قاعده نفی تقلید در اصول دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عقلاء، به حکم عقل، حوزهی شناخت و معرفت انسان را به دو بخش تقسیم میکنند:
1. مباحث و مسائل نظری.
2. مباحث مربوط به مسائل عملی
در بخش نخست که میتوان آن را «حکمت نظری» نامید به کنکاش در عرصه هست و نیستها میپردازد، انسان در این عرصه باید خود تلاش کرده با دلیل و برهان به شناخت و اقعیتها دست یابد.
امّا در بخش دوم که میتوان آن را «حکمت عملی» نامید، انسان میتواند علاوه بر سود گرفتن از یافتههای خود، به تقلید از یافتههای دیگر پرداخته به معارف مأخوذ از آنها بدون مطالبه دلیل، عمل نماید.
از تقسیمبندی فوق، قاعدهای نشأت میگیرد که هر چند از اولیات نیست ولی از بدیهیات و فطریات مسلم است. طبق این قاعده، تقلید در اصول که به بحث از هست و نیست میپردازد، مذموم و ممنوع است. این قاعده که به «قاعده عدم تقلید در اصول» مشهور است، موضوع بحث این نوشتار میباشد.
تعریف قاعده
مفهوم تقلید در لغت
تقلید در لغت: تقلید مصدر باب تفعیل، ثلاثی مجرد آن قَلَدَ یُقلِدُ میباشد که «آویختن چیزی را» معنی میدهد؛ مثلاً گفته میشود: «قَلَدَ الرجلَ السیفَ: شمشیر را به گردن آن مرد آویخت. بنابراین ثلاثی مجرد آن، دو مفعولی بوده و در مجموع آویختن چیزی به دیگری را معنی میدهد. این فعل وقتی به باب تفعیل میرود سپردن کاری و چیزی به دیگری را معنی میدهد مثلاً گفته میشود: قَلَّدَهُ العَمَل. یعنی آن کار را به او سپرد. همچنین به فرمان پادشاه که کسی را در جایی به حکومت میگمارد، تقلید میگویند. به همین لحاظ است که مقلَّد به مردی گفته میشود که رهبری و پیشوایی قبیلهاش را به او سپردهاند.(1) به همین دلیل به پیروی کردن از دیگری، آن هم به صورت چشم بسته تقلید گفته میشود؛ چون در حقیقت شخص پیرو، امور خود را به کسی سپرده که از او پیروی میکند.
بنابراین تقلید که مصدر است به معنی سپردن امری به دیگری است؛ و «مقلِّد» که اسم فاعل است به کسی گفته میشود که کاری را به دیگری میسپارد و «مقلَّد» یعنی اسم مفعول این کلمه به کسی اطلاق میشود که کاری به او سپرده شده است.
تقلید در اصطلاح: تقلید در اصطلاح اجمالاً به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل است. چنان که صاحب مجمع البحرین مینویسد:
«والتقلید فی اصطلاح أهل العلم قبول قول الغیر من غیر دلیل وسمّی بذلک لانّ المقلَّد یجعل ما یعتقده من قول الغیر من حقّ وباطل فی عنق من قلّده».(2)
مرحوم آخوند خراسانی نیز در تعریف تقلید مینویسد:
«هو أخذ قول الغیر ورأیه للعمل فی الفرعیات أو الالتزام به فی الاعتقادیات تعبداً بلا مطالبة دلیل علی رأیه».(3)
تقلید، قبول قول شخص دیگر است برای عمل کردن در فرعیات و یا ملتزم شدن به قول دیگری است تعبداً یعنی بدون درخواست کردن دلیل از صاحب آن قول برای قولش».
با توجه به تعریفهای مذکور میتوان نتیجه گرفت که معنی تقلید در لغت با معنی اصطلاحی آن فرق دارد؛ زیرا تقلید در لغت به معنی سپردن کار به دیگری است و نتیجه واگذاری کار به شخص دیگر قبول قول آن شخص است که معنای مطاوعهای دارد و این قبول قول اگر بدون مطالبه دلیل باشد، «تقلید» اصطلاحی نامیده میشود.
_______________________________
1. المنجد(عربی به فارسی)ج2، ص 1498، ترجمه محمد بندر ریکی، المنجد فی اللغة، ص649.
2. مجمع البحرین:ج3، ص131.
3. کفایة الاصول:ج2، بحث اجتهاد و تقلید.
_______________________________
بنابراین تقلید سه معنی میتواند داشته باشد:
1. تقلید در لغت: به معنی سپردن کار به دیگری.
2. تقلید به معنی عام: به معنی قبول قول دیگری.
3. تقلید به معنی خاص: به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل که همان تقلید اصطلاحی میباشد.
تعریف اصول دین
اصول دین در لغت
اصول جمع اصل است که از ریشه «اَصُلَ یأصُلُ» اخذ شده و به معنی «تَهْ» و «بُن» میباشد.(4) دین نیز در لغت معانی متعددی دارد و اگر از ماده «دانَ یَدِیْنُ ، دیناً» گرفته شده باشد، معنای متضاد خواهد داشت. گاهی به معنی «سرپیچی و نا فرمانی» است و گاهی به معنای «فرمانبردار شدن» میباشد، وقتی گفته میشود: «تدیّن بالإسلام» یعنی اسلام را پذیرفت(5) و البته بیشتر در این معنی اخیر به کار گرفته میشود و شاید بتوان کلمات «آیین» و «کیش» را معادلهای فارسی دین دانست.
طبق تعاریف فوق که برای کلمات اصول و دین ذکر شد، اصول دین در لغت به ریشهها و بنهای یک آیین گفته میشود و به تعبیری دیگر اساس و بنیان یک آیین و کیش را «اصول دین» مینامند. هم چنان که امام باقرعلیه السلام میفرماید:«نحن الطریق و الصراط المستقیم إلی الله ونحن موضع الرسالة ونحن اُصول الدین وإلینا تختلف الملائکة...».(6)
هم چنین فاضل مقداد(ره) در تعریف لغوی اصول دین مینویسد: «الاُصول جمع أصل وهو لغةً ما یبنی علیه غیره وعرفاً هو الدلیل لابتناء المدلول علیه والدین الطریقة والشریعة...».(7)
_______________________________
4. المنجد(عربی به فارسی):ج1، ص24 و لسان العرب:ج1، ص155.
