اسباب و زمینه های توهم تعارض علم و دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شماره گذشته، یک سلسله از اسباب و زمینههای پیدایش انگاره تعارض علم و دین در جهان مسیحیت را مانند: علم ستیزی به نام دین، قدرت در خدمت کلیسا، رفتارهای نادرست دستگاه کلیسا، دینی جلوه دادن فلسفه و علوم یونانی و... مورد بررسی قرار دادیم، اینک در این شماره، با علم زدگی و پیامدهای آن در زمینه تعارض علم و دین آشنا میشویم.
ه: علم زدگی(سیانتیسم)(1)
باید این واقعیت تلخ را قبول کرد که آنچه سبب به وجود آمدن شبهه تعارض علم و دین تا قبل از دوران رنسانس گردید، غالباً از طرف کلیسا و رهبران دینی مسیحیت بود که به طور مفصل بحث شد، ولی این سخن بدان معنا نیست که در طول قرون وسطی و قبل از آن دانشمندان ضد دین و ترویج کننده ناسازگاری میان علم و دین وجود نداشتند. بلکه اقداماتی را نیز در مقابله با دین، کلیسا و پاپ انجام میدادند امّا سهم آنان در ایجاد تعارض علم و دین کمتر از سهم کلیسا بوده است.
امّا از قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی
_______________________________
1. Scientismاعتقاد به اصالت دانش تجربی.
_______________________________
که دوران رنسانس و نوزایی علمی آغاز شد، مسیحیت جزمی وقشری به ضعف گرایید و شروع به عقبنشینی کرد، کلیساها و عقاید آنها از همه طرف مورد هجوم مردم، اندیشمندان، عالمان علوم تجربی، حاکما سیاسی و حتی رهبران مذهبی اصلاح طلب قرار گرفتند. این امر سبب شد که میدان را برای تاخت و تاز دانشمندان باز بگذارند به طوری که اگر روزگاری دینداران، صاحبان علم و اندیشه را در آتش میسوزاندند، پس از این نوبت علم و عالمان طبیعی بود که حملات پیاپی خود را متوجه دین ورزان کرده و انتقام گذشته خود را از آنها باز گیرند.
دوران رنسانس دو جنبه تخریبی و ترمیمی عمده به دنبال داشت: جنبه تخریبی آن کاهش و نفی حاکمیت دین و کلیسا بود و جنبه ترمیمی آن افزایش قدرت علم و قبول حاکمیت مطلق علم بود. در این عصر، اروپاییان به موفقیتهای شگرفی در زمینه کشفیات علمی رسیدند و همه آنها را مرهون پشت پا زدن جامعه علمی و دانشمندان اروپایی به تفکرات مذهبی و عقاید کلیسایی میدانستند.
رنسانس علمی هر چند که یک نهضت تودهای و مردمی نبود، بلکه نهضتی بود در میان عدهای از اندیشمندان، هنرمندان، دانشمندان علوم طبیعی و فلاسفه، ولی سبب شد که علم به عنوان یک مذهب و مشرب جدید، نوعی جهانبینی همگانی و عمومی پدید آورد و در هر دو حوزه علمی و نظری تحولات گسترده و عمیقی ایجاد کند، به طوری که میتوان همه آن اموری را که وجه تمایز عصر جدید از قرون پیشین میباشد به علم نسبت داد.
در این هنگامه بود که جامعه بشری به سمت نوعی غرور علمی کشانده شد، به گونهای که علم را از رسالت حقیقی آن، یعنی شناخت جزئیات عالم و کشف علل و قانونمندیهای تجربی و سرانجام تسلط و تسخیر طبیعت فراتر برده و آن را به عنوان حلاّل تمام مشکلات، معضلات و نیازمندیهای مادی و معنوی زندگی بشر معرفی نمودند، از همین جا بود که علم زدگی به عنوان عمدهترین عامل تعارض علم و دین از دوران رنسانس و بعد از آن شکل گرفت و علم را در صف مقدم مبارزهبا دین قلمداد نمود و دین را دشمن درجه یک علم و دانش معرفی کرد.
دانشمندان و فلاسفه از علم چیزی میخواستند که در توان آن نبود، علم پا را از گلیم خود فراتر نهاد و در قلمرو ماورای طبیعت و عالم معقولات و مجردات، در قلمرو فلسفه، انسان شناسی، مبدأشناسی، معادشناسی و بینش و نگرش کلی به جهان هستی مداخله کرده و حتی قواعد اخلاقی و راه و روش زندگی که تعیین آن فقط برعهده ادیان و مکاتب فکری است، از طریق علم تجربی دنبال گردید. همین نشناختن حدود و ثغور و مرزهای حقیقی دانش تجربی و تفکر مذهبی و دینی و آمیختن مسائل آن دو با هم، مشکلات فراوانی را برای اندیشمندان و علم دوستان پیش آورد که منجر به ظهور مکتب «سیانتیسم» شد. حضور و گسترش سیانتیسم در میان دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه، و علمزدگی مفرط آنان، تمام معرفتهای انسانی و تفکرات فلسفی و مذهبی آنان را تحت الشعاع خود قرار داد، که اوج آن در قرن نوزدهم مشاهده میشود که به قرن «غرور علمی» شناخته شده است.
