آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

یکی از نویسندگان معاصر تحت عنوان «عقیده پرستی، بت پرستی است» یا «عقیده‏پرستی، خصم خداپرستی است» می‏نویسد:
«عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است، و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و می‏خواهند زندگی خداپسندانه‏ای سپری کنند، باید کاملاً مراقب این رقیب باشند، یعنی هیچ چیز را با خدا عوض نکنند، حتی عقیده به وجود خدا را. می‏خواهم بگویم که حتی عقیده به وجود خدا، خدا نیست و نباید پرستیده شود، خدای واحد را باید پرستید نه کلمة التوحید را، معامله‏ای که موءمنان با خدای واحد می‏کنند، نباید با کلمة التوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق و مقدس بدانند، و حتی عقیده خود را به وجود خدا، و تصور خود را از خدا، به جایگاه کمال و تقدیس فرا نکشند، جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست، و نباید پرستیده شود،معلوم است که وضع سایر عقاید برچه منوال است. آیا خودِ باور به وحدت خدا، مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد، هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم...».(1)
_______________________________
1. روزنامه ایران، سال دهم، شماره 2900.
_______________________________
زوایای تاریک در این نظریه
در این نظریه که «عقیده پرستی، خصم خداپرستی» قلمداد شده است زوایای مبهمی وجود دارد که باید روشن شود:
1. موضوع سخن، باورهای صحیح و پابرجا است، که از محک منطق و برهان و دیگر ابزار شناخت، با سربلندی تمام عبور کرده و تمام جوانب قضیه واضح و روشن گردیده است.
بنابراین عقاید خام و موهوم که حاکی از زبونی و بیچارگی معتقِد است، از حیطه بحث بیرون می‏باشد و در نتیجه به تمجید گاوپرستان، و شیطان پرستان و حفظ باورهای آنان نمی‏پردازیم، و معتقدیم طبق تعالیم قرآن ،باید به ارشاد و هدایت آنان پرداخت تا باور صحیح جای باور فاسد را بگیرد.
2. عقیده و باورهای دینی، تشکیل دهنده هویت انسان و بازگو کننده فطرت او است. نادیده گرفتن عقیده‏ای که با آفرینش ما عجین گشته و جزء ذات ما گردیده است، به بهای «نادیده گرفتن خویش» تمام می‏شود و لذا قرآن «خدافراموشی» را نوعی«خودفراموشی» می‏داند و می‏فرماید:
«نَسُوا الله فَاگنْساهُمْ اگنْفُسهُم»(2)؛
«خدا را فراموش کردند،آنها را به فراموشی خویشتن دچار ساختیم».
فضای روانی انسان لائیک از پاسخ قطعی به سوءال مثلث: از کجا آمده‏ام؟ و برای چه آمده‏ام؟ و به کجا خواهم رفت؟، کاملاً خالی و تاریک و در نتیجه فرد لائیک فاقد هویت است، زیرا هویت فکری بر محور تصدیق و یقین دور می‏زند، و فرد لائیک در هاله‏ای از شک فرو رفته، و بسان پر کاهی بر روی آب مواج، از سویی به سویی پرتاب می‏شود.
3. مکانت و منزلت و قداست عقیده توحیدی به خاطر متعلَق آن است. از آنجا که متعلَّق آن آفریدگار جهان و اسماء و صفات والا و افعال و کارهای اوست،
_______________________________
2. حشر/19.
_______________________________
قطعاً خود عقیده نیز دارای قداست و مکانت خواهد بود.
و روی همین اصل است که گزاره‏های عقیده، در لباس وجود لفظی یا وجود کتبی از احترام خاصی برخوردار است و شرعاً بدون وضو نمی‏توان بر این اسماء و صفات دست زد.
و نیز کتابهای آسمانی و احادیث نبوی که پیوندی با خدا دارند و بیانگر اسماء و صفات و فرامین او هستند، از این نظر دارای احترام بوده و احکام خاصی دارند.
چنانچه قرآن می‏فرماید:«لا یَمَسُّهُ اِلاّ المُطهَّرون».(3)
4. موضوعیت و طریقیت، دو اصطلاح در علم اصول است که گمان نمی‏کنم در اندیشه نویسنده چنین اصطلاحی نباشد. در اصطلاح نخست، خود شی‏ء مطرح است در حالی که در اصطلاح دوم خود آن شی‏ء مطرح نیست بلکه جنبه طریقی و مرآتی دارد.
مثلاً جوانی که به آینه نگاه می‏کند، گاهی به آیینه از آن نظر می‏نگرد که مربع است یا مستطیل، اطراف آن مرمر است یا چیز دیگر، شیشه آن ضخیم است یا نازک، در این جا خود آیینه(موضوعیت) مطرح است. گاهی برای اینکه سر و وضع خود را مرتب کند و از زشتی و زیبایی آگاه شود به آیینه می‏نگرد، در اینجا آیینه جنبه طریقی دارد. و هرگز خود آیینه مورد توجه نیست.
