راز و رمز حیات از نگاه علم و دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این نوشتار، نخست از قول علمای جدید درباره ویژگیهای چهارگانه حیات سخن میگوید، سپس با اشارهای به قانون دوم ترمودینامیک، نشان میدهد که دانش جدید از کشف راز و رمز حیات، عاجز و ناتوان است و مشکل بزرگ این دانش این است که حیات را تنها در قلمرو عالم ماده مطالعه کرده و از گستردگی آن که همراه با خود هستی است، غفلت کرده است. پایان بخش این بحثها آیاتی است که حیات را در معنای وسیع و بیکرانش مطرح کردهاند.متن
رمز ناگشوده حیات
انسان از آن روزی که چشم به زندگی میگشاید و قوای حسی و فکری خود را به کار میاندازد، با دو پدیده بزرگ و رمز آلود مرگ و زندگی رو به رو میشود. او به تدریج متوجه میشود که هیچ موجود زندهای بر روی این کره خاکی عمر جاویدان و زندگی همیشگی ندارد. مبارزه با مرگ، برای همه زندگان امری طبیعی و غیر قابل اغماض است. هر چند گه گاهی مرگ انتخابی به خاطر برخی از اهداف که ممکن است بسی والا باشد و ممکن است بسیار پست و حقیر باشد رجحان مییابد و در میان همه موجودات زنده خاکی تنها انسان است که گاهی به چنین مرگی روی میآورد. علاوه بر این که با انتخاب مرگ، در راه هدف والا، ممکن است خون او در پیکر اجتماع، موجبتحرک و بیداری شود، خود به چنان قداست و سعادت و افتخاری نائل میشود که باید سودای او را سودمندترین و برترین نامید. اینانند که به مرگ، دلقی رنگ رنگ و تنی چون پالهنگ میدهند و عمری جاودان میستانند و راه به کوی جانان میبرند.
رمز حیات را هیچ کس نگشوده است. علم با همه تلاشها و آزمایشها و ره یافت به سوی اعماق اتمها و سلولها و مطالعات بر روی اندام جانوران، هنوز که هنوز است، جز سر درگمی و حیرت، مایهای نیندوخته است.
آنچه دانشمندان به کف آورده و در آثار خود ثبت کردهاند، چیزی جز بیان خواصّ ظاهری حیات مادّی نیست. آنها حتی تا بدانجا پیش رفتهاند که توانستهاند بدانند که ویروسها پل و پیوندی میان موجودات جاندار و بیجاناند؛ چرا که میتوانند «مدتها بدون ظاهر ساختن علائم حیات، در محفظهای محبوس شوند و در اغلب محیطها قادر به بازآفرینی یا تولید مثل نیستند».(1) ولی هرگز نتوانستهاند و ادعایی هم ندارند که گره اصلی را بگشایند و حیات را آن گونه که در ذات خود شهود میکنند، به وادی معرفت حصولی و علم ارتسامی درآورند.
حیات خود هستی یا بخشی از هستی است. از دید فرومایگان بخشی از هستی و از دید فرا مایگان خود هستی است. صدرالمتألهین میگوید: «هستی در هر چیزی عین علم و قدرت و دیگر صفات کمالی موجودات است؛ ولی در هر چیزی به حسب خود آن چیز».(2)
هستی را حدّی و رسمی و صورتی در ذهن آدمی نییست؛ چرا که هستی، خود عینیّت و عین خارجیّت است و محال است که چنین حقیقتی از حدّ عینیّت ، خارج و به حدّ ذهنیّت، پیوندد و به همین جهت است که جز از راه شهود، قابل دریافت نیست و این عنقای بلند آشیانه در دام حدّ و برهان و تفهیم عبارت و بیان، گرفتار نمیشود. آنچه از
_______________________________
1. علم و دین، به قلم ایان باربور ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، صفحه 352(مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم 1374).
2. الشواهد الربوبیة به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، صفحه 7(دانشگاه مشهد، 1346).
_______________________________
دسترس ذهن و از قلمرو وجود ذهنی خارج است، از تمام عوارض ماهوی مصونیت دارد.(3)
اگر حیات، عین هستی و هستی عین حیات است و اگر هستی را نتوان در کمند بیان و برهان افکند، چه توقعی میتوان داشت که حیات و راز و رمز آن در دام بیان و برهان افتد و چرا و چگونه حیات را محدود به حیات نباتی و حیوانی کنیم و چرا نباید با خواجه طوس هم صدا شویم که میگوید: «کلّ قادرٍ عالمٍ حیٌّ»(4): «هر موجودی که از علم و قدرت برخوردار باشد،زنده است»، اعم از این که مادی باشد یا غیر مادّی، جسمانی باشد یا مجرد، محسوس باشد یا متخیّل یا معقول؟ اگر همه موجودات به اندازه ظرفیت وجودی خود از علم و قدرت برخوردارند و اگر درّاک بودن و فعّال بودن، نشان حیات و کشّاف راز و رمز زندگی است، چرا خود را در چارچوب عالم ماده اسیر کنیم و به این خیال خام سرگرم شویم که ویروسها پلی میان موجودات جاندار و بیجاناند؟! مگر با نگاهی نافذ و عمیق، میتوان باور کرد که بیجانی هم وجود دارد؟ اصولاً آیا آنچه ما برزخ و فاصله میان دو چیز تلقّی میکنیم، پل است یا نردبان؟ پلها ما را برای حرکت افقی همراهی میکنند و نردبانها ما را برای حرکت صعودی. (البته مخفی نماند که برخی از مردم از نردبان سقوط میکنند!).
ویژگیهای حیات؟
زیست شناسان با تنگ نظری ویژه خود به بررسی ویژگیهای حیات پرداخته و برای حیات جسمانی آثار و علائمی برشمردهاند. اینان، باز آفرینی و رشد و تحریک پذیری و خود سامانگری را از نشانههای شناخته شده و بارز حیات میشمارند.(5)
مقصود ایشان از بازآفرینی، تولید مثل است. آیا اگر موجودی تولید مثل نکند، مرده است؟ بسیارند موجوداتی که به
_______________________________
3. نگ: همان.
4. کشف المراد، صفحه 29(قسم الالهیات، چاپ اوّل، موءسسه امام صادقعلیه السلام، قم 1375).
5. علم و دین(پیشین) صفحه 352.
_______________________________
واسطه شرایط پیری یا عوارض جسمانی از تولید مثل محروماند، ولی هیچکس منکر حیات آنها نیست. وانگهی تولید مثل، در بسیاری از موارد، امر اختیاری است. با این حال، کسی نمیگوید: اشخاصی که نمیخواهند تولید مثل کنند، در زمره مردگاناند.
رشد و بالندگی هم نمیتواند همه جا از علائم حیات باشد. مگر نه این است که انسانها و بسیاری از جانوران با گذر از بعض مراحل حیات، به مرحلهای میرسند که رشد و بالندگی آنها متوقف میشود و چه بسا رو به لاغری و کم شدن حجم بدن میگذارند و اندک اندک، راه ممات را میپیمایند و از قلّه زندگی سقوط میکنند.