منادیان و حامیان سیانتیسم معتقدند که علم و دانش تجربیِ برخاسته از حس، تنها روش شناخت جهان بوده و تنها نظریات علمی، اصول کلی جهان بینی و نظام فلسفی را میتواند تشکیل بدهد. هر چیزی که از کانال علم تجربی به اثبات نرسد، غیر علمی، بی معنا غیر قابل قبول ومردود میباشد، بنابراین مباحثی از قبیل خدا، روح، معاد و بسیاری از معنویات و ا خلاقیات، باید رنگی مادی و تجربی به خود بگیرند و گرنه، چون از طریق تجربی و حسی قابل بررسی نیستند، علمی نبوده و نمیتوان آنها را پذیرفت و داخل خرافات و اوهام میشوند.
تأثیر علم زدگی و سیانتیسم در دو مقوله روش و ارزش
منظور از علم زدگی در مقوله روشها این است که روش تجربی و مشاهده حسی تنها روش شناخت حقایق جهان قلمداد شده و سایر روشهای شناخت مردود تلقیمیشوند. منادیان این نحوه از تفکر، پیروان پوزیتیویسم و بعد از آنها پوزیتیویسم منطقی قرن بیستم بوده که مکاتب عمدهای در دو قرن اخیر به شمار میروند.
امّا منظور از علم زدگی در مقوله ارزشها این است که معتقدند، ارزشهای زندگی، راه و رسم آن و تمام اخلاقیات و معنویات را نیز باید از طریق تجربه و مشاهده به دست آورد، یعنی به آن اخلاقی باید تن داد که دانش تجربی نیز آن را تأیید کرده و آن اخلاقی را باید پذیرفت که منافع مادی انسان را تأمین کند وسودآور و مفید باشد.
از این رو برای اخلاق اصول ثابت و استواری قائل نبوده و به نسبی بودن آن معتقد شدهاند. آنها در نهایت علم را وسیلهای برای دست یافتن بشر به قدرت و تسلط بر دیگران به شمار میآورند.
نگرش سیانتیسمی و بیماری علم زدگی در اروپا باعث گردد تا هر اندیشمندی برای آن که بتواند عقاید خود را به کرسی بنشاند، پسوند علمی بودن را به آن اضافه و با تمسک به پیشرفتهای علمی بویژه در زمینه تکنولوژی و فنآوری، مخالفت خود با قوانین واحکام مذهبی را اعلام کند. بدین ترتیب، کم کم این شعار عامیانه و نسنجیده قوت گرفت که پیشرفتهای علمی اروپا و جهان غرب بعد از رنسانس محصول کنار گذاشتن مذهب و پذیرش ولایت علم تجربی میباشد، و اندیشه دینی به عنوان عامل رکود و عقب ماندگی ملتها معرفی شد، و بیتوجهی به ارزشهای دینی برای نیل به قلههای رفیع علم و دانش یک ضرورت فکری واجتماعی اجتناب ناپذیر قلمداد گردید. در نهایت، تفکر سیانتیسم و رهیافتهای اجتماعی و سیاسی آن یعنی لائیسم و سکولاریسم، آتش نزاع و درگیری بین علم و دین را برافروختهتر کرد و تمدن بشری را به کالبدی فربه ولی بی روح مبدل ساخت.
ماکس پلانک در مورد آثار شوم علم زدگی معتقد است که پیروزی خدانشناسی نه تنها به معنای ویرانی فرهنگ بلکه وخیمتر از آن به معنای نابودی هرگونه امیدی به آینده است. به همین خاطر بشر امروز بیش از هر زمان دیگر احساس تنهایی وپوچی میکند، بی هدف و فاقد زیبایی معنوی است. در دنیای جدید، هدف از زندگی کسب قدرت است و اصلیترین مسئله، پرداختن به لذات نفسانی است و مطمئنترین کانال رسیدن به لذت و قدرت هم، علم میباشد، یعنی علم در دنیای نوین رسالت خود را از دست داده و به یک عنصر قدرت ساز و لذت آفرین تبدل شده است.
دیدگاه و نگرش برخاسته از علم زدگی و علم پرستی که اینک به صورت یک دین و مذهب درآمده است، برای فرار از دین حقیقی و مذهب واقعی و در عین حال ارضاء و اقناع خواستههای معنوی و درونی، اخلاقی و الهی بشریت، خود، دهها و بلکه صدها مکتب و ایسم در زمینههای مختلف فلسفی، اخلاقی، علمی، جامعه شناختی، روانشناختی و غیره را پدید آورده است، تا بتواند جای مذهب را برای بشر قرن جدید پر نماید، ولی نه تنها جایگزین خوبی برای دین و مذهب الهی پیدا نکردهاند، بلکه همان مکاتب خود ساخته، آنها را به پرتگاه نابودی و اضمحلال بیشتری کشانیده است. اینها بسان کسی عمل کردهاند که بر شاخه نشسته و بن را میبرند.
