هر گونه تفکر بوده، بگونهاى که هیچ تعریف یا قضیه یا استدلالى بىآنها ممکن نیست.
دوم-مجموعه مایههاى بنیادین و مشترک فلسفه و دیگر دانشها.این مایهها یا مواد، داراى دو ردهاند:
الف-رده تصورات عمومى(-نگارهها و تصورهاى همگانى).
ب-رده تصدیقات یا قضایاى ضرورى و عام (-گزارههاى بایسته و همگانى).
تنظیم مجموعه صور و طرق اندیشیدن، کار منطق عمومى است.و تنظیم مجموعه مواد بنیادى از دو رده تصورها و تصدیقها بر دوش فلسفه عمومى مىباشد. بدین دلیل مدخل فلسفه و علوم فرآوردهاى است معقول از دو بخش منطقى و فلسفى.
در اینجا، توجه بدین مطلب لازم است که هر کدام از منطق و فلسفه از دو بخش همگانى و ویژه فراهم آمده. و آنچه در مدخل عام و آغازین مطلق دانش مىتواند بیاید، تنها بخش همگانى و عمومى هر کدام از آنها است.
بخش ویژه و غیرعمومى منطق، خود دانش آلى و ابزارى و خاص است که مانند هر دانش ویژه دیگرى باید مسائل آن را بررسى و ارزیابى کرد، تا روشن شود که مىتوانند به اثبات برسند یا نه.
از باب نمونه، مسأله پرسش برانگیز استقراء یا جستار را یادآور مىشویم، این مسأله جزئى از ساختار منطق است، اما به قسمت عمومى آن تعلق ندارد، بل از رده مسائل قسمت ویژه منطق است که درستى و ارزشش بعنوان یک روش منطقى نیاز به دلیل دارد، از اینرو در پیرامونش نظرگاههاى مختلف پدید آمده و برخى آن را یکسره از سپهر منطق حذف کردهاند.
بخش ویژه فلسفه هم، چنانکه نیاز به یادآورى ندارد، دانشى خاص و نیازمند به دلیل است.در این بخش بدلائل چندى که در جایش باید تفسیر گردند، اختلافهاى ژرف و بسیارى پدیدار گشته که در برخى از گردابها به نظرگاههاى هم زداى * و متناقض کشیده شده است.
اکنون پس از ایضاح یاد شده پیرامون مدخل، آموزهها و پردازههایى را که در مدخل، مورد تبیین و نقد قرار داده مىشود، در یک فهرست شمرده، سپس بحث در آنها را بخواست خدا آغاز مىکنیم.
سر خط هر کدام از آموزهها و پردازههاى مدخل به گزارش و ترتیب ذیل مىآید.
(*)واژه هم زداى، واژهاى است آمیخته از پیشوند«هم»و کلمه «زداى»(ساده زاینده)این واژه بعنوان مرادف واژه متناقض در این نوشتار برگزیده شده.
جدول پردازههاى مدخل
1-آموزه دیرینه بر پایه شناخت موضوعات و جهات و عوارض آنها در زمینه شناسائى فلسفه از سایر علوم.
این آموزه مىگوید:هر دانشى را باید از راه موضوع و حیثیات و عوارض موضوع آن شناسایى کرد و از دیگر دانشها جدا و متمایز ساخت.شناخت و تفکیک در سایه موضوع، گذشتهاى پیش از دوره فلاسفه اسلامى دارد.اما مىتوان گفت:در دوره فیلسوفان مسلمان بسى پرداختهتر شد.متکلمان دوره اسلامى نیز پابپاى فلاسفه در همین راه براى شناخت و تفکیک گام نهادند.
بر این اساس، هر دانشى از مجموعه دانشها از راه موضوع و جهت و عوارض یا محمولات آن شناسائى گشته و در پرتو آنها از علوم دیگر متمایز مىشود.
در فصلى مختص به این آموزه، تفسیر و نیز نقدى نو از آن به انجام خواهد رسید.
2-پرداخته * نفى معنا که کارناپ و، ویتگتنشاین و دیگر همفکران آنان از حلقه وین آن را همچون راهى براى شناخت مسائل علمى از مسائل غیرعلمى عرضه کردهاند.مسائل متافیزیکى در اینان برابر و معادل است با مسائل غیرعلمى.
پرداخته نفى معنا سختترین یورش در درازاى تاریخ بر متافیزیک است، زیرا بجاى هر گونه نقد تمامیت محتواى آن را نفى کرده و متافیزیک را بعنوان پرداختهى تهى از معنا و فاقد قابلیت تصدیق و تکذیب از سپهر اندیشه کنار مىگذارد.
3-نقد پرداخته نفى معنا از راه تحلیل محتوا و محک زدن برآیندهاى تحلیل با ملاکهاى عام که خود پرداخته مذکور نیز تنها در گستره آنها فرضپذیر است.
سنجش و ارزیابى این پرداخته یا دیدگاه نافى متافیزیک، بنیادىترین کار براى آغاز فلسفهاى سنجیده و منطقى و تفسیر کننده و تفسیر دهنده و بدور از جزمیتهاى نسنجیده در بخش ویژه متافیزیک است.
