تحقیقی پیرامون برهان صدیقین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شماره چهل و نهم و پنجاه و یکم، از تقریرهای متعدد برهان صدیقین، تقریر محقق سبزواری، علاّمه طباطبائی و شیخ الرئیس ابوعلی سینا را بررسی کردیم. اینک در این شماره تقریر مرحوم صدرالمتألهین را مورد بحث قرار میدهیم:
تقریر صدرالمتألهین
در این بخش، برهان صدّیقین به تقریر مرحوم صدرالمتألهین مورد بحث میباشد آن مرحوم در آغاز بحث، چنین فرموده است(1): «بدان که راههای زیادی برای اثبات وجود خداوند میباشد، زیرا که خداوند صاحب فضائل و جهات گوناگون است «وَلِکُلّ وجهَة هُوَ مُولّیها» ولی بعضی از این راهها نسبت به بعضی دیگر مطمئنتر و شریفتر و نورانیتر است ، و استوارترین و شریفترین راه برای اثبات وجود خداوند استدلالی است که حدّ وسط آن حقیقتاً غیر از او نباشد، پس راه به سوی مقصود همان است که خود مقصود باشد و این راه «صدّیقین» است. کسانی که به خداوند، بر خداوند استشهاد میکنند، سپس به ذات خداوند بر صفاتش استشهاد میکنند و بعد از آن به صفاتش بر افعالش استشهاد
_______________________________
1. اسفار اربعه، ج6، ص 12.
_______________________________
مینمایند، یکی بعد از دیگری. امّا دیگران، مانند متکلمین و طبیعیّون و غیر آنان برای معرفت خداوند و صفات وی به واسطه قرار دادن و معتبر دانستن امر دیگری غیر از خداوند تمسّک مینمایند. مانند امکان برای ماهیّت و حدوث برای خلق و حرکت برای جسم و غیر اینها (البته) این راهها نیز دلیل برای اثبات وجود او است و شاهد بر صفات خداوند میباشد ولی این طریقه (راه صدّیقین) محکمتر و شریفتر میباشد. میفرماید تقریر برهان (برهان صدّیقین) این است که وجود، همان طوری که قبلاً بحث آن گذشت حقیقت خارجی و اصیل است که واحد و بسیط میباشد. اختلاف میان افراد این حقیقت گاهی به کمال و نقص و شدّت و ضعف آنها است و گاهی به امور زائد بر وجود میباشد، مانند اختلاف میان افراد مندرج در تحت یک ماهیت نوعی، و منتهای مراتب حقیقت وجود، بالاترین مرتبه از مراتب آن است که بالاتر از آن مرتبهای نیست، و این همان وجودی است که وابسته به غیر خودش نیست و تمامتر از آن را نمیتوان فرض کرد، زیرا هر وجود ناقصی وابسته به غیر خود بوده و در تمامیّت نیازمند به آن است و از آنچه گذشت معلوم گردید که تمام قبل از نقص و فعل قبل از قوّه و وجود قبل از عدم میباشد و بیان شد که تمامیّت چیزی به حقیقت آن و افزوده شدن چیز دیگر به آن است، بر این اساس وجود، بر دو قسم است: قسم اوّل وجودی که از غیر خود بینیاز است، و قسم دوم وجودی که نیازمند به غیر است، قسم اوّل واجب الوجود است و او صِرف وجودی است که هیچ چیز تمامتر از او نمیباشد و در هستیاش شائبهای از نیستی و نقصان نیست، و قسم دوم ماسوای حق تعالی است که افعال و آثار او میباشند و هیچگونه قوام و تکیهای جز به وجود او ندارند، زیرا همانگونه که گذشت حقیقت وجود هیچگونه نقصی ندارد و الحاق نقص تنها به جهت معلولیت میباشد چرا که معلول هرگز در درجه و فضیلت مساوی با علّت نیست، بر این اساس اگر وجودی مجعول نبوده و نیازمند به یک وجود قاهر و مسلط نباشد که متناسب با ظرفیّت و اقتضایش به آن وجود و تحصّل بخشد، هیچگونه کمبودی در آن تصوّر نمیشودزیرا حقیقت وجود همان گونه که دانستی بسیط است و هیچ حدّی ندارد و هیچگونه تعیّنی جز فعلیّت و حصول محض ندارد و گرنه صاحب ترکیب و یا دارای ماهیّتی غیر از موجودیّت است، و نیز این مطلب گذشت که وجود اگر معلول باشد ذاتش مجعول به جعل بسیط بوده و ذاتاً نیازمند به جاعل خواهد بود به نحوی که آن وجود در گوهر ذاتش جز وابستگی به جاعل چیزی نیست، بنابراین ثابت و واضح شد که وجود یکی از دو قسم است: قسمی که حقیقتش تمام است و هویّتش واجب و ضروری است و قسم دیگری که گوهر ذاتش نیازمند به قسم اوّل است و هرکدام از دو قسم باشد ثابت و واضح میباشد که وجود واجب الوجود هویت و ذاتش بینیاز از غیر است و این همان چیزی است که مطلوب و مقصود ما است.» این متن فرمایش صدرالمتألهینرحمه الله درباره تقریر برهان صدّیقین میباشد که مبتنی بر مقدماتی است که در ذیل به بیان آنها میپردازیم:
مقدّمه اوّل: اصالت وجود است، همچنان که مفهوم وجود بدیهی است و نیازی به تعریف ندارد تحقق خارجی وجود هم بر همه کس معلوم و نیازی به اثبات ندارد، و هیچ انسان عاقلی چنین توهّمی نمیکند که جهان هستی هیچ در هیچ است، نه انسانی وجود دارد و نه موجود دیگری، و حتّی سوفیستهایی که مقیاس همه چیز را انسان میدانند، دست کم وجود خودِ انسان را قبول دارند تنها یک جمله از «گرگیاس» که افراطیترین سوفیستها به شمار میروند نقل شده که: «هیچ چیز موجود نیست و اگر چیزی وجود میداشت قابل شناختن نبود و اگر قابل شناختن بود قابل شناساندن نبود»(2) ولی گمان نمیرود که مراد وی همین ظاهر کلام باشد به طوری که شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود مگر این که به بیماری روانی سختی مبتلا باشد، و یا در ظاهر این کلام غرضی داشته باشد. به هر حال هر انسان عاقلی که ذهنش با شبهات سوفیستها و شکّاکان و ایده آلیستها آلوده نشده باشد نه تنها وجود خودش و
_______________________________
2. آموزش فلسفه، ج1، ص 161.