در دوران سیانتیسم، نقش انفعالی پاپ و کلیسا در مقابل علوم و فنون طبیعی در ایجاد تعارض علم و دین قابل توجه است، رشد علوم حسی و پیشرفت تجربهها و فرضیههای علمی در قرون اخیر از یک طرف و مغایرت داشتن رهآورد این علوم با تحریفها و تفسیرهای خرافی با کتب مقدس و عقاید کلیسا از طرف دیگر، منجر به این شد که اربابان کلیسا برای محفوظ ماندن از تهاجم علوم طبیعی و حفظ مقدسات و اصول عقاید دینی خود این را بپذیرند که قلمرو دین از قلمرو علم جداست، (گرچه اصل این جدایی مشکلی ندارد) و دین، علم را دربرنمیگیرد. تحدید دامنه دیانت که در واقع همان دستبرد به حریم و حدود دین و تاراج حقایق الهی آن است، سادهترین راهی است که این گروه در معامله با حریفان و رقیبان خود به آن مبادرت ورزیدند و بدین ترتیب آنچه در دست آنان باقی مانده بود،دینی بود که منفک از هرگونه تعقل و تفکر وجدای از علم و دانش، دینی بود که نه به برهان عقلی متکی بود و نه در مورد مسائل علمی نظر داشت، این گونه بود که عقبنشینیهای مکرر در طی چندین نسل بالاءخره موجب انهدام تقریباً نفوذ فکری متفکران مذهبی در جوامع علمی و غیر علمی گردید.
ما وقتی دوران قبل و بعد از رنسانس را بررسی میکنیم در اکثر موارد دستگاه کلیسایی را در یک موضع معقول و معتدل نمییابیم، قبل از رنسانس در مقابل علم موضعی تهاجمی و افراطی میگیرند و بعد از رنسانس به موضع ضعف و انفعال میغلطند ومتأسفانه هر دو موضع موجب گسترش توهم تعارض علم و دین گردید. ولی از دوران رنسانس به بعد این عالمان و دانشمندان علوم طبیعی و تجربی بودند که با علم زدگی خود نقش غالب و ممتازی در رویکرد جدید افکار عمومی در تز تعارض علم و دین ایفاء نمودند.
پیامدهای تلخ علم زدگی
علم زدگی دوران رنسانس دو پیامد عمده تلخ وناگوار به دنبال داشت که تأثیر فراوانی در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی برجای گذاشت و شکاف میان علم و دین را روز به روز عمیقتر و گستردهتر نمود که عبارتند از: 1. پیدایش مکاتب مختلف، 2. استعمار نو.
1. پیدایش مکاتب مختلف
بعد از عصر نوزایی علم و در اثر تغییر و تحولات عمیق فکری و اجتماعی که در غرب صورت گرفت، مردم و بخصوص متفکران و دانشمندان که از کلیسا و دین رویگردان شده بودند، به دنبال جایگزن مناسبی برای دین برآمدند که از این رهگذر مکاتب و ایسمهای متنوع و متفاوتی با مبادی و مبانی فکری و عقیدتی مختلف و متضاد در جامعه نوین بشری ظهور کرد.
این ایسمها و مکاتب که هر روز فنیتر و تخصصیتر شده و دارای مبانی نظری و متافیزیکی نیز بودند، قالبهای مدرن علمی و فلسفی به خود گرفتند و اندیشمندان و متکلمان و فلاسفه غربی را متفرق و جامعه بشری را گروه گروه کرده و هر کدام، مردم را به سوی خود جلب و جذب میکنند.
ما، در اینجا در صدد آن نیستیم که این مکاتب را به صورت مشروح مورد ریشهیابی و ارزیابی قرار داده و مبانی نظری و علمی آنها را بیان کنیم، بلکه با بیان شرح مختصری از برخی از آنها، میخواهیم به این نتیجه دست یابیم که این مکاتب عموماً بر اساس بیدینی و خارج کردن دین و مذهب از زندگی بشر پدید آمده، و صبغه طبیعتگرایانه و دنیویگری دارند.
از جمله این ایسمها میتوان به راسیونالیسم(عقلگرایی) اومانیسم(انسان گرایی) ناتورالیسم(طبیعتگرایی) ماتریالیسم(ماده گرایی) پوزیتیویسم(تجربه گرایی) سکولاریسم (دنیاگرایی) اشاره کرد که هر کدام به نوعی عَلَم مخالفت با دین را برداشته و مکتب جدید خود را جایگزین آن نمودهاند.
راسیونالیسم(2) عقل را انتخاب کرد و بر آن بود که سلاح عقل به تمام نیازمندیها و سوءالهای موجود در حیات انسان پاسخ میگوید. عقلگرایی که با فلسفه نقادی کانت و شکاکیت وی آغاز شد در واقع در صدد بود که در مقابل اقتدار مطلق کلیسا و دین، طریقی را پیدا کند که حوزههای مختلف فکری و اجتماعی انسان را دربربگیرد و خود را از زیر یوغ کلیسا رها کند ولی در نهایت، عقل را به جای خدا نشاند و خدا و دین را از صحنه حیات بشری خارج کرد و بستر مناسبی برای ظهور مکاتبی همچون دئیسم (3) فراهم نمود.
اومانیسم(4) که محور اصلی آن بر مدار انسان میچرخید، چنین میپنداشت که انسانها برای دستیابی به حقوق از دست رفته خویش باید تمام قید و بندها و مقدسات حتی خدا را رها کنند، زیرا خدا و دین بزرگترین مانع در سر راه رشد، پیشرفت و تکامل انسان است. ملاک و معیار سنجش در این مکتب برای همه چیز فقط انسان بود و انسان و دیگر هیچ.
