پای بندی به عقیده حق، نشانه ایمان و تساهل درباره آن، علامت نفاق است (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکی از نویسندگان معاصر تحت عنوان «عقیده پرستی، بت پرستی است» یا «عقیدهپرستی، خصم خداپرستی است» مینویسد:
«عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است، و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و میخواهند زندگی خداپسندانهای سپری کنند، باید کاملاً مراقب این رقیب باشند، یعنی هیچ چیز را با خدا عوض نکنند، حتی عقیده به وجود خدا را. میخواهم بگویم که حتی عقیده به وجود خدا، خدا نیست و نباید پرستیده شود، خدای واحد را باید پرستید نه کلمة التوحید را، معاملهای که موءمنان با خدای واحد میکنند، نباید با کلمة التوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق و مقدس بدانند، و حتی عقیده خود را به وجود خدا، و تصور خود را از خدا، به جایگاه کمال و تقدیس فرا نکشند، جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست، و نباید پرستیده شود،معلوم است که وضع سایر عقاید برچه منوال است. آیا خودِ باور به وحدت خدا، مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد، هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم...».(1)
_______________________________
1. روزنامه ایران، سال دهم، شماره 2900.
_______________________________
زوایای تاریک در این نظریه
در این نظریه که «عقیده پرستی، خصم خداپرستی» قلمداد شده است زوایای مبهمی وجود دارد که باید روشن شود:
1. موضوع سخن، باورهای صحیح و پابرجا است، که از محک منطق و برهان و دیگر ابزار شناخت، با سربلندی تمام عبور کرده و تمام جوانب قضیه واضح و روشن گردیده است.
بنابراین عقاید خام و موهوم که حاکی از زبونی و بیچارگی معتقِد است، از حیطه بحث بیرون میباشد و در نتیجه به تمجید گاوپرستان، و شیطان پرستان و حفظ باورهای آنان نمیپردازیم، و معتقدیم طبق تعالیم قرآن ،باید به ارشاد و هدایت آنان پرداخت تا باور صحیح جای باور فاسد را بگیرد.
2. عقیده و باورهای دینی، تشکیل دهنده هویت انسان و بازگو کننده فطرت او است. نادیده گرفتن عقیدهای که با آفرینش ما عجین گشته و جزء ذات ما گردیده است، به بهای «نادیده گرفتن خویش» تمام میشود و لذا قرآن «خدافراموشی» را نوعی«خودفراموشی» میداند و میفرماید:
«نَسُوا الله فَاگنْساهُمْ اگنْفُسهُم»(2)؛
«خدا را فراموش کردند،آنها را به فراموشی خویشتن دچار ساختیم».
فضای روانی انسان لائیک از پاسخ قطعی به سوءال مثلث: از کجا آمدهام؟ و برای چه آمدهام؟ و به کجا خواهم رفت؟، کاملاً خالی و تاریک و در نتیجه فرد لائیک فاقد هویت است، زیرا هویت فکری بر محور تصدیق و یقین دور میزند، و فرد لائیک در هالهای از شک فرو رفته، و بسان پر کاهی بر روی آب مواج، از سویی به سویی پرتاب میشود.
3. مکانت و منزلت و قداست عقیده توحیدی به خاطر متعلَق آن است. از آنجا که متعلَّق آن آفریدگار جهان و اسماء و صفات والا و افعال و کارهای اوست،
_______________________________
2. حشر/19.
_______________________________
قطعاً خود عقیده نیز دارای قداست و مکانت خواهد بود.
و روی همین اصل است که گزارههای عقیده، در لباس وجود لفظی یا وجود کتبی از احترام خاصی برخوردار است و شرعاً بدون وضو نمیتوان بر این اسماء و صفات دست زد.
و نیز کتابهای آسمانی و احادیث نبوی که پیوندی با خدا دارند و بیانگر اسماء و صفات و فرامین او هستند، از این نظر دارای احترام بوده و احکام خاصی دارند.
چنانچه قرآن میفرماید:«لا یَمَسُّهُ اِلاّ المُطهَّرون».(3)
4. موضوعیت و طریقیت، دو اصطلاح در علم اصول است که گمان نمیکنم در اندیشه نویسنده چنین اصطلاحی نباشد. در اصطلاح نخست، خود شیء مطرح است در حالی که در اصطلاح دوم خود آن شیء مطرح نیست بلکه جنبه طریقی و مرآتی دارد.
مثلاً جوانی که به آینه نگاه میکند، گاهی به آیینه از آن نظر مینگرد که مربع است یا مستطیل، اطراف آن مرمر است یا چیز دیگر، شیشه آن ضخیم است یا نازک، در این جا خود آیینه(موضوعیت) مطرح است. گاهی برای اینکه سر و وضع خود را مرتب کند و از زشتی و زیبایی آگاه شود به آیینه مینگرد، در اینجا آیینه جنبه طریقی دارد. و هرگز خود آیینه مورد توجه نیست.