4-آموزه اصالت تحصل با تحقق(positivisme پوزیتیویسم)، این آموزه در یک طرح بگونه متافیزیکى ارائه گردیده و منظورش از اعتبار انداختن استدلالهاى عقلى بریده از تجربه و مشاهده است.آنچه از این آموزه برمىآید، پى افکندن یک فلسفه علمى تهى از مفهومها و ملاکهاى متافیزیک است، کارى که بسیار کسان در پى آن برآمده و تاکنون کامیاب نشدهاند.
در تبیین و نقد آموزه تحصلى یا پوزیتیویستى، اندازه کامیابى یا شکست آموزه تحصلى در رویارویى با متافیزیک و گریز از آن دانسته مىگردد.
5-نقد آموزه پوزیتیویسم یا اصالت تحصل:در این نقد، آموزه مذکور در سه زمینه منطقى، فلسفى و علمى بررسى و پژوهیده گشته و ارزش علمى آن به معناى مطلق تعیین خواهد شد.
6-آموزه نقدى ایمانوئل کانت، فیلسوف نقاد آلمانى که سهم بسیارى در پرداخت تمامیت فلسفه جدید دارد.این آموزه بدانگونه که خود کانت نظر داده، دیدگاه کهن در فلسفه و علوم را دگرگون ساخت و طرحى نو از اندیشه و اندیشیده در انداخت و انقلابى بسان انقلاب کوپرنیکى در کلیت دیدگاه دانش پدید آورد.
* اینکه کانت در طرح خود از کلیت دانش تا چه مقدار کامیاب بوده و دیدگاهش تا چه اندازه با نفس الامر مطابقت داشته، مسألهاى است که بسى پرسشها و نقدها برانگیخته و تعیین حدود آن نیازمند نقدى مشروح و گسترده است.بخشى از این نقد در مدخل خواهد آمد.
(*)واژه پرداخته، در این نوشتار، براى نظریهها و دیدگاههایى بکار مىرود که یا منطقا از مفهومى معقول تهى بوده، یا زمینه برهانى نداشته و یا با مغالطه، یا مشاغبه یا خطابه و یا هنر شعرى سر و سامان گرفته است.
7-نقد آموزه کانت:این نقد به اختصار انجام مىگیرد، اما با این وصف، کوشش خواهد شد تا در بردارنده چند بخش بنیادى از کلیت نقد آموزه کانت باشد.
8-آموزه جدید در جداسازى دانش تجربى از دانش عقلى ناب یا متافیزیک، این آموزه گویا بنحو رسمى بدست فرانسیس بیکن پیشنهاد شد.آموزه بیکن، گرچه در تاریخ دانش پیشینهاى دراز دارد، اما بعنوان یک آموزه پرداخته و جداگانه با طیفى از مختصات و با گونهاى مقابله با متافیزیک، شاید از روزگار بیکن آغاز شده باشد.
بارى هر چه باشد این آموزه به دلیل تأثیر چشمگیرى که در پیدایش دانش جدید داشته، هماره توجه ویژهاى را بخود انگیخته، تا بدانجا که بسیارى گمان بردهاند ساختار دانش بر آن استوار است.
آموزه بیکن را مىتوان خواستگاه همه آموزههایى دانست که گرایش تجربى داشته و بگونهاى تجربه و استقراء را بنیاد علم پنداشتهاند.
9-نقد آموزه جدید:آموزهاى که دست کم از روزگار بیکن و بدست وى آوازه گرفت، با همه گیرایى نمىتواند یک آموزه منطقى یا علمى باشد، گو اینکه شنیدن این سخن براى گوشهایى که به نقد خوى نگرفته یا گرفتار تار و پودهاى تلقینها و جزمیتهاى نسنجیده و بریده از خردمندى شدهاند، بسى دشوار است.در فصلى که به نقد آموزه مذکور اختصاص دارد، چندى و چونى ناسازگار بودن این آموزه با دستگاه منطق و علم تبیین مىشود.در روند گزارش و نقد آموزهها و پردازهها پیرامون دانش، راه براى دستیابى به نظریهاى سنجیدهتر و سازگارتر با منطق و دستگاه مشترک دانش گشودهتر و هموارتر مىگردد.
10-نظریه پوپر:این نظریه در فلسفه علوم و شناخت مسائل علمى از غیرعلمى و دادن طرحى نو از قضایاى علمى، کارى ارزنده به انجام رسانید.و بیراه نیست اگر بگوئیم:به دانش نو تکانى نو داد و بسیارى از اسطورهها و پندارهاى تهى را که به نام علم بلند آوازه گشته بودند، از سپهر دانش بیرون راند.
نگارنده با اینکه بر نظریه پوپر نقدى بنیادى داشته، آن را از جمله نظریههاى سنجیده تاریخ علوم مىداند.این نظریه، گذشته از گشایشهائى که در گستره علوم داده، در جنبه اخلاق علمى نیز سودمند بوده.
11-نقد نظریه پوپر:در فصلى که بکار نقد آموزه مذکور اختصاص دارد ایضاحى از بخشها و مختصات آن به انجام خواهد رسید.
12-نظریه نگارنده:این نظریه افزون بر دادن تفسیر از ماهیت متافیزیک و دیگر علوم، طرحى دیگر جز آنچه تاکنون ارائه شده، در مورد نظریههاى فلسفى و علمى عرضه مىکند.و بخواست خدا مختصاتش تبیین خواهد شد.