تحقیقی پیرامون برهان صدیقین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در شماره چهل و نهم این نشریه، از تقریرهای متعدد برهان صدیقین، تقریر محقق سبزواری و علاّمه طباطبایی را بررسی کردیم. اینک در این شماره به تبیین و توضیح تقریر شیخ الرئیس ابوعلی سینا میپردازیم:
تقریر ابن سینا
در این شماره به تقریر برهان شیخ الرئیس ابوعلی سینا(رحمه الله) میپردازیم که آن را «برهان صدّیقین» نام نهاده است. و ظاهراً وی اوّلین کسی است که برهان صدیقین را نام گذاری نموده است. متن تقریر بوعلی(رحمه الله) بدین شرح است: در این که جهان هستی موجود است شکّی نیست، پس اگر این موجود مطلق یا بعض آن واجب الوجود بالذات باشد مطلوب و مقصود ما (اثبات وجود واجب تعالی) حاصل است، و اگر دین موجود، واجب الوجود بالذات نباشد، پس قطعاً ممکن الوجود خواهد بود، پس این که رجحان وجود بر عدم برای آن داده شده، به سبب امری است که خارج از ذات وی میباشد و آن امر خارجی علّت وجود است، و گرنه رجحان وجود به سبب ذات او است، پس واجب الوجود بالذات است و این خلاف فرض است،(زیرا گفتیم اگر این موجود واجب الوجود بالذات نیست) در حالی که ما آن را ممکن فرض کردیم.(پس این موجود، معلول علّتی است) وعلّت آن یا این است که مثل خود آن ممکن است و یا این که آن علّت، واجب الوجود بالذات است، بنابر صورت دوم، مطلوب ما حاصل است و بنابر صورت اوّل نقل کلام به علّت آن علّت میشود.(میگوییم علّتِ علّت آن یا این است که مثل خود این موجود ممکن الوجود است و یا این است که واجب الوجود بالذات است بنابر صورت دوم مطلوب ما حاصل است و بنابر صورت اوّل نقل کلام به علّت میشود) و به همین نحو نقل کلام میشود که نتیجةً به دور و یا تسلسل منتهی میشود، در حالی که هر دو اینها محال و غیر ممکن میباشند و یا این است که به علّتی منتهی میشود که آن علّت بدون معلول است و همان واجب الوجود بالذات است و همین، مقصود و مطلوب ما است.
توضیح
مقدمات چهارگانه برهان صدیقین
این برهان مبتنی بر چهار مقدّمه است:1. موجودیّت جهان هستی، 2. انقسام موجود به واجب و ممکن، 3. نیازمندی ممکن به مرجّح، 4. بطلان دور و تسلسل.
مقدّمه اوّل(موجودیّت جهان هستی): این مقدّمه بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد.
مقدّمه دوم:(انقسام موجود به واجب و ممکن) این مقدّمه را در توضیح تقریر (برهان صدّیقین) از مرحوم محقّق سبزواری با دلیل حصر انقسام موجود به واجب و ممکن، بیان کردیم و نیازی به تکرار نیست.(1)
مقدّمه سوم: (نیازمندی ممکن به مرجّح): ثبوت این مقدّمه، با دقّت و تأمّل در معنا و مفهوم ممکن روشن و واضح میگردد، همانطوری که سابقاً گفتیم، ممکن به این معنا است که نه وجود برای آن ضرورت دارد و نه عدم، یعنی ذات ممکن نسبت به وجود و عدم لا اقتضاء است، بنابراین هیچ امر ممکنی به خودیِ خود موجود نمیشود. زیرا اقتضای وجود در
_______________________________
1.نهایة الحکمة، ص 327.
______________________________
ذات ممکن نیست و بر این اساس اگر از خارج ذات ممکن، مرجّحی برای وجود آن تحقّق داشته باشد، آن ممکن به سبب وجود آن مرجّح موجود میگردد و اگر از خارج ذات ممکن مرجّحی وجود نداشته باشد آن ممکن موجود نخواهد شد. بنابراین تردیدی برای نیازمندی ممکن باقی نمیماند.
مقدّمه چهارم(بطلان دور و تسلسل): این مقدّمه را در دو بخش توضیح خواهیم داد.
توضیح بطلان دور
بخش اوّل: در توضیح بطلان دور: معنای دور آن است که دو چیز در تحقّق و وجودشان بر یکدیگر متوقّف باشند به این نحو که اوّلی بعد از وجود دومی تحقق پیدا کند در حالی که دومی هم بعد از وجود اوّلی تحقّق پیدا کرده باشد. به عنوان مثال: وجود (الف) بعد از وجود (ب) تحقق پیدا کند و توقف بر وجود (ب) داشته باشد یعنی مادامی که (ب) تحقّق نیافته الف وجود نداشته باشد و در عین حال وجود (ب) بعد از وجود (الف) تحقّق پیدا کند یعنی مادامی که (الف) تحقق پیدا نکرده است(ب) وجود نداشته باشد، این معنای دور است و ادّعای ما این است که تحقق این معنا غیر ممکن و باطل است، دلیل بطلان این است که: لازمه این معنا این است که یک چیز بتواند برخودش توقف داشته باشد یعنی قبل از موجود شدنش موجود باشد و حال این که غیر ممکن است که چیزی قبل از موجود شدنش یعنی در زمانی که معدوم است، موجود باشد و به همین جهت این، اصلی است مسلّم بین فلاسفه و حکما که فرمودهاند و صحیح هم فرمودهاند:توقف الشیء علی نفسه محال، امّا بیان ملازمه این است که اگر بخواهد وجود (الف) متوقف بر وجود (ب) باشد و در عین حال وجود (ب) هم متوقّف بر وجود (الف) باشد معنایش این است که وجود (الف) بعد از وجود (ب) باشد و قبل از وجود (ب) هم موجود باشد زیرا مفروض این است که وجود (ب) متوقّف بر وجود (الف) است بنابراین باید (الف) قبل از وجود خودش موجود باشد یعنی در زمانی که معدوم است (قبل از وجود خودش) موجود باشد و این معنا غیر ممکن و محال میباشد مثال واضح آن این است که بگوییم: شعله چراغ اوّل از شعله چراغ دوم روشن شده در حالی که شعله چراغ دوم هم از شعله چراغ اوّل روشن گردیده است و این یک امر غیر ممکن است، زیرا بنابر امر اوّل (یعنی روشنی چراغ اوّل از شعله چراغ دوم) لازمهاش این است که چراغ دوم قبل از چراغ اوّل روشن باشد، و لازمه امر دوم (یعنی روشن شدن چراغ دوم از شعله چراغ اوّل) این است که در زمان قبل از روشن بودن چراغ اوّل روشن نباشد پس باید در یک زمان چراغ دوم هم روشن باشد و هم روشن نباشد و همچنین روشن شدن چراغ اوّل این محذور را دارد که در یک زمان هم روشن باشد و هم روشن نباشد زیرا فرض این است که روشنایی چراغ اوّل بعد از روشنایی چراغ دوم باشد چرا که، بر روشنایی آن توقف دارد بنابراین قبل از روشنایی چراغ دوم باشد چرا که، بر روشنایی آن توقف دارد بنابراین قبل از روشنایی چراغ دوم چراغ اوّل روشن نیست در حالی که مفروض این است که روشنایی چراغ دوم نیز بر روشنایی چراغ اوّل متوقّف است پس باید قبل از روشنایی چراغ دوم چراغ اوّل روشن باشد نتیجه این میشود که در یک زمان، هم روشن باشد و هم روشن نباشد و این معنا امری غیر ممکن است.