5. همان:ج1،ص506.
6.الأمالی، ص654، شیخ طوسی(ره)
7. ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص14، فاضل مقداد سیوری حلی، تحقیق سید مهدی رجائی، کتابخانه آیة الله مرعشی، سال 1405ه. ق، قم.
_______________________________
اصول دین در اصطلاح
طبق استقصایی که صورت گرفت اصول دین در اصطلاح سه کاربرد دارد:
1. اوّلین کاربرد اصطلاحی اصول دین در زمینه نامگذاری علوم میباشد؛ زیرا گاهی علم کلام را علم اصول دین مینامند. فاضل مقداد در توضیح این نامگذاری مینویسد: «علم کلام را علم اصول دین مینامند؛ زیرا علوم دینی دیگر مانند فقه،حدیث و تفسیر، همگی متوقف بر صادق بودن پیامبر است و این مطلب (صادق بودن پیامبر) در علم کلام تبیین میشود. پس علم کلام اصل آن علوم است.»(8)
این کاربرد گویا از قرن هفتم به بعد بیشتر متداول شده و در عنوان برخی از کتابهای کلامی ذکر گردیده است و میتوان به کتابهای «الثاقب المسخر علی نقض المشجر فی اُصول الدین» تألیف ابن طاوس (م673ه) و «نهج المسترشدین فی اُصول الدین» تألیف علاّمه حلی و «الدر الثمین فی اُصول الدین» تألیف ابن داود، اشاره کرد.
ب. دومین کاربرد اصول دین در جایی است که بخواهیم فرقهها و وجه تمایز مکاتب و مذاهب مختلف کلامی را بدانیم. یعنی هر مکتب و مذهب کلامی، برخی از مسائل را به عنوان شعار و وجه تمایز خود انتخاب کرده آن را پرچم و لوای مذهب خود، قرار میدهد به گونهای که هر کس آنها را قبول نکند از جرگه متدینین به آن مذهب خارج شده و جزء افراد قائل به آن مذهب به شمار نمیآید. البته لازم نیست که این مسایل حتماً از مسایل اصلی و اساسی باشد و بیشتر مواقع مسایلی به عنوان شعار و پرچم مکاتب کلامی انتخاب میشود که نه تنها در مرحله اعتقاد از مسایل حاشیهای و کم ارزش میباشند بلکه در مرحله عمل نیز چندان اهمیتی ندارند.
به عنوان مثال میتوان به مسایلی که وهابیون به عنوان شعار خود انتخاب کرده و آن را معیار شرک و توحید میدانند، اشاره کرد. آنان زیارت مشاهد و قبور بزرگان دینی را شرک میدانند و توسل و طلب
_______________________________
8. همان.
_______________________________
شفاعت را از مصادیق شرک میشمارند. هم چنین میتوان به مسأله قدیم یا حادث بودن قرآن اشاره کرد که اهل حدیث، قدیم بودن آن را جزء اصول دین خود قرار دادهاند؛ در حالی که هیچ ربطی به اصول دین ندارد. موءلف «اعتقاد اهل السنة» در بیان اعتقاد اهل سنت در اصول دین نقل میکند که راوی گفت: از پدرم و ابوزرعه در مورد مذهب اهل سنت در اصول دین پرسیدم. آن دو گفتند: اصول دین عبارت است از این که:
1. ایمان، هم به زبان است هم به عمل، و کم و زیاد میشود.
2. قرآن کلام خدا است و مخلوق نیست از تمام جهات.
3. قدر، چه خیر باشد چه شر از خداوند است.
4. بهترین این امت بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و بعد علی میباشد.(9)
هم چنان که ملاحظه شد اصطلاح «اصول دین» در متن فوق به معنای خصیصهها و وجه تمایزهای اهل سنت به کار رفته است.
3. کاربرد سوم اصول دین به تقسیم دین به دو قسمت اعتقادی و عملی باز میگردد. طبق این تقسیم هر دینی به دو قسمت تقسیم میشود:
الف. قسمت عقیدتی و نظری که اساس و بنیان دین است.
ب. تعالیم و احکام عملی که مترتب بر عقاید نظری دین هستند.
طبق این تقسیم، اصطلاح اصول دین به قسمت اوّل یعنی قسمت عقیدتی و نظری اطلاق میشود، چنان که استاد مصباح مینویسد:«کان من المناسب أن یسمّی قسم العقائد من الدین بالاُصول وقسم الأحکام العملیة بالفروع».(10)
بعد از روشن شدن معنای اصطلاحی اصول دین، باید به این نکته اشاره کرد که منظور از اصول دین در قاعده «نفی التقلید فی اُصول الدین» کاربرد اخیر یعنی کاربرد
_______________________________
9. اعتقاد أهل السنة:ج1، ص176، به نقل از نرم افزار مکتبة العقائد والملل.
10. دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص20، محمد تقی مصباح.
_______________________________
سوم میباشد و کاربردهای اوّل و دوم به صورت مطابقی مدلول این قاعده نمیباشد هرچند به صورت التزامی یا تضمنی بر آن دو کاربرد هم دلالت داشته باشد.
دلایل قاعده نفی تقلید در اصول دین
انسان ذاتاً به دنبال علم و شناخت است؛ زیرا روح او از چهار بُعد و حس تشکیل شده است که یکی از آن ابعاد، «حس راستی» میباشد. این حس سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگیزه کنجکاوی مستمر و پیگیر در شناخت جهان هستی است. با وجود این، قبل از بررسی دلایل قاعده عدم تقلید در اصول دین باید این نکته ثابت شود که اصلاً چرا باید به تحقیق درباره علم بپردازیم و چه نیازی به شناخت معارف دینی داریم؟
علما در پاسخ به علت و انگیزه بحث درباره دین و شناخت مسایل آن که مهمترین و اصلیترینش همان مسأله توحید، نبوت و... میباشد و اصطلاحاً اصول دین نامیده میشود به دو گروه تقسیم میشوند:
گروه اوّل: این عده دلیل وجوب کسب معرفت و شناخت را فطرت و عقل میدانند و به ادلّه زیر تمسک میجویند:
1. حبّ شناخت: انسان از جنبه فطری دوست دارد همه چیز را بشناسد و از آن اطلاع داشته باشد این حبّ شناخت عامل مهمی است که انسان را به بحث درباره مسایل و قضایای مختلف از جمله مسایل دینی و شناخت دین حق برمیانگیزد. استاد مصباح مینویسد: «اذن فغریزة حبّ الاستطلاع تمثل الدافع الأوّل الذی یدفع الإنسان للبحث عن کلّ المسائل والقضایا ومن جملتها المسائل الدینیة ومعرفة الدین الحق».(11)
2. دفع خطر محتمل: انسانها به دو گروه تقسیم میشوند: عده کثیری از آنان به وجود عالم دیگر و حسابرسی در آن دنیا اعتقاد دارند و عدهای نیز وجود عالم دیگر وحسابرسی را انکار میکنند. عقل حکم
_______________________________
11. دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص29.