_______________________________
وجود قوای ادراکی و صورتها و مفاهیم ذهنی و افعال و انفعالات روانی خود را میپذیرد، بلکه به وجود انسانهای دیگر و جهان خارجی هم اعتقاد یقینی دارد، و از این روی هنگامی که گرسنه میشود به خوردن غذای خارجی میپردازد و وقتی احساس گرما یا سرما میکند در مقام استفاده از اشیاء خارجی برمیآید و گمان نمیرود که سوفیستها و ایدهآلیستها هم جز این رفتاری داشته باشند.
بر این اساس اعتقاد به وجود و واقعیت عینی امر بدیهی و فطری است و قابل انکار نیست. واقعیت عینی وقتی که در ذهن (ظرف علم حصولی) انعکاس مییابد به صورت قضیّه هلیّه بسیط است یعنی از دو مفهوم اسمی و مستقلّ تشکیل مییابد و یکی از آنها که معمولاً طرفِ موضوع این قضیّه میباشد مفهومی ماهوی است که میتوان آن را به عنوان قالبی مفهومی برای حدود موجود عینی در نظر گرفت و دیگری که طرفِ محمول قرار میگیرد مفهوم (موجود) میباشد. و بدین ترتیب دو مفهوم مختلف از یک حقیقت بسیطه انتزاع میگردد که هرکدام دارای احکام و ویژگیهایی است: 1. وجود از نظر مفهوم مشترک معنوی است به این معنا که در همه مواردی که بر اشیاء گوناگون حمل میشود یک معنا دارد،مثلاً انسان موجود است، نبات موجود است، خورشید موجود است، معنای موجود، در همه این قضایا یکی است همانگونه که اگر وجود را از این اشیاء سلب کنیم یک معنا را سلب کردهایم و این یک امر بدیهی است. 2. وجود اصیل است نه ماهیت، مقصود از اصیل بودن وجود این است که آن حقیقت عینی وواقعیت خارجی که بالبداهه آن را میپذیریم و به آن یقین داریم همان وجود است، زیرا که میبینیم اشیاء، اموری مختلف و گوناگون هستند که از یکدیگر سلب میشوند و از طرف دیگر این موجودیت در همه آنها مشترک میباشد یعنی همه اشیا در ردّ نظریه سوفیستها که احتمال بطلان واقعیّت را میدادند مشترکند، ما همه اشیاء را موجود میبینیم، پس برای هر یک از این اشیاء ماهیتی به خصوص است که به سبب همین ماهیّت است که اشیاء از یکدیگر متباین هستند، در حالی که وجود بر همه اینها حملمیشود، بنابراین هر شییء از اشیاء دارای دو حیثیّت است یکی حیثیّت وجود و دیگری حیثیّت ماهیت که این دو حیثیّت به همدیگر برنمیگردند و کاملاً از هم جدا هستند.
پس به روشنی این نتیجه گرفته میشود که هر دو آنها نمیتوانند اصیل باشند زیرا هر یک از اشیاء خارجی تنها یک واقعیت دارند و بنابراین تنها یکی از آن دو حیثیّت در ازای آن واقعیت و حقیقت میباشد و مقصود از اصیل بودن هم همین است و آن حیثیّت دیگر قطعاً امر اعتباری و منتزع از آن حیثیّت اصیل است و حال میگوییم وقتی به مفهوم این دو حیثیّت نگاه میکنیم میبینیم که حیثیّت وجود عدم را نمیپذیرد، زیرا اجتماع نقیضین لازم میآید و اجتماع نقیضین محال است امّا وقتی به حیثیّت ماهیّت نگاه میکنیم میبینیم که ماهیت قابلیت پذیرش عدم را دارد همانطوری که قابلیّت پذیرش وجود را نیز دارد،پس معلوم میشود که ماهیّت با ضمیمه وجود موجود میشودو اگر این ضمیمه را نداشته باشد معدوم است بنابراین اعتباری بودن حیثیّت ماهیت واضح است و نمیتواند اصیل باشد زیرا عدم را میپذیرد امّا حیثیت وجود که حیثیّتی است عدم ناپذیر، همان واقعیت اصیل است و معنای اصالة الوجود هم همین است، البته برای اثبات اصالت وجود دلیلهای دیگری هم هست که ما به جهت اختصار به همین دلیل اکتفا نمودیم.
مقدّمه دوم: واحد بودن وجود است. در این زمینه چهار قول وجود دارد، 1. قول صوفیه، 2. قول محقق دوانی، 3. قول منسوب به مشّائییّن، 4. قول صدرالمتألهینرحمه الله. با توجّه به این که هدف، روشن شدن کلام صدرالمتألهینرحمه الله در تقریر برهان میباشد مناسب است بیان استاد آیت الله مصباح را در این جا نقل کنیم: ایشان فرمودهاند: قول چهارم قولی است که (مرحوم) صدرالمتألهین به حکماء ایران باستان نسبت داده و خود وی نیز آن را پذیرفته است و در صدد اثبات آن برآمده و به عنوان «وحدت در عین کثرت» معروف شده است و حاصلش این است که حقایق عینی وجود، هم وحدت و اشتراکی با یکدیگر دارند، و هم اختلاف و تمایزی، ولی ما به الاشتراک و ما به الامتیاز آنها به گونهای نیست که موجب ترکیب در ذات
وجود عینی شود و یا آن را قابل تحلیل به معنای جنسی و فصلی نماید بلکه بازگشت ما به الامتیاز آنها به ضعف و شدّت است، چنانکه اختلاف نور شدید با نور ضعیف ، ضعف و شدّت آنها است ولی نه بدین معنی که شدّت در نور شدید، چیزی جز نور، و یا ضعف در نور چیزی غیر از نور باشد بلکه نور شدید، چیزی جز نور نیست و نور ضعیف هم چیزی غیر از نور نیست و در عین حال، از نظر مرتبه شدّت و ضعف با یکدیگر اختلاف دارند، امّا اختلافی که به بساطت حقیقت نور که مشترک بین آنها است آسیبی نمیرساند. و به دیگر سخن: وجودات عینی دارای اختلاف تشکیکی هستند و ما به الامتیاز آنها به ما به الاشتراکشان باز میگردد. البته تشبیه مراتب وجود به مراتب نور، فقط برای تقریب به ذهن است و گرنه نور مادّی، حقیقت بسیطی نیست. (آنچنان که غالب فلاسفه پیشین آن را عرض بسیطی میپنداشتهاند) و از سوی دگر، وجود، دارای تشکیک خاصّی است به خلاف تشکیک در مراتب نور که تشکیک عامّی است(3) و فرق بین آنها این است(4): قائلین به اصالت ماهیت، چند نوع تشکیک، از قبیل تشکیک در کم و زیادی (مانند طول) را در کمّیّتها و تشکیک در ضعف و شدّت (مانند رنگ) را در کیفیّتها پذیرفتهاند. ولی قائلین به اصالت وجود، تشکیک در ماهیت را بالعرض میدانند و مرجع این اختلافات را اختلاف در وجود معرّفی میکنند. افزون بر این، مرحوم صدرالمتألهین و پیروان حکمت متعالیه، این گونه تشکیکات را «تشکیک عامّی» مینامند و برای حقیقت عینی وجود، تشکیک دیگری قائلند که آن را «تشکیک خاصّی» میخوانند و ویژگی آن این است که دو مصداق وجود، مستقل از یکدیگر نباشند بلکه یکی از مراتب دیگری به شمار آید.