خلاصه کلام در دور این است که یک شیء بر شیء دیگری توقف داشته باشد و آن شیء دیگر هم بر شیء اوّل متوقّف باشد و لازمه آن این است که یک شیء بر خودش متوقف باشد و این معنا محال و باطل است چون که توقّف شیء بر خودش به معنای وجود پیدا کردنش بعد از وجودش باشد و وجود پیدا کردن آن زمانی است که قبل از آن معدوم باشد در حالی که در همین زمان باید موجود باشد تا این که وجود پیدا کردنش متوقف بر آن باشد و بدیهی است که وجود و عدم شیء در یک زمان ممکن نیست و به عبارت دیگر تناقض و اجتماع نقیضین محال است، و همانطوری که سابقاً گفتیم این امر (استحاله اجتماع نقیضین) از بدیهیّات اوّلیه است.
توضیح بطلان تسلسل
بخش دوم: در توضیح بطلان تسلسل:
معنای تسلسل آن است که علّت ومعلول در یک سلسله (زنجیرگونه) غیر متناهی باشد، البتّه این معنا فقط در مقام تصوّر محض است، مُدّعا این است که این امر ممکن نیست در خارج تحقّق پیدا کند که به (بطلان تسلسل) تعبیر میشود، و به عبارت دیگر: تحقق علل و معالیل در یک سلسله غیر متناهی ممکن نیست. بلکه باید به علّتی منتهی شود که آن علّت معلول نباشد. برای اثبات این مدّعا (ابطال تسلسل) دو راه وجود دارد که مبتنی بر دو اصل میباشند، یکی این اصل است:«هر صفت عارضی باید به ذاتی منتهی شود» و اصل دیگر این است:«تساوی زائد و ناقص ممکن نیست».
اصل اوّل(هر صفت عارضی باید به ذاتی منتهی شود) با بیان یک مثال روشن میشود: اگر بخواهیم چراغهای متعددی را (خواه متناهی و خواه غیر متناهی) که خاموش هستند روشن کنیم بدین ترتیب که هر چراغ را با شعله چراغ دیگر روشن کنیم، بدیهی است که با خاموش بودن تمام چراغها اوّلین چراغی را که میخواهیم روشن کنیم باید از وسیلهای که روشنی از خود آن است استفاده کنیم و بعد از روشن شدن چراغ اوّل به سایر چراغها را یکی پس از دیگری روشن کنیم و این مطلب نیز معلوم است که غیر متناهی بودن چراغها نمیتواند چاره روشن شدن اوّلین چراغ باشد بلکه روشن شدن اوّین چراغ نیازمند به چیزی است که روشنی از خودش داشته باشد بنابراین معلوم میشود که تحقق هر صفت عرضی متوقف است به این که منتهی به ذاتی گردد وگرنه (اگر به ذاتی منتهی نشود) هرگز تحقق و وجود پیدا نخواهد کرد. البته برهان مبتنی بر این اصل اختصاص به غیر متناهی ندارد، بنابراین اصل(هر صفت عرضی باید به ذاتی منتهی شود) با توجّه به توضیحاتی که در این باره داده شد معلوم گردید که سلسله ممکنات غیر متناهی محال و غیر ممکن است و نمیتواند در خارج تحقق پیدا کند، بیان مطلب این است که سلسله ممکنات اصلاً وبالذات معدوم هستند زیرا که وجود، به دلیل این که در ذات ممکن نیست، نسبتش به ممکن عرضی است به این معنا که هر ممکن در موجود شدنش نیازمند به خارج از ذات است که وجود را از ناحیه آن خارج دریافت کند و آن خارج علّت موجود شدن آن ممکن است و چنانچه فرض کنیم که آن علّت موجود ممکن باشد باید وجودش را از خارج ذات خود دریافت کرده باشد چون که وجود در ذات او نبوده است،وعلّت آن علّت هم چنانچه موجود ممکن فرض کنیم همین نیازمندی نسبت به موجود شدنش به علّت دیگری دارد که وجود را از آن دریافت کند. با دقّت و تأمّل درباره ممکن که وجود در ذات او نیست معلوم میشود که غیر متناهی بودن سلسله ممکنات نمیتواند نیازمندی به وجود را چاره کند مگر این که منتهی شود به علّتی که وجود در ذاتش باشد و آن علّت همان واجب الوجود بالذات میباشد همان گونه که در مثال چراغهای خاموش بیان گردید که تنها وسیلهای که میتواند اوّلین چراغ را روشن کند وسیلهای است که روشنی از خودش باشد.