_______________________________
میکند که برای دفع ضرری که در صورت وجود عالم دیگر به ما میرسد، در مورد ادعای قائلین به وجود دنیای دیگر تحقیق و تدبّر کنیم تا در صورت صحت ادعای آنها دچار خطر عظیمی که در صورت عمل نکردن به احکام دین، دامنگیر ما خواهد شد، نشویم.
3. جلب منفعت: انسان ذاتاً و فطرتاً به سوی منافع خود میرود و سعی در کسب منافع میکند. به همین خاطر او باید در باره گفتار کسانی که میگویند دین موجب خیر دنیا و آخرت میشود تحقیق کند و در آن مورد شناخت حاصل نماید تا در صورت وجود چنین منافعی از دسترسی به آن محروم نماند.
4. کمال جویی: انسان فطرتاً کمال جو است و این زمانی تحقق مییابد که کمال را از غیر کمال بازشناسد، پس همین حس کمال جویی او را مکلّف به شناخت و کسب معرفت میکند تا بتواند با شناخت کمال به دنبال آن برود.
5. شعور دینی: برخی، دین و خداشناسی را از ابعاد روح انسانی میدانند. آنان معتقدند روح انسان از چهار بعد «راستی»(علم)، «نیکویی»، «زیبایی» و «شعور دینی» تشکیل شده است و در این مورد گفته شده: «در این عصر به موازات سه مفهوم زیبایی، نکویی و راستی، مقوله چهارم قدسی یا یزدانی که در حقیقت بعد چهارم روح انسانی است، کشف گردیده است. در این مقام این بعد چهارم روحی از سه مفهوم دیگر مجزا است وممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد».(12)
بعد از ذکر ادلّه گروه فوق در این قسمت سخن دو تن از این گروه نقل میشود:
علاّمه حلّی (ره) یکی از کسانی است که وجوب شناخت و کسب معرفت در اصول دین را برخاسته از عقل میداند و مینویسد: «وجوب شناخت خداوند از عقل به دست میآید؛ زیرا شکر مُنْعِم بالضرورة واجب است و چون آثار نعمت بر
_______________________________
12. عقاید اسلامی ص35، امامی و آشتیانی، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل 1366.
_______________________________
ما ظاهر است پس واجب است از بخشنده این نعمتها تشکر نماییم و این شکرگزاری بدون شناخت بخشنده آن نعمتها میسر نیست پس واجب است تا او را بشناسیم و هم چنین شناخت خداوند ما را از ترسی که از اختلاف حاصل میشود، باز میدارد و چون دفع خوف واجب است پس شناخت خداوند هم واجب است».(13)
هم چنین مقدس اردبیلی مینویسد: «بدان! چون آدمی قابل علم و تکلیف است مکلّف است به اصول دین و فروع آن به عقل و نقل، و دوم موقوف است به اوّل. باید که اوّل، اول را بداند و...».(14)
گروه دوم: عدّهای از متکلمین که بیشتر از مکتب اشعری میباشند کسب شناخت و معرفت را واجب میدانند ولی از ادلّه گروه اوّل استفاده نمیکنند؛ زیرا به اعتقاد این گروه این وجوب، از عقل مستفاد نمیشود و دلیل وجوب شناخت خداوند و دین دلیل سمع است. تفتازانی در این مورد مینویسد: «در مورد وجوب تحقیق در شناخت خداوند هیچ اختلافی بین اهل اسلام نیست؛ زیرا این شناخت مقدمه است برای شناخت واجب. امّا دلیل این وجوب در نزد ما شرع است یعنی نص، اجماع . عقل نمیتواند در اینجا حکم کند؛ امّا از دیدگاه معتزله دلیل این وجوب عقل است...».(15)
ما بدون ذکر طول و تفصیل اقوال این گروه تنها به ذکر این نکته اشاره میکنیم که سمع نمیتواند دلیل وجوب شناخت باشد چون موجب دور میشود؛ زیرا در این صورت شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند مستلزم شناخت خداوند است و شناخت خداوند مستلزم شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند است . به تعبیر
_______________________________
13. نهج الحق وکشف الصدق ،ص51، علاّمه حلّی، تحقیق عین الله حسنی، ناشر دارالهجرة، چاپ اوّل،1407.
14. اصول دین، ص19، مقدس اردبیلی، تحقیق محسن صادقی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1379.
15. شرح المقاصد:ج1، ص262، سعد الدین تفتازانی، عالم الکتب، بیروت.
_______________________________
دیگر در این صورت خداوند حکم میکند که شناخت خداوند واجب است و تا وقتی ما خدا را نشناسیم نمیتوانیم وجوب شناخت خداوند را به دست آوریم و تا وقتی وجوب شناخت خداوند رابه دست نیاوریم نمیتوانیم خدا را بشناسیم.