ناتورالیسم(5) بر مبنای نفی ماورای طبیعت و موهوم و خیالی پنداشتن همه
_______________________________
2. Rationalisme
3. Deism
4. Humanism
5. Naturalism
_______________________________
مقدسات و وعدههای دین و مذهب در مورد بهشت و رستگاری و مبدأ و معاد شکل گرفت، همه چیز را در طبیعت میدید، هر چه غیر آن را پوچ و بیمعنا میانگاشت، هم سوی این مکتب، ماتریالیسم(6) و مارکسیسم بود که غیر از ماده و جهان مادی و ارزشهای مادی چیز دیگری را قبول نداشت. خدا و دین برای این مکاتب نه تنها منشأ خیالی و وهمی داشت، بلکه آن را افیون جامعه و سبب هلاکت اجتماعی میدانستند و به نوبه خود تعداد کثیری از اندیشمندان ومیلیونها انسان را از دین و مذهب جدا کرده و به افکار و عقاید خود مشغول کردند.
پوزیتیویسم(7) توسط اگوست کنت پایهگذاری شد. وی تجربه گرایی را تقویت کرد و قائل شد که هر چه به وسیله حواس قابل درک نباشد، غیر علمی و کوشش برای فهم آن نامعقول است. به دنبال آن، پوزیتیویسم منطقی در قرن بیستم ظهور کرد و تجربه پذیری را معیار معنادار بودن دانست و چون قضایای متافیزیکی تجربه پذیر نیست، آنها را فاقد معنا شناخت. آنها تمام علوم را به یک منشأ برگشت میدهند و محدودیتی برای علم قائل نبوده و بین علوم انسانی و علوم طبیعی جدایی قائل نیستند و برای هر دو، یک منشأ فیزیکی معتبر میدانند.
یکی دیگر از مکاتب که نقش عمدهای در راستای پیدایش تفکر تعارض علم و دین ایفاء نمود و شاید هم اکنون از جهت سیاسی و اجتماعی نقش اوّل را دارد، سکولاریسم(8) است، این مکتب که دنیاپرستی و دنیاگروی را ترویج میکند، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، جدا شدن دین از دنیا، غیر دینگرایی و خلاصه نفی حاکمیت و سلطه دین در حیات اجتماعی بشر بخصوص شئون سیاسی جامعه دارد.
2. استعمار نو
از اینجا وارد بحث استعمار نو میشویم که سکولاریسم، اصلیترین ابزار در دست آنها برای نفوذ و تسلط و استثمار کردن همه جانبه جهان بشریت است.
_______________________________
6. Materialism
7. Positivism
8. Secularization
_______________________________
استعمارگران که اکنون بر جایگاه امپراتوران و حاکمان قرون وسطی در جهان غرب و اروپا تکیه زدهاند، قدرتهای بزرگ سیاسی، کارتلها و تراستهای غول آسیای اقتصادی و رهبران شبکههای تبلیغی و رسانههای خبری هستند که ضمن در اختیار گرفتن مراکز علمی جهان، به خدمت گرفتن اندیشمندان و دانشمندان علوم و فنون جدید، مغزها و تیزهوشان ممالک دیگر، از علم و دانش فن آوری و تخصص آنها در عالیترین و جدیدترین نوع خود به نفع اهداف استعماری خویش بهره جسته و به مدد علم و با تکنولوزی مدرن و فوق مدرن قرون بیستمی و شبکههای الکترونیکی گسترده همچون ماهوارهها، کامپیوترها، ابر کامپیوترها و اینترنت، ضمن نفوذ به کشورهای دیگر، ابتداء فرهنگ، اخلاق، دین و فکر آنها را گرفته و سپس دست چپاولگر و سلطهجوی خود را بر تمام ذخایر و داراییهای اقتصادی و مادی و فکری آنها انداخته و در مسیر دنیاپرستی، پول پرستی، شهوت پرستی و قدرت طلبی خود به کار میگیرند.
اینان با پیشرفت شگفتانگیز علم در تمام زمینهها و با استفاده از افکار و نظریات جدید و مکاتب مبتنی بر علم و ترویج کننده دنیا و طبیعت و ماده پرستی، به اسم تمدن، مدرنیسم، و علمی بودن، حاکمیت خود را تحکیم میکنند، و در حال حاضر یکی از ابزارهای کارآمد فرهنگی و اجتماعی که در دست استعمارگران و دنیای سلطه وجود دارد مکتب سکولاریسم است که مبتنی بر جدایی دین از دنیا و دین از سیاست میباشد. آنها به این حقیقت پی بردهاند که حیات، قدرت مطلقه، ثروت، جاه و جلالشان در این است که مردم به خدا، دین و معنویات حقیقی پشت پا زده و به دنیایی که آنها برایشان تصویر کردهاند روی بیاورند، از این رو با در دست داشتن مدرنترین امکانات علمی، تبلیغی، فرهنگی و اجتماعی، مردم را هر چه بیشتر از دینداری و خداپرستی دور میکنند و تئوری تعارض علم و دین را در جامعه بشری گسترش میدهند.(9)
_______________________________
9. از علم سکولار تا علم دینی، مهدی گلشنی، ص 20 و علم و دین و معنویت، مهدی گلشنی، ص 51.