مقدّمه سوم: بساطت وجود است که توجیه آن مبتنی بر سه قاعده از قواعد
_______________________________
3. آموزش فلسفه، ج1، ص 387.
4. این فرق را در ج1، ص 368 بیان نموده است.
_______________________________
فلسفی است که مورد اتفاق حکما و فلاسفه است:
الف. (وجود مساوق با وحدت است) پس هر موجودی به سبب این که موجود است واحد است حتّی این که هر امتدادی واحد است به سبب این که امتدادِ موجود است، گرچه قابل انقسام به امتدادات جزئی است ولی با حصول انقسام، امتداد سابق معدوم میشود و امتدادات جدیدی تحقّق مییابد که هر کدام از آنها موجود واحد میباشد به سبب این که موجود است.
ب. (وجود مساوق با فعلیت است) پس هر موجودی موجود بالفعل است به سبب این که موجود است، گرچه این موجود بالفعل بالقیاس به موجود دیگری که بعداً تحقّق مییابد، موجود بالقوّه باشد، حتّی قوّه و استعداد هم هرگاه امر حقیقی اعتبار شوند موجود بالفعل هست، پس هر چیزی که فعلیّت نداشته باشد حقیقتاً موجود نیست.
ج. (فعلیت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه آن) پس وجود هر چیزی در حقیقت وجود صورتی است که به آن صورت موجود است امّا مادّه یا موادّی که تحت این صورت است اگر برای آن فعلیّتی نباشد پس به مقتضای قاعده دوم حقیقتاً موجود نیست و اگر برای آن فعلیتی باشد، در این صورت نسبت دادن وجود واحد به آن مجاز و مسامحه است پس نتیجه این سه قاعده عبارت است از این که وجود هر چیزی واحد است حقیقتاً و بسیط است که هیچگونه تجزیه بالفعل در آن نیست. برای بساطت وجود غیر از آنچه که ذکر شد دلیل دیگری است و آن این که وجود نمیتواند جزء چیزی باشد به دلیل این که جزء دیگرش و کلّی که مرکب از این دو جزء است یا این است که همان وجود است که در این صورت معنایی ندارد و قابل تصور نیست که یک چیز جزء خودش باشد و یا این است که آن جزء دیگر و کلّی که مرکّب از این دو جزء است غیر وجود باشند که در این صورت هم معنایی ندارد و قابل قبول نیست زیرا اصالت تنها از آن وجود است و غیر وجود، نیستی محض و باطل الذات میباشد.(مرحوم علامه طباطبایی برای بساطت وجود به این دلیل تمسک نموده است).(5)
مقدّمه چهارم: تشکیک وجود است به این معنا که وقتی حقیقت وجود را با قطع نظر از کثرت ماهوی در موجودات مورد لحاظ قرار میدهیم میبینیم که وجود قابل انقسام است مانند انقسام وجود به وجود واجب و وجود ممکن وانقسام آن به وجود واحد و وجود کثیر وانقسام آن به وجود بالفعل و وجود بالقوّه و از سوی دیگر بنا به مقدمه سوم که بیان شد وجود بسیط است و دارای جزء نیست. پس نتیجهای که از انضمام این دو مقدمه گرفته میشود این است که کثرت مقوّم وجود است به این معنا که کثرت خارج از وجود نیست و در حاق وجود است، با توجّه به این که وجود بسیط است و دارای اجزاء نیست پس باید جهت اشتراک آن همان جهت امتیاز آن باشد و آن جهت چیزی غیر از وجود نیست، بنابراین کثرت وجود در عین وحدت آن است همان گونه که وحدت وجود عین کثرت آن خواهد بود و به تعبیر دیگر وجود حقیقتی است دارای مراتب، مرتبه شدیده و مرتبه ضعیفه، مرتبه کمال و مرتبه نقص که ما به الامتیاز این مراتب به ما به الاشتراک آنها برمیگردد، همان طوری که در مقدمه دوم (واحد بودن وجود) به این مطلب اشاره کردیم و جهت تقریب به ذهن تمثیل وجود را به نور توضیح دادیم. با بیان و توضیح مقدمات چهارگانهای که اساس تقریر این برهان را تشکیل میدهد و با توجّه به سایر مطالبی که در متن آمده است، نتیجه همان است که آن مرحوم در ذیل کلام آورده است(6): از آنچه گذشت ثابت شد وواضح گردید که وجود، یا این است که دارای یک حقیقت تامّ و هویّت واجب و ضروری است و یا این است که ذاتاً نیازمند به آن بوده و در گوهر ذات خود وابسته و متکّی به آن هویّت واجب میباشد و بنابر هر یک از این دو قسم ثابت و واضح میشود که وجود واجب، مستقلّ و بینیاز از غیر خود میباشد و این همان نتیجهای است که مقصود و مطلوب ما میباشد.
_______________________________
5. نهایة الحکمة، ص 19.
6. اسفار اربعه، ج6، ص16.