تحریک پذیری ویژگی مهمی است. موجود زنده، دیر یا زود به محرکات و عوامل تحریک کننده برونی پاسخ میدهد و خود را برای انطباق با شرایط جدید آماده میسازد. هر اندازه موجود از قوت و شدت حیات برخوردار باشد، برای پاسخ دادن به محرکات، آمادگی بیشتری دارد و هر اندازه در سطح نازلتری از حیات، قرار داشته باشد، در پاسخ دادن به محرکات، ضعیفتر و ناتوانتر است. موجود زنده، حتی در خواب هم به محرکات پاسخ میدهد و به همین جهت است که میتوان او را از خواب بیدار کرد و اگر بیدار نمیشد، عوارض و مهلکات شدیدی او را تهدید میکردند و زندگیش را به خطر میانداختند.
منظور از خود سامانگری، صیانت نفس و انطباق با محیط است. طبیعی است که هر موجود زندهای نمیتواند خود را با هر شرایطی منطبق سازد. آبزیان از انطباق با خشکی و خاکزیان از انطباق با آب، ناتواناند؛ ولی به هر حال هر کدام برای انطباق با محیط جدید تلاش میکنند، گو این که تلاش آنها به شکست انجامد.
به هر حال، خود زیست شناسان معترفاند که با وجوه یاد شده، نمیتوان فرق و تمایز دقیق، میان موجود زنده و غیر زنده قائل شد. وانگهی اگر ما موجود غیر زندهای نداشته باشیم، میخواهیم میان چه و چه فرق بگذاریم؟ اگر حیات، همچون هستی، بی حد و مرز است، میخواهیم در کجا مرزهای حیات را مشخص و متمایز سازیم؟
قانون دوم ترمودینامیک
زیست شناسان معترفاند که قانون دوم ترمودینامیک هم پاسخگوی سوءال درباره مرز میان زندگی و غیر زندگی نیست.
این قانون میگوید:«هر سیستم بستهای تمایل به افزایش بی نظمی (یا آنتروپی که تعبیری فنّیتر است) دارد. وقتی یک چکش بر یک قطعه فلز ضربه میزند، انرژی حرکت فرود آمدن منظمش تبدیل به حرارت میشود. یعنی تبدیل به حرکات اتفاقی مولکولها در داخل فلز».(6)
محتمل است که موجود زنده از قانون مزبور تخطی کند؛ چرا که گرچه افزایش در نظم نشان میدهد؛ ولی با تحلیل دقیق معلوم شده است که افزایش نظم در موجود زنده، به قیمت کاهش نظم در جای دیگری است. حتی موجودات بیجان هم میتوانند در برخی از موارد، بر نظم خود بیفزایند.
به گفته ایان باربور: «یک گیاه بالنده افزایشی در نظم نشان میدهد؛ ولی آفتاب و خاک و هوا نیز اگر قرار است قانون دوم ترمودینامیک به آن اطلاق شود، باید به حساب آید و به آن سیستم افزوده شود. جانداران با غذاهای آلی مختلف تغذیه میکنند که محتوای انرژی و نظم آنها زیاد است. چنان که شرودینگر گفته است: شگرد اینکه یک اورگانیسم، خود را در سطح عالی نظم نگه میدارد و فی الواقع در مکیدن نظم از محیطش نهفته است، منظور او این است که چنین فعالیتی قانون دوم ترمودینامیک را لغو نمیکند».(7)
چرا تنگ نظری؟!
متأسفانه هرگاه مفاهیم بلند و والا را
_______________________________
6. علم و دین (پیشین)، صفحه 352.
7. همان، صفحه353.
_______________________________
در مصادیق پست و فرومایه جستجو کنیم، ارجح و عظمت و سعه وجودی و ویژگی فرامادّی آنها را فراموش میکنیم یا به کلی آن جنبههای والا را منفی و موهوم میشماریم. مگر نه فلاسفه مادّی و حسی مذهبان، موجودات را مساوی با محسوسات پنداشتند و از این رهگذرِ باطل و غلط، راه را بر متافیزیک و گرایش به عالم بیکران ورای مادّه بربستند و شیخ الرئیس در حالی که خود از شاهکار فلسفی خود شگفت زده شده بود از دل موجود محسوس، موجود غیر محسوس را استخراج کرد و نشان داد که آن انسانیّتی که مثلاً بر زید و عمر و بکر، حمل میشود، نه به اشتراک لفظی، بَلْ به اشتراک معنوی است و این نمیتواند محسوس باشد؛ و گرنه صدقش بر افراد بیشمار، غلط خواهد بود؟ وانگهی مگر ممکن است که قوه حس و وهم و عقل که بهترین داور میان حواس است محسوس باشند و گرنه برای ادراک آنها به حسّی دیگر نیاز داریم و این، مستلزم دور یا تسلسل خواهد بود که بطلان آنها به ضرورت یا به کسب و نظر، ثابت است و همواره باید به گونهای در استدلالات خود حرکت کنیم که به ورطه آنها گرفتار نشویم؟(8)
اگر دیده دل بگشاییم، حیات را تک ساحتی نمیبینیم و از فیزیک به متافیزیک و از ماده به معنی و از جسم به روح و از مجاز به حقیقت واز ظاهر به باطن میرسیم و اگر دیده دل را فرو بندیم یا آن چنان با حجاب یا حجابهای ضخیمش بپوشانیم که بیخاصیتش کنیم، باید با کسانی همصدا شویم که میگفتند:
«ما هِیَ اِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِکُنا اِلاّ الدَّهر».(9)
«زندگی چیزی جز همین مرگ و زندگی دنیوی نیست و جز روزگار، چیزی ما را هلاک و تباه نمیکند».
هاتف اصفهانی که معنا و رمز حیات را به شمّ شهود و از خو گرفتن به قیام و رکوع و سجود، دریافته، میگوید:
_______________________________
8. نگ: هستی و علل آن، احمد بهشتی، صفحه 51 تا 72(بوستان کتاب، قم 1383).
9. سوره جاثیه، آیه 24.