امّا توضیح اصل دوم (مساوی بودن زائد و ناقص ممکن نیست) بدین گونه است که: دو سلسله غیر متناهی را که با هم مقایسه کنیم در حکم و در معنا مساوی هستند به این بیان که در مقابل هر وحد از یک سلسله، واحدی از سلسله دیگر موجود باشد، زیرا مفروض این است که هر دو سلسله غیر متناهی هستند و یک سلسله غیر متناهی باید از حیث غیر متناهی بودنش با سلسله دیگری که غیر متناهی است، هیچ فرقی نداشته باشد. حال فرض میکنیم که یک صفت از اسبها که تعدادشان بینهایت است موجود است وصف دیگری از انسانها نیز که تعدادشان غیر متناهی است موجود میباشد باید برای هر انسانی یک اسب موجود باشد زیرا مفروض این است که این دو صف (اسبها و انسانها) از حیث غیر متناهی بودن یکسان هست و با هم فرق ندارند، حال اگر قبل از این که هر یک از انسانها یک اسب را بردارند ما یک اسب را جدا کنیم سوءال این است که آیا باز هم به هر انسانی یک اسب میرسد؟ و یا این که بعد از تقسیم اسبها و دادن یک اسب به هر انسانی یک اسب کم میآید و یکی از انسانها بدون اسب میماند؟ جواب این سوءال آسان نیست بلکه برای این سوءال جوابی نیست، برای این که اگر کسی در جواب بگوید با وجودی که یک اسب را جدا کردهایم باز هم برای هر انسانی یک اسب موجود است، در جوابش میگوییم پس معلوم میشود که تعداد اسبها قبل از تقسیم، یکی بیشتر از تعداد انسانها بوده است و همین دلیل بر این است که این دو صفت از اسبها و انسانها که بینهایت و غیر متناهی فرض کردیم در حقیقت غیر متناهی نبودهاند و اگر کسی در جواب بگوید که بعد از جدا کردن یک اسب قبل از تقسیم، به هر انسانی یک اسب نمیرسد و یکی از انسانها بدون اسب میماند، در جواب گفته میشود پس معلوم شد که تعداد اسبها متناهی بودند و چون محدود و متناهیاند یک اسب کمتر از انسانها است و در این صورت انسانها هم محدود و متناهیاند، در صورتی که مفروض ما این بود که هر دو صفت غیر متناهی هستند و نتیجه محاسبه خلاف فرض است.
امّا اثبات مدّعای ما یعنی بطلان تسلسل از راه این اصل (تساوی زاید و ناقص غیر ممکن است) به این شرح است: اگر سلسلهای از ممکنات مرتب باشد از علّتها و معلولهای غیر متناهی (مثل این که زید معلول عمرو باشد و عمرو که علّت زید است خود معلول بکر باشد و به همین نحو الی غیر النهایه یعنی از زید که معلول اخیر است و علّت چیزی نیست که بگذریم و صرف نظر کنیم، همه سلسله، هر یک از آنها نسبت به موجودِ بعد از خود علّت است و نسبت به موجود قبل از خود معلول میباشد) میگوییم: علیّت اضافهای است میان دو چیز، یکی معلول و یکی علّت، و هرگاه علیّت غیر متناهی باشد« که مفروض کلام هم همین است» هم معلولها غیر متناهی میباشند و هم علّتها غیر متناهی خواهند بود، و چون (تساوی زاید و ناقص غیر ممکن است) اصلی که شرحش گذشت پس باید شماره معلولها و علّتهای در سلسله مساوی باشند، زیرا علیّت که اضافه بین علّت و معلول است در این سلسله، پس برای هر علّیتی یک علّت و یک معلول موجود باشد در حالی که در مثالی که ذکر شد یک معلول زیادتر است و آن معلول اخیر (زید) است، او فقط معلول است و بس و دیگر علّت برای چیزی نیست. بنابراین با توضیحاتی که در اصل «غیر ممکن بودن تساوی زاید و ناقص» بیان کردیم معلوم گردید که تحقق سلسله ممکنات که مترتب از علّتها و معلولهای غیر متناهی باشند ممکن نیست و با این بیان مقدمه چهارم برهان که بطلان دور و تسلسل میباشد ثابت گردید.
اشکال صدر المتألهین به این برهان
به برهان ابن سینا اشکال و اعتراض شده است، مرحوم صدرالمتألهین، اشکال را بدین گونه مطرح نموده است: این بیان نمیتواند برهان (برای اثبات واجب تعالی) باشد، زیرا برهان و احتجاج به دو گونه است: یکی دلیل انّی است و دیگری دلیل لمّی(از معلول به علّت پی بردن دلیل انّی است و پی بردن از علّت به معلول دلیل لمّی است) و واجب تعالی به هیچ وجه معلول چیزی نیست(تا این که ناحیه علّت به او پی ببرند) بلکه خود، علت همه چیز است بننابراین اگر به سبب هر چیزی بر وجود خداوند استدلال شود، (در واقع از معلول به علّت پی بردن است و) دلیل انّی خواهد بود و دلیل انّی مفید یقین نیست.(2)
پاسخ علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه طباطبایی، این اشکال را به نحو واضحتری بیان فرموده و جواب داده است. بیان ایشان این است: گفتهاند این برهان مفید یقین نیست، زیرا برهان در صورتی مفید یقین است که در آن از علّت به معلول سیر شود و آن برهان لمّی است امّا برهان انّی که از معلول به علّت سیر میشود مفید یقین نیست، همانگونه که در علم منطق به اثبات رسیده است، و با توجّه به این که واجب تعالی علّت همه چیز است و به هیچ وجه معلول چیزی نیست پس برای اثبات وجود واجب به هر چیزی استدلال شود، استدلال به معلول برای علّت است و مفید یقین نمیباشد، و در این بیان، برای اثبات وجود واجب از موجود ممکن او است سیر گردیده است.
مرحوم علاّمه سپس به این اشکال بدین گونه پاسخ فرموده است:«برهان انّی اختصاص به سیر از معلول به علّت ندارد و
_______________________________
2. به شماره قبلی این نشریه، بخش نخست این مقاله مراجعه شود.