تمام گزاره‏های عقیدتی مانند: جهان صانعی دارد و صانع جهان دانا و توانا، حکیم و عادل است و... همگی جنبه طریقی دارند و مرغ اندیشه با این گزاره‏ها به نقاط فراتر روی می‏آورد و در واقعیت‏های دوردست که سراپا عزّ و جلال است محو می‏گردد و هیچگاه عقیده از آن نظر که جنبه مرآتی دارد مورد توجه قرار نمی‏گیرد.
5. از این رو، هیچ فرد موحدی عقیده را نمی‏پرستد بلکه عقیده را نوعی ارائه گر «معتَقَد» (خدای دانا و توانا حکیم و عادل) می‏داند، و تاکنون در جهان شنیده
_______________________________
3. واقعه/79.
_______________________________
نشده است که انسانی درباره عقیده خود به نیایش بپردازد.
6.اشتباهی که برای نویسنده، پیش آمده، این است که پای بندی به عقیده را با پرستش عقیده یکسان گرفته است، گزاره دوم وجود خارجی ندارد ولی پای بندی به عقیده رمز هویت و نشانه کرامت و فضیلت است و نقطه مخالف آن نشانه نفاق می‏باشد.
پای بندی به عقیده هیچگاه خصم خداپرستی و نوعی بت پرستی نبوده بلکه سست کردن پایه‏های آن، نوعی دعوت به لاابالی‏گری و احیاء نفاق در عقیده و رفتار است.
فرد موءمن در راه عقیده خود جان و مال می‏دهد و هرگز راضی نمی‏شود که به آن اهانت گردد، ولی نه به این معنی که عقیده فی نفسها از قداست برخوردار است، بلکه از آنجا که این عقیده نمایان‏گر ذات اقدس الهی و اسماء و صفات جمالی و جلالی او است.
عقیده انسان بسان ناموس او معزز و محترم است ، اگر تساهل در راه ناموس سزاوار یک انسان با فضیلت نیست، تساهل در راه عقیده نیز از این منزلت برخوردار می‏باشد. با این تفاوت که ناموس برای انسان جنبه موضوعی داشته و عقیده نمایانگر معتقَد برتر اوست.
آنچه که از مجموع سخنان نویسنده می‏توان نتیجه گرفت این است که او می‏خواهد و یا لازمه گفتار او این است که به باورهای مقدس اهمیت ندهیم و نسبت به آنها بی تفاوت باشیم و اگر قلم‏های مسموم، باورهای ما را به باد مسخره گرفته و آن را دور از منطق خواندند، ما برای این که عقیده را نپرستیم در برابر هتاکی‏ها تساهل به خرج دهیم مبادا برچسب بت‏برستی بر ما زده شود.
این گفتار درست نقطه مقابل فرمان الهی است که می‏فرماید:
«وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ اگنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَاُ بِهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدیثٍ غَیْرِهِ اِنَّکُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ اِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَالْکافِرینَ فِی جَهَنَّمَ جَمیعاً»(4)؛
«خداوند در قرآن(این حکم را) بر شما فرستاده که هنگامی که بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزاء می‏نمایند، با آنها ننشینید، تا به سخن دیگری بپردازند، زیرا در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود، خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع می‏کند»
در پایان ، از نویسنده محترم تقاضامندم که از تکروی در تبیین معارف دینی بپرهیزد، و باورهای جوانان عزیز را نسوزاند و تحت تأثیر مکتب‏های وارداتی غرب قرار نگیرد، بلکه در عین بهره‏گیری از افکار واندیشه دانشمندان غربی از مذاکره با محققان و بزرگان حوزه و دانشگاه غفلت نورزند زیرا در برخورد افکار، نقاط ضعف اندیشه روشن می‏گردد و به صورت صحیح عرضه می‏شود.
کسانی که بیشترین اوقات خود را، در مطالعه کتاب‏های فلسفی غربیان صرف می‏کنند، هرگاه در فلسفه اسلامی، قوی و نیرومند نباشند، تا سره را از ناسره جدا سازند، تحت تأثیر اندیشه‏های غربی قرار گرفته، و به سوی شکاکیت کشیده می‏شوند و افراد پای‏بند به عقاید بر حق را، اصول‏گرا، و احیاناً متحجّر می‏خوانند، و خود را روشنفکر و طرفدار مکتب پویا توصیف می‏کنند ولی کسانی که فلسفه اسلامی را به خوبی درک و هضم کرده باشند، می‏توانند بر بسیاری از مغالطه‏ها و داوری‏های سست و بی‏پایه، اندیشه‏های غربی، انگشت نهاده و عظمت فلسفه اسلامی را روشن و آشکار سازند و چه بسا مایه شکوفایی فلسفه اسلامی گردند.
_______________________________
4. نساء/140.

تبلیغات