_______________________________
چشم دل باز کن که جان بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
بر همه اهل آن زمین به مراد
آنچه بینی دلت همان خواهد
دل هر ذره را که بشکافی
از مضیق حیات درگذری
تا به جایی رساندت که یکی
با یکی عشق ورز از دل و جان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
آنچه نادیدنی است آن بینی
همه آفاق گلستان بینی
گردش دور آسمان بینی
آنچه خواهد دلت همان بینی
آفتابش در میان بینی
وسعت ملک لا مکان بینی
از جهان و جهانیان بینی
تا به عین الیقین عیان بینی
وحده لا إله إلاّ هو(10)
زندگی حقیقی
کاش میدانستیم که زندگی بدون دوست، و بالندگی بدون یار، و بازآفرینی در حال غفلت از پروردگار و تحریک پذیری و خود سامانگری بدون کرنش و نیایش در پیشگاه ایزد دادار، یعنی مرگ واقعی و در محضر انور دوست بودن چه در حال موت و چه در حال حیات یعنی زیستن واقعی، یعنی به نحو مطلوب زیستن و برای همیشه شادکام و شادخوار، پاینده و پایدار بودن و به حق پیوستن و راز و رمز حیات واقعی وزندگی حقیقی را دریافتن. آری:
زندگی بی دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است(11)
زندگی واقعی از آن کسانی است که در
_______________________________
10. لغتنامه دهخدا: هاتف، ج49، ص 30 تا 32. او در اواخر عمر، میان اصفهان و قم و کاشان در رفت و آمد بوده و به سال 1198 در شهر مقدس قم درگذشته و به خاک سپرده شده است. او را در نظم و نثر تازی و فارسی ثالث اعشی و جریر و تالی انوری و ظهیر دانستهاند. (همان).
11. کلیات مثنوی جلال الدین محمد بلخی رومی، ج5، ص 461(کتابفروشی اسلامیه تهران).
_______________________________
راه خدا کشته میشوند و مردم ظاهربین چنان پندارند که مردهاند؛ حال آن که به افتخار «اگحْیاء عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(12) نائل آمده و در پیشگاه پروردگار، سرمست از باده حضور و دل خوش از قرار گرفتن در محفل نور و سرور، از روزی و رزقی الهی که تا نبینی و نچشی و نخوری، ندانی بهرهمند و برخوردارند.
اگر زندگی یعنی خور و خواب و شهوت این جهانی و خودسامانگری در تخته بند زمینی و نه آسمانی و انباشتن شکم از جامدات و مایعات جسمانی، پس آن زندگی برتر، چیست؟ اگر زندگی، آن است، پس این چیست و اگر این است، پس ان یعنی چه؟
ما چه کنیم که به شعور واقعی برسیم و به خون خفتگان راه خدا را مرده نپنداریم و آنها را زنده حقیقی بشناسیم؟ اگر این شعور واقعی نصیب ما شده بود، به ما نمیگفتند:
«لاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ اگموات بَلْ اگحْیاء وَلکِنْ لا تَشْعُرُون».(13)
«نگویید: کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، اموات و مردگاناند، بلکه آنها زندگاناند و شما از چنان شعور و ادراکی که آنها را زنده بشناسید، برخوردار نیستید».
آفریدگار حیات
ما باید حیات را در حوزه پهناور و بیکران هستی مطالعه کنیم و رشد و بالندگی و بازآفرینی و تحریک پذیری و خود سامانگری را در قالب محدود مادیّات نبینیم و در عین حال، محتاط باشیم که در آن مرتبه که به موجود زندهای میرسیم که «الحَیُّ الْقَیُّوم»(14) وصف او، بلکه عین ذات اوست، مبادا خیال کنیم که او هم تولید مثل میکند و او هم احیاناً یا همواره گرفتار تأثّرات و انفعالات میشود و او هم از نقص به کمال میرسد و ناگزیر است که صیانت نفس کند و با محیط خارج، انطباق یابد. او خود را به «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ
_______________________________
12. سوره آل عمران، آیه 164.
13. سوره بقره، آیه 150.
14. سوره بقره، آیه 257.
_______________________________
یُولَد»(15) وأحدیّت و صمدانیت و نداشتن کفو و همسر و همدوش و همتا توصیف کرده و اینها را برای مردم آخرالزمان که کار ژرف اندیشی را به اوج کمال میرسانند و از سطح نگری و ظاهر گرایی و پدیدار پسندی به ژرف نگری و باطن گرایی و یگانه پرستی و یکتانگری روی میآورند بیان میکند(16) تا بدانند که هر چه در زمین و آسمانهاست، تسبیح خوان اویند و سر بر آستان عزّت و حکمتش میسایند و ملک هستی از زمین تا اوج آسمانها از آن اوست و حیات میبخشد و میمیراند و بر هر چیزی قادر و تواناست. ذات بی مانندی که هم اوّل و هم آخر، هم ظاهر و هم باطن است و هیچ چیز از علم بیکرانش پنهان و پوشیده نیست. آفریدگاری است که آسمانها و زمین را شش روزه آفریده و بر عرش و اریکه قدرت و حاکمیت مطلق مستولی شده و میداند که چه چیزی داخل زمین است و چه چیزی از آن خارج گردد و چه چیزی از آسمان فرو آید و چه چیزی در ارتفاعات بیکران آن بالا رود. هر جا که باشید با شما است و به کردار شما بصیر و بیناست. او راست پادشاهی و فرمانروایی مطلق آسمانها و زمین، ذات یگانه او مرجع همه امور است و هیچ چیزی نیست که از بازگشت به او تخلف و سرپیچی کند. شب را داخل روز و روز را داخل شب میکند و به اسرار سینهها واقف و آگاه و داناست.(17)
این معنای دقیق و رقیق حیات، ضمن این که معنایی جدای از سایر جلوههای حیات نیست و عقل و عرف، به اشتراک معنوی آن سرسپرده و از حکم به اشتراک لفظی آن، ابا و امتناع میورزند، آن چنان از نظر کنه حقیقت، رمز آلود است که عقل
_______________________________
15. سوره توحید.
16. سُئل علیُّ بن الحسینعلیه السلام عن التوحید، قال: إنّ الله عزّ وجلّ علمَ أنّه یکونُ فی آخر الزّمانِ أقوام متعمّقون فانزل الله تعالی «قُلْ هُوَ الله اگحد» و الاعلیها السلامیات من سورة الحدید إلی قوله: «عَلیم بذاتِ الصّدور» فمن رامَ وراءَ ذلک فقد هلک(تفسیر نورالثقلین، ج5، ص 706، موءسسه اسماعیلیان قم 1370، چاپ چهارم، و همان ، صفحه 231).
17. نگ: آیات 1 تا 7 سوره حدید که طبق فرمایش امام سجادعلیه السلام این آیات به ضمیمه آیات سوره توحید برای ژرف اندیشان دوران آخرالزمان نازل شده است.
_______________________________
ژرف اندیش را میان حکم به اشتراک لفظی و اشتراک معنوی سرگردان میسازد؛ چرا که وقتی به معنا ومفهوم مینگرد، چارهای جز حکم به وحدت و اشتراک معنوی ندارد و هنگامی که به مصداق روی میآورد، باید بگوید:
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
او به دام فکر و اندیشه کسی نمیافتد و ناچار باید دام افکنان فکر و اندیشه، در پی شکار مرغی دیگر باشند، نه آن عنقای بلند آشیانه را.
برو این دام بر مرغی دیگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
مشکل ما این است که در اقیانوس بیکران حیات غوطهوریم و همچون ماهی دریا که چون سر وکاری با غیر آب ندارد، نمیتواند فرق میان آب و خشکی را تمییز دهد، ما نیز چیزی غیر از حیات، ندیده و لمس نکردهایم، تا بتوانیم بدانیم که حیات و غیر حیات چه فرقی دارند.