_______________________________
مختصّ به آن نیست تا این که یقین آور نباشد بلکه برهان انّی موردی را نیز شامل است که از بعض لوازم عامّه موجودات مطلق به بعض لوازم دیگر آن سیر میشود و این گونه استدلال یقین آور است. همانطوری که خود شیخ الرئیس در کتاب برهان از منطق شفاء این مطلب را بیان فرموده است، در این برهان شیخ الرئیس از راه وصف لازم مفهوم موجود نامشخص که تساوق دارد با موجود از حیث موجودیّت آن به وصف لازم دیگرِ آن سیر نموده است که آن وصف لازم دیگر یکی از مصادیق موجود است و آن علّت است بدون آن که معلول باشد و آن علّت وجود واجب بالذات است، با این بیان معلوم شد که برهان شیخ الرئیس برهان انّی مفید یقین است مانند سایر براهینی که در فلسفه برای بیان خواصّ وجود از حیث موجودیّتش که مساوی با وجود عام است به کار برده میشود و خلاصه مطلب در این برهان این است که موجود نامشخّصی که اکنون در خارج تحقّق دارد ملازم با ترجّح وجودش میباشد و این ترجّح وجود خالی از دو صورت نیست، یک صورت این است که ترجّح وجود به ذات خود آن است که در این صورت واجب بالذّات است و صورت دیگر آن است که ترجّح وجودش به غیر است که آن غیر به واجب بالذات منتهی میشود و گرنه دور و یا تسلسل لازم میآید که هر دو آنها باطل است».(3)
نظر علاّمه حلّی درباره این برهان
علاّمه حلّیرحمه الله(در شرح کلام محقّق طوسیرحمه الله که برای اثبات وجود واجب تعالی به همین برهان تمسک نموده) درباره این برهان فرموده است: این برهان را برهان قاطع نامیدهاند و در قرآن مجید به این برهان اشاره شده است، آنجا که میفرماید: «أو لم یکف بربّک انّه علی کلّ شیءٍ قدیر» و سپس فرموده است که این برهان، برهان برهان لمّی است.(4) در اینجا این سوءال مطرح میشود که آیا نظریه مرحوم علاّمه حلّی صحیح است و این برهان دلیل لمّی
_______________________________
3. اسفار اربعه، ج6، ص 27.
4. نهایة الحکمة، ص 331.
_______________________________
است؟ و یا این که نظریّه مرحوم علاّمه طباطبایی صحیح است و این برهان دلیل انّی است(البتّه دلیل انّی از آن قسمی که از راه وصف لازم مفهوم عام به وصف لازم دیگر آن پی برده میشود)؟
جواب این سوءال مبتنی بر این است که برهان لمّی را چگونه تعریف کنیم، اگر کسی این گونه برهان لمّی را تعریف کند که: برهان لمّی برهانی است که حدّ وسط آن علّتِ برای اتصاف موضوع نتیجه به محمول است خواه علّت برای خود محمول هم باشد یا نباشد و خواه علّت، علّت خارجی و حقیقی باشد و یا این که علّت، علّت تحلیلی و عقلی باشد، طبق این تعریف اگر حدّ وسط برهان، مفهومی از قبیل امکان، فقر وجودی و مانند آن باشد میتوان آن برهان را برهان لمی نامید، مانند قول فلاسفه که: «علّت احتیاج معلول به علّت امکان ماهوی و یا فقر وجودی است» امّا اگر کسی در تعریف برهان لمی این شرط را معتبر بداند که حدّ وسط باید علّت خارجی و حقیقی باشد، بنابراین به دلیل این که برای واجب الوجود علّت خارجی نیست نمیتوان این برهان را دلیل لمّی نامید. شیخ الرئیس(رحمه الله) در پایان نمط چهارم، این برهان را طریقه و راه صدّیقین معرفی نموده است، میفرماید: دقّت و توجّه کن، ببین که در بیان ما برای اثبات وجود ذات حق و یگانگی او و مبرّا بودنش از نقایص و عیوب به چیزی غیر از نفسِ وجود نیاز و احتیاجی پیدا نشد و اصلاً هیچگونه لزومی ندارد که مخلوقات و افعال حق دلیل بر وجود او باشند، و واسطه در اثبات قرار گیرند، هر چند که مخلوقات و افعال خداوند دلیل بر وجود او میباشند، امّا این دلیل (راهی که ما رفتیم) مطمئنتر و عالیتر میباشد، منظور این است که ما وجود را از آن جهت که وجود است مورد لحاظ قرار دادیم، خود وجود از جهت و حیث وجودیش گواه بر ذات حق قرار گرفت و ذات حق گواه بر سایر اشیاء واقع گردید و به چنین استدلالی که ما گفتیم در کتاب الهی (قرآن مجید) اشاره شده است:
«سَنُریهِمْ آیاتُنا فِی الاعلیها السلامفاقِ وَفی اگنفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ انّهُ الحقّ».
_______________________________
«به زودی آیات و نشانههای خود را که در جهان و انسانها وجود دارد ارائه خواهیم داد تا این که برای آنان روشن و اضح گردد که او (ذات حق تعالی) حق است». (5)
سپس ابن سینا افزوده است : البته این حکم واستدلال مخصوص یک دسته و یک طبقه است و سپس خداوند فرموده است:
«اگوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ انّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر» .
«آیا پروردگار تو که به هر چیز گواه و شاهد است، خودش کافی نیست».(6)
مرحوم صدرالمتألهین پس از نقل این برهان میگوید: این مسلک نزدیکترین مسلکها به مسلک صدّیقین میباشد، ولی آن چنان که پنداشته خودِ مسلک صدیقین نیست، زیرا در طریقه صدّیقین، حقیقت وجود مورد نظر میباشد ولی در این مسلک مفهوم وجود مورد نظر قرار گرفته است.(7) مرحوم علاّمه طباطبایی نیز این برهان را برهان صدّیقین به حساب نیاورده است، ولذا در فصلی که تقریرهای برهان صدّیقین را آورده نامی از این برهان به میان نیاورده بلکه این برهان را در فصل بعد که سایر برهان بر اثبات وجود واجب تعالی را ذکر کرده قرار داده است.
_______________________________
5. کشف المراد شرح تجرید، مقصد ثالث، ص 305.