تمام گزارههای عقیدتی مانند: جهان صانعی دارد و صانع جهان دانا و توانا، حکیم و عادل است و... همگی جنبه طریقی دارند و مرغ اندیشه با این گزارهها به نقاط فراتر روی میآورد و در واقعیتهای دوردست که سراپا عزّ و جلال است محو میگردد و هیچگاه عقیده از آن نظر که جنبه مرآتی دارد مورد توجه قرار نمیگیرد.
5. از این رو، هیچ فرد موحدی عقیده را نمیپرستد بلکه عقیده را نوعی ارائه گر «معتَقَد» (خدای دانا و توانا حکیم و عادل) میداند، و تاکنون در جهان شنیده
_______________________________
3. واقعه/79.
_______________________________
نشده است که انسانی درباره عقیده خود به نیایش بپردازد.
6.اشتباهی که برای نویسنده، پیش آمده، این است که پای بندی به عقیده را با پرستش عقیده یکسان گرفته است، گزاره دوم وجود خارجی ندارد ولی پای بندی به عقیده رمز هویت و نشانه کرامت و فضیلت است و نقطه مخالف آن نشانه نفاق میباشد.
پای بندی به عقیده هیچگاه خصم خداپرستی و نوعی بت پرستی نبوده بلکه سست کردن پایههای آن، نوعی دعوت به لاابالیگری و احیاء نفاق در عقیده و رفتار است.
فرد موءمن در راه عقیده خود جان و مال میدهد و هرگز راضی نمیشود که به آن اهانت گردد، ولی نه به این معنی که عقیده فی نفسها از قداست برخوردار است، بلکه از آنجا که این عقیده نمایانگر ذات اقدس الهی و اسماء و صفات جمالی و جلالی او است.
عقیده انسان بسان ناموس او معزز و محترم است ، اگر تساهل در راه ناموس سزاوار یک انسان با فضیلت نیست، تساهل در راه عقیده نیز از این منزلت برخوردار میباشد. با این تفاوت که ناموس برای انسان جنبه موضوعی داشته و عقیده نمایانگر معتقَد برتر اوست.
آنچه که از مجموع سخنان نویسنده میتوان نتیجه گرفت این است که او میخواهد و یا لازمه گفتار او این است که به باورهای مقدس اهمیت ندهیم و نسبت به آنها بی تفاوت باشیم و اگر قلمهای مسموم، باورهای ما را به باد مسخره گرفته و آن را دور از منطق خواندند، ما برای این که عقیده را نپرستیم در برابر هتاکیها تساهل به خرج دهیم مبادا برچسب بتبرستی بر ما زده شود.
این گفتار درست نقطه مقابل فرمان الهی است که میفرماید:
«وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ اگنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَاُ بِهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدیثٍ غَیْرِهِ اِنَّکُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ اِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَالْکافِرینَ فِی جَهَنَّمَ جَمیعاً»(4)؛
«خداوند در قرآن(این حکم را) بر شما فرستاده که هنگامی که بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزاء مینمایند، با آنها ننشینید، تا به سخن دیگری بپردازند، زیرا در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود، خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع میکند»
در پایان ، از نویسنده محترم تقاضامندم که از تکروی در تبیین معارف دینی بپرهیزد، و باورهای جوانان عزیز را نسوزاند و تحت تأثیر مکتبهای وارداتی غرب قرار نگیرد، بلکه در عین بهرهگیری از افکار واندیشه دانشمندان غربی از مذاکره با محققان و بزرگان حوزه و دانشگاه غفلت نورزند زیرا در برخورد افکار، نقاط ضعف اندیشه روشن میگردد و به صورت صحیح عرضه میشود.
کسانی که بیشترین اوقات خود را، در مطالعه کتابهای فلسفی غربیان صرف میکنند، هرگاه در فلسفه اسلامی، قوی و نیرومند نباشند، تا سره را از ناسره جدا سازند، تحت تأثیر اندیشههای غربی قرار گرفته، و به سوی شکاکیت کشیده میشوند و افراد پایبند به عقاید بر حق را، اصولگرا، و احیاناً متحجّر میخوانند، و خود را روشنفکر و طرفدار مکتب پویا توصیف میکنند ولی کسانی که فلسفه اسلامی را به خوبی درک و هضم کرده باشند، میتوانند بر بسیاری از مغالطهها و داوریهای سست و بیپایه، اندیشههای غربی، انگشت نهاده و عظمت فلسفه اسلامی را روشن و آشکار سازند و چه بسا مایه شکوفایی فلسفه اسلامی گردند.