ه: علم زدگی(سیانتیسم)(1)
باید این واقعیت تلخ را قبول کرد که آنچه سبب به وجود آمدن شبهه تعارض علم و دین تا قبل از دوران رنسانس گردید، غالباً از طرف کلیسا و رهبران دینی مسیحیت بود که به طور مفصل بحث شد، ولی این سخن بدان معنا نیست که در طول قرون وسطی و قبل از آن دانشمندان ضد دین و ترویج کننده ناسازگاری میان علم و دین وجود نداشتند. بلکه اقداماتی را نیز در مقابله با دین، کلیسا و پاپ انجام میدادند امّا سهم آنان در ایجاد تعارض علم و دین کمتر از سهم کلیسا بوده است.
امّا از قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی
_______________________________
1. Scientismاعتقاد به اصالت دانش تجربی.
_______________________________
که دوران رنسانس و نوزایی علمی آغاز شد، مسیحیت جزمی وقشری به ضعف گرایید و شروع به عقبنشینی کرد، کلیساها و عقاید آنها از همه طرف مورد هجوم مردم، اندیشمندان، عالمان علوم تجربی، حاکما سیاسی و حتی رهبران مذهبی اصلاح طلب قرار گرفتند. این امر سبب شد که میدان را برای تاخت و تاز دانشمندان باز بگذارند به طوری که اگر روزگاری دینداران، صاحبان علم و اندیشه را در آتش میسوزاندند، پس از این نوبت علم و عالمان طبیعی بود که حملات پیاپی خود را متوجه دین ورزان کرده و انتقام گذشته خود را از آنها باز گیرند.
دوران رنسانس دو جنبه تخریبی و ترمیمی عمده به دنبال داشت: جنبه تخریبی آن کاهش و نفی حاکمیت دین و کلیسا بود و جنبه ترمیمی آن افزایش قدرت علم و قبول حاکمیت مطلق علم بود. در این عصر، اروپاییان به موفقیتهای شگرفی در زمینه کشفیات علمی رسیدند و همه آنها را مرهون پشت پا زدن جامعه علمی و دانشمندان اروپایی به تفکرات مذهبی و عقاید کلیسایی میدانستند.
رنسانس علمی هر چند که یک نهضت تودهای و مردمی نبود، بلکه نهضتی بود در میان عدهای از اندیشمندان، هنرمندان، دانشمندان علوم طبیعی و فلاسفه، ولی سبب شد که علم به عنوان یک مذهب و مشرب جدید، نوعی جهانبینی همگانی و عمومی پدید آورد و در هر دو حوزه علمی و نظری تحولات گسترده و عمیقی ایجاد کند، به طوری که میتوان همه آن اموری را که وجه تمایز عصر جدید از قرون پیشین میباشد به علم نسبت داد.
در این هنگامه بود که جامعه بشری به سمت نوعی غرور علمی کشانده شد، به گونهای که علم را از رسالت حقیقی آن، یعنی شناخت جزئیات عالم و کشف علل و قانونمندیهای تجربی و سرانجام تسلط و تسخیر طبیعت فراتر برده و آن را به عنوان حلاّل تمام مشکلات، معضلات و نیازمندیهای مادی و معنوی زندگی بشر معرفی نمودند، از همین جا بود که علم زدگی به عنوان عمدهترین عامل تعارض علم و دین از دوران رنسانس و بعد از آن شکل گرفت و علم را در صف مقدم مبارزهبا دین قلمداد نمود و دین را دشمن درجه یک علم و دانش معرفی کرد.
دانشمندان و فلاسفه از علم چیزی میخواستند که در توان آن نبود، علم پا را از گلیم خود فراتر نهاد و در قلمرو ماورای طبیعت و عالم معقولات و مجردات، در قلمرو فلسفه، انسان شناسی، مبدأشناسی، معادشناسی و بینش و نگرش کلی به جهان هستی مداخله کرده و حتی قواعد اخلاقی و راه و روش زندگی که تعیین آن فقط برعهده ادیان و مکاتب فکری است، از طریق علم تجربی دنبال گردید. همین نشناختن حدود و ثغور و مرزهای حقیقی دانش تجربی و تفکر مذهبی و دینی و آمیختن مسائل آن دو با هم، مشکلات فراوانی را برای اندیشمندان و علم دوستان پیش آورد که منجر به ظهور مکتب «سیانتیسم» شد. حضور و گسترش سیانتیسم در میان دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه، و علمزدگی مفرط آنان، تمام معرفتهای انسانی و تفکرات فلسفی و مذهبی آنان را تحت الشعاع خود قرار داد، که اوج آن در قرن نوزدهم مشاهده میشود که به قرن «غرور علمی» شناخته شده است.