_______________________________
مناسبترین تقریرها
در خاتمه بحث، به عنوان نتیجه تحقیق و خلاصه بحث، یادآوری میکنیم که از میان تقریرهای برهان صدیقین، شاید بتوان دو تقریر را مناسبترین تقریرها نامید که ذیلاً به اختصار توضیح میدهیم:
1. تقریری است که مرحوم محقّق سبزواری بیان داشته است. ایشان در حاشیه اسفار ذیل کلام صدرالمتألهینرحمه الله بعد از اظهار نظر در تقریر ایشان نظر خود را درباره برهان تقریر فرموده است. آن مرحوم ابتدا درباره مقدّماتی که موءلّف در تقریر برهان آورده، فرموده است: این مقدمات، گرچه مقدمات شامخ و دارای مطالب عالی است ولی به نظر میرسد که پرده برداشتن از محتوای این مقدّمات در ابتدای امر لازم نیست، زیرا که لازمهاش این است که در فهم برهان دقّت زیادی لازم باشد و نیل به مقصود دشوار گردد، گرچه بیان این مقدمات در جاهای دیگری مانند بحث از فیاضیّت حق تعالی لازم میباشد. محقق سبزواری تقریر برهان صدّیقین را که خود اختیار فرموده، به عنوان محکمترین و کوتاهترین تقریر معرفی نموده است. متن این تقریر این است: بعد از ثبوت اصالت وجود، حقیقت وجود که در خارج است و عین واقعیت میباشد، حقیقتی است مطلق و رهای از هر قید که عدم در آن راه ندارد و دلیل آن این است که وجود و عدم در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و هیچ مقابلی پذیرای مقابل خود نیست (تقابل وجود و عدم تقابل نقیضین است و اجتماع نقیضین محال وغیر ممکن است) و این حقیقت مطلق و رهای از هر قید که هیچگونه شائبهای از عدم در آن راه ندارد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود با این وصفی که بیان شد واجب الوجود بالذات است و همان مطلوب ما میباشد.(7) البته به این تقریر اشکالی وارد است که علاّمه طباطباییرحمه الله اشکال را مطرح نموده و پاسخ داده است که ذیلاً میآوریم:
_______________________________
7. اسفار اربعه، ج6، ص16.
_______________________________
2. تقریر علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه همین تقریر محقق سبزواری را در تقریر برهان صدّیقین انتخاب نموده و فرموده است این تقریر به معنای تقریری است که ما به عنوان مختصرترین تقریر بیان کردیم. ایشان بعد از بیان تقریر فرموده است: اگر اشکال کنی و بگویی: پذیرا نبودن وجود، عدم را دلیل نمیشود که آن وجود، واجب بالذات باشد و گرنه هر ممکن الوجودی واجب الوجود بالذات خواهد بود زیرا ممکن الوجود هم مناقض و مقابل عدم است پس نتیجه این میشود که ممکن واجب باشد در حالی که این خلاف فرض است. (بنابراین، این تقریر برای برهان تمام نیست) علاّمهرحمه الله جواب فرموده است به این که: این اشکال بر وجودات ممکن وارد است، این وجودات ممکن وجوداتی هستند که هرکدام محدودند به حدودی که نمیتوانند از آن حدود پا را فراتر نهند و از مرز و حدّ خود تجاوز نمایند. بنابراین مفهوم «عدم» از وراء آن حدود انتزاع (برداشت) میشود. (مثلاً انسان (فقط)، انسان است، انسان درخت نیست، گیاه نیست، زمین نیست، آسمان نیست و ... بنابراین ماهیت هر موجود ممکنی تعیین حدّ و مرز برای وجود آن نموده است پس هر موجود ممکنی وجودی است آمیخته و مشوب به عدم وجودات ممکن دیگر) و به همین جهت گفتهاند: هر ممکنی زوج ترکیبی است یعنی ممکن وجودی است همراه با ماهیّت و امّا حقیقت وجود وواقعیت خارجی که رهای از هر قید است، آن حقیقت دارای اصالت است که غیر از این حقیقت اصیل هیچ چیز دارای اصالت نیست. پس هیچ حدّی نیست که این حقیقت را محدود کند همان گونه که هیچ قیدی نیست که آن را مقیّد نماید ، پس این حقیقت وجود حقیقتی است بسیط و وجود محض، هیچگونه شائبهای از عدم به ذات او راه ندارد و او واجب الوجود بالذات است.(8)
نتیجه تحقیق
نتیجه تحقیق در زمینه برهان صدّیقین این است که دو تقریر کوتاه و مختصر که از
_______________________________
8. نهایة الحکمة، ص 328.
_______________________________
مرحوم محقّق سبزواری و مرحوم علاّمه طباطبایی ذکر شد به دلیل این که نیازمند به توضیح است نمیتواند تقریر مناسبی برای برهان صدّیقین محسوب گردد و شاید به همین جهت باشد که مرحوم محقّق سبزواری برای این تقریر به شعری که در منظومه آورده(9) اکتفا نکرده و در شرح منظومه به شرح آن پرداخته است و همچنین مرحوم علاّمه به تقریر مختصر و کوتاه بسنده نکرده و به تقریری که اکنون در خاتمه بحث به آن پرداختیم، برای اثبات برهان به آن تمسک نموده است، شایان ذکر است که قبل از شروع این تقریر فرموده است: وفی معناه یعنی این تقریری که ذکر خواهیم نمود، توضیح معنای تقریر سابق که مختصر بود میباشد. امّا برهان شیخ الرئیس که به نام (برهان صدّیقین) نام گذاری نموده است به این اشکال مبتلا است و آن این که محور بحث را ماهیت و امکان ماهوی قرار داده و این معنا با قول اصالت ماهیّت چندان تناسبی ندارد.(10) شاید به همین جهت است که مرحوم صدرالمتألهین این برهان را شبیه به برهان صدّیقین نامگذاری نموده است.(11)
امّا برهانی که صدرالمتألهین به عنوان «برهان صدّیقین» تقریر فرموده است: گرچه میتوان آن را به عنوان محکمترین و شریفترین برهان یاد نمود همان طوری که آن مرحوم در تعریف این برهان تعبیر «اسدّ البراهین وأشرفها» به کار برده است ولی نباید اشکال مرحوم محقق سبزواری را از یاد برد. ایشان فرموده است: در این برهان مقدمات شامخی که دارای مطالب عالی است سبب میشود که در فهم برهان دقّت زیادی به کار گرفته شود و در نیل به مقصود دشواری پدید آید. امّا آن دو تقریری که به عنوان مناسبترین تقریر برهان صدّیقین ذکر کردیم، متن هر دو تقریر یکسان است ولی تقریر مرحوم علاّمه طباطبایی همراه است با طرح اشکال و پاسخ آن، بنابراین تقریر ایشان این امتیاز را داراست و نسبت به تقریر مرحوم محقّق سبزواری مناسبتر به نظر میرسد.