علاّمه حلّی در نقل قول اشاعره مینویسد: «قالت الأشعریة: انّ معرفة الله تعالی واجبة بالسمع لا بالعقل فلزمهم ارتکاب الدور المعلوم بالضرورة بطلانه...».(16)
سهم تقلید در کسب شناخت
در هر صورت چه ادله گروه دوم صحیح باشد چه صحیح نباشد هر دو گروه متفق هستند که تحقیق و تدبّر و شناخت خداوند و دین لازم است، لکن این بدان معنی نیست که تقلید در این مسأله خلاف عقل است چون عقل حکم به شناخت یعنی رسیدن به حقیقت میکند و تقلید نیز میتواند انسان را به حقیقت برساند، زیرا همان عقل حکم به رجوع جاهل به عالم میکند و ادلهای که در فوق بدانها اشاره شده هیچ توجهی به این مطلب ندارند که در کجا باید مطالبه دلیل کرد که رجوع تقلید نباشد و در کجا نباید مطالبه دلیل کرد. بنابراین طبق حکم عقل میتوانیم به عالم رجوع کنیم و این رجوع دو نوع میتواند باشد:
الف. رجوع جاهل به عالم با مطالبه دلیل: این نوع رجوع هیچ اشکالی ندارد و عقل حکم به چنین رجوعی میکند و این امر از ضروریات عقلی است به گونهای که تصور آن برای تصدیق آن کفایت میکند و میتوان آن را از فطریات به حساب آورد، چنان که در شرع نیز این امر تأیید شده و در قرآن ذکر شده که :«فَآسْألُوا اگهلَ الذِّکر اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».(17)
ب. رجوع جاهل به عالم بدون مطالبه دلیل که اصطلاحاً تقلید خوانده میشود. در مورد صحت این گونه رجوع دو قول میتوان تصویر کرد:
_______________________________
16. نهج الحق وکشف الصدق، ص52.
17. انبیاء/7.
_______________________________
قول اوّل: طبق این قول اصول دین یکی از مواردی است که فطرت و عقل انسان برای ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل و... حکم به شناخت آن میکند و این شناخت با تقلید حاصل نمیشود و موجب ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل نمیشود. هم چنان که ابن میثم بحرانی مینویسد: «انّ الاعتقاد الحاصل بالتقلید غیر کاف فی دفع خوف الضرر المظنون فی ترک المعرفة لانّ المقلّد لا یأمن خطاء من قلّده ویتسوی عنده الصادق والکاذب ومتی میّز بینهما لم یکن مقلداً...».(18)
بر اساس این دیدگاه، اصول دین اعتقادی لازم است که از راه تحقیق و تدبّر به دست آمده باشد نه از راه تقلید.
قول دوم: طبق این قول ادلهای که انسان را به کسب معرفت و شناخت برمیانگیزاند و آن را واجب میشمارد از انسان قطع و یقین میخواهد یعنی عقل تا زمانی که انسان به قطع و یقین نرسیده او را به تلاش وا میدارد، امّا بعد از نیل به این غایت دیگر انگیزهای برای تلاش و وجوبی برای کسب معرفت نیست. طبق این مبنا انسان باید در اصول دین قطع و یقین داشته باشد، حال از راه تقلید باشد یا از راه تحقیق. کسی را نمیتوان از تقلید در اصول دین بازداشت؛ زیرا انسانی که به اصول دین اعتقاد دارد یا با قطع نظر از قول غیر به این اعتقاد رسیده که در این صورت تقلید متصور نیست یا از قول غیر اعتقاد به اصول دین پیدا کرده که در این صورت نمیتوان گفت که از این قطع خود دست بردارد؛ زیرا غرض حصول اعتقاد است و سبب را مدخلیتی در این قطع نیست.
شاگرد شیخ مرتضی انصاری گویا معتقد به این نظریه است و در ردّ کسانی که به این قول اعتراض میکنند میگوید: «اگر گویی مقصود معرفت تفصیلی است نه اجمالی و تفصیل از تقلید حاصل نمیشود، گوییم که این در حق غیر معصوم
_______________________________
18. قواعد المرام فی علم الکلام، ص30، ابن میثم بحرانی، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ دوم، 1406، انتشارات کتابخانه آیة الله مرعشی.
_______________________________
مکن نیست؛ مگر از برای تعداد بسیار بسیار کم. اگر ممکن بود مردم چه احتیاج به معصوم داشتند». و در ادامه میگوید: «اگر گفته شود تقلید منشأ علم ثابت نیست باید گفت که برهان هم گاهی منشأ علم ثابت نیست».(19)
شاید در جواب بتوان گفت که بحث در دو زمینه است؛ زیرا سوءال اوّل این است که آیا میتوان از تقلید به قطعی که مورد نظر است رسید یا نه؟ ثانیاً: گرچه بعد از حصول قطع نمیتوان در اسباب حصول قطع مناقشه کرد ولی آیا قبل از رسیدن به آن قطع نیز نمیتوان در سبب مناقشه کرد؟ مسلماً عقل آنگاه که انسان را مکلّف به شناخت میکند از او قطع را درخواست نمیکند بلکه از او میخواهد که به حقیقت برسد و برای رسیدن به حقیقت، راههایی را مشخص کرده که تقلید نمیتواند یکی از این راهها باشد؛ زیرا هم چنان که ابن میثم بحرانی(ره) ذکر کرده، در تقلید، صادق و کاذب هنوز مشخص نشده و اگر در فروع دین به تقلید تکیه میشود به این دلیل است که در اصول دین صادق و کاذب مشخص شده پس در فروع میتوانیم به قول صادق پای پند باشیم.
خلاصهی بحث
در نهایت میتوان این چنین نتیجهگیری کرد که انسان بالفطره کنجکاو و کمال جو است و همین فطرت، او را به شناخت دعوت میکند و هم چنین عقل نیز به دلیل دفع ضرر محتمل همین حکم را کرده و او را مکلّف به شناخت میکند؛ امّا امر به همین جا ختم نمیشود، بلکه عقل راههایی را برای کسب شناخت معرفی میکند تا او را از افتادن به دام جهل باز دارد.
بنابراین طبق قاعده باید در اصول دین تحقیق و تدبّر کنیم تا بتوانیم در فروع دین به تقلید بپردازیم یعنی بعد از شناخت خداوند، پیامبر، امام و... میتوانیم با استناد به قول و سخن آنان به شناخت برسیم ولی بدون اثبات و شناخت آنان تعبد و تقلید ما را به جایی نخواهد رسانید.
_______________________________
19. کاشف الأسرار، ص53و 54، نظر علی طالقانی.
1. مباحث و مسائل نظری.