منادیان و حامیان سیانتیسم معتقدند که علم و دانش تجربیِ برخاسته از حس، تنها روش شناخت جهان بوده و تنها نظریات علمی، اصول کلی جهان بینی و نظام فلسفی را میتواند تشکیل بدهد. هر چیزی که از کانال علم تجربی به اثبات نرسد، غیر علمی، بی معنا غیر قابل قبول ومردود میباشد، بنابراین مباحثی از قبیل خدا، روح، معاد و بسیاری از معنویات و ا خلاقیات، باید رنگی مادی و تجربی به خود بگیرند و گرنه، چون از طریق تجربی و حسی قابل بررسی نیستند، علمی نبوده و نمیتوان آنها را پذیرفت و داخل خرافات و اوهام میشوند.
تأثیر علم زدگی و سیانتیسم در دو مقوله روش و ارزش
منظور از علم زدگی در مقوله روشها این است که روش تجربی و مشاهده حسی تنها روش شناخت حقایق جهان قلمداد شده و سایر روشهای شناخت مردود تلقیمیشوند. منادیان این نحوه از تفکر، پیروان پوزیتیویسم و بعد از آنها پوزیتیویسم منطقی قرن بیستم بوده که مکاتب عمدهای در دو قرن اخیر به شمار میروند.
امّا منظور از علم زدگی در مقوله ارزشها این است که معتقدند، ارزشهای زندگی، راه و رسم آن و تمام اخلاقیات و معنویات را نیز باید از طریق تجربه و مشاهده به دست آورد، یعنی به آن اخلاقی باید تن داد که دانش تجربی نیز آن را تأیید کرده و آن اخلاقی را باید پذیرفت که منافع مادی انسان را تأمین کند وسودآور و مفید باشد.
از این رو برای اخلاق اصول ثابت و استواری قائل نبوده و به نسبی بودن آن معتقد شدهاند. آنها در نهایت علم را وسیلهای برای دست یافتن بشر به قدرت و تسلط بر دیگران به شمار میآورند.
نگرش سیانتیسمی و بیماری علم زدگی در اروپا باعث گردد تا هر اندیشمندی برای آن که بتواند عقاید خود را به کرسی بنشاند، پسوند علمی بودن را به آن اضافه و با تمسک به پیشرفتهای علمی بویژه در زمینه تکنولوژی و فنآوری، مخالفت خود با قوانین واحکام مذهبی را اعلام کند. بدین ترتیب، کم کم این شعار عامیانه و نسنجیده قوت گرفت که پیشرفتهای علمی اروپا و جهان غرب بعد از رنسانس محصول کنار گذاشتن مذهب و پذیرش ولایت علم تجربی میباشد، و اندیشه دینی به عنوان عامل رکود و عقب ماندگی ملتها معرفی شد، و بیتوجهی به ارزشهای دینی برای نیل به قلههای رفیع علم و دانش یک ضرورت فکری واجتماعی اجتناب ناپذیر قلمداد گردید. در نهایت، تفکر سیانتیسم و رهیافتهای اجتماعی و سیاسی آن یعنی لائیسم و سکولاریسم، آتش نزاع و درگیری بین علم و دین را برافروختهتر کرد و تمدن بشری را به کالبدی فربه ولی بی روح مبدل ساخت.
ماکس پلانک در مورد آثار شوم علم زدگی معتقد است که پیروزی خدانشناسی نه تنها به معنای ویرانی فرهنگ بلکه وخیمتر از آن به معنای نابودی هرگونه امیدی به آینده است. به همین خاطر بشر امروز بیش از هر زمان دیگر احساس تنهایی وپوچی میکند، بی هدف و فاقد زیبایی معنوی است. در دنیای جدید، هدف از زندگی کسب قدرت است و اصلیترین مسئله، پرداختن به لذات نفسانی است و مطمئنترین کانال رسیدن به لذت و قدرت هم، علم میباشد، یعنی علم در دنیای نوین رسالت خود را از دست داده و به یک عنصر قدرت ساز و لذت آفرین تبدل شده است.
دیدگاه و نگرش برخاسته از علم زدگی و علم پرستی که اینک به صورت یک دین و مذهب درآمده است، برای فرار از دین حقیقی و مذهب واقعی و در عین حال ارضاء و اقناع خواستههای معنوی و درونی، اخلاقی و الهی بشریت، خود، دهها و بلکه صدها مکتب و ایسم در زمینههای مختلف فلسفی، اخلاقی، علمی، جامعه شناختی، روانشناختی و غیره را پدید آورده است، تا بتواند جای مذهب را برای بشر قرن جدید پر نماید، ولی نه تنها جایگزین خوبی برای دین و مذهب الهی پیدا نکردهاند، بلکه همان مکاتب خود ساخته، آنها را به پرتگاه نابودی و اضمحلال بیشتری کشانیده است. اینها بسان کسی عمل کردهاند که بر شاخه نشسته و بن را میبرند.