ما با تنگ نظری، حیات و ممات را در برابر هم قرار میدهیم و از ملاحظه و مشاهده تضادّ میان آنها و به قاعده «تُعْرَفُ الأشیاءُ بأضدادِها» هر کدام از آنها را به وسیله دیگری شناسایی میکنیم؛ حال آن که این رویه از بیخ و بن غلط است. موت، ضد حیات نیست؛ چنان که حیات هم ضد موت نیست. آنچه ما آنها را موت و حیات میپنداریم و حکم به تقابل و تضاد آنها میکنیم، هر کدام مرحله و مرتبهای از آن معنای رمزآلود حیات واقعی و حقیقت زندگی است؛ چرا که سراسر هستی حیات و کل حیات و قدرت و دانندگی است. اگر به ظواهر بنگریم، باید بگوییم:
زندگانی آشتیّ ضدهاست
صلح اضداد است این عمر جهان
روز کی چند از برای مصلحت
عاقبت هر یک به جوهر بازگشت
مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست
جنگ اضداد است عمر جاودان
با همند اندر وفا و مرحمت
هر یکی با جنس خود انباز گشت(18)
_______________________________
18. کلیات مثنوی (پیشین)، ج1، ص 37.
_______________________________
نه صلح اضداد، حیات واقعی است و نه جنگ اضداد، نفی آن؛ بلکه هر دو جلوههایی زیبا و نمودهایی دلربا از واقعیت حیات و از حقیقت رمز آلود زندگی است وجالب این که رویش هر دو، از یک منبع بیکران هستی وحیات و جلوه و نمودی از آن خورشید پر فروغ و بیهمتای هستی بخش و حیات و موت آفرین است که خود فرموده است:
«یُحْیی وَیُمیتُ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر».(19)
«او، هم بخشنده حیات است و هم بخشنده موت، و بر هر چیزی تواناست».
اگر موت، به معنای نفی حیات است، چه لزومی دارد که موت را ببخشند؛ بلکه هرگاه روح حیات را بدمند، موتی نیست و چون از دمیدن روح حیات امتناع ورزند، حیاتی نیست، نه اینکه موتی هست.
بنابراین قرار گرفتنِ احیاء و اماته در آیه فوق و یا در برخی از آیات دیگر، نشانگر این است که هیچکدام به معنای حقیقی تقابل در مقابل دیگری نیست. یعنی در حقیقت، تقابل ذاتی ندارند، بلکه اگر تقابلی باشد، تقابل عَرَضی است. اگر نه این است چرا در وصف خدای فرمانروای مطلق و صاحب قدرت بی حد و مرز میگوید:
«الَّذِی خَلَقَ الْمَوتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ اگیُّکُمْ اگحْسَنُ عَمَلاً».(20)
«خداوندگاری که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از نظر کار و کردار نیکوترید».
برخی از اهل سیر و سلوک به معتمدین خطاب میکردند که بکشندشان؛ چرا که در کشته شدن خود، حیات را در حیات، و زندگی را در زندگی میشناختند و لابد مرادشان قتل هواهای نفسانی بوده و الاّ چگونه ممکن است که از ثقات ومعتمدین خود انتظار داشته باشند که آنها را به شمشیر گردن بزنند یا به تیر زهر آلود به قتل برسانند. مگر این که قاتل را مجاز
_______________________________
19. سوره حدید، آیه3.
20. سوره ملک، آیه3.
_______________________________
مورد وثوق و اعتماد شمرده باشند. مولوی میگوید:
دانه مردن مرا شیرین شده است
بل«هم احیاء» پی من آمده است
اقتلونی یا ثقاتی لائماً
إنّ فی قتلی حیاتی دائماً(21)
مولوی این اشعار را در داستان امیرالموءمنینعلیه السلام آورده که قاتل خویش را اجازه داد که آزاد باشد و از کشتن و محبوس کردن او خودداری کرد.
باز رو سوی علیّ و خونیش
گفت دشمن را همی بینم به چشم
زآنکه مرگم همچو جان خوش آمده است
مرگ بی مرگی بود مارا حلال
برگ بی برگی تو را چون برگ شد
وآن کرم با خونی و افزونیش
روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
مرگ من در بعث چنگ اندر زده است
برگ بی برگی بود ما را نوال
جان باقی یافتی و مرگ شد(22)
البته این مطلب مسلم است که امام امیرالموءمنین علیه السلام به مرگ علاقهمند بود و خود میفرمود:
واللهِ لابنُ أبی طالبٍ آنَسُ بِالموت من الطِّفلِ بِثَدی اُمّهِ.(23)
«به خدا فرزند ابوطالب، بیشتر از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر به مرگ علاقهمند است».
ولی این که به قاتل فرموده باشد که مرا بکش یا به ثقات و معتمدین دستور داده باشد که مرا بکشید، در منابع شیعی مخصوصاً بحارالانوار مجلسی که دائرة المعارف بزرگ مقامات عصمت و ولایت است، دیده نشد. آنچه هست، این است که حضرت با این که جسته گریخته خبر میداد که ابن ملجم قاتل اوست، به او نیکی میکرد و میفرمود: «اریدُ حباءَهُ وَیریدُ قتلی»(24) من میخواهم به او بذل و بخشش کنم و او میخواهد مرا بکشد. در روایتی آمده است که ابن ملجم سه بار
_______________________________
21. کلیات مثنوی (پیشین)، ج1، ص 107.
22. همان، ج1، ص 106 و 107.
23. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 5.
24. بحارالانوار، ج42، ص 196.
_______________________________
سوگند یاد کرد که حضرت را دوست دارد و حضرت سه بار سوگند یاد کرد که دروغ میگوید، بلکه او را لعن کرد و چون بیرون رفت، فرمود: اگر از دیدن قاتل من خوشحال میشوید، به این شخص نگاه کنید. یکی گفت: چرا او را نمیکشید؟ یا این که گفت: او را میکشیم، فرمود: چیزی عجیبتر از این نیست، آیا مرا امر میکنید که قاتلم را بشکم؟!(25)
منظور این است که قصاص قبل از جنایت ناروا است و شایسته عدل علوی نیست که کسی را که هنوز جرمی نکرده، قصاص کند یا او را به زندان افکند.
هنگامی که مردم را برای بیعت فرا خوانده بود،بن ملجم نیز برای بیعت به حضور آمد، ولی حضرت، دو یا سه بار او را رد کرد. سپس با او بیعت کرد و به هنگام بیعت فرمود: چه چیز، شقیترین امت را از ارتکاب جنایت بزرگ باز میدارد، آنگاه در حالی که دست بر سر و ریشش گذاشته بود، فرمود: «لَتَخضَبَنَّ هذهِ مِنْ هذِهِ» به خدا سوگند که ریشم را به خون سرم خضاب میکنی.(26)
به روایتی سه بار حضرت او را سوگند داد که به بیعت خود وفا دار بماند و ابن ملجم از این موضوع در شگفت مانده بود. سرانجام به او فرمود: برو، به خدا سوگند، نمیبینم که به آنچه گفتی، وفا کنی.(27)
_______________________________
25. همان، صفحه 196.