2. مباحث مربوط به مسائل عملی
در بخش نخست که میتوان آن را «حکمت نظری» نامید به کنکاش در عرصه هست و نیستها میپردازد، انسان در این عرصه باید خود تلاش کرده با دلیل و برهان به شناخت و اقعیتها دست یابد.
امّا در بخش دوم که میتوان آن را «حکمت عملی» نامید، انسان میتواند علاوه بر سود گرفتن از یافتههای خود، به تقلید از یافتههای دیگر پرداخته به معارف مأخوذ از آنها بدون مطالبه دلیل، عمل نماید.
از تقسیمبندی فوق، قاعدهای نشأت میگیرد که هر چند از اولیات نیست ولی از بدیهیات و فطریات مسلم است. طبق این قاعده، تقلید در اصول که به بحث از هست و نیست میپردازد، مذموم و ممنوع است. این قاعده که به «قاعده عدم تقلید در اصول» مشهور است، موضوع بحث این نوشتار میباشد.
تعریف قاعده
مفهوم تقلید در لغت
تقلید در لغت: تقلید مصدر باب تفعیل، ثلاثی مجرد آن قَلَدَ یُقلِدُ میباشد که «آویختن چیزی را» معنی میدهد؛ مثلاً گفته میشود: «قَلَدَ الرجلَ السیفَ: شمشیر را به گردن آن مرد آویخت. بنابراین ثلاثی مجرد آن، دو مفعولی بوده و در مجموع آویختن چیزی به دیگری را معنی میدهد. این فعل وقتی به باب تفعیل میرود سپردن کاری و چیزی به دیگری را معنی میدهد مثلاً گفته میشود: قَلَّدَهُ العَمَل. یعنی آن کار را به او سپرد. همچنین به فرمان پادشاه که کسی را در جایی به حکومت میگمارد، تقلید میگویند. به همین لحاظ است که مقلَّد به مردی گفته میشود که رهبری و پیشوایی قبیلهاش را به او سپردهاند.(1) به همین دلیل به پیروی کردن از دیگری، آن هم به صورت چشم بسته تقلید گفته میشود؛ چون در حقیقت شخص پیرو، امور خود را به کسی سپرده که از او پیروی میکند.
بنابراین تقلید که مصدر است به معنی سپردن امری به دیگری است؛ و «مقلِّد» که اسم فاعل است به کسی گفته میشود که کاری را به دیگری میسپارد و «مقلَّد» یعنی اسم مفعول این کلمه به کسی اطلاق میشود که کاری به او سپرده شده است.
تقلید در اصطلاح: تقلید در اصطلاح اجمالاً به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل است. چنان که صاحب مجمع البحرین مینویسد:
«والتقلید فی اصطلاح أهل العلم قبول قول الغیر من غیر دلیل وسمّی بذلک لانّ المقلَّد یجعل ما یعتقده من قول الغیر من حقّ وباطل فی عنق من قلّده».(2)
مرحوم آخوند خراسانی نیز در تعریف تقلید مینویسد:
«هو أخذ قول الغیر ورأیه للعمل فی الفرعیات أو الالتزام به فی الاعتقادیات تعبداً بلا مطالبة دلیل علی رأیه».(3)
تقلید، قبول قول شخص دیگر است برای عمل کردن در فرعیات و یا ملتزم شدن به قول دیگری است تعبداً یعنی بدون درخواست کردن دلیل از صاحب آن قول برای قولش».
با توجه به تعریفهای مذکور میتوان نتیجه گرفت که معنی تقلید در لغت با معنی اصطلاحی آن فرق دارد؛ زیرا تقلید در لغت به معنی سپردن کار به دیگری است و نتیجه واگذاری کار به شخص دیگر قبول قول آن شخص است که معنای مطاوعهای دارد و این قبول قول اگر بدون مطالبه دلیل باشد، «تقلید» اصطلاحی نامیده میشود.
_______________________________
1. المنجد(عربی به فارسی)ج2، ص 1498، ترجمه محمد بندر ریکی، المنجد فی اللغة، ص649.
2. مجمع البحرین:ج3، ص131.
3. کفایة الاصول:ج2، بحث اجتهاد و تقلید.
_______________________________
بنابراین تقلید سه معنی میتواند داشته باشد:
1. تقلید در لغت: به معنی سپردن کار به دیگری.
2. تقلید به معنی عام: به معنی قبول قول دیگری.
3. تقلید به معنی خاص: به معنی قبول قول دیگری بدون مطالبه دلیل که همان تقلید اصطلاحی میباشد.
تعریف اصول دین
اصول دین در لغت
اصول جمع اصل است که از ریشه «اَصُلَ یأصُلُ» اخذ شده و به معنی «تَهْ» و «بُن» میباشد.(4) دین نیز در لغت معانی متعددی دارد و اگر از ماده «دانَ یَدِیْنُ ، دیناً» گرفته شده باشد، معنای متضاد خواهد داشت. گاهی به معنی «سرپیچی و نا فرمانی» است و گاهی به معنای «فرمانبردار شدن» میباشد، وقتی گفته میشود: «تدیّن بالإسلام» یعنی اسلام را پذیرفت(5) و البته بیشتر در این معنی اخیر به کار گرفته میشود و شاید بتوان کلمات «آیین» و «کیش» را معادلهای فارسی دین دانست.
طبق تعاریف فوق که برای کلمات اصول و دین ذکر شد، اصول دین در لغت به ریشهها و بنهای یک آیین گفته میشود و به تعبیری دیگر اساس و بنیان یک آیین و کیش را «اصول دین» مینامند. هم چنان که امام باقرعلیه السلام میفرماید:«نحن الطریق و الصراط المستقیم إلی الله ونحن موضع الرسالة ونحن اُصول الدین وإلینا تختلف الملائکة...».(6)
هم چنین فاضل مقداد(ره) در تعریف لغوی اصول دین مینویسد: «الاُصول جمع أصل وهو لغةً ما یبنی علیه غیره وعرفاً هو الدلیل لابتناء المدلول علیه والدین الطریقة والشریعة...».(7)
_______________________________
4. المنجد(عربی به فارسی):ج1، ص24 و لسان العرب:ج1، ص155.
5. همان:ج1،ص506.