در دوران سیانتیسم، نقش انفعالی پاپ و کلیسا در مقابل علوم و فنون طبیعی در ایجاد تعارض علم و دین قابل توجه است، رشد علوم حسی و پیشرفت تجربهها و فرضیههای علمی در قرون اخیر از یک طرف و مغایرت داشتن رهآورد این علوم با تحریفها و تفسیرهای خرافی با کتب مقدس و عقاید کلیسا از طرف دیگر، منجر به این شد که اربابان کلیسا برای محفوظ ماندن از تهاجم علوم طبیعی و حفظ مقدسات و اصول عقاید دینی خود این را بپذیرند که قلمرو دین از قلمرو علم جداست، (گرچه اصل این جدایی مشکلی ندارد) و دین، علم را دربرنمیگیرد. تحدید دامنه دیانت که در واقع همان دستبرد به حریم و حدود دین و تاراج حقایق الهی آن است، سادهترین راهی است که این گروه در معامله با حریفان و رقیبان خود به آن مبادرت ورزیدند و بدین ترتیب آنچه در دست آنان باقی مانده بود،دینی بود که منفک از هرگونه تعقل و تفکر وجدای از علم و دانش، دینی بود که نه به برهان عقلی متکی بود و نه در مورد مسائل علمی نظر داشت، این گونه بود که عقبنشینیهای مکرر در طی چندین نسل بالاءخره موجب انهدام تقریباً نفوذ فکری متفکران مذهبی در جوامع علمی و غیر علمی گردید.
ما وقتی دوران قبل و بعد از رنسانس را بررسی میکنیم در اکثر موارد دستگاه کلیسایی را در یک موضع معقول و معتدل نمییابیم، قبل از رنسانس در مقابل علم موضعی تهاجمی و افراطی میگیرند و بعد از رنسانس به موضع ضعف و انفعال میغلطند ومتأسفانه هر دو موضع موجب گسترش توهم تعارض علم و دین گردید. ولی از دوران رنسانس به بعد این عالمان و دانشمندان علوم طبیعی و تجربی بودند که با علم زدگی خود نقش غالب و ممتازی در رویکرد جدید افکار عمومی در تز تعارض علم و دین ایفاء نمودند.
پیامدهای تلخ علم زدگی
علم زدگی دوران رنسانس دو پیامد عمده تلخ وناگوار به دنبال داشت که تأثیر فراوانی در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی برجای گذاشت و شکاف میان علم و دین را روز به روز عمیقتر و گستردهتر نمود که عبارتند از: 1. پیدایش مکاتب مختلف، 2. استعمار نو.
1. پیدایش مکاتب مختلف
بعد از عصر نوزایی علم و در اثر تغییر و تحولات عمیق فکری و اجتماعی که در غرب صورت گرفت، مردم و بخصوص متفکران و دانشمندان که از کلیسا و دین رویگردان شده بودند، به دنبال جایگزن مناسبی برای دین برآمدند که از این رهگذر مکاتب و ایسمهای متنوع و متفاوتی با مبادی و مبانی فکری و عقیدتی مختلف و متضاد در جامعه نوین بشری ظهور کرد.
این ایسمها و مکاتب که هر روز فنیتر و تخصصیتر شده و دارای مبانی نظری و متافیزیکی نیز بودند، قالبهای مدرن علمی و فلسفی به خود گرفتند و اندیشمندان و متکلمان و فلاسفه غربی را متفرق و جامعه بشری را گروه گروه کرده و هر کدام، مردم را به سوی خود جلب و جذب میکنند.
ما، در اینجا در صدد آن نیستیم که این مکاتب را به صورت مشروح مورد ریشهیابی و ارزیابی قرار داده و مبانی نظری و علمی آنها را بیان کنیم، بلکه با بیان شرح مختصری از برخی از آنها، میخواهیم به این نتیجه دست یابیم که این مکاتب عموماً بر اساس بیدینی و خارج کردن دین و مذهب از زندگی بشر پدید آمده، و صبغه طبیعتگرایانه و دنیویگری دارند.
از جمله این ایسمها میتوان به راسیونالیسم(عقلگرایی) اومانیسم(انسان گرایی) ناتورالیسم(طبیعتگرایی) ماتریالیسم(ماده گرایی) پوزیتیویسم(تجربه گرایی) سکولاریسم (دنیاگرایی) اشاره کرد که هر کدام به نوعی عَلَم مخالفت با دین را برداشته و مکتب جدید خود را جایگزین آن نمودهاند.
راسیونالیسم(2) عقل را انتخاب کرد و بر آن بود که سلاح عقل به تمام نیازمندیها و سوءالهای موجود در حیات انسان پاسخ میگوید. عقلگرایی که با فلسفه نقادی کانت و شکاکیت وی آغاز شد در واقع در صدد بود که در مقابل اقتدار مطلق کلیسا و دین، طریقی را پیدا کند که حوزههای مختلف فکری و اجتماعی انسان را دربربگیرد و خود را از زیر یوغ کلیسا رها کند ولی در نهایت، عقل را به جای خدا نشاند و خدا و دین را از صحنه حیات بشری خارج کرد و بستر مناسبی برای ظهور مکاتبی همچون دئیسم (3) فراهم نمود.
اومانیسم(4) که محور اصلی آن بر مدار انسان میچرخید، چنین میپنداشت که انسانها برای دستیابی به حقوق از دست رفته خویش باید تمام قید و بندها و مقدسات حتی خدا را رها کنند، زیرا خدا و دین بزرگترین مانع در سر راه رشد، پیشرفت و تکامل انسان است. ملاک و معیار سنجش در این مکتب برای همه چیز فقط انسان بود و انسان و دیگر هیچ.