26. همان، صفحه 192.
27. همان، صفحه 192 و 193.
انسان از آن روزی که چشم به زندگی میگشاید و قوای حسی و فکری خود را به کار میاندازد، با دو پدیده بزرگ و رمز آلود مرگ و زندگی رو به رو میشود. او به تدریج متوجه میشود که هیچ موجود زندهای بر روی این کره خاکی عمر جاویدان و زندگی همیشگی ندارد. مبارزه با مرگ، برای همه زندگان امری طبیعی و غیر قابل اغماض است. هر چند گه گاهی مرگ انتخابی به خاطر برخی از اهداف که ممکن است بسی والا باشد و ممکن است بسیار پست و حقیر باشد رجحان مییابد و در میان همه موجودات زنده خاکی تنها انسان است که گاهی به چنین مرگی روی میآورد. علاوه بر این که با انتخاب مرگ، در راه هدف والا، ممکن است خون او در پیکر اجتماع، موجبتحرک و بیداری شود، خود به چنان قداست و سعادت و افتخاری نائل میشود که باید سودای او را سودمندترین و برترین نامید. اینانند که به مرگ، دلقی رنگ رنگ و تنی چون پالهنگ میدهند و عمری جاودان میستانند و راه به کوی جانان میبرند.
رمز حیات را هیچ کس نگشوده است. علم با همه تلاشها و آزمایشها و ره یافت به سوی اعماق اتمها و سلولها و مطالعات بر روی اندام جانوران، هنوز که هنوز است، جز سر درگمی و حیرت، مایهای نیندوخته است.
آنچه دانشمندان به کف آورده و در آثار خود ثبت کردهاند، چیزی جز بیان خواصّ ظاهری حیات مادّی نیست. آنها حتی تا بدانجا پیش رفتهاند که توانستهاند بدانند که ویروسها پل و پیوندی میان موجودات جاندار و بیجاناند؛ چرا که میتوانند «مدتها بدون ظاهر ساختن علائم حیات، در محفظهای محبوس شوند و در اغلب محیطها قادر به بازآفرینی یا تولید مثل نیستند».(1) ولی هرگز نتوانستهاند و ادعایی هم ندارند که گره اصلی را بگشایند و حیات را آن گونه که در ذات خود شهود میکنند، به وادی معرفت حصولی و علم ارتسامی درآورند.
حیات خود هستی یا بخشی از هستی است. از دید فرومایگان بخشی از هستی و از دید فرا مایگان خود هستی است. صدرالمتألهین میگوید: «هستی در هر چیزی عین علم و قدرت و دیگر صفات کمالی موجودات است؛ ولی در هر چیزی به حسب خود آن چیز».(2)
هستی را حدّی و رسمی و صورتی در ذهن آدمی نییست؛ چرا که هستی، خود عینیّت و عین خارجیّت است و محال است که چنین حقیقتی از حدّ عینیّت ، خارج و به حدّ ذهنیّت، پیوندد و به همین جهت است که جز از راه شهود، قابل دریافت نیست و این عنقای بلند آشیانه در دام حدّ و برهان و تفهیم عبارت و بیان، گرفتار نمیشود. آنچه از
_______________________________
1. علم و دین، به قلم ایان باربور ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، صفحه 352(مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم 1374).
2. الشواهد الربوبیة به تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، صفحه 7(دانشگاه مشهد، 1346).
_______________________________
دسترس ذهن و از قلمرو وجود ذهنی خارج است، از تمام عوارض ماهوی مصونیت دارد.(3)
اگر حیات، عین هستی و هستی عین حیات است و اگر هستی را نتوان در کمند بیان و برهان افکند، چه توقعی میتوان داشت که حیات و راز و رمز آن در دام بیان و برهان افتد و چرا و چگونه حیات را محدود به حیات نباتی و حیوانی کنیم و چرا نباید با خواجه طوس هم صدا شویم که میگوید: «کلّ قادرٍ عالمٍ حیٌّ»(4): «هر موجودی که از علم و قدرت برخوردار باشد،زنده است»، اعم از این که مادی باشد یا غیر مادّی، جسمانی باشد یا مجرد، محسوس باشد یا متخیّل یا معقول؟ اگر همه موجودات به اندازه ظرفیت وجودی خود از علم و قدرت برخوردارند و اگر درّاک بودن و فعّال بودن، نشان حیات و کشّاف راز و رمز زندگی است، چرا خود را در چارچوب عالم ماده اسیر کنیم و به این خیال خام سرگرم شویم که ویروسها پلی میان موجودات جاندار و بیجاناند؟! مگر با نگاهی نافذ و عمیق، میتوان باور کرد که بیجانی هم وجود دارد؟ اصولاً آیا آنچه ما برزخ و فاصله میان دو چیز تلقّی میکنیم، پل است یا نردبان؟ پلها ما را برای حرکت افقی همراهی میکنند و نردبانها ما را برای حرکت صعودی. (البته مخفی نماند که برخی از مردم از نردبان سقوط میکنند!).
ویژگیهای حیات؟
زیست شناسان با تنگ نظری ویژه خود به بررسی ویژگیهای حیات پرداخته و برای حیات جسمانی آثار و علائمی برشمردهاند. اینان، باز آفرینی و رشد و تحریک پذیری و خود سامانگری را از نشانههای شناخته شده و بارز حیات میشمارند.(5)
مقصود ایشان از بازآفرینی، تولید مثل است. آیا اگر موجودی تولید مثل نکند، مرده است؟ بسیارند موجوداتی که به
_______________________________
3. نگ: همان.
4. کشف المراد، صفحه 29(قسم الالهیات، چاپ اوّل، موءسسه امام صادقعلیه السلام، قم 1375).
5. علم و دین(پیشین) صفحه 352.
_______________________________
واسطه شرایط پیری یا عوارض جسمانی از تولید مثل محروماند، ولی هیچکس منکر حیات آنها نیست. وانگهی تولید مثل، در بسیاری از موارد، امر اختیاری است. با این حال، کسی نمیگوید: اشخاصی که نمیخواهند تولید مثل کنند، در زمره مردگاناند.
رشد و بالندگی هم نمیتواند همه جا از علائم حیات باشد. مگر نه این است که انسانها و بسیاری از جانوران با گذر از بعض مراحل حیات، به مرحلهای میرسند که رشد و بالندگی آنها متوقف میشود و چه بسا رو به لاغری و کم شدن حجم بدن میگذارند و اندک اندک، راه ممات را میپیمایند و از قلّه زندگی سقوط میکنند.