6. اشارات و تنبیهات، ج3، ص 66.
7. اسفار اربعه، ج7، ص 36.
تقریر ابن سینا
در این شماره به تقریر برهان شیخ الرئیس ابوعلی سینا(رحمه الله) میپردازیم که آن را «برهان صدّیقین» نام نهاده است. و ظاهراً وی اوّلین کسی است که برهان صدیقین را نام گذاری نموده است. متن تقریر بوعلی(رحمه الله) بدین شرح است: در این که جهان هستی موجود است شکّی نیست، پس اگر این موجود مطلق یا بعض آن واجب الوجود بالذات باشد مطلوب و مقصود ما (اثبات وجود واجب تعالی) حاصل است، و اگر دین موجود، واجب الوجود بالذات نباشد، پس قطعاً ممکن الوجود خواهد بود، پس این که رجحان وجود بر عدم برای آن داده شده، به سبب امری است که خارج از ذات وی میباشد و آن امر خارجی علّت وجود است، و گرنه رجحان وجود به سبب ذات او است، پس واجب الوجود بالذات است و این خلاف فرض است،(زیرا گفتیم اگر این موجود واجب الوجود بالذات نیست) در حالی که ما آن را ممکن فرض کردیم.(پس این موجود، معلول علّتی است) وعلّت آن یا این است که مثل خود آن ممکن است و یا این که آن علّت، واجب الوجود بالذات است، بنابر صورت دوم، مطلوب ما حاصل است و بنابر صورت اوّل نقل کلام به علّت آن علّت میشود.(میگوییم علّتِ علّت آن یا این است که مثل خود این موجود ممکن الوجود است و یا این است که واجب الوجود بالذات است بنابر صورت دوم مطلوب ما حاصل است و بنابر صورت اوّل نقل کلام به علّت میشود) و به همین نحو نقل کلام میشود که نتیجةً به دور و یا تسلسل منتهی میشود، در حالی که هر دو اینها محال و غیر ممکن میباشند و یا این است که به علّتی منتهی میشود که آن علّت بدون معلول است و همان واجب الوجود بالذات است و همین، مقصود و مطلوب ما است.
توضیح
مقدمات چهارگانه برهان صدیقین
این برهان مبتنی بر چهار مقدّمه است:1. موجودیّت جهان هستی، 2. انقسام موجود به واجب و ممکن، 3. نیازمندی ممکن به مرجّح، 4. بطلان دور و تسلسل.
مقدّمه اوّل(موجودیّت جهان هستی): این مقدّمه بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد.
مقدّمه دوم:(انقسام موجود به واجب و ممکن) این مقدّمه را در توضیح تقریر (برهان صدّیقین) از مرحوم محقّق سبزواری با دلیل حصر انقسام موجود به واجب و ممکن، بیان کردیم و نیازی به تکرار نیست.(1)
مقدّمه سوم: (نیازمندی ممکن به مرجّح): ثبوت این مقدّمه، با دقّت و تأمّل در معنا و مفهوم ممکن روشن و واضح میگردد، همانطوری که سابقاً گفتیم، ممکن به این معنا است که نه وجود برای آن ضرورت دارد و نه عدم، یعنی ذات ممکن نسبت به وجود و عدم لا اقتضاء است، بنابراین هیچ امر ممکنی به خودیِ خود موجود نمیشود. زیرا اقتضای وجود در
_______________________________
1.نهایة الحکمة، ص 327.
______________________________
ذات ممکن نیست و بر این اساس اگر از خارج ذات ممکن، مرجّحی برای وجود آن تحقّق داشته باشد، آن ممکن به سبب وجود آن مرجّح موجود میگردد و اگر از خارج ذات ممکن مرجّحی وجود نداشته باشد آن ممکن موجود نخواهد شد. بنابراین تردیدی برای نیازمندی ممکن باقی نمیماند.
مقدّمه چهارم(بطلان دور و تسلسل): این مقدّمه را در دو بخش توضیح خواهیم داد.
توضیح بطلان دور
بخش اوّل: در توضیح بطلان دور: معنای دور آن است که دو چیز در تحقّق و وجودشان بر یکدیگر متوقّف باشند به این نحو که اوّلی بعد از وجود دومی تحقق پیدا کند در حالی که دومی هم بعد از وجود اوّلی تحقّق پیدا کرده باشد. به عنوان مثال: وجود (الف) بعد از وجود (ب) تحقق پیدا کند و توقف بر وجود (ب) داشته باشد یعنی مادامی که (ب) تحقّق نیافته الف وجود نداشته باشد و در عین حال وجود (ب) بعد از وجود (الف) تحقّق پیدا کند یعنی مادامی که (الف) تحقق پیدا نکرده است(ب) وجود نداشته باشد، این معنای دور است و ادّعای ما این است که تحقق این معنا غیر ممکن و باطل است، دلیل بطلان این است که: لازمه این معنا این است که یک چیز بتواند برخودش توقف داشته باشد یعنی قبل از موجود شدنش موجود باشد و حال این که غیر ممکن است که چیزی قبل از موجود شدنش یعنی در زمانی که معدوم است، موجود باشد و به همین جهت این، اصلی است مسلّم بین فلاسفه و حکما که فرمودهاند و صحیح هم فرمودهاند:توقف الشیء علی نفسه محال، امّا بیان ملازمه این است که اگر بخواهد وجود (الف) متوقف بر وجود (ب) باشد و در عین حال وجود (ب) هم متوقّف بر وجود (الف) باشد معنایش این است که وجود (الف) بعد از وجود (ب) باشد و قبل از وجود (ب) هم موجود باشد زیرا مفروض این است که وجود (ب) متوقّف بر وجود (الف) است بنابراین باید (الف) قبل از وجود خودش موجود باشد یعنی در زمانی که معدوم است (قبل از وجود خودش) موجود باشد و این معنا غیر ممکن و محال میباشد مثال واضح آن این است که بگوییم: شعله چراغ اوّل از شعله چراغ دوم روشن شده در حالی که شعله چراغ دوم هم از شعله چراغ اوّل روشن گردیده است و این یک امر غیر ممکن است، زیرا بنابر امر اوّل (یعنی روشنی چراغ اوّل از شعله چراغ دوم) لازمهاش این است که چراغ دوم قبل از چراغ اوّل روشن باشد، و لازمه امر دوم (یعنی روشن شدن چراغ دوم از شعله چراغ اوّل) این است که در زمان قبل از روشن بودن چراغ اوّل روشن نباشد پس باید در یک زمان چراغ دوم هم روشن باشد و هم روشن نباشد و همچنین روشن شدن چراغ اوّل این محذور را دارد که در یک زمان هم روشن باشد و هم روشن نباشد زیرا فرض این است که روشنایی چراغ اوّل بعد از روشنایی چراغ دوم باشد چرا که، بر روشنایی آن توقف دارد بنابراین قبل از روشنایی چراغ دوم باشد چرا که، بر روشنایی آن توقف دارد بنابراین قبل از روشنایی چراغ دوم چراغ اوّل روشن نیست در حالی که مفروض این است که روشنایی چراغ دوم نیز بر روشنایی چراغ اوّل متوقّف است پس باید قبل از روشنایی چراغ دوم چراغ اوّل روشن باشد نتیجه این میشود که در یک زمان، هم روشن باشد و هم روشن نباشد و این معنا امری غیر ممکن است.