6.الأمالی، ص654، شیخ طوسی(ره)
7. ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص14، فاضل مقداد سیوری حلی، تحقیق سید مهدی رجائی، کتابخانه آیة الله مرعشی، سال 1405ه. ق، قم.
_______________________________
اصول دین در اصطلاح
طبق استقصایی که صورت گرفت اصول دین در اصطلاح سه کاربرد دارد:
1. اوّلین کاربرد اصطلاحی اصول دین در زمینه نامگذاری علوم میباشد؛ زیرا گاهی علم کلام را علم اصول دین مینامند. فاضل مقداد در توضیح این نامگذاری مینویسد: «علم کلام را علم اصول دین مینامند؛ زیرا علوم دینی دیگر مانند فقه،حدیث و تفسیر، همگی متوقف بر صادق بودن پیامبر است و این مطلب (صادق بودن پیامبر) در علم کلام تبیین میشود. پس علم کلام اصل آن علوم است.»(8)
این کاربرد گویا از قرن هفتم به بعد بیشتر متداول شده و در عنوان برخی از کتابهای کلامی ذکر گردیده است و میتوان به کتابهای «الثاقب المسخر علی نقض المشجر فی اُصول الدین» تألیف ابن طاوس (م673ه) و «نهج المسترشدین فی اُصول الدین» تألیف علاّمه حلی و «الدر الثمین فی اُصول الدین» تألیف ابن داود، اشاره کرد.
ب. دومین کاربرد اصول دین در جایی است که بخواهیم فرقهها و وجه تمایز مکاتب و مذاهب مختلف کلامی را بدانیم. یعنی هر مکتب و مذهب کلامی، برخی از مسائل را به عنوان شعار و وجه تمایز خود انتخاب کرده آن را پرچم و لوای مذهب خود، قرار میدهد به گونهای که هر کس آنها را قبول نکند از جرگه متدینین به آن مذهب خارج شده و جزء افراد قائل به آن مذهب به شمار نمیآید. البته لازم نیست که این مسایل حتماً از مسایل اصلی و اساسی باشد و بیشتر مواقع مسایلی به عنوان شعار و پرچم مکاتب کلامی انتخاب میشود که نه تنها در مرحله اعتقاد از مسایل حاشیهای و کم ارزش میباشند بلکه در مرحله عمل نیز چندان اهمیتی ندارند.
به عنوان مثال میتوان به مسایلی که وهابیون به عنوان شعار خود انتخاب کرده و آن را معیار شرک و توحید میدانند، اشاره کرد. آنان زیارت مشاهد و قبور بزرگان دینی را شرک میدانند و توسل و طلب
_______________________________
8. همان.
_______________________________
شفاعت را از مصادیق شرک میشمارند. هم چنین میتوان به مسأله قدیم یا حادث بودن قرآن اشاره کرد که اهل حدیث، قدیم بودن آن را جزء اصول دین خود قرار دادهاند؛ در حالی که هیچ ربطی به اصول دین ندارد. موءلف «اعتقاد اهل السنة» در بیان اعتقاد اهل سنت در اصول دین نقل میکند که راوی گفت: از پدرم و ابوزرعه در مورد مذهب اهل سنت در اصول دین پرسیدم. آن دو گفتند: اصول دین عبارت است از این که:
1. ایمان، هم به زبان است هم به عمل، و کم و زیاد میشود.
2. قرآن کلام خدا است و مخلوق نیست از تمام جهات.
3. قدر، چه خیر باشد چه شر از خداوند است.
4. بهترین این امت بعد از پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و بعد علی میباشد.(9)
هم چنان که ملاحظه شد اصطلاح «اصول دین» در متن فوق به معنای خصیصهها و وجه تمایزهای اهل سنت به کار رفته است.
3. کاربرد سوم اصول دین به تقسیم دین به دو قسمت اعتقادی و عملی باز میگردد. طبق این تقسیم هر دینی به دو قسمت تقسیم میشود:
الف. قسمت عقیدتی و نظری که اساس و بنیان دین است.
ب. تعالیم و احکام عملی که مترتب بر عقاید نظری دین هستند.
طبق این تقسیم، اصطلاح اصول دین به قسمت اوّل یعنی قسمت عقیدتی و نظری اطلاق میشود، چنان که استاد مصباح مینویسد:«کان من المناسب أن یسمّی قسم العقائد من الدین بالاُصول وقسم الأحکام العملیة بالفروع».(10)
بعد از روشن شدن معنای اصطلاحی اصول دین، باید به این نکته اشاره کرد که منظور از اصول دین در قاعده «نفی التقلید فی اُصول الدین» کاربرد اخیر یعنی کاربرد
_______________________________
9. اعتقاد أهل السنة:ج1، ص176، به نقل از نرم افزار مکتبة العقائد والملل.
10. دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص20، محمد تقی مصباح.
_______________________________
سوم میباشد و کاربردهای اوّل و دوم به صورت مطابقی مدلول این قاعده نمیباشد هرچند به صورت التزامی یا تضمنی بر آن دو کاربرد هم دلالت داشته باشد.
دلایل قاعده نفی تقلید در اصول دین
انسان ذاتاً به دنبال علم و شناخت است؛ زیرا روح او از چهار بُعد و حس تشکیل شده است که یکی از آن ابعاد، «حس راستی» میباشد. این حس سرچشمه انواع علوم و دانشها و انگیزه کنجکاوی مستمر و پیگیر در شناخت جهان هستی است. با وجود این، قبل از بررسی دلایل قاعده عدم تقلید در اصول دین باید این نکته ثابت شود که اصلاً چرا باید به تحقیق درباره علم بپردازیم و چه نیازی به شناخت معارف دینی داریم؟
علما در پاسخ به علت و انگیزه بحث درباره دین و شناخت مسایل آن که مهمترین و اصلیترینش همان مسأله توحید، نبوت و... میباشد و اصطلاحاً اصول دین نامیده میشود به دو گروه تقسیم میشوند:
گروه اوّل: این عده دلیل وجوب کسب معرفت و شناخت را فطرت و عقل میدانند و به ادلّه زیر تمسک میجویند:
1. حبّ شناخت: انسان از جنبه فطری دوست دارد همه چیز را بشناسد و از آن اطلاع داشته باشد این حبّ شناخت عامل مهمی است که انسان را به بحث درباره مسایل و قضایای مختلف از جمله مسایل دینی و شناخت دین حق برمیانگیزد. استاد مصباح مینویسد: «اذن فغریزة حبّ الاستطلاع تمثل الدافع الأوّل الذی یدفع الإنسان للبحث عن کلّ المسائل والقضایا ومن جملتها المسائل الدینیة ومعرفة الدین الحق».(11)
2. دفع خطر محتمل: انسانها به دو گروه تقسیم میشوند: عده کثیری از آنان به وجود عالم دیگر و حسابرسی در آن دنیا اعتقاد دارند و عدهای نیز وجود عالم دیگر وحسابرسی را انکار میکنند. عقل حکم
_______________________________
11. دروس فی العقیدة الإسلامیة:ج1، ص29.