_______________________________
9. شرح منظومه، ص 146.
10. آموزش فلسفه، ج2، ص 371.
11. اسفار اربعه، ج6، ص29.
تقریر صدرالمتألهین
در این بخش، برهان صدّیقین به تقریر مرحوم صدرالمتألهین مورد بحث میباشد آن مرحوم در آغاز بحث، چنین فرموده است(1): «بدان که راههای زیادی برای اثبات وجود خداوند میباشد، زیرا که خداوند صاحب فضائل و جهات گوناگون است «وَلِکُلّ وجهَة هُوَ مُولّیها» ولی بعضی از این راهها نسبت به بعضی دیگر مطمئنتر و شریفتر و نورانیتر است ، و استوارترین و شریفترین راه برای اثبات وجود خداوند استدلالی است که حدّ وسط آن حقیقتاً غیر از او نباشد، پس راه به سوی مقصود همان است که خود مقصود باشد و این راه «صدّیقین» است. کسانی که به خداوند، بر خداوند استشهاد میکنند، سپس به ذات خداوند بر صفاتش استشهاد میکنند و بعد از آن به صفاتش بر افعالش استشهاد
_______________________________
1. اسفار اربعه، ج6، ص 12.
_______________________________
مینمایند، یکی بعد از دیگری. امّا دیگران، مانند متکلمین و طبیعیّون و غیر آنان برای معرفت خداوند و صفات وی به واسطه قرار دادن و معتبر دانستن امر دیگری غیر از خداوند تمسّک مینمایند. مانند امکان برای ماهیّت و حدوث برای خلق و حرکت برای جسم و غیر اینها (البته) این راهها نیز دلیل برای اثبات وجود او است و شاهد بر صفات خداوند میباشد ولی این طریقه (راه صدّیقین) محکمتر و شریفتر میباشد. میفرماید تقریر برهان (برهان صدّیقین) این است که وجود، همان طوری که قبلاً بحث آن گذشت حقیقت خارجی و اصیل است که واحد و بسیط میباشد. اختلاف میان افراد این حقیقت گاهی به کمال و نقص و شدّت و ضعف آنها است و گاهی به امور زائد بر وجود میباشد، مانند اختلاف میان افراد مندرج در تحت یک ماهیت نوعی، و منتهای مراتب حقیقت وجود، بالاترین مرتبه از مراتب آن است که بالاتر از آن مرتبهای نیست، و این همان وجودی است که وابسته به غیر خودش نیست و تمامتر از آن را نمیتوان فرض کرد، زیرا هر وجود ناقصی وابسته به غیر خود بوده و در تمامیّت نیازمند به آن است و از آنچه گذشت معلوم گردید که تمام قبل از نقص و فعل قبل از قوّه و وجود قبل از عدم میباشد و بیان شد که تمامیّت چیزی به حقیقت آن و افزوده شدن چیز دیگر به آن است، بر این اساس وجود، بر دو قسم است: قسم اوّل وجودی که از غیر خود بینیاز است، و قسم دوم وجودی که نیازمند به غیر است، قسم اوّل واجب الوجود است و او صِرف وجودی است که هیچ چیز تمامتر از او نمیباشد و در هستیاش شائبهای از نیستی و نقصان نیست، و قسم دوم ماسوای حق تعالی است که افعال و آثار او میباشند و هیچگونه قوام و تکیهای جز به وجود او ندارند، زیرا همانگونه که گذشت حقیقت وجود هیچگونه نقصی ندارد و الحاق نقص تنها به جهت معلولیت میباشد چرا که معلول هرگز در درجه و فضیلت مساوی با علّت نیست، بر این اساس اگر وجودی مجعول نبوده و نیازمند به یک وجود قاهر و مسلط نباشد که متناسب با ظرفیّت و اقتضایش به آن وجود و تحصّل بخشد، هیچگونه کمبودی در آن تصوّر نمیشودزیرا حقیقت وجود همان گونه که دانستی بسیط است و هیچ حدّی ندارد و هیچگونه تعیّنی جز فعلیّت و حصول محض ندارد و گرنه صاحب ترکیب و یا دارای ماهیّتی غیر از موجودیّت است، و نیز این مطلب گذشت که وجود اگر معلول باشد ذاتش مجعول به جعل بسیط بوده و ذاتاً نیازمند به جاعل خواهد بود به نحوی که آن وجود در گوهر ذاتش جز وابستگی به جاعل چیزی نیست، بنابراین ثابت و واضح شد که وجود یکی از دو قسم است: قسمی که حقیقتش تمام است و هویّتش واجب و ضروری است و قسم دیگری که گوهر ذاتش نیازمند به قسم اوّل است و هرکدام از دو قسم باشد ثابت و واضح میباشد که وجود واجب الوجود هویت و ذاتش بینیاز از غیر است و این همان چیزی است که مطلوب و مقصود ما است.» این متن فرمایش صدرالمتألهینرحمه الله درباره تقریر برهان صدّیقین میباشد که مبتنی بر مقدماتی است که در ذیل به بیان آنها میپردازیم:
مقدّمه اوّل: اصالت وجود است، همچنان که مفهوم وجود بدیهی است و نیازی به تعریف ندارد تحقق خارجی وجود هم بر همه کس معلوم و نیازی به اثبات ندارد، و هیچ انسان عاقلی چنین توهّمی نمیکند که جهان هستی هیچ در هیچ است، نه انسانی وجود دارد و نه موجود دیگری، و حتّی سوفیستهایی که مقیاس همه چیز را انسان میدانند، دست کم وجود خودِ انسان را قبول دارند تنها یک جمله از «گرگیاس» که افراطیترین سوفیستها به شمار میروند نقل شده که: «هیچ چیز موجود نیست و اگر چیزی وجود میداشت قابل شناختن نبود و اگر قابل شناختن بود قابل شناساندن نبود»(2) ولی گمان نمیرود که مراد وی همین ظاهر کلام باشد به طوری که شامل وجود خودش و سخن خودش هم بشود مگر این که به بیماری روانی سختی مبتلا باشد، و یا در ظاهر این کلام غرضی داشته باشد. به هر حال هر انسان عاقلی که ذهنش با شبهات سوفیستها و شکّاکان و ایده آلیستها آلوده نشده باشد نه تنها وجود خودش و
_______________________________
2. آموزش فلسفه، ج1، ص 161.