خلاصه کلام در دور این است که یک شیء بر شیء دیگری توقف داشته باشد و آن شیء دیگر هم بر شیء اوّل متوقّف باشد و لازمه آن این است که یک شیء بر خودش متوقف باشد و این معنا محال و باطل است چون که توقّف شیء بر خودش به معنای وجود پیدا کردنش بعد از وجودش باشد و وجود پیدا کردن آن زمانی است که قبل از آن معدوم باشد در حالی که در همین زمان باید موجود باشد تا این که وجود پیدا کردنش متوقف بر آن باشد و بدیهی است که وجود و عدم شیء در یک زمان ممکن نیست و به عبارت دیگر تناقض و اجتماع نقیضین محال است، و همانطوری که سابقاً گفتیم این امر (استحاله اجتماع نقیضین) از بدیهیّات اوّلیه است.
توضیح بطلان تسلسل
بخش دوم: در توضیح بطلان تسلسل:
معنای تسلسل آن است که علّت ومعلول در یک سلسله (زنجیرگونه) غیر متناهی باشد، البتّه این معنا فقط در مقام تصوّر محض است، مُدّعا این است که این امر ممکن نیست در خارج تحقّق پیدا کند که به (بطلان تسلسل) تعبیر میشود، و به عبارت دیگر: تحقق علل و معالیل در یک سلسله غیر متناهی ممکن نیست. بلکه باید به علّتی منتهی شود که آن علّت معلول نباشد. برای اثبات این مدّعا (ابطال تسلسل) دو راه وجود دارد که مبتنی بر دو اصل میباشند، یکی این اصل است:«هر صفت عارضی باید به ذاتی منتهی شود» و اصل دیگر این است:«تساوی زائد و ناقص ممکن نیست».
اصل اوّل(هر صفت عارضی باید به ذاتی منتهی شود) با بیان یک مثال روشن میشود: اگر بخواهیم چراغهای متعددی را (خواه متناهی و خواه غیر متناهی) که خاموش هستند روشن کنیم بدین ترتیب که هر چراغ را با شعله چراغ دیگر روشن کنیم، بدیهی است که با خاموش بودن تمام چراغها اوّلین چراغی را که میخواهیم روشن کنیم باید از وسیلهای که روشنی از خود آن است استفاده کنیم و بعد از روشن شدن چراغ اوّل به سایر چراغها را یکی پس از دیگری روشن کنیم و این مطلب نیز معلوم است که غیر متناهی بودن چراغها نمیتواند چاره روشن شدن اوّلین چراغ باشد بلکه روشن شدن اوّین چراغ نیازمند به چیزی است که روشنی از خودش داشته باشد بنابراین معلوم میشود که تحقق هر صفت عرضی متوقف است به این که منتهی به ذاتی گردد وگرنه (اگر به ذاتی منتهی نشود) هرگز تحقق و وجود پیدا نخواهد کرد. البته برهان مبتنی بر این اصل اختصاص به غیر متناهی ندارد، بنابراین اصل(هر صفت عرضی باید به ذاتی منتهی شود) با توجّه به توضیحاتی که در این باره داده شد معلوم گردید که سلسله ممکنات غیر متناهی محال و غیر ممکن است و نمیتواند در خارج تحقق پیدا کند، بیان مطلب این است که سلسله ممکنات اصلاً وبالذات معدوم هستند زیرا که وجود، به دلیل این که در ذات ممکن نیست، نسبتش به ممکن عرضی است به این معنا که هر ممکن در موجود شدنش نیازمند به خارج از ذات است که وجود را از ناحیه آن خارج دریافت کند و آن خارج علّت موجود شدن آن ممکن است و چنانچه فرض کنیم که آن علّت موجود ممکن باشد باید وجودش را از خارج ذات خود دریافت کرده باشد چون که وجود در ذات او نبوده است،وعلّت آن علّت هم چنانچه موجود ممکن فرض کنیم همین نیازمندی نسبت به موجود شدنش به علّت دیگری دارد که وجود را از آن دریافت کند. با دقّت و تأمّل درباره ممکن که وجود در ذات او نیست معلوم میشود که غیر متناهی بودن سلسله ممکنات نمیتواند نیازمندی به وجود را چاره کند مگر این که منتهی شود به علّتی که وجود در ذاتش باشد و آن علّت همان واجب الوجود بالذات میباشد همان گونه که در مثال چراغهای خاموش بیان گردید که تنها وسیلهای که میتواند اوّلین چراغ را روشن کند وسیلهای است که روشنی از خودش باشد.