_______________________________
میکند که برای دفع ضرری که در صورت وجود عالم دیگر به ما میرسد، در مورد ادعای قائلین به وجود دنیای دیگر تحقیق و تدبّر کنیم تا در صورت صحت ادعای آنها دچار خطر عظیمی که در صورت عمل نکردن به احکام دین، دامنگیر ما خواهد شد، نشویم.
3. جلب منفعت: انسان ذاتاً و فطرتاً به سوی منافع خود میرود و سعی در کسب منافع میکند. به همین خاطر او باید در باره گفتار کسانی که میگویند دین موجب خیر دنیا و آخرت میشود تحقیق کند و در آن مورد شناخت حاصل نماید تا در صورت وجود چنین منافعی از دسترسی به آن محروم نماند.
4. کمال جویی: انسان فطرتاً کمال جو است و این زمانی تحقق مییابد که کمال را از غیر کمال بازشناسد، پس همین حس کمال جویی او را مکلّف به شناخت و کسب معرفت میکند تا بتواند با شناخت کمال به دنبال آن برود.
5. شعور دینی: برخی، دین و خداشناسی را از ابعاد روح انسانی میدانند. آنان معتقدند روح انسان از چهار بعد «راستی»(علم)، «نیکویی»، «زیبایی» و «شعور دینی» تشکیل شده است و در این مورد گفته شده: «در این عصر به موازات سه مفهوم زیبایی، نکویی و راستی، مقوله چهارم قدسی یا یزدانی که در حقیقت بعد چهارم روح انسانی است، کشف گردیده است. در این مقام این بعد چهارم روحی از سه مفهوم دیگر مجزا است وممکن است منشأ تولید سه بعد دیگر بوده باشد».(12)
بعد از ذکر ادلّه گروه فوق در این قسمت سخن دو تن از این گروه نقل میشود:
علاّمه حلّی (ره) یکی از کسانی است که وجوب شناخت و کسب معرفت در اصول دین را برخاسته از عقل میداند و مینویسد: «وجوب شناخت خداوند از عقل به دست میآید؛ زیرا شکر مُنْعِم بالضرورة واجب است و چون آثار نعمت بر
_______________________________
12. عقاید اسلامی ص35، امامی و آشتیانی، سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اوّل 1366.
_______________________________
ما ظاهر است پس واجب است از بخشنده این نعمتها تشکر نماییم و این شکرگزاری بدون شناخت بخشنده آن نعمتها میسر نیست پس واجب است تا او را بشناسیم و هم چنین شناخت خداوند ما را از ترسی که از اختلاف حاصل میشود، باز میدارد و چون دفع خوف واجب است پس شناخت خداوند هم واجب است».(13)
هم چنین مقدس اردبیلی مینویسد: «بدان! چون آدمی قابل علم و تکلیف است مکلّف است به اصول دین و فروع آن به عقل و نقل، و دوم موقوف است به اوّل. باید که اوّل، اول را بداند و...».(14)
گروه دوم: عدّهای از متکلمین که بیشتر از مکتب اشعری میباشند کسب شناخت و معرفت را واجب میدانند ولی از ادلّه گروه اوّل استفاده نمیکنند؛ زیرا به اعتقاد این گروه این وجوب، از عقل مستفاد نمیشود و دلیل وجوب شناخت خداوند و دین دلیل سمع است. تفتازانی در این مورد مینویسد: «در مورد وجوب تحقیق در شناخت خداوند هیچ اختلافی بین اهل اسلام نیست؛ زیرا این شناخت مقدمه است برای شناخت واجب. امّا دلیل این وجوب در نزد ما شرع است یعنی نص، اجماع . عقل نمیتواند در اینجا حکم کند؛ امّا از دیدگاه معتزله دلیل این وجوب عقل است...».(15)
ما بدون ذکر طول و تفصیل اقوال این گروه تنها به ذکر این نکته اشاره میکنیم که سمع نمیتواند دلیل وجوب شناخت باشد چون موجب دور میشود؛ زیرا در این صورت شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند مستلزم شناخت خداوند است و شناخت خداوند مستلزم شناخت وجوب تحقیق در مورد خداوند است . به تعبیر
_______________________________
13. نهج الحق وکشف الصدق ،ص51، علاّمه حلّی، تحقیق عین الله حسنی، ناشر دارالهجرة، چاپ اوّل،1407.
14. اصول دین، ص19، مقدس اردبیلی، تحقیق محسن صادقی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1379.
15. شرح المقاصد:ج1، ص262، سعد الدین تفتازانی، عالم الکتب، بیروت.
_______________________________
دیگر در این صورت خداوند حکم میکند که شناخت خداوند واجب است و تا وقتی ما خدا را نشناسیم نمیتوانیم وجوب شناخت خداوند را به دست آوریم و تا وقتی وجوب شناخت خداوند رابه دست نیاوریم نمیتوانیم خدا را بشناسیم.