_______________________________
4. نساء/140.
«عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است، و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و میخواهند زندگی خداپسندانهای سپری کنند، باید کاملاً مراقب این رقیب باشند، یعنی هیچ چیز را با خدا عوض نکنند، حتی عقیده به وجود خدا را. میخواهم بگویم که حتی عقیده به وجود خدا، خدا نیست و نباید پرستیده شود، خدای واحد را باید پرستید نه کلمة التوحید را، معاملهای که موءمنان با خدای واحد میکنند، نباید با کلمة التوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق و مقدس بدانند، و حتی عقیده خود را به وجود خدا، و تصور خود را از خدا، به جایگاه کمال و تقدیس فرا نکشند، جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست، و نباید پرستیده شود،معلوم است که وضع سایر عقاید برچه منوال است. آیا خودِ باور به وحدت خدا، مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد، هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم...».(1)
_______________________________
1. روزنامه ایران، سال دهم، شماره 2900.
_______________________________
زوایای تاریک در این نظریه
در این نظریه که «عقیده پرستی، خصم خداپرستی» قلمداد شده است زوایای مبهمی وجود دارد که باید روشن شود:
1. موضوع سخن، باورهای صحیح و پابرجا است، که از محک منطق و برهان و دیگر ابزار شناخت، با سربلندی تمام عبور کرده و تمام جوانب قضیه واضح و روشن گردیده است.
بنابراین عقاید خام و موهوم که حاکی از زبونی و بیچارگی معتقِد است، از حیطه بحث بیرون میباشد و در نتیجه به تمجید گاوپرستان، و شیطان پرستان و حفظ باورهای آنان نمیپردازیم، و معتقدیم طبق تعالیم قرآن ،باید به ارشاد و هدایت آنان پرداخت تا باور صحیح جای باور فاسد را بگیرد.
2. عقیده و باورهای دینی، تشکیل دهنده هویت انسان و بازگو کننده فطرت او است. نادیده گرفتن عقیدهای که با آفرینش ما عجین گشته و جزء ذات ما گردیده است، به بهای «نادیده گرفتن خویش» تمام میشود و لذا قرآن «خدافراموشی» را نوعی«خودفراموشی» میداند و میفرماید:
«نَسُوا الله فَاگنْساهُمْ اگنْفُسهُم»(2)؛
«خدا را فراموش کردند،آنها را به فراموشی خویشتن دچار ساختیم».
فضای روانی انسان لائیک از پاسخ قطعی به سوءال مثلث: از کجا آمدهام؟ و برای چه آمدهام؟ و به کجا خواهم رفت؟، کاملاً خالی و تاریک و در نتیجه فرد لائیک فاقد هویت است، زیرا هویت فکری بر محور تصدیق و یقین دور میزند، و فرد لائیک در هالهای از شک فرو رفته، و بسان پر کاهی بر روی آب مواج، از سویی به سویی پرتاب میشود.
3. مکانت و منزلت و قداست عقیده توحیدی به خاطر متعلَق آن است. از آنجا که متعلَّق آن آفریدگار جهان و اسماء و صفات والا و افعال و کارهای اوست،
_______________________________
2. حشر/19.
_______________________________
قطعاً خود عقیده نیز دارای قداست و مکانت خواهد بود.
و روی همین اصل است که گزارههای عقیده، در لباس وجود لفظی یا وجود کتبی از احترام خاصی برخوردار است و شرعاً بدون وضو نمیتوان بر این اسماء و صفات دست زد.
و نیز کتابهای آسمانی و احادیث نبوی که پیوندی با خدا دارند و بیانگر اسماء و صفات و فرامین او هستند، از این نظر دارای احترام بوده و احکام خاصی دارند.
چنانچه قرآن میفرماید:«لا یَمَسُّهُ اِلاّ المُطهَّرون».(3)
4. موضوعیت و طریقیت، دو اصطلاح در علم اصول است که گمان نمیکنم در اندیشه نویسنده چنین اصطلاحی نباشد. در اصطلاح نخست، خود شیء مطرح است در حالی که در اصطلاح دوم خود آن شیء مطرح نیست بلکه جنبه طریقی و مرآتی دارد.
مثلاً جوانی که به آینه نگاه میکند، گاهی به آیینه از آن نظر مینگرد که مربع است یا مستطیل، اطراف آن مرمر است یا چیز دیگر، شیشه آن ضخیم است یا نازک، در این جا خود آیینه(موضوعیت) مطرح است. گاهی برای اینکه سر و وضع خود را مرتب کند و از زشتی و زیبایی آگاه شود به آیینه مینگرد، در اینجا آیینه جنبه طریقی دارد. و هرگز خود آیینه مورد توجه نیست.