_______________________________
وجود قوای ادراکی و صورتها و مفاهیم ذهنی و افعال و انفعالات روانی خود را میپذیرد، بلکه به وجود انسانهای دیگر و جهان خارجی هم اعتقاد یقینی دارد، و از این روی هنگامی که گرسنه میشود به خوردن غذای خارجی میپردازد و وقتی احساس گرما یا سرما میکند در مقام استفاده از اشیاء خارجی برمیآید و گمان نمیرود که سوفیستها و ایدهآلیستها هم جز این رفتاری داشته باشند.
بر این اساس اعتقاد به وجود و واقعیت عینی امر بدیهی و فطری است و قابل انکار نیست. واقعیت عینی وقتی که در ذهن (ظرف علم حصولی) انعکاس مییابد به صورت قضیّه هلیّه بسیط است یعنی از دو مفهوم اسمی و مستقلّ تشکیل مییابد و یکی از آنها که معمولاً طرفِ موضوع این قضیّه میباشد مفهومی ماهوی است که میتوان آن را به عنوان قالبی مفهومی برای حدود موجود عینی در نظر گرفت و دیگری که طرفِ محمول قرار میگیرد مفهوم (موجود) میباشد. و بدین ترتیب دو مفهوم مختلف از یک حقیقت بسیطه انتزاع میگردد که هرکدام دارای احکام و ویژگیهایی است: 1. وجود از نظر مفهوم مشترک معنوی است به این معنا که در همه مواردی که بر اشیاء گوناگون حمل میشود یک معنا دارد،مثلاً انسان موجود است، نبات موجود است، خورشید موجود است، معنای موجود، در همه این قضایا یکی است همانگونه که اگر وجود را از این اشیاء سلب کنیم یک معنا را سلب کردهایم و این یک امر بدیهی است. 2. وجود اصیل است نه ماهیت، مقصود از اصیل بودن وجود این است که آن حقیقت عینی وواقعیت خارجی که بالبداهه آن را میپذیریم و به آن یقین داریم همان وجود است، زیرا که میبینیم اشیاء، اموری مختلف و گوناگون هستند که از یکدیگر سلب میشوند و از طرف دیگر این موجودیت در همه آنها مشترک میباشد یعنی همه اشیا در ردّ نظریه سوفیستها که احتمال بطلان واقعیّت را میدادند مشترکند، ما همه اشیاء را موجود میبینیم، پس برای هر یک از این اشیاء ماهیتی به خصوص است که به سبب همین ماهیّت است که اشیاء از یکدیگر متباین هستند، در حالی که وجود بر همه اینها حملمیشود، بنابراین هر شییء از اشیاء دارای دو حیثیّت است یکی حیثیّت وجود و دیگری حیثیّت ماهیت که این دو حیثیّت به همدیگر برنمیگردند و کاملاً از هم جدا هستند.
پس به روشنی این نتیجه گرفته میشود که هر دو آنها نمیتوانند اصیل باشند زیرا هر یک از اشیاء خارجی تنها یک واقعیت دارند و بنابراین تنها یکی از آن دو حیثیّت در ازای آن واقعیت و حقیقت میباشد و مقصود از اصیل بودن هم همین است و آن حیثیّت دیگر قطعاً امر اعتباری و منتزع از آن حیثیّت اصیل است و حال میگوییم وقتی به مفهوم این دو حیثیّت نگاه میکنیم میبینیم که حیثیّت وجود عدم را نمیپذیرد، زیرا اجتماع نقیضین لازم میآید و اجتماع نقیضین محال است امّا وقتی به حیثیّت ماهیّت نگاه میکنیم میبینیم که ماهیت قابلیت پذیرش عدم را دارد همانطوری که قابلیّت پذیرش وجود را نیز دارد،پس معلوم میشود که ماهیّت با ضمیمه وجود موجود میشودو اگر این ضمیمه را نداشته باشد معدوم است بنابراین اعتباری بودن حیثیّت ماهیت واضح است و نمیتواند اصیل باشد زیرا عدم را میپذیرد امّا حیثیت وجود که حیثیّتی است عدم ناپذیر، همان واقعیت اصیل است و معنای اصالة الوجود هم همین است، البته برای اثبات اصالت وجود دلیلهای دیگری هم هست که ما به جهت اختصار به همین دلیل اکتفا نمودیم.
مقدّمه دوم: واحد بودن وجود است. در این زمینه چهار قول وجود دارد، 1. قول صوفیه، 2. قول محقق دوانی، 3. قول منسوب به مشّائییّن، 4. قول صدرالمتألهینرحمه الله. با توجّه به این که هدف، روشن شدن کلام صدرالمتألهینرحمه الله در تقریر برهان میباشد مناسب است بیان استاد آیت الله مصباح را در این جا نقل کنیم: ایشان فرمودهاند: قول چهارم قولی است که (مرحوم) صدرالمتألهین به حکماء ایران باستان نسبت داده و خود وی نیز آن را پذیرفته است و در صدد اثبات آن برآمده و به عنوان «وحدت در عین کثرت» معروف شده است و حاصلش این است که حقایق عینی وجود، هم وحدت و اشتراکی با یکدیگر دارند، و هم اختلاف و تمایزی، ولی ما به الاشتراک و ما به الامتیاز آنها به گونهای نیست که موجب ترکیب در ذات
وجود عینی شود و یا آن را قابل تحلیل به معنای جنسی و فصلی نماید بلکه بازگشت ما به الامتیاز آنها به ضعف و شدّت است، چنانکه اختلاف نور شدید با نور ضعیف ، ضعف و شدّت آنها است ولی نه بدین معنی که شدّت در نور شدید، چیزی جز نور، و یا ضعف در نور چیزی غیر از نور باشد بلکه نور شدید، چیزی جز نور نیست و نور ضعیف هم چیزی غیر از نور نیست و در عین حال، از نظر مرتبه شدّت و ضعف با یکدیگر اختلاف دارند، امّا اختلافی که به بساطت حقیقت نور که مشترک بین آنها است آسیبی نمیرساند. و به دیگر سخن: وجودات عینی دارای اختلاف تشکیکی هستند و ما به الامتیاز آنها به ما به الاشتراکشان باز میگردد. البته تشبیه مراتب وجود به مراتب نور، فقط برای تقریب به ذهن است و گرنه نور مادّی، حقیقت بسیطی نیست. (آنچنان که غالب فلاسفه پیشین آن را عرض بسیطی میپنداشتهاند) و از سوی دگر، وجود، دارای تشکیک خاصّی است به خلاف تشکیک در مراتب نور که تشکیک عامّی است(3) و فرق بین آنها این است(4): قائلین به اصالت ماهیت، چند نوع تشکیک، از قبیل تشکیک در کم و زیادی (مانند طول) را در کمّیّتها و تشکیک در ضعف و شدّت (مانند رنگ) را در کیفیّتها پذیرفتهاند. ولی قائلین به اصالت وجود، تشکیک در ماهیت را بالعرض میدانند و مرجع این اختلافات را اختلاف در وجود معرّفی میکنند. افزون بر این، مرحوم صدرالمتألهین و پیروان حکمت متعالیه، این گونه تشکیکات را «تشکیک عامّی» مینامند و برای حقیقت عینی وجود، تشکیک دیگری قائلند که آن را «تشکیک خاصّی» میخوانند و ویژگی آن این است که دو مصداق وجود، مستقل از یکدیگر نباشند بلکه یکی از مراتب دیگری به شمار آید.