ناتورالیسم(5) بر مبنای نفی ماورای طبیعت و موهوم و خیالی پنداشتن همه
_______________________________
2. Rationalisme
3. Deism
4. Humanism
5. Naturalism
_______________________________
مقدسات و وعدههای دین و مذهب در مورد بهشت و رستگاری و مبدأ و معاد شکل گرفت، همه چیز را در طبیعت میدید، هر چه غیر آن را پوچ و بیمعنا میانگاشت، هم سوی این مکتب، ماتریالیسم(6) و مارکسیسم بود که غیر از ماده و جهان مادی و ارزشهای مادی چیز دیگری را قبول نداشت. خدا و دین برای این مکاتب نه تنها منشأ خیالی و وهمی داشت، بلکه آن را افیون جامعه و سبب هلاکت اجتماعی میدانستند و به نوبه خود تعداد کثیری از اندیشمندان ومیلیونها انسان را از دین و مذهب جدا کرده و به افکار و عقاید خود مشغول کردند.
پوزیتیویسم(7) توسط اگوست کنت پایهگذاری شد. وی تجربه گرایی را تقویت کرد و قائل شد که هر چه به وسیله حواس قابل درک نباشد، غیر علمی و کوشش برای فهم آن نامعقول است. به دنبال آن، پوزیتیویسم منطقی در قرن بیستم ظهور کرد و تجربه پذیری را معیار معنادار بودن دانست و چون قضایای متافیزیکی تجربه پذیر نیست، آنها را فاقد معنا شناخت. آنها تمام علوم را به یک منشأ برگشت میدهند و محدودیتی برای علم قائل نبوده و بین علوم انسانی و علوم طبیعی جدایی قائل نیستند و برای هر دو، یک منشأ فیزیکی معتبر میدانند.
یکی دیگر از مکاتب که نقش عمدهای در راستای پیدایش تفکر تعارض علم و دین ایفاء نمود و شاید هم اکنون از جهت سیاسی و اجتماعی نقش اوّل را دارد، سکولاریسم(8) است، این مکتب که دنیاپرستی و دنیاگروی را ترویج میکند، اعتقاد به اصالت امور دنیوی، جدا شدن دین از دنیا، غیر دینگرایی و خلاصه نفی حاکمیت و سلطه دین در حیات اجتماعی بشر بخصوص شئون سیاسی جامعه دارد.
2. استعمار نو
از اینجا وارد بحث استعمار نو میشویم که سکولاریسم، اصلیترین ابزار در دست آنها برای نفوذ و تسلط و استثمار کردن همه جانبه جهان بشریت است.
_______________________________
6. Materialism
7. Positivism
8. Secularization
_______________________________
استعمارگران که اکنون بر جایگاه امپراتوران و حاکمان قرون وسطی در جهان غرب و اروپا تکیه زدهاند، قدرتهای بزرگ سیاسی، کارتلها و تراستهای غول آسیای اقتصادی و رهبران شبکههای تبلیغی و رسانههای خبری هستند که ضمن در اختیار گرفتن مراکز علمی جهان، به خدمت گرفتن اندیشمندان و دانشمندان علوم و فنون جدید، مغزها و تیزهوشان ممالک دیگر، از علم و دانش فن آوری و تخصص آنها در عالیترین و جدیدترین نوع خود به نفع اهداف استعماری خویش بهره جسته و به مدد علم و با تکنولوزی مدرن و فوق مدرن قرون بیستمی و شبکههای الکترونیکی گسترده همچون ماهوارهها، کامپیوترها، ابر کامپیوترها و اینترنت، ضمن نفوذ به کشورهای دیگر، ابتداء فرهنگ، اخلاق، دین و فکر آنها را گرفته و سپس دست چپاولگر و سلطهجوی خود را بر تمام ذخایر و داراییهای اقتصادی و مادی و فکری آنها انداخته و در مسیر دنیاپرستی، پول پرستی، شهوت پرستی و قدرت طلبی خود به کار میگیرند.
اینان با پیشرفت شگفتانگیز علم در تمام زمینهها و با استفاده از افکار و نظریات جدید و مکاتب مبتنی بر علم و ترویج کننده دنیا و طبیعت و ماده پرستی، به اسم تمدن، مدرنیسم، و علمی بودن، حاکمیت خود را تحکیم میکنند، و در حال حاضر یکی از ابزارهای کارآمد فرهنگی و اجتماعی که در دست استعمارگران و دنیای سلطه وجود دارد مکتب سکولاریسم است که مبتنی بر جدایی دین از دنیا و دین از سیاست میباشد. آنها به این حقیقت پی بردهاند که حیات، قدرت مطلقه، ثروت، جاه و جلالشان در این است که مردم به خدا، دین و معنویات حقیقی پشت پا زده و به دنیایی که آنها برایشان تصویر کردهاند روی بیاورند، از این رو با در دست داشتن مدرنترین امکانات علمی، تبلیغی، فرهنگی و اجتماعی، مردم را هر چه بیشتر از دینداری و خداپرستی دور میکنند و تئوری تعارض علم و دین را در جامعه بشری گسترش میدهند.(9)
_______________________________
9. از علم سکولار تا علم دینی، مهدی گلشنی، ص 20 و علم و دین و معنویت، مهدی گلشنی، ص 51.