تمام گزارههای عقیدتی مانند: جهان صانعی دارد و صانع جهان دانا و توانا، حکیم و عادل است و... همگی جنبه طریقی دارند و مرغ اندیشه با این گزارهها به نقاط فراتر روی میآورد و در واقعیتهای دوردست که سراپا عزّ و جلال است محو میگردد و هیچگاه عقیده از آن نظر که جنبه مرآتی دارد مورد توجه قرار نمیگیرد.
5. از این رو، هیچ فرد موحدی عقیده را نمیپرستد بلکه عقیده را نوعی ارائه گر «معتَقَد» (خدای دانا و توانا حکیم و عادل) میداند، و تاکنون در جهان شنیده
_______________________________
3. واقعه/79.
_______________________________
نشده است که انسانی درباره عقیده خود به نیایش بپردازد.
6.اشتباهی که برای نویسنده، پیش آمده، این است که پای بندی به عقیده را با پرستش عقیده یکسان گرفته است، گزاره دوم وجود خارجی ندارد ولی پای بندی به عقیده رمز هویت و نشانه کرامت و فضیلت است و نقطه مخالف آن نشانه نفاق میباشد.
پای بندی به عقیده هیچگاه خصم خداپرستی و نوعی بت پرستی نبوده بلکه سست کردن پایههای آن، نوعی دعوت به لاابالیگری و احیاء نفاق در عقیده و رفتار است.
فرد موءمن در راه عقیده خود جان و مال میدهد و هرگز راضی نمیشود که به آن اهانت گردد، ولی نه به این معنی که عقیده فی نفسها از قداست برخوردار است، بلکه از آنجا که این عقیده نمایانگر ذات اقدس الهی و اسماء و صفات جمالی و جلالی او است.
عقیده انسان بسان ناموس او معزز و محترم است ، اگر تساهل در راه ناموس سزاوار یک انسان با فضیلت نیست، تساهل در راه عقیده نیز از این منزلت برخوردار میباشد. با این تفاوت که ناموس برای انسان جنبه موضوعی داشته و عقیده نمایانگر معتقَد برتر اوست.
آنچه که از مجموع سخنان نویسنده میتوان نتیجه گرفت این است که او میخواهد و یا لازمه گفتار او این است که به باورهای مقدس اهمیت ندهیم و نسبت به آنها بی تفاوت باشیم و اگر قلمهای مسموم، باورهای ما را به باد مسخره گرفته و آن را دور از منطق خواندند، ما برای این که عقیده را نپرستیم در برابر هتاکیها تساهل به خرج دهیم مبادا برچسب بتبرستی بر ما زده شود.
این گفتار درست نقطه مقابل فرمان الهی است که میفرماید:
«وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ اگنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَاُ بِهَا فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدیثٍ غَیْرِهِ اِنَّکُمْ اِذاً مِثْلُهُمْ اِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَالْکافِرینَ فِی جَهَنَّمَ جَمیعاً»(4)؛
«خداوند در قرآن(این حکم را) بر شما فرستاده که هنگامی که بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزاء مینمایند، با آنها ننشینید، تا به سخن دیگری بپردازند، زیرا در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود، خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع میکند»
در پایان ، از نویسنده محترم تقاضامندم که از تکروی در تبیین معارف دینی بپرهیزد، و باورهای جوانان عزیز را نسوزاند و تحت تأثیر مکتبهای وارداتی غرب قرار نگیرد، بلکه در عین بهرهگیری از افکار واندیشه دانشمندان غربی از مذاکره با محققان و بزرگان حوزه و دانشگاه غفلت نورزند زیرا در برخورد افکار، نقاط ضعف اندیشه روشن میگردد و به صورت صحیح عرضه میشود.
کسانی که بیشترین اوقات خود را، در مطالعه کتابهای فلسفی غربیان صرف میکنند، هرگاه در فلسفه اسلامی، قوی و نیرومند نباشند، تا سره را از ناسره جدا سازند، تحت تأثیر اندیشههای غربی قرار گرفته، و به سوی شکاکیت کشیده میشوند و افراد پایبند به عقاید بر حق را، اصولگرا، و احیاناً متحجّر میخوانند، و خود را روشنفکر و طرفدار مکتب پویا توصیف میکنند ولی کسانی که فلسفه اسلامی را به خوبی درک و هضم کرده باشند، میتوانند بر بسیاری از مغالطهها و داوریهای سست و بیپایه، اندیشههای غربی، انگشت نهاده و عظمت فلسفه اسلامی را روشن و آشکار سازند و چه بسا مایه شکوفایی فلسفه اسلامی گردند.
_______________________________
4. نساء/140.