تحریک پذیری ویژگی مهمی است. موجود زنده، دیر یا زود به محرکات و عوامل تحریک کننده برونی پاسخ میدهد و خود را برای انطباق با شرایط جدید آماده میسازد. هر اندازه موجود از قوت و شدت حیات برخوردار باشد، برای پاسخ دادن به محرکات، آمادگی بیشتری دارد و هر اندازه در سطح نازلتری از حیات، قرار داشته باشد، در پاسخ دادن به محرکات، ضعیفتر و ناتوانتر است. موجود زنده، حتی در خواب هم به محرکات پاسخ میدهد و به همین جهت است که میتوان او را از خواب بیدار کرد و اگر بیدار نمیشد، عوارض و مهلکات شدیدی او را تهدید میکردند و زندگیش را به خطر میانداختند.
منظور از خود سامانگری، صیانت نفس و انطباق با محیط است. طبیعی است که هر موجود زندهای نمیتواند خود را با هر شرایطی منطبق سازد. آبزیان از انطباق با خشکی و خاکزیان از انطباق با آب، ناتواناند؛ ولی به هر حال هر کدام برای انطباق با محیط جدید تلاش میکنند، گو این که تلاش آنها به شکست انجامد.
به هر حال، خود زیست شناسان معترفاند که با وجوه یاد شده، نمیتوان فرق و تمایز دقیق، میان موجود زنده و غیر زنده قائل شد. وانگهی اگر ما موجود غیر زندهای نداشته باشیم، میخواهیم میان چه و چه فرق بگذاریم؟ اگر حیات، همچون هستی، بی حد و مرز است، میخواهیم در کجا مرزهای حیات را مشخص و متمایز سازیم؟
قانون دوم ترمودینامیک
زیست شناسان معترفاند که قانون دوم ترمودینامیک هم پاسخگوی سوءال درباره مرز میان زندگی و غیر زندگی نیست.
این قانون میگوید:«هر سیستم بستهای تمایل به افزایش بی نظمی (یا آنتروپی که تعبیری فنّیتر است) دارد. وقتی یک چکش بر یک قطعه فلز ضربه میزند، انرژی حرکت فرود آمدن منظمش تبدیل به حرارت میشود. یعنی تبدیل به حرکات اتفاقی مولکولها در داخل فلز».(6)
محتمل است که موجود زنده از قانون مزبور تخطی کند؛ چرا که گرچه افزایش در نظم نشان میدهد؛ ولی با تحلیل دقیق معلوم شده است که افزایش نظم در موجود زنده، به قیمت کاهش نظم در جای دیگری است. حتی موجودات بیجان هم میتوانند در برخی از موارد، بر نظم خود بیفزایند.
به گفته ایان باربور: «یک گیاه بالنده افزایشی در نظم نشان میدهد؛ ولی آفتاب و خاک و هوا نیز اگر قرار است قانون دوم ترمودینامیک به آن اطلاق شود، باید به حساب آید و به آن سیستم افزوده شود. جانداران با غذاهای آلی مختلف تغذیه میکنند که محتوای انرژی و نظم آنها زیاد است. چنان که شرودینگر گفته است: شگرد اینکه یک اورگانیسم، خود را در سطح عالی نظم نگه میدارد و فی الواقع در مکیدن نظم از محیطش نهفته است، منظور او این است که چنین فعالیتی قانون دوم ترمودینامیک را لغو نمیکند».(7)
چرا تنگ نظری؟!
متأسفانه هرگاه مفاهیم بلند و والا را
_______________________________
6. علم و دین (پیشین)، صفحه 352.
7. همان، صفحه353.
_______________________________
در مصادیق پست و فرومایه جستجو کنیم، ارجح و عظمت و سعه وجودی و ویژگی فرامادّی آنها را فراموش میکنیم یا به کلی آن جنبههای والا را منفی و موهوم میشماریم. مگر نه فلاسفه مادّی و حسی مذهبان، موجودات را مساوی با محسوسات پنداشتند و از این رهگذرِ باطل و غلط، راه را بر متافیزیک و گرایش به عالم بیکران ورای مادّه بربستند و شیخ الرئیس در حالی که خود از شاهکار فلسفی خود شگفت زده شده بود از دل موجود محسوس، موجود غیر محسوس را استخراج کرد و نشان داد که آن انسانیّتی که مثلاً بر زید و عمر و بکر، حمل میشود، نه به اشتراک لفظی، بَلْ به اشتراک معنوی است و این نمیتواند محسوس باشد؛ و گرنه صدقش بر افراد بیشمار، غلط خواهد بود؟ وانگهی مگر ممکن است که قوه حس و وهم و عقل که بهترین داور میان حواس است محسوس باشند و گرنه برای ادراک آنها به حسّی دیگر نیاز داریم و این، مستلزم دور یا تسلسل خواهد بود که بطلان آنها به ضرورت یا به کسب و نظر، ثابت است و همواره باید به گونهای در استدلالات خود حرکت کنیم که به ورطه آنها گرفتار نشویم؟(8)
اگر دیده دل بگشاییم، حیات را تک ساحتی نمیبینیم و از فیزیک به متافیزیک و از ماده به معنی و از جسم به روح و از مجاز به حقیقت واز ظاهر به باطن میرسیم و اگر دیده دل را فرو بندیم یا آن چنان با حجاب یا حجابهای ضخیمش بپوشانیم که بیخاصیتش کنیم، باید با کسانی همصدا شویم که میگفتند:
«ما هِیَ اِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِکُنا اِلاّ الدَّهر».(9)
«زندگی چیزی جز همین مرگ و زندگی دنیوی نیست و جز روزگار، چیزی ما را هلاک و تباه نمیکند».
هاتف اصفهانی که معنا و رمز حیات را به شمّ شهود و از خو گرفتن به قیام و رکوع و سجود، دریافته، میگوید:
_______________________________
8. نگ: هستی و علل آن، احمد بهشتی، صفحه 51 تا 72(بوستان کتاب، قم 1383).
9. سوره جاثیه، آیه 24.
_______________________________
چشم دل باز کن که جان بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
بر همه اهل آن زمین به مراد
آنچه بینی دلت همان خواهد
دل هر ذره را که بشکافی
از مضیق حیات درگذری
تا به جایی رساندت که یکی
با یکی عشق ورز از دل و جان
که یکی هست و هیچ نیست جز او
آنچه نادیدنی است آن بینی
همه آفاق گلستان بینی
گردش دور آسمان بینی
آنچه خواهد دلت همان بینی
آفتابش در میان بینی
وسعت ملک لا مکان بینی
از جهان و جهانیان بینی
تا به عین الیقین عیان بینی
وحده لا إله إلاّ هو(10)
زندگی حقیقی
کاش میدانستیم که زندگی بدون دوست، و بالندگی بدون یار، و بازآفرینی در حال غفلت از پروردگار و تحریک پذیری و خود سامانگری بدون کرنش و نیایش در پیشگاه ایزد دادار، یعنی مرگ واقعی و در محضر انور دوست بودن چه در حال موت و چه در حال حیات یعنی زیستن واقعی، یعنی به نحو مطلوب زیستن و برای همیشه شادکام و شادخوار، پاینده و پایدار بودن و به حق پیوستن و راز و رمز حیات واقعی وزندگی حقیقی را دریافتن. آری:
زندگی بی دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بی خدا آب حیات آتش بود
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خوردن است(11)
زندگی واقعی از آن کسانی است که در
_______________________________
10. لغتنامه دهخدا: هاتف، ج49، ص 30 تا 32. او در اواخر عمر، میان اصفهان و قم و کاشان در رفت و آمد بوده و به سال 1198 در شهر مقدس قم درگذشته و به خاک سپرده شده است. او را در نظم و نثر تازی و فارسی ثالث اعشی و جریر و تالی انوری و ظهیر دانستهاند. (همان).