مقدّمه سوم: بساطت وجود است که توجیه آن مبتنی بر سه قاعده از قواعد
_______________________________
3. آموزش فلسفه، ج1، ص 387.
4. این فرق را در ج1، ص 368 بیان نموده است.
_______________________________
فلسفی است که مورد اتفاق حکما و فلاسفه است:
الف. (وجود مساوق با وحدت است) پس هر موجودی به سبب این که موجود است واحد است حتّی این که هر امتدادی واحد است به سبب این که امتدادِ موجود است، گرچه قابل انقسام به امتدادات جزئی است ولی با حصول انقسام، امتداد سابق معدوم میشود و امتدادات جدیدی تحقّق مییابد که هر کدام از آنها موجود واحد میباشد به سبب این که موجود است.
ب. (وجود مساوق با فعلیت است) پس هر موجودی موجود بالفعل است به سبب این که موجود است، گرچه این موجود بالفعل بالقیاس به موجود دیگری که بعداً تحقّق مییابد، موجود بالقوّه باشد، حتّی قوّه و استعداد هم هرگاه امر حقیقی اعتبار شوند موجود بالفعل هست، پس هر چیزی که فعلیّت نداشته باشد حقیقتاً موجود نیست.
ج. (فعلیت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه آن) پس وجود هر چیزی در حقیقت وجود صورتی است که به آن صورت موجود است امّا مادّه یا موادّی که تحت این صورت است اگر برای آن فعلیّتی نباشد پس به مقتضای قاعده دوم حقیقتاً موجود نیست و اگر برای آن فعلیتی باشد، در این صورت نسبت دادن وجود واحد به آن مجاز و مسامحه است پس نتیجه این سه قاعده عبارت است از این که وجود هر چیزی واحد است حقیقتاً و بسیط است که هیچگونه تجزیه بالفعل در آن نیست. برای بساطت وجود غیر از آنچه که ذکر شد دلیل دیگری است و آن این که وجود نمیتواند جزء چیزی باشد به دلیل این که جزء دیگرش و کلّی که مرکب از این دو جزء است یا این است که همان وجود است که در این صورت معنایی ندارد و قابل تصور نیست که یک چیز جزء خودش باشد و یا این است که آن جزء دیگر و کلّی که مرکّب از این دو جزء است غیر وجود باشند که در این صورت هم معنایی ندارد و قابل قبول نیست زیرا اصالت تنها از آن وجود است و غیر وجود، نیستی محض و باطل الذات میباشد.(مرحوم علامه طباطبایی برای بساطت وجود به این دلیل تمسک نموده است).(5)
مقدّمه چهارم: تشکیک وجود است به این معنا که وقتی حقیقت وجود را با قطع نظر از کثرت ماهوی در موجودات مورد لحاظ قرار میدهیم میبینیم که وجود قابل انقسام است مانند انقسام وجود به وجود واجب و وجود ممکن وانقسام آن به وجود واحد و وجود کثیر وانقسام آن به وجود بالفعل و وجود بالقوّه و از سوی دیگر بنا به مقدمه سوم که بیان شد وجود بسیط است و دارای جزء نیست. پس نتیجهای که از انضمام این دو مقدمه گرفته میشود این است که کثرت مقوّم وجود است به این معنا که کثرت خارج از وجود نیست و در حاق وجود است، با توجّه به این که وجود بسیط است و دارای اجزاء نیست پس باید جهت اشتراک آن همان جهت امتیاز آن باشد و آن جهت چیزی غیر از وجود نیست، بنابراین کثرت وجود در عین وحدت آن است همان گونه که وحدت وجود عین کثرت آن خواهد بود و به تعبیر دیگر وجود حقیقتی است دارای مراتب، مرتبه شدیده و مرتبه ضعیفه، مرتبه کمال و مرتبه نقص که ما به الامتیاز این مراتب به ما به الاشتراک آنها برمیگردد، همان طوری که در مقدمه دوم (واحد بودن وجود) به این مطلب اشاره کردیم و جهت تقریب به ذهن تمثیل وجود را به نور توضیح دادیم. با بیان و توضیح مقدمات چهارگانهای که اساس تقریر این برهان را تشکیل میدهد و با توجّه به سایر مطالبی که در متن آمده است، نتیجه همان است که آن مرحوم در ذیل کلام آورده است(6): از آنچه گذشت ثابت شد وواضح گردید که وجود، یا این است که دارای یک حقیقت تامّ و هویّت واجب و ضروری است و یا این است که ذاتاً نیازمند به آن بوده و در گوهر ذات خود وابسته و متکّی به آن هویّت واجب میباشد و بنابر هر یک از این دو قسم ثابت و واضح میشود که وجود واجب، مستقلّ و بینیاز از غیر خود میباشد و این همان نتیجهای است که مقصود و مطلوب ما میباشد.
_______________________________
5. نهایة الحکمة، ص 19.
6. اسفار اربعه، ج6، ص16.