امّا توضیح اصل دوم (مساوی بودن زائد و ناقص ممکن نیست) بدین گونه است که: دو سلسله غیر متناهی را که با هم مقایسه کنیم در حکم و در معنا مساوی هستند به این بیان که در مقابل هر وحد از یک سلسله، واحدی از سلسله دیگر موجود باشد، زیرا مفروض این است که هر دو سلسله غیر متناهی هستند و یک سلسله غیر متناهی باید از حیث غیر متناهی بودنش با سلسله دیگری که غیر متناهی است، هیچ فرقی نداشته باشد. حال فرض میکنیم که یک صفت از اسبها که تعدادشان بینهایت است موجود است وصف دیگری از انسانها نیز که تعدادشان غیر متناهی است موجود میباشد باید برای هر انسانی یک اسب موجود باشد زیرا مفروض این است که این دو صف (اسبها و انسانها) از حیث غیر متناهی بودن یکسان هست و با هم فرق ندارند، حال اگر قبل از این که هر یک از انسانها یک اسب را بردارند ما یک اسب را جدا کنیم سوءال این است که آیا باز هم به هر انسانی یک اسب میرسد؟ و یا این که بعد از تقسیم اسبها و دادن یک اسب به هر انسانی یک اسب کم میآید و یکی از انسانها بدون اسب میماند؟ جواب این سوءال آسان نیست بلکه برای این سوءال جوابی نیست، برای این که اگر کسی در جواب بگوید با وجودی که یک اسب را جدا کردهایم باز هم برای هر انسانی یک اسب موجود است، در جوابش میگوییم پس معلوم میشود که تعداد اسبها قبل از تقسیم، یکی بیشتر از تعداد انسانها بوده است و همین دلیل بر این است که این دو صفت از اسبها و انسانها که بینهایت و غیر متناهی فرض کردیم در حقیقت غیر متناهی نبودهاند و اگر کسی در جواب بگوید که بعد از جدا کردن یک اسب قبل از تقسیم، به هر انسانی یک اسب نمیرسد و یکی از انسانها بدون اسب میماند، در جواب گفته میشود پس معلوم شد که تعداد اسبها متناهی بودند و چون محدود و متناهیاند یک اسب کمتر از انسانها است و در این صورت انسانها هم محدود و متناهیاند، در صورتی که مفروض ما این بود که هر دو صفت غیر متناهی هستند و نتیجه محاسبه خلاف فرض است.
امّا اثبات مدّعای ما یعنی بطلان تسلسل از راه این اصل (تساوی زاید و ناقص غیر ممکن است) به این شرح است: اگر سلسلهای از ممکنات مرتب باشد از علّتها و معلولهای غیر متناهی (مثل این که زید معلول عمرو باشد و عمرو که علّت زید است خود معلول بکر باشد و به همین نحو الی غیر النهایه یعنی از زید که معلول اخیر است و علّت چیزی نیست که بگذریم و صرف نظر کنیم، همه سلسله، هر یک از آنها نسبت به موجودِ بعد از خود علّت است و نسبت به موجود قبل از خود معلول میباشد) میگوییم: علیّت اضافهای است میان دو چیز، یکی معلول و یکی علّت، و هرگاه علیّت غیر متناهی باشد« که مفروض کلام هم همین است» هم معلولها غیر متناهی میباشند و هم علّتها غیر متناهی خواهند بود، و چون (تساوی زاید و ناقص غیر ممکن است) اصلی که شرحش گذشت پس باید شماره معلولها و علّتهای در سلسله مساوی باشند، زیرا علیّت که اضافه بین علّت و معلول است در این سلسله، پس برای هر علّیتی یک علّت و یک معلول موجود باشد در حالی که در مثالی که ذکر شد یک معلول زیادتر است و آن معلول اخیر (زید) است، او فقط معلول است و بس و دیگر علّت برای چیزی نیست. بنابراین با توضیحاتی که در اصل «غیر ممکن بودن تساوی زاید و ناقص» بیان کردیم معلوم گردید که تحقق سلسله ممکنات که مترتب از علّتها و معلولهای غیر متناهی باشند ممکن نیست و با این بیان مقدمه چهارم برهان که بطلان دور و تسلسل میباشد ثابت گردید.
اشکال صدر المتألهین به این برهان
به برهان ابن سینا اشکال و اعتراض شده است، مرحوم صدرالمتألهین، اشکال را بدین گونه مطرح نموده است: این بیان نمیتواند برهان (برای اثبات واجب تعالی) باشد، زیرا برهان و احتجاج به دو گونه است: یکی دلیل انّی است و دیگری دلیل لمّی(از معلول به علّت پی بردن دلیل انّی است و پی بردن از علّت به معلول دلیل لمّی است) و واجب تعالی به هیچ وجه معلول چیزی نیست(تا این که ناحیه علّت به او پی ببرند) بلکه خود، علت همه چیز است بننابراین اگر به سبب هر چیزی بر وجود خداوند استدلال شود، (در واقع از معلول به علّت پی بردن است و) دلیل انّی خواهد بود و دلیل انّی مفید یقین نیست.(2)
پاسخ علاّمه طباطبایی
مرحوم علاّمه طباطبایی، این اشکال را به نحو واضحتری بیان فرموده و جواب داده است. بیان ایشان این است: گفتهاند این برهان مفید یقین نیست، زیرا برهان در صورتی مفید یقین است که در آن از علّت به معلول سیر شود و آن برهان لمّی است امّا برهان انّی که از معلول به علّت سیر میشود مفید یقین نیست، همانگونه که در علم منطق به اثبات رسیده است، و با توجّه به این که واجب تعالی علّت همه چیز است و به هیچ وجه معلول چیزی نیست پس برای اثبات وجود واجب به هر چیزی استدلال شود، استدلال به معلول برای علّت است و مفید یقین نمیباشد، و در این بیان، برای اثبات وجود واجب از موجود ممکن او است سیر گردیده است.
مرحوم علاّمه سپس به این اشکال بدین گونه پاسخ فرموده است:«برهان انّی اختصاص به سیر از معلول به علّت ندارد و
_______________________________
2. به شماره قبلی این نشریه، بخش نخست این مقاله مراجعه شود.