11. کلیات مثنوی جلال الدین محمد بلخی رومی، ج5، ص 461(کتابفروشی اسلامیه تهران).
_______________________________
راه خدا کشته میشوند و مردم ظاهربین چنان پندارند که مردهاند؛ حال آن که به افتخار «اگحْیاء عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(12) نائل آمده و در پیشگاه پروردگار، سرمست از باده حضور و دل خوش از قرار گرفتن در محفل نور و سرور، از روزی و رزقی الهی که تا نبینی و نچشی و نخوری، ندانی بهرهمند و برخوردارند.
اگر زندگی یعنی خور و خواب و شهوت این جهانی و خودسامانگری در تخته بند زمینی و نه آسمانی و انباشتن شکم از جامدات و مایعات جسمانی، پس آن زندگی برتر، چیست؟ اگر زندگی، آن است، پس این چیست و اگر این است، پس ان یعنی چه؟
ما چه کنیم که به شعور واقعی برسیم و به خون خفتگان راه خدا را مرده نپنداریم و آنها را زنده حقیقی بشناسیم؟ اگر این شعور واقعی نصیب ما شده بود، به ما نمیگفتند:
«لاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللهِ اگموات بَلْ اگحْیاء وَلکِنْ لا تَشْعُرُون».(13)
«نگویید: کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، اموات و مردگاناند، بلکه آنها زندگاناند و شما از چنان شعور و ادراکی که آنها را زنده بشناسید، برخوردار نیستید».
آفریدگار حیات
ما باید حیات را در حوزه پهناور و بیکران هستی مطالعه کنیم و رشد و بالندگی و بازآفرینی و تحریک پذیری و خود سامانگری را در قالب محدود مادیّات نبینیم و در عین حال، محتاط باشیم که در آن مرتبه که به موجود زندهای میرسیم که «الحَیُّ الْقَیُّوم»(14) وصف او، بلکه عین ذات اوست، مبادا خیال کنیم که او هم تولید مثل میکند و او هم احیاناً یا همواره گرفتار تأثّرات و انفعالات میشود و او هم از نقص به کمال میرسد و ناگزیر است که صیانت نفس کند و با محیط خارج، انطباق یابد. او خود را به «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ
_______________________________
12. سوره آل عمران، آیه 164.
13. سوره بقره، آیه 150.
14. سوره بقره، آیه 257.
_______________________________
یُولَد»(15) وأحدیّت و صمدانیت و نداشتن کفو و همسر و همدوش و همتا توصیف کرده و اینها را برای مردم آخرالزمان که کار ژرف اندیشی را به اوج کمال میرسانند و از سطح نگری و ظاهر گرایی و پدیدار پسندی به ژرف نگری و باطن گرایی و یگانه پرستی و یکتانگری روی میآورند بیان میکند(16) تا بدانند که هر چه در زمین و آسمانهاست، تسبیح خوان اویند و سر بر آستان عزّت و حکمتش میسایند و ملک هستی از زمین تا اوج آسمانها از آن اوست و حیات میبخشد و میمیراند و بر هر چیزی قادر و تواناست. ذات بی مانندی که هم اوّل و هم آخر، هم ظاهر و هم باطن است و هیچ چیز از علم بیکرانش پنهان و پوشیده نیست. آفریدگاری است که آسمانها و زمین را شش روزه آفریده و بر عرش و اریکه قدرت و حاکمیت مطلق مستولی شده و میداند که چه چیزی داخل زمین است و چه چیزی از آن خارج گردد و چه چیزی از آسمان فرو آید و چه چیزی در ارتفاعات بیکران آن بالا رود. هر جا که باشید با شما است و به کردار شما بصیر و بیناست. او راست پادشاهی و فرمانروایی مطلق آسمانها و زمین، ذات یگانه او مرجع همه امور است و هیچ چیزی نیست که از بازگشت به او تخلف و سرپیچی کند. شب را داخل روز و روز را داخل شب میکند و به اسرار سینهها واقف و آگاه و داناست.(17)
این معنای دقیق و رقیق حیات، ضمن این که معنایی جدای از سایر جلوههای حیات نیست و عقل و عرف، به اشتراک معنوی آن سرسپرده و از حکم به اشتراک لفظی آن، ابا و امتناع میورزند، آن چنان از نظر کنه حقیقت، رمز آلود است که عقل
_______________________________
15. سوره توحید.
16. سُئل علیُّ بن الحسینعلیه السلام عن التوحید، قال: إنّ الله عزّ وجلّ علمَ أنّه یکونُ فی آخر الزّمانِ أقوام متعمّقون فانزل الله تعالی «قُلْ هُوَ الله اگحد» و الاعلیها السلامیات من سورة الحدید إلی قوله: «عَلیم بذاتِ الصّدور» فمن رامَ وراءَ ذلک فقد هلک(تفسیر نورالثقلین، ج5، ص 706، موءسسه اسماعیلیان قم 1370، چاپ چهارم، و همان ، صفحه 231).
17. نگ: آیات 1 تا 7 سوره حدید که طبق فرمایش امام سجادعلیه السلام این آیات به ضمیمه آیات سوره توحید برای ژرف اندیشان دوران آخرالزمان نازل شده است.
_______________________________
ژرف اندیش را میان حکم به اشتراک لفظی و اشتراک معنوی سرگردان میسازد؛ چرا که وقتی به معنا ومفهوم مینگرد، چارهای جز حکم به وحدت و اشتراک معنوی ندارد و هنگامی که به مصداق روی میآورد، باید بگوید:
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
او به دام فکر و اندیشه کسی نمیافتد و ناچار باید دام افکنان فکر و اندیشه، در پی شکار مرغی دیگر باشند، نه آن عنقای بلند آشیانه را.
برو این دام بر مرغی دیگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
مشکل ما این است که در اقیانوس بیکران حیات غوطهوریم و همچون ماهی دریا که چون سر وکاری با غیر آب ندارد، نمیتواند فرق میان آب و خشکی را تمییز دهد، ما نیز چیزی غیر از حیات، ندیده و لمس نکردهایم، تا بتوانیم بدانیم که حیات و غیر حیات چه فرقی دارند.