علاّمه حلّی در نقل قول اشاعره مینویسد: «قالت الأشعریة: انّ معرفة الله تعالی واجبة بالسمع لا بالعقل فلزمهم ارتکاب الدور المعلوم بالضرورة بطلانه...».(16)
سهم تقلید در کسب شناخت
در هر صورت چه ادله گروه دوم صحیح باشد چه صحیح نباشد هر دو گروه متفق هستند که تحقیق و تدبّر و شناخت خداوند و دین لازم است، لکن این بدان معنی نیست که تقلید در این مسأله خلاف عقل است چون عقل حکم به شناخت یعنی رسیدن به حقیقت میکند و تقلید نیز میتواند انسان را به حقیقت برساند، زیرا همان عقل حکم به رجوع جاهل به عالم میکند و ادلهای که در فوق بدانها اشاره شده هیچ توجهی به این مطلب ندارند که در کجا باید مطالبه دلیل کرد که رجوع تقلید نباشد و در کجا نباید مطالبه دلیل کرد. بنابراین طبق حکم عقل میتوانیم به عالم رجوع کنیم و این رجوع دو نوع میتواند باشد:
الف. رجوع جاهل به عالم با مطالبه دلیل: این نوع رجوع هیچ اشکالی ندارد و عقل حکم به چنین رجوعی میکند و این امر از ضروریات عقلی است به گونهای که تصور آن برای تصدیق آن کفایت میکند و میتوان آن را از فطریات به حساب آورد، چنان که در شرع نیز این امر تأیید شده و در قرآن ذکر شده که :«فَآسْألُوا اگهلَ الذِّکر اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».(17)
ب. رجوع جاهل به عالم بدون مطالبه دلیل که اصطلاحاً تقلید خوانده میشود. در مورد صحت این گونه رجوع دو قول میتوان تصویر کرد:
_______________________________
16. نهج الحق وکشف الصدق، ص52.
17. انبیاء/7.
_______________________________
قول اوّل: طبق این قول اصول دین یکی از مواردی است که فطرت و عقل انسان برای ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل و... حکم به شناخت آن میکند و این شناخت با تقلید حاصل نمیشود و موجب ارضای حس کنجکاوی و دفع خوف و ضرر محتمل نمیشود. هم چنان که ابن میثم بحرانی مینویسد: «انّ الاعتقاد الحاصل بالتقلید غیر کاف فی دفع خوف الضرر المظنون فی ترک المعرفة لانّ المقلّد لا یأمن خطاء من قلّده ویتسوی عنده الصادق والکاذب ومتی میّز بینهما لم یکن مقلداً...».(18)
بر اساس این دیدگاه، اصول دین اعتقادی لازم است که از راه تحقیق و تدبّر به دست آمده باشد نه از راه تقلید.
قول دوم: طبق این قول ادلهای که انسان را به کسب معرفت و شناخت برمیانگیزاند و آن را واجب میشمارد از انسان قطع و یقین میخواهد یعنی عقل تا زمانی که انسان به قطع و یقین نرسیده او را به تلاش وا میدارد، امّا بعد از نیل به این غایت دیگر انگیزهای برای تلاش و وجوبی برای کسب معرفت نیست. طبق این مبنا انسان باید در اصول دین قطع و یقین داشته باشد، حال از راه تقلید باشد یا از راه تحقیق. کسی را نمیتوان از تقلید در اصول دین بازداشت؛ زیرا انسانی که به اصول دین اعتقاد دارد یا با قطع نظر از قول غیر به این اعتقاد رسیده که در این صورت تقلید متصور نیست یا از قول غیر اعتقاد به اصول دین پیدا کرده که در این صورت نمیتوان گفت که از این قطع خود دست بردارد؛ زیرا غرض حصول اعتقاد است و سبب را مدخلیتی در این قطع نیست.
شاگرد شیخ مرتضی انصاری گویا معتقد به این نظریه است و در ردّ کسانی که به این قول اعتراض میکنند میگوید: «اگر گویی مقصود معرفت تفصیلی است نه اجمالی و تفصیل از تقلید حاصل نمیشود، گوییم که این در حق غیر معصوم
_______________________________
18. قواعد المرام فی علم الکلام، ص30، ابن میثم بحرانی، تحقیق سید احمد حسینی، چاپ دوم، 1406، انتشارات کتابخانه آیة الله مرعشی.
_______________________________
مکن نیست؛ مگر از برای تعداد بسیار بسیار کم. اگر ممکن بود مردم چه احتیاج به معصوم داشتند». و در ادامه میگوید: «اگر گفته شود تقلید منشأ علم ثابت نیست باید گفت که برهان هم گاهی منشأ علم ثابت نیست».(19)
شاید در جواب بتوان گفت که بحث در دو زمینه است؛ زیرا سوءال اوّل این است که آیا میتوان از تقلید به قطعی که مورد نظر است رسید یا نه؟ ثانیاً: گرچه بعد از حصول قطع نمیتوان در اسباب حصول قطع مناقشه کرد ولی آیا قبل از رسیدن به آن قطع نیز نمیتوان در سبب مناقشه کرد؟ مسلماً عقل آنگاه که انسان را مکلّف به شناخت میکند از او قطع را درخواست نمیکند بلکه از او میخواهد که به حقیقت برسد و برای رسیدن به حقیقت، راههایی را مشخص کرده که تقلید نمیتواند یکی از این راهها باشد؛ زیرا هم چنان که ابن میثم بحرانی(ره) ذکر کرده، در تقلید، صادق و کاذب هنوز مشخص نشده و اگر در فروع دین به تقلید تکیه میشود به این دلیل است که در اصول دین صادق و کاذب مشخص شده پس در فروع میتوانیم به قول صادق پای پند باشیم.
خلاصهی بحث
در نهایت میتوان این چنین نتیجهگیری کرد که انسان بالفطره کنجکاو و کمال جو است و همین فطرت، او را به شناخت دعوت میکند و هم چنین عقل نیز به دلیل دفع ضرر محتمل همین حکم را کرده و او را مکلّف به شناخت میکند؛ امّا امر به همین جا ختم نمیشود، بلکه عقل راههایی را برای کسب شناخت معرفی میکند تا او را از افتادن به دام جهل باز دارد.
بنابراین طبق قاعده باید در اصول دین تحقیق و تدبّر کنیم تا بتوانیم در فروع دین به تقلید بپردازیم یعنی بعد از شناخت خداوند، پیامبر، امام و... میتوانیم با استناد به قول و سخن آنان به شناخت برسیم ولی بدون اثبات و شناخت آنان تعبد و تقلید ما را به جایی نخواهد رسانید.
_______________________________
19. کاشف الأسرار، ص53و 54، نظر علی طالقانی.