_______________________________
مناسبترین تقریرها
در خاتمه بحث، به عنوان نتیجه تحقیق و خلاصه بحث، یادآوری میکنیم که از میان تقریرهای برهان صدیقین، شاید بتوان دو تقریر را مناسبترین تقریرها نامید که ذیلاً به اختصار توضیح میدهیم:
1. تقریری است که مرحوم محقّق سبزواری بیان داشته است. ایشان در حاشیه اسفار ذیل کلام صدرالمتألهینرحمه الله بعد از اظهار نظر در تقریر ایشان نظر خود را درباره برهان تقریر فرموده است. آن مرحوم ابتدا درباره مقدّماتی که موءلّف در تقریر برهان آورده، فرموده است: این مقدمات، گرچه مقدمات شامخ و دارای مطالب عالی است ولی به نظر میرسد که پرده برداشتن از محتوای این مقدّمات در ابتدای امر لازم نیست، زیرا که لازمهاش این است که در فهم برهان دقّت زیادی لازم باشد و نیل به مقصود دشوار گردد، گرچه بیان این مقدمات در جاهای دیگری مانند بحث از فیاضیّت حق تعالی لازم میباشد. محقق سبزواری تقریر برهان صدّیقین را که خود اختیار فرموده، به عنوان محکمترین و کوتاهترین تقریر معرفی نموده است. متن این تقریر این است: بعد از ثبوت اصالت وجود، حقیقت وجود که در خارج است و عین واقعیت میباشد، حقیقتی است مطلق و رهای از هر قید که عدم در آن راه ندارد و دلیل آن این است که وجود و عدم در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و هیچ مقابلی پذیرای مقابل خود نیست (تقابل وجود و عدم تقابل نقیضین است و اجتماع نقیضین محال وغیر ممکن است) و این حقیقت مطلق و رهای از هر قید که هیچگونه شائبهای از عدم در آن راه ندارد واجب الوجود بالذات است، پس حقیقت وجود با این وصفی که بیان شد واجب الوجود بالذات است و همان مطلوب ما میباشد.(7) البته به این تقریر اشکالی وارد است که علاّمه طباطباییرحمه الله اشکال را مطرح نموده و پاسخ داده است که ذیلاً میآوریم:
_______________________________
7. اسفار اربعه، ج6، ص16.
_______________________________
2. تقریر علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه همین تقریر محقق سبزواری را در تقریر برهان صدّیقین انتخاب نموده و فرموده است این تقریر به معنای تقریری است که ما به عنوان مختصرترین تقریر بیان کردیم. ایشان بعد از بیان تقریر فرموده است: اگر اشکال کنی و بگویی: پذیرا نبودن وجود، عدم را دلیل نمیشود که آن وجود، واجب بالذات باشد و گرنه هر ممکن الوجودی واجب الوجود بالذات خواهد بود زیرا ممکن الوجود هم مناقض و مقابل عدم است پس نتیجه این میشود که ممکن واجب باشد در حالی که این خلاف فرض است. (بنابراین، این تقریر برای برهان تمام نیست) علاّمهرحمه الله جواب فرموده است به این که: این اشکال بر وجودات ممکن وارد است، این وجودات ممکن وجوداتی هستند که هرکدام محدودند به حدودی که نمیتوانند از آن حدود پا را فراتر نهند و از مرز و حدّ خود تجاوز نمایند. بنابراین مفهوم «عدم» از وراء آن حدود انتزاع (برداشت) میشود. (مثلاً انسان (فقط)، انسان است، انسان درخت نیست، گیاه نیست، زمین نیست، آسمان نیست و ... بنابراین ماهیت هر موجود ممکنی تعیین حدّ و مرز برای وجود آن نموده است پس هر موجود ممکنی وجودی است آمیخته و مشوب به عدم وجودات ممکن دیگر) و به همین جهت گفتهاند: هر ممکنی زوج ترکیبی است یعنی ممکن وجودی است همراه با ماهیّت و امّا حقیقت وجود وواقعیت خارجی که رهای از هر قید است، آن حقیقت دارای اصالت است که غیر از این حقیقت اصیل هیچ چیز دارای اصالت نیست. پس هیچ حدّی نیست که این حقیقت را محدود کند همان گونه که هیچ قیدی نیست که آن را مقیّد نماید ، پس این حقیقت وجود حقیقتی است بسیط و وجود محض، هیچگونه شائبهای از عدم به ذات او راه ندارد و او واجب الوجود بالذات است.(8)
نتیجه تحقیق
نتیجه تحقیق در زمینه برهان صدّیقین این است که دو تقریر کوتاه و مختصر که از
_______________________________
8. نهایة الحکمة، ص 328.
_______________________________
مرحوم محقّق سبزواری و مرحوم علاّمه طباطبایی ذکر شد به دلیل این که نیازمند به توضیح است نمیتواند تقریر مناسبی برای برهان صدّیقین محسوب گردد و شاید به همین جهت باشد که مرحوم محقّق سبزواری برای این تقریر به شعری که در منظومه آورده(9) اکتفا نکرده و در شرح منظومه به شرح آن پرداخته است و همچنین مرحوم علاّمه به تقریر مختصر و کوتاه بسنده نکرده و به تقریری که اکنون در خاتمه بحث به آن پرداختیم، برای اثبات برهان به آن تمسک نموده است، شایان ذکر است که قبل از شروع این تقریر فرموده است: وفی معناه یعنی این تقریری که ذکر خواهیم نمود، توضیح معنای تقریر سابق که مختصر بود میباشد. امّا برهان شیخ الرئیس که به نام (برهان صدّیقین) نام گذاری نموده است به این اشکال مبتلا است و آن این که محور بحث را ماهیت و امکان ماهوی قرار داده و این معنا با قول اصالت ماهیّت چندان تناسبی ندارد.(10) شاید به همین جهت است که مرحوم صدرالمتألهین این برهان را شبیه به برهان صدّیقین نامگذاری نموده است.(11)
امّا برهانی که صدرالمتألهین به عنوان «برهان صدّیقین» تقریر فرموده است: گرچه میتوان آن را به عنوان محکمترین و شریفترین برهان یاد نمود همان طوری که آن مرحوم در تعریف این برهان تعبیر «اسدّ البراهین وأشرفها» به کار برده است ولی نباید اشکال مرحوم محقق سبزواری را از یاد برد. ایشان فرموده است: در این برهان مقدمات شامخی که دارای مطالب عالی است سبب میشود که در فهم برهان دقّت زیادی به کار گرفته شود و در نیل به مقصود دشواری پدید آید. امّا آن دو تقریری که به عنوان مناسبترین تقریر برهان صدّیقین ذکر کردیم، متن هر دو تقریر یکسان است ولی تقریر مرحوم علاّمه طباطبایی همراه است با طرح اشکال و پاسخ آن، بنابراین تقریر ایشان این امتیاز را داراست و نسبت به تقریر مرحوم محقّق سبزواری مناسبتر به نظر میرسد.
_______________________________
9. شرح منظومه، ص 146.
10. آموزش فلسفه، ج2، ص 371.
11. اسفار اربعه، ج6، ص29.