ما با تنگ نظری، حیات و ممات را در برابر هم قرار میدهیم و از ملاحظه و مشاهده تضادّ میان آنها و به قاعده «تُعْرَفُ الأشیاءُ بأضدادِها» هر کدام از آنها را به وسیله دیگری شناسایی میکنیم؛ حال آن که این رویه از بیخ و بن غلط است. موت، ضد حیات نیست؛ چنان که حیات هم ضد موت نیست. آنچه ما آنها را موت و حیات میپنداریم و حکم به تقابل و تضاد آنها میکنیم، هر کدام مرحله و مرتبهای از آن معنای رمزآلود حیات واقعی و حقیقت زندگی است؛ چرا که سراسر هستی حیات و کل حیات و قدرت و دانندگی است. اگر به ظواهر بنگریم، باید بگوییم:
زندگانی آشتیّ ضدهاست
صلح اضداد است این عمر جهان
روز کی چند از برای مصلحت
عاقبت هر یک به جوهر بازگشت
مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست
جنگ اضداد است عمر جاودان
با همند اندر وفا و مرحمت
هر یکی با جنس خود انباز گشت(18)
_______________________________
18. کلیات مثنوی (پیشین)، ج1، ص 37.
_______________________________
نه صلح اضداد، حیات واقعی است و نه جنگ اضداد، نفی آن؛ بلکه هر دو جلوههایی زیبا و نمودهایی دلربا از واقعیت حیات و از حقیقت رمز آلود زندگی است وجالب این که رویش هر دو، از یک منبع بیکران هستی وحیات و جلوه و نمودی از آن خورشید پر فروغ و بیهمتای هستی بخش و حیات و موت آفرین است که خود فرموده است:
«یُحْیی وَیُمیتُ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر».(19)
«او، هم بخشنده حیات است و هم بخشنده موت، و بر هر چیزی تواناست».
اگر موت، به معنای نفی حیات است، چه لزومی دارد که موت را ببخشند؛ بلکه هرگاه روح حیات را بدمند، موتی نیست و چون از دمیدن روح حیات امتناع ورزند، حیاتی نیست، نه اینکه موتی هست.
بنابراین قرار گرفتنِ احیاء و اماته در آیه فوق و یا در برخی از آیات دیگر، نشانگر این است که هیچکدام به معنای حقیقی تقابل در مقابل دیگری نیست. یعنی در حقیقت، تقابل ذاتی ندارند، بلکه اگر تقابلی باشد، تقابل عَرَضی است. اگر نه این است چرا در وصف خدای فرمانروای مطلق و صاحب قدرت بی حد و مرز میگوید:
«الَّذِی خَلَقَ الْمَوتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ اگیُّکُمْ اگحْسَنُ عَمَلاً».(20)
«خداوندگاری که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از نظر کار و کردار نیکوترید».
برخی از اهل سیر و سلوک به معتمدین خطاب میکردند که بکشندشان؛ چرا که در کشته شدن خود، حیات را در حیات، و زندگی را در زندگی میشناختند و لابد مرادشان قتل هواهای نفسانی بوده و الاّ چگونه ممکن است که از ثقات ومعتمدین خود انتظار داشته باشند که آنها را به شمشیر گردن بزنند یا به تیر زهر آلود به قتل برسانند. مگر این که قاتل را مجاز
_______________________________
19. سوره حدید، آیه3.
20. سوره ملک، آیه3.
_______________________________
مورد وثوق و اعتماد شمرده باشند. مولوی میگوید:
دانه مردن مرا شیرین شده است
بل«هم احیاء» پی من آمده است
اقتلونی یا ثقاتی لائماً
إنّ فی قتلی حیاتی دائماً(21)
مولوی این اشعار را در داستان امیرالموءمنینعلیه السلام آورده که قاتل خویش را اجازه داد که آزاد باشد و از کشتن و محبوس کردن او خودداری کرد.
باز رو سوی علیّ و خونیش
گفت دشمن را همی بینم به چشم
زآنکه مرگم همچو جان خوش آمده است
مرگ بی مرگی بود مارا حلال
برگ بی برگی تو را چون برگ شد
وآن کرم با خونی و افزونیش
روز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
مرگ من در بعث چنگ اندر زده است
برگ بی برگی بود ما را نوال
جان باقی یافتی و مرگ شد(22)
البته این مطلب مسلم است که امام امیرالموءمنین علیه السلام به مرگ علاقهمند بود و خود میفرمود:
واللهِ لابنُ أبی طالبٍ آنَسُ بِالموت من الطِّفلِ بِثَدی اُمّهِ.(23)
«به خدا فرزند ابوطالب، بیشتر از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر به مرگ علاقهمند است».
ولی این که به قاتل فرموده باشد که مرا بکش یا به ثقات و معتمدین دستور داده باشد که مرا بکشید، در منابع شیعی مخصوصاً بحارالانوار مجلسی که دائرة المعارف بزرگ مقامات عصمت و ولایت است، دیده نشد. آنچه هست، این است که حضرت با این که جسته گریخته خبر میداد که ابن ملجم قاتل اوست، به او نیکی میکرد و میفرمود: «اریدُ حباءَهُ وَیریدُ قتلی»(24) من میخواهم به او بذل و بخشش کنم و او میخواهد مرا بکشد. در روایتی آمده است که ابن ملجم سه بار
_______________________________
21. کلیات مثنوی (پیشین)، ج1، ص 107.
22. همان، ج1، ص 106 و 107.
23. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، خطبه 5.
24. بحارالانوار، ج42، ص 196.
_______________________________
سوگند یاد کرد که حضرت را دوست دارد و حضرت سه بار سوگند یاد کرد که دروغ میگوید، بلکه او را لعن کرد و چون بیرون رفت، فرمود: اگر از دیدن قاتل من خوشحال میشوید، به این شخص نگاه کنید. یکی گفت: چرا او را نمیکشید؟ یا این که گفت: او را میکشیم، فرمود: چیزی عجیبتر از این نیست، آیا مرا امر میکنید که قاتلم را بشکم؟!(25)
منظور این است که قصاص قبل از جنایت ناروا است و شایسته عدل علوی نیست که کسی را که هنوز جرمی نکرده، قصاص کند یا او را به زندان افکند.
هنگامی که مردم را برای بیعت فرا خوانده بود،بن ملجم نیز برای بیعت به حضور آمد، ولی حضرت، دو یا سه بار او را رد کرد. سپس با او بیعت کرد و به هنگام بیعت فرمود: چه چیز، شقیترین امت را از ارتکاب جنایت بزرگ باز میدارد، آنگاه در حالی که دست بر سر و ریشش گذاشته بود، فرمود: «لَتَخضَبَنَّ هذهِ مِنْ هذِهِ» به خدا سوگند که ریشم را به خون سرم خضاب میکنی.(26)
به روایتی سه بار حضرت او را سوگند داد که به بیعت خود وفا دار بماند و ابن ملجم از این موضوع در شگفت مانده بود. سرانجام به او فرمود: برو، به خدا سوگند، نمیبینم که به آنچه گفتی، وفا کنی.(27)
_______________________________
25. همان، صفحه 196.
26. همان، صفحه 192.
27. همان، صفحه 192 و 193.