_______________________________
مختصّ به آن نیست تا این که یقین آور نباشد بلکه برهان انّی موردی را نیز شامل است که از بعض لوازم عامّه موجودات مطلق به بعض لوازم دیگر آن سیر میشود و این گونه استدلال یقین آور است. همانطوری که خود شیخ الرئیس در کتاب برهان از منطق شفاء این مطلب را بیان فرموده است، در این برهان شیخ الرئیس از راه وصف لازم مفهوم موجود نامشخص که تساوق دارد با موجود از حیث موجودیّت آن به وصف لازم دیگرِ آن سیر نموده است که آن وصف لازم دیگر یکی از مصادیق موجود است و آن علّت است بدون آن که معلول باشد و آن علّت وجود واجب بالذات است، با این بیان معلوم شد که برهان شیخ الرئیس برهان انّی مفید یقین است مانند سایر براهینی که در فلسفه برای بیان خواصّ وجود از حیث موجودیّتش که مساوی با وجود عام است به کار برده میشود و خلاصه مطلب در این برهان این است که موجود نامشخّصی که اکنون در خارج تحقّق دارد ملازم با ترجّح وجودش میباشد و این ترجّح وجود خالی از دو صورت نیست، یک صورت این است که ترجّح وجود به ذات خود آن است که در این صورت واجب بالذّات است و صورت دیگر آن است که ترجّح وجودش به غیر است که آن غیر به واجب بالذات منتهی میشود و گرنه دور و یا تسلسل لازم میآید که هر دو آنها باطل است».(3)
نظر علاّمه حلّی درباره این برهان
علاّمه حلّیرحمه الله(در شرح کلام محقّق طوسیرحمه الله که برای اثبات وجود واجب تعالی به همین برهان تمسک نموده) درباره این برهان فرموده است: این برهان را برهان قاطع نامیدهاند و در قرآن مجید به این برهان اشاره شده است، آنجا که میفرماید: «أو لم یکف بربّک انّه علی کلّ شیءٍ قدیر» و سپس فرموده است که این برهان، برهان برهان لمّی است.(4) در اینجا این سوءال مطرح میشود که آیا نظریه مرحوم علاّمه حلّی صحیح است و این برهان دلیل لمّی
_______________________________
3. اسفار اربعه، ج6، ص 27.
4. نهایة الحکمة، ص 331.
_______________________________
است؟ و یا این که نظریّه مرحوم علاّمه طباطبایی صحیح است و این برهان دلیل انّی است(البتّه دلیل انّی از آن قسمی که از راه وصف لازم مفهوم عام به وصف لازم دیگر آن پی برده میشود)؟
جواب این سوءال مبتنی بر این است که برهان لمّی را چگونه تعریف کنیم، اگر کسی این گونه برهان لمّی را تعریف کند که: برهان لمّی برهانی است که حدّ وسط آن علّتِ برای اتصاف موضوع نتیجه به محمول است خواه علّت برای خود محمول هم باشد یا نباشد و خواه علّت، علّت خارجی و حقیقی باشد و یا این که علّت، علّت تحلیلی و عقلی باشد، طبق این تعریف اگر حدّ وسط برهان، مفهومی از قبیل امکان، فقر وجودی و مانند آن باشد میتوان آن برهان را برهان لمی نامید، مانند قول فلاسفه که: «علّت احتیاج معلول به علّت امکان ماهوی و یا فقر وجودی است» امّا اگر کسی در تعریف برهان لمی این شرط را معتبر بداند که حدّ وسط باید علّت خارجی و حقیقی باشد، بنابراین به دلیل این که برای واجب الوجود علّت خارجی نیست نمیتوان این برهان را دلیل لمّی نامید. شیخ الرئیس(رحمه الله) در پایان نمط چهارم، این برهان را طریقه و راه صدّیقین معرفی نموده است، میفرماید: دقّت و توجّه کن، ببین که در بیان ما برای اثبات وجود ذات حق و یگانگی او و مبرّا بودنش از نقایص و عیوب به چیزی غیر از نفسِ وجود نیاز و احتیاجی پیدا نشد و اصلاً هیچگونه لزومی ندارد که مخلوقات و افعال حق دلیل بر وجود او باشند، و واسطه در اثبات قرار گیرند، هر چند که مخلوقات و افعال خداوند دلیل بر وجود او میباشند، امّا این دلیل (راهی که ما رفتیم) مطمئنتر و عالیتر میباشد، منظور این است که ما وجود را از آن جهت که وجود است مورد لحاظ قرار دادیم، خود وجود از جهت و حیث وجودیش گواه بر ذات حق قرار گرفت و ذات حق گواه بر سایر اشیاء واقع گردید و به چنین استدلالی که ما گفتیم در کتاب الهی (قرآن مجید) اشاره شده است:
«سَنُریهِمْ آیاتُنا فِی الاعلیها السلامفاقِ وَفی اگنفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ انّهُ الحقّ».
_______________________________
«به زودی آیات و نشانههای خود را که در جهان و انسانها وجود دارد ارائه خواهیم داد تا این که برای آنان روشن و اضح گردد که او (ذات حق تعالی) حق است». (5)
سپس ابن سینا افزوده است : البته این حکم واستدلال مخصوص یک دسته و یک طبقه است و سپس خداوند فرموده است:
«اگوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ انّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیر» .
«آیا پروردگار تو که به هر چیز گواه و شاهد است، خودش کافی نیست».(6)
مرحوم صدرالمتألهین پس از نقل این برهان میگوید: این مسلک نزدیکترین مسلکها به مسلک صدّیقین میباشد، ولی آن چنان که پنداشته خودِ مسلک صدیقین نیست، زیرا در طریقه صدّیقین، حقیقت وجود مورد نظر میباشد ولی در این مسلک مفهوم وجود مورد نظر قرار گرفته است.(7) مرحوم علاّمه طباطبایی نیز این برهان را برهان صدّیقین به حساب نیاورده است، ولذا در فصلی که تقریرهای برهان صدّیقین را آورده نامی از این برهان به میان نیاورده بلکه این برهان را در فصل بعد که سایر برهان بر اثبات وجود واجب تعالی را ذکر کرده قرار داده است.
_______________________________
5. کشف المراد شرح تجرید، مقصد ثالث، ص 305.
6. اشارات و تنبیهات، ج3، ص 66.
7. اسفار اربعه، ج7، ص 36.